قسمت اول
مقدمه
من می خواهم عقایدم را بدون پرده پوشی به جوانان نسل حاضر بشناسانم. می دانم کار، کاری پر زحمت و دشوار است.دشواری از این جهت که قصد قهرمان پروری ندارم، چرا که اکثر خاطراتی که من خواندم در جهت عدم واقعیت و داستان سرایی بیهوده بود، که در عمل اجتماعی انسانها هیچ نقشی ندارند. هدف من اگر روزی، روزگاری توانسته باشم، در جهت بازگویی بخشی کوچک از راهی که رفتم، شاید مورد استفاده ی دیگری قرار گیرد.
دوستان، زندگی خیلی کوتاه است. زندگی حداکثر در ایران 60 سال شده، اگر ماشین به آدم نزنه!
دوستی می گفت: اگر انسانها می توانستند 100 سال زندگی کنند، کمتر اشتباه می کردند و بیشتر استفاده می کردند! متاسفانه اینطور نیست و باید چاره ی دیگری یافت. اگر امکانی برای شناخت، موجود باشد پس باید بتوانیم از آن استفاده کنیم.
من معتقدم و فکر می کنم که بتوان اما، به طور نسبی موفق شد.
در خاتمه ی مقدمه بگویم که خیلی ها از من خواستند، خاطراتم را بنویسم و یا مصاحبه ای داشته باشم. ولی من تصمیم گرفتم که از طریق «آرشیو رزا» این خاطرات را بازگو کنم. علتش هم کاملن مُشخصه، چون اکثر کسانی که به این آرشیو مراجعه می کنند، جوانان ایرانی هستند.
باری
آنوقتها به ما توصیه کرده بودند که در مبارزه علیه دیکتاتوری و دولت سرمایه داری، اگر هر کسی زودتر مُشت اول را به طرف مقابل (که دشمن است) بزند، مبارزه را بُرده است!
البته طرف دیگری هم بود و می گفت: "هر که خر بشه، ما هم پالونش می شویم!"
اما همانوقتها هم مثل الان، این شعار به نظرم فرصت طلبانه و زرنگی محسوب می شد. پس این حرکت را نپسندیده و از آن فاصله گرفتم.
سال 59 بود که مُشت اول را زدم و 6 سال حکم زندان گرفتم. البته خیلی هم خوشحال بودم که اعدام نشدم.
ناگفته هم نماند که سال 60 بعلت تشابه اسمی هم 2 بار تا آستانه ی اعدام رفته، اما زنده برگشتم! دستگیری ها و اعدام ها زیاد و در زندان بلبشویی بود...معلوم هم نیست، چند نفر دیگری را به همین دلیل "تشابه اسمی" کُشته باشند.
شاید مهمترین شانسم در زندان، زرنگی خودم بود. البته آشنایی با یکی از مسئولین بند های یک و دو و سه و چهار زندان هم بی تاثیر نبود!
مهمترین شانس اما شاید، دستگیری ام در سال 1359 بود و نه بعدش! در این سال فضای زندان در مقایسه با سال 1360 کمی بازتر بود و تعداد زندانیان هم کمتر.
یادم است که حسین زاده مسئول زندان بود و من را که هنوز به دادگاه نرفته بودم، شناخت...
آنوقتها، در ابتدای دهه ی 60، ما هنوز جوان بودیم و به اصطلاح از دیوار راست بالا می رفتیم! انرژی کلانی داشتم و در بین زندانیان اکثرن 20 ساله، من 23 سال م بود.
آنوقتها همگی مان فکر می کردیم که رژیم بزودی سرنگون می شود!
اما مجاهدین با به اصطلاح مبارزه ی مُسلحانه شان، ترورهای کور و انتحار در نماز جمعه ها، رژیم را ماندگار کردند.
کمی هم اینجا از خانواده ام بگویم. من از خانواده ای فقیر به جنبش پیوستم.
یادم است که در زمان شاه در روستایمان چه زندگی مشقت باری داشتیم. اگر در
روستایمان (آذربایجان شرقی) برف می آمد، 4 ماه حداقل زندانی روستا بودیم و امکان
رفت و آمد به شهر، حتی برای رفتن به بیمارستان نبود. از حاشیه ی کویر بودم و 16
ساله که به یک فئودال به قیمت ماهیانه 90
ریال، برای کار در سیفی کاری و کاشت خربزه، فروخته شدم.
با تشکر از مسعود.
عکس فاطمه مصباح 13 ساله (تاکنون جوانترین اعدامی دهه ی 60 )
سید حسین حسین زاده ، معاون مدیر داخلی زندان
اوین و درانتخاب و فراخواندن زندانیان به نزد کمیسیون مرگ تهران نقش داشت –
حسين زاده : مدير داخلي زندان اوين : وي از عناصرمرتجع در زمان
شاه و از همان سالها جزو دارو دسته لاجوردي بود . از سال 60 مدير داخلي زندان شد و
از عناصر فعال در جريان قتل عامها در اوين بود .
مرتبط:
اطلاعاتی از اینترنت درباره ی حسین زاده مسئول
زندان اوین:
از خاطرات یک تواب در مورد حسین زاده مسئول زندان اوین:
.....
به یاد دارم مسئول آموزشگاه شخصی با نام حسین زاده بود که متانت
و آرامش خاصی داشت و خیلی کم حرف و به قول معروف ماخوذ به حیا بود. در یکی از مراسم
داخل حسینیه که حاج اسدالله مشغول صحبت بود و از خاطرات زندانش می گفت، ناگهان صحبت
را به حسین زاده کشانید و این که وی در زندان شاه مسئول بند بود! همه حاضرین ناگهان
به خیال اینکه منظور حاج اسدالله مسئولیت بند زندانیان بوده است، در سکوت عمیقی فرو
رفتند که در همین حال حاج آقا سریع حرفش را توضیح داد که مقصودش از بند در زندان،
طنابی بود که برای آویزان کردن لباس در سالن می بستند و جناب حسین زاده مسئول بوده
است که لباس های مارکسیست ها از لباس مسلمان ها مجزا باشد! (۱)
۱- بعدها شنیدم حسین زاده به جبهه های جنگ
رفت و حتی خبر شهادتش نیز آمد، اما به دلیل پیدا نشدن جسدش، تنها برایش مراسمی
صوری برگزار شد. اما پس از اتمام جنگ و بازگشت آزادگان، ناگهان همه خانواده و
دوستانش حیرت زده دریافتند که حسین زاده هم همراه آزادگان به وطن برگشته است!
زندانیان برای
خشک کردن لباسهائی که میشستند از بند عمومی لباس که در حیاط بود استفاده میکردند
روزی را به یاد
میآورم که سعید سلطانپور پس از شستن یک زیر پوش به طرف بند لباسها میرفت. «حسین حسین زاده» که بعد از انقلاب مدیر داخلی زندان اوین شد و به
آقای بیگناه مشهور بود (چون همیشه میگفت من بیگناه دستگیر شدم. من بیگناهم) ـ
ایشان همراه
محمد کجوئی سر راه سعید سبز شدند و گفتند
«شما از این
بند لباس نمیتوانید استفاده کنید.»
شکنجه و آمال «خلیفه
خمینی»(۱۲)
برای بزرگنمایی عکسها بروی آنها کلیک کنیم.
اندکی
از شکنجهگران و برخی توضیحات:
7ـ حاج مهدی کربلایی: معاون داخلی اوین در کنار کسانی همچون برادران حسین زاده، و حاج جوهری فرد(با نام مستعار مهدوی) همگی از باند لاجوردی بودند که در سمت مدیران و معاونت های شکنجهگاه های مختلف انجام وظیفه میکردند اما در شکنجه و تیرباران اسیران نیز فعالانه شرکت داشتند.
حاج کربلایی فردی بسیار فاسد و دریده بود. محمود رؤیایی، زندانی مجاهد از بند رسته، در جلد پنجم خاطرات خود، به نام یاد یاران، درباره حاج کربلایی نوشته است: «حاج کربلایی علاوه بر فحاشی و انواع دریدگی و رذالت، در موارد بسیاری به خواهر و مادر زندانی پیشنهاد صیغه و ازدواج موقت! در ازای آزادی عزیزشان را داده بود».
خواهر یکی از تیربارانشدگان نیز سال ها بعد نوشته است وقتی که به محل شکنجهها برروی بدن برادر اعدام شدهاش به حاج کربلایی اعتراض کرده او با افتخار و طعنه گفته است: «نگران جای شکنجههایش نباشید خیالتان راحت، گلوله را به همان جای شکنجهها زدیم» (سایت ایران امروزـ انگار همین دیروز بود!ـ عفت ماهباز ).
او با تعداد دیگری از بازاریان باند لاجوردی از جمله حاج شیرینی، ناصر آقائی، حاج مراد و عباس تیموری، از مسئولان کارگاه اوین بودند و از این راه پول هنگفتی به جیب زد.
حاج کربلایی تا سال84 در سمت مدیر داخلی اوین به سرکوب زندانیان سیاسی مشغول بود. به طوری که «زندانیان سیاسی بند350 زندان اوین» در جوابیهیی به اظهارات معاون دادستان (26 آذر84) به یورش تیغکشان و پاسداران رژیم به زندانیان سیاسی و ضرب و شتم آنان و سرقت اموالشان اشاره کرده و نام کربلایی را در کنار حبیب عباسی (مسئول حفاظت اطلاعات زندان اوین) و یوسفی (مسئول بازرسی و حراست زندان اوین) آورده اند.
کربلایی سپس به عنوان رئیس زندان فردیس کرج معرفی شد. او از طریق ساختن کارگاه های تولیدی در زندان و مزد بسیار ناچیزی که به زندانیان میدهد به استثمار وحشتناک زندانیان مشغول است.
سایت اداره کل زندان های استان تهران او را «از نسل انقلاب» و نسلی که «روی طول موج و مماس با خط اول نهضت اسلامی» بوده است معرفی میکند که اکنون «با کولهباری از تجربه در عرصههای مدیریت زندان، ریاست ندامتگاه فردیس را عهدهدار است». هرچند به چند شهادت در مورد نحوه برخورد این جلاد غارتگر اشاره کردیم ولی در دستگاه آخوندی حاج کربلایی لقب «مجاهد خاموش» را گرفته است که از «اولین روزهای انقلاب» «به طور رسمی در مدرسه رفاه سپس زندان قصر» و بعدها در اوین مشغول وظیفه بوده است. او وظیفه خودش در پست جدیدش را «حبسزدایی و کاهش جمعیت کیفری» زندان میداند و در این راستا به «حرفهآموزی و اشتتغال» زندانیان پرداخته و میگوید: « حرفهآموزی و اشتغال را به عنوان مهمترین محور فعالیت خود در راستای حبسزدایی مورد توجه قراردادهایم». حرف اصلی حاج آقا این است که به زندانیان حرفهیی بیاموزد تا پس از آزادی به سر کاری بروند و دیگر به زندان باز نگردند. برای تأمین این حرف هم کارگاه های متعددی در زندان درست کرده و افراد بسیاری را به آنجا کشانده است. خودش میگوید: «حوزه کار ما بسیار گسترده است در اینجا مددجویان در کارگاه های آهنگری و نجاری و خیاطی گرفته تا صنایع تولید محصولات پیشرفتهیی چون فایبرگلاس، کاشیهای شبنما، مشغول به کارهستند. البته فعالیتهای حرفهآموزی ما بسیار گستردهتر از کارگاه هاست و حتی در این حوزه صاحب اختراعاتی نیز شدهایم فعالیتهایی مانند آموزش تعمیرات تخصصی خودرو»! جلالخالق که شکنجهگران آخوندی مخترع و مکتشف هم شدهاند! ایشان چند سطر پایینتر درباره اختراعات دستگاه خودشان توضیح میفرمایند که: «ما ٥ اختراع با ارزش در حوزه آموزش تعمیرات فنی خودروهای پژو و پراید داشتهایم که در نوع خود بدون مشابه داخلی و خارجی بوده و تحولی در صنعت آموزش خودرو است».
اما وقتی ماهیت
تمام این مزخرفات و خالیبندیها روشن میشود که حاج آقا در مورد چگونگی عرضه محصولات
خود، که محصول بردگی «صددرصد» زندانیان است، میفرماید: «یکی از دستاوردهای ما در سازمان،
مشارکت بخش خصوصی در اداره امور تولید است» یعنی با شیادی ابتدا نوک مسأله را بیرون
میدهد که محصولات به «بخش خصوصی» که نام مستعار خودش و چند حاجی شکنجهگر دیگر در
بازار است داده میشود. بعد هم کار خود را چهار میخه میکند و پای «اصل 44قانون اساسی»
و «دستور کار دولت» را به میان میکشد. بقیه حرف ها توجیه این غارت بیپرده و گسترده
است. (سایت اداره کل زندان های استان تهران 27مرداد86)
ایرج مصداقی اینجا نوشته که عکس جلیل بنده را مجاهدین اشتباه چاپ زده اند.
عکس جلیل بنده (سمت راست) یا «دایی جلیل» انتشار
داده است! منبع ادعای او نیز نامشخص است.
نه تنها من بلکه هزاران زندانی بارها
«دایی جلیل» را در کنار لاجوردی در حسینیه اوین با چشم باز دیدهاند. امکان ندارد
کسی در سال ۶۰ و ۶۱ در بندهای عمومی اوین زندانی بوده باشد و چهرهی «دایی جلیل»
را از نزدیک ندیده باشد. عکس یاد شده کوچکترین شباهتی به «دایی جلیل» معروف ندارد.
رزا: با تشکر از ناشناس برای کامنت، من زیرنویس عکس حاج کربلایی (دژخیم اوین) را در بالا تغییر دادم:
رزا: با تشکر از ناشناس برای کامنت، من زیرنویس عکس حاج کربلایی (دژخیم اوین) را در بالا تغییر دادم:
اون آقاي حاج مهدي فاميلي كاملش مهدي كربلايي قديري هستش كه به قديريان
تغيير داده ، جهت اطلاع رساني گفتم اميد است روزي جلادان را به دست فرزندانشان خاك
كنيم.
۶ نظر:
merci rosa jan xaste nebashi koli zahmat ha gerdan to ast merci dast nazenin shoma ra az rahe dor mifesharam
مرسی از شما برای نگارش
امید که همچنان ادامه بدهید.
سرفراز و
پایدار....
اون آقاي حاج مهدي فاميلي كاملش مهدي كربلايي قديري هستش كه به قديريان تغيير داده ، جهت اطلاع رساني گفتم اميد است روزي جلادان را به دست فرزندانشان خاك كنيم
Merci Nashenas gerami Mamnon
رزا: با تشکر از ناشناس برای کامنت، من زیرنویس عکس حاج کربلایی (دژخیم اوین) را در بالا تغییر دادم:
امیدوارم روزی روزگاری، دنیا ب رنگ آینده بدرخشد !!
ارسال یک نظر