۰۷ فروردین، ۱۳۹۳

مقاله ای در مورد کشتن مرزبان (جمشید دانایی فر) توسط جیش‌العدل


هژیر پلاسچی: خبر معمولن دیر به دست ما می‌رسد

اول: گروهبان جمشید دانایی‌فر به تازگی کشته نشده است. او خیلی وقت پیش کشته شده بود. او را اصلن به عنوان گوشت دم توپ به مرز فرستاده بودند با احتساب احتمال بالای کشته شدن، درست مثل زیان احتمالی محاسبه شده در فروش سالانه‌ی فروشگاه‌های زنجیره‌یی. جمشید دانایی‌فر از همان زمانی که دفترچه‌ی خدمت سربازی‌اش را گرفت، در تقسیمات کشوری سهمیه‌ی مرز شد تا کشته شود. حکومت ایران حاضر نیست برای حراست از مرزهای «ملی»اش حتا کادرهای وابسته به دستگاه‌های امنیتی و نظامی را به مرزبانی بگمارد. باید فرزندان رنج و کار، فرزندان محروم‌ترین و بی‌چیزترین و فراموش‌شده‌ترین تهی‌دستان را که نه پول دارند و نه پارتی و آشنای گردن‌کلفت به آنجا بفرستد. جمشید دانایی‌فر از همان زمانی که فقیر به دنیا آمد، فقیر بزرگ شد و فقیر زندگی کرد، کشته شده بود.
دوم: جمشید دانایی‌فر امروز و از مقطع به گروگان گرفته شدن فقیر نشده بود. آنهایی که از خانه‌های شمال شهر و با «تبلت»های آخرین مدل برای فقر و محرومیت جمشید دانایی‌فر و سربازان همراهش دل می‌سوزانند و آخی، به همان اندازه بی همه چیزند که خبرگزاری ایسنا با انتشار عکس خانواده‌ی رامین حضرتی بوده است. جمشید دانایی‌فر یکی از همان خیل عظیم فراموش‌شده‌گان و به حاشیه رانده‌شده‌گان بوده است. آنها که هیچ چهره‌یی ندارند، هیچ صدایی ندارند. قهرمانان فیس‌بوک‌نشین حتا عکس او را بعد از این همه خبر و لایک و شیر و وای وای نمی‌شناسند و چنبن است که در مسابقه‌ی جانگدازترین شعر برای سرباز وطن و بهترین کلیپ و بهترین طرح یکی دیگر را علامت می‌گذارند و خودشان و غصه‌هایشان و سوگواری‌شان را به هجو می‌کشند. آنهایی که در این پست سوگوارند و در پست بعدی و قبلی که به فاصله‌ی چند دقیقه روی دیوار خودشان فرستاده‌اند برای می می جون و سی سی جون بوس و بغل فرستاده‌اند و دوباره زیر پست سوگواری: «آه! بغض گلویم را گرفته» و ای زهرمار
سوم: جمشید دانایی‌فر «شهید» نیست. نام او البته در فهرست بنیاد شهید ثبت خواهد شد اما او به تمامی «قربانی» است و قربانی نمی‌تواند شهید باشد. هیچ چیزی مبتذل‌تر از کلیپ ساختن با سرودهای حماسی و انقلابی و چپاندن شعر شاملو و کسرایی در مناسک سوگواری برای قربانی وجود ندارد.
چهارم: «جیش‌العدل» یک سازمان ارتجاعی است، این را نه تنها بر پایه‌ی بنیادگرایی آنها می‌توان گفت بلکه همین رفتار آنها با سرباز وظیفه‌ی اسیر، ماهیت ارتجاعی این سازمان را برملا می‌کند. تفاوت عملکرد یک سازمان ارتجاعی و یک سازمان مترقی را می‌توان با بررسی رفتار کومله با اسرایی که در جریان نبرد با جمهوری اسلامی بازداشت می‌شدند، نشان داد. کومله اغلب سربازان وظیفه را بعد از محاکمه آزاد می‌کرد. هستند نمونه‌هایی از سربازان وظیفه‌ی به اسارت گرفته شده که بعد از آزادی در اردوگاه‌های کومله ماندند. جیش‌العدل اما این تفکیک‌ها را به رسمیت نمی شناسد. برای او سرباز وظیفه هم دشمن است. با این وجود باید این سوال را پرسید و یادآوری کرد که اگر همین پنج سرباز ماموریت پیدا می‌کردند برای تجسس به یکی از روستاهای بلوچستان بروند، با مردم آن روستا چه می‌کردند؟
پنجم: ما چیزی در مورد بلوچ و بلوچستان نمی‌دانیم اما اینقدر می دانیم چه در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی و چه پس از قدرت گرفتن جمهوری اسلامی هر جنبش مترقی و پیشرویی در بلوچستان به شدت سرکوب شده است. ما حتا این را می‌دانیم که روحانیون معتدل اهل سنت بلوچستان هم بارها احضار و بازجویی و شکنجه شده‌اند، حتا فعالان قانون‌گرایی مانند یعقوب مهرنهاد اعدام شده‌اند، ما می‌دانیم در جایی مانند بلوچستان بازداشت و بازجویی یعنی چه. ما این وضعیت استثنایی همواره موجود در بلوچستان را لااقل شنیده‌ییم. و مردم بلوچستان بارها تلاش کرده‌اند با رای دادن به اصلاح‌طلبان حکومتی وضعیت خودشان را بهتر کنند. فراموش نکنیم که در انتخابات سال 1384 تنها استانی که مصطفا معین در آن بالاترین رای را از آن خود کرد، استان سیستان و بلوچستان بود. با این همه آنها هرگز دیده نشده‌اند. نه تنها حکومت مرکزی و نیروهای کنترل و سرکوب آن، بلوچ‌ها را حذف کرده‌اند، بلکه اصلاح‌طلبان حکومتی، تشکل‌ها و «نخبه‌گان» مرکزنشین و مرکزگرا و تمامی نشریات و احزاب و سازمان‌ها هم آنها را حذف کرده‌اند. در جغرافیای سیاسی آنها بلوچ‌ها وجود نداشته‌اند و عمل جیش‌العدل افراطی‌ترین کنش برای دست یافتن به رفرمیستی‌ترین اهداف است: ما را ببینید!
ششم: حتا اگر جیش‌العدل به تمامی یک سازمان مزدور باشد که با هزینه‌ی کجا و کجا تغذیه شود هم باز این واقعیت را نفی نمی‌کند که جیش‌العدل، جندالله و سازمان‌های مشابه آن تنها کاری که کرده‌اند این است که از میان بربریت‌های موجود یکی از آنها را انتخاب کرده‌اند، و مگر «فعالان مدنی» و «فعالان حقوق بشر» نیز در همین مدت کوتاه با برگزیدن جمهوری اسلامی در برابر جیش‌العدل همین نکردند؟ آنها که چند سال قبل دهان و گلو و کجا را پاره می‌کردند که بله! سرکوب نکنید و آزاد کنید و زندانی نکنید و فلان حالا راه افتاده‌اند و از سپاه قدس و وزارت اطلاعات و ارتش و سپاه پاسداران قاطعیت می‌خواهند. درست اینجاست که دست خون‌آلود اصلی نه تنها پنهان می‌شود بلکه صدای حقیقت را تصاحب می‌کند، دست خون‌آلودی که غیر از بربریت چیزی برای انتخاب کردن در منطقه باقی نگذاشته است.
هفتم: ما در همین مدت هم هرگز با بلوچستان حرفی نزدیم. فعالیت قهرمانانه‌ی «فرزندان میهن» در باز کردن صفحه های متعدد تنفر از جیش‌العدل و هشتگ و لایک و شیر و امضا خلاصه شد اما هیچ صورتی به سمت بلوچستان برنگشت. در همین صفحه‌های من متنفرم و تف به فلان و تروریست برو گمشو/ برو سگ بابام شو هم غیر از گنده‌گوزی‌های راه دور که بله اگر بکشید ما فلانتان می‌کنیم و زرشک، نه تنها «قهرمانان اینترنتی» تلاش کردند با فحاشی به جیش‌العدل آنها را به آزاد کردن گروگان‌ها وادار کنند، بلکه با فحاشی به اهل سنت و بلوچ‌ها و حواله دادن اعضای جنسی خودشان به عمر و ابوبکر و «خوار و مادر» آنها باب گفت و گو را گشودند. هیچ کسی از میان دلاوران نامه‌پراکنی و متفکران آنلاین یک بار هم به جای خطاب حاکمیت، حتا مردم بلوچ را به نام خودش خطاب نکرد و این همان خشونت پنهانی است که به سمت منشا اصلی خود باز گشته است.
منبع: فیسبوک هژیر پلاسچی

مطالب مرتبط:
موسی دانایی فرˈ برادر کوچکتر مرزبان جمشید دانایی فر گفت: جمشید دانایی فر متولد ۱٣۶۶ محمد آباد سیستان و دارای مدرک دیپلم است که از سه سال پیش در مرزبانی مشغول به خدمت شده بود.وی افزود: جمشید دوسال پیش ازدواج کرده و نخستین فرزندش ۱۰ روزه است و پدر و فرزند، نتوانستند یکدیگر را ببینند.

ویدیو و سوالات از مصطفی رحمانی؛ مدیر مسئول وبسایت انگلیسی خبرگزاری هرانا
چهار سوآل و دلیل منطقی از بی عملگی جمهوری اسلامی برای آزادی سربازانمرزبان + ویدیو مستند تبادل ۴۸ گروگان. چرا جمهوری اسلامی برای آزادی ۴۸ گروگان ( زائر یا کارمند بازنشسته سپاه )در سوریه، رژیم بشار اسد را مجبور کرد تا به خواسته ارتش آزاد سوریه – که از قضا آنها را هم مثل جیش العدل، تروریست می نامد- تن بدهد و ۲۱۳۰ زندانی انقلابی سوری – که آنها را هم به نوعی تروریست و یا مرتبط به تروریست ها می داند – را آزاد کند. اما برای آزادی سربازان مرزبان در برابر آزادی ۲۵۰ زندانی بلوچ در زندان های داخل کشور خودش کاری نمی کند؟ چرا چندی پیش، چند تن از مقامات بلند پایه لشکری و کشوری ِجمهوری اسلامی خبر دروغ ِ آزادی ِ این مرزبانان را تأیید کردند؟ چرا دولت پاکستان ادعای رژیم ایران مبنی بر مذاکره با مقامات پاکستان در مورد مرزبانان را تکذیب کرد؟ چرا جمهوری اسلامی وانمود می کند که برای آزادی مرزبانان در تلاش است اما از آن طرف، با اعدام علی ناروئی از زندانیان سیاسی بلوچ و بستگان نزدیک مقام ارشد جیش العدل، آنها را به اعدام یکی از مرزبان ها تحریک کرد؟
ویدیومستند ترکی تبادل اسرای سپاه پاسداران در سوریه

کریم دحیمی فعال حقوق بشر: روز سه شنبه ١٨-٣-٢٠١٤ در حین مراجعه خانواده ها جهت ملاقات به زندان دزفول ، مسوولین زندان دزفول به خانواده چبیشاط و موسوی گفتند که سید خالد موسوی و علی چبیشاط توسط اطلاعات اهواز منتقل شدند. خانواده های این دو تا کنون از سرنوشت فرزندان خود اطلاعی ندارند و دلیل انتقال آنها را نمی دانند.در ضمن شخص سوم این پرونده سلمان چایانی هم کنون در زندان دزفول بسر می برد.
سید خالد (یاسین) موسوی ٣۵ ساله ، علی چبیشاط ۴٨ ساله و سلمان چایانی ٣۲ ساله ،سه زندانی اهل شهر شوش هستند که در تاریخ ١١/١١/٢٠١٢ توسط اداره اطلاعات شوش دستگیر شده و پس از ماهها تحت شکنجه شدید جسمی و روانی در بازداشتگاه اطلاعات اهواز مجبور به اعترافات اجباری شده اند. شعبه دو دادگاه انقلاب اهواز به ریاست "قاضی سید محمد باقر موسوی "حکم اعدام برای علی چبیشاط و سید خالد موسوی و ۲۵ سال حبس برای سلمان چایانی صادر کرد.اتهام این فعالان محاربه با خدا و أقدام علیه کشور بود. زندانیان بعد از صدور حکم از شهر اهواز به زندان شهر دزفول منتقل شدند و تایید احکام آنان از دیوان عالی کشور هنوز صادر نشده است

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام رزا جان
یک چیزی رو نمی فهمم چرا این سه ساله داره خدمت می کنه ؟ سه سال پیش سربازی ۱۸ ماه بوده (تارگی۲۱ماه شده) و تازه چون منطقه ی مرزی بوده کسری خدمت می خورده چرا تا الان توی سربازی مونده ؟ و اگر که کشته نمی شد هنوز هم سربازی اش ادامه داشته . نمی دونم ولی اگر جوابی برای این سوال پیدا نشه احتمال داره که سرباز (دوره ی عمومی و اجباری) نبوده و خودش این زندگی رو انتخاب کرده باشه

Rosa گفت...

جمشید مدت دو سال سربازی‌اش را درکرمانشاه گذراند و بعد از دوران سربازی به استخدام نیروی انتظامی در آمد و برای آموزش به چالوس رفت. حدود یک سال در چالوس دوره‌هایی را گذراند و طبق گفته خانواده اش با قبول شدن در دوره‌ها با او قرارداد ۵ ساله بستند و به عنوان گروهبان دوم در مرز مشغول به خدمت شد و پس از سه سال به مرزهای سیستان و بلوچستان آمد

سلام وحید جان
گویا استخدام رسمی بوده و سرباز دیگه نبوده...
در نت زندگی نامه اش را اینجور نوشته...

Rosa گفت...

گندم پرس : جمشید دانایی‌فر اهل سیستان( محمد آباد- شیب آب) بود و امسال بیست و پنجمین بهار عمر خود را بدون خانواده در نا کجا آباد سپری کرد. او فرزند ششم یک خانواده ۱۱ نفره از طبقه متوسط بود که سه خواهر و ۴ برادر داشت و سانحه تصادف سایه مادرش را سه سال بود که از سر او برداشته بود.

پدرش یک سالی می شود که بازنشسته شده اما بر اثر ناراحتی های روحی، مریض احوال است و خبر ربوده شدن جمشید مریضی وی را تشدید کرده

رزا: گویا نیروی امنیتی بوده.
احتمالن برای همین هم اولین نفر بود.
از طرفی از همان ناحیه بوده.
بقول کُردها، جاش بوده...

ناشناس گفت...

ممنون رزا جان
آره به احتمال زیاد جزء نیروهای حافظ نظام بوده و خودش این سبک زندگی رو انتخاب کرده به نظرم تنها انسان های غیر قابل درک همین ها هستند خودشون نه پولی دارند و نه آینده ای ولی از عامل بدبختی شون حمایت می کنند

:(

Rosa گفت...

ولی از عامل بدبختی شون حمایت می کنند
درسته عزیز
مشکل هم همینجا است.
ولی به هر حال همه ی ما در جبر مطلق هم اختیار این را داریم که نیروی امنیتی نباشیم!
با عشق
و همبستگی