بحث ویدئو هست: آیا "جدا سازی جنسیتی" در کوبانی و روژاوا هست و یا "سازماندهی مستقل زنان" و ارتش مستقل زنان.
کامنتهای در همین رابطه اینجا
ناشناس گفت...
ارتجاع اساسا شکل گیری یک دیدگاه در انسان برای نوع زندگی کردن از طریق تسلط بر سرنوشت انسانهای دیگر است و یا حتی یک انسان است – ارتجاع همان اقتدار است، یعنی تسلط بر زندگی دیگری. مرتجعین آدمند و انگیزه (کلمه خوبی علیه صالحی نیا استفاده کردی، خیلی آموزنده بود) دارند. ارتجاع از فرمانسیونهای اقتصادی اجتماعی نیست، بلکه برعکس فرماسیونهای اقتصادی اجتماعی محصول شکل گیری و عمومی شدن (طبقاتی شدن) انگیزه اقتدار در انسان است. اگر فرصتی پیش بیاید خواهم گفت که چرا در این قضیه ما در دور باطل مرغ و تخم مرغ نیستیم.
مرد سالاری یکی از مهمترین و موثر ترین روشهای اقتدار است، یعنی زندگی کردن از طریق در دست داشتن سرنوشت انسانی دیگر که زنانند. برخلاف مثلا نژادپرستی، که یک نژاد حتی میتواند نسل نژاد دیگر را از بین ببرد، در مردسالاری، زن از بین نمی رود، بلکه به وسیله تبدیل می شود. بدین طریق سیستم اجتماعی ای شکل میگیرد که در آن زن وسیله است. وسیله بودن زن همان نداشتن اختیار توسط اوست. یک دسته قابلمه برای این است که دست ما نسوزد و یا راحت تر قابلمه را بلند کنیم. دسته قابله اختیار ندارد، اختیارش در دست ماست و این دسته وسیله است. وسیله شدن محدود به زن نمی شود. بخشی عظیمی از مردان هم وسیله هستند، از جمله آنهائی که میگوئیم نیروی کارشان استثمار می شوند، مثل خودم من و شاید تو، حال چه این استثمار برده داری باشد که امروز هم وجود دارد و چه امروزه معمول تر که بصورت کار مزدی است. ما در جامعه فلک زده انسان که بسیار پست تر از گله های حیوانات است ، میتوانیم ببینیم که زنان هم محکوم اقتدار مردانند، هم محکوم اقتدار سرمایه داران، هم محکوم اقتدار نژادهای برتر و هم محکوم اقتدار تبهکاران و جانیان.
ا در نظر گرفتن اینکه ما در دنیائی زندگی میکنیم که از طریق اقتداگرائی شکل گرفته و زنها مثل بخش بزرگی از مردها وسیله هستند، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که مبارزه علیه این اقتدار و یا ارتجاع، فقط مردانه باشد و یا ضد ناسیونالیستی نباشد و یا ضد نژاد پرستی نباشد و یا ضد تبهکاری و اوباش گری نباشد و یا ضد جنگ نباشد و یا ضد اشاعه خرافات و شبه علم و مذهب نباشد و بلاخره ضد مردسالاری نباشد. همین است که هست، اقتدارگرائی شکل گرفته و علیه آن در تمام اشکالش مقاومت می شود. حال می بینیم که زنان بعلت تجربه اشان از جامعه و مردان، علیه مردان قیام کرده اند. این محدودیت مردها در مبارزه با اقتدار است که زنان را مجبورکرده است که قیام را متوجه مرد ها هم بکنند وگرنه چنین چیزی ضرورت نداشت. بدینجهت، تشکلات مستقل زنان یا استقلال فمنیستی تا وقتی که محتوائی ضد اقتداگرایانه داشته باشد و از آن اقتداگرایای زن بیرون نزند، برای من قابل ستایش است و آنرا خدمت بزرگی به خود و بشریت می بینم.
در ارتباط با مصاحبه خانم قرائی، بنظرم آمد که در تناقض افتاده بود. آخر مصاحبه مجبور شد به کانونهای قدرت زنان در آن جا اشاره کند، همین اشاره کافی است. بحث این نیست و نبود که زنان در آنجا قدرت سیاسی دارند، بحث این است که آیا در آنجا بطور مستقل برای خودشان تصمیم گیری می کنند و یا نه؟ اگر دو تا زن در آنجا مستقل از مرد ها برای امورات اجتماعی اشان تصمیم گیری کنند، کافی ست و مدل است. مدل زنان میتواند مدل مردان باشد. خانم قرائی بعلت تفکر اقتدارگرایانه اصلا متوجه قضیه نیست. بر خلاف نظر سخنران اول هم اصلا مهم نیست که مسلحانه به این وضعیت رسیده اند و یا خیر. ولی سخنرانی اول (سمیه) متوجه اهمیت اینکه چهار تا زن دور هم جمع شوند و برای وضعیت اجتماعی خود تصمیم بگیرند هست و سعی دارد نشان دهد که چنین چیزی ممکن است و اگر لازم بود دست به اسلحه هم باید برد. مطمئنن مسلح بودن درجه تجاوز جنسی زنان را به آنها کم میکند. این حداقل قضیه هست.
در باره جداسازی جنسیتی، استقلال فمنیستی جدا سازی جنسیتی نیست. دلیل این روشن است. هر زنی که در یک تشکل مستقل زنان است میتواند در یک تشکل مردانه هم شرکت کند. مثلا فرض کنید که یک کارگر مرد کارخانه در یک اتحادیه انقلابی است. او میتواند در یک تیم فوتبال هم عضویت داشته باشد و یا عضوی از یک شورای تمیزکاری یک محل باشد. برای همین خانم قرائی غلط میگوید. زنان انتخاب دارند، هم میتوانند فقط در تشکلی زنانه باشند (مثل مردی که فقط در اتحادیه انقلابی هست) و یا همزمان در تشکلی دیگر. شاید منظورش چیز دیگر است اما زبان خیلی دیپلماتیک (حیله گری بورژائی)دارد و شاید درست نمیداند که چه میگوید. شاید هم من غلط میگویم. وقتی سر کلاسم، انتظار دارم معلمم چیزی بگوید که من می فهمم. یعنی انقدر خرم؟!!
آیا تشکل زنانه ضد اقتداگرائی مردان (ضد مردسالاری) با مبارزه با روابط استثمارگرانه (مارکسیستها میگویند روابط طبقاتی)، در تناقض است؟
خیر. چون روابط استثمارگرانه نیازمند فرهنگ اقتداگرائی در جامعه است و از این طریق شکل گرفته. در حقیقت، مبارزه علیه اقتدار مردها در خدمت از بین بردن روابط استثمارگرانه است. روابط استثمارگرانه بدون اقتدار ممکن نیست و مبارزه زنان با اقتدار مردان به مقوله فرهنگی اقتدار در ذهن آحاد جامعه ضربه می زند و این ضربه بطور اتوماتیک رابطه استثماری (بقول مارکسیستها طبقاتی) ،رابطه نژادی و قومی، رابطه ملی و سایر روابط مریض اجتماعی ، از جمله روابط سلسله مراتبی را از بین می برد. اصل مطلب هیچ وقت استثمار نیروی کار نبوده. اصل مطلب همیشه گرایش انسان به اقتدار بوده است. همانطور که میتوان با دایبر توالت کردن بچه ها را کنترل کرد و آداب اجتماعی مناسبی برای همزیستی بوجود آورد، میتوان اقتداگرائی (مثل جیش بچه ها) را هم محدود کرد و با این کار مظاهر استثمارگرانه و نژاد پرستانه و غیره آن نیز از بین می رود.
