۱۰ اردیبهشت، ۱۴۰۰

لینک دانلود کتاب یاری متقابل؛ عامل تکامل - اثر پتر کروپوتکین

 لینک دانلود کتاب یاری متقابل؛ عامل تکامل اثر پتر کروپوتکین

اینجا

لینک دیگر برای خواندن و دانلود کتاب اینجا

با تشکر از رفیق همه چیز برای همه  3>
 

معرفی کتاب یاری متقابل؛ عامل تکامل اثر پتر کروپوتکین
یاری متقابل: عامل تکامل یک مجموعه از مقالات است که توسط فیلسوف آنارشیست روسی پیتر کروپوتکین در سال 1902 نوشه شده است. مقالات ، که در ابتدا در مجله انگلیسی قرن نوزدهم بین سالهای 1890 و 1896 منتشر شده است ، نقش همکاری و سود متقابل (یا "یاری متقابل") را در حیوانات و جوامع بشری گذشته و حال بررسی می کنند. این استدلالی است در برابر نظریه های رقابت محور به اصطلاح داروینیسم اجتماعی ، و همچنین تصاویر عاشقانه همکاری که توسط نویسندگانی مانند ژان-ژاک روسو ارائه شده است ، که استدلال می کنند انگیزه آن بیشتر عشق جهانی است نه منافع شخصی. یاری متقابل: عامل تکامل در کمونیسم آنارشیست متنی اساسی تلقی می شود ، و مبانی علمی کمونیسم را جایگزین ماتریالیسم تاریخی مارکسیست ها می کند. بسیاری از زیست شناسان نیز آن را یک کاتالیزور مهم در مطالعه علمی و یاری همکاری می دانند.در بخشی از این کتاب آمده است:
" مفهوم تنازع بقا به عنوان عامل تطور، که توسط داروین و والاس به علم معرفی شد، به ما اجازه داده است که طیف بینهایت گسترده ای از پدیده ها را در تعمیمی عام بگنجانیم که به زودی به اساس فرضیات فلسفی، بیولوژیک و جامعه شناختی ما بدل شد. انواع گوناگونی از واقعیات: انطباق کارکرد و ساختار موجودات ارگانیک با محیط پیرامونشان؛ تطور فیزیولوژیک و کالبدشناسانه ؛ پیشرفت فکری و خود رشد اخلاقی، که سابقا با دلایل بسیار مختلفی توضیح میدادیم، توسط داروین در یک مفهوم عام تجسم یافتند. ما آن واقعیات را به عنوان تلاشهای مستمر - مبارزه علیه شرایط نامساعد - برای رشد افراد، نژادها، گونه ها و جوامع درک کردیم که به بیشترین غنا، تنوع و شدت زندگی منجر می شوند. "


۵۶ نظر:

ناشناس گفت...

قسمت اول:
همکاری در میان جانورانی که اجتماعی زندگی میکنند بسیار بیشتر قابل مشاهده است تا در میان انسانها. دلیل این قضیه این نیست که انسانها بدون همکاری زندگی میکنند، چنین حکمی کاملا در تضاد با مشاهدات خیلی ساده قرار دارد.
با تکامل نوعی از پرایمیتها به انسان، انسان زنگی اش در چهارچوب قواعد فرهنگی تکامل یافت که در آن رقابت و مهمتر، سلطه گری وجود دارد. رقابت و سلطه گری نقشی مهم و تعیین کننده ای در زیست و رشد و تکامل ما ایفا کرده است و من این تکامل را تکامل اقتدارگرایانه می نامم. تکامل تاکنونی اسنان در چهارچوب فرهنگ اقتدارگراینه، چیز مفیدی برای انسان نبوده است و حتی ممکن است به فاجعه برای نوع بشر تبدیل شود.
ویژگی تکامل فرهنگی منظور وار بودن رویکردهای انسانهاست (پرایمیتهای انسان شده). مثلا پیدایش رئیس قبیله، دولت و استثمارگری تمامی ابداع بوده اند و بمنظور خاصی بوجود آمده اند و همگی بخشی از زیست انسان در وجه فرهنگی اش هستند.
به اعتقاد من، جامعه آنارشیستی نیز جامعه ای است که آنارشیستها در ذهن خود بمنظور معینی برای بقا و رفاه خود آفریده اند. در این هیچ تخیلی وجود ندارد، از صفت مشخصه نوعی ماست که زندگی خود را ابتدا بصورت تصوراتی قابل بیان شکل میدهیم. آنارشیسم محصول زندگی کسانی ست که تحت رژیم سلطه زندگی خوبی ندارند و یا نمیتوانند تصور کنند که داشته باشند و منظور معینی را در ذهن می پرورانند که انهدام جامعه کهن اقتداگرای تاکنون موجود است. این اصلا قابل تعجب نیست. سلطه گران اولیه برای رفاه و آسایش خود مردسالاری و انواع استثمارگری را ابداع کردند.، ما آنارشیستها، انهدام مردسالاری و روابط سلطه گرانه دیگر مثل سرمایه داری.

یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

قسمت دوم:
منظور از ابداع آنارشیسم، تقابل و تناقض با موجودیت و اهدف حاکمین جامعه اقتدارگرای فعلی انسان است. اینکه بلاخره آنارشیستها موفق خواهند شد که جامعه آنارشیستی بوجود بیاورند و جامعه کهنه اقتداگرا را از بین ببرند، فقط و فقط به تعقل، هوشیاری، ابتکار و عمل آنها بستگی دارد. این صفات برشمرده، صفات عام فرهنگی هستند، همانطور که محکومیت اکثر اهالی جهان نیز محصول همین صفات در انسانهای اقتدارگراست.
تفاوت دیدگاه آنارشیستی با دیدگاه مارکسیستی در این است که در دیدگاه مارکسیستی انسانها در انتها کاری را منظور وار و با اراده و ابتکار انجام نمیدهند و صرفا تابع تکامل مادی و کور و خودبخودی زیستی هستند. این فرضیه ای ست بغایت غلط و بر خلاف فاکتها و مشاهدات . بعلاوه، این فرضیه ضربات سنگینی به دیدگاه آنارشیستی به زندگی و مبارزات انسانها برای شکل دادن به یک زندگی (فرهنگ) غیر اقتدارگرایانه زده است چون خود را بصورت یک نوع مسیحیت عرضه میکند و از اجتناب ناپذیری جامعه کمونیستی سخن میگوید.
با دید من، مبارزه با مارکسیسم باید همزمان با مبارزه با انواع دیگر اقتداگرایئ صورت گیرد تا بتوان روند حرکت انسان را از وجه ارباب و بنده، بالا وپائین، نخبه و توده، رهبری حزب و کادر و توده حزبی، به وجه انسانهای آزاد و همکار و همیار، تغییر داد.

یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

زندگی و عمل اجتماعی در تخیل و و در فضا غیر قابل قبول است،
ب راستی اگر کمی زمینی فکر کنیم،، شاید متوجه شویم یک فرق کوچکی بین کمونیسم آنارشی و دیگر افراد وجود دارد،
و همین فرق در عمل اجتماعی قابل لمس است، اعتراض ب ناملایمات افراد، و در حد امکان عدم تمکین ب منافع فردي و توجه ب ادمهای که احتياج عملی ب این دسته از افراد که اعتقاد ب زندگی جمعی و یا درک کردن افراد ب همیاری و همدلی و در نهایت اطلاع از وضیعت متقابل، ب نظر من تخیلی فکر کردن از هم دور بودن، و تبریک های الکی و پیوستن ب یک زندگی واقعی بهتر از درجا زدن تکراری زندگی بدون روشنایی است
نمونه مشخص امروز روز جهانی کارگران اگر راستش را خواستی باشی، کدام روز مال ما کارگران است، هیچ وقت و هیچ وقت دیگر هم نخواهد بود،
بهتر است هم نگویم، که چه روز خواهد بود، در مجموع این زندگی امروز ما و شما بهترین روزهای ما است،
شاید دیگر از هم حتا یک یاد خشک و خالی هم نکنیم،

Rosa گفت...

مبارزه با مارکسیسم باید همزمان با مبارزه با انواع دیگر اقتداگرایئ صورت گیرد تا بتوان روند حرکت انسان را از وجه ارباب و بنده، بالا وپائین، نخبه و توده، رهبری حزب و کادر و توده حزبی، به وجه انسانهای آزاد و همکار و همیار، تغییر داد.


رزا: با نوشته ی شما موافق هستم.بخصوص قسمت بالا.
آنارشی یعنی زندگی آنارشی و تا حد ممکن خروج از چارچوب های سیستم!
روز کارگر برای من ایجاد حکومت کارگری یا پرولتاریا نیست. همین الان از تظاهرات برگشتم و خوشبختانه در بسیاری از جوامع بجز تظاهرات فرمایشی و سندیکاهای زرد، آنارشی این تظاهرات را در راستای سازماندهی و ابراز مطالبات خود و بقیه ی فرودستان جامعه و در اشغال خیابان توسط مجموعه ای از گروهها کرده!
روز کارگر همیشه یک روز آنارشی است و افق انفلاب را علیه سیستم موجود در نظر دارد. از همان ابتدا نیز بود.
این روز را سوسیال دمکراسی رسمی کرد تا از آنِ خود کند!
ناسیونال سوسیالیستها و نازی ها نیز و اتحادیه های زرد...
ولی این روز خیلی فراتر می رود.
زنانی که از پوسترها حذف می شوند، جنبش ال جی بی تی، کُرد های مبارز، آنتی فاشیستها، آنتی کا و "آنتی بقیه" همواره بلوک خود را داشته و تلاش می کنند در همبستگی با مبارزات جاری در میان خود هماهنگی ایجاد کنند.
هماهنگی و نه ادغام ساختاری، هدف ما هست.
اغلب گروههای زنان و غیره در تلاش برای نابودی مناسباتِ خانواده و رابطه ی فرا/فرودست هستند.
ضد اقتدار گرا ها بطور کلی.
جنبش کارگری همواره یکی از ستون های این جنبش بوده و هست با مطالبات 8 ساعت کار ابتدا به خیابان آمد. زنان برای نان در روسیه، استارت سرنگونی تزار روسیه را زدند. جنبش سربازان، جوانان برای صلح جهانی، ضد میلیتاریسم و همه و همه ستونهای دیگر جنبشِ ضد اقتدارگرایی هستند.
خوشبختانه حفظ محیط زیست، حفظ گونه ها و و و...
جامعه در گوناگونیِ خود اما علیه اقتدار، همبسته می شود. و بزرگداشت می گیرند.
از بر خاک افتادگان یاد می کنند و با حضورشان ، پیام می دهند که مبارزه ادامه دارد و جای خالیِ رزمندگانِ نسلِ قبل را پر می کنند و البته با مطالباتِ به روز شده ی نسل خود؟!
این روزها (روز کارگر، زن، محیط زیست...)، امکان این را می دهند تا به عقب برگشته و راهِ رفته را آنالیز کرد و جهتِ مبارزه ی آینده را تصحیح کرد.
اگر سوسیال دمکراسی مطالبه ی کار و کم کردنِ بیکاری را مطرح می کند یا رادیکال ترها "لغو کار مزدی"!
جنبش زنان لغو کار بی مزد و بیگاریِ خانگی و بسیاران لغوِ "کار" به طور کلی!
برای مارکسیستها توسعه ی اقتصادی مطرح است! برای محیط زیستی ها توسعه یعنی نابودی بیشتر محیط زیست معنا می شود!
چگونه یک کارگر زغال سنگ دستش را در دست محیط زیستی بگذارد وقتی او خواهانِ بسته شدنِ معادنِ ذغال سنگ است؟
جوانان راهِ دستیابی به "انرژی پاک" را مطرح می کنند.
هر جنبشی روشنفکران و نخبگانِ خود را دارد تا زندگیِ انسانی ، نابودیِ زندگیِ گونه های دیگر نباشد.
کروپوتکین یکی از آنها است.
او همیاریِ متقابل را فاکتور تکامل می داند. همیاری را در گونه ها و خارج از آنها نشان می دهد. او در برابر "داروینیسم" به درستی از فاکتورهای دیگر تکامل می گوید.
آنچه را که سیستم موجود پنهان می کند.
علمِ او، راه را نشان می دهد.
بخصوص در دوران بحران، اپیدمی و پاندمی، در هر شهر و محله، گروههای خودجوشِ همیاری بر پا شد.
بدون فرمان، یا بخشنامه ای از بالا.
هنوز در شهری که هستم گروههای مجازی، لیست خرید می گیرند، کمک همسایگی قوی تر شده. مردم بیشتر از هم خبر گرفته و به هم کمک می کنند.
اینها عاطفه ی خودجوش و اغلب غریزی هستند که باعث اصلیِ بقای گونه ی ما هست.
مثل عشق که تاکنون سیستم موجود نتوانسته از بین ببرد.
و فکر نکنم هرگز هم بتواند!
قدرتِ ما و اسلحه ی ما
عشق است و همبستگی.
با این دو، سنگرهایی را فتح کرده ایم.
اما راهی دشوار کماکان باید طی کنیم.
راهی که باعث می شود همزمان در مبارزه با اقتدار خارجی، بر اقتدار داخلی خود، تصفیه حساب کرده و کنار اش بگذاریم تا بتوانیم دست در دست دیگری بگذاریم.
از موضعی برابر...

