۲۹ مرداد، ۱۳۹۹

آقایانِ مارکسیست! پیامبرِ شما به کُلفتِ خانه، تجاوز کرده!


رزا: اکنون که فرشید فریدونی در تلویزیون برابری (راه کارگر) به رابطه ی چند زنیِ مارکس اشاره می کند، جا دارد در مورد تجاوزِ مارکس به کلفتِ خانه شفاف سازی شود!
فریدونی رابطه را به عنوانِ رابطه ی خارج از ازدواج بازگو می کند و حتی یک ارتباطه مثلثی و جنسیِ را نقاشی می کند! (مثلثی میانِ همسر مارکس جنی، کلفتِ مارکس هلنا و مارکس) او ادعا کرده که هلنا و جنی دوستِ همدیگر و هر دو عاشقِ مارکس!
فریدونیِ نادان، فمینیستها با تجاوز مشکل دارند! میستر فریدونیِ مارکس شناس!، فمنیستها به خانواده اعتقادی ندارند که بعدن رابطه ی خارج از ازدواج  را  اخ و تُف، نا مشروع و بچه را هم حرامزاده بدانند. فمینیستها به تجاوز جنسی در یک رابطه ی نابرابر، شاکی هستند!
هلنا کودکِ کار در خانواده ی جنی، همسرِ مارکس نبود! هلنا ی کلفت، از 17 سالگی، بقولی خانه زاد بوده و پس از 6 سال کلفتی، به عنوانِ کمک به جنی و نوزادش، از طرفِ مادرِ جنی، پس از ازدواجِ جنی و تولدِ بچه ی اول، برای کلفتی و بچه داری به خانه ی مارکس، فرستاده می شود! اختلافِ سنیِ جنی و هلنا 6 سال بود! یعنیِ جنیِ لَش پرورده و ماشینِ جوجه کشیِ مارکس بوده و هلنا هم بدون مزدِ کافی، باید بچه ها را بزرگ می کرده! بچه ی هفتمِ مارکس که بدنیا آمد، هلنا (کُلفتِ 31 ساله) هم از مارکسِ 46 ساله حامله و هنری-فردریک (فِرِدی) را سه ماه بعد بدنیا می آورد! یعنی وقتی که جنی (زنِ مارکس) بدلیلِ حاملگی با شوهرش مارکس، نمی خوابیده، مارکس در حالِ استفاده ی جنسی از کلفتِ خانه بوده!
پس از تولدِ دخترِ مارکس از جنی (خانمِ خانه)، سه ماه پس از آن، پسرِ مارکس بدنیا می آید، آنهم از کُلفتِ خانه! نوزادِ کلفت را در 10 هفتگی به فرزندخواندگی به یک خانواده ی فقیر می سپارند! یعنی هنوز نوزادِ کُلفت را سه ماهه هم  نشده، از پستانِ مادر گرفته و به فرزند خواندگی می دهند! البته کلفت به جای نوزاد اش، مجبور است دختر بچه ی خانمِ خانه (یعنی جنی، همسرِ مارکس) را تَروخشک کند! دخترِ هفتمِ مارکس را می گویم! که بعدها از بیماری می میرد...
پسر بچه ی نا مشروع، تا پس از مرگ، فقط می دانسته که مادرش کیست! تنها پس از مرگِ جنی و مارکس، وقتی که کلفت در 63 سالگی به خانه ی انگلس برای کلفتی فرستاده شد، پسرش در آشپزخانه (محلِ کارِ مادر)، اجازه ی دیدارِ مادر را داشته. پسر هرگز در خانه ی مارکس این اجازه را نیافت! اگر جنی/مارکس/هلنا در مثلث عشقی بوده اند، چرا پسرک را زیر فرش کردند؟
پسرِ کلفت در فقر مُرد ولی مادرش  را در کنارِ مارکس دفن کرده اند! 

Helena Demuth

اشراف زده ها در کنارِ قبر شان، سگ های وفادارشان را هم خاک می کنند! و بَرده های خانه زاد را!
هلنا، یک کلفتِ تجاوز شده، از نوزادِ هنوز شیرخوارش می گذرد تا محلِ کارش را حفظ کند! این شرطِ خانمِ خانه (جنی) است!
در دهه ی 60 کتابی به سه زبان بیرون آمد: من پسرِ مارکس هستم! و با بررسیِ نامه های دخترانِ مارکس، مورخان متوجه شدند که انگلس در تختِ بیماری و مرگ، افشا کرد که هنری-فریدریک، نه بچه ی نا مشروعِ انگلس، بلکه پسرِ مارکس بوده!
از آنجایی که هنری-فریدریک کودکی و زندگیِ خوبی نداشت و انگلس هم می ترسید که پس از مرگش از او (انگلس) بدلیلِ ظلمی که بر بچه رفته، بخوبی یاد نکنند، این راز را با کائوتسکی در میان گذاشت و هم در خطابه ی مرگِ هلنا (کلفت) طعنه ای به آن زد، که او (انگلس) پدرِ هنری-فریدریک نبوده...
کلارا زتکین و بقیه ی سوسیال دمکراسی آلمان نیز می دانستند ولی دم نزدند. بعدها هم استالین به اغلبِ گندکاری های خود و رفقا یش، مُهرِ "محرمانه" زد! پس از سقوط شوروی، اغلبِ این تجاوزها رو شدند...
فمنیستها نه بدلیلِ رابطه ی نامشروع و خارج از ازدواج، منتقد مارکس هستند. آنها یک رابطه ی آقای خانه و کُلفت را رابطه ای نابرابر می دانند. رابطه ای نا برابر و تجاوز...
 پسرِ مارکس تنها بدلیلِ مادرش که کلفت بوده، بیش از یک قرن، زیر خاک می شود، چون سوسیال دمکراسی و حزب کمونیست و اشرافیتِ کارگری، او را حرامزاده، نامشروع و خارج از اخلاق می دانستند...
 Henry Frederick Demuth

نخبگان/روشنفکران و مارکسیستها، خود نماینده خوانده گانِ طبقه ی کارگر، در طولِ زندگیِ شرم آورِ خود، خونِ زنان را  دوشیده اند و حتی کارِ کلفتِ خانه را "کارِ غیرِ مولد" نامیده اند! بسیاری شان کلفت/نوکر داشته اند! حتی وقتی خواهرِ 15 ساله ی هلنا، کُلفتِ جدیدِ مارکس را نزدِ خانواده ی مارکس برای کُلفتی می فرستند و دخترک از بیماری تلف می شود، مارکس قُر می زند!

هلنا هرگز دستمزدِ کافی نداشته تا زندگی اش را مستقل کند و بجای تر و خشک کردنِ 8 توله یِ مارکس و جنیِ مُفتخور، بتواند پسرش را بزرگ کند. هنری-فریدریکِ 2 ماهه را ، از پستانِ مادرِ کُلفت می گیرند و با پرداختِ پول و به اسمِ کودکِ نامشروعِ انگلس به خانواده ای فقیر می سپارند. انگلس در دمِ مرگ و از ترسِ انتقادِ آیندگان از اینکه پدرِ خوبی نبوده است، در دقیقه ی آخر و پس از مرگِ مارکس/جنی و کُلفت، رازِ سر به مُهرِ خانواده ی مارکس، پیامبرِ سوسیال دمکراسی را فاش می کند!
هنری-فریدریک فرزندِ تجاوز بود که در فقر و بی نامی، از تاریخ حذف شد!
درست بمانندِ زن های برتولد برشت که اغلبِ نمایشنامه ها و اشعارِ برشت را برایش نوشتند و برشت را، برتولد برشت کردند! مانندِ همسرِ آلبرت اینشتن، و بسیاری از زنان و کودکانشان که زیر پایِ مردسالاریِ رهبرانِ فکری/ علمی/طبقاتی/هنری...از تاریخ حذف شدند.
اگر هم اسمشان گاهی در سخنرانی ها بیاید تحریف شده و کج و معوج!
به این گفتگوی مردانه خوب گوش کنید! اینجا

آیا تهوع آور نیست که مردان با یک من کیر و خایه بنشینند و  جلویِ دوربین از حقِ بی کاری در حاملگی و یا دورانِ قائدگیِ زنان بگویند؟ اینکه، کارِ زنان در خانه "کارِ مولد" است یا نیست؟ اینکه مارکس بهتر از زنان دفاع کرده یا انگلس؟!  روفقا! یک زنِ سر موضع نداشتید، کنارتان بنشیند و از پیامبرِ تجاوزکار تان، دفاع کند؟
مرتبط: فرشیدِ فریدونی و آرش کمانگر در گفتگویی راجع به زنان!
  ده دقیقه ی اول در توجیحِ تجاوزِ مارکس به کُلفت اش!
کار خانگی زنان از دیدگاه مارکس، گفتگوی آرش کمانگر با فرشید فریدونی
https://youtu.be/Fe6xDWzGQSw

تلویزیون برابری: گفتگو با دکتر فرشید فریدونی نویسنده سوسیالیست ساکن برلین و از دست اندرکاران نشریه اینترنتی آرمان و اندیشه و پژوهش جنبش های اجتماعی در ایران درباره دیدگاه کارل مارکس پیرامون کار خانگی زنان از منظر تئوری ارزش
 

 برخی منابع به زبان آلمانی اینجا

 

 

Helena Demuth

https://de.wikipedia.org/wiki/Helena_Demuth

MARX Ungeliebter Sohn

Frederick Demuth, unehelicher Sohn von Marx, galt bislang als verschollen. Seine sorgfältig verwischten Spuren fand jetzt der englische Journalist David Heisler wieder.
Henry Frederick Demuth, am 23. Juni 1851 in der Dean Street 28 im Londoner Stadtteil Soho geboren, war ein unehelicher Sohn von Karl Marx - gezeugt mit der Haushälterin der Familie, Helene Demuth, genannt Lenchen.
Auch der japanische Geschichtsprofessor und Biograph von Marxens Lieblingstochter Eleanor, Chushichi Tsuzuki (SPIEGEL 52/1967), konnte trotz umfangreicher Recherchen lediglich ermitteln, daß Frederick (Freddy) Demuth 1910 im Osten Londons gewohnt habe. Dann, so Tsuzuki, "verschwand er für ein halbes Jahrhundert aus den Annalen der sozialistischen Bewegung".
Freddy bei einer armen Fuhrmannsfamilie namens Lewis aufwuchs und das Büchsenmacher-Handwerk erlernte - vermutlich bezahlte Friedrich Engels die Ausbildung.
In dieser Zeit besuchte Demuth sehr oft seine Mutter, die nach dem Tode von Marx im März 1883 Engels den Haushalt führte. "Sie saßen immer nur in der Küche", erinnert sich Adoptivsohn Harry, "sie war sehr nett und konnte gut kochen."
Trotz aller Details, die Heisler über das Leben Demuths ausfindig machte, konnte auch er eines nicht aufklären, ob dieser nämlich wußte, wer wirklich sein Vater war.
Erst 20 Jahre nach Demuths Tod er starb am 28. Januar 1929 - entdeckte Marx-Forscher Blumenberg einen Brief Louise Kautskys, der auch Engels letzte Botschaft enthielt und der aufdeckte, daß damals fast alle Führer der sozialistischen Bewegung wußten, wer wirklich Freddy Demuths Vater gewesen war. Louise Kautsky: Marx "liebte den Buben nicht, der Skandal wäre zu groß gewesen"
Karl Marx' Seitensprung

"Die Haushälterin wiederum ist der Familie treu ergeben. Sohn Henry Frederick, den sie im Juni 1851 zur Welt bringt, wächst in einer Pflegefamilie auf. Erst lange nach seinem Tod wird in der Öffentlichkeit bekannt, dass Karl Marx dessen Vater ist.

Im Grab vereint

Lenchen Demuth bleibt bei der Familie und pflegt Karl Marx bis zu dessen Tod 1883. Am 4. November 1890 stirbt sie mit 70 Jahren in London. Beerdigt wird sie im Grab von Karl und Jenny Marx so, wie die beiden es sich zu Lebzeiten gewünscht hatten.
Karl Marx kämpft gegen Lohnsklaverei und Ausbeutung, doch privat überwindet er die Klassengegensätze nicht: Seine eigene Haushälterin Helene Demuth erhält nur selten einen angemessenen Lohn. Zusammen mit Friedrich Engels schreibt Marx zwar in der "Deutschen Ideologie": "Die Ausbeutung des Menschen durch den Menschen und die Entstehung des Kapitalismus beginnt in der Familie und mit der Unterdrückung der Frau." Als Helene Demuth aber von ihm schwanger wird, gibt er das Kind in eine Pflegefamilie. Auch später verschwendet Marx keinen Gedanken an die Ausbildung seines Sohnes. Doch scheint ihn Helene Demuth für dieses Verhalten nie zu verachten: Sie versorgt die Eheleute Marx bis zu deren Tod. Nach allem, was Zeitzeugen berichten, lächelt sie stets, ist glücklich und hilfsbereit.

 Jenny und Karl Marx hausen dort mit ihrem ersten Kind in einer engen Wohnung. Jenny hat nie gelernt einen Haushalt zu führen. Da schreibt ihre Mutter: "Ich schicke Dir das treue liebe Lenchen, als das Beste, was ich dir schicken kann." Fortan arbeitet Helene Demuth bei Jenny und Karl Marx, erst in Paris, dann in Brüssel und London. Die sparsame, fleißige Haushälterin erzieht die Kinder, putzt, kocht, näht Reste zusammen, organisiert die Finanzen, während Jenny Marx die Manuskripte ihres Mannes abschreibt und redigiert. Wenn die Familie in London am Sonntag über die Heide von Hampstead zieht, schleppt Helene Demuth als Letzte im Tross den Proviantkorb. Oft bleibt sie ohne Lohn, denn die Haushaltskasse ist meist leer. Sie bleibt selbst als Marx ihr zwischenzeitlich kündigt, weil überhaupt kein Geld mehr da ist.

Da Jenny offensichtlich nie gelernt hatte, einen Haushalt zu führen, beklagte sie sich bei ihrer Mutter über die schreckliche Überforderung durch die zusätzliche Hausarbeit und die im Jahrestakt ankommenden Kinder. Ihre Mutter, Caroline von Westphalen, schickte ihr „das treue liebe Lenchen, als das Beste, was ich dir schicken kann.“ Seit 1845 war Helene Demuth bei der Familie Marx und folgte ihr 1848 nach Paris, Köln, Brüssel und London ins Exil. Der „praktische Hausgeist“ lernte nach der französischen noch die englische Sprache. Mit „hausfraulichem Geschick“ und Sparsamkeit teilte sie auch das wenige Geld ein und verhandelte mit den Pfandverleihern. Freuden und Leiden, Erfolge und Niederlagen und die permanente Armut teilte sie mit der Familie Marx
.
„Das treue liebe Lehnchen“

Helene Demuth war nicht nur Haushälterin und Köchin, sondern auch Erzieherin der Kinder der Familie Marx, die sie Nimmy nannten. Gelegentlich spielte sie auch Schach mit Karl Marx und führte lange Gespräche mit ihm. 1851 gebar Demuth einen Sohn, Frederick Demuth, benannt nach Friedrich Engels. Karl Marx war damals 46 Jahre alt und lebte mit seiner Frau Jenny von Westphalen in London.
Obwohl Frederick Demuth Karl Marx „lächerlich ähnlich“ sah - wie eine Freundin der Familie an August Bebel schrieb -, kümmerte sich Marx nicht um Frederick. Frederick Demuth (genannt Freddy) wurde in eine Londoner Pflegefamilie gegeben. Manche Behauptungen in der Literatur wonach Friedrich Engels die Vaterschaft von Frederick übernommen haben soll, erwiesen sich als falsch. Der sowjetische Diktator Stalin hatte 1934 alle Dokumente, die über die persönlichen Beziehungen von Karl Marx Auskunft geben konnten, der Forschung entziehen lassen. Der Grund: Kein Schatten sollte auf die Lichtgestalt des Kommunismus fallen.
Helene Demuth zog nach dem Tod von Karl Marx 1883 zu Friedrich Engels, dessen zweite irische Ehefrau bereits 1876 verstorben war und der keine Kinder hatte. Sie führte nun ihm den Haushalt. Erst jetzt durfte ihr erwachsener Sohn, der sich nach wenigen Jahren von seiner irischen Frau getrennt hatte, sie ab und zu in der Küche besuchen.
1890 erkrankte sie an Krebs und starb am 4. November in London. In ihrem Testament vermachte sie ihrem Sohn Frederick 95 Pfund. Auf Wunsch der Töchter Eleanor und Laura Lafargue wurde sie im Familiengrab der Familie Marx beigesetzt.
Henry Frederick Demuth, am 23. Juni 1851 in der Dean Street 28 im Londoner Stadtteil Soho geboren, war ein unehelicher Sohn von Karl Marx, gezeugt mit der Haushälterin der Familie, Helene Demuth, genannt Lenchen.
Freddy bei einer armen Fuhrmannsfamilie namens Lewis aufwuchs und das Büchsenmacher-Handwerk erlernte, vermutlich bezahlte Friedrich Engels die Ausbildung.


۶۴ نظر:

ناشناس گفت...

درود ب رزا جان
باید خیلی آروم آروم بعد از انتشار مرتد فکری تحت نام مارکس بد شلوار در خیابان آفتابی شوی!!

ناشناس گفت...

رزا جان
ما در اروپا و ایران فرق نمی‌کند که در هر جای دنیا زندگی می‌کنیم چند بدبختی داریم از طرف دولتهای اروپايي و غیره،
مرتد فکری از طرف ایدولوژی چپ های بی سواد، و جمهوری اسلامی هم جای خود دارد،
انهای که مارکس را برای ما خدا و پیامبر کردند باید پرسید که آیا می‌شود از مادکس انتقاد کرد,هرگز دوم، جتلا چی معجزه ی رخ داده که راه کارگر گویا نمی‌خواهد از غافله روشنفکران عقب نماند خود را دمکرات طاهر جلوه دهد و مارکس را ب انتقاد گرفته،
ما با ها گفته و باز هم میگویم، کسی که بقول خودش تئوری مبارزه طبقاتی و مقوله ارزش را بتوسط خواندن کتاب و نوشتن گرندیسه واژینال پیدا کرده ، پس چگونه مانیفست را برای طبقه کارگر از طریق رهایی حرب تجویز میکند،
خود من از نوشته، گروندیسه و خانواده مقدس خیلی چیزها یاد گرفتم این دلیلی نمیشود که ازش انتقاد اساسی و در رابطه با تجاوز او صحبتی نکنم،
پیروز باشید

Rosa گفت...

رفیق جان
خوشبختانه با سقوطِ شوروی ها، چند دهه است که پته پوته ی این آشغالها روی آب افتاده و از آرشیوِ خودشان!
اینهمه را همان مکتبِ بیلفلد زنان هم مطرح کرده که فریدونیِ مارکسیستِ ناب از آن خبر داد...
آقایون از همه چیز خبر دارند و فارسی شان از من هم بهتر است ولی ترجیح می دهند که بُت هایشان کماکان پابرجا بماند:)
زنان مدتهای مدیدی است که به کارِ ساختنِ جهانِ خود مشغولند وقتی که راه کارگر هنوز نگرانِ قائدگی زنان و حاملگی و اینکه مارکس گفته کلفتی "مولد" است یا آیا انگلس مارکسیست بوده یا نه!
در حالی که اینها از کتابِ قرآن شان فاکت می آورند، ما در حالِ نوشتنِ تاریخ هستیم، آنگونه که بود!
در حال پرستش و غسلِ منیِ مارکس تمام تریبونها را اشغال کرده اند...
واقعن حیفِ وقت که خود را با عقایدِ قرون وسطایی اینها تلف کنیم!
اینهمه تئوری، حرف، حرف، حرف...
فمینیستها بچه های خود را می آورند و نوع خود را گسترده.
حیف حتی تخمِ مرغ گندیده که نثارِ اینها شود!
این چند خط را هم به خاطر دوستی نوشتم که زبانِ آلمانی نمی داند.
اینکه مُرتد شوم باعث افتخار است.
آنارشیستها همواره شعارشان رهایی بوده.
یکی هم رهایی از دروغ است که احاطه مان کرده...
مجبور نیستیم دیگر میانِ گُه و ادرار انتخاب کنیم!
اگر هلنا الان بود، مارکس و جنی را تنها می گذاشت توله های شان را خود بزرگ کنند و با پسرکش، خوش بود.
و این دستاوردِ جنبشِ زنان است:)
برای بسیاری این امر ناممکن است که در چرخ های سرمایه داری/سوسیالیسم گیر کرده اند.
اما آنارشیسم - فمینیسم فضاها/مکان های خودش را دارد...
خارج از روابطِ قدرت:)

Rosa گفت...

در اسفند ۱۹۸۴ کتاب «پدریت غاصب» توسط آزاده آزاد، در نقد کتاب “منشاء
خانواده ” انگلس به زنان ایرانی تقدیم شد. این کتاب در راستای مبارزه جنبش
فمینیستی برای در نظر گرفتن جنسیت در بررسی های مردم شناسی و جامعه شناسی بود. نویسنده در تئوری این کتاب « برخلاف مارکسیسم ، که پیدایش محصولات اضافی و مالکیت خصوصی وسائل تولید را منشاء تنزل مقام زنان میشمارد، کشف تاریخی پدریت بیولوژیک و آفرینش نهاد پدریت اجتماعی و سیستم پدر سالاری
متعاقب آنرا عامل نهایی ستمکشی مشترک و ویژه زنان قلمداد میکند.

برای خواندن کتاب

http://www.iran-women-solidarity.net/IMG/pdf/-30.pdf

ناشناس گفت...

ریدم به کله مارکس ما مارکسیست ها طرفدار مارکس نیستیم طرفدار آموزه های او در مورد چگونه رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

اگر آموزه هایی بهتر وجود داشت مسلما آن را الگو قرار میدادیم.
شما خودتان هم میدانید مارکسیست ها دیگر مثل گذشته بصورت مذهبی و دگم به اندیشه هایشان نگاه نمیکنند آنها فقط به دنبال رهایی کارگر هستند.
شما یک قدم از مارکسیست ها عقب هستید و این مدل انتقاد از مارکسیست ها دیگر پاسخ نمیدهد.
فقط با یک روش میتوانید یک مارکسیست را از اندیشه های مارکس دور کنید و آن داشتن برنامه یا نقشه ای کاملا مدون و استراتژیک و هدف دار برای کارگران باشد.
اولا شما اصلا کار هدف دار و برنامه را نمیپسندید و فقط دنبال این هستید که قدرتها بزنند توی سر همدیگر و شما خرابکاری کنید و دنیایی ازاد بسازید ولی غافل از اینکه قدرتها کاملا در پشت پرده متحد هستند و فقط در مدیا همدیگر را گاز میگیرند.
دوما شما اصلا مسئله ای به نام طبقه کارگر را قبول ندارید.


Rosa گفت...

ما مارکسیست ها طرفدار مارکس نیستیم طرفدار آموزه های او در مورد چگونه رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

ماطرفدار آموزه های او در مورد چگونه رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

چگونه رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

استثمار

رزا: راستش مارکس و مارکسی ها در پی قدرت هستند و بودند.
این آموزه ها هم از دولت کارگری می گوید.
از نظر من و بسیاری از آنارشیست/فمنیستها شما اول تئوری های رها سازی را بایست در محیط کوچک خود اجرا و عملی کنید. یعنی کسی را استثمار نکنید! انگلس که یک کارخانه دار بود که از دسترنج کارگران یک زندگی انگلی داشت. مارکس هم یکروز کُهنه ی بچه عوض نکرده و توی کتابخانه تئوری های دولت کارگری نوشت و در راسِ آن خودش را می دید؟
کارِ کلفت خانه اش را مولد ندانسته، استثمار را در کارخانه تجزیه تحلیل کرده وقتی خود حتی یکروز کار نکرده بود.
رهایی طبقه ی کارگر و بقیه ی اقشار بدستِ خودِ آنان امکانپذیر است و نه این آقایانِ کت و شلوار اطو کرده؟
موجودیتِ آنان بر استثمارِ زیردستانشان امکانپذیر بود و هست؟
استثمار جنسی
استثمارِ تولید مثلی
و استثمارِ نیروی کارِ زنان و کُلفت هایشان و کارگرانشان در کارخانه هایشان...
تئوری های آنان آلترناتیو رهایی کارگران، زنان و بقیه ی اقشار نیست. این نخبگانِ نخاله تنها برای اقتدارِ خود و گروهشان، تئوری بافتند.
بعدها لنین/استالین/مائو و بقیه ی رهروان اینهمه را عملی کردند و جهنمِ دولتِ کارگری و اردوگاه سوسیالیسم از آن سر بیرون آورد و طبیعی بود.

Rosa گفت...

شما خودتان هم میدانید مارکسیست ها دیگر مثل گذشته بصورت مذهبی و دگم به اندیشه هایشان نگاه نمیکنند آنها فقط به دنبال رهایی کارگر هستند.

رزا: اینکه پدیده ی دگماتیسم دیگر عمل نمی کند مدیونِ سالها مبارزه با ادیان ابراهیمی است و در فارسی زبانان تجربه ی مهیب و هولناکِ رژیم های اسلامی در منطقه.
وقتی مذهب بطور کُلی نقشش کمرنگ شد، مذهبِ مارکسی هم.
مارکسیستها اصلن به دنبالِ رهایی کارگران نیستند.
آنان بدنبالِ سروری بر طبقه و استثمار و فوقِ استثمارِ همه ی اقشار بوده و هستند.
رهایی کارگران با ایده ی دیکتاتوری پرولتاریا، دولتِ کارگری، احزابِ سلسله مراتبی و بقیه ی اشکال و فُرم های اقتدار عملی نبوده و سیستمی مهیب تر از سرمایه داری را اجرائئ می کند.
هم آنچه جرج اورول ترسیم کرد.
یعنی حکومتِ "خوک ها" در مزرعه ی حیوانات...

Rosa گفت...

شما یک قدم از مارکسیست ها عقب هستید و این مدل انتقاد از مارکسیست ها دیگر پاسخ نمیدهد.

رزا: کدام مُدل از انتقاد؟
تاکنون کدام مارکسیسم از تجاوزِ مارکس به کُلفتش یا زیرِ خاک کردنِ نوزاد توسطِ او چون "نامشروع" بوده انتقاد کرده؟
تا همین امروز زبانِ انتقاد مارکسیستها توی کونشون بود!
حال یک آنارشیستِ فمینیست اینهمه را به فارسی ترجمه کرده و شما بر مبنایِ یک قرن سکوت لابد انتظار نداشته اید؟

نوشته اید: این مدل انتقاد از مارکسیست ها دیگر پاسخ نمیدهد.

این پُست انتقاد نبود بلکه محکوم دانستنِ استثمار و تجاوز خانگی و اخلاقیاتِ حاکم و متداولِ بخشِ بزرگی از مارکسیستها که فکر می کنند کماکان الگوی استثمار مثلِ کارخانه دار بودن (انگلس)، کلفت و نوکر داشتن (مارکس)، استفراغِ تئوریهای انقلابی و ریختنِ کارِ خانگی بر سرِ زنانِ زیردست (مارکسیستها)، اشکالی نداشته و مباح!

زمانی که مارکسیسم اصلا به این مباحث نمی پردازد، آنارشی و فمینیستها ابتدا آتوریته و سلطه جویی خود را به عنوانِ مرد/سفید پوست/ بزرگسال و اتوریته و رابطه ی سلطه گرانه/نابرابر را زیر سوال می برند، قبل از نوشتنِ تئوری های مشعشعِ "رهایی" برای طبقه ی کارگر...

Rosa گفت...

شما یک قدم از مارکسیست ها عقب هستید...
فقط با یک روش میتوانید یک مارکسیست را از اندیشه های مارکس دور کنید و آن داشتن برنامه یا نقشه ای کاملا مدون و استراتژیک و هدف دار برای کارگران باشد.

رزا: اینکه چه کسی عقب یا جلو می باشد، بستگی به محلِ استقرارِ مشاهده کننده دارد و اینکه در کدام جهت .
بله از درِ عقب، مارکسی ها جلو هستند:)

جالب اینکه از من انتظار دارید برنامه یا نقشه ای کاملا مدون و استراتژیک و هدف دار برای کارگران بنویسم!!!
براستی در همان قرنِ گذشته مانده اید!
شما برای آخر هفته ی کودکتان یک برنامه کامل بنویسید!
تنها با سرکوب و تحکم و اتوریته ممکن است که بخش هایی از برنامه را بتوانید تحمیل کنید!
حال قرار است برای تولید کنندگان که تمام داشت و نداشتِ ما را تولید می کنند، یک برنامه ی هدف دار نوشت!
اینهمه در بدوِ تسخیرِ کارخانه با مشارکتِ دستها و مغز های انسانها در تجمعاتِ محلات/کارخانه/زمین با آزمون و خطا انجام می گیرد.
نه برنامه ی 5 ساله ی اقتصادیِ استالینیستیِ رسیدن به کمونیست که باعث فقر و گرسنگی و عاقبت مرگِ میلیونها نفر را موجب شد.
واقعن فکر می کنید کسی یا حزبی می تواند اولویت های آینده را پیشبینی کرده و برنامه بریزد؟ آنهم از بالای سرِ کارگر/دهقان؟
تازه مگر با گاو و گوسفند طرف هستید؟
یک شبان (مارکس/انگلس/مائو/استالین/لنین)سرگذشت و زندگی میلیونهانفر را در دست بگیرد؟

تنها شبکه ها و تیم های مرتبطِ دست اندرکاران کارخانه/محلات/ناحیه/قلمرو...می توانند طرحی واقعی از رفعِ نیازهای شهروندان را بریزند. و تازه آن هم در هماهنگیِ زنده/ارگانیک و فعال و پویا با همدیگر...تازه آن هم برای زمانِ آینده ای بسیار نزدیک به زمانِ حال!
نگاه کنیم به قلمرو های آزاد شده مثل جیاپاس یا روژاوا و بقیه ی خودگردانی های کارخانه و محلات و...

Rosa گفت...

اولا شما اصلا کار هدف دار و برنامه را نمیپسندید و فقط دنبال این هستید که قدرتها بزنند توی سر همدیگر و شما خرابکاری کنید و دنیایی ازاد بسازید ولی غافل از اینکه قدرتها کاملا در پشت پرده متحد هستند و فقط در مدیا همدیگر را گاز میگیرند.
دوما شما اصلا مسئله ای به نام طبقه کارگر را قبول ندارید.

رزا: اولن خرابکاری چه اشکالی دارد؟
جبهه ی اسرای زمانِ جنگ جهانی دوم در کارخانجاتِ هیتلری توانست ضرباتِ محکمی به رایشِ سوم بزند و فعالیتی ضد فاشیستی و بسیار موثر بود.
چرا همین کار یکهو اخ و بد شد؟ خرابکاری علیه سیستم سرمایه داری مردسالار؟

اینکه سرمایه دارها همدیگر را گاز می گیرند اما در پشتِ پرده متحدند؟ خوب ما هم موقع براندازیِ حکومت هستیم! بعدش ایبته احزاب مارکسی را باید دهانشان را زد، تا دیگر نتوانند خودگردانی ها و شوراها را مصادره کنند و بخصوص خود انقلابیونِ "حرفه" ای را بمانندِ بلشویکها را.
شخصا فکر می کنم که پس از هر سرنگونیِ قدرت، این افراد/گروهها و احزاب ("انقلابیونِ حرفه ای") برای تحققِ خودگردانی ها سَم هستند...

نوشتید: دوما شما اصلا مسئله ای به نام طبقه کارگر را قبول ندارید.

رزا: اگر دیکتاتوری پرولتاریا، حاکمیتِ طبقه کارگر، دولتِ کارگری و بقیه ی اندیشه های مارکسی تحت مسئلهی کارگران منظورتان است؟ نه اصلن قبول ندارم.
من به عنوان یک زن و یک کارگر و یک خارجی و همه ی الغاب و صفاتِ فرودستِ ، هرگز خواهانِ زنسالاری/کارگرسالاری/نژادسالاری/گونه سالاری...
نیستم.
من برای جامعه ای بدون هر گونه سالاری مبارزه می کنم.
اگر این سالاری حتی به اسمِ طبقات و اقشار و جنسیتِ مغلوب باشد مثل دولتِ سیاه پوستان یا حکومتِ کارگران/سوسیالیستی/کمونیستی...

Rosa گفت...

در ضمن
این پٌست انتقاد از مارکس یا انگلس نمی باشد.
من عمل و تئوری متجاوزانه و سرکوبِ ایدئولوژیکیِ مارکس/انگلس و بقیه ی "اندیشمندان" و نخبگانِ فکری را محکوم می کنم.
من سالاری طبقه سرمایه دار/مردسالار و یا سالاریِ زن/کارگر ... را نیز محکوم می کنم.
هر گونه ساختارِ سلسله مراتبیِ فرادست/فرودست و هر تئوریِ برساخته از این تفکرات را.
در قدمِ اول شناسایی اینگونه ساختارهای سلسله مراتبی و فعالیت در جهتِ آن می باشد.
اگر خانواده این فُرم از استثمار را دارد یا حزب/گروه و یا جامعه...
ابتدا باید کسی یا کسانی را استثمار نکرد. بعد می توان اشکالِ فردی/اجتماعی را که سلسله مراتبی می باشند را با مبارزه ی روزمره نابود ساخت. اغلبِ ساختارهای کنترلی کارخانه جات و مَدنی، نطفه های جمعیت ها هستند. جمع هایی علیه اقتدار.
بسیار باید مراقب بود که مدیریتِ خودِ این نهادهای کنترلی و برانداز، خود به یک ساختارِ هرمی رئیس/مرئوس تبدیل نشود و هدایتِ آنها و راسِ آنها دوره ای و موقتی باشند تا اغلبِ کارگران و بقیه اقشار در پروسه ی مبارزه رهبری را بیاموزند و بتوانیم هر فرد در گروه را با اعتماد به نفس برای اجرای مبارزه داشته باشیم.
گروههایی از مائویستها را می شناسم که افرادش کارگری کرده و دستمزدشان را برای صدر و رهبر و کمیته مرکزی می فرستند تا ایشان و ایشان ها تئوری های "انقلابی" برنامه و استراتژی تدوین کنند! وضع تروتسکیستها و بقیه هم بهتر از این نیست!
خوشبختانه تشکل های غیر حزبی زنان و جوانان و اتونوم ها و آنارشیستها بر خردِ جمعی و کارِ دوره ای و موقت پایه ریزی شده و مُدلِ خوبی را در تصمیم گیری های غیر هرمی و شبکه ای و کلکتیو ارائه می دهد.
اینها نطفه ی یک جامعه ی برابر و آزاد را در خود داشته و آلترناتیو خوبی در برابر سیستم سرمایه داری/مردسالار می باشند.
ساختارهای مبارزاتی، خود قدمِ اولِ برقراریِ جامعه ای بدون ستم و استثمار می باشد.
به همین دلیل نیز از کله ی استثمارگرانی مثل مارکس/انگلس/لنین...
جامعه ای سلسله مراتبی و هیرارشیکال بیرون آمد. جامعه ای که رهبرانِ فکری/نخبگان/روشنفکرانش از سوسیالیسم گفتند اما منظورشان همان سرمایه داری بود. دولتی ساختند "کارگری" بسیار مخوف تر از دولتهای متداولِ سرمایه داری...

Rosa گفت...

نوشتید: ریدم به کله مارکس ما مارکسیست ها طرفدار مارکس نیستیم طرفدار آموزه های او در مورد چگونه رهاسازی کارگران از بند استثمار هستیم.

رزا: بسیار دیدم مسلمانان را وقتی با پدوفیلی محمد روبرو شدند. اما کماکان نماز و روزه شان قطع نشد!
منتقدین به شاه و سلطنت، کارخانه دارهای مارکسیست، مردانِ برابری طلب که خانواده ای سنتی دارند....
من رزا همانی را که می خواهم د آینده، در زمانِ حال اجرا می کنم!
هیچ توجیحی برای تجاوز، ستم و استثمار وجود ندارد.
پس نباید هرگر برای رهایی از اقتدار، مقتدر شد.
در روابطِ نابرابر زندگی کرد و برای دیگران تئوری های آزادبخش نوشت!آموزه های رهایی بخشِ واقعی از کله های رها از اقتدار بیرون می زند!
ملاکِ آنارشی
عمل است نه کلماتِ زیبا در وصفِ رهایی!
تازه اغلبِ این تئوری های زیبا، آمال و آرزوهای جامعه ی بشری برای رهایی است که مارکس و بقیه ی نخبگان جمع آوری کرده و با زرنگی اسم خودشان را زیرش آوردند بدونه هیچگونه اعتقادی به برابری و رهایی...
آنان انگل هایی بودند که از آرمانهای رهایی بخش برای اقتدارِ خود تغذیه کردند...
خوک های مزرعه ی حیوانات...

ناشناس گفت...

با سلام و درود
رزا جان قبل از دو بار توشتم متاسفانه قبول نکرد

ناشناس گفت...

اوکی گویا گوگول از خر لج بازی اومد پایین و قبول کرد،
رزا جان ببیند و خود شما من بهوبی میشناسید و نگاه من ب طبقه و کمونیست میدانید هماتطور گفتم کمونیست قبل از مارکس کشف شده بود و این صحبت همانطور گفتید، متاسفانه بدون دکر نام و نشانی زیر سبیلی گذشتن،
اما با مطرح کردن طبقه کارگر ما نمی‌توانیم ذلت و عقب افتادگی خودمان را کتمان کنیم،
این مصیبت با شاشیدن و ریدن تمامی ندارد،، همانطور که گفتن در این مقطع حساس صبقع کارگر جهانی تسلیم سرمایه داری جهانی شده، و رهایی ان اگر هزار تا برنامه و هدف تایین شده در مانیفست مارکس و انگلس باشد نمی تواند این معضل را حل کند ،
رزا جان خود مارکس با خواندن نطرات هگل و آنتی دورینگ، و فلاسفه دیگران و نقد اقتصاد دانان بورزوازی کاپیتال و دست نوشته های گروندیسه را نوشت، سؤال اساسی در این جاست، کسی با خواندن و نوشتن آموخته چگونه حزب را برای رهایی طبقه کارگر پیشنهاد میدهد،

ناشناس گفت...

ناشناس گرامی
شما یک فاکت نشان بدهید،
کجا مارکسیست ها کارگران را رها و آزاد از زنجیره‌ای خودش کرده،
سئوال اساسی، کی گفته که ما باید طبقه‌ کارگر آزاد کنیم،؟؟
سئوال دوم،
مگه برای طبقه کارگر چه شده که ما نیابت از طرف طبقه کارگر کارگران را رها کن،
کسانی که مستقیم در کف کارخانه مستقیم با سرمایه درگیر هستن ، ما چگونه ،و با چه متدی میخواهیم این رسالت تاریخی که دست خود طبقه است، ما این عمل اجتماعی آن هم بتوسط حزب آن هم از بالا ب پایین انجام دهیم

Rosa گفت...

رزا: رفیق جان
من میدانم و شما نیز که طبقه جنسیت و "نژاد" و بقیه ی گروههای انسانی/حیوانی/زمین و محیط زیست توسط نظام سرمایه داری مردسالار استثمار و حتی فوق استثمار می شوند.
بجز زمین و گونه های حیوانی، بقیه نیاز به نمایندگی برای رها سازی ندارند.
انواع و اقسامِ نمایندگی ها مثل احزاب/گروهها/اتحادیه ها و ساختارهای دیگر به نوعی همان ساختار هرمی و ارباب /رعیتی می باشند. راس و صدر آنان هم رهبران/نخبگان/کمیته مرکزی و... همان رأسا اما با نام های "رهبر پرولتاریا" و غیره! صدر مائو!!!
این بازسازی سلسله مراتب، همان کپی برداری از سیستم سرمایه داری و نظام مردسالاری است. و در دراز مدت احیای سیستم کنونی...
به هر حال ما در جهان کنونی شبکه های افقی و بهم پیوسته داریم که بهتر می توان راه حل ها را به مشورت و آزمایش و خطا گذاشته و عمل کنیم.
شما ببینید که این طرفداران طبقه کارگر هم یکی یکی سروکله شان در بی بی سی ظاهر شده مثل بهروز فرهانی راه کارگری! بی بی سی در سالمرگِ تروتسکی اشک تمساح می ریزد!
کاپیتال بهترین ترجمه را در ایران دارد و سمینار مارکس توسط مترجم آقای مرتضوی تدریس می شود! در دانشگاه اینجا مارکس هم تدریس شده و هم رشته ی "مارکس شناسی" داریم که فرشید فریدونی دکترایش را دارد!
مارکس دیگر انقلابی نیست و راه حل های درون سیستمی هست!
مورگان که انگلس در منشا خانواده از او وام گرفته، قدیمی و اکتشافات بسیاری در رشته مردم شناسی و دوران نو سنگی و غیره شده!
اثبات شده که کشاورزی بسیار قبل تر از دامداری 13000 سال قبل بوده. مادرتباری و بقیه ی کشفیات...
خانم آزاده آزاد 30 یا 40 سال پیش نقدشان را (پدریت غاصب) را به کتاب منشا خوانواده انگلس نوشته اند.
علم و دانش بطور دیجیتال در دسترس همه است و تلاش است بقیه مقالات علمی/اجتماعی/دانشگاهی هک شده و در اختیار مردم گذاشته شود.
همانطور که گفتید ایده ی سوسیالیسم/کمونیسم خیلی قدیمی تر از مارکس/انگلس است.
البته سیستم فقط آنان را بولد می کند تا اپوزیسیون قلابی برای خودش درست کند...
اپوزیسیون واقعی خود مدیریت کارگری و محلات و قلمرو های آزاد و کلکتیوها هستند.
ما به حزب نیاز نداریم تا ستمگران را بشناساند؟
سیستم مدتی با تحمیق نیروی کار با بلشویسم سوار بخش بزرگی از نیروی کار شد.
بزودی بلاروس هم سقوط خواهد کرد و هر منطقه ای گلوی دیکتاتورش را گرفته و می فشارد...
ما در هر کجای جهان گروههای آزاد سازی داریم.
بفرمایید یک زن را در ایران از دست شوهر/پدر نجات بده بعد بچپاندش در گروه زنان حزبی و زیر لنگ و پاچه ی رهبری!
عملی انقلابی نیست مثل کاری که مائویستهای 8 مارس می کنند؟
ارباب عوض می شود اما رابطه ی نابرابر دست نمی خورد؟
باید این رهبریت را ریخت توالت و سیفون را کشید.
هر انسانی در پروسه ی رهایی خود، فضا را برای رها سازی آزادتر می کند. انتقال آگاهی شبکه ای و افقی است و دیگر دانش در دست یک نفر نخبه نیست. همه درگیرند.
باید بُت ها را شکاند چون همه در بسیاری حوزه ها درگیرند و بسیاری از بی نام ها در خودرهاییِ خود راه رهایی را بخشن حتی آسفالت کرده اند.
حال مارکس یا انگلس چه "خری" بودند؟
با پوزش از خرهای نازنین که نه تجاوزکارند و نه استثمارگر:)

Rosa گفت...

"انکار هر نوع مسئولیت: ما به هیچ وجه شما را ترغیب و تشویق نمی کنیم که دست به کارهای غیرقانونی و خرابکارانه بزنید، چرا که چنین چیزهایی ممکن است موازنه ی قدرت را به هم زده و همه چیز را تغییر دهد و این کار خیلی خیلی خیلی بدی است. لطفا فقط در خانه بنشین، برو سر کار و نظاره گر گذر زندگی ات باش."

https://archiverosa.blogspot.com/2010/04/blog-post.html

ناشناس گفت...

من وقتی ریدم به کله مارکس یعنی هیچگونه رهبری افراد و اشخاص چه نخبه چه غیره نخبه را قبول ندارم.

حالا یک سند بیاورید که در علم مارکسیسم گفته شده است فرد یا یک حزب خاص میتواند در راس باشد.

مارکسیسم میگوید دولت انقلابی و این دولت تشکیل شده از کارگران است نه اشخاص نخبه.
من دولت و قدرت یک طبقه را قبول دارم و شما قبول ندارید که این بحثش کاملا جداست.

در مارکسیسم حزب پیشرو هم تشکیل شده از کارگران اگاه است که البته این یک مقدار خطرناک است چون صفت اگاه باعث رهبری افرادی خاص میشود اما این حزب پیشرو فقط برای به ثمر رساندن انقلاب پیشروی میکند و نه قدرت گرفتن بعد از انقلاب.


در ضمن خرابکاری خیلی خوب است به شرطی که بی هدف نباشد و باعث مرگمان نشود.

رفقای داخل هم یادشان باشد افکار رزا از یک جهت بسیار خطرناک است او با ترویج فرهنگ ایثار باعث از دست رفتن جانمان میشود. اینها در آلمان انواع و اقسام پشتیبانها را دارند و به محض دستگیر شدن ده ها نفر اقدام برای آزادی میکنند اما در ایران اگر با ایثار و عشق حرکت کنیم در نهایت ما را در سکوت به عنوان قاچاقچی و مامور اسرائیل اعدام میکنند.

همین رفیق قلیانی که مثالش زده میشود دلیل اعدام نشدنش به دلیل گمنام نبودنش است
ایشان هم گروه داشت هم نشریه هم برنامه و هم هدف و هم با جنبش کارگری همکاری.

شاید بخاطر ایجاد احتیاط به من برچسب هایی بزنند اما به یاد داشته باشیم ما قبل از انقلاب ده ها حزب و سازمان چپ داشتیم که حتی تا این زمان کشورهای فارسی زبان با مقالات احزاب ایرانی جنبش های کارگری شان را تدریس میکنند.

پس با این تجارب بزرگ ساختن حزب و گروه و سازمان به هیچ عنوان کار دشواری نیست.

ناشناس گفت...

سلام مجدد
مارکسیسم و کمونیسم فرقش از زمین تا سمان است،
یعنی بی نهایت است،
دوست عزیز از خر شیطان بیا پایین،،
ازکی مارکسیسم علم شد،
برای اولین بار ااگر نباشد، حزب توده مارکسیم گفت علم است، من فکر کنم حتا خود مارکس هم قبول نداشت که مارکسیم علم است،،
مارکسیم یک ایدولوژی است، علم پیش کش،!
اگر حرف شما را قبول کنیم چه کسانی برای اولین بار برای طبقه کارگر مانیفست و حزب درست کرد,
رجوع ب تاریخ گدشته کنون پاریس دور از مارکس حتا یک لحظه‌ ب شکل حزب هم فکر نکرد،
ولی دوست داران مارکسیم و لنیسم همه متفق القول هستن که علت شکست کمون نبودن دیکتاتوری حزبی بوده،
جواب سؤال دوم
کشورهای فارسی زبان با مقالات احزاب ایرانی جنبش کارگری شان را تدریس میکنند!!
واقعا ب این میگن دورغ بزرگ،
کشورهای فارس زبان چی است من زیاد متوجه نشدم!!
اما دروغ بزرگ جنبش کارگری در کف کارخانه و در تشکیلات مخفی خودش مبارزه طبقاتی بطور جدی کسب و مبارزه میکند، جنبش کارگری دانشگاه نیست که تدریس انجام دهد، آن چیزی که مورد نطر شما است همان تدریس مارکسیم است که بدرد توده ی ها و اکثریت است،، نه جنبس کارگری،

Rosa گفت...

در مارکسیسم حزب پیشرو هم تشکیل شده از کارگران اگاه است که البته این یک مقدار خطرناک است چون صفت اگاه باعث رهبری افرادی خاص میشود اما این حزب پیشرو فقط برای به ثمر رساندن انقلاب پیشروی میکند و نه قدرت گرفتن بعد از انقلاب.

اما این حزب پیشرو فقط برای به ثمر رساندن انقلاب پیشروی میکند و نه قدرت گرفتن

و نه قدرت گرفتن
و نه قدرت گرفتن
و نه قدرت گرفتن

رزا:
طوفانِ خنده:)
ژنرال هم همین حرفها را میزد!
تروتسکی را می گویم!
شما ادعا دارید که تشکیل حزب برای پیشبرد انقلاب است و لابد مثل م.رازی و علیرضا بیانی اعتقاد دارید که حزب پس از سرنگونی، خود را منحل می کند و دو دستی و چهار پا، قدرت را تقدیمِ طبقه ی کارگر می کند!
در مورد ایران اکنون که جوانان "رضا ساه روحت شاد" می گویند، پس از سرنگونی رژیم، حزب شما قرار است مثلن خود را منحل کند؟
سناریو همان می شود که بلشویک ها کردند. مجلس موسسان را منحل (چون رای نیاوردند) گفتند "شوراها"، بعد هم ادعا کردند که حزب از طرف شوراها مامور شده، قدرت را بدست بگیرد! سپس اسباب کشی به مسکو و دولت حزبی را جای شوراها یا طبقه اعلام کردید و دیکتاتوری پرولتاریا (بدون پرولتاریا). من همان موقع در بحث با تروتسکیستها گفتم که نخبگان در حزب "پیشرو" در یک تشکُل هرمی از گُرده ی مردم پایین نخواهند آمد؟
کارگر آگاه در حزب پیشرو نبود که زندان ساخت، تبعید کرد، شکنجه و اعدام کرد!
این ها همان اجدادِ مارکسِ متجاوز بودند.
اجدادِ انگلسِ استثمارگر...
کارگران "پیشروی" حزبی هم البته به فرمانِ حزب زندانبان شده و بدتر از لاجوردی ها شکنجه و اعدام.
مگر مردم "چلاقند" که شما به جایشان انقلاب (کودتا) کرده و قدرت جابجا کنید؟
حزب شما مثل موتلفه ی رژیم یک ضد انقلابِ کودتاچی خواهد شد.
به ثمر رساندنِ انقلاب یعنی چه؟ ایجادِ دیکتاتوری پرولتاریا:)

Rosa گفت...

در ضمن خرابکاری خیلی خوب است به شرطی که بی هدف نباشد و باعث مرگمان نشود.

باعث مرگمان نشود.
باعث مرگمان نشود.
باعث مرگمان نشود.

رزا: نترسید بلشویک نیستیم با شیمیایی به جانِ جنبش دهفانی بیفتیم:) یا بقول ژنرال تروتسکی: مردم را در شوراهایشان مثل بوقلمون شکار کنیم!
یا مثلِ لنین حکم سیبری و اعدام بدهیم!
ما حتی مثلِ مارکس هم نیستیم در آرزوی ماهی گیری ، پس از 4 ساعت کار! ماهی های نازنین را با حذفِ مارکسی ها در امان داریم!
حتی حاضر به تجاوز و یا زیر خاک کردنِ فرزندِ "نامشروع" نیستیم!
خرابکاریِ ما آنجاست که مردم را مسموم می کنند. حیوانات را در اسارت و هورمونی، زمین را استثمار.
ما پدوفیل ها را افشا، خریدارانِ تن را مقطوع الانسل، تجاوزگر را، چهره ی رسانه ای و از این قبیل پارازیت اندازی ها در نظم عمومی:)
خونی از کسی ریخته نخواهد شد:)

Rosa گفت...

رفقای داخل هم یادشان باشد افکار رزا از یک جهت بسیار خطرناک است او با ترویج فرهنگ ایثار باعث از دست رفتن جانمان میشود. اینها در آلمان انواع و اقسام پشتیبانها را دارند و به محض دستگیر شدن ده ها نفر اقدام برای آزادی میکنند اما در ایران اگر با ایثار و عشق حرکت کنیم در نهایت ما را در سکوت به عنوان قاچاقچی و مامور اسرائیل اعدام میکنند.
او با ترویج فرهنگ ایثار باعث از دست رفتن جانمان میشود.
او با ترویج فرهنگ ایثار باعث از دست رفتن جانمان میشود.

رزا: ایثار؟! مبارزه یک ضرورت است. نه فداکاری!
خیلی ها به این ضرورت رسیده اند و خیلی ها هم که برای بقا در حالِ مبارزه اند. چون حتی برای زنده ماندن هم این روزها اجبار به مبارزه شدیدتر شده.
کارگر 7 تپه دارد ایثار می کند، یا ضرورت زندگی اش مبارزه شده؟

نوشتید: اینها در آلمان انواع و اقسام پشتیبانها را دارند و به محض دستگیر شدن ده ها نفر اقدام برای آزادی میکنند...
رزا: ای ول! من کوتاه زندان افتادم و انواع و اقسامِ پشتیبانی هم نبود! ده ها نفر هم نبود! یکی از رفقای شورایی آمد بهم پول بلیط داد که به شهرم برگردم:)
شما مبارزه ی داخل و خارج در آوردید انگار ما را مدال می دهند!
شخصن اگر هم ده نفر می آمدند، برشان می گرداندم...
اینکه ما دستگیری های داخل را بولد می کنیم، چون خطر اعدام دارد. مطمئن باشید تمام احزاب/گروه ها چپ یا حقوق بشری در وقت دستگیری ما به خوابِ زمستانی میروند:)
البته باکی نیست. در شهر که من را می بینند تقریبن همه می شناسند و سلام می دهند و اگر تار مویی ازشان کم شود میدانند که ما زمین را به آسمان دوخته و حمایت شان می کنیم چرا که یا زبان نمی دانند یا پولِ زیر آب رفتن ندارند... این آنتی فاشیست است که دهها و هزارها بر علیه خشونت به خیابان میریزند. ما در موضع قدرت هستیم و نیاز به پشتیبانی نهادهای سیستم (حقوق بشر و غیره) نداریم. مردم ما را می شناسند مردمی اما بسیار فرودست تر از ما که نه پول دارند خودشان را به ما در شهر دیگر برسانند و نه موقعیتش را و نه زبان می دانند!

نوشتید: اما در ایران اگر با ایثار و عشق حرکت کنیم در نهایت ما را در سکوت به عنوان قاچاقچی و مامور اسرائیل اعدام میکنند.

رزا: رفیق در مبارزه که حلوا پخش نمی کنند؟ مدال هم نمی دهند!
هزار اتهام ناروا هم میزنند!
چه انتظاری داری؟
اگر چیزی بیش از زنجیر پا داری، خوب بشین خانه و کاپیتال بخوان!
من هیچی ندارم و مجبورم مبارزه کنم. اگر افتادم هم آنهایی که مثل من هستند، بلندم کردند.
من برای مطالباتم می جنگم. ایثار هم نیست. مثلن بخشی ها و کارگرانِ هپکو یا بقیه دارند خودشان را ایثار می کنند!
حال رژیم بگوید اسمائیل جاسوس اسرائیل!!! کسی باور نمی کند؟
یا سپیده را کردند قاچاقچی! یا مورد ناموسی بهش انگ زدند!
رژیم هر چه می خواهد بگوید... در شوش و در محل و محیط مبارزه اغلب همه همدیگر را می شناسند و باور نمی کنند.
البته اگر از محیطت دور بیفتی و مثلن به دستور حزب عمله شدی، حتی خود حزب می تواند دخلت را بیاورد. چون ساختار هرمی هم هست، کسی با خبر نشده و انگار اصلن وجود نداشته ای. مبارزه در آغوش مردم هیچگاه خطا نیست و هم آنها به یادت خواهند آورد. اگر هم نه، چه باک؟
وقتی مُردیم چه اهمیت دارد ؟
البته من هم در جوانی خیلی دوست داشتم قهرمان باشم. اما الان می دانم که کافی است که قهرمان خودم باشم. توی سگدانی هم بیندازنم، میدانم که فرق دارم. عو عو می کنم، دم تکان خواهم داد و شاید نواله ای هم قبول کنم اما منتظرم منتظرم منتظرم امکانِ گاز گرفتن را و اگر فرصتش دست بدهد در خواهم رفت :)
و می دانم که شاید بقیه ادعا کنند هاری گرفتم. تا بتوانند با وجدانِ راحت، دم تکان دهند و نواله بگیرند و بگویند: آه که چه خوشبختند:)

Rosa گفت...

همین رفیق قلیانی که مثالش زده میشود دلیل اعدام نشدنش به دلیل گمنام نبودنش است
ایشان هم گروه داشت هم نشریه هم برنامه و هم هدف و هم با جنبش کارگری همکاری.

رزا: سپیده نه حزب داشت و نه گروه و نشریه!
موهایش رنگی بود و بامزه! یک دختر ریزجسه، نحیف و تند تند با موبایلش از کارگران عکس می گرفت. در پروسه ی مبارزه البته خوش درخشید:)
در هر مبارزه ای چند نفر بولد می شوند و خیلی ها نمی شوند و بسیارانی بی نام هستند...
تاریخ اغلب بروی این گمنام ها ساخته می شود و سرگزشت ها عوض.
ما هر سال به مجسمه ی دختر غازچران گل اهدا می کنیم. سمبل زنی که اجازه ی درس خواندن نداشته. هیچ کار خاصی هم نکرده. غاز چرانده!
این کار را می کنیم تا فراموشمان نشود چه بود و چه شد.
فراموش شدگان را فراموش نمی کنیم تا فراموشمان نشود بدون مبارزات زنان، امکان تحصیل هم نداشتیم و فراموش نکنیم که این مبارزه را باید ادامه دهیم تا برابری...

Rosa گفت...

شاید بخاطر ایجاد احتیاط به من برچسب هایی بزنند اما به یاد داشته باشیم ما قبل از انقلاب ده ها حزب و سازمان چپ داشتیم که حتی تا این زمان کشورهای فارسی زبان با مقالات احزاب ایرانی جنبش های کارگری شان را تدریس میکنند.

پس با این تجارب بزرگ ساختن حزب و گروه و سازمان به هیچ عنوان کار دشواری نیست.

رزا: خوب این ده ها حزب و گروه چه گُلی به جمالِ ما زدند؟ اغلبشان برای خمینی فرش قرمز پهن کردند!
بقیه هم که حجاب اجباری اعلام شد سرشان را مثل کبک زیر برف کردند. عوض مبارزه مسلحانه ، اسلحه ها را پس داده، ازدواج های سازمانی و تشکیل خانواده!
ما بچه ها را هم می فرستادند نشریه فروشی و حمالی تشکیلاتی!
بعد هم اغلب رفتند کردستان و بعد هم خارج! آنها هم که رده بالای تشکیلات نبودند عده ای اعدام شدند و بقیه هم تو زندان پیر...تک و توکی از رهبران هم افتادند البته به گُه خوری و بازجو هم شدند.
همه ی اینها تو دو سه سال، اتفاق افتاد.
حلقه دوروبر من هم خیلی تنگ شده بود!
و مسئولیتها زیاد. آخرین اعلامیه ها را با کاغذ استنسیل دستخطی می نوشتیم!
سه راهی می خریدیم با میخ پر می کردیم! چخماق ها در کنار فیتیله ها آماده بودند ولی فرمانی نیامد!
دو سالی رفتم داخل بلوچ ها. بعد هم همکلاسی های آزاد شده از قپانی و شلاق گفتند. دانشگاه هم نبود. کارگری و پولش را برا کردستان!
توی خارج بود که کم کم آقایون و برخی خانم های انقلابی را شناختم. برخی که حتی رهبریت هم بودند! دیدم تنبان خودشان را هم نمی توانند بالا بکشند چه برسد رهنمود بدهند. مشکلات عجیب غریبی هم داشتند و انشعاب اندر انشعاب.
بیشتر شان فرقه شدند.
آنها که در محیط جدید ادامه دادند کم بودند. انگار به کشور شوراها آمده اند و اعلام بازنشستگی!
الان هم هر وقت دنبال سیاهی لشگر می گردند مراجعه کرده که جلو سفارت آدم کم دارند و ما هم در چارچوب همبستگی بین المللی دوستان بومی را می بریم که عده زیاد بشه.
اغلب هم سر امکانات و پول و رادیو تلویزیون سر همدیگر را می تراشند و شده اند نوکرانِ سوسیال دمکراسی!
هنوز هم می گویند: چارپا خوب! دوپا بد!
اما روی دوپا تو بی بی سی راه می روند:)
کت و شلوار می پوشند و با جنی هایشان عکس رنگی می گیرند!
کماکان از گذشته شان نان می خورند و هر عاشورا/تاسوعای دهه ی کُشتار، حسین حسین می کنند...
من جز خاطرات زندان ندیدم نوشته ای !
برای همین هم اغلب به زبان اینجا می خوانم.
متن های داخل هم ترجمه و هم مقاله، پر محتوا تر است، تا مال اینها...
اینکه توشتی تدریس می کنند را نمی دانم!
حتی بچه های افغانستان هم از اینها فعالتر هستند!
البته ایرانی ها توی این چند دهه بودجه های خوبی گرفتند و حتی حزب های دو سه نفری شان هم تلویزیون و رادیو زدند. اما کمتر حرفی دارند که به درد کسی بخورد.
انگار توی قبل از فروپاشی شوروی ها فریز شدند.
البته انتظاری هم نیست از آنها، وقتی به مبارزاتِ جاری "کشور میزبان" نپیوندی، فسیل خواهی شد!
فسیل های زنده!

Rosa گفت...

دوست عزیز از خر شیطان بیا پایین،،
ازکی مارکسیسم علم شد،

رزا: رفیق جان
خیلی لطف کرده نگفته علم مارکسیسم لنینیسم!
یا مائویسم:)
در ضمن شیطان ماشین سوار میشه:)
خر اش آزادسازی شده:)

Rosa گفت...

پس با این تجارب بزرگ ساختن حزب و گروه و سازمان به هیچ عنوان کار دشواری نیست.

رزا: واقعن اینطور فکر می کنید؟
پس چرا خود و رفقای مارکسی تان اندرخمِ یک گروه هستید؟
آیا بجز زن و بچه یک نفر دیگر را توانسته اید جذب کنید؟

اگر فرزند زمانِ خود بودید می دانستید که فرم و ساختار تشکل ها، در طی زمان بشدت تغییر کرده.
نگاهی به آمار احزاب کشورهای اروپایی بیندازید. انسانها نه فقط در ایران بلکه در نافِ سیستم هم، به احزاب پشت کرده اند!
نه فقط آنارشیستها، خیلی از جماعت ها دیگر برای مطالباتشان وارد حزب نشده و در شبکه ها همدیگر را ساپورت می کنند.
حتی دست راستی ها در شبکه با تبلیغات خارج از حزب توانستند بیش از 100 هزار نفر را در اعتراض به اقدامات دولت و لغو موقت قانون اساسی در بحران پاندمی کرونادر برلین به خیابان بیاورد! (اخبار آلمان اعلام کرد 17 هزار!)
کانالهای تلگرام اینروزها بیش از رسانه های غالب در سازماندهی مبارزات اجتماعی (راست یا چپ) نقش دارند.

ساختن حتی یک گروه دونفره ی هرمی شکل، مشکل است!
تلاش کنید به زن تان رهنمود دهید:)

در حالی که یک گروه 1000 نفره ی همبستگی بدون یک سنت شبانه روز تلاش می کند، سالن های احزاب خالی از بدنه ی حزب.
نگاهی بیندازیم به تلاشیِ کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت.
یا احتمال انشعاب غریب الوقوع در حزب کمونیست ایران!
یا 25 نهادِ تحت نیروهای چپ و کمونیست که اکنون به 6 سازمان (راه کارگر/اقلیت/هسته/حزب کمونیست...)تقلیل داده شدند!
انسانها در حال فرار از اغلب این ساختارها هستند.
اگر کمک مالی سوسیال دمکراسی نبود، همین چند نفر هم بغل هم نمی نشستند!
مارکس را هم نمی شد احیا کرد.
مارکس دانشگاهی شده.
مثل قرآن هزار و یک تفسیر و مُفسر دارد!
فعالین جنبش های کنونی غیر از کارگران، میلیونها میلیون بیکار در مرکز و تحت دیکتاتوری 12 ساعت کار یا بیشتر در اقمار هستند.
حتی ترامپ و اوباما برای تاثیر گذاری به شبکه های اجتماعی پیوستند!
مارکسی ها اما کماکان در حال سخنرانی از تئوری های یک قرن سابق اند.
سمینارهایی که همه با هم، هم نظرند!
میز گردهای توافقی!
مردانه!
همه هم حرف های تکراری!
کسی هم از خط قرمز ها قرار نیست عبور کند!
مردان دهان زنان شده از قائدگی می گویند! زنان در جمع های خود برای رهایی نقشه می ریزند!

درست است که همین چند سازمان هم توییت و تلگرام و یوتیوب می گذارند.
اما مثل این می ماند که با موزیک هیپ هاپ در حال والس هستند!
هیچ گفتگویی صورت نمی گیرد! تنها تایید حرفهای همدیگر!
و زمانی که افراد تنها به عنوان گیرنده و احزاب فرستنده! گیرندگان به شبکه های اجتماعی برای دخالتگری هجوم می برند!
من فرقی اساسی میانِ جاوید شاه و یا جاوید مارکس نمی بینم!
آزادی بیان در برنامه های تولید شده، همانقدر ناچیز است که تهوع بر انگیز!

ناشناس گفت...

من وقتی میرینم به کله مارکس یعنی هیچ خط قرمزی را قبول ندارم!
من مثل دشمنان کودن شما نیستم که منافعی داشته باشم و مامور باشم و معذور تا به امثال شما حمله کنم تا مواجبم در حزب قطع نشود.

شما بسان بچه های شیطان و بازیگوش من هستید که از دیدن شیطنتتان لذت میبرم!
من لذت میبرم از پس گردنی هایتان به لنینیست های قلدر.
اصلا مارکسیسم یعنی پایین کشیدن قلدرها!
من و امثال من مارکسیست های علمی و کلاسیک هستیم با من نه از تروتسکی و نه از لنین بگویید، اشتباهات شوروی را هم گردن ما نیندازید.
مغلطه بازی ممنوع، بیایید دیالکتیک کنیم.
سوال را پاسخ دهید:

در کدام کتاب یا مقاله کارل مارکس نوشته یا برداشت شده که حزب یا شخص باید به راس برسد؟



ناشناس گفت...

من نمی گم تو بازجو اوینی من میگم تو مثل بچه های بدوران رسیده اما مثل تازه بازجو شده اوین برخورد میکنی، و بعدش مثل اونها میگی بیا با هم دیالوگ کنیم،، باور کن من دو تا دورانهای مختلف شاه و شیخ دیدین مثل تو بچه پرو هم خیلی دیدیم،،
اخربن سوأل و اخرین جواب، و کلید همه خط قرمز هم ب ارزانی تو
در کتاب یا مقاله کارمارکس نوشته یا برداشت شده که حزب یا شخص باید ب راس برسد؟
از طرح سئوال معلوم است، که نه ایدلوژی المللی و نه خانواده مقدس را نخواندی و حتا هم اسم ان را نشنیدی،،
اگر با دقت بخوانی جواب آن را خواهی دید،
دوم خود مانیفست که از طرف مارکس و انگلس برای کارگران نوشته شده است معنی و مفهوم آن کاملا مشخص است، قبل از آن خود کارگران و و مردوم پاریس شکل سازماندهی و سازمانیابی کمون پاریس بهترین مدرک دال بر رد مبارزاتی انها و بر علیه مبارزات حرمی و بودزوائی

ناشناس گفت...

مبارزات هرمی و بورژوایی
با پوزش غلط چاپ شده بود

Rosa گفت...

در کدام کتاب یا مقاله کارل مارکس نوشته یا برداشت شده که حزب یا شخص باید به راس برسد؟

رزا: در کدام کتاب لنین یا مائو یا استالین یا ... این را نوشته؟
حتی خمینی ملعون هم می خواست برود قم و عبادت!

مارکس با دولت کارگری، دیکتاتوری پرولتاریا، حزب پیشرو، اتوریته گری در انترناسیونال......
همه چی را آزاد گذاشت برای مارکسیستها!

ما آنتی آتوریته، مارکسی ها هو آتوریته!
بیش از یک قرن است که در بر همین پاشنه می چرخد:)

اینهمه البته به مارکس ربطی نداشته!
ایشان سوء برداشت شده اند:)

من هم انتظار ندارم کسی بنویسد من دیکتاتور می خواهم بشوم! یا حزبم را بر سر قدرت بیاورم!
هم در خصوصی و هم در سیاسی مارکس اتوریته بود!

از همچنین شخصیتی که فرهنگی اینچنین مرتجع، چه انتظار؟

دریغ از یک کاندوم!

Rosa گفت...

از طرح سئوال معلوم است، که نه ایدلوژی المللی و نه خانواده مقدس را نخواندی و حتا هم اسم ان را نشنیدی،،

رزا: رفیق جان
ایشان مثل شریعتی آکادمیک و مسئول ماله کشیدن بر مارکس!
پس از گند کاریِ رژیم اسلامی و سر بریدن جلوی دوربین، عده ای توی اروپا در محافل آکادمیک ظهور کردند که : اسلام دینِ محبت است و اینهمه به اسلام ربطی ندارد!
بر همین مبنا و پس از سقوط شوروی و اردوگاه، آکادمی هم اینها را از جعبه ی شعبده بیرون کشید که مارکسیسم را احیا کنند!

حال مارکس میانِ دو زن آرمیده و جنبش زنانِ مارکسی هم مثل مردانشان جفت کرده که اینهمه گند کاری را چطور جمع و جور کنه!
دانشگاه "مارکس شناسی" هم داره و تو ایران هم دست به شلوار مرتضوی که کلاس مارکس شناسی گذاشته!
وسط رژیم اسلامی!
اینها خوب می دانند که چگونه سر جوانها را گرم، تا باز ساختارهای سلسله مراتبی را احیا کنند به اسم "اپوزیسیون"!
یادمان نرود که هیتلر هم حتی حکمِ ریاستش را از کلارا زتکین گرفت:)
هم سوسیال دمکراسی و هم لنینیستها به طبقه کارگر خیانت کردند...
افعی بلشویسم را با قطار و پولهای آلمان فرستادند روسیه تا جنبش کارگر/دهقانی را خفه کنند و کردند...
حال سوپاپ اطمینان قرار است "مارکسیسمِ نابِ محمدی"، سرمایه داری را نجات دهد!
اما خیالی باطل!
در خود آلمان هم اسم مارکس بیاوری همه در می روند:)
می گه مارکس کجا نوشته...
مگه مارکس از تجاوز به کلفت نوشته؟
آنارشی و فمینیسم عمل را می بیند و نه نوشته های مشعشع را
کارگران جهان متحد شوید!
البته زیر پرچم مارکسی ها بهتر است فوری متفرق شوید:)

ناشناس گفت...

در این وبلاگ همیشه یک سگ زنجیری وجود دارد که در همه کامنت هایش رزا را روزا و مردم را مردوم مینویسد.

بیسوادی از سر و رویش میبارد اما مرام و خطش فقط همین است: که من باسوادم و کتاب خوانده و فیلم دیده و تو بیسوادی و کتاب نخوانده.

این سگ زنجیری قبلا هم با نام های مختلف به من حمله کرده بود فقط از روی خطش میفهمم خودش است، یک الاغ به تمام معنا که در برچسب زدن هیچ رحمی ندارد.



آخه من کجا از شما بازجویی کردم بیشرف چاقال؟
این چی بود اصلا گفتی؟

منگل جان من اگر بیسوادم و تازه به دوران رسیده تو با این مرام ضد قدرتی که دارم باید من را جذب کنی نه اینکه دور.
البته قبلا در همین وبلاگ مشخص شده بود انارشیست نیستی یک مزدور اسرائیل پرست هستی.

خاک بر سر چاقال تو و دموکراسی اسرائیلی ات.

برای شناخت این چاقال فقط به یک موضوع توجه کنید: همیشه منم منم میکند و ادعای باسوادی دارد هیچ گهی هم نیست یک پیر پاتال که فقط برای جلب توجه حرکات موزون میزند.


در ضمن آشغال کله ها نه در خانواده مقدس و نه در هیچ نوشته ای از مارکس گفته نشده حزب یا شخص باید به قدرت برسد.

احمق های بیشعور، حزب گرایی در رسیدن به انقلاب یک تاکتیک است یک روش است.
شما فقط میتوانی مثل انارشیست های کلاسیک دولت انقلابی مارکس را بکوبی.
و دولت انقلابی هیچ ارتباطی به قدرت رسیدن بلشویک ها یا لنین و استالین ندارد.
دولت انقلابی از کارگران تشکیل شده.

آخه این چه روش بحث کردن است که هی مارا میچسبانید به اسلام و محمد و خدا.

این بحثم مثل بحث های قبلی با وجود این سگ زنجیری به گا رفت اما هنوز مطمئن نیستم ایشون قصدش خرابکاری بحث باشه. دفعه دیگه ببینم خرابکاری میکنه میرینم به خودشو وبلاگشو هر بحثی که در هرجایی شروع میکند.

لطفا دقت کنید تهمت هم میزنید طوری تهمت بزنید که من بفهمم چرا این تهمت رو خوردم، مثلا من الان نمیفهمم این سگ زنجیری چه دلیلی داشت اصلا اسم بازجویی را بیاورد.

ناشناس گفت...

تازه به دوران رسیده!!!
این عبارت از طرف ثروتمندان به محروم هایی اطلاق میشه که به یک رفاه نسبی میرسن و بابت این رفاه خوشحالند.

ولی چقدر خوبه بحث کردن با شما، هر بار که با ادبیات خرده بورژوایی شما و منم منم کردن های شما و خاطرات تخیلی و افسانه ای شما از زندان های خیالی روبرو میشم با قدرت بیشتری به مارکسیسم برمیگردم.

در مارکسیسم با یک کار تیمی سازمانی برای یک طبقه روبرو هستیم اما در انارشیسم مخصوص شما با افراد و اشخاص کاملا لیبرالیستی با کمبودهای عاطفی شدید شخصیتی روبرو هستیم.

البته به زودی با ارجاع به منابع و جنبش های جهان به شما اموزش خواهم داد آنارشیسم واقعی چقدر بزرگتر از شما کوچک مغزهاست!

به امید دیدار.

Rosa گفت...

میان‌بری به سوی آزادی نیست و آزادی از بالا به دست نمی‌آید. ما خواهان برابری واقعی هستیم. ما نمی‌توانیم به برابری برسیم در صورتی که شکل سازماندهی‌امان آن را منعکس نکند. به همین جهت ما خواهان عدم تمرکز هر چه بیش‌تر قدرت هستیم و با هر گونه سلسله مراتب مخالفیم. ما می‌توانیم در سطح محلی پروژه‌هایی را راه‌اندازی کنیم که با عمل مستقیم و همبستگی به نیازهای فوری پاسخ دهند و آن‌ها را در سطح جهانی بسط دهیم. این راهی‌ست به سوی شرایطی که به هیچ کس جرأت حکم‌فرمایی بر ما را ندهد. گمان نکنید که الگوی انقلابی که ما مروجش هستیم یک شبه پیروز خواهد شد، خیر، این انقلابی‌ست دائمی که می‌خواهد بنیان‌های متمرکز قدرت را از کانون خانوادگی تا کاخ سفید از بن و ریشه برافکند.
روشن است که هر روز بحران‌های عصر ما ژرف‌تر می‌شوند و بدیهی‌ست که مبارزات انقلابی اوج خواهند گرفت. آنارشیسم یگانه راه تغییرات انقلابی‌ست که در دریایی از خون تیره و تار نمی‌شود. ما باید این راه را برای هزاره جدید به روز کنیم، وگرنه محکوم به تکرار گذشته خواهیم بود.

https://siahmosht.wordpress.com/2020/04/06/%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%aa%d9%88%d9%87%d9%85%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%b4-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa/

Rosa گفت...


احمق های بیشعور، حزب گرایی در رسیدن به انقلاب یک تاکتیک است یک روش است.
شما فقط میتوانی مثل انارشیست های کلاسیک دولت انقلابی مارکس را بکوبی.
و دولت انقلابی هیچ ارتباطی به قدرت رسیدن بلشویک ها یا لنین و استالین ندارد.
دولت انقلابی از کارگران تشکیل شده.

شما فقط میتوانی مثل انارشیست های کلاسیک دولت انقلابی مارکس را بکوبی.
شما فقط میتوانی مثل انارشیست های کلاسیک دولت انقلابی مارکس را بکوبی.
شما فقط میتوانی مثل انارشیست های کلاسیک دولت انقلابی مارکس را بکوبی.

فقط میتوانی
فقط میتوانی
فقط میتوانی

فقط
فقط
فقط

:)

Rosa گفت...

البته به زودی با ارجاع به منابع و جنبش های جهان به شما اموزش خواهم داد آنارشیسم واقعی چقدر بزرگتر از شما کوچک مغزهاست!

به شما اموزش خواهم داد
به شما اموزش خواهم داد
به شما اموزش خواهم داد

:)

Rosa گفت...

مرام ضد قدرتی

رزا: راستش من از این نوشته های شما، مرام ضد قدرتی ندیدم!
خوب تو خودت چرا سعی در "جذب" طرف بر نیامدی؟
اگر بهت اتهام زده شده، خودت هم بیشتر اتهام می زنی!!!

ادایِ آموزگارِ پرولتاریا در آوردن جدن خفن است!
حالا خودِ این پرولتاریا قبولت ندارد و در مغزش تیر می زنی!

کِردگاری هستی برای نجاتِ خلق مثل عیسی مسیح و احساس می کنی به صلیبت کشیده اند! آن هم از جانبِ مردمی که می خواستی، رستگارشان کنی:)

این "بی سواد" هم از همان پرولتاریا است که برای حق اش زندانِ شاه و خمینی افتاده!
می کنی اش جاسوس اسرائیل:)

پسر جان
بد نیست کمی از کلاسِ درس بیرون آمده نفست را با نفسِ مردم قاطی کنی و دردِ کرونا بکشی!

ناشناس گفت...

رزا جان من نگفتم ایشون بازجو اوبن است،
من گفتم مثل انسانهای ب دوران رسییده، که مثل بازجوهای اوین برخورد میکنه ، این با بازجو بودن خیلی فرق میکنه، در مثال مناقشه نیست، پس تو هنوز چیزهای ابتدایی را نمی‌توانی تشخص بدهی اگر واقعا فکر کردی من ب هت گفتم بازجو اوین ، من ازت عذری خواهی میکنم،
البته ب خودم قول داداه بودم که جواب ندهم از آنجایی که خیلی ناراحت شدی حاضر ب جواب شدم ،
من برات دوتا کتاب معرفی کردم اونحا مارکس در رابطه با دولت و حزب اشتباهتی انجام میدهد البته نمیدونم اون عمدی بوده یا غیر عمد، در جامعه سوسیالیسم صحبت میکنه میگه که تقسیم کار بر مبنای اختیار است نه اجبار هر کس بر مبنای احتیاج جامعه باید تولید کرد،
صبح میروی مجاری بعد از ظهر ماهی گیری، غروب از هر کس و دولت انتقاد میکنی،
منظورم این بود همیشه در صحبتها و نقدش دولت و حزب را فراموش نمیکند، در حالی که طبق گفته های خودش در جامعه آزاد و یا در حیات آزاد از دولت و حزب خبری نیست، بعدش چگونه این حیات ازاد ب وجود می‌آید را هم از طریق حزب می بیند از از نوع سازماندهی کمون پاریس،
من فکر میکنم، از این که شیوه برخورد تو مثل بازجوها برخورد میکنی، ناراحت نشدی، بلکه گفتم تو ایم این کتابها ب گوشت نخورده بیشتر ناراحت شدی، وگرنه باز هم تکرار میکنم، این که مثل فلان و یا ب همان برخورد میکنی،، با این این که تو آن هستی فرق میکند،
ب هر حال اگر واقعا میخواهی چیزی یاد بگیری و یا یاد بدهی ب خود تو صداقت تو ربط پیدا میکند،
پیروز باشی

ناشناس گفت...

در رابطه با سگ زنجیری!!
رفاقت، دوستی، تعهد ب رابطه انسانی، ب رفیق خیانت نکردن، ندیدن منافع فردی و دیدن منافع جمع انسانی از کی ب سگ زنجیری ارتباط دارد، از این نوع اتهامات در ارشیو رزا از قدیم بوده، این نوع صفت‌های که ما در یک جمع انسانی ب همدیگر مربوط میدانیم دور از یک برخورد انسانی است، مثلا من سگ زنجیری رزا و یا سگ زنجیری ارشیو رزا چه چیزی را عوض میکند،
من می‌توانم ثابت کنم که تو بطور دقیق کامنت من را نمیخوانی، میدونی چراء، من هیچ موقع نگفتم آنارشیسم هستم، من هیچ موقع نگفتم چی هستم، می توانم ثابت کنم تو ب دنبال یک بحث سالم نیستی من چراء باید ب هت حمله کنم آن موقع و بدون دلیل باید مريض باشم، من با دقت بحث تو را دنبال میکنم ، میدونی چراء، برای این که من وقت اضافی ندارم من ب وقتم ب انسانها حرمت قائل هستم، و برای همین خیلی خوشحال هستم که یاد بگیرم، و اگر در توانم است در صورت امکان تاثیر بگدارم
پیروز باشید

ناشناس گفت...

در کامنت اولم که نوع سازماندهی در ایدلوزی آلمانی منظورم از کمون پاریس نه از نوغ کمون پاریس بود که ب اشتباه از از نوشته بودم با پوزش تصیح مکنم،

ناشناس گفت...

رزا جان پس قبول کن من اشتباه نمیکنم، تمامی اتهاماتی که ناشناس ب من زده و یا در آینده میخواهد تکمیل کند, دقیقا بازجوهای زمان شاه در کمیته مشترک ضد خرابکاری، و رژیم جمهوری اسلامی در اوین و ۲۰۹ و سال ۵۹ و سال ۶۰ و در اوج کشتارهای دهه ۶۰ ب متهمان فحش و فحش کاری میداد،
پس ایشان نشان دادا که دقیق از آن شیوه و متد برخورد میکند،

Rosa گفت...

سگ زنجیری رزا

رزا: رفیق جان
هر کلمه باری تاریخی دارد. چریکهای زمانِ شاه می گفتند "شاه سگِ زنجیری امپریالیسم" است.
شما هم سگ زنجیریِ رزا یهنی من (رزا) امپریالیسم!
اینها در ایران جوانهایی هستند با ادبیات مارکسی تربیت شده! نوعی از مارکسِ شدیدن توده ایسم!
نئو توده ایسم البته!
فکر می کنند فجایع لنین/استالین/مائو و بقیه اصلا و ابدا ربطی به مارکس ندارد!
یعنی این رهبران لنین/استالین/مائو اصلن مارکس را نخوانده و یا خوانده و اشتباه برداشت کرده اند!!!
اینها گولِ مبارزات آنتی اسرائیلی رژیم را خورده و در نهایت هر کس ضد رژیم فعالیت کند را اسرائیلی می دانند!
خود را آموزگاران طبقه کارگر دانسته و می خواهند به کارگران آموزش دهند!
وقتی اسمائیل بخشی خودمدیریتی را اعلام کرد، پشم اینها ریخت!
رژیم برای کنترل اوضاع اتحادیه/خانه کارگر/شوراهای اسلامی.. داشته و فعلن با شعار "دولتی کردنِ کارخانه" قرار است که جنجالِ 7 تپه و هپکو و پتروشیمی ها را بخواباند.
این کوچولوهای نئو توده ای هم دانسته/ندانسته در همان جهت هستند!
یک عده را هم مثل اون تئاتر نویسِ خامنه ای (تئاتر مارکس و لنین و امما گلدمن و...)و مرتضویِ مترجمِ کاپیتال، وکیل قتل های زنجیره ای زرافشان و چند تای دیگر را هم تضمین امنیتی داده، اوضاع را در حدِ اعتراضات در چارچوبِ سیستم نگهدارند!
مارکس خواندن مثل زمان شاه دیگر ممنوع نبوده، حتی تشویق می شود!
این رژیم هم مثل شاه که حسینیه ارشاد و شریعتی را آزاد گذاشت که جوانان را از خیابان جمع کند و تفسیر قرآن بخوانند و محمد را اسطوره و فاطمه ی کودک همسر را، الگوی زنان/دختران ایرانی کنند، پس رژیم اسلامی هم سمینارهای مارکس و اتحادیه های زرد و شوراهای کارگری/اسلامی را آزاد گذاشته که این جوانان را ب مارکس خوانی و تجزیه تحلیل کتابهایش ، از خیابان جمع کنند!
یک نوعی شبه انقلابی گری که جلوی انقلاب را بگیرد!
در راسِ آن هم کیش شخصیت مارکس و آزاد سازی طبقه کارگر از طریق حزب و اتحادیه و لاس زدن با جناح های سیستم!
آن هم در دورانِ شلاق کاریِ کارگر و دست و پا بریدنِ بیکارانی که خود قربانی سیستم سرمایه داری و دزدی کرده اند!
حال
این بچه ها در محیط شبه انقلابیِ مارکس خوانی، فکر می کنند، قرار است انقلاب کارگری کنند و فعلن برای دستمزد نپرداخته ، به کارگران، آموزش دهند!
خیلی زور بزنند همان سوسیال دمکراسی آلمانی!
آن هم در رژیم اسلامی!

اتحادشان همان بود در دانشگاه که قبلن در همین بلاگ افشا کردم!
آنتی امپریالیسم اسلامی در اتحاد با نئو توده ایسم ها!
جوانان را می ترسانند مبادا در گمنامی مانده (مارکسی) اما بدلیل فعالیت شان به اسم جاسوس اسرائیلی اعدام شوند!

طبقه کارگر به اینها در خودگردانی ها نیاز ندارد اما رژیم نیازشان دارد!
هر حکومتی به میانجی گر نیاز دارد. احزاب/رهبران/اتحادیه و نمایندگان کارگری، میانجی میان کارگران اعتراضی و دولت!
اوایل انقلاب توده ای/اکثریتی ها را کُشتند به جرم جاسوسی! الان با روابط حسنه با چین و روسیه، یک عده را دوباره وارد کردند تا تجدید سازماندهی کنند!

اینها از اسرائیل و امپریالیس به حدی بیزار که در آغوش رژیم اسلامی احساس امنیت می کنند!
همانطور وحشت زده که مبادا اوضاع عوض شود به جای آموزگارانِ پرولتاریا، اما به اسم جاسوس امپریالیسم، نفله شوند!
اینها فکر می کنند دارند ایثار می کنند تا طبقه کارگر را به قدرت برسانند!
شب تا صبح هر نوشته ی مارکس را پاراگراف به پاراگراف تجزیه تحلیل که لنین/استالین/مائو از نوشته های ایشان انحراف زده انند!

محمد هم آیاتِ قبل و بعد از هجرت دارد!
بعد از قدرت شد اسلامِ داعش، قبل از قدرت اسلامِ دینِ دوستی! و محبت!
بستگی دارد کدام آیه در کدام زمان!
خمینی هم در پاریس زیر درخت سیب ، بدونِ قدرت دمکرات، پس از قدرت، حکم قتل عام دهه 60 ایها را داد!
یادتان هست که سال 67 رژیم به همراه مجاهدین بسیاری از توده/اکثریتی های حامیانِ خود (امامِ ضد امپریالیستی) را هم به جرمِ ارتداد کُشت!

الان اما در ظهور جنبش کارگری به این آنتی امپریالیستهای خط امامی (نئوتوده ای ها) نیاز است تا شلوغی ها را خوابانده و تضاد را به دعوای دستمزد و تعیینِ خطِ فقر و بجای خصوصی سازی، دولتی سازی و...تقلیل دهند!

بقول خودشان "مبارزاتِ علیهِ نئولیبرالیسم"

بچه های ضد سرمایه داری سایت میدان هم تبدیل شدند به ضد نئولیبرالیسم! فیلترشان را هم برداشتند و شدند قانونی!

اعتلاف میانِ خط امامی های جدید که با افشای اختلاص و زمین خواری در لواسان شروع شد و اکنون در ائتلافِ با آنتی نئولیبرالهای مارکسی و سرازیرشان کردند ابتدا در هفت تپه!
طرفداران کارگران مارکسی/اسلامی!

Rosa گفت...



همزمان در مقابلِ طرحِ خودگردانیها از طرفِ بخشی/قلیان/خنیفر و بقیه کارگرانِ طرفدارِ خودمدیریتِ کارگری. این جریان را یا ترور یا زندان و شکنجه از سر راه برداشتند و اکنون و تلاش کردند اپوزیسیون قلابی کارگری با این نئوتوده ای های مارکسی، برای میانجی گری، برای دولتی کردن! بجای خصوصی...

حالا این بچه های ضد سرمایه داری سابق، آنتی نئولیبرال کنونی، گاهی فیل شان یاد هندوستان و می آیند اینجا خود را توجیه کنند که ماها (رزا) بد! خرابکار! اسرائیلی! امپریالیستی!

اینها جالبِ توجه که ادعای ضد قدرت هم دارند ولی خود در شکاف های رژیم تنفس کرده/قانونی شده اند! تا کی است که، رژیم بار دیگر این گروه را هم پس از گذشتِ تاریخ مصرفشان قتل عام کند! مثل همان توده/اکثریت!

البته بعد از به گا دادنِ جنبش کارگری/دانشجویی توسط اینها...
همان نقش فرخ نگهدار و کیانوری ها برای حمایت از امامِ آنتی امپریالیستی...
این نقش الان به عهده ی اینها افتاده!
هر جا هم پلاکارد علیه نئولیبرالیسم بلند کرده علیه آزادیخواهانِ ضد رژیم و حجاب و سنگسار!
کسی نیست بگوید: جاکش ها! رژیم، امپریالیسم منطقه شده، مالیاتِ ورود شکر را برداشته، 7 تپه را با شکر ارزانِ کوبایی بگا داده، حالا ما امپریالیستیم؟

انگار امپریالیسم تنها در وجود و ژن امریکایی/اسرائیلی هست!
حالا شما هر چی از کمون پاریس/خودگردانی کارگری و شوراها بگید، سگ زنجیره ای و من هم جاسوس اسرائیل!

این ها هم در جمهوری شلاق و دست و پا بریدنِ اسلامی، مارکسی و علیه نئولیبرال! ضد اسرائیل و آنتی امپریالیسم!

اوج مبارزاتی شان هم آموزش کاپیتال به کارگران!
دز زمانی که کارگر در تلاشِ کشیدنِ تخم سرمایه داری است!
همان توده ای های سابق که هر کجا زنی به اعتراض حجاب برداشت، گفتند ضد انقلاب است طرفدار شاه و امریکا! الا می گویند: امریکایی/اسرائیلی و طرفدار نئولیبرال!

فرق این مالیخوریایی ها با توده ای های سابق و نگهدار این است که اینها خود نمی دانند در کدام صف رژه میروند و هنوز "بازجو" برایشان فحش است!
نگهدار اما با افتخار به لاجوردی خط میداد و کیانوری ها هم کماکان در هوای مسموم اسلامی تنفس می کشند! با افتخار بازجوی رژیم بودند و هستند...

نهایت پیروزی اینها (نئوتوده ای ها) تشکیل یک حزب مارکسیسمِ-اسلامی است تا مبارزاتِ "آنتی نئولیبرالیسم" شان را در رژیم اسلامی داعشی، سازماندهی کنند!

به ما ها هم انگِ اسرائیلی/امپریالیسمی می زنند!

در اعدام اینها پس از گذشتنِ تاریخ مصرفشان برای رژیم، افسوسی یا اشکی نمی ماند!
اگرچه با سرود انترناسیونال و کاپیتال، بگا میروند، اما دوستانِ طبقه کارگر نیستند بیشر خدمتگذار رژیم اند!
خود نماینده خواندگانِ طبقه ی کارگر!
آموزگارانِ پرولتاریا که هیچ از کارگر نیاموختند...

ناشناس گفت...

رزا جان ممنونم، از توضیع مبسوط و همه جانبه

اینها در ایران خارج هم بسیاری داریم نمونه آن حشمت‌الله حاضر است در کنار خامنه ی مبارزات مبارزات ضد اسرائیلی و ضد غرب باش تا که ایران و خاورمیانه شخم نخورد،، خود تو ومن در این رابطه خیلی صحبت کردیم، همانطور که گفتی تاکتیک دزیم عوض شده و این جماعت جون گرفته ند تنفر حشمت‌الله رئیسی از ما ها بیشتر از تا خود غربی ها حتا برای قانونی‌ نشون دادان مبارزات خود از داریوش همایون وزیر بهداشت رزیم فاکت می‌آورد، او هم حاصر بود در کنار و رکاب ولایت مطلقه فقیه علی خامنه ی باشد،
رزا جان من هم با چند تایی از دوستان قدیم که اقلیتی بودن ولی الان بدون اسم بردن‌ از توده ی ها و اکثریتی ها عملا در رکاب رزیم هیت واقعن حالم دیگه ب هم خورد و رابطه خودم را قطع کردم، دلشان خوش است که رزیم موشک‌های میسازد که علیه امپریالیسم استفاده کند، ظاهرا از سلطنت طلبها بدشون می اید، اما در عمل با همه فحش ناسزا دادن ب هم در رابطه با گلتگی نشدن ایران ب اصطلاح متفق قولاند،
دیگر این احمق نمیدانند که خود رژیم ایران را محو و در ويرانه های آن این جماعت زوزه میکشن، و با همراهی با رزیم میگویند فقط باید در این مقطع باید اختلاس گرها و زمین خوران را افشاء کرد

Rosa گفت...

رفقای داخل هم یادشان باشد افکار رزا از یک جهت بسیار خطرناک است او با ترویج فرهنگ ایثار باعث از دست رفتن جانمان میشود. اینها در آلمان انواع و اقسام پشتیبانها را دارند و به محض دستگیر شدن ده ها نفر اقدام برای آزادی میکنند اما در ایران اگر با ایثار و عشق حرکت کنیم در نهایت ما را در سکوت به عنوان قاچاقچی و مامور اسرائیل اعدام میکنند.

همین رفیق قلیانی که مثالش زده میشود دلیل اعدام نشدنش به دلیل گمنام نبودنش است
ایشان هم گروه داشت هم نشریه هم برنامه و هم هدف و هم با جنبش کارگری همکاری.

رفیق قلیانی
رفیق قلیانی
رفیق قلیانی

رزا: این مالیخوریایی توی امریکا نشسته و از طرق بلاگِ من به داخل و آنتی امپ ها خط می ده!
الان هم سپیده را کرده رفیق!
سپیده الا کجاست؟
آنتی امپ کجاست؟

سپیده به اینها گفت : محور مقاومتی!
همان خط امامی ها ی توده ای/نئوتوده ای که روز 19 آذر بجای 16 آذر، روز دانشجو گرفتند و پرچم امریکا سوزاندند!

اینها همانها هستند که خجالت شان شد، در مرگِ ژنرال کوفته شده شان، اشک بریزند در کنار آنتی امپ های فرخ نگهداری، به ما هم نوشتند: نخندید! سکوت کنید! والا باشید!

جالبیتِ قضیه مارکسی هایی که خود را گرایش آنارشی دانسته و می خواهند کنارِ طبقه نمایندگی کارگری کرده آموزش دهند!
آنارشی یعنی ضد ژنرال یعنی ضد دیکتاتور یعنی نه حزب نه ساختار های هرمی نه به تجاوزگر و نه همدستِ ارتجاع ... محلی یا جهانی...

جهانی زده ژنرالِ منطقه ای را کُشته!
چه بهتر از این که ارتجاع به جان هم افتاده، به جای سهیم شدن با خنده ی قربانیانِ سردار در سوریه، تحکم به سکوت می کنه!

خجالتی اما پُشتِ بشار اسد بشکه ای ایستاده!
حجالتی اما یواشکی برای نبودِ سردار غمگینه!
وقیهانه اما از محور مقاومتی ها دفاع و برای پرچم امریکا سوزاندن تو دانشگاه هورا می کشه!

سپیده و بخشی را عامل امریکا/اسرائیل می دانه اما می نویسه رفیق قلیان...

این توده ای ها رفیق جان
تهوع بر انگیزند...

هر داعشی هر ارتجاعی هر طالبان و القاعده را دوست خواهند داشت ،برای ضد اسرائیل/امریکا بودن...

کسی نیست بگوید: جاکش رژیم،
مارکس هم بود
عاقبت از کمون نوشته و بخشن خود را تصحیح می کرده... در قرن بیست و یک از تجاوز عذر می خواسته...

تو اما دنبال کونِ پرچمِ سوخته ی امریکا، دنبالِ هر کس و ناکس می دوی!

اینجا هم رهنمور داده که ما خطرناکیم!
ما درهمین جا که هستیم مبارزه می کنیم علیه سیستم.
تو کونت را در امریکا گرم کرده جرات نداری، برای سوزاندن پرچم در داخل ارتجاعِ ایران توسط محور مقاونتی ها، هورا می کشی؟
چه کارِ ضد امپریالیستی ضد سرمایه داری کردی؟
خواندنِ کاپیتال؟!

https://archiverosa.blogspot.com/2020/08/blog-post.html

https://archiverosa.blogspot.com/2019/12/blog-post_18.html





Rosa گفت...

سردار قاسم سلیمانی به هوا رفت، سال نو مبارک:)

https://archiverosa.blogspot.com/2020/01/blog-post.html

به گُه کشیدنِ مراسمِ روز دانشجو در ایران توسطِ توده/اکثزیتی ها و استقبالِ احزابِ کمونیست!

https://archiverosa.blogspot.com/2019/12/blog-post_18.html

Rosa گفت...

حشمت‌الله رئیسی

رزا: یادتونه توی پالتاک گفت عوامل فرخ نگهدار دست و پایش را بسته و رویش بنزین ریختند و بطور معجزه آسایی نجات پیدا کرد:)

حالا که فرخ نگهدار مهره ی سوخته شده، حشمت الله را به میدان آوردند!

راستش توده ای هم کمتر تهوع آورند تا این چریکهای اکثریتی...

بیچاره کارگرانِ نفت که سازمان، کردش کاندید مجلس خرسگان!
حالا زمان انقلاب رای نیاورده ، باز لابد داره تلاش می کنه:)

Rosa گفت...

علیه فراموشی:
مهم بولد کردن کُشتار پلیس امریکایی، از سیاهان نیست!
وقتی در آلمان نشستی!
علیه ارتجاع محلی باید باشی، وقتی آنارشی هستی!

https://archiverosa.blogspot.com/2020/06/blog-post.html

آنتی امپریالیست نیستی، وقتی کونت را رو صندلیِ بی بی سی گرم کنی!
حتی اگر از مطالباتِ 7 تپه بگی!

یا مثل حشمت الله پشتِ تریبونِ همایون از ملی گرایی بگی، از ترس جرات رفتن به ایران نداشته باشی!

داخل ایران علیه حجاب باشی، برای اجازه ی اکسیون پرچم امریکا بسوزانی و مسیخ مسیخ کنی!

آنارشی ابتدا علیه ارتجاع محلی عمل می کند،
در جهانی، همبستگی...

ناشناس گفت...

افرین دقیقا یادم است،چند روز پیش یکی از همین ادم ها از ایران مصاحبه‌ حشمت‌الله را با یکی از رهبران بلوچ و شهرام شغلتان برام فرستاده که در بالا اشاره کردم که از حاضر است در کنار خامنه ی علیه مردم رکاب بزند،

یا رفیق عزیز شفیق حشمت،، یدالله و محس درزی وه در اوین تیر خلاص زن بود،
که خودت ب خولی میدونی

ناشناس گفت...

رزا جان
بگذار تجربه خودم را در رابطه با ارشیو رزا ب عنوان سند تاریخی و شناختم از پالتاک گرفته تا برخورد با شما چه در حوزه سایت ارشیو رزا و خارج از ارشیو بر ما چه گذشت خوب خبر داری، در ارشیو رزا چه آنهایی که رابطه خیلی نزدیک داشتن چه انهای که در حاشیه بودند، باز هم چه سرنوشتی پیدا کردند کاملا میدانی، در مجموع انهایی که ماندن و انهایی که رفتن، می‌توان درجه صداقت و بی معرفتی انها را ارزیابی کرد،،،، متاسفانه انهای که ناصادقانه از ابتدا برخورد شخصی میکردند، پس از مدتی نان و نمک را بی حرمتی کردن و نمکدان شکستن، و خود را هم شکستن و در عمل اجتماعی هم کم اوردند، تعداد این ادم ها کم نبودند
منافع فردي را بر منافع اجتماعی افزون دیدند و در نهايت چیزی نصيب انها نشد،
موتور اصلی حرکت ارشیو در گردن تو بود، که بدون هیچ چشم داشتی چه در برخورد با ادم ها بدون هیچ اغماضی آنجا که گدشت بود و انجا که باید افشاء همه جانبه باید میداشی کم نیاوردی ، در ضمن دوست‌داران هم در میان بودن دورا دور که هوای ارشیو را داشتن و از زوایه معنوی ما را یاری دادن بخصوص رفیق بهروز از استرالیا، و رفیق دیگر از پاریس که خودت خوب میدونی،
الان چند سالی که فعاليت ارشیو رزا میگذرد، توانسته جایگاه واقعی خودشو پیداکند،
یکی از کارهای مهم ارشیو رزا بدون سانسور و حرمت ب آزادی توانسته در همه وبلاگ ها جايگاه خودش را مشخص کند،
البته ارشیو رزا را نباید با سایتهای دیگر مقایسه کرد، چراء؟ برای این سبک کار و نگاه غیر حزبی و رد سلسله مراتب و نداشتن هیچ مرام مشترک، کافی است که از زوایه حیات ازاد و احیاء جمع انسانی دست دوستی برای کسانی که قلب شان دغدغه ی برای انسانها دارند دراز میکند و با صمیم قلب در انتظارش گام بر میدارد،
پیروز باشید

ناشناس گفت...

یکی را فراموش کردم البته از روی عمد نبود، چرا که اجازه بیان آن آن را نداشته و ندارنم، حتما خوب میدانی او یکی از ماندگار تاريخ ما خواهد بود، شخصيت او زمانی آشکار خواهد شد که از نظر فیزیکی اثری از ما باقی نخواهد بود، شاید هم هرگز اسمی از بیان نخواهد شد، خوبی کار شورایی و جمعي یا انارشی در این مجموعه طراوت و ظرافت خود را نشان می‌دهد،، حالا عده ی پیدا می‌شوند و کون خودشون پاره میکنند ،و و می‌گویند که کار حزبی ما اصالت خودش را دارد،
دیگه نمی دانند ما بدون ایجاد و جذب افراد این انسان‌ها را پیدا کردیم و خود دریایی از صفا و صمیمیت و بدون غل و غش هستن انسان واقعا لذت می‌برد که لحظه‌ ی در کنار آنها هستن، من از اینجا برای آن و دوستانش سلام و درود دارم

Rosa گفت...

رزا: رفیق جان
دلم را تنگ کردی برای بهروز
اینکه بخصوص از آن راه دور هوایمان را دارد.
هر وقت در تظاهرات کارگری آشنایی می دهد، یادش تازه می شود. بقیه دوستان هم. از آنارشی خشمگین/عاشق و رفقای خرابکار:)
دوستان مشترک و غیر مشترک:)
بچه های افغانستان و کُرد ها...
جوانانی که خودشان را اینطرف آب رساندند و سراغ رزا را می گیرند!
می دانی و می دانم بدون نوشته ها و همکاری و همیاری خیلی ها، سرپا نگهداشتنِ تریبونی مستقل امکانپذیر نبود...
بقول دوستی: رزا ها و رضا ها :)
من هم همینجا هم از خودت که با سختی فارسی می نویسی ممنونم، هم اینکه به همین خاطر خیلی به کمون پاریس علاقه مندم کردی و
از همه ی رفقای خوبِ آنارشی، شورایی ها، پانه کوکی ها :) فمینیستها، مستقل ها، اتونومها، سیتوآسیونیستها، اشپونتانیستها، لوگزامبورکی و گرامشی:)
همه ی ایسم ها و ضد ایسم ها:)

دوست عزیزم مهستی با ایده های خوب و ناب اش...

قلبِ من در این سالها خیلی بزرگ تر شد...
و جهان بدونِ مرز...
اگرچه که
خیلی ها را برای همیشه از دست دادیم اما بذرهایشان بارور و اندیشه هایشان گُل داد...

باشد که آرزوی دیدار درمیدانِ آزادی محقق شود...
با عشق
و با همبستگی

ناشناس گفت...

همانطور گفتم رزا جان اگر در میان ما حسادت نبود و آن چیزی که
خیلی ها ادعا می‌کنند صداقت دارند ولی در عمل از آن بی بهره هستن و دست از مهر کشیدن و فگور دوستی دارند و گویا دست خودشان نیست و نمیخواهند خود را اصلاح کنند،
خوب دمت گرم تو حافظه خوبی داری من خیلی ها را فرانوش کرده بودم که تو تکمیل کردی، انارشیست خشمگین، انیدوارم هر کجا هست خوش و سرحال و روی پای خودش مثل سرو ایستاده باشد

ناشناس گفت...

رزا جان با درود سلام

داشتم فلیم کمون پاریس را می‌دیدم، که چقدر قشنگ و زیبا سکانس‌ها را تشریح و موضوعات را جالب و همه جانبه و بدون پروپاگاندا و از تمامی گرایش های درگیر مبارزه‌ را بدون سانسور مطرح میکند، مخاطبين از هر گرایشی که باشند، بدون‌ هیچ اعتراضی تقربیا راضی خواهند شد،
در زمانی من این فلیم نگاه می کردم پیش خودم فکر میکردم، جای تهیه کنندگان این اگر طرفداران رزیم و اکثریتی ها و حزب توده و و بریده گرایشیات مارکسیتها متمایل ب رژیم بودند چگونه‌ این فلیم کارگردانی میکردند ؟
مارکسیست‌های ب اصطلاح مستقل بدون قدرت دیدید چگونه ما را محاکمه‌ کردند، هنوز نه ب دار و نه ب بار حالا با توجه همه تجربیات گدشته غرب چگونه ب این جماعت میدان خواهد داد، در خاکستر کمون ما دیدیم بورزوازی چگونه و می‌دهد

ناشناس گفت...

داشتم فلیم کمون پاریس را میدیدم! کامنت بالا را تصحیح میکنم
بورژوازی چگونه در خاکستر ب جا مانده از کمون پاریس چگونه جولان میدهد،

ناشناس گفت...

باز هم اشتباه با پوزش
فیلم
داشتم فیلم کمون پاریس را می‌دیدم، 1871

Rosa گفت...

مارکسیست‌های ب اصطلاح مستقل بدون قدرت دیدید چگونه ما را محاکمه‌ کردند، هنوز نه ب دار و نه ب بار حالا با توجه همه تجربیات گدشته غرب چگونه ب این جماعت میدان خواهد داد، بورژوازی چگونه در خاکستر ب جا مانده از کمون پاریس چگونه جولان میدهد...


رزا: مارکسیستها چه مستقل و چه غیر اش!
یک گروه سلسله مراتبی هستند!
هر کدامشان اگر جایی یا زمانی، کسی یا کسانی، بُتِ مارکس را خراش دهند، آنها را مجازات می کنند!
همین الان هم یک تعداد از این افراد، فوری من را بایکوت کردند!

افرادی توطئه گر که اگر از آنها جواب بخواهی خواهند گفت: باید نوک تیز حمله رژیم اسلامی باشد!

آنها فکر می کنند که خودشان هیچ نفشی در استمرا رژیم اسلامی ندارند؟!

هیچ زنِ آگاهی دیگر حاضر نیست که در سلسله مراتب آنها فعالیت کند. اغلب اینها هم زن فعال را در نقش "جنس" می بینند و یا تایپیست یا حمال تشکیلاتی و دکوراسیونِ میز گردها و مناظرات شان...
البته زنانِ سختران هم هست که دستنوشته می خوانند!

ریشه ی قضیه هم همان رفتار مارکس، پیامبر شان است. بیش از یک قرن این تجاوزهای اثبات شده به جان و زندگی زنانِ فرودست را زیر فرش کرده اند و نه انتقادی و نه تجدیدنظری...

مارکس به یک زنِ بورژوا تجاوز نکرد. اگر می کرد، جنبش زنانِ وقت، بیخ خر اش را می گرفت؟
او به کلفت خانه تجاوز کرد و خیلی هم راحت، کلفت را کردند زیر فرش؟
الان هم که گندش در آمده (به فارسی، چون به زبانهای دیگر خیلی وقت است که همه می دانند) الان هم قرار است که بجای مارکس، من مجازات بشم:)

مثل مترجمِ "آیات شیطانی"!

متاسفانه زنانِ مارکسیست هم زبان در کون! ادعایِ فمینیستِ مارکسیستی هم دارند!
چرا آنها هیچ نگفته اند ؟
چون ماکسیسم شدن ابتدا به ساکن مونتاژ آلتِ کیر بروی مغز آنان است.
حتی هم جنس خواهانِ مارکسیست سابق/کنونی، خود متجاوزانِ به فرودستانشان هستند.
هر وقت هم انتقاد بکنی می گویند که ما از "متدولوژی مارکس" استفادده می کنیم!
البته همان متد تحمیق توده ها!

زیر فرش کردنِ تجاوز، هیچ انگاریِ اراده و مطالبات و خواستِ اجتماعات و مردم، کادرها و هواداران!

آنجا هم که زنها تعدادشان در بدنه ی تشکیلات زیاد است،(مثل کُردها) بجای قلم یا تفنگ، زنها یا مشغول تایپ اراجیف مردان بودند و یا شستنِ رختِ چرکِ چریکها؟
یکی از همین ها هم چگوارا بود که داستان خودش را دارد...

خوشبختانه زنان جیاپاس و روژاوا گُردانهای خودشان را دارند و حداقلی اوضاعشان بهتر است.

تفنگ البته خود تعیین کننده نیست مثلِ حرمسراهای قذافی/مجاهدین/صدام...

تازه انتقاد می کنند چرا من علیه رژیم یا سرمایه داری افشاگری نمی کنم!
گیر دادم به رهبران و ساختارها؟!

من مارکسیستها و احزاب و سازمانها و ساختارهای اینها را در همان سیستم سرمایه داری می بینم. اپوزیسیون رسمی سیستم.

Rosa گفت...



اپوزیسیون واقعی سیستم همه ی امتناع کنندگان در راه و روشِ هرمی سیستم هستند.
زنی که چهره ی یک هنرمند یا اتوریته علمی/اجتماعی را با بازگویی تجاوز مخدوش می کند و اسطوره های ادبی/هنری/علمی/مدیریتی را شکسته یا زیر سوال می برد در راه رهایی انسانها، خیلی بیشتر و با عملی مستقیم مثل طبقه کارگر علیه اتوریته بر خود، عمل می کند.

هر انسانی اولین قدم اش علیه اعمالِ سلطه بر خودش می باشد؟
این مسئله را دین/ایدئولوژی اما مخدوش می کند!
زنانِ چپ اجازه دارند تا از پدوفیلی محمد و رژیم بگویند یا ادیان! اما از تجاوز رهبر سازمان/رفقا؟

این عمل ضد تشکیلاتی قلمداد می شود!
تف سر بالا!

آنها از زنان می خواهند که "مسئله" خصوصی حل و فصل شود!
درست مثل اسرارِ خانوادگی! فرقه ای...

فرق فمینیستها در این است که اول خانه ی خود را جاروب می کشند!

مارکسیستها ادعا می کنند که اول باید سیستم را زد و دولت کارگری برقرار کرد!
یعنی انتظار دارند که دولت بعدی بروی "کیر" بنا نشده باشد!

همین است که دیدیم حتی این دولت های سوسیالیستی، حداقلِ انتقاد را هم اجازه ی بروز نمی دهند؟

جنبش زنانِ کنونی برای زنان بسیار پیشرفت داشته. در سوسیالیسم سابقن موجود زنان حقِ حرف زدن در این موارد را نداشته اند و هنوز هم ندارند...

هنوز هم آنارشیستها از گروه ها حذف می شوند و انواع انگ ها...

خاک بر سرتان که با ادعای آزادی خواهی تان کون جهان را پاره کرده اید، اما کماکان زیر لنگ و پاچه ی رفیق/رهبر/تشکیلات دست و پا می زنید...

دلیل نفرتتان تنها در آزادگی و آزادمنشیِ ما است...
تاریخ را با اعدام/زندان/تبعید/اردوگاه کار/سیبری/حذفِ مخالفین به گُه کشیده اید ولی کماکان ادعای رهایی خلق/طبقه/نژاد... دارید!

دیر یا زود توده های مردم بُت های بت خانه تان را مثلِ بُت های مذهبی خواهند شکاند و در تعاون و خودگردانی ها هم حذف تان می کنند...

سرنگونی سیستم با سرنگونی ایدئولوژی ها گره خورده...
چرا که ساختارهای حزبی/گروهی شما نیز بخشی از سیستم است و یکی از سر های سیستم که بدونِ قطعِ آن ، سیستم سرمایه داری و نظامِ مردسالاری پا برجا خواهد ماند...

رفیق شورایی جان
در این کامنت جوابِ آنهایی را دادم که هزاران انگ اسرائیلی/امریکایی امپریالیستی به ما می چسبانند تا کثافتکاری های خود و تشکل هایشان برملا نشود!
چرا که حیثیت شان در گرو حیثیتِ رهبرانشان است!
مثلِ مسلمانان اند که علیه کاریکاتورِ محمد فتوای حذف می دهند!

ما خواهیم ماند ...
آنکه حذف می شود انواع اتوریته ها مثل سلطنت/مارکسیسم/لنینیسم/مائویسم/تروتسکیسم.../ادیانِ ابراهیمی ... است...

ناشناس گفت...

افرین رزا جان
کمی ب من روحیه دادی مدونی چرا؟
همین که روزی چند بار میرم ارشیو وقتی میبینم سوت و کوره خیلی حالم گرفته می شه تقربیا هر روز کار میکنم، بعضی موقع ۱۲ ساعت بعصی موقع که خیلی کمرم درد میکنه ۴ ساعت ، روز ۲۴ september برای عمليات قلبم ب بیمارستان میروم و مطمئن هستم که زیاد مشکلی نیست،این مسائل را میدونی چراء مطرح کردم این مشکلات اصلا میدونی برای ما اصلآ مهم نیست، ما مثل اون ماهی سیاه کوچولو صمد هستیم که هرگز از مرگ نهراسیده و ب چلو می‌رویم انهایی که ادعای این اول سیستم میزنیم بعدا حکومت کارگری بوجود میاوریم، ، این ها همش خالی بندی است این جماعت مشکلی با دولت و سرمایه داری دارند ،علت عدم جذب دائمن احراب و سازمانهای چپ با بورژوازی مخالفت خود را با سیستم طوری تنظیم شده که هیچ مشکل استراتژی با سرمایه داری جهانی که باعث نابودی و حذف فیزیکی آن نخواهد بود،
تجربه تاریخی احتماعی سیاسی گدشته این نوشته را تایید میکند،
همانطور که گفتی و بالا هم اشاره کردی ،این سازمادهی حزبی ب معناي سازمندهی شورایی و انارشی نیست در واقع ب یک نوعی از بالا ب پایین است،
کمون پتریس چرا شکست خورد، اگر این جنبش مردمی و همگانی می‌شد هرگز شکست نمیخورد، این جنبش ب عدم خشونت و بر اساس سازمان‌دهی جمعی و شواریی معتقد بود، از آن جایی که جنبش جوان و کم تجربه بود ،بورژوازی جوان در ورسای و با کمک آلمان ان زمان این جنبش شکست خورد!!

ناشناس گفت...

اره صحبت این بود که ما داریم از کجا میخوریم؟
دولتهای بورزوازی و احزاب و پارلمان‌های که ما در کشورهای که درش قرار گرفتیم، تکليف و موقعیت ما معلم است، و ما میدونیم که چگونه‌ با این وصیعت برخورد کنیم،
مسله اساسی که تو ب خوبی بالا آنالیز کردی ، پاسخش درد آور و زخم های عمیقی بر ما جای میگدارد،
با یک رفیقی که خودش آنارشیست کمونیست میدونه و مقاله ارشیو ب او فوروارد کردم و باهاش صحبت کردم ب من گفت زیاد شلوغ نکن این تجاوز نبود بلکه یک رابطه‌ جنسی بود، خوب من سوال شما را ب او ارجاع میدم، چرا مارکس ب یک بورژوا زن تجاوز نکرد چراء پول نداشت شاید اگر این کار میکرد، چون خودش کمونیست میدونست نمیخواست در یک رابطه بورژوازی قرار بدهد ،یا ب قول اون رفیقمون که حداقل قبول میکنه که یک رابطه جنس بوده ، باز باین جماعت مدهبی کمی منطقی بوده البته حتا یک رابطه جنسی هم باید دو طرفه باشه نه جنبه مغلوب و یکی دیگری دست بالا داشته باشه این هم ب نوعی تجاور است
در خاتمه کار ما صد چندان سخت تر و طاقت فرسا است،
چراء یک ابتا با مشکلات خودمون دوم با این جماعت کی خودشو انقلابی سر سخت میدونه،

ناشناس گفت...

واقعیت تا کی کتمان خواهد ماند؟
چرا چب ما نسبت ب اروپا عقب افتاده است،
متاسفانه ۳۰ سال زندگی در خارج این جماعت را عوض نکرد
علت اصلی یک مطالعه نکردن دو دویدن دنبال منافع شخصی ۳
میان بر زدن ،، دنبال عدم تحول در زمنیه اگاهی،، دنبال پول، و زندگی آنچنانی و عدم صداقت و از دروغ دست نکشیدن،
و زندگی را جدی نديدن و صعف اخلاقی،غرور کاذب،، و دنبال قهرمان بودن و رهبری و فکر می کنند،، اگر با با حشمت‌الله، باشند بزرکتر و تندتر رشد میکنند،
زهی خیال باطل
پیروز باشید

Rosa گفت...

رفیق جان
قلب های دریایی، مشکلاتی هم دارد...
امید که همه چی خوب پیش رود. انرژی مثبتِ من را دارید. اگر نشد، مغزِ من شما را ذخیره و همیشه برای من حضور دارید...

در مورد مارکسیستها خیلی آشغال تشریف دارند:)
خوب راستش اگر رابطه دو طرفه بود چرا نوزاد را زیر فرش کردند؟
اگر کلفت نبود می توانست بچه را خود بزرگ کند...
اگر کلفت نبود...
اغلبِ مارکسیستهای آنموقع به اخلاقیات ویکتوریانی باور داشتند مثل مُدل ایرانی هایش... بچه مسلمان و مارکسیست!
هر کدامشان در باغچه زنی یا کودکی را چال کرده اند بدلیل سُنت، عرف یا اختلاف طبقاتی، آزار جنسی، تجاوز و خشونت علیه زنان و کودکانشان...
ما وقتی از پدر/مردسالاری می گوییم، از ساکنینِ کرات دیگر نیستند درست کنار دست ما میلولند:)
توی مردهای دور و برم راستش آدم خوب کم دیدم و شما یکی از آنها.
امیدوارم که قلب تان آنقدری بزند تا سقوط رژیم را تجربه کنید.
همانگونه که برای رفتن دیکتاتور بزرگ جشن گرفتیم:)
شاه شاهان:)
چقدر پدرم شاد شد...
یادش خوش. من فقط روزهای خوب را ذخیره می کنم.
وقتی با یک بغل روزنامه و مجله به خانه آمد و بدون ترس، ماه ها مطالعه می کرد...
طرفدار پیر مرد بود.
یاد مصدق هم گرامی...

من مطمئن هستم کنار ما می مانید و اصلن تصور رفتن تان را ندارم...
پس مقاومت کنید
سحر
نزدیک است
3>

ناشناس گفت...

باشه مننونم
ما سعی خواهیم کرد مثل ماهی سیاه کوچک از برکه ها عبور و ب دریای عظیم انسانها گذر و رشد کنم

ناشناس گفت...

در رابطه با پدر و مادر
من از مادرم چهارده سال کوچکتر بودم او در ۷۹ سالگی پارسال از میان مارفت اگر راست خواسته باشی ما یک رفیق و مثل خواهر و برادر بودیم، همه در خیابان دوستان و آشنایان میدیدند، میگفتت خواهرت صدا میکند کسی تشخصی مادر فرزندی ننیکرد،
خوب پدر هم حایگاه خاص خودش را داشت کمک خانواده میکرد، ولی متاسفانه فرهنگ جامعه اون قدین دست دولتی ها و نقش حزب توده را نباید دست‌کم گرفت،