۱۸ تیر، ۱۳۹۲

دولت بلشویکی را به خاک بسپار! نه رهبر، نه خدا، نه ارتش، نه دولت....



نویسنده: کامیلو برنری/ مترجم: ن. تیف
 
سیه مشت/ پراکنده نویسی های یک آنارکوکمونیست

در حالی که ما آنارشیست ها خواهان الغای دولت از طریق یک انقلاب اجتماعی و ایجاد یک نظم نوین خودمختار – فدرال هستیم، لنینیست ها می خواهند دولت بورژوایی را داغان نمایند و به جایش یک دولت «پرولتاریا» را بسازند. آنان می گویند که دولت «پرولتری» یک نیمه دولت است، چرا که دولت کامل، بورژوایی ست و با انقلاب اجتماعی نابود می گردد. مارکسیست ها مدعی اند که این نیمه دولت با مرگ طبیعی خواهد مُرد.
نظریه ی خاموشی دولت که در محور بحث کتاب لنین به نام «دولت و انقلاب» آمده است برداشتی ست از نوشته ی انگلس که «علم مخرب آقای دورینگ» نام دارد. انگلس چنین می گوید:
«پرولتاریا قدرت سیاسی را می گیرد و ابتداء وسایل تولید را به مالکیت دولت درمی آورد. اما با این اقدام، پرولتاریا خود را حذف می کند و سپس دست به از میان برداشتن اختلافات و تضادهای طبقاتی می زند و آن گاه دولت را به عنوان دولت نابود می نماید. جامعه آن چنان که بوده و هست و به علت تضادهای طبقاتی اش، تاکنون نیازمند به دولت بوده است. دولت یک سازماندهی طبقاتی استثمارگرانه است که شرایط بیرونی تولید را حفظ می کند تا بتواند به ويژه نیروی کار استثمارشده را در اختیار نظم ستمگرانه ای قرار بدهد که شیوه ی تولید زمان (برده داری، ارباب رعیتی، دستمزدبگیری) بدان نیازمند است. دولت نماینده ی رسمی تمام جامعه بود و سنتزی از جامعه را مرئی می کرد. اما دولت به عنوان دولت طبقاتی چیزی نبود به جز نماینده ی طبقه ای که تمام جامعه را نمایندگی می کرد: دولت شهروندان صاحب بردگان در عهد عتیق، دولت اشرافیت فئودال در قرون وسطا، دولت سرمایه داران در عصر ما. اما هنگامی که دولت سرانجام به نماینده ی واقعی کلیت جامعه تبدیل می گردد، آنگاه دیگر زائد می شود. همین که دیگر طبقه ی اجتماعی وجود نخواهد داشت که بخواهند به آن ستم کنند، همین که به علت پایان هرج و مرج تولیدی، سلطه ی طبقاتی و مبارزه برای موجودیت فردی در آن واحد حذف می گردند، اصطکاک و افراطی که از آن ها می آیند نیز پایان می یابند و در نتیجه دیگر چیزی برای سرکوب وجود نخواهد داشت و لذا نیروی ویژه ی سرکوب که دولت نام دارد لزومی برای وجود نخواهد داشت. نخستین اقدامی که دولت واقعاً به عنوان نماینده ی کل جامعه انجام می دهد – گرفتن مالکیت وسایل تولید به نام جامعه – در آن واحد آخرین اقدام دولت نیز هست. دخالت دولت در روابط اجتماعی در تمام عرصه ها زائد می گردد و خودبه خود بی مورد می شود. اداره ی تولید به جای دولت افراد می نشیند. دولت «الغاء» نمی شود، پژمرده می گردد. از این دید است که باید به واژه های «دولت آزاد مردمی» نگاه کرد، هم برای خصلت گذرایی که دارد و هم برای نارسایی علمی غائی اش. از این دیدگاه است که می توان همچنین به مطالبه ی آنانی که آنارشیست می نامیم نگاه کرد که می خواهند دولت را یک روزه الغاء نمایند.»


