۲۹ بهمن، ۱۳۹۳

آخرین درخواست کودکم + مقالاتی در مورد اوتیسم و بینش فعالی

رزا: دنیا ی سرمایه پر از پلشتی ها...
روزگار بدی است نازنین
کاشتن نهالی در این خاک مسموم، اشتباه سهمگینی بود...
آخرین درخواست کودکم؟
دیدار پدر!

مطالب مرتبط: سخنی از آدولف فریر (6)، بنیانگذار لیگ بین المللی آموزش نوین در سال 1921 هدف اصلی این جریان را نشان می دهد : انتقاد از آموزش سنتی.

« کودک طبیعت را دوست دارد : او را در سالن هایی بسته حبس می کنند. کودک دوست دارد جنب و جوش داشته باشد : او را مجبور می کنند دائم بنشیند. کودک دوست دارد با اشیای مختلف کار کند : او را در معرض تفکر مطلق قرار می دهند. کودک می خواهد استدلال کند : او را مجبور می کنند فقط حفظ کند. او می خواهد از خود اشتیاق نشان دهد : او را تنبیه می کنند . . . »
پرونده ی کامل اوتیسم :
 اوتیسم (5) : سندروم آسپرگر : http://www.anthropology.ir/node/25804

فرانسوآ بانژ برگردان آریا نوری
دریافت متن کامل مقاله به زبان فرانسه در وبگاه مترجمان پیشرو : 
بیش فعالی (1) : http://www.anthropology.ir/node/25969
بیشفعالی (2) ، سرکش یا بیش فعال؟ : http://www.anthropology.ir/node/26085
بیش فعالی (2) : سرکش یا بیش فعال؟
تشخیص دادن شور و هیجانات دوران کودکی از بیش فعالی ، در ظاهر امر مشکلی به نظر می رسد. نظریه های بسیاری برای تبیین ساز و کار بیش فعالی ارائه شده تا بهتر بتوان به درمان آن پرداخت. آیا اصلا چیزی مانده که در مورد بیش فعالی عنوان نشده باشد؟ بیماری های بسیار نادری در کودکان هستند که تا به این اندازه در جامعه ی پزشکی بحث به راه انداخته باشند. برخی بیش فعالی را ساخته ی ذهن می دانند و برخی آن را غیر قابل کنترل و اجتناب ناپذیر. پدیده ی بیش فعالی تا به الان بحث های گسترده ای را به راه انداخته و هنوز هم تقریبا تمامی متخصصان کودک بر سر آن اختلاف نظر دارند. اشاره به این مساله ضروری به نظر می رسد که این بیماری از بسیاری از جهات رازآلود (1) است : علل آن    ( آیا این بیماری وجهه ای نوروبیولوژیک(2) و وراثتی دارد و یا احساسی – روانی؟) ، جنبه ی اجتماعی آن ( اتفاقاتی که در طول زندگی رخ می دهد ، چه نقشی در بیش فعالی ایفا می کنند؟) ، اخلاقی ( آیا باید برای کودکانی که در اوج بحران های خود قرار می گیرند ، باید داروهای محرک روانی تجویز کرد؟) ، آموزشی ( چه تدابیر خاص آموزشی ای باید در مدارس برای کودکان بیش فعال پی گیری شود؟) و حتی سیاسی ( در حوزه ی سلامت عمومی و سیاست های آموزشی چه تدابیری باید اتخاذ شود؟)
به خانواده سامان گفته‌اند، براي آخرين ملاقات با فرزند دلبندشان به زندان اروميه بروند. از طريق وکيل مطلع شده‌اند که پنجشنبه مراسم شنيع قتل فرزند عزيزشان در اين زندان انجام می‌شود. به مادر و پدر و اعضاي خانواده او گفته‌اند، بيايد از فرزندتان خداحافظی کنيد او را خواهيم کشت، به اتهام فعاليت عليه حکومت اسلامي ايران، اين رفتار داعشيان حاکم بر ايران با مردم است.
٣۰ بهمن ۱۹ فوريه تاريخ اين روز وحشتناک است. تاریخ به قتل رساندن يک جوان به دلیل مخالفت با حکومت اسلامي. کمک کنيد جلوي اين فاجعه را بگيريم. کمک کنيد مانع از قتل جوان بیست‌ساله‌ای بشويم که هنگام دستگير شدن زیر سن قانوني و ۱۷ ساله بود و حکومت اسلامي ايران قصد کشتن او را دارد.
سامان نسیم، متولد شهریور سال ۱۳۷۳ و اهل شهر مریوان از استان کردستان، در ۲۶ تیرماه سال ۱۳۹۰ درزمانی که ۱۷ سال سن داشته در مرز سردشت بازداشت شد. او را دو ماه در سلول انفرادي نگاه داشته و با شکنجه از او اقرار گرفته و سپس به اعدام محکوم کردند. رفتار همیشگی حکومت اسلامي عليه فعالين سياسي و مخالفين کلیت جمهوری اسلامی!
کميته بین‌المللی عليه اعدام از همگان دعوت می‌کند از روز شنبه ۱۴ فوريه تا روز چهارشنبه ۱۸ فوريه در مقابل مراکز دولتي در کشورهاي اروپايي، در مقابل سفارت‌خانه‌های جمهوري اسلامي و در هرجایی که امکانش را دارند تجمع کنند و خواهان لغو فوري حکم اعدام سامان نسيم شوند.
اين تنها راه نجات اين جوان بیست‌ساله از قتل عمد دولتي است. اين تنها راه نجات سامان نسيم است.
دبیرخانه کميته بین‌المللی عليه اعدام
۱۲ فوريه ۲۰۱۵
نامه سامان نسیم از زندان ارومیه نوشته شده و آن را کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران منتشر کرده است.

برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر های آن ها کلیک کنیم.

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

>>کاشتن نهالی در این خاک مسموم، اشتباه سهمگینی بود...

نه رزا جان این حرف رو نزن
مطمئن باش بعدا کودک خیلی خوشحال می شه که اجازه ندادی کسی «سایه بالا سر» یا «آقای بالاسر» یا «کیر بالای سر» یا هرچیز دیگری بالای سر! اش بشه اونم توی سالهای حساس اول زندگی. البته اون هنوز زندگی خودش را داره و اگر بخواهد می تونه راهی را که می خواد رو بره و حتی در این شرایط هم، رد شدن از سد مادر خیلی راحت تر از رد شدن از سد مادر+پدر هست.
من هم اگر می تونستم و می خواستم بچه بیارم همین کاری رو که تو کردی رو انجام می دادم.
:)
-پ.ن: البته من نمی گم همه ی پدرها بد اند. ولی خب احتمال اینکه یک «پدر» خانواده یا هیراشی سنی/جنسی ایجاد نکنه خیلی خیلی کمه! لااقل از جایی که من می بینم

وحید

Rosa گفت...

حتمال اینکه یک «پدر» خانواده یا هیراشی سنی/جنسی ایجاد نکنه خیلی خیلی کمه!

وحید جان دقیقن:(
راستش این کودکان بدون سایه ی پدر اینجا در نسل سوم هستند اما فشار محیط هنوز خیلی زیاد هست.

و متاسفانه تاثیر ماها کماکان کم...
از همه بدتر ایزوله ی ماها از طرف خانواده های سنتی سهمناکه.
پدر خانواده میترسه که زنش از ما یاد گرفته و مستقل بشه. مادر خانواده میترسه شوهرش عاشق ماها بشه.
سیستم خانواده سنتی کُلن بسیار غیر انسانی است.
نمیگذارند بچه ها قاتی بشوند و اغلب کودکان ما بسیار تنها هستند. و چون ارتباط دوستی کودکان معمولن خانواده ها را نزدیک میکنه، کودکان معمولن مثل ما زنان تنها میمانند.
البته شبکه ی مادران تنها وجود داره. اما اغلب ما پراکنده هستیم.
شاید بهتره اقلیت ها کّلن ساختارهای مستقل خودشان را داشته باشند تا کودکان صدمه نبینند.
چون اگرچه تعداد ما زیاد است، اما اغلب زنان معشوقه دارند. امثال من که جدن حوصله ی آوردن مردها را نداریم بشدت از نداشتن پدر تسخیری سرزنش میشویم.
از طرفی هر مّذکری هم به خودش اجازه میده با حتی اولین برخورد با کودکان ادای پدر در بیاره و امر و نهی کنه...
این روزها کلافه هستم.
چاره ی هر درد و مرض را نداشتن پدر دانستن خیلی بد هست.
...

