۱۷ فروردین، ۱۴۰۰

ویدئو تئاتر <اتللو در سرزمین عجایب> نویسنده: ساعدی - اجرای پاریس

 ویدئوکلیپِ: سلاخی فیلمِ تئاترِ غلامحسین ساعدی توسط مهرداد خامنه ای (تاتر اگزیت)


رزا: با توجه به سانسور صحنه ی آخوندِ آدمکُش در تئاتر اتللو در سرزمین عجایب- نوشته ی غلامحسین ساعدی، بخشِ سانسور شده  در تئاتر اگزوز را در زیر با هم ببینیم.
https://www.youtube.com/watch?v=pf5OUHacOM4
کلیپ 6 دقیقه

 اتللو در سرزمین عجایب- توجه: این نسخه زیر توسط مهرداد خامنه ای (تئاتر اگزیت ایران) سانسور شده است!

 https://youtu.be/PgxTUgvmIac 

«اتللو در سرزمین عجایب!»
 
یک گروه تئاتری در ایران قصد دارد که نمایشنامه‌ی «اتللو» اثر شکسپیر را روی صحنه بیاورد. با دشواری و مرارت ، سرانجام کارگردان ِ گروه موفق می‌شود که اجازه‌ی نمایش را از وزارت ارشاد بگیرد، به شرطی که از خودِ وزارت ارشاد بیایند و نمایش را بازدید کنند و «حکّ و اصلاح» نمایند!
بقیه‌ی نمایش ماجرای حضور وزیر ارشاد و دو مشاور و ایدئولوگ و کارشناس فرهنگی و هنری اسلامی است به نام «سروش» و «مخملباف» (البته نام این دو پرسناژ درمتنی که پس از مرگ ساعدی در پاریس چاپ شد ، به «خروش» و «مخملی» تبدیل شده است.) که در معیت پاسداران مرد و زن و مأموران امنیتی و کمیته وارد سالن تمرین می‌شوند و از اجرای نمایشنامه دیدن می‌کنند و هریک به سهم خود به «حکّ و اصلاح» و شرعی کردن و اسلامی کردن نمایشنامه‌ی اتللو می‌پردازند.


 برنامه‌ی نوشتن و اجرای «اتللو در سرزمین عجایب»
محمد جلالی چیمه (م.سحر)