به گمان من هنگامی که ما بدون فریب خوردن از معادله های مبهم آنان به روح نوشته هایشان توجه می کنیم، موضع لنینیست در مورد دولت دقیقاً منطبق با موضع مارکس و انگلس است.
دولت در اندیشه ی سیاسی مارکسیست – لنینیست ابزار سیاسی گذرایی برای اجتماعی کردن است، گذرا برای ماهیت خود دولت که نهاد سلطه ی یک طبقه بر روی دیگری ست. دولت سوسیالیست با نابودی طبقات خودکشی می کند. مارکس و انگلس متافیزیسین هایی بودند که اغلب روندهای تاریخی را برای عشقی که به نظم موجود هر دوره داشتند نمونه بندی می کردند.
«پرولتاریا» یی که قدرت دولتی را می گیرد و مالکیت وسایل تولید را به اختیار خود در می آورد، هم خود را به عنوان پرولتاریا نابود می کند و هم دولت را «به عنوان دولت». چه متافیزیک خارق العاده ای، چه تمایز سیاسی شگفت آوری از انتزاع های اجتماعی!
در روسیه این پرولتاریا نبود که قدرت دولتی را گرفت، این حزب بلشویک بود که آن را گرفت و پرولتاریا را هم نابود نکرد و فقط او را در اختیار یک سرمایه داری دولتی قرار داد. اکنون در روسیه یک طبقه ی جدید بورژوایی به وجود آمده است که در مجموعه ی منافع به دولت بلشویکی وابسته است، دولتی که می خواهد خود را حفظ کند و نه این که زایل گردد و از میان برود.
در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، جایی که مداخله گری دولتی همچنان گسترده تر و ستم گرانه تر است و جایی که طبقات در حال حذف شدن نیستند، خاموشی دولت بیش از همیشه بعید است.
برنامه ی لنینیست در سال ١٩١٧ حاوی این نکات بود: حذف پلیس و ارتش دائمی، لغو بوروکراسی حرفه ای، انتخابات برای همه ی منصب ها و مسئولیت های عمومی، قابل عزل بودن تمام کارمندان، تساوی دستمزدهای بوروکراتیک و دستمزدهای کارگری، حداکثرِ دمکراسی، رقابت مسالمت آمیز احزاب در درون شوراها، لغو مجازات اعدام. حتا یکی از این مطالبات به تحقق نپیوست.
ما در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یک دولت را با تعدادی ثروتمند خودکامه داریم. کمیته ی مرکزی با نوزده عضو بر تمام حزب کمونیست سلطه دارد، حزبی که بر کُلّ اتحاد جماهیر شوروی مسلط است.
در اتحاد جماهیر شوروی تمام کسانی که «سوژه» نیستند به ضدانقلاب توصیف می گردند. انقلاب بلشویک یک دولت «غمگین» را زاده است که ریازانف، بنیانگذار انستیتو مارکس – انگلس را در حالی تبعید می کند که او مشغول انتشار کامل نسخه ی اصلی «کاپیتال» بود، زینوویف، رئیس انترناسیونال کمونیست را به مرگ محکوم می نماید، کامنوف و بسیاری دیگر از بهترین مبلغان لنینیسم را از حزب اخراج می کنند، سپس تبعیدشان می نمایند و سرانجام از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی اخراج می گردند. یک «دوچه» [به ایتالیایی یعنی رهبر و لقب موسولینی، دیکتاتور فاشیست ایتالیا – توضیح مترجم] به نام تروتسکی وجود دارد که علیه ٨٠ % هواداران لنینیسم به پا خواسته است.
لنین در سال ١٩۲٠ خواستار انتقاد از خود در درون حزب کمونیست بود و از «اشتباهات» شناخته شده ای سخن می گفت که «حزب» باید از آن ها انتقاد کند، اما همین حق به شهروندان داده نشد تا به آن چه اشتباه در حزب و دولت می دانند انتقاد نمایند. هنگامی که لنین دیکتاتور شوروی بود هر کس که همان اشتباهاتی را افشاء می کرد که لنین خودش قبلاً اشتباه می دانست با زندان و مرگ، طرد و سرکوب می گردید. شوراگرایی بلشویک حتا برای لنین یک شوخی وحشتناک بود، هنگامی که او خلاقیت کمیته ی مرکزی حزب کمونیست را با این واژه ها توصیف می نمود:« هیچ نهاد دولتی جمهوری ما بدون دستورالعمل مستقیم کمیته ی مرکزی حزب در هیچ مسئله ی مهمی، چه در زمینه ی سیاسی و چه در زمینه ی سازماندهی، تصمیم گیری نمی کند.»
هر کس که می گوید «دولت پرولتری» در واقع می گوید «دولت بورژوایی»؛ هر کس که می گوید «دیکتاتوری پرولتاریا» در واقع می گوید «دیکتاتوری حزب کمونیست»؛ هر کس که می گوید «دولت قدرتمند» در واقع می گوید «الیگارشی تزاری سیاستمداران».
لنینیست ها، تروتسکیست ها، بوردیگیست ها [آماده ئو بورده گا – یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا در سال ١٩۲١ – توضیح مترجم]، سانتریست ها فقط بر سر مفاهیم تاکتیکی با یکدیگر اختلاف دارند. همه ی بلشویک ها، از هر گرایشی که باشند، هوادار دیکتاتوری سیاسی و سوسیالیسم دولتی هستند. همه ی آنان برای «دیکتاتوری پرولتاریا» که فرمول مبهمی برای «مردم مقتدر» برآمده از ژاکوبینیسم است، وحدت نظر دارند. ژاکوبینیسم هر چه باشد هدفی به جز انحراف انقلاب اجتماعی ندارد. و وقتی که این انحراف موفق می گردد «سایه ی یک بناپارت» آشکار می گردد.
باید نابینا بود تا مشاهده نکرد که بناپارتیسم استالینی چیزی نیست به جز سایه ی دهشتناک و زنده ی دیکتاتوری لنینیست.


(Camillo Berneri – Guerra di Classe – N° 3 – 24 / 10 / 1936)


ظاهراً بین دولت امروز و آنارشی فردا چیزی به نام نیمه دولت وجود دارد. دولتی که می میرد، «دولتی به عنوان دولت»، یعنی دولت بورژوایی ست. این چنین باید جمله ای را تحلیل کرد که به نظر می رسد نظریه ی دولت سوسیالیستی را نفی می کند. «نخستین اقدامی که دولت واقعاً به عنوان نماینده ی کل جامعه انجام می دهد – گرفتن مالکیت وسایل تولید به نام جامعه – در آن واحد آخرین اقدام دولت نیز هست.» اگر به این جمله ی انگلس کلمه به کلمه توجه و از متن آن خارج گردد، می توان از آن نتیجه گرفت که بین اجتماعی کردن اقتصادی و خاموشی دولت یک همبودی زمانی وجود دارد. اگر جملات مربوط به پرولتاریا همین گونه در نظر گرفته شوند به این نتیجه می رسیم که پرولتاریا نیز خود را به عنوان پرولتاریا در اقدامش برای گرفتن قدرت دولتی نابود می نماید و لذا دیگر نیازی به «دولت پرولتری» نیست. انگلس تحت تأثیر «سبک دیالکتیکی» در اظهار نظرش ناکام مانده است. انگلس میان امروزِ دولت بورژوایی تا فردای سوسیالیست – آنارشیست به یک رشته دوره های پیاپی باور دارد که در آن دولت و پرولتاریا باقی می مانند. برای پرتوافکنی به تاریکی ها… دیالکتیک اشاره ای به آنارشیست ها دارد «که می خواهند یک روزه دولت را الغاء نمایند»، یعنی آنارشیست ها نمی خواهند بپذیرند که در مورد دولت یک دوران گذار وجود دارد که به گفته ی خود انگلس دخالتش زائد می شود آن هم در « تمام عرصه ها» و پله به پله.
پایان ترجمه و انتشار به فارسی ١٨ تیر ١٣۹۲

*عنوان اصلی این مطلب «الغاء و خاموشی دولت» است که کامیلو برنری در شماره ی ٣ نشریه جنگ طبقات منتشرشده در ۲۴ اکتبر ١٩٣۶ نوشت. کامیلو برنری یک نویسنده و فیلسوف آنارشیست است که روز ۲٨ مه ١٨۹٧ در لودی واقع در ایتالیا متولد شد.
پلیس سیاسی استالینی (NKVD) که سپس به KGB تغییر نام داد، در طی عملیاتی برون مرزی او را روز ۶ مه ١٩٣٧ در شهر بارسلون اسپانیا به قتل رساند.



رزا: در رادیو فنگ بشنویم صدای شلیک به خود را، آنهم با مهمات بنجل سوسیال دمکراسی!


لینک دانلود با کیفیت و حجم پایین (۱۰ مگابایت)
mp3 | ogg ]

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

Mesi rosa Jan megale xili jaleb bod,xili ha nemidoneand bolshivik ha che karhayi ke nekerdand,bena berin ey kash rofega der Iran betonan be in vageyet desresi Dashte bashend,vagean xeste nebashi rosa Jan,mesoud

RosaArchiv گفت...

مرسی مسعود جان
رزا

naskhad.blogspot.com گفت...

مجددا رفیق روزا سلام:پس چی شد رفیق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

Egr nezer marx 100 dersed mesl lelin ya dvele nebashed belke mezmon ve mohteva yeki est men ba megale inchenin nega mikonam mesoud

محسن گفت...

رزا خیلی دوست دارم یبار بکنمت !!
ینی میشه ؟؟چیکار کنم تا بهت برسم ؟

RosaArchiv گفت...

اول یک تست بدهید احتمالا
yyy باید باشید!
اگر حسابی داغ کردید با شماره 112 تماس حاصل کنید.
دوش آب سرد احتمالا کفاف نمیده. آب یخ را هم میشه امتحان کرد.
امیدوارم واجبی نخورید خونتان گردن من بیفته. در اینصورت باز هم با همان 112 تماس بگیرید.
امیدوارم این تابستان داغ را با سلامت پشت سر بگذارید...
رزا

محسن گفت...

فقط اگه تورو بکنم به سلامت میگذرونم این گرمای تابستانی !!!!رو وگرنه یه چیم میشه خونمم میفته گردنت !!
(ولی این گرمای من نسبت به تو از تابستون نیستا گفته باشم )

RosaArchiv گفت...

لول
خوب تا آتیش نگرفتی به همان 112 زنگ بزن!
ممکنه باعث حریق همسایه ها هم بشی!

محسن گفت...

اتیش گرفتم ولی داره همه وجودم میسوزه نه جایی دیه ..خاموشش نمیکنی تو ؟؟
حالا خارج از شوخی کجایی هستی رزا ؟

RosaArchiv گفت...

راستش سوال سختی است.
ناشهروند ام!
فارسی بلدم، آلمانی تمام وقت، انگلیسی نیمه وقت، اسپانیولی را فراموش کردم و در آرزوی زمان برای آموختن فرانسه...
مکانم؟ کماکان در قلب فاشیسم، یک آنتی راسیستم...

مراقب مراکز سوختنت باش
کپسول ضد آتش را برای خیابان لازم داریم!

محسن گفت...

اونوقت ایرانی هستی یا نه اخرش ؟ههه
یه چی بگم ؟فاشیسم چیه ؟؟میخوام باهاش اشنا بشم

RosaArchiv گفت...

ایرانی هستم یا نه؟
هوم
در خود ایران خارجی ام
در اینجا، هم خارجی ام...
چه فرقی میکنه که کجایی ام؟
برای آشنایی با فاشیسم:
تو ایران بگو افغانی هستی، اروپا بگو افریقایی یا آسیایی...

ناشناس گفت...

Salam rosa,lan ehtema,lan in adam merize sepas neshestam to otobus minivisam mesoud beomid didar