۳۰ شهریور، ۱۳۹۵

آن‌چه هیچ‌کس در مورد کشتار مونیخ نمی‌خواهد بداند+ چند مقاله

 رزا: در زیر چند مقاله ی خواندنی که همین اواخر در این آرشیو بر سر موضوعات آن بحث شد. برای خواندن آن در منبع روی تیتر آن کلیک کنیم.
 آن‌چه هیچ‌کس در مورد کشتار مونیخ نمی‌خواهد بداند

مدرسه جای هولناکی ست. مدرسه جز اینکه بهترین سال‌های عمر آدم را می‌دزدد کارکردهای دیگری هم دارد، از جمله: کشتن روح کودک و بازتولید انبوه حماقت، تولید برده و ارباب. تربیت گرگ و گوسفند، دفرمه کردن روان فرد و آماده کردنش برای جذب شدن در نظم نمادینی که اسمش را جامعه گذاشته‌اند اما در واقع یک آسیاب غول‌آساست که در آن اربابان برده‌ها را به سنگ چرخان می‌بندند. هیچ می‌دانستید کلمه ی school ازریشه ی segh است که در زبان هندواروپایی به معنای تحت سلطه گرفتن و به تملک خود در آوردن است؟ از این روست که schooling در مورد رام کردن و تربیت اسب هم به کار می‌رود. فکر می‌کنید چرا بعد از گذشت بیش از ده روز پلیس هنوز حاضر نشده اسم مدرسه‌ی علی، یا آن‌طور که خودش ترجیح می‌داد بنامندش، داوید، را در اختیار رسانه‌ها قرار دهد؟ البته اسم آن مدرسه نهایتاً به رسانه ها درز خواهد کرد اما نه توسط پلیس. نهاد پلیس هیچگاه به نهاد مدرسه خیانت نمی‌کند. پلیس و مدرسه نام‌هایی گوناگون برای یک چیز هستند. اریک هریس عامل کشتار کلمباین این را می‌دانست. در لیست چیزهایی که او ازشان متنفر است پلیس و مدرسه همیشه در صدر جدولند. در یادداشتهای روزانه‌اش نوشته:
«تا به حال فکر کرده‌اید چرا به مدرسه می‌رویم؟ … برای خیلی از شما احمق‌های گه روشن نیست اما کسانی که کمی فکر می‌کنند و توی بحر قضیه می‌روند داستان را می‌فهمند. به مدرسه فرستادن روشی است که جوامع به کار م‌یبرند برای تبدیل کودکان و نوجوانان به ربات‌های کوچولوی خوب، کارگران کارخانه‌ها. به این خاطر است که در مدرسه ما را پشت میزها ردیف به دریف می‌چینند و برنامه‌ی روزانه‌ی مشخصی وجود دارد که در آن کلاس‌ها با صدای زنگ از هم جدا می‌شوند. می‌گویند می‌خواهند ما را برای جهان واقعی آماده کنند. جهان «واقعی» این‌طوری نیست. گه نخورید لطفاً. یکی از چیزهایی که ما را از سایر حیوانات متمایز می‌کند توانایی ما در فکر کردن است. پس چرا فکر نمی‌کنیم؟ مردم همین‌جوری امروز را فردا می‌کنند، تن می‌دهند به یک روتین کثافت. چرا اجازه نداریم آن‌جوری که خودمان می‌خواهیم بیاموزیم؟ چرا اجازه نداریم پایمان را بگذاریم روی میز و کمی راحت باشیم وقتی به درس گوش میکنیم؟»....
 http://meidaan.com/archive/20250

چه کسی ماشه ی علی دیوید سنبلی را در حادثه ی آموک مونیخ/ آلمان چکاند؟

 

 تن آسایی
 در جهان امروز که کار و تولید، ارزش و تنبلی ضدارزش تلقی می‌شود، افزایش سرعت زندگی امری گریزناپذیر است. از وقتی به خاطر دارم، کار ارزش تلقی می‌شد و هرکس بیشتر کار می‌کرد بیشتر مورد ستایش قرار می‌گرفت؛ بدیهی است در چنین شرایطی، هرکس در این روند خللی ایجاد کند مورد هجمه قرار خواهد گرفت و به او انگ تنبلی و بی‌مصرفی زده خواهد شد. شرایط به‌نحوی پیش رفته که حتی فرد در تعطیلات نیز باید مفید واقع شود، البته مفید با ترجمه‌ی بازده‌ی اقتصادی. در چنین دنیایی که کار بیشتر اعتبار بیشتری به همراه دارد و تمام ادارات دولتی و بانک‌ها و … فرد را بر اساس شغل و میزان کارش ارزیابی می‌کنند، صحبت از تن‌آسایی[۱] گناهی نابخشودنی است.
 http://meidaan.com/archive/19915

بیماری یا بیماری‌سازی؛ مورد بیش‌فعالی کودکان

اخیراً فرهنگ جدیدی در میان پدران و مادران با همکاری پزشکان و روانپزشکان حول مفهومی به نام «بیش‌فعالی –عدم تمرکز کودکان» شکل گرفته و به سرعت گسترش یافته است. در این فرهنگ، پزشک، کودکی را که در یادگیری دروس یا انجام تکالیف مشکل دارد، به حرف معلم و پدرومادر بی‌توجه است و بیشتر دوست دارد بازی کند، بررسی کرده، نشانه‌هایی در او مشاهده کرده و به پدر و مادر او می‌قبولاند که کودک بیش‌فعال است و پدر و مادر هم به این ترتیب همین را به کودک می‎قبولانند و سپس همگی با کمک داروهایی همچون ریتالین (متیل فنیدات) اقدام درمانی را آغاز می‌کنند.
 موضوع این مقاله برخورد پزشکی و دارویی با پدیده‎ای است، که در بیماری دانستن آن تردیدهایی وجود دارد....
 http://meidaan.com/archive/19024

ایدئولوژی علم را از بین می برد/ ایدئولوژی استالینی و ماجرای لیسنکو

لوران گراهام در کتاب خود «تاریخچه علم در شوروی و روسیه» به بررسی تلاش های سران شوروی برای تولید علمی ایدئولوژیک می پردازد. این کتاب که به یکی از آثار کلاسیک در تاریخ و فلسفه علم تبدیل شده است به خوبی نقش مخرب ایدئولوژی برای نهادهای آکادمیک و علم را نشان می دهد. در ادامه، خلاصه‌-ترجمه‌ای از این کتاب را بخوانید.
استالین از ماتریالیسم دیالکتیکی به عنوان سلاحی برای کنترل و سرکوب دانشمندان در شوروی استفاده می‌کرد. اگر دانشمندی به واسطه پژوهش‌هایش برچسب «ایدئآلیست» یا «بورژوا» می‌خورد، مورد بازرسی قرار می‌گرفت، جایگاه علمی وی از بین می‌رفت و در نهایت اخراج می‌شد. پیش از پاکسازی دهه‌ 30 ماتریالیست دیالکتیکی اصیل بودن آسان‌تر بود. اما پس از این دوره و شکنجه و تبعید بسیاری از دانشمندان و غیردانشمندان توسط پلیس مخفی، ایدئآلیسم و صداقت مارکسیسم در شوروی با هم از میان رفتند. البته پیش از این دوره هم ماتریالیست‌های دگم و پس از این دوره هم دانشمندان واقعی وجود داشتند که واقعا به مارکسیسم به عنوان یاری‌گری برای علم نظر می‌کردند. دانشمندانی هم بودند که در دوره استالین بدون توجه به جنبه‌ علمی کارشان موجب دگماتیک شدن مارکسیسم در شوروی شدند. تاثیرات این دوره هنوز هم در روسیه از میان نرفته است. معروف‌ترین نمونه این امر لیسنکوئیسم در علم ژنتیک است. لیسنکوئیسم افراطی‌ترین نمونه‌ی دگماتیسم فلسفی و سرکوب سیاسی در زمان استالین است. https://www.tribunezamaneh.com/archives/102799

رزا: در صورت داشتن کتاب زیر لطفن نسخه ی دیجیتال آنرا تهیه کنید و به آدرس بلاگ بفرستید. 
 rosaroshan2012@gmail.com
و یا لینک دانلود آنرا در کامنتها بگذارید. چوخ ممنون
کتاب از نشر جبهه ملی (در خارج) قبل از انقلاب می باشد.

شورشگری‌


شورش‌گری/ [نهضت آزادی ایران(خارج از کشور)].
‏مشخصات نشر:[بی‌جا: بی نا‏‫، ۱۹۶۷‬‏‫= ۱۳۵۲].‬
‏مشخصات ظاهری:‏‫و ، ۲۳۳ ص.‬
‏شابک:‏‫۱۱۰ ریال‬‬
‏وضعیت فهرست نویسی:برون‌سپاری
‏يادداشت:عنوان روی جلد.
‏موضوع:آنارشیسم
‏موضوع:فتنه و فتنه‌انگیزی
‏موضوع:آن‍ارش‍ی‍س‍م‌ ک‍م‍ون‍ی‍س‍ت‍ی‌
‏شناسه افزوده:نهضت آزادی ایران‏‫ (خارج از کشور)
‏رده بندی کنگره:‏‫‬‭HX۸۳۳‭‏‫‫‭‬‭‭/ش۹ ۱۳۵۲‬
‏رده بندی دیویی:‏‫‭۳۳۵/۸۳
‏شماره کتابشناسی ملی:‎۱‎۶‎۰‎۹‎۸‎۳‎۹


راز معمای عجیب سبیل گذاشتن زنان قاجار برملا شد/اسنادی که نشان می دهد این مرد آنها را مجبور به اعمال برخلاف میل خود می کرده است
  سیبیل نماد زیبایی‌ بوده، کشیده میشده نه بخاطر اینکه ناصر الدین شاه رو خوشحال کنه. بلکه به خاطره نرم‌های اون زمان بوده تحت تاثیر روابط جنسیتی متفاوت با نرم‌های الان ..... :که میتونید تو کتاب دکتر نجم آبادی بخونید "Women with mustaches and men without beards" 

یکجایی خوندم که اینها زنان دربارن که چهرشون رو این شکلی میکردن،یسری عکس زنان عادی بود که چهره هاشون معمول و بدون دستکاری بودن.دراصل نتیجه گیریش این بوده که زنان دربار ازین کارا میکردن،نه مردم عادی

۲۵ شهریور، ۱۳۹۵

نه آنجلینا جولی و نه دختر چگوارا! آسیه یکی از بیشماران در روژاوا


رزا: دیروز داشتم پُست یک فدایی سابق/ آنارشی کنونی را اینجا می خواندم که آسیه را مثلن به عرش هم برده بود با عنوان «دخت چگوارا»ی مرحوم! همانطور که قبلن نوشتم، آنارشی بدون فمینیسم یعنی «کیر». حال متاسفانه نویسنده اگرچه با کُس هم زاده شده، اما داخل جمجمه را که بشکافی اما یک جفت خایه می یابی!

همان ورژن ضد زن (من خواهرم/ من مادرم/ همسری صادقم! من یک زنم! مرضیه اسکویی)
معلوم نیست که این «کنیزکان مردان» چگونه بعد از متلاشی شدن سازمانهای مردمحورشان به آنارشی پیوسته اند؟ 
فرهنگ ارتجاعی حتی آنارشی اش هم مرتجع است...
همان دکان کله پاچه که ادعای حمایت از حیوانات را نیز بدوش می کشد!

آسیه و مبارزان روژاوا را به اسپرم چگوارا نسبت دادن در این زمانه تنها از ارتجاع مردسالاران بیرون آمده، همانگونه که سیستم با آنجلینا کردنش، آسیه را هالیوودی می کند. هر دو روی سکه!

این آنارشی "گیاهخوار" است اگرچه که هر روز دنبه میریند....




 ادامه و منابع اینجا

۱۱ شهریور، ۱۳۹۵

پٌشت جبهه ی هیئت مرگ را هم "مدال افتخار" بدهید!


