۱۸ آذر، ۱۳۹۹

هما ناطق در تاریخ شفاهی از خیانت می گوید...استفراغِ رهایی بخش!

 
تاریخ شفاهی ۱۰۱ - هما ناطق (۱/۲) - نویسنده ، پژوهشگر ، مورخ و استاد دانشگاه در رشته تاریخ

https://youtu.be/DC3jqLawYN8


تاریخ شفاهی ۱۰۲ - هما ناطق (۲/۲) - نویسنده ، پژوهشگر ، مورخ و استاد دانشگاه در رشته تاریخ

https://youtu.be/-cokUpuVy80




۰۸ آذر، ۱۳۹۹

جعل تاریخ توسط مینا اسدی به توصیه ی ایرج مصداقی!

 عکسی از انقلاب ایران علیه شاه

رزا: نوشته ی زیر از مینا اسدی است و در جواب به نوشته ی فیسبوکیِ مینا زرین؟!
هر کسی نداند فکر می کند که مینا زرین برای اعدام های "انقلابی" رژیم اسلامی هورا می کشیده و مردم را در مقابلِ اراجیفِ خمینی، به "صبر انقلابی" دعوت می کرده!!!
تا جایی که من می دانم، مینا زرین یک دهه از عمرش را در زندانِ رژیمِ اسلامی بوده، بشدت شکنجه شده. او از چریکهای اقلیتی بوده و سر موضعی، تا همین الان. یکی از ستاره های جنبش زنان و مبارز...
علیه اعدام و در جنبشِ زنان و مستقل...

حال چرا به تازگی، قرار است جنایاتِ سازمان اکثریت/توده را به پایِ زنانِ مقاوم و مبارز چریکهایِ اقلیت نوشت؟ از آنها شیطان سازی کرد؟ اتهام زد؟
چرا به شیوه ی اکثریتی هایِ اخبار روز/عصر نو/مجله هفته، لینکِ نوشته ی مینا زرین منتشر نشده، اما جوابِ مینا اسدی به او و طرح اتهام ها در بالایِ وبسایتِ ایرج مصداقی قرار دارد؟
آیا غیر از این است که این وبسایت و افرادش بجای "پژواکِ ایران"، پژواکِ نیم پهلوی شده اند و قرار است بزودی اعلام ِ موضع هم بکنند؟
من هیچگونه دلیل دیگری به فکرم نمی رسد!
مینا اسدی را از جنبش زنان می شناسم و بعید می دانم که او نداند مینا زرین چه کسی است و چه دیدگاهی دارد.
 به نظرم اسدی جان که شما و مصداقی، سوراخ دعا را گم کرده اید! در پیشگاهِ "شرفیابی" به حضور نیم پهلوی، همنوا با سلطنت طلبها و مُشتی ساواکی/ساوامایی، جنایاتِ اکثریت/حزب توده را به چریکهای فداییِ اقلیت نسبت دادن؟! جنایاتِ فداییانِ اکثریت/حزب توده، چه ربطی به مینا زرین دارد؟
شما و حاج آقا ایرج مصداقی می توانید نوستالژیِ بازگشتِ پهلوی یا نیم پهلوی یا رضاخان (این بار در یونیفرمِ سپاه) یا هر تخم و ترکه ی نظامی را در رهبریِ کشورِ ایران را داشته باشید، اما حق ندارید افرادِ مبارز علیه رژیمِ اسلامی را خراب کنید، بخصوص که به شیوه ی ساواک /ساواما، فقط اظهار نظر خود را پخش می کنید و در روز روشن، نظر مخالفین را حذف می کنید.
مینا زرین نیازی به نوشته ی من ندارد،اما بد نیست که خوانندگان با متدهایِ سانسورِ نئو سلطنت طلبان، توجه کنند! متدهایی که نباید عادتمان شوند.
اگر هم این متن را ایرج مصداقی آشغال بطور خودسر از جایی مثلِ فیسبوکِ شما (مینا اسدی) بلند کرده و در وبسایتش (پژواک ایران) منتشر کرده که خاک توی سرش...
این رسمِ انتشار نیست و باید اصلِ نوشته ی مینا زرین، یا لینکِ آن را منتشر کنید.
 

 عکس از روزنامه ی اکثریت- برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنیم. 


در زیر بخشی از اتهاماتِ مینا اسدی است.
برای خواندنِ کُلِ مطلب در منبع روی تیترِ آن کلیک کنیم.
 
پاسخ به نوشته‌ی یک دوست
مینا اسدی
مینا زرین عزیزم حرفهایت مرا به یاد روزهای اول انقلاب انداخت . آنروزهایی که یک بخش بنام انقلابی از تیرباران بدون محاکمه‌ی سران رژیم شاه روی بام مدرسه‌ی نمی‌دانم «رفاه» یا هر نام دیگر شادی می‌کردند و نازک دلان منتقد به این جنایت را طرفداران شاه می‌نامیدند و یا پندشان می‌دادند که شور انقلابی ست و صبر انقلابی را تبلیغ می‌کردند.
امروز بیش از چهل سال از آن روزها می‌گذرد. جنایت کاران اسلامی از اولین روز شور و شورش مردم همه را از دم تیغ گذراندند. و به هیج موجود زنده‌ای امان ندادند. زندان‌ها پر شد از کسانی که فقط دگر اندیش و کمونیست و سوسیالیست و محارب با خدا نبودند بل که مسلمان و شیعه بودند و همان امامان را داشتند و همان پیامبر را، اما رهبر دیگری می‌خواستند . مخالفان را با هر نظر و نام و نشانی بردند و شکنجه کردند و به دار آویختند و هنوز ما فکر می‌کنیم که درباره‌ی خودمان که در میدان مبارزه با رژیم هستیم باید «‌هیس هیس» کنیم تا این رژیم سرنگون شود . نه ، من اینگونه نمی اندیشم. چه کسی گفته است که من از باورهایم دور می‌شوم اگر حرف بزنم، نقد کنم و نظر داشته باشم و این یعنی نادیده گرفتن مبارزات خلقها یا در قفس ماندگان و اسیران و آوارگان؟
...

رزا: در موردِ خودم! نسلِ من در انقلاب بزرگ شد و از همان ابتدا با طرحِ حجاب اجباری، افتادیم تو خیابانها. اصلن هم بدلیلِ "بهتر" بودنِ زمانِ حکومتِ پهلوی، از دورانِ رژیمِ خمینی/خامنه ای، حاضر نیستم مثل بسیاری، بازگشت به عقب کنم و استفراغ سر بِکِشَم!
باید به جلو رفت. بدون ساواک/ساواما، زندگی را در دستانِ خود گرفت و هرگز دیگر نگذاشت، خانی یا شاهی یا امامی یا ولی فقیهی یا حزبی یا گروهی، قدرت بگیرد و از مردم سواری بکشد!
سرنگونیِ "شاهِ شاهان" حق بود، جایی که زیر سایه ی او، ساواک شکمِ غلام حسینِ ساعدی را با میخ درید و بیژن جزنی را با یارانش در تپه های اوین تیر باران کرد.
 میانِ دو مستراح نباید انتخاب کرد! شاشیدن به شاه/شیخ، انتخابِ بهتری است!

مرتبط:
فایل های گفتگو با غلام حسین ساعدی   
تاریخ شفاهی ۱۵ - غلامحسین ساعدی (١/٢) - نویسنده و پزشک
https://youtu.be/mMhiDSKRkXc

تاریخ شفاهی ۱۶ - غلامحسین ساعدی (٢/۲) - نویسنده و پزشک
https://youtu.be/5mTkEZmV2ts

واگن سیاه از غلامحسین ساعدی داستان‌گو شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی
https://youtu.be/r4Cs0kXG2NM

داستان صوتی گدا نوشته غلامحسین ساعدی
https://youtu.be/vE7xeHKlX34


نمايشنامه «اتللو در سرزمين عجايب» - ۱۳۶۴
Othello in Wonderland

https://youtu.be/gCEsghVt9FE

۰۹ آبان، ۱۳۹۹

افشایِ روان نشناسان و پزشکانِ شکنجه گر در امین آباد (رازی) - مورد جدید، دکتر نبی الله دریجانی

 افشایِ پزشکانِ شکنجه گر در امین آباد (رازی) - مورد جدید، دکتر نبی الله دریجانی

عکس نبی الله دریجانی

رزا: داشتم  روایتِ زندانی سیاسی بهنام محجوبی را می خواندم اینجا
از آنجایی که گزارش را آیدا قجر نوشته و اغلب گزارش های غیر واقعی و سانسور مطلب دارد، با اینکه برایم بسیار دردناک بود، چندین بار فایلِ صوتی بهنام را گوش کردم.
آیدا قجر از طرف بهنام نوشته که او وقتی هم اعتراض می‌کند و از پزشک تیمارستان می‌پرسد که چرا در این شرایط نگهش داشتند، پزشک پاسخ می‌دهد: «از قاضی نامه داریم.» بهنام نفسی می‌گیرد و می‌گوید: «پس شرافت دکتری شما کجا رفته است؟» او وقتی در امین آباد نگهداری می‌شد، اعتصاب غذا هم کرده بود. اما هیچ‌کدام از اعتراض‌هایش پاسخی جز اعمال خشونت بیشتر نگرفت.


رزا: به فایل صوتی که گوش دادم، در دقایق آخر، بهنام محجوبی اسم دکتر را دریجانی گفته است.
با جستجو در لیست تیمارستانِ امین آباد که به رازی تغییر نام داده اند، بدنبالِ اسم دریجانی یک نبی الله دریجانی می یابیم! عکس زیر
عکس نبی الله دریجانی

با جستجوی بیشتر آدرس خانه و تلفن و آدرس تماسِ مطب ها  را در پایین می گذارم.
آدرس خانه و تلفن:
تهران-سعادت آباد خیابان اوین، نبش خیابان گلستان، پلاک 1- تلفن 922079738
 

  دکتر نبی‌الله دریجانی، روان‌پزشک بیمارستان روان‌پزشکی سعادت‌آباد،
نام : دکتر نبی الله دریجانی
تلفن : ۳۳۴۰۱۲۲۰ الی ۹, ۳۳۴۰۱۲۳۱ الی ۲

 آدرس مطب اول (خصوصی) تهران- میدان ونک- خیابان ملاصدرا-خیابان شیرازی شمالی (نبش شهریار)، پلاک 181 طبقه 3، واحد 16، کلینیک روانشناسی روان آرام

تلفن : مطب 1 : 02188216100 - 02188216200
مطب دیگر این جلاد در همان تیمارستان امین آباد است.
لطفن این مطلب را پخش کرده و رفقای خارج از ایران نیز تلاش کنند تا با این شکنجه گر تماس بگیرند.
توجه: اگر نبی الله دریجانی بدون پا است، پروفایلِ او به شکنجه گرانِ سپاه شبیه است و احتمالن از سهمیه ی دانشگاهی سپاه می باشد. پس بشدت برای تماس مراقب باشید. او احتمالن مسلح است! یا محافظ دارد. 

"نبي الله توي آن عمليات جانباز شد. پاهايش را از دست داد. الان پاي مصنوعي دارد."


لطفن عکس او را نیز پخش کنید. او مطب خصوصی در ملاصدرا در تهران دارد و به عنوان روان پزشک/روانشناس مریض می گیرد. پس به هیچ وجه نه در مطب ملاصدرا و نه در امین آباد به او مراجعه نکنید. او را افشا و بایکوت کنید تا پس از سرنگونی محاکمه و تصفیه حساب شود.
در دهه 80 یک حزب الله ای  مُرد، از روستای دریجان/ بَم.  او 6 پسر و دو دختر داشت. پسر دوم و سوم در جنگ خوشبختانه به دَرَک رفته و سومی هم قطع هر و پا شد و 70 درصد "جانباز". پسر سوم به نامِ  نبی الله دریجانی با سهمیه وارد دانشگاه شده و اکنون پزشک متخصص مغز و اعصاب می  باشد! رژیم اسلامی این پزشکان و روانشناسان را برای سرکوب زندانیان سیاسی، به خدمت گرفته است. این کافی نیست که زندانیان را در زندان به قتل برسانند! متد جدید اکنون، فرستادن زندانی سیاسی، به تیمارستان ها برای ترساندنِ مبارزین می باشد (متُد استالین). قتلِ یواشکی اکنون در دستورِ کارشان نیست و اکنون از روان خانه ها برای هراس افکنی استفاده می کنند.
بخصوص  تیمارستان های بد نام، مثل امین آبادِ شهر ری (رازی) و در مشهد نیز و در برخی از استان ها.

عکس لیستِ نام کادر درمانی روان خانه ی امین آباد (رازی)

برای بزرگنمایی روی عکسها کلیک کنیم.

بجز لیست افرادی که از طرف زندانیان سیاسی تاکنون افشا شده است، باید کُل پرسنل و کادر "درمانی" با فشارِ افکار عمومی، عملیاتِ شکنجه در تیمارستان های اسلامی را افشا کرده و یا از کار، انصراف بدهند. آنها باید بدانند که در مقطع سرنگونیِ رژیم اسلامی تک به تک، پاسخگوی همدستی در شکنجه زندانیان سیاسی/اجتماعی خواهند بود.

پزشکان و خدمه ی بیمارستان هایی که دستشان در شکنجه و قتل آلوده است باید بدانند که مونیتور می شوند...

 روایت تکان‌دهنده بهنام محجوبی: روی من ادرار می‌کردند

به جای درمان، به امین آباد منتقلش کردند. شکنجه‌اش دادند. پرسنل تیمارستان او را به شکل صلیب به تخت بستند و رویش ادرار کردند. در همان حال به آمپولی تزریق کردند که نمی‌دانست چیست. او را به زندان بازگرداندند. نیمی از بدنش فلج شد.
از پزشک تیمارستان می‌پرسد که چرا در این شرایط نگهش داشتند، پزشک پاسخ می‌دهد: «از قاضی نامه داریم.» بهنام نفسی می‌گیرد و می‌گوید: «پس شرافت دکتری شما کجا رفته است؟» او وقتی در امین آباد نگهداری می‌شد، اعتصاب غذا هم کرده بود. اما هیچ‌کدام از اعتراض‌هایش پاسخی جز اعمال خشونت بیشتر نگرفت.
فایل صوتی
https://youtu.be/SUr0mYiFDps

ادامه اینجا

۳۰ مهر، ۱۳۹۹

نق زدن، غیبت کردن، افشاگری، "انقلابی" است!

در جلسات زنان اغلب زنان از شوهران و مردان خانواده شکایت کرده و بدنبال راه حل، برای کم کردن تنش یا فرار از شرایط اسارت بارشان هستند! ورود مردان در این فضاها ممنوع است! اگر باشند، آنهمه را به قر زدن، غیبت یا "حرفهای خاله زنکی" ترجمه کرده یا از حق مردان/مردانگی دفاع و یا افشاگر را تهدید می کنند!
به خوبی یادم است که فرج سرکوهی تازه آزاد شده بود و در هامبورگ سخنرانی داشت. به آذر درخشان گفتم که خوبه فرج را به شهرمان دعوت کنم؟ گفت نه! نکنی ها! قصدِ تعرض به زمان را داشته و الان همه ی زنانِ 8 مارسی هم می دانند!
دیگر حرفی نبود. من به آذر اعتماد داشتم و می دانستم که زمان در آن فضای دو قطبی رژیم/اپوزیسیون، بجایِ تعرض،تجاوز هم می شد، به دلایل سیاسی قضیه زیرِ فرش میرفت...
جایی که هستم، عکس و آدرس فاشیستها، پدوفیلی ها، (قبلن) مراجعین به ویدئو فروشی های هارد پورنو و غیره یا داخل تشکیلاتهای زنان و یا  داخلِ گروههای سیاسی، یا خصوصی یا عمومی افشا می شد!
اخیرن هم سازمان راه کارگر علنی اعلامیه داد که هما کلهری و شوهر سابقش ناصر یاراحمدی پادوی رژیم و جاسوس هستند...
بسیاری زنان چه با نامِ خود و یا با نام مستعار، متعرضین به خود را در کودکی یا غیرش را افشا می کنند... اوجِ موج افشاگری پس از جنبش "من هم" در صفحات اینترنتی فارسی زبانان بود که تقریبن اغلب زنها، شجاعت یافتند و آزارگرانشان را افشا کردند.
در این بین برخی مردان عذرخواهی کردند از آزار جنسی کلکتیوِ مردانِ دیگر ، و گفتند اما ، ما بیگناهیم! یکی از مردان ابتدا گویا عکس شورت زنانه توییت کرد با قلدری، فشار که زیاد شد، خودزنی کرد ولی خوشبختانه زنده ماند. اغلب هم گفتند باز هم "می کنیم"! و تا زمانی که در دادگاهی کسی از ما شکایت نکرده، "خانم ها" ول معطل اید! داخل ایران چند زن شکایت کردند و مردی دستگیر شد و چون سرش به آخور رژیم بند نیست، احتمال حکم اعدام دارد و باید علیه اعدام اعتراض کرد. یکی مثل تتلو هم، گویا قلدری کرد که زیر سن هم "می کنم"، غلطی نمی توانید بکنید! که صفحه اش با پیگیری فعالینِ زنان، موقت بسته شد!
الان البته از موج قلدری اندکی گذشته و پسرانِ پدران!  به میدان  اینجا  آمده  و از "اصل برائتِ"  پدران، دفاع می کنند! از حقوقِ متهم شروع کرده و ما را به فاشیست بودن هم، محکوم می کند!
انگار زنان برای به سیخ و صلاب کشیدنِ تجاوزگر، قرار است که چوبه ی دار بر پا، دست به محاکمه ی صحرایی بزنند! پسرانِ پدران از حقوق بشر و "حقِ متهم" صفحه ها سیاه می کند!
قرن ها است که فرودستان برایِ آگاهیِ دیگر فرودستان، چهره  و مشخصاتِ آنتن، جاسوس، پدوفیل، فاشیست، تجاوزگر، آزارگر...را افشا می کنند.
اغلب این، تاکتیکی دفاعی در حمایت از جمع، گروه، سازمان و غیره بوده است و  خوشبختانه تنها در موارد معدودی برخی از تشکیلاتِ چریکی، اینها را به درست یا نادرست، متاسفانه کُشته اند .
خیلی طول کشید اما، که زنان به جرگه ی افشاگرانِ مردسالارِ خودی بپردازند!
سالها ما بچه ها فکر می کردیم که مردسالاری یک شبحِ تاریک است که از بیرون و از آسمان، از پنجره و در های نبسته، وارد خانه شده،  تا خودش را مثلِ بختک، روی ما خالی کند! اما راستش این شبح و بختکِ تیره، اغلب از داخلِ خانه ها شروع کرده و راهش را به بیرون و اجتماع پیدا می کند!
اگر در محیط های بسته مثل خانواده، سازمان، گروه و... افشا نشود، کُل جامعه را آلوده می کند و نهایتن، تشکیلاتِ خودش را زده، این بار در شهرت/ثروت/قدرت، با دستِ باز، همه ی جامعه را طوری تحمیق می کند که حتی سندیکا هم  می زند که تن فروشی شغل است و پورنوگرافی بیزینس!
مادران توانسته اند در برخی از جوامع، تجاوز و تعرض و پورنوگرافیِ کودکان را ممنوع کنند. بسیاری جاها اما نتوانسته اند، و مردان با کتک و دعوا، سهم شان را  از تنِ ما و فرزندانمان، با توسل به دین/ایدئولوژی/قانون می گیرند.
پسرانِ جوانِ پدران، آرش وار، وقتِ افشاگری زنانِ آزار/خشونت دیده، آنان را به دادگاه/شکایت/عملیات حقوقی رجوع می دهند! اما وقتِ افشاگریِ راه کارگر و سازمانهای کمونیستی (از جاسوسان و پادوهای رژیم)، فراموش می کنند ادله بخواهند و مدرکِ جرم! با نوشته های افشاگرانه ی شکنجه شدگان/لو رفتگان و شهادتِ افرادِ تشکیلات، همگی زبان در کون، نه از اصل برائت، نه از سقراط و بقراط و نه از حقوق بشر و... حرفی نیست!
شهادتِ شاهدان کافی است که طرفِ مربوطه، شکنجه کرده/لو داده و حکم هم توسط تشکیلات با یک اعلامیه علنی می شود که طرف "پادوی رژیم" است!
البته اگر طرف تشکیلاتی باشد، سر موضعی باشد، اما قاتل زنان/تجاوزگر/آزارگر... هم باشد، موضوع به ندانستیم در مورد قتل زنان (علی چگنی) یا سکسیسم روزمره (مورد مریم و  گروهِ منجنیق) یا هزاران بهانه ی دیگر تخفیف پیدا کرده تا سرانجام صدای زنان را خفه کنند! اینجا

خوب اگر چپ ایران قرار را بر نظر تشکیلات و نوشته ها و شهادتِ شکنجه شدگان می گذارد تا آزارگر/تجاوزگر یا شکنجه گر را علنی، افشا و بایکوت کند، توصیه ی من نیز بر این است که زنان نیز، گروههای سیاسیِ خود را زده، مورد های تجاوز و آزار را پس از خواندنِ اظهاراتِ شاهدان و تحقیق و حقیقت یابی، بصورت اعلامیه ای برای هشدار بقیه ی زنان، علنی و بیرونی کند؟
بنابراین توصیه می کنم، تمام کسانی که مثلن از طرف فرج سرکوهی مورد تعرض واقع شده اند، شهادتشان را علنی کنند، مستعار یا غیر مستعار!
راستش شخصن، هر بار که او را پشتِ صفحه ی مونیتور می بینم، به یادِ کیرِ پخته می افتم! متاسفانه کسی هم از چپی ها جرات افشایش را ندارد، چون او در بی بی سی ! در حالِ دفاع از مواضع "انقلابی" و  چپِ سر موضعی است!
از آنجایی که تعرض به زنان و کودکان اغلب فقط یک مورد نبوده و سیستماتیک بروز بیرونی هم دارد، از فرزندان/همسرِ سابق/ فک و فامیلِ فرج و... می خواهم، ، خانه ی خود را گردگیری کرده، از او سوال کنند!
هنوز هم دیر نیست و اگر تعداد معدود باشند، فرج سرکوهی می تواند از زمان، عذرخواهی کرده و نشان دهد که متحول شده است در این سالهای ریدن، زیرِ سقفِ هاینریش بول را!
اگر هم کُلن زیر جریانِ تعرض بزند، با این نوشته ی من، خطاب به همه ی زنان و خواهرانم، هشدارتان می دهم، همانطور که آذر درخشان، آنوقتها به من هشدار داد.
همانطور که راه کارگر ابتدا در گروهش هشدار ، و اینک پس از 40 سال ،به جنبش و علنی هشدارِ پادویی رژیمیِ دو نفر از اعضای سابقِ تشکیلاتش (هما کلهری و شوهر سابق او ناصر یاراحمدی ) را داد. اینجا

اگر این هشدار و عدم همکاری، بتواند حتی یک فرد را  هم از خطر برهاند، ارزشش را دارد. چرا که هشدارِ خطر ، آژیر است و نه مجازات.
بایکوتِ فرد و نه حذفِ او.
ایزولاسیون اجتماعیِ آزارگران/جاسوسان/متجاوزان (فرادستانِ خشن) را چند پله در فرادستیِ مادی/معنوی و جایگاه اجتماعی شان، به زیر کشیده یا امکانِ تکرارِ خشونت را از آنها می گیرد.
ویروس در بدنِ فرد می ماند و به علتِ جداییِ فیزیکی، نمی تواند همه را مبتلا کرده و اپیدمی/پاندمی شود!
جامعه قدرتمند تر شده و بهتر می تواند به مداوای آلامِ خود بپردازد و فرصت می یابد که حتی به کمکِ فردِ مبتلا شتافته و به او کمک کند.
فاصله ی اجتماعی و فیزیکی در این پاندمیِ خشونت، فعلن تنها راه حل است! 

پسندیده تر است که آزارگران، خود برای سلامتِ جامعه/خانواده/کودکانشان اعلام کنند که مبتلا به ویروسِ خشونت بوده و یا هستند. ولی متاسفانه اینگونه نیست و مردان و پسرانشان اغلب کماکان، به دنبالِ دلیل و مدرکِ  و قاضی و متخصص و کارشناس و... برای اثباتِ جرم هستند!
در حالی که هدف از افشای تعرض/تجاوز/جاسوس/پدوفیل ... حذف آنها یا محدود کردنِ آزادیِ آنها نیست بلکه یک جدایی اجتماعی از آنها، برای سلامت و در امان نگهداشتنِ بقیه ی افرادِ صدمه پذیر است....
 در واقع جامعه ی زنان و بقیه، با افشای آنان، فراخوانِ جدایی/بایکوت/ایزولاسیونِ خشونتگران را می دهد و اگر تعدادِ زنان زیاد باشد، اینان در مقطعی (قدرت/ثروت/مقام) فرادستی را از دست داده و شاید در میانِ خود، مجبور به "گاییدن" همدیگر خواهند شد؟ و بلاخره وقتِ تنفس برای جامعه ایجاد کرده، تا ببینیم که عاقبت، راهِ درمانی هست؟ واکسن ضد خشونت، ضدتجاوز، ضدشکنجه...!
امافعلن که بیمارستانها از مصدومین پُر، تلفات بالا و روزانه داریم هزینه می دهیم ... پدران و پسران و در همدستی شان از حقوقِ بشرِ ویروس می نویسند، تا باری دیگر جسدِ خواهرانمان را در زندانِ پدر/شوهر/مردان فراموش کنیم!
خیالی باطل!


مطالب مرتبط: برای خواندنِ در منبع روی تیترها کلیک کنیم.
اینجا

۰۲ مهر، ۱۳۹۹

آزار جنسی من در کودکی، یک شرح حال کوتاه + دانلود کتابِ جدیدهما کلهری (خاطرات زندان)

 
 آزار جنسی من در کودکی، یک شرح حال کوتاه
منبع اینجا 

رزا: اطلاعات بیشتر از آزارگر اینجا

عکس آزارگر-پرویز کیمیاوی، کارگردان.

 تابستان ده سالگی من بود و مادرم من و برادرهايم را به عادت هرساله به باغ پرتقال پدربزرگمان در کنار دريای  خزر و در نزديکی شهسوار برده بود. بيشتر افراد خانواده مادرم هم حضور داشتند: مادربزرگ و پدربزرگم،  دایي ام*، و خاله هایم که تقريبا همسن و سال من و برادرهای کوچکتر از خودم بودند.  همه ما در خانه تابستانی نزديک به در ورودی باغ و جاده شمال و دريا بسر ميبرديم.

دو سه ماه تابستان در باغ بزرگ و پرشکوه پدربزرگ تنها زمانی بود که من از خوشبختی نسبی برخوردار بودم. از کتک خوردنهای روزانه از مادرم در خانه مان در تهران خبری نبود و من ميتوانستم ساعتها با بچه های دوروبرم بازی کنم و يا اوقات بي پايانی را در بالای درخت بزرگ گردوی نزديک خانه تابستانی بگذرانم و به خط آبي دريا که از پشت بوته های تمشک جلوی باغ پيدا بود خيره شوم. مادر و مادربزرگم بهمراه کلفت مشترک مان، فاطمه، هرروزه سرگرم غذا پختن بودند. پدربزرگ و دایي ام هم مشغوليات خودشان را داشتند.

يکروز مادرم در وسط باغ  با خشم زياد به من و بويژه  به برادرهای کوچکترم اخطارکرد که اگر دایي مان خواست ما را به ته باغ ببرد همراه او نرويم. ولی موضوع برای ما بچه ها، ناگفته و نيمه گفته باقی ماند. با خودم ميگفتم که اگر مادرم به ما بچه ها اخطار کرده که همراه دایي مان نرويم، لابد او با بچه ای کاری که نبايد ميکرده کرده است. ولي مادرم هرگز توضيحی به ما نداد و من در دنیایی از ابهام باقی ماندم.   با وجود تمام اخطارهای مادرم - که خيلی زود فراموشمان شد، من و برادرهايم وظیفه داشتیم که به همه بزرگترها، منجمله دایي مان ، احترام فراوان بگذاريم.

در آن تابستان، مانند هر تابستان ديگر، رسم و اجبار بر آن بود که همه بايد بعد از صرف ناهار تا ساعت ٤ بعد از ظهر در خانه ميخوابيدند. بچه ها در يک اتاق، و بزرگ تر ها در اتاق های ديگر. يکی از روزهايی که ما بچه ها در اتاقمان دراز کشيده و يا خوابيده بوديم، سر و کله دایي ام در مقابل پنجره پيدا شد.  من نزديک به پنجره  روی پهلوی راستم دراز کشيده بودم و برخلاف بقيه بچه ها که ظاهرا بخواب رفته بودند، به آسمان و نوک درختها نگاه ميکردم. چشمم به دایي ام خورد که داشت با حرکات  سر و دست از من ميخواست که از اتاق بيرون بيآيم.  من کوچکترين تصوری نداشتم که او چه ميخواست. اخطارهای مادرم، که شايد يک ماه از آن ميگذشت، ابدا در خاطرم نبود.  ولی بخوبی بياد دارم که با خود فکر کردم شايد دایي ام ميخواهد چيز جالبی را در باغ بمن نشان بدهد. در واقع، حتی از اين تصور خود کاملا  مطمئن بودم. از آن گذشته، تحت فشارهای مادرم، اطاعت نکردن از افراد خانواده او در خاطرمن کاملا غيرممکن بود، بويژه که برخورد دایي ام هم کاملا عادی و دوستانه بنظر می آمد و نشانی از خصومت يا خطر در صورت و رفتار او بچشم نميخورد.  بطورمکانيکی از اتاق بيرون آمدم و همانطور که او با دست اشاره ميکرد که بدنبالش بروم سرم را بزير انداختم و بدنبالش روان شدم.  لحظاتی بعد متوجه شدم که دارد بطرف جاليز هندوانه و خيار ميرود. ديگر مطمئن بودم که چيز جالبی، مثل حشره ای عجيب يا هندوانه ای بشکلی غيرعادی و خنده آور، ديده است که ميخواهد بمن نشان بدهد. از همان لحظه اول با خود گفته بودم که دليل آنکه دایی ام از بين بچه ها من را انتخاب کرده آنست که من بيدار بودم و بقيه خواب.    

عکس آزارگر-پرویز کیمیاوی، کارگردان.

وقتی به محوطه جاليز که تا حدی دور از خانه بود رسيديم، دایی ام ايستاد، رويش را بطرف من برگرداند و با اقتدار تمام دستورداد: دراز بکش. من ناگهان از هر نوع  فکر و احساس و موجوديت، ازهر ذره زندگی خالی  شدم. مثل مرده ای با سستی روی علفها نشستم و بعد دراز کشيدم. دایی ام زانو زد و شلوار بلند تابستانی مرا از پايم بيرون کشيد.  اينبار وحشت مانند خون در تمام شريان هايم جاری شد وعرق سردی در پشتم نشست. چشمان وحشت زده ام باز بود  ولی ديگرهيچ چيزی جز سياهی نميديدم. وحشت و تاريکی مطلق در آن روز آفتابی تنها چيزی بود که تجربه ميکردم. دایي ام شورت مرا پائين کشيد و خودش را روي من انداخت. لبش را روي لب من گذاشت، آلتش را لای پاهايم قرار داد و بدون هيچ حرکتی در آنجا نگهداشت. چشمان باز و وحشت زده ام همچنان فقط سياهی ميديد. با گذشت لحظاتی که پايان ناپذير مينمود، وحشتم دوباره جايش را به مردگی داد. روح و روانم از بدنم جدا شده و به دياری ديگر رفت. نميدانم اين وضع چه مدتی طول کشيد. ميتوانست پنج يا بيست دقيقه باشد. ديگر آنجا نبودم که چيزی احساس کنم. در دنيایی بی زمان و مکان و دور از آن رويداد پرتشويش و وحشتناک بسر ميبردم.

وقتی که شورت و شلوارم بالا کشيده شد، روانم به آن صحنه بازگشت و چشمانم ديد خود را بازيافت. همانطور که از جايم بلند ميشدم،  صورت دایي ام را ديدم که به من خيره شده بود. با لحنی تهديدآميز گفت: به کسي نگی ها! او بعد خونسردانه از من دور شده و بتدريج پشت درختهای پرتقال ناپديد گرديد.  روی دوپايم ايستادم، سرم را پايين انداختم و بسوی خانه تابستانی روان شدم.  رای من بر آن شد که هيچ اتفاقی نيفتاده است. اين تنها راه بقای من بود. به اتاق بچه ها بازگشتم و در جای خود دراز کشيدم. همه در خواب بودند و من در تلاطم نفی آنچه که بسرم آمده بود. نفی آن رويداد پرآسيب و دردآور، و نه فراموشی آن. چرا که فراموشی آن تجربه هولناک برای من، کودکی ده ساله، تنها با نفی کامل آن تجربه ممکن بود. در ميان گذاشتن چنين موضوعی با مادرم غيرممکن بود، چرا که ميدانستم او بجای برادر تجاوزگرش مرا مجرم تلقی خواهد کرد و تا لب مرگ کتکم خواهد زد.  مادرم زنی بود سنتی و مردپرست، که بعلاوه بند ناف عاطفی اش را از خانواده پدری نبريده بود و خود را به خواهرها و برادرهايش بسيار نزديکتر احساس ميکرد تا به فرزندانش. پدرم عاطفی تر يا مدرن تر از مادرم نبود و هيچ فرد يا سازمان آشنایي هم که مدافع حقوق کودکان باشد نمیشناختم. ما کودکان ايران، چه دخترو چه پسر، در زمان شاه، چون امروز، آماج آزارها و سوء استفاده های برخی از بزرگ ترهای ناسالم و بی وجدان خانواده و فاميل قرارداشتيم وهيچ راهی برای گريز از آن يا مقابله با آن در برابرمان وجود نداشت.  

پنج سال پيش، وقتی برای اولين بار موضوع آزار جنسی ای را که دایي ام  بر من روا داشته بود با مادرم و خاله هایم در میان گذاشتم ، آنها کوچکترين واکنشی نشان ندادند. نه کلامی برای همدردی با من به زبان آوردند  و نه برادرشان را محکوم کردند. روحيه قبيله ای و مرد پرست مادر من و خانواده اش ، همانند بسیاری دیگر از شهروندان و خانواده های ایرانی،  آنان را همکار و همدست ناخودآگاه  سيستم پدرسالاری- مردسالاری سنتی و قبيله ای حاکم بر ايران کرده است.  سيستمی که برعليه منافع یکایک کودکان ایران، بویژه دختران کوچک، عمل کرده و ميدان را برای حمله جنسی به این بی دفاع ترین افراد جامعه باز ميگذارد.
_________

(*)پرویز کیمیاوی، کارگردان.


کتاب جدید خاطرات زندان از هما کلهری 123 مگابایت
دانلود کتاب از مدیافایر اینجا
http://www.mediafire.com/file/p4lu57snrz7bx8y/homa.pdf/file


مقاله خواندنی:
سرگذشتی عبرت انگیز!

خشونت طبقاتی و حکم حکومتی قتل‌های حکومتی‌‌ / عباس منصوران و حمید فروت

  شاهد شکنجه‌ شدن نوید افکاری در اختیار اطلاعات ناجا قرار گرفت

فایل صوتی شاهد شکنجه نوید افکاری

۲۰ شهریور، ۱۳۹۹

تمام کمپ پناهجویی موریا / یونان در آتش سوخته است. به یاریِ مردم برویم...

 رزا: در اغلب شهرهای اروپا اعلام اکسیون و راهپیمایی شده. به هم بپیوندیم...

 https://youtu.be/k52Lv7bctmw

 تمام کمپ پناهجویی موریا / یونان در آتش سوخته است. به یاریِ مردم برویم...

 تخلیه کمپ پناهجویان در جزیره لِسبوس در پی آتش‌سوزی

در پی آتش‌سوزی «گسترده» بزرگ‌ترین کمپ پناهجویان در جزیره لسبوس یونان بامداد چهارشنبه تخلیه شد.

کمپ موریا محل اسکان نزدیک به ۱۳ هزار پناهجواست. این در حالی است که ظرفیت اسمی این کمپ کمتر از ۲۸۰۰ نفر اعلام می‌شود.

خبرگزاری فرانسه روز چهارشنبه به نقل از یک عکاس خود در محل گزارش داد که «تقریبا» تمام کمپ موریا در آتش می‌سوخته است.

به گفته این عکاس،‌ نیروهای پلیس جلو پناهجویانی را که با پای برهنه به سوی شهر بندری میتیلِن فرار می‌کردند گرفته‌اند.

هنوز از تعداد مجروحان احتمالی در این آتش‌سوزی اطلاعی در دست نیست.

۱۴ شهریور، ۱۳۹۹

مقاومت مردم در برابر ارتش- پرتلند/ امریکا-سپتامبر 2020

 مقاومت مردم در برابر ارتش- پرتلند/ امریکا-سپتامبر 2020


https://youtu.be/0D2mbxX00ME

Scenes from the United States as Federal paramilitary units attack #blacklivesmatter
 protestors in Portland overnight.
https://twitter.com/YourAnonCentral/status/1299106150248374273

28. Aug. 2020

پ.ن.: گویا کلیپ در برخی از کشورها مثل آلمان و هلند باز نمی شود! با تغییر آی پی البته در انگلیس باز  شد! خوب،  آی پی را با افزودنِ آپ در فایر فاکس می توان به سادگی تغییر داد:)

 

Einfaches anonymes Surfen im Internet.
– Ändern der IP und des Landes
– Besuchen blockierter/zensierter Websites
– Cookies löschen, IP anzeigen, und mehr..

https://addons.mozilla.org/de/firefox/addon/anonymox/

۲۹ مرداد، ۱۳۹۹

آقایانِ مارکسیست! پیامبرِ شما به کُلفتِ خانه، تجاوز کرده!


رزا: اکنون که فرشید فریدونی در تلویزیون برابری (راه کارگر) به رابطه ی چند زنیِ مارکس اشاره می کند، جا دارد در مورد تجاوزِ مارکس به کلفتِ خانه شفاف سازی شود!
فریدونی رابطه را به عنوانِ رابطه ی خارج از ازدواج بازگو می کند و حتی یک ارتباطه مثلثی و جنسیِ را نقاشی می کند! (مثلثی میانِ همسر مارکس جنی، کلفتِ مارکس هلنا و مارکس) او ادعا کرده که هلنا و جنی دوستِ همدیگر و هر دو عاشقِ مارکس!
فریدونیِ نادان، فمینیستها با تجاوز مشکل دارند! میستر فریدونیِ مارکس شناس!، فمنیستها به خانواده اعتقادی ندارند که بعدن رابطه ی خارج از ازدواج  را  اخ و تُف، نا مشروع و بچه را هم حرامزاده بدانند. فمینیستها به تجاوز جنسی در یک رابطه ی نابرابر، شاکی هستند!
هلنا کودکِ کار در خانواده ی جنی، همسرِ مارکس نبود! هلنا ی کلفت، از 17 سالگی، بقولی خانه زاد بوده و پس از 6 سال کلفتی، به عنوانِ کمک به جنی و نوزادش، از طرفِ مادرِ جنی، پس از ازدواجِ جنی و تولدِ بچه ی اول، برای کلفتی و بچه داری به خانه ی مارکس، فرستاده می شود! اختلافِ سنیِ جنی و هلنا 6 سال بود! یعنیِ جنیِ لَش پرورده و ماشینِ جوجه کشیِ مارکس بوده و هلنا هم بدون مزدِ کافی، باید بچه ها را بزرگ می کرده! بچه ی هفتمِ مارکس که بدنیا آمد، هلنا (کُلفتِ 31 ساله) هم از مارکسِ 46 ساله حامله و هنری-فردریک (فِرِدی) را سه ماه بعد بدنیا می آورد! یعنی وقتی که جنی (زنِ مارکس) بدلیلِ حاملگی با شوهرش مارکس، نمی خوابیده، مارکس در حالِ استفاده ی جنسی از کلفتِ خانه بوده!
پس از تولدِ دخترِ مارکس از جنی (خانمِ خانه)، سه ماه پس از آن، پسرِ مارکس بدنیا می آید، آنهم از کُلفتِ خانه! نوزادِ کلفت را در 10 هفتگی به فرزندخواندگی به یک خانواده ی فقیر می سپارند! یعنی هنوز نوزادِ کُلفت را سه ماهه هم  نشده، از پستانِ مادر گرفته و به فرزند خواندگی می دهند! البته کلفت به جای نوزاد اش، مجبور است دختر بچه ی خانمِ خانه (یعنی جنی، همسرِ مارکس) را تَروخشک کند! دخترِ هفتمِ مارکس را می گویم! که بعدها از بیماری می میرد...
پسر بچه ی نا مشروع، تا پس از مرگ، فقط می دانسته که مادرش کیست! تنها پس از مرگِ جنی و مارکس، وقتی که کلفت در 63 سالگی به خانه ی انگلس برای کلفتی فرستاده شد، پسرش در آشپزخانه (محلِ کارِ مادر)، اجازه ی دیدارِ مادر را داشته. پسر هرگز در خانه ی مارکس این اجازه را نیافت! اگر جنی/مارکس/هلنا در مثلث عشقی بوده اند، چرا پسرک را زیر فرش کردند؟
پسرِ کلفت در فقر مُرد ولی مادرش  را در کنارِ مارکس دفن کرده اند! 

Helena Demuth

اشراف زده ها در کنارِ قبر شان، سگ های وفادارشان را هم خاک می کنند! و بَرده های خانه زاد را!
هلنا، یک کلفتِ تجاوز شده، از نوزادِ هنوز شیرخوارش می گذرد تا محلِ کارش را حفظ کند! این شرطِ خانمِ خانه (جنی) است!
در دهه ی 60 کتابی به سه زبان بیرون آمد: من پسرِ مارکس هستم! و با بررسیِ نامه های دخترانِ مارکس، مورخان متوجه شدند که انگلس در تختِ بیماری و مرگ، افشا کرد که هنری-فریدریک، نه بچه ی نا مشروعِ انگلس، بلکه پسرِ مارکس بوده!
از آنجایی که هنری-فریدریک کودکی و زندگیِ خوبی نداشت و انگلس هم می ترسید که پس از مرگش از او (انگلس) بدلیلِ ظلمی که بر بچه رفته، بخوبی یاد نکنند، این راز را با کائوتسکی در میان گذاشت و هم در خطابه ی مرگِ هلنا (کلفت) طعنه ای به آن زد، که او (انگلس) پدرِ هنری-فریدریک نبوده...
کلارا زتکین و بقیه ی سوسیال دمکراسی آلمان نیز می دانستند ولی دم نزدند. بعدها هم استالین به اغلبِ گندکاری های خود و رفقا یش، مُهرِ "محرمانه" زد! پس از سقوط شوروی، اغلبِ این تجاوزها رو شدند...
فمنیستها نه بدلیلِ رابطه ی نامشروع و خارج از ازدواج، منتقد مارکس هستند. آنها یک رابطه ی آقای خانه و کُلفت را رابطه ای نابرابر می دانند. رابطه ای نا برابر و تجاوز...
 پسرِ مارکس تنها بدلیلِ مادرش که کلفت بوده، بیش از یک قرن، زیر خاک می شود، چون سوسیال دمکراسی و حزب کمونیست و اشرافیتِ کارگری، او را حرامزاده، نامشروع و خارج از اخلاق می دانستند...
 Henry Frederick Demuth

نخبگان/روشنفکران و مارکسیستها، خود نماینده خوانده گانِ طبقه ی کارگر، در طولِ زندگیِ شرم آورِ خود، خونِ زنان را  دوشیده اند و حتی کارِ کلفتِ خانه را "کارِ غیرِ مولد" نامیده اند! بسیاری شان کلفت/نوکر داشته اند! حتی وقتی خواهرِ 15 ساله ی هلنا، کُلفتِ جدیدِ مارکس را نزدِ خانواده ی مارکس برای کُلفتی می فرستند و دخترک از بیماری تلف می شود، مارکس قُر می زند!

هلنا هرگز دستمزدِ کافی نداشته تا زندگی اش را مستقل کند و بجای تر و خشک کردنِ 8 توله یِ مارکس و جنیِ مُفتخور، بتواند پسرش را بزرگ کند. هنری-فریدریکِ 2 ماهه را ، از پستانِ مادرِ کُلفت می گیرند و با پرداختِ پول و به اسمِ کودکِ نامشروعِ انگلس به خانواده ای فقیر می سپارند. انگلس در دمِ مرگ و از ترسِ انتقادِ آیندگان از اینکه پدرِ خوبی نبوده است، در دقیقه ی آخر و پس از مرگِ مارکس/جنی و کُلفت، رازِ سر به مُهرِ خانواده ی مارکس، پیامبرِ سوسیال دمکراسی را فاش می کند!
هنری-فریدریک فرزندِ تجاوز بود که در فقر و بی نامی، از تاریخ حذف شد!
درست بمانندِ زن های برتولد برشت که اغلبِ نمایشنامه ها و اشعارِ برشت را برایش نوشتند و برشت را، برتولد برشت کردند! مانندِ همسرِ آلبرت اینشتن، و بسیاری از زنان و کودکانشان که زیر پایِ مردسالاریِ رهبرانِ فکری/ علمی/طبقاتی/هنری...از تاریخ حذف شدند.
اگر هم اسمشان گاهی در سخنرانی ها بیاید تحریف شده و کج و معوج!
به این گفتگوی مردانه خوب گوش کنید! اینجا

آیا تهوع آور نیست که مردان با یک من کیر و خایه بنشینند و  جلویِ دوربین از حقِ بی کاری در حاملگی و یا دورانِ قائدگیِ زنان بگویند؟ اینکه، کارِ زنان در خانه "کارِ مولد" است یا نیست؟ اینکه مارکس بهتر از زنان دفاع کرده یا انگلس؟!  روفقا! یک زنِ سر موضع نداشتید، کنارتان بنشیند و از پیامبرِ تجاوزکار تان، دفاع کند؟
مرتبط: فرشیدِ فریدونی و آرش کمانگر در گفتگویی راجع به زنان!
  ده دقیقه ی اول در توجیحِ تجاوزِ مارکس به کُلفت اش!
کار خانگی زنان از دیدگاه مارکس، گفتگوی آرش کمانگر با فرشید فریدونی
https://youtu.be/Fe6xDWzGQSw

تلویزیون برابری: گفتگو با دکتر فرشید فریدونی نویسنده سوسیالیست ساکن برلین و از دست اندرکاران نشریه اینترنتی آرمان و اندیشه و پژوهش جنبش های اجتماعی در ایران درباره دیدگاه کارل مارکس پیرامون کار خانگی زنان از منظر تئوری ارزش
 

 برخی منابع به زبان آلمانی اینجا

 

۰۸ مرداد، ۱۳۹۹

لینکهای سریال جدیدِ عزرائیلی تهران!

لینکهای سریال جدیدِ عزرائیلی تهران!
رزا: فیلم در واقع انتقام از جنبش دانشجویی و آنارشیستها است. فعلن لینکها دیدن آنلاین را همینجا می گذارم برای دوستانی که درخواست دادند. این مینی سریال 8 قسمتی است. به سه زبان عبری، فارسی و انگلیسی


«تهران» درامی‌ست در مورد سفر یک هکرِ «موساد» به تهران برای نفوذ در سیستم پدافند هوایی ایران و مهیا کردن موقعیت برای حمله جنگنده‌های اسرائیلی به تاسیسات هسته‌ای ایران ! …
مدت زمان: 43 دقیقه سال های پخش: 2020




۲۷ تیر، ۱۳۹۹

لیستِ نادیا! گزارشی از مبارزه ی اجتماعی در بحرانِ کرونا!


Rosa
: در کنار زندگی روزمره، گاهی پیامی دیجیتالی در گروهِ چت می آید با لیست خرید برای کسی که یا قرنطینه شده، یا می ترسه بره بیرون. و ما هم در همسایگی برایشان خرید می کنیم.  تقاضاها ی خرید را  چک می کنم. خانه جی ال 9! ساختمانی 700 نفره که به تازگی دورش را حصار کشیده و در قرنطینه است.
زنگ میزنم و زنی بر می دارد. می پرسم: مگه به شما غذا نمی دهند؟ می گوید: ترجیح می دهم خودم بپزم! می آیم جلوی حصار و تحویل گرفته و پولش را هم باهات حساب می کنم.  کمی از اوضاع و احوالِ داخل ساختمان می پرسم. می گه اغلب جانکی، الکی و کولی هستند. خودش هم تازه ترک کرده... می گه از همه بیشتر  دلش برای نوزادها و بچه ها می سوزه؟! مادری از کولی های همسایه را دیده که پوشک بچه را که یکبار مصرفه، باید بشوره و باز تن بچه کنه!
از نادیا می خواهم که از همسایگانش لیست جمع کند. مثلِ تولد مسیح، لیست آرزوها ، همراه با شماره تلفن و شماره آپارتمان!
سه روز از قرنطینه و حصار کشی گذشته. به فراخوان اعلامیه ای با چند قوطی غذای سگ و گربه! راهی ساختمان قرنطینه شدیم.
بچه کوچولوها در صف منظم از پشت حصار برایمان دست تکان می دهند. همه پشت پنجره ها جمع شده و لابد فکر کردند که ما برای برداشتن حصار، آمده ایم! پرچم آنتی فا هم پشت حصار. پرچمِ آنتی فا! طرفِ کرونایی ها چکار می کنه؟
فکرش را هم نمی کردم. یکهو سگ، گاز، باطوم...از هر طرف! بیچاره بچه ها ی استقبال کننده ی پُشت حصار در ردیفِ اول، همه را پلیس،اشک آور می زند. از پنجره های ساختمان هر چیزی به بیرون انداخته می شه. پلیس برای به هم نپیوستن "با محبت" ما را هل می ده! تا فردایش جای پنجه ها روی پشتم درد می کند.
اظهارات پلیس بعدن در کنفرانس خبری، اعتراف به اشک آور زدن به کودکان و دلایل لزوم آن!

 از بس توی گروهِ  اینترنتیِ"کمک به مامان/بابا بزرگها" جیغ زدم ،گلو درد گرفتم!
پسرک بیست ساله را که دو ماه پیش بردم دکتر و پشت درب خانه اش غذای اهدایی گذاشتم، پیام می ده!
منو می شناسی رزا؟ من بهت کمک می کنم!
پسرک می گه تا دوشنبه پول جور می کنه. توی دلم می گم، تو که دو ماه پیش حتی 15 یورو هم نداشتی تو قرنطینه؟!
دوشنبه با ماشینی پر از پوشک و شیر خشک و غذا، با ماسک و دستکش، جلوی حصار، ظاهر می شویم!
همه خارجی! نگهبان ها هول شده اند. سعی می کنند توضیح بدهند، چرا نمی شه. داد میزنم نادیا! نادیا! و پوشک را پرت می کنم از بالای حصار به داخل. نگهبان ها بلاخره راضی می شوند، اجناس بطورِ متمدنانه، برود داخل. اول می خواستند ضبط کنند و ما راضی نمی شویم. پس، جلوی چشم ما، تحویل خانواده ها در پشت حصار می دهند. ازدحام جمعیت کم کم زیاد میشه و من مدام داد می زنم : نادیا! نادیا!  زن از پشت میله ها کاغذ های مچاله شده را توی دستم می چپاند. یک گنده پلیسی با جلیقه ی ضد گلوله و بدون ماسک! چیزی می گوید. نادیا جوابش را می دهد. اجناس در آشوب تحویل داده شدند. و "سکیوریتی" ما را به بازگشت تشویق می کند. با 5 نفر، کار دیگری از ما ساخته نیست.

 از آنروز به بعد، گتوی ورشو برایم از سیاه و سفید، به رنگی تبدیل شده. داخل گروه مجازی دیگران با گزارشِ میدانیِ ما، رادیکالیزه و تیم های مختلف تشکیل میدهند. اعلام تظاهرات. تیم 24 ساعته دیده بانی از ساختمان. فیلم از داخل گتو و همچنین عکس از محتوای سبد غذایی! پس از رسانه ای کردن همه ی اطلاعات، فردایش، غیر از ما، افراد بیشتری، شیر خشک، غذای بچه و پوشک و سبزیجات آورده اند. این بار تنها با اسم و شماره ی آپارتمان، اجناس را به خانواده ها،  تحویل می دهند. هر ازدحامی در جلوی حصار، ممنوع شده! پس، بقیه ی شهروندان خیریه شان را، برای داخل کردن،  در پلاستیک های ما را  جا سازی می کنند. تنها خانواده های لیست نادیا، اجازه ی تحویل گرفتن دارند و پسر چینی، تند تند برگه ی یک گروه مسیحی و شماره تلفن گروه ما را هم، داخل کیسه های پلاستیکی می چپاند. تا دو هفته، هر روز برای خانواده ها، لیست احتیاجاتشان را رایگان تحویل می دهیم. حدودن روزی 300 یورو که هزینه اش از طریق تبلیغات و عکسِ گتو، به کانادا و امریکا ، از چینی های اپوزیسیون و مهاجر، تامین می شود. یعنی دوستانِ دانشجوی چینی 20 ساله!

اغلبِ خانواده ها "کولی" ها هستند و گروه چت به زبانِ رومانیایی می  زنیم و با مترجم آنلاین، ارتباط نوشتاری داریم! لیست نادیا شامل 81 خانواده است! هر خانواده هم حداقل 4بچه دارد !
روز یکشنبه ی هفته دوم اعلام می شود که بطور محدود اجازه داریم، با ماسک و دستکش داخل برویم!
با عجله با گل و کیک تولد، با تاکسی و پای در گچ، خود را به گتو رسانده، داخل می شوم. خودم هم نمی فهمم چطوری دو کیسه ی سنگین را برای دو خانواده ی مبتلا در همسایگیِ نادیا ، به طبقه چهارم می برم. نادیا تست دو بار منفی دارد، برایم قهوه پخته و دو ساعتی گپ می زنیم. به خانه که رسیدم، پای شکسته ام تازه به درد افتاد. برای گروه مجازی "کمک به مادر/پدر بزرگها"، من یا احمق و عامل انتقال ویروسم، یا قهرمان!
همان شب تیم مراقبتِ گروه ، اعلام ورود/خروج ماشین نعش کش به ساختمان را می دهد!!! دولت فردایش اعلام می کند، یک معتاد تشنج کرده و مُرده!

فشار افکار عمومی که چرا 120 نفر مبتلا را، از 600 نفر افرادِ سالم جدا نکرده اند، بالا گرفته.  خارجی ها "کولی" ها هم، از برگه های جریمه ی پلیس عکس گرفته و آنلاین می فرستند! جریمه ی 200 -300 یورویی، بدلیل "رعایت نکردنِ فاصله ی اجتماعی" در ساختمانی با راهروهای دو متری و آسانسوری که با سه نفر، شانه به شانه، پُر می شود!
 از لحظه ی برداشتن حصار، هر روز با خانواده ها،  در قهوه خانه های روبروی مرکز مشاوره، هستیم! مشاورها ترجیحن در هوای آزاد، مشاوره حقوقی می دهند!
آخرین پیام نادیا: هر کس بهت گفت "تو..."؟ با من طرفه!
هنوز هم برای مشاوره مالی/حقوقی با یک پا، پا بپای خانواده های مبتلا، اما آزاد شده! می دوم. پسرک چینی برای خانواده ها تب بُر می بَرَد و من پای تلفن برای دکتر اطفال که می گوید: بخشنامه است و ما مسئول مداوای کودکانِ ساختمانِ جی ال 9 نیستیم، ببرشان سازمان بهداشت! اشک می ریزم...
ادمین گروه که کاپیتال را از بَر است، ادعا می کند که من در حال ایجادِ شکاف میان خارجی/بومی هستم! بهش می گویم: ریدم به مارکسیسم و احیای تضاد اصلی، و  از گروه بیرون می آیم!
خانواده ها به پسرکِ چینی می گویند: کشیشِ فقرا! پسرک را هر بار با الکل، طواف می دهم. و تا آخرین سکه ام را، ماسک خریده ام! 
این  بار، راننده ی ماشینِ غذا برای ساختمانِ جی ال 9 می گوید: لطفن انگلیسی گپ بزنیم! از آلمانی بدم میاد! پس، دو چینی، یک ایرانی و یک اسپانیولی می خوانیم: اوووووو بلا چاوو، بلا چاوو بلا چاووو چاووو چاوووو چاوووو
  
  پ.ن: نادیا هنوز کرونا منفی است و سیگار پُشت سیگار، دود می کند! من هم هنوز با یک پا، اما ادامه می دهم!
پسرک چینی، کشیشِ فقرا، کماکان برای خانواده ها با هر 200-300 یورویِ اهدایی، خرید می کند.
در شهر هنوز تظاهرات اعتراضی برگزار می شود.
تیم "چشم های مراقب پلیس"، پایان کارش را پس از برداشتن حصار، با 24 ساعت خواب، اعلام کرد.
سوسیال دمکراتها،  اقدام به شکایتِ حقوقی علیه شهرداری، بدلیلِ جدا نکردنِ سالم از مبتلا کرده، یعنی به پای خود شلیک کرده اند! شهردار  از هم حزبی هایِ خودشان است...
فعلن نه کسی از ساکنینِ ساختمانِ جی ال 9 و نه از تیمِ کمک کننده،  هیچکس خوشبختانه از کرونا نمرده است!
دیروز به پسرکِ چینی گفتم: تولستوی  اما در حقیقت یک آنارشیست بود!


چه کسی بی ناموس است؟

چشمان زنان

۲۲ خرداد، ۱۳۹۹

ویدئوی رفتار خشونتبار پلیس آلمان علیه زنان و کودکان در خوابگاه پناهجویی + رومینا

ویدئوی رفتار خشونتبار پلیس آلمان علیه زنان و کودکان در خوابگاه پناهجویی
https://youtu.be/6rpJM_anz_M



در هفته ی پیش (اول ژوئن2020) یکی از هزاران عملیات پلیس که تصادفن فیلمبرداری شده.
اصل ویدئو در لینک زیر:
  Polizeigewalt gegen Frauen und Kinder in Brandenburger Lager
https://youtu.be/7CMRm6l9TPc

یکی از همسایگان زنی که در ویدئو می بینید .بدلیل سروصدای زیاد در اتاق بغلی اش به پلیس زنگ می زند که اتاق بغلی جشن گرفته و پر سروصدا! پلیس بدون هماهنگی با نگهبانانِ خوابگاه پناهجویی زنان در براندنبورگ/ آلمان بدلیل ممنوعیت "جشن گرفتن" در دوران کرونا، با دو سگ و یک اکیپ 7 نفره (بدون فاصله ی دومتری و بدون ماسک) وارد خابگاه شده و وسط راهرویی باریک و جلوی چشم زنان و کودکانِ خوابگاه زنان، سعی در دستگیری زنِ پناهجو به مُدلِ پلیس امریکا می کند.
این حمله حتی از نظر نگهبانان خوابگاه خشونت آمیز و سورپرایز است. احتمالن نگهبانان از موضوع حمله پیشاپیش مطلع نشده اند. زن در پشت درب اتاقش، از پلیس دلیلِ خواستنِ کارت شناسایی اش را می پرسد! همین سوال پلیس را خشمگین کرده، او را از اتاقش به بیرون کشیده، جلوی چشم کودک اش به زمین پرت می کنند.
یکی از همسایگان از صحنه فیلم گرفته و استریم می فرستد (چون فیلم بطور زنده در نت قرار می گیرد، دیگر پلیس نمی تواند فیلم را از گوشی پاک کند).
پلیس تنها زمانی عملیات دستگیری را متوقف می کند که یکی از افراد حاضر (همسایه) می گوید: ببین اینها با ما چه می کنند. اینها ما را خواهند کُشت. مثل همان مردی که در امریکا کُشتن!"
پس از آن، پلیس زن را ول کرده و خوابگاه را بدون هیچ توضیحی ترک می کند.
ورود به خوابگاههای پناهجویی در آلمان بدلیل شیوع بیماری کرونا بدون اجرای مقرراتِ جلوگیری از انتقالِ ویروس مجاز نیست. استفاده از ماسک و فاصله اجتماعی اجباری است. بخصوص که پلیس برای اجرای قانونِ سکوت و جلوگیری از عملِ غیر قانونی "جشن گرفتن" به خوابگاهِ پناهجویان ورود کرده است ولی خودِ افراد پلیس نه ماسک دارد و نه فاصله ی اجتماعی را میانِ خود و یا با سایر ساکنین، رعایت می کنند!
زنی که در اتاقش سکوت را رعایت نکرده (در اتاق کوچک خوابگاه پناهجویی جشن گرفته)، همسایگانش و کودکانِ خوابگاه همگی پس از این واقعه در شوک هستند.
پلیس دوست شما نیست. پلیس پشتِ درب خوابگاه پناهجویی برای سرکوب، کمین کرده است.
اختلافاتتان رادر میان خود حل کنید و به پلیس و نگهبانانِ خوابگاه پناهجویی، بهانه برای سرکوب ندهید.
این فیلم را پخش کنید تا پلیس در برابر اقداماتِ سرکوبگرانه اش، جوابگو باشد.
اطلاعات بیشتر در همین مورد به زبان انگلیسی و آلمانی اینجا

خشونتِ پدرسالاری، خشونتِ سیاسی و سیستماتیک است.
به قتل رساندنِ زنان، نه قتل از روی عشق و رابطه است و نه قتلِ "ناموسی"
اینها خشونت علیه زنان هستند و اسم دارند.
اسمش هست زن کُشی

شاخه ای که به باطوم تبدیل شود، دیگر برگ نمیدهد!

در زیر مهستی شاهرخی در مورد قتل رومینا (خدای طبیعت و سرسبزی) نوشته که پدرش در ایران با داسِ پدر سالاری، گردنش را برید...
برای خواندنِ نوشته ی مهستی و شرح ماجرا اینجا را کلیک کنیم.
«یاس و داس»   مهستی شاهرخی

رزا: رومینا از دستِ پدر سالاری مثل بقیه ی ما زنان با توجیح "عشق" به مردسالاری (دوستِ پسر، نامزد، شوهر...) پناه می برد. پدر اما حق خود را با استناد به قانونِ شریعت اسلامی می گیرد. فاجعه تنها سرِ بریده ی رومینا نیست. فاجعه راه رهایی سوسیالیستی زنان است!

برای ثبتِ در تاریخ: حلِ معضل بکارت در سوسیالیسم سابقن موجود، انگشت کردن به واژنِ نوزادانِ دختر در بیمارستانهایِ آلمانِ دمکراتیک! نظراتِ مشعشعِ یک توده ای، در رادیو همبستگی راه کارگر.
به خنده ی آقای افشار مسئول رادیو گوش بدهید و بالا بیاورید!
فایل صوتی از دقیقه ی 9:30
http://radiohambastegi.se/sounds/tel200530.mp3

توییت ناشناسانِ آنارشیست به خامنه ای: نوبت تو هم می رسه:)

ICantBreathe are the heartfelt words of all nations against impunity and manipulative sociopaths worldwide such as yourself who has brought genocide to Syria and Iraq, and great horror to the men, women, and children of Iran.
  #YouAreNext Mr. Khamenei.

https://twitter.com/YourAnonCentral/status/1268267035949072384

Up the rebels, fuck the fascists.

اطلاعات بیشتر به زبان انگلیسی و آلمانی اینجا

۱۰ خرداد، ۱۳۹۹

فیلم کمون پاریس با زیرنویس فارسی و فیلم لوئیزه میشل (کمونارد آنارشیست-فمینیست) را ببینیم


    فیلم کامل «لوئیزه میشل» کمونارد
https://youtu.be/-UVKhalUA7w

فیلم یکساعت و نیم به زبان فرانسوی با زیرنویس انگلیسی



فیلم به تبعید لوئیزه میشل پرداخته
لویس میشل (انگلیسی: Louise Michel‎; ۲۹ مهٔ ۱۸۳۰ – ۹ ژانویه ۱۹۰۵) آموزگار، شاعر، آموزشگر، روزنامه‌نگار، کمونار، سیاستمدار، و نویسنده اهل فرانسه بود. او یکی از آنارشیست‌های برجسته فرانسوی بود.

عکس اینجا
فیلم کمون پاریس (1871) با زیرنویس فارسی- بخش 1/2
کمون (پاریس، ۱۸۷۱) یک فیلم درام تاریخی به کارگردانی پیتر واتکینز دربارهٔ کمون پاریس است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. این فیلم یک باز اجرای تاریخی به سبک مستند است. از بازیگران آن نیز می توان به فرانسیس دامینز اشاره کرد.
https://youtu.be/In-fbjsrLiE
حدود 3 ساعت

فیلم کمون پاریس (1871) با زیرنویس فارسی- بخش 2/2

https://youtu.be/ulzAPgfo4-A
حدود 3 ساعت

فیلم کمون پاریس به کارگردانی پیتر واتکینز (با زیرنویس فارسی) و
 فیلم لویئزه میشل (با زیرنویس انگلیسی) تقدیم به همه ی انقلابیون و آزادی خواهان.
زبان اصلی فیلم ها فرانسوی است.

برای خواندن نقد فیلم ها در منبع بروی تیتر مطالب کلیک کنیم و یا در همین وبلاگ در ادامه بخوانیم.

“نجنگیدن به معنای مردن از درون است”
کمونِ پاریس. مارسِ ۱۸۷۱
پیتر واتکینز در فیلم کمون دست روی یکی از بزنگاه‌های اصلیِ تاریخِ طبقه‌ی کارگر میگذارد.
روایتِ او دقیقاً در خدمتِ در حاشیه‌بودِگی این تاریخ است. روایتی تکه‌تکه، به دور از توهمِ مداومت و بدون آنکه مخاطب را در انفعالِ مشاهده‌گریِ صرف فرو برد.
اشخاصی که در این فیلم نقشِ شهروندان را ایفا میکنند، درواقع خود را به صحنه می‌آورند، خودِ انسانِ قرن بیست‌و‌یکمی که در تلاش است تا ارتباطِ خویش را با تاریخ حفظ کند.

کمون پاریس(1871): به هم زدن ترتيب وقايع تاریخی توسط پیتر واتکینز
اگر انقلاب در تلویزیون گزارش شده بود

پیشنهاد به اشتراک گذاری فیلمِ کمون پاریس از مهستی شاهرخی (اینجا) بود. اگرچه تمام لینکها (فیلم-زیرنویس) را در اختیارم گذاشت اما بدلیل بی دانش یِ فنیِ من طول کشید..
با تشکر از مهستی که همیشه، وقتی به زمین افتادم، بلندم کرد…

کتاب اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات در آرشیو  اینجا
از عزیزی که زحمت تایپ را به عهده گرفت،  ممنونم

بهره‌کشی از حیوانات در جامعه نابرابر انسانی
هدف چیزی نیست جز حداکثر سود
حیوانات را باید بخشی از طبقه کارگر در نظر گرفت و نماینده نیروی کار بدون دستمزد دانست، چون نقش مستقیم و بسیار تعیین‌کننده‌ای در توسعه سرمایه‌داری صنعتی دارند.
حیوانات به‌عنوان نیروی کار بی‌دستمزد نه‌فقط خودشان تبدیل به کالا می‌شوند، بلکه انرژی، غذا و پوشاکی را فراهم می‌کنند که به توسعه سرمایه صنعتی کمک می‌کند. به عبارات دیگر، نه‌تنها حیوانات خودشان کالا و مایملک‌اند، بلکه کالا هم تولید می‌کنند و در اصل به صورت ماده اولیه خام، یا به‌عنوان نیروی کار تولید، در تجارت به خدمت گرفته می‌شوند.
شما فقط می‌توانید انقلاب باشید و هیچ بدیل دیگری در کار نیست.

 ادامه ی مطلب اینجا

۰۳ خرداد، ۱۳۹۹

نگاهی به بیوگرافی "چپ" های حقِ مُسلمِ هسته ای و عزادارانِ قاسم سلیمانی- نفر اول، مورد حمید مافی

رزا: حمید مافی سال 57 در قزوین بدنیا آمد. او جایی در بلاگش نوشته که اصالتن کرد است و خانواده اش سالها پیش، به قزوین مهاجرت کرده. او در سال 1998 تا 2002 در دانشگاه آزاد رشته مدیریت صنعتی می خواند. بعد سردبیر روزنامه ای در همان قزوین شده و رهبر معنوی اش ، شوهر نرگس محمدی، یعنی کسی بنام تقی رحمانی می باشد  اینجا ، تقی رحمانی در طیف کروبی بوده و اکنون در پاریس بسر می برد.
 از بلاگ حمید مافی، آماتور اینجا
حمید مافی دو بار، دستگیر شده. هر دو بار چندین روز در زندان بسر برده. یکبار یکسال قبل از جنبش سبز و یکبار در حین جنبش سبز و هر دو بار، با وثیقه آزاد شده. اینکه چگونه به آلمان رسیده (مستقیم یا غیر مستقیم، ترکیه عراق، پاکستان) معلوم نیست!  در بلاگ اش اینجا، در اینباره چیزی ننوشته نه خاطرات زندان دارد و نه اینکه چطور آمده. سال 2011 از ایران خارج شده.  و کماکان در سال اول  با ملی مذهبی ها بوده و در کنار بهزاد نبوی ، رضا علیجانی، انرژی هسته ای را حق مسلم رژیم دانسته و برای ترور "نخبگان" هسته ای به همراه طیف توده/اکثریتی و در ائتلاف ملی/مذهبی ها  به سوگ نشسته واعلامیه مشترک امضا کرده(تاریخ اعلامیه ژانویه 2012 ) است!
اینجا به فارسی
در اعلامیه ی ترجمه شده به زبان آلمانی، امضای او را در کنار این طیف می بینیم. 
رزا: در لینک زیر به زبان آلمان اینجا
 افراد دیگر امضا کنندگان در زیر
کیانوش توکلی، مهدی جامی، محبوبه عباسقلی زاده، رضا علیجانی، امیر حسین فتوحی، آیدا قجر، جعفر قدیمخوانی، علی کشتگر، کیانوش کلانتر، حمید مافی، حسن مکارمی، ابراهیم نبوی، حسن یوسفی اشکوری...
حمید مافی فرود بی خطر و برنامه ریزی شده ای به آلمان داشته. به محض ورود در زیر چتر حمایتی رادیو زمانه قرار دارد و به همراه بقیه ی ملی /مذهبی های جنبش سبز، با موضع "حق مسلم ما و ضد امریکایی/اسرائیلی" قلم میزند.
حمید مافی اولین حضورش در سال 2013 در کانون پناهجویی برلین (حمید نوذری) است و در کنار شادی صدر و سیاوش محمودی به عزای کشتار دهه 60 گزارش نویسی می کند.اینجادر سال 2014 با الهه بقراط،حمید مافی،احسان مهرابی اینجا  و سال 2015در همان کانون پناهجویان برلین(حمید نوذری) با ملیحه محمدی (فرخ نگهدار مونث)، در مورد برجام و سیاست هسته ای ایران، سخنچرانی می کند.اینجا

حمید مافی در این سال (ژانویه 2015) بورسیه ای از خبرنگاران بدون مرز دریافت کرده اینجا
 و در عکس زیر قیافه ی اش در کنار حمید نوذری کماکان حزب الهی است.
برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنیم.

حمید مافی بین سالهای 2017-2018 همراه با عسل اخوان دوره های مشاوره برای پناهجویان در برلین داشته و معلوم نیست آیا استخدام رسمی کانون پناهجویان است یا نیمه وقت / کارآموز برایشان کار می کند!اینجا
با مشاهده ی سطحی بیوگرافی حمید مافی،  او در پروسه ی  پناهندگی از طیف ملی مذهبی به طیف اکثریت/توده ملحق می شود. توجه کنیم به اونیفورم مشترکشان چفیه، پیراهن روی شلوار، دگمه تا بیخ خِر بسته ی زیر ریش!

توجه کنیم به موضع "انرژی هسته ای و "حق مسلم" رژیم، توجه کنیم به سکوت و عزاداری مخفی برای به درک واصل شدنِ قاسم سلیمانی، حمایت از ارتجاعیون حماس/حزب اله و ارتجاعی ترین گروههای عربی به اسم حمایت از جنبشهای ضد امپریالیستی ...
 اینکه حمید مافی یکی از نویسندگان امنیتی منجنیق است، با توجه به بک گراند امنیتی هژیر پلاسیده محرز است. چراکه حمید مافی در درگیری با مریم (بر سر افشای تجاوزِ )،  او فورن دست به عمل اطلاعاتی علیه دوست مریم، یعنی آیدا  می زند.
حمید مافی اگر مشاور/مددکار کانون پناهجویان برلین یا هر کانون دیگری باشد، یک عمل غیر قانونی انجام داده است. او به عنوان مددکار/مشاور/مترجم، از موقعیت خود برای مقاصد جنسی اش، استفاده کرده. بدتر از تجاوز به مریم، حمید مافی در افشای اسم دوست دختر مریم  در شبکه های اجتماعی، که با ویزای دانشجویی اینجا ست، از همان ابزار رژیم در سرکوب زنان و دختران ایرانی استفاده می کند.
جنبش آزادیخواه و برابری طلب باید تا روشن شدنِ سواستفاده های جنسی حمید مافی و دوستش محمد غزنویان (از دختران دانشجو و فعالین زنان)،  همدستی با آنان را تعلیق کند.
 آقای حمید نوذری مسئول کانون پناهجویان برلین باید جوابگو باشد که در چه ارتباطی با حمید مافی قرار دارد. هژیر پلاسچی باید پاسخگوی موردهای سرکوب زنان توسط اعضای تشکیلاتش (منجنیق) بوده و در مورد همکاری اش با رسانه ی احمدی نژاد/مشائی (میراث فرهنگی)  در ایران توضیح دهد. اینجا

پس از افشای سواستفاده های جنسی، درز اطلاعات فعالین دانشجویی و زنان، باید با همکاران این دو تشکل (کانون پناهندگی برلین و منجنیق)، برخورد شده و تا پاسخگویی شفاف آنها، هر گونه همکاری با آنان را تعلیق کرد.

تشکلی چپ که هر زن فعال سیاسی و هر دختر جوانِ دانشجو را "پرستو"، نامیده و با انتشارِ اسم واقعی، تهدید به انتشار عکس، نهایتن با ابزار سرکوب خانواده های آنان در ایران، آنان را تهدید می کند، بخشی از سیستم اطلاعاتی رژیم است.
نگاهی به قیافه هایشان بکنیم! چرا هنوز در 40 سالگی برای سکس به تجاوز روی می آورند؟
آنها توانستند به راحتی با ترجمه ی ادبیات چپ، ریل  عوض کرده و   به بخش سنتی چپ ایران نفوذ کنند و گُل سر سبد عاشورا/تاسوعایِ سالیانه ی گفتگوهای زندان و نقل مجالس چپ سنتی فلاخنی/منجنیقی باشند، اما خوشبختانه بدلیل تفکر ارتجاعی ملی/مذهبی در مورد مسائل جنسی، سکسیسم و  اعمال اتوریته ، دستشان برای بسیاری از فعالینِ زنان، رو شد.
تمام افرادی که پای منبر این مترسک سخن چران (که اوج مبارزاتش گرداندنِ یک روزنامه محلی در قزوین و چند روز زندان بدلیل حمایت از آخوند کروبی بوده)،  بنشینند، در ستمی که بر  فعالینِ زنان و دخترانِ ایرانی دانشجو در آلمان رفته است، همدست هستند.
در صورت محاکمه و بازخواست از مریم در نزد پلیس آلمان (حمید مافی از مریم شکایت کرده، بدلیل افشاگری مریم در مورد تجاوز اینجا)
، باید روشن شود ،چرا یک مشاور/مددکارِ پناهجویان از مقام، امکانات و موقعیت سیاسی اش استفاده کرده و زنان را به خانه اش برای سو استفاده جنسی می کشاند؟
چرا  گروه منجنیق برای مریم به بهانه ی رفتار "ضد تشکیلاتی" جلسه ی 9 ساعته گذاشته ؟
چرا مسئله ی تعرض و تجاوز جنسی را با ادعای " نه کبودی، نه دخول" زیر فرش کرده، گزارش نوشته اند؟ ...
حکم پزشک در تعرض به بیمار قابل مقایسه نیست با فرد معمولی. همچنین حکم مشاور/مددکار پناهجویان در تعرض به پناهجو...
وقت آن است که چفیه پوشها را به بیت رهبری بازگرداند. و تمام آنهایی را که در جایگاهِ سخن چرانِ چپ، جاده صاف کن اینان شدند ، تا در کنار امامِ ضد امپریالیست شان، کون پاره کنند برای حق هسته ای رژیم اسلامی، خون گریه کنند برای  ترورِ"نخبگانِ" هسته ای و هسته های امامشان را بمالانند
 در سوگِ سردار سلیمانی...


برای خواندن اطلاعات بیشتر روی اینجا کلیک کنیم
برای اطلاعات بیشتر در منبع، روی کلمات فعال کلیک کرده تا به منبع دسترسی پیدا کنیم.

آخرین اخبار:  
روز چهارشنبه در شهر ازمیر ترکیه حوالی ساعت 5 بعد از ظهر در مناطق مختلف شهر، هک تیویستها به بلندگوهای برخی از مساجد ( سیستم بلندگوها که گویا دیجیتالی بوده) دسترسی پیدا کردند، هک کرده و بجای پخش اذان نماز، امسال در ماه رمضان،  آهنگ بلا چاوو پخش کردند.

https://youtu.be/cptMWzBdcUA

Grup Yorum - Bella Ciao (Live in Istanbul)


RIP to my sister Helin Bölek

برای خواندن اطلاعات بیشتر روی اینجا کلیک کنیم


۲۴ اردیبهشت، ۱۳۹۹

من قربانی تجاوز، از طرف چپ های ایرانی ام

رزا: چند وقتی سرم گرم خیابان بودم و وقت آپدیت و مجازی را نداشتم. در این حین یکی از پستهای قدیمی رفته بود زیرِ پُستِ بهترینها. ردش را که گرفتم، دیدم زنی بنام مریم به این پست لینک داده بود.
جریانش را پی گرفتم. یک جریان متداول است: مردی که ایکبیری در موسسه حمایت از پناهندگان برلین کار می کند- اینجا، مسئولیت ترجمه مریم را در مشاوره، نزد روانشناس و غیره به عهده می گیرد. مریم تازه وارد، طلاق گرفته/جدا شده و  پناهجو است. مرد ایکبیری به او پیشنهاد می کند که چون یک اتاق خالی دارد ، مریم می تواند با او مدتی زندگی کند تا کارش درست شود. مرد ایکبیری "چپ" است و مریم نیز می پذیرد. اینک هردو در مجموعه ای بنام منجنیق عضو و رفیق هستند و حتی یک شماره از منجنیق را هم با هم می نویسند. اینجا
در این مدت مرد ایکبیری برای بدست آوردنِ مریم، همه ی هنرش را بکار میبرد . بدون نتیجه.
 پس، از متد "پدر" استفاده می کند یعنی زور...
مریم به منجنیق شکایت کرده و خواهان اخراج مرد ایکبیری می شود. (رزا: به نظرم مریم باید به موسسه پناهجویی که ایکبیری در آنجا کار می کرد، رفته، و نزد آلمانی ها افشاگری می کرد) گروه منجنیق دو سه نفر خایه دار را مسئول "حل اختلاف" می کند. گروه حل اختلاف، بیشترین تلاششان را می کنند، تا بفهمند "آیا دخولی شده یا نه"، و اعلام می کنند که دخولی نشده، پس فرمان صادر می کنند که مریم باید شکایتش را برای کمیته ی مرکزی در سر فرصت، فورموله کن! در حین فرموله کردن/نکردنِ مریم، مقاله ای از  ایکبیری (حمید مافی) در منجنیق بیرون می آید. ایکبیری در این مقاله، دهنِ نئولیبرالیسم را سرویس کرده! رفقا جمعن هورا کشیده و مردِ ایکبیری موقعیتش را در منجنیق تثبیت می کند! دختر از گروه بیرون میرود. چند نفر از کمیته ی حل اختلاف که خیلی هم "فمینیست سرخ" تشریف دارند، به سر کارشان توی منجنیق برگشته، برخی توی پروسه ی مبارزه ی "ضدامپریالیستی" ، اختلاف پیدا کرده، منشعب می شوند...
مریم اما هر سال در 8 مارس پلاکارت بلند می کند:  من قربانی تجاوز، از طرف چپ های ایرانی ام

کار بالا می گیرد و مرد ایکبیری، به تازگی از مریم ، پیشِ پلیس، شکایت می کند! به اتهام توهین و تلاش به از بین بردنِ شهرت، یا چیزی از این قبیل...
جاکش های حل اختلاف (فمینیستهای سرخ) دو سه سال پیش، موفق شدند تا دهان مریم برای شکایت را ببندند، تا دو سه سال بعد، مرد ایکبیری که خیلی هم چپ و فلاخنی و منجنیقی است، به پلیس "بورژوازی" مراجعه کند! اینجا

از این مورد ها زیاد هستند. اغلب مردهای ایکبیری، عقده ای و جنسیتی، در موسسه های "حمایت از پناهجویان"، لانه کرده اند برای شکارِ "تازه از آب گذشته ها"! گول هیچکدام را نخورید. آنها می دانند که زنهای پناهجو در موقعیت متزلزل و غیر قانونی، قرار دارند برای شکایت. آنها میدانند که پناهجوی تازه رسیده زبان بلد نیست. از نظر روحی شکننده و در کشور مبدا شکنجه شده، جدا شده ها/طلاق گرفته ها هم "راهشان باز است"، "چرا به من نده؟"... مرد ایکبیری در انتهای مسیر و یک قدم، قبل از دستیابی پناهجو به پناهندگی، برای تجاوز کمین کرده... به اسم کمک، حمایت، دلسوزی، رفاقت...او همان چهره ی بهداریِ زندان است! تجاوز روی تخت معالجه...
او
سهمش را از زن می خواهد و سهمش را می گیرد...

به تمام خواهرانی که در راه اند. به تمام زنان و دخترانی که به مقصد رسیده اند. تمامی معذورات ایدئولوژیکی (پلیسِ بورژوازی) و مزخرفاتی که به آن ایمان دارید/ یا "رفقا" توی گوشتان  کرده اند را،  کنار گذاشته، به وزوزِ جاکشانِ گروههای سیاسی و "کمیته های حل اختلافِ گروهها" شاشیده، بروید و شکایت کنید. خود را به خانه های امنِ زنان رسانده و شکایت کنید. موضوع را فورن و به هر طریق می توانید علنی کنید. خصوصی، عمومی است! هرگز از یاد نبرید.
"کفتارها" را که در گروهها، سازمانها، مراکز حمایت از پناهجویان، مترجمین، افراد "خیریه"، فعال سیاسی، چپ و غیرش را... افشا کنید. افشا کنید. افشا کنید...
تا اینها دیگر نتوانند به عنوانِ "کمک به پناهجو"، به کیرِ خود سرویس بدهند...
خیلی ها از چپ ها، تجاوز گر هستند. شک نکنیم.
خیلی هم به اسم "فمینیسم سرخ"  در این مجموعه های سیاسی، جاکشِ سازمانها و گروههای چپ هستند. شک نکنید. حامی شما مراکز بومی کشور میزبان، خانه های امن زنان، افرادِ خارجی یا خارج از مجموعه ها و گروهها، سازمانها و احزاب سیاسی هستند.
از تجاربتان بنویسید، افشا کنید و مشعلی باشید برای رهایی افراد، از بند ساختارها، سازمانها، احزاب...
به کشوری که آمدید زنان اگر قانونن نتوانند به عدالت برسند اما افکار عمومی را در حمایت از خود دارند. پس مسائل را عمومی کنید به زبانهای دیگر نیز عمومی کنید تا دیگر "کفتاری" نتواند در موسساتِ"حامی پناهجویان" به بهانه ی کمک، ترجمه و غیره ارگاسم بگیرد!
ترجمه و رسانه ای کردنِ متنِ "گروه حل اختلاف" (اینجا)
و اینجا
به تنهایی کافی است تا منجنیق به عن جنیق تبدیل شده، "گروه حل اختلاف"  (که نه تخصص مشاوره دارند و نه به مریم کمکی کرده، و تازه دهانش را هم به بهانه ی گزارش نویسی برای گروه! آن هم کتبی، بستند) به دادگاه کشیده شده، دکان "موسسه حمایت از پناهجویان برلین" (در واقع محل شکار دختران و زنانِ تازه وارد)  بسته و ایکبیری هایش را از کیر آویزان کنند. چرا؟ چون اینجا کشور شوراها نیست، برای استالین، ماتوشکا جور کنند... 

 سه سال پیش برای نجات دختری ایرانی، از گروه ایرانی شهر کمک خواستم: اول باید بیاد داخل گروه، جریانش را بگه!
یاد شکنجه گر زن سعید امامی افتادم که وصف الاعیش می خواست بشنود! دخترک را به کمک زنان آلمانی نجات دادم. به خودم گفتم: اینها هم می خواهند توی جلسات مردانه شان با شهادت و وصفِ تجاوز به دخترک، ارگاسم روحی بگیرند...
جریان مریم هم مال سه سال پیش است. چرا مریم فراموش نمی کند؟ و هر سال 8 مارس، داغش تازه می شود؟ چرا تاکید دارد که "چپ ایرانی" به او تجاوز کرده؟
راستی
علی چُگنی( اینجا)، راه کارگریِ، قاتل صبیه (اینجا) الان کُجا است؟ صبیه هم پلاکارت دارد: من قربانی قتل ناموسی، از طرف چپ های ایرانی ام

 بیاد آوریم زنانی را که قربانی چپ و "فمینیسم سرخ" اند.
باید همانوقتها به پلیس "بورژوازی" مراجعه کرده و قاتل را دیپرت می کردیم... اینهمه حرف، حرف، حرف، به چه دردی خورد؟ قاتل، زنِ کُرد دیگری را بَرده گرفته و مجازی، سوسیالیسم و فمینیسمِ سرخ تدریس می کند!
برای یاد آوری:
دکتر جکیل و مستر هاید*

در جستجوی قاتل صبـیه

سركوب شده ها  همواره باز می گردند

فاش کردن قتل صبیه و ماجراهای پس از آن تا امروز

باری
خواهران عزیزم، چفیه ها را زیر گلویشان گره زده، گره ها را محکم کرده و راه تنفسِ سکسیسم موجود را برای همیشه، مسدود کنیم.
مرتبط: اینجا و در ادامه ی مطلب



۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۹

فریاد رسای اعتراضِ آنتی فاشیستها، در زیر ماسکِ کرونا!

گزارشِ اکسیون اعتراضی به کُشتارِ نژادپرستانه ی افغانستانی ها در مرزِ ایران

دیروز 8 ماه مه میلادی 20 نفر از طیف های گوناگونِ سیاسی، گردهم آمدند تا با اکسیونی در روبروی ساختمان انستیتوی فرهنگهای دانشگاه شهر گوتینگن آلمان به کُشتار وحشیانه ی و نژادپرستانه ی
افغانستانی ها توسط رژیم اسلامی ایران، اعتراض کنند.
در روز شنبه 4 ماه مه 2020 بیش از 50 نفر از شهروندان افغانستان، توسط مرزبانان رژیم ایران دستگیر، و شکنجه شدند. جان به دربردگانِ این واقعه ی دهشتناک شهادت داده اند که مرزبانان ایرانی با خشونت آنها را مجبور کرده اند که خود را به هریرود بیندازند. برطیق گزارشهای اخیر 25 نفر از آنان در آب غرق شده و جانباخته اند. کماکان از سرنوشت برخی از آنان اطلاعی در دست نیست. آنان که جان بدربردند، خود را با شنا کردن نجات دادند، اما بسیاری شان غرق شده اند.

آنتی فاشیستهای بسیاری این کُشتار نژادپرستانه را محکوم کرده و همبستگی خود را با قربانیانِ اعمالِ نژادپرستانه ی رژیم ایران اعلام کردند. آنتی فاشیستها با تمام قربانیانِ نژادپرستی در دنیا، همدل و همبسته می باشند.
آنتی فاشیستها همچنین گزارش های مخدوش و جانبدارانه ی رسانه های مسلط در کشور آلمان را مورد انتقاد خود قرار داده اند. بطور مثال گزارش روزنامه ی " زود دویچه سایتونگ" در تاریخ 4 ماه مه میلادی مورد انتقاد است که با بی تفاوتی معمول که در اروپا سراغ داریم تیتر زده است و از "تشنج و درگیری میان حکومتهای ایران و افغانستان"، نوشته!
مسلمن اگر از سیاست مرگبار و خشونت بارِ مرزبانانِ رژیم اسلامی ایران می نوشت، اینگونه سیاستِ مرگبار و خشنِ اروپا بر علیه پناهجویان را نیز به زیر سوال می برد.
چه در شهر یونانی لسبوس، چه شهر مالتا و یا پُشت مرزهای ایران: حکومتهای مرز کشیده به دور خود، همگی علیه پناهجویان خشونت اعمال می کنند. سرکوب و خشونتی که فعالین ضد نژادپرستی همواره آن را محکوم کرده اند.

انتخابِ مکانِ اکسیون اعتراضی در محلِ انستیتوی فرهنگ های دانشگاه بدلیل حذفِ سیستماتیکِ تاریخِ سرکوب، حذفِ این کُشتارها، محو کردنِ تاریخ مبارزات،  زندانیانِ سیاسی و همچنین سکوت در برابرِ سرکوب نژادپرستانه ی افغانستانی های ساکن در ایران، در سمینارهای دانشجویانِ شرق شناسی در انستیتوی فرهنگهای شهر گوتینگن می باشد. جایی که نسبیت فرهنگی مسلط و تاریخِ بَزک دوزک  شده تدریس می شود.

ترجمه ی آزادِ گزارشی از منبع آلمانی در اینجا
لینک به عکسهایِ این اکسیون اینجا


جنایت نژادپرستانه رژیم اسلامی ایران علیه مردم افغانستان را، محکوم میکنیم.
حق شهروندی یکسان، برای همه!
نه مرز ، نه ملیت، جهانی همبسته!
رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در این چهار دهه حاکمیتش به اشکال گوناگون و به بهانه های واهی، به اقدامات سرکوبگرانه و نژادپرستانه ای علیه افغانستانی های ساکن ایران دست میزند. یک روز ممنوعیت ورود به اماکن تفریحی و پارک ها، یک روز حمله به محل سکونت ایشان و شکنجه و توهین و آزار و به آتش کشیدن خانه های شان، یک روز ممنوعیت فروش مواد خوراکی و نیازهای اولیه ی زندگی و غیره.
در هفته پیش این رژیم باز هم توسط مزدورانش جنایت آفرید۰
روز یکشنبه سوم ماه مه، بیش از ۵۰ مهاجر افغانستانی که در جستجوی کار به سمت ایران رهسپار می شوند، توسط نیروهای مرزبانی جمهوری اسلامی ایران دستگیر شده، مورد ضرب و شتم قرار میگیرند۰ شاهدان عینی می‌گویند که مرزبان‌های ایرانی در نزدیکی شهرستان „گلران“ استان „هرات“، با شلیک هوایی، آن‌ها را وادار کردند که خود را به داخل رودخانه „هریرود“ پرتاب کنند. طبق آخرین خبرها تعداد بیشماری از کارگران مهاجر، غرق و یا ناپدید شده اند.
ما در شهر گوتینگن کشور آلمان، اعتراض خود را به این جنایت نشان داده و با صدای رسا می گوییم که: افغانستانی های ساکن ایران، شهروندان قانونی و به حق این جهان و این زمین و نیز ایران، هستند.
مطالبه ی تمامی حقوق و امکانات مورد نظر برای شهروندان، برای آنان از همین امروز و به تمامی، یک ضرورت عاجل است. آنان جزئی از طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران می باشند۰
چه افغانستانی چه ایرانی، همگی با هم متحد برای رهایی خود، باید علیه این جنایت سرمایه با ماسک اسلامی اش ایستاده و مبارزه کرد.

۱۹ فروردین، ۱۳۹۹

موضع شفاف آنارشیستها در برابر دولت، سرمایه، احزاب...

رزا: با تشکر از نادر تیف برای ترجمه از زبان فرانسوی. موضع آنارشیستهای اروپا تفاوت چندانی با متن زیرندارد. در حالی که آنارشی و فمینیسم در حال تشکیل/شرکت در گروههای محلی و خودگردانی ها است. چپ سنتی اغلب تریبونها را با فریاد تشکیلِ دولت "انقلابی" تسخیر کرده! دولت "انقلابی" یک جوک تکراری است!

برای خواندن در منبع روی اینجا تیتر مطلب کلیک کنیم.

برای خواندن در بلاگ روی اینجا

دولت انقلابی توهمی بیش نیست

...
...ما در مبارزات مردمی علیه کاپیتالیسم، خشونت دولتی و فاشیسم شرکت می‌کنیم و هم‌زمان نظر مستقل خود را علیه هر نوع اقتدارگرایی ترویج می‌کنیم. اگر چنین نکنیم، پیشاپیش خود را محکوم به خردشدن استخوان‌ها زیر یکی از آن‌ها خواهیم کرد. آنارشیست‌ها، منشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی خود را برای سرکوب‌های پس از ۱۹۱۷ آماده نکردند و دیدیم چگونه از میان برده شدند.
دیگر قرار نیست که جنبش‌های انقلابی به دست کسانی چون بلشویک‌ها سرکوب شوند. راه دیگری وجود دارد.

ما باید فضاهایی را برای خودگردانی، که پاسخگوی نیازها باشند، باز کنیم و مشروعیت دولتی را برچینیم و این ربطی به گرفتن قدرت دولتی ندارد. ما می‌توانیم با ایجاد شبکه‌های ریزومی در سطح جهان از خود دفاع کنیم بی آن که نیازی به دیکتاتوری و ارتش باشد. انجمن‌هایی که پایه‌اشان بر تعاون داوطلبانه و هم‌یاری متقابل است به مراتب از نمایندگانی که یک بار پس از انتخاب به هیچ کس حساب پس نمی‌دهند، مشکل‌گشاترند. ایجاد کمون‌های افقی بیش از هر دولتی قادرند اقتصاد را اداره کنند. این آلترناتیوی بود که می‌توانست در سال‌های ۱۹۳۰ در اسپانیا کامیاب گردد، اگر زیر یورش‌های فرانکو از سویی و استالین از سوی دیگر قرار نمی‌گرفت. الگوهای آنارشیستی در سه دهه اخیر در چیاپاس، بلادالقبائل، آتن و روژآوا در بوته‌ی عمل قرار گرفتند.
مبلغان راه‌حل‌های دولتی مدعی‌اند که بیش از دیگران کارآمد هستند. اما پرسش این است: در چه؟ میان‌بری به سوی آزادی نیست و آزادی از بالا به دست نمی‌آید. ما خواهان برابری واقعی هستیم. ما نمی‌توانیم به برابری برسیم در صورتی که شکل سازماندهی‌امان آن را منعکس نکند. به همین جهت ما خواهان عدم تمرکز هر چه بیش‌تر قدرت هستیم و با هر گونه سلسله مراتب مخالفیم. ما می‌توانیم در سطح محلی پروژه‌هایی را راه‌اندازی کنیم که با عمل مستقیم و همبستگی به نیازهای فوری پاسخ دهند و آن‌ها را در سطح جهانی بسط دهیم. این راهی‌ست به سوی شرایطی که به هیچ کس جرأت حکم‌فرمایی بر ما را ندهد. گمان نکنید که الگوی انقلابی که ما مروجش هستیم یک شبه پیروز خواهد شد، خیر، این انقلابی‌ست دائمی که می‌خواهد بنیان‌های متمرکز قدرت را از کانون خانوادگی تا کاخ سفید از بن و ریشه برافکند.
روشن است که هر روز بحران‌های عصر ما ژرف‌تر می‌شوند و بدیهی‌ست که مبارزات انقلابی اوج خواهند گرفت. آنارشیسم یگانه راه تغییرات انقلابی‌ست که در دریایی از خون تیره و تار نمی‌شود. ما باید این راه را برای هزاره جدید به روز کنیم، وگرنه محکوم به تکرار گذشته خواهیم بود.

کُل مطلب اینجا و در ادامه