۲۰ تیر، ۱۳۹۵

عباس كيارستمى با طعم نژادپرستى

ما سالهاست كه سنگ بر صورت شما مى كوبيم تا بيدار شويد اما متاسفانه مرده ايد. صحبت اينجاست كه دغدغه ى كيا رستمى بين مرگ و زندگى رنگ تعصب و ديگرى ستيزى به خود گرفته است. 
 
ياس فلسفى ايرانى در طعم گيلاس عباس كيا رستمى بيداد مى كند. اما اين، همه ى موضوع نيست. من تقريباً همه ى نقدهايى را كه منتقدان خارجى و داخلى در خصوص طعم گيلاس نوشته اند خوانده ام. موضوع به غايت وحشتناكى را متوجه شدم. هر دو طرف سعى در پنهان كردن چيزى دارند. البته خارجى ها از آنجا كه درك درستى از جامعه ى ايرانى ندارند طبيعى است كه از پنهان ماندن اين موضوع خبرى ندارند. در فيلم از يك طلبه ( دانشجو ) و يك سرباز و يك كارگر ياد مى كنند و اصرارهاى خود كيا رستمى را نيز پشت گوش مى اندازند. بگذاريد موضوع را وا بشكافيم. در حاشيه ى تهران و در محيطى پر از گرد و غبار و خاك، بديعى دارد با ماشينش دنبال كسى مى گردد كه چالش بكند. چنين به نظر مى رسد كه جامعه ى ايرانى دارد خودكشى مى كند و وقت چال كردنش فرا رسيده است. انتخاب كسانى كه احتمالاً چالش خواهند كرد خيلى مهم است. سواى آن لر كه از زباله ها بيرون مى آيد و تاكيد دارد كارى جز زباله بلد نيستم هويت سه نفرى كه ايرانيت بديعى را چال خواهند كرد قابل تامل است. يك سرباز محتاج، كه كرد است. يك طلبه ى افغانى و يك كارگر ترك.
كيارستمى وقتى با آنها روبرو مى شود از هويت و كجايى بودنشان سئوال مى كند. اين موضوع خواسته و ناخواسته از ديد منتقدان مخفى مانده است. سئوال اين است كه چرا در برابر فيلمى چنين توهين كننده و زشت هيچ يك از سينماگران اعتراض نكردند؟ البته شعور سينماگر ايرانى فراتر از فهم عباس كيا رستمى نيست. اگر به جاى آن لر از بين زباله ها يك اصفهانى و شيرازى بيرون مى آمد آيا فيلم لطمه مى خورد؟ بله البته كه لطمه مى خورد چون فيلم دارد با ظرافت تمام و با دورويى خاص از فهم نداشته ى فارسى حمايت مى كند. گفتگوى او با طلبه ى جوان افغانى را به ياد بياوريد:
" من به دستهاى شما احتياج دارم. نه به زبان شما احتياج دارم و نه به فكر شما. "
فيلم به شدت ضد ديگرى است. مركز و متن، تهران است و ديگرى ها در حواشى و كناره ها مشغول جان كندن اند. يك تيپ بى خاصيت نافهم كه ما او را پيوسته در بلندى ها و سوار ماشين مى بينيم دارد ديگرى ها را در بين زباله ها و گرد و خاك و بدبختى به تصوير مى كشد. او سوار بر ديگرى هاست. او دارد با تحقير لر و كرد و افغانى و ترك به ريش مخاطب مى خندد. همه ى آن تصاوير دراز و مضحك، و شاعرانگى باسمه اى انسانهايى كه گرفتار درد و رنجند دارند  بيسوادى فكرى كيارستمى را افشا مى كنند. مرد ترك كه به خاطر فرزند بيمارش و به خاطر پول حاضر به چال كردن بديعى شده دارد از ماه و خورشيد و ستاره و لذت بردن از طبيعت مى گويد.
شخصيت جوان و زيباروى كرد سرباز از اين رو انتخاب شده كه مخاطب براى لحظاتى با ذهن همجنس بازِ كيا رستمى ور برود. او به كرد محتاج مى گويد نپرس كه چه كارى بايد بكنم بپرس كه چقدر مى دهى. نوع نگاههاى پسر كرد و رضايتش و اصرار نكردنش بر چگونگى كار، سعى دارد به مخاطب بفهماند كه كرد جوان راضى به تن فروشى است.
كارگر ترك كه راضى به چال كردن جسد ايرانيت از جنس كيا رستمى است  دارد فلسفه سرايى مى كند و البته با زبان يك ترك، كيا رستمى به هويت تركى اهانت مى كند. اروپاى ترك ستيز هم از اين اهانت نژاد پرستانه به دليل ذهنيت تاريخى اش مزورانه مى گذرد؛
" حالا نمى دونم درد شما چيه؟
ترك كه نيستى؟ اگه يه جوك تركى بگم ناراحت نمى شى؟
يه تركه رفت دوختور. گفت: آغاى دوختور انگشتمو هر جا مىذارم درد مى كنه. سرم ميذارم درد ميكنه پايم ميذارم درد ميكنه شيكمم ميذارم درد ميكنه دستم ميذارم درد ميكنه. دوختور اينو معاينه كرد گفت آغا انگشتت شكسته وجود شما سالمه. آغاى محترم شما فكرت مريضه خودت سالمى. پاشو عوض كن فكرت رو. "
كيا رستمى فكر مريض خويش را در اهانتى چنين آشكار به تركها رو مى كند. بگذاريد از خود فيلم كمك بگيرم؛
" اين هم گناه بزرگيه كه خوشبخت نباشى. وقتى خوشبخت نيستى باعث اذيت و آزار ديگران ميشى."
هم كيا رستمى و هم ايرانيت او خوشبخت نيستند. نسل فكرى كيا رستمى و ايرانيت مبهمشان در مسير خودكشى قرار گرفته اند. اينهمه آزار و اذيت ديگرى ها در منطقه و جهان و در داخل ايران نشان از بدبختى عظيم فكرى است.
در فيلم ، بديعى بعد از كلى گشتن، باقرى ترك را پيدا مى كند تا مهمترين دغدغه ى ذهنى اش را با مخاطب در ميان بگذارد؛
" - آقاى باقرى فردا كه مياى يه دو تا سنك كوچولو بردا بزن رو صورتم. شايد بيدار شدم.
- يه دو تا سهله سه تا مى زنم
- شونه مم يه تكونى بده شايد زنده باشم!..."

ما سالهاست كه سنگ بر صورت شما مى كوبيم تا بيدار شويد اما متاسفانه مرده ايد. صحبت اينجاست كه دغدغه ى كيا رستمى بين مرگ و زندگى رنگ تعصب و ديگرى ستيزى به خود گرفته است. پايان فيلم كيا رستمى همه چيز را افشا مى كند. بعد از آن شب دراز و سياهِ موش مردگىِ بديعى، صبح رؤياى وى فرا مى رسد. بديعى از قبر برخاسته است. ديگر آن حاشيه ى پر گرد و غبار و فقر و فلاكت ديده نمى شود. انگار مردگى بديعى وقتى شكل مى گيرد كه ديگرانى از جنس لرها و ترك ها و كردها و افغانى ها حضورش را اشغال كرده اند. اما حالا همه جا سبز است و گل گلى و بهارگونه. در كادر نه لرى ديده مى شود و نه كرد و ترك و افغانى...
همه جا فقط سرباز ديده مى شود. شيرين ترين لحظات زندگى بديعى هم بنا به گفته ى خودش خدمت سربازى اش بوده است. كيا رستمى به نظامى گرى و تثبيت تسلط اعتقاد دارد. و اين را به وضوح در آخر فيلمش نشان مى دهد. همين صحنه نيز از ديد منتقدان در رفته است و به آن نپرداخته اند. ايرانيت و انسانيت و مفهومِ زيستى كيا رستمى محيطى است در احاطه ى فكر كارگردانى كه دوست دارد در كادر فكرى خويش فقط نظامى ببيند. نظامى هايى از جنس كيا رستمى ها.
طعم گيلاس اهانتى آشكار به ملل ديگر است.

طعم گیلاس- فیلم عباس کیارستمی

 https://youtu.be/tNGDqvRvolI

Taste of Cherry [1997] [ Abbas Kiarostami]

۲۹ نظر:

Rosa گفت...

با تمام اختلافاتی که با پان ترکیستها دارم، نقد ایشان را در آرشیو قرار دادم.اصلن از این فیلم خوشم نیامد. البته تحلیلهای جواد تسلیمی در رادیو همبستگی را هم گوش دادم ولی باز هیچ پیوندی با فیلم نگرفتم.
نویسنده شامه قوی ای در دیدن راسیسم دارد.
و درست در خال زد...

چقدر بد است که ما خود اینهمه تیزبین نیستیم.
:(

ناشناس گفت...

سلام روزا جان اره داخل جمهوری اسلام پر از توهین به ملیتهاست، گویا انسانها با طرد دیگران هویت خود را میخواهند ثابت کنند،

ناشناس گفت...

are rosa jan durost gofdi albate nezaram gordam farci napadid shods

ناشناس گفت...

sorry gofdam

Rosa گفت...

فرستاده شده توسط یاشار , 07/12/2016 - آقای لوایی واقعا متاسفم که چنین مطلبی را از شما بلافاصله پس از درگذشت آقای کیارستمی خواندم! ای کاش کمی تامل می کردید و بدون عینک پیش داروی به این فیلم نگاه می کردید تا چنین اشتباه فاحشی مرتکب نمی شدید! متاسفانه شما قضیه را کاملا برعکس متوجه شده اید. آقای کیارستمی که خود ترک بود نه تنها به ترکها توهین نکرده بلکه نقش قهرمان اصلی داستان فیلمش را به یک ترک داده. برخلاف برداشت شما قهرمان فیلم نه آقای بدیعی بلکه همان سرباز کرد، کارگر افغان و از همه مهمتر کارمند ترک موزه هستند که به بدیعی که آشکارا نگاه از بالا به پایین به همه این افراد دارد و مولفه های نژادپرستی مرسوم جامعه به اصطلاح روشنفکر ایران را در خود دارد، معنای جدیدی از زندگی را می آموزند...

همانطور که شما برشمرده اید در بسیاری از صحنه ها بدیعی کاملا نگاه راسیستی و دگرستیزانه به قربانیانش دارد. او کردها، افغان ها و ترکها را به این خاطر برای هدفش انتخاب می کند که خیال می کند چون آنها محتاج نان شب شان هستند و درک و فهم درستی از زندگی ندارند بدون پرسش حاضر خواهند شد آنچه او می خواهد را انجام دهند. اما به غیر از کارگر ترک کسی حاضر نمی شود به او کمک کند و به بدیعی که خیال می کرد آنها را می تواند به راحتی با پول بخرد درس انسانیت و عزت نفس در عین تنگ دستی می دهند.
اما قهرمان اصلی فیلم کارگر ترک است که با پذیرش ظاهری درخواست بدیعی او را از مسیر دیگری می برد و در طول مسیر با حرفهایش در او تاثیر عمیقی می گذارد و شوق زندگی را در او دوباره بیدار می کند. او به جای نصیحت می گوید که چه بخواهد برود و چه بماند دوست او باقی خواهد ماند و در هر دو حالت هر آنچه او می خواهد را انجام خواهد داد. او در واقع از شوک درمانی استفاده می کند و چنان باورپذیر رفتار می کند که بدیعی یک لحظه ترس برش می دارد که مبادا او را زنده بگور کند و برای اطمینان دوباره سراغ او می رود و تاکید می کند که با دو سنگ او را بزند تا مطمئن شود که مرده پون شاید خواب باشد! اینجاست که کاملا معلوم است که آن مرد ترک توانسته بدیعی را منصرف کند و او دیگر نمی خواهد بمیرد.
خطای بزرگ آقای لوایی این است که به اشتباه تصور می کند که آقای کیارستمی با نقش اول فیلم یعنی آقای بدیعی هم ذات پنداری می کند و او را قهرمان فیلمش کرده در حالی که کاملا برعکس است و بدیعی ضد قهرمانی است که در طول فیلم از نگاه عاقل اندر سفیه به دیگران به زیر کشیده می شود تا معنای زندگی را از کسانی بیاموزد که خیال می کرد که هیچ نمی فهمند و حتی اگر توضیح بدهد هم آنها او را نخواهند فهمید! نکته جالب اینجاست که ما به عنوان تماشاگر در مورد شخصیتهای لر، کرد، افغان و ترک خیلی بیشتر می شنویم تا خود آقای بدیعی که کاملا مجهول باقی می ماند و هیچ در مورد گذشته او و دلیل تصمیم خودکشی اش نمی بینیم و این خود نشان می دهد که کیارستمی اصلا به دنبال آن نیست که بیننده با آقای بدیعی هم ذات پنداری کند و یا او را درک کند چون او فقط نقش اول فیلم است ولی قهرمان فیلم نیست! همین امر باعث شده که بعضی از منتقدین بین المللی فیلم هم دچار اشتباه شوند و دقیقا همین امر را که فیلم در مورد شخصیت و گذشته و دلایل بدیعی برای خودکشی کاملا سکوت می کند را نشانه ضعف فیلم دانسته اند در حالیکه کیارستمی با همین سکوت می خواسته وزن بدیعی را در برابر سایر شخصیتهای داستان پایین نگه دارد و تاکید کند که او ضد قهرمان فیلمش است.
برای درک این موضوع که کیارستمی هرگز نمی توانسته با آقای بدیعی هم ذات پنداری کند و او را قهرمان داستانش بداند همین حرف او در مصاحبه اش با بی بی سی کافی است که گفته بود اگر حق انتخاب داشت بین این که خودش زنده بماند یا آثارش زنده بمانند، بدون تردید زنده بودن خودش را انتخاب می کرد و همین نشان می دهد که او هرگز نمی توانست با خودکشی روشنفکرمابانه صادق هدایتی هم ذات پنداری کند.
آقای لوایی شما درست متوجه شده اید که جلوه های تحقیر غیرفارسها و حاشیه نشین ها از زبان بدیعی در فیلم به وضوح برجسته شده ولی وقتی بدانیم که بدیعی نه قهرمان بلکه ضد قهرمان فیلم است، آن وقت باید از آقای کیارستمی تمجید کرد که نژادپرستی موجود در طبقه روشنفکرنمای ایرانی را عریان جلوی دوربین کشانده و درماندگی اش را به تصویر کشیده.
شاید آنچه باعث شده شما در مورد فیلم دچار اشتباه شوید آنجاست که کارگر ترک یک جوک ترکی تعریف می کند ولی وقتی دقت کنیم که هدف از آن جوک نه خنداندن تماشاگر مثل لودگی فیلمهای به اصطلاح کمدی فارسی بلکه مثلی برای نشان دادن طرز فکر اشتباه بدیعی است مساله حل می شود.

Rosa گفت...

محمدرضا لوایی

ياشار عزيز، بيشتر اين شما هستيد كه بايد در خصوص عدم درك فيلم متاسف باشيد. اينكه بر خلاف ديگران به متن پرداخته ايد خوب است. اما بايد يادآورى كنم كه در آخر فيلم ، يعنى سكانس آخر فيلم جواب شما داده شده است. در آخر فيلم ضد قهمرمان به قول شما زنده شده است. از مزارى كه در حاشيه بود و دور و اطرافش پر از لر و كرد و ترك و افغانى بود خبرى نيست. چون مزار بديعى وقتى مزار است كه اطرافش را ديگرى ها بگيرند. در آخر فيلم و در صبح شكوفايى به اصطلاح فكرى بديعى و كيا رستمى كه همه جا سرسبز است و بهارانه، در كادر تنها بديعى و عوامل سازنده ى فيلم ( عوامل تفكرش) ديده مى شوند با سربازهاى خندان و گل در دست. نه ترك ديده مى شود و نه لر و نه كرد و افغانى. اگر دقت كرده باشيد كيارستمى حتى مزارى را كه بديعى از آن برخاسته نشان نمى دهد. يعنى و بر عكس فكر شما بديعى قهرمانى است كه به ايرانيت رؤيايى خويش است. يعنى بعد از شب تاريك همه ى افرادى كه به نظر شما قهرمان اند محو شده اند. حتى در كارگر ترك هم كه قول داده بود بيايد و سر بزند ديده نمى شود. اگر كارگر ترك قهرمان اصلى بود بايد نشان داده مى شد كه سر قبر بديعى آمده و بيدارش كرده است. اما همه ى آن مليت ها محو شده اند به جز بديعى كه بر بلندى ايستاده ( اقتدار راسيسم) و دارد نو شدگى ذهن و ايرانيتش را منهاى آن ديگرى ها نفس مى كشد. شما اشتباهى نگاه كرده ايد عزيز.

Rosa گفت...

پریسا
فیلم از اقلیت ها دفاع نمی کند. اگر دفاع می کرد می توانست از اصفهانی ها و شیرازی ها و حاشیه نشین های فارس زبان در فیلم استفاده کند. لر می گوید که من فقط این کار را بلدم. کدام انسان با زباله ها زیستن را فخر می داند که لر هم بداند؟ من با خواندن این نوشتار دوباره فیلم را دیدم. از این زاویه دیدم. حق با نویسنده است.

Rosa گفت...

