۱۰ آبان، ۱۳۹۵

آنارشی یعنی شادی



رزا: زنگ میزند برای آوردن کهنه لباسها. چشمانش پر از اشک است.
می گوید: می گویند من سندروم "مسی" دارم!
می گویم: اقلن تو یکچیزی داری! کودک برای فرار از اتاق خالی، حاضر به سختترین آزمایشات بیمارستان است!
از جیب سوراخ دامنم تنها سکه ام افتاد. از اینهمه بدبختی خنده ام می گیرد!
معلم مدرسه ی کودک، دستم را مثل همکار می فشارد. در مقام نظافتچی اما، زبانش را به کارگر تُرک می آموزانم!
رفیقی سخنرانی می کند: فرق است میان کارگر و دانشمند!
استادم زبان میمونها را صحبت می کند، میمون زبان خودش را می داند!
کودک میان درختان می فلسفد: من عاشق زیبایی هستم.
من ترجمه می کنم: برای همین باید همه چیزت نو باشد؟
فال می گیرم! با آوردن اجناس دست چندم، بدبختی دیگران را وارد خانه ات نکن!
انگشترش را به فاضلاب می اندازم!
جلسه ی دوم شیمی درمانی هنوز زنده است.
انگشت خالی ام را نگاهی می کند: اقلن به خودم برمی گرداندی؟
کیسه پلاستیکی که بجای ساک با خودش آورده را داخل تاکسی گذاشتم، صورت گُر گرفته اش را می بوسم...
کودک که برگردد از اینهمه نو خواهد خندید؟
باید شمردن را از یاد بُرد!
یک، دو و بیشتر*
 یک، دو و بیشتر

برای خواندن مقالات در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.

«برای خوب بودن در جامعه‌ای عمیقاً بیمار، شخص باید خود را وقف درمانِ جامعه کند
ریشه تکاملی افسردگی
https://youtu.be/m9kNDg7flC0
بر اساس یافته های دو دانشمند افسردگی یک اشکال نیست، بلکه نوعی تطابق ذهنی است که در واقع برتری های ذهنی خاصی را به همراه می آورد. [در مقاله ای در آخرین شماره مجله ساینتیفیک آمریکن این دو دانشمند می نویسند:] به نظر می رسد که افسردگی نوعی معمای تحولی (تکاملی) باشد.  پژوهش ها در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورها تخمین می زند که بین 30 تا 50 درصد افراد در طول زندگی خود عارضه های مورد استناد روان پزشکی در تشخیص اختلال افسردگی شدید را نشان داده اند.  اما، مغز نقش کلیدی در تقویت بقا و تولید مثل بر عهده دارد، بنابراین، فشارهای تحولی می بایست مغز را در مقابل چنین درصد بالایی از اختلال مقاوم می ساخت.  اختلال  های ذهنی عموما می باید نادر باشد، چرا افسردگی چنین نیست؟
این معما در صورتی که افسردگی مشکل سالمندی بود می توانست قابل حل باشد.  کنش های تمام سامانه  ها و اعضای بدن، از جمله مغز، با گذر عمر به سوی زوال گرایش دارند.  با اینحال، این پاسخ قانع کننده ای برای افسردگی نیست، چرا که به احتمال زیاد بیشتر کسان اولین کشمکش خود با افسردگی را در دوران بلوغ و سال های آغاز جوانی تجربه می کنند....
یک [توضیح ...] آن است که در بیشتر موردها افسردگی نباید به هیچ وجه به عنوان یک اختلال دیده شود.  در مقاله ای که ما [این نویسندگان] اخیرا در سایکالاژیکال ریویو انتشار دادیم، بحث می کنیم که در واقع افسردگی نوعی تطابق است، حالت ذهنی که اگرچه هزینه های واقعی دارد، منافع واقعی نیز به همراه دارد.... 
برای دریافت متن کامل این مقاله (پوشه پی.دی.اف.) لطفا اینجا را کلیک کنید.
“پیراها به همه چیز می خندند. آنها به بدبختی خودشان می خندند: وقتی چادر کسی در طوفان خراب می شود، ساکنانش بلندتر از دیگران می خندند. آنها وقتی که تعداد زیادی ماهی می گیرند می خندند. آنها وقتی که اصلا ماهی برای صید نیست می خندند. آنها وقتی که سیرند می خندند. آنها وقتی که گرسنه هستند می خندند…”
ادامه مطالب اینجا

می‌گویند در بحران اقتصادی سال ٢٠٠٨ این بانک‌ها نبودند که مشکل داشتند بلکه مغز انسان‌ها مسئله اصلی بود. تنها نکته به‌دردبخور در میانه همه این تحقیقات این بود که آگاهی بیش از اندازه مردم را بیمار و افسرده می‌کند.
شادی به معنای آنچه شرکت‌ها می‌خواهند و روان‌شناسی به معنای آنچه نظام سرمایه‌داری می‌طلبد؛ یعنی اینکه احساس خوبی داشته باشید. اما ‌میلیون‌ها نفر از مردم جهان نمی‌توانند چنین احساسی داشته باشند، فکر هم نمی‌کنم علم کنترل ذهن و احساسات بتواند این میلیون‌ها نفر را در مسیر شادی دلخواهشان قرار دهد. کارشناسان امور شادی متوجه نیستند وقتی فردی قربانی بی‌عدالتی اجتماعی می‌شود و متوجه می‌شود در تمام سال‌های کارکردنش از او بهره‌کشی کرد‌ه‌اند، نمی‌تواند شاد باشد. برای همین هم وقتی ارسطو از علم خوشبختی حرف می‌زند، اسمش را می‌گذارد علم سیاست. شاید برای همین هم تا به حال متخصصان شادی راه به جایی نبرده‌اند.
پول نه‌تنها از ما در برابر استرس‌های آشکار روزمره حفاظت می‌کند، بلکه می‌تواند اساسی‌ترین نیازهای روان‌شناختی ما یعنی همان رابطۀ انسانی را بخرد. هرچه درآمدمان بیشتر باشد، احتمال کمتری دارد که تنهایی را تجربه کنیم.
پول مهم است و اکثر ما بسیار کمتر از گذشته پول داریم. برای اکثر کارگران، درآمد واقعی در طول دهه‌ها به‌ندرت تغییر کرده و درآمدِ بیشتر از یک‌چهارم کارگران آمریکایی، به‌صورت رسمی به‌عنوان «دستمزدهای روی خط فقر» طبقه‌بندی شده است. 46میلیون نفر در ایالات متحده زیر خط فقر زندگی می‌کنند و حتی طبقۀ متوسطْ درگیر بحران اقتصادی است. نزدیک به نیمی از آمریکایی‌ها برای تهیۀ چهارصد دلار در شرایط اضطراری به تکاپو می‌افتند. پول برای خوشبختی ما مسئله‌ای حاشیه‌ای نیست، بلکه درست در مرکز و متن آن است.

هیچ نظری موجود نیست: