۳۱ فروردین، ۱۳۹۴

خاطرات من از بیژن جزنی



رزا: داشتم با دقت تمام خاطرات یاران بیژن جزنی را میخواندم در اینجا
تمام سوالاتی که به ذهن پویا رسید، شخصن توسط سردبیر ف. تابان حذف شدند. ایشان گویا تخصص خوبی هم از اتحاد "شوروی" کسب کرده در زمینه ی حذف و سر به نیست کردن اندیشه و انسان، مدرک هم دارند. حیف درج مصاحبه ی نوام چامسکی (از یورونیوز) در وبسایت بدنام ایشان.
حال یکی از کامنتهای سانسور شده:
آقای ایرج واحدپور نوشته اید اینجا:
مبنای روابط بیژن با دیگر اعضای خانواده اش در همین اعتقاد به خلق و حرکت در جهت آرمانهای خلقی بود . پدرش مقیم شوروی بود و از آنجا نامه هائی به بیژن می نوشت که بیژن آنها را با اشتیاق به من نشان می داد که حکایت از کشش روحیه خلقی به بازگشت به ایران بود و بیژن نوعی هسته ناسیونالیستی نیز در انها می دید. پس از بازگشت به ایران و آمیزش با برادرش رحمت الله جزنی عملأ از او فاصله گرفت به طوریکه من که تقریبأ همیشه به خانه آنها رفت و آمد داشتم فقط سه مرتبه پدرش را ملاقات کردم که دو دفعه آن بخاطر عیادت از بیژن سرما خورده بود.
رزا: منظورتان از آمیزش پدر و پسر چیست؟....

کامنت دیگر که باز حذف شد درزیرمقاله ی ایرج مصداقی اینجا بود.

مصداقی کُلی دلخور است که چرا فداییان جواب فرخ نگهدار بدنام را نمیدهند. فرخ نگهدار اگرچه با لاجوردی جلاد در نیست و نابود کردن بخش منشعب فداییان (اقلیت و دیگران، مثل سربداران) از همان ابتدای انقلاب همکاری داشته، اما از مرکزیت فداییان پس از انقلاب هم بوده و هراز گاهی هم اگر لازم شده، جلوی دوربینهای وابسته، چند دوجین خاطره از جزنی و حمید اشرف و... هم داره.
برای ایرج مصداقی نوشتم: (او خود باید بهتر بداند) چرا!
لینک مطلب زیر را برایش گذاشتم.

رزا: پُست زیر هم که افشاگری در مورد مواجبگیری خانواده ی توکل(اقلیت- فداییان اقلیت) است که در وبسایت مائویستی زنان 8 مارس درج و حذف شده و فعلن در دست نیست!  محتوایش افشاگری از تامین مالی رادیو شورایی فداییان اقلیت بود توسط پولهای دولت هُلند!
این مطلب بالا پس از دعوت آذر درخشان برای مُصاحبه در رادیو شورایی اقلیت حذف شد!
مینا سعدادی، دخترک ، مژده فرهی و زنبورک-  شهرزاد نیوز
البته چون این مطلب زیر را آنوقتها با دستکاری گروه نوشتم و کمی نوک قلم کُند شد! کماکان روی صفحه ی 8 مارس موجود است! و میتوان خواند.

رزا: اینکه ایرج مصداقی (از مجاهدین سابق) چرا برای درج مطلبش اخبار روز را انتخاب کرده و چرا سردبیر این وبسایت "وزین" شخصن به رتق و فتق و سانسور نظرات پرداخته، نشان از اعتلافها و پول پروژه های جدیدی دارد.
البته مقاله ی ایرج مصداقی به حق آبرویی برای فرخ نگهدار آشغال و مزدور ساوامایی نگذاشته و اگرچه طولانی است، اما خواندنی!
چگونه جنبش فدایی، بیژن جزنی و حمید اشرف قربانی شده‌اند
رزا: راستش یاد پدرم افتادم که طرفدار مُصدق بود و برای شطرنج و لیموناد به خانه جوانان حزب توده هم در رفت و آمد. بعد از انقلاب با گونی گونی روزنامه می آمد خانه. یکبار که داشتم مجله مردم را می خواندم گفت: بابا جان نخوان همه اش دروغ نوشته! گفتم: خوب چرا خریدی؟ گفت: میخواستم ببینم کجاها را عوض کرده اند!
بهم گفت: توده ای جماعت دیدی چند متر فاصله بگیر! اکثرشان آدمفروشند!
اینکه در دو نظام دیکتاتوری جان به در بردم، شاید از این نصیحت خوب باشد!
متاسفانه ویروس آدمفروشی اینروزها کُل بدنه ی اپوزیسیون را مبتلا کرده. نصیحت امروزش شاید میبود: بابا جان از مواجب بگیرها فاصله بگیر!
باری
ما تنها در زمان دعواهایشان بر سر سفره ی امپریالیستها است که میتوانیم گاهی به پشت پرده ی مزدوری شان نظری کوتاه بیندازیم.
مقاله ی بعدی که خواندم از شالگونی است که فرم مصاحبه را دارد و نوشته جزنی استالینیست بوده!

محمدرضا شالگونی:
اخبار روز: واکنش جزنی را به یکی از اقدامات نیروهای چپ در خارج از زندان که او مخالف و یا مشتاق انجام آن بود، برایمان تعریف کنید.
محمدرضا شالگونی: موردی که من خودم از او شنیدم، هنگامی بود که در تابستان ۵۳ پس از باز گشت از "کمیته مشترک"، از خبر نزدیکی مصطفی شعاعیان با فدائیان ابراز نگرانی می کرد و ادغام دو گروه را خطرناک می دانست. او مخصوصاً نگران "تروتسکیسم" شعاعیان بود و می گفت بچه ها باید نوشته های استالین در افشای ماهیت تروتسکیسم را منتشر کنند و به بحث بگذارند. در آن موقع من چیزی از شعاعیان نخوانده بودم و از نظرات او عملاً هیچ اطلاعی نداشتم.
 از کامنتهای مقاله در زیر. برای خواندن مقالات در منبع، روی تیترها کلیک کنیم.
در باب نقشِ شخصیت(فرد) در لحظات تاریخی، نیز من دقیقن با شما موافقم که بحثی دیگر است.
رزا: شالگونی تشویق هم میشود در کامنتها که به نقش شخصیت (فرد)بها داده!
اما اینهمه تنها خاطرات من از جزنی نیست!
یادم است انقلاب به "پیروزی" رسید. امام آمد! زنان خانواده یکی با اتحاد ملی زنان روزنامه میفروخت(اینرا بعدها فهمیدم)، بقیه هم ضد حجاب و دل خنک که سر قطب زاده را خود رژیم زیر آب کرده...همه میگفتیم: حقشان است، چون اینها آخوندها را آوردند. دستگیری توده ای ها هم تاثر کسی را بر نیانگیخت! کنار رفتن بازرگان دیگه معرکه بود و پدرم لبخند معنی داری داشت! شاید فکر میکرد همه سر همدیگر را میخورند و باز انقلاب میشه؟! در رفتن بنی صدر از ایران کُمدی درام بود. بخاطر 30 خرداد چند نفر از خانواده را "اشتباهی" گرفته بودند و راستش پس از آن فهمیدیم دیکتاتوری شروع میشود و از ادامه ی انقلاب خبری نخواهد بود! ماها را هم گروهی فرستادند به کویر، که تهران نباشیم! مثل داستان موسی بود  که  خانواده ها بچه ها را از ترس کُشتن قایم میکردند . 
 اما یک خاطره ی گُنگ است از سرود بگو به میهن، که خون بیژن ستاره شد... که در مدرسه با پشتکار هر روز گروهی به مناسبت آمدن میهن جزنی میخواندیم. ما کوچولو ها خیلی تشویق شدیم و میهن هم مثل خانم معلم ها ایستاده بود منتظر پایان سرود. بعدش من شاشم گرفت و با چند تا از بچه ها سر سخنرانی اش زدیم طرف توالتها. پاسدارها در راهروها بودند. هوا تاریک شده بود. گفتیم میریم توالت. بعد صدای جیغ و فریاد بود. ما چندتایی توی همان توالتها ماندیم.
من کتک نخوردم. مادرم فکر کرد شب میرم خانه مادربزرگ و برعکسش. اما بخاطر بزرگداشت بیژن یکشب توی توالت خوابیدیم!
 فردایش گفتند، برنامه ی سالروز به هم خورد، چون در جیب چند نفر اعلامیه ی گروه فرقان را گرفته اند!
دیگر مراسمی برگزار نشد و بتدریج گروه گروه بچه های بزرگتراز مدرسه غیب میشدند!
میدانم خاطره ی مُهیجی نبود! اما خوشحالم که بخاطر فداییان سرم را بباد ندادم. اینهایی که از گروهشان دیدم، چه مرکزیت و چه کادر یا پشت در گزینش، یک مشت آدم دُگم استالینیست آدمخوار هستند اینجا.
شاید در ایران باشند فداییانی که مُزدوری سیستم را نکنند.
از میهن جزنی هم خوشم نیامد. در یکی از گردهم آیی های زنان از برخورد دمکراتیک شوهرش با کُلفت جوانشان میگفت. یادم است همانوقتا دانشجو بودم و در خانه های اینجا کُلفتی میکردم برای ادامه تحصیل و زنده ماندن. تصویر خانم معلم مهربان آنروزها به کارفرمای دهان گُشاد تبدیل شد!
اما یک کامنت هست از رضا که همیشه فکرم را مشغول میکنه. چون برعکس گروه مُسلحانه ی ایرانی، بچه هایی که از آلمانی ها مانده اند بسیار نازنینند. با کُهولت و بیماری و سابقه ی 20 سال زندان،  همراه ما در خیابانند. از بالا به پایین به ما نگاه نمیکنند و شنونده ی خوبی هم هستند. برای همین هم وقتی فهمیدم شنیدم که مغز اولریکه را دفن نکردند و سالها در فرمالین بود، خیلی گریه ام گرفت.
در مورد جزنی و گروهش هم خیلی بی عدالتی بود که اسیر کُشتندشان. اما اشکی هم برایش ندارم. احتمال اینکه اگر زنده میماند میشد یکی "ف.تابان" زیاد بود. یا بقیه ی آشغال فدایی های اقلیتی/اکثریتی خارج.
پایان تاریخ، بپایان رسیده. اکنون آینده شروع میشود.

مطلب را ویرایش نکرده میگذارم. چون از خود سانسوری اش میترسم!
در زیر کامنت رضا:

رضا: من قبلا هم گفتم که جنبش چریکی بخشی از تاریخ ماست و اگر لازم باشد، که صد در صد هم لازم است باید نقد شود. شخصا هم معتقدم که نقد مش چریکی نقد یک عده جوان مبارز که گویا ما هم جزوشان نبودیم، نیست( یکی از مشکلات نقد نویسی ما هم این است که گویا ناقد به عنوان کسی که حقیقت را از ازل میدانست و بری از اشتباهات اتفاقات افتاده است با مسائل برخورد میکند)نقد مشی چریکی( البته به اعتقاد من جنبش چریکی ونه مشی چریکی)در واقع نقد مرحله معینی از تاریخ حیات سیاسی و اجتماعی ما است( تاکید میکنم ما، هرچند شخصا در آن زمان طفل شیرخوار بودم)جنبش چریکی اسلحه به دست گرفتن چند جوان در ایران نبود. این یک جنبش عظیم جهانی بود که اگرچه در کشور های موسوم به جهان سوم از مقبولیت بیشتری برخوردار بود اما ابعاد آن از ژاپنی که در آستانه تحول عظیم اقتصادی و تکنولوژیکی ایستاده بود تا آلمان را در بر میگرفت. فراموش نکنیم خیل عظیم روشنفکرانی مثل رژی دبره که نه از روستاهای گواتمالا که از پایتخت -مثلا- دموکرداسی جهان، یا به عبارت صحیح تر از پایتخت اولین کشور انقلاب بورژوایی یعنی فرانسه، به این جنبش رو آورده بودند و حتی تا سطح تئوریسین های بالای این جنبش هم رفتند.
این یک جنبش بود چون فقط یک حرکت نظامی- سیاسی نبود؛در ابعاد کلان ادبیات خودش را داشت، هنرش را داشت، در نزد افکار عمومی جهانی مقبولیت خودش را داشت. بر بستر یک شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته بود و در میان اقشار و طبقات نیروی مادی اجتماعی داشت. پوچیسم پنهان و سرخوردگی روحی و روانی اروپای پس از جنگ و شیفت کشورهای عقب مانده از فئودالیسم به سرمایه داری کنترل شده توسط امپریالسم و از بین رفتن موضوعیت ایدهای سرمایه داری ملی در قالب راست و خزیدن این ایدها به سمت چپ( به اعتقاد من مارکسیسم به دلایلی که از حوصله این نوشته کوتاه خارج است، مناسبترین ظرف برای خودنمایی بورژوازی ناسیونالیست بود) در کشورهای موسوم به جهان سوم بستر های اصلی پیدایش و رشد جنبش چریکی بودند. البته عوامل دیگری هم بودند، مثل پیدایش خیل عظیم دهقانان فلاکت زده در اثر همان تغییر شیفت از فئودالیسم به سرمایه داری که فوقا ذکر شد که میتوانستند هم وجهه خلقی به جنبش چریکی بدهند هم منبع قابل اتکای اعتراضی بورژوازی ناسیونالیت به بن بست رسیده باشند.
بدون دلیل نبود که ایدهای و آرمانهای جنبش چریکی در کشورهای موسوم به جهان سوم تلفیقی بود از نوعی سوسیالیسم دهقانی و بورزوازی ناسیونالیت.
به نظر من یک نقد کامل باید همه اینها را توضیح دهد. تنها بر بستر چنین نقدی است که میتوان خیلی از زوایای جنبش چریکی مثل نوع نگاه عقب مانده شان به عشق و زن را هم توضیح عینی داد.

۱۵ نظر:

انتیپومو گفت...

نقد چریکی هم مثل مبارزه چریکی در بحران و شوک است!
اینکه چرا مبارزات مسلحانه ادامه دارد ( حداقل بصورت غیرسوسیالیستی همچنان ادامه دارد) بدلیل اینست که تا زمانیکه ارتش و سلاح و سیستمهای نظامی بر دنیا حکمرانی میکند تفکر مبارزه مسلحانه و چریکی هم هرگز نخواهد مرد زیرا همچنان کارایی دارد! (سلاح در مقابل سلاح هرکه سلاحش قویتر، پیروزتر)
اینکه چرا در مکان یعنی مناطق موسوم به جهان سوم بیشتر بوده بدلیل تجاوز بیشتر حکومت های سرسپرده ی نظامی نسبت به مردم بوده و نه بخاطر بیسوادی مردم و یا قهر روشنفکران!
اینکه چرا در زمان یعنی در حال کمتر شده بدلیل ادامه جنگ سرد و مغزشویی رسانه ای و تولید آرامش کاذب در مردم است.

و البته اینکه خیلی از چریکها شعور سازمانی ندارند و بدست نگرفتن قدرت را تضمین نمیدهند و بجای ایده های هسته ای گروهی قرار است تبدیل به قطب سیاستمدار شوند هم دلیل بر عقب مانده بودن مشی چریکی نیست دلیلش مثل دلیل وجود نخاله هایی است که در هر ایده و تفکری پیدا میشود حتی ایده عشق و آزادی یعنی آنارشیسم!

Rosa گفت...

سلاح در مقابل سلاح هرکه سلاحش قویتر، پیروزتر
:)
راستش قبلن فکر میکردم، چون سلاح از انسان فرمان میبره، پس باید علیه نظامیگری و... زیاد کار بشه و شد. تقریبن سربازی برداشته شد و اینها اجازه ی سربازگیری حرفه ای را و تبلیغ در مدارس را ندارند. اما نسل بعدی با جهانی سروکار خواهد داشت که پهبادها هستند و چیزی مثل ترمیناتور و سربازهای مصنوعی (اگر البته قبلش دخل همه با بمب اتمی نیاد)
من مبارزه ی مسلحانه و بسیجش را نفی نمیکنم، اگر در دفاع از بومی ها باشه مثل ارتش رهایی‌بخش ملی زاپاتیستا، یا کوبانی و...
نوشتی که:خیلی از چریکها شعور سازمانی ندارند و بدست نگرفتن قدرت را تضمین نمیدهند و بجای ایده های هسته ای گروهی قرار است تبدیل به قطب سیاستمدار شوند هم دلیل بر عقب مانده بودن مشی چریکی نیست دلیلش مثل دلیل وجود نخاله هایی است که در هر ایده و تفکری پیدا میشود حتی ایده عشق و آزادی یعنی آنارشیسم!
رزا»
تنها تضمینی که هست از خود مردم هست که بتوانند قدرتشان را اعمال کنند، تضمینی از "قهرمان" گرفتن ضامن اجرایی ندارد. اگر امروز مردم وامدار مهدی، چریک، امام زمان، احزاب و سازمانها برای آزادی شان باشند، فردا ی آزادی از دیکتاتور فعلی، نخواهند توانست از شر بعدی و حکومت حزب و... خلاص شوند.
آنارشی ها خطری نمیتوانند باشند چون اگر الان احزاب با پرچم و پلاکارد خواسته هایشان، منظم در خیابانند، و دنبال حمل کننده میگردند، آنارشی ها و آلترناتیوها در حال پخش ماژیک و مقوا، تا مردم خود خواسته ها و مطالباتشان را بنویسند.
نوع تشکل یابی و وسایل و متد لغو قدرت، تاثیر زیادی در نتیجه ی کار داره. چریکها "چه باید کرد" چرنیشفسکی خوانده و گوشت از غذایشان ترک نشده، در حال بدن سازی! این گلادیاتورها راستش خوب که نیست در تیم حریف بازی نکردند، اما در تیم خودی هم باید 4 چشمی مراقبشان بود، روی کول ملت سوار نشوند!
ما باید تمامی متد های مقاومت، مبارزه را بلد باشیم، هم مسلحانه را. تا روزی که مردم به خیابان آمدند، بتوانیم از خود و آنان دفاع کنیم. اما دفاع به معنی بانک زدن و با پولش سلاح خریدن و یک تنه به جنگ دیکتاتور رفتن نیست.
نوشتی: اینکه چرا (مبارزه ی مسلحانه؟)در زمان یعنی در حال کمتر شده بدلیل ادامه جنگ سرد و مغزشویی رسانه ای و تولید آرامش کاذب در مردم است.
رزا:اینجا مبارزات چریکی در اوج تحمیق مردم توسط تلویزیون و رسانه ها و فراوانی مصرف بوجود آمد. دوران جنگ علیه ویتنام.نمیتوان گفت دلیل فقدان آن این مغز شویی است.
تاریخ مصرف این نوع مبارزه (چریکی)پایان یافته و ما مجبوریم انواع دیگری را امتحان کنیم. تنها در مورد آزادسازی حیوانات میشود توجیه کرد. چون حیوانات نمیتوانند برای آزادسازی خود اقدام کنند. داشتن نیروی ورزیده برای حمایت از تظاهراتها و بقیه حرفی نیست.
مسئله قیم مردم شدن است که ابتدا باید خود برای رهایی خود اقدام کنند، چون هر نیرویی هم خواهان آزاد سازیشان بشود حالت قیم میگیرد و خلاصی از آنها بعدن مُشکل میشود.

Rosa گفت...


در مورد عشق و مبارزه که آنارشی میگه و آلترناتیوها ...
اینهمه برمیگرده به مبارزه ای که از نفرت سابقن شروع کرد.
اینطوری کودکان هم در خانه تیمی آورده شدند، اسلحه کشی بروی رفیق، اعدام "انقلابی خود و دیگری" و بقیه ی اتفاقات دیگر که افتاد.
عشق به زندگی یعنی برای کودکانت و آینده شان مثل چریک زن کوبانی برای دفاع در شرایط جنگی علیه داعش مسلح شوی...
نه اینکه با بچه بروی در خانه تیمی و بگویی که عمر چریک 6 ماهه!
جوانان تازه وارد را در حلبی آبادها بچرخانی تا نفرت از سرمایه دار را درشان بیدار کنی! آنهم اغلب بچه پولدارهای ماجراجو را!
عشق یعنی فردا که روز کارگر شد نگذارند مردم را مثل گوسفند ببرند!
یعنی همدردی را آنقدر خوب بیدار کنی و همبستگی را تقویت کنی تا مردم مثل زنجیر عمل کنند برای حمایت از تو و خودشان.
اینکار تنها با عشق میسر است. نه نفرت. چون عشق بسیار قدیمی تر و غریزی تر است و نفرت متعلق به سیستم است.
مثل همدلی، همدردی و همبستگی میماند که سیستم آنرا در جامعه ی طبقاتی از بین برده. عشق اعتماد می آورد. اعتمادی خارج از سلسله مراتب قدرت. جبهه های کاذب را مخدوش میکند و انسانها را حتی بطور مقطعی هم که شده، همکار میکند.
آنچه در جریان است در سوریه و عراق و فلسطین و... مزدورانی هستند که بفرمان خدا و با حقوق خوب و وعده ی بهشت و حوری، گردن میزنند. جنگ مسلحانه ای کور و پر نفرت به بهانه ی مبارزه با اشغالگران امریکایی و...
متاسفانه اما با منابع و سلاح خود مرتجعین. هیچ سنحیتی با جنگ چریکی "رهایی بخش" ندارد. جنگ قدرت است. برای تضمین حاکمیت شان در آینده.
دشمن اشغالگر برای همه یکسان است، اما تا زمانی که مردم سندانند، استفاده از پُتک آنها (مرتجعین) و همدست شدن با پتک مزدور، مشکوک و ارتجاعی و خطرناک است. مثل حمایت از حماس یا جبهه ی مشترک ضد دیکتاتوری با سلطنت طلبان و... ترجیهن باید روی تشکل یابی و همدست کردن بقیه کار کرد تا نهادها و خودسازمانیابی "حداقلی" بوجود بیاید. هر چند با سرعت لاکپشتی:)
اگرچه جوانی تاب بی عدالتی/ خفقان ندارد، اما باید پُتک شدن آموخت و از عشق به خود و عشق به زندگی شروع کرد.
بومیان از شکارشان برای جسد کردن آنان پوزش میخواهند. این رسم کُشتن ما نیز هست!
ع & ه

انتیپومو گفت...


الان هرکس که اسمش آنارشیسته ماژیک و مقوا پخش نمیکنه برخی از این نام سواستفاده میکنند چون کلاس داره و سود خوب و شهرت زیادی به همراهش هست فلان خواننده آنارشیسته ولی کامنت های سایتش رو مثل حسین تیغکش سانسور و سربه نیست میکنه اون یکی اواتار پرچم قرمز و سیاه داره ولی مثل ** از بالایارها و ادمین ها حساب میبره و کارش ریپورته یوزرهای بدبخته، بعضی ها هم هستند یک روزی ضدارتجاع ضدسرمایداری و ضدنظام بودند الان بخاطر اینکه دستگیر نشوند و همچنان بین دخترهای ادلیست اعتبار داشته باشند با آرم آنارشیست صلح جو فعالیت میکنند.

نباید در مبارزات چریکی بصورت هسته ای حالت ناجیگری و قدرت گیری بدست بیاد چون گروهها در سراسر اون منطقه با متصل بودن به هم مجبور به همیاری و همفکری هستند و هسته ها باید از مردم باشند نه روشنفکران آموزش دیده از مناطق دیگه که آشنایی ندارند با اون منطقه و این مردم گرایی خودش تضمینه، تضمین که حتما نباید با حرف و نوشته باشه.

بهرحال من فکر میکنم دوران خیلی از تاکتیکها هنوز تموم نشده و این مسخ فقط بخاطر ادامه جنگ سرد با محتوای پست مدرنیسم برعلیه بشره
اینکه چطور مردم مرگ مظلومانه فرخنده رو دیدند و باشعارنویسی در اینترنت و تظاهرات بیهوده سروتهش رو هم آوردند باید سوال باشد البته در تمام طول تاریخ بشری نفرت از سیستم برده داران وجود داشته و مثل امروز در مقاطعی از تاریخ حاکمان با ایجاد توهمات دموکراسی و پیشرفت های اخلاقی قلابی، مبارزه مسلحانه را دچار سکته کردند.

اگر دوران مبارزه مسلحانه تمام شده و باید نوع دیگری انتخاب شود و این مبارزه دیگر توجیهی ندارد پس چرا از زن مسلح کوبانی دفاع میکنی؟
البته آرزوی انسانی هر انسانی نابودی سلاح و حاکمیت عشق بر دنیاست شاید بشه با ترویج عشق حقیقی در مقابل اخلاقی که باعث ایجاد عشق تجاری و نفرت شده در مبارزه طولانی ایستاد ولی برای نجات فرخنده ها و همان کوبانی باید فوری عمل کرد تظاهرات باید تا زمان استعفای مسئولان ادامه پیدا کند سیستم نیاز به تلنگر ندارد آدم سیستمی با آگاهی و عشق ریزش نمیکند با ترس از قدرت مردم ریزش میکند، تظاهرات طولانی در خیابان هم نیاز به دفاع در مقابل ضدشورش دارد دفاع در مقابل ضدشورش هم نیاز به سلاح دارد.
تظاهرات برای فرخنده کوتاه بود و زود تموم شد زیرا مردم قدرتی در مقابل سیستم ندارند.

Rosa گفت...

در مورد فرخنده، خبری درست بعد از لت و کوب و کُشتن او:

دسته جات انتقامی مرکب از جوانان نا آگاه واحساساتی در کابل که از برخورد نا منتظر و کشتن یک زن بیگناه به شدت عصبانی و انتقامی شده اند؛ درگوشه و کنار شهر، حملات و اقداماتی خود سرانه و خشونت را علیه برخی از مبلغان وکارکنان مساجد و آنانی که از ملاهای افراطی دفاع می کنند؛ به راه انداخته اند.
براساس گزارش دست کم یک نفر درمکروریان و یک نفر در وزیراکبرخان که از فتوای نا برحق ملا ایازی دفاع کرده بود؛ درجریان حملات با چاقو کشته شده اند. درتاریخ افغانستان چنین نفرتی آنی، رشد یابنده و خیلی داغ علیه ملا ها و مبلغان، تعویذ نویس ها و جادوگران مفلوک که شاید دریک شبکه بزرگ و مشکوک در تاروپود اجتماع محروم، درهم شکسته، نا امید و تشنه یک معجزه آسمانی تنظیم شده باشند؛ سابقه نداشته است.
ضروری است که از هرنوع واکنش اضافی وافراطی علیه کارکنان مدارس ومساجد جلوگیری شود

http://homayun.org/?p=53938

Rosa گفت...

نوشتی: اینکه چطور مردم مرگ مظلومانه فرخنده رو دیدند و باشعارنویسی در اینترنت و تظاهرات بیهوده سروتهش رو هم آوردند باید سوال باشد
رزا: رژیم افغانستان تمایلی به دستگیری و مجازات قاتلان فرخنده ندارد. شرف بغلانی در ستاد انتخاباتی عبدله عبدله بوده و در سنگسار فرخنده همراه با دوستانش دست داشته و حتی میگویند که راننده ی ماشینی که باهاش از روی پیکر بی جان فرخنده رد شده هم از رفقای بغلانی بوده. او اکنون در دست پلیس است و چشم مردم مراقب است تا سیاستمداری که دست راست اشرف غنی است (یعنی عبدله عبدالله) نتواند بغلانی را که فرمانده ی ستادانتخاباتی اش بوده یواشکی از زندان آزاد کند.
مرحله 1 - جوانان خشمگین از قتل فرخنده شروع به زیر آب کردن چند نفر از هواداران سنگسار میکنند. 2- دولت میترسه که اوضاع از دستش بیرون بره و ترور مُلا ها در کشور شروع بشه. 3- به جامعه ی مدنی و حزب همبستگی اجازه ی تظاهرات میده. 4- تظاهر کنندگان خواستار برچیدن مساجد (160 هزار مسجد) نبوده و خواهان عدالت و دستگیری سنگسار کنندگان میشوند. 5- دولت از روی عکسهای فیلم سنگسار 50 دکاندار و ارازل اطراف مسجد دو شمشیره را با چند پلیس که همکاری کرده اند را بدلیل ترسهای بالا (شماره ی 1 ) دستگیر میکنه.6- مردم خواهان اعدام میشوند. 7- دولت اعدام میکنه حتی بغلانی و عناصر پلیس همدست در سنگسار را تا بتواند سیستم اقتذار خود را حفظ کند.
اما
اینهمه باعث جلوگیری از تکرار سنگسار نشده و چرخ جهنمی سرکوب زنان، دمکراتیک تر به پیش میره!
دستکم 2000 نفر در این جنایت دست داشتند. برای جامعه ی زنان نه امکان پذیره خواهان دستگیری بشوند و نه در دراز مدت کمکی میکنه.
مسئله 160 هزارمسجد و اقتدار امامان این مساجد است. یعنی روی حذف فیزیکی 160 هزار مُلا یا 2000 نفر که سنگ انداخته اند باید حساب کنیم!

Rosa گفت...

فعلن جامعه ی مدنی داره برای کم کردن اقتدار مُلاها و بیداری مردم که مُلا بگوید "بکشید" مردم نکشید! خوب کار میکنه.
نقش ترورهای شماره ی 1 هم برای ترس حکومت و اقدام فوری برای محکوم کردن جنایت از طرف دولت و دستگیری شرکت کنندگان در سنگسار تاکنون خوب بوده. و مبارزات مدنی برای نابودی اقتدار مساجد کماکان به پیش میره، چون هم شمشیر دالاموس ترور امامان جمعه بالای سر قدرت هست و هم جامعه ی مدنی پشت سر حمایت از زنان.
جریان را که برعکس کنیم چه میشه؟
وقتی شمشیر دالاموس ترور امامان جمعه و هوادارانشان از طرف جامعه ی مدنی حمایت نشه؟
عاملان ترور شماره 1- را دستگیر کرده به جرم خرابکار اعدام میکنند، یا 15 سال زندان داده و پُشت تپه های اوین تیرباران شان میکنند!
بعد چند سال بعد که شاید انقلاب بشه، آنها اما از خرابکار به قهرمان تبدیل خواهند شد!
عاملان شماره 1 را الان در افغانستان بگیرند چه میشود؟ جامعه ی مدنی خواهد گفت بخشش، آزادی آنها. چون این جوانان بدلیل خود جوش و چون اعتمادشان به پلیس بدلیل دیدن همکاری پلیس در ویدئو های سنگسار فرخنده، سلب شده بود، پس خود برای اجرای عدالت بلند شده و چند نفر را کُشته اند. پس آزادشان کنید. فشار از پایین از طرف توده ها و آزادی شماره ی 1 !!!
البته خوشبختانه اینان دستگیر نشده و دولت هم اقدام نکرده و حتی ترسیده و فضای حرکت برای سازماندهی و مبارزات مدنی و زنان باز شده...
در این زمان تنها کاری که میتوان کرد اینکه، دستگیری دعانویسها و جمع کردن بساط جادوگران حاشیه ی مساجد کافی نیست. برکناری مقامات زن ستیز و قانون سرکوب بر طبق شرع باید برداشته شود. از طرفی آگاهی جامعه ی مدنی از اینکه با اعدام 50 نفر، فرخنده زنده نمیشود. انتقام را باید گرفتذاز آنهایی گرفت که حکم سنگسار، اعدام و قوانین شرعی را قانون اساسی کرده اند. این 50 نفر را هم بهتر است به کارهای خدماتی، پرستاری کودکان و سالمندان و... باید فرستاد و یا کار آموزی هایی که دیدگاهشان را تغییر دهد. و کُلن تا زمان دگرگونی افکار زن ستیزانه و جنایتکارانه نباید گذاشت که اینها در جامعه ی انسانی دوباره ادامه زندگی دهند. و اگر امکان پذیر نشد، باید به همسایه و در محل اعلام شود که اینها سنگسار کرده اند، بمانند مورد پدوفیلی ها...

Rosa گفت...

نوشتی: اگر دوران مبارزه مسلحانه تمام شده و باید نوع دیگری انتخاب شود و این مبارزه دیگر توجیهی ندارد پس چرا از زن مسلح کوبانی دفاع میکنی؟

رزا: دفاع با حمله فرق دارد. زنان کُرد مجبورند برای بقا داعش را بکُشند. یا ارتش خلق جیاپاس برای دفاع از بومی ها وجود دارد و سربازگیری اش هم از همان بومیان است.
در انقلاب اسپانیا 1936-39 هم اینگونه بود. در مناطقی که اختناق است هر اکسیونی باید کمیته ی دفاع از تظاهر کنندگان داشته باشه. آنتی فاشیستها هم در حد لزوم همراهشان اسلحه سرد و دفاعی است تا اگر فاشیستها حمله کردند لااقل دست بسته گیرشان نیفتند مانند یونان. هر منطقه با توجه به شرایط خاص خود باید اقدام کند.
اگر من به حمایت از کوبانی بروم و مُلای داعشی را در یک مسجد اروپایی گروگان گرفته یا بکشم، موضوع بحث است.
یعنی وقتی ما به دفاع از.... جنگ چریکی کنیم.اینکار تاریخش گذشته:)

Rosa گفت...

نوشتی:آدم سیستمی با آگاهی و عشق ریزش نمیکند با ترس از قدرت مردم ریزش میکند، تظاهرات طولانی در خیابان هم نیاز به دفاع در مقابل ضدشورش دارد دفاع در مقابل ضدشورش هم نیاز به سلاح دارد.
رزا دقیقن
اما انتخاب سلاح را درجه ی سرکوب سیستم تعیین میکنه. گاهی مُشت است و لگد، گاهی کوکتل و گاهی جنگ است تمام عیار بمانند کوبانی و داعش، که آنوقت باید رفت دنبال خمپاره!

Rosa گفت...

نوشتی:بعضی ها هم هستند یک روزی ضدارتجاع ضدسرمایداری و ضدنظام بودند الان بخاطر اینکه دستگیر نشوند و همچنان بین دخترهای ادلیست اعتبار داشته باشند با آرم آنارشیست صلح جو فعالیت میکنند.
رزا: خیلی خندیدم که سلیقه ی دخترا چه خوب عوض شده!
بعد از انقلاب اغلب جوانها عاشق تیپ های کارگری و یا نظامی بودند. درجه ی مطلوبیت با تجربه ی زندان بالاتر میرفت:)
اینجا که من هستم، هر چه موها بلندتر و زنانه تر، مطلوبتر!
بعد از بالا رفتن سن، اغلب دیگر تیپ مُهم نیست و سخنوری و تطبیق زندگی و مبارزه مهم میشود...
اعتراف میکنم، هنوز سمپاتی برای زندان رفته ها، دستان پینه بسته، بچه های نظامی کار دارم.
اما در نهایت دامن پوشها را ترجیح میدهم!
در ضمن آنارشیست صلح جو اعتبارش را از آنارشیست مبارز برای صلح گرفته، که بخشن در تاریخ بسیار سرکوب شد و تا پای مبارزه و جنگ تن به تن در جبهه های اسپانیا و غیر هم رفت.
شاید دختران را باید آگاه کرد که پاسیفیستها با آنارشیستها فرق دارند!
اگرچه که آلبرت اینشتن هم اعلام کرد که پاسیفیست میلیتانت است!
چاره ی کار چند اکسیون تمیز آنارشیستی ضد سیستمی است تا ماسکها بیفته! ولی افشای سانسورچیان از همین ابتدا باید انجام بشه، چون این مسئله ی آزادی برای هر آنارشیستی "ناموسی" است:)

ناشناس گفت...

donyaye sarmaye dari hemeci ra avaz karde.masaleye kobani bedone ghodrathaye bozork giremomken bod agar faramosh nakarde bashim foro pashi ghoroha va ahzab dar kordestan betavasot komak az sadam hosin aleyhe iran bayet darse xobi bashad.in 2 mesal beraye ma kafi ast ta bedanim oza dast ki ast ,, mobareze bestela koba pero va latin amrica ra aknon shahed hastim ke chegone pa bosi sarmayedari chahani az ham sepgat migirand,,, masaleye viyetnam akno dard avar hestand ye masaleye mohem ham eshare mikonam va az shomas azizan roxsat mixaham elat hameye shekast ha in ast digaran nemitavanad az terafe mardom tasmim begirand.. alternativ ba hameye kastiha komone paris 1871 piroz bashid

Rosa گفت...

دنیای سرمایه داری همه چیز را عوض کرده. مسئله ی کوبانی بدون قدرتهای بزرگ غیر ممکن بود اگر فراموش نکرده باشیم فروپاشی گروهها و احزاب در کردستان بتوسط کمک از صدام حسین علیه ایران باید درس خوبی باشد. این دو مسئله برای ما کافی است که بدانیم اوضاع دست کی است.مبارزه ی به اصطلاح کوبا، پرو و آمریکای لاتین را اکنون شاهد هستیم که چگونه پا بوسی سرمایه داری جهانی از هم سبقت میگیرند...مسئله ی ویتنام درد آور هستند یه مسئله ی مهم هم اشاره میکنم و از شما عزیزان رخصت میخواهم. علت همه ی شکستها این است: دیگران نمیتوانند از طرف مردم تصمیم بگیرند.. آلترناتیو با همه ی کاستی های کنونی پاریس 1871 است.
پیروز باشید

--------------------------

ممنون از کامنت
زنده باد کموناردها
زنان پاریس
و لوییزه میشل!
پیشاپیش روز جهانی کارگر را تبریک میگم. اگرچه اینجا به روز "کار" تبدیلش کرده اند!
زنده باد بیکاری:)
در مورد تاریخچه ی گروهها مقاله ی زیر جالب است.
در مورد صدام و گروهها بیانیه ی کشتگر را دیروز خواندم در همین مقاله که نرفته پول بگیره برای اکثریت و اعتراض کرده... جدن گند زدند به مبارزه
یک مُشت مزدور....

مروری بر چپِ سازمانی در سال‏های تبعيد
سیامند زندی

http://iranglobal.info/node/45940

Rosa گفت...

سازمان چريک‏های فدايی خلق ايران
پس از انشعاب اوليه‌‏ی اقليت و اکثريت، سازمان اکثريت نيز با تحولاتی روبرو شد. مهدی سامع در گزارش مفصل خود از انشعابات سازمانِ چريک‏های فدايی خلق ايران، اين انشعاب در اکثريت را بدين سان تصوير می کند
«در سال 1360 در جريان اكثريت نيز يك انشعاب اتفاق مي‏افتد. در آذرماه 1360 عده‌‏اي از اكثريت به علت مخالفت با وحدت اكثريت با حزب توده از اكثريت جدا شدند. بعد از 30 خرداد 1360، جريان اكثريت به طور كامل از جمهوري اسلامي حمايت و حتي اقدامات سركوبگرانه جمهوري اسلامي عليه نيروهاي انقلابي را تائيد مي‏كرد... جناح فرخ نگهدار مصمم بود كه آخرين گام را در جهت ادغام در حزب توده بردارد ولي با موانع بسيار روبرو مي‏شد. در اين رابطه در آذر 1360 عده‏‌اي از اكثريت جدا شدند ولي نام خود را تغيير نداده و خود را مدافعان بيانيه 16 آذر مي‏ناميدند. علي كشتگر، زنده يادان: هيبت‏الله معينی (همايون)، بهروز سليمانی، مهرداد پاکزاد و... شناخته ‏شده‏‌ترين فرد از جداشدگان بود. جناح فرخ نگهدار و حزب توده به شدت به جداشدگان حمله نمودند و آنها را عمال امپرياليسم كه مي‏خواهند مانع شكوفايي جمهوري اسلامي شوند اعلام كردند. پس از اعلام بيانيه "16 آذر" جناح علي كشتگر فعاليت مستقل خود را تحت نام «سازمان فدائيان خلق ايران اکثريت» (پيرو کنگره)، آغاز كرد و پس از ضربات رژيم به حزب توده، عمده افراد اين جريان به اروپا آمدند. پس از اين انشعاب، جناح فرخ نگهدار خط وحدت با حزب توده را پيگيري نمود كه با ضربه به حزب توده، اين مسأله موقتاً متوقف شد و اکثر مسئولين اصلي اكثريت به اتحاد شوروي سابق رفتند... جناح علي كشتگر «سازمان فدائيان خلق ايران» (پيرو کنگره)، پس از آمدن به اروپا، ابتدا پسوند (اكثريت) را از نام خود برداشتند و در ابتدا سياست راديكالي در پيش گرفتند، اما به تدريج به اين در و آن در زدند... اين جريان در خرداد 1368 با "سازمان آزادي كار ايران (فدايي)" وحدت كرد و "سازمان فدايي" را به وجود آوردند. اما اين وحدت ديري نپاييد و در اسفند 1368 دوباره انشعاب كردند. علي كشتگر و بعضي از دوستان قديمش دوباره "سازمان فدائيان خلق ايران" را اعلام كردند و در تير ماه 1371 در نشريه شماره 80 خودشان به نام "فدايي" مقاله‌‏اي تحت عنوان "توضيح در مورد نشريه فدايي و سازمان" منتشر كردند كه رسماً خود را منحل اعلام كردند.»
اما علی کشتگر در اين زمينه نظرات را خود را بدين نحو بيان کرد:

Rosa گفت...

اما علی کشتگر در اين زمينه نظرات را خود را بدين نحو بيان کرد:
«ما با حزب توده و تفکر توده‏‌ای که چپ را دنباله‏‌رو و زائده اتحاد شوروی می‏خواست مخالف بوديم و بر آن بوديم که چپ ايران بايد مستقل از قطب‏های شوروی و چين، جريانی ملی و قائم به ذات باشد و منافع ملی ايران و دموکراسی را بر هر امر ديگری مقدم بدارد.
ما می‏گفتيم فلسفه پيدايش جنبش فدائی آن بود که جامعه ايران پس از شکست استراتژی حزب توده به چپ مستقل که مردم آن را از خود بدانند و به آن اعتماد کنند نيازداشت. تفکر توده‏‌ای که منافع شوروی را بر منافع ملی ايران مقدم می‏دانست و جريان توده‏‌ای را به ستون پنجم شوروی در ايران تبديل کرده بود از۲۸ مرداد ۳۲ به بعد بيش از پيش در ايران بی اعتبار شده بود. تولد جنبش فدائی خود حاصل منطقی نقد و نفی تفکر توده‌‏ای در ايران بود. در حالی که اکثريت کادرهای رهبری سازمان اکثريت از نقد مشی چريکی و نقد چپ‏روی‏های فدائيان (که همه ما در آن سهيم بوديم) به صحت تفکر توده‏‌ای رسيده بودند و بر آن بودند که سازمان فدائی بايد با قبول مبانی انديشگی و «تاريخ پرافتخار» حزب توده به اين جريان بپيوندد! ضمنا حزب کمونيست شوروی نيز از طريق ماموران خود مدام براي وحدت سازمان و حزب توده فشار می‏آورد و اين نيز خود از دلايل تسليم اکثريت کادرهای رهبری سازمان اکثريت به تفکر توده‌‏ای بود. به هر حال مهمترين علت انشعاب همين‏ها بود.
از فردای ۱۶ آذر۶۱ جريان ما که نام سازمان فدائيان خلق را برگزيد و البته حزب توده و سازمان اکثريت آن را جناح کشتگر می‏ناميدند (وما هم تا اندازه‏‌ای به همين نام معروف شديم)، در پی وحدت با گروههای جدا شده از سازمان و ساير جرياناتی بود که خواهان استقلال چپ از حزب توده و شوروی بودند. وحدت با سازمان اتحاد کار که خود بخشی از جريان اقليت بود (۱۹ سال پيش) بخشی از اين پروژه عمومی وحدت با همه چپ‏های مستقل از اردوگاه بود. اما در جريان مباحث وحدت متوجه شدم که تفکر اردوگاهی حزب توده در جريان اتحاد کار به شدت رخنه دارد و آنچه اين جريان را از حزب توده جدا می‏کرد نه اين تفکر بلکه صرفاٌ خط مشی سياسی متفاوت از حزب توده در قبال جمهوری اسلامی و علائق عاطفی به گذشته سازمان چريکهای فدائی خلق بود.»
چندی نگذشت که علی کشتگر "وحدت" با "سازمان اتحاد کار" را نيز زير پا گذاشت و از اين مجموعه جدا شد، اين بار کشتگر در بيانيه‌‏ای به تاريخ 28 آذر 1368 که در کيهان لندن انتشار داد، مسئولين سازمان مذکور را به رابطه با مسئولين رژيم بعث عراق متهم نمود و دليل جدايی خود را استنکاف از رابطه‏ گيری با رژيم بعثی عراق و مسئولين "مخابرات" عراق خواند:

Rosa گفت...


«معروف است که در سياست برای شکست دشمن می‏توان با شيطان هم متحد شد. اين عبارت تاکنون توجيه‏‌گر بسياری از زشت‏ترين و غيرانسانی ترين اقدامات بوده است. با تکيه به اين روايت می‏توان با وجدان راحت توسل و تشبث به هر وسيله‌‏ای را توجيه کرد. با همين تفکر بود که استالين با هيتلر بر سر تقسيم لهستان و سرزمين‏های بالت پيمان محرمانه بست و امروز پنجاه سال پس از اين حادثه تاريخ روشن‏تر از هر زمان عواقب آن را بر ملا کرده است. با همين ديدگاه بود که کمونيست‏های جهان سوم از جمله خود ما براي ضربه زدن به «دشمن اصلي» با ستمگرترين حکومت‏هاي زمانه «بيعت» کردند. و درست با همين ديدگاه است که کميته مرکزی سازمان ما (مقصود اکثريت کميته مرکزی است) مدتی است در تلاش رابطه گرفتن با حکومت عراق است.
ايجاد مناسبات ميان سازمان ما و سازمان امنيت عراق (اداره استخبارات عراق) هيچ مفهومی به جز درغلتيدن به زشت‏ترين اصل ماکياوليستی «هدف وسيله را توجيه می‏کند» ندارد... حالا ديگر پرسش من اين است که چرا کميته مرکزی کوشيده است مرا که تا اين حد با سياست فوق مخالفت کرده‌‏ام مجبور کند مامور مذاکره با عراق و مستقيماً مسئول پيشبرد اين سياست باشم؟ چرا کميته‏ مرکزی با اصرار عجيبی مرا بر سر دو راهی اجرای اين سياست يا پذيرش تنبيه سازمانی قرار داده است؟ تا کی می‏توان پشت اعتبار و هويت جنبش فدائی پنهان شد و به اين روش‏ها ادامه داد؟ بايد برای نيروهای سازمان و مردم روشن شود که چه کسانی می‏خواهند اين رابطه را برقرار کنند؟ چه کساني هنوز پيش از آن که حتی رابطه‌‏ای برقرار شده باشد، خواهان خودداری ارگان سازمان از برخورد تند با سياست‏های ضدمردمی و کشورگشايانه‏‌ی عراق هستند. يک نقطه روشن در تاريخ جنبش فدائی اين است که در گذشته هرگز تسليم اين‏گونه روابط نشده و همواره سلامت برخورد و استقلال خويش را حفظ کرده است. بايد بر نيروهای سازمان و جنبش روشن باشد که چه کسانی با اين پيشينه درخشان جنبش فدائی بازی می‏کنند.
چرا رفقای کميته‌‏ی مرکزی که اکثريت آنان با اين رابطه موافق هستند، خودشان داوطلب تنظيم مناسبات سازمان با عراق نيستند و می‏خواهند پشت نام ديگران پنهان شوند؟ آيا اين رويه اخلاقی و انسانی است که از من مخالف اين سياست خواسته شود که يا ماموريت مذاکره با اداره‏‌ی استخبارات عراق را بپذيرم و يا به اتهام نقض اساسنامه‏‌ي سازمان تنبيه شوم؟ آيا سازمانگرايی سالم، دموکراتيک کارآ و اخلاقی ايجاب نمی‏کرد که در اين مساله‏‌ي به شدت مورد اختلاف، خود رفقای طرفدار اين سياست، اجرای آن را بر عهده بگيرند؟ آيا اين روش‏ها ادامه‌‏ی همان تفکرات کهنه و شکست خورده‏‌ای نيست که به بهانه‌‏ي تبعيت اقليت از اکثريت هويت و شخصيت سياسی و انسانی افراد را به بازی می‏گيرد؟»