حقیقت این است که همه دوست دارند نوکر و کلفت و جنس ارضاء جنسی داشته باشند، کار نکنند و دیگران برای آنها کار کنند و خودشان به سفر بروند و بهترین غدا ها را بخورند و ایت الله و مالک سرمایه و رئیس کمپانی و رئیس مجلس و رئیس حزب و رئیس جمهور بشوند چون این مزایا را خواهند داشت. این مزایا و لذت ها اقتدارگرائی را جذاب میکند و اقتدارگرائی نظریه ها را برای سرکوب کردن و مغلوب کردن و تسلط بر انسانهای دیگران شکل میدهد و اشکال اجتماعی گوناگونی بوجود می آید که محتوای آنها یکی است. مبارزه محکومین برای آزادی از تسلط، اقتداگرایان را وا داشته تا "ایدئولوژی" ها و یا بعبارت دیگر تاکتیکهای روحی-روانی-عینی گوناگونی را برای حفظ تسلط خود شکل دهند. به این میگوئیم تکامل اقتدار در جامعه، مارکسیتها میگویند تکامل مبارزه طبقاتی، تکامل مبارزه طبقاتی مقوله ای محدود است، تکامل اقتدارگرائی مقوله ای کامل است چون رفتار و گرایشتهای ارتجاعی مارکسیستها را هم توضیح میدهد. اولین کسی که مقوله "اقتدار" را در ذهن من ایجاد کرد تو بودی. این مقوله نقطه های را بهم وصل کرد، حل معمائی شد که مارکس به آن اشاره کرد اما حل نکرد و یا فکر میکرد که حل کرده. بعدها در مورد این مقوله را بیشتر کار و فکر کردم و دیدیم بنظر اصل قضیه هست.
بقیه اینجا
رزا: توضیح بسیار شفاف تو:
خیر. چون روابط استثمارگرانه نیازمند فرهنگ اقتداگرائی در جامعه است و از این طریق شکل گرفته. در حقیقت، مبارزه علیه اقتدار مردها در خدمت از بین بردن روابط استثمارگرانه است. روابط استثمارگرانه بدون اقتدار ممکن نیست و مبارزه زنان با اقتدار مردان به مقوله فرهنگی اقتدار در ذهن آحاد جامعه ضربه می زند و این ضربه بطور اتوماتیک رابطه استثماری (بقول مارکسیستها طبقاتی) ،رابطه نژادی و قومی، رابطه ملی و سایر روابط مریض اجتماعی ، از جمله روابط سلسله مراتبی را از بین می برد. اصل مطلب هیچ وقت استثمار نیروی کار نبوده. اصل مطلب همیشه گرایش انسان به اقتدار بوده است.
نوشتی: در باره جداسازی جنسیتی، استقلال فمنیستی جدا سازی جنسیتی نیست. دلیل این روشن است. هر زنی که در یک تشکل مستقل زنان است میتواند در یک تشکل مردانه هم شرکت کند. مثلا فرض کنید که یک کارگر مرد کارخانه در یک اتحادیه انقلابی است. او میتواند در یک تیم فوتبال هم عضویت داشته باشد و یا عضوی از یک شورای تمیزکاری یک محل باشد. برای همین خانم قرائی غلط میگوید. زنان انتخاب دارند، هم میتوانند فقط در تشکلی زنانه باشند (مثل مردی که فقط در اتحادیه انقلابی هست) و یا همزمان در تشکلی دیگر. شاید منظورش چیز دیگر است اما زبان خیلی دیپلماتیک (حیله گری بورژائی)دارد و شاید درست نمیداند که چه میگوید....
رزا: اغلب زنان حزبی ، حتی آب خوردن زن را جدای از مردان نخواهند پذیرفت. جایی که کتاب ویرجینیا«اتاقی از آن خود» در کانتون ها خوانده میشود و عکس لیلیث به دیوار آویخته، زنان حزبی فقط از «برابر حقوقی» بجای فمینیست گپ میزنند.
میتوان بین اقتدار و آموزش تفاوت قائل شد. میتوان گفت انگیزه (لغت خودت)اقتدار، آزادی دادن نیست، انگیزه آموزش، آزادی دادن است. این در رابطه کودکان بعضی از حیوانات با بزرگ سالانشان خیلی آشکار است، اما در انسان سیاسی شده است و براحتی تفهیم نمی شود و مادر و پدر و معلم و "رهبر" میتوانند اقتداگرا و جنایتکار از آب در بیایند. وقتی اقتدار خودش را جای آموزش جا میزند، بتدریج (در تجربه)، ماهیت خصومت آمیزش، با نقض آزادی یادگیرنده، رو می شود. بدینجهت، ما انسانها مجبوریم در هر قدم از یادگیری بروی آزادی خود پافشاری کنیم، اگه بکنیم، من و تو میگوئیم باید بکنیم.
در رابطه با ذاتی بودن اقتدار، با تو موافقم. در حیوانات نزدیک به انسان علائم "اقتدار" وجود دارد ولی حقیقتا اقتدار نیستند. ولی به درکم از رفاه طلب بودن ذاتی انسان و حیوانات کاملا اطمینان دارم و آنرا خوب میدانم. من حتی به فداکاری مشکوکم و آنرا غیر طبیعی میدانم، مریضی میدانم، مریضی در جامعه اقتداگرا عادی شده، عادی شدن یک رفتار، بیماری نبودن نیست. همینطور قهرمانی و قهرمانپروی را بیماری میدانم. با دیدت رد مورد طبیعی بودن کاملا موافقم. کسانیکه شاه را سرنگون کردند (نمی گویم انقلاب) افراد برجسته ای نبودند، میلیونها فرد بودند، همانهائی بودند که بعد از اینکه اسلامیون برای خودشان دفتر و محافظ و دولت درست کردند، رفتند سر کار و به استثمار شدنشان ادامه دادند؛ آنچه باقی ماند امتیازات و مفت خوری قهرمانان بود. دید من هم این است که "اقتدار" ذاتی نیست، مفهومی ست. من میگویم یک اختراع است. اقتدار محصول نظر و پشتکار بروی آن است. اسارت محصول کار خستگی ناپذیر اقتداگرایان است. آنها هزاران سال پیش فهمیدند که میتوانند انسانهای دیگر را وسیله کنند. وسیله کردن دیگران کار ساده ای نیست، کار و زحمت و پشتکار میخواهد. چندین هزار سال بروی این کار شده و بصورت فرهنگ و آداب و حقوق درآمده که بخشی از آنرا میگوئیم سیاست و دولت. البته همیشه هم علیه این فرهنگ و آداب و حقوق سازی مقاومت شده.
حال پشتکار و جدیت و زحمات تو هم علیه این سنت قابل ستایش است. نه رهبر من هستی و نه قهرمانی. خیلی سالم و طبیعی هستی و برایم مفهوم می سازی. منهم سعی میکنم مثل تو باشم. میگویند چرا رزا از کلمات رکیک استفاده میکند. نمیدانم چرا، من دل و جرات تو را ندارم. اما می فهمم که انحصار و حق ویژه مردان در استفاده از کلمات رکیک را باید شکست. مثل مبارزه مسلحانه است، ارتجاعیون (در بالا ذکر کردم منظورم از این لغت چیست) فکر میکنند که انحصار خشونت با آنهاست، ولی با مقاومت مسلحانه انقلابیون روبرو میشوند. در اینجا، زبان بد هم تعرض است، خشونت است و پاسخ دارد. یادم نرفته که بعضی از همکلاسی های مدرسه بعد از خوابیدن با زنها میگفتند: گائیدمش. این با جنایت فرقی ندارد، این تبدیل عشق به هولوکاست است. اینها به مادر و خواهر و همسر و دختر خودشان هم اهانت میکنند. اینها همانهائی هستند که آیت الله ها و رهبران "انقلاب" به کمک آنها حکومت میکنند، حتی به دختر رفسنجانی هم رحم نکردند. خوب می شود دید که حاکمین همان اوباشانند.
گفتی ایزوله بودن، فکر میکنم علت ایزوله بودن انقلابیون دو چیز است: 1- افراط در انقلابیگری، بدرستی نوشتی: "پس زنده باد زندگی!" 2 - مارکسیسم. صد سال پیش آنارشیستها خوب فهمیدند و جلوی تروریستهای خودشان را گرفتند و خیلی هایشان انقلاب را توده ای و کارگری کردند. در ارتباط با هر دو، در مورد دومی، لااقل تاریخ آی دبلیو دبلیو اینطور نشان میدهد. انقلاب اکتبر موجب تخریب آی دبلیو دبلیو شد چون بخشی از آن به امید خدمات دولتی سوسیالیستی انشعاب کرد، کجراه رفتن ضروری حزب بلشویک، این منشعبین را هم ایزوله کرد، اما این انشعاب تخریب خودش را کرده بود. اصلاح کلان تخریبهای اجتماعی طول می کشد، مثل پایان عمر حکومت اسلامی. منظورم از مارکسیسم، مارکس نیست، ضدیت ام با مارکسیستها هم بخاطر دفاع از مارکس نیست، مارکس سهم زیادی در آگاهی امروزی ما داشته است و محترم است، مثل همه شناخته شده ها و گمنامهائی که انقلاب کردند. اما مارکسیسم در حال مرگ است. اگر انقلاب انقلابیگری درک نشود و بروی این کار بشود که همه در آن به سهم خود شرکت کنند، بصورتی که رئیسی وجود نداشته باشد، وضع عوض می شود. تا آن موقع خیلی مانده اما از حالا شروع میشود. در جاهای دیگر با انتقادی که به اینترنتی شدن روابط انقلابی داری کاملا موافقم. من از پالتاک فراری ام. گفتنی زیاد است. میتونی ادامه بدی ولی من خسته شدم، کارهای دیگه دارم و کاشکی توان تو را داشتم.
بلاگهای تو را دنبال میکنم. همراهت می مانم، ما آنارشیستها همه در یک قایقم. همه ما اشتباه میکنیم اما خودمان را تصییح میکنیم و علیه رویزیونیسم نیستیم. عشق و همبستگی!
.....
من به تضادهای درونی اقتدارگرایان اهمیت زیادی نمیدهم، حال هر که و هر چه باشند. وقتی مرتجعین به جان هم می افتند، فقط از انسانیت قربانی مرتجع دفاع می کنم و آنرا نمونه تخریب بشریت میدانم و مقاومت آنها را نمونه انقلاب نمیدانم - مثل موسوی و رهنمود و کروبی. در مورد امثال مصداقی، فرضیه ام این است که او هم بخشی از آلترناتیو سازی برای روز مباداست، از اینها زیادند. خمینی حتما نباید میدانست که نقش اش برای حاکمین عالم چه میباشد، اقتدارگرا بودنش کافی بود. بر خلاف مارکسیستها فکر نمیکنم که تحولاتی که میتوان آنها را بصورت تحولاتی در مناسبات تولیدی نام گذاشت، در واقع انقلاب بوده اند، آنها در واقع ضد انقلاب بوده اند. ما همیشه با تکامل ارتجاع روبرو بودیم و نه تکامل انقلاب. انقلاب فقط یکبار می شود و آن از بین رفتن اقتدار در روابط انسانیست. البته این انقلاب تمام شاخصهای عینی دیگر را ،مثل از بین رفتن استثمار نیروی کار، ضرورتا در خود خواهد داشت. تضادهای میان مرتجعین، مثل انتقادات مصداقی، یکی از هزاران دوایر باطلند. سرگردان بودن انسانها اصلا چیز عجیب و غریبی نیست، چون ما همه بخشی از طبیعتیم. ولی برای احساست نسبت به اشرف دهقان احترام قائلم. از انسانیت اشرف دهقان دفاع میکنم. هرگز از ترور مرتجعین مخصوصا عناصر زیر دست آنها دفاع نمیکنم. با مقاومت مسلحانه میلیونها محکوم و استثمار شده علیه مرتجعین مخالفتی ندارم و اگر این عمل را معقول و شفاف ببینم حتما در آن شرکت میکنم.
اما یک فکر دیگر هم به ذهنم آمده، چون علیه زنها اقتدار مردی وجود دارد، مردها نمیتوانند اقتدار را در جامعه از بین ببرند مگر اینکه اقتدار خودشان را از بین ببرند. برای همین، آزادی مردها، به آزادی زنها وابسته شده است. پس بنظر می آید که مرد ها برای آزادی از اقتدار محتاج رهائی زنان از مرد سالاری هستند، نه بر عکس. این محدودیت نظریه آزادی بمثابه آزادی طبقاتی را نشان میدهد. بنظر می آید که درک آزادی بمثابه آزادی از اقتدار کلیت دارد نه رهائی در اشکال خاص اسارت. در واقع، ظاهرا، آنارشیستها همیشه درست میگفتند. نکته مهم دیگر بعد فردی آزادی در روابط خرد است است که بعد طبقاتی آزادی در آن نامفهوم می شود، اما آزادی به مثابه آزادی از اقتدار، کاملا در این متن هم پر معنا باقی می ماند و قابل تعمیم به بعد کلانش است. بیشتر، اینها همه توضیح دهنده ضرورت تعاون و شورا و اشکال مشارکتی مدیریت زندگی اجتماعی اند از جمله در مسائل مربوط به استثمار در محیط های شغلی. اینها "یادداشتهای" پراکنده ذهنی من بودند.
چندین نمونه دیگر، برای اینکه مخالف آزار به حیوانات باشیم، نمیتوانیم گوشتخوار باشیم، باید یکروزی آنرا ترک کنیم. نمیتوان با دیکتاتوری علیه بخشی از طبقه کارگر، دیکتاتوری علیه طبقه کارگر را از بین برد. نمیتوان با روابط سلسله مراتبی، سلسله مراتب را از بین برد. نمیتواند وسیله را توجیه کند. انقلاب به هر طریقی، حرفی معناست. با خشونت نمیتوان خشونت را از بین برد...
اصلاحات در جملات بالا:
هدف نمیتواند وسیله را توجیه کند. انقلاب به هر طریقی، حرفی بی معناست، طریق انقلاب باید با هدف انقلاب در تناقض نباشد.
این پُست بدلیل کامنتهای تو رفته رو هوا.
اگر اجازه بدی امروز ببرم در صفحه ی اصلی.
به نظر خود من اغلب ما با شورشگری علیه اقتدار شورشیدیم. نسل قبل از ما متوجه اقتدار خود نبود و در سلسله مراتب تشکیلاتی مقتدر/بی اقتدار شد.
اغلب زنانی که اول صف بودند با سر افرازی و تن به اقتدار خانواده ندادند، زیر بار اقتدار تشکیلاتی رفتند برای "مبارزه با دیکتاتور/ سرمایه داری/سکسیسم/راسیسم...
در سیستم های تفکری برده شدند با توجیه انقلابی که خواهد شد...
انقلاب از هم اکنون!
حتی و بخصوص علیه اقتدار خود.
ما انسانها تنها و تنها می توانیم به نیابت محیط زیست و حیوانات اقدام کنیم.
در مورد جوامع ما تنها صدای خود و مطالبات رهایی بخش خود خواهیم بود.
صدای بی صدایان هستیم و تنها در دو حوزه ی بالا.
چون حتی نوجوانان نیز می توانند و باید خود بلند شده علیه کار.
ما تنها نقش حمایت کننده خواهیم داشت.
من بسیار خوشحالم که تو و چند رفیق دیگر با مغزی توانا/متفکر را در کنارم دارم.
خود تفکر چگونگی تغییر و دگرگونی برای رهایی، از جنس رهایی است.
دستت را به گرمی می فشارم.
با عشق
و با همبستگی
کل کامنتها اینجا