نوشته : اویر- نوشته ای از سر کین
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
من قهرمانی ندارم. اگر هم زمانی داشتهام امروز فراموش کردهام
این نوشتهایست از سر خشم، خشمی فروخورده. این نوشتهایست از سر کینه. کینهای انباشته در سالیان. من شهوت انتقام، و آتش یأس را چاقویی خواهم کرد، در تمام نطفهها، و در دل زهدانها و فرصت طلبان خواهم کاشت، و سالها صبر خواهم کرد برای روزی که مردمان بسیار به این واقعیت برسند.
در زندگی «جمع» شاید زمانی باشد، که به «اینجا»ی آدم برسد، و تصمیم بگیرد آگاهانه همهی فکرهای حسابی و حرفهای قشنگ را کنار بگذارد، و داد بزند وقتی زمین تا زانو غرق در گه و جنایت و خرافات شده است. وقتی اکثر مردم احمق اند و بر آن پا میفشارند، کاری از کسی بر نمیآید. اینجاست که باید رید و چه لذتی دارد این ریدن.
ریدن؟ ریدن چیست ؟ ریدن ندیده گرفتن فعالانهی وضع موجود است. با «به طخمم» و «به درک» که ندیده گرفتنهای کاهلانهاند، فرق دارد. ریدن نوعی مبارزه است، به هیچ گرفتن است، وقتی نه قصد حمله داری، نه دفاع، اما در مهلکه ماندهای. ریدن تنها کار عاقلانه است. ریدن آنارشی بدون تخریب است، ریدن روی برگرداندن نیست، زل زدن در چشم حیوان هایست که آمادهی هجوم هستند و منتظر حرکتی از تو، که نمیکنی. ریدن روی دست دنیا بلند شدن است، وقتی هیچ کاری از دستت بر نمیآید. تسکین یافتن است به واسطهی تحقیر کردن، بدون دخالت دست و زبان و مغز. اتمام حجت است، همراه با حفظ عزت نفس. وقتی برینی به کسی، حرف آخر را زدهای، و او را خلع سلاح کردهای، در حالی که اگر با منطق و بحث جلو بروید بجایی نمی رسید و اگر خیلی شانس بیاورید نکشنت بایکود میشوید ،و اگر مشت بزنی، مشت خواهی خورد، اگر فحش بدهی، فحش.
حماقت، با بحث و دلیل و تفنگ و جون مادرتون، با فشار از بیرون، با سعی دیگرون، قابل اصلاح نیست. اگر کسی تصمیم گرفته احمق بماند، یا اگر کلأ تصمیمی نگرفته باشد، اگر تمام فیلسوف های دنیا هم دست به دست هم بدهند، کمترین تاثیری ندارد. پس با حماقت چه باید کرد؟ باید رید. همان کاری که میرزادهی عشقی کرد وقتی به ستوه آمد: به مدرس نتوان کرد جسارت اما، آنقدَر هست که بر ریش خرش باید رید.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه کلیک کنیم.
از کجا شروع کنم؟ شاید بهترین جا مدینه باشد ریدم به مدینه منوره و در موقع طواف زائران می رانم به هر کسی که دورحرم می چرخد ریدم به قبر نامعلوم فاطمهی زهرا. ریدم به هجده سال عمر مزخرفش که معلوم نیست چه گهی خورد جز آنکه در نه سالگی عروسی کرد و یکبار گردنبندش را به کسی بخشید و یکبار دور دانهی برنج یا هستهی خرمایی که بر زمین افتاده بود دیوار کشید که لقد نشود.
بعد همینطور ادامه میدهم و از عربستان می گذرم و سر راهم می رینم به تمامی منبرها و معبدها و مسجد ها تا به حسینیه ارشاد میرسم. ریدم به دکتر شریعتی که «فاطمه فاطمه است» را نوشته است. از خیابان شریعتی در شام غریبان حسین، همراه زینالعابدین ترسوی فرومایه که ریدم به تمارضش، راه میافتم. ریدم به هیکل هر کسی که چند روز است آهنگ شاد گوش نمیدهد چون «گناهه، شب وفات». شاید قبل از آن در شب تاسوعا سری هم به محلهها بزنم، و پسرهایی را ببینم که با تیشرت متالیکا زنجیر میزنند و دخترهای موقشنگی که کج کج نگاه میکنند و لبخند نخودی میزنند. ریدم به سرتاپای همهشان و هر کس دیگری که در آن ساعت از خانه بیرون باشد تا «دسته» ببیند. ریدم به قبر خمینی این کودن جلاد، حال که تا اینجا آمده ام حیفم می شود که نرینم به روشنفکران مذهبی، ریدم به هیکل سروش و بقیه همپالگیهایش، بعد میرانم به سمت شهر ری. ریدم به گنبد مصلای حضرت شاه عبدالعظیم. حالا که رشتهی کار دستم است در سراسر ایران میگردم و هر جا که از تاپالهی ثامنالائمه امامزادهای روییده باشد لحظهای درنگ میکنم، ریدم به امامزاده، به مسجد، به کلیسا، به بودا، به هر چه که نشان از تقدس دارد، به هر کسی که دنبال این نشان تقدس است. ریدم به تمام اعتقادات عهد بوق. ریدم به فالگیر و فالگیرنده، ریدم به عطاری و عطاریرونده، ریدم به نذر و نذرکننده، ریدم به زرتشت و خر سهپا، ریدم به مقام حضرت بهاء، ریدم به معابد، از ژاپن تا تبت، تا تمدن مایا، ریدم به حجامت، ریدم به زیارت، ریدم به هرکسی که تا بحال رفته مشهد پابوس امام رضا، و همینجوری سری هم به حرم زده و میرانم به همه آنها. ریدم به قبر عیسێ و موسێ و طرف دارانش در هر کجای دنیا که باشند ،قبرهای دیگری هم هست که در سراسر بلاد کثافت اسلامی خود را از چشم من قایم کرده اند که ریدم همه آنها. ریدم به قبر جوان برنایی که بعد از باخت پرسپولیس سکته میکند و میمیرد. ریدم به قبر تمام حامدهای زرنگ جهان که در صفها جلو میزنند، و از شانهی خاکی جاده سبقت میگیرند. بر هرکس و هرچیز که کوچکترین نشانی از حماقت داشته باشد، باید رید، رحمی در کار نیست. ریدم به حماقتهای نو. ریدم به هومیوپاتی، ریدم به تلهپاتی، ریدم به انرژی مثبت و یوگا، ریدم به هرکسی که حتی یکبار در این کلاسهای تکنولوژی موفقیت و خوشبختی شرکت کرده. ریدم به آن وبلاگنویس فمینیستی که تحت لوای روشنگری جنسی، به زنان گمراه، اندرز گمراهکننده میدهد که بعد از دادن بشاشند، چون باور دارد که زن از توی سوراخ کسش میشاشد و اینجوری اسپرمها تخلیه میشوند. ریدم به هرکسی که حماقت ناز تایپ میکند، به وبلاگ سرزمین رویایی، به تمام وبلاگهای آی-تی، به وبلاگ همهی دخترهای افسرده که دنبال عشق آسمانی هستند و به کلبههای تنهاییشان، و پسرهای حشری که پای کامپیوتر با عکس «نیوشا ضیغمی در جشن خانهی سینما» یا «دخترهای خشگل تهرانی» جللق میزنند. به حماقت باج نباید داد. اندازه نباید گرفت، مثل سگ بو میکشم، مثل سگ ردپای حماقت را میگیرم. ولو بالصّین. ولو آنکه از نظرها پنهان باشد، ریدم به چاه جمکران، ریدم به افسانهی مهدی موعود، و دلقک برحقش، انآقا محمود، با آن میمیک کییری قیافهاش، و هرکسی که طرفدارش است، روستایی سادهدل، صنعتگر زحمتکش، کارگران فصلی و صنعتی که طرف دار دولت هستند. ریدم به تثلیث. به تمام سنتهای جهان. سنتها و رسمها که بدون استثنا احمقانهاند و سزاوار ریدن. ریدم به ریشسفیدی پیرمردها، به جهیزیه و شیربها، به ختنهی دختران در بندر عباس و کردستان، به ختنهسوران، به چهلم مردگان، به خاصیت بیدمشک و گلگاوزبان، به عیددیدنی از عمههایمان، و تا یادم نرفته، [...] به تفکر آقای موسوی و کروبی که بعد از این همه بیشرافتی که دیدیم، اعلام میکند من ملتزم هستم به ولایت فقیه. ولی عیب ندارد، چون تو را لازم داریم. بجایش ریدم به ولایت فقیه. به خودت نخواهم رید، اما تو با عبدالله نوری قابل مقایسه نیستی که رید به سرتاپای رهبر فرزانه. میتوانی جلودار این موج باشی در این جنگ. اما هرگز قهرمان من نخواهی بود. باید خطی رسم کرد. بین آن طرفیها و اینطرفیها. این خط بین مسلمان و نامسلمان نیست. بین اصولگرا و اصلاحطلب نیست. بین فقیر و غنی نیست. بین شمالشهری و روستایی نیست. بین احمدینژادی و موسویایی نیست. بین کمونیست و دمکرادت و لیبرال نیست بین امّل است و غیر امّل. و بازی را اینجور ادامه میدهیم که آنطرفیها امّل هستند و اینطرفیها امّل نیستند. و شما حیرت خواهید کرد وقتی ببینید این دستهبندی من از چه تقریب خوبی برخوردار است.
امّل کیست؟ چرا در آرتیکلهای علمی هیچ حرفی از امّلها و امّلگری نیست؟ نمیدانم. فقط میدانم که امّل، گونهی آزارندهای از احمق است. من اغماض میکنم. اوتوپیایی نگاه نمیکنم. نمیخواهم خطی بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. هم در ازخانهبیرونروندهها احمق هست، و هم در کنجخانهنشستهها، هم در کتکخورندهها احمق هست، و هم در کتکزنندهها. من دایره را کوچکتر میکنم. ریدم به هرچه امّل است. اما امّل را باید خودت تعریف کنی. برچسبش را باید خودت به هر که دلت خواست بزنی. من فقط میدانم که امّلها دو دستهاند، یا کثافتاند و بیشرف، یا سادهلوحاند و شوت. ریدم به هر دو.
امّل عزیز، نمیتوانم به تو شلیک کنم، من دستم به جایی بند نیست، ولی دلم خنک میشود که آنچه را برایت عزیز است لجنمال کنم. میدانم که میروم روی اعصابت. همین است که سنگ تمام میگذارم. همین است که زل میزنم توی چشمهایت، و وقتی تو منتظری بگویم مادرجنده، تا بگویی مادرجنده خودتی، میزنم توی برجکت، که: ریدم به قبر نامعلوم علی و فاطمهی زهرا.
از مدتها پیش این رژیم را امپراطوری دروغ خطاب کردم هیچ کسی توجه نکرد امپراطوری که همه چیزش دروغ است و مردم نیز انعکاسی از این امپراطوری دروغ به همه میگفتم که این سر سوزنی به هیچ جنبده ای رحم نخواهد کرد و هیچ امیدی نیست.
صرفأ به این دلیل ساده که دیده بودم برای اینها دروغ گفتن و انکارش، کثافتکاری و خاکمالیاش،و آدم کشتن و تجاوزاتشان چقدر آسان است.. بعد کم کم با جوّی که درست شد، جوگیر شدم و تا کنون به هر شکلی فعالیت مبارزه کرده ام و با خودم گفتم، شاید بشود. که نشد. و عجیب است که من هنوز جوگیرم. بهتر است بگویم، برانگیختهام. من فکر نمیکنم که این یک سیل بنیانکن باشد. فکر نمیکنم که زندگی و زمانهی ما بطرز دراماتیکی تغییر کند. ولی این اولین نسیمیست که بعد از بیست سال وزیده است، و مرا بطرز بدی برانگیزانده. جوانان ایرانی را که در خیابانها می بینم حسودیام میشود. چون خودم ۳۰ سال پیش با شور و شوق بی نظیری در همه را پیمایی ها شرکت می کردم اکنون من در ته دنیا نشستهام و راهی برای خالی کردن خودم ندارم و از این شجاعت آنها یکه خوردهام. به آنها حسادت میکنم حتی اگر فقط برای دختربازی و دلبری و نمایش به خیابان آمده باشید. من آنهمه تئوریپردازیهای خودم در تحقیر «جمع» و حرکت جمعی و خرد جمعی را ندیده میگیرم،. شما تا همینجا هم ریدهاید به این حکومت و تقدس طخمیاش، و پیکرهی رعبآورش را بطرز غیرقابلبرگشتی به هیچ گرفتهاید. با آنکه نمیدانم به کجا میرویم و چه میخواهیم و با آنکه میدانم شاید همین فردا یا پسفردا ماست خوردن دوباره آغاز شود، از دو اقیانوس فاصله: ریدم به هرچیزی که شما هم در برابرش سینه سپر کردهاید.یادم نرفته بود که به سه مسئله دیگر برینم و بعد تمام کنم ریدم به کاخ سفید و به هیکل رئیس جمهورش که خود مدافع کلیسا و از مسلمانان دفاع می کند و باید رید به دشمن همین کله گند ها آن آدمکش های طالبان و القاعده کهروزانه از روی جنازه صدها کودک و زن بی دفاع رد می شوند ترحمی در کار نیست باید به همه این آدمکشان رید اما برگردیم به روشنفکران زمانه خودمان که اکثرأ با توجه به دانش ومعلوماتی که کسب کرده اند با اجازه همگی احماق ترین و نان به نرخ روز خورتری و فرصت طلب ترین ها هستند بخشی از شاعران بخشی از به اصطلاح نویسندگان، رهبران و کادرهای احزاب سیاسی را در نظر بگیرید ببیند در مقابل جهل و خرافات چگونه سکوت می کنند و با این توجیه که اینها باور های مردم هستند که مورد احترامند چگونه با دین و مذهب و خرافات و آیین های پوسیده کنار می آیند، در مقابل مردمی که به خیابان ها آمده اند بجای گفتن واقعیت ها مردم را راهنمای می کنند که از مرداب به باتلاق بروند و زیر پرجم سبز به صف شوند. نمیخواهم خط بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بودمن فن هیچکس نیستم. فن بودن هم نوعی حماقت است ،دنباله روی بدترین حماقت هاست من فن خودم هستم، و تازه فهمیده ام که جهان به کجا می رود در دوران جوانی فن خیلی ها شدم حزبی که رهبرانش با شعار های پر زرق و برق جلو آمدند تا بعد ها به خاطر قدرت طلبی و منافع شخصی همان رهبران آن تشکیلات ها را که با خون پاکترین و صادقانه ترین مبارزان تشکیل شده بود را به لجن کشیدن و عده ای دروغگو و منافع طلب را در رأس آن نگاشتن، اما مهم نیست باید رید به این تشکیلات و ابزارهایشان تلویزیون و پالتاک که رهبران و فعالین لومپنش با میکروفن خود را ارضا می کنند و از هودارانشان می خواهند که نقش احمق را بازی کنند.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
من قهرمانی ندارم. اگر هم زمانی داشتهام امروز فراموش کردهام
این نوشتهایست از سر خشم، خشمی فروخورده. این نوشتهایست از سر کینه. کینهای انباشته در سالیان. من شهوت انتقام، و آتش یأس را چاقویی خواهم کرد، در تمام نطفهها، و در دل زهدانها و فرصت طلبان خواهم کاشت، و سالها صبر خواهم کرد برای روزی که مردمان بسیار به این واقعیت برسند.
در زندگی «جمع» شاید زمانی باشد، که به «اینجا»ی آدم برسد، و تصمیم بگیرد آگاهانه همهی فکرهای حسابی و حرفهای قشنگ را کنار بگذارد، و داد بزند وقتی زمین تا زانو غرق در گه و جنایت و خرافات شده است. وقتی اکثر مردم احمق اند و بر آن پا میفشارند، کاری از کسی بر نمیآید. اینجاست که باید رید و چه لذتی دارد این ریدن.
ریدن؟ ریدن چیست ؟ ریدن ندیده گرفتن فعالانهی وضع موجود است. با «به طخمم» و «به درک» که ندیده گرفتنهای کاهلانهاند، فرق دارد. ریدن نوعی مبارزه است، به هیچ گرفتن است، وقتی نه قصد حمله داری، نه دفاع، اما در مهلکه ماندهای. ریدن تنها کار عاقلانه است. ریدن آنارشی بدون تخریب است، ریدن روی برگرداندن نیست، زل زدن در چشم حیوان هایست که آمادهی هجوم هستند و منتظر حرکتی از تو، که نمیکنی. ریدن روی دست دنیا بلند شدن است، وقتی هیچ کاری از دستت بر نمیآید. تسکین یافتن است به واسطهی تحقیر کردن، بدون دخالت دست و زبان و مغز. اتمام حجت است، همراه با حفظ عزت نفس. وقتی برینی به کسی، حرف آخر را زدهای، و او را خلع سلاح کردهای، در حالی که اگر با منطق و بحث جلو بروید بجایی نمی رسید و اگر خیلی شانس بیاورید نکشنت بایکود میشوید ،و اگر مشت بزنی، مشت خواهی خورد، اگر فحش بدهی، فحش.
حماقت، با بحث و دلیل و تفنگ و جون مادرتون، با فشار از بیرون، با سعی دیگرون، قابل اصلاح نیست. اگر کسی تصمیم گرفته احمق بماند، یا اگر کلأ تصمیمی نگرفته باشد، اگر تمام فیلسوف های دنیا هم دست به دست هم بدهند، کمترین تاثیری ندارد. پس با حماقت چه باید کرد؟ باید رید. همان کاری که میرزادهی عشقی کرد وقتی به ستوه آمد: به مدرس نتوان کرد جسارت اما، آنقدَر هست که بر ریش خرش باید رید.
برای خواندن ادامه مطلب روی ادامه کلیک کنیم.
از کجا شروع کنم؟ شاید بهترین جا مدینه باشد ریدم به مدینه منوره و در موقع طواف زائران می رانم به هر کسی که دورحرم می چرخد ریدم به قبر نامعلوم فاطمهی زهرا. ریدم به هجده سال عمر مزخرفش که معلوم نیست چه گهی خورد جز آنکه در نه سالگی عروسی کرد و یکبار گردنبندش را به کسی بخشید و یکبار دور دانهی برنج یا هستهی خرمایی که بر زمین افتاده بود دیوار کشید که لقد نشود.
بعد همینطور ادامه میدهم و از عربستان می گذرم و سر راهم می رینم به تمامی منبرها و معبدها و مسجد ها تا به حسینیه ارشاد میرسم. ریدم به دکتر شریعتی که «فاطمه فاطمه است» را نوشته است. از خیابان شریعتی در شام غریبان حسین، همراه زینالعابدین ترسوی فرومایه که ریدم به تمارضش، راه میافتم. ریدم به هیکل هر کسی که چند روز است آهنگ شاد گوش نمیدهد چون «گناهه، شب وفات». شاید قبل از آن در شب تاسوعا سری هم به محلهها بزنم، و پسرهایی را ببینم که با تیشرت متالیکا زنجیر میزنند و دخترهای موقشنگی که کج کج نگاه میکنند و لبخند نخودی میزنند. ریدم به سرتاپای همهشان و هر کس دیگری که در آن ساعت از خانه بیرون باشد تا «دسته» ببیند. ریدم به قبر خمینی این کودن جلاد، حال که تا اینجا آمده ام حیفم می شود که نرینم به روشنفکران مذهبی، ریدم به هیکل سروش و بقیه همپالگیهایش، بعد میرانم به سمت شهر ری. ریدم به گنبد مصلای حضرت شاه عبدالعظیم. حالا که رشتهی کار دستم است در سراسر ایران میگردم و هر جا که از تاپالهی ثامنالائمه امامزادهای روییده باشد لحظهای درنگ میکنم، ریدم به امامزاده، به مسجد، به کلیسا، به بودا، به هر چه که نشان از تقدس دارد، به هر کسی که دنبال این نشان تقدس است. ریدم به تمام اعتقادات عهد بوق. ریدم به فالگیر و فالگیرنده، ریدم به عطاری و عطاریرونده، ریدم به نذر و نذرکننده، ریدم به زرتشت و خر سهپا، ریدم به مقام حضرت بهاء، ریدم به معابد، از ژاپن تا تبت، تا تمدن مایا، ریدم به حجامت، ریدم به زیارت، ریدم به هرکسی که تا بحال رفته مشهد پابوس امام رضا، و همینجوری سری هم به حرم زده و میرانم به همه آنها. ریدم به قبر عیسێ و موسێ و طرف دارانش در هر کجای دنیا که باشند ،قبرهای دیگری هم هست که در سراسر بلاد کثافت اسلامی خود را از چشم من قایم کرده اند که ریدم همه آنها. ریدم به قبر جوان برنایی که بعد از باخت پرسپولیس سکته میکند و میمیرد. ریدم به قبر تمام حامدهای زرنگ جهان که در صفها جلو میزنند، و از شانهی خاکی جاده سبقت میگیرند. بر هرکس و هرچیز که کوچکترین نشانی از حماقت داشته باشد، باید رید، رحمی در کار نیست. ریدم به حماقتهای نو. ریدم به هومیوپاتی، ریدم به تلهپاتی، ریدم به انرژی مثبت و یوگا، ریدم به هرکسی که حتی یکبار در این کلاسهای تکنولوژی موفقیت و خوشبختی شرکت