ما بر مبنای یک ضرورت اینجا هستیم. همهی شما
اینرا میدانید. میخواهیم در مورد پیشرویهایی که کردهایم حرف بزنیم، ولی میدانیم
که زنان هنوز هم نسبت به زمانی که شروع به فعالیت کردیم، از خطر تجاوز در امان
نیستند. من از دیدن زنانی که مورد ضرب و شتم و تجاوز قرار گرفتهاند، به قتل رسیده
و یا ناپدید شدهاند، و یا در فرهنگِ "غیر خشن" زنان هیچ آسیبی به
مردانی که ما را میآزارند نمیرسانند، جانم به لب رسیده است. ما جان خودمان را میگیریم.
خودکشی میکنیم. من زنان زیادی را میشناسم که هر روز برای زنده ماندن میجنگند،
بهخاطر زجر و درماندگی که در زندگیشان درنتیجهی آزارهای جنسی تجربه کردهاند و
تأثیرات آن را همیشه با خود بههمراه دارند. اینها زنانیاند که فکر میکردند حق
احترام، شخصیت و آزادی دارند - ولی در واقع حتا نتوانستند آزادانه در پس کوچهای
راه بروند. بسیاری از آنها وقتی که هنوز بچه بودهاند، در خانههای خودشان و توسط
بستگان خود مورد تجاوز قرار گرفتند - توسط پدر، عمو و دایی، برادر- حتا قبل از اینکه
"زن" شوند. بسیاری هم بهوسیلهی مردانی که عاشقشان بودند همسر،
معشوقه- مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. وقتی نگاه کنیم که چه بلاهایی بر سر این زنان
آمده، میگوییم "سازمان عفو بینالملل، کجایی؟"- چراکه زندان ما زنان
خانههایمان است. ما تحت قوانین ازدواج زندگی میکنیم. در فرهنگ تجاوز زندگی میکنیم.
ما در جایی زندگی میکنیم که تجاوزکنندگان در آن حکومت نظامی اعمال میکنند. میگوییم
که ما شهروندان آزاد در یک جامعهی آزادیم. ولی دروغ میگوییم. در این باره هر روز
دروغ میگوییم.
ما به یاری ضعف حافظه و
فراموشی، با به یاد نیاوردن آنچه بر ما گذشت، با به یاد نیاوردن اسم زنی که دیروز
خبر ناپدید شدنش در روزنامه بود، خود را نجات داده و زندگی را ادامه میدهیم. اسم
آن زن چه بود؟ از این زنها بسیارند. من از اینکه اسم اینها را به خاطر نمیآورم
جانم به لب رسیده است. مخصوصاً یک اسم هست که من هرگز یادم نمیآید: زنی که در یک
بار، روی میز بیلیاردی در شهر نیو بدفورد ایالت ماساچوست مورد تجاوزِ گروهی چهار
مرد قرار گرفت در حالیکه دیگران همانجا ایستاده بودند و این تجاوز گروهی را
تشویق میکردند. آن زن یک سال پس از دادگاهی که برای تجاوز به او تشکیل شده بود،
در یک سانحهی اتومبیل کشته شد و پلیس هم مثل همیشه آن را خودکشی اعلام کرد. سه
ماه قبل از اینکه این زن مورد تجاوز قرار گیرد، مجلهی پورنوگرافی هاستلر عکس زنی
را منتشر کرد که روی یک میز بیلیارد داشت بهطور گروهی مورد تجاوز قرار میگرفت.
هر کاری که با این زن در پورنوگرافی انجام شده بود با زنی که در بار به او
تجاوزگروهی شد هم انجام شد. بعد از این ماجرا، مجلهی هاستلر عکس زنی را منتشر کرد
که با ژستی پورنوگرافیک و در حالی که روی میز بیلیاردی نشسته بود، که مثل کارت
پستال به نظر می آمد، میگفت: "به نیو بدفورد خوش آمدید!" محاکمهی آن
تجاوز در تلویزیونهای آمریکا نشان داده شد. آمار مشاهدهکنندگان این برنامه بیش
از آمارسریالهای خانوادگیِ زناشویی در آمریکا بود. مردم آنرا هر روز به عنوان
سرگرمی نگاه میکردند. آن زن حتا با این که تجاوز کنندهها محکوم شده بودند، به
خارج از شهر برده شده بود. در عرض یک سال او مُرد و من هر چقدر هم که تلاش می کنم،
اسمش به خاطرم نمیآید. هالیوود فیلمی ساخت به نام متهم، که فیلمی عالی و خارقالعاده
بود که در آن جودی فاستر با هنرنماییاش نشان داد که زن، یک انسان است. دو ساعت طول میکشد تا برای
افکار عمومی اینرا جا بیندازیم که این واقعیت است و در جایی که به صحنهی تجاوز
گروهی نزدیک میشویم، میفهمیم که فردی در این جا ضربه خورده و آزار دیده، بهگونهای
که بالاتر از تمام قساوتهای فیزیکی است که به او شده است. نسخهی هالیوودی این
واقعه پایان خوشی داشت. نظارهگران صحنه بهجرم تحریک و تشویقِ بیشتر عمل تجاوز،
محکوم شدند و زن هم پیروز شد. من هم چنان در سالن سینما نشسته و در این افکار بودم
که، ولی در زندگی واقعی آن زن مرده. اسمش
چه بود؟ چرا یادم نمی آید؟!
و زنانی هم هستند که اسمشان
را کاملا به یاد دارم: مثلا، جنیفر لوین، زنی که در گنترال پارک نیویورک توسط مردی
که معشوقهاش بود به قتل رسید. دلیلی که اسمش را به یاد دارم این است که زمانی که
بهوسیلهی معشوقهاش به قتل رسید، روزنامهی تابلوید نیویورک اسمش را در صفحهی
اصلی درج کرده و در سر تیتر آن از جنیفر به عنوان زنی هرزه یاد کرده بود. من هیچیک
از آن روزنامهها را نخریدم چون خودم هرگز تا به سر تیتر روزنامهها نگاهی نکنم از
خانه بیرون نمیروم. خلاصه این پسر به محاکمه کشیده میشود - پسر سفیدپوست متعلق
به طبقهی بالا و پولدار. این ماجرا نام "قضیهی قتلِ خوش استیل" به خود
گرفت؛ و ما برای اولین بار چیزی را به نامِ دفاعیهی سکسِ خشن شنیدیم. به این صورت
که: "او (دختر به قتل رسیده) میخواست یک سکس خشن، دردناک و تحقیرآمیز داشته
باشد. او یک جندهی وحشی بود که سعی داشت این پسر را محکم ببندد. داشت آزارش میداد
و این پسر خیلی ناراحت شده بود و وقتی که داشت تلاش میکرد که خودش را آزاد کند،
بهطور اتفاقی او را با سینهبندش خفه کرد." در این سناریو روشی که با زنان
بههنگام تجاوز بهکار برده میشود، در مورد کشتنشان نیز همان روش بهکار برده میشود:
آن زن خودش عامل محرک بود. همین را میخواست. از این کار خوشش میآمد و همان چیزی
که لیاقتاش را داشت بهدست آورد. زمانی که رییسِ بخش جنایت جنسیِ ما، لیندا
فراِشتاین، در تلاش برای محکوم کردن این مرد، رابرت چمبرز، بود با یک مسأله مشکل
داشت: نمیتوانست انگیزهای بر این قتل بیابد. او فکر نمیکرد که میتواند هیأت
منصفه را متقاعد کند که برای رابرت چمبرز هر دلیلی میتواند وجود داشته باشد تا
جنیفر لوین را بکشد. البته که هیچ دلیلی بهجز همان که خود قاتل میخواست و میتوانست،
دلیل دیگری وجود نداشت. او طی توافقی مبنی بر پذیرش جرم و تخفیف آن، کاری کرد که
رأی هیات منصفه هرگز اجرا نشد. خیلی از ما فکر میکردیم او تبرئه میشود. بعد از
این معاملهای که او انجام داد، ویدیوهای زیادی از رابرت چمبرز در تلویزیون نشان
داده شد در حالی که در سکس پارتیها خفه کردن زنان را تمسخر میکرد، لخت نشسته و
زنان به دورش حلقه زده، صحنهی قتل را بازسازی کرده و میخندیدند. ما در جهانی
زندگی میکنیم که مردان زنان را میکشند و انگیزهها هم به هیچوجه شخصی نیستند.
همانطور که هر زنی در این اتاق که تا به حال کتک خورده یا به او تجاوز شده باشد
میداند، این یکی از غیر شخصیترین تجربیاتی است که در عمرتان میتوانید داشته
باشید. شما زنی متأهل هستید. با مردی زندگی میکنید. فکر میکنید هر دو همدیگر را
میشناسید. اما زمانی که مرد شروع به آزار دادنتان میکند، برای این میکند که شما
زناید نه بهخاطر اینکه هر کس دیگری هستید.
از همه میخواهم که دیگر دروغ
نگوییم. فکر میکنم ما هر روز دروغهای زیادی را برای گذران زندگیمان میگوییم و
از شما میخواهم که به این دروغها پایان دهیم. یکی از این دروغها این است که اینگونه
نفرت از زنان بهاین مهلکی، سادیستی و وحشیانه بهخاطر آن نوع نفرت علیه مردمی که
به دلیل شرایطی که در آن به دنیا آمدهاند و بر آنها وارد شده است، نیست. ما برخی
از بیرحمیهای تاریخی که تا به حال اتفاق افتادهاند را شناختهایم. به خودمان میگوییم،
اینها مثل هم نیستند. من آندریا هستم. من جین هستم. من منم. ولی همه این را گفتهاند.
