۰۳ مرداد، ۱۳۹۲

نگاهی به رمان «هیچکس» از مهران زنگنه/ مهستی شاهرخی

نگاهی به رمان «هیچکس» از مهران زنگنه/ مهستی شاهرخی


«زندگی مثل اتاق دربسته ای می ماند که فقط یک در دارد: مرگ.»

رمان هیچکس، ص 250

رمان 300 صفحه ای «هیچکس» مهران زنگنه امسال ( ژانویه 2013) توسط انتشارات آمازون به زبان فارسی، چاپ و منتشر شده است و یکی از وزین ترن رمان های فارسی دوران اخیر است. «هیچکس»، هفت فصل دارد. هر فصل بر خلاف رمان، نام کوچک فردی را بر پیشانی خود دارد. به غیر از  فصل های ابراهیم، فصل های دیگر همگی دو نام را با خود دارند. اما ابراهیم کیست؟ و دیگران، آن دو اسمی ها کیستند؟ آیا نام رسمی شخص کافیست؟ آیا  نام همزادش نام مستعاری است که فرد را بدان صدایش می زنند؟ نامی برای خود، و نامی برای همه، خاص و عام در آن واحد؟ علت این دو گانگی چیست؟
  • اولین و بلندترین و آخرین فصل رمان، (تا صفحه 195) یا بیش از دو- سوم رمان، از آن ابراهیم پرسوناژ اصلی و یا نقطه عطف ماجراست. چرا مثل تلنگری، یاد شروع رمان محاکمه کافکا افتادم؟ چون اولین فصل با یورش شبانه پاسدارها به خانه و خواب افراد خانه آغاز می شود. چند بار آن را شنیده ام؟ چند بار این لحظه را زندگی کرده ام؟ آن مهاجمان که نیمه شب یا دم صبح برای بردن ما به دادگاه و یا محاکمه می آمدند که بودند؟ نامشان چه بود؟ شبانه ما را به کجا بردند؟ در کجا حبس شده بودیم که کسی از جایمان خبر نداشت؟
زمان شب است و تاریک است و سیاهی؛ و آنها در عمق این سیاهی (کائوس)، برای بردن پروانه شکننده ای به شکنجه گاه و بازجویی، به خانه آنها شبیخون زده اند. راستی ابراهیم کیست؟ راضیه کیست؟ آنها مردان مسلح مهاجم به جستجوی چه آمده اند؟ هنگامی که شبانه به خانه تان ریختند، خواهرم تو چه حالی داشتی؟ پدرت آنشب چه حالی داشت؟ هنوز آخرین نگاه مادرت را از چشمانی غمگین یادت هست؟ تعداد افرادی که در سال شصت شبانه از خواب آرام و رختخواب بیرون کشیدند و با خود بردند از شمار بیرون است، هرگز تعدادشان را نفهمیدیم. سالهای بعد دیگر عادتشان شد و سالهای بعدتر با تبحر و مهارت بیشتری می بردند و بردند.
شبانه دختر جوانی را دستگیر می کنند و مانند جانیان دستبند می زنند و با خود می برند و پدرش نمی فهمد آن مردانی که بدون ارائه کوچکترین مجوزی دختر نوجوانش را شبانه با خود بردند چه کسانی بودند و از سوی کدام ارگان به دنبال او آمده بودند و او را به کجا بردند. کدام ایرانی از شنیدن این داستان تعجب می کند؟ آیا بایست توضیحی  می دادند؟ آیا آن سرکوب مرگبار قانونی بود و دلیل و مجوزی داشت؟ آیا از هنگامی که این دولت طالبانی به قدرت رسیده است و حکومت را در ایران در رست گرفته است، هرگز برای اعدام های سریع آشکار و نهان و کشتار و قصابی های داخلی هرگز توضیحی داده اند؟ آیا آن که بر مسند قدرت نشست؛ حاکم بر حق و ابدی بود؟
این کتاب تصویری حقیقی از جایگاه قانون در زندگی شهروندان و بی حرمتی به جان بشر و قصابی جوانان در ایران پس از انقلاب و به ویژه سال شصت می دهد. ابراهیم (به روال هدایت) هنگام خروج از خانه، قصاب محله را می بیند که در حال تکه کردن گوشت گوسفندی است؛ مگر آن خیل عظیم دستگیری ها و اعدام جوانان و نوجوانان، مانند آن سلاخی گوسفند، در مراسم قربانی و مغزکشی برای بقای ضحاک نبودند؟