محمدرضا لوایی

ياشار عزيز، بيشتر اين شما هستيد كه بايد در خصوص عدم درك فيلم متاسف باشيد. اينكه بر خلاف ديگران به متن پرداخته ايد خوب است. اما بايد يادآورى كنم كه در آخر فيلم ، يعنى سكانس آخر فيلم جواب شما داده شده است. در آخر فيلم ضد قهمرمان به قول شما زنده شده است. از مزارى كه در حاشيه بود و دور و اطرافش پر از لر و كرد و ترك و افغانى بود خبرى نيست. چون مزار بديعى وقتى مزار است كه اطرافش را ديگرى ها بگيرند. در آخر فيلم و در صبح شكوفايى به اصطلاح فكرى بديعى و كيا رستمى كه همه جا سرسبز است و بهارانه، در كادر تنها بديعى و عوامل سازنده ى فيلم ( عوامل تفكرش) ديده مى شوند با سربازهاى خندان و گل در دست. نه ترك ديده مى شود و نه لر و نه كرد و افغانى. اگر دقت كرده باشيد كيارستمى حتى مزارى را كه بديعى از آن برخاسته نشان نمى دهد. يعنى و بر عكس فكر شما بديعى قهرمانى است كه به ايرانيت رؤيايى خويش است.
يعنى بعد از شب تاريك همه ى افرادى كه به نظر شما قهرمان اند محو شده اند. حتى در كارگر ترك هم كه قول داده بود بيايد و سر بزند ديده نمى شود. اگر كارگر ترك قهرمان اصلى بود بايد نشان داده مى شد كه سر قبر بديعى آمده و بيدارش كرده است. اما همه ى آن مليت ها محو شده اند به جز بديعى كه بر بلندى ايستاده ( اقتدار راسيسم) و دارد نو شدگى ذهن و ايرانيتش را منهاى آن ديگرى ها نفس مى كشد. شما اشتباهى نگاه كرده ايد عزيز.

Rosa گفت...

are rosa jan durost gofdi albate nezaram gordam farci napadid shods


Rosa: sorry ok aziz

Rosa گفت...

آ. ائلیار

حتی به یک برگ گیلاس...

دوستانی که این فیلم -طعم گیلاس-را « اثری هنری» میدانند لطفا توضیح دهند، هنر در کجای این اثر غنوده است؟ بیدار کنند ما هم ببینیم.
آنچه من دیدم :
1- حرکات و دیالوگ فیلم مصنوعی ست نه طبیعی
2- داستان کلا « ساختگی و الکی» ست.و هیچ کشش داستانی ندارد. نه اوجی دارد ، نه فرودی. و نه گرهی . خیلی هم خسته کننده است.
3- پیرمرد ترک نمی تواند یک« بایاتی» را به زبان ترکی درست بگوید. یک چیز الکی به دهان پیرمرد گذاشته اند.غیر طبیعی بودن این کار نیز واضع است.
4- نویسنده ی داستان پیرمرد ترک را واداشته به خودش جوک « یه ترکه» بگوید. حرکتی که غیر طبیعی و مضنوعی ست.
5- موضوع و محتوای داستان بر مدار « حق خودکشی» میچرخد که فاقد درک فلسفی ست. از این زاویه داستان به یک شوخی سطحی شبیه است تا یک اثر اندیشه برانگیز فلسفی.
6- دیالوگ با جوان کرد سرباز، « آتماجالی دیر» ( غیر مستقیم و پنهانی اشاره به همجنش بازی) دارد.
7- قهرمان داستان-بدیعی- انسان درجه یک جامعه است-فارسی زبان- و باقی آدمها در محیط هیچ اند. اوست که همه را سین-جین میکند و بی ریشگی شان را نشان میدهد. و میگوید که به دست این بی ریشه ها نیز « چال» میشود. یا بشود. ناسیونالیسم .
8- طرح چگونگی زبان فارسی پیر مرد ترک نیز تحقیر آمیز است.
9- در کل فیلم و داستانی ست ناسیونالیستی، با رگه های فرهنگی راسیستی.
10- از نظر هنر فیلم، داستان، انسان دوستی، به یک « برگ گیلاس» هم نمی ارزد.
11- آنچه فیلم از میدان عمله ها ، کار افغانها، و دیگر ملیتها، یعنی از آدمهای محیط داستان ، نشان میدهد، همه در رابطه با
« چال» شدن قهرمان داستان - بدیعی فارسی زبان- معنی می یابند؛ وقتی که پیر مرد ترک آذربایجان- حاضر به چال کردنش میشود.
12- داستان نویس راحت و روشن به بیننده حالی میکند :
« آقا ترکه، کسی منو چال نمیکنه، این تنها توهستی که با دستهای مبارکت چالم میکنی!»
« سرم بره، قولم یادم نمیره »؛ خیالت راحت باشه. چالت میکنم تا راحت شی» - پیرمرد( ترک آذربایجان).
- فریاد ، ای جماعت، این « ترکها ما را چال میکنند».
متاسفانه رستمی هم اینجا رل کرمی ها را بازی میکند.
چنین است پیام کیارستمی ، به عنوان هنرمند و روشنفکر جامعه .
و یک پیام راسیستی.
ساده، این فیلم ، براستی چیز مزخرفی ست.
و فاجعه ی هنری.
و آبرو ریزی.

Rosa گفت...

محمد رضا لوایی

در جواب به بعضى كامنت ها:
١- من دارم راجع به قيلمى كه محصول ذهن عباس كيا رستمى است حرف مى زنم.
راجر ايبرت مى نويسد:
" راننده یک جوان ( كرد) را سوار میکند و در حین مسافت از او میپرسد که آیا به دنبال شغل میگردد. "اگر مشکلات مالی داری، میتونم بهت کمک کنم". آیا این یک درخواست از سوی یک همجنس گرا نیست؟ کیارستمی از روی عمد به ما اجازه میدهد که این استنتاج را برای مدتی از حرف او برداشت کنیم، تا اینکه بتدریج اصل موضوع و مقصود او برای ما روشن میشود. "
يعنى ذهن كيارستمى درگير اين است كه پلى به ديالوگ همجنس گرايى بزند. من نمى گويم كه اين خوب است يا بد، بلكه دارم فيلم را روايت مى كنم. توجه داشته باشيد كه من حتى با زندگى شخصى كيارستمى كار ندارم. من با فيلم كه حاصل انديشه ى اوست كار دارم.
٢- اين فيلم، فيلمى به شدت نژادپرستانه است و حاضرم راجع به تك تك صحنه هايش با هر كس كه علمش ر ادارد بحث كنم.

Rosa گفت...

پریسا

من اتفاقا عکس این فکر می کنم. کیارستمی به حاشیه رفتن اقلیت ها در این شهر بی در پیکر اشاره می کند. نه تنها تحقیر نمی کند بلکه عریان به نمایش می گذارد . من اصلا نژاد پرستی ندیدم. شاید بهتر باشد در خلوت خود مراجعه کنید و ببینید ریشه این تنفر از کجاست. البته اگگر ادم باشهامتی باشید!!!!!

Rosa گفت...

ایوبی

آقای لوایی، با این مقاله ای که نوشته اید من دیگر فرقی میان شما و آقای ناصر کرمی نمی بینیم. شما تهمت هایی به عباس کیارستمی می زنید که شرم آور است. صحبت از ذهن هم جنس باز کیارستمی می کنید. او را به نژاد پرستی متهم می کنید. من در عجبم از اینکه مسئول این سایت می گذارد شماها این تهمت ها را در اینجا منتشر کنید. چه فرقی میان شما و این آقای کرمی هست که به هم زبانانتان این همه توهین می کند؟ من کیارستمی را می شناختم. او برخلاف نظر جنابعالی نه همجنس باز بود نه نژادپرست. تهوع آور است! با این روشی که در پیش گرفته اید، کسی از خواسته های شما حمایت نمی کنید. روی گوبلز و استالین را سفید کرده اید.

Rosa گفت...

آتا زنگانلى

آيا غير از اين است كه در جامعه ايران ، فارس و كرد و ترك و بلوچ و لرو ...همه و همه زير فشار و استثمار اين رژيم نژاد پرست و ارتجاعي فارس آخوند هستند . سوْال إينجاست كه چرا امثال كيا رستمى ها قهرمانان داستان خود را از ميان فارس ها هم بر نمى گزينند كه از زبان آنها سخن حكيمانه اش را بگوش جهانيان برساند . چرا مسواك را با فرچه توالت و .... را از زبان و شخصيت هاى غير فارس انتخاب مى كنند . تا درس اخلاق در جامعه بدهند . يك هنرمندان و فقط يك هنرمند ؟! فارس نشان دهيد كه خالى از عقده هاى حقير نژاد پرستى بوده باشد .
بله سخن حق درد آور است . خصوصا برأى جامعه مرده و نژاد پرستى كه غير از خود هيچ ملتى را نمى بيند .
در ضمن ما ترك هستيم و آذري هاى كيا رستمى از جنس نوكران خود بأخته در خدمت أفكار نژاد پرستانه فارس هاست .
تسليت روحانى را هم در مرگ كيا رستمى داشتيم ؟!

Rosa گفت...

یاشار

آقای لوایی واقعا متاسفم که چنین مطلبی را از شما بلافاصله پس از درگذشت آقای کیارستمی خواندم! ای کاش کمی تامل می کردید و بدون عینک پیش داروی به این فیلم نگاه می کردید تا چنین اشتباه فاحشی مرتکب نمی شدید! متاسفانه شما قضیه را کاملا برعکس متوجه شده اید. آقای کیارستمی که خود ترک بود نه تنها به ترکها توهین نکرده بلکه نقش قهرمان اصلی داستان فیلمش را به یک ترک داده. برخلاف برداشت شما قهرمان فیلم نه آقای بدیعی بلکه همان سرباز کرد، کارگر افغان و از همه مهمتر کارمند ترک موزه هستند که به بدیعی که آشکارا نگاه از بالا به پایین به همه این افراد دارد و مولفه های نژادپرستی مرسوم جامعه به اصطلاح روشنفکر ایران را در خود دارد، معنای جدیدی از زندگی را می آموزند...
همانطور که شما برشمرده اید در بسیاری از صحنه ها بدیعی کاملا نگاه راسیستی و دگرستیزانه به قربانیانش دارد. او کردها، افغان ها و ترکها را به این خاطر برای هدفش انتخاب می کند که خیال می کند چون آنها محتاج نان شب شان هستند و درک و فهم درستی از زندگی ندارند بدون پرسش حاضر خواهند شد آنچه او می خواهد را انجام دهند. اما به غیر از کارگر ترک کسی حاضر نمی شود به او کمک کند و به بدیعی که خیال می کرد آنها را می تواند به راحتی با پول بخرد درس انسانیت و عزت نفس در عین تنگ دستی می دهند.
اما قهرمان اصلی فیلم کارگر ترک است که با پذیرش ظاهری درخواست بدیعی او را از مسیر دیگری می برد و در طول مسیر با حرفهایش در او تاثیر عمیقی می گذارد و شوق زندگی را در او دوباره بیدار می کند. او به جای نصیحت می گوید که چه بخواهد برود و چه بماند دوست او باقی خواهد ماند و در هر دو حالت هر آنچه او می خواهد را انجام خواهد داد. او در واقع از شوک درمانی استفاده می کند و چنان باورپذیر رفتار می کند که بدیعی یک لحظه ترس برش می دارد که مبادا او را زنده بگور کند و برای اطمینان دوباره سراغ او می رود و تاکید می کند که با دو سنگ او را بزند تا مطمئن شود که مرده پون شاید خواب باشد! اینجاست که کاملا معلوم است که آن مرد ترک توانسته بدیعی را منصرف کند و او دیگر نمی خواهد بمیرد.
خطای بزرگ آقای لوایی این است که به اشتباه تصور می کند که آقای کیارستمی با نقش اول فیلم یعنی آقای بدیعی هم ذات پنداری می کند و او را قهرمان فیلمش کرده در حالی که کاملا برعکس است و بدیعی ضد قهرمانی است که در طول فیلم از نگاه عاقل اندر سفیه به دیگران به زیر کشیده می شود تا معنای زندگی را از کسانی بیاموزد که خیال می کرد که هیچ نمی فهمند و حتی اگر توضیح بدهد هم آنها او را نخواهند فهمید! نکته جالب اینجاست که ما به عنوان تماشاگر در مورد شخصیتهای لر، کرد، افغان و ترک خیلی بیشتر می شنویم تا خود آقای بدیعی که کاملا مجهول باقی می ماند و هیچ در مورد گذشته او و دلیل تصمیم خودکشی اش نمی بینیم و این خود نشان می دهد که کیارستمی اصلا به دنبال آن نیست که بیننده با آقای بدیعی هم ذات پنداری کند و یا او را درک کند چون او فقط نقش اول فیلم است ولی قهرمان فیلم نیست! همین امر باعث شده که بعضی از منتقدین بین المللی فیلم هم دچار اشتباه شوند و دقیقا همین امر را که فیلم در مورد شخصیت و گذشته و دلایل بدیعی برای خودکشی کاملا سکوت می کند را نشانه ضعف فیلم دانسته اند در حالیکه کیارستمی با همین سکوت می خواسته وزن بدیعی را در برابر سایر شخصیتهای داستان پایین نگه دارد و تاکید کند که او ضد قهرمان فیلمش است.
برای درک این موضوع که کیارستمی هرگز نمی توانسته با آقای بدیعی هم ذات پنداری کند و او را قهرمان داستانش بداند همین حرف او در مصاحبه اش با بی بی سی کافی است که گفته بود اگر حق انتخاب داشت بین این که خودش زنده بماند یا آثارش زنده بمانند، بدون تردید زنده بودن خودش را انتخاب می کرد و همین نشان می دهد که او هرگز نمی توانست با خودکشی روشنفکرمابانه صادق هدایتی هم ذات پنداری کند.
آقای لوایی شما درست متوجه شده اید که جلوه های تحقیر غیرفارسها و حاشیه نشین ها از زبان بدیعی در فیلم به وضوح برجسته شده ولی وقتی بدانیم که بدیعی نه قهرمان بلکه ضد قهرمان فیلم است، آن وقت باید از آقای کیارستمی تمجید کرد که نژادپرستی موجود در طبقه روشنفکرنمای ایرانی را عریان جلوی دوربین کشانده و درماندگی اش را به تصویر کشیده.
شاید آنچه باعث شده شما در مورد فیلم دچار اشتباه شوید آنجاست که کارگر ترک یک جوک ترکی تعریف می کند ولی وقتی دقت کنیم که هدف از آن جوک نه خنداندن تماشاگر مثل لودگی فیلمهای به اصطلاح کمدی فارسی بلکه مثلی برای نشان دادن طرز فکر اشتباه بدیعی است مساله حل می شود.

ناشناس گفت...

merci rosa jan plz fond farci man pida kon zende bashi damet germ xili ali boid bayet jevab shonist ha ra dad

Rosa گفت...

تمام عذابهائی که مارکسیست ها طی نزدیک به یک قرن پیرامون مسئله ملیت ها موجب رنجششان شد عملا بی معنی بوده است. آنها جلوی خیلی از مشکلاتشان گرفته میشد اگر آنارشیستها را کاملا از عرصه های سیاسی و فکری جدا نمیکردند. قطعا در اینجا مشکلی نهفته است، اما نه آنچیزی که آنها درک میکرده اند. کاملا واضح است، مسئله ملیت وجود دارد وقتی که ملتها وجود دارند. اگر امپراتوری روسیه ای هست ، و در درون مرزهایش مردمانی گوناگون با زبان های منحصر به فرد، فرهنگ، تاریخ و سنت وجود دارند، چگونه این مردمان می توانند آزاد باشند و تعیین کننده سرنوشت خویش هنگامی که تحت حاکمیت دولتی ملی هستند؟ آنها نمی توانند. اگر ساندانیستا(2) در ماناگوا در قدرت هستند و سیاست را برای همه نیکاراگوئه تنظیم میکنند، ماهیت رابطه شان با سرخپوستان مسکیتو(1) در سواحل خلیج چیست؟ یا درباره باسک ها(1) و اسپانیائی ها، 'که به کی ها' (4) و انگلیسی کانادائی ها، اسکاتلندی ها و انگلیسی ها ؟
اینها همه مسائلی ست بی معنی تحت آنارشی ، که جهانیست پر از مردمانی خود مختار که به شیوه کمونی میزییند . اگر طبقه حاکمی نباشد، پس هیچگونه فشاری بر مردمان محلی وجود نخواهد داشت که زبان خود، قومیت، و فرهنگ شان را به نفع طبقه حاکم نفی کنند . هیچ پادشاه انگلیسی ای وجود نخواهد داشت که به منظور تسهیل مدیریتی کارآمد تر خواست خود را بر طبقات پایین تر تحمیل کند. هیچ مذهب ملی و فرهنگ هژمونيکی وجود نخواد داشت. تحت حاکمیت کمونیست ها در چین، گروه های قومی متفاوت بیش از هر زمان دیگر سریعتر ناپدید میشدند همینکه فرهنگ ملی همگن/مشابه از پکن بر آنها تحمیل شده بود. گویش های منطقه ای در حال ناپدید شدن هستند در کشور نسبتا از قبل همگن شده ای چون ایالات متحده آمریکا. به طور مشابه در سراسر جهان.

Rosa گفت...

اما اگر هر محله، دهکده، یا شهر کوچک مستقل و خود گردان میبودند ، سپس چه دلیلی برای مردم می تواند وجود داشته باشد که زبان و فرهنگ خود را رها کنند؟ بزبانی دیگر، مگر اینکه آنها خود بخواهند زیرا آنها خود میخواهند، مثلا، شبیه بشوند/ جذب گردن ، (اما به چی؟), فراگیرند زبان دومی را، یا اتخاذ کنند موارد خاصی را ( ایده ها یا چیز هائی) زیرا آنها را دوست دارند. اما آنها تحت هیچ اجباری نخواهند بود برای انجام این کار. آنها می توانند تغییر کنند یا همانی که هستند بمانند، هر جوری که انتخاب میکنند. در چنین شرایطی، حتی امکان آن است که قومیتی جدید بوجود آید ، زبان ها، و فرهنگ هائی به ظهور آیند به جای ناپدید شدن، کاری که به تازگی همش مشغول انجام آن بوده اند .
اما آیا اساسا همان مشکلات در سطح محله ظهور نخواهند کرد؟ آنها ظهور خواهند کرد، اما با یک تفاوت. هر چه باشد بعید است که هر محله یا روستائی همگن باشند (یا همگن باقی بماند). حتی اگر مناطقی در ابتدا همگن باشند ، هویت های جدیدی می توانند تقریبا یک شبه ظاهر شوند. یک مثال خوب ظهور جنسیت در اواخر دهه شصت قرن پیش-هزار و نهصد و شصت- به عنوان هویت اولیه برای میلیون ها نفر از زنان جوان در سراسر جهان بود. هویتی که به خصوص در قبل برجسته نبود ناگهان شد. گمان می کنم چیزی شبیه این می تواند در جهان غیر متمرکز اتفاق افتد.
اما در سطح محله ، در جوامع خود گردان آزاد، مسئله هویت کاملا شکل نوینی بخود خواهد گرفت زیرا بعلت از قبل تحقق یافتن تساوات در حیطه قدرت و ثروت . بسیاری از مبارزات سیاهان برای بدست آوردن همان حقوق مدنی ای بود که هر کس دیگری داشته است. زنان به دنبال حقوق برابر در برابر قانون و همچنین تساوی در پرداخت مزد و مقدار کاری که به آنها داده میشده بودند. سالمندان خواهان زندگی با عزت و استقلال ، و نه اینکه به گوشه ای انداخته شوند تا بمیرند . در محله های مستقل که بر مبنای تصمیم گیری دموکراتیک، کار تعاونی، و ثروت مشترک میباشند، تمام این چیزها در حقیقت به آنها تعلق دارند. سخت است دیدن اینکه چگونه مسئله هویت آنگونه که ما در ربع قرن گذشته میشناخته ایم حتی بتواند تحت سیطره آنارشی وجود داشته باشد. هویت هائی که در محله وجود خواهند داشت - که قطعا وجود خواهند داشت - به مشکل استانداردی روابط فی مابین اکثریت / اقلیت محول خواهند گردید . اقلیت هائی در مورد هر مسئله ای وجود خواهد داشت .آیا این اقلیتها بر اساس نژاد، جنسیت، سن یا زبان خواهند بود ؟ من شک دارم. آنها اقلیتهائی سیاسی و فلسفی خواهند بود....

http://naskhad-khass.blogspot.com/

Rosa گفت...

یکی از دلایلی که من تا به این حد به مجامع مشورتی متعهد هستم اینست که آنها به نظر می رسد به ما بهترین شانس را برای غلبه بر تفاوتها که ممکن است برای تصمیم گیری های تعاونی خاصی نامناسب باشند را ارائه میدهند. از طریق فرایند بحث، ما می توانیم کشف کنیم که آیا تفاوت در هر مسئله واقعا مهم است. اگر جنسیت در موضوع خاصی مربوط میباشد ، آن را میتوان بحساب آورد; اگر نیست، آن را می توان خارج از محاسبه خواند. تعصبات جنسیتی موجود بدون شک بحث را تحت تاثیر قرار خواهند داد . اما شاید بحث باز در مجامع کوچک ما را در افشا و خنثی نمودن این تعصبات توانمند سازند . بنابراین، ما می توانیم ببینیم آیا نژاد، جنسیت، قومیت، سن، هوش، زیبایی،مهارت ، یا هر چیز دیگر، در واقع مربوط است به یا تاثیری دارد بر هر موضوع مورد اختلافی که برای بحث و تصمیم گیری است . در این روش، استدلال میتواند تاثیری به زندگی جمعی مان داشته باشد . اختلافات ما بیشتر بر مبنای برداشتهایمان از مسائل خواهد بود (سیاسی، فلسفی و نظری) تا بر اساس هویتهائی چون نژاد، جنسیت، و یا قومیت. بدیگر سخن ، هویتهای ما بیشتر بر مبنای چیزی که اعتقاد داریم خواهد بود تا رنگ پوست ما، زبای که صحبت می کنیم، تمایلات جنسی ، ملتی که در آن زندگی میکنیم، یا سن ما - در دراز مدت.
در کوتاه مدت، ما هنوز تضادهای هویتی خواهیم داشت. به طور طبیعی، ما امیدواریم که افقهای تحمل انسان برای تفاوتها روز بروز گسترش یابند ، و بسیاری از درگیری های فعلی پیرامون نژاد، جنسیت، سن، قومیت، گرایشهای جنسی، و غیره، می توانند (یعنی ، با فرض نابودی سرمایه دارى ) از طریق تغییرات کلی در درک فرهنگی و افزایش بردباری در نهایت حل و فصل گردند. اما در مقیاس جهانی، قطعا همیشه تفاوتهائی در هویت فرهنگی وجود خواهند داشت، و بدرستی نیز هم. هر چه بیشتر بهتر. بالاخره، چه کسی می خواهد فرهنگ، نژاد، زبان ،یا قومیت خویش را ول کند ؟ امیدواریم ، این تفاوت ها نه تنها تحمل بلکه گرامی داشته شوند.
با این وجود، همه در گیریهای هویتی را نمی توان با افزایش بردباری حل کرد. چه میشود اگر جامعه ای از مردم با هویتی آگاه از قاتلین و دزدان ظهور کند، همانطور که در واقع اتفاق افتاده با مافیا (و قطعا با طبقه حاکم سرمایه داری نیز اتفاق افتاده، ساکت شده تنها توسط شفافیت بی معنی/آبزورد پنهانکاری ایدئولوژیک )؟ آیا کسی استدلال خواهد کرد که قتل و سرقت واقعا صحیح است، و اینکه این هویت حق موجودیت دارد ؟ آیا جامعه ای هست که قاتلان و سارقان را در پروژه های خود، خانواده ها و مجامع تحمل کند ؟ آیا قدمهائی را برای اصلاح اینچنین آدمها
برنخواهند داشت ، یا اگر آن شکست خورد ، محدودیت و یا حتی آنها را از صفوف خود اخراج نخواهند کرد ؟
آیا می توان آنها را از محله اخراج کرد ؟ احتمالا. آزادی برقراری ارتباط بمعنی آزادی نخواستن ارتباط (در تشکیل انجمن / مجمع-م) نیز هست . در غیر این صورت این آزادی بی معنی ست. من نمی توانم قبول کنم چگونه حق اخراج افراد از محله می تواند لغو شود و هنوز میتوان یک برنامه ریزی اجتماعی مبتنی بر ارتباط/انجمن آزاد داشت. و به یاد داشته باشید، هیچ نیرو/ اتوریته برتری وجود ندارد که قوانینی را برای حل تعارض به نفع یک طرف و یا طرف دیگر تحمیل کند.

Rosa گفت...

انجمن آزاد راهی برای خروج از این سردرگمی برای بسیاری از تضادهای هویتی، بجز جرایم آشکار، فراهم می کند. هویتهای جدید و سبک های زندگی همیشه در حال ظهور اند. هویت ها تغییر ناپذیر و یا ابدی نیستند. آنها ظاهر و ناپدید می شوند مانند هر چیز دیگری. بنابراین مردم با باورها و شیوه ها ( پراتیکها ) ی مشترک میتوانند دست به تشکیل کومونیته ها زده و با هم زندگی کنند، و دیگران را بحال خود گذارده تا آنگونه که میل دارند زندگی کنند. هیچ کس جلوی آنها را نمیگیرد . جهان جای بزرگی است. فضا / جا برای همگان وجود دارد . تنها این سرطان امپرياليسم، و ناسيوناليسم است که تخم گذاشته، به اقصی نقاط جهان گسترش یافته، و شروع شده به اینکه جهان به نظر شلوغ برسد.



ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم ،هر چند، که هر بار یک مخالفت جدی در محله ظاهر شد، یک دسته از مردم یکدفعه بارو بندیلشان را بسته و به ترک محله برای ایجاد محله ای جدید در جای دیگر اقدام ورزند یا به محله دیگری که در آن مردم از قبل اعتقادات خود را به اشتراک گذارده اند، و یا حداقل آنها را تحمل میکنند، نقل مکان کنند. این نوع جدائی ها تنها در موارد نادر شدنی خواهد بود. تضادهای جنسیتی، به عنوان مثال، طبیعتا نمیتوانند در سطحی اجتماعی توسط ترک محله توسط یک جنس و شکل گیری محله جدیدی حل شود، نه اگر که گونه انسانی بخواهد زنده بماند(*). زندگی در محله های متمایز قطعا یک راه حل برای بسیاری از تفاوت های موجود میباشد، هر چند، در اکثر موارد برای ما هست . بنابراین ما برمیگردیم به رسمیت شناختن اینکه اختلافات در ذات وضعیت/شرایط بشریست، و بنابراین به مبارزه ای بی پایان بر سر اینکه کدامین ارزشها، ادراك، و پروژه ها قابلیت پذیرش داشته وغلبه میگردد و کدامین رد می شود و محو، منجر خواهد شد .
Payman:)

با شناخت نسبتا عمیقی که شخصا از رفیق جیمز دارم، در اینجا میبایست با او مخالفت صریحم رو ابراز کنم.(*)
رفیق در زمینه مقوله جنسیت، متاسفانه، تا حد زیادی سنتی می اندیشد. اینکه، اولا روند ازدواجهای سنتی رو به پائین میباشد و ثانیا بانکهای اسپرمی هست که موجب میگردد حتی هم سکس/جنس گرایان نیز به آن دسترسی داشته باشند، اندیشیدن به این امر که صرفا میبایست در رابطه مزدوجی - حالا جه از نوع هم سکس گرایانه اش و چه مونوگوم وارش-بود تا به گونه انسانی پایداری بخشید حرفی بغایت پوچ و بی معنیست!!( تازه ، بماند که، رفیق عزیزم نه تنها خودش هیچگاه ازدواج نکرده حتی علاقه ای هم به داشتن بچه نیز نداشته.) سخن کوتاه : در این زمینه بحث رفیق هیچ سندیت و سنخیتی نه تنها با واقعیات علمی که اجتماعی نیز ندارد. پس، بیخیالش بایست شد.

http://naskhad-khass.blogspot.com/2016/07/getting-free-creating-association-of_12.html

Rosa گفت...

سلام روزا جان اره داخل جمهوری اسلام پر از توهین به ملیتهاست، گویا انسانها با طرد دیگران هویت خود را میخواهند ثابت کنند،

doroste aziz
paydar bashied

ناشناس گفت...

اره عزیز قربونت برم لطف کردی خودت میدونی نمیتونم زیاد بنویسم،شرمنده

ناشناس گفت...

سلام از باکو همه بجه ها سلام دارند، تعتلات خوش بگذرد،

ناشناس گفت...

روزا جان خسته نباشی،وضیت تو همجا خوب نیست،گویا با نابود کردن طبعت و انسانیت دنیا به نابودی است،در کشورهای نفت فروش که همگی پمپ بنزین هستند زندگی با ارزان شدن جهنم است پیروز باشید

ناشناس گفت...

سلام روزا جان از راه دور میبوسم،جای شما خالی است، از وضیت اینجا نوشتم اما ناپدید شد،

ناشناس گفت...

Sepas

ناشناس گفت...

Sepas

Rosa گفت...

سلام عزیز
گویا به فارسی فقط حذف می کنه سیستم!
امیدوارم خیلی خیلی خوش بگذرد.
پایدار باشید

ناشناس گفت...

سپاس لطفا کامنت ر زنده کن