رزا: دیروز داشتم پُست یک فدایی سابق/ آنارشی کنونی را اینجا می خواندم که آسیه را مثلن به عرش هم برده بود با عنوان «دخت چگوارا»ی مرحوم! همانطور که قبلن نوشتم، آنارشی بدون فمینیسم یعنی «کیر». حال متاسفانه نویسنده اگرچه با کُس هم زاده شده، اما داخل جمجمه را که بشکافی اما یک جفت خایه می یابی!
همان ورژن ضد زن (من خواهرم/ من مادرم/ همسری
صادقم! من یک زنم! مرضیه اسکویی)
معلوم نیست که این «کنیزکان مردان» چگونه بعد از
متلاشی شدن سازمانهای مردمحورشان به آنارشی پیوسته اند؟
فرهنگ ارتجاعی حتی آنارشی اش هم مرتجع است...
همان دکان کله پاچه که ادعای حمایت از حیوانات را نیز بدوش می کشد!
فرهنگ ارتجاعی حتی آنارشی اش هم مرتجع است...
همان دکان کله پاچه که ادعای حمایت از حیوانات را نیز بدوش می کشد!
آسیه و مبارزان روژاوا را به اسپرم چگوارا نسبت
دادن در این زمانه تنها از ارتجاع مردسالاران بیرون آمده، همانگونه که سیستم با
آنجلینا کردنش، آسیه را هالیوودی می کند. هر دو
روی سکه!
ادامه و منابع اینجا
پس از آنکه آسیه رمضان دختر مبارز کرد در جنگ با
داعش کشته شد، تعدادی از رسانههای غربی او را آنجلینا جولی کردستان نامیدند.
همرزمان ویان انتریکی
از زنان کرد عضو «ی پ ژ» که در جنگ با داعش در منبیج کشته شد می گویند قضاوت او به
خاطر ظاهر و شبهاتش با هنرپیشگان هالیوود تحقییر او و توهین به همرزمانش بود.
آسیه در سن نوزده سالگی و پس از چند بار حضور در
سنگر مبارزه با داعش به عنوان تکتیر اندازی موفق، چند روز پیش در عملیات آزادسازی
شهر منبج جان باخت.
در حالی که این رسانه ها بر رخسار زیبای آسیه
تمرکز کرده بودند، اعضای یگانهای مدافع زنان که آسیه یکی از اعضای آن بود، مرام
خود را بر سادگی و فروتنی و در خدمت منافع عمومی بودن می دانند و معتقدند هیچکس را
نباید به خاطر ظاهرش یا تناسبات اندامش قضاوت کرد و یا امتیازی ویژه برایش قائل شد.
آنها پارسال توانستند ازدواج اجباری و
خشونت خانگی و سایر برخوردهای تبعیضآمیز را علیه زنان در رۆژئاوا- شمال سوریه
غیرقانونی کنند.
آسیه هفتمین عضو از جمع خانواده و خویشان خودش بود
که در چند سال گذشته در جنگ با داعش کشته شدهاند.
آنها واقعا هیچ شباهتی با ستارگا ن هالیودی ندارند.
آنها واقعا ستارهاند، در این آسمان تاریک
خاورمیانه.
زنان مبارز رۆژئاوا را آنجلینا جولی ننامید.
گزارش از ژیار گل
...........
Asia Ramazan Antar was killed
fighting IS militants
The 19-year-old, from the Syrian Kurdish city of Qamishli,
was killed by Islamic State (IS) militants in northern Syria last month.
One
of many
For the
Kurdish media in Syrian Kurdistan (know to Kurds as Rojava) where she fought
and died, Asia Ramazan Antar was simply another fighter who lost her life
battling IS.
Asia Ramazan
Antar joined the YPG in 2015, adopting the nom de guerre Viyan Antar.
After completing her military training, she went to the frontline to fight
IS militants.
Asia Ramazan Antar took part in five battles before she was killed around
Manbij near the Turkish border on 30 August.
She was a team leader and machine-gunner. Over the past two years, six of
her cousins and uncles were also killed in the fight against IS.
Just like Asia Ramazan Antar, hundreds of other Kurdish fighters have been
killed. Most of them were young, in their late teens and early 20s - but none
garnered the kind of publicity showered on Viyan.
'Sexist portrayal'
Choman Kanaani is one of the Kurdish fighters dismayed by Asia Ramazan
Antar's treatment by the Western media.
He is in charge of rebuilding Kobane, the Kurdish city occupied by IS and
extensively destroyed in 2014-2015 before Kurdish forces drove the jihadists
out.
Mr Kanaani lost many of his fellow fighters, both men and women.
"The entire philosophy of YPJ is to fight sexism and
prevent using women as a sexual object," he said.
"We want to give women their rightful place in society
and for them to own their own destinies. Viyan died for these ideals. In the
media, no-one talked about the ideals for which she gave her life, nor what
Viyan achieved for women in Rojava in the past four years."
Agrin Senna is a YPJ commander who lost one of her legs in
the battle to liberate Manbij. She also lost many of her friends.
She urged people to look at images of her fellow fighters
who had died and had refused to live under IS's particular form of Sharia, or
Islamic law.
"Look at their pictures, they are all angels, all
beautiful, you can't pick one just because she looks like a Hollywood actress,
Angelina Jolie or Julia Roberts.
"They have nothing in common with them. They prefer to
die rather than live under one of the most anti-women groups in the
world."
۹ نظر:
قشنگ و زشت کردن آدمها را برای تبعیض در جامعه اختراع کرده اند. احتما ده ها هزار سال پیش مرد ها و زن ها را به علت خصوصیات تولید مثل و تولید محصولات و سلامتی جسمی زشت و زیبا می نامیدند و بدتر امروزه برای سو استفاده کردن و تبعیض قائل شدن. حاکمین اروپائی هر زنی که شبیه معیارهای هالیودی خودشان برای زیبائی باشد را میگویند زیبا. بیچاره زنهای "زشت"، مردهای "زشت" اونجا. بلاک خوبیه که مردم ببینند وضع مغزی مردم غرب چقدر مثل بقیه مریضه و فکر نکنند ما باید از فرهنگ غرب تبعیت کنیم.
به زشتی و زیبائی او چکار دارند، خوبه که زشتاشون بمیرند و زیباهاشون بمانند؟ عجب احمقهائی دست به قلم من برند و برای دنیا می نویسند تا مغزها را شستشو دهند تا زشت و زیلا درست کنند.اگر وارد بازی این احمقان بشویم میتوانیم در صورت آنجلا جولی هزاران ایراد پیدا کنیم. می شود گفت که دماغ باصلاح خوشکل ترین زنهای غرب زیادی نازک است، انگار هر روز زیر پرس رفت هه، دو تا سوراخ دماغشان را تا آن عمقش می شود همیشه دید و لبانشان نازک است و اصلا قرمزی ندارد و برای همین ماتیک اختراع کردند، پوست بدنشان آنقدر بی رنگ است که توی بدنشان را می شود دید و این باعث شده که عقده پیدا کنند و آنرا به کمک آفتاب به رنگ "زیبای" زنان سیاه پوست درآورند. ببینید، میشود جواب مناسیی به مدعیان زیبائی هالیودی داد و نشان داد که تا ریشه مغز فاسد و ضد بشری دارند. بقول مردم خوب آمریکا، زیبائی فقط به چشم بیننده است.
رزا سلام، مقاله آن نویسنده را خواندم، حق با توست، نوشته دختر چگووارا، خیلی کار بدی کرده. هم زنان را به مرد ها وابسته کرده و هم از مشی غلط چریکی دفاع کرده. عجب آدمهای نفهمی. چگووارا حوصله زندگی با زن و بچه خودشو نداشت و ترجیح داد از خانه فرار کند و کار نظامی کند حالا کردنش قهرمان آزادی. عصر آنارشیسم ظاهر آنارشیستی دارد ولی در عمق پدرسالاری مشی انحرافی فدائیان شکست خورده است.
چه گوارا از زاويه ديگر
« فيدل کاسترو پيوسته به انقلاب فرانسه استناد ميکرد: پاريسِ ژاکوبنها، سنت ژوست[1] را داشت؛ هاواناي چريک ها چهگوارا، نوع آمريکاي لاتيني نچايف[2] را.»
ارنستو چهگوارا که در 1928 به عنوان پسر يک خانواده سرشناس در بوئنوس آيرس متولد شده بود، در دوران جواني به تمامي نقاط شبه قاره آمريکا (منظور آمريکاي جنوبي و مرکزي است) سفر کرد. او که پسر يک شهروند از طبقه متوسط بود و بيماري آسم مزمن جسم او را ضعيف کرده بود، پس از آنکه با يک دوچرخه موتوري به نقاط مختلف، از دشت هاي وسيع آرپانتيني گرفته تا جنگل هاي آمريکاي مرکزي، سفر کرد، تحصيلات خود را در رشته پزشکي به پايان برد.
او در سال هاي نخست دهه پنجاه وضعيت اسفبار گواتمالا در زمان رژيم ترقيخواه «ياکوبو آربنز[3]» را ـ که به وسيله آمريکايي ها ساقط ميشود ـ تجربه ميکند. چهگوارا نفرت از ايالات متحده آمريکا را ميآموزد! او در 1957 به يک دوست خود (نامه به رونه راموسي لاتور[4] ، نقل شده در Jeaunine verdés - Leroux, Lalune et le Cauolillo، پاريس 1989) مينويسد: « من به علت تعليمات ايدئولوژيکي خود از جمله آنهايي هستم که عقيده دارند که مشکلات اين جهان در پشت آنچه به اصطلاح پرده آهنين ناميده ميشود، قرار دارد!» او يک شب در مکزيک به يک وکيل جوان تبعيي کوبايي برخورد ميکند که در تدارک بازگشت به ميهن خويش است: فيدل کاسترو.
چهگوارا تصميم ميگيرد که همراه اين کوبايي باشد و در دسامبر 1956 به ساحل کوبا ميرسند. به علت خشونتي که از آن برخوردار است، به سرعت معروفيت مييابد! يکي از چريک هاي ستون او، که هنوز يک نوجوان است، و مقدار اندکي مواد غذايي دزديده است، بلافاصله و بدون هيچ گونه محاکمهاي تيرباران ميشود! اين «هوادارثابتقدم اقتدار گرايي!» - آن گونه که همرزم سابق وي از بوليوي: رگيس دبري ( Loués soient no Seigneurs، پاريس 1996) او را ناميده است - که در همان زمان براي تحقق يک انقلاب کمونيستي تلاش ميکند، با چندين نفر از فرماندهان واقعاً دموکرات کوبايي برخورد پيدا ميکند.
گِوارا در پاييز 1958 جبهه دومي در دشت هاي لاس ويلاس[5] در مرکز جزيره به وجود ميآورد. او هنگامي که در سانتاکلارا به يک قطار حامل نيروهاي کمکي که از طرف باتيستا اعزام شده بود، حمله ميکند، پيروز درخشاني به دست ميآورد. سربازان از جنگيدن خودداري کرده، ميگريزند.
چهگوارا پس از اين پيروزي جايگاه «مدعي و خواهان» را به خود اختصاص داده، در مورد درخواست هاي عفو و بخشش اتخاذ تصميم ميکند! به هر صورت زندان «لاکابانا» که گوارا محل کار خود را در آنجا قرار داده است، به صحنه شمار زيادي از اعدام ها، به خصوص اعدام همرزمان سابق، که دموکرات باقي ماندند، تبديل ميشود!
چهگوارا به عنوان وزير صنايع و رئيس بانک مرکزي از اين امکان برخوردار است که دکترين سياسي را به کار گيرد و الگوي شوروي را در کوبا پياده کند! او پول را تحقير ميکند، اما در محلههاي ثروتمندان هاوانا زندگي ميکند! وزير اقتصاد است، اما هيچ اطلاعي از اساسيترين واژههاي اقتصادي ندارد! بدين ترتيب در نهايت بانک مرکزي را به ويراني ميکشاند! برقراري يکشنبههاي کار داوطلبانه - پيامدي از ستايش او نسبت به اتحاد شوروي و چين - براي او سادهتر است! انقلاب فرهنگي از چهگوارا تمجيد خواهد کرد! «رگيس دبري خاطرنشان ميسازد که: او، نه فيدل، در 1960 نخستين اردوگاه کار در جهت بهسازي را (ما آنرا «کار اجباري» ميناميم) که در شبه جزيره گواناها احداث شد، ابداع کرد!»
به تعبير رگيس دبري، اين پرورده مکتب ترور در وصيتنامه خود به ستايش از «تنفر مؤثر، که انسان را به يک ماشين کشتار کارآمد، قوي، گزينشگر و بيرحم تبديل ميکند، ميپردازد!» اين فرقهگراي متعصب، که در ستايش از لنين پسر خود را ولاديمير مينامد، ادعا ميکند که: «من نميتوانم با کسي دوست باشم که با عقايد من موافق نباشد!» چِه (آنگونه که آرژانتيني ها در بين خودشان او را مينامند) جزمي، بياحساس و ناشکيبا، از خلق و خوي کاملاً متفاوتي از کوبايي هاي گشادهرو و صميمي و بامحبت برخوردار است! چهگوارا در اين جزيره در مسئوليت تشکل دادن به جوانان در سازمان هايي که ستايشگر آيين انسان جديد هستند، سهيم است!
چهگوارا که آرزوي صدور برداشت کوبايي از انقلاب او را به جلو ميراند، و احساس کلي ضد آمريکايي او را کور کرده بود؛ با شعار: «دو، سه، و يا تعداد بيشتري ويتنام به وجود آوريد!» (ماه مه 1967) جنگ هاي پارتيزاني در سراسر جهان را تبليغ ميکرد! او قبل از آنکه به کنگو برود در 1963 در الجزيره و چندي بعد در دارالسلام تانزانيا به سر ميبرد. در آنجا با مارکسيستي به نام دزيره کابيلا[6] ، که امروز بر زئير حکومت ميکند و از کشتار جمعي مردم غير نظامي واهمهاي ندارد، آشنا ميشود! [توضيح: از سال 2001 که دزيره کابيلا ترور شد، پسرش ژوزف رئيس جمهور اين کشور است.]
کاسترو به دلايل تاکتيکي از وجود چهگوارا بهره ميبرد. زماني که شکاف بين آنها پديد ميآيد، چهگوارا به بوليوي ميرود. او در آنجا ميکوشد، بدون توجه به سياست حزب کمونيست بوليوي به نظريه ايجاد جنگ هاي پارتيزاني واقعيت بخشد! او از حمايت مردم روستانشين، که هيچ يک از آنها به اردوي سيار او نميپيوندند، برخوردار نميشود! او در هشتم اکتبر 1967 در حالي که به انزوا کشانده شده، به محاصره درآمده است، اسير شد. روز بعد او اعدام ميشود...
[1]- Saint Just
[2]- Netschajew
[3]- Jacobo Arboenz
[4]- René Ramos Latour
[5]- Las Villas
[6]- Desire Kabila
https://theanarchistlibrary.org/library/various-authors-che-guevara-why-anarchists-should-view-him-critically
Che Guevara: why anarchists should view him critically
سلام رفیق
البته در مقاله ی بالا ننوشته بجز آنارشی ها چقدر برخورد جنایت آمیزی با همجنسگرایان داشته و بیش از 11 ساعت کار اجباری (دقیقن مثل اردوگاههای استالین در سیبری).
عصر عنارشیسم :
این فداییان مارکسیست- لنینیست - استالینیست سابق هستند که وبسایط عصر عنارشیسم را میچرخانند. یکی شان هم را بی بی سی اخیرن "چهره" کرد.
بسیار دگم م. ل.برخن امنینی ...
برای جذب جوانان فعلن زیر پرچم سیاه آدم جمع می کنند.
سلام رزا،
نوشتی:
عصر آنارشیسم :
بسیار دگم م. ل.برخن امنینی ...
برای جذب جوانان فعلن زیر پرچم سیاه آدم جمع می کنند.
فکر کنم:
امنیتی بودنشان عیبی ندارد، فقدان دیالوگ و عدم تمایل به آن آدمها را مشکوکش میکند. معمولا آدمهای توخالی ای که میخواهند آتوریته داشته باشند، در روابط ، مخفی بازی بدون دیالوگ برقرار میکنند. حتی در زندگی خصوصی هم من به این آدمها اعتماد نمی کنم و با آنها همکاری نمی کنم.
کسانیکه به آنارشیسم روی آورده اند حواسشان باشد که:
1 - دائما خواستار دیالوگ مداوم و سئوال و پرسش باشند.
2 - مسئولیتی را غیر داوطلبانه و پس از طی پروسه شفافیت سازی در چون و چرا های یک عمل قبول نکنند.
3 - کمک مالی نکنند و امکانات مادی در اختیار کسی نگذارند.
4 - مطمئن شوند روابطشان بر اساس سلسله مراتب نیست.
5 - اگر کسانی مخفی هستند، در فعالیت ها اجازه تصمیم گیری نداشته باشند و فقط فعالیت ها بر اساس کسانیکه شناخته شده هستند صورت بگیرد، آنهم داوطلبانه.
6 - شبکه های مخفی میتوانند بفوریت به شبکه های جهنمی تبدیل شوند. کلا مخفی بودن یعنی کند بودن روند تغییر جامعه به آزادی و رهائی از استثمار ("انقلاب") و کلا یعنی اینکه ما وضع خوبی نداریم، نه اینکه ما وضع خوبی داریم و همه چیز دارد خوب پیش می رود. فقط وقتی امکانات جنبشها و روابط علنی توده ای آنارشیستی بوجود آمد، میشود گفت چیزهائی مثبت قابل رویت است و یک رابطه آنارشیستی واقعا به رابطه ای آنارشیستی تبدیل شده است، در غیر اینصورت، روابط کماکان بیمارگونه است و انتظاری هم نمی توان داشت.
فعلا همینها به فکرم رسید.
مرسی از کامنت
موضوع این است که آنها با "دانش" فداییان ادعای آنارشی می کنند. موضوع علنی بودن نیست. حرفی برای گفتن ندارند. تمام تریبونهای بورژوازی از بی بی یس تا بقیه در اختیارشان است.
http://archiverosa.blogspot.co.id/2015/09/blog-post_8.html
موضوع دیگر اینکه حتی مطالب پابلیش شده ای را که ماها رسانه ای کردیم را نیز نخوانده، از اینطرف و آنطرف در صدها فیسپوک شان کتابها و مطالب را پابلیش کرده اند برای جذب جوانان.
مثل کتابفروشی ها ارتباط زده و اگر رفقای مخفی داخل مراقب نباشند، سرشان بالای دار است.
باری کانالهای آلوده، زیر آرم آنارشی...
در ابتدا رفقای ایران بدلیل رفتارهای دگم اینها به آرشیو اینجا شکایت می کردند و برای حذف کامنت و لو رفتن ارتباطات شان...
من هم از همان ابتدا نوشتم همکاری ندارم و اینها مجموعه ای امنیتی هستند. اغلب نیز اینها با مبارزات اجتماعی کشورهای میزبان، ارتباطی ندارند و چون زبان این مردم را بعد از برخن 3 دهه نیاموخته اند!
از روابط و سلسله مراتب نمی نویسم. اغلب کسانی که با اینها کار کرده و بیرون آمده اند برخن بلاگ دارند و اکنون حتی حاضر به لینک دادن نیز به اینها نیستند.
باری
تریبون اینجا فقط آرشیو است و قرار نیست به برخی مسائل بپردازد چون ما مجبوریم به مبارزه در کشور میزبان نیز بپردازیم و اولویت نیز کار محلی در کشور و شهر مورد سکونت است.
...
اینبار کامنت خودم هم گویا مدتی در هرزنامه رفت!
همچنین کامنت اول نیز...
ببخشید الان موقع آپدیت دیدم.
لطفن در صورت حذف کامنت اطلاع بدهید
مرسی،
من هم، هم از تجربه خودم با آنها نوشتم و هم با تجربه ای که از ده ها و یا شاید صد ها فعال دیگر پیدا کردم! کلا حرف زدن، در واقع وراجی کردن، آسان است، همه تئوریسین هستند، همه صاحب نظرند. آدمها جهان را به انحاء مختلف تفسیر میکنند، در حالیکه مسئله همکاری (تعاون) برای تغییر آن است.
نوشتی:
اولویت نیز کار محلی در کشور و شهر مورد سکونت است
این قضیه را از طریق برخورد و رفتارهای سرنگونی طلب ها فهمیدم. آنها اگر سرنگونی طلب واقعی هستند چرا دولتهای صد برابر ارتجاعی (امپریالیستی) کشوری که در آن زندگی میکنند را سرنگون نمی کنند و از دور میخواهند کارگران و زحمتکشان ایران، رژیم اسلامی را برای آنها سرنگون کنند تا شرایط "دموکراتیکی" بوجود بیاید که آنها با تحصیلاتشان بتوانند رئیس متخصص مارکسیست و یا لیبرال کارگران بشوند؟ از دور نشسته اند و میگویند لنگش کن. اینها نه با خودشان و نه با مردم ایران هیچ دیالوگی ندارند. حتی وقتی خودشان جمع می شوند، همه حرف خودشان را می زنند و می روند خانه. دیالوگی وجود ندارد چون معیار عمل نیست، حرف و سواد است، بی توجه به اینکه: آدمها جهان را به انحاء مختلف تفسیر میکنند، در حالیکه مسئله همکاری (تعاون) برای تغییر آن است.
ارسال یک نظر