۲۱ اسفند، ۱۳۹۲

فیلم مصاحبه/ راز گلسرخ (صدای آمریکا) - بمناسبت چهلمین سالگرد اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان


ویژه برنامه بمناسبت چهلمین سالگرد اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که برای نخستین بار برخی از شاهدان با صدای آمریکا (تاریخ انتشار۱۳۹۲.۱۱.۲۹)  مصاحبه کردند.
بيگناهي « خسرو گلسرخي ـ کرامت الله دانشيان » پس از ۴۰ سال ـ بخش 2 ؛
بيگناهي « خسرو گلسرخي ـ کرامت الله دانشيان » پس از ۴۰ سال ـ بخش 1 ؛
دستگیری ۲۰۰ نفر توسط ساواک و نمایش ساختگی دادگاه «باند خرابکاران» که در آن یک باند چریکی کمونیستی با کلت و مسلسل و نارنجک مثلا قصد « ترور شاه » و یا « گروگانگیری فرح و ولیعهد » داشتن را در تلویزیون سراسری به نمایش میگذارد و در پایان آن دادگاه نمایشی دو نفر بیگناه بنام «خسرو گلسرخی» و «کرامت الله دانشیان» به جوخه تیرباران سپرده شدند. سپس آن دو ناگهان به «اسطورۀ مقاومت و دلیری» تبدیل شدند و توانست ضربه ای محکم به رژیم پادشاهی وارد کند. ـ چگونگی ماجرای: عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) میخواستند در مراسم فستیوال فیلم کودکان، شهبانو یا ولیعهد را به گروگان گرفته و آزادی زندانیان سیاسی را خواستار شوند. در این ماجرا «خسروگلسرخی» کوچترین نقشی نداشت و هرگز رضا علامه زاده و عباس سماکار را در عمر خود ندیده بود و ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان بسر می‌برد. «عباس سماکار» و «رضا علامه‌زاده» برای انجام طرح گروگانگیری، نیاز به اسلحه داشتند و در همین راستا، «عباس سماکار» با «طیفور بطحایی» (فیلمبردار) تماس گرفته و داستان را با او در میان می‌گذارد. «طیفور بطحایی» موضوع را با «کرامت دانشیان» در میان می‌گذارد و کرامت دانشیان هم تلاش می‌کند که از طریق رابطی که با او در زندان آشنا شده بود یعنی «امیرحسین فطانت، ۲۲ ساله» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و «سازمان» اسلحه‌ لازم را برای آنها فراهم کند بی آنکه بداند «امیرحسین فطانت» به یکی از مهره‌های ساواک درآمده بود. بهرحال پس از آن «امیرحسین فطانت ۲۲ ساله» قضیه گروگانگیری را در اختیار ماموران ساواک می‌گذارد. در همان حال «طیفور بطحایی» با یک گروه دیگر که در آن خانم "شکوه فرهنگ رازی" یعنی "شکوه میرزادگی"، ابراهیم فرهنگ رازی (همسر اول شکوه)، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و قرار بود آنها بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند. در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه دوم مامور می‌شود که برود و اسلحه‌ها را از چریکها فدایی (امیرحسین فطانت، ۲۲ ساله ساواکی،‌ خود را از اعضای چریک‌ها جا زده بود)، تحویل بگیرد. اما بدلایلی در روز قرار کسی حاضر نمی‌شود.‌ ماموران ساواک شک می‌کنند که شاید اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «امیرحسین فطانت» آگاهی پیدا کرده و بخاطر آن نیامده بود. بیدرنگ برای اینکه فرصت فرار اعضای گروه را بگیرند، همگی آنها را دستگیر می‌کنند و در زیر شکنجه و بازجویی های طاقت فرسا ماجرای ۲ سال قدیمی "کشتن شاه در سوئیس" که گلسرخی گفته بوده نیز لو میرود در حالیکه ساواک از آن ماجرا خبر نداشته بود و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم به این پرونده کشیده میشود. ساواک موضوع را سرهم بندی میکند و آنرا برای تبلیقات تلویزیونی و کسب وجه و بودجه بیشتر از شاه، مناسب میبیند و بسیار بزرگ میکند. سپس دادگاه فرمایشی تلویزیون ترتیب داده میشود و در طی پخش تکه های دست چین شده از دادگاه، همزمان انواع اسلحه های مختلف خودکار و تپانچه و کلت و نارنجک را هم نمایش میدهند که مثلا از «خرابکاران» کشف شده که کل داستان دروغ و ساختگی بود در حالیکه آنها هیچ اسلحه ای نداشتند و تنها با هم حرف زده بودند و هرگز کاری هم انجام نداده بودند. ؛
29 بهمن 1352 سالروز تیرباران کرامت الله دانشیان و خسرو گلسرخی است

از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید!…
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین‌گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن


چرا « گلسرخي و دانشيان » در ۱۳۵۳ تيرباران شدند؟ ـ راز ۴۰ ساله گشوده ميشود!؛

امیرحسین فطانت « همکار پیشین ساواک » که امروز نویسنده و مترجم است و در کلمبیا زندگی میکند، پس از ۴۰ سال راز دلخراش « گلسرخ » را میگشاید و میگوید که چرا و چگونه در سال ۱۳۵۲ سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) پروندۀ تروریستی و خرابکاری برای گروهی از جوانان پرشور درست کرد و بخشهایی از دادگاه فرمایشی را از تلویزیون سرتاسری پخش کرد. دادگاه سرانجام ۲ تن از آنان را به تیرباران محکوم کرد و پس از آن جریان « چریک بودن » و « چریک شدن » و « تهیه اسلحه » را بدرون جامعه تزریق کرد و کاملا به ضرر رژیم پادشاهی تمام شد!
امیرحسین فطانت (همکار پیشین ساواک) قرار بود که او خود را جای «چریکهای فدایی خلق» جا بزند و اسلحه های فراوانی را که در پیکانی جاسازی شده بود به « ایرج جمشیدی » بدهد ولی او هرگز به محل قرار نیامد و ساواک که گمان میکرد ممکن است «ایرج جمشیدی» از موضوع اسلحه های ساواک باخبر شده باشند، برای جلوگیری از فرار مظنونان حدود ۲۰۰ نفر را دستگیر کرده و با شکنجه و ضرب و جرح آنها به حرفهای ۲ سال پیش خسرو گلسرخی پی میبرد که برای کسی گفته بود " میشود پادشاه را زمانیکه به سوئیس میرود کشت» و همان حرف او کافی بود که او را به اسلحه های ندیده و گروههای نشناختۀ چریکی و خرابکاری ببندند! دادگاه ده نفر را به اعدام محکوم کرد ولی در دادگاه بعدی با توجه به اینکه هشت نفر "گه خوردن نامه" نوشته بودند، مورد « عفو و بخشش ملوکانه » قرار میگیرند. ساواک گمان میکرد که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان هم مانند دیگران در گروه به زجر و ناله و درخواست عفو و بخشش خواهد افتاد و سرانجام «داستان ساختگی» پرویز ثابت رئیس ساواک بخوبی و خوشی پایان خواهد یافت ولی آن دو تن بزیر بار نمیروند و بر بیگناهی خود پافشاری میکنند و هرگز حاضر نمیشوند که درخواست بخشش از پادشاه را بنویسند. همان ایستادن بر سر موضع آنها و کله شقی ساواک باعث میشود سرانجام حکم دادگاه فرمایشی « اعدام » انجام شود. اکنون پس از ۴۰ سال ، همکار و خبرچین پیشین ساواک، پرده از راز آن دادگاه کزایی و آن انبوه اسلحه های دروغین گرفته شده از « خرابکاران » را کنار میکشد!؛

برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر ها کلیک کنیم .

نگاهی تازه به پرونده گروگانگیری اعضای خاندان سلطنتی
امیر حسین فطانت

عباس منصوران

-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است:نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوست‌ام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليت‌هاي سياسي شدم. اطلاعاتي كه شكوه ميرزادگي به من داد، از اين حكايت داشت كه من با تشكل سياسي ريشه‌داري مواجه هستم؛ شكوه ميرزادگي به من گفته بود كه گروهي حرفه‌اي قصد دارند از ميان درباريان گروگانگيري كنند. او هيچ‌وقت اسم اعضاي گروه را براي من فاش نكرد. من از طريق شكوه ميرزادگي با مريم اتحاديه و مرتضي سياهپوش هم آشنا شدم. حقيقت اين است كه از همان روزهاي اول مشخص بود كه دارند بزرگنمايي مي‌كنند. به من گفته بودند كه گروه، كارهاي چريكي و پارتيزاني مي‌كند اما من چيزي به خاطر ندارم.  نقشه اوليه گروگانگيري در رستوراني كه فكر مي‌كنم «آلپاسو» نام داشت، در شرايط نامتعادلي مطرح شد، شكوه ميرزادگي از من خواست با شخصي كه عباس سماكار نام داشت، ملاقت كنم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريك‌ها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماكار ديدگاه خوبي نداشتم.
جمشیدی می گوید: من قرار بود ساعت 2 بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خيابان تخت‌جمشيد و ايرانشهر شمالي حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همه‌چيز به هم ريخته به نظر مي‌رسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شده‌ام، احساس خوبي نداشتم. همان‌طور كه حدس مي‌زدم شكوه در مورد گروه و آدم‌هاي آن دروغ گفته بود. من فكر مي‌كردم با گروهي صددرصد حرفه‌اي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نمي‌كردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.

شاید خاطرتان باشد و یا خوانده و شنیده باشید که جریان محاکمۀ گروه «کرامت دانشیان» و «خسرو گلسرخی»، در آن‌سال از تلویزیون سراسری ایران پخش می‌شد. در زمان بیان آخرین دفاعیاتِ دانشیان و گلسرخی، دستگاه حاکمه که غافلگیر شده بود، این پخش مستقیم از محل دادگاه نظامی را به‌طور ناگهانی قطع کرد.
در سال ۱۳۵۸ نوار کاستی در بزرگداشت و به یادمان «خسرو گلسرخی» منتشر شد که برای اولین بار صدای او در دکلمۀ آن شعر معروف، و  آن بخش از سخنانش را که پخش نشد در خود داشت.  متن این یادواره به‌قلم «ابراهیم زال‌زاده» بود که با صدای «بهرام رسول‌زاده» اجرا و گفتاری شده بود.  

اسفند 1392 -  ویکیلیکس مکاتبات وزارت امور خارجه امریکا در زمان وزارت خارجه کیسینجر را منتشر کرده است. ریچارد هِلمز سفیر امریکا در ایران بود. برای آگاهی خوانندگان بخشهای جالب این اسناد را درج می کنیم. برای خواندن اصل این گزارش در سایت ویکیلیکس، اینجا را کلیک کنید.

ویکیلیکس/ وقتی زندانیان سیاسی زمان شاه، شکنجه گران خود را معلمان وطندوست خطاب می کردند!

۲ نظر:

Unknown گفت...

(1)کذائی(نه کزائی)!!
(2)در ضمن کرامت دانشیان بغایت فردی سیاسی بود حال آنکه شاعر مسلکی و هنرمندی خسرو بر همه آشکار.کرامت علنا هوادار و حامی مشی چریکی نیز بود.گلسرخی,تا آنجائی که میدانم, نه چندان.ولی بهرحال هر دو ضدیتشان با دیکتاتوری امپریالیستی شاه مزدور مسلم بود. و دمشان گرم دادگاه فرمایشی را به پاشنه آشیل رژیم پوسیده سلطنتی ساواکی های ثابتی مسلک (که حالا بعد از نیم قرن سعی مذبوحانه در تخطئه کردن حقایق میکند)تبدیل کردند.
(3) مشی چریکی با تمام التقاطی بودنش و حامی بینش انحرافی "کسب قدرت سیاسی" مارکسیستی -لنینیستی اش تنها جریان فعال ضد رژیم منحوس سلطنتی ای بود که شعار"رهبران ما را مسلح کنید" توده ها در قیام 20 و 21 بهمن 57 که قرار نبود رخ بدهد(چرا که در نوفالوشاتو قرار مدارا گذاشته شده بود و تفویض رژیم "میبایست با آرامش" صورت پذیرد)صداقت و درستی اش را ثابت نمود.
(3)رفیق روزای عزیز: ممنون از پیگیری ات در مورد مسائل تاریخی و زدودن ناپاکی ها و پالایش ذهن و روح جوانان .قربانت خود خودم

Rosa گفت...

سلام پیمان جان
راستش حکایت اعدامشان تمام نوجوانی من را تحت تاثیر گذاشت. پس از آن تقریبن تمام اطرافیانم ضد شاه شدند. بخصوص که گلسرخی بسیار جوان و پر شور صحبت کرد. دانشیان اما در خاطرم نماند و در خارج از کشور فیلم محاکمه را دیدم.
و عجب توطئه ای برایشان چیدند.
براستی رژیم شاه با پخش دفاعیات آنها قبر خود را کند...
پایدار باشید