روز کارگر، روز همبستگی و ارج گذاری به مبارزاتی است که قبل از ما بوده.
روز زن نیز.
روزی که "ارواحِ" انقلابی فرا خوانده می شوند، تا فراموش نکنیم انقلابی باید!

Rosa گفت...

نمونه مشخص امروز روز جهانی کارگران اگر راستش را خواستی باشی، کدام روز مال ما کارگران است، هیچ وقت و هیچ وقت دیگر هم نخواهد بود،
بهتر است هم نگویم، که چه روز خواهد بود، در مجموع این زندگی امروز ما و شما بهترین روزهای ما است،
شاید دیگر از هم حتا یک یاد خشک و خالی هم نکنیم،

رزا: شاید دیگر از هم حتا یک یاد خشک و خالی هم نکنیم!
رفیق جان
اصلن اینطور نیست!
ما در حافظه ی مغزی اطرافیانِ خود، خوب و یا بد خواهیم ماند! شاید بصورت فرد در تاریخ نمانیم اما بصورت جنبش، خواهیم ماند!
نباید طلب کرد چون کارگر هستید یا پدر و یا مادر و یا زن و غیره، بطور ویژه بزرگداشت کرد؟!
من در مادری ام شاد زیستم!
خوشحالم که کارفرما نبودم!
مرد/شوهر/پدر نبودم:)
زندگی خود از من بزرگداشت دارد که دوستانم جزو اشغالهایِ مصرف گرای ضد انسان/گونه ها نبودند:)
خوشحالم بجز خاطره، چیزی از خود باقی نخواهم گذاشت.
نه ثروتی اندوختم نه بجز چند دست لباس دارایی دارم.
وقتِ رفتن، می دانم دیگران ادامه خواهند داد.
زندگی کرده ام و در کنار دیگران، بخشی از زندگی شان بودم.

قطره ای کوچک از اقیانوس که آلوده اش نکردم!

دستهای خسته از کارتان را اگرچه از دور اما در دست می گیرم که در همیاری و کمک متقابل به انسانها تلاش کردید.
و روزتان را، روزِ خودمان را تبریک می گویم.
باشد که همچنان سر افراز تا وقتِ رفتن در کنار ما باشید و قلب تان برای آزادی و برابری با قلبهای ما موزون بتپد.
3>

ناشناس گفت...

من واقعا ممنون سپاسگذارم، قضیه و قضاوت من و تو از مرحله ابتدايي و بدیعی گذشته، ب روایت دیگر زلزله ۶ ریشتری هم زمانی که ما مرتد شدیم نتوانست، این راز پنهان‌ و آشکار را خراب کند، خصلت و انرژی بد هم نتوانست، راه ما را ببندد، بر عکس‌ همانطور در بالا بدرستی اشاره کردی، قلب بزرگ شما در جان کوچک تو ما را تکان دهد،
در خاتمه ارزو دارم با انرژی مثبت تو موتور کوچک بتواند با حمایت دائمی بچرخد!!

Rosa گفت...

3>
3>
3>
3>
3>
3>
3>
3>
3>
3>
....

ناشناس گفت...

ممنون خانم رزا،
یک ضرر بزرگ ماتریالیسم تاریخی را از قلم انداختم.
در دیدگاه مارکسی، چون تاریخ انسان از طریق تکامل کور مادی طبیعت غیر زنده و زنده صورت میگیرد، دقت کنید که مارکس از عبارت "مستقل از اراده انسانها" استفاده میکند، نقش کلیدی ابداع و بوجود آوردن فرهنگ در روابط اجتماعی بکل نادیده گرفته میشود. ارتجاع از لحاظ مارکس و کارکسیستها نه محصول اراده یک عده بلکه محصول تکامل خودبخودی جامعه است!! از آنجا که در عمل نمیتوان نقش اراده و ابداع را نفی کرد، در عمل تربیت کمونیستی-مارکسیستی می شود تربیت دنباله روانه و نه متکی به خود، یعنی فکر کردن از ما پشت میز کار، عمل از کارگران. برای همین کارگر مارکسیست می شود مثلا "کمونیست" اما کماکان بنده نخبه مارکسیست و قداره کش رهبری. با این دنباله روی، عقل کارگر رشد لازم کمونیستی-آنارشیستی پیدا نمیکند و تشکیلاتش هم میشود کپی تشکیلات سرمایه دارها که هست تشکل سلسله مراتبی حزبی-سازمانی. از چنین تعقلی در کارگران نمیتوان انتظاری بهتر از ارتجاع استالینیسم و مائوئیسم و دولت بردگی مزدی و نوکر صفتی سوسیال دموکراتیک داشت.
اضافه کنم که اکثر کارگران غربی هم با کارگران دولتهای سابق مارکسیستی و کشورهای دیگر سرمایه داری فرقی ندارند. اکثر آنها عقلشان فعلا متعلق به حاکمینشان است و حتی سیاستهای امپریالیستی را هم که در انتها چیزی جز خود زنی نیست را تائید میکنند و با شرکت در انتخاب قانونی می نمایند.
بی رنج گنج میسر نمی شود.
چاره کارگران وحدت و تشکیلات است.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

بحث غلط مارکس:

"... انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد."
از ترجمه پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی:

http://www.kapitalfarsi.com/zamaem/zamime1.htm
غلط در این است که انسانها مناسبات خودشان را نه ناگزیر بلکه آگاهانه تعیین میکنند. اصلا انسان از پرایمیت به آنچه هست تبدیل شده چون مناسباتش را با طبیعت و همنوع و غیر همنوع و جانوران دیگر، آگاهانه و بر طبق نقشه و تدبیر قبلی ی در ذهن پرورانده شده شکل میدهد که البته روند تکاملی خودش را دارد که بحث دیگری است و صرفا تابع روابط اقتصادی نیست. اقتصاد بدون ابداع و تدبیر و فکر کردن و اراده داشتن وجود ندارد. مناسبات هم ابداع است. وقتی دو نفر با هم رابطه و یا کار معینی برقرار میکنند هر دو در ذهن ایده های پرورانده شده از قضیه دارند، حتی اگر ضعیف باشد و نتیجه ندهد. در بسیاری از مواقع، آن رابطه نتیجه میدهد. پس بحث غیر ارادی بودن رابطه (مناسبات) کاملا منتفی است.
انسانشناسی مارکس بسیار پیش پا افتاده و غلط است هر چند که برای ایجاد توجه به قضیه مفید بود اما نه مارکس و نه انگلس هیچکدام انسان شناس نبودند و فقط ار کار انسان شناسان دیگر استفاده میکردند. کلا، ماتریالیسم تاریخی مارکس کاری علمی و پخته نیست، و در چهارچوب فلسفه مبحوس است ولی مقدس کردن مارکس آنرا بیخودی بزرگ کرد.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

وجود نقش کلیدی اراده و آگاهی در پرایمیتی مثل انسان، در مارکس قبل از ماتریالیسم تاریخی بصورت ریشه های هگلی-فلسفی، و حتی در تزهای فویرباخ او وجود دارد، اما با نوشتن ایدئولوژی آلمانی با انگلس، مارکس بکل زد به انحراف از قضیه. برای همین بعضی از محققین مارکسیست معتقدند که انگلس مارکس را فاسد کرد. بعضی از مارکسیستها هم مثل مارکسیست هومانیستها اصلا به ماتریالیسم تاریخی اعتقاد ندارند ولی از روی فرصت طلبی و نفرت از آنارشیسم و قبول اینکه آنارشیستهای کمونیست برندگان تاریخی بحثهای اواخر دهه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هستند، بروی خودشان نمی آورند. بنظر من منطق آنارشیستی بسیار قوی تر از منطق مارکسیستی برای آگاهی از وضع وحشتناک انسان (استثمار، جنگ و جنایت و بیماری و محرومیت) است.
مارکسیستها ممکن است در جواب گنده گوئی کرده و دیالکتیک و فلسفه پرتاب کنند. بنظر من در منطق آنارشیستی به آکروبات بازی دیالکتیکی و فلسفه سازی احتیاجی نیست. اتکا به همان علم ساده که با پیدایش انسان همراه است و امروز بصورت متد ساده علمی در موسسات آموزشی و تحقیقی موجود است، کافی است. روش علم ساده است: فکر کردن بصورت منطقی و استدلالی، اتکا به مشاهده و تجربه و آزمایش برای اثبات فرضیات. دشواری علم در تفصیلات آن است نه در خود اصل روش. ساعتها و حتی سالها در علم بروی یک موضوع کار میشود اما روش کار ساده است، طول میکشد چون روابط درهم تنیده هستند و برای هر قدم احتیاج به مشاهده عیننی وجود دارد و بعضی از موضوعات دارای دسته بندی های گوناگونند. به دیالکتیک و فلسفه بافی مارکسیستی احتیاجی نیست، فاکتها روشن هستند و توجیه فراتر از علم رایج لازم ندارند.
یک آنارشیست مثل شما

Rosa گفت...

مشاهده و تجربه و آزمایش

رزا: دقیقن.
هر انسانی فرای مناسباتی که در آن مبحوس است با بکار بستن این سه مقوله خواهد دانست که گره مشکلات اش و مشکلات جامعه اش چیست.
ما از حدی از اختیار و اراده ی تغییر برخورداریم!
یک گاو هم که سالها استثمار میشود و خودش هم کالا است (شیر/گوشت) وقتِ ذبح فرار می کند!
تعداد آنها البته کم است در طبیعت ولی مشاهده شده، پس بخصوص آنها را قبل از ذبخ همزمان و در تعداد زیاد، داروی بیهوشی میزنند...
حال زنی که ماشین جوجه کشی مردسالاری است با همیاری زنان دیگر سقط می کند.
از خانه فرار می کند. برای همین هم هست که سیستم، سن ازدواج را پایین می برد تا زنان به درجه ی بلوغ نرسیده، برده شوند.
کارگر را تا حد مرگ استثمار می کردند و می کنند.
تمامی رفرم های موجود در تاریخ را خود کارگران ایجاد کردند.
ایده ی کمونیست، عدالت اجتماعی و بقیه آنها نه از کتابهای کتابخانه، از تفکر جمعی در کارخانه/خانه بیرون زد.
برای هر کدام از این رفرم های کنونی، مبارزاتی مستمر انجام شده.
با اراده ای سترگ و همبستگی عمیق.

ما بنده و برده ی سیستم موجود نیستیم.
و باید خود را از شر سیستم خلاص کنیم؟
سیستم با مارکسیسم، اپوزیسیون قلابی ایجاد کرد.
در تمامی حوزه های حزبی مارکس تدریس می کنند. در خود ایران مارکس شناسی و سمینارهای جورواجور تا سر مردم را گرم کنند در کارخانه های حزبی، تبدیل کارگر به سیبزمینی با مطالباتِ سبد غذایی، بالا بردن دستمزد و غیره!
کارگر به جای شورش، به اسم کسب "دانش مارکسی"، وقتش در حوزه های حزبی تلف می شود.
و زنان در مراکز مشاوره تا چه کنند، کتک کمتری بخورند!

برعکس اینکه اقتصاد تعیین کننده و روبنای فرهنگی، وابسته به زیربناست!

باید ابتدا خود را از شر مزخرفات فرهنگی/دینی/قومی خلاص کرد؟
اینطوری نسلی بدون زنجیر بردگی فرهنگی، خواهد توانست با اعتماد به نفس، مدیران را اخراج و چرخ تولید را خود بدست گیرند؟
کودکان در مدارس قبل از به زیر کشیدنِ اتوریته ی معلم، برده هستند و هرگز نخواهند توانست سیستم آموزشی خودگردان داشته باشند.
بسیاری از ایده های آنارشی حتی در سیستم موجود بکار گرفته میشوند. البته در مدارس اعیان ها. اینکه کلاس بالایی ها بیشتر به پایینی ها کمک درسی بدهند تا معلم.
یا کلاسهایی در طبیعت که لوییزه میشل (دوران کمون پاریس و قبل از آن) برپا کرد...

مارکسی ها اعتماد به نفس کارگران را گرفته و در احزاب با جدایی کار یدی/فکری، پیشگام/پسگام، قهرمان/توده، رهبران/کادرها/هوادار...، بازتولیدِ سیستم سلسله مراتبی موجود هستند.
هر کجا سلسله مراتب بود، صد در صد اقتدار وجود دارد.
آنها از اقتدار مثبت می گویند!
کسی که بیشتر می داند و نخبه است!

Rosa گفت...


من کفشم پاره شود اکنون در اینترنت از دانش کفاش استفاه می کنم و یا از او کمک می گیرم. اما او را رهبر خود نمی دانم.
داروساز و پزشک و دنشمند برای مشاوره و نه رهبری.
رهبر و کمیته مرکزی به چه کار می آیند؟
مثلن بهتر حرف بلدند؟ نماینده ی کارگران می شوند!
سیستم نمایندگی چیزی را عوض نمی کند.
چرا باید نخبه بدون یک روز کار تجربی، ادعای نمایندگی کارگر را داشته باشد؟
من تمام مدت تحصیل کار کردم. کارگران برای پایین بردن سرعت کار نابغه هستند.
بیشتر از مدیران ایده ی تولید دارند.
اما از آنجا که سودی بهشان نمی رسد، تمام نبوغ و تفکر جمعی شان در خرابکاری است:)
چگونه بدون گذاشتن ردی از خرابکاری، ماشین را از کار بیندازند:)
در حوزه های مارکسی چه می آموزند؟
فرهنگ کارگری!!! وجدان تولیدی!!!
در اغلب کارخانه های اینجا از "کمونیستها" بیزارند. بخصوص جوانان:)آنها را خود نماینده خوانده و دلال مدیریت می دانند.
غریزه ی آنارشی در میان جوانان کارگر، بخصوص بالا است. خرابکاری در تولیدی که از آن ما نیست.
باید به عمل مارکسیستها دقت کرد و ساختارهای حزبی و گروهی هیرارشیکالی که بوجود می آورند.
حرفها و نوشته هایشان اغلب دزدی از آناشیستها است.
حتی روز کارگر را هم مصادره کردند.
تمام ایده های آنارشی را لنین دزدید. پس از کسب قدرت سیاسی و تاجگذاری، یکهو انتخابی کردن افسران را توسط سربازان ، انتصابی و تروتسکی و چند ژنرال سابق سفید ها را نشاند در رهبری!
مارکس تئوری رهایی می نوشت، همزمان به کلفت خود تجاوز می کرد!
تئوری های رهایی بخش برای طبقه ی کارگر:)
برای همین باید دید، افرادی که در مناسبات با ما قرار می گیرند، خود چگونه هستند؟
چقدر از این تئوری های "ناب" را در زندگی روزمره بکار می گیرند؟
گردن اغلب سوسیال دمکراتهای اینحا از برخی کارفرماها کلفت تر است:)
بخشن قبل از رسیدن به مدیران، مجبوریم ابتدا از روی لاشه ی آنها رد شویم:)
انها پس از بیش یک قرن کپی کردن سیستم موجود به اسم دگرگونی جامعه، حنایشان رنگی ندارد.
در همدستی با سیستم موجود حتی از مدیران خطرناکتر می شوند.
اگر روزی میشد برای تغییر در وضعیت زندگی روزمره با آنها متحد بود، در قرن کنونی خود مانعی بزرگ برای طبقه ی کارگر شده اند.
اغلب نفشه های سرنگونی و شورشی و انقلابی را لو می دهند.
مثل شپش به جان طبقه افتاده اند و موقع قیام با پرچم های سرخ توی سر جوانان می کوبند...
گویا قرار است بدون اعلام رسمی حزبی/گروهی آنان، هیچ گونه اعتراضی شکل نگیرد.
آنان روی اعتراضات و فشار از پایین توده سوار می شوند تا از بالایی ها امتیاز بگیرند.
خود رهبر خواندگان، در مراحل بحرانی که جامعه با انقلاب و شورش از شر بسیاری از اتوریته و اقتدارها رها می شود، مجبوریم قبل از تاجگذاری شان، سلطه ی فکری/معنوی آنان را نیز به زیر بکشیم.
تمام قدرت به توده ها را شعار می کنند اما بموقع ترجمه می کنند،تمام قدرت به حزب کمونیست!
متاسفانه اینهمه آنقدر در تاریخ تکرار شده که اغلب رفقا از اسم کمونیست وحشت پیدا کرده اند!
اغلب اندیشه های شورشی را مصادره کرده و از معنا تهی.
من هم مثل شما ابتدا با اندیشه های قلابی آنان کمونیست شدم و پس از چند دهه به آنارشی رسیدم.
بدون مطالعه ی تاریخ نمی توان از شر شان خلاص شد!
روبنا/زیربنا!
ماتریالیسم تاریخی!
کسب قدرت سیاسی!
ایجاد اقتدار کارگری در برابر اقتدار سرمایه!
لغو کار مزدی بجای لغو کار!
حکومت کارگری!
پرولتاریا/خرده بورژوازی!
اتحاد کارگر و دهقان سپس قتل عام و شیمیایی کردن دهقان!
کالخوزهای اجباری و اشتراکی کردن همان اردوگاههای کار اجباری!
آنها آلترناتیو سیستم موجود نبوده و حتی کابوس بدتری از سیستم موجود را بنا کرده و خواهند کرد.
مجبوریم با به زیر کشیدن اقترار مذهب همزمان اقتدار مارسیست ها را نیز به زیر بکشیم.چرا که با سمبل داس و چکش، باپتک جمجمه کارگر را متلاشی و با داس دهقان را داعش وار گردن زدند.
البته خودگردانی ها و آتونومها از پس آنها خوب بر آمده اند.
چرا که بسیاری از ما از نفی اقتدار آنها، کمونیست و آنارشی شدیم:)
شاگردان خلافکار مدارس حزبی آنانیم:)
جعل هایشان را افشا و مثل لباس به تن، نزدیک شان بوده ایم:)
و این بار هرگز نخواهیم گذاشت انسانی ترین اندیشه ها و تئوری های رهایی بخش را برای کسب قدرت سیاسی شان جعل و مصادره کنند.
مشاهده/تجربه و خواندن تاریخ، این توانایی را به ما داده است.
آنها آزمایششان را پس داده اند...
آنارشی اقتدار آنان را نیز به زیر کشید...

Rosa گفت...

یک نکته که نباید فراموش کرد اینکه اقتصاد و مناسبات اقتصادی تنها یک فاکتور است.
سیستم کنونی بیش از وابستگی اقتصادی انسان را درگیر و پیچ و مُهره ی ماشینِ خودش کرده.
سیستم کنونی مناسبات کالایی اش است که بسیاری را وابسته کرده.

سالها بود که در جنبش زنان فکر می کردند اگر زن از لحاظ مالی مستقل شود، رها می شود!
امروزه بندهای مرئی و نامرئی زنان که اجازه نمی دهند زنان از مناسبات مردسالاری رها شوند یکی پس از دیگری شناسایی شده تا خودرهاگردانی زنان، موفقیت آمیز باشد.
وابستگی اقتصادی فقط یک فاکتور آن وابستگی است.
اتفاقن روبنا حتی نقش مهم تری در وابستگی و بردگی زنان ایفا می کند.
نقش مذهب و فرهنگ و... از وابستگی اقتصادی به مردان پر رنگ تر هم هست!
روبنا در بسیاری موارد تایین کننده می شوند.
همین انقلاب ایران را مثلن!
اقشار گوناگونی را بدلیل وابستگی مذهبی/فرهنگی و روبنایی به چاله ی خمینی انداخت!
حتی بنا به تعریف مارکسی بر طبق جایگاه طبقاتی، بسیاری اقشار اجتماعی برخلاف تعریف طبقاتی مارکسی رفتار کردند و انتخابشان شد ارتجاع!
چند سالی با مائویستها این بحث را داشتیم:)
تاریخ به ما نشان داد که جایگاه طبقاتی عامل اصلی پیشبینی رفتار طبقات نیست و روی این مقوله نباید دگم بود.
در بسیاری از مواقع روبنا نقش مسلطی در رفتار اجتماعی ما دارند و نه مناسبات اقتصادی ای که ما در آن قرار داریم.
یا روی آوری بسیاری از کارگران به فاشیسم هیتلری که با تعاریف کلاسیک مارکسی قابل توضیح نیست.
در مورد نقش ناسیونالیسم شونیسم نژادگرایی و روبنا، کاملن تعیین کننده و مسلط است و نه مناسبات اقتصادی.

کلن مبحث روبنا زیربنا هم خودش اشتباه است.
زیربنا در جوامعی و در وقایعی تاریخی، اصلن هم زیرِ بنا نیست:)

ناشناس گفت...

"کلن مبحث روبنا زیربنا هم خودش اشتباه است."
این کاملا بحث درستی است. من به این نکته در نقد نوشته فوق مارکس اشاره کرده ام اما نوشته بزرگ است و درج آنها بصورت کامنت گیج کننده خواهد بود. در فرصتی مناسب آن نوشته را در اینرنت میگذارم و لینکش را در یکی از کامنتهای آرشیو رزا خواهم گذاشت.
مجددا ممنون،
یک آنارشیست مثل شما

Rosa گفت...

mer30

ناشناس گفت...

در حقیقت چرا همینجا توضیح ندهم؟
کلماتی چون زیر بنا و روبنا بهتر است در مورد همان ساختن ساختمان بکاررود چون در ساختن ساختمان روبنا و زیر بنا قابل تفکیک است. در مورد پدیده های ارگانیک که اجزا لازم و ملزوم هم هستند، واژهای روبنا و زیر بنا فقط بیان کوته فکری است. در درک تحولات تاریخی و جامعه، روبنا و زیر بنائی در کار نیست. ساختار اقتصادی از طریف مناسبات اجتماعی ممکن می شود. مناسبات اجتماعی از طریق ذهن انسانهای سازنده آن پرورش داده میشود، مثلا در سرمایه داری، وجود مناسبات میان انسانها بصورت مالک وسایل تولید و فاقد وسایل تولید نیازمند دولت است (حقوق و سیاست و نیروی قهر) در غیر اینصورت این رابطه ممکن نیست و کسانیکه فاقد وسایل تولید هستند، یعنی کارگران ، مالکیت بر وسایل تولید را بدست میگیرند. پس وجود مناسبات اقتصادی وابسته به وجود حقوق و سیاست و قوه قهریه است و وجود قوه قهریه وابسته به کسب ارزش اضافی و انباشت برای اجیر کردن و وقت فکر کردن و ایدئولوژی و حقوق و دولت ساختن. در این رابطه، می بینیم که ، روبنا و زیر بنا کاربرد ندارد.
در مورد وابسته بودن چگونگی آگاهی به چگونگی وجود اجتماعی، اینهم ادامه بحث غلط مارکس است. چگونگی وجود اجتماعی انسان محصول ذهن انسان است چون انسانها آگاهانه میان خود رابطه برقرار میکنند. اشتباه مارکس در این است که نقش سازنده و ابداع کننده ذهن انسان را که اصل قضیه هست نمی فهمد. وجود اجتماعی تحقق عینی ذهن سازنده و ابداع کننده انسان است. آگاهی یک وجه عینی دارد و یک وجه ذهنی. شکل معینی از وجود اجتماعی انسان، در هر لحظه، تحقق عینی ذهنیت انسانهاست، حال چه در وحدت و چه در تضاد. این آگاهی بهتر است فرهنگ نام گذاشته شود چون بسیار جامع و همادین است. در وضعیت متضاد، ما دو یا چند فرهنگ متضاد داریم. مثلا در مقابل فرهنگهای حاکم مدرن، ما فرهنگ مارکسیستی و یا آنارشیستی داریم. خود فرهنگ حاکم مدرن در وجه سیاسی اش، بصورت مذهبی، سکولار، فاشیستی ، نژادپرستانه و دموکراتیک و امپریالیستی و غیره وجود دارد.
پس، اقتصاد زیر بنا و ایدئولوژی روبنا نیست و یا مناسبات اقتصادی تعیین کنند اشکال حقوقی و سیاسی نیست. اشکال سیاسی و حقوقی وجود انسان، بعنوان فعالیتی خلاق، شرایط بقای فعالیت و مناسبات اقتصادی او را فراهم میکند و مناسبات و فعالیتهای اقتصادی در وجود انسان، فراهم کننده شرایط فرموله کردن و پخته تر کردن و موثر تر کردن فعالیت حقوقی و سیاسی را.
این خیلی مهم است،
حقوق و سیاست و دولت خودشان فعالیت هستند و مثل تولید پیچ و مهره محصول ذهنیت ابداع کننده انسان می باشند. وجود راه و جاده و کارخانه و مزرعه و اداره و دادگاه و پاسگاه و شکنجه گاه و غیره همگی عینیت هائی هستند که از طریق ذهن انسانها ابتدا در فکر پرورش پیدا کرده اند و از طریق فعالیت جسمی بیرونی شده اند. اصل کار خصلت سازندگی است.
آگاهی و فرهنگ در جامعه اقتدارگرا که فرم طبقاتی پیدا میکند، عمدتا محصول کار ذهنی اختراعی صاحبان اقتدار است. آنها با زحمت و کوشش و هوشیاری بر انسانهای دیگر حاکم شده اند و سیستم جهنمی امروز برای ما قربانیان را بوجود آورده اند. برای همین است که توده های امثال ما ناآگاه هستند و معرف فرهنگ نیستند و بازیچه و مهره رای دهنده و مطیع آنها هستند. ما همه تو سر هم می زنیم و رقابت میکنیم، آنها متحد هستند و حتی وقتی با هم می جنگند مثل حمله نظامی و یا تحریم، از ما محکومین و تحت سلطه ها و برده شده ها استفاده میکنند. ما همدیگر را می زنیم و به هم تجاوز میکنیم و می کشیم و تحقیر میکنیم، ما اینکار را برای آنها انجام میدهیم، آنها خودشان با خودشان چنین نمیکنند. جامعه ما، اما محصول ذهن آنهاست نه محصول ذهن ما.
در مورد مردسالاری، مردسالاری قدیمی ترین نوع سلطه است. مردسالاری هم وجه اقتصادی دارد و هم وجه حقوقی و سیاسی و با دولت ممکن است. این نوع اقتدار هم بصورت طبقاتی وجود دارد، بصورت طبقه حاکم مرد و طبقه محکوم زن. دلیل اینکه این رابطه کثیف بخشا عادی شده است و خصلت طبقاتی آن نادیده گرفته میشود، بیولوژی تولید مثل است و شکل فرهنگی آن بصورت عشق و عاشقی که میدانیم همیشه موقتی و ناپایدار است و در دراز مدت چیزی نیست جز خانواده و بردگی در آن. وجود همزمان چند مناسبات اقتدارگرایانه در جامعه چیز خاصی نیست مگر اینگه در دگم مارکسیسم پایمان در گل گیر کرده باشد و آنرا بصورت یکی بعد از دیگری ببینیم. مثلا در چهارچوب مارکسیسم، امکان برده داری مستقیم صنعتی وجود ندارد ولی ما میدانیم که بخشا وجود دارد (در یک مجتمع لباس سازی در آسیای شرقی در یک جزیره) و ممکن هست که آینده فرهنگ اقتدار باشد.
در مورد این پیشگوئی غلط مارکس که جامعه کمونیستی اجتناب ناپذیر و سرمایه داری آخرین نوع مناسبات آنتاگونیستی است، باشد برای فرصت بعدی.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

مارکسیستها فرهنگ اقتدارکرایانه حاکم بر انسان را نادیده کرفتند، به خلاقیت و ابتکار و هوشیاری و خباثت گرایش به اقتدار توجه نکردند، زیرکی و توانائی بورژوازی را ندیدند، فرضیه های خیالی مثل نظریه ماتریالیسم تاریخی ساختند تا موقعیت نسبتا مرفه و آزاد خود در سیستم سلسله مراتبی حاکمین را مثلا در ضدیت با اربابان شان و در خدمت مثلا طبقه کارگر قرار بدهند، آنها ما و دیکران را به ایده الیست و خیال پرداز محکوم کردن تا رهبری بگیرند و همه را به ناکجا آباد سرمایه داری دولتی فاشیستی استالینی تکامل دهند. حزب کمونیست چین هم یک حزب فرصت طلب و در رویای امپریالیسم شدن در ردیف امپریالیستهای دیگر است. آنها طبقه کارگر چین را آزاد نکردند، آن طبقه را به بخش صنعتی کارگران جهان و در خدمت سرمایه داران کل جهان تبدیل کردند.
یک آنارشیست مثل شما.

ناشناس گفت...

در مورد جامعه ایران،
فکر کنم با توضیحات فوق درکش مشکل نباشد. فرهنگ اقتدارگرائی در آن چند هزار ساله است. این فرهنگ حتی امپریالیستی هم شد. فرم اخیرش اسلامی است، قربانیانش زنها و کارگران و سکولارها. آنارشیسم در ایران هم ضد مردسلاری است، هم ضد سرمایه داری و هم ضد خرافات مذهبی و هم انواع نژادپرستی و قوم کرائی. آنارشیسم در ایران سکولار نیست چون سکولار یعنی دولت غیر مذهبی و آنارشیست به دولت اعتقاد ندارد. آلترناتیو آنارشیستی در مقابل وضع سلطه گری حاکم، الغای دولت، سرمایه داری، ارگانهای شستشوی مغزی خرافی و ضد علمی مذهبی، مبارزه با امپریالیسم با سمت گیری به مدیریت جامعه از طریق تشکلات همه ایرانی ها بصورت غیر سلسله مراتبی، یعنی شورائی است. معنی شورائی در دیدگاه آنارشیستی یعنی غیر سلسل مراتبی. این با معنی کلکتیو یکی است. فرقی ندارد بگوئیم کلکتیو و یا شورائی و یا غیر سلسله مراتبی. البته انقلاب آنارشیستی در ایران احتیاج به کار مستمر و طولانی داخلی و جهانی دارد. مثل حاکمیت ها و بوجود آوردن سلطه و سروری توسط آنها، آنارشیستها هم باید تحصیل کنند، یاد بگیرند، فکر کنند، زحمت بکشند و مبارزه بکنند. یاد مالاتسلا به خیر که معتقد بود آنارشیستها باید علم بیاموزند و حرفه یاد بگیرند تا زندگی شان بگردد و سلامت عقلی و روحیه مبارزه داشته باشند و از درامدشان برای مبارزه استفاده کنند.
همه آدمها دارای صفات آنارشیستی هستند چون در انتها به استقلال خود و با خود بودن و مزاحم و زورگو و بالاسر نق زن نداشتن علاقه دارند، حتی نوکرانو کلفت ترین آنها.
فکر کنم برای چندین هفته نوشتم. ممنون خانم رزا.
آنارشیستی مثل شما

ناشناس گفت...

در مورد دلیل موفقیت مارکسیستها نوشتم اما سیستم گوگل مانع درج آن شد چون بطور اتوماتیک اول درج از طریق حساب گوگل را حقنا میکند. گوگل هم چیزی نیست جز دستگاه جاسوسی برای ارتجاع حاکم و دولتهایشان.
بهرحال کوتاه کنم.
دلیل موفقیت مارکسیستها علمی بودن (در اقتصاد سیاسی) و شبهه علمی بودن (در فلسفه و درک تاریخی) آنها و عدم نقد اقتدارگرائی است. آنها همه چیز را رشد نیروهای مولده میدیدند. توده ها هم تحت سیستم همه چیز را رشد نیروهای مولده میدیدند. بعلاوه، برای حرکت از حمایت حاکمین تا حمایت از مارکسیستها نباید راه طولانی می رفت و میتوان براحتی نخبه ها را از سرمایه دار به مارکسیست عوض کرد. نخبه های مارکسی کار فکری را انجام میدادند و توده ها کارگر کار یدی را. دولت مارکسیستی هم میشد دولت نخبه ها که با رشد نیروهای مولده که تعیین کننده همه چیز است، معجزه کمونیتستی بوجود خواهد آورد. این کارگران را از آنارشیسم دور و به مارکسیسم جذب کرد. حزب بلشویک و دولت مارکسیستی جذابیت را صد برابر نمود.
این کاملا شباهت به پر طرفدار بودن سازمان مجاهدین خلق بعد از سرنگونی شاه دارد. مثل مارکسیستها، رهبرانشان به اقتدار نزدیک بودند و اصل و کنه اقتدار را نقد نمیکردند. پله حرکت و دوری از اقتدار حاکم به اقتدار اسلامی برایشان ساده بود تا یاد گرفتن انسان شناسی و اقتصادی سیاسی و تاریخ و علت مردسالاری و جامعه طبقاتی و جنگ و امپریالیسم و درک وجود ننگین پدید ه ای بنام دولت.
حالا اوضاع فرق کرده. خیلی خلاصه بود. خسته شدم.
یک آنارشیست مثل شما

Rosa گفت...

آنارشیستها هم باید تحصیل کنند، یاد بگیرند، فکر کنند، زحمت بکشند و مبارزه بکنند. یاد مالاتسلا به خیر که معتقد بود آنارشیستها باید علم بیاموزند و حرفه یاد بگیرند تا زندگی شان بگردد و سلامت عقلی و روحیه مبارزه داشته باشند و از درامدشان برای مبارزه استفاده کنند.

