آزار جنسی من در کودکی، یک شرح حال کوتاه
منبع اینجا
رزا: اطلاعات بیشتر از آزارگر اینجا
عکس آزارگر-پرویز کیمیاوی، کارگردان.
تابستان ده سالگی من بود و مادرم من و برادرهايم را به عادت هرساله به باغ پرتقال پدربزرگمان در کنار دريای خزر و در نزديکی شهسوار برده بود. بيشتر افراد خانواده مادرم هم حضور داشتند: مادربزرگ و پدربزرگم، دایي ام*، و خاله هایم که تقريبا همسن و سال من و برادرهای کوچکتر از خودم بودند. همه ما در خانه تابستانی نزديک به در ورودی باغ و جاده شمال و دريا بسر ميبرديم.
دو سه ماه تابستان در باغ بزرگ و پرشکوه پدربزرگ تنها زمانی بود که من از خوشبختی نسبی برخوردار بودم. از کتک خوردنهای روزانه از مادرم در خانه مان در تهران خبری نبود و من ميتوانستم ساعتها با بچه های دوروبرم بازی کنم و يا اوقات بي پايانی را در بالای درخت بزرگ گردوی نزديک خانه تابستانی بگذرانم و به خط آبي دريا که از پشت بوته های تمشک جلوی باغ پيدا بود خيره شوم. مادر و مادربزرگم بهمراه کلفت مشترک مان، فاطمه، هرروزه سرگرم غذا پختن بودند. پدربزرگ و دایي ام هم مشغوليات خودشان را داشتند.
يکروز مادرم در وسط باغ با خشم زياد به من و بويژه به برادرهای کوچکترم اخطارکرد که اگر دایي مان خواست ما را به ته باغ ببرد همراه او نرويم. ولی موضوع برای ما بچه ها، ناگفته و نيمه گفته باقی ماند. با خودم ميگفتم که اگر مادرم به ما بچه ها اخطار کرده که همراه دایي مان نرويم، لابد او با بچه ای کاری که نبايد ميکرده کرده است. ولي مادرم هرگز توضيحی به ما نداد و من در دنیایی از ابهام باقی ماندم. با وجود تمام اخطارهای مادرم - که خيلی زود فراموشمان شد، من و برادرهايم وظیفه داشتیم که به همه بزرگترها، منجمله دایي مان ، احترام فراوان بگذاريم.
در آن تابستان، مانند هر تابستان ديگر، رسم و اجبار بر آن بود که همه بايد بعد از صرف ناهار تا ساعت ٤ بعد از ظهر در خانه ميخوابيدند. بچه ها در يک اتاق، و بزرگ تر ها در اتاق های ديگر. يکی از روزهايی که ما بچه ها در اتاقمان دراز کشيده و يا خوابيده بوديم، سر و کله دایي ام در مقابل پنجره پيدا شد. من نزديک به پنجره روی پهلوی راستم دراز کشيده بودم و برخلاف بقيه بچه ها که ظاهرا بخواب رفته بودند، به آسمان و نوک درختها نگاه ميکردم. چشمم به دایي ام خورد که داشت با حرکات سر و دست از من ميخواست که از اتاق بيرون بيآيم. من کوچکترين تصوری نداشتم که او چه ميخواست. اخطارهای مادرم، که شايد يک ماه از آن ميگذشت، ابدا در خاطرم نبود. ولی بخوبی بياد دارم که با خود فکر کردم شايد دایي ام ميخواهد چيز جالبی را در باغ بمن نشان بدهد. در واقع، حتی از اين تصور خود کاملا مطمئن بودم. از آن گذشته، تحت فشارهای مادرم، اطاعت نکردن از افراد خانواده او در خاطرمن کاملا غيرممکن بود، بويژه که برخورد دایي ام هم کاملا عادی و دوستانه بنظر می آمد و نشانی از خصومت يا خطر در صورت و رفتار او بچشم نميخورد. بطورمکانيکی از اتاق بيرون آمدم و همانطور که او با دست اشاره ميکرد که بدنبالش بروم سرم را بزير انداختم و بدنبالش روان شدم. لحظاتی بعد متوجه شدم که دارد بطرف جاليز هندوانه و خيار ميرود. ديگر مطمئن بودم که چيز جالبی، مثل حشره ای عجيب يا هندوانه ای بشکلی غيرعادی و خنده آور، ديده است که ميخواهد بمن نشان بدهد. از همان لحظه اول با خود گفته بودم که دليل آنکه دایی ام از بين بچه ها من را انتخاب کرده آنست که من بيدار بودم و بقيه خواب.
عکس آزارگر-پرویز کیمیاوی، کارگردان.
وقتی به محوطه جاليز که تا حدی دور از خانه بود رسيديم، دایی ام ايستاد، رويش را بطرف من برگرداند و با اقتدار تمام دستورداد: دراز بکش. من ناگهان از هر نوع فکر و احساس و موجوديت، ازهر ذره زندگی خالی شدم. مثل مرده ای با سستی روی علفها نشستم و بعد دراز کشيدم. دایی ام زانو زد و شلوار بلند تابستانی مرا از پايم بيرون کشيد. اينبار وحشت مانند خون در تمام شريان هايم جاری شد وعرق سردی در پشتم نشست. چشمان وحشت زده ام باز بود ولی ديگرهيچ چيزی جز سياهی نميديدم. وحشت و تاريکی مطلق در آن روز آفتابی تنها چيزی بود که تجربه ميکردم. دایي ام شورت مرا پائين کشيد و خودش را روي من انداخت. لبش را روي لب من گذاشت، آلتش را لای پاهايم قرار داد و بدون هيچ حرکتی در آنجا نگهداشت. چشمان باز و وحشت زده ام همچنان فقط سياهی ميديد. با گذشت لحظاتی که پايان ناپذير مينمود، وحشتم دوباره جايش را به مردگی داد. روح و روانم از بدنم جدا شده و به دياری ديگر رفت. نميدانم اين وضع چه مدتی طول کشيد. ميتوانست پنج يا بيست دقيقه باشد. ديگر آنجا نبودم که چيزی احساس کنم. در دنيایی بی زمان و مکان و دور از آن رويداد پرتشويش و وحشتناک بسر ميبردم.وقتی که شورت و شلوارم بالا کشيده شد، روانم به آن صحنه بازگشت و چشمانم ديد خود را بازيافت. همانطور که از جايم بلند ميشدم، صورت دایي ام را ديدم که به من خيره شده بود. با لحنی تهديدآميز گفت: به کسي نگی ها! او بعد خونسردانه از من دور شده و بتدريج پشت درختهای پرتقال ناپديد گرديد. روی دوپايم ايستادم، سرم را پايين انداختم و بسوی خانه تابستانی روان شدم. رای من بر آن شد که هيچ اتفاقی نيفتاده است. اين تنها راه بقای من بود. به اتاق بچه ها بازگشتم و در جای خود دراز کشيدم. همه در خواب بودند و من در تلاطم نفی آنچه که بسرم آمده بود. نفی آن رويداد پرآسيب و دردآور، و نه فراموشی آن. چرا که فراموشی آن تجربه هولناک برای من، کودکی ده ساله، تنها با نفی کامل آن تجربه ممکن بود. در ميان گذاشتن چنين موضوعی با مادرم غيرممکن بود، چرا که ميدانستم او بجای برادر تجاوزگرش مرا مجرم تلقی خواهد کرد و تا لب مرگ کتکم خواهد زد. مادرم زنی بود سنتی و مردپرست، که بعلاوه بند ناف عاطفی اش را از خانواده پدری نبريده بود و خود را به خواهرها و برادرهايش بسيار نزديکتر احساس ميکرد تا به فرزندانش. پدرم عاطفی تر يا مدرن تر از مادرم نبود و هيچ فرد يا سازمان آشنایي هم که مدافع حقوق کودکان باشد نمیشناختم. ما کودکان ايران، چه دخترو چه پسر، در زمان شاه، چون امروز، آماج آزارها و سوء استفاده های برخی از بزرگ ترهای ناسالم و بی وجدان خانواده و فاميل قرارداشتيم وهيچ راهی برای گريز از آن يا مقابله با آن در برابرمان وجود نداشت.
پنج سال پيش، وقتی برای اولين بار موضوع آزار جنسی ای را که دایي ام بر من روا داشته بود با مادرم و خاله هایم در میان گذاشتم ، آنها کوچکترين واکنشی نشان ندادند. نه کلامی برای همدردی با من به زبان آوردند و نه برادرشان را محکوم کردند. روحيه قبيله ای و مرد پرست مادر من و خانواده اش ، همانند بسیاری دیگر از شهروندان و خانواده های ایرانی، آنان را همکار و همدست ناخودآگاه سيستم پدرسالاری- مردسالاری سنتی و قبيله ای حاکم بر ايران کرده است. سيستمی که برعليه منافع یکایک کودکان ایران، بویژه دختران کوچک، عمل کرده و ميدان را برای حمله جنسی به این بی دفاع ترین افراد جامعه باز ميگذارد.
_________
(*)پرویز کیمیاوی، کارگردان.
کتاب جدید خاطرات زندان از هما کلهری 123 مگابایت
دانلود کتاب از مدیافایر اینجا
http://www.mediafire.com/file/p4lu57snrz7bx8y/homa.pdf/file
مقاله خواندنی:
سرگذشتی عبرت انگیز!
خشونت طبقاتی و حکم حکومتی قتلهای حکومتی / عباس منصوران و حمید فروت
شاهد شکنجه شدن نوید افکاری در اختیار اطلاعات ناجا قرار گرفت
فایل صوتی شاهد شکنجه نوید افکاری
۷۷ نظر:
منیره برادران می¬گوید: " زیبا به حق دفاع از خود متوسل می شد در حالی که مساله برسر امور حقوقی و قضاوت نبود، برسر فهمیدن هم دیگر بود."
آیا آنگاه که من بیش از 9 ماه در جعبه های معروف حاجی داوود رحمانی بدون حرکت نشسته بودم و از کوفتگی بدن چنان چه کوچک ترین حرکتی می کردم توسط گزارش همین توابین ( زهره شاه حسینی ها ) مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم امکان گفتگو با این وحشییان نا انسان داشتم که امروز در خارج کشور برای تفاهم! با آن ها به گفتگو به نشینم. آیا 60 سال بعد از جنایات هیتلر، کسی شنیده که قربانیان نازیسم با نیروهای وابسته به نازیسم برای تفاهم سر میز گفتگو بنشینند که به ما پیشنهاد می شود. آیا خانواده های جانباختگان و مادرانی که فرزندانشان توسط توابینی لو رفتند و اعدام شدند آیا می توانند برای تفاهم به گفتگو بپردازند؟
در آخر می گویم که من تنها شاهد بجا مانده از زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی نیستم. بهتر است که دیگر زندانیان سیاسی نیز در این مورد بگویند و بنویسند.
آیا 60 سال بعد از جنایات هیتلر، کسی شنیده که قربانیان نازیسم با نیروهای وابسته به نازیسم برای تفاهم سر میز گفتگو بنشینند
آیا 60 سال بعد از جنایات هیتلر، کسی شنیده که قربانیان نازیسم با نیروهای وابسته به نازیسم برای تفاهم سر میز گفتگو بنشینند
آیا 60 سال بعد از جنایات هیتلر، کسی شنیده که قربانیان نازیسم با نیروهای وابسته به نازیسم برای تفاهم سر میز گفتگو بنشینند
آیا سیبا یا هما کلهر یا کیانوش اعتمادی یا زهره شاه حسینی که در زندان و بیرون از زندان به خدمت به جمهوری اسلامی پرداختند قربانی اند. به اعتقاد من این گونه اشخاص در هر شرایطی تشنه قدرت اند. زمانی که خود را کمونیست می خواندند جزو اعضای بالای گروه خود بودند، زمان تواب بودن مسئولیت اداره بند و ارشاد و راهنمایی – تو بخوان تبلیغ بریدن و گرویدن به اسلام- دیگر زندانیان را داشتند. بعد از زندان و در شرایط آزادی و نبود فشار سیستماتیک قبلی به دنبال مسئولیت در ارگان های رژیم بودند، مثلا خانم سیبا بعد آزادی با مسئول بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی ازدواج می کند. راستی اگر با تصویری که او از زینب می دهد پس چرا با جانباز بی نام و نشانی ازدواج نکرد. یا خانم هما کلهر که پس از تواب شدن مسئول بند 7 قزل حصار شده بود پس ازآزادی به قدری مورد اعتماد رژیم قرار گرفته بود که ابتدا خبرنگار روزنامه کیهان و همکار آقای شریعتمداری معروف شد سپس کارمند روزنامه کیهان هوایی که برای خارج کشور به چاپ می رسید شد و مدتی مسئولیت بخشی از روزنامه زن روز را به عهده گرفت. امروز او هم در انگلیس به عنوان پناهنده سیاسی چه فعالیتی را برای جمهوری اسلامی عزیزش انجام می دهد نمی دانم. اینان که آن گونه عاشق اسلام و جمهوری اسلامی بودند به چه انگیزه ای به خارج کشور آمده اند و تقاضای پناهندگی سیاسی نموده اند. آیا موقعیت شغلی خود را از دست داده بودند؟ آیا مورد بی مهری محبوبشان قرار گرفته بودند؟ یا در پشت آن مساله ای دیگر پنهان است؟
http://www.bidaran.net/spip.php?article111
با یاد علی رضا تشید
باز شدن زخمی عمیق
با انتشار کتاب هما کلهر با عنوان « تابوت زندگان »و بحث های فیس بوکی حول ان و به خصوص ورود ناصر یار احمدی زیر نام «کاوه فرزند ملت» زخمی عمیق و درونی در من دوباره سر باز کرد و ان روز کذایی برایم زنده شد. علی رضا تشید ، همسرش ، من ، دخترکم و عمه خانم که به سان فرشته نجات ظاهرشد.
https://www.rahkargar.com/?p=6883
کاوه فرزند ملت !
من این خاِئن را میشناختم .
آشنائی ما از طریق علی رضا تشید بود . ناصر یار احمدی را اولین بار در مهمانی که بمناسبت جشن عروسی علی رضا تشید در خانه آقای تشید برگزار شد دیدم ، و پس از آن بار ها در روابط سازمانی وحتی روابط خانوادگی .
ناصر یار احمدی درسال 1354 در ارتباطات مجاهدین به زندان افتاد ، به مجاهدین م ل پیوست و پس از انقلاب از طریق علی رضا تشید در ارتباط با محفل مجاهدین م ل آزاد شده از زندان قرار گرفت و با تشکیل سازمان راه کارگر به راه کارگر پیوست و در بخش تدارکات راه کارگر فعال شد . و در شهریور سال 1361 دستگیر شد .
بر خلاف گفته اش از همان آغاز دستگیری خیانتش را آغاز کرد . شاید هنوز از پیچ اوین هم نگذشته بود . در همان شب اول علی رضا تشید و مریم را لو داد و همراه پاسداران به خانه آنها آمد ، خیانت به کسانی که بیشترین لطف و محبت و رفاقت را با او داشتند .
هنوز از شکار علی و مریم خلاص نشده بود که راه نمای سربازان امام زمان شد و آنها را به مر کز چاپ سازمان راه کارگر هدایت کرد و رفقا اکبر نعمتی و همسرش و احمد و همسرش را به قصابخانه اوین کشاند . و سپس احمد معین و یاران پخش و توزیع و مقصود فتحی و حمله به خانه حسن اردین و.. ... بیکار ننشست سوار بر ماشین همراه با تیم های گشت به شکار خیابانی از راه کارگری ها و زندانیان سیاسی دوران شاه ، و در این رهگذر هبت معینی و.... با ایجاد پست کنترل در اتوبان کرج عزیزانی چون یوسف آلیاری ، رضا ستوده ، رضا نعمتی و.....
و شناسایی های درون زندان از نورالدین ریاحی تا دیگران و رد زدن ها و رد یابی های که می شناخت و فکر میکرد در رابطه با رفقا غلام ابراهیم زاده و علی رضا شکوهی که سرانجام پس از فرارشان بدام افتادند .
کارش به این جا هم ختم نشد و با راه اندازی تشکیلات جعلی با بدست آوردن نشریات راه کارگر چاپ خارج بعنوان اینکه با مرکزیت خارج در ارتباط است یاران بسیاری را به قتلگاه کشاند .
و سپس با کیهان هوایی همکار شد و.....و امروز کاوه ملت ایران .... ؟
نامش را کاوه فرزند ملت نهاده است که برازنده اش نیست اما برازنده او نام سردار ایرانی است که با خیانتش لشکر ایرانیان را به تورانیان فروخت و نامش تا ابد ننگین شد آن سردار خائن نامش دیوث بود .
Ebrahim Avokh
درود
داغ دلمان تازه تر شد البته قصه پر غصه یاراحمدی دیر وقتی است که نقل محافل بوده ولی اینکه اکبر و مهین رو هم این کثافت لو داده باشه تازه گی داشت و زنده بودن منحوسش هم عجیب بود چون شنیده میشد پس از تخلیه کامل اطلاعاتی اعدام شده و بودنش عذاب آورتر شد .
بابک هم توسط ایشان لو رفت
Jamileh Mosadegh
زمانی که جلسه هفتم تیر لو رفت و غلام و شکوهی در دام افتادن و من تونستم در منزل خودم قبل از رسیدن ماموران فرار کنم و مدتها سرگردان بودم در بهمن همان سال همین جرثومه که بنام برادر مسعود سرزبان بود شناسایی و دستگیر شدم
Alladin Amin
بدبخت این ملت که فرزند ناخلف جانی مثل تو داشته باشه.
این که نوشتم کنایه است و مردم هرگز چنین فرزندی ندارند. در مورد آدم ها قصاص قبل از جنایت نمیتوان کرد. هیچ کس حتی در مورد خودش هم نمیتواند بگوید اگر گزارش به قصابخانه اوین بیفتد چه کار خواهد کرد.
Soudabeh Ardavan
https://pt-pt.facebook.com/photo.php?fbid=10158412634419871&set=a.156233449870&type=3&theater
ناصر یاراحمدی
یکی از توابینی که در آن زمان بطور برجسته به انجام این عمل ننگین مشغول بود و به یمن قتل و شکنجه دیگران، زنده ماند ناصر یاراحمدی بود که پس از درآمدن از زندان هم در دستگاه سرکوب بکار پرداخت. او در آن زمان به عنوان یکی از اعضای راه کارگر نه تنها باعث دستگیری دهها تن از کادرها و هواداران این سازمان شد بلکه تا آنجا که میتوانست در دستگیری و بهدامانداختن اعضاء و هواداران سازمانهای دیگر نیز نقش ایفاء کرد. بنا به اطلاعات موثق، وی مدتی در اتوبان تهران - کرج به بازرسی هر وسیله نقلیه که از آنجا رد میشد میپرداخت و از این طریق شماری از مبارزین تحت پیگرد را شناسائی و تحویل همکاران جدیدش داد. شناسائی مبارزین دستگیرشده ناشناخته برای رژیم نیز کار دیگری بود که توسط توابین انجام میشد. شناسائیکردن به این شکل صورت میگرفت که سر و صورت توابی را که میبایست کار شناسائی را انجام دهد بوسیلهای میپوشاندند- این کار در مورد زنان با مقنعه و یا "روبند" و "پوشیه" که روی صورت کشیده شده بود، انجام میگرفت و در مورد مردها بیشتر از کیسه سیاهی که دو سوراخ در مقابل چشمها داشت استفاده میکردند (هرچند در زندانهای مختلف و در هر مقطع ممکن است وسیله دیگری مورد استفاده قرار گرفته باشد). گفته میشود که بعضی از زندانیان سیاسی نام چنان افرادی را "کوکلس کلان" گذاشته بودند که بیمسما نبود. "کوکلس کلان"ها را نزد زندانیان سیاسی که آنها را به صف کرده بودند، میبردند و آنها، زندانیانی که هویت و فعالیتهای سیاسیشان برای نیروهای امنیتی رژیم شناخته شده نبود- و خود، این را علیرغم شکنجههائی که متحمل شده بودند، از بازجوها پنهان کرده بودند- با انگشت به دژخیمان نشان داده و آنها را به دام میانداختند.
https://www.siahkal.com/publication/Tavaab.htm
آنها امروز چرا و با چه انگیزه و هدفی خواستار فعالیت سیاسی شدهاند!؟
ماجرای حضور یک تواب در جمع زنانی در شهر هانوفر آلمان، اخیراً مورد بحث محافل سیاسی در خارج از کشور قرار گرفته است. در این رابطه مطلع شدم که شخص مزبور، یعنی یکی از همکاران ماشین سرکوب رژیم در دهه 60 که هنوز هم به همکاری خود با شکنجهگران "افتخار" میکند (به نام سیبا معمار نوبری) با تائيديه م. رها (منیره برادران)، از آلمان پناهندگی سیاسی گرفته است. منیره برادران در پشتیبانی از فرد مزبور که حال خود را "زیبا" مینامد، مینویسد: "... من هم مورد بازخواست واقع شدم كه برای درخواست پناهندگی زيبا تائيديه دادهام. من بعد از 22 سال زيبا را در اين سمينار میديدم. عضوی از خانواده او از طريق واسطهای اين درخواست را از من كرده بود. من برای مقامات رسيدگی به امور پناهندگی نوشتم كه سيبا- نام سابق زيبا- زنداني سياسی بوده و در اثر شكنجهها بيمار گشته است. من هم در ابتدا در اينگونه موارد ترديدهايي داشتهام. ولی در خلوت خودم بر اين ترديدها فائق آمدم. اگر حق زيبا است كه مثل من و شما، كه از رژيم جمهوری اسلامي صدمه ديده، تقاضای پناهندگی كند، آيا با تائيد من مبنی بر زنداني بودن او دستهای من "آلوده" میشود؟" (چند تامل پيرامون پيشامد سمينار زنان درهانوفر، منيره برادران، سایت گویا نیوز، 9 اسفند 1384).
کاوه فرزند ملت
ناصر یاراحمدی
https://kavefarzandemelat.com/2016/05/28/%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d9%86/
توضیح لازم 20/09/2020 برابر با 29/06/139با توجه به ادعاهای مطرح شده در فضای مجازی و در کتابی تحت عنوان «تابوت زندگان » نوشته خانم « هما کلهری »در باره من که آمیخته ای از حقیقت و کذب است و بنظر میرسد ریشه در تلاشهای دستگاههای اطلاعاتی « ج.ا.» برای نا امن کردن فضای فعالیت سیاسی برای من دارد و قطعا بعضی از این تلاش کنندگان نیز از عوامل رژیم در خارج از کشور هستند ُ ضرورت توضیحات مفصل در مورد گذشته سیاسی خودم بچشم می خورد؛ بزودی این توضیحات اضافه خواهد شد . در عین حال هر گونه بوجود آوردن فضای ارعاب و سرکوب برای من از سوی کسانی که بنظر خود قصد خدمت به اپوزیسیون را دارند در نهایت موجب کمک به بی اعتبار شدن من بعنوان یک مبارز فعال ضد « ج.ا.» خواهد شد و در عمل به رژیم خدمت خواهد کرد
همه کلماتی که برنگ آبی نوشته شده است ؛ تغییراتی است که اخیرا و بعد از تصمیم به علنی کردم هویت خودم در تاریخ 20/09/2020 در متن اعمال شده است
در سال 1361 می بایست یکی از اعضای گروه( مهران شهاب الدین – توضیح اضافه شده در 19/9/2020) را برای تشکیل جلسه ای به خانه تیمی که در آنجا زندگی می کردیم ببرم ، بااینکه وی را چشم بسته به ان خانه بردیم ، اما وی که چندماه بعد دستگیر شد زیر فشار شدید و شکنجه گفته بود که من احتمالا در حوالی اتوبان “پارک وی و بالاتر از “میدان ونک ” زندگی می کنم و سپاه پاسداران به برادر من ( نادر یاراحمدی )که تا کنون نیز از اعضای بالای ” سپاه پاسدران ” است ، ماموریت داده بود که هر روز چند ساعت مسیر تجریش و پارک وی و خیابان مصدق را گشت بزند ، البته من عضو رده بالا و مرکزیت نبودم و یک عضو معمولی بودم بخصوص که حدود 25 سال هم سن داشتم و حتی تیپ تئوریکی هم نبودم ، من بیشتر یک عضو تدارکاتی بودم و سپاه می انست که اگر من را دستگیر کند می تواند از طریق من به امکانات گروهی که با آن فعالیت می کردم دست یابد .
نهایتا یکبار وقتی که در ماشین با همسرم و یک فرد دیگر از اعضای گروه ( حمید طهماسبی با نام مستعار عباس )در حال تردد بودم توسط برادرم ( نادر یاراحمدی – توضیح اضافه شده در 19/09/2020)مورد شناسایی قرار گرفته و توسط این قابیل برادر کش همراه با همسرم دستگیر شدیم . اما توانستیم آن عضو دیگر را فراری داده و از دستگیر شدن وی جلوگیری نماییم .
در دروان بازجویی و در 24 ساعت اول ومطابق مقررات سازمانی باید فرد دستگیر شده تا 24 ساعت هیچ اطلاعاتی ندهد تا آن افراد فرصت جابجایی افراد و امکانات را داشته باشند و بعد از حدود 12 ساعت شکنجه برای ندادن اطلاعات دست به خود کشی زده و توانستم با توجه به بیهوش شدنم جریان باز جویی و شکنجه شدن را متوقف کنم . باز جوی من آنطور که اکنون مشخص شده است ، از دانشجویان خط امام با نام مستعار حمید بود که در حقیقت فردی است با نام “ناصر سرمدی پارسا ” .
بعداز 48 ساعت و تحت شکنجه های وحشتناک از قبیل شلاق تا حد سیاه شدن پاها ، کتک های وحشیانه آدرس خانه محل زندگی و به تدریج بعضی آدرسها را با امید اینکه با توجه به گذشت چندین روز اکنون گروه از دستگیری من مطلع شده است را گفتم و به این شکل بار دوم هم زندانی شدم .
ابتدائا به اعدام محکوم شدم و تا سال 1364 زیر حکم اعدام بودم . مدتها در سلولهایی که افرادی که باید اعدام شوند بسربردم ، یک شب در هر هفته شاهد بیرون کشیبدن افراد از سلولهایشان برای بردن به میدان اعدام بودم و وقتی که می شنیدم که درب سلول قبل از من را باز کرده و نجوای ” با کلیه وسایل بیا بیرون ” را نمی شنیدم اما حس می کردم ، منتطر می شدم که اکنون نوبت به سلول من می رسد ، اما با گذشتن مامور از سلول من ، با خودم می گفتم این هفته هم زنده ماندی ، ، معمولا یک یا دوساعت بعد از این لحظات ابتدائا صدای رگبار وبعد از آن صدای تیر خلاص به اعدام شدگان گوش و جان وروح وروان زندانیان را می آزرد . اولین اقدام یک حکومت دموکراتیک باید لغو مجازات اعدام جز در مورد خیانت مستقیم و همکاری با دشمن در زمان جنگ باش
بعدا فهمیدم در آن روزها میان دادستانی و لاجوردی از یکسو و دادگاه انقلاب به رهبری ” نیری ” که از سوی ” خمینی ” نمی دانم کتبی یا شفاهی فرمان عدم اجرای حکم اعدام مرا داشته اختلاف نظر شدید وجود داشته است . بستگان در جه اول من که عموما از مقامات رژیم هستند پا در میانی کرده و با چندین بار ملاقات با ” خمینی ” توانستند فرمان عدم اجرای حکم اعدام مرا از وی بگیرند . البته آن برادر من که مرا دستگیر کرد و در دوران بازجویی هم من را دائما تهدید می کرد که اگر اطلاعات ندهم خودش من را شلاق خواهد زد سعی می کرد با من روبرو نشود . وی حتی دردوران بعد از ازادی من از زندان برخورد متکبرانه و از بالا داشت و با اینکه از من کوچکتر و من خود ، وی رابا مسائل سیاسی آشنا کرده بودم ، هیچگاه حالت پشیمانی و انسانیت نسبت به خودم در وی ندیدم . در عین حال ” اسدالله لاجوردی بعنوان ” دادستان انقلاب اسلامی ” بر اعدام شدن من اصرار داشت و پرونده من را به بخش اجرای احکام فرستاده بود اما ” نیری ” بعنوان ” رییس دادگاه ” من با در دست داشتن دستور ” خمینی ” مبنی بر عدم اجرای حکم از اعدام شدن من جلوگیری کرده بود و نهایتا به 12 سال زندان محکوم شدم .البته همسر خواهر من که خود یکی از بازپرس های زندان اوین و از مسئولین امور اطلاعاتی کشور بود نیز سعی بسیار در اعدام نشدن من داشت . هر چند که در حال حاضر از عدم اجرای حکم اعدام من ، بسیار متاسف است و از تلاشهای خود در این مورد اظهار پشیمانی می کند .
در سال 1365 ، وقتی که تصیمم ” خمینی ” مبنی بر اعدام همه زندانیان سیاسی به مقامات قضایی ابلاغ شده بود من نیز به مانند دیگر زندانیان بارها مورد مصاحبه قرار گرفتم . به من اطلاع داده شده بود که این مصاحبه ها ، مصاحبه مرگ و زندگی است و باید بسیار با احتیاط صحبت کنم.با تلاش خانواده و بستگانم و با دادن تعهد نامه مبنی بر اینکه بعد از آزادی از زندان بر علیه ، رژیم فعالیت نکنم ، نهایتا در سال 1366 بعد از تحمل 6 سال زندان ، آزاد شدم . بعد از آزادی و در جریان مراجعه و معرفی منظم به مراکز انتظامی ، از من خواسته شد که با توجه به تجارب سیاسی خود و در مراکز دانشگاهی تحصیلی خود با رژیم به همکاری امنیتی بپر دازم . طبیعتا نمی توانست هیچگونه همکاری میان من و نظامی که آنرا ضد ملی می دانستم مطرح باشد . بعد از طرح چنین پیشنهادی ، و اینکه متوجه شدم ، عدم همکاری من ، می تواند به دستگیری مجددم ، منجر شود ، در اولین فرصت از ایران خارج شدم . خلاصه کلام اینکه 10 سال را در زندانهای نظام پهلوی و ج.ا. گذراندم .
مدتها در روسیه و سابق کشور های اتحاد شوروی زندگی کردم در آنجا تحصیل دانشگاهی خود را به پایان بردم و توانستم بطور ریشه ای دلائل شکست انقلابهایی از نوع انقلاب 1917 و انقلاب (1357 که هر دو را از یک گفتمان تاریخی می دانم بررسی کنم . البته عبارت “شکست انقلاب” غلط مصطلحی است که در ادبیات سیاسی چپ ایرانی در مورد برخورد با انقلاب اکتبر ، نهضت مشروطه و انقلاب 1357 بکار می رود ، من خود معتقدم که نهضت مشروطه در ایران و انقلاب 1357 و انقلاب اکتبر تحت تاثیر مستقیم اهداف انقلاب فرانسه و در راستای دست یابی به حکومت قانون دولت مستقر و مقتدر مرکزی و عملا در جهت استقرار نظام سرمایه داری در این کشور ها صورت گرفته و با نشیب و فراز هایی ، این انقلابها به صورت مداوم ادامه داشته و به دستاوردهای بسیار مهمی در این دو کشور رسیده است . هر چند که در نظر اول رهبری این حرکات در دست نیروهایی بوده که بشدت ضد سرمایه داری و در مورد ایران بشدت ارتجاعی بوده است اما امروز بعد از گذشت یک قرن از وقوع انقلاب اکتبر و 40 سال بعد از انقلاب اسلامی ، می بینیم این دو انقلاب علیرغم مقاومت رهبران آنها ، در عمل به گسترش روابط سرمایه د اری ، در کشورهای خود کمک شایانی کرده اند
اما یعد از ازادی از زندان آنچه که همیشه محرک من بوده است امید به بازگشت از کشور و فراهم کردن زمینه فعالیت سیاسی به هر شکل ممکن بود .
تا سال 1392 هنوز اعتقاد داشتم که فضایی که اصلاح طلبان در داخل کشور بوجود خواهند آورد ، ممکنست بتواند ، زمینه را برای بازگشت به مملکت فراهم کرده و من ضمن بازگشت به کشور بتوانم ، در چهار چوب های قانونی ، با این رژیم به مبارزه بپردازم . تا سال 1392 عموما نوشته ها ی من با در نظر گرفتن چهار چوب قانون اساسی نوشته می شد و نمی خواستم امکان بازگشت به داخل را از دست بدهم . اما بعد از انتخاب شدن روحانی ، به این نتیجه رسیدم که در بازگشت به کشور هیچ امکان فعالیت قانونی بر علیه ج.ا. وجود ندارد . اکنون و از سال 1392 ، به نتیجه قطعی رسیده ام که تنها راه حل مشکلات و ناهنجاری های اجتماعی ، گذار از نظام اسلامی حاکم بر کشورمان ایران است . در حال حاضر مستقل بوده و به هیچ جریان سیاسی وابستگی ندارم و معتقدم تنها راه راهایی و نوزایی و رستاخیز ایران و ایرانی ، ادامه راه و اهداف انقلاب مشروطه ، ادامه تلاشهای بنیانگذار ایران نوین ، ” رضا شاه کبیر ” ادامه راه رشادت های پدران ما در نهضت ملی کردن صنعت نفت ، ادامه راه مبارزات حق طلبانه مردم ایران در سال 1357 برای ایجاد ساختار سیاسی که در آن جدایی دین از همه ساختار های سیاسی اجتماعی تضمین شده باشد هستم . من خود انقلاب 1357 را حرکتی تاریخی می دانم که هدف مرحله ای آن تحکیم استقلال سیاسی و پایه ریزی یک نظام سیاسی مستقل است و مردم ما تا کنون و اولین کشور خاورمیانه ای هستند که توانسته اند در این راه سترگ قدمهایی اساسی بردارند . .
اما در باره ارتباط و تناسب “ جمهوری اسلامی ” با انقلاب 1357 باید گفت که این جمهوری که مناسبترین عنوان برای آن ” جمهوری آخوندها ” است ، هیچ تناسبی با خواستهای دموکراسی خواهانه و عدالتجویانه و برابری در مقابل قانون ، انقلاب ندارد و باد نابود شود. ” جمهوری آخوندها ” از همان روز بر روی کار آمدن ، سدی در مقابل خواسته های تاریخی مردم ایران بوده است و پیشرفتهای نا چیزی هم که در این چند ساله در حوزه تحصیل زنان ، حفظ مرزها و قلمرو سرزمینی ، بالا رفتن سطح تحصیلات ، مواردی هستند که به سردمداران این نظام از سوی حرکتهای مردمی و دولتهای خارجی تحمیل شده و اینان بنا بر خصلت ارتجاعی آخوند و فقیه تا آخرین امکان در مقابل هر گونه پیشرفت مقاومت کرده اند و ملت ما هیچ بدهی ای به این قشر فاسد ، مختلس و ضد ملی ندارد...
از سال 2002 به اروپا آمده و اکنون با همسرم و چهار فرزندم در آنجا زندگی می کنیم .
“همسرم “اکسانا
https://kavefarzandemelat.com/2016/05/28/%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d9%86/
در دروان بازجویی و در 24 ساعت اول ومطابق مقررات سازمانی باید فرد دستگیر شده تا 24 ساعت هیچ اطلاعاتی ندهد تا آن افراد فرصت جابجایی افراد و امکانات را داشته باشند و بعد از حدود 12 ساعت شکنجه برای ندادن اطلاعات دست به خود کشی زده و توانستم با توجه به بیهوش شدنم جریان باز جویی و شکنجه شدن را متوقف کنم . باز جوی من آنطور که اکنون مشخص شده است ، از دانشجویان خط امام با نام مستعار حمید بود که در حقیقت فردی است با نام “ناصر سرمدی پارسا ” .
باز جوی من آنطور که اکنون مشخص شده است ، از دانشجویان خط امام با نام مستعار حمید بود که در حقیقت فردی است با نام “ناصر سرمدی پارسا ” .
ناصر سرمدی پارسا
https://kavefarzandemelat.com/2014/09/13/%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B4/
این حکایت دستگیری خود من( ناصر یار احمدی ) است که برایتان و برای ثبت در تاریخ بازگو می کنم که توسط برادر تنی ام ( نادر یاراحمدی مامور وزارت اطلاعات – کنسول ج اسلامی ایران در عراق ور سالهای بعد از جنگ ) که پاسدار است دستگیر شد م . با توجه به اینکه برادرم که پاسدار است و در خانواده ای سیاسی بزرگ شده بود و بسیاری از اعضای فعال گروههای سیاسی چپ و مجاهدین خلق را می شناخت از فردای به قدرت رسیدن ج.ا . یکی از ماموریت های وی شناسایی و دستگیر ی افرادی فعال گروههای سیاسی بود که من در این صفحه به دوفقره از این دستگیری ها اشاره خواهم کرد . برادر من دستمزد خوش خدمتی های خود را بعد از اتمام جنگ به صورت گرفتن بورس تحصیلی خارج از کشور برای خود و همسرش ، گرفتن پست های دیپلماتیک و استفاده از بسیاری امکاناتی گرفت که عموما یکی از انگیزه های افراد حزب اللهی برای خدمات ذیقیمت اما دهشتناکی است که به جمهوری اسلامی کرده اند . . به هر حال با هم این قصه واقعی ، که برادری ، قابیل وار برادر خود را دستگیر کرده و در شکنجه وی نیز شرکت می کند...
برادر تنی ام نادر یاراحمدی وی اکنون در وزارت اطلاعات به حاج نادر معروف است.( نادر یاراحمدی مامور وزارت اطلاعات – کنسول ج اسلامی ایران در عراق ور سالهای بعد از جنگ )
بازجوی من خود را برادر حمید معرفی می کند (ناصر سرمدی پارسا که بعدا سفیر ایران در تاجیکستان شد)
“24 ساعت در خواب و بیداری “
https://kavefarzandemelat.com/2014/10/26/1305/
برای اینکه وی را بیشتر بسوزانم می گویم : آن ماشین که ما از آن پیاده شدیم مسافر کش نبود وی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) بود از بچه های کمیته مرکزی
من مطمئن بودم که کسی به خانه تلفن نمی زند چون دیده بودم که جا سازی ها تخلیه شده است . در همین گیر ودار تلفن به صدا در می اید وای خدا من این کیست ؟ گوشی را بر می دارم مسئول امور جعل و مدرک سازی سازمان( علیرضا تشید با نام مستعار محسن ) است . می گوید چه خبر؟ کجا بودید ؟ چرا گوشی را بر نمی داشتید ؟
دارم از تعجب شاخ در می آورم یعنی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) حتی در این حد خبر رسانی نکرده است …
وباره تلفن به صدا در می اید یکی دیگر از مسئولین سازمان ( حسین قاضی با نام مستعار بهرام )است و بعد از سلام و احوالپرسی می گوید چه خبر ؟ می گویم امن وامان شما چه خبر ؟ می گوید باید برای برداشتن بعضی وسایل ( منظورش مدارک جا سازی شده ) به خانه اتان بیایم . می گویم بیا اتفاقا مهمان هم داریم . می پرسد چه خوب کی ها آمده اند و من علامت را می دهم و می گویم عمو و بابا و خلاصه همه جمع هستند ، بهرام سریع موضوع را می گیرد و با صدایی نگران می گوید خوب چه بهتر من هم الان میا م
بازهم زنگ تلفن بصدا در می اید ، گوشی را بر می دارم یکی از هوادران سازمان است( فاطمه سرحدی زاده مادر خانم هما کلهری ) که ما وی را برای عادی سازی روابط بعنوان مادر همسرم معرفی کرده بودیم . او با بچه کوچکش ( دختر 3-2 ساله )به خانه ما می امد ، می گوید چی شده خوبید ؟ می گویم آره خوبیم می گوید نگران شده بودم هر چی زنگ می زدم کسی بر نمی داشت ، من پیش دستی کرده و می گویم ، بیا ، مهمان داریم بابا هم آمده ، عمو هم اینجاست شما هم بیا با شک می پرسد یعنی بیایم یا نه ؟ من که از این همه بی مسئولیتی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) و خنگ بازی این خانم در حال دیوانه شدن هستم می گویم من که گفتم همه هستند شما هم بیا . می گوید باشه پس با دخترم می اییم . من دل در دلم نیست چرا اینها اینقدر بی مسئولیت عمل می کنند ، چرا علامت سلامتی را نمی گیرند ، نکند الان به اینجا بیاید و دستگیر شود .
فاطمه سرحدی زاده مادر خانم هما کلهری، خواهر
وزیر (ابوالقاسم سرحدی زاده)
رزا: راستش را بگم که خیلی شانس آوردم در نوجوانی از چند کیلومتری این چاه کارگر هم همانوقتها در میرفتم و می روم!
فک و فامیل سرحدی زاده ، هما کلهر با ننه انقلابی شان!
در وصلت با خانواده ی ناصر یار احمدی از خانواده ی آدمکشانِ هادی غفاری!
نه تنها خودشان را بگا دادند بلکه بسیارانی را...
شاید فکر کنید الان بهترند؟
بهروز فرهانی دارد سبیلهایش را جلوی دوربین بی بی سی تاب می دهد!
شالگونی آخوند هم، طرح دوستی با اسلام "غیر سیاسی" و همراهی علیه امپریالیسم امریکا:)
رادیو همبستگی هم با آهنگ جرینگ جرینگِ کرون سوئد، تز های دولتی استفراغ می کند....
یک مشت حزب الاغی سابق و آنتی امپ کنونی...
همه هم در حال لو دادنِ پته پوته ی همدیگر...
علی دماوندی هم در حال تبلیغِ فروش کتاب هما کلهر!
و شیطان سازی از شوهر هما:)
منیره برادران در حال تائئدیه نوشتن برای توابین...
من خسته نمی شم باز بگویم: این تریبون دارهای خارج از کشور تخم و ترکه اجدادشان حزب توده اند. اگر یک توده/اکثریتی و چاه کارگری دیدید معطل نکنید. فاصله بگیرید!
از کرونا خطرناکترند:)
نسیم یزدانی: تواب ها و گال
http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=41590&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=dac8ed1e3b1734a91b72070a34780885
در آن دوران که تواب ها در زندان های اوین و قزلحصار و سایر زندان های جمهوری اسلامی همگام و همراه پاسدارانِ شکنجه و اعدام ، علیه زندانیان عمل میکردند، در زندان قزلحصار تواب هایی بودند همچون
- هما کلهری که به زندانبانی در زندان قزلحصار نائل آمده بود، علیه زندانیان مقاوم چپ گزارش تهیه میکرد، باعث به تنبیهی فرستادن و یا شلاق خوردنشان می شد و هنگام کابل خوردن زندانیان لباسهایشان را کنترل میکرد که اگر یک لایه لباس بیشتر پوشیده باشند آنرا از تنشان بیرون بکشد ...
- پروین بازرگان که در جریان «تخت ها» ( «تخت» یا همان قبر ، تابوت ، قیامت) تواب شده بود و بعد بالای سر بقیه که همچنان مقاومت میکردند، می ایستاد و علیه شان گزارش تهیه میکرد ... همان نقشی که زهره حسینی و سیبا معمار نوبری و ..... داشتند.
در زندان اوین هم تواب هایی همچون :
-خدیجه آهنگران تواب ِزندانبان در بند سه زندان اوین که علاوه بر گزارش و زیر ضرب بردن زندانیان، حتی از دزدیدن غذای ناچیزی که به زندانیان می دادند هم دریغ نمیکرد و به «دزدِ ران مرغ » معروف شده بود. آنهم زمانی که بدلیل تعداد زیاد دستگیری ها ما زندانیان همواره گرسنه بودیم !
او یکبار مرا که به همراه یک هم اتاقی دیگر کارگر روز اتاق مان بودم ، چون چپ نمازنخوان بودم و از طرف مسئولان زندان رسما نامم به عنوان «نجس» اعلام شده بود ،بخاطر آبکشیدن ظرف غذا کتک زد و بعد هم با گزارشی که علیه من به رئیس زندان ارسال کرده بود به جرم عدم رعایت قوانین «نجس و پاکیِ»راهی سلول انفرادی کرد .
- یا ماجرای همدستی تواب ها در پرونده سازی علیه من و چند همبندی عزیزم که روزکارگری مان عکس خمینی را از دیوار برداشته بودیم. توابها برای محکم کاری چشم خمینی را در عکس سوراخ کرده بودند و آن را بعنوان سندجنایتِ ما به ريیس زندان رسانده بودند. شبانه گروه ضربت به رهبری مجتبی حلوایی ما را از بند بیرون کشیدندو همان نیمه شب توسط رازینی ، دادگاهی و به سلول انفرادی و حکم شلاق محکوم شدیم .
-منیژه زواشکیانی تواب وحشتناکی که در سلول ها خودش را بعنوان سرموضعی با حکم اعدام جا می زد و تلاش میکرد با جلب اعتماد زندانیان مقاوم ِ زیرشکنجه ، اطلاعات کسب کند و به بازجو بدهد. او ادعا میکرد در بهداری زندان موفق شده تشکیلات بزند و اخبار را به بیرون زندان برساند تا اگر کسی در خطر دستگیری قرار دارد، جانش را نجات دهد !!!!
- سهیلا سنگ تواب ۲۰۹ که وقتی من را از اتاق شکنجه به سلول انفرادی می برد، به درون سلول هول داد که با سر به زمین خوردم و بیهوش شدم .....
از این نمونه تواب هیولاها کم نبودند. که امیدوارم همه ی رفقای مقاوم زندان ، برای ثبت در تاریخ ، تجاربشان را در این باره بنویسند.
دقیقا در چنین دورانی در زندانهای جمهوری اسلامی، زندانیان سیاسی باید در عرصه های مختلف مبارزه و مقاومت می کردند
بطور مثال همبندی سابق ، رفیق عزیزم ن. س. که با وجود سن کم در جریان «تخت ها» ماه توسط داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار و توابین، مورد شکنجه، آزار و اذیت قرار گرفت و همراه چند تن دیگر، تا پایان جانانه مقاومت کرد. او ماجرای زیر را از زندان قزلحصار همانجا که هما کلهری تواب زندانبانش بود برایم نقل کرده است:
ما زنان زندانی بعداز ۹ ماه تنبیهی «تخت ها» در واحد یک و سپس دوماه قرنطینه، به بند ۸ منتقل شدیم. تعدادی از رفقا هم از تنبیهی زندان گوهردشت برگشتند. بعد از مدتها دوری، دوباره ما در کنار هم بودیم .
داوود رحمانی برکنار شده و میثم رئیس زندان قزلحصار شده بود. او هربار که به بند ما می آمد از « قدرت ، رحم و مروت !!! نظام جمهوری اسلامی» لاف می زد.
فصل زمستان بود ، علیرغم امکانات کم، بهداشت و تمیزی بند ما همیشه مورد حسادت تواب های مسئول بند قرار میگرفت .اما به دلیل بی توجهی و تنبلی تواب ها به امور بهداشتی، بیماری پوستی در زندان قزلحصار شیوع یافت و متاسفانه به بند ما هم رسید. همبندی ها یکی پس از دیگری به بیماری پوستی گرفتار شدند. خارش شدیدی که شبها شدت میگرفت، زیر پوست حرکت میکرد و با دوش آب گرم یا تماس تن با لباسهای پشمی، به اوج می رسید. بیماران شبانه روز بیدار و بیقرار در راهروی بند راه می رفتند و افرادِ سالم از عذابی که همبندی هایشان میکشیدند در رنج بودند. یکی از رفقا که پزشک بود از همان ابتدا، بیماری « گال» را تشخیص داده بود. بیماری که ما تا آن لحظه حتی اسمش را هم نشنیده بودیم. هرچه مبتلایان و رفیق پزشک مان به زندانبانان و رئیس زندان اعتراض میکردند، ترتیب اثر داده نمیشد. وقتی هم بیماران را به «بهداری» زندان می بردند، دکتر تواب که دستِ کمی از شکنجه گرها نداشت و بسیار خصمانه برخورد میکرد، کاری انجام نمی داد و بیماران بعد از جر و بحث با او باحالی خراب تر به بند برمیگشتند. روز به روز بر تعداد مبتلایان افزوده میشد و تلاشهای رفیق پزشک مان برای آنکه به زندانبانان بفهماند که این بیماری گال است و به سرعت در حال شیوع می باشد، به جایی نمی رسید. درگیری او و چند معترض دیگر با زندانبانان، منجر به بردن آنها به تنبیهی شد و این امر ما را عصبانی تر کرده بود. در حالیکه «دکتر» بهداری همچنان به رفتار ضد بشری اش ادامه میداد، پزشک دیگری در«بهداری» زندان با دیدنِ چند تن از مبتلایان، شیوع گال را تایید کرد و بعد میثم دوباره به بند آمد و شعار همیشگی اش را تکرار کرد که:« نظام می تونه همه شما را اعدام کنه ولی به شما رحم می کنه. نظام در دنیا حرف اول را می زنه...» هنوز حرفش تمام نشده بود که یکی از رفقا با فریاد گفت: «رژیم نمی تونه دیگ و اجاق برای جوشاندن لباس های زندانیان ِمبتلا به گال تهیه کنه ، حالا چطوری می خواهد دنیا را فتح کنه؟!» همه خندیدند و برخی ادامه دادند:« به زودی خودتان هم خواهید گرفت. این بیماری حتی به خانواده هایتان هم خواهد رسید! » در آن لحظات می توانستیم ترس میثم را از اینکه گال بگیرد به روشنی ببینیم. اعتراضات ما، فرصتِ حرف زدنِ را از میثم گرفته بود..... او با عجله و عصبانیت بند را ترک کرد. اما بالاخره دارو ، دیگ بزرگ و اجاق به بند ما داده شد و مبتلایان بدحال را هم به قرنطینه بردند. ما دلتنگ ونگران ِدوستانمان بودیم که از بند رفته بودند.