رزا: کتاب "هیچکس" بدون شک جالبترین رمانی بود که چندماه پیش خواندم. اگر پول خریدنش را ندارید با ایمیل بلاگ تماس بگیرید. 
 Rosaroshan2012@gmail.com
 امکان در اختیار گذاشتن رمان بصورت فایل تصویری امکانپذیر است.
مطالب خواندنی "چشمان  بیدار" اینجا
برای خواندن کل مطلب مهستی  روی تیتر زیر کلیک کنیم و در منبع 

نگاهی به رمان «هیچکس» از مهران زنگنه/ مهستی شاهرخی


۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام رزا جان
بالای وبلاگت نوشتی که : « توجه! تمام مطالب این وبلاگ بدون اجازه ی کتبی و یا شفاهی از مخترعان و نویسندگان زبان های مورد استفاده به نگارش درآمده اند. ...»
بعد توی مطلب نوشتی :« رزا: ... بطور محدود امکان در اختیار گذاشتن رمان امکانپذیر است. البته قبلا با نویسنده هماهنگ خواهد شد.»
رزا ! واقعا خودت هستی ؟
چرا زیر فرمان و «هماهنگی» نویسنده رفتی ؟
مگه نمی گی کتاب قشنگی بوده پس باید به دست مشتافانش برسه و این وسط هماهنگی با نویسنده چه نقشی داره؟ اگر نویسنده صلاح ببینه که فلانی نباید کتابش رو بخونه اونوقت تو به عنوان هماهنگ کننده چیکار می کنی ؟
یک اصل دوست داشتنی هست که می گه : نویسنده ای که نمی خواد کتابش خونده بشه نباید کتابش رو منتشر کنه
امیدوارم جایی رو اشتباه کرده باشم :)
ببخش اگه خیلی تند رفتم
خیلی دوست دارم که تو رابط و واسطه اعمال اتوریته ی نویسنده ها نباشی
با عشق :)
وحید

RosaArchiv گفت...

سلام وحید جان
خیلی خوب شد تند رفتی
راستش نویسنده انسان نازنینی است و من فقط بطور محدود فایل پی دی اف آنرا پخش میکنم.
نه بخاطر کپی رایت. راستش کتاب از ممنوع ها است و من شخصا بلد نیستم روی فایل قفل بگذارم و باقی قضایا.
هماهنگی با نویسنده مهم است که او خود کمک بزرگی در ایجاد امنیت فرستادن فایل است.
در ضمن من خودم چند شماره را به دوستان عزیزی دادم و این شماره های چاپی را نیز نویسنده فرستاده بود.
نویسنده برای کتابش در فکر پول ساختن نیست.
و اگر فردی با ایجاد امنیت فایل را پخش کند، او بسیار خوب میداند که رمان خوانده شود و نقد و ...
با دوستی
عشق و همبستگی
رزا

RosaArchiv گفت...

ساده تر بگویم:
نویسنده خود زندان کشیده.
بیشتر نگران این است که با ندانم کاری من، خون از دماغ جوانی بریزد!
واسه همین با هماهنگی ...
راستش این روزا هر چی مینویسم جورای دیگه فهمیده میشه.
خرگوشم هم پامو گاز گرفت
با عشق؛)

RosaArchiv گفت...

در مورد خرگوش البته حق داشت!
یکهفته ای فقط غذا گذاشتم جلوش بدون دست مهربانی برای نوازشش...

فایل کتاب بدون قفل آماده پخش و شرط چاقو، تضمین حداقل امنیت خواننده است!
من از خواندنش یک هفته ای نعشه بودم!
انگار غبار خاطرات کودکی ام را پس زد تا همه چیز را در روشنایی ببینم. تاثیرش در نسل های جدید نمیدانم چه باشد. و آیا اصلا بتواند ارتباط با زندگی شان پیدا کند؟!
....

ناشناس گفت...

اوه ! بازم «امنیت» !
ناراحت نشی رزا جان ولی پلیس ها هم برای «حفظ امنیت ما ! » در برابر «دشمنان» به جای ما و برای ما تصمیم می گیرند
راستش رو بخوای از تو توقع نداشتم رزا جان خودت خوب می دونی که چرا «پدر» و پدریت و اینجور قیم ها وجود دارند خودت خوب می دونی کارهای قیم مآبانه اساس پدرسالاری هست و حالا با همه ی اینها بازم همدست قیم ها شدی ؟...(هیچی نمی گم چون خودت خیلی خوب می تونی حرفهام رو حدس بزنی - مطمئنم می تونی ) همه ی «پدر» ها که از ته دل آرزوی نابودی شون رو دارم بهانه‌شون همین «دلسوزی پدرانه » هست (حالم از این دلسوزی بهم می خوزه)...
هرکس وظیفه داره که مسئولیت کارهای خودش رو به عهده بگیره، مگه غیر از این هست؟... کسی که کتاب رو می گیره رو می تونی بهش هشدار بدی (یک هشدار ساده و عمومی) نه اینکه به خاطر دلسوزی (!) و نگرانی پدرانه مثل وزارت ارشاد بگی دسترسی به کتاب موردنظر «ممنوع» می باشد !
سیستم کتاب رو «ممنوعه» اعلام می کنه تو و اون نویسنده (واقعا به کسی که از خونده شدن کتابش می ترسه آدم چی می تونه بگه؟ تازه گویا حاج آقا زندان هم رفتند ! و احیانا فعالیت انقلابی هم توی سند «انقلابی بودنشون» داراهستند - «انقلابیون راستی ! برید کتاب بنویسید و توی آمارون بفروشید ما خودمون جهان جدیدی را خواهیم ساخت ) هم مانع از خونده شدنش می شی .... عزیزجان فقط یک لحظه زیرپایت رو نگاه کن ببین پایت رو جای‌پای چه کسی می زاری ... امیدوارم جای پای رئیس ها و پدر ها و وزارت ارشاد نباشه...
می دونی اینجا همه ی شیخ ها و پدر و مادر ها وقتی ما رو مجازات می کنند از صمیم قلب به خاطر خود «ما» اینکار رو انجام می دهند ... می خوام بگم عشق بدون آزادی توانایی خلق وضعیت جدیدی رو نداره
می دونی تقریبا هرکسی که دنبال راه جدیدی برای زندگی کردن ، دوست داشتن و... می گرده مطمئنا می دونه که غیرقانونی ترین ، بدنام ترین ، سنگین‌ترین و منفورترین «جرم» رو انجام داده و نیازی به «دست محبت پدرانه» و دلسوزی برادر بزرگتر نداره . ولی به عشق و دلسوزی خواهرانه... من که خیلی نیاز دارم
حرف زیاده ولی خودت همش رو می دونی
حالا از همه ی اینها گذشته (بازم تند رفتم متاسفانه اینجور چیزها حساسیت زاست :) ) مشکل چیه ؟ چجور قفلی می خوای مگه ؟ بگو شاید راهی پیدا کردم
با عشق ، زیبایی ، شور آزادی و همبستگی
دوستدارت
وحید:)

RosaArchiv گفت...

سلام عزیز جان
بهترین راه به نظرم سپردن همه مسئولیت به دست خودتون و جوانان است.
یادمه اولین بار که زدم بیرون مادرم جلوی در سد بود، پدرم گفت: خانم جان اگر نگذاری بره، راه پنجره را انتخاب میکنه.
البته که عاقبت از پنجره رفتم.
مشکل نویسنده را در خود داستان پی خواهیم برد...
پدر...
البته شاید هم من با چلفتی گری این اعتماد را بوجود نیاوردم که تمام احتمالات را در نظر بگیرم...
مشکل وقتی هست که تو مسئول کاری میشوی...
مثلا آب دادن به گلدانی...
در مورد مالکیت آن، تو میتوانی بیندازیش به آشغالدانی و چون مال تو است! کاری که سرنایه هر روز میکنه..
وقتی اما مسئول حفظ زندگی میشی، تازه بدبختی شروع میشه.
مشکل تولید، خواندن(مصرف) و پخش و توزیع نیست.
مشکل چگونگی توزیع است.
اینکه توزیع تولیدات از طرف من بدون فکر و احتمالا مسئولیت است.
به هر حال این تولید الان روی دسکتاپ منه. و هر کس هم با ایمیل میتونه همین الان، بگیره و مسئولیتش را خود به عهده بگیره و بطور افقی پخش و توزیع کنه، بدون هماهنگی و یا با هماهنگی تولید کننده. البته تولید کننده چون خود نگرانی داره سرویس ویژه گذاشت که با این نوع پخش خیالش راحت تره.
میدانی که تجربه انسانها، انسان را محافظه کار میکنه، آنهایی که برای خاطر مسائل کوچک به بدترین نحوی سرکوب شدند.
این انسانها نگرانند و میشود نگرانیشان را درک کرد.
خود کتاب فضای زندگی یک پدر است.
بخوانید، اما سرتان را به باد ندهید...
البته که نوعی کنترل را میخواهد برای رفع فکر و خیال ...
همان زمانها هم من میتوانستم کوتاه بیایم که قصد رفتن به تولد دوستی را دارم. اما جوانی یعنی صداقت. و ترجیحا از پنجره بیرون زدم!
الان نمیدانم که بخواهم مادرم حمله قلبی کند. ترجیحا به تولد دوستی میروم؟ نمیدانم!
کودکم بخواهد بال بکشد راحت تر است.
او از همین الان تمرین پریدن دارد.
من را بال و پر شکسته و در قفس کشیدند و دان و آبم دادند. هنوز در شگفتم که خیال پرواز چگونه به خوابم آمد.
بدترین زنجیر هم، زنجیر محبت است که سنگین ترین هم هست.
عشق تنها احساسی است که بدون آزادی وجودش ممکن نیست.
و ما اغلب محبت میکنیم و کودک اغلب بدنبال عشق...
دسترسی به کتاب موردنظر «ممنوع» نمی باشد !
به وحید مراجعه کنید:-)
راستش اگر کودکم به اندازه تو من را به چالش بگیرد، کارم تمام است!
احتمالا اولین بار در کنارش باشم طوری که نشناسدم:-)
روزی برایت نوشتم در مورد مطلب بالای بلاگ که از رفیقی است نازنین. و من دستم را میدادم که او بجای من مینوشت.
گاهی محبت و عشق آنقدر در هم پیچیده که کلافش را سخت باز میکنیم.
تنها جوانی است که عشق خوب را جدا میکند.
یکی از شعارهای دهه 70 ای ها گوش نکردن به بالای 30 ساله ها است.
کم کم برایم مفهوم میشود.
جهان را ما تغییر ندادیم، ایده های تازه باید.
با عشق و همبستگی
رزا



ناشناس گفت...

سلام رزا جان
من می تونم نگرانی نویسنده رو بفهمم ولی نمی تونم با افکار خودم منطبفش کنم یعنی توجیهی نمی تونم براش پیدا کنم (می فهمم ولی نمی تونم قبول کنم چون با تعریف من از نیت های آزادی خواهانه در تضاد کامل هست)
یگ سوال اول پرسیدم بازم می پرسم می خوام جوابش رو بدونم : (جواب خیلی از سوالاتم رو می گیرم)
اگر نویسنده صلاح ببینه که فلانی نباید کتابش رو بخونه (به هر دلیلی اصلا فرض کن دلیلش به نظر خودت -نه متقاضی- درست و منطقی باشه) اونوقت تو به عنوان هماهنگ کننده چیکار می کنی ؟

مشکل وقتی هست که تو مسئول کاری میشوی...
مثلا آب دادن به گلدانی...

من هیچوقت مسئول زندگی و آزادی کسی نمی شم من فقط زندگی خودم رو کنترل می کنم و به دیگران اگر خواستند کمک می کنم که اونا هم به آرزو هاشون برسند من معتقدم زندگی دیگران بازیجه ی دست من نیست که من براشون تصمیم بگیرم که چه کاری براشون خوبه و چه کاری براشون بد! یعنی من هیچوقت گلدان برای پرورش دادن نمی گیرم جای گل توی طبیعت هست جایی که خودش می تونه آب خودش رو بدست بیاره یکی از دلایلی که من از نهاد خانواده متنفر هستم همین انحصار پرورش و منابع هست خانواده مانع از شناور شدن منابع (منابع مثل عشق ، توانایی ، همبستگی های وسیع ، محافظت و مراقبت ، صلح و آسایش ، تحمل پذیری و ...) می شه یکی از زیبایی های آنارشیسم همین تمرکزگریزی هست ... من دوست ندارم که همه ی آب هاو گل های جهان دست من باشه و من هر روز مسئولانه گل ها رو آب بدم



تنها جوانی است که عشق خوب را جدا میکند.
یکی از شعارهای دهه 70 ای ها گوش نکردن به بالای 30 ساله ها است.
کم کم برایم مفهوم میشود.
جهان را ما تغییر ندادیم، ایده های تازه باید.


اوه ، رزا جان واقعا همچین منظوری نداشتم امیدوارم ناراحت یا ناامیدت نکرده باشم سیستم دوست داره که ما رو از تلاش برای تغییر دادن ناامید کنه و من نمی خوام به سیستم کمک کنم و همون کار رو انجام بدم (شاید ناخواسته اینکار رو کردم)

می بوسمت :)
با عشق و همبستگی
وحید

RosaArchiv گفت...

سلام وحید جان
نوشتی:یگ سوال اول پرسیدم بازم می پرسم می خوام جوابش رو بدونم : (جواب خیلی از سوالاتم رو می گیرم)
اگر نویسنده صلاح ببینه که فلانی نباید کتابش رو بخونه (به هر دلیلی اصلا فرض کن دلیلش به نظر خودت -نه متقاضی- درست و منطقی باشه) اونوقت تو به عنوان هماهنگ کننده چیکار می کنی ؟
رزا:-)
راستش از بچگی مثل آقا غول برعکسش را در این موردها کردم. یعنی نافرمانی...
اما به نظرم جمله با هماهنگی نویسنده از همان اول باعث کلی سوتفاهم شد.
همانطور که نوشتم نویسنده انسان نازنینی است. او تنها در صورت نیاز به کمک و قفل و بند و بست راهنمایی کرد. اون اصلا نمیخواد اسامی داشته باشه و نه حتی بصورت آماری.
هماهنگی باهاش در واقع خواندن و نخواندن نیست. همانطور که نوشتم الان فایل کتاب روی دستکتاپم است و من فوری فرستادم برای چند نفر. برای بچه های داخل موضوع جیمزباند بازی و قفل و بند مطرح شد که یکنوع تضمینی برای امنیتشون باشه (حرفهای نویسنده) ...مشکلات مارگزیدگی نسل سابق و پرداخت سالها زندان واسه داشتن کتاب و...احتمالا آنها در شرایط فارنهایت و فضای 1984 هستند :-)
البته من نمیدونم لزومش را. ترجیحا فکر میکنم روی سروری بگذارم و هر کی خواست با مسئولیت فردی برداره؟!

بیشتر به نظرم ایجاد خیال راحت برای نویسنده است که شاید دلش نمیخواد جوانان مشکل دار شوند برای داشتن کتاب. و با توجه به زمان آنها و اینکه شرایطشان خیلی فرق میکرده آندوره، قابل فهم است.

اما مسئله اصلا انتخاب خواننده و یا دادن آمار نیست. چرا که فایل کتاب پس از فرستادن کلا بطور افقی پخش میشود و معلوم نمیشه چند نفر خواندند و...

البته همین ها خیلی خوبه راجع بهش بحث بشه. چون به نظر من فعلا اغلب محدودیتها در مورد دانش هست و ممنوعیت پخش مقالات علمی که در آلمان داریم.
مثلا هر کی بخواد مقالات من را بخوانه بهش فقط یک اسکریپت نشان میدهند روی نت. کل مقاله را انستیتو ها و مراکز علمی باید از مجله علمی بخرند.
کاری که آرون سوارتز کرد. آرون همه را پابلیش کرد. من اما خودم اجازه ندارم مقاله ام رو بگذارم روی نت. چون نتیجه کار من حتی پیش فروش شده و پاتنت اش اصلا دست من نیست...
یعنی کل دانش بشر دست انحصارات هست.
نوشتم جایی که :
پس از مرگ آرون دانشمندان مقالات علمی خود را بطور خودجوش، رایگان در لینک زیر، در اختیار جامعه گذاشتند...
اگر بهانه مرگ او نبود آنها اجازه پابلیش مقالات خود را نداشتند...
مسئله این رمان اما فقط اینه که من ناخواسته باعث مشکلدار شدن جوانی نباشم که با داشتن کتاب براش مشکل ایجاد بشه ...
میبینی که جهان ما و جهان آنها مشکلاتش بسیار متفاوته...
به هر حال من الان هماهنگی با نویسنده را برمیدارم. نویسنده تنها حرفش این بود که برای جوانان و یا داخل مشکلی پیش نیاید. ولی گویا جمله اینطور فهمیده میشه که نویسنده میخواهد بداند کی میخواند و یا کی نباید بخواند...
ولی اینطور نیست و چند تایی هم که من فرستاده کلا فقط یک نفر را میشناسم و بقیه ایمیل ها اصلا معلوم هم نیست کی و از کجا هستند.
تا یادم نرفته در مورد گلدون و مسئولیت و...
حتما کتاب شاهزاده کوچک را و گلی را که دوست داره را خواندی...
اغلب اینکه مسئولیت بوجود میاد اینطور نیست که تو تصمیم بگیری...
من خرگوشم را از خورده شدن نجات دادم. اون در محیطی که ما فعلا هستیم شانس زندگی نداره و متاسفانه رام هم شده. حالا من تا آخر عمر مسئولشم.
خوشبختانه در مورد کودکان اینطور نیست و همگی روزی پر میکشند و مهم اینه که آماده این روز باشیم و پرهاشونو نچینیم.
شعار دهه 70 هم از روی یاس نبود. من وقتی با جوانتر از خودم برخورد میکنم و برخی ایده هایشان و اینهمه انرژی میبینم چقدر کم میارم.
اینجا الان که هوا داغ شده اغلب میبینی کنار جاده ها نسل مسافران را که مقصدشان معلوم نیست. و من دیگه از آنها نیستم.
وقتی آزاد باشی، ایده هم داری و حتما جمعت و افرادت را برای تغییر پیدا میکنی ولی هر چی میگذره بیشتر فرو میری. سیستم مثل باتلاقی میمونه که هر چی زمان میگذره بیشتر درش فرو میری و حرکتت هم سخت تر میشه.
من با لذت این نوشته ات را خواندم:
جای گل توی طبیعت هست جایی که خودش می تونه آب خودش رو بدست بیاره یکی از دلایلی که من از نهاد خانواده متنفر هستم همین انحصار پرورش و منابع هست خانواده مانع از شناور شدن منابع (منابع مثل عشق ، توانایی ، همبستگی های وسیع ، محافظت و مراقبت ، صلح و آسایش ، تحمل پذیری و ...) می شه یکی از زیبایی های آنارشیسم همین تمرکزگریزی هست ... من دوست ندارم که همه ی آب هاو گل های جهان دست من باشه و من هر روز مسئولانه گل ها رو آب بدم ...

RosaArchiv گفت...


البته ما بشدت مسئولیم که گلها له نشوند!
نه چون مالکش هستیم. چون نیستیم. برا همین پارک گزی و برا همین خودمونو به درختا میبندیم اره نشن.
مشکل عزیزم وقتی هست که چیزی که در این جهان متعلق به همه هست یعنی صاحب نداره و ثبت نشده و اینطوری هم سیستم مثل اختاپوس روش چنگ میاندازه...
یکجورایی ما مسئول این هستیم که همه چیز نابود نشه که داره نابود میشه...
شاید نویسنده نگران این له شدنهای غنچه ها یی است که حق باز شدن دارند و در هراس دستی است که آنها را بی موقع بچینه؟

ناشناس گفت...

سلام رزا جان
:)
ترجیحا فکر میکنم روی سروری بگذارم و هر کی خواست با مسئولیت فردی برداره؟!

آره منم این کار رو دوست دارم :)

ولی خودمونیم ها ! این قضیه ناشناس بودن و ناشناس اینترنت رفتن هم از حالت غیرضروری خارچ شده و ضروری داره می شه و باید مد نظر قراربگیره من به تو اطمینان دارم (اول گفتم که سوتفاهم نشه !) ولی فراموش نکردی که گوگل اطلاعاتش رو در اختیار nsa گذاشته بود می دونی وقتی مسئولین دولت ایران می گویند که ما با دولت آمریکا مشکل داریم نه با ملت آمریکا یعنی می خواهند بگویند که ما با رئیس گوگل و مایکروسافت و یاهو و... مشکلی نداریم و باهاشون معامله می کنیم تجربه هم نشون داده که چقدر این شرکت ها آدم فروشی کردند مایکروسافت به راحتی می تونه به کامپیوتر هرکاربر ویندوزی دسترسی داشته باشه و کامپیوترش رو وادار کنه که کار خاصی رو انجام بده (این حرف من نیست حرف هکر هاست - سایت badvista و بنیاد نرم افزار آزاد رو چک کن) مایکروسافت اولین باز سال ۹۸ گند کارهاش در اومد که توی درایور کارت صدا کدی رو قرار داده بود که فایل ها رو می فرستاد بیل گیتس توی دادگاه گفته بود که می خواستیم بدونیم سلیقه موسیقیایی مشتری هامون چیه ؟! بهترین کاری که خطر دستگیر شدن رو در کمترین حالت نگه داره فراهم کردن امکان دانلود ناشناس هست ( گوگل مالک جی میل هست وبه راحتی می تونه ایمیل آدمایی رو که براشون کتاب فرستادی رو به ایران بفروشه بدون اینکه تو متوجه بشی ) هرچند فکر کنم بیشتر یک جور وسواس فکری باشه (منم خیلی وسواس فکری دارم خیلی چیز آزاردهنده ایه ) تا نگرانی واقعی
خوشحالم که ناامید نشدی ؛)
با عشق و همبستگی
وحید

RosaArchiv گفت...

are aziz jan
dorost migi
inja
افشاگری های ادوارد اسنودن درباره جاسوسی دستگاه امنیتی امریکا از شهروندان
اسنودن: دردفاع از آزادی، جاسوسی از شهروندان را افشا کرده ام
گفتگو با فرهاد بشارت

http://radiobarabari.com/files/2013/06/30/besharat130629.mp3