Unknown گفت...

سلام روزا جان.راستش از یک طرف روزا کوچولو حق داره اگه بخواد "پدر" بیولوژیک شو بشناسه و....ولی تو کارت رو بر مبنای ایدئولوزی خودت انجام دادی و اصلا تاسفی نباید بخوری....زندگی از هر نوعش سختی های خودش رو داره....در دریای مردسالاری و شونیسم متعفن زندگی کردنه آسون نبوده و نیست....پس زیاد بخودت سخت نگیر و کلافه نباش....ابن نیز بگذرد....روزا جون وقتی بزرگتر بشه مطمئن باش با تو بیشتر همدردی خواهد کرد تا با "پدرش"....سلامت باشی....هر دو تون رو میبوسم...قربونت

Rosa گفت...

سلام پیمان جان
مشکل شناخت پدر بیولوژی نیستش.
زندگی من به روی حقیقت بنا شده. اونو از 4 سالگی میشناسه و میدونه اون هم حق داره نخواهد پدر باشه.
مشکل اصلی:
پدر داشتن در این سیستم بمانند ماشین داشتنه.
در حالی که پدر اما انسانه و حق پدر نبودن را داره.
خنده دار اینجا است که فیمنیسم آنارشیسم در اینجا مجبوره از حق مرد هم برای پدر نبودن هم دفاع کنه در برابر جامعه ی سنتی که مرد را هم مجبور میکنه به زور پدر باشه.
زندگی باید بر طبق توافق باشه.
این توافق دو طرفه اکنون نفر سوم اما داره.
کودکی که پدر نداشتن را مثل نداشتن وسایل و کالا دریافت میکنه و مثل فقدان میز و صندلی.
چگونه باید به کودکان حالی کرد که غشق در آزادی اتفاق می افتد و نه داشتن؟
یک صحنه:
کودک مریض اصرار داره بره مدرسه. مادر مخالف.
در میان راه در سرما: تو اگر مادر خوبی بودی نمیگذاشتی من از رختخواب بیرون بیایم!
بازگشت با توافق به خانه.
روانشناس:
مادر خوب از همان ابتدا فرمان خانه ماندن بدلیل بیماری باید بدهد. این مادر است که تصمیم گرفته و اجرا میکند. کودک نیاز به هدایت دارد!
پیمان جان
خارج از هیرارشی و سیستم هر حرکتی بطرف رهایی و مسئولیت فردی بشدت مجازات میشود.
در اینجا مجازات از طرف کودکان است و چون مادران دیگر فرمان میدهند، من مادر خوبی نیستم...
اینهمه را از زبان کودک میشنوی و این درد آور است.
شستشوی مغزی سیستم سهمناک است.
من نمیدانم آیا روزی این نسل بفهمد که کودک عشق بودن یعنی چی.
که عشق همان آزادی است.
و اگر پدر به زنجیر پدریت در بند کشیده نشد از عشق است و نه از روی گول خوردن...
در جهان متریالیستی ما تفکر رهایی و حق انتخاب دادن یعنی احمق بودن.
عشق هم فقط در زنجیر با هم بودن و زندگی اجباری معنی میشود...
روانکاو: فقط حظور پدر مهم است برای کودکان. راستی شما چرا تنها زندگی میکنید!
رفیق پیمان جان
اجبار داشتن رابطه برای خلاصی از کمبود پدر، داشتن ماشین و... چون همه اینهمه را دارند...
سیستم در خصوصی ترین روابط انسان سرک میکشد و به زبان کودکی از "داشتن" میگوید.
چگونه میتوان به کودکان حالی کرد که عشق واقعی به بند نکشیدن انسانه باید باشد.
در جهانی که زیر سقف خانه ها هر روز تجاوز میشود. و اگر نه متجاوز باشی نه مفعول، باید نا خوشبخت باشی ...
و اینک برای خوشبخت بودن کودکان میبایست پدر خرید، ماشین خرید و همدیگر را مصرف کرد.
پس
کاشتن نهالی در این خاک مسموم، اشتباه سهمگینی بود...
چرا که کودکان نیز اکنون ترجیح میدهند در خانه ای باشند که مادر پشت اجاق گاز و پدر در پشت فرمان...
و این تهوع آور است که در اینهمه فشار باز هم نشکست. وقتی حرفهای سیستم از دهان کودکت جاری شود.
روزگار غریبی است
نازنین

ناشناس گفت...

سلام رزا جان
نمی دونم :(
من از جوابی که به پیمان دادم فهمیدم که منظورت چی بوده ولی خب مغزم چیزی به عنوان پاسخ نفرستاد! ولی به فکر رفتم... می دونی از چیزی حرف می زنی که من تحربه ای ندارم و به نظرم درست نیست درباره ی چیزی حرف بزنم که درباره اش حسی ندارم.
می دونی نمی خوام ناراحتت کنم ...ولی به این موضوع فکر کردی که قرار نیست کودکان آدمای انقلابی حتما یک انقلابی بشوند.
بازم ازت عذر می خوام ولی تو چقدر خودت رو آماده کردی که کودک توی مسیری که تو رفتی قرار نگیره؟
می دونی همه ی ما ها راهی رو رفتیم که پدرومادرمون نمی خواستند بریم. این موضوع رو فراموش نکردی؟
کودک تو هم مثل بقیه کودک هاست و ممکنه همه ی سرنوشت هایی که بقیه دارند اون هم کم و بیش داشته باشه-منم الان که دارم می نویسم حس می کنم که چقدر این موضوع دردناکه :(
شکستن قدرت تربیتی و تبلیغی سیستم فراتر از قدرت کودکان هست. چون غیر طبیعی و دست ساز هست مثل شکلات!

همه ی ما دوست داریم که بچه هامون اسیر سیستم نشوند ولی مگه ما حق داریم که اونها رو مجبور کنیم؟

می دونم که کلی زحمت کشیدی که کودک اینطوری فکر نکنه و حالا که می بینی این حرف ها رو می زنه خیلی ناراحت می شی درست مثل وقتی که من بیخدا شدم. مادرم خیلی ناراحت شد،قهر کرد، گریه کردو... می دونی زیاد مهم نیست چه ایدئولوژی باشه فرآیندش همینه. :((
آه از حرف های خودم دلم گرفت.
اگر صحبت کردن با من بهت کمک می کنم . من همینجا هستم.
با عشق و همبستگی
وحید

Rosa گفت...

همه ی ما دوست داریم که بچه هامون اسیر سیستم نشوند ولی مگه ما حق داریم که اونها رو مجبور کنیم؟

وحید جان چقدر کامنتت به دلم چسبید:)
متاسفانه مسئله اصلن عوض کردن طرز زندگی من است.
یعنی چون کودک ماشین میخواهد و پدر و...
پس من باید تغییر کنم.
قضیه کّلن برعکسه.
مثل شکنجه گری که بعد از شکنجه و تجاوز نتوانسته و اینک کودکت را به گروگان گرفته.
و کودکان فشارشان از همه چی بدتر است.
انگار هر روز توسط کودکت شکنجه بشوی.
حرف اول و آخرش فعلن اینه "چرا مثل مادرهای دیگر نیستی"
من هم نمیدانم چگونه به کودک حالی کنم که من اصولن نمیتوانم اینگونه باشم.
توی بحران بدی گیر کردم که تنها زمان میتواند حل کند.
بمانند تو که مجبور بودی کلی گریه ی مادر را تحمل کنی البته برعکسش...
:(

Rosa گفت...

من سم هستم

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86_%D8%B3%D9%85_%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%85

Unknown گفت...

نوشته بودی روزا جان:"چگونه میتوان به کودکان حالی کرد که عشق واقعی به بند نکشیدن انسان باید باشد"!؟من میگم نمیتونیم.اون یا خودش خواهد فهمید در فرداها یا شاید هم هیچگاه نخواهد فهمید و قبول نخواهد کرد.تو میبایست آماده باشی برای شرایط دومی!!
"پس کاشتن نهالی در این خاک مسموم، اشتباه سهمگینی بود..."!! شاید و شاید هم نه.از اونجائی که تو خودت خواستی مادر بشی,پس میبایست تمامی شرایط رو بگونه ای قبول کنی و گرنه خودت رو میخوری و این عذاب دادن خودت میشه عزیز!!
"وقتی حرفهای سیستم از دهان کودکت جاری شود"....آره دردناکه درست میگی....همانطور که وحید هم بدرستی نوشته بود: حق نداریم بخواهیم بچه هامون لزوما مثل ما بشوند.همانطور که ما بر خلاف خواست پدراو مادرمان در آومدیم و "عذایشون" دادیم!!....ولی با تمام این وجود من دلک میخواد یه روزی بچه ای داشته باشم....حتی اگر مثل روزا منو به تیغ انتقاد بکشه و ....حرفائی که در بالا زده بودی رو تحویلم بده.....نمیدونم شاید خریت محض باشه.....(یا همون "اشتباه کاشتن نهال"....دلم میخواست میتونستیم بهت کمک کنیم....ولی این تقریبا محاله....پس بهتره خفه خون بگیرم....قربونت

Rosa گفت...

سلام پیمان جان
به دوستی چند وقت پیش گفتم:
چامسکی جایی گفته که تنها آتوریته به کودکان باید باشه وقتی بدوند جلوی ماشین و ما محکم نگهشان داریم.
حال هر روز (اگر نه هر ساعت) میشنوم که کودکان به استراکچر نیاز دارند. توضیح میدهند که سر یک ساعتی باید بخوابند، بخورند و برینند!
کودکی که چامسکی بزرگ شده، اکنون اوامر من و هدایت و رهبری میخواهد!
چون بقیه ی مادران اینگونه اند...
جالب اینکه دیشب گفتم وقت خواب است و مثل حیوانات دست آموز رفت خوابید.
خوب راستش بسیار از فشار مسئولیت کم میکند وقتی اغلب تصمیمات را بزرگترها بگیرند.
کسی هرگز از من در مورد جابجایی نپرسید و ما هر چند سال شهر جدیدی بودیم. اینهمه در راه بودن برای کودکان مُضر است میگویند...
راستش از من میپرسی، فقدان طبیعت و حرص مصرف مثل ویروس به جان همه افتاده اینجا. ایزولاسیون و مشکلات دیگر جامعه ی انسانی در پی تغییر مثبت سیستم نیست. با بروز هر مشکل روانکاوان به دنبال اشتباه والدین هستند.
من کمتر خانواده ای را میشناسم که از روانکاو خانواده و قرص های روان گردان برای کودکان استفاده نکند (اغلب هم خانواده های خارجیان)
احتمالن خود ما نیز نهایتن ذوب فشار غالب خواهیم شد.
فعلن در لجنی که فرو رفته ایم خاموش و بی حرکتیم، مبادا بیشتر فرو رویم...
پایدار باشید.

ناشناس گفت...

سلام به همه :)
اون جمله ی چامسکی خیلی معروفه ولی من هروقت می شنوم خیلی عصبانی می شم. می دونی من در جواب چامسکی می گم که ما نباید ماشینی تولید کنیم که به کسی صدمه بزنه نه اینکه جلو بازیگوشی بچه ها رو بگیریم ! (کلا چامسکی برای من حرف باحالی نداره)

اوه این جمله رو باید می نوشتم وگرنه از عصبانیت منفجر می شدم!

----

رزا جان حالا با توضیحت بیشتر می فهمم
می دونی زیاد ناامید نباش شاید خسته شده. خودت بهتر می دونی که زندگی بر خلاف سیستم انرژی زیادی از آدم می گیره. می دونی منم تا چند وقت پیش گاهی خیلی خسته می شدم و عملا از خستگی خودم رو رها می کردم تاسیستم من رو با خودش ببره مثل وقتی که توی یک بروکراسی اداری گیر می کردم. می دونی کودک تو هم پرانرژیه و می خواهد که خودش رو بروز بده، خلاقیت ، قدرت و زیبایی اش رو به همه نشون بده ولی با چی روبرو می شه با یک مبارزه سخت و بی پایان با هنجارهایی که «بقیه مردم» اون رو قبول دارند و شاید یک جورایی تو رو مقصر می بینه که «مثل بقیه نیستی» و خب کودک هم خسته و سرخورده می شه چون از درون نیرویی مولد می خواد اون رو به سمت خوشبختی ببره ولی در بیرون همه اش اصطکاک و تخریب هست . می دونی اگر اینطوری که گفتم باشه شرایطش سخت و بحرانیه و بهترین راه همونی که خودت گفتیه : گدشت زمان.

می دونی من حس می کنم که همه ی این مشکلات مربوط به این هست که ما داخل شهرهای پیشرفته زندگی می کنیم . جایی که هیچ فردی نمی تونه اختراعی بکنه، کار هنری بکنه و... چرا که همه ی چیزها از قبل و در کارخونه های دود زا «تولید»شده! -لعنت به کارخونه ها و تولید- چیزی که به من تو این شرایط کمک کرد کشف یک حیطه جدید از علم بود جایی که آدم می تونه لذت خلق کردن و بازی کردن و آزاد بودن برای خلاقیت رو حس کنه من اینطوری فشاری درونی(مولد)وبیرونی(سیستمی) رو کم کردم و موقتا بهم کمک کرد که از اون شرایط عبور کنم

رزای عزیز ببخش اگر که صحبت ام شبیه نصیحت شده ولی من فقط چیزی رو که خودم قبلا حس کردم رو نوشتم به این امید که شاید به درک رفتار کودک کمک کنه

با عشق و همبستگی
وحید

Rosa گفت...

وحید جان دقیقن
مشکل اینه که در کنار من میدونه که از طرف سیستم پذیرفته نمیشه.
و نهایتن خوشبخت نخواهد بود.
دیروز گویا سعی کرده یکی از کتابهای علمی تو کتابخانه ی من را بخواند.
میگه تو خیلی کتاب خواندی ولی هیچکس قبولت نمیکنه!
چرا نمیتونی مثل بقیه باشی...
راستش من اصلن جوابی نداشتم. همش دارم فکر میکنم که نمونه ی خوبی برایش نیستم. در صورتی که فکر میکردم میتونستم باشم!
گاهی فکر میکنم، شاید بهتر باشه از من کلن جدا بشه و در خانواده ی سنتی مدتی آزمایش کنه تا ببینه خوبی و بدی را مقایسه کنه. ولی بدبختی خیلی کوچکه.
اطرافیان من هم مثل خودم زندگی میکنند و متاسفانه به غریبه ها هم اصلن اعتمادی ندارم.
منتظرم وقت آزمایشها زودتر باشه و اگه فوق باهوشه باید دید چه محیطی برایش خوبه.
تنها چیزی که برایم مهم است اینه که با احساس خوشبختی زندگی کنه.
بسیاری از افکار من را داره و به محیطش بی تفاوت نیست و من هم امیدوارم این را هرگز از دست نده.
بیشتر انتظاری ندارم.
با عشق
و همبستگی

ناشناس گفت...

رزا جان تو مادر خوبی براش بودی و مطمئن باش بعدها وقتی اصطکاک اش با سیستم بیشتر شد. اون وقت اولین چیزی که یادش می یاد تو هستی.

برای زندگی با یک خانواده دیگه مطمئن هستی؟ با توجه به روحیه ی خودم می گم. می دونی من اگر جای کودک بودم ، خود ماشین یا خود بابا! رو نمی خواستم بلکه می خواستم که تو(مادر) ماشین داشته باشی یا تو برایم بابا! بیاری .
راستش من نمی دونم اونجا چی می گذره ولی فراموش نکن که شاید تو همه ی زندگی اش شدی واگر اینطور باشه (که خودت بهتر می تونی این رو حس کنی) اون دوست داره یعنی واقعا دوست داره با واسظه ی تو به خوشبختی برسه (البته وقتی بزرگتر شد شاید نظرش عوض بشه)... حس عجیبیه و نمی توتم توی کلمات بیان کنم

می دونی خیلی خوبه که کتاب های خاصی رو بخونه ولی خب حس خلق و آفریدن هم مهمه چون از این طریق می تونه بفهمه که بر محیطش تاثیر داره.
به هر حال مهم اینکه این نیرو کم بشه.
البته به احتمال زیاد کودک همینطوری دست رو دست نمی زاره وفکر می کنه و درنهایت بهترین کار ممکنه رو انجام می ده


نگران نباش و کودک خودش می تونه راهی رو که دوست داره را پیدا کنه فقط کافیه بهش عشق بورزی :)

با عشق وهمبستگی
وحید

Rosa گفت...

نگران نباش و کودک خودش می تونه راهی رو که دوست داره را پیدا کنه فقط کافیه بهش عشق بورزی :)

سلام عزیز جان
من شخصن فکر میکنم کودک اطلاعات محیط را نمیتواند فیلتر کند.
اتاق من خود آنارشی است و اتاق اون مثل بیمارستان.
یک سال است که در خانه سکوت است. اجبارن کسی را راه نمیدهم. هیچگونه برنامه ای بدون آماده سازی کودک ندارم.
من در این میان خیلی یاد گرفتم.
کودک به سختی میتواند احساسات را از چهره ها دریافت و آنالیز کند.
هر حرفی که زده میشود بدون شک و اینکه پشت آن کاسه ای زیر نیم کاسه است را میپذیرد.
باهوش و منطقی است، اما انتظار دارد در مدرسه وقتی دوستی بگوید از اسب خوشش نمی آید، فردایش نرود اسب سواری.
او زود میشکند و فکر میکند که پس این دوست دروغگو است. نمیداند که در این سن کودکان همه چیز را امتحان میکنند.
من خودم را تا آنجا که توانستم با او وقف دادم.
او الان فکر میکند که در خانه هم پدر و هم مادر باید باشند. کلیشه های اجتماع از طرف محیط را فیکس میکند و با زندگی خودش تطبیق میدهد. نه از روی بد یا بدجنسی. و چون تجزیه و تحلیل مغزش فرق دارد.
کافی است که شامپو در آشپزخانه و لیوان قهوه در حمام، به هم میریزد.
نظم خاص خودش را دارد.
و من پابپایش نمیرسم...
برای همین ها همه ترجیح میدهد از من بگذرد.
تنها عشق عمیق من نگهش داشته و بمانند سنگی روی قلبش.
باری
آیا انیشتن میتوانست بدون آرامش در محیط خصوصی اش تفکر کند؟
اینکه شاید بدون من خوشبخت تر است، تفکر کنونی من است.
مسلمن من با تمام توانم محیط را برایش تغییر میدهم.
اما برخی تغییرات ممکن نیست. و آن هم آوردن انسانی به محیط خصوصی، چون کلیشه ی یک خانواده کامل شود.
من البته شدیدن معتقدم به تطبیق محیط برای انسان و نه تطبیق به زور انسان با قرص و دوا به محیط.
باید دید که چگونه در حد نهایت بتوانم محیط کودک را آنگونه که او میتواند تطبیق دهم و اگر نتوانم مجبوریم که او را به محیط جدیدی ببریم.
چون من تا زمانی که قیم او هستم این قدرت را دارم که جلوی تاثیرات شیمی و قرص و دوا را بگیرم و نگذارم از او انسانی روبوت بسازند و از هوش تصادفی اش استفاده کنند.
باری عزیز جان
برایم سخت است به جزئیات وارد شوم.
ترجیح میدهم بحث را ببندیم.
هر کامنت این پست اشکم را جاری میکند.
از اینکه قلب جوانت با من و کودک هارمونیک میزند ممنونم.
کاش دنیا جای گوناگونی های بیشتر بود.
ولی نیست.
برای همین هم محکوم به انهدام است تا جهانی نو بسازیم.
با عشق
و همبستگی

ناشناس گفت...

معذرت می خوام رزا جان فکر نمی کردم دارم ناراحتت می کنم :(
باشه بحث رو تموم می کنیم اینطوری برای من هم بهتر می شه...تو این مدت کلی از خاطراتی که فکر کردم فراموش شده دوباره به ذهنم هجوم آوردند

وحید
:)

Rosa گفت...

نه وحید جان
من فعلن دارم تجربه ها را جمع میکنم تا شاید راه حلی پیدا کنم. برخی از مشکلات اما فعلن مثل کوه بلندی به نظر میرسند. شاید باید از پرسپکتیو دیگری نگاه کرد.
پیمان نوشته کامنتهایم حذف شده اند در این پست!
پس بدو بدو آمدم ببینم چه خبره:)
گویا سیستم پیمان مشکل داره.
تو هرزنامه را نیز الان چک میکنم.
ازت خیلی ممنونم.
هم قلب بزرگی داری و هم بسیار نکته بین هستی.
کاش این مخابرات نبود و برادر بزرگ را هم کور میکردیم...
با عشق
و همبستگی