۲۶ اردیبهشت، ۱۴۰۰

یاداشتهای پراکنده / آنارشیستی مثل شما

 یک ضرر بزرگ ماتریالیسم تاریخی

در دیدگاه مارکسی، چون تاریخ انسان از طریق تکامل کور مادی طبیعت غیر زنده و زنده صورت میگیرد، دقت کنید که مارکس از عبارت "مستقل از اراده انسانها" استفاده میکند، نقش کلیدی ابداع و بوجود آوردن فرهنگ در روابط اجتماعی بکل نادیده گرفته میشود. ارتجاع از لحاظ مارکس و کارکسیستها نه محصول اراده یک عده بلکه محصول تکامل خودبخودی جامعه است!! از آنجا که در عمل نمیتوان نقش اراده و ابداع را نفی کرد، در عمل تربیت کمونیستی-مارکسیستی می شود تربیت دنباله روانه و نه متکی به خود، یعنی فکر کردن از ما پشت میز کار، عمل از کارگران. برای همین کارگر مارکسیست می شود مثلا "کمونیست" اما کماکان بنده نخبه مارکسیست و قداره کش رهبری. با این دنباله روی، عقل کارگر رشد لازم کمونیستی-آنارشیستی پیدا نمیکند و تشکیلاتش هم میشود کپی تشکیلات سرمایه دارها که هست تشکل سلسله مراتبی حزبی-سازمانی. از چنین تعقلی در کارگران نمیتوان انتظاری بهتر از ارتجاع استالینیسم و مائوئیسم و دولت بردگی مزدی و نوکر صفتی سوسیال دموکراتیک داشت.
اضافه کنم که اکثر کارگران غربی هم با کارگران دولتهای سابق مارکسیستی و کشورهای دیگر سرمایه داری فرقی ندارند. اکثر آنها عقلشان فعلا متعلق به حاکمینشان است و حتی سیاستهای امپریالیستی را هم که در انتها چیزی جز خود زنی نیست را تائید میکنند و با شرکت در انتخاب قانونی می نمایند.
بی رنج گنج میسر نمی شود.
چاره کارگران وحدت و تشکیلات است.
اینجا

بحث غلط مارکس:
"... انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد."
از ترجمه پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی:
http://www.kapitalfarsi.com/zamaem/zamime1.htm

غلط در این است که انسانها مناسبات خودشان را نه ناگزیر بلکه آگاهانه تعیین میکنند. اصلا انسان از پرایمیت به آنچه هست تبدیل شده چون مناسباتش را با طبیعت و همنوع و غیر همنوع و جانوران دیگر، آگاهانه و بر طبق نقشه و تدبیر قبلی ی در ذهن پرورانده شده شکل میدهد که البته روند تکاملی خودش را دارد که بحث دیگری است و صرفا تابع روابط اقتصادی نیست. اقتصاد بدون ابداع و تدبیر و فکر کردن و اراده داشتن وجود ندارد. مناسبات هم ابداع است. وقتی دو نفر با هم رابطه و یا کار معینی برقرار میکنند هر دو در ذهن ایده های پرورانده شده از قضیه دارند، حتی اگر ضعیف باشد و نتیجه ندهد. در بسیاری از مواقع، آن رابطه نتیجه میدهد. پس بحث غیر ارادی بودن رابطه (مناسبات) کاملا منتفی است.
انسانشناسی مارکس بسیار پیش پا افتاده و غلط است هر چند که برای ایجاد توجه به قضیه مفید بود اما نه مارکس و نه انگلس هیچکدام انسان شناس نبودند و فقط ار کار انسان شناسان دیگر استفاده میکردند. کلا، ماتریالیسم تاریخی مارکس کاری علمی و پخته نیست، و در چهارچوب فلسفه مبحوس است ولی مقدس کردن مارکس آنرا بیخودی بزرگ کرد.
اینجا

وجود نقش کلیدی اراده و آگاهی در پرایمیتی مثل انسان، در مارکس قبل از ماتریالیسم تاریخی بصورت ریشه های هگلی-فلسفی، و حتی در تزهای فویرباخ او وجود دارد، اما با نوشتن ایدئولوژی آلمانی با انگلس، مارکس بکل زد به انحراف از قضیه. برای همین بعضی از محققین مارکسیست معتقدند که انگلس مارکس را فاسد کرد. بعضی از مارکسیستها هم مثل مارکسیست هومانیستها اصلا به ماتریالیسم تاریخی اعتقاد ندارند ولی از روی فرصت طلبی و نفرت از آنارشیسم و قبول اینکه آنارشیستهای کمونیست برندگان تاریخی بحثهای اواخر دهه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هستند، بروی خودشان نمی آورند. بنظر من منطق آنارشیستی بسیار قوی تر از منطق مارکسیستی برای آگاهی از وضع وحشتناک انسان (استثمار، جنگ و جنایت و بیماری و محرومیت) است.
مارکسیستها ممکن است در جواب گنده گوئی کرده و دیالکتیک و فلسفه پرتاب کنند. بنظر من در منطق آنارشیستی به آکروبات بازی دیالکتیکی و فلسفه سازی احتیاجی نیست. اتکا به همان علم ساده که با پیدایش انسان همراه است و امروز بصورت متد ساده علمی در موسسات آموزشی و تحقیقی موجود است، کافی است. روش علم ساده است: فکر کردن بصورت منطقی و استدلالی، اتکا به مشاهده و تجربه و آزمایش برای اثبات فرضیات. دشواری علم در تفصیلات آن است نه در خود اصل روش. ساعتها و حتی سالها در علم بروی یک موضوع کار میشود اما روش کار ساده است، طول میکشد چون روابط درهم تنیده هستند و برای هر قدم احتیاج به مشاهده عیننی وجود دارد و بعضی از موضوعات دارای دسته بندی های گوناگونند. به دیالکتیک و فلسفه بافی مارکسیستی احتیاجی نیست، فاکتها روشن هستند و توجیه فراتر از علم رایج لازم ندارند.
اینجا

برای خواندن ادامه ی مطلب روی اینجا کلیک کنیم.

 زیر بنا و روبنا 

کلماتی چون زیر بنا و روبنا بهتر است در مورد همان ساختن ساختمان بکاررود چون در ساختن ساختمان روبنا و زیر بنا قابل تفکیک است. در مورد پدیده های ارگانیک که اجزا لازم و ملزوم هم هستند، واژهای روبنا و زیر بنا فقط بیان کوته فکری است. در درک تحولات تاریخی و جامعه، روبنا و زیر بنائی در کار نیست. ساختار اقتصادی از طریف مناسبات اجتماعی ممکن می شود. مناسبات اجتماعی از طریق ذهن انسانهای سازنده آن پرورش داده میشود، مثلا در سرمایه داری، وجود مناسبات میان انسانها بصورت مالک وسایل تولید و فاقد وسایل تولید نیازمند دولت است (حقوق و سیاست و نیروی قهر) در غیر اینصورت این رابطه ممکن نیست و کسانیکه فاقد وسایل تولید هستند، یعنی کارگران ، مالکیت بر وسایل تولید را بدست میگیرند. پس وجود مناسبات اقتصادی وابسته به وجود حقوق و سیاست و قوه قهریه است و وجود قوه قهریه وابسته به کسب ارزش اضافی و انباشت برای اجیر کردن و وقت فکر کردن و ایدئولوژی و حقوق و دولت ساختن. در این رابطه، می بینیم که ، روبنا و زیر بنا کاربرد ندارد.
در مورد وابسته بودن چگونگی آگاهی به چگونگی وجود اجتماعی، اینهم ادامه بحث غلط مارکس است. چگونگی وجود اجتماعی انسان محصول ذهن انسان است چون انسانها آگاهانه میان خود رابطه برقرار میکنند. اشتباه مارکس در این است که نقش سازنده و ابداع کننده ذهن انسان را که اصل قضیه هست نمی فهمد. وجود اجتماعی تحقق عینی ذهن سازنده و ابداع کننده انسان است. آگاهی یک وجه عینی دارد و یک وجه ذهنی. شکل معینی از وجود اجتماعی انسان، در هر لحظه، تحقق عینی ذهنیت انسانهاست، حال چه در وحدت و چه در تضاد. این آگاهی بهتر است فرهنگ نام گذاشته شود چون بسیار جامع و همادین است. در وضعیت متضاد، ما دو یا چند فرهنگ متضاد داریم. مثلا در مقابل فرهنگهای حاکم مدرن، ما فرهنگ مارکسیستی و یا آنارشیستی داریم. خود فرهنگ حاکم مدرن در وجه سیاسی اش، بصورت مذهبی، سکولار، فاشیستی ، نژادپرستانه و دموکراتیک و امپریالیستی و غیره وجود دارد.
پس، اقتصاد زیر بنا و ایدئولوژی روبنا نیست و یا مناسبات اقتصادی تعیین کنند اشکال حقوقی و سیاسی نیست. اشکال سیاسی و حقوقی وجود انسان، بعنوان فعالیتی خلاق، شرایط بقای فعالیت و مناسبات اقتصادی او را فراهم میکند و مناسبات و فعالیتهای اقتصادی در وجود انسان، فراهم کننده شرایط فرموله کردن و پخته تر کردن و موثر تر کردن فعالیت حقوقی و سیاسی را.
این خیلی مهم است،
حقوق و سیاست و دولت خودشان فعالیت هستند و مثل تولید پیچ و مهره محصول ذهنیت ابداع کننده انسان می باشند. وجود راه و جاده و کارخانه و مزرعه و اداره و دادگاه و پاسگاه و شکنجه گاه و غیره همگی عینیت هائی هستند که از طریق ذهن انسانها ابتدا در فکر پرورش پیدا کرده اند و از طریق فعالیت جسمی بیرونی شده اند. اصل کار خصلت سازندگی است.
آگاهی و فرهنگ در جامعه اقتدارگرا که فرم طبقاتی پیدا میکند، عمدتا محصول کار ذهنی اختراعی صاحبان اقتدار است. آنها با زحمت و کوشش و هوشیاری بر انسانهای دیگر حاکم شده اند و سیستم جهنمی امروز برای ما قربانیان را بوجود آورده اند. برای همین است که توده های امثال ما ناآگاه هستند و معرف فرهنگ نیستند و بازیچه و مهره رای دهنده و مطیع آنها هستند. ما همه تو سر هم می زنیم و رقابت میکنیم، آنها متحد هستند و حتی وقتی با هم می جنگند مثل حمله نظامی و یا تحریم، از ما محکومین و تحت سلطه ها و برده شده ها استفاده میکنند. ما همدیگر را می زنیم و به هم تجاوز میکنیم و می کشیم و تحقیر میکنیم، ما اینکار را برای آنها انجام میدهیم، آنها خودشان با خودشان چنین نمیکنند. جامعه ما، اما محصول ذهن آنهاست نه محصول ذهن ما.
در مورد مردسالاری، مردسالاری قدیمی ترین نوع سلطه است. مردسالاری هم وجه اقتصادی دارد و هم وجه حقوقی و سیاسی و با دولت ممکن است. این نوع اقتدار هم بصورت طبقاتی وجود دارد، بصورت طبقه حاکم مرد و طبقه محکوم زن. دلیل اینکه این رابطه کثیف بخشا عادی شده است و خصلت طبقاتی آن نادیده گرفته میشود، بیولوژی تولید مثل است و شکل فرهنگی آن بصورت عشق و عاشقی که میدانیم همیشه موقتی و ناپایدار است و در دراز مدت چیزی نیست جز خانواده و بردگی در آن. وجود همزمان چند مناسبات اقتدارگرایانه در جامعه چیز خاصی نیست مگر اینگه در دگم مارکسیسم پایمان در گل گیر کرده باشد و آنرا بصورت یکی بعد از دیگری ببینیم. مثلا در چهارچوب مارکسیسم، امکان برده داری مستقیم صنعتی وجود ندارد ولی ما میدانیم که بخشا وجود دارد (در یک مجتمع لباس سازی در آسیای شرقی در یک جزیره) و ممکن هست که آینده فرهنگ اقتدار باشد.
در مورد این پیشگوئی غلط مارکس که جامعه کمونیستی اجتناب ناپذیر و سرمایه داری آخرین نوع مناسبات آنتاگونیستی است، باشد برای فرصت بعدی.

اینجا

مارکسیستها فرهنگ اقتدارکرایانه حاکم بر انسان را نادیده کرفتند، به خلاقیت و ابتکار و هوشیاری و خباثت گرایش به اقتدار توجه نکردند، زیرکی و توانائی بورژوازی را ندیدند، فرضیه های خیالی مثل نظریه ماتریالیسم تاریخی ساختند تا موقعیت نسبتا مرفه و آزاد خود در سیستم سلسله مراتبی حاکمین را مثلا در ضدیت با اربابان شان و در خدمت مثلا طبقه کارگر قرار بدهند، آنها ما و دیکران را به ایده الیست و خیال پرداز محکوم کردن تا رهبری بگیرند و همه را به ناکجا آباد سرمایه داری دولتی فاشیستی استالینی تکامل دهند. حزب کمونیست چین هم یک حزب فرصت طلب و در رویای امپریالیسم شدن در ردیف امپریالیستهای دیگر است. آنها طبقه کارگر چین را آزاد نکردند، آن طبقه را به بخش صنعتی کارگران جهان و در خدمت سرمایه داران کل جهان تبدیل کردند.
اینجا

در مورد جامعه ایران،

فکر کنم با توضیحات فوق درکش مشکل نباشد. فرهنگ اقتدارگرائی در آن چند هزار ساله است. این فرهنگ حتی امپریالیستی هم شد. فرم اخیرش اسلامی است، قربانیانش زنها و کارگران و سکولارها. آنارشیسم در ایران هم ضد مردسلاری است، هم ضد سرمایه داری و هم ضد خرافات مذهبی و هم انواع نژادپرستی و قوم کرائی. آنارشیسم در ایران سکولار نیست چون سکولار یعنی دولت غیر مذهبی و آنارشیست به دولت اعتقاد ندارد. آلترناتیو آنارشیستی در مقابل وضع سلطه گری حاکم، الغای دولت، سرمایه داری، ارگانهای شستشوی مغزی خرافی و ضد علمی مذهبی، مبارزه با امپریالیسم با سمت گیری به مدیریت جامعه از طریق تشکلات همه ایرانی ها بصورت غیر سلسله مراتبی، یعنی شورائی است. معنی شورائی در دیدگاه آنارشیستی یعنی غیر سلسل مراتبی. این با معنی کلکتیو یکی است. فرقی ندارد بگوئیم کلکتیو و یا شورائی و یا غیر سلسله مراتبی. البته انقلاب آنارشیستی در ایران احتیاج به کار مستمر و طولانی داخلی و جهانی دارد. مثل حاکمیت ها و بوجود آوردن سلطه و سروری توسط آنها، آنارشیستها هم باید تحصیل کنند، یاد بگیرند، فکر کنند، زحمت بکشند و مبارزه بکنند. یاد مالاتسلا به خیر که معتقد بود آنارشیستها باید علم بیاموزند و حرفه یاد بگیرند تا زندگی شان بگردد و سلامت عقلی و روحیه مبارزه داشته باشند و از درامدشان برای مبارزه استفاده کنند.
همه آدمها دارای صفات آنارشیستی هستند چون در انتها به استقلال خود و با خود بودن و مزاحم و زورگو و بالاسر نق زن نداشتن علاقه دارند، حتی نوکرانو کلفت ترین آنها.
اینجا

دلیل موفقیت مارکسیستها علمی بودن (در اقتصاد سیاسی) و شبهه علمی بودن (در فلسفه و درک تاریخی) آنها و عدم نقد اقتدارگرائی است. آنها همه چیز را رشد نیروهای مولده میدیدند. توده ها هم تحت سیستم همه چیز را رشد نیروهای مولده میدیدند. بعلاوه، برای حرکت از حمایت حاکمین تا حمایت از مارکسیستها نباید راه طولانی می رفت و میتوان براحتی نخبه ها را از سرمایه دار به مارکسیست عوض کرد. نخبه های مارکسی کار فکری را انجام میدادند و توده ها کارگر کار یدی را. دولت مارکسیستی هم میشد دولت نخبه ها که با رشد نیروهای مولده که تعیین کننده همه چیز است، معجزه کمونیتستی بوجود خواهد آورد. این کارگران را از آنارشیسم دور و به مارکسیسم جذب کرد. حزب بلشویک و دولت مارکسیستی جذابیت را صد برابر نمود.
این کاملا شباهت به پر طرفدار بودن سازمان مجاهدین خلق بعد از سرنگونی شاه دارد. مثل مارکسیستها، رهبرانشان به اقتدار نزدیک بودند و اصل و کنه اقتدار را نقد نمیکردند. پله حرکت و دوری از اقتدار حاکم به اقتدار اسلامی برایشان ساده بود تا یاد گرفتن انسان شناسی و اقتصادی سیاسی و تاریخ و علت مردسالاری و جامعه طبقاتی و جنگ و امپریالیسم و درک وجود ننگین پدید ه ای بنام دولت.
اینجا

۷۶ نظر:

ناشناس گفت...

مرسی ممنونن از کامنت بالا،
هر چند برای اولین بار نیست، مقالهٔ و مقالات علمی و طبقاتی و ضد اقتدار و سلسله مراتب در ارشیو رزا چاپ میشود، ولی خیلی وقت بود که انتظار می‌رود مقالاتی در این رهگذر مورد استفاده قرار بگیرد،!
در مجموع از دوست عزیر آنارشی مثل ، شما و رزا عزیز تلاشی خسته ناپذیر تشکر لازم را دارم،
زمانی که از حزب و اقتدار و سلسله‌ مراتب صحبت و تحلیل قرار میگیرد، نمی‌توان لنين و لنینیسم غافل بود، نمی‌توان از کشتار کارگران و شوراها صحبت کرد ولی نباید لنين را فراموش کرد،،
لنين کنیه عجیبی از شوراهای کارگری داشت، و برای همین شورش کارگران کرونشات را سرکوب بی رحمانه کرد،
البته این کشتار از طریق حزب بلشویکها و ب دستور ژنرال با ستاره تروتسکی و لنين انجام گرفت،

Rosa گفت...

زمانی که از حزب و اقتدار و سلسله‌ مراتب صحبت و تحلیل قرار میگیرد، نمی‌توان لنين و لنینیسم غافل بود، نمی‌توان از کشتار کارگران و شوراها صحبت کرد ولی نباید لنين را فراموش کرد،،
لنين کنیه عجیبی از شوراهای کارگری داشت، و برای همین شورش کارگران کرونشات را سرکوب بی رحمانه کرد،
البته این کشتار از طریق حزب بلشویکها و ب دستور ژنرال با ستاره تروتسکی و لنين انجام گرفت.

رزا: ممنون از کامنت.
ژنرال تروتسکی، ژنرال با ستاره! اگرچه پالان نظامی اش را در حین فرار از دست استالین به دور انداخت اما ستاره اش را با خود بیرون آورد.
ستاره ی سرخِ! سرکوب شوراها در "شوروی سابق" برای او همواره افتخاری بود!
متاسفانهپس از فرارش از "کشور شوراها) عده ای را زیر پرچم تروتسکیستیِ خود جمع کرد. افرادی که به بلشویسم عشق ورزیده و سالهاست که سرکوبِ خونین شوراها را توجیح می کنند.
همه ی نحله های بلشویسم نقش جنایتکارانه ای در سرکوب جنبشهای رهایی بخش داشته و به محض قدرت گیری، استعداد جنایتکارانه شان را بخوبی نشان داده اند.
فیلمی (سریالی) به تازگی از زندگی خصوصی تروتسکی ساخته شده که با اعتراض گروههای بلشویکی روبرو شد:)
البته قابل تصور است که افراد حزب اینگونه در فساد غوطه ور باشند (آنچه در فیلم به زندگی تروتسکی پرداخته شده، اتفاقن می تواند واقعی باشد:)

Rosa گفت...


"Trotski" (rus. Троцкий) — Aleksandr Kott və Konstantin Statskinin rejissorluğu ilə çəkilmiş 8 seriyalı[1] Rusiya televiziya serialı. Serial Lev Trotskinin həyatını və onun XX əsrin siyasi hadisələrindəki rolunu əks etdirir. Premyerası 6 noyabr 2017-ci ildə Pervıy kanalda baş tutmuşdur. Serialın dünya premyerası Kannda keçirilən MIPCOM beynəlxalq televiziya sərgisində olub.[2]

In May 1940, on the outskirts of Mexico City, a detachment of Mexican Communists dressed as policemen attack the house of the former leader of the Russian revolution, Leon Trotsky. By an incredible coincidence, Trotsky and his wife survive. Having lost during the eleven years of expulsion almost all close ones and relatives, Trotsky understands: his eternal enemy, Stalin, will continue to pursue him until the end of his days. He decides to leave a political testament, for the first time to tell in full and sincerely how a man from an oppressed minority managed to become a prophet of a new world and overthrow an empire.

https://www.imdb.com/title/tt7599132/

Rosa گفت...

نوۀ لئون تروتسکی، «استبان وُلکوف» و «مرکز مطالعه، پژوهش و نشر لئون تروتسکی» در مکزیک و آرژانتین، طوماری اعتراضی را در ردّ افتراهای سریالی با نام «تروتسکی» آغاز کرده‌اند. این سریال اولین بار در روسیه تولید و در سال ۲۰۱۷ از «کانال ۱» پخش شد. سپس سال ۲۰۱۸ خریداری شد و از طریق «نت‌فلیکس» روی آنتن رفت. در ادامه متن ترجمۀ فارسی این طومار تقدیم می‌شود- گرایش بلشویک-لنینیست‌های ایران

https://www.leninist.org/1397/12/05/%d9%86%d8%aa%e2%80%8c%d9%81%d9%84%db%8c%da%a9%d8%b3-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%b1%d9%88%d8%ba-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%aa%d8%b3%da%a9%db%8c/

با در نظر داشتن سابقۀ استالینیستی پوتین به‌عنوان افسر «ک.گ.ب» و نوستالژی بی‌پردۀ او نسبت به روسیۀ کبیر تزاری، به زحمت می‌توان از تلویزیون دولتی روسیه انتظارِ سریالی را داشت که تصویری صادقانه و عینی از زندگی و فعالیت شخصی که در کنار لنین مهم‌ترین رهبر انقلاب روسیه بود به دست بدهد. هدف پوتین از جان دوباره بخشیدن به جعلیات پیرامون تروتسکی چیست؟ چرا وقتی روسیه نقداً به سرمایه‌داری بازگشته و ظاهراً چالشی جدی پیشِ رویِ بورژوای جدید روس یا پوتین به‌عنوان زمامدار روسیه در ۱۸ سال گذشته وجود ندارد، باز هم به انقلابیون گذشته افترا بسته می‌شود؟

این در حالی است که کمیسیون ویژۀ دیویی[۱] که سال ۱۹۳۷ در مکزیک با هدف تحقیق شکل گرفت، تروتسکی را از اتهامات وارده به او در جریان محاکمات مسکو مبرا اعلام کرد.

این سریال به طرز دردآوری انقلاب‌های روسیه را تحریف می‌کند. چنین نشان داده می‌شود که کارگران و دهقانان و مردم روسیه تماماً زیر فشار رهبرانی جاه‌طلب نظیر لنین و تروتسکی بوده‌اند و تمام تصمیمات را اینان برایشان اتخاذ می‌کرده‌اند. شوراهای ۱۹۰۵ به صرفاً سکوی خطابه و سخنرانی این افراد تقلیل داده می‌شوند. هیچ نمودی از مبارزۀ طبقاتی در فیلم وجود ندارد و همۀ نزاع‌ها به درگیری‌های شخصی و انتقام‌جویی تقلیل پیدا کرده‌اند. در واقع اما انقلاب ۱۹۱۷ یکی از بزرگ‌ترین و رادیکال‌ترین جنبش‌های توده‌ای تاریخ علیه نه فقط تزار که دولت موقت بورژوایی کرنسکی و ضدانقلاب کورنیلوف بود. این انقلاب منجر به استقرار قدرت شورایی با مشارکت فعالانۀ توده‌های ستمدیده و استثمارشده به رهبری حزب بلشویک شد. از سوی دیگر سریال مذکور انقلاب روسیه را نزاعی بر سر قدرت و انقلابیون را بیماران روانی دغلکار تصویر می‌کند.

سریال مذکور از نمایش نقش برجستۀ لنین در انقلاب اکتبر عاجر می‌ماند و ضمناً این واقعیت را از قلم می‌اندازد که لنین از سپتامبر ۱۹۱۷ در کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک مدافع قیام فوری بود، قیامی که او و تروتسکی هر دو متفقاً آغاز دیکتاتوری پرولتاریا می‌دانستند. پس از تسخیر قدرت و زمانی که برای آغاز کنگرۀ شوراها انتظار می‌کشیدند، هر دو روی زمین پتو می‌انداختند و می‌خوابیدند و تدارکات کنگره را انجام می‌دادند. به علاوه استالین منحصراً به‌عنوان منشی لنین معرفی می‌شود، اما ارزیابی واقعی لنین از استالین را می‌توان در وصیتنامۀ او و همین‌طور نقدش به «شووینیسم عظمت‌طلب روس» در استالین بر سرمسألۀ گرجستان یافت....

ادعا می‌شود که در جریان مذاکرات برست-لیتوفسک با امپراتوری آلمان، تروتسکی دستور به توزیع بیانیه‌هایی برای تحریک به قیام علیه قیصر می‌دهد، قیام متعاقباً شکست می‌خورد و بعدتر بهانه‌ای برای تهاجم آلمان می‌شود و نکتۀ بعد اینکه مخالفان اصلی امضای توافقنامه ژنرال‌های سابق تزار بودند و نه حزب اس‌آرها. سپس جکسون، تروتسکی را متهم به این می‌کند که همراه با قزاق‌ها از روسیه دفاع نکرده است. اما در سریال این واقعیت نادیده گرفته می‌شود که معاهدۀ برست-لیتوفسک که منجر به پایان مشارکت روسیه در جنگ جهانی اول به‌عنوان یکی از مهم‌ترین مطالبات توده‌های روس شد، به تأیید کنگرۀ شوراها رسید و در غیاب پاسخ متفقین، روسیه نهایتاً مذاکراتش را با آلمان آغاز کرد. این در حالی بود که حزب سوسیال دمکرات آلمان از تلاش‌های جنگی امپریالیستی حمایت می‌کرد. هم لنین و هم تروتسکی معاهدۀ برست-لیتوفسک را به چشم سکوی پرتابی برای پیشبرد انقلابی جهانی و به‌خصوص انقلاب آلمان می‌دیدند.
وانمود می‌شود که تروتسکی در واکنش به شورش ۱۹۱۸ کرونشتات (که در واقع ۱۹۲۱ رخ داد)، به ضرب اتهامات ساختگی و فشار بر شاهدان قصد دارد رهبر شورش را به مرگ محکوم کند.
وانمود می‌شود
وانمود می‌شود
وانمود می‌شود

Rosa گفت...

Trotsky - 2017 series

https://youtu.be/-8vDG5wsL3s

ناشناس گفت...

ممنون ناشناس
دلیل اینکه به لنین نپرداختم و به مارکس پرداختم این است که فرضیه ماتریالیسم تاریخی از مارکس است نه لنین . وقتی تکلیف با مارکس روشن شود، تکلیف با بقیه مارکسیستها روشن می شود، از جمله لنین و از جمله مخالفان مارکسیست لنین. کامنتها در ارتباط با کتاب کروپتکین بود و نظرات کروپتکین در آن به ماتریالیسم تاریخی مارکس مربوط است چون هر دو مباحثی در انسان شناسی هستند. البته سیاست و دولت بخشی از انسان شناسی است ولی برای من در آنجا حاشیه بودند.
در ارتباط با موضوع مورد نظر شما، اخیرا آقای نادر تیف در وبلاگش به برخورد دولت لنین با کارگران کرونشتات پرداخته که مطالعه آن مفید است.
بنظر من بلشویکها قتل آنارشیستها را توجیه میکردند تا ماتریالیسم تاریخی مارکس خود را عملی کنند. نویسنده ای به این میگوید "استبداد نظریه". لنین را باید قبل از دولت بلشویک شناخت. باید رفت دید آن ایده ها از کجا آمده.
نظر من این است که وقتی دولتی ساخته شود، استبدادی یا دموکراتیک، قتل انسانها برای حفظ نظم مورد نظر دولت اجتناب ناپذیر می شود.با دولت، همه کسانیکه مرتکب جنایت نشده اند و فقط ابراز بیزاری میکردند، عملا دست به جنایت میزنند. برای همین است که نفرت و تعصب در توده ها خطرناک است و آنها را به فساد میکشاند. دولتی وجود ندارد که علیه بشریت جنایت نکرده باشد. تحت حاکمیت دولتها، توده های تحت سلطه نیز از روی ناآگاهی و دنباله روی و توهم به رهبری و نداشتن اراده و شخصیت برای فرد خود، جنایتها را تائید و حتی قانونی میکنند و جامعه جای تنگ و تاریکی می شود. تا امروز، دولتها فقط توسط کسانی سرنگون شده اند که خودشان اقتدارگرا بودند. لنین یک حزب داشت و حزب اعضا داشت و بخشی از توده ها هم به آن پیوسته بودند. آنها همه بخشی از سنت مارکس و سوسیالیسم مارکسی آن دوره بودند. انگیزه آنها جنایتکارانه نبود. ولی بقول خود لنین جهنم را هم با انگیزه نیکی ساخته اند که امروز ما میدانیم شامل حال انگیزه خودش هم می شود.
فکر کنم امید ما آنارشیستها این است که بعد از سرنگونی ها دیگر دولت و ایدئولوژی نباشد و افراد جامعه خودشان برای خودشان فکر کنند، شخصیت خود را داشته باشند و دنبال کسی راه نیافتند تا فساد همه کیر و متمرکز نشود (دولت) تا بتوان آنرا از نزدیک و با همکاری و شور کنترل کرد.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

فایده نقد نظری- آنارشیستی مارکس این است که کمک میکند بخشی از تحصیل کرده ها ی ضد سیستم به آنارشیسم روی آورند نه به مارکسیسم. اتکا مارکسیستها نه به توده ها بلکه به بخش تحصیل کرده توده هاست. آنها میدانند که حاکمین توده ها را دنباله رو بار آورده و دنباله رو براحتی دنبال شخص تحصیل کرده راه می افتد و دنبال رهبر میگردد، مثل سگ بی صاحب. مارکسیسم از تحصیل کرده شروع میکند. حزب مارکسیستی حزبی است که کادرهای اصلی اش تحصیل کرده ها هستند. توده ها سیاه لشکرند. دقیقا عین همان احزاب سرمایه داران. کار ما آنارشیستها مشکل است چون ما میخواهیم به آگاهی توده ها اتکا کنیم نه به ذهنیت دنباله روانه آنها. ما از ناآگاهی توده ها استفاده نمی کنیم و رهبر جا نمی اندازیم. ما رهبر نداریم. شاید معلم داریم. کارکرد معلم با رهبر فرق دارد. معلم درست دنبال این نیست که زندگی شاگرد را تحت کنترل خود درآورد. معلم درست به شاگرد قدرت میدهد، قدرتش را نمیگیرد. رهبر، قدرت را میگیرد و متعلق به خودش میکند و توده ها میشوند ابزار حاکمیت و نهایتا محکوم دولت او. من این مسئله را در ارتباط با بحث سرنگونی فهمیدم. دیدم که مارکسیستها فکر میکنند که سرنگونی رژیم راه تکامل مارکسی جامعه را فراهم میکنند. برای آنها سرنگونی آگاهانه مهم نیست چون جامعه دارای منطق خودبخودی غیر آگاهانه و کور مادی است. این خیلی فرصت طلبانه و بی رحمانه است. توده ها بروند بمیرند تا رژیم سرنگون شود تا مسیر تکاملی مارکسی جامعه هموار شود. هموار شدن هم یعنی پیدایش شرایط نسبتا آزاد حزب سازی مارکسیستی. حزب هم که یعنی رهبری مارکسیستهای تحصیل کرده، پس تکامل مارکسی یعنی مردن ناآگاهنه توده ها برای حاکمیت حزبی مارکسیستهای تحصیل کرده. این جنبه عملی ماتریالیسم تاریخی است. این فرقی با دموکراسی خواهی و حتی استبداد طلبی بورژواها ندارد. توده ها مهره هستند و نظریه ها این را توجیح میکنند. میگویند همه بیایند ما داریم شما را آزاد میکنیم، اما در واقع دارند قفسی دیگر می سازند. توده ها گول آزادی و رفاه را میخورند، تحصیل کرده ها گول این را میخورند که تحصیلات آنها مصرف مفیدی پیدا کرده. حاکمین در جنگ قدرت اراده اشان را به همه تحمیل نموده اند و موفق هستند و میگویند دنیا همین است نمیخواهی برو بمیر. پس می بینیم که کار آنارشیستها سخت است چون جهل زیاده و ما معتقدیم که با جهل نمیتوان چیز مفیدی بوجود آورد.
یک آنارشیست مثل شما

Rosa گفت...

در ارتباط با موضوع مورد نظر شما، اخیرا آقای نادر تیف در وبلاگش به برخورد دولت لنین با کارگران کرونشتات پرداخته که مطالعه آن مفید است.

چرا و چگونه ضدانقلاب بلشویک قیام کرونشتات را سرکوب کرد؟

https://siahmosht.wordpress.com/2021/03/18/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d9%88-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b6%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%84%d8%b4%d9%88%db%8c%da%a9-%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%da%a9%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%b4-3/

دیدگاه کمونیستی به قیام کرونشتات
نويسندگان مذکور همواره بر دو استدلال خود پای می‌فشارند:

۱) ملوانان کرونشتات ۱۹۲۱ مانند ملوانان ۱۹۱۷ نبودند و ضدانقلابی شدند؛

۲) ملوانان کرونشتات ضدانقلابیانی بودند که از سوی روس‌های سفید پشتیبانی می‌شدند.

لئون تروتسکی نکته‌ی درستی را مطرح کرد وقتی گفت که ملوانان کرونشتات «اساساً مخالف قدرت شوروی» بودند و تخاصمشان در رابطه با شوراهایی بود که به دست بلشویک‌ها رهبری می‌شدند. مطالبات سیاسی ملوانان ربطی به ضدانقلاب نداشت و هیچ نقطه‌ی اشتراکی نیز با روس‌های سفید نداشت. ملوانان شورشی کرونشتات خواهان قدرت واقعی شوراها بودند. اما‌ برای بلشویک‌ها پذیرفتن گرایش‌های چپ انقلابی دیگر در درون شوراها به هیچ وجه پذیرفتنی نبود و هر کس آن را مطالبه می‌کرد انگ «ضدانقلابی» می‌خورد. تروتسکی به وضوح این را نوشته است:«شوراهای تحت تسلط سوسیالیست‌های انقلابی و آنارشیست‌ها به چهارپایه‌ای برای گذار از دیکتاتوری پرولتاریا به بازسازی سرمایه‌داری تبدیل می‌شد. آنان نمی‌توانستند هیچ نقش دیگری جز این در شوراها داشته باشند، حال «نظرات» اعضایشان هر چه می‌خواست باشد. قیام‌ کرونشتات به این علت ماهیت ضدانقلابی داشت.»(۳۰)

۳۰ – سر و صدای زیاد بر سر کرونشتات (نسخه فرانسوی)، لئون تروتسکی، ۱۵ ژانویه ۱۹۳۸

Rosa گفت...

چرا و چگونه ضدانقلاب بلشویک قیام کرونشتات را سرکوب کرد؟

بخش دوم

https://siahmosht.wordpress.com/2021/03/13/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d9%88-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b6%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%84%d8%b4%d9%88%db%8c%da%a9-%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%da%a9%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%b4-2/

کمونیست‌ها مدعی هستند که در قلعه‌ی کرونشتات یک ارتشبد «سفید» حضور داشت. اما آنان اعتراف نمی‌کنند که ارتشبد کوسلوسکی یک مشاور نظامی بود و در زمان جنگ جهانی اول سرلشکر بود و حکومت شوروی به‌ او درجه ارتشبدی داد و در ثانی هیچ نقشی در شورش کرونشتات نداشت. بلشویک‌ها از هیچ تلاشی برای تبلیغ این که نظامیان بلندپایه‌ی سفید شورش کرونشتات را فرماندهی کردند، دست نشستند. بلشویک‌ها، از لنین و تروتسکی گرفته تا همه کمونیست‌های جهان مدام گفتند که سفیدها در خارج کشور شورش کرونشتات را طراحی کردند. آنان می‌گفتند که‌ روزنامه‌های پاریس و لندن هفته‌ها پیش از آغاز شورش از آن نوشتند. اما بحران اقتصادی و سیاسی که در روسیه وجود داشت بر هیچ‌کس پوشیده نبود و رهبران بلشویک خود اذعان می‌کردند که مردم مخالف آنان هستند. همگان بر این باور بودند که وضعیت انفجاری شده است.

مذاکره‌ای انجام نشد و فقط زینوویف دست به تحریک زد. او گفت:«شما در محاصره هستید. مجبورید تا چند ساعت دیگر خود را تسلیم کنید. کرونشتات نه نان دارد و نه سوخت. اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.» (نگاه کنید به اسکیردا، صفحه ۶۹)

اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.
اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.
اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.

زینوویف
زینوویف
زینوویف

Rosa گفت...

رزا: چند وقت پیش در کامنت دونی نادر تیف نوشتم که ترجمه های او به نقش زینویف زیادی ارزش گذاری کرده و کشتار عظیم توسط تروتسکی و توخاچفسکی * صورت گرفته!
بی درنگ کامنت ام حذف شد!

ادعای من (رزا) بر حسب خودزندگی نامه ی اما گلدمن بود که در زمان سرکوب کرونشتات همراه با برکمن در پتروگراد بودند و از صفحه 1017 کتاب اش، اما گلدمن وقایع را شرح داد.
لینک کتاب اما گلدمن در پایین

http://www.mediafire.com/file/bth6c9gnu49dtfc/Angoone.pdf/file

در ضمن جمله ی "اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت"
از تروتسکی بود و نه زینویف !

* تروتسکی کمیسر عالی جنگ، فرمانی را برای تسلیم نیروی دریایی کرونشتات صادر کرد که اگر تسلیم نشوید” مثل بچه مرغابی در یک استخر” شما را به گلوله می بندیم!

* ژنرال توخاچفسکی(که یکی از آزموده ترین ژنرال های معروف تزار بود و بعد از انقلاب حاضر شد بعنوان کارشناس نظامی کشتار در ارتش دولت بلشویک باقی بماند.

و هم اینجا

http://idoun.org/%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4-%DA%A9%D8%B1%D9%86%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86/

تروتسکی، مردی «با مشت آهنین»، شخصاً مسؤولیت سرکوب را به عهده می‌گیرد. او از طریق امواج رادیویی به «یاغیان» هشدار می‌دهد که «اگر شما [به راه خود] مصر باشید، همچون جوجه کبک‌ها شکار خواهید شد». و کرنشتات پاسخ می‌دهد: «ما تنها یک پاسخ به تمام اینها داریم: همۀ قدرت به شوراها! دستان‌تان را از اینجا کوتاه کنید؛ دستانی که سرخ است از خون شهدای آزادی، آنها که علیه ارتش سفید، مالکان و بورژوازی جنگیده‌اند!» ایزوِستیا [نشریۀ کرنشتات]، شمارۀ ۶.

تروتسکی : «اگر شما [به راه خود] مصر باشید، همچون جوجه کبک‌ها شکار خواهید شد».

رزا: مشکل اساسی با نو آنارشیست شدگانی که دست به سانسورشان هم عالی است، بک گراند چریکی/فدائیانِ آنها است!
عوض بحث و گفتگوی آزاد ، عاشق اقتدار و سانسور هستند و اینهمه بدلیل سالها خدمت در سازمانهای اتوریته، متاسفانه اصلن حاضر به گفتگو نیستند.
حال صفحه ها سیاه کنند در ترجمه و نوشتن در مورد آنارشی، عملِ آنها سانسور و حذف است...

Rosa گفت...

ترجمه نادر تیف:
مذاکره‌ای انجام نشد و فقط زینوویف دست به تحریک زد. او گفت:«شما در محاصره هستید. مجبورید تا چند ساعت دیگر خود را تسلیم کنید. کرونشتات نه نان دارد و نه سوخت. اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.» (نگاه کنید به اسکیردا، صفحه ۶۹)
زینوویف، او گفت ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت.»

رزا: در ضمن جمله ی "اگر خود را تسلیم نکنید، ما شما را هم‌چون کبک خواهیم کشت"
از تروتسکی بود و نه زینویف !
رزا: حالا چرا مهم است که این گنده گوزی را زیمونوف گفته یا تروتسکی؟
چون مثلن گروه طبقه علیه طبقه که تروتسکیست هستند و مینا خانی و بقیه بلشویکهای ایرانی از این گروه آلمانی برای درج مقاله هایشان به زبان آلمانی استفاده می کردند/می کنند، این گروه آلمانی تروتسکیست، گنده گوزی (شما را مثل کبک می کُشیم) را به زیمونوف ربط می دهند و نه به تروتسکی!
ولی بقیه آنارشی ها این گنده گوزی را به تروتسکی ربط می دهند!
حال من هم در بلاگ نادر تیف نوشتم که نقش زیمونوف را بزرگ کرده، تروتسکی را کوچک!
کامنت را حذف کرد!

اصولن به نظرم بلشویکهای سابق/ آنارشی های جدید یا خواسته یا ناخواسته در حال جعل و دخل و تصرف در تاریخ هستند. روحیه ی سانسورشان هم بالا است.
فدراسیون شان در عصراناری هم یک بلشویک سابق (فداییانِ یدی، کسی به اسم نظام) در حالِ سانسور است. اینها اغلب بریده های سازمان چریکها/فداییان سابق می باشند با فرهنگ سانسور سازمانی تربیت شده اند.
به نظرم قبل از شروع در جنبش آنارشی، ابتدا باید شپش گیری کنند؟!
حال اگر من اشتباه می کنم بجای سانسورِ کامنت، بهتر است، وارد دیالوگ شوند؟
ولی می بینیم که مقاله ها و ترجمه هایشان صدرِ اخبار روز و باقی رسانه های فدائیان "خلق" قرار دارند!
من به اینهمه شک می کنم! شما چی؟

فرد دیگری توییتر کارِ آنارشی، مثل سولماز اسکندری نیز مددکار اوین بوده و حرف و حدیث زیاد دارد! مددکار اوین!
خوب راستش این آنارشی های شپشو خیلی خطرناکند. ترجیحن به جای خواندن آنان، بهتر است به مترجمان جدید بدون بک گراندِ بودار، اطمینان کرد و یا خود یک زبان خارجی آموخت...
منابع:


The Kronstadt revolt was a non-violent one, but from the start the attitude of the authorities was not one of negotiation but of delivering an ultimatum: either come to your senses or suffer the consequences. Indeed, the Bolsheviks issued the threat that they would shoot the rebels "like partridges" and took the families of the sailors hostage in Petrograd. Towards the end of the revolt Trotsky sanctioned the use of chemical warfare against the rebels and if they had not been crushed, a gas attack would have been carried out.

https://libcom.org/history/1921-the-kronstadt-rebellion

طبقه علیه طبقه (تروتسکیستهای آلمانی)

Am 4. März stellte das Petrograder Verteidigungskomitee ein letztes Ultimatum an die Matros*innen. „Wenn ihr nicht nachgebt, wird man euch der Reihe nach wie Rebhühner abschießen“, hieß es dabei recht unverblümt von Grigori Sinowjew.

https://www.klassegegenklasse.org/kronstadt-1921-wahrheit-und-luege/

Am 5. März erschien Trotzki persönlich in Kronstadt, um dem Kommandeur Tuchatschewski aufzutragen, einen Angriffsplan zu erstellen.
Es ist dabei zu bedenken, dass jeder bewaffneter Aufstand gegen die führenden Kräfte der Revolution, ganz gleich mit welchen Motiven er begründet wird, im Laufe der Revolution nichts anderes als Konterrevolution ist.

wird man euch der Reihe nach wie Rebhühner abschießen“, hieß es dabei recht unverblümt von Grigori Sinowjew
Grigori Sinowjew
Grigori Sinowjew
Grigori Sinowjew
طبقه علیه طبقه (تروتسکیستهای آلمانی)
گریگوری زینویف: شما را مثل کبک می کُشیم:)

Rosa گفت...



اصلا انسان از پرایمیت به آنچه هست تبدیل شده چون مناسباتش را با طبیعت و همنوع و غیر همنوع و جانوران دیگر، آگاهانه و بر طبق نقشه و تدبیر قبلی ی در ذهن پرورانده شده شکل میدهد که البته روند تکاملی خودش را دارد که بحث دیگری است و صرفا تابع روابط اقتصادی نیست.

https://archiverosa.blogspot.com/2021/04/blog-post_30.html?showComment=1619895440275#c5533432370702586822

پرایمیت
نخستی‌سانان، نخستی‌ها،نخستیان پریمات ها آدمسانان
نخستی‌سانان، نخستی‌ها یا پریمات ها یکی از راسته‌های پستانداران از فرورده جفت‌داران است که شامل تمامی میمون‌ها، کپی‌ها و انسان می‌شود.
توجه مخصوصی که دانشمندان به نخستیها نشان می دهند بیشتر به این جهت است که انسان از انواع آنها است.

ناشناس گفت...

خانم رزا، ممنون از کامنت و بیان تجربه ات از وب بلاگ آقای نادر تیف. باعث تاسف است که یک تحصیل کرده که میتوااند خوب بنویسد و خوب ترجمه کند، حاضر نیست دیالوگ داشته باشد.
"من به اینهمه شک می کنم! شما چی؟"
جواب من هست من هم شک میکنم. دو سه دهه هست که در روابط خصوصی و اجتماعی به کسانیکه اهل گفت و شنود نیستند و یا داد و فریاد میکنند و گنده گوئی میکنند و عبارت پردازی، اعتماد ندارم. آنها از محیط باز و بحث استدلالی فرار میکنند. من به آنها همیشه میگویم من انقلابی نیستم، خب تو که خیلی ادعا داری منو انقلابی کن ببینم چه داری! من واقعا انقلابی نیستم. من آدم معمولی هستم. مثل چند میلیارد کارگر موجود. یک کارگر (مزد بگیر فاقد وسایل تولید) مثل شما. اصلا از انقلابی گری هم خوشم نمی یاد. اگر ادعا دارند و هی از وظیفه حرف میزنند، پس وظیفه آنهاست که منو انقلابی کنند. ولی می بینم که بجای نزدیک شدن در می روند.
بنظر من در انسان گرایش به اقتدار وجود دارد و باید از لحاظ فرهنگی سرکوب شود. پادزهر آن دیالوگ و نتیجه دیاللوگ رابط غیر سلسله مراتبی است - از معشوق شروع شده تا همکار و همسایه و فرزند و غیره. دنیای فکر و ذهن خیلی وسیع است. باید دیالوگ وجود داشته باشد تا ناروشنی ها از بین برود و روابط محکم شود. وقتی دیالوگ نیست، کلی پیش قضاوتی شکل میگیرد. کسانیکه دنبال سلطه هستند، اول شاید با دیالوگ شروع کنند اما وقتی گرایشات آنها یواش یواش رو می شود، یواش یواش با دیالوگ فاصله میگیرند و دیگه نمی آیند. چرا؟ چون آمده بودند تا قدرت بگیرند و می بینند که در آنارشیسم کاسبی سیاسی وجود ندارد. البته بعضی ها هم می آیند تا ما را رهبر کنند و بیاندازند جلو. من به آنها هم گفتم یا همه با هم یا هیچ کس. آنها هم رفتند دنبال صاحب دیگری.
اگر آنارشیستی احساس کند که انقلابی تر از آنارشیست دیگر است، آنارشیست نیست.
خب، عیبی نداره که فدائی های سابق بیایند و آنارشیست شوند. ما خیلی خوشحال می شویم. احتمالا خیلی از ما نیز روزی مثل آنها بودیم. اما با خودشان مشی چریکی و سلسله مراتب و ماتریالیسم تاریخی و خانه تیمی و ژست سوپر انقلابی نیاورند. اینها حال منرا بهم می زنند. انقلاب آنارشیستی یا همه با هم یا هیچ کس. من از خیلی جوانی فدائی نبودم، کارشان به عقلم جور در نمی آمد. آیا مارکسیست بودم. حالا که فکر می کنم می بینم نه گرچه از خیلی از مارکسیستها بیشتر مارکس خواندم و بیتشر میتوانم خودم را مارکسیست بزرگی نشان دهم. اگر باورتان نمی شود، میتوانید امتحان کنید. من یواش یواش مارکسیسم برایم نامعقول شد. خیلی هم زحمت کشیدم تا مسائل ناروشن فعالیت ضد ارتجاع را روشن کنم. نتیجه اش این شد که از مارکسیسم بیایم بیرون و کلا بشوم ضد اقتدار که معنی اصلی ضد ارتجاع است.
الان این صفحه هم باز است. آقای نادر تیف که آنارشیست است بیاید از خودش دفاع کند. فکر نمی کنم کسی سانسورش کند.
فکر کنم ما همه اینجا منتظریم، بیاید. آنارشیسم بدون دیالوگ ممکن نیست. میتونیم همه با هم "رفیق" بشیم.
یک آنارشیست مثل شما (یامش)

ناشناس گفت...

خانم رزا، به لینک رفتم و همه آنها را خواندم و آن وسط این را دیدیم که نوشته بودید:
"تراژدی قدرت گیری ضد انقلاب بلشویکی و لنین بسیار با انقلاب ایران تشابه دارد.
هنوز یک سال هم از کسب قدرت سیاسی آنان نگذشت که هر دو دست به سرکوب نیروهای مخالف زدند. اعدام صحرایی/ زندان های گله ای/محاکمات نمایشی/حذف یاران سابق/ کُشتار جمعی مخوف تر از شاه ایران و یا تزار روسیه!
دادگاه های "انقلاب"!
حکومت ضد انقلاب به اسم انقلاب!"
"عجیبه" چون منهم هم به همین نتیجه رسیدم. ولی واقعا عجیب نیست. بسادگی منطق خزیدن به قدرت و انحصار آن است و ممکن است دوباره در ایران و در روسیه و یا هرجای دیگر تکرار شود. چیزی شبیه این در "بهار عربی" داشت شکل میگرفت که کودتاچی ها (احتمالا آمریکائی ها) زرنگی کرده و نابودش کردند. بهار عربی میشد بهار ترکیه و بهار اسلامی.
ضد انقلاب در شکل روسی اش، علم و علوم را رشد دادند تا جامعه کمونیستی شود بعد حاکمین دیدند انقلاب چه کشکی است و از کمونیسم خبری نیست، آن موقع کسی ضد انقلاب نمیدید جز آنارشیستها. حتی همه آنارشیستها هم چندان مطمئن نبودند و در آنها انشعاب میشد. بعد مارکسیستهای حاکم گفتند بگذار بخوریم و بخوابیم و حرفهای انقلابی بزنیم و انقلاب صادر کنیم - مثل رواج انقلاب دموکراتیک تقلبی چند دهه اخیر. در شکل ایرانی-اسلامی اش، برخلاف استقلال طلبی روسی، شروع کردند به فروش زن و مرد ایرانی (اسلامی و غیره فرقی برایشان ندارد) به سرمایه داران جهان و حالا توی گل مانده اند چون علم و تکنولوژی جنگی ندارند. موشکهایشان به پای موشکها و بمبهای غربی ها نمی رسد. مدل اسلامی اش جز خرابی و خودفروشی به امپریالیستها کاری نکرد. فکر نکنید ملیگرا هستم، نه، فقط تجزیه و تحلیل میکنم، دشمن شناسی است، انسان شناسی طبقات حاکم.
یامش

ناشناس گفت...

حال که خیلی چیزها گفته شد بگویم که بنظر من مشی چریکی مثل صدور انقلاب دموکراتیکهای مخملی اخیر بود. نئولیبرالهای مکار غربی دیدند که چرا مثل خود احزاب کمونیستی انقلاب تقلبی راه نیاندازند. در حقیقت از آنها یاد گرفتند.
وقتی توده ها دنباله رو هستند و از خودشان فکر نمیکند، میتوان با ذهن آنها بازی کرد. مشی چریکی بازی با ذهن روشنفکران عصیان کرده علیه دیکتاتوری شاه بود. آنها اسلحه از کجا می آوردند؟ اگر دقت کنید می بینید که تشکلات چریکی علیه روسیه موضعگیری نداشتند و میگفتند روزیونیست هستند. ولی رویزیونیست یعنی چه؟ آنها بردگی مزدی مدیریت میکردند. آنها در این امید بودند که با سرنگونی شاه حکومت بلشویکی داشته باشند و از روسیه برای توسعه اقتصادی ایران کمک بگیرند که البته بصورت رابطه ای عمیق میشد و کشتی های جنگی شوروری در جلیج فارس ازادی پیدا میکردند و رقبای غربی امپریالیست دیگر را به چالش میگرفتند.
حال اگر با متد غلط ماتریالیسم تاریخی به قضیه نگاه کنیم میگوئیم که شورش فدائی ها جنبش خودانگیخته ناشی از دیکتاتوری شاه و کمپرادورها بود، دولت روسیه سوسیالیستی است و مبارزه ایدئولوژیک باید برنده شود تا روزی جای روزیونیستها انقلابیون بلشویک واقعی بیایند این امید آنها بود. آنقدر زحمت نکشیدند که بفهمند که حزب کمونیست روسیه و چین یک ارباب سرمایه دار دولتی است و از این خبرها نیست. فدائی ها در عالم تخیل زندگی میکردند. بهمین علت حتی امروز بسیاری از آنها پوتین را هم انقلابی می بینند. ما این زحمت را کشیدیم و شدیم آنارشیست.
در شکل انقلاب اسلامی اش هم همان صدور انقلاب را می بینیم. رقیب حزب کمونیست شوروی شد حزب کمونیست چین. القاعده و طالبان و داعش در تضاد با جمهوری اسلامی مثل تضاد حزب کمونیست چین با حزب کمونیست روسیه است. این هم شباهت دارد. طالبانی ها و داعشی ها خیلی "انقلابی" تر شدند، همانطور که کمونیستهای چینی حزب کمونیست روسیه را به باد انتقاد گرفتند و گفتند انقلابی نیستند و سوسیال امریالیست هستند که دروغ هم نمیگفتند! اما فدائیان این نحوه بیان را دوست نداشتند. چرا؟ جواب روشن است. میخواستند به شوروی اتکا کنند. همانطور که دموکراسی خواهان الان میخواهند به غربی ها اتکا کنند.
گفتنی زیاد است.
یامش

ناشناس گفت...

اینرا هم بگم و تمام برای امشب.
ما اگر خیلی انقلابی باشیم، توده ها آنارشیست نمی شوند. ما باید در فرهنگ موجود زندگی کنیم ولی بصورت ضد فرهنگ و نقادانه و در شرایط مناسب، متعرضانه، که منظورم تشکل یابی و ایستادن سازماندهی شده در تمام زمینه های زندگی است. وقتی شرایط مهیا نیست، صبر صبر تا پیروزی. عملا هم فعلا اینطور است، مگر آن آنارشیستهائی که فکر میکنند از همه بهترون هستند و میخواهند گروهای مسلحانه چریکی-توده ای درست کنند. اخیرا هیجان زده شدند و اعلام قیام مسلحانه کردند و بعد آروم گرفتند. اینکه فدائی بودند احتمالا درست است. تکبر انقلابی دارند که در واقع بنظر من ارتجاعی است.
یامش

ناشناس گفت...

خانم رزا، فکر کنم یکجائی در مورد مازیار رازی (مارکسیست ترتسکیست) نوشته بودید. این مصاحبه اخیر ایشون است:
http://www.azadi-b.com/?p=8173
اگر دقت کنیم می بینیم که دموکراسی بورژوازی را خوب توضیح میدهد، بعد در مورد سوسیالیسم میگوید:
"مبارزه برای دمکراسی سوسیالیستی جدا از مبارزه برای سوسیالیسم نیست، بلکه شرط پیروزی آن است. از منظر سوسیالیسم مارکسیستی، دمکراسی سوسیالیستی مهم ترین ضامن سلامت دوران گذار به سوی سوسیالیسم نیز هست. در این دوره این بار مسألۀ مالکیت عمومی (دولت کارگری) بر ابزار تولید اجتماعی یک خط قرمز است و ما برای جلوگیری از بازگشت ضدّ انقلاب شکست خورده، حق «وتو» خواهیم داشت. در حالی که شوراها، تمام امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و خلاصه کل حیات جامعه را در دست دارند و حقوق دمکراتیک (مانندی آزادی احزاب، اندیشه و اعتقاد، بیان و مطبوعات و نظایر آن) باید در وسیع ترین سطح وجود داشته باشد."
تمام ضد انقلاب او در اینجا بیرون می زند.
توضیحات:
- خیلی خوب میدانیم که ترتسکی همیشه اقتصاد روسیه را تا زمان قتل خودش توسط تروریستهای سوسیالیسم روسی، سوسیالیستی میدانست و علیه آن هرگز موضع گیری نکرد. درک ترتسکی و مازیار رازی از سوسیالیسم مالکیت دولتی مارکسیستی بر وسایل تولید است. ما آنارشیستها این را سرمایه داری دولتی میدانیم و کارگران را در این سیستم برده مزدی.
- میگوید ما حق وتو داریم یعنی اینکه رهبران مارکسیست حزب حاکم حرف آخر را می زنند مثل خامنه ای و سرمایه داران بزرگ پشت صحنه در کشورهای سرمایه داری. حال اگر رژیم شورائی هم باشد، حرف آخر را حزب و تفنگ بدستانش می زنند و شوراها مثل دولت و مجلس فعلی جمهوری اسلامی خواهند بود.
- میگوید در دموکراسی سوسیالیستی همه احزاب حقوق دموکراتیک دارند. این چه دموکراسی است که حق وتو با حزب کمونیست (ما یعنی مارکسیستها و مارکسیستها یعنی حزب او)است؟
- میگوید شوراها تمام امور را در دست خواهند داشت. اگر اینطور است، پس آزادی احزاب برای چه است؟ احزاب مبارزه حزبی کنند برای چه وقتی شورها همه چیز را در دست دارند؟
- حال اگر همه این وعده و وعیدهای متناقض و گنگ صادقانه باشد، چرا صادقانه نمیگوید که تحت رژیم لنینی-ترتسکیستی تا قبل از استالین هیچ یک از اینها وجود نداشت و حزب مارکسیستی شوروی بر همه چیز حاکم بود و هر جنبنده ای را سرکوب میکرد - احزاب یکی بعد از دیگری غیر قانونی میشدند و رهبری تشکلات کارگری یکی بعد از دیگری حزبی میشد و در مجلس موسسان خودشان را هم بستند چون در آن اقلیت شدند.
اگر مصاحبه را بیشتر بخوانید خواهید دید که از چیزهائی حرف میزند بنام تئوری مارکسیستی و یا سیاست مارکسیستی و یا تشکل مارکسیستی. بحث این است که کدام مارکسیسم؟ خودش میداند که دهها رقیب مارکسیست دارد و هر مارکسیستی فقط خودش خودش را مارکسیست میداند و دیگری را خیر. برای ما توده های مزدبگیر و محکوم سیستم، اصلا روشن نیست مارکسیسم چیست، چون هر یک از آنها دیگری را مارکسیست نمیداند. حتی من آنارشیست هم میتوانم نوع مارکسیسم خودم را فرمول بندی کنم و بگویم این مارکسیسم است.
بعد ما میگوئیم خب، عیبی ندارد. خود مارکس را مطالعه میکنیم، اینها ما را گیج کرده اند. وقتی خود مارکس را بخواهی مطالعه کنی، باید سی چهل جلد کتاب به زبان خارجی بخوانی آنهم با انشاء مشکل و دکتری مارکس قرن نوزدهم. حال فرض کنیم ما تمام این کتابها را بخوانیم، میشود آخر عمر ما که هیچ، تازه آنها متعلق به جامعه قرن نوزدهم بودند، قرن بیستم و عقاید نخبه های مارکسیست بعدی و مکاتب مختلف چی؟
مکتبهای مارکسیستی تا امروز:
مارکسیسم انگلس
مارکسیسم سوسیال دموکراسی برنشتینی
مارکسیسم سوسیال دموکراسی کائوتسکی
مارکسیسم سوسیال دموکراسی رزا لوگزامبورگ
مارکسیسم پلخانف
مارکسیسم منشویکی
مارکسیسم لنین
مارکسیسم ترتسکی
مارکسیسم استالین
مارکسیسم انور خوجه
مارکسیسم مائو
مارکسیسم مکتب فرانکفورت
مارکسیسم کوبائی ها
مارکسیسم چه گوارا
مارکسیستهای فدائی ایرانی و آمریکای لاتینی
مارکسیسم آکادمی که چندین نوع است
و بیشتر
پس کدام مارکسیسم؟ این سئوال یعنی اینکه مارکسیسمی وجود ندارد وگرنه میگفتیم مارکسیسم یعنی فلان یا بهمان و نمیگفتیم کدام!
پس مارکسیسم اصلا وجود ندارد.
عقاید مارکس وجود دارد اما جز در مبحث اقتصاد، قابل فرمولبندی نیست مخصوصا بصورت علمی و روشن.
یامش

ناشناس گفت...

خلاصه،
اگر به انسان شناسی برگردیم، قرار بود بر طبق ماتریالیسم تاریخی مارکس (انسان شناسی مارکس) اقتصاد تعیین کننده ایدئولوژی باشد. حال چطور مارکسیستها میلیونها صفحه کاغذ در جنگهای ایدئولوزیک با خود و با دیگران سیاه کرده اند، ایدئولوژی که قرار بود اقتصاد تعین ش کند، حال چطور ایدئولوژی آنقدر پر اهمیت شده و تبدیل شده به فکر و ذکر شبانه روزی مارکسیستها. سرمایه داران هم صبح تا شب تبلیغ میکنند و دو سوم هزینه شرکتهای چند ملیتی صرف آن می شود. ولی سرمایه داران میگویند ایدئولوژی همه کاره است. بر طبق نظریه ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد تعیین کننده است. وقتی همه جا اقتصاد سرمایه داری است، چرا ایدئولوژی های رنگارنگ تعیین کرده است؟ چرا یکدفعه می آیند از بالا انقلاب سفید میکنند بجای اینکه همان حاکمیت قابل کنترل قبلی را حفظ کنند. سیاست نولیبرالیسم هم که از سر بورژواها بیرون آمد. رفرمیسم و اقتصاد کینزی هم همینطور. همش داریم تاثیر مغز و فکر را بر اقتصاد می بینیم اما باید باور کنیم که اقتصاد تعیین کننده است. همش طبیعت می بینیم اما باید باور کنیم ماورالطبیعه وجود دارد. در همین مصاحبه آقای رازی میخوانیم که باید تشکل مارکسیستی وجود داشته باشد. نه، چرا؟ ولش کن، اقتصاد خودش پیدایش تشکل مارکسیستی را یک روزی ضرورتا و بر طبق ضرورت تاریخی بوجود خواهد آورد. چرا زحمت میکشید؟!
یامش

Rosa گفت...

مرسی از کامنتها
الان اینترنتم وصل شد و با تشکر دارم می خوانم:)

Rosa گفت...

No Gods, No Masters
” دولت "همواره میراث طبقات دارای امتیازات ویژه بوده است.” و " زمانی که طبقات دیگر خود را از پای در آورده اند،" دولت "میراث طبقات بوروکراتیک می شود.” دولت مارکسیستی "خود را راضی به اداره کردن و حکومت سیاسی توده ها نخواهد کرد،" بلکه " توده ها را به صورت اقتصادی، از طریق متمرکز کردن تولید و توزیع ثروت در دست دولت نیز اداره خواهد نمود.” پیامد این مسئله، ایجاد "طبقه ای جدید، سلسله مراتبی جدید، متشکل از عالمان و دانشوران حقیقی و جعلی خواهد بود، که دنیا را به دو گروه اقلیت که به نام علم حکمرانی خواهند کرد و اکثریت بسیار وسیع نادان تقسیم خواهد کرد. و آنوقت، وای بر توده های نادان!” زمانی که دولت "تنها مالک" و "تنها بانکدار، کاپیتالیست، سازمان دهنده، و مدیر و کارگردان تمام کارگران ملی و توزیع کننده ی تمام تولیدات آن‌ها می شود"، استثمار توسط طبقه ی بوروکراتیک تنها پیامد آن خواهد بود. (Bakunin on Anarchism، صفحات 317 - 318، 318 و 217)
آنارشیست ها متعاقباً چنین رژیم هایی را کاپیتالیسم دولتی خوانده اند.

در سیستم سوسیالیستی مارکسیستی نوعی تقسیم کار اجتماعی میان آن‌هایی که حکومت می‌کنند و آن‌هایی که اطاعت می کنند، وجود دارد. (The Marx-Engels Reader، صفحات 545 و 544)

برای باکونین، همچون تمام آنارشیست ها، اگر یک حزب سیاسی قدرت حاکم باشد، در نتیجه رهبران آن حزب در راس قدرت هستند و نه توده های مردم که این رهبران ادعای نمایندگی شان را دارند. آنارشیست ها از همان ابتدا باور داشته اند که مارکس با قاطی کردن قدرت طبقه ی کارگر و دولت اشتباه بسیار فاحشی را مرتکب شده است. این به این دلیل است که دولت ابزاری است که توسط آن، مدیریت امور زندگی مردم از آن ها گرفته شده و در اختیار عده ی معدودی گذاشته می شود. این به معنی قدرت تفویض شده است. بنابراین، به اصطلاح "دولت کارگری" و یا "دیکتاتوری پرولتاریا" تناقض در واژه است. به جای دلالت داشتن بر قدرت طبقه ی کارگر برای مدیریت جامعه، بر خلاف آن دلالت دارد، یعنی بر تفویض قدرت به چندین رهبر حزب که در بالای ساختار متمرکز قرار دارند، دلالت دارد. در نتیجه، "ما خود را دشمن ... تمام دولت ها اعلام می کنیم، و معتقدیم که انسان ها می توانند شاد و آزاد باشند، زمانیکه توسط انجمن های کاملا آزاد و مستقل خود، و بدون سرپرستی و نظارت هیچ نگهبان و قیمی، از پایین به بالا سازماندهی شوند." (Marxism, Freedom and the State، نوشته ی باکونین، صفحه ی 63)

مارکسیسم هم در جنبش اجتماعی جاری و هم در انقلاب اجتماعی، پوزیسیون های مزیت دار ویژه ای را برای روشنفکران سوسیالیست ایجاد کرده است. دلیل این رویداد این است که مارکس تاکید می کرد که تئوری اش "سوسیالیسم علمی" است. باکونین اشاره می کند که این راهکار مارکس به این مفهوم است که "چون اندیشه، تئوری و علم، حداقل در زمان ما، در اختیار عده ی معدودی است، این عده ی معدود بایستی که رهبران زندگی اجتماعی باشند" و اینکه آن ها و نه توده ی مردم، بایستی انقلاب را "با تکیه بر قدرت های دیکتاتوری این اقلیت عالم، که فرض می کند مبین اراده ی مردم است" سازمان دهند. پیامد این "چیزی نخواهد بود به جز کنترل استبدادی مردم توسط آریستوکراسی جدید و انگشت شماری از دانشمندان واقعی و شبه عالمان" و در اثر آن "طبقه ی [حاکم] جدیدی پدید خواهد آمد، یک هیرارشی جدید متشکل از عالمان و دانشوران واقعی و جلعی، و دنیا به دو دسته تقسیم خواهد شد؛ اقلیتی که به نام علم حاکمیت می کند، و اکثریت وسیع متشکل از انسان های نادان. و آنگاه، وای بر آن توده ی نادان!" در نتیجه، "هر دولتی، حتی دولت شبه مردمی آقای مارکس هم اساسا یک ماشین است که توده های زیرین را از طریق اقلیت امتیاز دار متشکل از روشنفکران مغرور که گمان می کنند که بهتر از خود مردم می دانند که مردم چه لازم دارند و چه می خواهند، حاکمیت می کند." این آنارشیست روسی پیش بینی کرد که "حاکمیت این جامعه ی جدید متشکل از دانشمندان سوسیالیست ... بدترین حکومت های استبدادی" خواهد بود! (Bakunin on Anarchism، صفحات 328 - 329، 331، 319، 338 و 295)

Rosa گفت...

مرکز گرایی مارکسیسم:
مارکس استدلال کرد که در کشوری همچون آلمان "که پر است از میراث قرون وسطایی برای منسوخ کردن ... تحت هیچ شرایطی نباید اجازه داده شود که هر روستا، شهر و حتی استان مانع جدیدی بر سر راه فعالیت انقلابی که با تمام قدرت از مرکز اقدام خواهد کرد، به وجود آورد." مارکس همچنین تاکید کرد که "همچون سال 1793 در فرانسه، امروز وظیفه ی حزب های حقیقتا انقلابی در آلمان است که شدیدترین مرکز گرایی را به پیش ببرند." (The Marx-Engels Reader، صفحات 509 - 510)
لنین نیز این جنبه ی فکری مارکس را دنبال کرده و نوشت که "مارکس یک مرکز گرا بود." او این دیدگاه را هم در حزب و هم در راس قدرت به پیش برد. (The Essential Works of Lenin، صفحه ی 310)

ما میپرسیم:
"کدام انسان، کدام گروه از افراد، مهم هم نیست چقدر نابغه و با استعداد باشند، می تواند جرات کرده و خود را قادر به در آغوش کشیدن و فهمیدن این همه تمایلات، گرایشات و فعالیت های متفاوت در هر کشوری، هر استانی، هر مکان و حرفه ای بداند." (Michael Bakunin: Selected Writings، صفحه ی 240)
همانطور که خود باکونین می نویسد، زمانی که مارکسیست ها در زمان انقلاب کمون "عقاید خود را شکست‌خورده و مضطرب دیدند ... خود را مجبور به تحسین آن یافتند. آن‌ها حتی پا را از آن فراتر گذاشته و ادعا کردند که برنامه (پروگرام) ها و اهداف کمون مال خود آن‌ها (یعنی مارکسیست ها) بوده است." این اصلاح عقاید توسط مارکس تنها به فدرالیسم ختم نشد، بلکه او حتی به تحسین سیستم مقرر کردن نمایندگان قابل فراخوانی پرداخت. این پوزیسیونی بود که باکونین سال‌ها قبل از مارکس به تبلیغ و ترویجش پرداخته بود. از اینرو، کمون پاریس در سطوح مختلف، تصدیق کننده ی نظرات باکونین بود و نه مارکس.

Rosa گفت...

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت اول)

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post.html

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت دوم)

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_15.html

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت سوم)

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_7192.html

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت پایانی)

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_7098.html

Rosa گفت...

مارکس انگلس:
تا زمانی که طبقات دیگر به حیات خود ادامه می دهند، به خصوص طبقه ی کاپیتالیست، پرولتاریا با آن مبارزه می کند (چرا که با به پا گذاشتن پرولتاریا به عرصه ی قدرت، دشمنانش هنوز ناپدید نشده اند)، پرولتاریت بایستی از ابزار زور استفاده کند، یعنی ابزارهای دولتی/حکومتی؛ اگر پرولتاریت خود هنوز به عنوان یک طبقه باقی مانده است و شرایط اقتصادی که در سایه ی آن مبارزات طبقاتی و طبقات اجتماعی ناپدید نشده اند ،[این شرایط] بایستی که به زور برداشته شده و تغییر یابند، و پروسه ی تغییر آن ها بایستی به زور سریعتر و شدیدتر شود." (The Marx-Engels Reader، صفحات 542 - 543)

یامش
خانم رزا، فکر کنم یکجائی در مورد مازیار رازی (مارکسیست ترتسکیست) نوشته بودید. این مصاحبه اخیر ایشون است:
http://www.azadi-b.com/?p=8173
اگر دقت کنیم می بینیم که دموکراسی بورژوازی را خوب توضیح میدهد، بعد در مورد سوسیالیسم میگوید:
"مبارزه برای دمکراسی سوسیالیستی جدا از مبارزه برای سوسیالیسم نیست، بلکه شرط پیروزی آن است. از منظر سوسیالیسم مارکسیستی، دمکراسی سوسیالیستی مهم ترین ضامن سلامت دوران گذار به سوی سوسیالیسم نیز هست. در این دوره این بار مسألۀ مالکیت عمومی (دولت کارگری) بر ابزار تولید اجتماعی یک خط قرمز است و ما برای جلوگیری از بازگشت ضدّ انقلاب شکست خورده، حق «وتو» خواهیم داشت. در حالی که شوراها، تمام امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و خلاصه کل حیات جامعه را در دست دارند و حقوق دمکراتیک (مانندی آزادی احزاب، اندیشه و اعتقاد، بیان و مطبوعات و نظایر آن) باید در وسیع ترین سطح وجود داشته باشد."
تمام ضد انقلاب او در اینجا بیرون می زند.

رزا:
م. رازی یک مارکسی ارتدکس است:)

Rosa گفت...

در مورد فراخوان چریکی و مبارزه ی مسلحانه برخی از اناری های ایرانی که نوشتید!
خوب این چریک بازی ها دوران جوانی آنها مُد بود و مستشارآمریکایی می زدند!
اغلبِ باقیمانده های اینها با خروجشان از ایران و مشاهده ی جنبش های آتونوم/آنارشی اینور آب، عاشق و شیدای آنارشی شدند:)
غیر از لینکهای بالا و چند ترجمه ی مطالبِ آنارشی، اغلبِ وبسایتها، فیسپوکهای "آنارشی" توییت کارهای "آنارشی" و... با صدارت و وتوی آقایانِ سابقن چریک/فدایی اداره می شود!

مارکسیستها/ لنینیستها/... اکنون خود را در زیر ماسک آنارشی، مخفی می کنند.
آنان سیستم هیرارشیکالِ گروهی ایجاد کرده، از بالای سر مردم رهنمود می دهند!
از م. رازی خیلی خطرناکتر هستند.
هم باگ دارند در گروههایشان و هم ماچو و هم ادعای رهبری دارند!
روزی نیست که هوادارانشان پیام ندهند، چرا من همکاری نمی کنم!!!
من ترجیحن با گروههای بومی اینجا کار می کنم که قلابی نیستند.
تازه چیزی هم از آنها یاد می گیرم:)

من فقط اعمال رها سازی حیوانات را آن هم تا زمانی که ما زبانشان را نمی دانیم قبول دارم. آزاد سازی باغ وحش/از دستِ قصابی ها/دامداری ها/مراکز فضایی/"علمی" آزمایش روی حیوانات...

مسلمن اگر جوانی در ایران زد به سیم آخر یا گروهی زدند، برای حفظ زندگی و آزادی شان همبستگی عملی می کنیم.

ولی نمایندگیِ مبارزات، آنارشی نیست! آنهم از اینطرف آب:)
هر جمعی بهتر است در هماهنگی با مبارزات اجتماعی محلی، اقدام کند. جهانی فقط همبستگی...

یک عده هم الان نشستند به اعلامیه نویسی بعنوان خود درمانگری و خودمشغولی!
وبسایتها هم یا کامنت دونی را بسته اند، یا کسی جرات کند نظری/سوالی بگذارد، حذف می کنند:)
هزار جور ادعا هم دارند:)
لینکهایی که بالا گذاشتم را یک دهه پیش رفیقی ترجمه کرده بود که خودش زندانی، بلاگش را هم بستند:(
آیا شما جایی دیده اید که به این مطالب لینک بدهند؟
نه!
مارکسیسم سابقن آلترناتیوِ مشروع و کاذبِ سیستم بود.
الان دارند آنارشی را آلترناتیو کاذب سیستم جا می اندازند!
البته آنارشیِ جعل شده با آنارشیستهای جعلی:)


ناشناس گفت...

