۱۱ شهریور، ۱۳۹۱

کامنتی بر آسیب شناسی جامعه منفعل و یا چرا غرور ملی می آفرینیم از شورش رها



" آنچه این جامعه نیاز دارد بیداری است، بیداری ای که با هشدار و ترسیم آینده ای تلختر از امروز و خطری فاجعه آمیز حاصل نمی شود. این جامعه نیاز دارد که تاریخ را به سرعت ورق بزند، شکستهای پیشین خود را که سعی به فراموشی آنها دارد بازخوانی کند، بتواند از آنها سخن بگوید و نقش مخرب خود را بشناسد و بدان اعتراف کند و راه صحیح را در خیزشی برای تغییر دریابد. باید اعتماد به نفس از دست رفته اش باز گردد و امید یابد که این بار اشتباه نخواهد کرد. و این گزاره باور شده تکراری که "یک بار انقلاب کردیم و این شد، اینبار دیگر چنین شکری نمی خوریم" از ذهن فراری او پاک شود. تاریخ را برایشان ورق بزنید، و چون آینه ای جلوی چشمانشان بیاورید تا خود را در آن ببینند، از موفقیتهایشان بگویید، از شکستهایشان بگویید، و عوامل پیروزیها و شکستها را آنگونه که حقیقی است نشان دهید. آنچه مذهبیون، ملی گرایان و سلطنت طلبها با ترسیم رویاگونه سعی به اخفای واقعیات و پاک کردن آن از ذهن خودآگاه جامعه دارند. جایگزین کنیم تکرار "دم غنیمت شمر امروز" را با گزاره " کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم".

 برای خواندن کل مقاله در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.
 
رزا: راستش مقاله بالا مثل کاپوچینو با کلی پودر شکلات، خوشمزه ترین مورد برای پریدن به وسط پاییز بود!
و البته آنقدر اوج اورگاسمش بالا بود که در گیج و منگی آن  این چند خط را کیبردی میکنم!
خود گاها، شدیدا، استفاده از تاکتیکهای مذهبی/ ملی/ نژادی و ...توسط اپوزیسیون "چپ" ایرانی در خارج از کشور را مشاهده میکنیم.
گروهی به اعتراض لخت شده جلوی دوربین آزادی را نمایش میدهد! آنها را انتخاب کنید! تا از قید حجاب و مذهب آزاد شوید! هر کس با آنها علیه مذهب حاکم برهنه شد! انقلابی، مترقی و روشنفکر است! به همین راحتی!
گروهی در پی اوج نفرت از سیستم، تاکتیک نمایش لخت،  جنازه ی لخت، را در پیش گرفته و به اثبات بدی سیستم به شمارش اجساد انقلابیون پرداخت. و تاریخ قتل عمد ها را ثبت میکند! یاد شازده کوچک به خیر وقتی با ستاره شناس آشنا شد. چرا ستاره ها را میشمری؟ تا مالکشان شوم!
عده ای در پی اعلام اقتدار جدید، حزب رزمنده لنین ی! اینبار اما قول میدهد، قدرت را گرفته و به صاحبانش "پرولتاریا" بازگرداند! اگر به خورشید شان ایمان آوریم!
عده ای در حال کپی، پیست کردن وصیتنامه های انقلابیون دهه 60 ای، اوج انقلابی بودنشان را مینمایند، که انزجارنامه هایشان را به درگاه شاه و شیخ نخوانیم!
آنها که سالهاست به غربت و سیستم خو کرده اند، هر سال تفنگهای روی پرچم را پر رنگتر نقش میزنند، شاید نوجوانی در پی آرمانی که آنها سالهاست از آن دورند، روزی تفنگهای کهنه شان را صیقل زده و تیری بیندازد، در اثبات حقانیت راه های کهنه!
آنها که شاکی اینهایند، در سرخم کردن و آدم فروشی، برای ایجاد بدیل سوسیالیستی در بحبوهه  آلترناتیوهای "امپریالیستی"،
اعلام همکاری مشترک کردند! گرفتن سهمی از قدرت، به نام نامی طبقه!  همبستگی نمایش میدهند. جلوی دوربین های خریده شده ...
و ما؟
ما هم در حد بضاعت آینه ای شدیم در انعکاس قدرت مردم، و قدرت خود.
شاید آن روز های پر امید و آن اوج قدرت جامعه، بازبینی توان انسان برای تغییر، گرممان کند در زمستان پیش رو...
همه قدرت بدست شوراها، بدون بلشویکها!
آنچه این بیدار نیاز دارد، بیداری است!

دیپرسیون را میتوانیم با به یاد آوردن اوج هایمان درمان کنیم! اگر دکتر از بیماری بگوید!
اوج ها و توانایی های خود، نه توهم نیاز به رهبریت مقتدر، حزب تراز نوین، توهم به انتخاب نمایندگی "بهتر"، وکالت دادن به دیگری و شانه خالی کردن از مسئولیت انسانی مان در برابر زندگی و تضمین حفظ آن و نسل بعد از ما...
یاد آوری شورای شهر و روستا و کمیته های کارخانجات و محلات ، خودگردانی و کنترل کارگری، نهادهای مدنی...
آن همدردی و همدستی با کارگران اعتصابی در صف نفت...
آن شراکت در مداوای مجروحین...
آن پر کردن کیسه های شن و سنگر دفاعی...
آن آخرین پک های مشترک در زندان ....
رویاهای انفرادی...
همه آن ها ما بودیم!

الان ناخوشیم.
درمان مغناطیسی ؟ علیه مغز دروغپرداز!
قرص های شادی آور؟ برای غمگینان!

شوک درمانی، نبایدمان!
ما فقط به کمی زمان نیاز داریم!
تا سره را از ناسره بازیابیم!
ما فقط به کمی زمان نیاز داریم!
برای به خاطر آوردن!
و خاطرات مان را، کسی نمیتواند خط بزندشان، یا بیاد مان بیاورد، یا از نو برایمان با خط خوش بنویسد؟
میتواند!
اگر موش صحرایی شویم!
در آزمایشگاه سرمایه، ما همه بیماریم! بیداریم!
مداوایمان میکنند! قطعا!

این ور آبها که من هستم،
هنوز میپرسم: خودت فکر میکنی رنجت از کجاست؟
و چگونه میتوانم کمکت کنم؟ کمکم کنی؟
البته میتوان هم با لوله ای سرد  
تمام سلولهای بی عملی را نابود کرد و افرادی  فعال در سیاست و اجتماع را، با انگیزه، خواهان پیشرفت و موفق  به سیستم بازگرداند!
اکستازی هم "مجازش" معجزه میکند!
اما بهتر است همیشه اونیفرم سفید را در کشوی میز گذاشت و با خرد جمعی، دوستی، عشق و همبستگی راهی به بیرون یافت.
چرا که کودکان اوتیسم درخودمانده نیز با بوسه بر دلفین ها قلبشان را به رویمان گشودند!

آلترناتیو من در برابر نسخه ایدئولوژیک علیه
 " دیپرشن اجتماعی" اپیدمیک و مزمن!
آلزهایمر، دمنس، اوتیسم پا به سن گذاشته ها....
عشق و همبستگی
همبستگی و عشق
فقط همین!
موشهای صحرایی را اگر می فهمیدیم؟
اما نه.
مغزهای کوچک خودکشی میشوند!
و ما نسخه مینویسیم!
نسخه مینویسیم!
نسخه مینویسیم!
از روی دست سرمایه داری!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام وفتی خودت می نویسی مخصوصا وقتی مثل الان می نویسی خیلی حال! می کنم ! نه اینکه شاد و شنگول بشم بلکه «آروم تر» می شم حس عجیبیه ... ولی خیلی لذت بخش هست

Rosa گفت...

مرسی عزیز
راستش شب خوابم نبرد و الان با چشم تر میرم خواب بیداری ببینم...

ناشناس گفت...

salam rosa jan donyaee sarmayedari gesif ke mesl seratan xodesho ve ruohe merdom bidefa ra az deruon motelashi mikone bayet beraye nabodi in sistem skot nekerd chon ke donaya dare zeman berberiyet ra mineverded. bayet bepa shevim ve az emal ijtemaye kosterde gafel nebashim gorbaned mesoud

Rosa گفت...

سلام مسعود جان
جایی خواندم:
من درد مشترکم ـ با این که فایده‌ای ندارد ـ مرا فریاد کن!

پایدار باشید