مدال افتخاری برای آقای پورمحمدی

رزا: در تاکسی هستم. دهه 60 است. همشاگردی زیبایم سوار میشود، با ماچ و روبوسی. زیر ابرویش را برداشته و می گوید نامزد کرده و الان هم اما نامزدش در زندان است!
با هم به اجبارش جلسات پرسش و پاسخ توده ایها را میرفتم!
توده ایست؟
 نه! اشتباهی گرفتن و همین روزها آزاد می شود! اکثریتی؟ جناح چپی! (مصطفی مدنی)
خودم را جمع و جور می کنم. ("جنده" اکثریتی! )
همه ی سوالها را با "تقیه" جواب میدهم! راننده می گوید: خانم میدان فردوسیه! پیاده نمی شید؟ می گویم: ببخشید اگر توپخانه میروید من هم می آیم؟! "جنده اکثریتی" می پرسد: توپخانه برا چی میری؟ می گویم: باید وسایل ساختن رقص نور بخرم! قراره دیسکو راه بیندازیم برای تولد! میخندم، می خندد. راستی اون فلانی را هنوز می بینی؟ نه! هنوز اقلیتیه؟ نه فکر نکنم! گویا ازدواج کرد، رفت شهرستان! تلفنش را میدهد و پیاده می شود.
توپخانه پیاده می شوم. سه راهی ها را تهیه کرده و کاغذ استنسیل گیر نمی آورم. برگشتنه هم تاکسی می گیرم، پیاده میشوم. چادرم را در خیابان فرعی توی کیفم می چپانم.
می روم توی صف تلفن. می پرسد چه خبر؟ پلاستیک سه راهی ها را توی کیفش زیر چادر می چپاند. چشمانش از فرط گریه خونین شده. بهش می گم: تو این آفتاب عینک دودی نمی زنی؟ به زور می خندد. نوبت تلفنم را با پول خوردهامو بهش می دهم. وقت کم است. دوباره برمی گردم تو کیوسک تلفن. تاس طلا و زنجیرش را از گردنم باز کرده، توی مُشتش می گذارم. تو بیشتر به شانس احتیاج داری، لازمت می شود! می دانم که دیگر نمی بینمش. می داند که دیدار آخر است. 
به شهرستان میروم. پای چوبه ی دار میرود؟
سه دهه گذشته و من به این کاریکاتور زل زده ام!
چه بی مُسما؟! چه با مُسما!
اعدامی را بپای همدیگر به دار کشیده اند. شاید روزی مثل پورمحمدی، تصویر فرخ نگهدارها را با همین "مدال افتخارش" کاریکاتور کنیم؟ فعلن هنوز پٌشتشان قرص است! تازه خودشان صاحب عزای کُشتار67 هم هستند!
توی سایت یکی از همینها، اینجا دنبالش می گردم. سالها است که می گردم دنبالش. هنوز هم قبول ندارم زنده نباشه!
اینجا اما همه رقمی اعدامی "چپ" می بینی از پیکار تا اکثریتی! همه ی خط 2! همگی دست در دست هم خواهان به زیر کشیدن پور محمدی ها!؟ خلخالی و لاجوردی  البته سالهاست که مُرده اند و کسی هم دیگر بیاد نخواهد آورد، اینها کاندیداهای مقبول اکثریت و حزب توده بوده اند!
آنها که صدای پای فاشیسم را نشنیدند، عاقبت نیز زیر چکمه هایش له شدند... برای فاشوها جاسوسی ما را (با رهنمود سازمانی) کردند، وصیت نامه نوشتند و *کماکان شکنجه و اعدام را به باندهای "ضد انقلاب" و "گروهک‌های" سیاسی نسبت دادند...
رژیم آنها را به پای قربانیان شان دار زد! 

در خلوت ِ روشن با تو گریسته‌ام
برای ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترین ِ سرودها را
زیرا که اغلب مرده‌گان ِ این سال
عاشق‌ترین ِ زنده‌گان بوده‌اند
برخی نیز
گماشتگان فاشیسم!

* در این میان اما مواجه با چند روایت و اثر بازماندگان بیش از سایرین اصلانی را برافروخت یا در ذهنش ماندگار شد. این نویسنده نامه واپسین فرزین شریفی را یکی از «تراژیک‌ترین» آثار می‌خواند. فرزین روز ۵ مهر ماه ۱۳۶۰ به عنوان هوادار سازمان اکثریت از محل کارش به خیابان آمد و به اتهام شرکت در تظاهرات مجاهدین بازداشت شد. او هرچه گفته بود تنها برای تماشا به خیابان آمده و هودارا خط امام و انقلاب است، نشنیده گرفته شد و ۱۲ ساعت بعد به او گفتند وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. در این نامه اعدام او به باندهای "ضد انقلاب" و "گروهک‌های" سیاسی نسبت داده و سپیده‌دم ششم مهرماه اعدام شد.