رزا: دقیقن!
در تشکل های حزبی، هواداران و کادرها می بایستی بخشی از حقوق ماهیانه شان را به تشکیلات بدهند! با این پول، مرکزیت مینشیند و کار فکری می کند! مثلن اعلامیه بیرون می دهد!
من در سازمان زنان که 8 مارس و مائویستی بود خیلی خرج کردم برای جنبش زنان! تازه وبسایت و بقیه را هم خود انجام میدادم! هم نویسنده بودم و هم مترجم اعلامیه های مزخرفشان و هم سخنران!
طی این 8 سال رهبری تشکیلات عوض نشد!
نه تحصیلات داشت و نه کاری بلد بود و نه کار می کرد!
از حزبشان گویا مقرری داشت؟!
حزبشان هم اعضا کار می کردند و برای کمیته مرکزی که مخفی هم بودند می فرستادند!
یک نوع دیگر از ارباب رعیتی که بجای مذهب از ایدئولوژی تغذیه می شود.
مارکس هم دستش در جیب انگلس و انگلس دستش در جیب کارگرانِ کارخانه ی باباش بود که بعد خودش هم کارخانه دار شد!
کلفت/نوکر هم داشتند!
اغلب کمیته مرکزی های تشکیلاتهای ایرانی، صد رحمت به علم اندوزی!
دارای فرهنگ لمپنی و از حداقل سواد بی بهره!
دانشمند و استادشان مارکس و انگلس!
نگاه کوتاهی به نوشته های علنی هایشان بیندازیم مثل منصور حکمت که یک ماچوی اشغال هست بخصوص فایلهای صوتی اش علیه سقط جنین افتضاح مذهبی و از یک آخوند بیشتر نیست!
مخفی هایش هم ناموس پرست و جنسی:
تصفیه درون سازمانی عبدالله پنجه‌شاهی

https://ap1356.wordpress.com/

من دوره ای در ابتدای ورود به دانشگاه از صندق مالی مشترک کلکتیوی که بودم کمک گرفتم تا اجازه ی کارم امد. دانشجویی البته سه ماه در سال حق کار داشتم و به بهانه ی شرایط جنگی در ایران که "پول خانواده " نمیرسد، آخر هفته ها را هم اجازه کار گرفتم.
برای رفتن به یک تظاهرات می ماندم!
ولی "نخبه" های تشکیلاتها همه جا بودند!
الان هم اغلب تریبونها را اشغال کردند به نمایندگی از کارگران، زنان، حقوق بشر، ال جی بی تی و...
یک عده انگل که از نادانی اجتماعات تغذیه می کنند!
همه جا هم هستند!!!
"صدای زنان ایران"
نمایندگان کارگران ایران!
از هر جایی هم سوبسید و کمک مالی "امپریالیستی" می گیرند!
من مشکلی با کمک مالی ندارم میان رفقا.
ولی آنها از روی قانون ارباب رعیتی کار فکری کردن از هوادارانشان هم می چاپند!
جالب است که از این هم صحبت می کنند که مارکسیسم علم است! مارکس هم دانشمند!
اینها هم استادِ تجزیه تحلیل کردنِ کتابهای مارکس/لنین و بقیه!
داشتم کتاب لینک بالا را می خواندم.
توکل/زهری و بقیه با بالا کشیدنِ همین کمکهای مالی ما خودشان را اینور آب رساندند یک قاتل و یک صراف و کلاهبردار!
بقیه در اکثریت وضعشان از این هم خرابتره! چاه کارگر هم تاییدیه سیاسی برای هر اصلاح طلب/ قاتل (غلی چگنی)... صادر و لابد پولی هم می گیره!
بقیه هم وابستگی مالی به بنگاههای سعودی/امریکایی/اسرائیلی و بقیه!
ازشان پول می گیرند تا علیه شان تظاهرات هم بگذارند...
رجوی ها هم وضعشان از چپها هم خرابتره:)
حال یک عده هم دکان آنارشی ایرانی راه تو بی بی سی انداختند!
واقعن حال به هم زن!

یارو سولماز مددکار زندان اوین بوده! اوین!
اینجا توئئت باز کرده آنارشی شده!
فردا هم گندش مثل عارفانی در خواهد آمد!
من راستش تک و توک آدم سالم دیدم.
اغلب جنبش ها دکان هستند برای مرکزیت ها، جنبش زنان و الان هم ال جی بی تی!

برای همین هم نسل جدید باید شش دانگ حواسش را جمع کنه!
اقتدار عاطفی را بیشتر توجه کند.
هر آنارشی باید مالی و اندیشه ای مستقل اما هماهنگ عمل کند.
هر آنارشیست باید مسئول زندگی خودش باشد و البته کمک گرفتن جرم نیست اما در رابطه ای برابر و نه ارباب رعیتی!

بخصوص بچه های علنی و سخنگو های موقتی را باید زیر ذره بین گذاشت.
ما نه مرکزیت داریم و نه سخنگوی دائمی!
این آرشیو هم آرشیو هست و فقط آرشیو که مطالب و کتابهای اهدایی را درج می کند.
اغلب مطالب، نوشته های کلکتیو است.
اگر افتضاح است مسئولیتش با من است:)
آنها که خوب است اغلب کار جمعی است.

اگر موافق باشید مطلب زیربنا/روبنا را با تصحیح جزئی (اشتباهات تایپی) به عنوان هدیه در صفحه ی اول بگذارم؟
در کامنت دونی مطلب روی جستجوگر ها نمی رود.

شاید بحثی مستقل شکل بگیرد؟

از طرف خودم برای تلاشی که کردید ممنونم.




Rosa گفت...

Nicht das Bewußtsein bestimmt das Leben, sondern das Leben bestimmt das Bewußtsein.

Karl Marx, Friedrich Engels: Die deutsche Ideologie

این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنها را شکل می دهد، بلکه برعکس این هستی اجتماعی آنان است که آگاهی شان را تعیین می کند.

انسان محصول روابط اجتماعی و اقتصادی است:)




ناشناس گفت...

خانم رزا، تمام کامنتهای من را میتوانی از لحاظ انشائی و دیکته ای و حتی مفهومی تغییر دهی و در صفحه ای بگذاری که در اینترنت قابل جستجو باشد. البته اگر اینکار را بکنی خیلی ممنون می شوم و آنرا به عنوان همکاری آنارشیستی حساب میکنم. در تغییراتی که میدی وجه ضد امپریالیستی آنرا را نادیده نگیر. فلاکت قربانیان اقتدار در ایران (زنان و دختران، دهقانان سابق و فعلی، بچه ها و کارگران و همه زحمتکشان) محصول اتحاد علنی و غیر علنی مجموعه سیستم پادشاهی، سیستم یوغ مذهبی و سیستم امپریالیستی موجود است. ممنون

ناشناس گفت...

مطالب دیگری دارم که برای فرموله کردن ذهن آنارشیستی خودم نوشته ام. آنها را در اینده در اختیارتان خواهم گذاشت.

ناشناس گفت...

فرض کن در اصلاح کامنتهایم از خودت چیزی اضافه کردی و یا معنی مطلبی را به دلخواه خودت تغییر دادی. عیبی ندارد، حتی اگر موافق نباشم. خیالت راحت باشه، اینجا ما مقاله و کتاب نمی فروشیم و من با کسی مسابقه رهبری ندارم. هر جور دوست داری تغییرشان بده. تازه، من فکر نمی کنم که تمام مطالبی را که نوشته ام از خودم است، من تحت تاثیر و یادگیری همه آنارشیستها و حتی مارکسیستهای گذشته ذهنم را می سازم، ما هم یک فردیم که ارزش فردی داریم و هم یک انسان بخاطر وجود انسانهای دیگر. ممنون.

Rosa گفت...

خوب خیلی عالی.
من فردا میبرم صفحه اصلی.
اگر هم سوالی باشه همان در کامنت دونی می گذارم.

در مورد رشد نیروهای مولده که همواره مثبت ارزش گذاری می شود و سیاست "توسعه فیلی" ایدئولوژیکیِ مارکسیستها را نیز منفی می دانم.
بخصوص در دوران بحرانی ای که محیط زیست در روی زمین در خطر است و امکان تغییرات شدید محیط زیستی محتمل!
بخصوص حرص به مصرف و مصرف بیش از اندازه ی طبیعت برای من سمت گیری به سوی توسعه را منتفی می کند.

ناشناس گفت...

در زندگی اجتماعی کارگرانی ب منافع فردي و جمعی خود آشنا هستن که در مجموع جهانی کمتر از یک درصد هستن را نمی توان پیدا کرد که صحبت از زیر بنا و رو نما داشته باشند،
زیر نما و رو نما فقط از مبارزه‌ طبقاتی دور می‌کند، این صحبت دیروز انروز نیست، صحبت دو قرن است خیلی این آقایان تلاش کردند،، تا ب دلیل بی سوادی کارگران پیش آهنگ را تخته کنند تا بتوانند، نظرات‌ درب و داغم خودشان که کاملا عیر علمی و دور است واقیعت است تحت نام اگاهی، سوسیالیستی درون طبقه را طوری جمع بندی کنند، تا ریشه واقعی مبارزه را ب نفع خود جلب کنند، بیشتر هم موفق و موقیعت خود را محکم کنند، مناسفانه بعد از ۱۹۱۷ و سرکوبی شوراها و سرکوبی کامل کمونیستهای شورایی و انارشیستهای انقلابی بتوسط لنین و بلشویکها موفق شدند!!

ناشناس گفت...

خانم رزا، عالی، ممنون. منهم شاید بخشهای دیگر نقدم را در ارتباط با سئوالات در کامنتها گذاشتم.

ناشناس گفت...


"مناسفانه بعد از ۱۹۱۷ و سرکوبی شوراها و سرکوبی کامل کمونیستهای شورایی و انارشیستهای انقلابی بتوسط لنین و بلشویکها موفق شدند!!"
من سعی کردم دلیلش را توضیح بدم، نظر شما در مورد توضیح من چیست؟ شما چطور برایش دلیل می آورید؟ دوست دارم بدونم. از قبل ممنون.
البته منظور من از موفقیت رسیدن به اهداف تعیین شده توسط خودشان بود نه موفقیت به معنای آنارشیستی-فمنیستی-کمونیستی. بنظر من موفقیت ما جلب توده ها نیست، موفقیت ما تغییر ذهنیت آدمها و ایجاد ارتباط ارگانیک با زندگی آنها بعنوان بخشی از زندگی خود ما علیه مناسبات اقتدارگرایانه است. کلا مارکسیستها قابل ارتباط نیستند که توضیح خواهم داد.
میشه گفت ما هم موفق بودیم چون وارد لجنزار قدرت دولتی نشدیم و خوب و پاکی خودمان را حفظ کردیم. بعضی از آنارشیستها در اسپانیا رفتند تو دولت جمهوری و ضربه زدند و باختند و نقد هم شدند. ولی در مجموع سلامت فکری و عقلی ما پا برجاست. این خیلی مهمه. مارکسیستها سلامت عقلی ندارند چون هر سال که میگذره مجبورند گذشته خود را بجای نقد کردن، نادیده بگیرند و پنهان کنند و خودشان را گول بزنند. الان میدانند که از لحاظ تشکیلاتی و حزبی و دولتی کاملا ورشکسته هستند، ولی بصورت یک بیماری عقلی، چیزی جز تکرار همان ایده های شکست خورده ندارند . عقاید آنها به همان دلایل هنوز جذاب است اما امروز ساده تر و بهتر می شود نقدشان کرد چون با تجربه و نتایج ازمایشی علمی نمیتوان شوخی کرد. آدمها با گول زدن خود بخودشان لطمه می زنند و از تصمیمات منظقی و علمی گرفتن دور می شوند.
یک آنارشیست مثل شما

Rosa گفت...

دلیل مناسفانه بعد از ۱۹۱۷ و سرکوبی شوراها و سرکوبی کامل کمونیستهای شورایی و انارشیستهای انقلابی بتوسط لنین و بلشویکها موفق شدند!!"

رزا: دلایل زیادی داشت. من چند سال پیش نتایج تحقیق یک کلکتیو آلمانی را ترجمه کردم و اکنون در دسترس می باشد!
انقلاب اکتبر روسیه از منظر آنارشیسم فایل شماره ی1

https://youtu.be/yYpVpECrASQ

انقلاب اکتبر روسیه از منظر آنارشیسم فایل شماره ی2

https://youtu.be/IoN3wwYoZXI

انقلاب اکتبر روسیه از منظر آنارشیسم فایل شماره ی 3

https://youtu.be/Jfq7JZup1K4

انقلاب اکتبر روسیه از منظر آنارشیسم فایل شماره ی4

https://youtu.be/kGWbyoKDC7I

Rosa گفت...

باشه حتمن
من ابتدا ترجمه را چک می کنم چون ممکنه اشتباه کنم:)
بعد اطمینان بیشتری خواهم داشت.

ناشناس گفت...

ممنون خانم رزا، ولی سئوال من از شما نبود. سئوال من از نویسنده آن کامنت بود که لطف کرد نظرش را نوشت. بعلاوه سئوال من دلایل موفقیت مارکسیسم است نه الزاما نوع بلشویکی آن چون دهها میلیون سوسیال دموکرات مارکسیست هم وجود داشت و همه آنها موفق بودند. در مجموع مارکسیسم در شکل بلشویکی و در شکل سوسیال دموکراتیک برای مدت طولانی موفق بود. من به لینکهائی که دادید مراجعه میکنم شاید سئوال را از زاویه ای که در ذهن من هست توضیح داده باشد. البته به فوریت نمی توانم جواب بدهم چون باید بردگی کنم. مرسی.

Rosa گفت...

از نظر من:
بلشویکها همانطور که در فایل صوتی 2 و 3 بطور مشخص گفته شد کمک مالی خوبی از آلمان گرفتند و پس از انقلاب فوریه در روسیه، لنین را با قطار آلمانی به روسیه فرستادند. آلمان در آن زمان در جنگ اول جهانی بود و در جبهه فرانسه و روسیه می جنگید. حکومت کرنسکی (حکومت موقت) حاضر به صلح با آلمان نبود. لنین و بلشویکها به آلمان قول همکاری دادند و بعد از قدرت گیری بر طبق قول شان، قرارداد صلح یکجانبه با آلمان را امضا کرده و مناطق بزرگی مثل اوکراین را که به "انبار غله ی روسیه" معروف بود برای قوای آلمان تخلیه کردند و آلمان هم خیالش از بابت جنگ در دو جبهه راحت شد.
لنین بعد ها که کمک های مالیِ آلمان لو رفت، اعلام کرد که او این پولها را از حکومت آلمان گرفته ولی خرج "انقلاب" کرده!
بر طبق سناریوی واقعی با اسم "قطار لنین" چندین فیلم مستند و داستانی درست شد.
چون بلشویکها گروه کوچکی بودند و قدرت گیری آنها در روسیه، در هاله ای از ابهام بود.
بعدها هم در انتخابات مجلس موسسان که لنین و حزب اش آن را منحل کردند بلشویکها حتی بیش از 15 درصد رای نیاورده بودند. تازه انتخابات مجلس موسسان، پس از تسخیر قدرت سیاسی بود و لنین هم رهبر!

بر طبق همین رهنمود عملی از لنین و بلشویک ها می توان رفتار گروههای چپ ایرانی را توضیح داد. امثال م. رازی و حضورش در بی بی سی و بقیه.
آنان خود را به حکومتها، عرضه می کنند و هر کدام شان هم قیمتی دارند و در فردای سرنگونی رژیم اسلامی، در تسخیر قدرت سیاسی شانسی نیز دارند.
البته بهای وابستگی مالی لنین به حکومت آلمان، قرارداد صلح یکجانبه بود.
در مورد احزاب و گروههای عرضه شده در بی بی سی، "مورد" قرارداد معلوم نیست صلح/جنگ/غیره!
دلیل قدرت گیری اینگونه احزاب در دوران های بحرانی جنگ/فحطی/فروپاشی حکومت مرکزی/انقلاب و غیره، نا بالغی توده ی در مبارزه است.
نیروهای مردمی و انقلابی باید پس از فروپاشی حکومت مرکزی به ساختارهای حزبی/گروهی سلسله مراتبی متوجه باشد و علیه قدرت گیری و تسخیر قدرت سیاسی توسط آنان به هوش بوده و جلوگیری کنند.
و تلاش مستمر تا وزنه ی قدرت، در کلکتیوها و شوراها مانده و به هیچ وجه نگذارند احزاب (که اغلب شان هم مزدور حکومتهای دیگر هستند) اقتدار
مردم را حذف کنند.
تراژدی قدرت گیری ضد انقلاب بلشویکی و لنین بسیار با انقلاب ایران تشابه دارد.
هنوز یک سال هم از کسب قدرت سیاسی آنان نگذشت که هر دو دست به سرکوب نیروهای مخالف زدند. اعدام صحرایی/ زندان های گله ای/محاکمات نمایشی/حذف یاران سابق/ کُشتار جمعی مخوف تر از شاه ایران و یا تزار روسیه!
دادگاه های "انقلاب"!
حکومت ضد انقلاب به اسم انقلاب!

Rosa گفت...

سئوال من دلایل موفقیت مارکسیسم است نه الزاما نوع بلشویکی آن چون دهها میلیون سوسیال دموکرات مارکسیست هم وجود داشت و همه آنها موفق بودند. در مجموع مارکسیسم در شکل بلشویکی و در شکل سوسیال دموکراتیک برای مدت طولانی موفق بود.

رزا: موفقیت مارکسیسم در این است که حاکمان آن را به عنوان اپوزیسیون قانونی قبول و مطرح می کنند!
هر سیستمی برای خود یک اپوزیسیون کاذب اَلم می کند در تحمیق مردم.
اپوزیسیونی با رهبر (مارکس) با حزب سلسله مرانبی (سوسیال دمکراسی) و بقیه ی تشابه ها به ساختارِ خود.
توجه به سازماندهی هر جنبشی بسیار مهم است. فرم سازماندهی نشان از این دارد که در فردای تسخیر قدرت سیاسی چه بر سر مردم خواهد آورد؟
داشتن رهبری خمینی/لنین...
داشتن اندیشه های امپریالیستی امت اسلامی و ایجاد امپراطوری...

Rosa گفت...

رضا پهلوی آقازاده حکومت اسلامی

مسلم منصوری

http://www.azadi-b.com/?p=7583

همکاری رضا پهلوی با حکومت اسلامی و گلوبالیست ها، نه از یک موضع سیاسی و تاکتیکی است و نه او مزدور و مامور آنهاست، بلکه او با موضع گیری ها و عملکردش در طی این سال ها نشان داده که به لحاظ اعتقادی و هویتی به اسلام باور دارد و ماهیت اش همین است. او در این زمینه چنان فناتیک است که اسم دخترش را در آمریکا “نور زهرا” می گذارد.

دفترش در واشنگتن پاتوق لابی ها و مهره های رژیم است. نازی افتخاری دختر دایی همسرش همان زمان که در دفتر او مشغول کار است، به هر دانشجویی که با سازمان نایاک تریتا پارسی همکاری می کند ۵۰۰۰ دلار کمک هزینه در نظر می گیرد....

رزا: با اینکه اختلاف دیدگاهی من با نویسنده زیاد است، اما فاکت های جالبی دارد :)

ناشناس گفت...

ممنون از پرداختن به موضوع. آنارشیستی مثل شما.

ناشناس گفت...

اینرا در سایت عصر آنارشیست دیدم:
لنینیسم بر علیه آنارشیسم

چه بسیارانند که زاد روز “ولادیمیر ایلیچ لنین” در روز بیست و دوم آوریل ۱۸۷۰ را شاد باش می گویند و این هرگز پایانی نخواهد داشت. اما این شاید یاد آوری مناسبی نیز خواهد بود که چگونه انقلاب اجتماعی در روسیه در زیر یوغ و اسارت حزب بولشویک ها قرار گرفت و هزاران هزار از مخالفین دگراندیش، سرکوب گردیدند. پیگرد توده های کارگر آنارشیست؛ مبارزه بر علیه جنبش دهقانی در اوکراین و در نهایت، قتل عام وحشیانه ی ملوانان کرونشتات را همواره در یادمان تاریخ انقلابات اجتماعی زنده نگه می دارد.

این چهره ی ” فانیا بارون” متولد ۱۸۸۷ میلادی، یکی از زندانیان بی شمار آنارشیست و انقلابیگر اجتماعی است که در ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۱ میلادی توسط نخستین سازمان امنّیت شوروی “چکا” تیر باران گردید. البته هنوز هم جای گفتمان باز است، ولی این رفتار ضد انقلابی بلشویک ها بود که راه را برای ایجاد وحشت و هراس “جوزف استالین” هموار نمود و انقلاب زحمتکشان را سرانجام به انحراف و شکست کشانید.

فانیا بارون را نمی شناختم و به ویکی رفتم اینو پیدا کردم:
https://en.wikipedia.org/wiki/Fanya_Baron
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

در ارتباط با خبرهای امروز،
سن ازدواج دختران در ایران ۱۳ سال، سن کاندیتاتوری برای رئیس جمهوری کذائی ۴۰ سال.
این نشان میدهد که عمدا دختر از لحاظ عقلی نابالغ میخواهند بفروشند تا هر کاری که میشود با او بتوان کرد.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

مارکسیستها ایده های مارکس را به تجربه گذاشتند. لنین هم تابع عقاید مارکس بود.
وقتی انسان را نبینی و فقط رشد نیروهای مولده را ببینی، کارت به سرمایه داری و جنایتکاری کشیده می شود.
از لنین و استالین و کائوتسکی نیست از خود مارکس است، مخصوصا در نظریه غلط ماتریالیسم تاریخی او که در آنارشیستها هم تا حدودی نفوذ داره.
انسان را نمیتوان از زاویه شخص ثالث ، مثل حیوانات، مطالعه کرد. برای درک انسان باید ذهنیت او را شناخت، باید خصلت خلاق او را دید، باید دید که جامعه انسان صرفا طبیعی نیست بلکه صنعت انسان است.
جامعه اقتدارگرا صنعت اقتدارگرایان است. بردگی و زندگی برده گونه ما دقیقا توسط ذهنیت سلطه جویانه در انسان بوجود آمده.
همکاری و رقابت هر دو در انسان وجود دارد. شکنجه گر با سلطه گر همکاری میکند. نظامیون امپریالیست با سرمایه داران همکاری و همیاری میکنند.
وجود همکاری و همیاری اثبات میکند که داروینیسم اجتماعی غلط است اما مرتجعین هم با هم خوب همکاری و همیاری میکنند و بر ما به همان علت حاکم هستند.
کافی نیست که از تعاون و همکاری بگوئیم باید ارتجاع را ، مخصوصا روانشناسی آنرا خوب بفهمیم.
متاسفانه، در این مورد غفلت وجود داشته و ماتریالیسم تاریخی در آنارشیستها هم نفوذ کرده.
بنظر من انسانهای اولیه کمونیست نبودند. آنها اگر کمونیست بودند مردسالاری و جامعه طبقاتی درست نمیکردند.
پیدایش جامعه طبقاتی ادامه تکامل وجود سلطه جویی در پرایمیتهای انسان شده است.
در پرایمیتها مرد سالاری وجود دارد اما بصورت کور. همان در انسان شدن نوعی از آنها بصورت نظری درآمد.
جوامع اولیه بظاهر از دید مارکسیستی که در مالکیت بر وسایل تولید قفل شده، کمونیستی است. ولی برای درک جوامع اولیه باید به روانشناسی ابداعی آنها و فهم محدود آنها و به خیال پردازی های آنها مثل دیدن روح حیوانات در انسان و اشیا و غیره مراجعه کرد.
انسانهای اولیه خیلی عقب افتاده تر از آن بودند که آنارشیست و کمونیست باشند. باید این فکر بیهوده که مناسبات مالکیت تعیین کننده است را به جعبه آشغال انداخت.
در سرمایه داری درصد عظیمی از انسانها را فاقد مالکیت بر وسایل تولید کرده اند نه اینکه درصدی از انسانها فاقد وسایل تولید شده اند، نه بطور غیر ارادی و نه خودبخودی و نه طبیعی.
حاکمین سرمایه دار اینکار را عمدا کرده اند. بورژواها هیچ وقت مترقی و پیشرفته نبودند. همیشه از اول مرد سالار و استثمارگر و امپریالیست بودند.
دل به بورژوای سکولار خوش نکنید، به همان جنایتکاری مذهبیون هستند و راهی برای آزادی نیستند بلکه گمراهه هستند.
فقط آنارشیسم.
یک آنارشیست مثل شما،

ناشناس گفت...

به این دل خوش نکنید که امریکائی ها رژیم را سرنگون میکنند و بلاخره مردم رها می شوند. اینطور نیست. با امپریالیستها وحدت پنهان و عیان نباید کرد. نباید به روی خود نیاورد. این روانشناسی کثیفی است. سوریه و عراق و افغانستان و لیبی نمونه. فقط انقلاب آنارشیستی وگرنه مردم ایران حق دارند ما را روزی را خائن بدانند.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

اینرا میتوانم خیلی بیشتر بپرورانم اما خلاصه میگم.
مارکسیسم نوعی از ایدئولوژی اقتدار است.
در این دیدگاه، یعنی مارکسیسم، تکنوکراسی (توجه اکید به تکنولوژی و مرکزی دیدن آن) بشریت را از طریق صنعتی کردن به وضعیتی میکشاند که دموکراسی خالص است. این تکنوکراتها باید مارکسیستهای رهبری حزب و دولت باشند. چرا دموکراسی؟ این به کمون پاریس بر میگردد.
بحث مارکس در باره کمون پاریس این نبود که تشکلات توده ها بر خود حکومت میکنند،بحث او این بود که دموکراسی انها بسیار بسیار لیبرال است.
چون کماکان به سیستم دولت - مردم از طریق انتخابات عمومی اعتقاد داشت.
برای او رهبری کمون احمق بود و کمون شکست خورد.
منظور او دولت کمون بود چون کمون پاریس واقعا دولت انتخابی و مرکزیت داشت. او از زاویه دولت به کمون علاقه مند بود و اگر رهبری آن دست مارکسیتها و خودش بود، برایش کمون پاریس شکست ناپذیر بود.
اینها را گفتم برای این:
مارکسیستها متکبر هستند و مجبورند آنارشیسم را از لحاظ نظری بپذیرند اما بروی خود نمی آورند چون در ذهنشان حرف زدن خودشان از همه مهم تر است.
دموکراسی را می پذیرند چون باید بپذیرند و چون در آن دولت می بینند.
اگر دولت در آن نبینند و دموکراسی را نه انتخاب دولت بلکه تعیین سرنوشت ببینند، دیگر مارکسیست نیستند بلکه آنارشیست می شوند. برای همین لای منگنه گیر هستند و در عذابند. ما آنارشیستها راحت هستیم.
شورائی بودن مارکسیستها را فقط وقتی باید باور داشت که ایده حزب را بدور بیاندازند. وگرنه یک حقه بازی و کلاه برداری از آنارشیستهاست. آنارشیستها گول شورائی بودن را نخورند، وجود حزب را نقد کنند، آنها فلج خواهند بود. بعلاوه نقد حزب نقد هم جمهوری اسلامی هست و هم تمام سرمایه داری جهانی در شرق و غرب و شمال و جنوب.
یک آنارشییست مثل شما

ناشناس گفت...

انسان عمدتا تکامل فرهنگی دارد. اما تکامل فرهنگی بر تکامل بیولوژی انسان تاثیر دارد و انرا تغییر میدهد. این درک من از انسان شناسی عمومی معاصر است. انسان امروز با انسان صد سال پیش فرق دارد چون از لحاظ فرهنگی تحول پیدا کرده و میتوان این تغییر را در ژنتیک او هم دید هر چند بمراتب ضعیف تر. تمام رفتهارهائی که ریشه بیولوژیک دارند را میتوان با تغییرات فرهنگی تغییرشان داد و انسان در حقیقت تاکنون چنین کرده. این کار در ما بعلت علم معاصر میتواند آگاهانه صورت پذیرد. علم زیست شناسی و کنترل فرهنگی در دست فرهنگ اقتدارگرایانه حاکمین است. ما تاثیری در کار آنها نداریم مگر اینکه اختیار خود را با الغای حاکمیت آنها بدست بگیریم. انقلاب آنارشیستی برای همین است. برای اینکه آگاهی خودمان را (فرهنگ) خودمان بر خود اعمال کنیم نه فرهنگ (آگاهی) بخش خودخواه پیروز شده بر ما، نه بخش خوش گذارن، نه جنایتکار و نه استثمارگر.
یک آنارشیست مثل شما، یک مهمان ناخانده.

ناشناس گفت...

این بحث که تکنوکراتها خودشان یک طبقه هستند از مایکل آلبرت است. او مارکسیستها را از این طبقه می بیند. فعلا در مورد دقت رویکرد او چیزی نمیگم چون خوب یادم نیست.
تجزیه و تحلیل بحث مارکس در مورد کمون پاریس مهم است. اول بنظر می اید که مارکس مقوله دولت را کنار گذاشته اما اگر کمی با دقت تر توجه کنیم می بینیم که در حقیقت کماکان از دولت مرکزی و وجود انتخابات و کادرهای دولتی حرف میزند. دید مارکس، به نظر من، نه کسی دیگر، در برخورد به کمون پاریس لیبرال چپ است نه آنارشیسم. خرد کردن ماشین دولتی در نظر او دولت گذشته است نه درست کردن دولت جدید. اگر منظورش کل مقوله دولت بود، میشد انارشیست. او تا آخر عمر به لیبرال کردن رادیکال دستگاه دولتی اعتقاد داشت. انقلاب برای او سرنگونی دولت موجود بود نه الغای دولت. برای او الغای دولت بعد از رهبری تکنوکراتیک مارکسیستی ممکن است و اسمش را میگذارد دیکتاتوری پرولتاریا.
نقد سوسیال دموکراتها از لنینیسم مبنی بر اینکه لنینیستها مارکسیست نبودند اشتباه است. لنین بر طبق نظر مارکس دیکتاتوری کارگری درست کرد چون از لحاظ مارکس رشد نیروهای مولده اصل کار است. او هم نیروهای مولده را در روسیه رشد داد و طبقه کارگر که زید ده درصد بود را بلاخره به 99 درصد رساند. البته معجزه ای نیافرید جز بردگی مزدی مثل غرب و بقیه جاها.
یک انارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

ما اینهمه در نقد مارکس و مارکسیسم نوشتیم. ببینیم شهامت دارند و بیایند بحث ما را نقد کنند یا نه؟
یا اینکه میگن فعلا اتحاد ضد سرنگونی درست کنیم و بعد با تفنگ تعیین کنیم کی درست میگه؟ فعلا اندیشه حاکم بر اپوزیسیون اینطور است. این نوع اپوزیسیون هم لیلاقتش جمهوری اسلامیه.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

امپریالیستها از مخالفت قربانیان اقتدار در ایران علیه دولتشان بصورت تجدد خواهی و دموکراسی و آزادی زن و غیره استفاده میکنند و انقلاب مخملی هدایت میکنند تا نوکران خود را نصب کنند.
اسلامیون از مخالفت قربانیان امپریالیست و عواملشان علیه امپریالیستها استفاده میکنند تا حاکم شرع شوند.
مارکسیستها از مخالفت کارگران علیه روابط سرمایه داری دفاع میکنند تا تکنوکراتهای خودشان دیکتاتوری کنند.
و بقیه مثل سلطنت طلبان، مجاهدین خلق و غیره مثل بالائی ها.
همه اینها مردم را فریب میدهند و یا اگر فریب نمیدهند به گمراهه می برند.
امتحان و آزمایش صداقت آنها اصلا مشکل نیست.
از آنها بپرسید که به کار گروهی و تشکیلات اجتماعی غیر سلسله مراتبی اعتقاد دارند یا خیر. جواب خواهند داد خیر. این جواب یعنی اینکه به ریاست کردن، مدیر بودن، رهبر بودن، خودی جدا از دیگران بودن اعتقاد دارند. این همان اصل ارتجاع و بدبختی است. این گرایش به اقتدار و سلطه طلبی است که 99 درصد انسانها را به فلاکت امروزی رسانده. این انسان شماسی ما آنارشیستهاست و عین واقعیت است.
انقلاب واقعی انقلاب علیه سلطه طلبی در انسان است. تشکیلات انقلابی آن است که در آن سلسله مراتب و ریاست و رهبر وجود ندارد. همه باید رهبر خودشان باشند. این آنارشیسم و زیبائی آن است. بقیه کریه و خودفریبی و ریاکاریست است. تکامل انسان از طریق تکامل فرهنگی جلو میرود. یا فرهنگ آنارشیستی یا فرهنگ سلطه گری، راه سومی وجود ندارد و اینده بشر وابسته به این انتخاب است.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

میگویند اگر در پولتیک جبهه سازی و باند بازی برای سرنگونی و غیره شرکت نکنی عقب می افتی و هرگز موفق نمی شوی. "آنارشیسم هیچ وقت موفق نخواهد شد". خنده دار است. خیر، پولتیک یعنی پنهان کاری، اتحاد کردن و آماده خنجر از پشت زدن. اینها آنارشیستی نیست. عقاید و اهداف آنارشیستی روشن و عمومی و قابل دسترسی به همه است. در آنارشیسم زد و بند و قرار داد وجود ندارد. هیچ پشت پرده نظری و تشکیلاتی وجود ندارد.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

موفقیت فقط وقتی موفقیت است که در انسان روابطی وجود داشته باشد که در آن کسی بر کسی دیگر اعمال اراده نمی کند. این موفقیت است. بقیه همه شکست است. بقیه هم کاشتن دانه بحران و جنایت علیه بشریت، از چند میلیون سال پیش، از بدو پیدایش فکر کردن و اختراع کردن (ابزار سنگی و چوبی) تا به امروز.
یک انارشیست مثل شما.

ناشناس گفت...

فقط ابزار نساختند، روابط هم ساختند. فقط ابزار عینیت یافتگی ذهن نبود، روابط انسانی هم عینیت یافتگی ذهن بود مثل اجازه ندادن به کودکان که توی سفره و یا کنار آن ادار و مدفوع کنند. تمام روابط انسانی غیر تولیدی و یا مرتبط با تولید همگی ابداع انسانهاست نه فقط ابزار. وقتی راه تبدیل تجرید به واقعیت باز شد، انسان فرهنگی شد و ساخته های ابزاری اش چه ابزاری برای تولید اجسام قابل استفاده و چه ابزاری های اجتماعی بصورت کارهای گروهی گوناگون، سرنوشت آتی او را رقم زد. ما امروز در جامعه ای زندگی میکنیم که محصول ابداعات (فرهنگ = آگاهی نه مثل مارکس آگاهی یک طرف، هستی یک طرف دیگر)انسانهای گذشته است، در تمام بدی و خوبی هایش. در ذوب شدن زیر بمب اتمی و سوختن در کوره های نازی ها و اعدام توسط اسلامیون و استثمار در محل کار و توسری خوردن از شوهر و برادر و پلیس و پاسدار تا کنسرتها و فوتبال ها و شادی ها و رقصها و عشق و عاشقی. جامعه آنارشیستی فقط و فقط محصول اراده آنارشیستی خواهد بود نه کار تکنوکراتیک علمای مارکسیست و یا غیر مارکسیست. آنها جهان را به بحران کشانده اند. تو خالی اند، ریاکارند.
یک انارشیست مثل شما.

Rosa گفت...

همه چیز از امتنا شروع می شود و بعد ایجاد روابط و ارتباطات از نوع دیگر!
با اینکه در دهه های آخر زندگی به آنارشی رسیدم، خیلی خوشحالم که بلاخره "یافتم".
سالها سازمان زنان زیر پرچم 5 کله و فقط کله ی مارکس انگلس ...
این مردان فقط از کله شان درست شده اند؟!
الان می توانم به اینهمه اشتباه بخندم.
تنها این رهبران سترگ نیستند در جامعه. هر آشغال کله ای می تواند از روی شانه های ما بالا رفته و ادعا کند: یک ساعت نفس کشیدنش برابر با شش ماه زندگی هر کدام از شماهاست.(نام جو)

هر کجا را نگاه کنیم مبارزه ی جانانه ای علیه اقتدار در جریان است.
بخصوص بسیاری از جوانان و نسل جدید تلاش زیادی دارند که دریچه هایی برای نفس کشیدنِ خود باز کنند.
دیروز از رفتارهای عجیب دانش آموزان در دوران کرونایی با دوست روان نشناسی :) گفتگو کردم. نوجوانی با یک طرف کله اش را تراشیده و بقیه!
خودزنی / زخمی کردن/ تیغ کشیدن به دست و پا...
وقتی اقتدار محیط به حد سهمناکی اعمال می شود و تو یا بدن را حس نمی کنی یا می خواهی کنترل آن را دوباره پس بگیری!
سیستم تمامِ ابزارش را برای مُهر بیمار زدن بر این نسل به کار گرفته. نسلی که حتی دیگر نمی توانند بدون ترس همدیگر را در آغوش بگیرند.
در عرض یک سال به خاکریز 100 سال پیش برگشته ایم.

دیروز بسیار از دیدنِ کلیپ کتک زدن گورخر وارداتیِ باغ وحش افسرده شدم. تمام روز فکر کردم در جامعه ای که حیوانِ پا شکسته را این قدر وحشیانه کتک می زنند چگونه می شود فرهنگ آنارشی رواج داد.
امروز اما بیشتر فکر می کنم که من هم خود داخل همین خشونت زندگی کرده و بزرگ شدم ولی شبیه نشدم! عادت نکردم که سر گوسفندِ نذری بریدن طبیعی است!
اعتماد به نفس امروز را نداشتم علیه بی عدالتی شورش کنم. اما امتناء کردن خود شورشی بود آنوقتها و همدستی نکردن، من را حفظ کرد. شبیه شان نشدم.

Rosa گفت...


هرگز استدلال تروتسکیستها را نمی فهمم که انقلاب یعنی همین!
اکتبر!
جابجایی جنایتکاران در قدرت که انقلاب نمی شود؟!
آیا برای توده ی مردم فرقی می کند در صدر جامعه تزار باشد یا لنین؟
لنین و بلشویکها و سرنوشت اکتبر، شباهت عجیبی با انقلاب بهمن ایران دارد. آنجا بروکراتهای ایدئولوژی زده به قدرت رسیدند، در ایران روحانیت و مذهب!
از آنجایی که آنها روی موج انقلابی و شورش و قیام مردمی بر علیه دیکتاتوری، روی کولِ مردم سوار شدند، به زیر کشیدنشان سخت است! با انتخابات نیامدند که با رفراندوم بروند؟!
برای زدن شان مجبوریم با ایدئولوژی/مذهب شان ابتدا در گیر شویم.
یکی با مشروعیت طبقه کارگر پایه ی حکومت و اقتدارش را بست، دیگری ادعا ی نمایندگیِ خدا در روی زمین را دارد!
آنارشیستهایی مانند اما گلدمن و برکمن متاسفانه دیر متوجه شدند. یا فانیا و بقیه ی از امریکا و اروپا بازگشتگان به روسیه ی پس از انقلاب اکتبر.
فانی کاپلان ها آنارشیستها، سوسیالیستهای انقلابی تلاششان را کردند، مُهره های رژیم نو پا را بزنند، نتوانستند.
کاری که فرقان در ابتدای انقلاب کرد کرد. فرقانی ها شاید اندیشه ی ضد اقتدار نداشتند اما از جنسِ خود آخوندها بودند. همان ابتدا شروع به ترور حکومتی ها کردند.
یادم است بچه مدرسه ای بودم و شب گرامیداشتِ معلم، زن بیژن جزنی را دعوت کرده بودند و ما کوچکترها برایش سرود "بگو به میهن که خون بیژن" را قرار بود اجرا کنیم!
پاسدارها یکهو ریختند در مدرسه، به گشتن ما که "اینجا اعلامیه ی گروه فرقان پخش شده!"
برنامه را بهم زدند. بعد ها بی بهانه دستگیر و سرکوب کردند.
خیلی برایم جالب بود که این فرقانی ها کی بودند:)
هنوز هم نمی دانم.
اما وقتی ماجرای فانی و سوء قصد به لنین را چند دهه بعد خواندم، یاد فرقان افتادم. یا سوء قصد به هیتلر.
آیا فرقی می کرد مرگ رهبری و آیا تاثیری می گذاشت را نمی دانم.
آنچه اما اکنون می دانم این است که باید شدیدن مراقب این گروههای بلشویکی بود.
آنها که کماکان ترورها و اعدام ها و سرکوبهای آندوره شان را توجیح می کنند که "شرایط انقلابی" ایجاب می کرد!
تمام افرادی که از هم اکنون دارند طناب دارِ می بافند! باید زیر نظر شان داشت. در فردای سرنگونی رژیم، باید سایه شان بود.
مطمئنن در نابودیِ ساختارهای حاکم درگیری و خونریزی خواهد بود. ما شاید نتوانیم جلوگیری کنیم. در انقلاب اسپانیا بدلیل تنفر از کشیشان، مردم بسیاری شان را کُشتند.

ما اما می توانیم در فردای فروپاشی ساختارها، در جایی این دایره ی خشونت را قطع کنیم و نگذاریم دوباره ساختارهای سرکوب شکل گرفته و چکا/ساواک/ساواما، ارتش/سرخ-سفید/سپاه دوباره شکل بگیرد و اعدام/شکنجه/زندان حاکم شوند.
چون افق ما خروج از اقتدار است. حتی اقتدارِ خود را نیز نفی می کنیم.

من هیچ نقشی برای آنارشی بجز حمایت فعال از جنبش ضد اقتدار نمی بینم.
مثل ارتش زنان علیه داعش یا ارتش بومیان جیاپاس یا حتی زنجیری که به دورِ یک راهپیمایی زده می شود تا سرکوب نشویم.
در حوزه ی فکری هم ترویجِ جهانی نوین خارج از سلسله مراتب ها و نظم موجود؟!
امتناء
بلاخره هنوز هم دگمه ی شلیک را انسان کلیک می کند؟
و هنوز وقت داریم؟
هنوز تحت اقتدار گونه ی خود هستیم و نه ماشین ها؟

Rosa گفت...

یک انارشیست مثل شما.

رزا: امضا های شما در انتهای متن خیلی من را می خنداند:)
هیچکسی مثل دیگری نمی شود؟!
بخصوص آنارشی ها:)
مارکسی ها اصول خود را دارند، مسلمانها توحید؟
شاید بهتر است بگوییم یک ضد اقتدار؟

در مورد مارکس و کمون پاریس هم خوب است کمی ترجمه بچه های اینجا را کار کنیم.
ایده های مارکس اصلن سنخیتی با کمون ندارد. خیلی هم مارکس/انگلس دیر دوزاری شان در مورد کمون پاریس افتاد:)
اگرچه باکونین جفت پا در آتش پرید!
در مورد کمون پاریس، یاد لوییزه میشل و تغییراتِ خودِ کموناردها بسیار جالب است.
اینکه او چگونه در راه دیپورت آنارشیست شد!

امروز ورود اولین مگس مزاحم را جشن گرفتیم!
امتناء از کُشتنش در کودکی بسیار سخت بود!!!

ناشناس گفت...

خانم رزا، کامنتهای شما برای من مفید بود، مرسی.
این بلاگتان برای معرفی ترجمه کروپتکین و انسان شناسی هم خیلی کار خوب و درستی بود.
امیدوارم در مطالعه کروپتکین برای شما و خوانندگان مفید واقع شده باشم.
کار انسان شناسی آنارشیستها باید ادامه پیدا کند. اخیرا لیستی از انسان شناسان متمایل به آنارشیسم کپی کردم اما نمیتوانم پیدا کنم. اگر پیدا کردم خواهم نوشت.
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

حالا باید حقیقت راگفت، هر چند بازارهای اقتدارگرایان در جبهه‌های مختلف علیه ضد اقتدار دست بردار نیستن، ب باور من تنها گزینه اصلی برای ما برجسته کردن انديشه هاي کمون پاریس است،
ما با یک سنگ چند نشانه‌ های مهم بروکراتیک های حزبی، و مهم تر از آن کسانی که در جبهه‌های مختلف رژیم با نام های مختلف علیه کسانی که علیه اقتدارگرایان و سرمایه داری جهانی مبارزه و روشنگری میکنند، را صد چندان‌ میکند،
این هشدار جدی است، همه میدانند، مارکسیست ها و دنبالچه آن لنینیسم، حدوا صد سال است که شکست، خوردند، ولی ما چون خیلی پاسیو هستیم، انها در همه جا سرمایه گذاری کرده ند،
صحبت اصلی ما در باره کمون پاریس بود، ریشه واقعی همه انحرافات و خاک پاشیدن از نوع سازماندهی و مبارزات واقعی بر دوش کمونادرهاد و انارشیست کمونیست‌های واقعی بود این خاک پاشیدنها از مارکس شروع و بتوسط لنین،و حزب بلشویک، علیه ضد اقتدار پایه گداری شد،!!

ناشناس گفت...

در مبارزات واقعی اشکالات زیادی وجود دارد،
کمون پاریس در ابتدای مبارزات و استفاده واقعی از انقلاب کبیر فرانسه، ناپختگی های در پیشبرد مبارزه از نگاه سازمان‌دهی و گسترش آن ب دیگر نقاط و بی اهمیت دادن ب تحصن ورسای که همواره در توطئه انها و تماس با قدرتهای بزرگ و وحشت گسترش مبارزات کمون پاریس انها را دیوانه کرده بود،
کمون پاریس برای اولین بار در نقش خود و بدون کمک از جایی چه مادی و معنوی و سرگرم شدید و ابداع مبارزه جدید و خلوص نيت کار خود ب جلو می‌برد، ولی نباید غافل از ورسای نیشن ها، و یا بی تفاوت می‌شدن، شکست واقعی انها را جدی نگرفتن، ب نطر من مخالفان داخلی زیادی جدی نبودند،

ناشناس گفت...

همانطور که در بالا اشاره کردم،
نیروهای بازدارنده کمون پاریس، ب خصوص در جهت کارگران و زحمتکشان، و زنان میارزه در جهت آزادی خودشان، را بزرگترین ویرانگری در جهت سازماندهی نوع کنون پاریس میدانم،
اگر بخواهیم در دو کلمه خلاصه‌ کنم عدم پیروزی اندیشه انقلاب کمون پاریس، بطور جدی ما را سال ها از حیات ازد و معرفت، و حق ، عدالت دور خواهد کرد،

ناشناس گفت...

این صفحه هنوز باز است و مارکسیستها میتوانند از خودشان دفاع کنند.
بجای نوشتن مقالاتی که نمیتوان زیر آن نقد گذاشت، بیائید اینجا ما آنارشیستها را نقد کنید.
شاید خانم رزا چند روز دیگر هم وقت بدهد. از فرصت استفاده کنید. اثبات کنید که تکنوکرات بردگی مزدی دولتی نیستنید، میتوانید؟
یک آنارشیست مثل شما

ناشناس گفت...

در نقد آنارشیسم، نقد شخصیتهای آنها بی فایده است چون آنارشیستها برخلاف مارکسیستها، شخصیت پرست نیستند و همدیگر را علنا نقد میکنند. مثلا، پرودون مردسالار بود. ما باکونین نمیخوانیم که باکونیست شویم. ما او را مطالعه میکنیم ببینیم که چه چیز خوبی گفته و چه چیز بدی و محدودیتهای ذهنی و تاریخی و اجتماعی اش در زمان زندگی اش چه بوده. در نقد ما عقاید ما را نقد کنید.
من معتقدم که مارکسیستها تکنوکراهای خیرخواه بردگی مزدی هستند، نه بیشتر. این آنها را همیشه ارباب میکند. رهبرانشان در عمل روزمره نه در مصاحبه و از راه دور، ارباب هستند و توده ها سیاهی لشکر. میتوانید این را هم نقد کنید. هرچه باشد، انسان شناسی علمی همادین است.
یک آنارشیست مثل شما