ترس زندانبانان از مُسری بودن ِاین بیماری، باعث شد که چند شبانه روز درب هواخوری را برایمان باز بگذارند. شور و هیجانی که به وجود آمده بود قابل توصیف نبود. ما بازگشتگان از شکنجه گاههایی که زنده بودن و نفس کشیدن جرم به حساب می آمد و ماهها جسم و جانمان در قفس های تنگ و تاریک به بند کشیده شده بود، حالا بطور موقت ، هواخوری در اختیارمان قرار داشت. با نفس های عمیق، هوای تازه را واردِ ریه هایمان می کردیم تا اکسیژن ذخیره کنیم ... با شور و شوق و انرژی، سراسر بند ۸ را نظافت کردیم . دیگ بزرگ را بر سر اجاق قرار دادیم و همه ی لباسها، ملحفه ها و پتوها را به نوبت جوشاندیم. دو رفیق پزشکی که در بند داشتیم دلسوزانه مسئولیت پخش دارو را برعهده گرفته بودند. هرکسی کاری برای جمع انجام میداد و این همبستگی موجی از شادمانی بوجود آورده بود. از هر چیز کوچکی به وجد می آمدیم و از ته دل می خندیدیم. لباسهای جوشانده شده شکل و شمایل مسخره ای به خود گرفته بودند. لباسهای پشمی کوچک شده بودند، لباسهای سفید، رنگ گرفته بودند، رنگها در هم مخلوط شده و نقش های عجیب و غریبی روی لباسها و ملحفه ها بوجود آورده بود. بند۸ با ریتمی تند و خنده دار لحظات را می بلعید. به فیلمی شباهت داشت که تصاویر را با سرعت و پر سروصدا بر دیوارهای زندان به نمایش گذاشته بود و ما بازیگران و در عین حال تماشاچیانِ آن فیلم بودیم... اوج ماجرا لحظه ای بود که زندانبانان، مقداری سیر، پیاز و شلغم به ما دادند تا آنها را در همان دیگی که لباسهای آلوده را جوشانده بودیم، بپزیم و بخوریم ... شوخی و طنز به اوج خود رسیده بود. تخیلاتمان به پرواز در آمده بودند. آن لباسهای رنگ گرفته و آب رفته، شبیه دلقک های سیرکی بودند که در زمستان روی طنابهای هواخوری کج و معوج یخ می زدند تا ما با تماشای آنها از خنده ریسه برویم ....
نسیم یزدانی
شهریور ۱۳۹۹
« هما کلهر» ذوب شده در « سلیمی نمین » است و کار بدستوراو می کند !
https://kavefarzandemelat.com/2020/09/23/%d9%87%d9%85%d8%a7-%da%a9%d9%84%d9%87%d8%b1-%d8%b0%d9%88%d8%a8-%d8%b4%d8%af%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d9%84%db%8c%d9%85%db%8c-%d9%86%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/
« ذوب شدگی – هما کلهر – در – عباس سلیمی نمین – » ؛ « سلیمی نمین » مسئول نشریه « کیهان هوایی » بوده و « هما کلهر » حدود ده سال در این نشریه مسئول صفحه هنری و نقد فیلم بوده است .عباس سلیمی نمین برای وی مراد و مقتدا وتنها انسان کامل بر روی زمین است و بدون اجازه وی آب هم نمی خورد
با کمال تاسف « هما کلهر » هنوز به جمهوری جهل و جنایت اعتقاد دارد و این را در جایجای متن کتاب و لحن احترام آمیزی که برای مقامات زندان و جمهوری اسلامی به کار میبرد می توان دید : مثلا وی هنوز از افشای نام « نادر یاراحمدی » قابیل برادر کش که من و ایشان را دستگیر کرد ابا دارد و وی را « سعید» نامیده است .
وی در صفحه 320 کتاب سطر4« سلیمی نمین » را فردی می خواند که جرات دارد و دزدی هار افشا می کند و با گرگها در می افتد .. زهی وقاحت این همه تعهد ؛ به گرگی از میان گرگهای حاکم بر کشور آنهم در کتابی که همین امسال منتشر شده از کجاست؟
تعهد به « سلیمی نمین » و تقدیم کتاب آنطور که خود نوشته به « رفیق مهناز – منیژه معنوی پرست -» کوسه و ریش دولا پهناست و به هم جوردر نمی آید .
« سلیمی نمین » افشا می کند ُ اما فقط کسانی که با مولا و مرادش « خامنه ای » دربیفتند ؛ وی مجیز قدرت مسلط – اصولگرایان – را می گوید و نان آنها را می خورد ُ
« هما کلهر » نیز کتاب خود را برای ایجاد مشکل برای من و بدستور « سلیمی نمین » منتشر کرده است . ِ
اما چرا « هما کلهر » در وی صداقت دیده است چون به وی متعهد است ُ میگویید دلیلت چیست ؟ عرض می کنم دلیل من برای این تعهد و اینکه وی بدستور اربابش « سلیمی » در این شرایط معین دست به انتشار کتاب خاطرات خود زده است اینستکه « هما کلهر » قصد داشت در سال 2011کتاب خودرا منتشر کند ُ در آن سالها هنور و بخاطر اینکه باید مدارک طلاق ما به تایید سفارت خانه ایران در کشور محل اقامت من و بریتانیا میرساندیم ُ با ایشان در تماس بودم و وی با فرستادن چند بخش از کتاب مطرح کرد که فعلا از انتشار کتاب منضرف شده است چون در مسافرتی که به ایران داشته « سلیمی نمین »به وی گفته است که فعلا از انتشار خاطراتش خودداری کند وایشان به همین سادگی اطاعت امر کرده وانتشار کتابش را تا به امروز بتعویق انداخته است . اگر وی به « سلیمی نمین » تعهد ندارد چرا در مسافرتهای هر ساله نزد وی رفته و با ایشان در تماس است ؟ و چرا نمی گوید که بدرخواست سلیمی نمین و نه پدرش ُ انتشار کتاب خود را بتعویق انداخته است ؟ 20 سال پس از مهاجرت چرا وی هنوز با سلیمی نمین در تماس است ُ بخاطر نیاز روحی به وی و اینکه وی هنوز ُ در حزب اللهی جماعت صداقت می بیند و از آنها با احترام یاد می کند .
اما هما کلهر می خواهد هر دو طرف را داشته باشد ُ هم سلیمی را مبارز ضد فساد می داند و هم با لحن یک فرد با گرایش چپ حرف میزند و هم در ایدئولوژی روحانیت حاکم حقیقتی می بیند ..اما نمی توان در گذشته ای مشحون از دستگیری و خون و مرگ ُ تواب و…. غوطه ور بود و اکنون بدنبال عافیت جویی و زندگی راحت و فارغ از مبارزه بود...
کاوه فرزند ملت
ناصر یاراحمدی
نسیم یزدانی: تواب ها و گال
http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=41590&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=dac8ed1e3b1734a91b72070a34780885
در آن دوران که تواب ها در زندان های اوین و قزلحصار و سایر زندان های جمهوری اسلامی همگام و همراه پاسدارانِ شکنجه و اعدام ، علیه زندانیان عمل میکردند، در زندان قزلحصار تواب هایی بودند همچون
- هما کلهری که به زندانبانی در زندان قزلحصار نائل آمده بود، علیه زندانیان مقاوم چپ گزارش تهیه میکرد، باعث به تنبیهی فرستادن و یا شلاق خوردنشان می شد و هنگام کابل خوردن زندانیان لباسهایشان را کنترل میکرد که اگر یک لایه لباس بیشتر پوشیده باشند آنرا از تنشان بیرون بکشد ...
هنگام کابل خوردن زندانیان لباسهایشان را کنترل میکرد که اگر یک لایه لباس بیشتر پوشیده باشند آنرا از تنشان بیرون بکشد ...
هنگام کابل خوردن زندانیان لباسهایشان را کنترل میکرد که اگر یک لایه لباس بیشتر پوشیده باشند آنرا از تنشان بیرون بکشد ...
جلادان در نقش ناجی
مونا شاد
زهرا رهنورد روزگاری رئیس دانشگاه الزهرا بود و هزاران دانشجوی دختر، شاهدان زنده ای هستند که توسط خانم زهرا رهنورد بدلیل رعایت نکردن حجاب اسلامی، برای اعتراض به خواسته های صنفی و غیر صنفی توبیخ، تنبیه، تحقیر ستاره دار و اخراج شده اند. ایشان البته پستهای دیگری منجمله عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی، که وظیفه اسلامی کردن دانشگاهها و تصفیه دانشگاهها از دانشجویان آزادیخواه و چپ و رادیکال را بعهده دارد، و شغل پرافتخار مشاور سیاسی خاتمی، در دوره حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه تهران و به قتل رساندن تعدادی از دانشجویان معترض، را به عهده داشته است. ایشان به میمنت فرصت طلبی، امروز به صف "دگراندیشانی" چون گنجی پیوسته و کارنامه "فعالیتهای سیاسی" خود را زیر فرش قایم میکند و اصرار دارد خود را بعنوان روزنامه نگار و هنرمند و "منتقد" رژیم معرفی شود.
اخیرا در یادداشتی که وبسایت "کلمه" از زهرارهنورد منتشر کرده است، مبنی بر اینکه مردم ایران از "اعدامهای ظالمانه، و زندانها و احکام کینهجویانه بیتابند... به ویژه بعد از قتل بیرحمانه نوید افکاری، جوان ورزشکار میدانهای کشتی، دلشان داغدار و طاقتشان طاق است."
ایشان در این یادداشت فهرستی از "اقدامات لازم" برای "آزادی و رفاه مردم ایران" را ارائه داده است.
او خواهان آزادی زندانیان سیاسی و امنیتی، آزادی بیان، توقف اعترافگیری اجباری و شکنجه زندانیان، اقدامات اقتصادی برای رفاه زحمتکشان، آزادیهای اجتماعی، برداشتن گشت ارشاد وسیاست خارجی دوست محور شده است. "
باید به خانم رهنوردها گفت: دستان شما، بیشتر از اینها بوی خون می دهد و پرونده ی جنایت تان سنگین تر و سیاه تر از آن است که بتوانید به این سادگی با "آب توبه" آنرا بشویید!
http://www.azadi-b.com/G/2020/09/post_531.html
اکرم بیرم وند
https://youtu.be/LJok6dzR0pA
هما کلهری کیست؟ خواهر زاده ی سرحدی زاده وزیر نفت رژیم جمهوری اسلامی است
تواب و نگهبان جاسوس و مسئول بند هفت قزلحصار در سال ۱۳۶۳
ایشان مانند یک پاسدار باید گزارش به ریاست زندان میداد و ما را توسط زیر دستانش مثل کیانوش و مهری حیدر زاده کنترل بدنی میکرد
خیلی از زندانیان سیاسی را بخاطر این گزارشها مدام زیر شلاق بودند و باید برای تنبیه به اتاقهای انفرادی میرفتند
من و خیلی از دوستان دیگر دوهفته در بند هفت قزلحصار بودیم
انتقال ما بخاطر اعتراض به قوانین بند، از جمله اعتراض به پوشیدن مشکی رنگی تنبیه و بخاطر حرکت جمعی و اعتراضی که به چادر مشکی داشتیم بود
رفقای دیگر که بعد از دو سال گوهردشت آمده بودند. اکثرا چادر رنگی استفاده میکردند.
برای مجزا کردن چپها از دیگر گروهها
ما هم از اعتراض آنها حمایت می کردیم
به همین دلیل ملاقاتهایم را قطع کردند و مرا و بیش از هشتاد نفر از رفقای زندانی دیگر بعد از شلاق زدن و با کتک کاری فحش و تهدید دوباره به زندان اوین بردند.
در آن زمان مجتبی حلوایی در زیر زمین ۲۰۹
توهین و تهدید و تنبیهات را بیشتر کرد
حدود ۹ ماه در اتاقهای در بسته ی زیرزمین ۲۰۹ بودیم بدون ملاقات و
بدون هیچگونه امکانات، فقط سه بار در روز میتوانستیم به دستشویی برویم.
و هر دفعه بدلایل مختلف
مورد ضرب و شتم قرار میگرفتیم.
هما کلهری چه فرقی با حمید نوری ،بازجو داشت ؟
هما کلهری و سایر توابانی که مثل یک بازجو و پاسدار زندانیان سیاسی را مورد شکنجه ی روحی قرار می دادند از مسئولان بند ها در زندانها بودند
باید پاسخگوی اعمال شنیع خودشان باشند. اینگونه جاسوسان که در درون و در بین زندانیان سیاسی در ارتباط با زندانی بودند بدتر از پاسداری است که فقط بعنوان یک شغل اینکار را می کند
هما کلهری بنا به شرایط شغلش متفاوت است
ایشان کتاب نوشته است و من کنجکاو هستم که بدانم در حال حاظر چه نظری در مورد رفتارش در زندان دارد؟
زمانی که هما کلهری به تنهایی مسئول صد نفره در زندان بوده ،،،رژیم چه اعتمادی به او داشت؟ در چه موقعیتی باید باشید تا این حد مورد اعتمادشان باشد.
او میتوانست مثل خیلی از زندانیان دیگر به این کارهای جاسوسی و شنیع، ضد انسانی اش پایان دهد و حداقل بعنوان یک (تواب) منفعل بماند.
ولی ایشان همچنان به کارهای جاسوسی و کمک کردن به رئیس زندان، ادامه داد و از تنبیه و شکنجه ی زندانیان سیاسی دست نکشید.
ادامه دارد،،،،
با احترام
اکرم بیرم وند
زندانی سیاسی دهه ی شصت
https://hi-in.facebook.com/FryadZndanySyasy/posts/3230425270412060/
مهدي اصلاني : در تاريخ ۱۷ آبان ماه سال ۱٣۶۲ هبتالله معيني (همايون)، دُرشتترين مهره ي سازمانِ ۱۶ آذر به طورِ اتفاقي موردِ شناساييي يکي از زندانيانِ سابقِ لُر به نامِ ناصر ياراحمدي قرار گرفت که با دادستاني هم کاري ميکرد و همايون را به چهره ميشناخت. ياراحمدي در ماشينهاي شکارِ انسانِ دادستاني مينشست و افرادِ سابقهدار را شناسايي مي کرد. دست گيري ي همايون از سرِ اتفاق صورت گرفت. در همان زمان بخشي از تشکيلاتِ ۱۶ آذر در تورِ وزارت اطلاعات قرار داشت. دادستاني اما نتوانست وسوسهي شکارِ ناب را مهار کند. همايون را به اوين منتقل کردند و موردِ شکنجه قرار دادند. از آنجا که همايون نفرِ اولِ تشکيلاتِ فداييانِ (۱۶ آذر) محسوب ميشد، دادستاني، با فرضِ گسترهي بزرگِ اطلاعاتي ي همايون، فشارِ خارج از اندازهاي به وي وارد آورد. مقاومت قهرمانانهي هبت، تمامي سرنخهاي اطلاعاتي را کور ميکند.
ياراحمدي در ماشينهاي شکارِ انسانِ دادستاني مينشست و افرادِ سابقهدار را شناسايي مي کرد.
ياراحمدي در ماشينهاي شکارِ انسانِ دادستاني مينشست و افرادِ سابقهدار را شناسايي مي کرد.
ياراحمدي در ماشينهاي شکارِ انسانِ دادستاني مينشست و افرادِ سابقهدار را شناسايي مي کرد.
http://archive.etehadefedaian.org/?page=article&nid=9925
ص 244-وی (هما کلهر) گفته است که من, ناصر یاراحمدی , به مانند پاسداران در ماشین های گشت نشسته و اقدام به شناسایی زندانیان می کردم ُ وی خود نیز از پاسداران این موضوع را شنیده است و این خبر وی مبتنی بر اطاعات شخصی وی نیست در ُ گزارشی که بزودی در باره مسائل مطروح به خودم ُ این موضوع را روشن خواهم کرد که نشستن در ماشین گشت فقط یکبار یا دو بار و آنهم باصرار برادرم و برای ظاهر سازی که گویا من با پاسداران همکاری می کنم بوده است تا بتوانند حکم اعدام مرا توسط « خمینی »به حبس تبدیل کنند و بعدا که من بعد از ازادی از زندان حاضر به همکاری با دستگاههای اطلاعاتی رژیم نشدم ؛ « رژیم » خود به این خبر دامن زده و موضوع را چنان گستراند که بسیاری از فعالان چپ نیز بدام این طرح افتادند.
نویسنده: ناصر یاراحمدی
https://kavefarzandemelat.com/2020/09/23/%d9%87%d9%85%d8%a7-%da%a9%d9%84%d9%87%d8%b1-%d8%b0%d9%88%d8%a8-%d8%b4%d8%af%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d9%84%db%8c%d9%85%db%8c-%d9%86%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/
جواد نادری : در نوشته های شما نوعی غرض ورزی به چشم می خورد. شما زمانی که به یاراحمدی در نوشته اشاره دارید او را نه با تعلق سیاسی اش که به زندان رفته است، بلکه با شهر و دیارش معرفی کرده او را یاراحمدی لز معرفی میکنید که هبت معینی را لو داده است. بسیار خوب آیا این کار را با یک توده ای و یا اکثریتی هم میکنید؟ یعنی اگر یاراحمدی اکثریتی بود شما به جای صفت لر صفت اکثریتی را انتخاب نمی کردید؟ نمی گفتید یاراحمدی اکثریتی فلانی را لو داده است؟ به نظر می رسد علاقه و دوستی شما با راه کارگر باعث شده است که یاراحمدی را راه کارگری معرفی نکنید. او را لر معرف می کنید. این شیوه برخورد، اثر کارهای با ارزش شما را کم می کند.
از : مهدی اصلانی
عنوان : به آقای نادری
آقای نادری سلام و سپاس از کامنت و توجه تان به متن. اول: در ارتباط با یاراحمدی و مکث من بر قومیت و لُر بودن وی، تنها همین بس که چون زنده یاد هبت معینی (همایون) خرم آبادی و لر بود، و زندانی سیاسی سابق و یاراحمدی نیز مشترک در هر دو مورد، از این رو هبت را به چهره می شناخت. دوم: اگر عنایت کافی به متن می کردید. من در نوشته آورده ام:پارهای از کسانی که به دورانِ تازیانه و شلاق، در ردهی زخمزنها بودهاند. امروز جاسازِ اپوزیسیون شدهاند. و مراد از "پاره ای" نه تمامی کسانی که در سالیان اخیر به تبعید پرت شده و هیچ نشانی از ایشان در ویترین یافت نشود که متوجه همان عده ای خاص می باشد. آقای نادری عزیز! این "پاره ای" مورد اشاره ی من، خود به اپوزیسیون نپیوسته اند بلکه جمهوری اسلامی ایشان را اپوزیسیون کرده.
http://www.iran-chabar.de/ideas.jsp?essayId=41621
تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣۹۰
نگاهی به «تابوت زندگان»
نوشته: هما کلهری (هما دماوندی)
http://www.azadi-b.com/G/2020/10/post_578.html
http://revolutionary-socialism.com/wp-content/uploads/2020/10/rs-yk-taboot-zendegan-1.pdf
هما کلهری
۲۸ سپتامبر ۲۰۲۰
https://www.akhbar-rooz.com/%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AA-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C-%D8%B5%D8%AF%D8%A7-%DA%AF%D9%85%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%BA%D8%A8%D8%A7/
«تواب بودن در برهه ای از زندگی از یک سو و جوسازی در فضای مجازی از سوی دیگر همواره جه در داخل و چه در خارج از کشورچون سدی محکم مانع پیشبرد فعالیت های اجتماعی و سیاسی ام بوده و هست. به همین دلیل هنگامی که اندکی از بار سنگین زندگی بر شانه هایم کاسته شد و فرصتی برای تمرکز و ارامش فکری یافتم، تصمیم گرفتم به باز کردن این گره کور زندگیم»
علی دماوندی این جملات را بدون ذکر هیچ دلیلی طلبکارانه دانسته و با شدت تمام از هم سازمانیهایش خواسته که اجازه ورود من به صفوف اپوزسیون را ندهند، گویی من قصد ورود به سازمانی را دارم که یک بار با بی مسیولیتی تمام و بدون کوچکترین پذیرش انتقاد از خود با دروغ پردازی مادر و خواهر کوچکم را به خانه ای فرستاد که می دانست رحیم در آن حضور دارد، مادرم به آن خانه تلفن می کند و رحیم جواب می دهد، اما بازهم از مادرم به عنوان سپر دفاعی استفاده می کند و او را به آن خانه می فرستد. در خصوص دستگیری علیرضا تشید، اکبر و همسرش نیز دقیقا به همین شیوه عمل می کند. آنها بعد از نیامدن رحیم به سر قرار قصد رفتن به شهرستان را داشتند اما تلفنی از سوی تشکیلات آنها را از رفتن باز می دارد. سازمانی که جان افراد را بر اساس رده تشکیلاتی اشان ارزیابی و با فرار مرکزیت خود به خارج از کشوردستگیری ما را کم اهمیت و بدحجابی من عنوان کرده و حتی به آنان هشداری در خضوص ترک محل زندگی یا پاکسازی خانه هایشان نداد. سازمانی که بعد از ۳۸ سال حاضر نیست از نفوذی های درون خود که موجب بی خبر گذاشتن دیگران از دستگیری یاراحمدی (رحیم داستان ) بگوید. سازمانی که مسیولیت مستقیم مرگ دکتر غلام ابراهیم زاده قبل از یاراحمدی متوجه اوست. علی دماوندی جان باختن دکتر غلام را اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اعلام می کند اما نمی گوید چرا این فرد عزیز و ارزشمند سازمان که من هم برایش مویه سر می دهم، ۸ ماه بعد از دستگیری یاراحمدی همچنان در همان خانه مانده است، در حالی که خود آقای دماوندی ویا مرکزیت تشکیلات امکان تغییر نام با شناسنامه جعلی را- که ما هواداران تدارک دیده بودیم-می یابند. شاید نیازی به توضیح نباشد که هدف من از ذکر این وقایع نه دفاع و نه حمایت ازرحیم –هرچه تاکنون در باره او گفته شده از کتاب من استخراج شده- بلکه واداشتن تشکیلات راه کارگر به سئوالهای بی جوابی است که نقش مهمی در شکست من در تابوتها داشته اند.
خوشحالم که با کتابم نام عزیزعلیرضا و نیلوفر تشید را به رسانه ها کشاندم. آقای دماوندی فراموش نکنید این شما نیستید که دادخواه علیرضای عزیز و دکتر غلام و اکبر و مهین هستید، این من هستم که در کتابم از سازمان متبوع شما پرسیده ام چرا به دروغ دستگیری ما را عادی وبدحجابی من قلمداد کردید. با طرح این نکته که عباس راه کارگر همان جان باخته گرامی حمید طهماسبی است فرار به جلو می کنید. از کجا باید بدانم این جان باخته عزیز همان عباس است و شما نیستید. در سالهایی که نه کامپیوتری وجود داشت و نه روزنامه و شب نامه ای از شما به ایران یا حداقل به دست من می رسید. حتی اگر فرض شما هم درست باشد نمی توانید از بار مسؤلیت خود و سازمانی که نماینده اش هستید شانه خالی کنید. چه قطعا این تصمیمات یک نفره اتخاذ نمی شده و اگر می شده که دیگر باید فاتحه اش را خواند.
می دانم سخن گفتن از این دست تابو های سازمانی چه عکس العمل تندی را در پی خواهد داشت. می دانم که به جای پاسخ صادقانه در چشم برهم زدنی منسوبم می کنند به اطلاعات و امنیت رژیم دیکتاتوری خامنه ای. اما حق خود می دانم که بعد از۳۸سال حال که چنین مورد هجمه فرقه ای و محفلی قرار گرفته ام ، بخواهم که پرده از دریجه های آهنینش بردارد. باور دارم دهها انسان شریف دیگر هم داستانهایی از این دست در دلهایشان دارند که اگر لب باز کنند کاسه و کوزه خیلی ها در هم می شکند. پس ابتدا هما کلهر را در نطفه خفه کنیم تا کسی جرات سؤال کردن از ما را نکند....
سازمانی را دارم که یک بار با بی مسیولیتی تمام و بدون کوچکترین پذیرش انتقاد از خود با دروغ پردازی مادر و خواهر کوچکم را به خانه ای فرستاد که می دانست رحیم در آن حضور دارد، مادرم به آن خانه تلفن می کند و رحیم جواب می دهد، اما بازهم از مادرم به عنوان سپر دفاعی استفاده می کند و او را به آن خانه می فرستد. در خصوص دستگیری علیرضا تشید، اکبر و همسرش نیز دقیقا به همین شیوه عمل می کند. آنها بعد از نیامدن رحیم به سر قرار قصد رفتن به شهرستان را داشتند اما تلفنی از سوی تشکیلات آنها را از رفتن باز می دارد. سازمانی که جان افراد را بر اساس رده تشکیلاتی اشان ارزیابی و با فرار مرکزیت خود به خارج از کشوردستگیری ما را کم اهمیت و بدحجابی من عنوان کرده و حتی به آنان هشداری در خضوص ترک محل زندگی یا پاکسازی خانه هایشان نداد. سازمانی که بعد از ۳۸ سال حاضر نیست از نفوذی های درون خود که موجب بی خبر گذاشتن دیگران از دستگیری یاراحمدی (رحیم داستان ) بگوید. سازمانی که مسیولیت مستقیم مرگ دکتر غلام ابراهیم زاده قبل از یاراحمدی متوجه اوست.
علی دماوندی جان باختن دکتر غلام را اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اعلام می کند اما نمی گوید چرا این فرد عزیز و ارزشمند سازمان که من هم برایش مویه سر می دهم، ۸ ماه بعد از دستگیری یاراحمدی همچنان در همان خانه مانده است، در حالی که خود آقای دماوندی ویا مرکزیت تشکیلات امکان تغییر نام با شناسنامه جعلی را- که ما هواداران تدارک دیده بودیم-می یابند. شاید نیازی به توضیح نباشد که هدف من از ذکر این وقایع نه دفاع و نه حمایت ازرحیم –هرچه تاکنون در باره او گفته شده از کتاب من استخراج شده- بلکه واداشتن تشکیلات راه کارگر به سئوالهای بی جوابی است که نقش مهمی در شکست من در تابوتها داشته اند.
هما کلهری: سازمان با دروغ پردازی مادر و خواهر کوچکم را به خانه ای فرستاد که می دانست رحیم در آن حضور دارد، مادرم به آن خانه تلفن می کند و رحیم جواب می دهد، اما بازهم از مادرم به عنوان سپر دفاعی استفاده می کند و او را به آن خانه می فرستد.
هدف من از ذکر این وقایع نه دفاع و نه حمایت از رحیم –هرچه تاکنون در باره او گفته شده از کتاب من استخراج شده- بلکه واداشتن تشکیلات راه کارگر به سئوالهای بی جوابی است که نقش مهمی در شکست من در تابوتها داشته اند.
در خصوص دستگیری علیرضا تشید، اکبر و همسرش نیز دقیقا به همین شیوه عمل می کند. آنها بعد از نیامدن رحیم به سر قرار قصد رفتن به شهرستان را داشتند اما تلفنی از سوی تشکیلات آنها را از رفتن باز می دارد.
سازمانی که بعد از ۳۸ سال حاضر نیست از نفوذی های درون خود که موجب بی خبر گذاشتن دیگران از دستگیری یاراحمدی (رحیم داستان ) بگوید. سازمانی که مسیولیت مستقیم مرگ دکتر غلام ابراهیم زاده قبل از یاراحمدی متوجه اوست. علی دماوندی جان باختن دکتر غلام را اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اعلام می کند اما نمی گوید چرا این فرد عزیز و ارزشمند سازمان که من هم برایش مویه سر می دهم، ۸ ماه بعد از دستگیری یاراحمدی همچنان در همان خانه مانده است، در حالی که خود آقای دماوندی ویا مرکزیت تشکیلات امکان تغییر نام با شناسنامه جعلی را- که ما هواداران تدارک دیده بودیم-می یابند.
با طرح این نکته که عباس راه کارگر همان جان باخته گرامی حمید طهماسبی است فرار به جلو می کنید. از کجا باید بدانم این جان باخته عزیز همان عباس است و شما- علی دماوندی -نیستید.
از کجا باید بدانم این جان باخته عزیز همان عباس است و شما- علی دماوندی -نیستید.
از کجا باید بدانم این جان باخته عزیز همان عباس است و شما- علی دماوندی -نیستید.
از کجا باید بدانم این جان باخته عزیز همان عباس است و شما- علی دماوندی -نیستید.
ابراهیم آوخ در فیس بوکش ادعا میکند که سازمان راه کارگر، ۴۰سال قبل، طی یادداشتی پیرامون ارزیابی ضربات وارده به سازمان، به پرونده ناصر یاراحمدی و ماجرای همکاری او با رژیم اشاره کردهاست .اما علیرغم درخواستهایی که راجع به چگونگی دسترسی به این سند شدتا لحظه انتشار این نوشتارجوابی نداد .بنظرم همه فعالین سیاسی ـــ بویژه وابستگان شاخه های مختلف «راه کارگر »ـــ وظیفه دارند که همه اسناد مربوط به همکاریهای ناصر یاراحمدی و هما کلهری را بارژیم اسلامی و موارد لودادن های اینان را افشا کنند .
http://revolutionary-socialism.com/wp-content/uploads/2020/10/rs-yk-taboot-zendegan-1.pdf
ی .کهن -گرايش سوسياليزم انقلابى
رزا: عباس دستگیری هما کلهری و شوهرش را می بیند ولی اعلام می کند که چیزی نبوده و منکرات بدلیل بد حجابیِ هما آنها را دستگیر کرده!
عباس از کمیته ی مرکزیِ چاه کارگر است!
علی دماوندی می گوید که "عباس" همان شهید حمید طهماسبی است؟!
هما کلهری این ادعا را رد کرده و عباس را نفوذی و عامل دستگیریِ خود، شوهر و مادر، خواهر سه ساله و بقیه ی تشکیلات می داند؟!
هما می نویسد: از کجا معلوم "عباس" نفوذی سپاه در چاه کارگر، همان علی دماوندی نباشد؟
ی. کهن از گرایش سوسیالیستی هم منتظر گزارش راه کارگر است!؟
داستان جانی دالری شده!
عجب چاهی برای مدافعین کارگران...
جریان دستگیریِ هما و شوهرش از طرفِ شوهر
ناصر یاراحمدی: یکی از مسئولین با ماشین خود برای بردن من و همسرم به خانه ما آمده است .وسایل شخصی امان ا بر می داریم . مدارک مهم اما حجیم را در یک جا سازی که به شکل کپسول گاز بود جا دادیم و به صاحبخانه هم گفتیم که چند روز به شمال خواهیم رفت و خانه را ترک کردیم .
اکنون در صندلی جلو ماشین ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) مسئول سازمانی ام نشسته ام و همسرم هم در صندلی عقب با نگرانی از طریق آیینه ماشین های پشت سر را در نظر دارد .من نیز در صندلی جلو و کنار وحید ام که رانندگی ماشین را بعهده دارد نشسته
از زعفرانیه به سمت مصدق می رویم و بطرف میدان ونک سرعت می گیریم ، قرار است که ” وحید ” ( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس )ما را به خانه یکی از هواداران رسانده و از آنجا با ماشین آنان به باغی در خارج شهر برویم .
به ناگاه احساس می کنم که یک ماشین مدل بالای ” ب ام و ” از سمت راست به ما نزدیک می شوند و سرنشینان آن ماشین که دو نفر بودند به داخل ماشین ما نظر انداخته و بسرعت ،سرعتشان را کم می کنند تا من نتوانم آنهارا ببینم . از وحید می پرسم :” متوجه ماشین سمت راست شدی ” می گوید آره و الان از ما فاصله گرفته اند و لی از ما جلو نمی افتند و به فصله 40-50 متر ما را تعقیب می کنند . به حوالی پارک ساعی می رسیم اما هنوز ماشین ب. ام . و. سایه به سایه ، ما را تعقیب می کند . ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) می گوید احتمال دارد گشت کمیته باشند و با توجه به حضور یک زن در ماشین به مورد ” منکراتی ” مشکوک شده باشند . نهایتا قرار می شود که که از خیابان مصدق وارد پارک وی از آنجا وارد شهید گمنام و نهایتا در میدان فاطمی ابتدای خیابان فاطمی من و همسرم از ماشین پیاده شده و باصطلاح تقسیم می شویم تا تعقیب کنندگان نتوانند ما را پیدا کنند . ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) ماشین را نگه میدارد . ما پیاده می شویم و ضمن ایستادن در کنار درجلو ماشین وانمود می کنیم که در حال دادن کرایه به راننده هستیم . در عین حال متوجه می شوم که ماشین ” ب. ام .و کمی جلوتر از درست روبروی یک ” عینک فروشی ” پارک کرده و دو نفر سرنشین ان به عقب برگشته و ما را نگاه می کنند . وحید ضمن بازی کردن رل یک مسافر کش با ما بر سر کرایه و بقیه پول چانه زده و بالاخره دور زده و به داخل خیابان” جویبار ” می رود و من بعا از اطمینان از دور شدن ” وحید به داخل پیاده رو رفته و به مسیر خودمان ادامه می دهیم . تا اینجا توانسته بودیم با بکار بردن روش ضد تعقیب از لو رفتن خانه آن هواداری که قرار بود به خانه وی برویم جلو گیری کرده و هم چنین ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) را هم که از افراد رده بالای سازمان بود نجات دهیم . حالا این ما بودیم که در ته تور گیر افتاده بودیم و باید منتظر می شدیم ببینیم تعقیب کنندگان چه کسانی هستند و چه می خواهند . البته برداشت اولیه ما این بود که آنها گشت کمیته هستند و با دیدن شناسنامه های جعلی ما که نشان می داد ما ازدواج کرده ایم و زن و شوهر هستیم مسئله ختم بخیر می شود .
من و فرزانه(هما کلهری) وارد پیاده رو خیابان فاطمی می شویم هنوز چند قدم بر نداشته ایم که صدای فریادی ما را بر ای میخکوب می کند :” ….. ( رحیم )تکان نخور ، اگر حرکتی اضافه کنی شما را به گلوله می بندیم “. به کمی جلوتر نگاه می کنم :دو فرد مسلسل بدست ، به سمت ما نشانه گیری کرده وژست شلیک گرفته اند . به انها نگاه می کنم و برادرم نادر ( نام وی را قابیل می گذاریم ، همان شخصیت اساطیری که برادر خود را برای دستیابی به امکانات وی کشت وی اکنون در وزارت اطلاعات به حاج نادر معروف است )ا را می بینم که یکی از دو فرد مسلح است .تازه بعد از این همه تعقیب و گریز متوجه ماجرا می شوم یکی از کمیته چی ها که برادر کوچک من است و می دانستم وظیفه تعقیب و شناسایی فعالین سیاسی اپوزیسیون را بعهده دارد و باز می دانستم که یکی از وظایف وی جستجو برای پیدا کردن من بوده است . همان موقع که ماشین تعقیب کننده از سمت راست به ما نزدیک شده بود وی احتمالا خوسته است مطمئن شود که سرنشین جلو ماشین ، من هستم که وی در بدر بدنبال دستگیری و تحویل می گردد و بعد از دیدن من برای اینکه ما مشکوک نشویم سرعت ماشین را گم کرده اند و به تعقیب ادامه داده اند .
قابیل ( برادر من ) با به کار بردن اسم مستعار و تشکیلاتی من می خواست به من بفهماند که بازی به سر آمده و آنها در جریان مستقیم فعالیت های سیاسی وتشکیلاتی من هستند
https://kavefarzandemelat.com/2014/09/13/%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B4/
ناصر یاراحمدی: با توجه به اینکه ادرس خانه را نمی دانستند مطابق یک قاعده سازمانی من می بایست حداقل تا 24 ساعت آدرس خانه هایی را که میدانم در بازجویی نمی دادم تا سازمان ،امکان اطلاع رسانی و تخلیه آدرسهایی را که من از انها اطلاع دارم بدهد .از طرف دیگر و با توجه به اینکه وحید( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) خود بعد از جدا شدن از ما در انطرف خیابان ایستاده بود و دستگیری ما را به چشم دیده بود ، من مطمئن بودم که سازمان بسیار سریع شروع به تحلیه خانه ها از اسناد مهم و و تغییر دادن محل زندگی افراد می کند.
وارد خانه می شویم در بدو ورود متوجه می شویم که کپسول گاز که مدارک در آن جا سازی شده بود باز شده و خالی است اما از فرط عجله آنرا دوباه نبسته اند و دونیمه جدا از هم هر یک به کناری افتاده اند . ” حمید “( ناصر سرمدی پارسا ) که مسئول گروه است می گوید : کار خودت را کردی ، هم کسی در خانه نیست و هم جاسازی ها خالی شده است بعد با تشر از من می پرسد : آخر این ها از کجا فهمیده اند که شما ها دستگیر شده اید ؟ برای اینکه وی را بیشتر بسوزانم می گویم : آن ماشین که ما از آن پیاده شدیم مسافر کش نبود وی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) بود از بچه های کمیته مرکزی ..خدای من هنوز جمله ام تمام نشده جیغش به آسمان که : حکم اعدام خودت رو امضا کردی تو و زنت ” وحید ” رو که مسئول امنیتی سازمان است رو فراری دادید ، فقط خدا به دادتون برسه ، وای خدا چه ماهی ای از تور پرید !!.
یکی دیگر از بازجوها می گوید برای جبران هیچوقت دیر نیست تو خونه بشینیم به بچه ها هم بگو ماشین هارو دورتر پارک کنند شاید کسی از اینها رو خدا کر و کور کرد و به خانه بیاد . شاید هم تلفن بزنند . حمید که تازه متوجه اهمیت تلفن شده سراسیمه گوشی رو بر میدارد و می گوید خدارا شکر وصل است...
می پرسم اگر کسی تلفن زد چه بگویم ؟ می گویند اگر می خواهی به ما کمک کنی خودت بهتر میدانی که چه باید بگویی ، من می گویم : وحید( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) دیده است که ما دستگیر شده ایم من بعید می دانم که کسی به خانه تلفن بزند اما کلمه به کلمه بگویید من چه باید بگویم ؟ اگر بگویم نیایید که خوب نمی ایند بهتر است بگویم که بیایید و گویا که اوضاع عادی است و برای ظاهر سازی هم می گویم همه آمده اند شما هم تشریف بیاورید . یکی از بازجوها می گوید نگو همه من می گویم آره بهتر است بگویم عمو و بابا آمده اند ، خلاصه آنچه را که بعنوان علامت نا امن بودن خانه باید می گفتم تنظیم کردم و خود ” حمید بازجو ” همین متن را نوشت و جلو من گداشت و گفت به جان آقا قسم اگر یک کلمه پس و پیش بگویی همین جا تمام کشت می کنم .
من مطمئن بودم که کسی به خانه تلفن نمی زند چون دیده بودم که جا سازی ها تخلیه شده است . در همین گیر ودار تلفن به صدا در می اید وای خدا من این کیست ؟ گوشی را بر می دارم مسئول امور جعل و مدرک سازی سازمان( علیرضا تشید با نام مستعار محسن ) است . می گوید چه خبر؟ کجا بودید ؟ چرا گوشی را بر نمی داشتید ؟
دارم از تعجب شاخ در می آورم یعنی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) حتی در این حد خبر رسانی نکرده است ….وی ادامه میدهد و می گوید : البته وحید گفت که پنچ شنبه یک برخودی با گشت کمیته داشته اید پس ظاهرا به خیر گذشته است … گتم بله به خیر گدشت الان هم همه جمع هستند شما هم بیایید عمو . بابا و بقیه هم هستند …می گوید یعنی واقعا بیایم یانه …خدای من چرا این اینقدر خنگ است . می گویم بله حتما بیا چرا نیایی و دوباره علامت را تکرا می کنم . و گوشی را می گذارم . جمید می گوید چرا نگفتی همین الان بیا ؟ جواب دادم اگر می گفتم همین الان بیا مشکوک می شد . در جواب شنیدم که آره فکر کنم ادم شدی خوب گفتی حالا ببینیم کسی می اید یا نه .
دوباره تلفن به صدا در می اید یکی دیگر از مسئولین سازمان ( حسین قاضی با نام مستعار بهرام )است و بعد از سلام و احوالپرسی می گوید چه خبر ؟ می گویم امن وامان شما چه خبر ؟ می گوید باید برای برداشتن بعضی وسایل ( منظورش مدارک جا سازی شده ) به خانه اتان بیایم . می گویم بیا اتفاقا مهمان هم داریم . می پرسد چه خوب کی ها آمده اند و من علامت را می دهم و می گویم عمو و بابا و خلاصه همه جمع هستند ، بهرام سریع موضوع را می گیرد و با صدایی نگران می گوید خوب چه بهتر من هم الان میا م یکی از برادران می گوید چرا بعد از اینکه گفتی عمو و بابا همه هستن اینقدر سریع قطع کرد ؟ می گویم دیدید که من به همه می گویم بیایید ، اما من مسئول آمدن یا نیامدن آنها نیستم . من مطمئن شدم که ” وحید خبر رسانی لازم را نکرده است و فقط مدارک خانه را تخلیه کرده است . اما الان مطمئن بودم که ” بهرام ” مطلب را گرفته است و بسرعت جدی بودن دستگیری من را خبر خواهد داد .
بازهم زنگ تلفن بصدا در می اید ، گوشی را بر می دارم یکی از هوادران سازمان است( فاطمه سرحدی زاده مادر خانم هما کلهری ) که ما وی را برای عادی سازی روابط بعنوان مادر همسرم معرفی کرده بودیم . او با بچه کوچکش ( دختر 3-2 ساله )به خانه ما می امد ، می گوید چی شده خوبید ؟ می گویم آره خوبیم می گوید نگران شده بودم هر چی زنگ می زدم کسی بر نمی داشت ، من پیش دستی کرده و می گویم ، بیا ، مهمان داریم بابا هم آمده ، عمو هم اینجاست شما هم بیا با شک می پرسد یعنی بیایم یا نه ؟ من که از این همه بی مسئولیتی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) و خنگ بازی این خانم در حال دیوانه شدن هستم می گویم من که گفتم همه هستند شما هم بیا . می گوید باشه پس با دخترم می اییم . من دل در دلم نیست چرا اینها اینقدر بی مسئولیت عمل می کنند ، چرا علامت سلامتی را نمی گیرند ، نکند الان به اینجا بیاید و دستگیر شود...
https://kavefarzandemelat.com/2014/10/26/1305/
ناصر یاراحمدی: وارد خانه می شویم در بدو ورود متوجه می شویم که کپسول گاز که مدارک در آن جا سازی شده بود باز شده و خالی است اما از فرط عجله آنرا دوباه نبسته اند و دونیمه جدا از هم هر یک به کناری افتاده اند . ” حمید “( ناصر سرمدی پارسا ) که مسئول گروه است می گوید : کار خودت را کردی ، هم کسی در خانه نیست و هم جاسازی ها خالی شده است بعد با تشر از من می پرسد : آخر این ها از کجا فهمیده اند که شما ها دستگیر شده اید ؟ برای اینکه وی را بیشتر بسوزانم می گویم : آن ماشین که ما از آن پیاده شدیم مسافر کش نبود وی ” وحید “( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) بود از بچه های کمیته مرکزی ...
گوشی را بر می دارم یکی از هوادران سازمان است( فاطمه سرحدی زاده مادر خانم هما کلهری ) که ما وی را برای عادی سازی روابط بعنوان مادر همسرم معرفی کرده بودیم . او با بچه کوچکش ( دختر 3-2 ساله )به خانه ما می امد ،
ر.کهن: هما کلهری(تولد احتمالا 1339) دخترِ ستاره سرحدی زاده است که در 19سالگی وارد دانشگاه تهران میشود.
ستاره (مادرِ هما کلهری) بهمراه سه برادرش (حسین، ابوالقاسم و امیر )در سال 1344به جرم عضویت در حزب ملل اسلامی دستگیر شده بود ، بعد از قیام 57وارد سازمان راه کارگر گردید، ابوالقاسم سرحدی زاده بنیانگذار حزب اسلامی کار، سه دوره نماینده مجلس شورای اسلامی، رئیس شورای سرپرستی زندانها و وزیر کار دولت موسوی (پیشینه ابوالقاسم سرحدی زاده به نقل از ایسنا )و حسین سرحدیزاده از وابستگان حزب توده و امیر سرحدی زاده یک حزب اللهی است که نویسنده(هما کلهری) چیزی در باره اش نمی نویسد.
پس: فاطمه سرحدی زاده همان ستاره سرحدی زاده است و مادرِ هما کلهری تواب/زندانبانِ زنان...
مادر و دختر هر دو در چاه کارگر...
شوهرِ توابِ هما کلهر، همان ناصر یاراحمدی هم در شرح دستگیری اش نوشته که خانه ی خودش و هما کلهری پاکسازی شده بوده اما سه چهار نفر زنگ زده و حتی می خواهند به خانه ی او، سر بزنند!
اول علیرضا تشید بعد حسین قاضی و بعد مادر هما کلهری تلفنی با شوهر هما کلهر صحبت می کنند!
ناصر یاراحمدی:
مسئول امور جعل و مدرک سازی سازمان( علیرضا تشید با نام مستعار محسن )
از مسئولین سازمان ( حسین قاضی با نام مستعار بهرام) می گوید باید برای برداشتن بعضی وسایل ( منظورش مدارک جا سازی شده ) به خانه اتان بیایم .
من (ناصر یاراحمدی)مطمئن شدم که ” وحید ( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس ) خبر رسانی لازم را نکرده است و فقط مدارک خانه را تخلیه کرده است . اما الان مطمئن بودم که ” بهرام ” ( حسین قاضی با نام مستعار بهرام) مطلب را گرفته است و بسرعت جدی بودن دستگیری من را خبر خواهد داد...
ناصر یاراحمدی: وارد خانه می شویم در بدو ورود متوجه می شویم که کپسول گاز که مدارک در آن جا سازی شده بود باز شده و خالی است اما از فرط عجله آنرا دوباه نبسته اند و دونیمه جدا از هم هر یک به کناری افتاده اند .
رزا: خانه را عباس ( حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس )(مرکزیت) پاکسازی کرده؟ با عجله؟ و خبر رسانی نکرده؟
شوهر هما کلهری نوشته: بهرام ” ( حسین قاضی با نام مستعار بهرام) مطلب را گرفته (که دستگیری هما کلهر و شوهرش منکراتی نبوده و سپاه دستگیر کرده و رفتن به خانه ی آنان خطرناک است و شوهر هما کلهر امیدوار است که بهرام به سرعت اطلاع رسانی کرده و پس جدی بودن دستگیری او را به سازمان خبر خواهد داد...
اگه درست باشه این مطلب، پس چرا "بهرام" اطلاع رسانی نکرده؟
عباس که فوت شده ولی بهرام چی؟ حسین قاضی با نام مستعار بهرام کجاست؟
چرا تشکیلات چاه کارگر جریانِ لو رفتنِ تشکیلاتی اش را شفاف سازی نمی کند؟
با توجه به اینکه ناصر یار احمدی (شوهر هما کلهری) سالها در کشور فرانسه زبان پناهجو و کلی سخنرانی پالتاکی داشته، وبسایت و تریبون خود را بیش از 30 سال است که دارد!!!
و هما کلهری هم بیست سالی را در انگلیس است، پای بیانیه های سیاسی را امضا کرده و حتی در انتخابات انکلیس رای هم داده!!!
البته تاریخ تولدش را 1957-1959 درج کرده و آدرسش رادر نزدیکی منچستر
Homa Kalhori
Birth
1957-1959
Residence
2008-2010 city, Cheshire, England
https://www.ancestry.com/search/categories/35/?name=_kalhori&name_x=1_1
ناصر یاراحمدی حتی نوشته که مادر هما کلهری (مادر زن) با بچه ی سه ساله اش، اول تلفن زده به خانه ی لو رفته و بعد پا شده به خانه ی مشترکِ هما و شوهرش میرود و نهایتن دستگیر می شود!
هما کلهر نوشته که مادرش به دستور تشکیلاتی سازمان به خانه ی شان رفته و دستگیر شده!
هما کلهری: سازمان با دروغ پردازی مادر و خواهر کوچکم را به خانه ای فرستاد که می دانست رحیم در آن حضور دارد، مادرم به آن خانه تلفن می کند و رحیم جواب می دهد، اما (سازمان)بازهم از مادرم به عنوان سپر دفاعی استفاده می کند و او را به آن خانه می فرستد.
پس بنا به گفته ی شوهر هما کلهری(ناصر یاراحمدی)، (حمید طهماسبی – با نام مستعار عباس -مرکزیت سازمان راه کارگر) و بهرام(حسین قاضی با نام مستعار بهرام) از دستگیری هما کلهری و شوهرش با خبر هستند ولی به دیگران خبر نمی دهند؟!
البته پس از دستگیری هما کلهری و شوهرش، سازمان خانه ی آنها را پاکسازی می کند؟!
و سازمان برای صد درصد مطمئن شدنِ اینکه جریان از چه قرار است، طبق گفته ی هما کلهری، مادر و کودک سه ساله را به خانه ی خطرناک و لو رفته می فرستد!
باید از ستاره سرحدی زاده (فاطمه) که همان مادرِ انقلابی راه کارگر است پرسید که چه کسی به او دستورِ تشکیلاتی داده که به خانه ی لو رفته برود؟
اگر ادعایِ هما کلهری درست باشد؟
آیا آنطور که هم کلهری ادعا می کند، سازمان نفوذی داشته؟
چرا تشکیلات راه کارگر از حضور ناصر یار احمدی در خارج و یا در پالتاک و چت ایرانیان خبر نمی دهند؟ یا انگلیس رفتنِ هما کلهری را؟
افشاگری های این مورد که خرجی ندارد؟ حتی از خطر جانی برای نیروهای مبارز جلوگیری می کند؟
کسی چه می داند هما کلهری زندانبان زنان بوده؟ تخم و ترکه ی سرحدی زاده! و یا شوهرش با هادی غفاری! بعد راه کارگری لو دهنده ی تشکیلات!
این "موش" های موزیِ راه کارگری کماکان حمایتِ تشکیلاتی را پشتِ سر خود دارند و حتی بعید نیست که برای پروسه ی پناهندگی شان هم تاییدیه تشکیلاتی نوشته، همزمان عزای حسینی هر سال می گیرند که "نه می بخشیم، نه فراموش می کنیم!"
کیس علی چگنی را از این تشکیلاتِ چاه کارگری فراموش نکنیم...
باندی تبه کار
" دفتر یادبود جانباختگان راه کارگر "
https://janbakhteghanerahekargar.wordpress.com/2009/10/06/90/
رفیق حسین قاضی(عضو دفتر سیاسی)
بهرام در نیمۀ اول سال 62 نیز که سازمان ما یکی از خطیرترین دوران حیات خود را می گذرانید و دشمن با تمام قوا بر روی سازمان ما متمرکز شده بود، پهلوانانه در همۀ جبهه ها با پلیس سیاسی رژیم جنگید و فعالانه در پاک کردن سرنخ ها و پر کردن شکاف ها شرکت جست و پیش رَوی دشمن را سد نمود. او در مهر ماه سال 62 در آخرین مرحلۀ پاک سازی سرنخ های پلیس، به همراه همسر قهرمانش نسرین، در تور پلیس دشمن گرفتار شد و به اسارت درآمد. بیش ار یک سال زیر شکنجه های وحشیانۀ جلادان خمینی قرار داشت.اما او که قبل از آن در شکنجه گاه های رژِیم ستم شاهی کارکشته و آب دیده گشته بود، در آخرین نبرد دشوار و پر غرورش نیز قهرمانانه جنگید و با مقاومت طولانی و پهلوانانه اش، دشمن را زبون و خوار ساخت. شهادت رفیق حسین ضربۀ سنگینی بر پیکر سازمان ما بود، اما او که بلشویک وار در صفوف این سازمان برای رهائی پرولتاریا جنگید، الگوی ارزنده ای برای ما به یادگار گذاشت که با پیکار ما برای رهائی طبقۀ کارگر، جاودانه خواهد ماند.
بهرام در نیمۀ اول سال 62
و در مهر ماه سال 62 در آخرین مرحلۀ پاک سازی سرنخ های پلیس، به همراه همسر قهرمانش نسرین، در تور پلیس دشمن گرفتار شد و به اسارت درآمد.
رفیق حمید طهماسبی (کاک محمود)عضو کمیته مرکزی
https://janbakhteghanerahekargar.wordpress.com/?s=%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF+%D8%B7%D9%87%D9%85%D8%A7%D8%B3%D8%A8%DB%8C&searchbutton=Go%21
رفیق حمید ( عباس)
رفیق حمید ( کاک محمود) حین انجام یک مأموریت تشکیلاتی به شهادت رسید
Setareh Sarhadizadeh
ستاره سرحدی زاده
https://de-de.facebook.com/setareh.sarhadizadeh?fref=mentions&__tn__=KH-R
ناصر یاراحمدی:
اطلاعات اشتباهی که در این یادداشت خانم هما کلهر در باره من (ناصر یاراحمدی )مطرح شده است : – وقتی که من بعد از 48 ساعت آدرس خانه خود را دادم و با پاسداران در خانه بودیم علیرضا تشید تلفن زد و من به وی علامت دستگیری خودرا دادم و وی که قصد به خانه آمدن را داشت به خانه نیامد ُُ آدرس خانه علیرضا تشید را هم بیش 4 روز صبر کردم و بعد ا زیر شکنجه دادم و بر آن بودم که وی حتما خانه را ترک کرده است . به خانم سرحدی زاده هم علامت را دادم ایشان متوجه نشد و آمد و دستگیر شد . 2- من هیچ دخالتی در دستگیری غلام ابراهیم زاده نداشته ام و اساسا با وی در ارتباط نبوده ام ؛ آدرس خانه وی را هم نداشته ام و خبری از دستگیری وی نداشتم و وی احتمالا بیشتر از یکسال بعد از من دستگیر شده است . خانم کلهر در مواردی اظهار نظر کرده که در مورد آن اطلاعاتی نداشته است .
https://www.tribunezamaneh.com/archives/241628
هما کلهر: علی دماوندی جان باختن دکتر غلام را اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اعلام می کند اما نمی گوید چرا این فرد عزیز و ارزشمند سازمان که من هم برایش مویه سر می دهم، ۸ ماه بعد از دستگیری یاراحمدی همچنان در همان خانه مانده است، در حالی که خود آقای دماوندی ویا مرکزیت تشکیلات امکان تغییر نام با شناسنامه جعلی را- که ما هواداران تدارک دیده بودیم-
ناصر یاراحمدی: من هیچ دخالتی در دستگیری غلام ابراهیم زاده نداشته ام و اساسا با وی در ارتباط نبوده ام ؛ آدرس خانه وی را هم نداشته ام و خبری از دستگیری وی نداشتم و وی احتمالا بیشتر از یکسال بعد از من دستگیر شده است .
غلام ابراهیم زاده
دکتر غلامحسین ابراهیم زاده پزشک کمونیستی که کمابیش ده سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم شاهنشاهی رنج برده بود در تیرماه سال ۱۳۶۲ به همراه همسرش، خواهرش و دختر نه ماهه اش دستگیر شد و با آن که تیر خورده بود در زندان اوین به دست بازجویان و دژخیمان رژیم ولایت فقیه شکنجه کش شد!
https://iranglobal.info/node/73236
در هفتم تیرماه ۱۳۶۲ در خانه شان که در یک مجموعه آپارتمان بوده متوجه عوامل مشکوکی در اطراف آپارتمان ها می شوند، همسر غلام (آزاده) با همسایه ها صحبت می کند و آنها می گویند: "گویا به دنبال قاچاقچی هستند!" رفیق علیرضا شکوهی و خواهرم شکوفه که پانزده سالش بود پیش غلام و آزاده و دختر نه ماهه شان نیلوفر زندگی می کردند، منتظر غلام می مانند که شب از سر کار به خانه برگردد، شب غلام و علی از پشت بام خانه خارج می شوند، ابتدا پاسداران به خانه غلام حمله می کنند و پس از دستگیری آزاده و شکوفه و نیلوفر نه ماهه از نبود غلام و علی شوکه می شوند و به مرکز اطلاع می دهند اما متأسفانه آنها به خانه یکی از رفقای سازمان می روند اما آن خانه و رابطه نیز در تور پلیسی گسترده ای قرار داشت! در آن خانه غلام و علی نیز دستگیر می شوند، علی را به داخل ماشین می برند، در این حال غلام به یکی از پاسداران حمله می کند و اسلحه او را می گیرد اما پاسداران او را به رگبار مسلسل می بندند! کنار همان خانه مجموعه آپارتمان نیم ساخته ای بود و غلام با بدن تیر خورده و زخمی از آن ساختمان بالا می رود و پاسداران به دنبال او!
پس از شلیک گلوله هائی او از طبقه ششم به پائین پرتاب می شود، پاسداران تن زخمی غلام را به داخل صندوق عقب ماشین می اندازند و از منطقه دور می شوند، برخی گزارشات حاکی هستند که تن مجروح غلام را به اوین می برند و او پس از چند روز در زیر شکنجه و در اوین جان می بازد!
بنا با گزارش مصاحبه شونده، آقای ابراهیم زاده در هنگام دستگیری در روز ٧ تیر ١٣٦٢ مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. در کتاب راه کارگر، علاوه بر این گزارش، روایتی یاد شده است بنا بر این که پس از مجروح شدن، آقای ابراهیم زاده به زندان اوین منتقل شد و زیر شکنجه جان باخت.
بر اساس اطلاعات نشریۀ مجاهد، آقای غلامحسین ابراهیم زاده روز ١٠ آبان ١٣٦٢ در زندان اوین تیرباران شد.
https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-4120/gholam-hossein-ebrahimzadeh
علی دماوندی: رحیم کوچولو(ناصر یاراحمدی). یک بازجوی تبهکاروآدمکش که نه فقط رفقایم علیرضا تشید وهمسرش، نه فقط رفقای ما در گروه چاپ و پخش تشکیلات راه کارگر، نه فقط رفقا یوسف الیاری و رضا ستوده وهبت معینی و احمد معینی عراقی ، نه فقط دکتر غلام و علی شکوهی را پس از فرار از محاصره پلیس در خانه ی دیگری- در شب ۷ تیرماه ۶۲ ...شناسایی کرده ، نه فقط از دستگیرشده کان راه کارگر بازجویی کرده ، نه فقط نوری ریاحی را در زندان شناسایی کرده -در حالیکه او درمعرض آزادی بود و اورا شناسایی نکرده بودند، نه فقط در ماشینهای گشت سپاه دنبال شکار فعالان سیاسی بوده، بلکه به همکار برادران امنیتی اش سعید یاراحمدی و ..مسئولان اطلاعات وامنیت اذربایجان غربی واصفهان ،کاملا ذوب شده در ولایت خمینی وهمکار لاجوردی وبازجویان دادستانی در آمده بود. یاراحمدی شکارچی انسانهای شریفی بوده وبقولی حداقل ۳۵ نفر از فعالان شناخته شده چپ را به جوخه های مرگ کشانده است.
https://agahi.news/post/646
رزا: آقای دماوندی! رحیم کوچولو که تو پالتاک ولو بود؟! به اسم "کاوه فرزند ملت" کلی خاطراتش را از لو دادنِ افراد راه کارگر نوشته! 30 سال مخفی کاری کردید از وجودِ این کوچولو در میانِ ما!!!
ابراهیم آوخ هم که دریغ از انتشار گزارشِ خیانتهای رحیم کوچولو!
حالا هما دماوندی/هما کلهری، پس از 20 سال زندگی در انگلیس در شرح تواب شدنش، همگی تان را از خواب خرگوشی بیدار کرد؟!
چرا اعلام نکردید این عاملینِ گال میانِ ما در حالِ پخشِ ویروس هستند؟
علیِ چگنی را هم وارد اپوزیسیون خارج از کشور کردید و هنوز هم زیر بال و پرش را گرفته اید!
این توابین/خائنین چه برگِ برنده ای از تشکیلات شما دارند؟
شاید هم شما و سازمان شما عاملِ نفوذیِ رژیم هستید برای اینها تاییدیه می دهید؟
وقتِ آن نرسیده تشکیلاتِ سراسر خیانتکار و تواب دوست تان را منحل کنید؟
تا قائله ی استقبال و تاییدیه تان ختم شود؟
به حزب توده گفتید زکی!
رزا جان سلام
من خوبم همه چی اوکی است،
وقتی کامنتهای بالا را خواندم یاد یک از رفقای چفخا جدا شده در خاطراتش یک چیز مهم ب خاطرم امد ،که با شما عزیز در میان میگذارم، اسمش متاسفانه فراموش کردم رفیق میگفت، در مقابل با دشمن و رژیم، و حقایق پنهان در مبارزات واقعی و از نظر حقوقی فردی مبارز، در سازمانهای موجود ایران چه زمان شاه و چه در زمان رزیم جمهوری اسلامی، همیشه یک چیز در نطرها پنهان می ماند، و تمام حقوق افراد مبارز درگیر حق واقعی خود که یک سئوال ساده است را ندارد این حقیقت ها یک روز از طرف رزیم ها بیان میشود،،
این درد درد پنهان و آشکار تمامی سازمانها است که حقوق هیچ مبارز را رعایت نمی کنند،
پیروز باشید
سلام رفیق جان
می دانستم مقاومید و کنار ما دوام می آورید:)
خیلی خوشحالم کردید.
یکی از بچه ها نوشته بود که چرا گیر دادی به این مورد؟
راستش داغِ جریانِ علی چگنی تازه شد!
تو پالتاک کلاس فمینیسم و سوسیالیسم راه انداخته بود و در کمالِ بی شرمی، راه کارگری ها می دانستند که طرف سر زنش را بریده و به ریشِ ما می خندیدند!
حالا 30 سال بیشتر این رحیم کوچولویشان را هم که تو پالتاک به اسم "کاوه فرزند ملت" را هم می شناختند و دریغ از یک کلمه!
حال ایشان و زن شان دو توابِ انقلابی جدا شده و طلاق، رحیم کوچولودختر 18 ساله روس گرفته با چهار بچه، نشسته اظهار فضله!
رحیم کوچولو با هما گنده، دورانِ زندانشان هم اجازه جفتگیری داشته و دو تا بچه هم تو زندان کاشتند!
حال
زن و شوهر تواب علیه هم کتاب و مقاله دادند بیرون:) با جمعن 6 تا بچه!
منیره برادران هم احتمالن مثلِ موردِ زیبا/زینب/سیبا ناوک در حال خوشامد گفتن به توابها و صدور تاییدیه برای ورودشان به اپوزیسیون!
هر چی قاتل/تواب/ نفوذی داشتند، حرفه ای تر از توده/اکثریت، واردِ آشِ اپوزیسیون که آشِ فضله ی موش شده!
ماها هم که ندانسته دربِ خانه هایمان باز که بیچاره شکنجه و زندانی بوده/شده!
این کثافتهای چاهِ کارگر هم سی ساله دارند تفاله وارد می کنند به خارج از کشور با تاییدیه "راه کارگری"!
ننه انقلابی شان هم داستان های سوزناک از خاوران قلم می زنه برای نشریه شان و بقیه توابها هم بیانیه ها یشان را امضا و انگشت می زنند!
حال
پس از 30 سال تازه هنوز هم حاضر نیستن از مکان و محل و زندگی اینها بگویند!
اینهمه ترسو تو این تشکیلاتها؟
تریبون بین المللی هم نمایشی "داد خواهی"
همه ی خاطرات اعدامی ها را هم باید شک کرد! بیشتر شان سابقن زمان شاه یا هادی غفاری بودند یا مجاهد و ملل اسلامی:)
من ماندم این جنبش کمونیستی شان هم از دلِ داعشی های اسلامی تخمش گذاشته شده!
طرف تخم و ترکه ی سرحدی زاده، دریغ از یک گل بالاتر گفتن به دایی جانش!
گویا اینهمه دعوای خانوادگی بوده و حالا که طرف (رحیم کوچولو) زنِ روسی گرفته و هما گُنده را طلاق داده، پس، همه ریختند به هم و البته با حفظِ خط قرمز ها به هم تو مقاله تیکه انداخته و سرشان گرم!
خلاصه که رفیق جان
اینها سازمان های هزار چهره، اَن قلابی، خطرناک و به قولِ اصفهانی ها: بوی خلا می دهند:)
احتمالن نصفِ تشکیلاتشان تواب و نصف دیگر، نفوذی!
عجیب که طیفِ شالگونی و رفقا جیک شان تا حالا در نیامده!!!
لادن بازرگان : علی از برادرش "غلام ابراهیم زاده" و بقیه افراد خانواده اش گفت. یکی از مهره های اصلی ای که در لو دادن و از هم پاشیدن گروه "راه کارگر" نقش کلیدی داشت، جوانی بنام "ناصر یار احمدی" بود. ناصر پس از دستگیری، ابراز ندامت کرد و تواب شد و نه تنها اسامی دوستان و رفقای خود را لو داد، بلکه فعالانه با نیروهای امنیتی، درعملیات دستگیری، شکنجه و اعدام دوستان خود شرکت می کرد. لو دادن اسامی افرادی که با تو در ارتباط بوده اند در زیر شکنجه یک چیز است، و تبدیل شدن به یک شکنجه گر و تیر خلاص زن چیز دیگر. به قول علی ، ناصر به "شکارچی انسان" تبدیل شده بود. او که مسئول و شاهد مرگ غلام، علی شکوهی و بقیه اعضا و هواداران راه کارگر بود، از بستگان "سرحدی زاده" از مسئولان سابق دولت و وزارت کار است والان مشفول کارهای بازرگانی وصادرات و واردات. نمیدانم چگونه با ننگ "شکارچی انسانها شدن" روزها را سپری می کند، اما مطمئن هستم که شبهایش مملو از کابوس است، و یاد جنایت هایی که مرتکب شده است، لحظه ای رهایش نمیکند. به جوخه مرگ فرستادن آذرخش هایی که برای تقسیم آزادی، برابری، شادی و شادمانی سینه سپر کرده بودند، ننگی است که تا ابد با او است، و رهایش نخواهد کرد.
اما مطمئن هستم که شبهایش مملو از کابوس است، و یاد جنایت هایی که مرتکب شده است، لحظه ای رهایش نمیکند.
رزا: به لطف و رحمت شما، ایشان بغل دستِ شما، در حالِ بچه درست کردن است تا نسلِ چاه کارگر ادامه یابد:)
علی در پایان از عزیزان و رفقای دیگری که از دست داده نام برده گفت: "از طلعت رهنما، شهلا بالاخان پور، مهدی سمیعی، لهراسب صلواتی، نوری، جعفر، یوسف، طاهره، آزاده، شهره، علی، ممد دماوندی و .... وافعا بیش از ۱۵۰ نفر را در آن دهه خونین از دست داده ام که از کنارم ربوده شدند، و من و بسیاری مجبور بودیم کارهای بجا مانده از انها را ادامه دهیم . با تلاش بسیار نشریات مخفی و منطقه ای را منتشر میکردیم و مجبور به ادامه کار سخت روشنگری و پراکندن امید و مبارزه ای بودیم که روزانه بخاطرش جانها و انسانهایی شریف و فداکار بی هیچ چشم داشتی فدا می شدند. میتوانم ساعتها در مورد یکایک آنها بگویم. از "شهلا بالاخان پور" بگم که روز ۳۰ خرداد دستگیر شد و فردایش به نام "طلعت رهنما" اعدام شد. از "مهدی سمیعی" بگم که با چه مشکلات و مصائبی معلم شد و بعد از یک هفته اعدام شد و از نوری بگم که باید خبر اعدام همسرش را بشنود و بعد از رو شدن هویتش توسط ناصر یار احمدی به جوخه اعدام سپرده شود و از .... " داستان علی ابراهیم زاده، داستان هزاران جوان متولد دهه ۳۰ و ۴۰ است که آرزوها و رویاهایشان بیغما رفت و شاهد پرپر شدن و به خاک و خون کشیده شدن عزیزان و رفقای خود بودند...
از نوری بگم که باید خبر اعدام همسرش را بشنود و بعد از رو شدن هویتش توسط ناصر یار احمدی به جوخه اعدام سپرده شود
رزا: لادن جان
عجب نوحه ای خواندی برای جان های شیفته و فردی که تمامِ تشکیلات را بگا داد و الان هم خود، همسر و خانواده اش، تازه طلبکار هم شده که سازمان نفوذی داشته:)
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-44417.html
خاطرات یک «توّاب» زندانهای جمهوری اسلامی از «تابوت زندگان»؛ مغزشویی و اختلال روانی، تحوّل نیست!
https://kayhan.london/fa/1399/07/11/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D9%88%D9%91%D8%A7%D8%A8-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3
تکنیکهای رایج «شستشوی مغزی»
مرحله تنبیه (فشار، کتک، شکنجه و تحقیر مداوم) شامل:
ایجاد شرایط برای نگهداری منفرد
کاهش و گاه قطع کامل رسیدن هرگونه اطلاعات حسی و حرکتی به مغز
کم کردن ظرفیت حافظه زندانی
کاهش هوشمندی ذهن
کاهش روحیه جمعی
بمباران اطلاعاتی
رخنه در شکافهای روانی
کاهش مقاومت زندانی
ایجاد شرایط تکرار درونی (لوپ)
ایجاد و تقویت تردیدها
آغاز روند خود ویرانگری
مرحله تشویق (پاداش و امتیاز) شامل:
شروع به باور زندانبان
همانندسازی با زندانبان
گرفتن پاداش و امتیاز
احساسات منفی زندانی نسبت به خانواده، دوستان و کسانی که سعی در نجات او دارند.
«تابوت» حاج داوود
ایجاد «تابوت» توسط حاجی داوود رحمانی و اعمال بیشترین محدودیتها و شکنجههای جسمی و روانی به زندانیان، همراه با ایجاد ترس، تحقیر، توهین، کتک، لگد، شلاق و… برای ایجاد گسست در «یکپارچگی روانی» زندانی انجام میگرفت. ایده پروژه تابوت، از سوی هر کسی که ارائه شد، مبتنی بر روشهای شناختهشده روانشناسی بوده؛ روشهایی که بیشتر زندانیان از مکانیسم آن بیخبر بودند.
دکتر فرانکل که خود زندانهای فاشیسم هیتلری را از سر گذرانده و تجربیات تلخ اما گرانبهایی به دست آورده، در کتاب معروفش به نام «انسان در جستجوی معنا» به یک اصل مهم در زندگی بشر میپردازد. او معتقد است که انسان وقتی «چرایی» چیزی را بداند با هر «چگونگیای» خواهد ساخت.
به همین دلیل است که زندانبان «چرایی» زندانی را مورد هدف قرار میدهد تا آن را بشکند. با شکستن چرایی، زندانی دیگر نمیتواند تحمل هر «چگونگیای» را داشته باشد.
برای شکستن «چرایی» روشهای مختلفی به کار برده میشود ولی نقطه مشترک این روشها در دو چیز توأمان است. فشار شدید و مداوم به هر طریق ممکن از یکسو و یافتن تناقضها و تضادهای ذهنی زندانی از طرف دیگر.
شکنجه به دنبال چیست؟
شکوفه سخی
https://www.radiozamaneh.com/428567
من و تو هیچکداممان در خود و جدا از دیگری هدف نیروی شکنجهگر نیستیم. اگر ما ناتوان به تجربه خود و دانستن خود به عنوان چیزی فراتر از خود یا پیش از خود بودن نیستیم، آنها هستند. آنها فهمیدهاند و میدانند ــ حتی اگر من و تو ندیدیم و هرگز نبینیم ــ که ما پلی هستیم بین بوسه مرگ و نوازش زندگی، بین چنگال قدرت و نابودی و انسان و انسانیت. مشکل و دوراهی بر سر انتخاب قربانی کردن خود با پذیرش زندان و مرگ و یا قربانی کردن خود با پذیرش شکست و تسلیم نیست. دو راهی بر سر ایدهآلگرا یا واقعگرا بودن من و تو نیست. چرا که جنگ بر سر تسخیر من یا تو نیست. جنگ بر سر تسخیر وجود و روح «دیگری» از طریق عبور از دروازه من و تو است.
زخمی که بر وجود تواب میماند، زخمی که بر وجود تواب تاکتیکی میماند همان آثار پلِ ویرانی شدن است؛ زخم باز کردن دروازه عبور شکنجهگر به «دیگری» است. حتی اگر همه دنیا عقلگرایانه و واقعگرایانه گواهی بر منطق توبه من و تو برای حفظ نجات جان و بقای خود بدهند، زخم در عمق وجود ما میماند.
توبه و توابیت نه تنها در سر پیچ توبه زندان اوین شروع نمیشود، بلکه به دیوارهای زندان نیز ختم نمیشود. توبه و توابیت تنها پدیده زندان نیست یا حتی محدود به مرزهای ایران. همیشه و هر جا که من و شما هستیم در خطر قدم گذاشتن در سراشیبی لغزنده توابیت هستیم: آنجا که من من میشوم و تو تو میشوی و هر دو باور میکنیم که خود در خود هستیم، معنا مییابیم و خود معنا هستیم، آنجا که در باور فرد بودن و با عقل عملگرایانه به دنبال تاکتیکها، شیوه و روش نجات خود در خود بیارتباط و رابطه با «دیگری» هستیم، آنجا قدم در سراشیبی لغزنده توابیت گذاشتهایم.
https://imdb.yt/watch/shokoufeh-sakhi-2-shkhwfh-skhy-5833504
ممنون رزا جان
همانطور که در خاطراتم در رابطه با مقاومت زندان صحبت کردم، واقیعت هر چند کوتاه ولی نباید فراموش کرد، که ما انسانیم، و همین انسان بودن نباید اجازه خیانت ب همنوع انسان بدهد، همانطور که در بالا اشاره کردم، مقاومت ها کوتاه نیامدن در مقابل بازجو، تواب اکثریتی ،حزب توده، را نباید در زندان فراموش کرد این مثلث شوم از یک طرف ، طرف دیگر که واقیعت دارد ، سازمانهای ایرانی در مقابل هوداران و عضو های مقاوم در زندان و بیرون کم اوردند، و هیچ موقع حقیقت را ب هوداران و عضو های سازمانهای مربوطههنخواهند گفت، ما متاسفانه حقیقت را از دشمنان میشنویم، درد واقعی این است!!!!
عکس هما کلهری
https://imginn.com/p/CEh4ZiFnT54/?lang=de
ما هما نه در زندان و نه در یادنوشتههایش چنین نکرد و حتی درحد یک بریده، مسلمانشده و حتی طرفدار جمهوری اسلامی باقی نماند بلکه بطور فعال به همکاری با مسئولین زندان پرداخت، تکنویسی کرد، لو داد، تواب شد، پادویی حاج داوود جلاد را کرد، به نمایندگی از او مسئول بند شد، به مسئولین زندان پند و توصیه داد تا چگونه ارادهٔ زندانیان سرموضعی را درهم بشکنند[8]، در شکنجه زندانیان شرکت فعال و مستقیم کرد. حتی یکبار در زمستان ۶۴ مرا از انفرادی برای شلاقخوردن به بند ۷ برد تا در زیرهشتِ بند، نازلی پرتوی: در مقابل هم بندیها شلاقم بزنند. قبل از اینکه وارد بند شویم مرا به اتاق کناری که تصور میکنم اتاق نگهبانان بود برد و مجبورم کرد تا یکی از دو بلوزی را که به تن داشتم، دربیاورم تا درد بیشتری احساس کنم. مرا روی تخت شکنجه خواباندند. هما خواست پاهایم را بگیرد که اعتراض کردم. گفتم او حق ندارد به من دست بزند. ناصریانِ شکنجه گر (دادیار زندان و نمایندهٔ منتظری!) تهدید کرد که اگر تکان بخورم آنوقت هما میتواند پاهایم را نگه دارد. بخاطر دارم همه زندانیان، سالن اصلی بند را خالی کرده و به اعتراض بدرون سلولها رفته بودند. پس از خاتمه شلاق، با صدای بلندی که رفقای هم بندیام بشنوند گفتم: "این فقط جسم من بود". البته قصدم این بود که ادامه دهم و بگویم شما نمیتوانید به افکار و ایدههای من آسیب بزنید، اما لرزش صدایم مانع از آن شد تا جملهام را تمام کنم. درواقع نمیخواستم شکنجهگران و توابها لرزشی را در صدایم بشنوند و به وجد آیند!
https://agahi.news/post/676
فرود چکش های حزبی بر قلم نویسنده تابوت زندگان – هما کلهری
اخیرا کمیته مرکزی سازمان راه کارگر طی بیانیه رسمی مشترکی با منشعبین خود بدون ارایه هیچ دلیل و مدرکی به شیوه ای چکشی مرا پادوی جمهوری اسلامی خطاب کرده و با آوردن نام من در کنار همسر سابقم –بیش از ۲۰ سال است که از او جدا شده و هیچ اطلاعی از او نداشته و ندارم – بدون هیچ توضیحی مرا به دستگاه های اطلاعاتی رژیم منتسب کرده. سپس در انتهای بیانیه مرا در ذهنیت خود محاکمه و دستانم را خون آلود نشان داده سپس پیوندم را با آدمکشان جمهوری اسلامی چنان روشن دیده که طی اطلاعیه ای با کلامی پیجیده حکم مفسد فی الارض را برایم صادر کرده اند.
https://www.akhbar-rooz.com/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%DA%86%DA%A9%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B2%D8%A8%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%82%D9%84%D9%85-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AA-%D8%B2/
سازمان راه کارگر و سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر): یادآوری پیشینه دو تن از پادوهای جمهوری اسلامی
ابراز وجود دو تن از پادوهای جمهوری اسلامی در خارج از کشور نشان دهنده گوشه ای از طرح های جدیدی است که دستگاه های اطلاعاتی رژیم برای مقابله با جریان های اپوزیسیون دنبال می کنند. ناصر یاراحمدی و هما کلهر که قبلاً زن و شوهر بودند و در سال های اولیه انقلاب در «سازمان راه کارگر» فعالیت می کردند ، پس از دستگیری در سال ۱۳۶۲ به عناصر تواب تبدیل شدند و همکاری همه جانبه ای را با بازجویان و شکنجه گران و مسؤولان اطلاعاتی جمهوری اسلامی شروع کردند. مخصوصاً ناصر یاراحمدی در شناسایی، تعقیب و دستگیری بعضی از فعالان راه کارگر و دیگر سازمان ها و جریان های چپ و کمونیست نقش تعیین کننده ای داشت. او سال ها عملاً به عنوان دستیار مأموران اطلاعاتی و امنیتی رژیم برای شکار مبارزان انقلابی کار می کرد و در شناسایی و دستگیری شمار زیادی از آن انسان های آزاده در شهرهای مختلف کشور نقش مهمی داشت که کافی است از آن میان نام این شهیدان سرفراز را به یاد داشته باشیم:
یوسف آلیاری، نورالدین ریاحی، علیرضا شکوهی، غلام ابراهیم زاده، مقصود فتحی، حسن اردین، علیرضا تشید، علیرضا زمردیان، مصطفی فرهادی، رضا ستوده، رضا نعمتی، هبت الله معینی، احمد والی، منوچهر سرحدی زاده، اکبر نعمتی، اینها و ده ها مورد که ما در صدد شناسایی آنها هستیم.
گرچه این دو نفر اکنون خود را مخالف جمهوری اسلامی قلمداد می کنند ، ولی ما راه کارگری ها معتقدیم دستان آنان چنان خونین است و پیوند آن ها با آدم کشان جمهوری اسلامی چنان روشن است که گسست آنها از نهادهای اطلاعاتی این رژیم آدمخوار بسیار دشوار است و هر نوع خوش بینی نسبت به آنها اشتباهی بزرگ.
کمیته مرکزی سازمان راه کارگر
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹ برابر با ۳ اکتبر ۲۰۲۰
نفرت پراکنی و دروغگویی را بس کنید ! جوابیه « ناصر یاراحمدی » به اعلامیه دو سازمان « راه کارگر »
« کمیته مرکزی راه کارگر » در سال 1361 مسبب اصلی ضربات وارده بر سازمان بوده و اکنون با نسبت دادن انواع خیانت به ما و بر پا کردن گرد و غبار میخواهد ؛ بر اشتباهات خیانت آمیز خود سرپوش بگذارد . بر فرض که من خائن باشم ُ اما تکلیف بی مسئولیتی شما اقایان صدر نشین « راه کارگر » نیز باید معلوم شود
انگیزه من در مبارزه برای سرنگونی رژیم بسیار بیشتر از شما و امثال شماست که ما اعضا و هوادارن را در میان آتش و خون و شکنجه رها کردید و به خارج گریختید و حتی خبر دستگیری ما را به « علیرضا تشید » ، « حسن اردین » ،و اعضای ساکن چاپخانه ( احمد والی – اکبر نعمتی – مهین توفیقی » ندادید و آنها علیرغم مقاومت من در زیر شکنجه بازهم هر کدام از یک هفته تا سه هفته بعد از دستگیری من در خانه های خودمانده بودند . شمایان ؛ شالگونی ، مارکاریان ،آن لعنتی حمید طهماسبی که دستگیری ما را به چشم خود دید و ما وی را به قیمت دستگیری خود فراری دادیم حتی به یک نفر خبر نداد ، قاتل اعضای دستگیر شده بعد از بدام افتادن ما هستید . ادعای من بطور مشخص اینستکه من بعد از دستگیری بعد از 48 ساعت خانه خود را گفته ، بیش از 4 روز شکنجه شده و خانه « علیرضا تشید » را گفته ام ، بعد از چندین روز آدرس چاپخانه را گفته ام ُ بعد از سه هفته آدرس « حسن اردین » را گفته ام و تشکیلات حتی به تشید،اکبر، احمدوالی و حسن اردین ، مهین توفیقی که خواسته بودند خانه خودرا ترک کنند گفته بوده که در خانه های خود بمانید ! بجای سنگسار کردن من بروید و ببینید چه کسی به اینها گفته که باید در خانه های خود بمانند ، چه کسی گفته بود ؟ بروید ببینید چرا « حمید طهماسبی » که به چشم خود دستگیر شدن مارا دیده و بعد از 24 ساعت یک هوادار را برای تخلیه اسناد موجود در خانه ما به آنجا فرستاده و در مرکزیت تشکیلات بوده به هیچ بنی بشری اطلاع نداده بود ؟
ُ چرا « علیرضا تشید » که علامت خطر دستگیری من را بصورت تلفنی از من دریافت کرد بازهم در خانه خود نشسته بوده است .گره و معظلات امنیتی تشکیلات راه کارگر که جرات برخورد انتقادی با خود را ندارد اینجاست !شرم کنید ! بقول « شالگونی » شرم خصوصیتی انقلابی است
این شما بودید که در سال 1367 در جزوه ای تحت عنوان « شیوه های تعقیب و مراقبت و…..» به دروغ اعلام کردید که دستگیری و ضربات سال 1361 در پی تعقیب و مراقبت های پیچیده اتفاق افتاده و بسیاری از خانه ها ی تیمی ما زیر کنترل بوده اند در حالیکه این دروغ را برای سرپوش گذاشتن بر ضعف اساسی سازمان در برخورد فعالانه با دستگیری من که بطور اتفاقی توسط برادر م که پاسدار بود اتفاق افتاده بود ، گفتید .
رهبری گروه « شالگونی » همیشه می گوید : « شرم خصوصیتی انقلابی است » چرا از پنهان کردن این حقایق از هواداران خود و جنبش ُ شرم نمی کنید ؟ آیا دیگر انقلابی نیستید و یا شرم ندارید .؟
دستگیری بقیه کسانی که مطرح کرده اید بجز موارد بالا ربطی به من ندارد و شما فقط برای ایجاد تنفر نسبت به من این اتهامات را ردیف کرده اید . در مورد دستگیری « هبت معینی » موضوع دستگیری وی را برای خانواده وی کاملا توضیح داده ام و مکتوب آن بزودی منتشر خواهد شد.
« راه کارگر » در هراس از بر ملا شدن ضعف های خود ، می خواهد با زدن اتیکت « خائن » به ما ُ اصل صورت مسئله را پاک کند .
من خود که در اعلام تواب بودن خود م ُ ظاهر سازی کرده ام ، در چند مورد هوادارن « راه کارگر » را در زندانها دیدم که اتفاقی دستگیر شده بودند و من اساسا به آنها نزدیک نشدم که لو نروند . در مورد نشستن در ماشین گشت و موضوع اتوبان کرج در بخش دوم توضیح خواهم داد
«عبدالله افسری » را که در زمان شاه با یکدیگر در زندان بودیم ، بعد از دستگیری نزد من آوردند و من اعلام کردم که وی را نمی شناسم و بعد که هویت وی لو رفت ِ بر سر همین عدم شناسایی ُ من دوباره مورد شکنجه قرار گرفتم و بعنوان دلیلی بر عدم همکاری من از سوی لاجوردی به « نیری » رپیس دادگاه من ارائه شده بود
پایان بخش یکم
یار احمدی; «مهران شهاب الدین » قبل از من دستگیر شده بود و من از طریق اطلاعاتی که وی داده بود دستگیر شدم .
https://www.akhbar-rooz.com/%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1-%d9%88-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84/
ز.مینائی: عباس شهریاری که به داوری حزب توده و اسناد رسمی آن در تشکیلات تهران خیانت کرد و موجب مرگ بعضی از رهبران و کادرهای حزب شد. بعد ها نیز در ارتباط با دستگیری گروه زنده یاد بیژن جزنی با ساواک همکاری کرد و در نهایت توسط چریکهای فدائی خلق کشته شد. در واقع شهریاری نمونه ای از عملکرد ساواک می باشد.
ساواک به خاطر این خیانت های شهریاری ، دختر او را وارد دانشکده نفت آبادان کرد که بر خلاف مقررات آن دانشکده بود و دانشجویان به اعتراض و اعتصاب روی آوردند. این موضوع را در سال ۵۱ در زندان اوین فهمیدم.هنوز شهریاری ترور نشده بود.
نزدیکان عباس شهریاری که بخاطر جاسوسی او هر کدام به پست و مقامی رسیده بودند . به شدت به تبلیغات علیه مخالفان حکومت روی آوردند.
ولی هنوز امکان رسیدگی به چنان پرونده ی هولناکی وجود ندارد و ده ها مورد مشابه نیز وجود دارد.
راه منطقی و مفید تاکید بر دادخواهی از طریق قانونی ، حقوق و قضائی می باشد.
شما می توانید در این مسیر با فعالان حقوق بشری ایرانی که حتما موصوع شما را دنبال خواهند کرد .
مسیر دادخواهی را دنبال کنید . نگارنده آقای اصغر ایزدی از مبارزان سر شناس رژیم گذشته را که یکی از کنشگران حقوق بشر می باشد توصیه می کند که از رهبران راه کار گر بوده ست.
علاوه بر تماس شما با سازمان راه کارگر و اعلامیه آن سازمان در باره ی شما بهتر ست در یک جمع بی طرف یکدیگر را قانع کنید تا به مراجع صلاحیت دار آینده برسیم.
نفرت پراکنی و دروغگویی را بس کنید ! جوابیه « ناصر یاراحمدی » به اعلامیه دو سازمان « راه کارگر »
https://kavefarzandemelat.com/2020/10/05/%d9%86%d9%81%d8%b1%d8%aa-%d9%be%d8%b1%d8%a7%da%a9%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%af%d8%b1%d8%ba%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b3-%da%a9%d9%86%db%8c%d8%af-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d8%a8%db%8c/
من و « هما کلهر » مجری هیچ طرحی از سوی دستگاههای اطلاعاتی رژیم نیستیم !
من از سوی خود می گویم که من را بعنوان فرزند خطا کار (در مورد خطاهای خودم در بخش دوم توضیح خواهم داد ) مردم بپذیرید و با من برخورد منصفانه نمایید من جز داشتن فرصت برای مبارزه با رژیم هیچ در خواستی ندارم . اگر هم فکر می کنید که باید با من برخورد شود،مشکلی با برخورد حقوقی با خود در مراجع قضایی اروپایی ندارم
بعد از سرنگونی رژیم و با دردسترس قرار گرفتن همه اسناد ُ امکان بر پایی دادرسی عادلانه در ایران فراهم است . در شرایط فعلی با زیر فشار قرار دادن من عملا با رژیم همراه میشوید .
حدود ده سال است با نام مستعار در سایتی با نام « کاوه فرزند ملت » می نویسم و افشاگری می کنم و 20 سال است حتی با فوت برادر و پدر وبسیاری از بستگانم ، در هراس از دستگیری به ایران نرفته ام و در نگرانی از همین تهمتها و توهین ها نه به هیچ گروه و سازمانی نزدیک شده ام و نه سعی در بوجود آوردن گروه و سازمان و دفتر و دستکی کرده ام ، خانم کلهر به هر دلیل که خودمیداند خاطرات خود را منتشرکرده و پای من هم به قضیه کشیده شده ...
سازمان راه کارگر و سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر): یادآوری پیشینه دو تن از پادوهای جمهوری اسلامی
https://www.rahekargar.net/index.php
اعلامیه از راه کارگر (شالگونی :)
اعلامیه مشترک : سازمان راه کارگر، سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)، یادآوری پیشینه دو تن از پادوهای جمهوری اسلامی
https://www.rahkargar.com/?p=7065
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
گروه بهروز فرهانی :)
ز.مینائی : زنده یا مهران شهاب الدین یکی از رفقایم در سازمان چریکهای فدائی خلق در زندان شاه بود که
بعداز انقلاب به راه کارگر پیوست و در زندان خلیفه جان باخت و آقای یار احمدی از او هم نوشته ست ولی گنگ و مبهم.
یار احمدی: محض اطلاع شما «مهران شهاب الدین » قبل از من دستگیر شده بود و من از طریق اطلاعاتی که وی داده بود دستگیر شدم .
آقای شهاب الدین، متولد شهمیرزاد (مازندران)، دانشجوی سال آخر رشته پزشکی دانشگاه تهران بود که در ارتباط با چریکهای فدائی خلق در سال ١٣٥١ دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. در سال ١٣٥٧ از زندان آزاد شد و چند ماه بعد در پايه گذارى سازمان کارگران انقلابی ایران (راه كارگر) فعالانه شركت جست وعضو هيأت سياسى اين سازمان شد. همسر او (پروين گلى آبكنارى) و برادر همسرش (روزبه گلى آبكنارى) که همراه او دستگیر شده بودند نیز اعدام شدند.
دستگیری و بازداشت
اطلاعی در مورد جزئیات دستگیری و بازداشت این متهم در دست نیست. به نوشته این یادنامه، آقای مهران شهاب الدین به همراه همسر و برادر همسرش در تیر ماه ١٣٦١ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. بر مبنای وصیتنامه اش ملاقاتهائی با همسر خود داشته است.
آقای مهران شهاب الدین در ١١ بهمن ١٣٦٢ در زندان اوین تیرباران شد.
https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3228/mehran-shahabeddin
این روایت را از زبان کسی که مدتی با وی هم سلول بودم برای شما بازگو می کنم . نام وی ” روزبه گلی آبکناری ” است ” روزبه عضو گروه ” راه کارگر ” بود و در همان سالهای 1363-62 اعدام شد . حالا شرح حادثه را از زبان ” روزبه ” و همانطور که برای من تعریف کرد بازگو می کنم .
https://kavefarzandemelat.com/2014/06/25/%d9%85%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88-%d8%ae%d9%88%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%d8%b1-%d8%a8/
مهران شهابدالدین نیز در همین مهمانی دستگیر و در سال 1362 اعدام شد
مهران شهاب الدین شهمیرزادی سال 1328 در شهمیرزاد سمنان به دنیا آمد . سالهای تحصیلی اش را در تهران گذراند و سال 1346 دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران شد. اوایل دهه 50 به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوست و سال 51 دستگیر و شکنجه شد و به 10 سال حبس محکوم شد اما در جریان انقلاب 57 از زندان ازاد شد. پس از انقلاب همراه با تعدادی از دوستانش سازمان راه کارگر را بنیان گذاشت و در کمیته مرکزی سازمان به عنوان عضو برجسته دفتر سیاسی فعال بود . اواخر تیرماه 61 همراه همسرش پروین گلی آبکناری بازداشت و ماهها زیر شکنجه شدید قرار گرفت و یک دستش فلج شد اما هیچگونه اطلاعاتی نداد. در نهایت در 11 بهمن 1362 همراه دوست و همگروهش نورالدین ریاحی در زندان اوین تیرباران شد.
مهران شهابدالدین در اواخر تیرماه 61، به همراه رفیق همسرش ( پروین گلی آبکناری ) دستگیر شد. ماه های متمادی در زیر شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت، و او که از کودکی از ناراحتی های جسمی رنج می برد،در زیر شکنجۀ دژخیمان ولایت فقیه، یک دستش فلج شد. اما دشمن نتوانست علارغم شکنجه های گوناگون و طولانی به هیچ گونه اطلاعات سازمانی از او دست یابد، و پس از 19 ماه شکنجه و اسارت، به همراه رفیق همسنگرش نورالدین ریاحی تیرباران شدند.
https://janbakhteghanerahekargar.wordpress.com/category/%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D8%8C%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8-%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D9%88-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%87/
نسرین پرواز; پروین گلی آبکناری و همسرش مهران شهاب الدین هنگام دستگیری فقط بیست روز بود که ازدواج کرده بودند، همسر پروین را که از زندانیان سیاسی زمان شاه هم بود رژیم ولایت فقیه پس از شکنجه های فراوان اعدام کرد! پروین خودش نیز به سختی شکنجه شده و پس از اعدام شوهرش دچار آشفتگی روانی شده بود، تا آن که یکی از تواب ها سخنرانی کرده و به دروغ گفت که همسر پروین با رژیم ولایت فقیه همکاری کرده است! پس از شنیدن آن سخنان دروغ بود که تعادل روانی پروین به هم ریخت و دست به خودکشی زد! .....
https://iranglobal.info/node/66954
یکی از تواب ها سخنرانی کرده و به دروغ گفت که همسر پروین (مهران شهاب الدین) با رژیم ولایت فقیه همکاری کرده است!
یکی از تواب ها سخنرانی کرده و به دروغ گفت که همسر پروین (مهران شهاب الدین) با رژیم ولایت فقیه همکاری کرده است!
عفت ماهباز: در یکی از همین شب ها، یکی از افراد شرکت کننده، در باره راه کارگر سخن گفت. از جمله او اشاره داشت به این که مهران شهاب الدین، یکی از رهبران راه کارگر که با وی هم سلول بوده در سال 1362 در خیابان ها گشت می ایستاده و کسانی، از جمله چند نفر از رهبران سازمان راه کارگر را به اوین کشانده است. نام مهران برای من آشنا نبود و چون بقیه اسامی که نمی شناختم از کنارش بی تفاوت گذشتم.
https://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/mahbaz/mahbaz1.html
ناصر یاراحمدی: در سال 1361 می بایست یکی از اعضای گروه( مهران شهاب الدین – توضیح اضافه شده در 19/9/2020) را برای تشکیل جلسه ای به خانه تیمی که در آنجا زندگی می کردیم ببرم ، بااینکه وی ( مهران شهاب الدین)را چشم بسته به ان خانه بردیم ، اما وی که چندماه بعد دستگیر شد زیر فشار شدید و شکنجه گفته بود که من احتمالا در حوالی اتوبان “پارک وی و بالاتر از “میدان ونک ” زندگی می کنم و سپاه پاسداران به برادر من ( نادر یاراحمدی )که تا کنون نیز از اعضای بالای ” سپاه پاسدران ” است ، ماموریت داده بود که هر روز چند ساعت مسیر تجریش و پارک وی و خیابان مصدق را گشت بزند.
رزا: احتمالن توابی که نسرین پرواز و عفت طاقباز می گویندکه ادعا کرده که مهران شهاب الدین برای رژیم انقلابی شکار می کرده، همان ناصر یاراحمدی باشد؟
متاسفانه همسر مهران شهاب الدین پس از شنیدن حرفهای تواب خودکشی می کند در زندان...
نسرین پرواز: پاسدار از ما می خواهد که از سلول ها بیرون رفته و به تماشای شکنجه بنشینیم، کسی بیرون نمی رود، با استفاده از آینه نگاه می کنیم، نازلی (پرتوی) است! از نازلی می خواهند که روی تخت بخوابد! چهار تا تواب می خواهند دست و پاهای او را بگیرند، نازلی می گوید: "نمی خواهم کسی دست و پایم را بگیرد!" پاسدار مرد می گوید: "تکان می خوری و بلند میشی!" صدای نازلی را می شنوم که می گوید: "تکان نمی خورم!" صد ضربه شلاق به کمر نازلی می زنند! صدائی از او درنمی آید و سکوت را تنها ضربه های شلاق است که می شکنند! صدای ضربه ها در مغزم می پیچند!
سرم را روی زانوهایم می گذارم تا تنهائی و دوری دروغینی از محیطم را برای خودم به وجود بیاورم، سعی می کنم به ضربه ها فکر نکنم، سعی می کنم آنها را نشنوم، احساس می کنم کف پاهایم تحریک شده اند و ناراحت هستند، دارند به کمر نازلی می زنند ولی چون وقتی زیر بازجوئی بودم به کف پاهایم زدند آن را در کف پاهایم احساس می کنم! کاش بعد از شلاق بگذارند که پیش ما بماند، کاش می شد پشتش را کرم مالید که کمتر درد بکشد، شلاق تمام می شود، نازلی بلند می شود، صدایش را می شنویم که می گوید: "این فقط جسم من بود!" شکنجه گر تخت را برمی دارد و همراه تواب ها و نازلی از بند بیرون می رود! .....
https://iranglobal.info/node/66954
نازلی پرتوی: یکبار در زمستان ۶۴ مرا از انفرادی برای شلاقخوردن به بند ۷ برد تا در زیرهشتِ بند، در مقابل هم بندیها شلاقم بزنند. قبل از اینکه وارد بند شویم مرا به اتاق کناری که تصور میکنم اتاق نگهبانان بود برد و مجبورم کرد تا یکی از دو بلوزی را که به تن داشتم، دربیاورم تا درد بیشتری احساس کنم. مرا روی تخت شکنجه خواباندند. هما (کلهری) خواست پاهایم را بگیرد که اعتراض کردم. گفتم او حق ندارد به من دست بزند. ناصریانِ شکنجه گر (دادیار زندان و نمایندهٔ منتظری!) تهدید کرد که اگر تکان بخورم آنوقت هما (کلهری) میتواند پاهایم را نگه دارد. بخاطر دارم همه زندانیان، سالن اصلی بند را خالی کرده و به اعتراض بدرون سلولها رفته بودند. پس از خاتمه شلاق، با صدای بلندی که رفقای هم بندیام بشنوند گفتم: "این فقط جسم من بود". البته قصدم این بود که ادامه دهم و بگویم شما نمیتوانید به افکار و ایدههای من آسیب بزنید، اما لرزش صدایم مانع از آن شد تا جملهام را تمام کنم. درواقع نمیخواستم شکنجهگران و توابها لرزشی را در صدایم بشنوند و به وجد آیند!
https://agahi.news/post/676
هما کلهری در کتابش نوشته:
" اگر انجام اینکار و حضورم در بند ۷ میتوانست از بار گناهانم بکاهد و همرزمان سابقم را به تردید بیاندازد، چرا نباید این مسئولیت را بپذیرم... اگر میتوانستم موجودی مفید باشم و در جهت اندیشههای اسلامیام کار کنم، چرا نباید این کار را بکنم؟... شاید فرصتی بوجود میآمد تا با برخی از دوستان نزدیک سابقم حرف بزنم، از آنها بخواهم عمرشان را بیهوده به پای این گروهکها و حزبهایی که معلوم نیست سر در کدام آخور دارند هدر ندهند." (ص ۲۵۶)
نازلی پرتوی: هما این جملات را پس از قبول ماموریتی که حاج داوود به او داد، یعنی مسئولیت بند ۷ سرموضعی، مینویسد. او نه تنها اعتراضی به شکنجه و آزار زندان به این دربندان ندارد بلکه میخواهد با در زندان نگاه داشتن و ادامهٔ آزار زندانیان بهشت دنیوی و اُخروی بخرد! و با ارشاد آنان ـــ یا به عبارت صحیحترــ مردد، متوهم کردن و شستشوی مغزیشان ــ به جمهوری اسلامی خدمت نماید! او خود را نسخهٔ اصلاح طلبِ حاج داوودِ جلاد معرفی میکند! (ص ۲۷۱) و نه تنها اعتراضی به برپایی این نظام متکی بر شکنجه و زندان و اعدام نمیکند، بلکه مسئولیت همین زندان را میپذیرد و ضمن تایید عملکردهای رژیم، در جهت تحکیم و تداوم همین نظام فعالانه به میدان میآید تا زندانها را برجا و چوبههای دار را برپا نگه دارد! در این رابطه هما کلهری مینویسد:
" خودم را جای حاجی میگذاشتم که اگر رئیس زندان بودم با زندانی شرور، معاند و مخالف سیاستها و نظرات خودم چه میکردم. کدام دیکتاتور مخالفانش را تحمل میکرد؟... مگر استالین نبود که ... کُشت و اعدام کرد... " (ص ۱۸۸)
https://agahi.news/post/676
رزا: احتمالن توابی که نسرین پرواز و عفت طاقباز می گویندکه ادعا کرده که مهران شهاب الدین برای رژیم انقلابی شکار می کرده، همان ناصر یاراحمدی باشد؟
متاسفانه همسر مهران شهاب الدین پس از شنیدن حرفهای تواب خودکشی می کند در زندان...
روایت هم بندی پروین از طریقه خودکشی او با داروی نظافت
« دیروز در برنامه ای که از بلندگو پخش می شد یکی از توابین در مورد همسر پروین (مهران شهاب الدین ) حرف زد! او طوری حرف زد که وانمود کند که او با رژیم همکاری کرده است، همسر پروین زندانی زمان شاه هم بود و سه سال پیش اعدام شد، پروین می دانست که
او هرگز با رژیم همکاری نکرده است، پروین و همسرش وقتی دستگیر شدند فقط بیست روز بود که ازدواج کرده بودند، بعد از گوش دادن به آن برنامه پروین به دوستانش گفت که می خواهد حمام کند، داروی نظافت خورد و به رختخواب رفت و گفت که می خواهد بخوابد! وقتی دوستانش متوجه شدند که او خون استفراغ می کند در بند را زدند که او را به بیمارستان بفرستند، پروین نمی خواست برود، تخت را گرفته بود که نرود، بالاخره او را به بیمارستان بردند.
ما فقط شاهد این بودیم که می گوید: «حالم خوب است!» و نمی خواست برود هرچند شکمش داشت می جوشید و اطرافیانش صدای آن را می شنیدند و بوی داروی نظافت به مشامشان می رسید! چند روز از خودکشی پروین گذشته است، می شنویم که پروین جان باخته است، می شنویم که چهار روز بعد از خودکشی مرده است، در روز دومی که پروین در بهداری بوده است یکی از زندانیان که رفته بوده پیش دکتر صدای او را شنیده بوده که در عین حال که از خوردن دارو امتناع می کرده می گفته است: «دارم می سوزم!» …..
http://rikhtegaran.blogfa.com/post/8
رزا جان من متوجه نشدم انگیزه این کار بعد از ۳۵ سال یا ۴۰ سال چه چیزی را ثابت میکند، چه کسانی که تلاش دارند، که نشون بدن تواب نبودند، و چه کسانی که تلاش میکنند، خود را انقلابی نشان دهند ، من فکر میکنم و معتقدم، باز هم مرور زمان خیلی چیزها روشن خواهند، شد، الان خیلی پیر و فرتوت شدند، خیلی ها اصلا مسئله زندگي شان آنچه بر انقلابیون گدشت جدی نگاه نمیکنند میماند، وجدان و عذابی که در زندگی شخصی خودشان، میکشن شهامت گفتن حقیت را ندارند،
خوب بعضی ها در زیر شکنجه کم میآورند، و باگفتن بعضی از اسرار سازمانی خود خیانت میکنند و بعد از مدتی دچار پشیمانی میشوند بر عکس با گفتن حقیت میتواند کمکی در زندگی اجتماعی داشته باشن، نه در پافشاری بر اعمال غلط خود، اینها تناقضات زندگی افراد است،
مرسی رزا جان جانت بی بلا رفیق
سلام رفیق جان
یاراحمدی و همسر سابقش نمونه ی بارزِ اپورتونیست هستند. یار احمدی به محض اینکه کمی فشار اطلاعاتی ها از دوشش برداشته شد، زنِ 18 ساله گرفت و بچه، پشتِ بچه و تو خطِ تولید مثل! هما کلهری هم، از طریق ننه انقلابی اش و هم دایی ضد انقلابی اش! همیشه حمایت شد و وقتی به مشکل خورد، کاندیدِ شوهر برای گرفتنٍ اقامت انگلیس از رفقای خودشان و نهایتن حمایتِ رفقای چپ!
دهه ها راه کارگر اینها را می شناخت و زیر فراخوان ها را برای کودکانِ کار! کارگرانِ مترو! خاوران! و غیره را با اسم اصلی هما کلهر، درج می کردند و یاراحمدی هم توی پالتاک ولو بود و وب سایت و به اسم "کاوه فرزندِ ملت" هم توی تریبونِ زمانه می نوشت و هم در چتِ ایرانیان فعال بود و چاه کارگر دریغ از یک اطلاع رسانی!
حالا که کتابِ هما کلهر بیرون آمده و پنجه روی تشکیلات، بعد از 3 دهه چاه کارگری ها اعلامیه دادند که این ها چه کاره اند!
دقیقن رفتارشان با علی چگنی!
وقتی زنانِ داخل ایران صدای این قاتل (چگنی) را شناسایی کردند و اعتراض ها بالا گرفت، چاه کارگر اعلامیه داد که ما تائئدیه دادیم بیاید خارج و ...
حال معلوم است وقتی منافع تشکیلات به خطر افتاد و بقایِ ریش سفیدان، یکهو اعلامیه مشترک هم بیرون می آید! علیه این کاپوها*
هما کلهر ادعا می کند که تشکیلات، علیرغمِ آگاهی از دستگیریِ مادام و موسیو، مادر زن را (ستاره/فاطمه سرحدی زاده) را به خانه ی لو رفته، فرستادند! مادر زن با بچه سه ساله واردِ خانه شدن همانا، دستگیر شدن، همانا!
داماد خانواده هم می گوید 48 ساعت مقاومت کرده و بعد به تدریج آدرسِ خانه ها را لو داده تا ساکنین، فرار کنند، اما به دستورِ تشکیلات! کسی تخلیه نکرده؟!
یعنی مادام & موسیو اعلام کردند که تشکیلات می دانسته از دستگیریِ آنها، حتی تشکیلات مدارکِ جاسازی ها را در خانه ی آنها خالی کرده، اما به همه گفته اند چیزی نیست!!! منکرات اینها را گرفته!
پس، همه ی افراد به تدریج دستگیر و به نوبت هم اعدام شده اند!
خوب این خیلی راحت با یک تلفن به ننه انقلابی (ستاره سرحدی زاده) روشن می شود که چه کسی به او از افرادِ تشکیلات زنگ زده و گفته: برو خانه ی دختر و دامادت؟!
چون علیرضا تشید و بقیه اعدام شدند و کسی باقی نمانده که بگوید چرا علیرغم دستگیریِ یاراحمدی، همه ی تشکیلات کماکان در خانه های واقعی/تیمی شان مانده بودند؟
شخصن فکر می کنم چاه کارگر، کُل اش (هر دو تشکیلات) در خارج از کشور بد تر از توده/اکثریت است؟
ما افراد آنها (توده/اکثریت)را هم می شناسیم و هم مواضع شان را در موضع گیری به نفع رژیم!
چاه، موضع انقلابی می گیرد، ولی تا توانسته ارازل و اوباش به اپوزیسیون وارد کرده!
یا با سکوتش ، از ارازل /اوباشِ فرهنگی/سیاسی پشتیبانی کرده؟
این یار احمدی، کُلِ تشکیلات را لو داده!
سی ساله خارجه! ده سال فوقِ فعال علیه رژیم حرف و قلم زده!
حال که کتابِ هما کلهر در آمده، تازه الان! افشاگری که اینها مادام-موسیو، خائن و جاسوس و...
همان وقتها هم با تئوریِ کاست/شبهه فاشیستی/شبهه انقلابی! میانِ صندلی جا خوش کرده بود؟!
حالا هم قطره چکانی اطلاعات می ده!
اخبارِ روز و اکثریتی ها کامل پُشتِ هما "توابِ انقلابی" ایستاده و او بگوزد، را درج می کنند!
در حالِ ماهی گیری از اوضاع :)
هما (و مادرش) همیشه هم در جایگاهش در رژیم و هم در اپوزیسیون آقازاده بوده!
مستشارِ فرهنگی در کیهان هوایی، بازجو-خبرنگار، چیزی مثلِ فراستی، البته نه به آن معروفی!
همین الان هم اکثریت و ف. تابان مثلِ کوه، پُشتش ایستاده اند؟
موضوع کم آوردن نیست! موضوع این است که من اگر باعثِ آزار به دیگری باشم، حداقل اش عذرخواهی می کنم؟
البته گویا برعکس است و گویا نازلی و بقیه ی زنان که شلاغ خوردند و گال گرفتند و مجبور به چادر سیاه شدند و انفرادی، باید از این فاطی کماندو هایِ حاج داوود با آعوشِ باز استقبال هم بکنند:)
رسمِ دمکراسی مُدلِ حاج خانوم منیره برادران!
تو اردوگاههای هیتلر هم همه سوختند و *کاپو ها داستانِ آنها را نوشتند و مشهور شدند :)
اینها توابِ ساده نبودند، دستِ راستِ حاج داوود بودند؟! سالها مستشارِ فرهنگی رژیم در بلوکِ شرق! خبرنگار-جاسوس! حال، قرعه افتاد با جابجایی سران، به بلژیک/انگلیس بیفتند! و بدنبالِ همان جایگاهی هستند که داشتند تا در اپوزیسیون، کار فرهنگی شان را ادامه بدهند!
مسئله بُریدن نیست!
پس از خلاصی از زندان، سه دهه خارج از کشور بودن و مسئله ماله کشیدنِ آلتِ رژیم است؟! حتی همین الان و در انگلیس...
وگرنه تواب های زیادی میانِ سازمانهای سیاسی دارند زندگی می کنند؟ کسی کاری بهشان ندارد؟
از طرفی تشکیلاتِ راه کارگر و طیفِ اکثزیت/توده، بر طبلِ تواب/بریده می کوبند! این ها *کاپو بودند، سپس هم صادراتی به بلوکِ شرق (مستشار فرهنگی رژیم)، الان هم دو دهه مثل شپش توی ما می لولیدند تا تشکیلاتِ راه کارگر را گزیدند، یکهو هر دو تشکیلات اعلامیه مشترک دادند که اینها خائن و...
یادشان نبود این 30 سال!!!
*کاپو: زندانیان اردوگاه کار اجباری که برای نظارت بر کار زندانیان دیگر انتخاب می شدند. این اصطلاح اغلب بطور عام در باره آن دسته از زندانیان اردوگاه کار اجباری استفاده می شد که نیروهای اس اس، دیگر زندانیان را تحت مسئولیت آنها قرار می دادند.
جالبی قضیه البته
شخصن فکر می کنم چاه کارگر اینها را نفوذیِ خود در رژیم دانسته و رژیم هم برعکسش را:)
یار احمدی هم ده ساله در وبسایتش جریانِ دستگیری اش را نوشته بوده! کسی به تخمش هم نبود از راه کارگری ها!
حال
موضوع جالب شده و یافتم یافتم می کنند از شالگونی تا دماوندی و بهروز فرهانی که یار احمدی را گیر آوردند:)
هما کلهری البته در نزدِ اکثزیت/توده، "توابِ انقلابی" :)
اگر درخواستِ تاییدیه هم می کرد منیره برادران برایش می نوشت!
همانطور که برای سیبا/زینب/زیبا نوشت:)
البته او با یکی از همین افرادِ چپ ازدواجِ الکی کرد و پس از انتشار کتابش اکنون هم رژیم را دارد و هم "اپوزیسیون" را!
میتواند بگوید که زیر شکنجه و تابوت بُریده؟! اما سی سال وقت داشت خود را از رژیم خلاص کند؟
ده سال مستشار فرهنگیِ رژیم تو بلادِ کُفر جا نماز آب کشیده، و 20 سال هم تو انگلیس/تهران در رفت و آمد!
خانه ی اهدایی شوهر سابق را هم احتمالن اجاره داده و نون و ماستش را می خوره!
موضوع این نیست که او چرا اینجوریه!
موضوع رفتار چاه کارگره که خودش را به نفهمی زده و تازه بعد از 30 سال این مادام موسیو را کشف کرده:) اعلامیه مشترک داده!
حالا علی چگنی هیچ!
اینها که کُلِ تشکیلاتشان را بگا دادند، ارزش نداشت ده سال پیش می نوشتند؟
چون اینها فقط به چاه کارگر ضربه نزدند؟
بسیاری افرادِ دیگر را هم شکار کردند؟
من اگر بدانم و نگویم تبه کارم...
و آنها نیز...
تازه همین الان هم معلوم نیست که این تشکیلات چند نفر دیگر را زیرِ بال و پر خود دارد؟
و هنوز هم کماکان شفافیت ندارد تا مسئولیتِ خود را در برابر بچه های خودش و جنبش به عهده بگیرد...
کادر سازی با هوادارانِ هادی غفاری و سرحدی زاده...
حجتیه، ملل اسلامی، رئیسِ سازمانِ زندان...:)
مرسی ممنونم رزا جان,
پس قضيه خیلی عمیق تر از این بود که من نمی دانستم،
رزا جان یاد فراستی افتادم ، که از یک لحاظ فراستی ب این جماعت شرف دارد البته شرف کی در میان انه حاکم است،
فراستی از مرکزیت رنجبران بود کم اورد و در زندان تواب شد، اکثر رفقایش را اعدام کردند فراستی با بازجو ها هم کاری کرد، در حال حاضر با حسین بازجو کیهان همکاری میکند، و در سینما و تئاتر برای جمهوری اسلامی صاحب نظر است،
رزا جان خواستم بگم باید خیلی حواسمان با این جماعت باشد انهای که سی سال پنهانکاری کردن و شاید خیلی ها آلوده کنند،
ممنون از توضیع مبسوط شما
رفیق جان
فکرش را بکنیم که طیف اکثریت/توده/ چاه کارگر، همگی از حضور، ایمیل، محل زندگی هما کلهری خبر داشتند و در تماس برای امضا گرفتن از او بودند!
حالا اعلامیه دادند جاسوس رژیم و غیره:)
منیژه نجم عراقی و فریبرز رئیس دانا را آزاد کنید ... - اتحاد کارگری
26.06.2012
ما کلهری
etehadkargari.blogspot.com › 201...
Diese Seite übersetzen
26.06.2012 — ... 292- پرویز قلیچخانی 293- سارا کلهری 294- هما کلهری 295- یاسمین کلهری 296- خورشید کمگویان 297- میلاد مرادی 298- منیژه مرعشی 299- داریوش
پاسخ حق طلبیِ کارگران شلاق نیست! - کانون دمکراتيک پناهندگان
هما کلهری
farsi.kanoun.ch › ...
· Diese Seite übersetzen
... ۴۵۷- هما کلهری ۴۵٨- هنگامه هویدا ۴۵۹- یاسین مرادی ۴۶۰- یاور بذرافکن ۴۶۱- یداله بلدی ۴۶۲- یداله کنعانی ۴۶٣- یوسف امیرکیان ۴۶۴- یوسف فرهادی بابادی. منبع: اخبارروز.
منیژه نجم عراقی و فریبرز رئیس دانا را آزاد کنید!
هما کلهری
Bayaniyeha27 - www.alborznews.eu
www.alborznews.eu › index.php
18.07.2012 — ... ۲٨۹- خدامراد فولادی ۲۹۰- محمد قائد ۲۹۱- وجیه قاسمی ۲۹۲- پرویز قلیچ¬خانی ۲۹٣- سارا کلهری ۲۹۴- هما کلهری ۲۹۵- یاسمین کلهری ۲۹۶- خورشید کم¬گویان ...
جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان » Blog Archive لیست حامیان ...
هما کلهری
japa.jamiatdefaa.org › list1
... محمد شریف ۱۱- سید علی صالحی ۱۲- هما باقی ۱۳- پرویز بابایی ۱۴- کاظم فرج الهی ... میترا کلهری ۸۴- اراد معنوی پرست ۸۵- محمد بها صدری ۸۶- هما کلهری ۸۷- البرز معنوی ..
تعداد حامیان زندانیان اعتصابی به بیش از ۵۰۰۰ نفر رسید
۱ ژانويه ۲۰۱۷
http://iran-chabar.de/news.jsp?essayId=77483
لناز کلهر، بامداد کلهر، حامد کلهر، محمد کلهر، پویا کلهرودی، بامداد کلهری، مریم کلهری، مهروز کلهری، نسیم کلهری، هما کلهری، مهران کماجوند، آرمان کمالی، ...
حمایت چهارصدهنرمند از دستفروشان مترو
بیش از چهارصد هنرمندان در بیانیهای که در اختیار ایرانوایر گذاشتهاند، مخالفت خود را در راستای رفتارهای غیرانسانی با دستفروشان مترو تهران بیان کردهاند.
https://iranwire.com/fa/features/3228
... فریده کریمینژاد – محمدحسن کریمیان - نوید کریمیان - مینا کشاورز - سعیده کشاورزی - اقدس کشوری - پوران کفیلی - نسیم کلهری – هما کلهری - علی کلایی – خورشید ..
درابا | دِرابا (derabaa) | صفحهٔ 10 - WordPress.com
derabaa.wordpress.com › page
24.01.2016 — ... کریمیان – نوید کریمیان- مینا کشاورز- سعیده کشاورزی- اقدس کشوری – پوران کفیلی – نسیم کلهری – هما کلهری – علی کلایی – خورشید کم گویان ..
پاسخ حق طلبیِ کارگران شلاق نیست!
سه شنبه, خرداد ماه ۱۱, ۱۳۹۵,
http://farsi.kanoun.ch/?p=18306
۴۵۷- هما کلهری ۴۵٨- هنگامه هویدا ۴۵۹- یاسین مرادی ۴۶۰- یاور بذرافکن ۴۶۱- یداله بلدی ۴۶۲- یداله کنعانی ۴۶٣- یوسف امیرکیان ۴۶۴- یوسف فرهادی بابادی. منبع: اخبارروز
رزا جان کاملا درست است،
واقعا درد آور است، بارها صحبت کردیم که اگر گروها یک رابطه سالم با مردوم داشته باشند هرگز ب دروغ گویی مشغول نخواهند بود،
ب این میگن دروغ بزرگ، آن هم بدون خجالت، یک روز بطور علنی اشکار، از یک تواب دفاع میکنند و روز دیگر مثل ملاها آب توبه میریزند و روز دیگر دروع را حرام میدانند،
همانطور که در بالا اشاره کردم سازمانی که اتکا ب توده ها داشته باشند احتیاجی ب دروغ ریل نبست،
مرسی رزا جان که زحمت کشیده و ما رایگان میکنی!!
با پوزش
مرسی رزا جان که زحمت کشیده و ما را آگاه میکنید،!!!
کارگران ضد سرمایه داری; محمدرضا شجریان نماینده هنری، هنرمند، موسیقی دادن و خواننده لایه معینی از بورژوازی ایران بود، این بخش از بورژوازی او را بت کرد و در دوره های مختلف متناسب با نیازهایش، امامزاده «محبوب القلوب» ساخت!! بحث بر سر نفی کارائی سرشار تارهای صوتی وی در تولید آواز نیست، او در این گذر استعداد ویژه خود را داشت، کسی منکر خلاقیت های وی در آوازخوانی و مهارتش در موسیقی نیست، آنچه این روزها شاهد بودیم ربطی به بازگوئی استعدادها و توانائی ها نداشت. از شجریان چهره ای به نمایش نهادند که گویا پرچمدار حقوق انسان، مشعلدار آزادیخواهی بشر، نویسنده منشور رهائی نفرین شدگان ایرانی! معترض علیه جنایات، آزادی کشی ها و سلاخی توده فرودست بوده است!!! این در زمره بدترین دروغها و گزافه بافیها است. چیزی که از سرشت سرمایه و طبیعت بورژوازی بر می خیزد. کارنانه شجریان خلاف این است. او خواننده رادیو – تلویزیون رژیم درنده شاهنشاهی سرمایه بود، در جشن هنر شیراز در دهه 50 آواز خواند. جشنی که سالها با برنامه ریزی دربار پهلوی برگزار می شد تا ناسیونالیسم ضد بشری بورژوازی و استخوانهای پوسیده برده داران هخامنشی را زرادخانه تهاجم روز سرمایه علیه توده کارگر ایران کند. با شکست جنبش کارگری ایران در سال 57 و عروج فاشیسم اسلامی بورژوازی، به همکاری با شبکه اختاپوسی صدا و سیمای جمهوری اسلامی پرداخت. حاکمان جدید دینی سرمایه او را «بلال حبشی» خود و مروج سموم ایدئولوژیک اسلامی سرمایه نمودند. شجریان در 1368 بعد از قتل عام 7 هزار شریف ترین، مبارزترین و استوارترین انسانهای زندانی، در شرایطی که دولت اسلامی بورژوازی برای هموارسازی راه ورود سرمایه های خارجی نیازمند سردادن عربده ثبات بود، سفیر هنری دولت درنده رفسنجانی شد. او را راهی خارج کردند تا به دولتها و صاحبان سرمایه بگویند که کشتارها دروغ است، ایران جزیره آزادی است و هنرمندانش از آزادی برای فعالیتهای هنری برخوردارند!!!. محمدرضا شجریان از آن تاریخ به بعد همواره در نقش یک سلول زنده اصلاح طلبی ارتجاعی بخشی از بورژوازی ایفای نقش کرد. چهره هنری اپوزیسون نمائی اصلاح طلبانه یکی از فریبکارترین بخش طبقه سرمایه دار شد. همان بخشی که نیروی سلسله جنبان شکل گیری و ظهور فاشیسم دینی سرمایه در سال 57 بود و چند سال این طرف تر در پاسخ به الزامات ماندگاری حاکمیت سرمایه و جمهوری اسلامی علم و کتل اصلاحات پهن کرد و با توحش تمام به جان جنبش کارگری افتاد. شجریان در سال 88 صدای این جناح بورژوازی و اپوزیسون نمائی او در مقابل مافیای مسلط رژیم اسلامی گردید. صدای این طیف طبقه سرمایه دار در جدال با رقیبان بر سر سهام سود، مالکیت، قدرت و حاکمیت شد. او هیچ گاه، در هیچ شرایطی به هیچ کدام از هولوکاست آفرینی های رژیم علیه توده کارگر اعتراض نکرد، هیچ اعتراضی به هیچ سبعیت رژیم علیه کارگران ننمود. در هیچ کجا هیچ کلمه ای علیه گرسنگی، فلاکت، بی داروئی، بی خانمائی مولود سرمایه و آوار بر سر کارگران به زبان نیاورد. او نه فقط این کارها را نکرد - که چنین انتظاری از وی نبود - بدترین نقش را در گمراه ساختن افکار توده کارگر و کفن و دفن اعتراضات آنان در اپوزیسون نمائی منحط اصلاح طلبانه بورژوازی بازی نمود. لشکرکشی سراسری جناح های مختلف طبقه سرمایه دار برای بزرگداشت شجریان در روزهای اخیر ارج و عزتی است که این طبقه برای همین خدمتگزاری به او می پردازد. بی دلیل نیست که فرح، رضا پهلوی و اطاق فکرنشینان سابق ساواک شاهنشاهی مانند عباس میلانی، به همان اندازه در سایش وی سخن راندند که سید محمد خاتمی، حسن روحانی، حسن حمینی، مجتبی خامنه ای، علی لاریجائی، محمود دولت آبادی و سایرین به بیان کراماتش پرداختند. در این میان یک چیز اما جای سؤال دارد!! جمعیت چشمگیری از کارگران به ویژه درس خوانده های طبقه کارگر چه بسا بیش از بورژوازی برای شرکت در بزرگداشتش سر و دست شکستند!!، آنسان که حتی تمامی مخاطرات ابتلا به کووید 19 را نیز مشتاقانه به جان خریدند. پرسش این است: چرا این فعالان کارگری و درس خوانده های کارگر راه اپوزیسون نمائی خود را به سوی جنبش زمینگیر و فرومانده طبقه خود کج نمی کنند؟؟، اگر خیلی اهل اعتراضند!!! چرا به پویه پیکار و اعتراض طبقه خود نمی آویزند؟؟!!
http://www.azadi-b.com/J/2020/10/post_56.html
رزا جان با سلام درود
وقتی کامنت بالا را خواندم احساس کردم آلترناتیو کارگری شکل گرفته، و ب زودی خبرهای خوبی خواهیم داشت، و بعد از مدتی این احساس ب یأس و توهم تبدیل شد،
این شعارها و اسم و رسم ها رزا جان دیگر قدیمی و ابکی و دیگر کسی ب این شعارها باور ندارد،
خوب همه میدانند، که محمد رضا شجریان ب طبقه متوسط درب و داغم ایران تعلق دارد، برای بررسی طبقه متوسط انروز ایران، هیچ ابزاری وجود ندارد خزعبلاتی که در رابطه تعلق خاطر بورژوازی انچنانی ایرانی دیگر بی زنگی و با رنگی وجود ندارد،
بگذریم، شخصیت و پرنسیب شخصی و عمل اجتماعی شجریان، با بسیاری از چپ ها ما خیلی قابل تحسین است،
بخصوص این اواخر و بعد از ۸۸ خیلی ب مردوم نزدیک بود زمانی که صدای خش و خاشاک شد که جامعه خفه خون گرفته بود، و تحلیل او از جامعه ایران دور توهم امروزی بود، او گفت که گذر از جمهوری اسلامی ب سادگی نیست، او گفت گذر سختی خواهیم داشت و جمهوری اسلامي کشتار وحشتناکی خواهد داشت
پیروز باشید
رفیق جان
تحلیل بالا را برای نظر دادن گذاشتم. احتمالن از همان کارگر چاپ است تو پالتاک که مارکسیست بود و جز کاپیتال هیچی را قبول نداشت و بشدت ضد فمینیست!
همان علیه کار مزدی ها!
گاهی تو اتاق آنارشیستا می آمد:)
من از طریق پدرم شجریان را شناختم. بشدت ملی/مذهبی/توده ای!
مرد دو زنه!
اصلن هم از موسیقی سنتی خوشم نمی آید! همش نوجه و یاس!
همان عر عر که شاملو می گفت!
البته شاملو کلی گفته بود موسیقی سنتی!
حرفهای شجریان پس از جنبش سبز عوض شد و او هم کور و هم کر و هم لال از کُشتار مردم دهه 60...
پس از تچدید فراش با زن دوم/صیغه شاید این زنِ جوان باعث شد شجریان کمی آپ دیت کند؟!
پدرم "خدابیامرز":) همیشه وقتِ عرعر ایشان پخش می شد،رادیو/تلویزیون را می بست!
این در حالی بود که پدرم موزیک را خوب میزد!
عاشق دلکش بود و ما با موسیقی زنان بزرگ شدیم!
ربنا و کوفت و زهر مار چهچهه "انقلابی" در خانه ی ما شنیده نمی شد...
سالها پدرم ساز میزد از بچگی، اما پس از انقلاب یواشکی!
در حالی که نوحه شجریان مجوز داشت!
نمی توان در ادبیات/هنر/موسیقی ارتجاعی سلیقه داشت و همزمان انقلابی بود؟
با تار/کمانچه حال کرد!
البته که سلیقه ها متفاوت است اما یکه تازی و فقط موسیقی سنتی، پس مردم را مرتجع کرد؟
یادم است نوار های شجریان فقط بود تا زمانی که ایران بودم و خاطراتِ خوبی از آندورانن ندارم!
اینکه مردم هنوز مرغ سحر می خوانند، معلوم است که درجا زدیم در موزیک/شعر/ادبیات!
شجریان روح زمانه ی ناکامی نسلی بود که برای ارتجاع، فرش قرمز پهن کردند؟
دیر متوجه شدند و هرگز از خود انتقاد نکردند؟
40 سال عرعر، 40 سال صیغه، 40 سال انتقادهای یواشکی...
دیگه تمومه ماجرا:)
مثل زمان هیتلر بود که تنها مارش واگنر مجوزِ پخش داشت!
اینک با زیر خاک رفتن شجریان جایگزینی نیست و به تاریخ پیوست!
انتقاداتش در جنبش سبز البته نگذاشت به زباله دانِ تاریخ بیفتد اما قابلِ بازیافت و ریسایکلینگ هم خوشبختانه نیست!
نه از نظر هنری و نه سیاسی و نه فرهنگی (مرد دو زنه) قابل دفاع نیست!
البته مردم ایران در هوقعیتی، اعتراض خودشان را علنی کردند! بجای صلوات برایش دست زدند، بجایِ نوحه، مرغ سحر خواندند و خوشبختانه تو دهنی دیگری برای رژیم بود!
باشد که با خاکسپاریِ شجریان، ارتجاع موسیقیایی هم خاکسپاری شود...
سلام رزا جان
باور کن من هم شناختم چرا؟
برای این که ادبیاتی که استفاده کرده بودند همان ادبیاتی که قبل که نامش مبارزه با کالای ویژه نیروی کار،
رزا جان شاید باور نکنی، من حدوا پنجاه بار نوشتم ولی گوگول اجازه انتشار نداد، ولی اوکی شد خوشحالم
هماتطور که قبلا گفتی، این ادم ها فوقالعاده تک رو و خودشان را جزء مبارزان واقعی علیه سرمایه میدانند، سؤال اساسی این است،
در ایران دو حرکت عظیمی اتفاق افتاد کارگران و زحمتکشان، و در کنار آن طبقه متوسط هم از خود نمایشی علیه رژیم نشان دادند ، این دوستان ضد سرمایه یک اطلاعیه کم رنگ هم از خود نشان ندادند،
پس مردن اقای شجریان چه انگیزه ی برای انتشار آنها داشت من نمیدونم، آن چیز که من را وارد ب عکس العمل شد، فقط خود را مطرح کردن آن هم کاملا منطق نفی مطلق بود
حتا خجالت هم نکشیدن، ان زمانی که شجریان صدای خاک و خاشاک شد، کسی او را مجبور نکرد، بلکه تغیری انی هم نبود بلکه تنفر از رژیم و نزدیکی ب مردوم بود ان هم زمانی که کارگران هفت تپه و بسیاری از کارگران برای باز پس گرفتن حقوق خودشان نوحه ب سبک خودشان سر میدادند،
ویا تعدای از کارگران پیشرو برای مطرح کردن خودشان و ب توسط حزب کمونیست کارگری گول خوردند و خود را علنی کردن اخرش چی شد؟؟ چرا این دوستان سابق یک کلمه در این رابزه ننوشتن، چرا زمانی که کارگران ایران و جهان تسلیم همه جانبه شدن یک کلمه ننوشتن، ب راستی من هم میدانم، شجریان برای انها خیلی مهم تر است تا کارگران تسلیم سرمایه شدن،
بگذریم رزا جان دمت گرم که اطلاعیه را نوشتی و خود تو هم منصفانه برخورد کردی
رزا جان
تو دقیقا من میشناسید و برای ما هیچ منتی، و یا نان ب هم قرض نمی دهیم پس در این میان باید همه حقیت را با مردوم صحبت کنین،
علت همه این وضیعت جهان وا مانده و پاسیو را نباید ب گردن دیگران انداخت باید ما مسئولیت و عمل اجتماعی خودمان که یک وظیفه تاریخی اجتماعی است را لمس و بدرستي بیان کرد،
اگر در این میان طبقه متوسط و روشنفکران از کارگران و ما جلوتر افتاده را نباید ما جاخالی بدهیم، باید از خودمان بپرسیم ما تا چه حد توانسته جایگاه واقعی خودمان را در مبارزه با رزیم موجه و پاسیو مشخص تحليل کنیم،
نمیدونم توانستیم برات و برای دیگران این معضل را نشان بدهم؟؟
جمعی ازکارگرانِ خواهانِ نابودیِ کالای ويژه به نام نيروی کار
رزا: این هم دومین اعلامیه از همان گروه :)
شجریان بسیار فاش و عریان از شخصیتهای اپوزیسیون منحط اصلاح طلبی بود، این کارگران او را پرچمدار آزادیخواهی معرفی می کنند!! زیرا در سال 88 “مرگ بر دیکتاتور” گفته است!! کارگران شرکت کننده در مراسم و فعالان شبکه های اینترنتی هنوز درنیافته اند که مرگ بر دیکتاتور لفظی پوچ و پوشالی است که اصولگرایان و خامنه ای و میر حسین موسوی و روحانی و هر سرکوبگر آزادی هم در همه جای جهان از گفتن آن ابایی ندارد!!
گویا خیزشهای سالهای 96 و 98، اعتصابات متعدد و مکرر کارگران در نقطه نقطه ایران، سردادن شعار “اداره شورائی” توسط کارگران، ذره ای در فکر و عمل این همزنجیران ما تغییری نداده است. اینان هنوز هم این خیزشها را از آن خود نمی دانند، در پیوستن به این جنبش قدم بر نمی دارند، در قدرت یابی و گسترش و قوام دادن و سراسری کردن آن نقشی برای خود قایل نیستند، از کارگر نامیدن خود شرم دارند، از این جنبش کناره می گیرند و تماشاچی این مبارزات هستند، به دنبال رهبر تراشی و شخصیت پردازی اند. دخیل بستن به شجریان حکایت از عمق استیصال و بی افقی آنان دارد. این نقطه ضعف بسیار اسفباری برای طبقه ماست.
طبقه ما در دریای فقر و فلاکت، تبعیضات جنسی و کشتار آزادی ها به دنبال راه نجات است. راه برون رفت از این مهلکه، حضور پر قدرت جنبش شوراخواهی ضد سرمایه داری است. فقط جنبشی که مداوم و مستمر به مشق جنگ علیه سرمایه بپردازد می تواند به تدریج اکثریت آحاد طبقه ما متشکل از کارگر صنعتی، معلم، پرستار، دانشجو را با هر سطح سواد و آگاهی، فارغ از عقیده و جنسیت بدون بالا و پایین و رهبر و شخصیت، به درون خود فرا خواند و پادزهری علیه هر آلودگی و سم فکری و فرهنگی ازجمله “شخصیت سازی” باشد.
کارگران ضد سرمایه داری – مهر 1399
https://alayhesarmaye.com/%d8%a8%d8%aa-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b4%d8%ac%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86/
رزا جان متوجه شدم، و بالا اشاره کردم،
راست می گویند با مطرح کردن خود ب عنوان کارگر شرم دارند، این صحبت ها حقیت دارد ، ابتدا زندگی کارگری کارگران با این افراد خیلی فرق دارد، این دوستان سابق از حقیت فرار میکنند، جرات بیان این که کارگر جهان تسلیم سرمایه شدن، را ندارند، چون اسمی که برای خود انتخاب کردند بیشتر جنبه تبلیع
دارد، کارگران ضد سرمایه داری با آنچه که کی هستن تناقض و یا بعضا در تضاد است،
این دوستان سابق میدانند، که من چی میگم،
خوب ممنون رزا جان تابعد
هما کلهری، از توابین بدنامی که از چند سال پیش با خروج از کشور و نیز همکاری با کیهان هوایی رژیم، دست به انتشار کتابی زده است که تابوتی برای زندگان و حقیقت فراهم کند. در این کتاب ۳۷۷ صفحهای کمترین قسمت به دورانی اختصاص مییابد که „نویسنده“ کتاب از طرف حاج داوود رحمانی جلاد، رئیس زندان قزلحصار، به عنوان مسئول بند هفت برگزیده میشود. برخلاف قسمتهای دیگر کتاب از کنار فجایعی که او نیز در آنها دست داشته است میگذرد. او که در فصلهای قبل، به تفصیل و با جزئیات به زمان دستگیری و مقاومتهایی که در بند قزلحصار قبل از تواب شدن انجام داده و همچنین دلایل تواب شدنش در تختها، پرداخته، به یک باره خلاصه نویس میشود!ـ
او در بخشهایی که دوران تواب شدنش را توضیح میدهد، با سانسور، تحریف و دروغ سعی در تبرئه خود دارد. نویسندهی تواب، هرگز در سراسر کتاب نه تنها به طور روشن موضعی درباره ماهیت رژیم „جمهوری اسلامی ایران“ نمیگیرد، بلکه با استدلالهای نخ نمای به سبک اکثریت ــ تودهایها که بازجویان از آن استفاده میکردند؛ در برخورد با یک متهم ضدرژیمی سعی در تبلیغ برای رژیم دارد: „چه کسی علیه امپریالیسم مبارزه میکند؟ گروههای سیاسی مخالف رژیم یا حکومت اسلامی؟ چه کسی از تجاوز به خاک „میهن“ از طرف عراق دفاع میکند؟ گروهای سیاسی مخالف رژیم یا حکومت اسلامی؟“ (ص. ۲۵۹، ۲۱۸)ـ
مشکل اما عمیقتر از آن است، اعمال برخی از „توابین تیر“ حتی از حد انتظار زندانبان و شکنجهگر هم فراتر رفت و در مورد هما کلهری و همسر سابقش یاراحمدی، در کینه توزی و ادامه همکاری با ارگانهای امنیتی رژیم، مرزی نشناختهاند. آنان پس از زندان نیز بدون شکنجه مستقیم، همچنان به همکاری خود با رژیم شکنجه گران و بازجوها ادامه دادهاند. در مورد مشخص هما کلهری، مندرجات کتاب نیز تاییدی بر این امر است: نویسندهی تواب نه تنها در زندان به همکاری همه جانبه با رژیم میپردازد، بلکه بعد از آزادی از زندان نیز ارتباط و همکاری با عوامل رژیم را رها نکرده و حتی در بیرون از زندان گستردهتر از این روابط „سود“ میجوید. او بعد از آزادی، سالها با „کیهان هوائی“ رژیم به سردبیری عباس سلیمی نمین همکاری کرد. عباس سلیمی نمین به همراه حسین شریعتمداری (مدیر مسئول روزنامه کیهان و نماینده ولی فقیه در مؤسسه کیهان) و… از بازجویان و مسئولان بخش „فرهنگی“ زندانها در سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵بودهاند. در این ارگان تبلیغاتی رژیم در خارج از کشور، توابین و نیروهای اطلاعاتی رژیم مطالب دائمی درباره „افشای گروهکهای سیاسی“ آماده میکردند. این دو زندانبان „فرهنگی“ سابق! در „کیهان هوایی“ (عباس سلیمی نمین) و „کیهان“ (حسین شریعتمداری) نقش به سزایی برای دروغ پراکنی و جنگ روانی-امنیتی علیه مخالفین در داخل و خارج از کشور دارند. با وساطت همین آدم اطلاعاتی، یعنی عباس سلیمی نمین، بود که پاسپورت هما کلهری برای سفر به اروپا آماده شد. نویسندهی تواب این مطلب را با وقاحت در کتابش ذکر می کند.ـ
آنجا که سهم دیگران است هما کلهری با آب و تاب تمام نحوه شکنجه شدنهایش (البته او از این لفظ استفاده نمیکند) را توضیح میدهد. آنجا که مسئول بند ۷ زندانیان سرموضعی است، از „بیفرهنگ بودن“، „غیرسیاسی بودن“، و „کینه توز بودن“ و… زندانیان سرموضع و „رفتارِ بد“ آنان با توابین میگوید. اما به نقش خودش اشاره نمیکند و نمیگوید خود او در بند ۷ با گزارشهایی که می داد چند نفر را زیر شلاق کشید، زندانیانِ زن را برای „تنبیه بیشتر“ مدتها به گاودانی قزلحصار فرستاد، برای این که رفقای ما درد شلاق را بیشتر حس کنند، لباسهایشان را کنترل میکرد، مبادا لباسها کمی کلفت باشند و در نتیجه زندانیان کمتر درد بکشند و… نقش او هنگامی که به شعبه بازجویی میرود و جزو معدود افرادی است که مجددا برای خودش کیفرخواست مینویسد و کیفرخواستی که دادستان ج. ا. برای او نوشته بود را قبول ندارد. اطلاعاتی که داد همه و همه نه تنها کم رنگ میشوند، بلکه نقش قهرمانانه به خود میگیرند. او انتظار دارد برایش کف بزنیم که خیلیها را که لوداده بعدا از او تشکر کردند، چون قضیه فقط با یک بازجویی به پایان رسیده و آنان بیخودی این همه سال در ترس و واهمه زندگی کردهاند. (ص ۲۴۸ و ۲۴۹ کتاب)ـ
آنجا که هما کلهری سعی دارد به خواننده بقبولاند که در پذیرش مسئولیتهای جدید (مسئول بند ۷ و غیره)، یا در بازجوییهای مجدد مدام از او خواسته میشد ثابت کند واقعا تواب شده و برای رفع گناهان گذشته باید اکنون چهار نعل بتازد و „تواب بیگناه“ در واقع نقشی نداشته و خودش قربانی تفکرات جدیدش بوده است! ـ
هدف این کتاب همان گونه که در فحوای نوشتهاش در آغاز فهمیده میشود: اعاده حیثیت توابین و پیشبرد فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش (به نفع چه کسی؟!) میباشد: „تواب بودن در برههای از زندگی از یک سو و جو سازی در فضای مجازی از سوی دیگر همواره چه در داخل و چه در خارج از کشور چون سدی محکم مانع پیشبرد فعالیتهای اجتماعی و سیاسیام بوده و هست. به همین دلیل هنگامی که اندکی از بار سنگین زندگی بر شانههایم کاسته شد و فرصتی برای تمرکز و آرامش فکری یافتم، تصمیم گرفتم به باز کردن این گره کور زندگیم.“ (ص ۱۰)ـ
با این اوصاف، برخلاف انتظار برخی که منتظرند نویسندهی تواب از کردههای خود پشیمان باشد و میزان صدماتی که به زندگی و سرنوشت دیگران زده است، بیان کند؛ این کتاب نه فقط کمکی به روشن شدن نقش هیولاوش توابین در زندانهای جمهوری اسلامی نمیکند، بلکه تلاشی برای کتمان حقیقت و تبرئه نویسنده تواب و کارفرمایانِ اطلاعاتیاش همچون عباس سلیمی نمین میباشد. این کتاب نیست، ابزاری برای جراحی ذهن است که پیش از او، بازجویان دیگر این رژیم نیز در این باره بسیار کوشیدهاند.ـ
ـ ٦ ــ توابین سیاسی در لحظه کنونی
بعد از سه دهه، دور جدیدی از روی صحنه آوردن توابین و خائنین را شاهدیم. مهم فقط این نیست که افرادی همچون هما کلهری یا همسر سابقش ناصر یاراحمدی به چه میزان به زندگی انسانها و خانوادههای دیگر صدمه زدهاند، با لودادنها و همکاریهایشان چه فجایعی آفریدهاند و امروزه آن را کتمان میکنند یا به نحو دیگر نمایش میدهند؛ بلکه موضوع مهمتر این است که چه کسانی به چنین افرادی نیاز دارند و چه کسانی به آنان تریبون میدهند؟ و چرا؟
ما این حرکات را در همان مسیری ارزیابی می کنیم که برای از بین بردن حافظه تاریخی ما و جایگزینی حافظه دروغین و تحریف شده تلاش میکند. چنین نوشتههایی در ردیف همان فیلمهایی قرار میگیرند که لاجوردی را جلادی „رئوف“ و قاتلی „مهربان“ معرفی میکنند! (نمونه فیلم تولید وزارت اطلاعات رژیم نظیر „نیم روز“) فیلمها و نوشتههایی که سعی بر این دارند که چهره مقاوم زندانیان سیاسی دهه ۶۰ را از بین ببرند و همگی را „تواب“ نشان دهند. مقاومت در برابر حکومت ارتجاعی را بیهوده جلوه دهند؛ نه فقط مقاومت در زندان، بلکه هر نوع مقاومت و مبارزهای را. (نمونه تولیدات کینه توزانه بی بی سی با نمایش گزارشی درباره “ توابین“) آری! روی سخن این عوامفریبیها، جوانان و مردم به تنگ آمده از این همه جور و ستم طبقاتی و اجتماعی است. جنگ سیاسی، اخلاقی و روانیای است علیه ارزشهای انقلابی و والای مقاومت و مبارزه در برابر ارتجاع و اختناق حاکم، که سلطه سرمایه و سرمایه داران را بر کشورمان جاودانه میخواهند.ـ
ما برآنیم که خیزشهای اجتماعی گسترده در سالهای گذشته و ارتباط هماهنگ گروههای اجتماعی در این اعتراضات اعم از جنبش کارگری، جنبش زنان، معلمان، اعتراضات مالباختگان، بازنشستگان، جنبش دانشجوئی، فعالین محیط زیست و… رژیم را به تکاپو انداخته که سنتها و تجربه مبارزه طبقاتی و اجتماعی نسل پیشین را تخطئه کند و آن را بیارزش جلوه دهد. فضای دست راستی و نئولیبرالی برخی از مخالفین متزلزل را چنان در اختیار بگیرد که آنها به بهانه „آزادی بیان و مطبوعات“ هر تبلیغ توابین و خائنین شناخته شده را بدون یک سنجش انتقادی به مخاطبین خود انتقال دهند.ـ
ضدانقلاب مغلوب و ضدانقلاب حاکم در یک چیز مشترکاند: هردو، ضدانقلاباند! از هرگونه فعالیت ضدکارگری، ضدکمونیستی، ضدسوسیالیستی و ضددمکراسی حمایت میکند؛ خواه از سوی یک تواب، خواه از سوی یک مامور „فرهنگی“ رژیم و خواه یک خائن که زندگی دهها نفر را نابود کرده و آسیب رسانده است. مهم این است که کینهتوزی خودشان را از زبان و بیان „آنها“ از رسانههای حاکم و خردهرسانههای دست راستی ایرانی بازتاب دهند. برخورد با توابین داخل زندان، ما را با توابین سیاسیای روبرو میکند که پروندهای بسیار ننگینتر دارند! اگر توابین داخل زندان، میتوانند ترس از شکنجه و اعدام را بهانه شکستن و خواری خود عنوان کنند، توابین سیاسیای که به پابوسی چنین فضایی رفتهاند، بیهیچ سازی به خوش رقصی برای جانیان پرداختهاند. پیام ما به همه آنان ساده و روشن است:ـ
https://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1049&Id=1241
مقاومت زندگی است و شما از این سنگرها گذر نخواهید کرد!ـ
جمعی از زندانیان سیاسی چپ، سوسیالیست و کمونیست
۲۰ اکتبر ۲۰۲۰
شهباز گفت:
پنجشنبه, ۱ آبان, ۱۳۹۹ در ۱۴:۲۲
من به عنوان زندانی سیاسی سابق خودم را در نگرانی دوستان عزیز نویسنده مقاله فوق سهیم میدانم. با توجه به پیشینه نویسنده کتاب تابوت زندگان کاملاً قابل فهم است که حضرات تحرک جدیدی را آغاز کرده اند تا حافظه تاریخی ما از جان بدربردگان را بیازمایند. خانم فیلش یاد هندوستان کرده و به فکر “فعالیت اجتماعی” افتاده. البته حق هر کسی ست که هر جا میخواهد حضور داشته باشد ، ایشان ولی فراموش کرده که به سبب پیشینه خود به عنوان “تواب تیز” شاکی خصوصی دارد. آنجا که او با همکاری حاجی داوود سادیست “شربت بهشت” در حلق زندانیان بی دفاع می ریخت و دست در دست قدرت جنایت پیشه امان از زندانی می برید، دیگر نه زندانی که زندانبان بود. او دست راست آن وحشی افسارگسیخته دیگر نمیتواند در نقش “قربانی” ظاهر شود. به خصوص که به گواه خود دوران “پربار” بعد از زندان را در کنار بازجویان ضد فرهنگ کیهان سپری کرده است.
اشتباه نشود، ما انتقام جو نیستیم ولی حافظه تاریخی داریم. وظیفه داریم آنچه را این جنایتکاران و دستیاران زبونشان بر سر دو نسل از نجیب ترین فرزندان این خطه از زمین آورده اند را همچون آینه در برابر شان بگیریم تا بدانند که ما گرچه آدم کش نیستیم، ولی با آدمکشان هم کنار نمی آییم و این را اربابان این آدم مدت هاست که می دانند. به او آدرس اکبر گنجی و محسن سازگارا را می دهیم تا به “فعالین نو اندیش سیاسی ” بپیوندد و سلوک زد و بست را بیاموزد. بفرمایید، راه باز و جاده دراز.
رزا جان
در اروپا و ایران ب خصوص شاکی شخص ثالث و نبودن فاکت های محکمه پسند، بخصوص در اروپا هیچ دردی را دعوا و بیشتر ب دردهای قربانی اضافه میکند اگر کمی دقیق تر ب جنگ جهانی و کشتار و شکنجه قربان ب شکل ژورنالیستی مگه توانست از شکنجه در دنیا جلوگيري کند ، ن تنها نتوانست قصیه شکنجه را برای همیشه دفترش را ببند، بلکه بر عکس کرد، و شکنجه را سیستماتیک و مدرن و همگانی کنند، مثلا خود سازمان ملل و حقوق بشر که مسخره ترین و بی آبرویی نوع سازماندهی دولتی و خصوصی نه تنها نتواست هیچ گه ی بخورد بیشتر دست شکنجه گران دولتی، و هزاران دستان مربوط ب این سازمان فوق ضد بشری را آزاد برای قانونی کردن را باز گذارد
حالا باید خنده دار باشد که هستند هنوز شاکی خصوصی، در کدام سازمان صد بشری شکایت کنند،
ممنون
هما تواب نشد، او رژیمی شد!
نسرین پرواز
هما کلهری پشت واژه تواب پنهان می شود تا بتواند همکاری هایش با رژیم را که او را زندانبان کردند توجیه کند! هما به یک تواب بدل نشد بلکه آگاهانه انتخاب کرد که به عنوان یک زندانبان خط قرمزهای اخلاقی را زیر پا بگذارد و به مهره ای سرسپرده در دست رژیم تبدیل شود .....
https://iranglobal.info/node/82164
آشنایی من با هما کلهری به خواندن کتابش (یادنوشته ها، تابوت زندگان، ۱۳۹۹) مربوط نمی شود، او زندانبانم بود! من در بند هفت قزلحصار بودم که زندانبان قبلی جایش را به هما داد، همان طور که زندانبان قبلی رفت که آزاد شود، هما هم می دانست که خط فاصل دوازده سال حکم زندان تا آزادی مدتی زندانبانی است و چه خوب شغلش را انجام می داد که بعد از آزادی پی در پی شغل برایش ردیف کردند! در حالی که زندانیانی که به اسم تواب آزاد شدند برای سال ها امکان پیدا کردن کار نداشتند ولی هما در روزنامه کیهان هوائی که دستگاه پروپاگاندای رژیم در افکارسازی جامعه را به عهده داشت و زیر دست عباس سلیمی از اعضای دفتر سیاسی سپاه قلم زد! من سه خاطره ویژه از هما را که در کتاب خاطرات زندانم (زیر بوته لاله عباسی) که سال ۲۰۰۲ نیز چاپ شده است در اینجا بازنشر می کنم:
http://www.nasrinparvaz.org/fa/2020/10/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%aa/
ارسال یک نظر