۱۲ مرداد، ۱۳۹۴

شب داستان و شعر خوانی با مهران زنگنه در جمعه 7 آگوست + کنگره ی پناهجویان 21-23 آگوست

از ایمیلها: ممنون میشم این کتاب رو  منتشر کنید
لینک زیر دانلود آنارشیسم چیست؟ از مرتضی کیانی 

کنگره ی پناهجویان 2015

از تاریخ 21-23. اگوست برای اولین بار کنفرانس پناهجویان از سرتا سر کشوردر هانوفر برگزار خواهد شد۰  "کمپ اعتراضی پناهجویان در هانوفر„ "لامپـِدوزا در هامبورگ„ "جنبش پناهندگان در برلین „ و " تور اتوبوس پناهجویان„ شما را برای شرکت در این کنفرانس دعوت می کنند۰
اطلاعات بیشتر

لطفاً تا آنجایی که امکان دارد این کنفرانس پناهجویان را به همه ی کسانی که مایل به شرکت هستند (به خصوص پناهجویان) , به اشتراک بگذارید۰
اگر مایل به همکاری به ما هستید (مانند: ترجمه کردن, جا برای خوابیدن, غذا, کمک مالی یا هرگونه کمکی) یا سؤالی یا پیشنهادی دارید, میتوانید برای ما ایمیل بفرستید
    refugeecamph@riseup.net
 
با توجه به قانون جدید وحملات نژادپرستانه, مهمتراز هر چیزی حضور پناهندگان است.
 -برای آشنا شدن با یکدیگر
 -برای تبادل تجربیات و فرصت مقاومت  در برابرقوانین تبعیضی برای پناهجویان
 -گفتگو و بحث با یکدیگر, اینکه چطور میتوا ن  برای یک زندگی ازاد و حق شهروندی یکسان ،مقاومت دسته جمعی مان را، تقویت و توسعه دهیم۰
بیایید انزوا را بشکنیم!
 
مستند کاله آخرین مرز، آخرین نقطه در فرانسه برای عبور غیرقانونی پناه جویان به انگلیس
سالانه هزاران مهاجر غیرقانونی از جمله صدها ایرانی و افغان تلاش می‌کنند خودشان را از کشورهای اروپایی به بندر کاله و از آنجا به هر طریق ممکن به بریتانیا برسانند. جایی که تصور می کنند امکانات بهتری برای اقامت‌شان فراهم است. عاصفه برات به کاله سفر کرده و گزارشی از زندگی این مهاجرین تهیه کرده است.
عاصفه برات، بی بی سی 9 فوریه 2015: سالانه هزاران مهاجر غیرقانونی از جمله صدها ایرانی و افغان تلاش می‌کنند خودشان را از کشورهای اروپایی به بندر کاله و از آنجا به هر طریق ممکن به بریتانیا برسانند. جایی که تصور می کنند امکانات بهتری برای اقامت‌شان فراهم است. عاصفه برات به کاله سفر کرده و گزارشی از زندگی این مهاجرین تهیه کرده است.

شب داستان و شعر خوانی با مهران زنگنه  
در جمعه 7 آگوست ساعت 19:00 در انجمن فرهنگی مهاجران و  پناهجویان کارگاه در شهر هانور/ آلمان
برای آدرس محل بروی عکس  کلیک کنیم.
برای مطالب و معرفی کتابها و لینک اشعار مهران زنگنه در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.


برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.
لینک اشعار مهران زنگنه (سحرگاهان)  با صدای خودش در کانال یوتیوب در زیر
 متن کامل – با صدای شاعر [شنیداری - کلیک کنید]
زمین به تب آفرینش و مرگِ حقیقتی نا به گاه می‏لرزید
و نرینه گاوی كه زمین را بر شاخ می‏كشید
ماق می‏كشید
چهره در هم می‏كشید
وامانده فریاد می‏كشید
رعشه‏ای بر پیكرش زبانه می‏كشید
آشفته لیسه بر آسمان قحبه می‏كشید
گلِ آتش از منخرینش بال و پر می‌کشید
خسته، از باری كه جاودان بر دوش می‏كشید
وز ناآرامی، نقشِ چراغپا   بر خلاءای بی‏انتها می‏كشید
آه، سحرگاهان به پس بند چار بود
پیشکشِ جانباختگان راه عدالت و آزادی
هدف از نوشتن متنی که در دست دارید تولید هنری نبوده بلکه روایت «پس بند چار» اوین به سال‌های 60 و 61 است. اگر احیانا در روایت عنصر هنر  به چشم می‌آید اتفاقی بختیار است. گمان می‌کنم شاملو - حداقل روح و سبک کار او- در سراسر این متن حضور دارد. امید است چنین باشد. باید اضافه کنم از نظر ادبی به هر رو نوشتن این متن را سراسر مدیون زنده یاد شاملو بواسطه‌ی نقش چشمگیری که در تربیت ادبی نسل من داشته است هستم.
مهران زنگنه
mehran zanganeh: iran art against repression sahargahan passe bande char part 1/7
Part one of 7:
Sahargahan, a reading of a literary poem by Mehran Zanganeh, the author. This piece can be used and considered as a historical documentary about the dark days of mass arrests, imprisonments, tortures, and executions of Iranians of all ilk and ideologies in the early 1980s by the Islamic Republic of Iran.
if you want to have the complete Audio-File (free), you should write to author.
Here is his address: mehran.z@gmx.net

mehran zanganeh: iran art against repression sahargahan passe bande char part 2/7

mehran zanganeh: iran, art against repression sahargahan passe bande char part 3/7

mehran zanganeh: iran art against repression sahargahan passe bande char part 4/7

mehran zanganeh: iran art against repression sahargahan passe bande char 5/7

mehran zanganeh: iran, art against repression sahargahan passe bande char part 6/7

mehran zanganeh: iran, art against repression sahargahan passe bande char part 7/7


برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.
بررسی فیلم ″هر″ Her

مهران زنگنه





روایت «هیچکس» شدن در دهۀ شصت۱
در مورد رمان «هیچکس» اثر مهران زنگنه
داریوش آرام

شهرنوش پارسی‌پوردر برنامه امروز نگاهى داریم  به کتاب‌ مهران زنگنه، با عنوان هیچکس.
مهران زنگنه  طبیعت کارهایش همگون نیست. او یک رمان و یک مجموعه داستان و یک مجموعه شعر دارد.
در رمان هیچکس، دختر آقاى دکتر را گرفته اند. دکتر سیاسى نیست، اما به سیاست فکر مى کند. او همیشه با کراوات به بیمارستان مى رود. اما در روزى که دخترش را گرفته‌اند زدن کراوات را فراموش مى کند. اکنون دکتر در التهاب است. در رفتن به بیمارستان گدایى را زیر مى گیرد. مرد حالش بد است. اما دکتر عجله دارد که برود و دختر را نجات بدهد. به گداى دیگرى که همراه مرد سوار ماشین او شده است ده هزار تومان باج مى دهد. بعد به کاسه لیسى دایى همسرش مى رود. با این مرد که یک حزب‌الهى است وارد ساختمان‌هائى مى شود که ورود به آن‌ها براى همه غیرممکن است. او دوست پسر دخترش را دیده است و با او بحت‌هایى داشته است. اینک اما دختر براى آن‌که رابط‌هایش را معرفى کند به شدت شکنجه شده است. در آخرین مرحله دوستش را لو داده است. مقامات دادستانى در خانه‌ى دکتر هستند و دختر را هم آورده‌اند تا تلفن را کنترل کنند. دختر با معشوق در خیابان قرار مى گذارد. دکتر که در جریان است مى کوشد معشوق دختر را نجات دهد، اما در آخرین لحظه، کارى نمى کند. مرد جوان در اثر تیراندازى کشته مى شود.
 


حرف بزن! بگو!
می‌گوید: می‌بایست می‌رفتم سر قرار. نرفتم.
اگر می‌رفت قرار آخر می‌بود. با این که هیچگاه به صراحت از آن حرف زده نشده بود، احساس می‌کرد آخرین قرارش می‌بوده است. نمی‌خواستم به روی خود بیاورم. می‌پرسم: مگر یک احساس کافی است؟ سکوت می‌کند. کسی نمی‌داند چرا آنرا اجرا نکرد، حتی اگر از خودش هم پرسیده شود، احتمالا فقط می‌گوید نمی‌داند، چرا؛ حتی نمی‌گوید: احساس می‌کند آخرین قرارش می‌بوده است.
شاید اگر می‌رفتم بهتر می‌بود؟
نمی‌توانست بپذیرد، نقشی در آنچه اتفاق افتاده است و می‌افتد، ندارد. می‌داند/نمی‌داند، می‌پذیرد/نمی‌پذیرد نقشی ندارد.
نمی‌توان پذیرفت. یک جای کار من لنگ می‌زند.
قدم ‌می‌زند، گویا مغزش فقط در حین قدم زدن کار می‌کند.
خودت را خسته می‌کنی. فردا کار داری!


 

«زندگی مثل اتاق دربسته ای می ماند که فقط یک در دارد: مرگ.» رمان هیچکس،
رمان ۳۰۰ صفحه ای «هیچکس» مهران زنگنه امسال ( ژانویه ۲۰۱۳) توسط انتشارات آمازون به زبان فارسی، چاپ و منتشر شده است و یکی از وزین ترن رمان های فارسی دوران اخیر است. «هیچکس»، هفت فصل دارد. هر فصل بر خلاف رمان، نام کوچک فردی را بر پیشانی خود دارد. به غیر از فصل های ابراهیم، فصل های دیگر همگی دو نام را با خود دارند. اما ابراهیم کیست؟ و دیگران، آن دو اسمی ها کیستند؟ آیا نام رسمی شخص کافیست؟ آیا نام همزادش نام مستعاری است که فرد را بدان صدایش می زنند؟ نامی برای خود، و نامی برای همه، خاص و عام در آن واحد؟ علت این دو گانگی چیست؟

مریم رئیس دانا
رمان «هیچکس» اثر مهران زنگنه، که اخیرن در سایت آمازون به انتشار رسیده است، موضوع گفتگوی زیر است. مهران زنگنه در باره خود چنین می‌گوید: «من نیز همچون بسیاری از جوانان در روند انقلاب به سیاست پرداختم. اگر قرار باشد امروز به گذشته نگاه کنم شاید تفاوت من با دیگران در آن دوره در مواضع سیاسی- نظری متناقض آن زمانم خلاصه بشوند…
رمان وزین “هیچکس” نوشته ی مهران زنگنه در ابتدای سال 2013، در هفت فصل و در سیصد صفحه توسط نشر آمازون منتشر شده است. این رمان با زبانی سنجیده، پاک و استادانه، فضایی تاریک و پر از مرز و راز و تصاویری زیبا به کاوش در عمیق ترین مفاهیم بشری چون هویت، قدرت، دین، خشونت و… می پردازد و برهه هایی از تاریخ خشونت بار سرزمین ایران را بازآفرینی کرده و به نقد می کشد.
خوانش این رمان به قدم زدن در برهه ای از تاریک ترین روزهای تاریخ می ماند که سرشارند از سلول، بازجویی، شکنجه، جنایت و تاریکی اما این همه از لذت خوانش نمی کاهد چرا که هنر تنها اکسیری است که می تواند تاریک ترین زشتی ها را به زیبایی بدل کند و “هیچکس” از این منظر بسیار زیبا است.
هیچکس” به بخشی از ادبیات تبعید تعلق دارد که در ذات خود مبارزه ای است بر علیه پلیدی چرا که عرصه ی حقیقت است و زشتی ها و تاریکی ها را بی هیچ سانسور و ملاحظه ای به مخاطب عرضه می کند؛ خواندن این کتاب را به شما دوست داران ادبیات توصیه می کنیم.
 نوشته ی ای از مهران زنگنه



یادداشتی در مورد یک عکس
 مهران زنگنه

هر عکس بنابر مجردترین تعریفش نمایش چیزی است. باید افزود هر عکس ثبت وجهی از وجوه یک لحظه‌‌ی گذرای تجلیات است. ابتدا به ساکن و فقط با تساهل می‌توانیم با آدورنو بگوییم هر چه در عکس هست همزمان[۱] است.
هر بیننده‌‌ای در اولین نگاه متوجه کولاژ در عکس مورد نظر می‌شود.[۲] ما در این عکس که به واسطه‌‌ی کولاژ دو (یا چند) عکس فراهم آمده چیزی بیش از یک لحظه را می‌بینیم. در این عکس حداقل ثبت دو لحظه دیده می‌شود: لحظه‌‌ای از یک رقص و لحظه‌ای از یک اتفاق در خیابان. به اعتبار وجود دو لحظه در آن می‌توان گفت عکس چیز دیگری، چیزی فراتر از آنچه باید باشد، فراتر از ثبت یک لحظه شده است. دیالکتیک همزمانی-ناهمزمانی موجود در عکس آن را از عکس‌‌های متعارف متمایز می‌کند. از یکسو کولاژ امکان آن را فراهم می‌کند که عناصر ناهمزمان را همزمان عرضه کرد از سوی دیگر همزمان سازی و یکتایی زمان را که هر عکس در خود دارد و هر عکسی منجمله عکس مورد نظر می‌خواهد القاء کند، در این عکس فرّار است و به واسطه‌‌ی قابل روئیت بودن کولاژ معلق می‌شود و به این معنا همزمانی در عکس نفی می‌شود. کولاژ، بواسطه عدم لاپوشانی خویش در عکس در اینجا همچون تکنیک فاصله گذاری[۳] در تئاتر برشت عمل می‌کند. ناهمزمانی در عکس نفی عکس به عنوان شئ تجربی و به معنای متعارف است، و بنابراین مبین فاصله گرفتن از عکس‌‌هایی است که سر تعظیم در مقابل تجلیات واقعیت ظاهرا همزمان فرو می‌آورند. در این عکس آنچه که اجبار همزمانی در عکس را ساخته است نفی می‌شود و نفی بدل به کلید ورود به عالم تخیل می‌شود. عنصر خیالی به عکس اجازه‌‌ی ورود آن را به قلمرو آثار هنری صادر می‌کند.
در هر دو لحظه‌ای که در کنار هم در عکس موجودند واقعیت از زاویه‌‌ی معینی ثبت شده است. این عکس مبین یک لحظه واقعی (بگوییم لحظه‌‌ی الف) در چارچوب کادر خویش است که اشاره به یک واقعیت جزیی از زاویه‌‌ی دید عکاس دارد و از سوی دیگر به واسطه‌‌ی افزوده شدن یک لحظه از واقعیتی دیگر (بگوییم لحظه‌‌ی ب)، یک عنصر بیگانه نسبت به واقعیت الف، واقعیت را نفی کرده است و در تمامیت پیچیده‌‌اش بدل به نمایش یک صحنه‌‌ی غیر واقعی و بنابراین تخیلی گشته است. عکس یا مجموع عناصر واقعی‌‌ای که در کنار هم آمده‌اند، دیگر اشاره‌‌ای به واقعیت به معنای اخص نیست بلکه اشاراتی است به واقعیتی متخیل. این عکس را نمی‌‌توان به امور واقعی مندرج در آن تقلیل داد، هر عنصر به طور جداگانه چندان ارزشی ندارد و اگر عکس را نیز به یکی از عناصر آن تقلیل بدهیم ارزش آن از دست می‌رود و چیزی می‌شود که شاید ارزش یک نگاه را نداشته باشد و به این ترتیب مثال دیگری است برای اینکه نشان داد کل الزاما همعرض جمع جبری جزییات نیست.
در نگاه اول هر دو عنصر واقعی نسبت به یکدیگر خارجی و بیگانه هستند چه رقاص نسبت به مرد و چه برعکس. رقاص لباس زیبایی به تن دارد و با توجه به کفش‌‌های مخصوص بالرین‌هایش می‌توان گفت بر صحنه‌‌ی یک تئاتر است. فضای واقعی‌‌ی متبادر شده به ذهن که به اشاره آن را می‌توان دید با روئیت شدن بلافاصله به عکس تسری می‌یابد. عکس ما را به کنش و واکنش ذهنی و گفتگو با خود وامی‌دارد. انسان گویا در تئاتر است و می‌تواند به کل عکس از زاویه‌‌ی دید یک تماشاچی در تئاتر بنگرد. تبادر این فضا به ذهن را هاله‌‌ی آبی رنگی که بین جلوی صحنه و پس آن معلق است، و به تکرار در نمایش‌‌های خوب و بد دیده شده است، تقویت می‌کند. انگار که مه‌‌ای صحنه را به دو قسمت تقسیم کرده است. انسان در این رویکرد به عکس (یعنی لحظه‌ای از نمایش در تئاتر) دعوت به تامل در باب واقعه‌‌ای نمایشی می‌شود که در آن رقاص از درون مه بیرون می‌آید و به سوی مردی می‌رود با لباس سیاه که معمولا فعالین بلوک سیاه (جریانات چپ ضد فاشیستی و یا آنارشیست‌ها) در تظاهرات سیاسی به تن و پرچمی که گروه‌‌های مذکور با خود دارند را در دست دارد.
اگر به حالت مرد دقت کنیم آن را شبیه حالت زن می‌یابیم. مرد نیز حالتی دارد شبیه رقاص زن؛ با دیدن این حالت عکس بیش از پیش بدل می‌شود به عکسی از یک صحنه تئاتر. با این تفاوت که مرد را نیز باید رقاص تصور کنیم اگر چه بر اساس رقص‌‌هایی که تا کنون دیده‌‌ایم باید گفت مرد ناشیانه می‌رقصد. ناشیانه رقصیدن مرد چه معنایی در یک باله جز به مسخره گرفتن واقعیت هنری بر صحنه می‌تواند بدهد؟
اما تصور این وضعیت به عنوان لحظه‌ای از یک نمایش آنی بیشتر دوام ندارد؛ زمینه‌‌ی عکس یعنی خیابان و هیئت مرد بیشتر  کسی در خیابان را متبادر به ذهن می‌کند. این دو ما را از تئاتر بیرون می‌آورند و به خیابان می‌برند به فضایی که مرد در آن است.
در پس مه آبی رنگ چند نفر، اگر چه مبهم، دیده می‌شوند که ظاهرا به صحنه‌‌ای متشکل از رقاص و مرد نگاه می‌کنند. یکی در ایوان یک خانه و دو دیگر در راهروهایی که به در ساختمان منتهی می‌شوند. ساختمان‌‌ها مجلل نیستند، حتی فقیرانه می‌نمایند، صحنه احتمالا خیابانی است در پایین شهر. هر سه نفر در عکس تماشاچی‌‌ی منفعل صحنه هستند؛ مه شکافی بین آنان که تماشاچی منفعلند و واقعه‌‌ای که در پیش روی آنان جریان دارد، تولید کرده. مه از یکسو یکی از آن موانعی است که موجب عدم روئیت واضح آنان توسط بیننده‌‌ی عکس گشته است و از سوی دیگر در عکس موجب آن است که آنان نیز احتمالا صحنه‌‌ی پیش روی خویش، واقعیت را مه آلود و به این ترتیب واضح نبینند. این دو ابهام خصلت نمای حضورشان در عکس است که می‌توان حضوری سمبلیک ارزیابی کرد. یکی به وضوح دیده می‌شود که دست بر دهان گذاشته است و دو دیگر به نظر می‌آید دهان را پوشانده‌اند، تنها واکنشی که نسبت به بیرون از خود بروز داده‌اند، آن هم گویا از روی اجبار و فشار اتفاقاتی که آنان فقط تماشاچی آن هستند. این امر به اضافه‌‌ی لباس مرد و پرچم او کلیدی برای فهم چیستی مه آبی رنگ که در اینجا بدل به سمبل چیزی دیگری شده است، به دست می‌دهند: گاز اشک آور. در این لحظه عکس امتداد می‌یابد و به خارج از خود می‌رود.[۴] آنچه دیده نمی شود روئیت می‌شود: پلیس. به اعتبار امکان این نگاه و دیدن بیرون از عکس می‌توان گفت پلیس در لحظه‌‌ی ثبت لحظه مشغول ضرب و شتم است و مرد در حال گریز با زنی رقصان مواجه می‌شود.
مواجه مرد گریزان با رقاص تنشی است که در عکس تصویر شده است. تنش بین دو عنصر اصلی عکس، بین هنر (رقص) که می‌توان گفت زن به عنوان سمبل آن در عکس حضور دارد و مبارزه که مرد، لباس او و پرچمش آن را به عکس وارد کرده‌اند، با یکدیگر اشاره به خواستی کهن دارند: هموندی[۵] هنر و مبارزه و فاصله بین زن و مرد در عکس نشان عدم تحقق این خواست. با این همه به اشاره بیان دو پهلوی آن را و میل به آن و آرزویش را که بسیاری دارند، می‌توان دید، بخصوص اگر به حالت دست‌‌های مرد دقت شود: آیا حالت دستان مرد به شکلی نیستند، انگار که دوان آمده است برای در آغوش کشیدن زن؟
بسته به توانایی تصور بیننده و خواست او یکی از این دو عنصر را می‌توان خیال فرض کرد و دیگری را واقعیت. به این ترتیب عکس بر خلاف عکس‌‌های متعارف، بر اساس ویژگی هایش امکان مستقیم دخالت بیننده در عکس را فراهم می‌آورد. در تنش فوق‌الذکر زیبایی خلق شده است و عکس مبشر امکان خلق آن به شکل دیگری. زیبایی اما بر بستر واقعیت خشن فقط امکان دارد در محل تصادم واقعیت و تخیل به وجود بیآید.
تلاقی دو امر واقعی‌‌ی نسبت به یکدیگر خارجی و تنشی که در عکس وجود دارد به عکس ویژه گی‌‌ای می‌بخشد که می‌توان در بسیاری از آثار بزرگ در تاریخ هنر دید. برای مثال تنش در تابلوی لبخند ژوکوند. آنچه به تابلوی لبخند ژوکوند ارزش می‌بخشد اشاره‌‌ی تابلو به جنگ و صلح است: چشمانی که در آنها غم دیده می‌شود و لبانی که یکی لبخندی بر آنان نقش بسته است. تابلوی ژوکوند محل بروز تناقض و تلاقی امور ناهمزمان نافی یکدیگر است؛ – اموری متفاوت که بر بوم نقاشی قابل روئیتند و حیاتی جاویدان یافته اند. شاید اهمیت تابلو نامبرده نیز بواسطه‌‌ی نمایش همزمان ناهمزمانی باشد.
این عکس نیز با جمع هنرمندانه‌‌ی اموری که در عالم واقع در کنار هم دیده نمی‌شوند تنشی تولید کرده که در آن زیبایی قد می‌کشد. عکس بواسطه‌‌ی این تنش و از این طریق آن اشاره به چیزهایی دارد که بیرون از خود آنند.
آیا آنچه در عکس دیده می‌شود را نمی توان بر صحنه‌‌ی تئاتر گرد آورد؟ با این سئوال و موجودیت این امکان، دو باره عکس تبدیل به ثبت متخیلی واقعی (نمایش) می‌شود. باز عکس از مرز واقعیت خشن عبور می‌کند و معلق می‌ماند بین واقعیت و تخیل: بین زیبایی و زشتی؛ و در هر صورت به عنوان آنتی‌‌تز واقعیتی که در آن امکان تحقق زیبایی و دوام آن گرفته شده و می‌شود.



[۱] Gleichzeitig
[۲]  کولاژ در اینجا به معنی رایج در نقاشی به کار نرفته است. منظور از آن در اینجا تولید یک عکس از ترکیب چند عکس است.
[۳] Verfremdungseffekt
[۴]  اثر خوب همواره اشاره به بیرون از خود دارد.
[۵] Gefährte/Fellow



شهرنوش پارسی‌پور

شاهزاده و سیاه» نام مجموعه ای شامل شش داستان از مهران زنگنه نویسنده و شاعر ساکن آلمان که توسط خود او و به صورت ناشر-مولف منتشر شده است.
«شاهزاده و سیاه» با داستان «کسی که آمد» آغاز می شود. «کسی که آمد» روایت هولناک یک انتظار است که میراث پدر است به پسر... انتظاری که نه معنایی دارد و نه فرجامی، زنگنه در «کسی که آمد» دایره ای هولناک از پوچی تصویر می کند که شاید نیشخندی تلخ است به تاریخ سرزمین مان، ایران.
روایت به شدت واقع گرایانه نوشته شده است، اما به شدت استعاری است و مملو است از سمبل های شخصی زنگنه، امری که در داستان های دیگر مجموعه نیز به چشم می خورد.
« شاهزاده و سیاه» که نام مجموعه از آن گرفته شده است نیز چنین خصوصیتی دارد. «شاهزاده و سیاه» روایت پشت صحنه و سپس اجرای یک نمایش تخته حوضی یا سیاه بازی سنتی است که فاقد نمایشنامه است و تنها یک طرح از پیش تعیین شده دارد و بازیگران با بداهه سرایی تیپ های مشخصی را ارائه می دهند. سیاه اما در این روایت دانشجوی تئاتر است و روی صحنه قراردادها را بر هم می زند و شاهزاده را به بازی می گیرد، فرجام این امر شلاق خوردن، یا به عبارتی «فلک شدن» اوست. این اتفاق البته واقعن می افتد و پیش چشم تماشاگران که می خندند و اشک های او را نمی بینند...
داستان دیگری در مجموعه به نام «گدا و مائده ی آسمانی» روایت گدایی است که در زمان بمب گذاری های پس از انقلاب 57ف تکه هایی از جسد آخوندی را که در انفجار تکه تکه شده، یافته و به گمان اینکه این تکه های گوشت مائده ی آسمانی است و از آسمان برای او فرو فرستاده شده، با پاسداران بر سر آنها جدال می کند و دست آخر تکه را می رباید و از کباب کردن آن برای به دست آوردن دل زن دلخواهش استفاده می کند. زاویه ی نگاه اول شخص مفرد است و زنگنه در به تعویق انداختن خواننده و ایجاد تعلیق، تردستانه و هنرمندانه عمل می کند.
«شاهزاده و سیاه» نشان می دهد که زنگنه نویسنده ی چیره دستی است و باید از او انتظار شگفتی های بسیار داشت. او ظرافت های داستان نویسی و ذات روایت را خوب می شناسد همچنان که از داستان «شاهزاده و سیاه» برمی آید، چهارچوب های دراماتیک را نیز خوب می شناسد. در انتخاب زاویه ی نگاه چیره دست است و در تک گویی ها بسیار ماهرانه و هنرمندانه کار می کند.

هیچ نظری موجود نیست: