۲۱ مهر، ۱۳۹۴

چرا دانشجویان و مخالفین رژیم ایران، کماکان حزب توده و فداییان اکثریت را قاتل و آدمفروش میدانند؟


رزا: زمانی که در ایران بودم فرق زیادی میان چریکها نمیگذاشتم. فرقشان را نمیدانستم در دو دهه ی پیش... اما بعد از لو دادنم توسط یکی از همینها (حزب توده و فداییان اکثریت سابق و سوسیال دمکرات کنونی) در دوران دانشجویی ام توسط فردی که بعد از گرفتن پاسپورت اروپایی بقصد "تجدیدفراش" به ایران رفت و "اولین فرد" با اقرار خودش، من را لو داد!
راستش دیگر اعتمادی به هیچکدامشان ندارم. البته من "توهم" بچه های ایران را بخصوص در نسل جدید می فهمم. چون آنها این احزاب و گروهها ی سابقن موجود را تنها از طریق نوشته هایشان می سنجند و هیچ تجربه ی شخصی در رابطه با آنها نداشته و بسیار هم دلخور میشوند (در کامنتهای اینجا) که من از "آخرین پرسش و پاسخ" با طبری و کیانوری نوشته و حمایت از رژیم  پشت دوربینهای صدا و سیما را "جزو آخرین افتخارات شان " در این پُست اینجا، نامیدم!

ناشناس گفت:...در کامنتهای اینجا
۵-نه توده‌ای هستم، نه فدایی، پیکاری، نمیدونم کارگری ، شورایی، اناری، یا هر کدوم از این سکت هایی که برای خودتون انتخاب کرده یا در آن خود را کتگوری بندی می‌کنید،
اما این را میدانم که رفقایی بوده اند که دست به مداخله گری برای تغییر واقعیت زدند و به همین خاطر خطاهای بسیاری مرتکب شدند تا امروز را با تمام پیروزی‌ها و شکست‌هایش داشته باشیم، تا به راحتی‌ بتوانیم به بها و تاوانی که برای آرمانهایشان پرداخت کردند "نقد" کنیم و همه را غلط و دیکتاتور و چنین و چنان بدانیم و آنچه همه خوبان دارند را یکجا در خود ببینیم و همه تاریخ تئوریک پراتیک که به آزمون و خطا گذشته شده‌اش و از فیلتر رد شده‌اش را برایمان باقی‌ گذاشته اند را بپنداریم گوئی از ابتدا همچون وحی وجود داشته یا در ناخودآگاه همه دنکیشوت‌های اینترنتی لاجرم از بدو خلقت موجود می‌باشد.

رزا: اینهمه تجربه ی فقط من، از آدمفروشان توده ای و اکثریتی نیست.

آنها به او جواب دادند: "سالها است که در اين زمينه اتهامات سنگينی از جانب نيروهای غيرمسئول به سازمان ما وارد ميشود، بدون اينکه مدرکی مستند از جانب آنها ارائه گردد. کسانی که چنين اتهاماتی را به سازمان ما میزنند، بايد مدارک و مستندات خود را ارائه دهند. اگر از جانب کسی مدارک و مستنداتی دال بر اين اتهامات ارائه شود، ما آمادگی بررسی آن را داريم."

در سال 2011 نیز بهروز خلیق (رهبر فداییان اکثریت) در جواب محمدرضا شالگونی (راه کارگر) در تلویزیون بی بی سی (برنامه ی پرگار) لینک زیر
 ادعای آدم فروشی و جاسوسی فداییان اکثریت را رد کرد!

رزا: اکنون با خواندن مقاله ی کیوان سلطانی درروزنامه ی شهروند (کانادا) مشخص میشود که نه تنها فداییان اکثریت بر طبق ایدئولوژی حمایت از حکومت "ضد امپریالیستی" ایران، به شغل آدمفروشی مشغول بوده اند بلکه خود نقشی فعال در کُشتن دانشجویان مخالف رژیم اسلامی را نیز بعهده گرفته اند.
طنز روزگار اینکه رژیم داعش شیعه ی ایران، حتی به فداییان اکثریت و حزب توده ی وفادار به خمینی" آیت اله ضد امپریالیست" نیز رحم نکرده و اغلبشان را با حکم صریح خمینی بهمراه توابین گروهها در کُشتار دهه ی 60 اعدام و تیرباران کرد!
همانطور که قبلن نیز نوشتم: خود کرده را تدبیر نیست!
مقاله ی جدید کیوان سلطانی درمورد قتل دانشجوی پیکاری « امیر راهدار» در هندوستان را در زیر میخوانیم. نویسنده شهادت می دهد که در این قتل و ترور دانشجوی مخالف رژیم، فعالین فداییان اکثریت در هندوستان، همدست رژیم اسلامی بودند...
برای خواندن مقاله در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.

بیست و نه سپتامبر امسال، سی و سه سال از آن روزی می گذرد که در آن عصر غم‌ناک بنگالور حزب الله شعار صدور ترور را ترجمانی عملی می کرد و در حمله به صف تظاهرات حقوق بشر وهم بستگی امیر راهدار را کشتند و 18 نفر دیگر را با سرنیزه های سمی، قمه و چاقو و سنگ زخمی کردند. در گرماکرم کشتار و جنگ، در نماز جمعه‌ها غریو وحشت سر می دادند که می خواهند تروریسم‌شان را صادر کنند و البته همگی خوش‌باورانه آن را نوعی جینگوئیزم تلقی می کردند.
در ماه مارس1982، شاهرخ میثاقی را در فیلیپین کشتند، رژیم آن را درگیری دانشجویی جلوه داد، که “دانشجویان هوادار ضدانقلاب برای ضربه زدن به انقلاب کمپین راه انداخته بودند”. سه ماه بعد از آن در ماه ژوئن 1982 دانشجویان هوادار رژیم شامل انجمن های اسلامی و هواداران سازمان اکثریت به صف دانشجویان مخالف رژیم حمله بردند و با زخمی کردن تعدادی از آن‌ها، شهرام میرانی در اثر قمه و ساطور و چاقوی اکثریتی ها و هم‌گنان حزب‌الهی‌شان در بیمارستان درگذشت.
دردسر دیپلماتیکی که این دو قتل برای رژیم ایجاد کرد، رژیم را به این فکر انداخت که از بازوی آموزش دیده ی تروریستی خود استفاده برده و زان‌بعد دیگر کشتن و قتل‌های زنجیره‌ای امری سازمان یافته بود و زیر نظر سازمان اطلاعات رژیم پیش برده می شد و از عناصر اکثریتی و انجمن های اسلامی که نسبت به تروریست‌های وزارت اطلاعات آماتور به حساب می آمدند، بدون گذاردن ردپائی چندان آدم‌کشی می کردند.
در ماه های قبل همان سال، کمیته ی هم‌بستگی با حقوق بشر و دمکراسی و سکولاریسم که نهادی بود توسط نیروهای دمکرات و هندی و با حمایت سازمان های دانشجویی سیاسی فعال در هند تشکیل شده بود، تظاهرات موفقی را علیه سفر رئیس جمهور وقت ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی بهره‌مانی انجام داده‌ بود. در این تظاهرات که ظاهرن مسئول امنیت آن را منوچهر متکی(وزیر امور خارجه ی بعدی احمدی نژاد) به عنوان رئیس انجمن فارغ‌التحصیلان شبه‌قاره‌ی هند، به عهده داشت، مورد افشاگری دانشجویان و سازمان‌های دمکراتیک هندی قرار گرفت. به این منظور تنبیه دانشجویان به عهده ی حرفه‌ای های گروه تازه تأسیس سازمان برون مرزی ساواما گذاشته شد.
زنده یاد امیر راهدار
آگهی ها و پوسترهای تظاهرات به علت این‌که سازمانده اصلی نیروهای هندی بودند و آن‌ها علی‌رغم هشدارهای نیروهای ایرانی، از ماهیت پلید رژیم جمهوری اسلامی اطلاع کافی نداشتند، از ماه‌ها قبل از آن در رسانه های علنی و سراسری هند چاپ و تبلیغ شده بودند. این مسئله به اندازه ی کافی به تیم ترور وقت داده بود که تروریست ها را با محمل های ترور و امکانات لجستیکی از ایران به هند انتقال داده و نیز با تدارکات لازم به این جنایت دست بزنند. جنایت‌کارانی که مدیریت عملیات ترور را در دست داشتند، بعدها با سازماندهی در تیم متکی و تیم شمخانی به مناصبی در جمهوری اسلامی رسیدند. منوچهر متکی دانشجوی رفوزه‌ی دانشگاه بنگالور هندوستان بود که بعد از رسیدن به پست وزارت خارجه، اغلب همکاران خود در انجمن فارغ‌التحصیلان شبه‌قاره‌ی هند را به آنجا برد. لیست هم‌کار مزدوران وی توسط جناح‌های رقیب و از جمله سایت های تابناک وابسته به محسن رضائی، که از هم‌کیشان پاسدار شمخانی، وزیر دفاع و از رقبای منوچهر متکی است، با ذکر اسامی قیل و قبیله‌ی متکی که با خود به وزارت خارجه برد ه بوده‌ را افشا کرد. من این جا را که مختص یادبود امیر است، به آن اسامی آغشته نمی‌کنم. قاتل یا قاتلان وارداتی از غفلت و یا سازش پلیس هند استفاده کرده و با کشتن امیر و زخمی کردن دانشجویان دیگر، در اسرع وقت هند را به قصد ام‌القرای ترور و جنایت، یعنی جمهوری اسلامی ترک کردند.
باری، در آن غروب غم‌گین بنگالور، آنچه آن روزها ما به‌درستی ارتجاع می‌خواندیم، یعنی رژیم ولایت فقیه‌ جمهوری اسلامی، امیر را از ما گرفت و تعدادی دیگر از یاران را زخمی کرد. جنبش دانشجویی هند که هنوز از ضربه‌ی از دست دادن شهرام میرانی کمر راست نکرده‌ بود، با جان‌ باختن امیر دیگر نتوانست با ضرب‌آهنگی مناسب به راه خود ادامه دهد و بر اثر فاکتورهایی که در حوصله ‌‌‌‌این یاداشت نیست، کم‌کم رو به مهاجرت کرد و یا اضمحلال گرفت.
امیر راهدار در آبادان در خانواده‌ای کارگری متولد شد. چنان‌که الان رسم زندگی‌نامه نویسی سیاسی است که بنویسیم او چون در چنین محیطی بزرگ شده‌ بود، به سیاست و اندیشه‌های انقلابی گرایش پیدا کرد، اما به‌راستی امیر انسانی خون‌گرم، صمیمی و بی آلایش بود و هرآن‌چه درست می‌دانست انجام می‌داد. او به “سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌ی کارگر” گرایش داشت و در هندوستان نیز با هواداری از این سازمان از آرمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی دفاع می کرد.
رژیم جمهوری اسلامی قبل از به انجام رساندن این جنایت، دو دانشجوی دیگر را هم به قتل رسانده بود، یکی شاهرخ میثاقی در فیلیپین و دیگری شهرام میرانی در علیگره- هندوستان. در هر دو قتل و جنایت قبلی عامل قتل و حملات، ظاهرن دانشجویان وابسته به رژیم بودند و سفارت‌های رژیم نقش تدارکات‌چی عملیات را به‌عهده داشتند. در قتل شهرام، جمهوری اسلامی با مشکلات سیاسی دیپلماتیکی چند مواجه شد. تعدادی قابل توجهی از فالانژها و اکثریتی ها برای مدتی در زندان ماندند. رفسنجانی در هیئت رئیس‌‌جمهوری به هند سفر کرد و با تهدید هند به لغو قرارداد سنگ آهن کودرموخ (قرارداد سنگ آهن مذکور در رژیم شاه با هند بسته شده بود و آن وقت‌ها برای هند حیاتی بود، این قرارداد در سال 2015 رسمن لغو شد)، مظنونین به قتل را موقتن از زندان آزاد کرد و عده‌ای از آنان با ترک هند از مجازات گریختند. در تظاهراتی که مخالفان جمهوری اسلامی در بنگالور به مناسبت ورود اکبرشاه و در اعتراض به اوج کشتارهای دهه‌ی شصت انجام دادند، مطبوعات هند در مورد جنایات رژیم و افشاگری‌های جنبش دانشجویی، مقاله‌های زیادی نوشتند. مسئولیت تشریفات این سفر را منوچهر متکی به عهده داشت، و شخصن با ایجاد درگیری با دانشجویان معترض قصد اغتشاش داشت، اما در آن هنگام پلیس هند تحت تأثیر تبلیغات دانشجویان مخالف رژیم وقعی به شانتاژهای این مزدور نگذاشت.
منوچهر متکی و سازمان امنیتی که ریاست آن را به عهده داشت از نهادهای هم‌سو با وزارت اطلاعات بود و در جاسوسی از دانشجویان مخالف، خبرچینی و پرونده‌سازی برای دانشجویان انقلابی به کمک ساواما که جای ساواک را گرفته بود می آمد. بعد از این تظاهرات بود که جمهوری اسلامی به ترورهای خارج از کشور شدت بخشید، به طوری که تا آخرین سال‌های دهه‌ی نود ترورهای خارج از کشور به بیش از 150 نفر می رسید. البته در این فاصله ساواما دچار تغییر نام و چارت شد و به واواک و بعدترها به وزارت اطلاعات با شاخه ها و زیر‌شاخه‌های امنیتی آن تبدیل شد.
سی‌وسه سال از آن روزها گذشته‌ است. اما جمهوری اسلامی که مسئولیت هیچ‌کدام از جنایت‌هایش را به‌عهده نگرفته‌است، در این‌موارد نیز سکوت کرده ‌است. آن‌ها می‌خواهند با گذشت زمان از زیر بار این جنایات بگریزند و یا ما دچار فراموشی شویم و نسل کنونی را به بی‌راهه‌‌ی “شرایط جنگی” و یا اشتباهات احتمالی سازمان‌های سیاسی مبارز حواله دهند. رژیمی که نفیسه اشرف جهانی زندانی سیاسی ده ساله را اعدام کرده‌ است، نمی تواند خود را در رسانه‌ها و بوق‌های جهانی دنیای سرمایه‌داری چون بی بی سی و رادیو آمریکا، جنایات خود را با اشاره به اشتباهات تاکتیکی و یا حتی بینشی سازمان‌های سیاسی ضد‌رژیم توجیه کند.
هم‌چنین سازمان موسوم به اکثریت که امروز اعضایش در دنیای متکی به قوانین دادخواهی در نیم‌کره‌ی غربی زندگی می کنند، نمی توانند با تشبث به این که “سالها است که در اين زمينه اتهامات سنگينی از جانب نيروهای غيرمسئول به سازمان ما وارد مي شود، بدون اينکه مدرکی مستند از جانب آنها ارائه گردد. کسانی که چنين اتهاماتی را به سازمان ما می زنند،” (1)، خودرا از پاسخ گویی به مادر و خانواده‌های شهرام و امیر و نیز هم‌رزمان آنان برهانند. 
همین پارسال در توضیح مراسم خاوران تهران مادر شهرام میرانی با عکس شهرام در دست، ضمن دادخواهی قتل شهرام می خواست بداند که فرزندش به چه جرمی کشته شده است؟ مدارک مستند این قتل که موجود است. هواداران سازمان اکثریت که بعضی از آنان امروز مسئولیت تشکیلاتی دارند، خود می دانند که مستند شرکت در جنایت‌شان حی و حاضر در آرشیو پلیس شهر علیگره هندوستان موجود است، پس چرا عضو و هوادار سابق اکثریت، آقای جعفر بهکیش، دادخواه قتل 7 نفر از اعضای خانواده‌اش وقتی از شما در مورد شرکت تشکیلاتی هواداران شما در این قتل می پرسد، او را دنبال نخود سیاه می فرستید.
طبعن ما دانشجویان ایرانی که در دهه‌ی “طلائی شصت” در هندوستان به تحصیل و فعالیت مشغول بودیم، می دانیم که آمر این قتل‌ها ساوامای جمهوری اسلامی بود و آن‌ها را مسئول آن قتل‌ها و سایر قتل‌های زنجیره‌ای و غیر زنجیره‌ای چه در ایران و چه در خارج از کشور می دانیم، اما می دانیم عاملان این قتل ها نیز از عوامل حزب‌الهی تا عناصر اکثریتی و یا اعضای حزب الله لبنان(مانند قتل‌های رستوران میکونوس) بایستی در مقام عاملیت خود جواب‌گو باشند.
وظیفه‌ی ما، اما زنده نگه‌داشتن خاطره‌ی این جنایات است تا گرد فراموشی که رژیم و اعوانش می‌خواهند به‌روی این جنایات بپاشانند ناکار‌آمد شوند. کاربه‌دستان سابق رژیم تازیانه و دار، که امروز بعضن با رژیم زاویه‌هایی پیدا کرده‌اند، مانند محسن کدیور و مهاجرانی و ابراهیم نبوی و امثالهم، در دنیای رسانه‌ای و یا مجازی، ضمن توجیه جنایات رژیم آن‌ها را مختص آن دوران و در “واکنش به خشونت گروه‌ها” می دانند، و خواهان فراموش کردن جنایات از طرف خانواده‌ها و جنبش دادخواهی است، بایستی دروغ‌گویی آنان را برملا کنیم، که؛ فقط نفیسه‌اشرف جهانی دختر دبستانی نیست که در ده ساله‌گی به جرم محاربه اعدام شده ‌است، بلکه 9 دختر بچه‌ی زیر 13 ساله اعدام شده اند؛ که 187 دختر زیر 18 سال در دهه‌ی جهنمی شصت و سال‌های طلائی امام، اعدام شده‌اند و به این لیست بایستی اعدام زنان حامله و مادران بالای 70 سال را اضافه کرد(2). این رژیم را با تمام اعدام‌ها و شکنجه‌های رایج در زندان‌هایش، مردم ایران به زباله‌دانی تاریخ خواهند سپرد، و در بامدادی که در پی آن سحر بروید، آمران و عاملان این جنایات بایستی حساب پس بدهند تا دیگر چنین جنایتی هیچ‌گاه تکرار نگردد.
به امید آن‌روز و با یاد مانای امیر راهدار و سایر جان‌باخته‌گان راه آزادی و برابری!
مطالب مرتبط:
3- از یکسو سازمان اکثریت در خواست جمهوری اسلامی برای معرفی اعضاء سازمان اقلیت را رد میکند (8) و از طرف دیگر "لیست رفقای خود را به وزارت کشور رژیم سرکوبگری که به خودی هم رحم نمیکرد"(9) میداد. آیا سازمان اکثریت تائید میکند که جمهوری اسلامی خواستار معرفی اعضاء سازمان اقلیت بوده است؟ در صورت صحیح بودن، آیا این درخواست تنها به سازمان اقلیت محدود مانده است؟
نکاتی که ذکر آن رفت و نکاتی مشابه، بستری مناسب برای ادامه طرح اتهام همکاری میان سازمان اکثریت و نهادهای جمهوری اسلامی بر علیه احزاب سیاسی مخالف دولت فراهم کرده است. تمام انتقاداتی که ما تا به امروز انجام داده ایم، عمدتا به خط مشی سیاسی محدود شده است. جز با بررسی مصادیق آنچه ما از آن انتقاد میکنیم، امکان هیچ اصلاحی وجود ندارد. چه کسی مسئول زیانهائی است که به دلیل این اقدامات متوجه افراد حقیقی شده است؟
جعفر بهکیش
سالها است که در اين زمينه اتهامات سنگينی از جانب نيروهای غيرمسئول به سازمان ما وارد ميشود، بدون اينکه مدرکی مستند از جانب آنها ارائه گردد. کسانی که چنين اتهاماتی را به سازمان ما میزنند، بايد مدارک و مستندات خود را ارائه دهند. اگر از جانب کسی مدارک و مستنداتی دال بر اين اتهامات ارائه شود، ما آمادگی بررسی آن را داريم. آ

کارنامه فداییان خلق اکثریت چیست و چه جایگاهی در تاریخ معاصر ایران دارد؟ تلویزیون بی بی سی (برنامه ی پرگار)
چهارشنبه 16 فوريه 2011 - 27 بهمن 1389
از میان این گروه های متفاوت، فداییان خلق ایران (اکثریت) است که بیش از دیگران با نام فدایی تداعی می شود. کارنامه فداییان خلق اکثریت چیست و چه جایگاهی در تاریخ معاصر ایران دارد؟
در پنل اول، بهروز خلیق، مسئول هیئت سیاسی فداییان خلق ایران (اکثریت) و محمدرضا شالگونی، از باسابقه ترین فعالان سیاسی چپ و منتقد خط مشی فداییان به سوال های مخاطبان خود در پنل دوم احمد زرین آباد و کیانوش بوستانی جواب می دهند.


با یک چشم به هم زدن بود که دانشجویان مخالف رژیم شناسائی شده و ارز دانشجوئی آنان قطع گردید. با گذشت زمان و با تن ندادن به نوشتن "توبه نامه" درسفارت و درقبال تمدید پاسپورت دانشجوئی و نیز آغاز حملات به دانشجویان توسط عوامل رژیم در فیلیپین، تعداد زیادی از جمع ما مجبور به تقاضای پناهندگی در کمیساریای پناهندگان سازمان ملل متحد در مانیل شدیم. برخی تحصیلاتشان را به خاطر امنیت جانی خود ناتمام گذاشته و عازم کشور های پناهنده پذیر شدند. حمله به دانشجویان ادامه یافت. دانشجویان، "اسفندیار طاقانکی"  و شاهرخ میثاقی  توسط دانشجویان و عوامل رژیم به قتل رسیدند و در مراسم رهسپاری پیکر شاهرخ میثاقی در فرودگاه مانیل، بار دیگر عوامل رژیم حمله به دانشجویان را با پرتاب نارنجک ادامه داده و باعث زخمی شدن ده ها دانشجوی مخالف گردیدند.
 آنچه هر روز بیشتر میشد، خیل متقاضیان پناهندگی در بین دانشجویان بود که شناسائی شده و جانشان در خطر جدی بود. این تهدید ها  سالیان سال  ادامه پیدا کرد تا بلاخره جنگ ایران وعراق بپایان خود رسید و متعاقب آن و با گذشت چندی خمینی نیز مرد ولی جنبش دانشجوئی زنده ماند و پر توان تر به راه خود ادامه داد و این بار پخته تر از گذشته و در دوران فارغ التحصیلی خود. بسیاری از دانشجویان که دیگر ارزی برایشان تعلق نمی گرفت عازم کشور ژاپن شده و در کارهائی دو شیفته مشغول کار و پس انداز و اتمام تحصیلات خود در بازگشت به فیلیپین شدند. بسیاری از ما ها با شهروندان فیلیپینی ازدواج کرده و صاحب قرزند و فرزندانی شدیم که باز همزمان با دوران دانشجوئی ما بود. اکثر دانشجویان فارغ التحصیل شدند ولی طبق قوانین فیلیپین، نه اجازه کار در رشته خود داشت ...

شهرام میرانی تاریخ ترور در هندوستان۶۱/۴/۱۸- تاریخ ترور ثبت شده ی شهرام میرایی (فداییان اقلیت) در هندوستان 8 ژوئن 1982 میباشد.
اولین نفری هم که در سال 60 در خارج از کشور کشته شد شهرام میرانی از هواداران سازمان بود که توسط گشت ضربت جمهوری اسلامی با پتک و ضربه های شدید چاقو کشته شد و بر روی پشت او هم نوشتند مرگ بر فدایی. لازم به تذکر است که تنها و تنها موردی که "اکثریت" رسما و حتا در نشریه "کار" خود، مسئولیت این عمل را به عهده گرفت و همکاری هواداران خود با نیروهای حزب الهی را بعدها محکوم کرد، همین مورد شهرام میرانی بود.

شاهرخ میثاقی در تاریخ 14 ژانویه 1982 در مانیل/فیلیپین ترور شد- از گروه فداییان اقلیت (منبع لیست ترورهای رژیم در اینترنت)
تاریخ ترور شاهرخ میثاقی در مقاله ی کیوان سلطانی: ماه مارس1982، شاهرخ میثاقی
 
امیر راهدار در تاریخ اول سپتامبر در هندوستان ترور شد- از گروه پیکار(منبع لیست ترورهای رژیم در اینترنت)
تاریخ ترور شاهرخ میثاقی در مقاله ی کیوان سلطانی: بیست و نه سپتامبر1982

اسفندیار رحیمی در تاریخ 8 فوریه 1983 در مانیل/ فیلیپین ترور شد-  از گروه مجاهدین

در شانزده آذر ماه یاد دانشجویان شاهرخ میثاقی و اسفندیار رحیمی را که در کشور فلیپین بدست مزدوران برون مرزی رژیم سفاک جمهوری اسلامی به قتل رسیدند گرامی می داریم. شاهرخ میثاقی و اسفندیار رحیمی از فعالان سیاسی جنبش دانشجوئی بودند که لحظه ای از مسئولیت انسانی و سیاسی در راه حقوق مردم خود در درون ایران غافل نبودند. این انسان های شایسته و مردم دوست در حین تحصیل با فعالیت شبانه روزی خود در دانشگاه و در میان مردم در خارج کشور کوس رسوائی رژیم خونخوار جمهوری اسلامی را به صدا در می آوردند.
مزدوران برون مرزی رژیم جمهوری اسلامی که فعالیت این دانشجویان را تحمل نمی کردند با دست اندرکاری سفارت جمهوری اسلامی در فلیپین سرانجام با ساطور به جان این دانشجویان مبارزافتادند و آن ها را به قتل رساندند. در زمانی که گروه های دانشجوئی جسد شاهرخ و اسفندیار را در فرودگاه مانیلا پایتخت فلیپین تشییع می کردند تا هر دو جسد را به درخواست خانواده اشان به ایران بفرستند مزدوران رژیم با بکارگیری نارنجک و انفجار باعث زخمی شدن عده دیگری از دانشجویان شدند که از جمله حسن آقاجانی و محمد بهداروند برای همیشه ناقص العضو شدند. در شانزده آذر یاد این فرزندان راستین ملت برومند ایران که جان خود را برای آزادی بر کف گذاشتند گرامی می داریم.   فعالان راه آزادی در سیدنی استرالیا
اگر یک کلمه حرف های اکبر گنجی درست هست و یک ذره احساس انسانی در این فرد وجود دارد بجای حرافی بدون دلیل و مدرک بیاید از ترور های که در زمانی که ایشان وابسته فرهنگی رژیم در ترکیه بود و زیر دست منوچهر متکی که در قتل زنده یاد شاهرخ میثاقی در هند دست داشته هست، کار میکرد از ترور ۲ مجاهد و ۲ افسر رژیم سلطنتی بگوید. بگوید که چگونه آنها را دزدیدند و جسد مثله شده شان را در جاده ها رها کردند. بیاید از ترور هایی که هنوز معلوم نیست تعدادشان جقدر هست و در زمان مسولیت ایشان در ترکیه انجام شده حرف بزند. از بازجویی ها و شکنجه زندانیان سالهای نیمه نخست ۶۰ صحبت کند که خود در آن سهیم بوده و برای امام عزیزش و برای اسلام ناب محمدی میکرده. این مصاجبه ها تنها و تنها برای مطرح کردن دایمی این مادون انسان هاست. چرا بی بی سی، صدای آمریکا، صدای آلمان فرانسه و عیره با کسانی که واقعا مخالف رژیم هستند و عزیزانی از دست دادند و خود شکنجه و زندانی شدند مصاجبه نمیکنند؟

برای خواندن مقالات دیگر در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.
بهمن
نگاهی به پرسش و پاسخ  ی- صفایی با بهزاد کریمی
برای خواندن ادامه روی اینجا کلیک کنیم.
برای خواندن در منبع روی تیترها کلیک کنیم.




بهمن
نگاهی به پرسش و پاسخ  ی- صفایی با بهزاد کریمی

 بهزاد کریمی - فدائیان خلق اکثریت
آقای ی – صفایی پرسش و پاسخی را با اقای بهزاد کریمی از رهبران درجه یک سازمان اکثریت سامان داده که تکیه بر آن برای آگاهی همگان بخصوص جوانانی که از کم و کاست مسایل و رخداد های درون سازمان چریکهای فدایی خلق بی اطلاع و یا کم اطلاع هستند، بسیار آموزنده هست. در زیر سعی میکنم نکاتی از سخنان آقای کریمی را باز شکافم و در انتها برای آگاهی ایشان (اگر بفرض آنکه ایشان از آنها بی اطلاع هستند) و دیگران، چند سوالی را مطرح کنم. برای شفاف تر شدن سخنانم بر آنم که آنها را جدا از هم بگویم.
الف: آقای کریمی همانند تمامی کسانی که از باز گوکردن واقعیات واهمه دارند، دست به مغلطه کاری و سفسطه میزند. در این روش کار، پاسخ دهنده برای فرار از جواب ژست فیلسوفانه بخود گرفته و سعی میکند که پرسش کننده را با طرح برخی جملات و اصطلاح های تحقیقی، در تنگنا قرار داده وتسلیم نطراتش کند. در اینجا، آقای کریمی 2 بار اقای صفایی و منتقدینش را به خطا در "روش شناسی تاریخ " و "انحراف روش شناسانه" متهم میکند. اما، ایشان یا آگاهی ای در زمینه "روش شناسی" ندارند و یا تنها سعی در انحراف جهت حرکت پرسش و پاسخ دارند. ایشان از کدام "روش شناسی" صحبت میکند؟ اگر منظورروش شناسی تاریخ یعنی روشی در اشکار سازی و تفسیر یک واقعه و یا حرکت تاریخیست، که بنا بر تمامی داده ها در این زمینه، این روش، روشی است نسبی و نه مطلق و بر خلاف روش شناسی علوم طبیعی، هر روشی برای تفسیر علوم انسانی و کرداری از جمله تاریخ، تنها مورد قبول آنهایی قرار میگیرد که در آن مکتب فکری سیر میکنند. آیا روش تاریخ شناسی نویسنده گان وابسته به طبقه حاکمه با روش تاریخ شناسی نویسنده گان منتقد و یا مخالف دستگاه حاکمه یکی هست؟ آیا در نظر هرکدام از این دو گروه نویسنده ، روش دیگری "انحراف" در "روش شناسانه" نیست؟
ب: آقای کریمی و تمامی کسانی که نه در پی "حرمت حقیقت گویی" که در پی توجیه و مغلطه واقعه ها هستند، برای تبریه خود و همفکرانشان، سعی دارند که دیگران را هم خطا کار و مقصر جلوه دهند و با تکیه بر این نکته که چون همگی مقصرند، پس هیچ کس مقصر نیست و میباید بر تمامی خطا ها، خیانت ها و جنایت ها پرده سیاه و سنگینی افکند و بدنبال سیاست "بخشش و فراموشی" شد. مسلما خواننده گان این سطور سخنان گنجی، مهاجرانی، قوچانی و دیگر جانیان اسلامی را در مورد جنایت 30 ساله امام عزیزشان و نظام عدل علی اشان را بخاطر دارند که چگونه سعی داشته و دارند که افراد و سازمانهای مخالف رژیم را همانند خود و رژیمشان، مستبد، فرقه گرا، و خشونت گرا دانسته و بدینصورت همگی را مقصر نشان داده و خود را تبریه کنند. آقای کریمی هم در همین روال پاسخ میدهد. ایشان در رابطه با "اقلیت" سازمان میگوید:" اقلیت" این افتخار را داشت که در برابر رژیم ولایت فقیه پیشانی بر خاک نساید اما همو در اتخاذ سیاست نسبت به قدرت حاکم، نهایت سکتاریسم سیاسی و ماجراجویی ها را پیشه نمود" بعبارتی فرقی بین اکثریت و اقلیت نیست، یکی با رژیم همکاری میکند و دیگری نسبت به رژیم سکتاریست هست، پس هر دو مقصر. آقای کریمی باز نشان میدهد که از مفاهیم و لغات سیاسی اطلاعی ندارد و یا زمانی که به توجیه خود و مقصر خطاب کردن دیگران میپردازد، معانی این مفاهیم را فراموش میکند. از نظر ایشان "سکتاریسم" چه معانی دارد؟ ایا سکتاریسم همان فرقه گرایی نیست؟ آیا یک سازمان مخالف صد در صد و جدی یک حکومت دیکتاتوری و خون آشام، میباید از گروه و سازمان خود حمایت کرده و روش کار و خواست هایش را درست ارزیابی کند ویا بر این نظر باشد که در مواردی حکومت درست میگوید و در مواردی، سازمان خود؟ در اینصورت آیا میتوان این سازمان را یک سازمان مخالف جدی حکومت دانست؟ آیا میباید فرقی بین "اقلیت" و "نهضت آزادی" باشد یا نه؟ آیا مخالفت آشکار و تسلیم ناپذیر دال بر "سکتاریسم" هست؟ اگرچنین باشد میباید تمامی سازمانها، احزاب و افرادی که علیه بی عدالتی و دیکتاتوری رژیمی بپا برمیخیزند، سکتاریست باشند.
در مورد انشعاب 16 آذر هم آقای کریمی همین سیاست را به پیش میبرد. ایشان میگوید: " برخورد اکثریت با انشعاب 16 ، رماننده و سرکوب گرایانه بود، اما این بدانمعنی نیست که نحوه برخورد دوستان منشعب در 16 آذر ، تجلی دمکراتیسم و شفافیت بود و عاری از توطئه گری!" اگر روش اکثریت "رماننده و سرکوبگرانه" بود و نگهدار هم قبول میکند که: " در تولید شبهه نسبت به زنده یاد هلیل رودی کاملا عامدانه عمل کرده است" ، ایشان انتظار داشتند که 16 آذری ها بسیار "دمکرات" منشانه با آنها برخورد میکردند و با آنها "شفاف" عمل میکردند. ایشان واقعن متوجه نیست که گروهی دارد، فرد و گروه دیگری را ترور شخصیت میکند و سعی در نابودی آنها دارد و سعی اش هم به نتیجه رسیده ولی با این همه از آن فرد و گروه میخواهد که بسیار دمکرات منشانه و شفاف با آنها برخورد کند؟ آیا این همان روشی نیست که سعی دارد بقبولاند که چون آنها هم مقصرند پس هیچکس مقصر نیست؟
نکته دیگر در این زمینه محکوم کردن ایدیولوژی و نوع سازماندهی حزب توده و سچفخا بیکسان هست تا دلداده گی آنها به ایدئولوژی منحط و خیانتکارانه حزب توده و سرمشق قرار دادنش را توجیه کند. ایشان میفرمایند که " اساسا با تزریق شیوه های رهبری سانترالیستی و بلانکیستی رهبری حزب توده در سازمان ما همراه شد و اینها با ظرفیت های زیادی  که خود ما از روش های فرماندهی دوره چریکی به ارث داشتیم در آمیخت و معجون عدم تحمل دگر اندیش را فوران داد" بنابراین، روش و ایدیولوژی حزب توده و سچفخا بیکسان مخرب بوده و این رهبران اکثریت نبودند که خطا کار و مقصرند بل همگی و همه عالم خطا کار و مقصر بوده و در نتیجه هیچکس مقصر نیست.
پ: آقای کریمی برای ناچیز جلوه دادن همکاری خود و سازمانش با دستگاه جنایت پیشه وزارت اطلاعات، در یک جا ادعا میکند تا جند سال بعد از مهاجرت از این "همکاری" اطلاعی نداشته ولی در جای دیگری میگوید:"  دبیر خانه سازمان برخی از اطلاعات رسیده در باره تحرکات جریانات متعلق به رژیم  قبل از انقلاب را به طرف رابطه شان با جمهوری اسلامی می داده اند" ابتدا اینکه خود آقای کریمی قبول دارد که: "لو دادن در فرهنگ ما و کمابیش در همه فرهنگ ها به معنی خیانت و خباثت است" حال چه فرقی میکند که "لو" دادن و "اطلاعات" دادن از افراد وابسته به رژیم گذشته باشد یا دیگران؟ آیا در فرهنگ ایرانی، تنها "لوو اطلاعات" دادن تحرکات جریانی که از رژیم گذشته نباشد، دال بر "خیانت و خباثت" هست یا "لو دادن و اطلاعات" دادن بطور کلی که منحر به آزار و اذیت و کشته شدن افرادی شود دال بر خیانت و خباثت هست؟. آیا رژیم اسلامی (نه ولایت فقیه) که خود از جنایتکارترین رژیم های تاریخ بشری هست حق محاکمه و مجازات افراد وابسته و یا هوادار رژیم گذشته را دارا هست؟ ایشان برای لوث مقوله "لو و اطلاعات" دادن در جای دیگری میگوید: " یکی از دوستان هم قید می کرد که  در مواردی که ما برای آزاد شدن افراد دستگیر شده سازمان با آنها در مذاکره بودیم و آنها انتظار داشتند که در برابر از ما اطلاعاتی بگیرند ما برخی اطلاعات به آنها می دادیم که از نوع سوخته بوده و موجب آسیب به هیچ کسی نمی شدند." ابتدا اینکه ایشان و سازمان اکثریت از کجا میدانستند که آن اطلاعات "سوخته" هست؟ آیا افراد اکثریت در ادارات سازمان امنیت و اطلاعات رژیم کار میکردند که بدانند کدام اطلاعات سوخته هست و کدام نسوخته؟ آیا این ادعا دال بر سقسطه و دغل بازی نیست؟ آیا دادن حتی اطلاعات سوخته از کانال دیگر به درست بودن دوچندان آن اطلاعات در نزد بازجویان وشکنجه گران، نمی انجامد؟
ج: آقای کریمی حداقل قبول دارد که همکاری اکثریت با جانیان رژیم در سرکوب سربداران در واقعه آمل، یکی از "سیاهترین تجلیات" سازمان اشان هست. البته ایشان کم لطفی میکند، شرکت در کشتار سربداران و افتخار به آن و درجش در ارگان سازمانی، نه دال بر "سیاهترین تجلیات" بل دال بر خیانت و جنایت هست و در هر جامعه متمدن و دمکراتی محکوم بوده و قابل پی گیری قضایی. این شرکت در کشتار هزاران درجه از "لو" دادن ها فاجعه بار تر هست که بسیار خاطر آقای کریمی را آزرده کرده و ادعا دارند که هیچ دلیلی و مدرکی دال بر این "تهمت" نیست.گویا ایشان سواد خواندن نداشته و روزنامه ارگان سازمانی اش را نمیخواند و صدها مدرکی که در دهها سایت وجود دارد را نمیبیند.
چ: آقای کریمی یا جمع و تفریق را فراموش کرده اند و یا باز برای کم بها دادن همکاری خویش و سازمانش با رژیم، به دروغ متوسل میشود. ایشان میگوید که: "در برابر آن دو سال (همکاری و دفاع از رژیم) ،سازمان نزدیک به 30 سال در موضع مبارزه با جمهوری اسلامی بوده است" ابتدا اینکه حمایت از رژیم توسط رهبران اکثریت نه 2 سال که بقول خود ایشان از اواسط تابستان 58 تا 62 هست که با یک حساب سرانگشتی میشود 4 سال نه 2 سال. دیگر آنکه اگر هم همکاری و دفاع از رژیم تنها در 2 سال بوده و "مبارزه" با رژیم 30 سال، پس میباید رژیم 32 سال در قدرت باشد نه 31 سال. حال قبول کنیم تمامی حساب و کتاب ایشان درست باشد. آیا حمایت از تمامی انتخابات رژیم و تشویق مردم به رای دادن، حمایت دربست از خاتمی، ارتباط با گنجی در دوران وابسته فرهنگی اش در ترکیه، ارتباط های منظم با اصلاح طلبان، همواره "جناح" دوراندیش پیدا کردن در درون رژیم و حمایت از آن و دفاع از آن جناح، پادویی رژیم در کنفرانس برلین و سخنرانی های اولیه گنجی در اروپا و بخصوص در لندن، همکاری رفیق شفیق اشان آقای مجید عبدالرحیم پور با تروریست های رژیم در واقعه رستوران میکونوس در قبال خروج پسر ایشان از ایران، همکاری اقتصادی فرخ نگهدار در طرح های ساختمان سازی رژیم در ونزویلا، حمایت همه جانبه از موسوی و کروبی و خاتمی در وقایع اخیر ایران، حمایت نگهدار و همفکرانش از ادامه حکومت نکبت اسلامی و حمله های خصمانه به موافقان سرنگونی رژیم و ...... آیا نشان از 30 سال "مبارزه" با رژیم دارد؟
اما دو سوال برای روشن شدن ذهن آقای کریمی:
الف: آیا بیاد دارید که در سال 56، منصور (غبرایی) بدون داشتن مسولیت سازمانی و صرفا بواسطه جان باختن بسیاری از فداییان در سالهای 55 و 56، دست به عضو گیری کسانی (از جمله نگهدار و همفکرانش) زد که همانند او به نظرات حزب توده نزدیک بودند و مخالف مشی مسلحانه؟ آیا قبول دارید که نگهدار مخالف عضو شدن بود ووقتی که شرایط جامعه را در خلاف ثبات رژیم شاهنشاهی دید (حال به توصیه چه کس و کسانی) عضویت را قبول کرد و در خانه سازمانی عکس خمینی را بالای محل خوابش نصب کرده بود؟ آیا قبول دارید که بواسطه تقلب و دزدی رای زنده یاد رفیق هادی و گذاردن رای او بجای رای نگهدار توسط مهدی فتاپور (این یار و همدم نگهدار)، نگهدار به کمیته مرکزی سازمان راه یافت؟ اگر چنین هست آیا گفتن اینکه تنها یک عضو و دومشاوربا اقلیت رفتند، حرفی است درست؟ کمیته مرکزی ای که با تقلب و دزدی تشکیل شده باشد، نه صلاحیت اخلاقی دارد و نه حقوقی. براستی چرا شما به عمد از جدایی گروه چریکها سخنی بزبان نمیاورید؟ آیا شما که خود میگوید که از "پایه گذاران" سازمان نبودید و به خود و همفکرانتان بسی امتیاز میدهید و خود را از بهترین های سازمان میدانید، چرا از زنده یادان رفقا صبوری و حرمتی پور ورفقای زنده مانده نظیر اشرف دهقانی و فریبرز سنجری که یا از پایه گذاران سازمان بودند و یا از اثر گذاران مهم در سازمان (آیا عملکرد و فعالیت های تمامی کمیته مرکزی اکثریت به یک دهم عملکرد و فعالیت های زنده یا رفیق حرمتی پور در پیشبرد اهداف سازمان، میرسد؟) یاد نمیکنید و نمیگویید که آنها از همان روز نخست بقدرت رسیدن رژیم جهل و جنون اسلامی با آن مخالف بوده و خواهان سرنگونی اش بودند؟

ب. شما که از همکاری اکثریت با رژیم اظهار بی اطلاعی میکنید ممکن است لطف کرده بگویید که چه کسی مسـئول تحویل سلاح های سازمانی در کردستان به آدمکشان اسلامی بوده که با همان سلاح ها که بقیمت جان بسیاری از هواداران و فعالین سازمان بدست آمده بود، مردم کردستان، پیشمرگه ها و افراد وابسته به سازمان کشتار شدند؟ ممکن است لطف بفرمایید و بگویید که چگونه تشکیلات بامی استار بواسطه حمایتش از "اقلیت" سازمان، "لو" رفت و تمامی امکانات آن و بسیاری از فعالین و هوادارانش دستگیر و اعدام شدند؟ ممکن است لطف بفرمایید و توضیح دهید که چه کسانی مسئول تشکلات دانشجویی خارج کشور وابسته به اکثریت بود و به آنها رهنمود فکری و تشکیلاتی دال با همکاری آدمکشان اسلامی در خارج کشور میداد که منجر به قتل زنده یادان شاهرخ میثاقی، امیر، و شهرام میرانی شد؟ واکنش اکثریت در قبال این همکاری و جنایت چه بود؟ شما و همفکرانتان آیا بقول خودتان درقبال این اعمال "عرق شرم برپیشانی" دارید؟ آیا بواسطه این عملکرد های شما نمی باید بجای "عرق شرم" که "سیل شرم" بر پیشانی شما جاری باشد؟

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

Merci rosa xaste nebashi xili ali bod ko gosh shneva beraye jevana iran xili xobe. merci

ناشناس گفت...

rosa gerami ey kash masaleye tir xalas zadan aksariyati todeyi dar zendan evin ra ham eshare mikardi midonam hatman faramosh ya az galam oftade merci

RosaArchiv گفت...

عزیز جان
میگویند که در زندان "مجبور" بودند, تیر خلاص بزنند!!!
حال در خارج از ایران را مثال آوردم که نگویند با قمه/چاقو/شمشیر زدن اجباری بوده!
راستش اگر برای ارز دانشجویی لو میدادند اقلن میشد گفت برای پول، اما اینها بدلیل ایدئولوژی جاسوسی و جنایت کردند...
پایدار باشید

ناشناس گفت...

duroste rosa Jan ama xili ha zire feshar kozashtand ama in jenayat anjam nedadan ba inke sen xili kam dashtanm

ناشناس گفت...

در مورد اشتباهات نسلهای پیشین حرفهای زیادی میشود زد زیرا اسناد خیانت و اشتباهاتشان موجود است اما بهتر است در مورد نسل جدید مظلومانه صحبت نکنیم و از این نسل جدید کثیف، زشت، چندش، بیسواد، ادمفروش، نژادپرست، ضداخوند ولی چاپلوس همان اخوند بی عبا و عمامه، خائن بخاطر صدهزارتومن پول، نسلی سوخته نسازیم، شما رفقایی که دم از آزادیخواهی حقیقی میزنید بدانید که در یکی از بدترین شرایط فرهنگی ایران در حال حاضر زندگی میکنیم و همین احزاب در حال موج سواری از همین نسل جدید بی بته و بی هویت هستند.
بهتر است تعارف را کنار بگذاریم تا اشتباهات گذشته تکرار نشود.

Rosa گفت...

ممنون
کامنت خوبی بود و انسان را به تفکر وادار می کند...
دلیل اصلی این پُست تنها نشان دادن این بود که داشتن یک ایدئولوژی تک بُعدی چه فاجعه ای است. حمایت از خمینی و خط امام و فراخوان به هواداران برای کوباندن "ضد انقلاب" در عمل یعنی چه.
وقتی نشریه ی کار اکثریت گروههای اقلیت، پیکار و مائویستهای سربداران را ضد انقلاب می خواند و حتی در خارج از کشور با چاقوکشان حزب اله برای قتل همدستی میکند، در واقع آن هوادارش را به صفوف چاقوکشان سفارتی هُل میدهد. نتیجه؟ دانشجو را بجان دانشجو می اندازد اما خودش بعنوان مسئول سازمان اکثریت در خارج از کشور هنوز که هنوز است هیچکونه مسئولیت اینگونه خشونتها را قبول نکرده است و حتی مُنکرش هم میشود!
نسل جدید هم بیسواد و هم سطحی و...
اما مسبب آن کیست؟
وقتی فعالان سابق از ابتدا به ساکن برای دلار سبز، رفتن به ایران (برای تجدید فراش) و ... و نه برای ایجاد ارتباط و یا کار سیاسی، روی کول همدیگر صف را بهم میزنند! چه توقعی باید از نسل جدید داشت؟
وقتی اقلیت و اکثریت بر سر حمایت از رژیم بعد از نیم قرن جدا میشوند و بمانند دو فرقه همدیگر را سرکوب میکنند و لو داده و در چاقوکشی و مرگ جوانان همدست میشوند چه کسی مسئول است.
حتی در انسانهای غیر سیاسی نیز قوانین نانوشته ی اخلاقی وجود دارد، علیه لو دادن/ کُشتن. سازمانهای سیاسی با خیانت به همدیگر به اعتماد میان انسانها لطمه زدند. من بعد از سالهای اول دانشجویی بتدریج متوجه شدم که برای قدیمی ها، جدیدی ها تنها مُهره ای بیش نیستند. مثل مُهره ی سرباز در بازی شطرنج...
به نظرم می آید که تجربه را منتقل کنیم. تا از سو استفاده و ضربه ی امنیتی جلوگیری کنیم.
اگر امروز فردی به اسم آنارشی (مجید جلالی) در بی بی سی حضور می یابد، به اسم تبلیغ آنارشی! نمیتوان دیگر بهش اعتماد کرد. اینها همان نسل قدیم هستند که تنها ارزشهای زندگی شان پول و قدرت است و از همان سازمانهایی می آیند که برای قدرت بروی رفقایشان اسلحه هم کشیده اند.
جوانی یعنی رفاقت انسانی همدردی و همدلی. من اگرچه شاید بعنوان جوان و نوجوان بیشتر در آن فضای آلوده ی فرقه ای تنفس کردم، اما بخش بزرگی از زندگی را، خود خواسته میان جوانان و نسل جدید گذراندم و وقتی پناهجویی جوان گرسنگی میکشد تا برای دختر 18 ساله ی دیپرتی محصور در رابطه ی پدرسالار خانواده، کادوی تولد بخرد و دخترک در حال خودکشی را با انگیزه ی عشق به زندگی برگرداند،زیباست و جوانی ست... من اینهمه را با تلاش به رختخواب کشیدن دختران و پسران جوان، توسط فعالان سابق مقایسه میکنم. تائیدیه سازمانی و یا تائیدی گی/لزبین بودن، به شرط رختخواب! این تجاوز فقط نیست. اینهمه تجاوز به اعتماد یک نسل است که به نسل سابق، توهم دارد. آنها را، همه را ابتدا سر موضعی و "قهرمان" میداند و نمی داند که آنها اغلب، تنها تفاله های جنبش مقاومت ایران هستند که رژیم ایران هر لحظه میتواند، وسیله شان کند. به اسم ویزا/ بازگشت به ایران/ پس دادن املاک و ثروت.... "قهرمانانی" که در واقع به قیمت بسیار ارزان خودفروشی کرده اند.
نسل جوان هر چقدر ناتوان و خطا کار...
مُقصر اصلی نسل پیشین است.
نسل جوان هنوز برای عشق می سوزد.
هنوز وفاداری و رفاقت را میداند. هنوز قلبش از دیدن فقر می گیرد.
و اگر روزی به اجبار زندان و شکنجه خیانت کند، وجدانش آسوده نیست...
بسیاری از فعالین سابق را در همین خارج از کشور بپرسید چرا از سیستم اینجا پول و حقوق میگیرند؟
مگر فعال سیاسی کارمند دولت است؟ مگر ایجاد یک وبسایت خرجی دارد؟ اینها همه چیز را کالا یی برای فروش کرده اند و هر لحظه روی کول همدیگر برای پول/مقام/قدرت... در حال بالا رفتنند. چه انتظاری از نسل جدید باید داشت؟ تنها دفن فعالان گذشته در عمق 500 متری میتواند جلوی آلودگی را بگیرد، تا نسل جدید تشکیلات خود را بزند و اعتماد سازی کند و بداند که حتی پس از انشعابها و اختلاف نظرات باز هم هم رفاقت/دوستی/عشق میماند و مبارزه قیمتی ندارد و فعالیت سیاسی فروشی نیست...
تنها نسل جوان می تواند با عشق شروع کند.
نسل گذشته با نفرت آغاز کرد و با "فرقه" پایان یافت.
من از کودکم آموختم، وقتی 7 اویرو پولش را در میان گدایان تقسیم کرد، از دوستش فحش شنید و در فشار محیط وا نداد.
من آموختم اخترام به زندگی را وقتی از درخت پوزش بخواهی برای شکستن شاخه اش و گرفتن برگش...
کودک با خوبی و همدلی و نیک پا به جهان می گذارد.
او از ما می آموزد که برای زندگی بهتر روی جسد همنوعش لگد کند...
بعد ها من اینهمه را علمی آموختم.
باید به فرهنگ نوجوانی/جوانی بازگشت و نگران انسان و زمین بود.
و عاشق بود.
ما آنها را به نفرت آلودیم.

Rosa گفت...

یک آزمایش: مرحله ی اول چند صد نوزاد قبل از 6 ماهگی: نشان دادن یک فیگور (انیمیشن) زرد که با تلاش خود را به نوک کوه (یک مثلث)میرساند. مرحله ی دوم: یک فیگور سبز برای بالا رفتن(از مثلث=کوه) به فیگور زرد کمک می کند.مرحله ی سوم: یک فیگور آبی ، فیگور زرد را از نوک مثلث به پایین هُل میدهد . (مانع رسیدن فیگور زرد به بالای مثلث=کوه) میشود.
بعد از دیدن انیمیشن به نوزادان توپهای زرد، سبز و آبی میدهند. تمام کودکان قبل از 6 ماه بدون استثنا، توپ سبز (کمک کننده/حامی/خوب) را انتخاب میکنند.
مرحله ی دوم همین آزمایش با کودکان از 6 ماهه تا یک ساله؟
10 درصد تا 20 درصد توپ آبی انتخاب میشود!
توپ آبی (بد/هُل دهنده/ حمایت و کمک نکرده)
نتیجه؟ کودک از 6 ماهگی به بعد درحال یادگیری از محیط اطرافش است. نوزادی که حتی سخن گفتن نمی داند در خانواده و اطراف با فیگور بد (احتمالن موفق/مورد اعتماد والدین/ دوست داشتنی نزد اطرافیان)روبرو میشود. فیگور آبی و توپ آبی احتمالن نزد کودکانی انتخاب شده اند که فرهنگ خانواده "بد" را حمایت میکنند؟
هر چقدر کودک بزرگتر، احتمال انتخاب فیگور "بد" درصدی بالا میرود...
اولین انقلاب بیولوژیکی پیوستن تک سلولی ها به همدیگر بود!
این پیوستن ابتدا با تقسیم کار نبود. ابتدا فقط کنار هم قرار گرفتن بود. احتمالن تصادفی بود. اما این کمیت به کیفیت موجود ی رسید که میلیونها/میلیاردها سلول دارد ...
در انسان حس خوب/بد غریزی شده. خوب/همکاری/حفاظت ابتدا با کودک بدنیا می آید. رفتار کودک بسته به محیط رشدش تغییر میکند....

ناشناس گفت...

Man kament ra ba degat xandam xili Ali bod Nasle jadid az MA xili jolo ast.az ma dige gozashtam.... xili dost daram Nezaresh ra bishter baz kone piroz bashid

ناشناس گفت...

Man kament ra ba degat xandam xili Ali bod Nasle jadid az MA xili jolo ast.az ma dige gozashtam.... xili dost daram Nezaresh ra bishter baz kone piroz bashid

Rosa گفت...

mer30