ممنون خانم رزا،
نقل قولهائی که از باکونین آوردید یک مطلب را به یادم انداخت که فکر کنم توضیحش برای اینجا مناسب باشد.
در پاسخ به باکونین، مارکسیستها میگویند که بی سوادها علمی فکر نمیکنند و نمیتوان به آنها برای انقلاب و مدیریت جامعه اتکا کرد. باکونین از بیسوادها دفاع میکند و مارکس از باسوادها. آنارشیستها و باکونین انقلاب را به هرز میکشانند ولی مارکسیستها انقلاب را موفق میکنند چون علمی فکر میکنند. به کامنتهایم در مورد تحصیل کرده ها مراجعه کتید. اما بیشتر بگم.
اگر علم یعنی نشان دادن یک فرضیه توسط مشاهده و آزمایش و تجربه، دیدگاه باکونین در بالا (نقل قولهای خانم رز) نشان میدهد که باکونین فرضیه اش مزیت تئوری دارد و مرکز گرائی و دولت گرائی و حکومت نخبه های مارکسیست اصلا در چهارچوب علم انقلاب برای از بین بردن طبقات اجتماعی نیست. ممکن است فلسفه سیاسی مارکس و مارکسیستها بیان علم حاکمیت تکنوکراتیک بر توده ها باشد اما علم رهائی از حاکمیت و سلطه از جمله سلطه اقتصادی و استثمار نیست. من، بسهم خودم، این ایده. را نفی نمیکننم که مرتجعین ما را با روشهای علمی برده نمی کنند. تمام هم و قم من این بوده که بگویم چنین میکنند. اما من ضد علم نیستم. برعکس انقلاب را علمی میدانم با این فرق که علم ما آنارشیستها علم رهائی است نه علم سلطه. در اینجا توضیحی در مورد دروغگوئی بدهم. دروغگوئی علمی است نه از طریق مضمونش بلکه از طریق اثرش. درک این مطلب خیلی مهمه. خرافی ترین آخوندی که به وضعیت حاکمیت رسیده، علمی برخورد کرده، علم خر کردن توده ها. برای همین است که مرتجعین غربی و شرقی با تمام پیشرفتهای علمی کماکان روی آنها، حقه بازی آنها، حساب میکنند. این مطلب باید خوب درک شود که علم حکومت کردن در عین حال علم دروغگوئی است که آنارشیستها به آن میگویند سیاست و در فرهنگ ما ایرانیها ما میگوئیم سیاست پدر و مادر ندارد که البته متاسفانه بصورت زشتی بیان می شود.
توضیح بیشتر قضیه وقت می برد که باشد برای بعد.
من یکسری از این بحثها را برای فرموله کردن ذهنم در اینترنت گذاشتم.
خانم رزا و دوستاران این کامنت دونی میتوانید بخوانید. حتما انتقادی بخوانید و نظر بدهید. اگر دقت کنید امضا ندارد. به امضا اعتقاد ندارم. در کامنت دونی برای قروقاطی نشدن بصورت یامش امضا کردم. امیدورام متعلق به همه بشود. نقدش کنید تا ذهن من هم پرورش پیدا کند تا واقعا متعلق به همه بشود. مرسی.
https://www.inventati.org/anarshism/

ناشناس گفت...

علم جامعه و انسان در زندگی روزمره ما وجود دارد و ما با آن هر دقیقه سروکار داریم و حتی بخشا مشغول آنیم. علم جامعه و انسان متعلق به مدرسه و دانشگاه فقط نیست. همانطور که ذکر کردم، اصول علم ساده است و تفصیلاتش مشکل. علم ما به انسان و روابطی که داریم بسیار مشکل تر از علم ما به موجودات غیر زنده است چون انسانها فکر میکنند و عقیده و عمل عوض میکنند و تشخیص الگوهای رفتاری ساده نیست. این خود توضیح میدهد که چقدر باید انعطاف پذیر بود و در کار انقلاب عجله نکرد و باید به خود آگاه و آگاه شدن انسانهای دیگر اتکا داشت نه رهبری کردن بر آنها. جامعه با رهبری کردن فقط سلطه گر می سازد. به نظر من اینها هم در همان حرفهای باکونین بصورت ضمنی وجود دارد. احتمالا اگر عمرش کفاف میداد میگفت شاید هم گفته و من میدانم. یامش

ناشناس گفت...

در ارتباط با آنارشیستهای دروغین، من هم متوجه شده ام. اگر مفید نباشی و حرف گوش کن، ذهنیت کمک و همکاری ندارند و می روند. پس آنارشیست نیستند. مثل آیت الله ها هستند که دیگران باید به آنها مراجعه کنند. برای همین هم من سعی دارم میکنم آنارشیسم را توضیح بدهم و منطق و علمش را قابل دسترس کنم. اگر خواستی می توانی به من کمک کنی. تا حالا هم کمک کرده ای و مرسی. یامش

Rosa گفت...

بطور کلی

وجود ذهنیت سلطه گرانه عامل اصلی عدم وجود آسایش و رشد سالم عقلی و جسمی اکثریت انسانهاست. این شر مثل یک بیماری سمج تمام جامعه بشر را در بر گرفته است. بدون ار بین بردن سلطه گرائی، انسانها رفاه و آسایش نخواهند داشت. اتخاذ اندیشه و عمل آنارشیستی لازمه فائق آمدن بر این شر است.

https://www.inventati.org/anarshism/

ناشناس گفت...

غلط دیکته ای اش را درست میکنم.
گفتید در کار حمایت از حیوانات هستید. بد نیست به مباحث آن متن "سلطه بر زندگی حیوانات" را هم اضافه کنم و یا بکنیم. اگر علاقه دارید میتوانید خودتان همینجا بنویسید و من نظر میدم و دیالوگ خواهیم داشت بعد آنرا اضافه خواهم کرد.
اگر در مورد مرد سالاری خواستید اضافه کنی یا بکل متن جدیدی بگذارید، اینهم مثل قبلی. بقیه مطالب هم همینطور.
همانطور که کفتم من این متن را فقط متعلق به خودم نمیدانم. این متعلق به شما و همه آدمهای دنیاست.
بزودی در مورد مفاهیم متن و یادداشتهای لازم و اضافی در خود متن لینک میگذارم که متن بیشتر مفید واقع شود.
در مورد آن پاراگراف و متن مارکس هم نقدم را نوشته ام اما هنوز در اینترنت نگذاشتم. اینکار را هم خواهم کرد.
اگر حوصله و یا وقت همکاری داشته باشید اصلا لازم نیست بیشتر از اینی که موجود است فراتر رویم. از آن سایت و از بلاگ شما استفاده میکنیم. دیگران هم میتوانند برای بهبود متن بیایند. امید این است که بتوان در فرمول بندی ذهن هر ایرانی های در مورد زندگی اش سهمی داشته باشیم. قبول آن و. رد آن به خودشان مربوط است. این همیشه خواهد بود و میتوانند ردش کنند اما چند سال بعد دوباره بخوانند شاید ببینند که مفید است و کمک میکند که با آرامش به زندگی برخورد کنند.
هر کسی میتواند این متن را بردارد و جای دیگر درجش کند و یا عوض بکند و هر چیز دیگر اما خوب است که صادق باشد و منبع آنرا ذکر کند و به ما ظلم نکند.

ناشناس گفت...

تغییراتی در متن این انجام داد:
https://www.inventati.org/anarshism/
تغییری که دادم عمدتا در قسمت یادگیری بود. بنظرم از کلمه "فرهنگ" بدرستی در آن جملات استفاده نشده بود.
تغییرات نه هر روز اما همیشه خواهد بود.

ناشناس گفت...

خانم رزا، سعی خواهم کرد تا آخر فردا مقاله تان (انکه لینک داده اید و چهار قسمت دارد) را تمام کنم. با موضوع بحث از طریق مقالاتی دیگر آشنا هستم، ولی فهمیدن نظر شما هم لازم است. مرسی. یامش

Rosa گفت...

حیوانات مانند انسان‌ها صاحب اختیار زندگی خود هستند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A8%D9%87%D9%87_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C%E2%80%8C%D8%A8%D8%AE%D8%B4_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86

حیوانات مانند انسان‌ها صاحب اختیار زندگی خود هستند.
از نظر جبههٔ آزادی‌بخش حیوانات توجه نکردن به این امر نشانهٔ گونه‌پرستی انسان و نسبت دادن ارزش‌های متفاوت به موجودات با توجه به عضویت آن‌ها در گونه‌های متفاوت است و این از نظر اخلاقی به اندازهٔ نژادپرستی و تبعیض جنسی زشت و غیرقابل قبول است.
زیرا انسان‌ها صاحب حیوانات نیستند.

رزا: گونه پرستی، مثل نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، تبعیض طبقاتی و غیره است. تسلط بر اقلیتی بی حقوق. سلطه گرایی بی حد و حساب علیه حیوانات (آنان در سرمایه داری نه تنها استثمار بلکه به کالا تبدیل شده اند).
گیاهخوارین و وگن ها، با آگاهی به این امر یا بدونِ آن، واکُنشی به این بی عدالتی (می تواند) است.

Rosa گفت...

غلبه زنان در کنشگری دفاع از حقوق حیوانات

https://meidaan.com/archive/78116

امیلی گاردر، استاد جامعه‌شناسی و مطالعات جنسیت در دانشگاه مینه‌سوتا دالوت، در مقاله‌ای که به همین موضوع پرداخته، می‌پرسد چرا زنان بیشتر فعال‌اند؟ این پیشینه پرشور و مستدام این سؤال مهم را مطرح می‌کند که چه ارتباطی بین جنسیت و دفاع از حقوق حیوانات وجود دارد؟ او با ۲۷ زن فعال در زمینه حقوق حیوانات مصاحبه کیفی کرده و توضیح می‌دهد که این زنان چطور حضور حداکثری‌شان را معنا می‌دهند یا به‌عبارت‌دیگر چه ارتباطی بین جنسیتشان و دفاع از حقوق حیوانات می‌بینند؟ آن‌ها چطور از گفتمان‌های فرهنگی درباره جنس و جنسیت در توضیح کنشگری‌شان و نیز غلبه زنان در این جنبش، استفاده می‌کنند یا آن‌ها را بازبینی و رد می‌کنند؟

اکوفمینیسم همدلی زنان با حیوانات و طبیعت را ناشی از نابرابری‌های مشترک تجربه شده آن‌ها می‌داند. اکوفمینیسم بین وضعیت زنان و حیوانات در جامعه، پیوندی نمادین برقرار می‌کند؛ پیوندی که از طریق تجربیات شخصی زنان و شباهتش با تجربه حیوانات به یکدیگر گره می‌خورند. اکوفمینست‌ها درباره تجربه بی‌عدالتی نظریه‌پردازی می‌کنند و نشان می‌دهند که چطور از سر گذراندن چنین تجربیاتی می‌تواند محرک همدلی و کنش شود. در این صورت‌بندی، نابرابری جنسیتی محرک کنش‌های زنان در دفاع از حقوق حیوانات است و از آنجا که تجربه ستم به کنش و آگاهی سیاسی منجر می‌شود، آن را اسباب قدرتمندی زنان می‌داند.

ناشناس گفت...

ممنون خانم رزا،
به جنبه حقه بازی اهلی کردن که خیلی فرصت طلبانه است فکر کرده بودم. این تغییر روان حیوانات به ذهنیتی است در خدمت انسان، آیا این خودش نیازمند پیش شرط غلبه فرهنگی سلطه گری است؟ واقعا اینطور است؟ یا اینکه تجربه سلطه بر حیوانات راه را برای سلطه بر انسان دیگر باز کرد، بصورت امکان تجرید انسانی دیگر به شیئی قابل مصرف و با آن به همانگونه رفتار کردن.؟
در آوردن حیوانات به خانه خیر وجود دارد و یا کماکان مصرف،‌یا رابطه مفید دوطرفه؟
خیلی جای فکر و تحقیق دارد
.
علیه حیوانات داریم:
آزار دادن
مریض کردن
آزمایش کردن
اسیر کردن
مصرف کردن
محیط زیستشان را از بین بردن
شکار برای تفریح
به نمایش گذاشتن

آیا اینها قابل قبول هستند؟
آیا اینها قابل قبول هستند اما حدی دارند؟
حد را چه چیزی تعیین میکند؟
تاثیر این برخوردها با حیوانات در روان خود انسانها چیست؟
خونریزی حیوانات با فرهنگهای خشن مذهبی ربطی دارد؟

مبحث گونه پرستی بطور کلی
یامش

ناشناس گفت...

گونه پرستی را اضافه میکنم. اما در موردش نمی نویسم چون هنوز در فکرم جا نیافتاده، مثل مبحث جنایت.
مرسی، یامش

ناشناس گفت...

به نمایش گذاشتن!
مثلا من را در یک اتاق شیشه ای بگذارند و لباس هم ندهند. بعد هر روز همه بیایند یک نگاهی به وضع من بکنند.
اعدام که میکنند یک عده پشت شیشه می نشینند و نگاه میکنند. کشور دموکراتیک آمریکا!
گراداندن جنایتکاران با دست بند توی خیابان.
تماشا کردن اعدام مثل تماشای سر بریدن گاو و گوسفند
یامش

یامش گفت...

"سلطه بر طبیعت" را هم به لیست انواع سلطه اضافه کردم.
طبیعی ندانستن خود!
گرایش به داشتن توهم ماورای طبیعت بودن - شکل غیر مذهبی آن.

ناشناس گفت...

خانم رزا، دارم مقالاتی را که لینک کرده بودید را میخوانم.
چرا بلاگ آنارشیسم دیگر فعال نیست؟

ناشناس گفت...

کامنت قبلی از من بود، یامش.

Rosa گفت...

شکار به برتری مردخویی انجامیده ست.

Fides هم چنین نشان می دهد که چگونه عمل شکار ، ایده ی مردخویی را شکل بخشیده است ؛ در بسیاری از جوامع، یک مرد پس از نخستین شکار خود آمادگی ازدواج را کسب کرده و می کند. همین طور این یک رسم است که بهترین شکارچی ، برترین زن – که این جایگاه را برایش در نظر می گیرند- را تصاحب می کند . اگر مردی خوراک گوشتی بیاورد ،"سکس" اخذ می کند و اگر موفق نباشد ناکام باقی می ماند.

Margaret visser در کتاب " تشریفات شام" می نویسد که قبایلی در استرالیا، گوشت کانگورو را در مراسمی موسوم به " هنگامه ی مردان" ، میان مردان تقسیم می کنند در حالیکه زنان زمان طولانی منتظر می مانند تا پس مانده هایشان را دریافت کنند.

شکار همواره موضوع رایجی میان مردان بوده است، حتی امروزه با اینکه عمده ی گوشت مصرفی، از پرورشگاه های حیوانات در ارتباط با کارخانجات صنعتی ، که در آنها حیوانات را در اسارت پرورش می د هند و متعاقبا به کشتارگاه ها می فرستند، به دست می آید ، شکار به صورت سرگرمی ثروتمندان در آمده است.

برای هزاران سال گوشت به عنوان خوراکی فرض می شد که پاداش جسارت و دلاوری مردان در به دست آوردنش می باشد . حتی پس از آنکه از شکار کردن صرف نظر کردند بر قطعه قطعه کردن و حتی پختن اش اصرار ورزیدند.، در حالیکه خوراک گیاهی موضوعی صرفا زنانه تلقی می شد.؛ در قرن 18 ام میلادی در اروپا، تحصیل اشراف زادگان تا قبل از آنکه در قطعه قطعه کردن گوشت به مهارت لازم نمی رسیدند، پایان نمی یافت.

آشکارترین باقی مانده ی سنت شکار، امروزه در عمل "کباب کردن" تجلی پیدا کرده است. برخلاف پخت و پز روزانه که در آشپزخانه و غالبا توسط زنان صورت می گیرد، در بیرون از خانه انجام می شود و تنها مردان انجامش می دهند؛

http://veg-phil.blogfa.com/category/3

Rosa گفت...

چرا بلاگ آنارشیسم دیگر فعال نیست؟

رزا: او احتمال به یقین فعال است! البته نه در ترجمه:)
مدتی زندان و بعد هم بلاگ اش راحذف کردند. من برخی از ترجمه هایش را که برای مشورت در اختیار داشتم، در آنجا بازنشر کردم.
یکی از کسانی که افتخار آشنایی با هاش را داشتم.
راستش برای خودم هم سخت است روی تئوری ها کار کردن. سرعت زندگی اینجا زیاد است و مبارزه ی عملی هم خیلی جذابتر:)

به هر حال فکر کنم او اگر به زمین اش نکشیده باشند، در اوج ها است مثل باکونین از سنگری به سنگری دیگر!
با هدفِ:

usurp the future

Rosa گفت...

"سلطه بر طبیعت" را هم به لیست انواع سلطه اضافه کردم.

رزا: سلطه بر طبیعت اسم دیگرش توسعه اقتصادی است و محبوبِ مارکسی ها!
متاسفانه با سرعت دهشتناکی روسیه را صنعتی کردند. به قیمیتِ جانِ میلیونها دهقانی که به بلشویکها رای ندادند. آنها یا شیمیایی شدند، یا غارت و از گرسنگی مُردند یا دیپرت به سیبری...
عوارض جانبیِ توسعه ی اقتصادی همین کرونا است!
ورود و پیشروی به حیات وحش...

Rosa گفت...

ارتباط بین سکسیزم (تبعیض جنسیتی) و کاپیتالیسم
سکسیزم منشاء نوعی بی عدالتی است که به طرق مختلف با نوع استثمار طبقاتی ذکر شده در بالا متفاوت است. اکثر زنان، حداقل مدتی از زندگی خود را با مردان کار و زندگی می کنند. آنان عمدتاً روابط نزدیکی با مردان دارند: نظیر پدر، پسر، برادر، عاشق، شریک (همسر)، شوهر و دوست. مردان و زنان ذاتاً دارای منافع متضاد نیستند. زنان خواستار لغو جنس ها (س.ک.س) نیستند، بلکه خواهان لغو سلسله مراتب قدرتی که بین جنس ها وجود دارد بوده و هم چنین خواستار ایجاد جامعه ای هستند که زن و مرد بتوانند در آن آزادانه و برابر با یکدیگر زندگی کنند.
جامعه ی کاپیتالیستی، متکی به استثمار طبقاتی است، اما وابسته به سکسیزم نیست. جامعه ی کاپیتالیستی در عرصه ی تئوری، به مقیاس وسیعی قابلیت سازگاری با رفتار برابر زن و مرد را دارد. این مسئله با توجه به نتایج مبارزه ی زنان در یکصد سال اخیر در تمام جوامع انسانی، قابل لمس است. در این مدت، بهبود عمیقی در همه ی جنبه های وضعیت زن و نگرش کلی به نقش طبیعی وی و حقوق او صورت گرفته است. از سوی دیگر، کاپیتالیسم خود را با نقش و جایگاه در حال تغییر زن در جامعه وفق داده است. در نتیجه پایان سکسیزم، لزوماً منجربه پایان یافتن کاپیتالیسم نخواهد شد. همچنین سکسیزم نیز می تواند حتی بعد از لغو کاپیتالیسم و جامعه ی طبقاتی به حیات خود ادامه دهد. سکسیزم احتمالاً اولین نوع ستمی است که تابحال به وجود آمده و نه تنها قبل از کاپیتالیسم، بلکه شواهد نشان می دهد که حتی قبل از ایجاد اولین جوامع طبقاتی نیز وجود داشته است. [2] با پیشرفت و توسعه ی جوامع، ماهیت نوع ستم علیه زن، و شکل خاصی که به خود می گیرد، تغییر یافته است. زیر سلطه ی کاپیتالیسم، ستم علیه زن ویژگی های خاص خود را دارد. به طوری که کاپیتالیسم از ستم تاریخی به زنان برای انباشت سود و منفعت خود بهره برده است.

فمینیسم نیروی محرک رهایی زنان بوده است
اسناد زیادی وجود دارد که به خوبی نشان می دهد که مبارزه برای رهایی زن به طور مستمر از حمایت سازمان های مبارزات طبقاتی برخوردار نبوده و از نظر تاریخی، زنان در این سازمان ها همواره با سکسیزم روبرو بوده اند. دست آوردهای غیر قابل انکار در راه آزادی زن به لطف زنان و مردانی میسر شده که چه در درون سازمان های مبارزه ی طبقاتی و چه در بیرون آن، سکسیزم را به چالش کشیده و برای بهبود شرایط زنان مبارزه کرده اند. این جنبش فمینیستی بوده است که در تمام اشکال خود (طبقه ی متوسط، طبقه ی کارگر، سوسیالیست، آنارشیست و...) پیشرو در راه رهایی زن بوده است و نه جنبش های متمرکز بر مبارزه ی طبقاتی. تأکید من بر این نکته به این دلیل است که امروزه با اینکه جنبش آنارشیستی به طور همه جانبه از پایان ستم علیه زن حمایت و پشتیبانی می کند، تردیدها و بدگمانی هایی در مورد فمینیسم موجودند، که آنارشیست ها و سوسیالیست ها هر از گاهی از فمینیسم فاصله می گیرند، چرا که گاهاً فمینیسم فاقد تجزیه و تحلیل های طبقاتی است. با اینحال، ما باید سپاسگزار همین فمینیسم باشیم که دست آوردهای واقعی برای زنان را میسر کرده است.

خط مشی متعارف در میان اکثر آنارشیست ها در قبال مقوله ی فمینیسم پذیرش این واقعیت است که سکسیزم وجود دارد، با پایان کاپیتالیسم به طور خودبخودی محو نخواهد شد و مستلزم مبارزه ی فعال علیه آن در همین لحظه است....

زنان همیشه نسب به مردان هم طبقه ای خود از امتیاز کمتری برخوردار بوده و هستند.
به طور کل، صرفنظر از طبقه ی فرد ستمدیده، مبارزه علیه ستم و بی عدالتی از ارزش بالایی برخوردار است.

آنارشیست های ایرلندی بدون هیچگونه سازشکاری سیاسی، در کنار حزب های کاپیتالیستی در گروه های pro-choice (که دیدگاهی است سیاسی و اخلاقی مبنی بر اینکه کنترل بدن زن بایستی در اختیار خود زنان بوده و حق انتخاب برای ادامه ی باروری و یا سقط جنین را داشته باشند) فعال بوده اند. چرا که در مبارزه علیه سکسیزم که حق زن برای کنترل بدن خود را انکار می کند، این بهترین تاکتیک است. در آخر، بایستی یادآور شد که رد کردن "فمینیسم طبقه ی متوسط" توسط آنارشیست/سوسیالیست هایی صورت می گیرد که تجزیه و تحلیل مارکس از طبقه را قبول دارند. این تجزیه و تحلیل (همانطور که در ابتدای مقاله به آن اشاره شده) در واقع اعضای طبقه ی متوسط را در ردیف وسیع طبقه ی کارگر قرار می دهد.

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_3498.html

ناشناس گفت...

نکات کوتاه در مورد مقاله شما در مورد تضاد فکری باکونین با مارکس
مقاله اول
پائین به بالای باکونین را نمی فهمم. اگر بالا باشد، این همان مرکز است. اصلا از بالا و پائین نباید چیزی گفت.
به سیستم نمایندگی اعتقاد ندارم.
هر کاری که که توسط سیستم نمایندگی انجام می شود میتواند توسط یک تشکلات بعنوان شغل یک عده باشد.
مقاله دوم
در ترجمه انگلیسی من از مارکس، پاسخ مارکس به حکومت چهل هزار نفر آلمانی باکونین این عبارت است:
Certainly! For the system starts with self-government of the communities.
ترجمه اش هست:
یقینن، زیرا سیستم از خود حکومتی محلات شروع میشود
من اصلا با ارگان سیاسی مخالفم. شغل سیاست باید مثل کار مزدی الغا شود.
من فقط دو چیز می بینم:
مدیریت شورائی محل زندگی که به مسائل محل می پردازد.
مدیریت شورائی محلهای اقتصادی که کارش تولید و توزیع و خدمات است.
کار هماهنگی جهانی اینها از طریق محلهای شغلی انجام می شود نه سیاسی. برای همین به نماینده احتیاجی نیست.
**
بحثهای باکونین و مارکس روی مسئله وجود خرده بورژوازی دهقانی هم خیلی گره خورده بود. بنظر من هر دو درک درستی از توانائی های ضد
انقلابی مرتجعین نداشتند، آنها را گروههای اقتصادی می پنداشتند. باید دید باکونین در مورد وجود انسان و تاریخش و زیست انسان چه تفکری داشت.
هر دو اقتصاد را میدیدند. احتمالا آنارشیستهای آن دوران مجذوب بحث غلط مارکس در مورد تعیین کننده بودن اقتصاد بودند. مثل حیوانات که مسئله غذا همواره مسئله هر روز آنهاست. اما انسانها حتی قبل از کشاورزی به وضعیت مازاد تولید و انباشت رسیده بودند.


Rosa گفت...

گونه سالاری چیزی شبیه سکسیزم یا نژادپرستی است.

ارتباط میان استثمار حیوانات و تحقیر انسانها به هزاران سال قبل بازمیگردد. چارلز پاترسون تاریخ نویس، در کتابش تحت عنوان "Eternal Treblinka" نشان میدهد که چطور رام کردن و سوء استفاده از حیوانات به سان مدلی برای رفتار انسانها با یکدیگر عمل کرده. مثلا آنچه در تجارت برده رخ داد از قبیل به زنجیر کشیدن، شلاق زدن، داغ زدن و اخته سازی ابتدا برای کنترل کردن و اهلی ساختن حیواناتی که برای غذا پرورش داده می شدند مورد استفاده قرار گرفته بود.

پاترسون اشاره میکند که الیزلبت فیشر به عنوان یک فمینیست معتقد است که "این دیدگاه عمودی سلسله مراتبی انسان به عنوان ارباب در مقابل حیوان به عنوان برده، ظلم بشر را فزونی بخشیده و شالوده ی برده داری را رقم زده ... نقض حقوق حیوانات، نقض حقوق انسانها را تسریع کرده ."

http://vegiran.blogfa.com/1389/08

ناشناس گفت...

در مورد کامنت بسیار مفید شما در مود سکسیسم،
با بحث آشنا هستم.
من کنه سیستم را سرمایه داری نمی بینم.
تعریف من از طبقات متفاوت است.
من همه تضادها را می بینم و منشا آنها را وجود گرایش به اقتدار میدانم و پیروزی آن بر گرایش به همیاری.
برای همین بلاگ شما مربوط به کتاب کروپتکین جلبم کرد مخصوصا وجه ضد ماتریالیسم تاریخی اش.
چون ضد ماتریالیسم تاریخی مارکس هستم، در حال عبور از سرمایه داری نام نهادن سیستم می باشم.
مطالب لینکی که در مورد آنارشیسم دادم روشن نیست؟

ناشناس گفت...

کامنت درباره گونه سالاری عالی، لینکها را مطالعه خواهم کرد. ممنون.

Rosa گفت...

marx 1989e, p. 519


نوشتید: در ترجمه انگلیسی من از مارکس، پاسخ مارکس به حکومت چهل هزار نفر آلمانی باکونین این عبارت است:
Certainly! For the system starts with self-government of the communities.
ترجمه اش هست:
یقینن، زیرا سیستم از خود حکومتی محلات شروع میشود.

https://archiverosa.blogspot.com/2021/05/blog-post.html?showComment=1621543609240#c6252870979900343101


ترجمه از آنارشی خشمگین: مارکس در پاسخ به این سؤال باکونین که آیا تمام آلمانی ها عضو حکومت خواهند بود، نوشت "مطمئنا، چرا که این چیز با خود حاکمیت شهر آغاز می شود."

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت پایانی)

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_7098.html

مارکس در پاسخ به این سؤال باکونین که آیا تمام آلمانی ها عضو حکومت خواهند بود، نوشت "مطمئنا، چرا که این چیز با خود حاکمیت شهر آغاز می شود."
با اینحال، او همچنین با استناد به این سؤال که "به عنوان مثال، می‌شود که در یک سندیکا، همه ی اعضا، کمیته ی اجرایی را تشکیل دهند،" پیشنهاد می‌کند که در سیستم سوسیالیستی مارکسیستی نوعی تقسیم کار اجتماعی میان آن‌هایی که حکومت می‌کنند و آن‌هایی که اطاعت می کنند، وجود دارد. (The Marx-Engels Reader، صفحات 545 و 544) در جایی دیگر، او از "یک دولت سوسیالیستی" حرف می‌زند که " قدرت را در یک کشور به دست می گیرد.” (Collected Works، صفحات 46 و 66) هم مارکس و هم انگلس، آراء همگانی در در یک جمهوری را مبین قدرت سیاسی طبقه ی کارگر می دانستند.
در نتیجه، از آنجاییکه مارکس به صراحت "دیکتاتوری پرولتاریا" را در قالب حکومت سوسیالیستی حاکم می بینید، انتقاد باکونین ثابت می شود. برای باکونین، همچون تمام آنارشیست ها، اگر یک حزب سیاسی قدرت حاکم باشد، در نتیجه رهبران آن حزب در راس قدرت هستند و نه توده های مردم که این رهبران ادعای نمایندگی شان را دارند.

رزا: نوشتید که هر دو اقتصاد را می دیدند!
درست است. آنها قرن 19/20 و تا همین الان باید ابتدا ثابت می کردند که دزدی شده! و مکانیزم ارزش اضافی را... حتی باکونین کتاب کاپیتال را داشت ساده نویسی و به روسی ترجمه می کرد:)

به هر حال به نظرم تقسیم کار فکری/یدی در تمام حوزه های مارکسیستی رعایت می شود؟! حتی تقسیم کار جنسیتی هم هست! زنان مسئول نوشتن در مورد مسائل زنان می شوند!
از رزا لگزامبورگ هم این انتظار می رفته! تقسیم کار جنسیتی!
در اختلاف سارا قاضی با م. رازی نیز سارا از این مبرا نبوده و مسئولیت جنسیتی نوشتن در مورد مسائل زنان را داشته! که یک مورد اختلاف حزبی بود! و عاقبت هم انشعاب شد!
شخصن با دمکراسی مستقیم و نمایندگی موقت نوع کمونی موافقم. اجبار زنان به تقسیم کار هم شدیدن در احزاب متداول است! البته برخی از زنان/همسرانِ رهبران توانسته اند در برخی احزاب (حکمتی) بالا آمده و در میدانِ کار فکری و نه یدی قرار بگیرند. ولی نوشتن در مورد "مسائل زنان" کماکان از وظایف شان است.
در راه کارگر و فدائیان فقط در مورد "مسائل زنان" رفقای زن شان اجازه ی طرح مسائل تئوریک (کار فکری) دارند و در بقیه ی مسائل، سیاهی لشگر هستند!
برای ساکت کردن زنان اغلب سازمانهای زنان مرتبط با حزب دارند مثل سازمان زنان 8 مارس که وابسته به حزب مائویستی است. اینجوری تقسیم کار جنسیتی همراه با هیرارشی حزبی و زنان در راس سازمان زنان! هم صدایشان بریده و هم از صدارت و کمیته مرکزی ها دور نگهداشته شده اند.
یک چیزی مثل خانواده. بچه داری و کار خانگی (بیگاری) زنان و کار بیرون و کار مزدی در مردان.
مسئله آنارشی اما به هم زدنِ تقسیم کار اجتماعی است و فمنیسم نیز برچیدنِ تقسیم کار جنسیتی.

یامش گفت...

اگر زندان باشد احتمالا آن بلاگ را باز نگه داشته اند تا شکار کنند.

Rosa گفت...

من همه تضادها را می بینم و منشا آنها را وجود گرایش به اقتدار میدانم و پیروزی آن بر گرایش به همیاری.

رزا: من اما پیروزی همیاری را بخصوص در شرایط بحران ها دیده ام!
شاید رام کردن مردم با انگیزه ی مصرف و ایجاد نیازهای کاذب باشد که به گرایش همیاری اجازه ی بروز نمی دهد؟
تبلیغ کار کار کار در حدِ مرگ!
بچه ام کارتونی می دید که سوداگران وقت را به جای پول مبادله می کردند. بواقع زندگی را.
ثانیه ها و ساعت ها ی زندگی در بانک های مخصوص ذخیره می شدند!
اطرافمان را ببینیم.
اغلب کارمان را پیش فروش کرده برای اجناس قسطی قرن ها کار کرده و اغلب مقروض! برای کالاهایی که واقعن نیازی نداریم؟
برای مالکیتِ خانه ای که حداکثر 60-70 سال ساکن اش خواهیم بود و نهایتش در قبری دومتری!
ما میهمان این زمین هستیم اما نیازِ کاذبِ مالکیتش، به قیمت زندگی و ثانیه/ساعت/روزهایی تمام شده که باید زندگی می کرده ایم و نه کار؟
اگر مشکل اقتدار است، راه حل را باید تفکر کنیم؟
و اینکه چه شد که رام شدیم؟
چرا چرخدنده های سیستمی شدیم که در حال نابودی گونه ی ما و کُل گونه های زمین است؟
چرا گرایشِ همیاری در وقتِ نزدیکیِ ما به مرگ بروز می کند و تنها در شرایط بحران ها؟

یامش گفت...

مرجع من از گفته مارکس از این کتاب است:
Karl Marx
Selected Writings
Edited
Lawrence H. Simon
بعلاوه در این سایتی که منابع مارکسیستی نگه داری می شود،
عین همان جمله ای که من در بالا ترجمه کردم وجود دارد:
Certainly! Since the whole thing begins with the self-government of the commune

https://www.marxists.org/archive/marx/works/1874/04/bakunin-notes.htm

احتمالا مترجم هر دو یکی است.
باید دید اصل آلمانی آن چیست.
هر چه باشد،
در مورد کمون، فعلا درک من از مطالبی که تابحال خوانده ام این است که کمون پاریس یک حکومت بورژوا لیبرال چپ بود و به این جلب شده ام که مارکس برای همین به آن علاقه مند بود. این پارلمانتاریسم رادیکال چند سال بعد او را هم میتواند توضیح دهد.
ولی اعتراف میکنم که باید در مورد این حکم سند جمع کنم. منظورم از سند نقل قولهای دیگران نیست، نقل قول خود مارکس است.
در پائین تشکلات کارگری قدرت داشتند و در بالا لیبرالها، یک چیزی شبیه قدرت دوگانه. فعلا مطالعه کمون پاریس را کنار گذاشته ام ولی در برنامه کارم هست. در فرصت مناسب فکر کنم بتونم تفصیلات این واقعه را دربیاورم. کلمه کمون مربوط به کمون پاریس نیست، کمون یک اصطلاح در تقسیم بندی حکومتی در جمهوری فرانسه است و در کشورهای دیگر هم معادل دارد:
The commune (French pronunciation: ​[kɔmyn]) is a level of administrative division in the French Republic. French communes are analogous to civil townships and incorporated municipalities in the United States and Canada, Gemeinden in Germany, comuni in Italy or municipio in Spain.
https://en.wikipedia.org/wiki/Communes_of_France

Rosa گفت...

نه
من مطالبش را در بلاگی گذاشتم که خودم ساخنم.
بلاگ او در بلاگفا بود.
که من کلن همه ی آمارگیرها را هم بستم.
اینجا را هم.
او آنلاین بلاگ دیگری نداشت.
مطالب او را البته نجات دادم البته برخی ترجمه ها از دست رفت...

ناشناس گفت...

خانم رزا،
در مورد سئوالات شما، نظر من این است که آن عده که زودتر به اهمیت سلطه پی بردند، مقاومتها را متحدا از طریق سیستمهائی که ابداع کردند، از بین بردند و بنا را بر اساس اقتدار گذاشتند. وحدت مرد ها، وحدت صاحبان برده و مهمتر از همه بوجود آوردن گروهای مسلح و سرکوبگر که کنه دولت است. حاکمیت امروز محصول کار طولانی و تاریخی محروم کردن فکری و عملی قربانیان بوده. بیخود نیست که حتی حاکمین اروپائی آنقدر با افتخار از اجدادشان حرف میزنند. صاحبین اقتدار به هم تجاوز میگردند و میخواستند بر یکدیگر حاکم باشند. در مقابل این اعمال همیشه مقاومت وجود داشت اما درک آنها خرافی بود و نمیتوانست راه حل باشد. مثل رهائی از شاه. قبل از سرنگونی شاه، بخش عظیمی که در تظاهرات شرکت کردند کماکان درک درستی از بشریت نداشتند. چپ ها کلا استالینیست بودند، ترتسکیستهایشان لنینیست. بدون درک درست نمیتوان چیزی درست ابداع کرد. امکان جامعه آنارشیستی بعد از سرنگونی شاه نزدیک صفر بود. الان هم نزدیک به صفر است. چرا؟ چون ذهنیت سلطه گرانه تمام اپوزیسیون را گرفته. بقیه دنیا هم همینطور است. ازاینرو، برای من وجود آنارشیستها خیلی پر ارزش است. ما کم هستیم. شانس آورده ایم. بقیه گیج هستند. ممکن است به حرفهای من بخندند. ولی من حرفی ندارم که از طریق فاکت و سند عقیده ام را عوض کنم.

ناشناس گفت...

به به خیلی عالی. درورد بر شما.

Rosa گفت...

درسته کمون فقط کمون پاریس معنا نمی دهد.
اختلافات مارکس/باکونین اما اوج اش در تحلیل کمون پاریس بود که مارکس کمی کوتاه آمد:)
ترجمه های نادر تیف هم خوبه در سالروز کمون پاریس.

لوییزه میشل هم در راه دیپرت اش آنارشی شد و ماند...
هنوز هم کمون پاریس گفتنی ها زیاد دارد.

خیلی خوب است که خودت می خوانی. اغلب ترجمه ها با زیرکی در نوشته تغییراتی می دهند.
من فردا آلمانی اش را هم چک می کنم.
در مورد قدرت دوگانه هم درسته و همین اتفاق در روسیه افتاد. ولی لنین با کودتا مسئله را حل کرد!

هی آنارشیست... و چنین گفت لنین!
اولین نهاد تشکیل شده توسط انقلاب بلشویکی "شوارای کمیساریای خلق" یا سونارکم (Council of People's Commissars) بود. این خود دولتی جدا از و مافوق کمیته ی اجرایی مرکزی (Central Executive Committee) کنگره ی شوراها بود که به نوبه ی خود جدا از و مافوق کمیته ی ملی شوراها بود. CEC نهادی مجریه، انتخاب شده توسط کنگره ی شوراها بود، اما شوراها خود هیچگاه تبدیل به "نهادهای کاری" نشدند. وعده و پیمان دولت و انقلاب یک شب هم نپایید.
با اینحال بایستی تاکید شود که بلوشیک ها کاملا بر این امر واقف بودند که شوراها قدرت خود را به این نهاد انتقال داده بودند، چراکه کمیته ی مرکزی حزب در نوامبر 1917 می آورد، " نپذیرفتن دولتی کاملا بلشویکی بدون خیانت به شعار قدرت به شوراها غیرممکن است، چرا که اکثریت غریب به اتفاق دومین کنگره ی سراسری شوراهای روسیه... قدرت را به این دولت تحویل دادند." [12] درست چهار روز بعد از تصرف قدرت توسط بلشویک ها بود که سونارکم با صدور یک فرمان، قدرت قانونگذاری را به صورت یکجانبه در دست گرفت.
در کمون پاریس، نمایندگان مردم قدرت اجرایی را در دست داشتند. با اینحال، لنین برعکس این را به پیش برده و قدرت اجرایی او قدرت قانونگذاری را از نمایندگان مردم ربایید. همانطور که Neil Harding در باب این مسئله می نویسد، "این به طور مشخص، یک کودتای بلشویکی بود که تقدم دولت (و حزب) بر شوراها و ارگان های اجرایی آن ها را روشن ساخت. بلشویک ها بیشتر و بیشتر بر انتصاب کمیسرهای تام الاختیار از بالا تکیه کردند." [13] این تمرکز قدرت در دست کمیته های اجرایی در تمام مراحل سلسله مراتب شوروی صورت گرفت.

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_9377.html

رزا: برای همین تروتسکیستها هزاران بار اکنون قسم می خورند که آنها به محض پیروزی، حزب شان را منحل خواهند کرد!
قسم های علیرضا بیانی و م. رازی:)

یامش گفت...

خانم رزا،
چند تقاضا.
ممکنه یکی یا چند تا از مقالات خودتان را در مورد آنارکوفمنیسم به من بدهید؟
میتونم اگر مناسب دیدم، آنها را لینک کنم؟
اگر مناسب ندیدم با هم در موردش صحبت خواهیم کرد.
در هر زمینه ای در عناوین "آنارشیسم" اگر مقاله ای نوشته اید، میتوانید پیشنهاد بدهید و یا مقاله ای جدید بنویسید.
ممکن است در مورد 4 مقاله فوق بحثی نداشته باشم. اگر اینطور باشد، میتوانم آنها را در مبحث "دگمی بنام مارکسیسم" لینک کنم؟
ترجمه های نادر تیف را هم ممکن است در جاهای مناسب لینک کنم ولی از او اجازه خواهم گرفت.
*
دو نوع لینک را در لابلای متن "آنارشیسم" خواهم گذاشت. یکی "واژه" و دیگری "مقاله". وقتی به مقاله مراجعه می شود، توضیح کوتاهی خواهم داد و مقاله در پائین درج خواهد شد.
اگر مقاله ای بگذارم، نه محتوا اما شکل آن را متناسب با شکل کلی "آنارشیسم" خواهم کرد.

Rosa گفت...

در مورد انقلاب
رزا: راستش ما شانس خوبی داشتیم! اما بگا دادیمش!
من توی تظاهرات علیه حجاب بودم! تمام مدارس بچه ها شاکی شده بودند. احزاب حمایت نکردند. بعد هوادار چریکها شدم. میدان آزادی پر شد از ما. فکر کردم اینجوری میشه که جلوی ارتجاع را گرفت. تاریخ مشروطه را در زمان شاه بود که خواندم و از طرف خانواده جبهه ملی و مصدق و غیره، کمی اطلاعات داشتم از کاشانی و مصدق (تاریخ شفاهی)
بعد شواها و ترکمن صحرا. بعد کردستان. وقتی کردستان سقوط کرد. شکست بود و تجدید نظر! و خروج.
از نظر من بدون شک تمام گروههای "اپوزیسیون" در فکر و برنامه شان، خواستار سهیم شدن در حکومت بودند.
این اشتباهشان بود! شرکت در مناظره و شوهای تلویزیونی، انتخابات و لیست کاندیدا!
به جای حمایت و همکاری با جوشش خود انگیخته ی مردم علیه ارتجاع، با بنی صدر بر سر ترکمن صحرا تو تلویزیون به بحث نشستند! بخشی هم کُلن از چریکها رفتند پشت "خط امام" و با توده ای ها مشغول شکارِ رفقای سابق خود. اسلحه ها را پس دادند و شدند خدمتگزار رژیم. که خوشبختانه خاورانی شدند:)
آنها نشانه ها را ندیدند. سرکوب زنان را ندیدند. سرکوب ترکمن صحرا و شوراها را ندیدند و کردستان را.
حتی برای دستگیری سلطانپور هم حرکتی نکردند. با کنار گذاشتن بنی صدر اما یکهو برخی از خواب خرگوشی بیدار شدند که از تقسیم قدرت خبری نیست. مجاهدین و اقلیت، هوادارانشان را 30 خرداد بگا دادند، مائویستها در آمل!
باقیمانده ها که از اعدام و زندان فرار کرده بودند در کردستان روی هم اسلحه کشیدند. افتضاح های بعدی...
ما جوانترها چند سالی مشغولِ حفظِ خود شاید خبری بشه؟! نشد.

مادر بزرگم می گفت زمانِ کودتای 28 مرداد همه چشم به آسمان دوخته بودند که شاید به خاطر توده ای ها هم که شده، روس ها با هواپیما در حمایت بیایند! اما کسی نیامد!
رژیم شاه خودش را مستقر کرده بود. محکم تر از پیش.

بعد ها که رهبرانِ گروهها را اینطرف آب دیدم، متوجه شدم چه حماقتی. اینها تنبان خودشان را هم نمی توانند بالا بکشند. یک عده باند تبهکار.
دانشجویی آمدم و چون پولی نداشتم چند سالی را مجانی در خانه های کلکتیو اینجا گذراندم. چند سالی بعد که مستقل شده بودم کنجکاو که اینها کی بودند:)
به تدریج فهمیدم کلکتیوهای آتونوم/آنارشی!
به هر حال وسواس فکری شان علیه اقتدار را واگیر کردم. حتی بر سر انتشار متن ات با تصحیحات وارده مجبور شدم کلی فکر کنم، که بله این هم خود نوعی اقتدار است از طرف من. چون متن با اشتباهات املایی هم قابل خواندن و فهمیدن بود.
الان هم یک مشت گنجشک که زمستان برایشان روی تراس غذا گذاشتم از گرسنگی نمیرند و هنوز هم می آیند. در فکرم که مبادا رام شده باشند!
استحاله ی من از انسانی در خشونت بزرگ شده که با سرگرمی بچه محل ها و آتش زدنِ دمب موش و لانه ی مورچه، حال می کرد، به یک مبارز جانکاه علیه اقتدار! چند دهه از زندگی مشغولم کرد.

دوران انقلاب برجسته ترین دورانِ انسانی بود که تجربه کردم. همه مهربان شده بودند. انگار با خروج شاه تمام بدی ها را بیرون راندند. انگار گاندی قرار است بیاید!
تا دو سه سالی دمکراسی ناب!
قدرت ما بودیم. تمام خیابانها را مثل کف دست بلد بودم. ما همه جا بودیم با نشریات جورواجور. من برای تجربه ی یک بار دیگر انقلاب، حاضرم تمام عمر باقیمانده ام را بدهم.
تا در کنار آن مردم باشم!
شاید باور نکنی که ملتی که اکنون با داس سر می بُرد، بچه ی خود را می کُشد و توی زباله می اندازد، چگونه استحاله ی "کمک و همیاری" خواهد داشت!
من اما باور می کنم.
جهان برای اینهمه نباید از آنارشیستها پر شود!
مردم که بلند شوند، انگار خانه تکانی عید کرده اند. انرژی ای از خوبی و همیاری، آزاد می شود که باور نکردنی است.
اینهمه نه از آنارشیست شدن آنهاست.
آنارشیستها فقط ثبت کرده اند چگونه جهان نو شده است. تا توده ی مردم فراموش نکنند. تا باری دیگر تلاش کنند. تا باری دیگر اشتباه کنند و باری دیگر ...
مثل کودکان که راه رفتن را خود میاموزند. چون باید بلند شوند و راه بروند.
با تشویقِ ما!!!


Rosa گفت...

تمام مطالب این وبلاگ بدون اجازه ی کتبی و یا شفاهی از مخترعان و نویسندگان زبان های مورد استفاده به نگارش درآمده اند. کلیه ی حقوق نامحفوظ است. انتشار، تکثیر، ترجمه، تنظیم و توزیع تمام مطالب این وبلاگ، چه با ذکر منبع و چه بدون آن، در هر شکل و به هر وسیله ای که باشد، مطلقا آزاد است. امید است که این مطالب مورد سرقت ادبی قرار گرفته و به امضای انسان های شورشی و آزادیخواه در بیایند.

رزا: این نوشته سر دربِ بلاگهای آنارشی است.
بهتر از اینکه به برخی سوالها اینجا پاسخ بدهم. مجبور شدم دوباره بخوانم اصلن منظور مارکس از ماتریالیسم تاریخی چه بوده و چی نوشته!
در مورد آنارشافمینیسم چند ترجمه روی یوتیوب گذاشتم ولی تلاش می کنم اگر لینک خوب یافتم همینجا بگذارم.
در مورد لینکها و متن ها راستش اصلن مهم نیست منبع را بیاوری. بیشتر وقتها هم بهتر است مطالب به اقتضای ضرورت و دوران آپ تو دیت و جدید شوند.
در ضمن وقتی تغییر می دهی از آنِ تو شده و مسئولش هم هستی!
پس هر چه را خواستی بردار چون هیچکدام از ما مالکیت معنوی به هیچ چیزی را قبول نداریم. مالکیت مادی هم اغلب نداریم:)
من لینک ترجمه های گفتاری ام را فردا می گذارم همینجا. نتوانستی باز کنی می شه صوتی کنم جای دیگر هم بگذارم.
فمینیستهای آنارشی یا برعکس اش آنارشی های فمینیست بیشتر از اما گلدمن و کروپوتکین تاثیر گرفته اند.
البته آنها هم با زمانه شان تغییرات اندیشه ای زیاد دارند چون آنارشی ایدئولوژی نیست بلکه مجموعه ای از تئوری ها است. برای همین هم ممکنه تغییراتی داده بشه. اما من در ترجمه کلاسیکها را استفاده کردم.

Rosa گفت...


فایل صوتی آنارشا فمینیسم - پرودون
همراه بابیوگرافی و نظرات پرودون
نظرات مزخرف پرودون در مورد زنان می پردازد.79 ام ب

https://youtu.be/BIr1sLbH_PE


http://www.mediafire.com/file/crhkk3avyo590xc/anarcha1.mp3


فایل صوتی/تصویری آنارشا فمینیسم- باکونین
فایل صوتی به نظرات باکونین در مورد زنان می پردازد

https://youtu.be/Sp03vwsVmVs


فایل صوتی آنارشا فمینیسم- اما گلدمن
بیوگرافی اما گلدمن در دو بخش – هر کدام تقریبن 30 دقیقه به فارسی

https://youtu.be/nZ88c6wF_Hk

برای دانلود: بخش اول
به فرمات ام4آ – 43 مگابایت از سرور مدیا فایر

http://www.mediafire.com/file/w8r407keqd369ii/emma1b.m4a/file

بخش دوم

https://youtu.be/A2JRXTbKeD4

به فرمات ام4آ – 33 مگابایت از سرور مدیا فایر

http://www.mediafire.com/file/j3t95wqf1b1gw38/emma2b.mp3/file

فایل صوتی آنارشافمینیسم – کروپتکین

همراه با بیوگرافی و نظرات کروپتکین

https://youtu.be/CXeUz2Vag58

یامش گفت...

من هر چهار قسمت مقاله شما را خواندم. البته بعلت اشتباه در کپی کردن، دو را با چهار عوضی گرفتم.
پس دو بالا در واقع هست چهار.
از مقاله شما مثل جا پا استفاده خواهم کرد.
به دقت مطالبش کاری ندارم، اصل بحث درست است و مجموعه ای کامل است.
روش کار فکر من ممکنه برای بعضی ها عجیب باشه. بعضی وقتها تفصیلات را رها میکنم و بعضی وقتها کلیات را.
.
در مورد تقاضایم، و گذاشتن لینک از شما و یا دیگران، تصمیمم عوض شد. لطفا خودتان را به زحمت نیاندازید و هیچ فایل صوتی ای را به نوشته تبدیل نکنید.
من خودم نوشته های شما را مطالعه خواهم کرد و مقاله ای هم نخواهم گذاشت.
تا همینجا هم بی نهایت وقت گذاشته ید و من هم بی نهایت ممنونم. خیلی پرروئی کردم.
در تعقل من فعلا انقلابی در کار نیست، همین گفت و شنودهای ما انقلاب است.
اگر سئوالی دارید حتما بپرسید.
من هم اگر سئوالی به ذهنم آمد حتما برایتان می نویسم.
حال می روم مطالب بلاگ جدیدتان را نگاه کنم بعدا مطالعه اش خواهم کرد.
ماچ راه دور از لپ شما، با ماسک بدون واکسن



Rosa گفت...

اره بهتره. من کار زیادی نکردم. این فایلها و مطالب بصورت پراکنده پخش است ولی زیاد وقتت را روی تئوری نگذار.
خودت مشاهده کن رفتارها را و مناسبات اجتماعی را.
دنیا بیش از یک قرن است که تغییر کرده پس از اینهمه؟
من هم ماچ های زیاد (با ماسک:)
هر وقت سوال یا کاری بود روی من و برخی رفقا حتمن حساب کن.
بزرگترین مبارزه زنده ماندن است.
بزرگتر از آن
زندگی کردن.
پس ببینم چه می کنی ...

یامش گفت...

واژه را هم نمیگذارم. جایش یک چیزی میگذارم بنام "بیشتر"
"بیشتر" خواهد بود گفته های آنارشیستهای موجود در مورد هر موضوع و یا موضوعات مربوطه.
بعد توضیح میدهم که چطور یک نظر معین میتواند و یا نمیتواند در چهارچوب تم ”آنارشیسم" بگنجد.
وقتی اولین نمونه اش تمام شد، همینجا لینک می کنم.
یک کامنت در بلاگ جدیدتان خواهم گذاشت.

Rosa گفت...

باشه
ولی درست شد همینجا بنویسی بهتره.
آن بلاگ را به ندرت باز می کنم و خبردار نمی شوم!کامنت دونی آرشیو دیگر هم سوالات به زبان آلمانی است و دوستان انگلیسی زبان سختشان است، کامنت بگذارند و برای همین اینجا را از اول به فارسی انتخاب زبان کردم

http://rosaanarchi.blogspot.com/

http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/

این لینکهای بالا منظورم است که کامنت دونی اش سخت است. یا به ندرت باز می کنم. البته خواستی و مشکلی نبود می توانی کامنت بگذاری.

ناشناس گفت...

مرسی. همینجا خوبه. یامش

ناشناس گفت...

خانم رزا، برای دوقسمت "بیشتر" گذاشتم. در آینده ادامه میدهم.
یک فکری بحال ای میل مناسب میکنم و بیشتر گفت و شنودها را میتوانیم ببیریم به آنجا. البته دارم اما قفل شده چون رمزش را یادم رفته. یامش

Rosa گفت...

راستی
می خواهی لینک ثابت به نوشته ات بدهم؟
برخی بلاگها مثل نادر تیف و بقیه را در سمت چپ بلاگ لینک دادم و برای خودم هم بهتر قابل دسترسی است و همچنین برای بقیه؟

ناشناس گفت...

اگر فکر میکنی مفید هست و میشه آنجا گفت و شنود داشت، حتما، خیلی خوبه. ای میل هم دادم. اگر بشه بحث سر موضوعات را یکجوری بطور علنی و قابل دسترس همیشگی کرد خیلی خوبه. ولی بدون پول خرج کردن و مشکلات دیگرش، راهی دیگر بفکرم نمی رسه.یامش

ناشناس گفت...

یک ترجمه از گفته معروف مارکس این است:

"زندگی بوسیله آگاهی تعیین نشده بلکه آگاهی توسط زندگی." ترجمه های دیگر هم در همین راستاست.

درک مارکس از قضیه غلط است چون نمیتوان آگاهی را از زندگی جدا کرد و یکی را جای دیگری گذاشت. اگر میگفتند که آگاهی ماورالطبیعه است، میگفتیم خیر، آگاهی طبیعی است نه چیزی غیر از طبیعت. اما اینجا چیز دیگری داریم. اینجا مارکس آگاهی را از زندگی جدا کرده بعد آمده یکی را تعیین کننده دیگری قرار داده. زندگی و آگاهی انسان دو چیز جدا نیستند که یکی تعیین کننده دیگری باشد. زندگی انسان خودش بمعنای آگاهی اوست. حتی زندگی موجودات زنده دیگر هم بمعنای آگاهی آنهاست. آنها با محیط دارای روابط آگاهانه هستند. مثل فرار کردن آهو از دست ببر. یا نقشه برداری گربه خانگی بمحظ وارد شدن به یک خانه جدید. آگاهی گربه و زندگی اش یگ چیز است. لاک پشت نقشه برداری نمیکند. آگاهی او نوع خودش است. گربه فرار میکند میرود زیر تخت. لاک پشت می رود به لاکش. این دو نوع آگاهی است متناسب با نوع زندگی ایندو. آگاهی ما نیز متناسب است با زندگی ما و روابط تعیین کنندگی معنی ندارد.

این دید اشتباه مارکس در ذهن مارکسیست می شود اقتصاد تعیین میکند که آگاهی چیست. اقتصاد را عوض کنیم، آگاهی را عوض کرده ایم، مردسالاری آگاهی است، اقتصاد سرمایه داری را بر دار، مردسالاری برداشته می شود. تمام غلط.

در قرن نوزدهم فکر میکردند که اگر چدیده را مثل فیزیک از طریق شخص سوم توضیح بدهیم، کار علمی کرده ایم که درست است. این ایده هم بود که انسان را بصورت "مادی" که هست شخص سوم توصیح بدهیم، یعنی به صورت یک پدید در خود و مستقل از ذهنیت. احتمالا مارکس مجذوب این بود و فکر میگرد که انسان را هم و ازادی را هم باید اینطور توضیح داد.

یامش

انتیپومو گفت...

اگر مارکسیسم جبرگرا و تقدیرگرا است پس چرا این همه انقلاب مارکسیستی داریم در تاریخ؟
به نظرم مارکسیسم با علم روز مشکلی ندارد این نقد بی رحمانه است.
در اصول مارکسیسم همیشه دست بردیم و تغییراتی ایجاد کردیم بطور مثال چه گوارا و تاکتیک های چریکی اش را ضد مارکسیستی میخواندند،
ولی او یک قیام مارکسیستی کرده است!!!
و همان کسانی که منتقدش بودند امروز بی عمل منتظرند تا چین برایشان کاری کند!
میبینید؟ امروز یک ضدمارکسیسم را بهترین مارکسیست میدانیم و مخالفان کله گنده ای که مارکسیست لنینیست بودند را وابسته به امپریالیسم!

همین امروز بسیاری از مارکسیست ها ال جی بی تی را محصول سرمایداری میدانند مخالفان آنها که اتفاقا مارکسیست لنینیست هستند در کنار جامعه ال جی بی تی فعالیت میکنند و مخالفان این جامعه را فاشیست میدانند و مبارزه تن به تن با آنها دارند!

تعریف بهتری از علم سراغ دارید؟

رفیق جان نمیشود پرنسیب داشتن را برابر با ارتجاع و دگماتیسم دانست.

شما هم پرنسیب دارید آن در رفتار و مرام و عمل است مارکسیست بودن ما نیز در تاثیراتی که گذاشته ایم مشخص میشود، در عمل گرایی.

مگر میشود امروز علم ثابت کند بطور مثال شروع تکامل تاریخی انسان از هوشی برتر بوده و مارکسیستها آن را قبول نکنند؟
ممکن نیست!
اگر منصف هستید نقدی هم در مورد انارشیسم بنویسید که چطور این نیروی عظیم انقلابی گاهی اسیر لیبرالیست ها میشوند و کاملا حزب بادی عمل میکنند و هر لحظه میتوان بطور مثال قربانی اینترنت شد زیرا اینترنت با آن قدرت فالوور و لایک و بیننده وانمود میکند که عالم و علم گرا است و محصول خرد جمعی!، و به راحتی با استراتژی مخوف پساواقعی الگوسازی میکند و انسانیت را طور دیگری نشان داد و این دگرگونی و افتاب پرستی آنارشیست ها بسیار خطرناک خواهد شد.

Rosa گفت...

انتیپومو :اگر منصف هستید نقدی هم در مورد انارشیسم بنویسید که چطور این نیروی عظیم انقلابی گاهی اسیر لیبرالیست ها میشوند و کاملا حزب بادی عمل میکنند و هر لحظه میتوان بطور مثال قربانی اینترنت شد زیرا اینترنت با آن قدرت فالوور و لایک و بیننده وانمود میکند که عالم و علم گرا است و محصول خرد جمعی!، و به راحتی با استراتژی مخوف پساواقعی الگوسازی میکند و انسانیت را طور دیگری نشان داد و این دگرگونی و افتاب پرستی آنارشیست ها بسیار خطرناک خواهد شد.

رزا: رفیق جان! خرد جمعی، جمع خردِ تک تک افراد نیست! همانطور که جمع کارِ 10 کارگر منفرد، مساوی با کیفیتِ کارِ 10 کارگر برای محصول مشترک و با همکاریِ هم نیست؟!
در ضمن من هیچ مخالفتی با لیبرال بودن ندارم اگر منظور آزادی است چرا که "آزادی تنها می تواند با آزادی میسر شود." :)

آپ تو دیت بودنِ ما نشانی از آفتاب پرستی نیست!
مسئله ی این نسل را چگونه حل باید کرد؟
دخترک به دنبالِ حفظ محیط زیست است و پدر بدنبالِ حفظِ محلِ کارِ کارگر در معدن!
مادرِ ما زمین اما هر روز شخم خورده و جراحتی دیگر!
پسرک به دنبالِ عدالتِ اجتماعی اسلحه بر دوش!

کوبا هم اکنون برخواسته با شعارِ آزادی!؟
چه گوارا اکنون کجا را نشانه می گیرد؟
قلبِ معترض را یا مغزِ حزب کمونیست را؟

آنارشی، دست در دستِ جوانان دارد در خیابانهای اعتراض!
و آزادی را با برابری می خواهد!

انتیپومو :همین امروز بسیاری از مارکسیست ها ال جی بی تی را محصول سرمایداری میدانند مخالفان آنها که اتفاقا مارکسیست لنینیست هستند در کنار جامعه ال جی بی تی فعالیت میکنند و مخالفان این جامعه را فاشیست میدانند و مبارزه تن به تن با آنها دارند!

رزا: استالینیسم ادامه ی لنینیست بود!
جنبشِ کوبای آزاد را استارتش را ال جی بی تی + زد و اولین مخالفانِ حزب کمونیست آنها بودند.
و بیشترین قربانیان و اسیران را دادند!
مثل این است که بگوییم اسلام دینِ رهایی زن است!
کمی تاریخ بخوانیم!

اینکه تو رفیق عزیز م.ل. بهتری هستی خوشحالم. ولی میانِ ما دره ی بزرگی است وقتی ما میدانیم که انتهای حزب کجاست و تو اکنون به دنبال پیشاهنگ و حزب پیشاهنگ و انقلابیِ حرفه ای و پیشگام هستی و ما خود سالهاست که پیشگام را چال کرده ایم!
چگوارا هم تنها برای تُخم گیری خوب بود:)

Rosa گفت...

عشق و نفرت هم زمان چپ ها و همجنس گرايان از هم ديگر/ جهانگیر شیرازی

http://rosaanarchi.blogspot.com/2010/04/blog-post.html

Rosa گفت...

در ضمن هر وقت با عشق کون دادی، آنوقت بیا و در کنار جامعه ال جی بی تی فعالیت کن!

انتیپومو گفت...

ما رو دور ننداز استاد ما دوستت داریم، در بحران چپ، هیچ دره ای بین ما نیست، ما کنار هم هستیم!
ریدم به حزب و پیشاهنگ،
مادامی که حزب و لیدر تو انقلابی نیست باید بشاشی بهش!
ریدم تو حزبی که نشه لیدر رو کشید پایین.
انقلابی بودن هم یعنی انتقادپذیر بودن یعنی منفعت طلب نبودن. یعنی در صورت اشتباه سریع استعفا دادن حتی بدون رای گیری اعضا.
زمانی دره وجود خواهد داشت که من عضو حزب یا طرفدار حزبی باشم و مخالف تو!
تاریخ رو خودت بخون که چقدر مارکسیست لنینیست بخاطر شورش در زمان استالین کشته شدند و چقدر مارکسیست در زمان لنین!

نمیدونم منو یادت هست یا نه قبلا هم گفتم من سازمان و تشکیلات رو قبول دارم و این فقط در شرایط نظامی و جنگی اتفاق میفته و نیاز داریم با سلسله مراتب یکسری اطلاعات محرمانه رو حفظ کنیم تا مثلا جاسوس نفوذ نکنه و اگر یادت باشه میگفتم تو هم همین الان سازمان داری و تو به عنوان ادمین مثلا نمیتونی پسورد وبلاگت رو به دشمنت که من باشم بدی، البته تو ریسک کردی و پسورد رو دادی و با این حرکت بحث رو کشتی!
هنوزم هنگم چطور این کار رو کردی و بعدشم اعتراف کردی که فقط به احساست اعتماد کردی!
ولی واقعا ایا میشه به احساس اعتماد کرد؟ اگر واقعا دشمنت بودم وبلاگت رو به دست میگرفتم زحمات خودت و رفیقات از بین میرفت!
به نظرم تشکیلات و قدرت گیری تا حدودی لازمه!
در مورد پیشاهنگ هم لیدرهای ما امثال سپیده قلیان هستند نه اینکه راه رو نشونمون بده نه! اینها در عملگرایی بهتر عمل میکنند مثل لنین که تنها کسی بود که تزهای انقلابی میداد. اما بعدش هر اتفاقی افتاد مهم نیست چون ما انقلابی هستیم و هر دیکتاتوری رو باید پایین بکشیم حتی اگر اون قلیان یا لنین باشه.

در مورد ال جی بی تی سخت در اشتباهی، من با ورود به توییتر و اینستاگرام و تلگرام و ایجاد یک گروه انگلیسی زبان متوجه شدم در جهان چه میگذره. پیش فرض های ذهنیت رو بنداز دور عزیزم!
بطور مثال:
مارکسیست لنینیست های ال جی بی تی با پرچم و شعار مخصوص وارد گروه من شدند و اعلام کردند تمام افراد ضد ال جی بی تی باید حذف شوند.
من اصرار کردم ما فرهنگ حذف نداریم اما به شما کمک میکنم برای طرد کردن ضد ال جی بی تی فعالیت هایی انجام بدیم، اما ال جی بی تی ها قبول نکردند و از گروه خارج شدند و همه جا هم پخش کردند که گروه من فاشیستی عمل میکنه!

اینها مارکسیست لنینیست بودند اگر بخوای کمکت میکنم پیداشون کنی تا باور کنی وجود دارند! عکس هم میفرستادن که چجوری کتک کاری کردند!

خودت تاریخ بخون رفیق جان، در هیچ کجای مارکسیسم یا کمونیسم نگفته ال جی بی تی ممنوعه!
گور بابای استالین حتی اگر لنین و مارکس هم همجنسگرایی رو ممنوع می دونستن گوه خوردن باید ببینیم امروز پزشکی و روانپزشکی در مورد این موضوع چی میگه. البته به امید روزی که علم عمومی و اشتراکی بشه و پشت درهای بسته نباشه.

مهمترین مخالفت مخالفان ال جی بی تی، مارکسیسم فرهنگی و سیاست هویتی IDPOL است،

اینها میگن سیستم با مارکسیسم فرهنگی و سیاست های هویتی میخواهد طبقه محروم بسازد و یا طبقه کارگر را محو کند و طبقات مختلفی بسازد!

خیلی هاشون حتی نمیدونند ال جی بی تی پلاس چیه و بر علیه هر اقلیتی که دوشادوش طبقه کارگر قرار میگیرد هستند، قضیه خیلی کمدی تر از این حرفهاست!
شبیه ربات هستند، بجای دره سازی باید اگاهشون کرد!

خیلی هاشون هم البته واقعا مرتجع و عقبمونده هستند که حساب این دسته رو باید رسید. اینها بخاطر مارکس و لنین نیست که ضد ال جی بی تی شدند، اینها اساسا فاشیست هستند و با زن هم مشکل دارند!
در مورد کون دادن مثلا فکر کردی توهینه یا چی مثلا من از کوره در میرم؟
البته شرمنده، معذورم از کون دادن چون هنوز سکس هم نکردم و یک جقی هستم دلیلشم فکر میکنم مشکلات انسان گریزی و مشکلات روانیه! امثال ما ابتدا باید روان درمانی بشن بعد با عشق کون هم خواهیم داد! ولی خب ما تنگیم اداشم در نمیاریم امیدوارم کلفت نباشه :ی

حزب کمونیست کوبا!؟
امثال من اینهارو کمونیست نمیدونند ما انتشار کننده جداول و نمودارهای علمی و اقتصادی هستیم که حزب کمونیست چین رو امپریالیست میدونه و نه کمونیست! کوبا هم که نوچه ش هست البته از یک لحاظهایی خیلی بهتره و نمیشه برچسب امپریالیست بهش زد ولی کمونیست اصلا!
و البته همیشه در مقابل امپریالیسم قوی تر از اینها دفاع میکنیم ولی به موقع ش برعلیه شون هم هستیم.

چه گوارارو نمیدونم امروز کجا قرار میگرفت این یک سوال بد و غیر علمی بود! چون آگاهی ما پیرامون ماست و شاید فقط یک ابر کامپیوتر از اینده بتونه تا حدودی بفهمه چه امروز در کجا قرار میگرفت!
چه نشون داد قدرت براش بی اهمیته و با اینکه میتونست ریاست کنه اما به کوه و جنگل زد.

Rosa گفت...

اگر یادت باشه میگفتم تو هم همین الان سازمان داری و تو به عنوان ادمین مثلا نمیتونی پسورد وبلاگت رو به دشمنت که من باشم بدی، البته تو ریسک کردی و پسورد رو دادی و با این حرکت بحث رو کشتی!
هنوزم هنگم چطور این کار رو کردی و بعدشم اعتراف کردی که فقط به احساست اعتماد کردی!
ولی واقعا ایا میشه به احساس اعتماد کرد؟ اگر واقعا دشمنت بودم وبلاگت رو به دست میگرفتم زحمات خودت و رفیقات از بین میرفت!
به نظرم تشکیلات و قدرت گیری تا حدودی لازمه!

رزا: یادمه هنگ کردی:)
این آرشیو و بقیه بلاگهای متصل امکانی برای جاسوسی از یوزرها توسط ادمین ندارد!
حتی اگر هم ادمین می شدی، کسی به خطر نمی افتاد! البته گوگل جاسوس بزرگ حسابش جدا اما تو نمی توانستی چیزی ازش در بیاوری!

نوشتی: اگر واقعا دشمنت بودم وبلاگت رو به دست میگرفتم زحمات خودت و رفیقات از بین میرفت!

رزا: عزیز جان اینهمه"زحمت" اگر نتواند اعتمادساری بکنه چه ارزشی دارد؟
من هزاران بار نه، دهها هزار بار شاشیدم به اینهمه نوشته که نتواند فرق دوست و دشمن را بداند!

نوشتی: بعدشم اعتراف کردی که فقط به احساست اعتماد کردی!

رزا: یادم است که سنم کم بود و به اجبار زدم توی خانه ای و مجبور شدم شب را بمانم تا فردا یواشکی بیرون بزنم!
مرد میانسال شروع به شماتت من کرد که دختر جوان، ریسک کردی و اگر من آدم بدی بودم و تجاوز و غیره...
بهش گفتم زندگی خودش ریسک است و هزینه ریسک هم بالا! و راستش احساسم گفت که شما تجاوزگر که نیستید هیچ، تازه دل خوشی هم به حکومت ندارید:)
خوشبختانه همین هم بود:)
ولی صادقانه بگم که میان خطر تجاوز و دستگیری دست به انتخاب زدم.
اگرچه نگفتم.
پای ترس از شکنجه و به خطر انداختن جان دیگران پس از دستگیری در میان بود و نمی دانستم مقاومتم چقدر است. و تجاوز هم خطر را متوجه خودم می کرد و کسی از رفقام زیر ضرب نمیرفت!
در مورد اعتماد احساسی به تو هم فقط نابودی من در میان بود و کسی صدمه نمی خورد.
من هم همیشه پس از نابودی، سهمگین تر، بازسازی شدم:)


نوشتی: در مورد کون دادن مثلا فکر کردی توهینه یا چی مثلا من از کوره در میرم؟
البته شرمنده، معذورم از کون دادن چون هنوز سکس هم نکردم و یک جقی هستم دلیلشم فکر میکنم مشکلات انسان گریزی و مشکلات روانیه! امثال ما ابتدا باید روان درمانی بشن بعد با عشق کون هم خواهیم داد! ولی خب ما تنگیم اداشم در نمیاریم امیدوارم کلفت نباشه :ی

رزا: 24/25 سالم بود که تو گروه صحبت سکس شد! من گفتم هنوز باکره! همه رفتند تو فکر و سکوت!
دوستم بعد از مدتی گفت که آخه اینجوری که نمی شه! دوست پسرش درخواست داد که مشکل را برای همیشه حل کنه!
با این ریسک البته که ممکنه من برای همیشه ازش متنفر بشم:)
اینجا با کسی که عاشقش هستی نباید دفعه اول باشی بدلیل مشکلات اولیه ممکنه پایان عشق و عاشقی باشه! برای همین اجاره ای برای شب اول می گیرند...
باری من هم امتحان کردم و از این سد هم گذشتم:)
البته دیگه دلم نخواست طرف را ببینم بدلیل شرم!
می خواهم بگم جغی بودن نه مشکل روانیه و نه با تراپی حل میشه و باید با اولین امکان بدون تفکر پرید تو آب! یا غرق میشی یا خودت را نجات می دهی!

در مورد اینکه نوشتم:در ضمن هر وقت با عشق کون دادی، آنوقت بیا و در کنار جامعه ال جی بی تی فعالیت کن!
من دقیقن می دانستم این را برای تو می نویسم و جریان پاسورد هم یادم بود.
جمله پرووکاتیو بود و قبول دارم. ولی واقعن می گویم. هیچ مردی نمی تواند احساسات تبعیض آمیز علیه زنان را واقعن بفهمه و حتی تبعیض علیه ترنس ها را زنان هم نمی فهمند.
حالا تو با پرچم ضد سرمایه داری می خواهی همه را زیرش جمع کنی؟

یاد روز 8 مارس افتادم که زنی گفت، اگر پارتنرش بیاد راهپیمایی او نخواهد آمد...
8 مارس متاسفانه ترجیح داد مرد را، چون طرف یک کمونیست سبیل چخماقی و معروف بود.
پس تو اما
وقتی ازت خواستند متعصبین را حمایت نکنی باید بدانی که همیشه طرف فرودست را بگیری اگرنه همه ی ساختار فکری ات پوچ از آب در می آید برای دیگران...

تو هم آنوقتها به من اتهام زدی که من برای جمع کردن آدمها دروغ می گویم و دنبال لایک و کلیک هستم...
بهترین کار دادن پاسورد بود چون فقط عمل بود که می توانست از مخمصه نجاتم بدهد.

و می بینی که اکنون یک راه باریک اعتماد هنوز وجود دارد علیرقم اختلافات فاحش مان در تئوری:)


نوشتی: خیلی هاشون هم البته واقعا مرتجع و عقبمونده هستند که حساب این دسته رو باید رسید. اینها بخاطر مارکس و لنین نیست که ضد ال جی بی تی شدند، اینها اساسا فاشیست هستند و با زن هم مشکل دارند!

نوشتم: و برعکسش
تئوری ارتجاعی می تواند ضد زنها/ال جی بی تی کیو و بقیه را هم جذب کند؟!
هیتلر هم خودش را سوسیالیست می دانست البته اما، ناسیونال-سوسیالیست!
برای همین هم برای آنارشیستها هم، بدون فمینیسم، تنها یک سازمان آلت ها خواهد ماند!
کروپوتکین بدون اما گلدمن اصلن جذابیتی ندارد:)

Rosa گفت...

نوشتی: گور بابای استالین حتی اگر لنین و مارکس هم همجنسگرایی رو ممنوع می دونستن گوه خوردن باید ببینیم امروز پزشکی و روانپزشکی در مورد این موضوع چی میگه.

رزا: Pathologize
پاتولوژی کردن

راستش را بگم!!!
من بشدت مخالف این هستم که نوشتی چون خبیصانه تر است از استالین!
مثلن اکه علم پزشکی و شبه علم روانشناسی بگه اوکی، این انسانها مباح میشوند؟ و زندگی شان مشروع؟!
متاسفانه وقتی دین را از این مردم معتقد بگیری، دین شان می شود بی خدایی و مثل کانال بیخدایان فارسی!
که پیامبرشان هم شاهین نجفی!
حال از تو هم ایدئولوژی را بگیرند یک ایدئولوژی خواهی ساخت به نام علم!
که اگه اوکی بدهد ال جی بی تی و + از لیست حرام در می آید:)
علم پزشکی و شبه علم روانشناسی "سگ" کی باشه؟
انگار آخوند را فوکول بزنی کار درست میشه؟
سالهای سال انسانها با فیزیولوژی و هویتهای جنسی گوناگون به این دنیا آمدند و می آیند!
برای سیستم طبقاتی/پزشکی/و روانشناسی و غیره وجودشان انکار میشه!
طبیعی/غیرطبیعی مٌهر می زنند!
گاهی یک ژن کشف می کنند و گاهی یک هورمون به نفع یا به ضرر!
که اهمیت سیاسی بیشتر دارد تا علمی!
نباید موضوع را پاتولوژیکی کرد و ریش و قیچی را داد بدست روان نشناس یا پزشک بلکه باید ارزش گذاری ها را تغییر داد که همه بدون تبعیض کنار هم زندگی کنند.
برای همین هم مسئله کاملن سیاسی است و آنها هم مجبور شده اند گروههای هویتی خودشان را بزنند و جامعه را تغییر بدهند.
جنگ آنها به ما هم مربوط میشه چون ما هم در صدد تغییر ارزشها و جامعه هستیم؟!

Rosa گفت...

چه گوارارو نمیدونم امروز کجا قرار میگرفت این یک سوال بد و غیر علمی بود! چون آگاهی ما پیرامون ماست و شاید فقط یک ابر کامپیوتر از اینده بتونه تا حدودی بفهمه چه امروز در کجا قرار میگرفت!
چه نشون داد قدرت براش بی اهمیته و با اینکه میتونست ریاست کنه اما به کوه و جنگل زد.

رزا: راستش من هم بودم اصلن میزدم به کویر و شاید برای همیشه درویش می شدم!
آن چیز مخوف که در کوبا بیرون زد مثل حکومت بلشویکها بود و چه می دانست مثل تروتسکی تبر کاری میشه:)
اگه نمی زد بیرون سرنوشت دادگاههای استالینیستی برایش رقم خورده بود؟!
فیدل هم حسابی سر عزراعیل را شیره مالید و بعدش هم تخم و ترکه ی خودش رئیس شدند.
کوبا جایی برای شنای چه نبود.
او خودش را به قاره ی امریکا متعلق می دانست!
تلاش کرد در جایی دیگر منطقه ی خودش را دست و پا کنه!
متاسفانه زد به کاهدون!
کتاب بگذار سخن بگویم را بخوان! مال دومیتیلا باید باشد...

همان اول انقلاب خواندمش ترجمه شاملو جان بود:)