جواد قاسم آبادی:  فرزین شریفی در هفتهء آخر خردادماه 1360 در منطقهء کالج تهران هنگامی که در پیاده رو شاهد حملات مزدوران متشکل بوسیلهء "حزب جمهوری اسلامی"؛ تحت نام "حزب الله" دستگیر می شود . منصور عدالت یکی از شاهدان ِاین دوران است . او از دستگیر شدگان همین درگیری ها در وسط خیابان اسلامبول سر خیابان لاله زار می باشد . این شاهد می گوید که مانند همهء وابستگان "سازمان مجاهدین خلق ایران" با درک مشخصی که از ضد آزادی و ضد مردمی بودن این رژیم داشته است از دادن نام خویش پس از دستگیری خودداری می کند . از آنجائی که اطلاعات زندهء سازمانی داشته است و بایستی آزاد می شده است بر مبنای شعار "النّجاه فی الکذب" با محمل یک کارگر "احساساتی" ؛ حسن افراسیاب که به اشتباه دستگیر شده است ؛ پس از گذراندن "بازجوئی های مقدماتی اسلامی" در کمیتهء خیابان "کندی" ، به کمیتهء مستقر در "وزارت اطلاعات" منتقل می شود . این شاهد بوسیلهء "برادران اطلاعات سپاه" در وزارتخانهء اقای داریوش همایون با مشت و لگد و ضربات قنداق تفنگ از ساعت 3 بعد از ظهر تا 8 شب "تخلیهء اطلاعاتی" می شود و چون "نم پس نمی دهد" ، نیمه جان در خیابان بوذرجمهری رها می شود . این شاهد با نداشتن توهم نسبت به ماهیت این نظام از تخته شلاق و مرگ رهائی می یابد و امروز هنوز در بین ماست .  اما فرزین ما با درک دیگری از ماهیت این رژیم که رهبران سازمان اکثریت  و شخص شما (فرخ نگهدار)؛ و شاید حتی خودش ؛ از مبلفین آن  بودید ، نام و وابستگی سازمانی خود را  کاملا اعلان می کند و درست به همین دلیل به عنوان یک کمونیست و از مسولین نشریهء "کار" شناخته می شود و به جوخهء اعدام سپرده می شود.
منصور عدالت در خط "سازمان مجاهدین خلق ایران" است ، "تقیه" می کند ، محمل می سازد ، سراپا دروغ می گوید و زنده می ماند اما این فرزین ِشریف ما بر مبنای یک "توهم" که از طرف شما و رهبران سازمان اکثریت بدان دامن زده شده است ؛ "ضد امپریالیست و مردمی" دانستن ِحاکمیت مذهبی در ایران ؛ "حقیقت" را می گوید ، بجوخهء اعدام سپرده می شود و دیگر امروز در بین ما نیست . من به تنهائی از این قبیل داستان های واقعی بسیار برای شهادت و ثبت در تاریخ دارم . مسول دامن زدن به چنین توهماتی ؛ در سطح جامعه ؛ در رابطه با ماهیت این نظام و این چنین قربانی شدن فرزین هائی این چنین شریف در آستان ِاقتدار ِتمامیت گرای این نظام ِواپس گرای قرون وسطائی کیست ؟

مرتبط:
لئون تروتسکی: ۷۶ سالگرد قتل / آرام نوبخث و امید علیزاده
رزا: تروتسکی قبل از مقتول شدنش، سالها قاتل بود...

اعضاي هيئت مرگ در سال ٦٠و٦٧ چه كساني بودند؟
رزا: همکاران هیئت مرگ را نیز افشا کنید!

نا مرتبط!
عاشق‌ترین ِ زنده‌گان
کلیپ "چریک و سنجاب"  تقدیم به رفقای فمینیسم/ آنتی فاشیسم!