یکی از روز‌های پائیزی سال ١٣٦٣ بود. بیژن مفید در آمریکا از میان ما رفته بود! و کانون تصمیم داشت به مناسبت بزرگداشت او و به پاس کوشش‌های اهل تئآتر که در شرایط اختناق حاکم و زیر تیغ هنرستیزی رژیم نوپای اسلامی در وضعیتِ دشواری به سر می‌بردند، مراسمی به نام «شب تئاتر» در پاریس برگزار کند.
ساعدی مثل همیشه پیشقدم و حاضر یراق بود: «من هرکاری که بگویید می‌کنم!»
قرار شد که بر و بچه‌های اهل تئاتر نمایش کوتاهی به مناسبت این شب آماده کنند و من از ساعدی خواهش کردم که نمایشنامه‌ای در باره‌ی اوضا‌ی اهل تئاتر در ایران بنویسد تا ما اجرا‌ی کنیم.
مثل همیشه چشمی گفت و دست به کار شد.
روز بعد همراه با آن دوست مشترک تئاتری در خانه‌اش بودیم و درباره‌ی موضوع نمایشنامه گفتگو می‌کردیم. موضوع و تِم‌های مختلفی طرح و بحث می‌شد. ساعدی سرانجام این سوژه را برگزید و گفت: همین را می‌نویسم:مضمون نمایشنامه این بود:
یک گروه تئاتری در ایران قصد دارد که نمایشنامه‌ی «اتللو» اثر شکسپیر را روی صحنه بیاورد. با دشواری و مرارت ، سرانجام کارگردان ِ گروه موفق می‌شود که اجازه‌ی نمایش را از وزارت ارشاد بگیرد، به شرطی که از خودِ وزارت ارشاد بیایند و نمایش را بازدید کنند و «حکّ و اصلاح» نمایند!
بقیه‌ی نمایش ماجرای حضور وزیر ارشاد و دو مشاور و ایدئولوگ و کارشناس فرهنگی و هنری اسلامی است به نام «سروش» و «مخملباف» (البته نام این دو پرسناژ درمتنی که پس از مرگ ساعدی در پاریس چاپ شد ، به «خروش» و «مخملی» تبدیل شده است.) که در معیت پاسداران مرد و زن و مأموران امنیتی و کمیته وارد سالن تمرین می‌شوند و از اجرای نمایشنامه دیدن می‌کنند و هریک به سهم خود به «حکّ و اصلاح» و شرعی کردن و اسلامی کردن نمایشنامه‌ی اتللو می‌پردازند.
این بود موضوع نمایشنامه‌ی «اتللو در سرزمین عجایب!»
فردای آن روز ساعدی به من تلفن زد و خواست که پیش او بروم.حدود یک سوم نمایشنامه را نوشته بود واز من خواست که بخش‌های نخستین دیالوگ‌های وزیر ارشاد اسلامی را که یکی از مهم ترین پرسناژ‌های نمایشنامه بود برایش بخوانم.و خواندم و ذوقی می‌کرد هنگام شنیدن که وصف ناشدنی ست.
فردا نوبت بازخوانی قطعات دیگر بود.و در عرض ٤ یا ٥ روز نمایشنامه نوشته شد.
در یکی از همین روز‌ها از رادیو امریکا برای مصاحبه پیش ساعدی آمده بودند. تلفن کرد و خواست به خانه‌اش بروم.رفتم و خواست که بخش‌هایی از دیالوگ وزیر ارشاد را بخوانم. خواندم و غش غش خندید و پرویز نقیبی ضبط کرد و همان روز‌ها از رادیو امریکا پخش شد.
هفته‌ی بعد دوستانِ اهل یا علاقمند به تئاتر را به زیرزمین اقامتگاهِ من دعوت کردیم. سماور و بساط چای روبه راه شد و ساعدی نمایشنامه را خواند. حدود بیست نفری بودند.
نمایشنامه سیاسی بود و اعتراضی بود و از چهره‌ی واقعی کارمندان فکری و ایدئولوگ‌های هنری نظام نورسیده‌ی اسلامی که هنوز نیمچه سوکسه‌ای در میان برخی «روشنفکران و هنرمندانِ چپ آوازه» داشتند ، پرده برمی داشت و درک و فهم کارگزاران این نظام را از هنر و زیبایی و فرهنگ و زندگی و انسان با طنزی گزنده به تمسخر می‌گرفت!
١٠ نفری «کلاغ پر» شدند. و بعضی شان از مواضع «نقد جلالت مآبانه » و «هنر گرایانه» و «استتیکی»!
آنهم در برابر دکتر غلامحسین ساعدی که از پایه گذاران تئاتر مدرن و هنرمندانه و جدی درایران بود! (این هم البته بهانه‌ی ظاهرالصلاح و خوش بر و رو و منورالفکرانه‌ای بود که با قدری پرروئی ِ محصول ِ انقلاب اسلامی می‌شد آن را به کار بست و خر خود را راند!، بگذریم!)
ضمناً گفته شد که این نمایشنامه مفصل است و پرسناژ فراوان دارد و برای شب بزرگداشت بیژن مفید آماده شدنی نیست.
خلاصه تصمیم بر آن گرفتیم که این نمایش برای نوروز و به مناسبت جشن نوروزی که قرار بود کانون در اواخر مارس ١٩٨٥ برگزار کند ، تهیه و اجرا‌ی شود.
و چنین شد!
دو ماه پیش از عید دوباره دوستان را به زیرزمین فوایه دعوت کردیم. این بار به جای «کلاغ پر‌ها» تعدادی از بچه‌های علاقمند و با استعداد اما «غیر حرفه‌ای» یعنی هنرمندان بی‌اِفاده و بی‌ادعا آمدند و کار تمرین شروع شد!
کانون مخارج و تدارکات برنامه را به مسؤلیت من در گروه تئاتر، بر عهده گرفته بود. (گرامی یاد ، غفار حسینی مسؤلیت مالی تدارک جشن نوروز را از سوی کانون بر عهده داشت.)
رحمانی نژاد برای همکاری و کارگردانی این نمایشنامه شرطی داشت. ایشان می‌خواستند که این نمایشنامه به نام «انجمن تئاتر ایران» اجرا شود. (یعنی به نام گروهی که زمانی در ایران متعلق به ایشان و چند تن از دوستانشان بوده ، اما در میان ما جز ایشان کس دیگری عضو آن انجمن نبود.) اگرچه این شرط ایشان بعد‌ها مشکلاتی ایجاد کرد اما در آن موقع مخالفتِ چندانی نشد. ساعدی گفت: «مقصود اجرا شدن و انجام کار است. اگر ناصر بر سر این موضوع اصرار دارد و دیگران هم معترض نیستند، اشکالی ندارد.» ودوستان با این سخن ساعدی توافق کردند.
تمرین‌ها شروع شد. همه روزه زود تر از دیگران ساعدی سر تمرین‌ها بود. تا روز اجرا؛ نه تنها در تمرین‌ها شرکت داشت ، از شرکت در امور تدارکات هم غافل نبود. در گرد آوری آکسه سُوار ، در کمک به بدری خانم در دوختن لباس بعضی پرسناژها. در کارآشپزی برای جشن نوروز.
خلاصه در همه‌ی زمینه‌ها حاضر بود و با چنان اشتیاقی که محال بود ببینی و با دلگرمی دوچندان به ادامه‌ی کوشش‌هایت در جهت اجرای نمایشنامه نیفزایی!
اصولاً آنچه که در بیان این خاطره اهمیت دارد همین نکته است! در اینجا منظور اصلاً آن نیست که فی المثل: من چه کردم یا فلان چه خواست یا بهمان چه گفت !. مقصود بیان و باز سازی واقعیت و فضایی ست که در آن تا حد ممکن، شمع جمعی که ساعدی بود، فروزندگی و کارسازی و انرژی آفرینی خود را نشان دهد!
قصدم بازگویی آن شور و اشتیاقی ست که ساعدی در انجام یک کار سازنده و جمعی از خود بروز می‌داد و شوق برمی انگیخت و در دیگران هم انگیزه ایجاد می‌کرد. یک نوع حاضر یراقی و حس همکاری ، همراه با شور و اشتیاق، شاد و پرنشاط، صمیمانه و شوخ و خاکی، در همکاران و در بچه‌ها ذوق برمی انگیخت و دلگرمی می‌آفرید و به ما می‌آموخت تا ازنگرانی‌ها ی خُرد و ریزی که به مَنیت‌ها واِگو(Ego)های شخصی هریک از ما ارتباط می‌یافت ، به نفع کار مهمی که در حال انجام آن بودیم چشم پوشی کنیم!
نمایشنامه علی رغم گرفتاری‌هایی که غالباً نتیجه‌ی شرایط دشوار غربت و مشکلاتِ عدیده‌ی افراد است، اجرا‌ی شد.در جشن نوروز سال ١٣٦٥ در سالن Maison de la chimie که یکی از سالن‌های بزرگ و مجلل پاریس است. نزدیک به ١٢٠٠ نفر آمدند و خیلی‌ها جا پیدا نکردند.ایستاده تماشا می‌کردند و چند روز بعد، برای یک هفته ، پشت سر هم درسالن «تئاتر دو پاری»، همراه با آفیش و بروشور جداگانه ،و این بار فقط با نام «انجمن تئاتر ایران» در پاریس هم اجرا شد و تعداد زیادی از ایرانیان از آن دیدار یا بازدید کردند!
ساعدی تقریباً در همه‌ی اجرا‌ها حضور داشت و دو بار بزرگ علوی را که آن روز‌ها در پاریس مهمان او بود با خود به دیدن نمایشنامه آورد!
این نمایشنامه علی رغم شتابزدگی‌هایی که در تحریر و اجرا‌ی داشت ، هنوزهم مهم ترین و گویا ترین نمایشنامه‌ای ست که جهان هنر و فرهنگ را در برابر جهان ضد فرهنگ و ضد هنر به معرض نگاه و قضاوت تماشاگران می‌گذارد.
تحجّر مذهبی و واپس ماندگی ذهنی و روانی و فکری کارگزاران یک حکومت توتالیتر و ایدئولوژیک را عریان می‌کند و به زبان طعن و نیشخند، جهالتی را که در عرصه‌های متنوع سیاسی ، فکری، فرهنگی ـ هنری جامعه‌ی ایران در حال گسترش بود و انقراض و انهدام نهادهای اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی ایران را تدارک می‌دید ، به همگان نشان می‌دهد.
از این نمایشنامه یک ضبط تلویزیونی کاملاً متوسطی موجود است که خود ماجرای مفصلی دارد که شاید روزی به آن بپردازم.
این نمایشنامه به کوشش و دعوت منوچهر محجوبی ـ که یادش به خیر باد! ـ و دوستانش در لندن با حضور ساعدی فرصت اجرا‌ی یافت.(١)

برای خواندن کل مقاله روی تیتر زیر کلیک کنیم.


ساعدی: تبعید و مقاومت فرهنگی ایرانیان!

هیچ نظری موجود نیست: