۰۹ تیر، ۱۳۹۵

آنارشی در فرانسه و "راه کارگری" که به خود شاشید!

رزا: فعلن این کلیپ از شورش در پاریس
زنده باد آنارشی در پاریس- ژوئن2016

گفتگو با بهروز فراهانی در باره اعتصابات فرانسه فایل صوتی ام پی3 اینجا
رزا: فعلن همه را بخوانیم و ببینیم.
من در همین رابطه بعدن به تفصیل می نویسم.
 ولی چند نکته: کسی از گاز خوردن کودکان نمیگه!  ولی البته بهروز فرهانی جگرش برای شکستن دیوار پلاستیک/شیشه ای بیمارستان خونه!
دوم: فاشیستهای آلمانی نیز برای رفتن به تظاهرات پاریس فراخوان داده و حضور داشتند. احتمالن کار آنها و یا پلیس بود چون تا الان 29 ژوئن هیچ گروهی این عمل را به عهده نگرفته. فاشیستها در پاریس اینجا
آوت فیت افرادی که در حال عملیات روی شیشه نشکن بیمارستان هستند و بخصوص نفر سوم غیر فعال بیشتر به پلیس ورزیده میخوره و زیادی لباسها "نو" می باشند (بزرگنمایی عکس مطلب چشمان با کلیک روی عکس). و مهستی هم با شک به جریان برخورد کرده و چون بامبول رسانه ها شد جریان. در زیر مطلب مهستی، فیلم حمله.
 سوم اینکه چرا "سعید رادیو همبستگی" از بهروز فرهانی نمیپرسه تعداد دستگیری/زخمی چقدر بوده؟ اینجا
این مصاحبه راه کارگر در جهت افکار سازی انجام شده است.

در مورد موجود ملعونی مثل بهروز فرهانی (راه کارگر- پاریس)

1 – شکمچران لاشه خوار- کباب سلطانی. 2- تماشاچی پروپاقرص فوتبال 3- ذوب شده در مارکس (می گوید در کلاس نوام چامسکی وقتی که چامسکی «تز مارکس راجع به رسانه ها را تعریف میکرد...»)!!!

4- اول برای سیریزا هوار کشید، بعد برای پودموس کونش را پاره کرد و الان چیزی برایش نمانده پشت رسانه های سیستم قایم شده به آنارشیسم فحش میده برای یک تکه گوشت گندیده از سوسیال "دمکرات" های سوئد...
مصاحبه کننده سعید (راه کارگر- سوئد) میکروفون را سپرده به بهروزفرهانی و 15 دقیقه رفته مستراح؟ او نه سوالی از تعداد دستگیری یا زخمی ها دارد و نه اصلن این مسائل به تخمش است...او بعد از بازگشت از مستراح: بهروز حالا از نقش رسانه ها بگو!
شفاف سازی وقایع پاریس در همین بلاگ اینجا 


برای خواندن کل مطالب در منبع روی آن کلیک کنیم.

 برای پیشگیری از تشویش اذهان عمومی: در مورد اخبار پاریس

چشمان بیدار

... تظاهرات دانشجویان و کارگران و مخالفتِ مردم با این قانون از یک طرف، جنبش شب ایستادگان از طرف دیگر، آنارشیست ها هم یک طرف، گارد سرکوب ( س. ار. اس.) و گروه کارشکن ها را هم به این مجموعه اضافه کنید. خودش مجموعه پیچیده ایست پس بایست در خبررسانی بسیار هشیارانه عمل کرد. در حمله چهارده ژوئن به بیمارستان نِکِر و شکستن در و پیکر و سنگ، همچنانکه در عکس بالا می بینید گروه کارشکن مقصر بود. در فرانسه هیچ رادیو و یا تلویزیونی این حرکت و آکسیون خرابکارانه را به گروه دیگری نسبت نداد و اخبار را به درستی اعلام کرد. در حالی که در میان برخی از اخیار ایرانی شنیدم همه چیز را در هم و بر نمایانده اند و تقصیر را به گردن گروه دیگری انداخته اند که اصلاً با اعمال و با اندیشه و با مواضع آنان هیچ ربطی ندارد.

هر یک از این گروه ها تفکر و تعریف خود را دارند. آنارشیست ها هم به هم چنین! این کلمات را همین طوری نادانسته و یا از روی خصومت شخصی پرتاب نکنید. از چیزی خوشتان نمی آید در موردش مطالعه کنید و در صورت مخالفت، با آنها وارد بحث شوید. البته همه جیز نباید به دلخواه ما باشد، زیبایی جهان در گوناگونی آن است.
خواهشمندم پیش از پخش خبر، در مورد آن کاملاً تحقیق کنید تا اشتباهاتی چنین فاحش رخ ندهد. از دیگرگون نمایاندن حقیقت خودداری فرمایید، و خلاصه «بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم»
 فیلمی از حمله کارشکن ها به بیمارستان «نِکِر» و در کنارش پلیس که هیچ کاری برای متوقف کردنشان نمی کند. اینها کی اند؟



در رابطه با شکسته شدن شیشه های بیمارستان کودک به فرانسه

ابتدا آنالیز عکس
1- دستکش سربی مخصوص پلیس. 2 – هر سه نفر تشابه در لباس (نمایش با سبز) 3- رنگی بودن شلوار! رنگ را معمولن به نیروی امنیتی میپاشند. نوع رنگ قطره ای نشان میدهد که رنگ سفید از راه دور پاشیده شده به لباسها بطور پرتاب شده و نه در حین درست کردن بمب رنگی ، رنگ سفید روی کلاه ها نیز مشاهده می شود. 

در مورد حمله به شیشه های بیمارستان در لینکهای زیر


Hôpital Necker - République - État d'urgence

[Vidéo] Hôpital Necker - République - État d’urgence

با اینهمه عذرخواهی از کودکان - پوستر خرس محبوب- آنارشیست شورشی- بروی سوراخ شیشه ها
Désolé les enfants !
Probablement l’action la plus MIMI depuis le début de ce mouvement !


ماه ها از مبارزه ی مردم علیه تعرض سیاست نئولیبرال در فرانسه میگذرد. این مبارزه به اشکال راهپیمایی، بستن راهها (بلوکاد)، اشغال مدارس و دانشگاهها و اعتصابات کارگری بروز یافته. مبارزات مردم فرانسه ادامه ی مبارزات مردم در اسپانیا، پرتغال یونان و بسیاری از کشورهای دیگر است. در فرانسه قوانین کارگری که 4 دهه برای احقاق آن مبارزه شده است قرار است نیست و نابود شود. قرار است اخراج کارگران راحتتر و بی دردسر شود، قرار است که زمان کار طولانی تر و کار بر حسی تعرفه ی کاری دیگر از بین برود...تهدید به تغییر قانون کار موجب به خیابان آمدن و اعتراض کارگران و اتحادیه هایشان شده است. در ابتدا دانش آموزان و دانشجویان و جوانان به اعتراض برخاستند (شب ایستادگان در میدان رپوبلیک پاریس)، چرا که حاکمان سوسیال دمکرات در صدد خصوصی سازی بیشتر  آموزش و پرورش بودند. در زمان حکومت نظامی در فرانسه و تمدید آن (به بهانه ی حملات تروریستی داعش) اعتراضات مردم به حذف  حقوقشان ساده نبود و نیست. حداقل 70% مردم مخالف تغییرات جدید هستند. اما حکومت با سرسختی قصد اعمال این تغییرات در چارچوب سیاستهای نئولیبرال می باشد. حکومت به زور و سرکوب مردم روی آورده. 


ممنوعیت و حصر خانگی، ممنوعیت تجمع، زخمی های بیشمار معترضین توسط پلیس، دستگیری و زندان، ایجاد تفرقه میان مردم و تاکنون دادگاهه صحرایی بیش از 600 نفر و محکومیت زندان. حتی بازی ها و مسابقات اروپا مورد سواستفاده ی حکومت برای خفه کردن صدای اعتراض بکار برده می شود. طبق شعار: به مردم نان و بازی دادن و سرشان را گرم کردن.


در راهپیمایی روز 14 ژوئن صدها نفر توسط پلیس زخمی شدند خیلی شان شدید.  65 نفر دستگیر شده اند و فعلن سه نفر حکم گرفته اند (3-4 ماه زندان) و 5 نفر حکم 6-10 ماه زندان و برخی منتظر حکم دادگاهشان  هستند. 


با اینهمه هنوز بسیاری (صدها) از "شب ایستاده" ها  در پاریس و شهرهای دیگر فرانسه ادامه  میدهند و از پا نیفتاده اند. اینها دمکراسی مستقیم را پذیرفته و برای جشن و اعتراض نقشه می کشند. آنها تاکنون نماینده و سیاستمداری ندارند، اگرچه برخی در تلاش بدستگیری رهبری این جنبش می باشند. هم در یونان و هم در اسپانیا بخشن سیاستمداران توانستند سکان هدایت جنبش را بلاخره بدست گرفته و جنبش اعتراضی را بروی ریل قطار حکومتی انداخته و جنبش را به انحراف بکشانند. اکنون فرقی نمی کند حکومت خود را راست یا چپ بخواند. همه ی افراد حکومت در جهت هر چه بیشتر کردن سود انحصارات کار می کنند. بقیه ی ماها اما زنده بودن و زنده ماندنمان تهدید شده است.


به نظر میرسد که مردم فرانسه از تجربه ی یونان و اسپانیا آموخته اند. در سطح کُل جهان مثالهای بیشماری از اعتراض و مقاومت موفق علیه سیاستهای نئولیبرال موجود و اقتصاد تحمیلی آن وجود دارد که بر پرنسیپ دمکراسی مستقیم مانده اند بمانند جیاپاس (مکزیک) و روژاوا (سوریه). متاسفانه کماکان این مبارزات از هم جدا افتاده است و بهم نپیوسته.
ما تقاضای دخالتگری در مبارزات فوق را داریم. و یا به بحث گذاشتن این مبارزات را. بخصوص حکومت آلمان و اروپا خواهان تشدید این سیاستها و اقتصاد تحمیلی نئولیبرال هستند.
در جهت به روی پوزه افتادن آنان تلاش کنیم.
پایان حکومت ترور در فرانسه را بخواهیم.
خواهان آزادی زندانیان شده و درب دادگاههایشان را ببندیم.
فورن آزادشان کنیم. فورن احکام حصر خانگی را برداریم.
همبستگی اسلحه ی ما است.
برای کمک مالی به مبارزین و زندانیان در فرانسه به وبسایت زیر رجوع کنیم.




در لینک  رفقای پاریس برای دستگیر شدگان پول جمع می کنند.




در زیر گزارش نوک تیز دفاع راهپیمایی روز 14 ژوئن در پاریس به آلمانی و فرانسه
Témoignage en tête de cortège mardi 14 juin à Paris

Übersetzung: Bericht von der Spitze der Demo am 14. Juni in Paris


ویدئوی زیر ممنوع است دیدنش برای زیر 18 سال در مورد حمله با نارنجک شوک آور است. برای دیدن ویدئو باید با ایمیل گوگل وارد شد.




 جمعن 175 نارنجک شوک آور در روز 14 ژوئن از طرف پلیس استفاده شده. این نارنجکها اصولن در مواقع بسیار نادر اجازه ی شلیک دارند. حداقل یک معترض توسط نارنجک (اشکاور) از ناحیه ی گلو زخمی شده است. و در کُما بسر می برد. جمعن 44 نفر که 5 نفر از آلمان یک نفر از سوئیس در زندان هستند.
 




۷۵ نظر:

صفا گفت...

رزا، خیلی ممنون،

این مصاحبه نشان میدهدی که بهروز فراهانی در توهمات عمیقی بسر می برد و قاعدتا باید هم از تحولات سیاسی فرانسه متحیر شده باشد. مهمترین توهم او همراه با امید و انتظار، اعتقاد و اعتماد به افتضاخ سوسیالیسم دولتی است. مشغولیات سیاسی او عمدتا تغییر و تحولات دولتهاست و امیدی واهی به انتخابات دارد. اگر چنین نبود، بجای تعجب کردن از تغییرات سیاسی دولت فرانسه، این تغییرات را اختلافات درونی بورژوا ها با هم ارزیابی میکرد، نه بصورت سرمایه داری علیه سوسیالیسم.

همین عشق و اعتماد و توهم او به سوسیالیسم دولتی موجب شده است که هرگز در پی اصلاح معنی کلماتی که بکار می برد نباشد. در مصاحبه می شنویم که اعمال ضد اجتماعی یک عده را به آنارشیسم نسبت داده و جهل خود را اثبات میکند. منشاء هرج و مرج و خشونت در جامعه نه تنها آنارشیستها نیستند بلکه اقتدارگراها و دولت گراها هستند. آنها هستند که سیستم سلسله مراتبی و تسلط بر محکومین را بصورتهای گوناگون از جمله سرمایه داری و یا سرمایه داری دولتی شکل داده اند و با خشونت و تبلیغات هر روزه اقتدار خود را تحمیل کرده و موجب مقاومت و تظاهرات و اعتصاب و در صورت آسیب دیدن، شورش میکنند. منشاء خشونت و تعرض به بشریت، اقتدارگرائی و بصورت وسیع تر، دولت گرائی است. ایدئولوژی و حزب این اقتدار فرقی نمی کند که چه باشد، میتواند مارکسیستی باشد، مذهبی باشد و یا لیبرال باشد.

برای درک وضعیت حقوقی زنان، درک اینکه زنان طبقه کارگر فرانسه حتی قبل از این قانون در وضع خرابی زیست میکنند، میتوانید به مقاله خانم سمیه رستم پور مراجعه کنید:

https://pecritique.com/2016/06/25/%d8%a8%db%8c%d9%85-%d9%88-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4%e2%80%8c-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%b3%d9%87-%d8%b3%d9%85%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d9%85/

Rosa گفت...

مشغولیات سیاسی او عمدتا تغییر و تحولات دولتهاست و امیدی واهی به انتخابات دارد.

رزا: موافقم:)

مقاله ی سمیه را امشب یک نگاهی می کنم. خودش فرد جالبی است.
مرسی از اشتراک
ع&ه

ناشناس گفت...

rosa jan man her chi minivisam be hava mire, dige xaste shodam

ناشناس گفت...

به امید رهایی و آزادی ولی فعلا چیزی مهمتر از نان و مسکن و بهداشت نیست.
سوسیالیسم دولتی هم هیچ ربطی به لنینیسم ندارد. لنین آزاده بود و با طرح نپ از فقر جلوگیری کرد و مراوده اش با سرمایداران از سر ناچاری بود.
زمانیکه در صف شما آنارشیست ها و آنتی فاشیست ها، بچه پولدارها و سرمایداران وجود دارد جای تعجب است که از لنین خرده میگیرید!
وقتی تبعیض جنسی برای شما در اولویت است و در این مبارزه حتی از حمایت بورژوا هم ذوق میکنید چطور اینقدر متناقض با مسئله لنین برخورد میکنید؟
سیستم کثیف است درحال حاضر با کاپیتالیزم موجود فقط دستیابی به نان مسکن بهداشت همگانی مهم است از هر راهی که باشد چه دیکتاتوری چه آنارشیزم فرقی ندارد. ولی متاسفانه تاریخ ثابت کرد فقط ایجاد دولت کارگری ارتش کارگری حزب کارگری توان نابودی هیتلر بزرگ را دارد تامین اجتماعی را میسازد و در عمل (و نه مثل شما در حرف و شعار) زنان را مستقل میکند و از بند مردان و خانواده رها میکند تاریخ ثابت کرد که فقط بلشویک ها بودند که با انقلاب پی در پی توانستند لرزه بر پیکر دنیا بیندازند تا امروز حقوق بیکاری، حق بازنشستگی، تحصیل رایگان و غیره حداقل فقط یک شعار پوچ و خالی و ماورایی نباشد!
بعد از همگانی شدن نیازهای اولیه تازه میتوانیم در مورد آزادی فیلم و موزیک و شعر و ادب حرف بزنیم، شمایی که ماتریالیستی برخورد میکنی و از سلسله مراتب صحبت میکنی باید بدانی تا زمانیکه گرسنه ای مغزت کار نمیکند تا فکر کند و هنر بزاید! البته ایرادی وارد نیست محیط و پیرامون ما آگاهی ماست و شما با این همه رفاه و غذای رنگارنگی که دور و برت هست باید هم فیلت یاد هندوستان (آزادی و رهایی نهایی) بکند و ما مارکسیست های بقول شما اقتدارگرا هنوز اندر خم یک کوچه!

به نظرم شما میتوانید لاشخورها را افشا کنید ولی مخالفت با مارکسیزم یعنی بذر کینه و نفرت پاشیدن و قطعه قطعه کردن چپ، چپی که خودتان خوب میدانید نوع ایرانی اش چقدر نحیف و شکننده و تنهاست.

Rosa گفت...

آزادی بی سوسیالیسم، امتیازجویی و بی عدالتی است؛ سوسیالیسم بی آزادی، بردگی و خشونت است.
من از کمونیسم متنفرم، چرا که آزادی را نفی می کند و من نمی توانم تصور کنم که چیزی انسانی بدون آزادی وجود داشته باشد. شما یک انقلابی رادیکال را انتخاب کنید و او را بر سراسر روسیه حاکم نمایید و قدرت کاملی به او بدهید… خواهید دید که یک سال هم طول نخواهد کشید که او بدتر از تزار خواهد شد.

https://siahmosht.wordpress.com/2015/05/31/%DA%86%D9%86%D8%AF-%D9%86%D9%82%D9%84-%D9%82%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84-%D8%A8%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%86/

باکونین _ تهیدستی در مورد من هم صادق است . من همواره بی پولم و مجبورم از دوستان قرض کنم . تصور من بر این است که به جز ایام محبس ، بخش عمده ی زندگی خود را با قرض از این و آن سپری کرده ام و حالا هم که پنجاه سال دارم هرگز درباره ی پول فکر نمی کنم ، زیرا جنبه ی بورژوایی دارد .
مارکس _ اقلن خرج و بار خانواده ای بر دوشت نیست و از این جهت خوشبخت هستی .
باکونین _ لابد می دانی که من در لهستان ازدواج کردم ولی بچه نداریم . کمی چای بخور. یک روس بدون چای نمی تواند زندگی کند .

مارکس _ تو هم که یک روس تمام عیار هستی و در واقع یک اشرافزاده . لابد برای فردی چون تو باید مشکل باشد که در اذهان رنجبران رسوخ کنی .
باکونین _ خودت چی ، مارکس ؟ آیا تو فرزند یک قاضی بورژوای مرفه نیستی ؟ و یا زنت دختر بارون وستفالن خواهر وزیر کشور پروس نیست ؟ اصلن نمی توان تو را از یک خانواده معمولی به حساب آورد .

مارکس _ سوسیالیزم علاوه بر کارگران به روشنفکران نیز نیازمند است . ضمنن در شب های سر و بی خوابی تبعید ، طعم گرسنگی و ظلم و جور را چشیده ام .
باکونین _ شبهای زندانیان بلند تر و سرد تر است و من چنان به گرسنگی خو گرفته ام که حالا هم به ندرت آن را حس می کنم .
مارکس _ از زمانی که در لندن هستم در خانه های مفروش ارزان و بد قواره زندگی کرده ام . من مجبور بوده ام که پول قرض کرده و غذا را نسیه بخرم و سپس برای پرداخت صورت حساب ها لباسهایم را گرو بگذارم . بچه هایم عادت کرده اند که از پشت در به طلبکار ها بگویند که من در خانه نیستم .همه ی ما ، زنم ، من ، مستخدم پیرمان هنوز در دو اطاق زندگی می کنیم و یک تکه اثاث البیت تمیز و درست حسابی در آنجا پیدا نمی شود . من در روی همان میزی کار می کنم که زنم دوخت و دوز می کند و بچه ها به بازی مشغول می شوند . اغلب نیز ساعت ها بدون غذا یا روشنایی هستیم زیرا پولی برای خرید انها موجود نیست . مضافن اینکه زنم و بچه ها نیز اغلب بیمارند و نمی توانم آنها را نزد پزشک ببرم زیرا نه قادر به پرداخت اجرت معاینه پزشک هستم و نه خرید دارویی که تجویز می کند .
باکونین _ ولی مارکس عزیز، دوستان مهربانی مانند همکارت انگلس چرا کمک نمی کنند ؟
مارکس _ انگلس فوق العاده سخاوتمند است ولی همیشه قادر نیست که به من کمک کند. باور کن که هر نوع بدبختی بر سرم آمده و بزرگترین مصیبت نیز هشت سال پیش با مرگ پسرم " ادگار" که شش سالش بود به من روی اورد . " فرانسیس بیکن " معتقد است که افراد واقعن مهم آنقدر با جهان و طبیعت تماس دارند و به قدری مفتون و مجذوب چیزهاب مختلف هستند که هر فقدانی را به راحتی تحمل می کنند . من از این گروه افراد نیستم و مرگ پسرم چنان مرا آزرده ساخت که از در گذشت او ، امروز نیز مانند روز مرگش اندوهناک هستم .
باکونین _ اگر به پول احتیاج داری " الکساندر هرزن " فراوان دارد و من همیشه اول به او مراجعه می کنم و دلیلی نمی بینم که به تو نیز کمک نکند .
مارکس _ " هرزن " یک اصلاح طلب بورژوا و بسیار سطحی است و حاضر نیستم وقت خود را با چنین اشخاص سر کنم .
باکونین _ ولی اگر " هرزن " نبود من نمی توانستم یکی دو سال پیش اعلامیه ی کمونیست تو را به زبان روسی ترجمه کنم .
مارکس _ با اینکه در ترجمه تاخیر شد ولی برای آن سپاسگزارم . شاید به عنوان کار بعدی ترجمه کتاب فقر فلسفه را شروع کنی .
باکونین _ نه مارکس عزیز . آن را جزو آثار برتر تو نمی شمارم و به طور کلی در مورد " پیر ژوزف پرودون " بیش از حد بی انصافی و کم لطفی شده است .

http://kurdishpoltish.mihanblog.com/post/23

امروز اول ژوئیه (11 تیرماه) 2016 صد و چهلمین سالگرد درگذشت رفیق انقلابی آنارشیستمان میخائیل باکونین میباشد
:(

Rosa گفت...

بعد از همگانی شدن نیازهای اولیه تازه میتوانیم در مورد آزادی فیلم و موزیک و شعر و ادب حرف بزنیم، شمایی که ماتریالیستی برخورد میکنی و از سلسله مراتب صحبت میکنی باید بدانی تا زمانیکه گرسنه ای مغزت کار نمیکند تا فکر کند و هنر بزاید!

رزا: چقدر من را یاد هیتلر و استالین می اندازی...
اگر خیلی گرسنه هستی برو سرمایه داری را بخور!
به اسم گرسنگی قرار است دیکتاتوری را توجیه کنید.
نمی فهمی که گرسنگی خودش بدلیل بردگی است...
زنده باد آزادی:)

Rosa گفت...

رفیق شورایی جان با چت تماس بگیرید چرا کامنتهایتان حذف می شود شاید از گذاشتن آن با ایفون ی آیپد است؟

ناشناس گفت...

"من از کمونیسم متنفرم"

یا واقعا قصد تفرقه داری یا اینقدر نفهمی که هنوز نمیدانی کمونیزم نافی آزادی نیست کمونیزم دنیای بی طبقه و بی دولت و بی سیاست و بی مرز است همان چیزی که خودتان در سر میپرورانید. آرزوی دیرین انسانها، بسیار قبل تر از مارکس...
برچسب استالین و هیتلر هم قدیمی شده، فمینیستی که گرسنگی را مسخره کند و غم نان نداشته باشد بدرد لای جرز دیوار هم نمیخورد هزاری هم که نام خودتان را به رادیکال و انقلابی و غیره رنگین کنید هیچ سودی برای توده ها نخواهید داشت.

ناشناس گفت...

اره با موبایل کامنت میگذارم،امکان دیگر نیست،مرسی از توجه

Rosa گفت...

رزا: چقدر من را یاد هیتلر و استالین می اندازی...
اگر خیلی گرسنه هستی برو سرمایه داری را بخور!
به اسم گرسنگی قرار است دیکتاتوری را توجیه کنید.
نمی فهمی که گرسنگی خودش بدلیل بردگی است...
زنده باد آزادی:)

کمونیزم به گُه کشیده شد ترجیحن برای رهایی اقدام می کنم!
فکر نمی کنم اصلن بدانی گرسنگی را دوام آوردن و بردگی نکردن یعنی چی!
خوبه اعتصاب غذا ها گوش همه را کر کرده...

دیکتاتوری را به دلیل گرسنگی نمی توانید دیگر توجیه کنید.
دیدیم که چگونه هم شما دیکتاتوری آوردید و هم سیستم قرار است دنیا را به اسم مبارزه با گرسنگی به لجن بکشد.

گرسنگی لولوی سیستم است. برو باغچه ات را بیل بزن. الان هم تابستانه درختا پر از میوه. ملت هم از یکجا قرار نیست که دو بار گزیده شوند.
اگر منظور عدالت اجتماعی و خلع ید از سیستم است خوب بیا بر سر سفره ی ما. قرار است سیستم را آب پز کنیم:)
خبر جالب از کارگزاران سیستم برای خوراندن تاپاله به ملت
عاقبت کارمان به بیسکوییت سبز نیز خواهد کشید

• مبارزه علیه مهندسی ژنتیک، سال‌ها است در دستور نهاد "صلح سبز" قرار دارد. صد دانشمند این نهاد را متهم می‌سازند با مبارزه علیه تولید مواد غذایی اصلاح‌شده ژنتیکی، به گسترش گرسنگی در جهان کمک می‌کند ...
مبارزه برای افزایش نرخ گرسنگی
کارشناسان می‌گویند که برندگان جایزه‌ی نوبل با انتشار نامه‌ی سرگشاده، "صلح سبز" را متهم می‌کنند که با مبارزه علیه تولید مواد غذایی اصلاح‌شده‌ی ژنتیکی، به گسترش دامنه‌ی گرسنگی در جهان یاری می‌رساند.
نهاد محیط‌زیستی "گرین‌پیس" ضمن رد این اتهامات و با استناد به تازه‌ترین گزارش "انستیتو بین‌المللی پژوهش در انواع برنج" نوشته است که مصرف "برنج طلایی با ویتامین آ" تا کنون در کاهش میزان بیماری‌های ناشی از این ویتامین یا درمان آن‌ها موثر واقع نشده است. بنا به گفته‌ی مسئولان "صلح سبز" تولیدکنندگان محصولات دستکاری‌شده‌ی ژنتیکی می‌کوشند با سوءاستفاده از "برنج‌ طلایی" راه را برای وارد کردن تولیدات اصلاح‌شده‌ی ژنیتکی دیگر به چرخه‌ی غذایی جهان بگشایند.
به باور این نهاد، تولید طبیعی و امکان دستیابی به تغذیه‌ی متنوع، از راه‌های اصولی مبارزه با گرسنگی است.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=74440

ناشناس گفت...

اگر مارکسیسم معنی داشت فقط یک تشکل کارگری داشتیم که همه در آن مارکسیست بودند، کارگر فریبی نکن.

ناشناس گفت...

تفرقه در مارکسیستها را خودتون ایجاد کردید، به ما چه، اول بروید خودتون یک مارکسیسم درست کنید بعد تبلیغ مذهبتونو بکنین. نمی بینی که مثل مذهبی ها صد شاخه شدین؟

Rosa گفت...

« آن‌ها می‌ترسند که ما دریابیم که می‌توانیم خودمان زمام‌دارِ خودمان باشیم»

زاپاتیست‌ها با این کار نشان می‌دهند که این امکان وجود دارد که از هم‌اکنون ساختنِ جهانی دیگر آغاز شود، جهانی برپایه‌ی حرمتِ تکینگی سرزمین‌ها و چندگانگی شیوه‌های زندگی، و نیز فاصله‌گیری از هنجارهای جامعه‌ی کالا، فردگراییِ رقابتی و تولیدگراییِ لگام‌گسیخته‌ای که ویران‌کننده‌ی سیاره‌‌ی زمین است. زاپاتیست‌ها نشان می‌دهند که ساختنِ امرِ مشترک و زندگیِ خوب برای همگان الزاماً از مسیرِ الگوی دولت نمی‌گذرد.

زنان و مردانِ زاپاتیست به‌رغمِ دشواری‌های مفرطْ آزادی را گزینه‌ی خویش کرده‌اند. آن‌ها شیوه‌ی حکومت‌گری‌شان را خودشان سامان می‌دهند. از شکل‌هایی از زندگی که احساس می‌کنند از آنِ خودشان است دفاع می‌کنند و آن‌ها را قوام می‌بخشند. در عمل و به‌طور واقعی درباره‌ی زندگیِ خودشان تصمیم می‌گیرند. هوایی که در خطه‌های زاپاتیستی تنفس می‌شود همین هوای آزادی ــ و کرامت ــ است. و همین است که باعث می‌شود این تجربه، با همه‌ی شکنندگی و تکینگی‌اش، بر ما اثر بگذارد و به ما مربوط باشد.

http://www.behrouzsafdari.com/?p=1468

:)

ناشناس گفت...

نمیدانم چرا کامنتها محو میشندند قبلا اصلا ایطور نبود،روزا جان الان اینطور شده برای تائید کامنت با موباایل حداقل از هفت خان رستم باید بگذری، این تازه اول کاره بعد از این مرحله گذشتی در حال انتشار هستی، دوباره ناپدید میشی،

ناشناس گفت...

امیدوارم در فرصت مناسب کامپیوتر خوب ارزان پیدا کم پیروز باشید

Rosa گفت...

رفیق جان الان که آپ کردم دو کامنت را از هرزنامه بیرون آوردم. گویا با موبایل اتوماتیک کامنت را در هرزنامه میبرد.
باری
هر وقت آمدید کمی تمرین می کنیم چون من این 7 خان را نگذاشتم. و متاسفانه نمی توانم تغییرش دهم.
فکر کامپیوتر داشتن مهم است. هم اینکه آیفون/پد امنیت ندارد.
پایدار باشید

Rosa گفت...

ناشناس گفت: سوسیالیسم دولتی هم هیچ ربطی به لنینیسم ندارد. لنین آزاده بود و با طرح نپ از فقر جلوگیری کرد و مراوده اش با سرمایداران از سر ناچاری بود.

Rosa:

http://www.radiopayam.ca/radio/RadioPayam_Parvaz26AUG12.mp3

ناشناس گفت...

گرسنگی رو دوام اوردن؟
گرسنگی را نمیشود دوام آورد آنهم شصت روز صد روز شونصد روز
گرسنگی در چهار روز کار را تمام میکند
انهایی که گرسنگی رو جعلی تخمی تخیلی دوام میاورند همان سربازهای سیستم هستند برای کسب شهرت، اعتصاب غذا برای کسب شهرت است هیچ سودی هم برای توده ها ندارد فقط بدرد دکان سیاسی شما میخورد که خبری درج کنید تبلیغات بیشتری داشته باشید ولی ما نیاز به مبارزهایی داریم که برای رفع گرسنگی مبارزه کنند نه ترویجش
تمام اعتصابات واقعی منجر به انقلاب و قیام و ضربه به پیکر سیستم میشود
اما اعتصابات دانشجویی فشن شما همان مذهب و افیون توده هاست
عشغ عنبستگی عازادی کیرشعرهایی برای فریب مردم است
درود بر رفیق لنین که با متحد کردن، تشکیلاتی کردن، حزبی سازمانی کردن کارگران و مسلح کردنشان انقلاب به آن بزرگی را راه انداخت که الهام بخش امثال شما باشد تا جرات داشته باشید اسم آنارشیسم را بیاورید.
من اگر زیر شکنجه هم میمردم هرگز نمیگفتم از آنارشیسم متنفرم هرچند مخالف باشند چون هدف یکی است ولی شما پیر پاتال های تازه به دوران رسیده برای رادیکال نشان دادن خودتان براحتی گفتید از کمونیسم متنفرم.

آقای ناشناس به من چه که مارکسیستهای جعلی خارجه نشین چند تکه شدند اصلا هزار تکه شوند مشکل اصلی داخل، نداشتن یک تشکل درست حسابی است چپ در ایران اصلا معنی ندارد تا کوچکترین تشکلی هم بوجود میاید هزار برچسب بهش میزنید و به جرم مترقی نبودن لهش میکنید در حالیکه خودتان انواع و اقسام حزب و تشکل رنگارنگ بی عمل دارید.
هزار مطلب بر علیه لنین نوشتید ولی یکبار از خدماتش نگفتید ما هم مخالف حماقت ها و جنایتشهایش هستیم ولی یکطرفه نوشتن کینه توزانه نوشتن برای جوانان داخل خوب نیست اینطوری آنها لنین را ایگنور میکنند خدماتش را نمیشناسند و به دامن سرمایداری میفتند.
شما خودتان از الفبای مارکس و لنین شروع کردید که به این درجه رسیدید ولی بچه های امروز از موسوی خاتمی و لیبرال ها شروع میکنند.



به امید اتحاد دوباره ی همه ی چپ های ایران

ناشناس گفت...

ناشناس محترم،

لطفا فایل صوتی خانم رزا را گوش کن و نظرت را در مورد گفته های او بنویس. او در مورد لنین و انقلاب اکتبر و تشکیلات و غیره صحبت می کند.

بعد اگر بنظرت آمد که یک عده از مارکسیستها درست میگویند و یک عده دیگر خیر و اگر بنظرت آمد که فقط خودت میدانی مارکسیست چیست، آنوقت در مورد این:

"اگر مارکسیسم معنی داشت فقط یک تشکل کارگری داشتیم که همه در آن مارکسیست بودند"

صحبت می کنیم.

از اینکه گفتم کارگر فریبی می کنی، غذر می خوام، نباید میگفتم.

Rosa گفت...

نوشتید:به امید اتحاد دوباره ی همه ی چپ های ایران

صلوات!

نوشتید: هزار مطلب بر علیه لنین نوشتید ولی یکبار از خدماتش نگفتید ما هم مخالف حماقت ها و جنایتشهایش هستیم ولی یکطرفه نوشتن کینه توزانه نوشتن برای جوانان داخل خوب نیست اینطوری آنها لنین را ایگنور میکنند خدماتش را نمیشناسند و به دامن سرمایداری میفتند.

رزا:شما بیش از یک قرن لنین را مومیایی کردید، از خوبی هایش نوشتید و گفتید و سرودید و فیلم و کتاب در آوردید... چه شد؟ بزرگترین اردوگاه "سوسیالیستی" فرو ریخت چون بروی بردگی و بندگی بنا شده بود و چون در همان قدم اول حزب بلشویک، «آزادی» را برای ترس همگانی بر در سر در شوراها، سر بُرید...شوراها را به نفع حزب بی اعتبار کرد. اکنون هم تاریخ را جعل می کنید که بدلیل "گرسنگی" طرح نپ اجرایی شد، تروتسکیستها هم ادعا دارند که کُشتند چون "جنگ داخلی" بود (سرخها علیه ارتش سفیدها)...
خامنه ای هم همین توجیهات را دارد و خمینی چی ها هم بدلیل جنگ، دیکتاتوری شان را توجیه کردند و می کنند.
اینکه جوانان را برای تقویت "چپ" گول بزنیم، لازم نکرده. جوان امروزی بسیار چشمانش باز است. تشابهات و توجیهات برای آوردن و ثبات یک نظام دیکتاتوری (جنگ، گرسنگی، ...) را بخوبی می بیند.
چرا انتظار دارید که آنارشیستها در این تریبون بیایند از خدمات لنین بنویسند؟
فردا هم فاشیستها انتظار خواهند داشت که ما از خدمات هیتلر بنویسیم که برای آلمان اتوبان ساخت، فرانکو هم مترو ساخت و پهلوی پدر با کمک فاشیستها تونل های شمال را در دل کوه ساخت و راه آهن سراسری را به کمک انگلیس ها!

آنارشیست ها بخوبی واقف هستند که اینهمه را کارگران ساختند، وقتی فاشیستها و بروکراتهای بلشویک در حال نوشیدن ودکا بودند...

نوشتید: یکطرفه نوشتن کینه توزانه نوشتن برای جوانان داخل خوب نیست اینطوری آنها لنین را ایگنور میکنند خدماتش را نمیشناسند و به دامن سرمایداری میفتند.

رزا: داخل/خارج ندارد! تازه مگر با
"بچه" طرفید که مبادا به دامان کسی بیفتد! یکبار در کامنت پیش شما دیکتاتوری را بدلیل "گرسنگی" توجیه می کنید و حتی شعار «نان، مسکن، آزادی» را جعل می کنید به «نان و مسکن و بهداشت»... شما حتی از کلمه ی «آزادی» می ترسید، حتی در شعار!

نوشتید:اما اعتصابات دانشجویی فشن شما همان مذهب و افیون توده هاست.
نوشتید: انهایی که گرسنگی رو جعلی تخمی تخیلی دوام میاورند همان سربازهای سیستم هستند برای کسب شهرت، اعتصاب غذا برای کسب شهرت است هیچ سودی هم برای توده ها ندارد فقط بدرد دکان سیاسی شما میخورد که خبری درج کنید تبلیغات بیشتری داشته باشید .

رزا: جعفر عظیم زاده را می گویید و اعتصاب غذایش را؟ اصلن بگوییم 7 روز غذا نخورده، به شما چه؟ مگر کور هستید و قادر به دیدن اسکلت یک انسان نیستید؟ آیا عظیم زاده سرباز سیستم سرمایه داری است؟ و اعتصاب غذا را برای شهرت جعل کرده؟

نوشتید: درود بر رفیق لنین که با متحد کردن، تشکیلاتی کردن، حزبی سازمانی کردن کارگران و مسلح کردنشان انقلاب به آن بزرگی را راه انداخت که الهام بخش امثال شما باشد تا جرات داشته باشید اسم آنارشیسم را بیاورید.

رزا: آنارشی خیلی قبل تر از لنین و مواجب بگیران حکومت آلمان بود. شما با حزبتان قرار است کودتا کنید و به نام نامی کارگران بکُشید. به اسم «گرسنگی» دیکتاتوری بیاورید و با توجیه جنگ اختناق...
شما پر از نفرت هستید به انسان کنونی، در حدی که حتی شجاعت نوشتن کلمه ی عشق یا آزادی را ندارید.
فریاد اتحاد و همبستگی "چپ" می زنید.
چپ در جهان کنونی لاشه های مومیایی شما را خاک کرد تا در هوایی تمیز نفس بکشد. تا تاریخش را از نو بنویسد و تا سرنوشتش را بدست گیرد.
یک جوان فشن دانشجو را برای اتحاد ترجیح می دهم تا کسی مثل شما را که قرار است باز اونیفورم بپوشانید!
زنده باد گوناگونی
عشق
و همبستگی



Rosa گفت...

ر. ناشناس: لطفا فایل صوتی خانم رزا را گوش کن و نظرت را در مورد گفته های او بنویس. او در مورد لنین و انقلاب اکتبر و تشکیلات و غیره صحبت می کند.

رزا: مرسی که گوش کردید. ادامه ی گپ و گفتگو در لینک زیر

http://archiverosa.blogspot.ca/2012/10/blog-post_4774.html

البته فایل شماره ی 3 را تروتسکیستها در وبسایت خودشان سانسور کردند. بعدش هم بحث را ادامه ندادند!
فایل 3

http://www.radiopayam.ca/radio/RadioPayam_P3.Parvaz02OCT12.mp3

ع & ه

ناشناس گفت...

سلام رزا،

(1)

تمام فایلهای صوتی را گوش کردم و بحثهای آن صفحه را خواندم. این گفتگو ها مربوط به چهار سال پیش است و ما امروز دوباره به آنها برگشته ایم. اما بیشتر از صد سال پیش هم این مناظرات وجود داشت (اختلافات میان باکونین و مارکس قبل و بعد از کمون پاریس) ولی ابعاد فمنیستی آن کمی جدیدتر است هر چند زنان بتدریج در قرن نوزدهم این ابعاد را باز کرده بودند. حال وضع ایران تغییر کرده و زنان زیر فشار وحشتناکی قرار گرفته‌اند و باعث شده است که ابعاد فمنیستی این بحثها اهمیت صد چندان پیدا کند.

با نظرات مارکس و انواع و اقسام مارکسیسم آشنا هستم و نظرات آقای علیرضا بیانی اصلا برایم تازگی نداشت.

من با مناظره مخالفم. در مناظره یک شخص ممکن است در مورد موضوعی غلط فکر کند اما با کلام خوب و عالی و عبارت پردازانه آن غلط را خوب جلوه دهد، اما شخصی دیگر ممکن است توانائی سخنرانی و مناظره نداشته باشد ولی یک موضوع را نتواند درست بیان کند. اکثر شنوندگان مناظره به احتمال زیاد حق را به آن شخصی میدهند که خوب صحبت میکند نه آنکه درست میگوید. چرا؟ چون همه میدانیم که اکثر محکومین آگاهی و اعتماد به نفس لازم برای تعیین سرنوشت خود را ندارد و تحت تاثیر توانائی هائی قرار میگیرند که خودشان ندارند. حتی فراتر از مناظره، در بحثهای منطقی، وکلائی که سیاستمداران و تبهکاران جنایتکار را نجات میدهند کم نیستند!

چون نظر دهی در مورد مناظرات موجود در فایلهای صوتی لینک شده زیاد است و وقت و آمادگی ندارم که به کل آنها بپردازم، نظرم را کوتاه و کلی بیان میکنم.

مارکسیستها فکر میکنند که بخشی از کارگران باید توسط نخبه های مارکسیست (تحصیل کرده های طبقه کارگر و یا بورژواهای مارکسیت شده) که خودشان را طبقه کارگر میدانند - دقت کنید به گفتار مارکسیستها وقتی میگویند طبقه کارگر در‌واقع منظور خودشان است - در یک سازمان سلسله مراتبی، بر بخش دیگر از طبقه کارگر حکومت کند تا آن بخش آگاهی طبقاتی پیدا کرده و روند گذار به کمونیسم تحقق پذیرد. برای اینکار، آنها سرنگونی سیاسی دولتهای طبقه حاکم و درست کردن یک دولت کارگری را به رهبری (در واقع ریاست) خودشان پیشنهاد میدهند.

به اعتقاد من رهائی انسانها از اقتدار که اشکالش مردسالاری و روابط سرمایه داری و بسیاری دیگر است، تنها با تشکلاتی که بر مبنایی غیر اقتدارگرایانه شکل میگیرد ممکن است. این تشکلات در واقع بنیادهای جامعه آتی خواهند بود که در دنیای امروز شکل یافته اند. این تشکلات میتواند در موقعیت های گوناگون تشکلات فمنیستی باشد، میتواند همراه با آن تشکلات سندیکائی انقلابی و شورائی کارگری باشد، میتواند شوراهای محلی باشد و یا حتی در شرایط جنگهای اقتدارگرایان و جنگهای ارتجاعی، شوراهای نظامی و غیره. مهم این است که در هر زمینه اقتدارگرائی مورد تعرض قرار گیرد و در عمل بجای آن اشکال خودمدیریتی شکل بگیرد.

ناشناس گفت...

(2)

این کار میتواند حتی در تعرض به شکل تحمیلی خانواده صورت پذیرد و از درون محتوای آنرا تغییر دهد و یا در پروسه تغییر قرار دهد. مثلا برای رابطه مادرها با کودکان، شوراهای محلی میتوانند با سازماندهی خاصی، بار فشار زندگی بر مادرها را کم کنند نه اینکه منتظر سرنگونی موهوم رژیم سیاسی موجود باشند. مهم این است که زنان خودشان در شکل دادن به این سازماندهی شرکت کرده باشند و از این طریق تعیین کننده این جنبه از سرنوشت زندگی خود باشند. بسیاری از مردان و زنانی که اعتقادات خرافی دارند از این طریق بهتر به واقعیات انسان و جامعه پی می‌برند تا کلاس درس مارکسیتهای اقتدارگرا که هرگز در روسیه و چین و کشورهای دیگر حتی با قدرت نظامی و دولتی کار نکرد.

از ساختار جمله مارکس استفاده کنم، مارکسیستها سرنگونی دولتها را دستاورد بزرگی میدانند، در حالیکه مسأله بر سر کنار گذاشتن آن است!

در انتها، قرار نیست ما خود را در چهارچوب نظری و تنگ مارکسیستی زندانی کنیم. مطمئنن اگر خود را در چهارچوب نظری مارکسیسم زندانی کنیم مجبور می‌شویم از واژه‌های آنها استفاده کنیم. با این کار، کارمان بسیار مشکل شده و دیگران فکر میکنند در تناقض افتاده ایم، در حالیکه چنین نیست. من حتی معتقدم که از فرهنگ سیاسی چپ حاکم در جهان و ایران باید بیرون بیائیم و روابط درونی ضد اقتدارگرایان را در‌واقع «عادی» کنیم. فرهنگ چپ حاکم تا به امروز مارکسیستی و روشنفکرانه بوده و عمیقاً اقتدارگرایانه است. مارکسیستها معمولاً تحصیل کرده هستند و تحصیلات اصولاً برای مدیریت و یا فرمان دادن صورت می پذیرد. هر چه تحصیل کرده تر شویم، غرایض بالا دست بودنمان بیشتر پرورش می یابد. فرهنگ چپ حاکم برای مبارزه با اقتدارگرائی در‌واقع یک تله است که زندگی فعالین را در بعد خصوصی و اجتماعی تباه میکند. در این فرهنگ زندگی برای انقلاب است نه انقلاب برای زندگی. در این فرهنگ انقلابیون مدیر هستند. آن‌ها قادر نیستند در فقر زیبائی زندگی را ببینند، آن‌ها نمی بینند که فقرا هم با تمام بدبختی‌ها از زندگی لذت می برند. چرا؟ چون انقلاب را ضد اقتدارگرایانه نمی بینند، انقلاب را رفع فقر می‌بینند و خودشان در دغدغه های سیاستمداران اقتدارگرا، سیاستهای کینزی، نولیبرالی، گرفتارند و رادیکالهای آن‌ها سرمایه داری دولتی را تحمیل میکنند.

میخواستم کم بنویسم نشد، ببخشید!

عشق و همبستگی

ناشناس گفت...

در جملات بالای من، کلمه «غرایض» باید باشد «گرایشات». قبلاً جائی دیگر گفتم چرا. فکر کنم مسأله مربوط است به رابطه غریضه رفاه و کوشش برای آن در اشکال گوناگون اش که یکی از آن‌ها هست اقتدارگرائی، راهی دیگر هست تعاون. فعلا همین.

Rosa گفت...

نوشتی:این کار میتواند حتی در تعرض به شکل تحمیلی خانواده صورت پذیرد و از درون محتوای آنرا تغییر دهد و یا در پروسه تغییر قرار دهد. مثلا برای رابطه مادرها با کودکان، شوراهای محلی میتوانند با سازماندهی خاصی، بار فشار زندگی بر مادرها را کم کنند نه اینکه منتظر سرنگونی موهوم رژیم سیاسی موجود باشند. مهم این است که زنان خودشان در شکل دادن به این سازماندهی شرکت کرده باشند و از این طریق تعیین کننده این جنبه از سرنوشت زندگی خود باشند.

رزا: با نوشته ی بالا موافقم. تنها یک نکته اینکه ما باید بتوانیم تقسیم کار جنسیتی را از بین ببریم. چند سال پیش بود که قرار شد پسران جوان نیز در نگهداری کودکان سهم بگیرند.(مُسن ترها حوصله ندارند اغلب) تا مدتی خوب پیش رفت ولی من به دلیلی شهرم عوض شد. بعدن که برگشتم نمی دانم چه پیش آمد که دوباره در حتی جلسات زنان خبری از پسران برای نگهداری و بازی با کودکان نبود. و باز چند دختر جوان در حال سرویس خدماتی. به هر حال باید بسیار روی این نکته زوم کرد که اگر جلسات زنان است حتمن مردان را برای سرویس دادن به کودکان تشویق کرد.
در محلات و گروههای گسترده تر باید جلسات زیادی گذاشت که مسئولیت کودکان محله با همه است و نه فقط با مادران.
این همکاری بدلیل اجبار میان "مادران تنها" شکل گرفته و از طریق کودکستان اغلب دوست شده و دوره ای کودکان را نگهمیداشتیم تا حداقل یک آخر هفته هم که شده، نوبت آزادی از کودکان را داشته باشیم. ولی اغلب فقط زنان می بودیم. و البته این چندان تغییری در وضعیت تقسیم کار جنسیتی نمی داد . مردان اغلب کوچکترین نقش را در کارهای "پست" به عهده می گیرند. مسلمن اما اغلب پشت بلندگوها و انتظامات راهپیمایی و سینه به سینه ی پلیس و...همیشه اول صف.

نوشتی: در این فرهنگ انقلابیون مدیر هستند. آن‌ها قادر نیستند در فقر زیبائی زندگی را ببینند، آن‌ها نمی بینند که فقرا هم با تمام بدبختی‌ها از زندگی لذت می برند. چرا؟ چون انقلاب را ضد اقتدارگرایانه نمی بینند، انقلاب را رفع فقر می‌بینند و خودشان در دغدغه های سیاستمداران اقتدارگرا، سیاستهای کینزی، نولیبرالی، گرفتارند و رادیکالهای آن‌ها سرمایه داری دولتی را تحمیل میکنند.
من قبلن نوشتم که گرسنگی بدلیل بردگی است. این بردگی عاطفی است و در اخلاقیات جامعه و در قوانین و...
انسان ابتدا برده شد و بعد فقیر.
در مورد تحت اقتدار شدن بسیار پیچیده عمل می کند. بسیار قدیمی است. من نظرات فوکو را در مورد شکل دادن بدن را شدیدن قبول دارم.
کوچکترین عمل ما یعنی نشستن زن/مرد فرق می کند. بسیار طول می کشد که زنان بتوانند نرمال، فضایی برابر و پهن کردن خود روی مُبل بدون پا روی پا انداختن داشته باشند.
امروز مرد بسیار مُسنی با عصا خواست بین من و مرد جوانتری بنشیند، من بلند شدم. گفت برای سه نفرمان جا هست و او خود را به من نخواهد چسباند. "مردی که خودش را تضمینن پهن نخواهد کرد"!

مقاله ی ویلهلم رایش کمی وارد موضوع شده اما فوکو دقیقتر

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_439.html

Rosa گفت...

مرسی از نوشتن نظرت
قرار نبود مناظره باشد اما متاسفانه شد.
مناظره همان شکل رقابتی سیستم است. میبینی که در عمل من هنوز "اقتدار" تغییر شکل مناظره به گفتگو را ندارم!
ع & ه

ناشناس گفت...

ممنون از گفتگو هات با من، گفت و شنود داریم چون نمیخواهیم حکومت کنیم، مناظره نداریم. فرض کن در یک تعاون وو یا کلکتیو هستیم و من میگویم راه اف را برویم و تو میگوئی راه ب را برویم. بعد همه میگویند راه ب را برویم. من فکر میکنم میگویم نه من نیستم. خیلی خوب همه میگویند موفق باشی. و یا میگویم باشد من هم هستم شاید اشتباه کنم، در اینجا بطور علمی عقیده خودم را آزمایش میکنم، و آنها هم عقاید خودشان را. این امکان زیبا در تعاون و یا کلکتیو وجود ارد چون هدف اقتدار (حاکمیت) نیست، هدف حل یک مسئله است. در بحثهای این صفحه، باز کردن مسئله زنان بخشی از مسئله بوده است.

ولی بنظر من اصل بحثهای این صفحه بر سر توهین به آنارشیسم است. چون در آن مصاحبه بهروز فراهانی آنارشیستها را خراب کار و اخلال گر معرفی کرده است. ادامه دارد ...

ناشناس گفت...

از ناشناس مارکسیست خواستم که فایلهای صوتی رزا را گوش کند و نوشتم

بعد اگر بنظرت آمد که یک عده از مارکسیستها درست میگویند و یک عده دیگر خیر و اگر بنظرت آمد که فقط خودت میدانی مارکسیست چیست، آنوقت در مورد این:

"اگر مارکسیسم معنی داشت فقط یک تشکل کارگری داشتیم که همه در آن مارکسیست بودند" صحبت میکنیم.

متاسفانه هنوز نظری نداده است.

حال من چند حکم را در اینجا ذکر میکنم و استدلال در مورد آنها را میگذارم برای بعد:

- مارکسیسم مفهومی گنگ است و بدینجهت بار علمی ندارد و باید از این کلمه استفاده نکرد.
- مارکسیستها باید خود را کمونیست خطاب کنند نه مارکسیست.
- کمونیسم مفهومی گنگ نیست.
- آنارشیسم مفهومی گنگ نیست.
- مارکس با تعریف آنارشیسم، آنارشیست بود.
- کمونیسم مارکس پیشنهاد مارکس در رسیدن به جامعه آنارشیستی می باشد.
- بسیاری از آنارشیستها تعریف مارکس از کمونیسم پذیرفته اند و تنها با راه او مخافند.

در ارتباط با موضوع اصلی این صفحه، مارکسیسم با آنارشیسم کاملا در تناقض است اما هدف نهائی مارکس با آنارشیسم در تناقض نیست.

مارکسیتهائی که با آنارشیسم مخالفند، با ایدهال اجتماعی آنارشیستها نمی توانند مخالف باشند مگر اینکه با عقیده خود در تناقض قرار بگیرند.

گفته های بالا در عین حال رد استفاده لغوی علیرضا بیانی از واژه آنارشیسم است. بنظر می آید که او در مورد این واژه چیزی نمی داند. اگر میداند، ریاه کار است، اگر نمیداند، بهتر است به اندازه کافی مطالعه کند و بعد از این کلمه استفاده کند. مثلا می شویم که میگوید که برخورد آنارشیستها با حزب بلشویک و تضادش با منشویکها در فردای انقلاب اکتبر چیست. اگر میدانست آنارشیستها چه میگویند قاعدتا متوجه بود که برخورد آنها چه می باشد. یا میگوید آنارشیستها لیبرال هستند یا عقاید لیبرالی دارند.

امیدوارم کامنت دهنده مارکسیست در این صفحه، فایلهای صوتی را خوانده و نظرش را بنویسد.

ناشناس گفت...

ادامه:

رزا،

وقتی در مناظره شرکت کردی برای رقابت و گرفتن قدرت آنجا نرفتی، چون اقتدارگرا نیستی (آنارشیستها اقتدارگرا نیستند). برای گفت و شنود رفتی و برای همین از کلمه "رفقا" استفاده کردی. اما علیرضا بیانی برای گفت و شنود نیامده بود، بلکه برای کسب اقتدار آمده بود، برای همین دائم صحبت از کسب قدرت سیاسی حرف میزد و میخواست هر جوری شده نشان بدهد که لیاقت تو و امثال تو قربانی دیکتاتوری پرولتاریا بودن است چون یک جا فمنیست بورژوا هستی جای دیگر که آنارشیست هستی، آناشیستها لیبرال و رفرمیست هستند که قاعدا باید پرولتاریا آنها را خفه کند.

اما تناقضی در حرف آقای علیرضا بیانی، و چون از رازی می گوید، در عقیده رازی، هم وجود دارد. اگر او معتقد است که در دیکتاتوری پروالتاریا احزاب آزاد هستند، چطور حاضر است حزب انقلابی او خودش را در شوراها انحال کند؟ یعنی حزب و قدرت دولتی را میدهد به احزاب دیگر و احزاب دیگر غیر مارکسیت و مارکسیت همجوار با شوراها زیست میکنند؟! یا من نفهمیده ام و یا او نفهمیده است. شاید یک چیزهائی میگویند که من سر در نمی آوریم. لااقل میدانم که دیکتاتوری پروالتاریا نمیتواند با آزادی حزبی جور در بیاید و اگر جور در بیاید، همان پارلماننتاریسم داریم که بلشویکها مخالف آن هستند. نظر بلشویکها را همیشه میتوان براحتی حکومت تک حزبی دانست.

بحث تو در مورد عدم امکان گرفتن قدرت توسط یک حزب سلسله مراتبی و استحاله آن به شوراها، بحث درستی است.

در جائی دیگر نظرات "فعالین جنبش لغو کار مزدی" را نیمه آنارشیستی میداند! ولی توضیح نمیدهد چرا. اگر این فعالین به درست کردن حزب و درست کردن دولت اعتقاد ندارند و معتقدند که کارگران باید شواراهای کارگری سراسری و جهانی درست کنند، این ایده عقیده بسیاری از آنارشیستهاست و نیمه آنارشیستی نیست.

فعلا همین.

ناشناس گفت...

رزا،

نکاتی که در مورد زنان اضافه کردی خیلی جالب است ... فرار مرد ها از قبول مسئولیت برای "وظایف" زنان بعد از قبول آن و در واقع ندیدن اهمیت وقت زنان برای مسائل خودشان. زنان مجبورند این برخوردها را بروش های گوناگون از جمله زور اصلاح کنند.

چه روشهائی را برای این کار پیشنهاد می کنی و یا دیدی که دیگران انجام داده اند و یا خودت در انجام آن موفق بود؟

ناشناس گفت...

بلشویکها فقط کرونشتاد را سرکوب نکردند، به جنبش شورائی دهقانی-کارگری اوکراین نیز خیانت کرده آنرا نابود کردند و ظاهرا تروتسکی مسئول آن بود:

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
نستور ماخنو

نستور ماخنو انقلابی آنارشیست اوکراینی و از شخصیت‌های تاریخ انقلاب‌های آنارشیستی است.
پی از انقلاب اکتبر در امپراتوری روسیه دهقانان اوکراینی به ویژه در جنوب، با خودداری از پذیرش شرایط پیمان برست ـ لیتووسک (Brest-Litovsk منعقده در مارس ۱۹۱۸) که طی آن مقامات جوان بلشویک اوکراین را به امپراتوری اتریش-آلمان واگذار کردند، در قالب یک ارتش پارتیزانی گرد هم آمدند و ماخنو را از میان خودشان به فرماندهی ارتش برگزیدند.

نستور ماخنو توانست نظام تقسیم اراضی و قانون اساسی شوراها را به اجرا بگذارد. در این قانون، شوراها از جایگاه مجامع آزاد فدرال برخوردار بودند. به همین دلیل، پس از پیمان صلح ۱۱ نوامبر، ۱۹۱۸ او با نیروهای ملی‌گرای سیمون پتلیورا (Simon Petlioura) و سپس با روس‌های سفید به فرماندهی آنتون دنیکین (Anton Denikine) که تحت حمایت نیروهای متفق فرانسوی و بریتانیایی قرار داشت به جنگ پرداخت؛ نیروهای متفق درصدد بودند که به هر قیمتی شده از گسترش جنبش انقلابی به سوی اروپای شرقی جلوگیری کنند.

ارتش پارتیزانی ماخنو ضمن حفظ استقلال خود پیمانی با ارتش سرخ در مقابل این دشمن مشترک به امضا رساند، اما بعدها به این ارتش پارتیزانی خیانت شد و جنبش از هم فروپاشید. از نظر تروتسکی، این ارتش فقط «شورشی با عناوین پوششی بود که تلاش می‌کرد حکومتی بورژوازی را به نفع کولاکها به قدرت برساند.» اما در واقع، مدافعین حکومت تک‌حزبی بلشویکی نمی‌توانستند تحقق عملی شعارهای استقلال و دموکراسی مستقیم را تحمل نمایند. ماخنو که تحت تعقیب قرار گرفته بود مجبور شد در اوت ۱۹۲۱ میدان نبرد را ترک کند و به کشور رومانی پناهنده شود. او سرانجام در سال۱۹۲۵ به پاریس رسید، مدتی در شرکت رنو مشغول به کار شد و سرانجام در حالی که تقریباً از سوی همه به فراموشی سپرده شده بود در ژوئیه۱۹۳۴ در اثر بیماری سل در گذشت.

برای تاریخ مفصل به اینها مراجعه کنید:

برای کسانیکه انگلیسی میدانند:
https://en.wikipedia.org/wiki/Revolutionary_Insurrectionary_Army_of_Ukraine

برای کسانیکه آلمانی میدانند:
https://de.wikipedia.org/wiki/Nestor_Machno

ناشناس گفت...

ادامه

میگویند مارکسیتها به آزادی کامل بیان و احزاب اعتقاد دارند. اگر دارند 1 - پس به حکومت چند حزبی اعتقاد دارد و اگر اینطور است باید پارلمانتاریست باشند، 2 - اگر (1) درست است، پس چرا از حزب بلشویک دفاع میکنند؟

اگر مارکسیست هستید و به آزادی احزاب اعتقاد دارید، باید حتما پارلمانتاریست باشید، با حاکمیت یک حزب بنام دیکتاتوری پرولتاریا که آزادی احزاب و اجتماعات وجود ندارد. اگر به حکومت تک حزبی اعتقاد دارید، در جوامع چند حزبی امروز و در وضعیت جمهوری اسلامی، ریاکارید چون فقط میخواهید از این شعار استفاده کرده بعد از گرفتن قدرت سیاسی تمام قدرت را به حزب منتقل کنید.

آنارشیستها کار خود را بدرستی راحت کرده اند. میگویند نه به حزب اعتقاد داریم و نه به دولت. برای همین خود را در شرایطی قرار نمیدهند که دیکتاتور شده و جنایت کنند. تمام اپوزیسیون دولتی و دولتیون با کسب قدرت سیاسی مجبور خواهند بود که جنایت کنند.

سایت رزا را پر کردم از نوشتن نظرات خودم. گفتم شاید نظرات رزا هم باشد، شاید نباشد، مهم نیست، فعلا که به من توپ و تشری نزده.

می نویسم تا به من انتقاد کنند، نمی نویسم که فقط بگویم. دیر شد، ... وقت رفتنه، موسم دل کندنه، تا بعد.

Rosa گفت...

رفیق جان
مرسی از کامنتها. الان دارم مثل صبحانه مغز استفاده می کنم. در پروسه ی هضم، معده ی من اینها را به اجزا تبدیل کرده و بخشی را حتمن برای ساختن ملکولهای جدیدتر استفاده می کند، برای یافتن پاسخ به پرسشهایش.

پرفسور من می گوید: عشق همان تبادل دانش است که از تبادل ملکول دی ان ای در تک سلولی ها شروع شد. داستانش را روزی می نویسم.

اگر نظراتت منسجمتر شد در وردپرس کانالی باز هست و میشه استفاده کرد.
فعلن نگران رفیق شورایی هستم که امکان کامنت نداره!
مبارزه اصلی، ایجاد امکان برای مبارزین است!
ع& ه

Rosa گفت...

نوشتی: نکاتی که در مورد زنان اضافه کردی خیلی جالب است ... فرار مرد ها از قبول مسئولیت برای "وظایف" زنان بعد از قبول آن و در واقع ندیدن اهمیت وقت زنان برای مسائل خودشان. زنان مجبورند این برخوردها را بروش های گوناگون از جمله زور اصلاح کنند.

چه روشهائی را برای این کار پیشنهاد می کنی و یا دیدی که دیگران انجام داده اند و یا خودت در انجام آن موفق بود؟

رزا: هزاران سال اخلاقیات مردسالار کار پرورش کودکان را به عهده ی زنان می داند. و کار خانگی را نیز. مُدل اغلب زنان در خانواده است: کار در برابر سکس. یا پول در برابر سکس. این تن فروشی خصوصی است. یک معامله که هر روز می بینیم.

برای بسیاری زنان که در این معامله قرار نمی گیرند و خود در تولید اجتماعی سهیم می شوند، تا قبل از بچه دار شدن میتواند ادامه یابد.
پس قدم اول استقلال مالی است. که سکس را برای لذت و نه معامله آزاد کنند.

بعد کودکان وارد جریان می شوند. و زنان هر چقدر بچه بیشتر داشته باشند، در جامعه مردسالار محترم تر میشوند اما از طرفی دیگر در برزخ می افتند. یا فرار کرده و مرد زن دوم می گیرد یا یتیم خانه و یا زن برای همیشه به بردگی تن میدهد.

در مورد خود من چون در تشکل زنان بودم، عملن تا چند سال اول کودک که تا آنروز تنها بچه ی تشکل بود نوبتی نگهداری می شد. چون من بتوانم فعالیت کنم. حتی در وان حمام هم زنی می خوابید! اغلب خانه پر بود. حتی یادم است برای بیرون آوردن شماره ای از مجله ی 8 مارس یکی از مردان مائویست را بکار گرفتیم!
در تظاهرات علیه حمله به عراق کودک را دو زن کُرد از تریبون گرفتند چون سرد بود و یکروز تمام پرستاری کردند. من سالهای اول تقریبن با کالاسکه همه ی شهرهای شمالی کشور را یا سخنران بودم و یا شرکت کننده و همیشه زنی مراقب کودک بود در تقسیم کار تشکیلات.
بعد از کارزار زنان و انحلال و بقول خود شان آنتاگونیستی شدن تضاد مائیست/آنارشی ، پروسه ی ایزوله کردن اجرا شد. کودتای استالینیستی! نه تنها تمام مطالب من در وبسایت حذف شد بلکه رتق و فتق سایت زنان نیز به عهده ی افراد حزبی م.ل.م. افتاد.
اما تنها بخش وحشتناک برای من نگهداری کودکی بود که در میان حداقل 30 زن بزرگ شده بود.
آنها تنها من را ایزوله نکردند بلکه کودکی 5-4 ساله را!

ضربه ی عاطفی که بسیار عوارض داشت. پس از آنوقت به بعد خود خواسته افراد اندکی زیر یک سقف با ما قرار گرفتند و ما الان تنها با حیواناتمان زندگی می کنیم.
پس از بازگشت به آتونومها، بخشن آخر هفته ها پسران جوان بودند که در چند نوبت کودکان را به استخر پارک و... می بردند.
جلسات و نشستها و ورکشاپهای اروپایی هم اغلب پرستاری کودک دارد. اما بدلیل همان ضربه ی روحی کودک از من جدا نشد، مجبور بودم داخل جلسه ببرم. دو سالی با تراپی نقاشی معلوم شد ضربه شدید بوده و کودک چون به یکباره همه ی خاله ها را از دست داده فکر می کند اگر مادر درب توالت را ببندد، دیگر بر نخواهد گشت! غیب خواهد شد! استفاده از زبان خاله ها یعنی فارسی، باعث هیستری کودک بود، پس زبان استفاده شده در خانه بجای فارسی به زبان کشور میزبان تغییر کرد و حتی الان هم صحبت تلفنی من به زبان فارسی باعث تشنج در خانه است. بعد از اینهمه سال!
درس درد آور و گرانبهایی بود.
من کاملن شرایط روحی افرادی را که خودکُشی کردند پس از کنار گذاشتن از گروههای ایرانی را می فهمم. من این شانس را داشتم که پس از ایزوله شدن به گروه قبلی ام برگردم. اما کودک تنها شد.

Rosa گفت...


این را نوشتم که زنان جوان عواقب پیوستن به تشکیلات زنان حاشیه ای حزب ی را بدانند.
این تشکل ها فونکسیون "خانواده" را گرفته، پس از انشعاب کودکان بشدت صدمه می خورند. چون افراد بطور هیرارشیکال طبق فرمان از بالا قطع رابطه می کنند. اشتباه عظیمی است که رابطه ی تشکیلاتی را با رابطه ی دوستی/عاطفی اشتباه گرفت. دوستی آنان با کودک یک معامله است مثل سکس در برابر پول- دوستی با کودک در برابر کار تشکیلاتی. فرق چندانی ندارد.

راه حل ملحق شدن به خانه های جمعی آتونوم است.
متاسفانه بدلیل مشکلات روحی کودک، برای من فعلن اینکار امکانپذیر نیست چون کودک بشدت از زندگی در جمع بیزار است.
از طرفی استفاده از زبان مادری نیز جزع ممنوعات است. رفقایی که من را می شناسند میدانند کوپن صحبت با تلفن من کوتاه است. دلیل آن صدمه ی شدید کودک است که فارسی برایش یاد آور همه ی خاله های رفته اش می باشند. و اکنون که او بیشتر می فهمد، تقریبن تماس با فارسی زبانان از صفر به منفی رسیده...

من فعلن راه حل خاصی بجز گذشت زمان و بزرگتر شدن کودک ندارم. خود کرده را تدبیر نیست!
کودک از جمع هراسان است...
اگر می توانستم که از اول شروع کنم به خانه های آتونوم می پیوستم. اغلب کودکان آنجا خوشبختند و گروهی زندگی با چند فامیل بمانند خانواده ای بزرگ و از نژادهای گوناگون.
خودم هم کودکی بسیار خوشبخت بودم با حدود 8 نفر دیگر از بچه های فامیل بزرگ شدم. اگرچه آنقدر فقیر که شیرینی مان نون بربری در روغن سرخ شده بود با شکر!
اما چقدر مزه می داد توی جوی آب با پوسته هندوانه و خربزه شنا کردن!

با عشق
و با همبستگی

Rosa گفت...

نوشتی: زنان مجبورند این برخوردها را بروش های گوناگون از جمله زور اصلاح کنند.

رزا: راستش عملی نیست. اگر هم عملی بود نباید کرد.
تنها از مدارس آتونوم با پسر بچه ها باید شروع کرد. بهشان باغبانی آموخت و بدستشان عروسک هم داد و لباس صورتی پوشاند و بخش نهفته ی زنانه شان را بیدار کرد.
تنها دختر بچگان نیاز به یادگیری تکنیک ندارند، پسران جوان بشدت نادیده گرفته شده اند و این مصیبت است...
تنها با نسل جدید میتوان امید به منحل شدن هیرارشی کار خانگی را داشت. نسلی که از مدارس آتونوم بیرون می آیند...

ناشناس گفت...

ممنون از توضیحاتت.

هر فردی در شرایط متفاوتی قرار دارد و راه حلهای مشکلاتش معمولا خاص خود او ست. مطمئنن تغییرات سیاسی-اجتماعی محیط تو برای تو و کودکت مناسب نبوده است. دانستن این موارد برای کسانیکه میخواهند برای تغییر وضعیت زندگی فعالیت کنند، میتواند بسیار مفید باشد. چون با نتایج دراز مدت فعالیتهای اتونومها آشنا نیستم، یعنی نمیدانم کودکانیکه در آنجا بزرگ شدهاند وضعیت انتگره شدنشان در جامعه چه می باشد،در مورد پیشنهادت نظری ندارم. فعلا، من درون سیستم بودن را، یعنی "عادی" بودن همراه با در ضدیت بودن غیر افراطی با آن را خوب و طبیعی میدانم، هرچند طبیعی بودن در درون سیستم اجتماعی اقتدارگرایانه هر روز زیر ضرب است و در همه میتوان رفتارهای نامعقول یافت. انقلاب را در حقیقت کوششی برای بوجود آوردن سلامت فکری و حفظ آن میتوان در نظر گرفت. ع & ه

ناشناس گفت...

رزا،

در پاسخ به "زنان مجبورند این برخوردها را بروش های گوناگون از جمله زور اصلاح کنند."

نوشتی:
راستش عملی نیست. اگر هم عملی بود نباید کرد.

با این قسمت مانیفست آنارکوفمنیستها موافق نیستی؟

«زنان در مورد بدنهاي خود بايد شخصاً تصميم گيرنده باشند و دربارۀ موضاعاتي مانند بارداري و زايمان در ميان خود زنان تصميم گيري شود. به طور فردي و جمعي بايد بر عليه هر گونه سلطۀ مردانه ، گرايش هاي کنترل و مالکيت بر زنان ، قوانين زن ستيز و به نفع استقلال و خودمختاري اقتصادي و اجتماعي زنان مبارزه نمود.»

منبع:

پایین ترجمه باربارا اپستین در بلاگ مطالعات آنارشیسم

رزا،
با اسلحه به کمر زنان رژوا موافق نیستی؟

مبارزه بعضی وقتها بسیار اعصاب خورد کن می شود و هر شخصی میتواند در حد خودش عمل کند.

من اینطور می بینیم:

اگر 1 درصد میتوانیم مبارزه کنیم خوب است، 20 درصد هم خوب است، 50 درصد هم خوب است، 70 در صد هم خوب است، 100 درصد هم اگر ما را روانی نکند خوب. هر کس هر چقدر خوب است بشرطی در این مبارزات گرایشات اقتدارگرایانه وجود نداشته باشد و به آدمهای محیطمان که خواهان مبارزه نیستند آسیبی نرسد. چه فکر میکنی؟ از هرکس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه نیازش. کار آن کسی که 1 درصد هم مبارزه میکند قابل تقدیر است. چه فکر میکنی؟

Rosa گفت...

سلام عزیز
در مورد نگهداری از کودکان منظورم بود که نمی توان مردان را مجبور کرد و آنهم به یک دلیل ساده و اینکه کودکان صدمه خواهند دید. همانطور که در مورد طلاق نیز کودکان بصورت گروگان در می آیند و...

در موارد دیگر مسلمن برای احقاق حقوق باید مبارزه کرد. و برای دفاع از جان برخن مجبوریم مسلحانه.
مسلمن زنان در خاورمیانه مجبورند برای دفاع از جانشان مسلح شوند. یا انقلاب اسپانیا و فاشیستها. زنان کمونارد پاریس و تاریخ نشان داد که زنان در تمام حوزه ها جایی که مجبور شدند، از دفاع مسلحانه از خود و کودکانشان کم نمی آورند.
اما نمی توان و نباید برای گرفتن حق سقط جنین مثلن شوهر را کُشت! یا بخاطر نگهداشتن کودک.
مسلمن میتوان برای احقاق این حقوق راههای بهتری یافت.
شخصن فکر می کنم تا جایی که مسئله ی جان نباشد، نباید خون دیگری را ریخت. ولی همیشه ما قدرت انتخاب راههای گوناگون مبارزاتی را نداریم.
مثال بارزش اکنون در روژاوا و کوبانی....
ع & ه

ناشناس گفت...

ممنون از پاسخت، موافقم.

ناشناس گفت...

رزا: اگر نظراتت منسجمتر شد در وردپرس کانالی باز هست و میشه استفاده کرد.

منسجم هستند، هرچند انسجام دهی پایانی ندارد. ارائه فردی نظریات را مناسب نمی بینم، مگر اینکه اجبار وجود داشته باشد. ممنون.

Rosa گفت...

ببخش عزیز
منظورم فوکوس افکار در حوزه های متفاوت بود. من سوالاتم در مورد چگونگی رهایی زنان است و برخی رفقا دغدغه محیط زیست و...
ارائه سوالات هم مناسب است. حتمن نباید نظرات یا ارائه ی "راه حل" باشد. مثلن خودم چند وقت درگیر پلاکارد «ما غذا نیستیم» سگ های چین بودم. فکر کردم روزی باید بخش قصابی فروشگاهها خوک زنده برد با همان پلاکارد. منظور بیشتر ارائه ی ایده های فوکوس شده در موردی است که انگیزه داریم و منسجم؟ رویش فکر کرده ایم.
با
ع & ه

ناشناس گفت...

ممنون، فکر کنم منظورت را فهمیدم، اما بهم پیوستگی ها برای من مهم اند. جور دیگری برخورد خواهم کرد.

ناشناس گفت...

راستی، حال که از حیوانات گفتی، عقاید پیتر سینگر قابل توجه است.

Rosa گفت...


بله سینگر اما در آلمان بسیار مشکل دارد برای سخنرانی چون در مورد کودکانی که ناقص بدنیا آمده اند نظرش برای تصمیم مرگ یا زندگی بدست خانواده و پزشکان است.
سینگر هرگز نتوانست در آلمان سخنرانی بگذارد. در آلمان حکومت فاشیستی هیتلر کودکان معلول را می کُشت، بعنوان توجیه ایدئولوژیک تا نسل آریایی پاک داشته باشد. جنبش "معلولین" بسیار قوی هست در آلمان.
به نظر خود من نیز، هر کودکی که توان به دنیا آمدن را دارد باید برای زنده ماندنش و داشتن زندگی راحت فرای "معلولیتش" کمک شود. اصلن نباید بحث تصمیم گیری برای ماندن یا کُشتنش باشد.
بقیه نظرات او بیش یا کم درست هستند البته تا آنجا که من خواندم.
با
ع & ه

ناشناس گفت...

در جامعه آنارکی، نظرت درست است، بشرطی که کودک بدنیا آمده بیماری علاج ناپذیر و دردناکی نداشته باشد. در جوامع فعلی، من فکر میکنم که مسئولیت تا آخر عمر زندگی اینگونه بچه ها باید با کسانی باشد که فکر میکنند این بچه ها باید نگه داشته شوند، نه البته فقط مادر و پدر. به عبارت دیگر، آنهائی که فکر میکنند چنین باشد، باید از خودشان مایه بگذارند، یعنی پول بدهند و نهادهای لازمه را بوجود بیاورند! بعضی از خانواده ها میتوانند از عهده مسئله بر بیایند بعضی دیگر خیر. البته مورد با مورد و جامعه با جامعه فرق میکند. در اکثر مواردی که من دیده ام، مسئولیت اصلی و همیشگی به عهده پدر و مادر می افتد، که کاری است دردناک و طاقت فرسا. ع&ه

Rosa گفت...

ما داریم در مورد کودکانی صحبت می کنیم که به هر طریقی و با هر زحمتی پا بدنیا گذاشته اند. تصمیم را از این پس کودک گرفته است. برای ماندنش مبارزه کردن و اینکه جامعه ی انسانی اتیک لازم را داشته باشد که زنده نگهش دارد.سینگر اتیک لازم را ارائه نمی دهد و به داروینیسم می افتد.
از آنجایی که "معلولین" (لغت دیگری نمی یابم) سیستماتیک در رژیم های فاشیستی مثل هیتلر و اکنون داعش به قتل میرسیدند/میرسند، در اروپا جنبش عظیمی و ریشه دار وجود دارد برای کمک و حمایت از خانواده ها. بیشتر آگهی های دانشگاه اولویت برای استخدام این افراد است. در کلاسهای درس نیز بر طبق پداگوژی مونتسوری کودکان مختلط هستند و اینگونه بچه ها سهمیه دارند. البته اینجا هم بهشت نیست، اما بدلیل مذهب مسیحیت کودکان در خانواده ها شانس ماندن دارند چون حیات مقدس است.
دولت های سابقن فاشیست هم اکنون هم غرامت از بین بردن اینگونه کدکان را می پردازند و برخی از آنها که در نوبت آمپول مرگ بودند از این خدمات و غرامت هنوز گرفته و بسیار فیلم و کتاب برای روشنگری اذهان درست شده.
موضوع اینکه خدمات پزشکی برای زنده نگهداشتن است. هیتلر بخشی از پزشکان را در دستگاه عریض و طویلی برای قتل این نوزادان و کودکان بکار گرفت.
چه کسی مورد "لاعلاج" شناخته می شود؟
چه کسی تصمیم می گیرد؟
آنها که سالم هستند بروی کسانی که "ناسالمند" اقتدار دارند برای کُشتن.
مبارزه برای ماندن "ناسالم" ها هم اکنون جریان دارد چون همواره درصدی از کودکان با مشکلات جسمی/روحی پا بدنیا می گذارند.
نابودی آنها تعداد آنها را کم نمی کند. از نظر ژنتیکی این درصد ثابت است. فاشیسم افراد بزرگسال "معلول را عقیم کرد. در بسیاری از موارد کودکان آنان سالم می بودند. دولتهای فاشیسم هم اکنون نیز قرامت حق تولید مثل به آنان میدهند...
اتیک سینگر برای حیوانات بدرستی حق "درد نکشیدن" قائل است. او حق حیوانات را به رسمیت می شناسد اما از حق "معلولین" کم می کند.
ما باید تا آنجا که می توانیم این حق را گسترده کنیم.
نه با دست پس بکشیم و با پا پس بزنیم...
آن هم با مُهر لاعلاج!
در زمانه ای که کودکان مونگُل و ... دیپلم می گیرند و اوتیسم ها در کارهایی کامپیوتری موفق هستند.
چه برسد به آنها که مغزشان خوب کار می کند و بدن ندارند.
باید قلبمان را آنقدر بزرگ گنیم تا همه جا بگیرند و برای ماندنشان امکانات جور کنیم.
حواله دادن به جامعه ی آنارشی که بیاید، درست نیست.
آنارشی از هم اکنون است. که عشق را گسترده کنیم در خدمت زندگی...

توصیه می کنم وقت کردی این فیلم را ببینی
Gattaca

https://youtu.be/hWjlUj7Czlk

L&S

Rosa گفت...

در جوامع فعلی، من فکر میکنم که مسئولیت تا آخر عمر زندگی اینگونه بچه ها باید با کسانی باشد که فکر میکنند این بچه ها باید نگه داشته شوند، نه البته فقط مادر و پدر. به عبارت دیگر، آنهائی که فکر میکنند چنین باشد، باید از خودشان مایه بگذارند، یعنی پول بدهند و نهادهای لازمه را بوجود بیاورند!

مسئله از خیریه زدن و کمک به خانواده ها و انداختن مسئولیت بروی دوش این و آن فراتر می رود.
بخصوص وقتی که در سیستم کنونی حق زنده ماندن بدلیل مورد استفاده بودن در سیستم تعیین می شود.
سیستم هر آنچه منفعتی نمیرساند، زیر خاک می کند و مثل زباله به دور می اندازد. اینگونه مسائل را شخصی و خیریه ای می کند.
بخصوص مسئله ی "معلولین" به همه ی جامعه مربوط میشود. این یک حق بیسیک است. حق زنده بودن با نُرم خوب در جامعه.
برای رسیدن به هر کس بر حسب نیازش!
این هر کس بیشتر اهمیت دارد.
این «هر کس» چه کسانی هستند؟
طبق مارکس آنان تولید کننده گان هستند.
طبق آنارشی اینان مُهر تولید کننده ندارند.
برای بودن در آنارشی خود بودن اهمیت دارد.
آنارشی برای بودن گُلهای هرز هم مبارزه می کند. چون دفنیسیون "هرز" را اصولن قبول ندارد.
از نظر بیولوژی نیز در ژن پول انسان و کُره ی خاکی هیچ ژنی در طی تکامل بیهوده نیست...
بیماری کم خونی در ارتقاعات کُشنده است اما در افریقا علیه مالاریا مقاوم.
دفنسیون بیماری کُلن دگرگون شده است. یا ژن معیوب!
:)
همه ی ما در کاری معلولیم و ژن هایمان در مکانی دیگر کُشنده!

ناشناس گفت...

رزا،

قانع نشدم.

رزا: مسئله ی "معلولین" به همه ی جامعه مربوط میشود.

خیلی کلی است، نمی فهمم.

اگر مشکلات نگهداری با مادر و پدر نباشد و با تشکلات غیر دولتی هم نباشد فقط می ماند دولت، اگر بگوییم دولت، باید ابتدا ضرورت دولت را توجیه کنیم. اگر جامعه آنارشی را در نظر داشتها باشیم، می شود حواله دادن!

سؤال این است که چطوری به جامعه مربوط می شود؟ در این جامعه فعلی.

دولت میگوید بودجه نداریم تا محل شما را تمیز کنیم. شهرداری هم میگوید بودجه دیگر نداریم. اهالی هر منزل هم میگویند من فقط مسئول آشغال خودم هستم اما آشغالها دارد انبار می شود و حیوانات آمده اند آنها را تو خیابانها بخش کرده اندطوری که جای راه رفتن هم نمانده و بوی کند همه جا را گرفته.

چکار باید کرد؟ به جامعه آنارشی که نمیتوان حواله کرد، دولت هم که پول نداره، شهرداری هم پول نداره.

یکعده میگویند چکار داری منکه مشکلی ندارم، من با آشغال میتونم زندگی کنم.

پس انهایی که فکر میکنند باید تمیزکاری بشود خودشان یک نهاد اختراع میکنند تا لآاقل محیط خودشان را تمیز کنند. این حداقل هست تا اینکه مبارزه برای آنارشی موفق شود.

کسانیکه فکر میکنند که کودکان معلول نگه داشته شوند، خودشان از خودشان مایه میگذارند و به جامعه آنارشی حواله نمی کنند. آنهایی هم که اعتقاد ندارند کاری نمیکنند و نمی شود با تفنگ مجبورشان کرد.

چه فکر میکنی؟

ع&ه

ناشناس گفت...

موضوع در رابطه با انارشی و راکارگر بود روزا واقعا دورسته شاشیدند اما حتی اش هم نگفتند، انها در خماری مطلق ماندند،

Rosa گفت...

رزا: سینگر اتیک لازم را ارائه نمی دهد و به داروینیسم می افتد.
موضوع راجع به سینگر است و ایجاد گفتمان مفید بودن یا مفید نبودن "لاعلاجان".
آنکه لاعلاج پا بدنیا گذاشته یا بعدن لاعلاج شده حق غیر بازپی برای زندگی دارد. پس دیگر بحث فایده داشتن یا نداشتن نیست و کودکان با هر معلولیتی با هم بزرگ خواهند شد. چیزی که در اروپا انجم میشود و بالای سر کودک لاعلاج افراد بزرگسال برای بقا یا آمپول هوا نایستاده اند!

در مورد زباله ها (هرچند در مثال مناقشه نیست!) اما مثال خوبی نبود.
باری
تا وقتی مالیات می دهی باید بیخ خر دولت را بچسبی. اگر نکرد یا ما نخواستیم، خودمان سازمان می دهیم. در نئولیبرال اکنون تو مالیات می دهی و دولت به بخش خصوصی واگذار می کند. و زباله ها می ماند. پس مالیات نمی دهی و بصورت محلی سازماندهی می کنی.
هر اول ماه در بهار در بیشتر شهرها کانالهای روباز آب جاری در جوهای بزرگ را کودکان مدرسه تمیز می کنند.
مشکل اصلی اما این است: دولت ها وظایفی دارند که دیگر انجام نمی دهند. ان جی او ها و سازمانهای غیر دولتی بیشتر کارها را انجام می دهند و پولشان از بانک جهانی پرداخت می شود.
اینگونه کم کم دیگر دلت مسئول هیچ کاری نیست. همه ی اقدامات رفاهی بطور خیریه است.
خیریه یعنی شهروندان هیچ حقی ندارند بهداشت رایگان و مدارس و... بخواهند و تنها اگر بانک جهانی (کلیسا) بخواهد، آب آشامیدنی و خدمات داده می شوند.
اگر کلیسا بخواهد به معلولین و بازنشستگان کمک می شود. پول خیریه از افراد خیر است...
یعنی تو این حق را دیگر نداری بمانند انسان زندگی کنی. حق بیکاری و...
کلیسا/ ان جی او و... برای این است که تو علیه این وضع شورش نکنی و تو را نیمه گرسنه و بدون حق و نیمه زنده نگهدارند.
مسلمن آنارشی یعنی بی فایده و محو کردن و نابودی دولت.
اما تا زمانی که دولت قدرت سرکوبت را دارد و تا زمانی که مالیات میدهی و دولت "مشروعیتی" در میان شهروندان دارد و رای می گیرد برای این مشروعیت وظیفه آنان است.
هر گاه دولت را ازروده های بانک جهانی آویختیم مسلمن نهادهای محلی که تمرین هم دارند بخوبی مسئولیت دولت را می گیرند.
تا زمانی که برطبق قانون دولت سرکوب میشویم دولت باید بخشی از مالیاتش را برای خدمات بهداشتی و زندگی دیگران هزینه کند.

نوشتی: در جوامع فعلی، من فکر میکنم که مسئولیت تا آخر عمر زندگی اینگونه بچه ها باید با کسانی باشد که فکر میکنند این بچه ها باید نگه داشته شوند، نه البته فقط مادر و پدر. به عبارت دیگر، آنهائی که فکر میکنند چنین باشد، باید از خودشان مایه بگذارند، یعنی پول بدهند و نهادهای لازمه را بوجود بیاورند!

رزا: طبق قانون باید دولت از همان منابع مالی که شکمش را پر کرده برای کودکان هزینه کند و نه والدین و نه افراد خیر. و نه فقط آنان که خواهان زنده ماندن کودکانند.
بر طبق توافق قانون کنونی همه سهیم هستند با پرداخت مالیاتشان تامین زندگی معلولین را بکنند. اگر کم بود جامعه در نهادهای موازی و خودگردان به والدین در نگهداری کمک کنند.

افرادی مثل سینگر اما "ناخودآگاه" افکار سازی می کنند که حق زنده ماندن معلولین بدنیا آمده و فسخ آن بر عهده ی والدین/ پزشکان است.
یعنی ایجاد نهادی برای از بین بردن کودکان معلول و تولد دوباره ی فاشیست.
و البته خیلی از این کودکان توسط کلیسا و افراد خیر مخفی نگهداشته شدند.

نوشتی: آنهائی که فکر میکنند چنین باشد، باید از خودشان مایه بگذارند، یعنی پول بدهند و نهادهای لازمه را بوجود بیاورند!

رزا: این حق زنده ماندن در قرارداد اجتماعی اروپا وجود دارد و دولت بطور مستقیم وظیفه ی دادن خدمات رفاهی است.
شل و سفت کردن این حق همان فاشیسم است.
کسی هم قرار نیست مایه بگذارد. بلکه بخشی از پول مالیاتها باید برای این کودکان خرج شود.
مایه ای که ما بگذاریم از جنس عاطفی است. مگر اینکه دولت نابود باشد و ما مسلمن بعنوان جامعه ی نوین باید تمام این وظایف دولت را در برابر خودمان (شهروندان) انجام دهیم.
قرار نیست قراردادهای اجتماعی بدتر شوند. در آنارشی؟
بحث شود بر سر حق زندگی و...
نباید در آنارشی به عقب بازگشت و بدتر از زمان دولت...
با ع و ه

ناشناس گفت...

رزا،

اوف، اصلا منظورم مقایسه آشغال با بچه های معلول نبود، چون من خودم بخشا معلولم، خیلی خیلی کم، فقط به ذهنم آمد و بعد که تو ذکر کردی دیدم که از مثال من برداشت بد میتوان کرد.

تحمیل کردن به دولت چیزی است که کماکان وجود دارد و در چهارچوب رفرمیسم قابل قبول است، مثلا نمی شود گفت که پرداخت اضافه برای اضافه کاری بد است چون دولتی است. اینها را میدانم.

ولی در مجموع قانع نشدم، تمرکز من روی هم کودک است و هم سرپرستان آن نه فقط کودک و زندگی، سرپرستان آنها هم زندگی دارند.

گفت و گوی ما مربوط به سینگر نیست مربوط به موضوع کودکان معلول است که تو به آن اشاره کردی. من چون دوستان زیادی دارم که کودکان معلول دارند و با بسیاری از این معلولین هم دوست هستم و کار کردم، خواستم ببینم که در این مورد مشخص چه فکر میکنی چون سینگر هم به آن پرداخته.

بهرحال گفت و گوهای ما در این صفحه موجود است و در آینده اگر نظرم عوض شد دوباره نظراتت را مطالعه خواهم کرد.

با عشق و همبستگی

Rosa گفت...

راستش بحث بر سر راه کارگر بود و به "معلولان" کشید.
شاید ربطی ندارد اما شاید هم دارد. راه کارگر اپوزیسیون مطلوب سیستم است. آنارشی نه...
چرا؟
شاید که انتقاد ما از سیستم ریشه دارتر است و دگرگونی ریشه ای را تلاش می کنیم. حق زندگی «بودن » برای همه. نه بدلیل تولیدکردن و یا مفید بودن فرد برای اجتماع...

نابودی سلسله مراتب در ابتدا در مغز ها شکل می گیرد. اما چه چیز تابحال سد راه بوده؟
وقتی بعنوان انسان مُدرن به قعر جنگلهای آمازون میروی و بومیان به گوشهایت دست می کشند!
انسان بومی تشابهات را می جورد و انسان کنونی تفاوتها را.
تفاوتها را دیدن عاقبتش حذف است چون منابع ما در روی کُره ی زمین نامتناهی نیست. برای حذف موجودی، ما به توجیه نیاز داریم چون دیگر نمی توان همین جوری بدون دلیل کسی را کُشت و یا گذاشت بمیرد.
پس تفاوتها مهم میشوند برای اثبات خواری دیگری و مفید نبودنش.
اگرچه که فکر می کنیم خیلی تکامل یافته ایم و برای الحاق میمونهای انسان نما به قرارداد اجتمایی و حق برابر هم مبارزه می کنیم.
اگرچه که یک گوریل را نباید کُشت. اما استدلال سالم و قوی بودنش (گوریل) کافی نیست چون به حق معلولین تعرض میشود، سالم بماند/معلول بمیرد. فاکتور درد کشیدن و احساس درد هم نمی تواند مرز گذاری خوبی باشد.
اما به نظر من ح«ق زندگی» را برای انسان و موجودات دیگر گسترده کنیم.
این در جهت تکامل خود ما خواهد بود.
من عمیقن ضد فاشیست هستم. دیروز این تفکر یهودیان را کُشت بعد رسید به کودکان آلمانی "معلول" و پایانی نداشت.
من در عین حال میدانم اگر این کودکان کُلن همگی نابود هم شوند. (مثلن بدلیل اپیدمی ویروسی)، باز هم درصدی از کودکان جدید، "معلولیتی" خواهند داشت. این قانونی ژنتیکی است و 99% جهشهای ژنتیکی هم منفی هستند (اگر محیط ثابت بماند).
حال جهشی مرگبار برای فردی در افریقا مزیت است علیه مالاریا. یا فلج کُل بدن و زندگی با مغز. یا اوتیسم و دنیا را با درک دیگری حس کردن و یا مونگولیسم...
جامعه ی بشری نه از سر خیر خواهی و مذهب باید برای ژن مغلوب باز باشد و «حق زندگی» بدهد چون محیط بسیار متغیر است و شاید ژن مغلوب در محیط جدید غالب باشد؟
داروینی هم نگاه کنیم قوی زنده می ماند. اما قوی چه کسی است؟
این را محیط تعیین می کند. کودک تالیدومید که فقط مغز دارد و فقط از طریق کامپیوتر می تواند گفتگو کند یا فقط بدن است و ذخیره ی ژن پای اُردکی...
در جهانی بیشتر آب، کمتر خُشکی او قوی ترین است و با شنا در جهان آینده زنده خواهد ماند. او حامل ژنهای ما و اجدادش نیز هست...
تو شاید کودکی ببینی که مستقل غذا نمی خورد، هنوز کنترل ادرارش را ندارد و کورو کر و نابیناست؟ من اما می خواهم باشد. چون با تمام "نواقص" به دنیا آمده و حق زندگی دارد. هزینه ی مادی و عاطفی بودنش در سیستم بالا است، اما تکنولوژی ما نیز برای ارتباط گیری با اینگونه کودکان بسیار چشکگیر است. البته اگر بتوانیم که این هزینه را به سیستم تحمیل کنیم برای زنده نگهداشتنشان. ولی آیا می خواهیم زنده بمانند، یا دلایل حکم قتل شان منطقی تر است؟ آیا ما با معیارهای سیستم حاکم زندگی را قیمت نمی گذاریم؟

در سطح کُلی تر ما به یک چرخه تعلق داریم. مثل زنجیری متصل به بقیه ی موجودات. حذف گروههای بزرگ از این چرخه ، ما را نیز صدمه میزنند. دستکاری بی تفکر ما و انتخاب ما (دامداری) کُل سیستم را صدمه زده.

فردی ابتدای بحث به گرسنگی انسان پرداخت. و من به بردگی انسان به سیستم پرداختم.
چه گرسنگی ای؟
وقتی خوکها قهوه مینوشند
مردم را با حرف پر می کنند
و ما میتوانیم تا ماه را ابریشم ببافیم...
گرسنگی از بین خواهد رفت اگر ما غلاتی را که می کاریم بجای خوراندن به دام، شکم افریقا را سیر کنیم و گوشت نخوریم!
چرا اینکار را نمی کنیم؟
چون دام سود دارد ولی گوشت افریقا کالا نیست!
هزینه کردن برای معلولین صرف نمی کند (سود فوری ندارد) بیولوژیکی دیدن قضیه البته سود دراز مدت دارد.
ما بردگان سیستمی هستیم که خود ساخته ایم.
سیستمی بر طبق سود که اینک روی فرد فرد خود ما نیز قیمت گذاشته است. بر طبق سود رسانی فوری و بر طبق کالایی که امروز به فروش میرسد بمانند نرخ زن /مرد تن فروش کنار خیابان.
چرا نمی توانیم سرنگون کنیم؟
چون ما نیز در بسیاری موارد پیچ و مُهره ی سیستم هستیم. ارزشگذاری سیستم را می پذیریم. آیا این هزینه کردن لازم است؟ نهایتن چه سودی دارد؟ هم جامعه از دیدن این کودکان سر بر می گرداند و هم پدر/مادر/اطرافیان رنج میبرند. سوسیالیسم ما از افراد زیبا/سالم/مفید تشکیل شده؟

Rosa گفت...


ما بطور فردی هیچگونه امکان رهایی نداریم.
می توان متحد شد.
متحدین بر حسب قیمت.
زنان/معلولین/ "نژاد پست"/ تمام نابود شدگان، بر علیه تمام سود برندگان سیستم کنونی (تعداد اینها ثانیه ای کم و کمتر می شود).

اگرچه رفرمیست نیستیم اما از هر رفرم باید استقبال کنیم.

حکم مرگ هر فرد و هر گروهی را حکم قتل خود بدانیم...
به یک دلیل ساده و اینکه خود ما در هر لحظه امکان سُریدن به رتبه ی پایین تر را داریم.
مثل مار و پله بازی کردن می ماند با یک اختلاف.
باید گروهی از سُریدن پایین هر فرد جلوگیری شود. چون بر حسب هر سُریدنی، مارها قویتر خواهند شد.
همبستگی ما با تمام سرکوب شدگان است. حتی اگر از گروه/نوع ما نباشند.
اگر امروز مسئولیت معلولین و تصمیم به مرگ یا زندگی آنان را در دست دیگران بگذاریم، فردا خانه های سالمندان را با تزریق به پیران/از کار افتادگان/لاعلاجان بر خواهند چید.
هزینه نمی کنند. آنان مُدیریت پول ما را دارند. رای گرفته اند تا جامعه را مدیریت کنند به اسم "دولت" ...
مبارزه علیه دولت از راه به بند کشیدنش نیز هست. آنان ادعای نخبگی دارند. ما بطور موازی نهادهای محلی/تولیدی خودمان را برای بازپس دادن اعتماد به نفس دوباره به جامعه رانیز سازمان می دهیم. کمونیسم ما در پروسه ی باز ساختن جامعه توسط همین خودگردانی ها برقرار خواهد شد. اما مبارزه با دولت و نُنبگان سیستم را نیز نباید فراموش کرد.
علیه سیستم مدرسه، مدارس آتونوم داریم. اما مبارزه ی مدارس دولتی برای رفرم در سیستم آموزشی را نیز شریک هستیم. همزمان مُدل مدارس ما، مثال خوبی برای افراد جامعه است تا روزی کُلن خواهان برچیدن مدارس دولتی شوند.
تعاونی ها و همیاری ها هم به مردم اعتماد بنفس میدهد که بدون مُدیران کار بهتر پیش می رود و هم مردم را در مبارزه ی پیش رو با سیستم قوی تر می کند.
تا وزنه ی ما بیشتر شود.
عمر خانه های اشغالی/مدارس اتونوم/ تعاونی ها/ نهادهای محلی / خودگردانی ها/ شوراها ...در سیستم زیاد نیست اما در حافظه ی جمعی خواهد ماند و اعتماد به نفس گرفته شده را پس میدهد.
مُسلمن حتی سیستم جمع زباله ی ما با شهرداری قرق دارد و بهتر است. ولی تا مُفتخورهایی به اسم دولت رای و پول می گیرند، قرار نیست که ما کانالهای آب را تمیز کنیم یا کودکان مدارسمان را بکار بگیریم تا محیطی را که مفتخوران همزمان تنفس می کنند پاک نگهداریم.
تا زمانی که آنان قدرت و قدرت سرکوب دارند، آنان باید بپردازند.
هر جا دیدیم ماشین هایشان اوراق و آتش زده می شوند. چمن های گُلفشان نابود و دامداری هایشان آزاد سازی می شوند و در سیستم بیگاری شان (تولید) خرابکاری و بانکهایشان و مراکز سود آوری مالی شان روی سرشان فرو می ریزد...

ما نیروی خیریه برای معلولین نیستیم و برای معلولین مایه نمی گذاریم! ما معلول شدگانیم...
ما سیستم روبیدن تیمی/محلی زباله هم نیستیم. زباله شدگانیم...
ما معلول شدگانی هستیم که به هر کلکی زنده مانده ایم تا سیستم معلولگر را بر سر خودشان فرو ریزیم.
تا زباله ها را به خوردشان دهیم.
تا بجای ذبح قانونی/شرعی حیواناتمان، آنان را بروی میز تشریفاتشان با یک سیب سرخ در دهان بر سفره آوریم.
ما کابوس و اپوزیسیون واقعی سیستم هستیم. در دل ماتریکس آموخته ایم چگونه پیچ و مُهره ی سیستم نباشیم.
ما را خرابکار می نامند! اما ما بنایی را که خراب نیست تا کنون نابود نکرده ایم!
ما سازندگان مجدد زندگی هستیم. زامبی شدگانی که از خرابه ها برخاسته اند و نه کارگرانی که هر روز و هر شب تولید می کنند اسلحه را و انرژی هسته ای را و نیروی کار را و کالا را و سود بیشتر را، تا قبر خود را هر روز عمیق تر از دیروزشان بکنند...

زامبی های جهان/ معلولین/ لاعلاج ها... اتحاد
مبارزه
زندگی!

زندگی برای هر آنچه ارزش زنده بودن ندارد. زندگی برای دور ریخته شدگان/ بیمار شدگان و لاعلاجان....

با عشق
و با همبستگی

ناشناس گفت...

rosa jan haman tor ke gofdi behs rahekareger bod shayet girmostegim rebt dashte bashad ama behter ast az behs dir nashim piroz bashid

ناشناس گفت...

sorry dor nashim

ناشناس گفت...

سلام بر همه،

میتوان ربط داد و چون مناظره نمی کنیم و فقط گفت و شنود میکنیم حتی میتوانیم در مورد موسیقی هم با هم حرف بزنیم.

چطور میتوان ربط داد؟

به اینصورت که وقتی بلاخره تحمیل به دولت را توجیه می کنیم، باید قاعدتا بپذیریم که وقتی تحمیل میکنیم باید برای این تحمیل کلی حزب و تشکیلات و حقوق دان و دستگاهای رفرمیستی دست و پا کنیم وگرنه کار تحمیل پیش نمی رود و این میشود راه کارگر و امثال آن. از لحاظ اخلاقی درست نیست که راه کارگر را بیاندازیم جلو برای ما رفرم کند بعد خودمان انقلابی بشویم راه کارگر را نفی کنیم. اگر میخواهیم در دولت رفرم شود باید قاعدتا خود من ما هم دست بکار شده و یک تشکیلات رفرمیستی با کلی حقوقدان و سیاست مدار حقوق بگیر بوجود بیاوریم.. وقتی میگویند اخلاق عملی یعنی کار کردن نه نظریه پردازی کردن. کار کردن، مخصوصا برای رفرم، تشکیلات میخواهد و چون رفرمیستی و ارتجاعی است، اقتدارگرایانه و تابع سیستم سلسله مراتب است، یعنی اینکه آنارشیستها نمی توانند در کار رفرم شرکت کنند مگر اینکه نظر سلسله مراتبی اشان را نسبی کنند، وقتی هم که نسبی کردی مجبوری بقیه راه را هم بروی. این ما را بر میگرداند به اتشعبات اوایل قرن بیستم در تشکلات انارشیستی.

این هم یک جور بحث بود که میتوان در مورد آن فکر کرد.

چیز دیگری که میتوان در مورد آن فکر کرد این است که اگر پایه استدلال برای دفاع از معلولین را دفاع از زندگی بطور کلی بگذاریم، با خودمان در تناقض قرار میگیریم چون در سیستم بیولوژی ما نابود کردن حیات موجودات زیستی لازم است، مثل کشتن باکتری، ویروس، ببر و پلنگانی که بچه و آدمها را میخورند و غیره. پس باید برای این قضیه، کلی اما و اگر درست کنیم که می شود فلسفه اخلاق عملی.

مطلب دیگر برای گفتگو این است:

مدیریت محدودیتها

در جوامع غیر آنارشیستی یا کمونیستی ممکن است بگوییم در اکثر موقعیتها برای همه به اندازه کافی امکانات وجود دارد و نکهداشتن کودکانی که هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ ذهنی معلولند قابل قبول لست، حتی نگه داشتم حیواتاتی که چنین مشکلاتی دارند.

اما در جوامعع اقتدارگرایانه کار به این سادگی ها نت بست. ما یک احساس و عاطفه داریم پیک امکانات و محدودیت عینی و عملی.

پایان قسمت اول

ناشناس گفت...

قسمت دوم

بعلت محدودیتهای موجود در جوامع اقتدارگرایانه، باید میان بد و بدتر انتخاب کرد و کلی گویی کارگر نیست، مشکلات باید حل شود.

مثال،

۱۰ کودک داریم و هر کودکی ۱ واحد منبع در روز برای زندگی احتیاج دارد.

محدودیت منبع بعلت روابط اقتدارگرایانه ۶ واحد است.

۵ کودک کاملا از لحاظ جسمی و ذهنی معلول بدنیا آمده و از خانواده بسیار فقیر است.

۵ کودک کاملا از لحاظ جسمی و ذهنی سالم است و از خانواده بسیار فقیر لست.

چون منبع محدود به ۶ کودک است، فقط ۶ کودک زنده می ماند. چگونه انتخاب میکنیم که این ۶ کودک کدام با شند؟

بین ان ۴ کودکی که باید بمیرد کدام را انتخاب می کنیم؟

برای مردن آنها میگذاریم از گرسنگی هلاک شوند و یا راه کشتن را ساده میکنیم؟

حال فرض کنید آنها انسان نیستند، سوسک هستند و ما در مورد ۱۰ بچه سوسک باید تصمیم بگیریم.

تصمیمات غیر عاطفی و منطقی گرفتن در زندگی بخش بسیار اساسی و کلیدی در زندگی ما انسانهاست، اینطور بنظر نمی آید؟

با ع و ه

به همه از جمله رزا و با تشکر از زحمات او که این امکان را به ما داده.

ناشناس گفت...

قسمت سوم

نمونه تعاونی های عظیم منطقه باسک اسپانیا را مطالعه کنید، اسمشان هست موندراگن، حدود ۱۰ سال پیش خواندم:

بعد از سالیان سال دیدند که بدون مدیریت مالیه و حقوق دادن نمیوان در بازار جهانی شرکت کنند و مجبور شدند متخصص استخدام کنند. متخصصین مالیه و حقوق بین الملل اینطور کار نمیکنند که همه چیز مشورتی و داوطلبانه باشد، آنها مدیریت را بوروکراتیک کردند.

برای ما آنارشیستها اینها غذای فکر هستند، نه؟ تجربیات گذشته، مسایل جلوی پا، منطق خشک، توازن بین احساس و عاطفه و واقعیات سرد زندگی و غیره. اصل قضیه وقتی شروع نمی شود که تظاهرات میگذاریم، اصل قضیه وقتی شروع می شود که وارد زندگی عادی و روزمره بیلیونها آدم می شویم. چپهایی می شناسم که با اولین برخود به تلخیها و واقعیات زندگی هر چه مارکس و مارکسیست بود را گذاشتند کنار، چرا؟ چون زندگی واقعی تئوری و تظاهرات نیست.

ناشناس گفت...

قسمت چهارم

اصلاح، در جملات اخر:

باید باشد، زندگی که فقط تئوری و تظاهرات نیست نه زندگی تئوری و تشکیلات نیست.

Rosa گفت...

نوشتی: وقتی بلاخره تحمیل به دولت را توجیه می کنیم، باید قاعدتا بپذیریم که وقتی تحمیل میکنیم باید برای این تحمیل کلی حزب و تشکیلات و حقوق دان و دستگاهای رفرمیستی دست و پا کنیم وگرنه کار تحمیل پیش نمی رود و این میشود راه کارگر و امثال آن.

رزا: نه لزومن. 14 ژوئن یک میلیون تظاهرات کردند به فراخوان اتحادیه ها. نوک تظاهرات 14 هزار رادیکال. اتحادیه ها می دانند برای چانه زنی و ایجاد ترس از رادیکال شدن جامعه در دل فرمانروایان از ما استفاده کنند. ترس از میلیتانت شدن جنبشهای اجتمایی باعث شل کردن سر کیسه ها می شود و ایجاد رفرم. از طرف میلیتانتها/رادیکالها وقتی یک میلیون در خیابانند ما بهتر خرابکاری می کنیم. شکستن تقریبن تمام شیشه ی بانکها و...
این دست آندست را می شوید.
راه کارگری ما بهروز فرهانی را از پای تلویزیون برای گزارش می آورند.
حتی اتحادیه های خود فرانسه نیز موضع دست راستی و پلیسی فرهانی را قبول ندارند. ترجمه کن و برایشان بفرست خواهی دید!
سیاست در خیابان تعیین می شود فراموش نکن که بدون ترس از ما کیسه ی سیستم برای دادن رفرم شُل نمی شود.
:)

Rosa گفت...

یوتیلی تاریزم سینگر فاشیسم و پاک نژادی....
من آنارشیستم!
این در جهان کنونی یعنی صدای بی صدایان!
هم صدای غیر انسان شدگان!
پیشنهاد سینگر: پس از بدنیا آمدن کودک معلول "تا یکماه بعد" نوزاد یکماهه را توافقی می توان کُشت...
هزینه ی عاطفی/مادی نگهداری از سوسکها مطرح میشود و...محدودیت عینی و عملی امکانات و ...

وظیفه ی ما این نیست که برای بقا یا نابودی تصمیم بگیریم. معادله ی جمع خوشبختی و جمع درد را حل کنیم. برای قتل نوزاد یک ماهه جدول و نمودار بکشیم و توجیه بیولوژیکی و "علمی/فلسفی" ارائه دهیم.
من به عنوان یک آنارشی نوزاد را انتخاب می کنم. صدای او هستم که با تمام تلاش آمده بیرون! من ادعا می کنم که او می خواهد زندگی کند! من در جمع معادله ی درد و خوشبختی سینگر وارد می شوم و قیم نوزادم. آنکه صدایی ندارد!
قیم حیوان هم هستم. او هم صدایی ندارد. مرگش هم آرام نیست! بعد از سینگر به انجمن "حامی حیواناتی" جایزه دادند که حامی مرگ آرام! است.

خواهان رفرم هستم اما رفرمیست نیستم!
ما با دمکراتیک کردن یا بی درد کردن یک قتل، توجیه نمی شویم چون قتل قتل است!
بله من نیز ممکن است در زندگی بدون عمد بکشم... متاسف هستم و تلاش می کنم حتی تا جایی که بقای من به خطر نیفتد از آنتیبیوتیک استفاده نکنم. برای دفاع از خود اما گاهی در سیستم کنونی مجبورم بکُشم. مثل روژاوا!
بعنوان بیولوژ میدانم که قتل عام سوسکها محیط خود من بعنوان انسان را آلوده می کند. ما مثل انگلی به جان محیط زیستمان افتاده ایم و خود نیز بزودی نیست خواهیم شد. سرطان کنونی که بجانمان افتاده دخلمان را خواهد آورد عاقبت چون ما بدون دلیل دفاع از خود و یا برای بقا در حال کُشتار هستیم. کُشتاری گسترده...
بعنوان بیولوژیست مغز من از "معلولین فکری" دفاع می کنم. آنان برای آگاهی و شناخت کارکرد مغزی خدمات زیادی به بشریت کرده اند. اکثر شناخت ما از کارکرد مغز را از آنها داریم. نوزادی با نصف مغز را ممکن است پزشکان و والدین و جامعه معلول فرض کنند اما اینکار اشتباه است. چون زندگی فقط کردن/خوردن/ ریدن/خوابیدن مستقل نیست. بیش از اینهمه است.
کسانی که نمیبینند و کور هستند، میتوانند کارهای دیگر را بهتر کنند. ما در معادله ی سینگر آرای نوزاد را یا لاعلاج را نمیبینیم چون او انسانها را رده بندی کرده است و جانوران را نیز.
انسان خود آگاه که شخص نیست، حکم قتلش را اشخاص می توانند صادر کنند. این اقتدار شخص بر "ناشخص" است.
شخص؟ پدر/مادر/دکتر ؟ جامعه؟ دولت؟
این اتیک عملی سینگر با روح زمانه و مفید گرایی موجودات یا بی اهمیتی شان در هماهنگی است. منابع ناکافی! پس چه کسی حق زنده ماندن دارد؟
چند تا سوسک و بر حسب چه معیاری باید بمانند/بمیرند؟ با چه مدیریتی؟
سیتوانیستها و آنارشیستها این نمایش کثیف را به هم میزنند.
این نمایش برای بقای سیستم اجرا می شود و توجیه عملکرد آن.
بجای نشستن در این سالن نمایش، ما مراسم را به هم میزنیم!

نوشتی : اصل قضیه وقتی شروع نمی شود که تظاهرات میگذاریم، اصل قضیه وقتی شروع می شود که وارد زندگی عادی و روزمره بیلیونها آدم می شویم.

رزا: اصل قضیه اعتراض به وضع موجود است و اصل قضیه بهم زدن نمایش است و اصل قضیه اعتراض به جایزه گرفتن اندیشه های شبه فاشیستی و شبه علمی و بیولوژیستی است...
وقتی وارد زندگی عادی شدی، یا برده هستی یا برده دار . منظورم از نظر اندیشه ای هم هست.

نوشتی: چپهایی می شناسم که با اولین برخود به تلخیها و واقعیات زندگی هر چه مارکس و مارکسیست بود را گذاشتند کنار، چرا؟ چون زندگی واقعی تئوری و تظاهرات نیست.

رزا: زنده بودن با زندگی فرق دارد. آنها که همه چیز را کنار گذاشتند جذب ماتریکس شده اند. برخی طولانی تر میکنند زندگیشان را برخی کوتاه زندگی می کنند. اما همه ی ما یکجایی کوتاه می آییم چون ماتریکس بسیار مخوفتر است از آنچه ما فکر می کنیم و بتنهایی نمی توان با او سرشاخ شد و همه این را خوب می دانیم. مارکسیستها البته از همان ابتدا اپوزیسیون قانونی سیستم بوده و هستند... تعجبی ندارد.

نوشتی: نمونه تعاونی های عظیم منطقه باسک اسپانیا را مطالعه کنید، اسمشان هست موندراگن، حدود ۱۰ سال پیش خواندم:

رزا: خوب عمر سیستم های موازی و حاشیه ای کم هست. حتی گاهی سیستم برای سنجش خود برخی فعالیتها را اجازه میدهد یا خود بمانند سیروس نهاوندی سازمان انقلابی می زند ...

ناشناس گفت...

سلام روزا جان کامنت تو را خواندم کیف کردم، تذکری بود که اشاره میکنم،رفرم و رفرمیسم یکی هستند فقط در شکل فرق میکند تا بحال هیچ رفرمی نتوانسته سیستم را عوض کنه حتی عمر سیستم را طولانی کرده،بنابراین مقوله رفرم و رفرمیسم هردو در خدمت بورژوازی هستن،دوست ناشناس هم اشتبا میکنه خیلی اخلاقی به مسائل نگاه میکنه زیادی امانیسم دست انسان کار میده امانیسم اگر تو انسان کنترول دورست حسابی نشه به فاشیسم منتهی میشه پیروز باشید

Rosa گفت...

نوشتی: در سیستم بیولوژی ما نابود کردن حیات موجودات زیستی لازم است، مثل کشتن باکتری، ویروس، ببر و پلنگانی که بچه و آدمها را میخورند و غیره. پس باید برای این قضیه، کلی اما و اگر درست کنیم که می شود فلسفه اخلاق عملی.

رزا: دفاع فعال برای زندگی!
اکنون میتوان آمپول بیهوشی زد و محیط زیست انسان و حیوان درنده را جدا کرد. چون دراکوسیستم وجود باکتری/ویروس و ببر و پلنگ باید باشند.
من شخصن رفیق جان ریدم به اتیک عملی!
از نظر من و با دانش کنونی ام Euthanasie سینگر فاشیستی است. و بسیار خطرناک چون آنرا به همه ی بیماری های لاعلاج میتوان بسط داد و چون با توجیه درد نکشیدن هر قتلی را می توان توجیه کرد و چون در معادله ی خوشبختی-درد او مهمترین شخص (معلول) فاقد است، چون سلسله مراتب دارد و شخص میتواند برای "غیر شخص" تصمیم بگیرد و چون نهایتن انجامش تفکر "مفید بودن یا مفید نبودن"است.
چون عملن توجیه عملی میدهد برای کُشتار...

من از درختان سیب ممنونم که اجازه می دهند میوه شان را بخورم تا دانه شان را برینم.
بدون آنان من مجبور می شدم اتیک عملی داشته باشم و خدا گونه موجودات کامل و "مفید" را برای زنده بودن انتخاب کنم...
در خانه ی من عنکبوتها اجازه ی لانه دارند گاهی اما از شما چه پنهان، شاپرکی را نجات داده ام!
در آنارشی تنها قوی زنده نمی ماند. آنارشی قدرت متحد ضعیف ها و "غیر مفید" ها و غیر "فرد-شخص" ها است...

بجای تئوری راه حل. باشد اما راه حل عملی من بدرد خیلی ها نخواهد خورد چون عملی کردنش سخت است و بسیاری از راحت طلبی ها را ندارد...
پس گاوها بدون درد دار فانی را می گویند تا ما با وجدانی آسوده آنها را بخوریم:(
شبه علم جایزه میگیرد تا علم را خفه کند.
امکانات کافی نیست!
بسیار می شنویم!
تنها با نابودی سیستم است که اجبار به قتل برای زنده ماندن برداشته می شود.
نمایش را به هم می زنیم.
بهترین کار است تا زمانی که هنوز می توانیم!

ناشناس گفت...

رزا،

نوشتی:
سیاست در خیابان تعیین می شود فراموش نکن که بدون ترس از ما کیسه ی سیستم برای دادن رفرم شُل نمی شود.

شکی نیست، سئوال این است که چگونه مراحل بوروکراتیک آنرا آنارشیستها انجام میدهند. این موضوع موجب اختلاف در جنبش آنارشیستی شد. من خودم طرف آن دسته هستم که میگویند نباید وارد مراحل بوروکراتیک آن شد و کار در ما از پایه خرابه. ولی در کامنتهای تو روشن نیست که تو چگونه میخواهی بدون رفتن تو دولت به دولت قانون حمایت از حیوانات و معلولین را تحمیل کنی، مراحل آن آیا تو را بلاخره بوروکرات نمیکنه. اینطور بگم، برای انجام کار باید در دولت حضور داشته باشی، وگرنه حاکمیت قانونی را وضع نمیکند. آنهایی که وضع میکنند رفرمیستها هستند مثل امثال راه کارگر. بنظر من بهترین کار اینه که اصلا دنبال تحمیل قانون به دولت نرفت و همیشه علیه دولت و قوانین آن بود. جز اینکه این عجز ماست که راه کارگری پیدا میشه و دنبال قانون میره، اگر عجز بناشه، دولتی هم نخواهد بود.

ناشناس گفت...

رزا،

نوشتی: من شخصن رفیق جان ریدم به اتیک عملی!

اتیک عملی یک حوزه از مبحث اتیک است. سینگر در این حوزه نظری دارد همانطور که بحثهای تو در انتقاد به او میتواند در آن حوضه قرار بگیرد. او کتابی دارد بنام اتیک عملی, فلاسفه دیگری هم عقاید دیگری در این مورد دارند و غیره.

ناشناس گفت...

رزا،

نوشتی: وقتی وارد زندگی عادی شدی، یا برده هستی یا برده دار . منظورم از نظر اندیشه ای هم هست.

تو میتونی فرض کنی که از سیستم بیرون آمده ای، ولی با این فرض نمیتونی از سیستم تقاضای رفرم داشته باشی چون رفرم سیستم فقط برای تو وقتی مفید است که در سیستم باشی، اگر بیرون باشی تأثیری بحال تو ندارد و وقتی تأثیری بحال تو ندارد در واقع بیرون گود نشسته ای میگویی لنگش کن.

ناشناس گفت...

نظر من مورد راه کارگر و رفرمیسم آن و هر رفرمیسمی
من به رفرم اعتقاد ندارم و مفید هم نمیدانم چون اصلا برای من دولت و یا قانون مفید و غیر مفید وجود ندارد، بین دولتها تفاوت بنیادی نمی بینم و به تحمیل قانون به دولت اعتقاد ندارم. معتقدم دولنها رفرم میکنند چون ما ضعیف هستیم نه چون قدرت داریم، اگر قدرت داشتیم واضح است که اقتدارگرایی در اشکال گوناگونش از جمله مردسالاری، سرمایهداری، برده داری، نژاد پرستی، امپریالیسم نمیتوانست دوام بیاورد.

نظر من مورد پیاز سینگر
پیاز سینگر یک شخص ارتجاعی است چون علیه اقتدارگرایی موضع ندارد. دیدگاههای ارتجاعی میتواند، همانطور که رزا گفت، از طریق فاشیستها مورد استفاده حاکمیت قرار بگیرد و هم میتواند مورد استفاده لیبرالها و سوسیالیستهای دولتی برای رفرم.

نظر من در مورد برخورد به حیات
از بین بردن حیات موجودات دیگر بخشی جدا ناپذیر از حفظ زندگی است. در انسان این عمل میتواند بطور آگاهانه محدود شود اما نمیتواند کنار گذاشته شود. نظر من این است که تا وقتیکه جامعه ای آنارشی کمونیستی بوجود نیاوردهایم، محدودیت ما برای حفظ حداکثر حیات بسیار زیاد است و مجبوریم به بدترهای خیلی زیادی تن بدهیم. در جامعه آنارشی کمونیستی، امکان یادگیری بیشتر است و بر سر منابع زندگی جنگ نیست و گزینهای بسیار زیادی خواهیم داشت.

مثل رزا انرژی ندارم، خسته شدم تا یک هفته، همگی، از جمله رزا خوب و تندرست باشید تا بعد. امیدورام در غیاب من و در انتقاد به من و برای همه صدها نظر بیاید و بشکفد. بنظر من برای ما آنارشیستها هیچ هدیه ای بهتر از انتقاد از جانب دشمنانمان نیست چون ما را فولاد آبدیده می کند. آنها میدانند و فقط تماشا میکنند.

ع و ه

ناشناس گفت...

پیاز سنگر اصلاح احتیاج ندارد، خنده کافی است. نرم افزارهای اتوماتیک بعضی وقتها با ما شوخی دارند.

ناشناس گفت...

در رابطه با سیروس نهاوندی روزا صحبت کرده بود از سازمان انقلابی اخیرا دوست عزیزم کتابی نوشته بنام حلقه گم شده،که در رابطه با سیروس نهاونی بی همه چیز خائن نوشته که اسقبال خوبی در تهران شد،این پلاستک بی مصرف در دو نظام همکاری همه جانبه داشت، مهمتر از همه پرویز ثابتیو پرویز معتمد بی همه جیز یک کلمه در رابطه با سیروس نهاونی صحبت نکرند ایرج مصداقی کلاشو کمی بلاتر بگذارد.

Rosa گفت...

The True Prison

It is not the leaking roof

Nor the singing mosquitoes

In the damp, wretched cell

It is not the clank of the key

As the warder locks you in

It is not the measly rations

Unfit for man or beast

Nor yet the emptiness of day

Dipping into the blankness of night



It is not

It is not

It is not.



It is the lies that have been drummed

Into your ears for one generation

It is the security agent running amok

Executing callous calamitous orders

In exchange for a wretched meal a day

The magistrate writing into her book

Punishment she knows is undeserved

The moral decrepitude

Mental ineptitude

The meat of dictators

Cowardice masking as obedience

Lurking in our denigrated souls

It is fear damping trousers

We dare not wash of our urine



It is this

It is this

It is this



Dear friends, turns our free world

Into a dreary prison.

True Prison, a poem by Ken Saro Wiwa

https://youtu.be/AwdKB0m1oBw

ناشناس گفت...

روزا لطفا کامنت من زنده کن

ناشناس گفت...

motasefane chandta az kamentha hava shod behse jalebiye ama man nemitevanam eshterak konam

Rosa گفت...

این پلاستک بی مصرف در دو نظام همکاری همه جانبه داشت، مهمتر از همه پرویز ثابتیو پرویز معتمد بی همه جیز یک کلمه در رابطه با سیروس نهاونی صحبت نکرند.

سلام شورایی جان
کُلی از پلاستیک خندیدم:)
در ادامه ی تهدید اشرف توسط مصداقی گویا یکی از پادو های منصور حکمت دنبالش را گرفته و همین روزها است که پولهای اهدایی اسرائیل را خرج محاکمه ی اشرف کنند. باید قبل از واقعه مثل آسانژ برایش در سفارت اکوادور جا رزرو کنیم!
مقاله:
دعوت به مناظره از چریک فدایی خلق قرن ٢١ مارکسیست-لنینیست وچریک مجاهد- مسلمان

مجید آذری

http://www.azadi-b.com/G/2016/07/post_535.html

مردک مجید آذری یا همان مجید حیدریان بی همه چیز با پولهای اسرائیلی قرار است نقش دادستان را بازی کند!

وکیل مدافع نادر ثانی اما سمبه اش پر زور است:)
مصاحبه با یک ساواکی و جرم های اشرف دهقانی
نادر ثانی

http://www.azadi-b.com/G/2016/07/post_549.html

پایدار باشید

ناشناس گفت...

rosa jan nader mishnasam hemeshon motmen bash hich kari nemitonan dar jehat merdom anjam bedhan piroz bashid