هر یهودی که در حال هل داده شدن زیر قطار بود گفت: "چرا این کار را می کنید؟
من منم!" نازیها انگیزهای شخصی که بتواند با این ترمها درک شود را
نداشتند.
ما در موقعیت اضطرار هستیم.
اینرا میدانید. عقیدهای در هیچ بخش از زنان وجود ندارد که بگوید او فارغ از هر
سیاست، طبقه، نژاد و هر شغلی که دارد، میتواند از خشونت بر حذر باشد. فقط دروغگوها
و انکارکنندهها روی کتک نخوردن، مورد تجاوز قرار نگرفتن، سؤ استفاده نشدن و
مجبور نشدن حساب میکنند - چه رسد به آزادی داشتن.
وقتی در خیابان قدم میزنید چه
اتفاقی میافتد؟ نمیتوانید در افکارتان غرق شوید، مگر نه؟ بهتر است هر لحظه چک
کنید که چه کسی دورو برتان است. ما در کشوری پلیسی زندگی میکنیم که هر مردی
نمایندهی آن است. میخواهم لبخند زدن را متوقف کنیم. دیگر نگوییم که وضعمان خوب
است. میخواهم که دیگر نگوییم که میشود اینها را پس از اتفاق افتادن ترمیم و رفع
و رجوع کرد. ممکن است که بتوانیم از این آسیبهایی که بر ما وارد شده چیزهایی یاد
بگیریم، ولی آیا این آسیب، خود ترمیم میشود؟ نه، نمیتواند ترمیم شود. پس سؤال
این است، چگونه قبل از این که اتفاق بیفتند میتوان جلوی آن را گرفت؟
ما جنبشی بسیار عالی که زندگیهای
بسیاری را نجات داده است را داشتهایم. من، خصوصاً، از آن عده از شما که در مراکز
بحران تجاوز و پناهگاههای زنان صدمه دیده کار میکنند، قدردانی و سپاسگذاری میکنم.
ای کاش شما در دوران قبلتری از زندگی من آنجا بودید! کسانی که الان چهل سالهاند
نمیتوانستند در آن دوران کمکی را که شما امروزمیکنید را داشته باشند. ولی ما
باید تمرکزکارمان را عوض کنیم: باید مانع
وقوع این اتفاقات شویم. وگرنه ما این را به عنوان شرایطمان قبول میکنیم. بدینگونه که تجاوز و بیرحمی به زنان عادی است
و سؤال این است که چگونه آنرا تعدیل و کم کنیم. شاید اگر مردان امروزه میتوانستند
به بازیهای هاکی بیشتری بروند - راههای بیرون رفتن و سرگرمیهای دیگری داشتتند؟!
من اینجا هستم که بگویم جنگ
علیه زنان یک جنگ واقعی است. بههیچوجه خیالی یا انتزاعی نیست. این جنگی است که
در آن مشتِ مردان در صورت شماست. ما راه میرویم و میگوییم که "امروز اتفاقی
نیفتاد" یا "هنوز اتفاقی نیفتاده" یا "من در سه ماه گذشته خوش
شانس بودهام" یا "اوه! من خوبش را پیدا کردهام. آدم خوبی است و زیاد
مرا اذیت نمیکند. شاید خیلی وقتها به من توهین کند ولی به من صدمه نمیزند."
شاید راست باشد و شاید هم نه - ولی ما باید راهی پیدا کنیم که تحت هیچ شرایطی و بههیچوجه
نگذاریم که مردان به زنان صدمه بزنند.
میدانید که بیشتر زنان در
خانه خودشان آزار میبینند. میدانید که بیشتر زنانی که به قتل رسیدهاند در خانهی
خود و بهدست افراد نزدیکشان کشته شدهاند نه توسط غریبهها. یک جنبش سیاسی، آنگونه
که من درکش میکنم، برای این وجود دارد که بتواند روشی را که واقعیتهای اجتماع با
آن سازماندهی شدهاند را تغییر دهند. به این معنی که ما باید تمام راه و روشی را که
بر مبنای آن این سیستم کار میکند را بفهمیم. هر زنی که خشونت جنسی را به هر نوعی
تجربه کرده است، تنها درد و آزارش را
تجربه نکرده بلکه آگاهی هم بهدست آورده است - آگاهی از برتری مردان، از این که
این برتری چیست و چگونه است- و میتواند شروعی برای فکر کردن به این باشد که چگونه و بهطور استراتژیک بهآن پایان دهد. ما
در سرزمین وحشت زندگی میکنیم. میخواهم تن به قبول طبیعی بودن آن ندهیم؛ و تنها
راهی که میتوانیم این طبیعی بودن را قبول نکنیم این است که نگذاریم هر روز دچار
فراموشی شویم - اگر آنچه را که از دنیایی که در آن زندگی میکنیم میدانیم را به
یاد داشته باشیم و هر روز صبح که از خواب
بیدار شویم مصمم در فکر راه چارهای برایش باشیم.
ما باید بفهمیم که خشونت مردان
چگونه عمل میکند. این یکی از دلایلی است که چرا مطالعهی پورنوگرافی و جنگ علیه
صنعت پورنوگرافی این قدر مهماند - چرا که مقر اصلی جنگ و ارتش مقابل، اینجاست.
پورنوگرافرها، سربازانشان را
تعلیم میدهند؛ سپس این سربازان بیرون میآیند و آنها را بهطور عملی روی ما اجرا
می کنند. این جنگ علیه همهی ماست. مقاومت ما جدی نبوده است؛ کافی هم نبوده است.
در همان لحظهای که داریم به این فکر میکنیم که میتوانیم کاری علیه مغازههای
پورنوگرافی بکنیم- قانونی و یا غیرقانونی- از فکر کردن میایستیم. ما بر این باور
نیستیم که دارای همهگونه حق قانونی هستیم که کاری انجام دهیم، چه برسد به حق
غیرقانونی. در درون ما، این حس بیارزش بودنی که با خود داریم- که از مهمترین و
اصلیترین نتایج ترسی است که با آن زندگی میکنیم- ما را مجبورمیکند که با
رفتارمان، بر سیستمی که میگوید زندگی مردی که میخواهد به ما صدمه بزند از زندگی
ما با ارزشتر است، صحه گذاشته و آنرا قبول کنیم. ما قبولش میکنیم. بسیاری از
تواناییهای ما برای نجات خودمان بر پایهی فراموش کردن هر چه بیشتر این صدمات
است. میفهمم که در حال صحبت با زنانی هستم که نسبت به اکثرزنان، زمان بیشتری را
با واقعیت آزار جنسی سپری کرده اند. اگر فرض بر این است که آزادی و برابری زنان
مهم است، پس "آموزش" تنها کافی نیست. میدانید که مردان تحصیل کردهاند.
میدانند که تجاوز و ضرب و شتم کارهای نادرستیاند.
کسی که تجاوز میکند، خیلی
بیشتر از ما در مورد تجاوز میداند. او رازهایی را از ما پنهان میکند؛ ولی ما از
او پنهان نمیکنیم. جاکشها میدانند که چطور با زنان بازی کنند و آنها را
بفروشند. آنها مردان احمقی نیستند. من با نظریهای که تجاوز، پورنوگرافی و دیگر
اَشکال خشونت علیه حقوق زنان را غیرمعمول میداند و یا شیوههای معمول و جا افتاده
در استفادهی قانونی و تصویب شده مردان از زنان در رابطهی جنسی را بیربط به
"زیادهرویهایی" که ما پیوسته انجام میدهیم، میدانند، موافق نیستم.
میگویند ما زنان خودمان عامل و محرک اصلی این آسیب دیدهگی هستیم. وقتی زنی که به
او تجاوز شده و به دادگاه میرود، چرا منطق
قضات درست مثل پورنوگرافرهاست؟ رابطهی جنسی روش مادی تصاحب کردن زنان است.
این واقعی و عینی است. ما اینرا میدانیم و بیشترِ ماها آنرا تجربه کردهایم. من
از تاریخ حرف میزنم، از سکسوالیته حرف میزنم، ولی نه به شکل ایدهای که در سرتان
میگذرد بلکه بهعنوان آن واقعیتی که برای زن وقتی با یک مرد میخوابد اتفاق میافتد.
اگر قادر نیستیم که به مسأله رابطهی جنسی بهشکل یک نهاد سیاسی نگاه کنیم ( که بهطور
مستقیم ربط دارد به راههایی که ما با آن با دیگران رابطه برقرار میکنیم تا
موقعیت فرودستمان را بپذیریم، و یکی از راههایی است که با آن تحت کنترل هستیم)
هرگز نمیتوانیم ریشههای روشهایی که سلطهی مردان از طریق آنها در زندگی ما عمل
میکند را بیابیم.
فرض ابتدایی در مورد زنان اینگونه است که ما
زاییده شدهایم تا گاییده شویم. همین! حالا، این معانی زیادی در بر دارد. سالهای
سال به این معنا بود که ازدواج یعنی مالکیت آشکار بدن زن و رابطهی جنسی، حق
ازدواج بود. یعنی رابطهی جنسی بهخودی خود عملی اجباری بود، چون دولت حکم کرده
بود که زن رابطهی جنسی را قبول کند. او متعلق به مرد بود. آثار باقی مانده از این
فرهنگ این است که در فرهنگ ما مردان رابطهی جنسی را با تصرف زنان تجربه میکنند.
فرهنگ، از رابطهی جنسی بهمعنای استیلا و غلبهکردن حرف میزند- زنان تسلیم میشوند،
زنان گرفته میشوند. این الگوی تجاوز است، نه الگویی برای مقابله به مثل، برابری،
تقابل، یا آزادی. وقتی فرض بر این است که زنان برای این در روی کره زمین وجود
دارند که بتوانند به لحاظ جنسی و برای رابطهی جنسی در دسترس مردان باشند، یعنی
بدنهای ما اینگونه است که گویی حدودی دارد که نقص بیشتری نسبت به بدن مردان
دارد. زنان سوراخهایی هستند که مردان میتوانند در آن نفوذ کنند. مقصود از
هموفوبیا (بیزاری از همجنسگرایی) این است که مردان را متوجه زنان کنند، که مردان
را به خاطر استفاده نکردن از زنان تنبیه کنند. هموفوبیا، تأییدی است بر این که
مردان میدانند که جنسیت مردانه برای زنان چقدر میتواند تهاجمی و خطرناک باشد.
وقتی زنی به دادگاه میرود و میگوید: "به من تجاوز شده!" قاضی، وکیل
مدافع، روزنامهها و خیلی از مردم میگویند: "نه! تو رابطهی جنسی
داشتی." و زن می گوید: "نه! به من تجاوز شده!" و آنها میگویند که
کمی زور عیبی ندارد. این هنوز هم واقعیت دارد. هنوز تغییر نکرده است. وقتی به سلطهی
مردان به شکل یک سیستم اجتماعی نگاه کنید، چیزی که میبینید این است که این سیستم
بگونهای سازمان یافته که اطمینان حاصل کند که زنان از لحاظ جنسی برای مردان آمادهاند.
این فرض ابتدایی آن است. ما یک انتخاب داریم، و این انتخاب در کتابهای علوم سیاسی
نیست. دانشگاهها سعی در فراهم کردن این سطح از انتخاب برای ما را ندارند. سؤال
این است: چه چیز در اولویت است، نیاز مردان به سکس یا شأن زنان؟
و من به شما میگویم که نمیتوانید
سؤاستفاده از زنان را از بهاصطلاح استفادهی نرمال از زنان، جدا کنید. تاریخ زنان
در دنیا بهعنوان یک کالای جنسی، این کار
را غیرممکن میکند.
استنباطات دیگری هم هست- چون
از آنجایی که سکس در حال حاضر اجتماعی شده و در جامعه وجود دارد، مردان با زنانی
که با آنها برابرند نمیتوانند سکس داشته باشند. قادر به این کار نیستند. اینجا
میفهمیم که شئییسازی یعنی چه. برای این که پاسخی از مردان گرفته شود، هرکس باید
نمونهی ایدهآل شود و بهدرد بخور باشد. حال فکر کنید که این یعنی چه: زن خودش را
کنترل میکند. تصمیماتی میگیرد که آزادیاش را غیرممکن میسازد، چون اگر بخواهد
زندگی کند، مجبور است که شئیی باشد که مرد به آن به نحوی که برای خودش مهم است
پاسخ میدهد، بهشیوهای که جنسی است. آزار جنسی در محل کار نوعی تصادف نیست. این
حقیقت که زنان در محل کار مهاجرند، تصادفی نیست. وقتی وارد یک توافق جنسی شوید که
شئ باشید، پس امکان آزادیتان را محدود کردهاید؛ و سپس، بهعنوان فرض ابتدایی
زندگیتان، قبول میکنید که آماده باشید، و هژمونی جنسی او را به چالش نگیرید، و در
این رابطهی نزدیک طالب برابری نباشید. هر چه باشد، شما بدن خودتان را قبلاً به
جراح پلاستیک یا عاشق یا شهوتران، تسلیم کردهاید. زنان و مادرانی که پای دخترانشان
را میبستند تا اندازهی پایشان فقط سه اینچ (حدود ٧.٦٢ سانتیمتر) بشود - درواقع
چلاق بشوند- بهاین دلیل این کار را کردند که استاندارد زیبایی بهحساب میآمد. اگر زنی میخواست غذا بخورد،
از نظر مرد باید زیبا به نظر میرسید.
اگر این کار بهاین معنا بود
که دختر تا آخر عمر دیگر نمیتوانست راه برود، این دیگر معامله و ریسکی بود که
باید انجام میشد. به شکلِ "بیایید معامله کنیم!" بود؛ و ما زنان هنوز
هم به همین شکلِ بیایید معامله کنیم، رفتار میکنیم. بهجای اینکه تصمیم بگیریم
که چه میخواهیم، چه چیزی نیاز داریم، در
عوض استانداردهای درجه دویی برای آزادی خودمان داریم. میترسیم، نه بهخاطر این که
ترسو و بزدلیم- که خیلی هم شجاعیم- ولی بهجای جنگیدن با سیستمی که ما را مجبور میکند
که چنان معاملههایی را بکنیم، ما از شجاعتمان برای تحمل کردن و دلداری دادن
خودمان پس از انجام این چنین معاملاتی استفاده میکنیم. وقتی تصمیمی میگیریم،
باید انتخابی باشد که ریشه در برابری دارد- نه در این حقیقت که هرزنی هنوز هم برای
رسیدن به رفاه و امکانات عقبتر از یک مرد است.
در آمریکا، خشونت علیه زنان از
مشغولیات و تفریحات عمده است. نوعی ورزش است، سرگرمی است، جریان عمدهی سرگرمیِ
فرهنگیِ واقعی و فراگیر در جامعه است. واقعی و فراگیر است. مسری است. آنقدر بدیهی
و زیاد شده که هرکسی به سختی متوجهش میشود. در آمریکا سی سال است که جامعهای
اشباع شده از پورنوگرافی داریم. در این سالها افراد زیادی بودهاند که از ما میخواستند
این معضل را مورد مطالعه قرار دهیم. بسیاری بودهاند که میخواستند ما این موضوع
را مورد بحث و جدل قرار دهیم. ما مطالعه کرده و مباحثات هم انجام دادهایم، همهی
این کارها را کردهایم. در آمریکا، عدهی مردانی که قاتل زنجیرهای نام گرفتهاند،
رشد عمدهای داشته است- مردانی که عمدتاً به زنان و گاهی نیز به کودکان، تجاوز
کرده و آنان را میکشند. معمولاً بدنهایشان را هم قطعه قطعه میکنند. گاهی قبل
از کشتن با آنها سکس میکنند و گاهی هم بعد از کشتنشان. حال، میتوان گفت این یک
مانور قدرت است، ولی حقیقت امر این است که از نظر آنها، این نحوهی سکس کردنشان
است: با آسیب رساندن به ما و با کشتن و قطعه قطعه کردنمان. در آمریکا ما با یک
پدیدهی مسری و مداوم کشتن زنان رو بهروییم. ما با تعداد بسیار زیادی از جمعیت
گمشدهی زنان در شهرها روبهروییم. در کانزاس سیتی، به گفتهی پلیس، شصت زن فقط در
سال ١٩٧٧تا بهحال کشته شدهاند. سه چهارمشان هم سیاهپوست بودهاند. زنان تنفروش
بودهاند. این زنها قطعه قطعه شده، یا در وضعی که پلیس و رسانهها آنرا وضعیت
شرمآور و زشت نامیدند - حسن تعبیرها شگفت آورند- رها شده بودند. یکی از طرحهای
قاتلان زنجیرهای به این شکل بود که کارهایی را که با قربانیانشان میکردند همان
کارهایی بود که در پورنوگرافی دیده بودند و قربانیان را هم به همان حالت و ژست
پورنو رها میکردند. پورنوگرافی، در بیوگرافی تمام این قاتلان زنجیرهای دخیل است.
گاهی برای اینکه آهسته به قربانیانشان نزدیک شوند از آن استفاده میکنند، گاهی
برای نقشهریزیِ این جنایت و گاهی هم برای سرعت بخشیدن به ارتکاب آن. هنوز مردم
اصرار دارند بگویند که حتما یک چیزی در آب یا هوا هست. چطوری همهی این مردها چنین
ایدههایی را برای انجام چنین کارهایی پیدا میکنند؟ چی چیزی میتواند باشد؟
بیایید با بازیِ "بِگرد و پیداش کن!" دلیلش را بیابیم. راستش، واقعیت
امر این است که دلیلش در پورنوگرافی است که همه جا هم فروخته میشود. پورنوگرافی
میگوید بروید و زنان را شکار کنید! این کارها را با آنها بکنید! این تفریح است.
میگوید زنها هم خوششان میآید. حقیقت این است و جامعه بایستی با سازماندهیِ
منظم و به اندازهی کافی زنانی را به
عنوان مواد اولیه برای صنعت پورنوگرافی فراهم کند.
شرایطی که این مواد اولیه را
فراهم میکنند فقر است؛ و معمولاً آزار جنسی کودکان در زنای با محارم و بیخانمانی
است. ما قبلاً این آگاهیها را نداشتیم؛ ولی الان داریم. چه به سر زنان میآید؟
چطور اتفاق میافتد؟ امروزه دیگر خیلی میدانیم. زمان آن رسیده که چیزهایی را که
میدانیم عملی کنیم. میدانیم که پورنوگرافی باعث آزار جنسی میشود. میدانیم که
در آمریکا متوسط سن تجاوز کنندهها دارد کمتر میشود. حالا دیگر پسرانی که در سنین
پایین نوجوانیاند دارند زورشان را از اولین حملاتشان علیه دختران جوان آزمایش میکنند.
پسران جوانی هستند که با فرو بردن چیزهایی در بدن نوزادان آنها را میکشند. وقتی
ازشان میپرسند که چرا آن کار را کردند میگویند که در پورنوگرافی دیدهاند. پسران
جوانی وجود دارند که تفنگ برداشته و سعی میکنند آنرا در واژن زنان بکنند. کجا
اینها را دیدهاند؟ از کجا یاد گرفتهاند؟ ازشان بپرسید! از آن کسانی که در زنداناند
بپرسید، از جاهایی که مجرمان جنسی نوجوان در آنند! به شما خواهند گفت: "در
پورنوگرافی دیدم." حال ممکن است عواملی که فردی را به اینجا میکشد که میخواهد
این کار را بکند، متفاوت باشد از اینکه چطور آن را یاد گرفته است. ولی حقیقت امر
این است که اگر در جامعهای زندگی کنید که با یک چنین نفرتی از زنان پر شده باشد،
یعنی در واقع در جامعهای دارید زندگی میکنید که شما را برای مورد تجاوز قرار
گرفتن، ضرب و شتم دیدن، تنفروشی کردن، یا مرگ نشانه گرفته است. از نظرمن، اینها
حقایق اند.
من از شما میخواهم که دربارهی
خشونت علیه زنان حرف بزنید؛ و شما هم برای رفع این مشکل اینجا هستید. ایکاش میتوانستید مردگان را زنده کنید.
این چیزی است که دوست دارم ببینم. هدف سیاسی این است. یکی از دلایلی که راستها
این همه به زنان نزدیک شدهاند این است که راستها خدای برتری دارند که میگوید من
تمام دردها و رنج زخم شما را التیام میبخشم: "من برای شما جانم را دادم. من
شما را تسکین خواهم داد." فمینیستها این چنین خدای برتری ندارند که بتواند
آنطور شفابخش باشد. ما درمورد عدالت، برابری و حقانیت، ایدهها داریم؛ و ما
بایستی برای واقعی کردن اینها راههایی بیابیم. جادو نمیتوانیم بکنیم. قدرت
مافوق طبیعی هم نداریم و نمیتوانیم زنانی را که خرد و شکسته شدهاند را همواره
سعی کنیم که جمع و جورشان کنیم تا بتوانند خود را باز یابند. جنگ متقابل دقیقاً نزدیک به همین التیام و علاجی است که ما
میخواهیم به آن برسیم. این درک که ما اکثر دوران عمرمان را با درد نسبتاً زیادی
زندگی خواهیم کرد، مهم است. اگر اولین اولویتتان این است که زندگی بیدردی را
داشته باشید، نمیتوانید نه به خود و نه به زنان دیگر کمک کنید. آنچه که مهم است
این است که باید جنگجو و مبارز بود. افتخار کردن به مبارزات سیاسی نوعی درمان
است. دیسیپلین داشتن ضروری است. هر عملی که علیه مردانی که زنان را آزار میدهند
برداشته میشود، باید واقعی باشد. ما باید برنده شویم. ما در جنگیم. ما تا به حال
جنگ متقابل نکردهایم. ما باید این جنگ را ببریم. ما به مقاومت سیاسی نیازمندیم که
باز و آشکار باشد. همراه با قانونگذاران و مقامات رسمی خودمان باشد. همراه با
زنانکاردان خودمان باشد. ما فعالیت مخفی نیز نیاز داریم.
هر بلایی که تا بهحال سرتان
نیامده - خود من هم شاملش هستم؛ بخشی از راهی است که از طریق آن خودم را نجات میدهم-
کمی شلتر کردن بند کنترل شماست که در دست آنهاست. وقتی سهساله یا دهساله بودید
به شما تجاوز نشد، یا کتک نخوردید، یا به فحشا کشیده نشدید- هرچه که هست و شما
توانستید از زیرش در بروید معین کنندهی میزان آزادی و استقامت شماست، و میزان این
است که چقدر به زنان دیگر مدیوناید. از شما نمیخواهم که خودتان را فدا کنید؛ می
خواهم که دیگر دروغ نگویید! از شما میخواهم که یک زندگی با عزت و احترام داشته
باشید. میخواهم که بجنگید. از شما می خواهم کارهایی را برای زنان انجام دهید که
زنان همواره در مبارزات سیاسی برای مردان انجام میدهند. زنان جسم و بدنهای ما را
در مبارزات سیاسی که هم مرد و هم زن در آن شرکت دارند در معرض خطر میگذارند، ولی
ما این کار را برای این زنان نمیکنیم. از شما نمیخواهم که بروید و گیر بیفتید،
میخواهم که در روید. میخواهم که برای نجات زندگیتان فرار کنید. اگر لازم است از
داخل دیوار آجری فرار کنید، این کار را بکنید. اگر صدمه دیدید، عیبی ندارد، بهتر
از این است که او (مرد) شما را بگیرد و صدمه بزند چون راست ایستاده بودید. هیچ کسی
از ما حق ایستادن ندارد.
من از شما میخواهم که با ترمهای
سیاست اجتماعی به مسأله پورنوگرافی بپردازید، که به عقیدهی من مثل تصویب برخی
قوانین شهروندی میناپولیس میباشد. قوانین در مورد هرزگی میگوید که بدن زنان کثیف
است- همان چیزی که اساس آنها را تشکیل میدهد. قوانین جنایی جلوی صنعت پورنوگرافی
را نمیگیرند. خود این حرفه میتواند ادامه یابد؛ فرد دیگری مدیریتش کند. در عوض،
ما باید مردان را مسئول اعمالی که با آن زنان در پورنوگرافی استثمار می شوند
بدانیم، و آن را بهعنوان فرمی از تبعیض جنسی بدانیم، و درک کنیم که این، شانس
زنان را در زندگی از بین میبرد، و بگوییم: "شما باید تاوانش را پس بدهید! ما
پولهای شما را میگیریم. راهی پیدا میکنیم که متقابلاً به شما ضربه بزند. دیگر از سواری مجانی خبری
نیست آقای جاکش! شما هزینهاش را پس می دهید."
به نظر من خیلی مهم است که
تجاوز، ضرب و شتم و فحشا بهطور قانونی، بهعنوان نقض حقوق مدنی زنان بهمثابهی
نقض حقوق بشر به شدیدترین شکلش در نظر گرفته شود. مهم است که سیستم قانونی را
بسازیم که شأن ما زنان را با تأیید انسان کامل بودنمان تأیید کند.
از شما میخواهم که از
متجاوزین تاوان پس بگیرید، علیهشان سازماندهی کنید. ما میدانیم که این متجاوزین
چه کسانی هستند. میدانیم چون با ماست که این کارها را میکنند. این کار را با من
کرد؛ با بهترین دوستم هم کرد. او را میشناسیم. میدانیم که این اتفاق افتاد: کی،
کجا و چگونه؟ از شما خواهش میکنم که موضوع تجاوز را جدی بگیرید. اگر قانون کاری
نمیکند، شما باید بکنید.
از شما می خواهم که هر جایی که
می توانید بازارهای فروش پورنوگرافی را ببندید و پایینشان بکشید و مانع نشر آنها
شوید، هر جا و هر جوری که می توانید.
از شما می خواهم که به شکل
گذرا به این موضوع نگاه نکنید و از آن رد نشوید: نگذارید که فمینیسم بخشی از یک
راز زندگی شود. میخواهم که بهخاطر بپاخاستن برای حق زنان از کسی عذرخواهی نکنید.
از شما میخواهم که به
سازماندهی حمایت سیاسی برای زنانی بپردازید که مردانی را که به آنها صدمه رساندهاند،
کشتهاند. اینها ایزوله و تنها هستند. این یک مسألهی سیاسی است. این زنان دارند
مجازات میشوند چون در لحظاتی از زندگیشان، سلطهای را که انتظار میرفت قبول
کنند را رد کرده و در برابرش مقاومت نمودهاند. این زنان بهخاطر ما، تک تک ما که
بدونِ هیچ درگیری جان سالم از مهلکه به در برده، برای تک تک مایی که برای تعریف
این جان از مهلکه به در بردنها زندگی کردیم، در این زندانها هستند.
از شما میخواهم که جلوی
مردانی که زنان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، بایستید. هر جور شده مانع کارشان
شوید، چه با زندان فرستادن و چه با کشته شدنشان. مردانی که به زنان تجاوز میکنند،
خودشان میخواهند که تجاوز کنند و آن را انتخاب میکنند؛ و مردانی که زنان را مورد
ضرب و شتم قرار میدهند نیز خود میخواهند و با اختیار خودشان اینکار را میکنند؛
و اکنون ما زنان هم انتخابی داریم و آن این است که باید جنگ متقابل کنیم.
از شما میخواهم که به هر راه
ممکنِ سیاسی که برای جنگی متقابل وجود دارد توجه کنید- بهجای اینکه بگویید:
"از او خواستم، به او گفتم، ولی او ول نمیکرد." ما باید راههایی را
بیابیم که با هم این کار را بکنیم. ولی به هر حال باید این کار را بکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر