۰۱ دی، ۱۳۹۳

نقد اباذری به موسیقی پاپ، موسیقی پاشایی، و شرایط سیاسی روز/ مینا خانلرزاده

رزا: قبل از خواندن مقاله ی مینا توجه مان را به صحبتهای آقای استاد جامعه شناس بدهیم در فایل زیر: سخنان جنجالی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی
تحلیل دکتر یوسف اباذری، جامعه شناس و استاد دانشگاه، از موسیقی مرتضی پاشایی و رفتار مردم با آن
دکتر یوسف اباذری، جامعه شناس و استاد دانشگاه در جلسه بررسی و نقد مرتضی پاشایی که در تهران برگزار شد، از وضعیت اجتماعی امروز ایران و سیاست‌زدایی از سوی حکومت 
 انتقاد کرد. 

برای خواندن مقاله ی بالا روی تیتر آن کلیک کنیم.

 رزا: قبل از گوش کردن به موسیقی پاشایی اول از همه فایل "استاد" در اختیارم قرار گرفت. آن زنان جوان و نوجوان طیف سیاسی دوران انقلاب، بوی گند ارتجاع را از حرفهای استاد بخوبی شنیدند. بطوری که به دوستی گفتم: خوب شد اینها سر کار نیامدند که بجز شوستاکویچ همه نوع موزیک دیگر ممنوع میشد!
حرفهای "سیاسی" جناب استاد اگرچه  قلب بخش بزرگی از مردان چپ را لرزاند که "چپ" هنوز زنده است!، اما شدت ارتجاع و مردسالاری و تحکم  (بیان نظر با چاشنی سلطه)  تحکم طُن صدای مردانه (بخصوص بخش پاسخ به دختر دانشجو و استفاده از اتوریته ی استاد بر دانشجو / مرد بر زن، مزه ی تلخ اجبار و زورچپانی نظرات در جایگاه بالای سن و دارنده ی میکروفون و پایین سن و شنونده)، تنها آرزوی یک کامیون گوجه فرنگی گندیده را در دل گذاشت، در انتظار پرتاب!
موزیک پاپ فقط در سرودهای "انقلابی" در مدرسه بود، سهم ما از موسیقی تنها چُس ناله های شجریان و بعد ها نوحه خوانی درتلویزیون  در ایران دهه ی 60 ای بود!
در خانه کتاب اشعار فروغ بود و داریوش و فوقش فرهاد!
هم عشق را در خانه ها قایم میکردیم و هم کتاب نینا و زندگینامه ی اشرف دهقان و مجموعه آثار لنین را! 
بعنوان بچه مدرسه ای کتاب سرودهای کوهستان را از حفظ کرده بودیم! عیدی رفقا کاستهای موسیقی کلاسیک بود، اگرچه با داریوش و گوگوش بیشتر حال میکردیم! اما در جلسات خانگی، یادمان نمیرفت کتابهای اشعار فروغ را از قفسه کتاب جابجا کنیم و به جایش صمد بهرنگی و عکس چه گوارا را در معرض دید بگذاریم!
پوستر"بهاران خجسته باد" سازمانها، دیوارها را تزیین میکرد، در آن روزگار انقلابی!
بدون آنکه کسی اجبارمان کند یواشکی "اکسیژن" و نوعی "دایر استرین" گوش میدادیم و دور از چشم رفقا تمرین صدای گوگوش در میهمانی ها داشتیم...یکجور فهمیدیم که وقت جلسات این نوع موسیقیا منفی است!
بعدها دو دهه بعد در خارج، روفقا هم به آهنگ کیوکیو بنگ بنگ گوش کرده و در فروغ فرخزاد هم عناصری از اشعار انقلابی یافتند. یکجوری همگی در خارج به اتحاد علیه دیکتاتور رسیدند و رپ و پاپ و هیپ هاپ هم راهش را به قلب "چپ" ایرانی باز کرد...
شنیدن فایل صوتی این استاد جامعه شناس "چپ" البته خارج از پرداختن به محتوای صحبتش، شوک آور بود...
در این  فضای دیکتاتوری و اختناق دلم برای دخترک جوان و استادش گرفت...
بگذاریم انسانها هر جور که میخواهند زندگی کنند. جای کسی گرفته نمیشود. مُهم این است که سکوت نباشد، عاشقی باشد و در این جو خودکشی و خود زنی، بجای قرصهای برنج، عشق را بیابند. برای مرگ جوان از سرطان با هم بگریند و با هم بخوانند... 
مبتذل  وقتی است که دیکتاتور تمام شاخه های حسی جامعه را له کند. 
یکبار دیگر فیلم 1984 را با هم ببینیم رفقا!
موتزارت هم یواشکی لزگی میرقصید، و شاید اگر پدر مخوفش میگذاشت، به مهوش میگفت: کی میگه کجه!  
یادمان باشد مرثیه ی مرگ نوشتن، موتزارت را کُشت و کارمینا بورانا اوج دیکتاتور بود و مارش واگنر و بقیه، همه را بسوی مرگ فرستاد. 
بگذاریم قلبها بتپند، و پاها رقص آزادی را تمرین کنند و چاق ها و لاغر ها و "علیل" ها و عوام ها و مبتذل ها بگویند: کی میگه کجه؟ خامنه ای!
انقلاب را "هم" مبتذل هایی میکنند که اجازه ی شادی ندارند!
دیکتاتور نیز وقتی پیروز است که پای رقص را شکسته باشد و قلبها دیگر برای عاشق شدن نتپند!
در زیر چند آهنگ "مبتذل" از پاشایی که به دل بسیار "مبتذل" من بسیار نشست!
مرتضی پاشایی / یکی هست
مرتضی پاشایی/  جاده ی یک طرفه
مرتضی پاشایی/  تو رفتی
مراسم تشیع مرتضی پاشایی - Morteza pashaie
http://youtu.be/m1yL5XhVCMQ

مینا خانلرزاده در صفحه فیس‌بوک خود نقدهایی در رابطه با صحبت‌های یوسف اباذری پیرامون سوگواری مرتضی پاشایی نوشته است. این یادداشت توسط میدان بازنشر می‌شود.
۱-اباذری نقدش به موسیقی پاشایی را با نقد موسیقی پاپ شروع می‌کند و می‌گوید:
«پاپ در اسکیل موسیقی یعنی مبتذل‌ترین نوع موسیقی جهان است.» پایان نقل قول
پاپ یا موسیقی غیرجدی همه‌ی موسیقی جهان غیر از انواع کلاسیک آن را دربرمی‌گیرد. به‌عنوان مثال، تاثیر موسیقی‌های افریقایی تنها در آمریکای شمالی به شکل‌گیری انواع بلوز، جاز، راک‌اند‌رل، و رپ (یا هیپ‌هاپ) منجر شده. در خود ایران موسیقی پاپ از تصنیف‌خوانی‌های تحت تاثیر موسیقی کلاسیک ایران، تا ترانه‌های تحت تاثیر موسیقی‌های پاپ غیرایرانی و انواع موسیقی روحوضی را دربرمی‌گیرد. توصیف تمام انواع این موسیقی‌ها که هرکدام تاریخ اجتماعی و موسیقیایی خودشان را دارند با صفت‌هایی همچون مبتذل چندان منطقی نیست.
۲-عده‌ای از دانشجویان اباذری ادعا می‌کنند که تحلیل او تحت تاثیر مقاله‌های موسیقی ادورنو و آموخته‌های مکتب فرانکفورت است. برخلاف ادعای طرفداران اباذری، نقد اباذری به موسیقی پاشایی یادآور گفتمان موسیقی مستهجن /مبتذل جمهوری اسلامی و رویکرد‌های مشابه روشنفکرهای پیش از انقلاب است که منجر به ممنوع‌سازی مهستی، هایده، داریوش، شهرام‌ شب‌پره …— به جای احقاق عدالت اجتماعی— شد. براساس گفتمان موسیقی مستهجن، تا زمان اصلاحات مهاجرانی در ارشاد، بسیاری از انواع موسیقی پاپ در ایران ممنوع بود. البته پس از اصلاحات مهاجرانی، تنها موسیقی‌ پاپ ِ تولید شده در ایران و دارای مجوز از ارشاد بود که غیرممنوع شد. اما چسباندن ِ مارک مستهجن و مبتذل به موسیقی پاپ در ایران تاریخچه‌‌ی تروماتیکی —به‌خصوص برای ما نسل‌های پس از انقلاب— دارد که با وصل کردن این نقد به فرانکفورت یا لندن یا هر شهر دیگری قابل پاکسازی نیست.
نقد موسیقی ادورنو به‌هیچ وجه شامل قضاوت اجتماعی-اخلاقی کردن ِ کسانی که به موسیقی‌ای که او نقد می‌کند گوش می‌کنند نمی‌شود. [۱] نوشته‌های روی موسیقی ادورنو منجر به تولید خوب‌‌ها یعنی موسیقی کلاسیک/ جدی و بدها یعنی موسیقی پاپ/ غیرجدی نمی‌شود. بررسی او شامل رابطه‌ی موسیقی با روابط تولید- سیاست بازار و ساختار موسیقایی کار است. آن‌چه ما موسیقی کلاسیک تلقی می‌کنیم نه زمان ادورنو و نه زمان ما فرای استانداردهای بازار قرار نداشته و ندارد. اصولا با کم و کمتر شدن هنرمندانی که مستقل کار هنری تولید می‌کنند روابط بازار تقریبا به‌ همه‌ی موسیقی —به جز موارد اندکی— قابل تعمیم است. آرنولد شوئنبرگ، ایده‌آل موسیقیایی ِ ادورنو، نه برای این‌که موسیقی‌اش کلاسیک بود، که بر مبنای استفاده‌ی او از نت‌های «ناموزون» و ایجاد تکنیک موسیقی دوازده نغمه‌ای بود که ادورنو او را به‌عنوان نمونه‌ای از موسیقی خوب و رها توصیف می‌کرد.[۲] براساس تیوری‌های موسیقی ادورنو، بسیاری از موسیقی‌های کلاسیک و یا جدی از معیارهای او سرفراز بیرون نمی‌آیند.
نقدی که خصوصیات هنری-تاریخی نوع موسیقی مورد بحث و ویژگی‌های ِ اجتماعی ِ محل ِ جغرافیای ِ تولید ِ آن هنر را در نظر نگیرد، دست بالا به‌ کلی‌گویی‌‌های بی‌ربط به شرایط اینجا و اکنون می‌انجامد.
وقتی به دانشجویی گوش می‌دادم که به اباذری اعتراض می‌کرد و می‌گفت که من به هرچه دلم بخواهد گوش می‌دهم، حس می‌کردم اباذری احتمالا بی‌اینکه بداند، پدرسالارانه در جایگاهی مشابه حاکمیت ایستاده، هرچند در دفاع از موزارت در برابر موسیقی پاپ، نه مثل حکومت در دفاع از مداحی‌خوانی‌های حکومتی در برابر مایکل جک‌سون و گوگوش.
۳- آن‌چه به سیاست‌زدایی از انقلاب ۵۷ انجامید، اتفاقا این نبود که «لات و سوسول دست به دست هم دادند که چه بکنند؟ که سیاست واقعی را از این ممکلت از بین ببرند»—آن‌طور که اباذری توضیح می‌دهد— بلکه جهان‌بینی‌ای بود که وزن سنگینی به از بین بردن آن‌چه ابتذال تلقی می‌کرد داده بود، به‌جای آن‌که تغییر را در اصلاح ساختارهای اقتصادی-سیاسی جستجو کند. اباذری سیاست‌زدایی شدن از جامعه را در علاقه‌ی مردم به پاشایی می‌بیند، در همین راستا گروهی از روشنفکرهای پیش از انقلاب هم رخوت سیاسی را در عشق مردم به گوگوش و هایده می‌دیدند و فکر می‌کردند که با از بین بردن این اسباب حواس‌پرتی از سیاست، رخوت و سستی سیاسی برای همیشه از جامعه رخت برخواهد بست. دو گروهی که دست به دست هم دادند، نه لات‌ها و سوسول‌ها به قول اباذری، بلکه روشنفکرهای تنزه‌طلب و لایه‌هایی از حاشیه‌‌ی جامعه بودند. این لایه‌های حاشیه‌ای بخشی از موسیقی پاپ را نماد ستیز حکومت ِ وقت علیه باورها و ارزش‌های مذهبی و خاستگاه اجتماعی‌شان تلقی می‌کردند. برخی از روشنفکران ضد موسیقی پاپ (پیش از انقلاب) هم ساده‌انگارانی بودند که تصور می‌کردند با مارک مبتذل زدن به نوعی از موسیقی، نقد فنی ِ سیاسی-زیبایی‌شناسی ارایه‌ کرده‌اند، و با از بین بردن این نمادهای ابتذال به سیاسی شدن و وارسته شدن جامعه می‌انجامند. یک اشتباه بسیار رایج که از بینش طبقه‌ زده‌ی ضدکارگر ناشی می‌شود این است که این لایه‌های حاشیه‌ای جامعه را کل طبقه‌ی کارگر تلقی کنیم. طبقه‌ی کارگر درایران یک جهان‌بینی همگن ندارد و گروههای مختلف را دربرمی‌گیرد: از «لات‌ها و سوسول‌هایی» که سر مزار آفت گریه کردند، مست کردند، و ترانه‌های او را خواندند و بعد از انقلاب در ایست‌های بازرسی نوار‌کاست‌های «مستهجن‌»شان زیر پای مامورین حکومت له شد، تا کسانی که در یک اتحاد شوم با روشنفکرهای تنزه‌طلب خشم طبقاتی‌شان را— در یک پروسه‌ی آگاهی کاذب مانند— بر سر گوگوش و داریوش فریاد کشیدند.
۴- رابطه‌ی پاشایی با صداوسیمای جمهوری اسلامی برای درک رابطه‌ی طرفداران او با مرگ‌ تراژیک‌اش و با ترانه‌های‌اش کافی نیست. مثلا بسیاری از خواننده‌های پاپ پیش از انقلاب در دربار اجرا می‌کردند و بعضی‌شان برای خانواده‌ی شاه ترانه هم خوانده بودند. اما طرفداران این خواننده‌ها، برخلاف تلقی رایج آن زمان ( توسط برخی از روشنفکران و برخی از لایه‌های حاشیه‌ای) لزوما در اتحاد شومی با حکومت زمان قرار نداشتند. اصولا ارزش یک کار هنری براساس رابطه‌ی هنرمند با حاکمیت و داشتن و نداشتن پیام سیاسی-اجتماعی آن کار قابل سنجش نیست؛ کسانی که براساس عدم تعهد اجتماعی هنرمند و یا کار هنری، هنر او را تحلیل می‌کنند از نقد درونی آن کار باز‌می‌مانند و بیشتر از پتانسیلی که آن کار هنری برای ارایه‌ی تصویر از جامعه دارد، از آن به تحلیل‌های کلان اجتماعی می‌رسند.
 در ضمن اشاره به بدن «زشت» مهوش براساس معیارهای امروزی چاقی و لاغری —آن‌طور که اباذری می‌گوید— و جایگاه اجتماعی طرفداران او نقد کار او نیست؛ این‌روزها مد شده که روشنفکران ایران با قضاوت کردن چاقی و لاغری هنرمندان زن، کار آنها را مثلا مورد نقد قرار بدهند که چنین نقدی واقعا حتی از سطح تولیدات مجله‌های زرد هم پایین‌تر است و تحت‌تاثیر رویکردهای رایج ضدزن در جامعه است.
۵- تلاش پروپاگانداسازان اعتدال برای از بین بردن فاصله‌ی بین حاکمیت و مردم عادی، و همسان جلوه دادن منافع حاکمیت و مردم عادی از سیاست‌های اعتدالیون پس از انتخابات ۹۲ بوده است که اباذری به درستی به آن اشاره می‌کند که چون جغرافیای این سخنرانی دانشگاه تهران است، جسارت او قابل تحسین است. اما اباذری پروپاگاندای اعتدال را رویکرد «مردم» تلقی می‌کند که به تعمیم دادن بینش پروپاگانداسازان اعتدال به کل جامعه می‌انجامد. اصولا آن‌چه ما به آن مردم می‌گوییم یا در حال زار زدن برای مرگ زودرس خواننده‌ای به‌طور گذرا مشاهده می‌شود، یا وقتی کشته می‌شود در شمایل ستار بهشتی و مادرش از دور شناخته می‌شود، یا وقتی مورد اصابت اسید قرار می‌گیرد به صورت سوخته‌ی او— اغلب بدون کلام‌اش— اشاره می‌شود، و یا در تجمع انبوه کارگران چند سال حقوق نگرفته می‌بینم‌شان که پوسترهای «رفع گرسنگی حق مسلم ما ست» حمل می‌کنند و بعد در انبوه تحلیل‌ها و پروپاگانداهای رسانه‌‌های کلان گم می‌شوند. با وجود انواع شبکه‌های اجتماعی، فرودستان در ایران امروز از همیشه صدای‌شان دسترس‌ناپذیرتر است. بنابراین از گریستن مردم در عزاداری برای خواننده‌ای رسیدن به این‌ نتیجه که «مردم هم می‌ترسند و می‌خواهند با دولت متجاوز یکی بشوند» چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد.
اباذری می‌پرسد که «چرا مردم ایران به این فلاکت افتادند؟ این‌جاست که تحلیل خیلی مهم است». اما این «فلاکت» ربطی به نوع موسیقی پاشایی و یا نوع پاسخ مردم به مرگ تراژیک او ندارد، در واقع اباذری بی‌اینکه بخواهد این «فلاکت» را در جاهایی که آن را با موسیقی پاشایی و توجه به مرگ او توضیح می‌دهد غیرسیاسی می‌کند گویی هر‌چه فریاد داریم باید بر سر عزاداران مرگ پاشایی و موسیقی «مبتذل» او بکشیم. این «فلاکت» یکی از دلایل اصلی وجودش این است که فرودستان در ایران صدای‌شان به هیچ‌ رسانه‌ای نمی‌رسد. [۳]
۶-سخنرانی روشنفکران هم ‌به‌نوعی اجرای هنر‌شان است. نقدی که — به‌جای تولید مفهوم— به ارایه‌ی چند صفت ختم می‌شود: «موسیقی مسخره، شعر مسخره‌تر […] ابتذال محض […] مردم احمق» اجرای بهتری ست یا «امشب دل من هوس رطب کرده» و یا «بزنم به تخته رنگ و روت وا شده» و یا «به‌سربه‌زیر بودن سمپاتی دارم، به‌سر هوای عشق لاتی دارم» ؟ دست‌کم سه تای آخر بساط شادی فراهم می‌کنند، و ستم‌ها و تحقیرهایی که تحت هویت‌های مطرب و مبتذل علیه خواننده‌ها و نوازنده‌های سبک‌های مختلف موسیقی و شنونده‌های‌شان— توسط حکومت و بخش‌هایی از جامعه— در ایران روا داشته شده را نادیده نمی‌گیرند و به اسم دفاع از ارزش‌های والای فرهنگی به محافظه‌کاری اجتماعی نمی‌انجامند.

[۱] از صفحه‌ی ۴۴۱ از این کتاب:
Adorno, Theodor W., Richard D. Leppert, and Susan H. Gillespie. 2002. Essays on music / Theodor W. Adorno ; selected, with introduction, commentary, and notes by Richard Leppert ; new translations by Susan H. Gillespie. Berkeley, Calif: University of California Press.
[۲] http://www.tufts.edu/~mdevoto/12TonePrimer.pdf
[۳] اباذری توجه نمی‌کند که پاشایی در ۲۹ سالگی در اثر سرطان فوت کرده و در ایران سونامی سرطان تحت تاثیر آلودگی محیط زیست و فشارهای اقتصادی-درمانی امری سیاسی است. درنتیجه مرگ زودرس پاشایی با استیصال سیاسی موجود در جامعه رابطه‌ی تنگاتنگی دارد
ناممکن شدن امر سیاسی، از هم گسستن جامعه با سرکوب کردن انواع شبکه‌های اجتماعی، نداشتن حق تجمع در فضای عمومی، از عواملی ست که تجمع غیرسیاسی گریستن برای مرگ پاشایی — سمبل استیصال اجتماعی فعلی در ایران— را سیاسی می‌کند.

سخنان جنجالی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی
دقیقه ۲:  پاپ در سیر موسیقی یعنی مبتذل‌ترین نوع موسیقی و این آقا یکی از مبتذل‌ترین افرادی بود که این موسیقی پاپ رو می‌خوند
کسانی میگن تحلیل نکن. چطور تحلیل نکنم؟ یک آدمی که مرده موسیقیش رو من تحلیل نکنم؟... فورمت موسیقی این آدم رو یک موسیقیدان تحلیل کرده: مبتذل محض!
ما پاپی داریم که پیچیده است. این ساده‌ترین، مسخره‌ترین، احمقانه‌ترین نوع موسیقیه، صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخره‌تر!
بنابراین من چطور می‌تونم چنین چیزی رو تحلیل نکنم؟
برای من خیلی جالبه که یک ملتی، یعنی دویست سیصد... یک میلیون نفر میفتن به این ابتذال! میفتن به ابتذالی که میرن در مجلس ترحیم یک همچین خواننده مسخره‌ای شرکت می‌کنند گریه می‌کنند توی سرشون می‌زنند و یک نفر توی نمی‌دونم فیس‌بوک و از این حرف‌ها می‌نویسه که من تا ابد می‌سوزم!
چرا مردم ایران به این افلاس افتادند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتادند؟ اینجاست که تحلیل خیلی مهمه: دولت برمبنای فعل و انفعالات حکومت... [در ادامه اصل حرف‌های اباذری در تحلیل ماجرا]
 دقیقه ۱۴: خانم ببینید نسل و پسل و اینا رو بگذار کنار
افرادی هستند کم‌سن‌وسال‌تر از شما که به شوییمبل گوش می‌دن به موتزارت گوش میدن. نسل چیه؟
امثال شما خفه کردین ما رو یک ماهه
افرادی کم‌سن‌وسال‌تر از شما دارن موتزارت گوش میدن دارن بتهوون گوش می‌دن. دارن نمی‌دونم چی گوش میدن. [به مسخره:] خواننده نسل من
 -فقط اونی که موتزرات گوش میده آدمه؟
+کاملا کامل
 -شما نماینده مردم نیستید!
+معلومه من نماینده مردم نیستم. شما نماینده مردم هستید. من همین کسیم که دارم میگم این مردم ابله‌اند. معلومه که من نماینده مردم نیستم. چه کسی گفته من نماینده مردمم؟ من دارم از جانب خودم حرف می‌زنم به عنوان یک آدم. معلومه که نماینده این مردم نیستم. شما این مردمید
- به نظر شما من نجسم؟ این حرکت دست شما یعنی چی؟
+هرکی هستید باشید. از وقتی که این یارو مرده خفه کردن همه این ملت رو
- آقای اباذری من آدمم توی این مملکت و من خودمم که تعیین می‌کنم چطور زندگی کنم [تشویق حضار]
+شما حق دارید به هرکس گوش بدید به هر موسیقی گوش بدید من هم حق دارم...
-شما اجازه توهین ندارید
+ این ایماژی هست که فقط افراد ساده‌دلی مثل شما ممکنه چیز کنند. میلیون‌ها مدل ساختند که شما محکومید بر مبنای اون مدل زندگی کنید. فکر می‌کنید دارید انتخاب می‌کنید. انتخاب دارید می‌شید [تشویق حضار]

 مورچه ها
کنسرت موسیقی برای معتادان در هرات برگزار شد
گروه موسیقی مورچه ها به همکاری شماری از فرهنگیان در ولایت هرات به روی زمین مملو از برف برای معتادان آواز خواندند. مسعود حسن زاده یکتن از اعضای گروهی مورچه ها گفت آنان می خواهند با اجرای موسیقی در این محل دولت و مردم را وادار کنند تا این طیف از جامعه را فراموش نکنند
مورچه ها - بازار آزاد

۵ نظر:

Unknown گفت...

بنظر من بحث اباذری عمدتا در مورد سیاست زدائی جامعه و سمت و سوی فاشیستی گرفتن جامعه قابل تقدیر هست و برو برگرد نداشت و نداره. ولی بحث دومش در مورد موسیقی پاپ بیشتر چنجال برانگیزتر بود و هست و در اینجا من هم باهاش موافقم و هم مخالف.چرا که(1) بنظر من موسیقی پاپ خودش دو نوع هست و نمیتوان و نمیبایست آنرا در یک کیسه ریخت .مثلا در قبل از قیام میبایست موسیقی پاپ پوپولیستی و مردمی ستار و گوگوش و مهستی و هایده و...را در یکطرف و پاپ اعتراضی فرهاد و فریدون فروغی و بعضا داریوش و...رااز طرف دیگر جدا نمود.یا در بعد از قیام میبایست موسیقی پاپ پاشائی ها را از رپ خوانها و موسیقی پاپ معترض جدا نمود.(2) تازه این موسیقی پاپ را اصلا نمیتوان با موسیقی کوچه بازاری و مستهجن مهوش و امثال آن یکی دانست!! بماند که برخورد استاد جامعه شناسمان نمیبایست به هیکل چاق خواننده نشانه گیری میکرد!! چرا که بغایت بو شونیستی و ضد زن بودنش از معیارهای "زشتی" و زیبائی" رو میتونه در بر داشته باشه!! (3) اینکه(الف) حاکمیت مذهبی در ایران ضد عشق و موسیقی و شادی و....هست بر همگان آشکار و محرز میباشد.(ب) جمعیت وسیع و جوان غیر سیاسی (لیبرال منش ...)که در ایران غالب میباشد نیز میبایست بتواند بگونه ای ابراز وجود کند و چه بهتر از اینکه به خواننده محبوبشان که حرف دلشان را میزند(عشق از نوعی که این قشر میفهمد و حس میکند) در سوگواری و مرگش صدایش را با خواندن ترانه هایش بلند کند.(ج) در همین جمع شدن میلیونی نیز جو سیاسی شد و درگیری های زیادی در مشهد و تهران و اصفهان رخ داد. بقول رفیق مسعود احمدزاده : در ایران تمامی حرکات صنفی بلافاصله سیاسی میشود و ترس رژیم( شاه) و حتی همین رزیم منحوس اسلامی را از گردهم آیی صدها هزار نفری در تشییع جنازه را به تمام و کمال نشان داد. در اینجا پس لزوما حرف استاد درست از آب در نیومد. هر چند میتونه از طرف دیگر سیاسی زدائی را در روندی به همراه داشته باشه ولی نه بلافاصله .(4) برخورد استاد به دانشجو همانطور که رفیق روزا میگه اتوریته وار بود و محکوم میباشد.هر چند دموکرات منش بودن در بحث هنوز برای روشنفکرانمان نیز جای بحث دارد.فرهنگ 2500 سال دیکتاتوری را -که در ناخودآگاه مان از هر کداممان یک نیمچه دیکتاتور ساخته -در یک نسل(33 سال) نمیتوان دگرگون کرد.

Rosa گفت...

هنر پاپ ایرانی و مفهوم هنر عامه پسند

نویسنده : سید علی گلستانه

http://tajrishcircle.blogfa.com/post-166.aspx

سلام پیمان جان
داشتم گشتی در
حلقه تجریش
http://tajrishcircle.blogfa.com
/
http://logical-revolts.org/?m=201407
و همینطور در شورش های منطقی (لینک بالا) ترجمه ی پرولتاریای فکری را میخواندم.
مقاله ی هنر پاپ ایرانی و مفهوم هنر عامه پسند
نویسنده : سید علی گلستانه

http://tajrishcircle.blogfa.com/post-166.aspx

نظرم را جلب کرد.
وقت کردید یک نگاهی بیندازید.
در مورد ابازری هم او از دور دل میبرد و از نزدیک زهله (یا زحله:) شاید هم میخواسته از کانال خورد و له کردن دخترک دانشجو این حرفهای زیر را بزند!
مقاله گلستانه:
پاپ‌آرت، با تکیه بر جهان گذرانِ کالاها، هر نوع پیوند میانِ اندیشه و تصویر را می‌زداید و به این ترتیب هنر دیگر بازتابِ اندیشه‌ی دگرگونی‌خواهِ اجتماعی نخواهد بود. بلکه همواره و به طور ضمنی مهر تایید بر آن وضعیت نامتعادلی است که بی‌وقفه خود را بازتولید می‌کند. پاپ‌آرت به مخاطب خود می‌آموزد که چگونه وضعیت موجود خود را به وضعیتی برای آسایش یا لذت بدل کند و از آن راضی باشد. حتی تجربه‌ی عشق در هنر پاپ به عنوان تجربه‌ای در راستای همسان‌سازی و وسیله‌ای برای قابل تحمل کردن وضع‌نابه‌سامانِ اجتماعی، و نه رهایی[12] از آن، مطرح می‌شود. موسیقیِ پاپ به عنوان فراگیرترین رسانه در این زمینه نمونه‌ی خوبی‌ست. «در حقیقت موزیک عامه بخشی از مکانیسم تولید آگاهیِ مجازی است که در آن فرد، خود را در رابطه‌ای تخیلی مشاهده می‌کند و پیچیدگی روابط اجتماعی و درک آن را فدای دنیای یک بُعدی و وهم‌آلود می‌کند. [...] عشق در موزیک عامه نوعی وسیله و کاتالیزور برای رهایی از آن دسته از غم‌هایی است که فرد را در تنهایی دچار بحران و تشویش می‌نماید. [...] نتیجه‌ی این تجربه‌ی کلیشه‌ایِ رنج، همانا بی‌حس شدن ابعاد زیبایی‌شناسیِ فرد است»[13]. با این نگاه، می‌توان تا حدی کارکردهای سیاسیِ پاپ‌آرت در جامعه‌ی غرب را دریافت. بازتولیدِ امرِ خوشی‌آفرین در سطح کلان و اشباع کردن غرایز با انواع کالاها، از چیپس و اِسنک گرفته تا کالاهای آرایشی و ابزارآلاتِ رابطه‌ی جنسی، در واقع روشی موثر بود برای بازتولید سرمایه و کشاندن همه‌ی امیال و غرایز انسانی به ساحت بازار، در کنار سرپوش‌گذاشتن بر روی فجایعی که جامعه در نهان از آن هراس داشت[14]. به طور کلی پاپ‌آرت در مد، سینما، گرافیک، نقاشی و موسیقی و...، با وجود نمودهای بسیار و متفاوت، هدفی غیر از آن‌چه بیان شد نداشت.

Rosa گفت...

...
مبانی یک علم ناموجود: انسان‌شناسی آنارشیست
دیوید گربر
http://tajrishcircle.blogfa.com/post-222.aspx

قدرت/جهل، یا قدرت/حماقت
...اگر شما زن گرسنه‌ای را می‌بینید که در کنار توده‌ای غذا ایستاده است –اتفاقی که برای بیشتر ما که در شهر زندگی می‌کنیم هر روز روی می‌دهد- حتما دلیلی وجود دارد که شما نمی‌توانید تکه‌ای غذا بردارید و به او بدهید. مردی با چماقی بزرگ خواهد آمد و به احتمال بسیار زیاد شما را خواهد زد. برعکس، آنارشیست‌ها، همواره از به یادآوردن او ذوق‌زده می‌شوند. برای مثال، اهالی کمون حاشیه‌نشین کریستیانا در دانمارک، مناسک ویژه‌ای برای کریسمس دارند که در آن، با لباس‌های بابانوئل، اسباب‌بازی‌هایی را از فروشگاه‌ها بر می‌دارند و به بچه‌های کوچه و خیابان می‌بخشند؛ و بخشی از این کار فقط برای آن است که همگان بتوانند از تصویر پلیس‌هایی لذت ببرند که بابانوئل‌ها را می‌زنند و اسباب‌بازی‌ها را از دستان بچه‌های گریان پس می‌گیرند.
چنین تاکیدات نظری، راه را بر بسط نظریه‌ای از ارتباط قدرت، نه با دانش، بلکه با جهل و حماقت می‌گشاید. زیرا خشونت، و مشخصا خشونت ساختاری، آنجا که تمام قدرت در یک‌سو انباشته شده است، ایجاد جهل می‌کند. اگر شما این قدرت را داشته باشید که هر وقت بخواهید مردم را بزنید، لازم نیست زحمت چندانی به خودتان بدهید تا بفهمید اوضاع از نظر آنها چگونه است، و به همین دلیل، به بیانی ساده، این کار را نخواهید کرد. بنابراین، مطمئن‌ترین راه برای ساده‌سازی کردن تنظیمات اجتماعی، برای نادیده گرفتن بازی‌های فوق‌العاده پیچیده‌ی چشم‌اندازها، تمنیات، ژرف‌اندیشی‌ها، تمایلات، و ادراکات مشترکی که زندگی انسانی در واقع از آنها ساخته شده است، ساختن یک قانون و تهدید حمله به هر آن کسی است که آن قانون را زیر پا بگذارد. به همین دلیل است که خشونت، همواره منبعی محبوب برای احمق‌ها بوده است: خشونت شکلی از حماقت است که پاسخ‌گویی به آن به روشی خردمندانه تقریبا ناممکن است. و البته، مبنای استقرار دولت هم همین است.
برخلاف تصور عمومی، این بروکراسی‌ها نیستند که موجب حماقت می‌شوند. آنها روش‌هایی برای مدیریت کردن موقعیت‌هایی هستند که از پیش و به صورتی ذاتی احمقانه‌اند زیرا نهایتا بر مبنای دل‌بخواهانه بودن قدرت شکل گرفته‌اند.
این مساله باید در نهایت به نظریه‌ای پیرامون رابطه‌ی خشونت و تخیل بینجامد. چرا کسانی که در لایه‌های پایین جامعه قرار دارند (قربانیان خشونتی ساختارمند) همیشه در خیال خود به این می‌اندیشند که زندگی برای کسانی که در لایه‌های بالایی قرار دارند (بهره‌برداران از خشونت ساختاری) چگونه است، اما تقریبا هیچ‌گاه به ذهن اعضای لایه‌های بالایی هم خطور نمی‌کند که زندگی برای اعضای لایه‌های پایینی چگونه می‌گذرد؟ موجودات انسانی، چنان مخلوقات مشفقی هستند که همیشه تمایل دارند یکی از سنگرهای اصلی هر سیستم نابرابری باشند –مکنوب‌شده‌ها، دست‌کم بیشتر از آن چیزی که سرکوب‌گران به فکر آنان هستند، به فکر سرکوب‌گران خودشان‌اند- هرچند به نظر می‌رسد این مساله خود ناشی از خشونت‌های ساختاری باشد.

Rosa گفت...

عشق در موزیک عامه نوعی وسیله و کاتالیزور برای رهایی از آن دسته از غم‌هایی است که فرد را در تنهایی دچار بحران و تشویش می‌نماید. ..
:)

Rosa گفت...

پیمان جان نوشتید: بنظر من بحث اباذری عمدتا در مورد سیاست زدائی جامعه و سمت و سوی فاشیستی گرفتن جامعه قابل تقدیر هست و برو برگرد نداشت و نداره

رزا: راستش بهتر است پاراگراف بالا را کمی هم شک کنیم.
این ابازری بدجوری بو میدهد.

موحد با زبانی که نمی‌‌خواهد سیاسی باشد شعر می‌سراید / تجلیل از ضیاء موحد/ یوسف اباذری و محمود یوسف ثانی

http://www.payvandsaraa.blogspot.fr/2014/12/blog-post_18.html

دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ه‍.ش.