کرده. ریدم به آن وبلاگنویس فمینیستی که تحت لوای روشنگری جنسی، به زنان گمراه، اندرز گمراهکننده میدهد که بعد از دادن بشاشند، چون باور دارد که زن از توی سوراخ کسش میشاشد و اینجوری اسپرمها تخلیه میشوند. ریدم به هرکسی که حماقت ناز تایپ میکند، به وبلاگ سرزمین رویایی، به تمام وبلاگهای آی-تی، به وبلاگ همهی دخترهای افسرده که دنبال عشق آسمانی هستند و به کلبههای تنهاییشان، و پسرهای حشری که پای کامپیوتر با عکس «نیوشا ضیغمی در جشن خانهی سینما» یا «دخترهای خشگل تهرانی» جللق میزنند. به حماقت باج نباید داد. اندازه نباید گرفت، مثل سگ بو میکشم، مثل سگ ردپای حماقت را میگیرم. ولو بالصّین. ولو آنکه از نظرها پنهان باشد، ریدم به چاه جمکران، ریدم به افسانهی مهدی موعود، و دلقک برحقش، انآقا محمود، با آن میمیک کییری قیافهاش، و هرکسی که طرفدارش است، روستایی سادهدل، صنعتگر زحمتکش، کارگران فصلی و صنعتی که طرف دار دولت هستند. ریدم به تثلیث. به تمام سنتهای جهان. سنتها و رسمها که بدون استثنا احمقانهاند و سزاوار ریدن. ریدم به ریشسفیدی پیرمردها، به جهیزیه و شیربها، به ختنهی دختران در بندر عباس و کردستان، به ختنهسوران، به چهلم مردگان، به خاصیت بیدمشک و گلگاوزبان، به عیددیدنی از عمههایمان، و تا یادم نرفته، [...] به تفکر آقای موسوی و کروبی که بعد از این همه بیشرافتی که دیدیم، اعلام میکند من ملتزم هستم به ولایت فقیه. ولی عیب ندارد، چون تو را لازم داریم. بجایش ریدم به ولایت فقیه. به خودت نخواهم رید، اما تو با عبدالله نوری قابل مقایسه نیستی که رید به سرتاپای رهبر فرزانه. میتوانی جلودار این موج باشی در این جنگ. اما هرگز قهرمان من نخواهی بود. باید خطی رسم کرد. بین آن طرفیها و اینطرفیها. این خط بین مسلمان و نامسلمان نیست. بین اصولگرا و اصلاحطلب نیست. بین فقیر و غنی نیست. بین شمالشهری و روستایی نیست. بین احمدینژادی و موسویایی نیست. بین کمونیست و دمکرادت و لیبرال نیست بین امّل است و غیر امّل. و بازی را اینجور ادامه میدهیم که آنطرفیها امّل هستند و اینطرفیها امّل نیستند. و شما حیرت خواهید کرد وقتی ببینید این دستهبندی من از چه تقریب خوبی برخوردار است.
امّل کیست؟ چرا در آرتیکلهای علمی هیچ حرفی از امّلها و امّلگری نیست؟ نمیدانم. فقط میدانم که امّل، گونهی آزارندهای از احمق است. من اغماض میکنم. اوتوپیایی نگاه نمیکنم. نمیخواهم خطی بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. هم در ازخانهبیرونروندهها احمق هست، و هم در کنجخانهنشستهها، هم در کتکخورندهها احمق هست، و هم در کتکزنندهها. من دایره را کوچکتر میکنم. ریدم به هرچه امّل است. اما امّل را باید خودت تعریف کنی. برچسبش را باید خودت به هر که دلت خواست بزنی. من فقط میدانم که امّلها دو دستهاند، یا کثافتاند و بیشرف، یا سادهلوحاند و شوت. ریدم به هر دو.
امّل عزیز، نمیتوانم به تو شلیک کنم، من دستم به جایی بند نیست، ولی دلم خنک میشود که آنچه را برایت عزیز است لجنمال کنم. میدانم که میروم روی اعصابت. همین است که سنگ تمام میگذارم. همین است که زل میزنم توی چشمهایت، و وقتی تو منتظری بگویم مادرجنده، تا بگویی مادرجنده خودتی، میزنم توی برجکت، که: ریدم به قبر نامعلوم علی و فاطمهی زهرا.
از مدتها پیش این رژیم را امپراطوری دروغ خطاب کردم هیچ کسی توجه نکرد امپراطوری که همه چیزش دروغ است و مردم نیز انعکاسی از این امپراطوری دروغ به همه میگفتم که این سر سوزنی به هیچ جنبده ای رحم نخواهد کرد و هیچ امیدی نیست.
صرفأ به این دلیل ساده که دیده بودم برای اینها دروغ گفتن و انکارش، کثافتکاری و خاکمالیاش،و آدم کشتن و تجاوزاتشان چقدر آسان است.. بعد کم کم با جوّی که درست شد، جوگیر شدم و تا کنون به هر شکلی فعالیت مبارزه کرده ام و با خودم گفتم، شاید بشود. که نشد. و عجیب است که من هنوز جوگیرم. بهتر است بگویم، برانگیختهام. من فکر نمیکنم که این یک سیل بنیانکن باشد. فکر نمیکنم که زندگی و زمانهی ما بطرز دراماتیکی تغییر کند. ولی این اولین نسیمیست که بعد از بیست سال وزیده است، و مرا بطرز بدی برانگیزانده. جوانان ایرانی را که در خیابانها می بینم حسودیام میشود. چون خودم ۳۰ سال پیش با شور و شوق بی نظیری در همه را پیمایی ها شرکت می کردم اکنون من در ته دنیا نشستهام و راهی برای خالی کردن خودم ندارم و از این شجاعت آنها یکه خوردهام. به آنها حسادت میکنم حتی اگر فقط برای دختربازی و دلبری و نمایش به خیابان آمده باشید. من آنهمه تئوریپردازیهای خودم در تحقیر «جمع» و حرکت جمعی و خرد جمعی را ندیده میگیرم،. شما تا همینجا هم ریدهاید به این حکومت و تقدس طخمیاش، و پیکرهی رعبآورش را بطرز غیرقابلبرگشتی به هیچ گرفتهاید. با آنکه نمیدانم به کجا میرویم و چه میخواهیم و با آنکه میدانم شاید همین فردا یا پسفردا ماست خوردن دوباره آغاز شود، از دو اقیانوس فاصله: ریدم به هرچیزی که شما هم در برابرش سینه سپر کردهاید.یادم نرفته بود که به سه مسئله دیگر برینم و بعد تمام کنم ریدم به کاخ سفید و به هیکل رئیس جمهورش که خود مدافع کلیسا و از مسلمانان دفاع می کند و باید رید به دشمن همین کله گند ها آن آدمکش های طالبان و القاعده کهروزانه از روی جنازه صدها کودک و زن بی دفاع رد می شوند ترحمی در کار نیست باید به همه این آدمکشان رید اما برگردیم به روشنفکران زمانه خودمان که اکثرأ با توجه به دانش ومعلوماتی که کسب کرده اند با اجازه همگی احماق ترین و نان به نرخ روز خورتری و فرصت طلب ترین ها هستند بخشی از شاعران بخشی از به اصطلاح نویسندگان، رهبران و کادرهای احزاب سیاسی را در نظر بگیرید ببیند در مقابل جهل و خرافات چگونه سکوت می کنند و با این توجیه که اینها باور های مردم هستند که مورد احترامند چگونه با دین و مذهب و خرافات و آیین های پوسیده کنار می آیند، در مقابل مردمی که به خیابان ها آمده اند بجای گفتن واقعیت ها مردم را راهنمای می کنند که از مرداب به باتلاق بروند و زیر پرجم سبز به صف شوند. نمیخواهم خط بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بودمن فن هیچکس نیستم. فن بودن هم نوعی حماقت است ،دنباله روی بدترین حماقت هاست من فن خودم هستم، و تازه فهمیده ام که جهان به کجا می رود در دوران جوانی فن خیلی ها شدم حزبی که رهبرانش با شعار های پر زرق و برق جلو آمدند تا بعد ها به خاطر قدرت طلبی و منافع شخصی همان رهبران آن تشکیلات ها را که با خون پاکترین و صادقانه ترین مبارزان تشکیل شده بود را به لجن کشیدن و عده ای دروغگو و منافع طلب را در رأس آن نگاشتن، اما مهم نیست باید رید به این تشکیلات و ابزارهایشان تلویزیون و پالتاک که رهبران و فعالین لومپنش با میکروفن خود را ارضا می کنند و از هودارانشان می خواهند که نقش احمق را بازی کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر