رزا: خوشبختانه تظاهرات زنان نشان داد که دشمن مشترک و شناسایی آن، اتحاد فرا طبقاتی را مستحکم تر کرده و نهایتن به سرنگونی کیرهای حاکم منجر خواهد شد. بخشهای بسیار مترقی از جنبش زنان توانست بسیاری را به خیابان بکشد. شفافیت موضع فاشیسم نو علیه زنان/ کوئئر ها/ همجنس گرایان/ بومیان/ مهاجرین و اسلامی ها... این آخری با لچک به سر کردن با پارچه ی پرچم امریکا در ماتحتانی ترین بخش جنبش زنان (فمنیست اسلامی) اگرچه حضورشان تابلو بود، اما بدون درگیری، در همان جایگاه تحتانی تحمل شدند، چرا که زنان خود باید کله شان را از بند محمد و دینش آزاد کنند و نه به ضرب زور و گلوله!
بخش صد و بیستم: ابعاد پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا
مرتبط: چند وقتی می بینم رفقا ی مارکسی در ایمیل و آنارشی در بلاگ اینجا از
ترور و سر زیر آب کردن فاشوهای آلمانی دل
چرکین هستند حال، رفسن جانی 82 ساله یا خبرنگار سابق و نویسنده ی رُمانهای اشغال
اروپا توسط اسلامیون و پناهجوها، رُمانهای آخر دنیایی! به درک واصل شدند! به ما ربطی دارد؟
رفقا! فاشیستها هم ضد ناتو افشاگری می کنند. آنها
هم از جنگ طلبی متفقین/ ناتو و کُشتن و اشغال و شیمیایی در سوریه و لیبی و غیره
قلم میزنند. آنها هم سوسیالیست هستند و از خلق می گویند... پیدا کنید اختلاف را!
فاشیسم جنایت است و اشک ریختن برایشان پس از یک قرن مایه شرمساری! لطفن اول تحقیق کنید
و بعد افشاگری! مرسی !!! برای ترجمه از مترجم اینترنتی استفاده کنید!
برای خواندن در منبع روی تیتر مطالب کلیک کنیم.
Zu Ulfkottes Umgang mit Kritik
برای خواندن در منبع روی تیتر مطالب کلیک کنیم.
Zu Ulfkottes Umgang mit Kritik
که سازمان سیا را
افشا کرد ترور شد
۴۳ نظر:
رفیق روزای عزیز: منظورت رو نمیفهمم!!!!!!!!!!! یعنی برداشت/ تعبیر تو از ترجمه و پخش خبر مرگ روزنامه نگار آلمانی (از جانب سیا) توسط من در بلاگ "نه سخد"(عام) به معنی "ناراحتی" من آنارشیست از مرگ ....هست؟! این چه نوع تعبیر مندرآوردی هست؟! سیا و امپریالیسم نه تنها مخالفین دو آتشه چپ و توده های بیگناه را شکنجه و قتل عام میکند بلکه دوستان و مزدوران سابقی که بهشون پشت میکنه !! اینو همه دیگه میدونن و پخش خبرش ....به معنی هیچ چیزی جز اطلاع رسانی نیست!!! به بقیه نوشته تو اشاره ای نمیکنم چرا که نه بچه ام و نه دیروز پا به مبارزه ضد سرمایه داری /امپریالیتسی گذاشته ام....!! ازت چنین انتظاری نداشتم!!!!
رفیق جان
طرف یک فاشوی بی آبرو است. البته ایمیلهای عجیب مارکسی ها هم حسابی رفت تو اعصاب. برای کانال پوتین و راشاتودی این افراد قهرمانند. این آشغال در نشست راستی ها حتی به یک آنتی فا 15 ساله با افتخار حمله کرده بود. از افرادی مثل ترامپ و لوپن کمتر نیست. مشکل به نظرم منابع آنتی امپریالیستی هستند که این افراد را بزرگ می کنند.
البته شما بدلیل ندانستن آلمانی به اشتباه خبر رسانی کردید.
سیا دلیلی ندارد طرف را بکشد، بخصوص که ترامپ هم سر کاره!
این مزدور اصلن به کسی پشت نکرده بود!
از من انتظار ندارید یعنی چه؟
خبر رسانی باید درست باشه اگرنه انسانها اعتمادشان را از دست خواهند داد.
من البته از شما انتظار انتقاد دارم، نه کف زدن، اگر بی خود چیزی نوشتم...
مارکسی هایی هم که فرستادند از طیف گرامشی! منتقد سیاست پوتین!
انتظار نداشته باشید به خاطر هم جنبشی بودن مورد انتقاد قرار نگیرید:)
همین انتظار نیز از شما میرود!
این دو لینک را با گوگل ترجمه کنید خواهید فهمید که اخباری که خواندید سیاه بازی، سازمان سیا است.
همینطوری ترامپ بر موج نارضایتی سوار شد!
با ع & ه
کمی بیشتر دقت کنید!
سلام به رزا و پیمان،
بنظر من دیالوگ بین شما بهتر است ادامه پیدا کند. ممکن است پیمان بگوید "درسته رزا، اشتباه کردم" و یا دلیلی بر رد انتقاد رزا داشته باشد. مسائلی که در ارتباط با این دیالوگ مطرح هست بهتر است باز شود. این مسائل از این قرارند:
- انتقاد دوستان آنارشیست به هم چگونه باید باشد؟
- آیا رزا باید ابتدا، قبل از عمومی کردن انتقادش، با پیمان تماس برقرار میکرد و مطلب را خصوصی با او در میان میگذاشت؟
- آیا حس تحقیر در دوست دیگری ایجاد کردن، به او این احساس را میدهد که طرف انتقاد کنند آتوریته چی است؟
- آیا وقتی به ما انتقاد می شود، احساس تحقیر خواهیم کرد؟
روزی دوستی بنام رز سیاه گفت بحث و انتقاد درست نیست. من با نظر او مخالفم هر چند در بسیاری از موقعیتها این حرف درست است. در آنجا نظرم را نوشتم.
مسائل غیر شخصی دیالوگ فوق اینها هستند:
- آیا اولفکوت واقعا فاشیست بود؟
- آیا ترورش کردند؟
- آیا فاشیستها را باید ترور کرد؟
- آیا از ترور شدن فاشیستها خوب است که شاد باشیم؟
- آیا احساس بی علاقگی و یا نفرت آلمانی ها و اروپائی ها از ورود سرسام آور مهاجرین به کشوشان قابل توجیه است؟
- آیا تبدیل احساس فوق به یک جنبشی علیه مهاجرین غیر نامعقول و در نهایت ضد بشری است؟
- آیا از دخالت روسیه و ایران در سوریه باید انتقاد کرد؟
- آیا عامل اصلی جنگ داخلی در سوریه دیکتاتوری اسد است؟
سئوالات بیشتری وجود دارد.
من به مواضع آنارکوکمونیستی-فمنیستی-انترناسیونالیستی-هومانیستی-ضد راسیستی- ... (فعلا بگیم: لیبرتارینی) خودم فکر کردم . به سئوالات فوق پاسخ دادم.
اگر علاقه مند بودید میتوانیم دیالوگ را در مورد سئوالات فوق ادامه بدهیم و یا به این سئوالات سئوالات دیگری اضافه کنیم.
همانطور که درست نیست دیگران را به علت حرف زدن شان سرزنش کرد، درست هم نیست که دیگران را به حرف زدن مجبور کرد. ولی بدون حرف زدن، مطمئنن، پیوندها تحکیم نمی یابد و در جهان تغییری در جهت معقولیت ذهن انسان صورت نمیگیرد. یکی از زشتی های اقتدارگرائی اسن است که بگوئیم: "خودش باید بداند"، چنین چیزی نیست. من همه چیز را نمیدانم، در مورد خیلی از چیزها، هزاران مورد، مطمئنن بیشتر، اصلا چیزی نمیدانم.
رفیق روزا جان: اولا -همونطور که خودت هم اذعان کردی-من آلمانی نمیدانم.و مطلب فوق را (شامل ویدوی مصاحبه اش)از انگلیسی ترجمه کردم.شواهد و قرائن هم بمن چیز دیگه ای(مثل حرفهای تو...) رو نشون نمیداد که "بیشتر تحقیق کنم" راجع بهش...!!! اینقدر مطلب هست برای خبر رسانی و...که لزوم گذاشتن وقت بیشتر برای این مطلب خاص رو نمیدیدم. دوما اینکه طرف در مرحله ای از زندگیش فاشیست بوده یک بحثه (که من نمیدونستم!!) ولی اینکه برای تو سیا لزومی نمیداشته ترورش کنه یک بحث دیگه که میبایست راجع بهش بحث کرد.من باهات موافق نیستم که سیا لزومی به ترورش نمیدیده بخصوص اگه کتابی که پر فروش ترین بوده در آلمان اسامی مزدوران سابقی چون خودش رو فاش کرده باشه....!!! بودن ترامپ و اوباما و هیلاری هم که دو روی یک سکه هستند( ولی از قرار تو "متفاوت" می انگاریشون) هم دلیل درستی نمیباشد مبنی بر ترور نکردنش....ولی یک چیز مسلمه:طرف در این ویدئو داره بخودش انتقاد میکنه و از مرگ هم نمیترسیده....!!!....حالا کی کشتتش ؟! خودش جای بحث دیگریست.در جواب به نوشته های رفیق صفا:من با ترور هیچ شخصی موافق نیستم حتی فاشیستها....اینکه در درون مبارزه خیابانی تا دم مرگ یک فاشیست را خواهم زد... فرق میکنه تا اینکه با ترورش موافق باشم یا "خوشحال" بشم بابتش ..با قایم موشک بازی و قبلا بحث انتقادی کردن (و "تحقیر" شدن !!!) هم موافق نیستم....احساس تحقیری نکرده و نمیکنم....فقط انتقادت رو هنوز هم درست نمیبینم رفیق روزای عزیز....البته وقت بیشتری هم براش نمیخوام بزارم... پایدار باشی
در ضمن بحث و دیالوگ رو راجع به هر چیزی مفید و خوب میدونم....این کوی و این میدان...راستی رفیق صفا:جوابی (در دو متن زی اینجا) به مطلبی که نوشته بودی دادم نمیدونم دیدی یا نه؟!
من راستش دلیلی نمی بینم قبلن انتقاد را بطور ایمیل مطرح کنم.
پست من عمومی بود چون چند دوست مارکسی هم همین خبر را فرستادند. طرف 58 ساله و سکته قلبی کرده و تا کنون از زنش و یا دیگری نگفته که ترور شده توسط سیا!!!
پس از افشاگری و کتابش، طرف (با معروفیتش)اغلب اکسیونهای فاشیستها سخنران بوده و کمی پیش برود لابد قهرمان طیف لوپن/فاشیست اروپا خواهد بود و جالبتر اینکه همزمان شهید طیف چپ "آنتی امپریالیسم" طیف کنونی طرفداران پوتین!
حالب است بدانیم که مارکسی ها برخلاف نسخد خوب آلمانی بلد بوده ولی تکامل برعکس طرف به سمت راست را بعد از معروفیتش دنبال نکرده و به همان اخبار کانالهای آنتی امپریالیستی اعتماد کردند.
من بشدت از این جریان خشمگین شدم. مسئله شادمانی از مرگ فاشیست نیست که مسئله وظیفه و مسئولیت ما در خبررسانی است. اگر مبنا ضد سیا باشد، فاشیستهای آلمان عکس احمقی نژاد را بلند می کنند و عاشق ایرانی هستند که پرچم امریکا می سوزاند. همان عملی که طیف چپ ایران را با خود به درون حمایت از ارتجاع خمینی و حکومتش کشاند.
الان هم روسیه بزرگ و سیاستهای لاروف را بجای شوروی ها گذاشته و از سیاست ضد امریکایی پوتین حمایت می کنند. فرقی بین کانال پرس تی وی ایران و راشاتودی نیست...
حال اگر پوتین و ترامپ اعتلاف کنند جریان این طیف خنده دار خواهد شد...
نوشتید:طرف در مرحله ای از زندگیش فاشیست بوده یک بحثه (که من نمیدونستم!!) ولی اینکه برای تو سیا لزومی نمیداشته ترورش کنه یک بحث دیگه که میبایست راجع بهش بحث کرد.من باهات موافق نیستم که سیا لزومی به ترورش نمیدیده بخصوص اگه کتابی که پر فروش ترین بوده در آلمان اسامی مزدوران سابقی چون خودش رو فاش کرده باشه....!!!
رزا: طرف از اول تا آخر فاشیست بوده. فاشیسم آلمانی ضد سیا است و ضد امریکا.اگر سیا می خواست ترورش کند چرا چند سال پیش نکرد؟ اینها را مثل ترامپ ترشی انداخته اند تا بموقع مثل ترامپ از توی جعبه مارگیری بیرون بکشند!
در ضمن لطفن احساسمان را از مرگ رفسنجانی بنویسیم!
به نظر من خوشبختانه چیزی وجود دارد مثل مرگ که کبیر ترین انسانها را به زیر می کشد...
مرگ فاشیستی که تئوریسین است و حرفه ای مغز شویی می کند برای من ایجاد ناراحتی نمی کند. حیف وقت که صرف کاراگاه بازی کنم که چرا مُرده!
در مورد نکاتی که صفا نوشته خوب است گفتگو کنیم. چند نکته را فردا صبح بهش خواهم پرداخت. انتقاد من به پیمان عمومی بود و فقط شامل او نیست ولی مسلمن از او انتظار تحقیق بیشتری میرود.
باید بیشتر به کانالهای خبرپراکنی دقت شود. و اینکه فاشیستها بطور محلی سیاستشان فرق دارد. فاشیسم آلمانی بشدت ضد امریکا/ناتو/سیا است. در ضمن یادمان نرود، بجز هکتیویستها، تنها آدمهای داخل سیستم می توانند از درون سیستم افشاگری کنند و نه ما!
فروش کتاب بر بستری انجام شد که در آلمان طیف پگیدا و احزاب لوپن ای وجود دارند. یعنی ناسیونال سوسیالیسم.
که عاشق ایران و از موضع ارتجاعی آنتی امپریالیستند...
ادامه دارد:)
سلام پیمان، در ارتباط با کامنتم در بلاگ دیگر رزا، پاسخت به کامنتم را که در یکی دیگر از بلاگهای رزا بود خوندم و سعی کردم جمع بندی کنم. ممنون از معرفی واژه ککیستوکراسی، قبلا نمیدونستم.
نه بخاطر "این گوی این میدان"، فقط چون خودم مسئله را به میان کشیدم، ببینم چطور میتونم به سئوالاتم جواب بدم:
- انتقاد دوستان آنارشیست به هم چگونه باید باشد؟
چون رقابت و کسب اقتدار در میان لیبرتارینها بی معنی است، "انتقاد" به لیبرتارین دیگر انتقاد به مفهوم رایج کلمه نیست، بلکه دعوت به یگانه کردن نقطه نظر است. در محیطهای رقابتی، مثل تشکلات سیستم حاکم و یا مارکسیستی، انتقاد برای نشان دادن خود، ایزوله کردن رقیب و گرفتن رهبری است.
- آیا رزا باید ابتدا، قبل از عمومی کردن انتقادش، با پیمان تماس برقرار میکرد و مطلب را خصوصی با او در میان میگذاشت؟
چون مدیریت بلاگها فردی است، کار مشترک وجود ندارد. چون کار مشترک نیست، تعهدی برای عمومی کردن وجود ندارد، برای همین، من ایرادی در تماس قبل از انتقاد نمی بینم. اگر کار مشترک و جمعی بود، دو نظر مختلف بیان عدم توافق نهائی و در اختیار گذاشتن دو ایده مختلف در مورد یک موضوع واحد بود. بیان اینکه دوستان لیبرتارین، ما با هم توافق نداریم، ممکن است کمک کنید؟
- آیا حس حقارت در دوست دیگری ایجاد کردن، به او این احساس را میدهد که طرف انتقاد کننده آتوریته چی است؟
این امکان وجود دارد. انتقاد بعضی ها برای حکومت کردن است، حالا مهم نیست که خودش را لیبرتارین میداند یا خیر، تمایل به اقتدار همیشه آدم را وسوسه میکند. من خودم سعی میکنم انتقادم به لیبرتارین دیگر با انتقادم به مرتجعین متفاوت باشد.
- آیا وقتی به ما انتقاد می شود، احساس حقارت میکنیم؟
چنین چیزی ممکن است، مخصوصا وقتی که طرف مقابل واقعا درست میگوید. اگر طرف مقابل لیبرتارین باشد، ارتجاعی نباشد، بهتر که انتقاد کند چون نمی تواند حکومت کند و برعکس جامعه لیبرتارین را تقویت میکند بدون اینکه من نوکری یا کلفتی او را بکنم. در واقع این او هست که دارد زحمت میکشد، نه من! فکرش را بکنی، باید از او تشکر هم بکنم.
- آیا اولفکوت واقعا فاشیست بود؟
با مراجعه به لینکها، نه در مورد زمین خوردن کودک 15 ساله، اما در متن دیگر، الفکوت نوشته: نه سیاه نه قرمز نه زرد. این حرف تنها از مغز آدم فاشیست بیرون می آید. اینکه چطور فاشیست شده، اگر وقتی وجود داشت، که ندارد، میشد گمان پردازی کرد. فقط میتوان گفت که مطمئنن اسلام رفرم نشده، به اسلام افراطی تبدیل میشود و سوء استفاده های ارتجاعی و فاشیستی از مسلمانان را صد برابر میکند. فعلا بخوبی می بینیم که اسلام افراطی همان سرنوشت آلمانی های هیتلری را برای مسلمانان رقم زده است. تعداد کشته های جوامع اسلامی از زمان پیدایش جمهوری اسلامی هزار برابر یهودی ها و مسیحی ها بوده است و امکان وخیم تر شدن اوضاع بیشتر است.
ادامه:
- آیا ترورش کردند؟
بنظر می آید نه. ولی بنظر من مهم نیست. سئوال بیهوده ای کردم، اما شاید باید میکردم! موضوع پیش آمد!
- آیا فاشیستها را باید ترور کرد؟
با نظر پیمان موافقم، نه. از خود دفاع کردن بسیار به ساختار بیولوژی ما نزدیک است و یعضی وقتها اجتناب ناپذیره، همان درک را دارم.
- سئوالم را درست میکنم: آیا احساس بدی است که از ترور شدن یک فاشیست خوشحال شویم؟
بنظر من آری. اگر نه پس چرا فاشیست را ترور نکنیم؟ چون با نفس لیبرتارینیزم در تناقض است. با اینکار معتقدیم انسانها اصلاح پذیر نیستند. اینکار خیلی مشکل است، ولی بتدریج میتوان بر تناقض درونی خود بنفع علم و منطق و انسانیت غلبه کرد.
- آیا احساس بی علاقگی و یا نفرت آلمانی ها و اروپائی ها از ورود سرسام آور مهاجرین به کشوشان قابل توجیه است؟
من به اشتباه نوشتم "آلمانی ها" و "اروپائی ها". چنین چیزی نیست. شاید بشود گفت اکثر آنها یا بسیاری از آنها، یا عده ای از آنها. می بینیم که در آمریکا که مقاومت سختی علیه سیاستهای ترامپ به جریان افتاده است.
ولی، در بهرحال در سیستم اقتدارگرایانه اجتماعی موجود، قابل توجیه است. اقتدار مولد معماهای حل نشده بصورت سیستم های ذهنی – اجتماعی است. راه خروجی در چهارچوب سیستم وجود ندارد. این توجیه بیان ناآگاهی است. انسانهای آگاه نیازمند چنین توجیهی نیستند. بنظر من اگر این بحث را ادامه بدهیم، در انتها خواهیم دید که اقتدار در مقابل خود نیروی مقاومت ایجاد میکند و هر چه بیشتر اقتدار خودش را بیشتر میکند، با مقاومت بیشتری روبرو میشود و وضعیت روابط اجتماعی بشدت حاد و بحرانی میشود. بدبختی مخالفان مهاجرت، بهمان انداره خارجی بودن، داخلی هم هست. در اقتصاد سیاسی اینرا بصورت بحرانهای اقتصادی بیان میکنند، ولی بنظر من ریشه اش در گرایش به اقتدار در انسان است. انگلس میگوید: کشف کار بصورت مجرد، ولی بیشتر میتوان به ریشه های کار پرداخت و میتوان خود را در آن حد محدود نکرد.
- آیا تبدیل احساس فوق به یک جنبشی علیه مهاجرین غیر نامعقول و در نهایت ضد بشری است؟
بنظز من نامعقول است چون جنبشی در درون سیستم و چهارچوب سیستم و تیشه به ریشه خود زدن است. کسانیکه به هیتلر رای دادند، قربانیان جنگهای او شدند. جنبش اسلامی علیه شاه، نامعقول بود، امروز بخوبی می بینیم چرا.
- آیا از دخالت روسیه و ایران در سوریه باید انتقاد کرد؟
بنظر من، حالا که فکر میکنم، سئوالم غلط است. "دخالتی" وجود نداشته. ادامه و تکامل تضاد بین قدرت طلبان بوده است. طرح مسئله گمراه کننده است. طرح مسئله بدین صورت ما را وارد سیستم میکند، در حالیکه ما علیه سیستم اقتدار در جامعه هستیم. دو طرف دنبال تسلط بر دیگری هستند، ما دنبال از بین بردن تسلط انسان بر انسانیم. دخالتی وجود ندارد.
- آیا عامل اصلی جنگ داخلی در سوریه دیکتاتوری اسد است؟
نه، آخر کار، علت آن وجود اقتدار و تسلط انسان بر انسان است. دیکتاتوری ای وجود ندارد، چون دموکراسی ای قابل تصور در سیستم نیست. سیستم ، بکل ، در شکل دموکراتیک و دیکتاتوری اش ، وجود فساد در روابط انسانی و تعقل تاکنونی ست.
یک "نبصره":
در مورد واژه امپریالیسم، این در مارکسیسم بحثی وسیع است و من فکر میکنم با تمام تئوری های مارکسیستی و علت پیدایش آنها در این مورد آشنایم. مارکسیستها این پدیده را زیادی تئوریک میکنند و به منافع گروهی شان وابسته است. امپریالیسم در حقیقت همان دست بردن یک کودک به اسباب بازی کودک دیگر است در شکل خیلی خیلی بالغ شده آن. گوناگون بودن و بی نتیجه بودن بحثهای مارکسیستها در مورد این موضوع گواه ساده بودن موضوع است. هر کشوری که قدرت نظامی پیدا کند و سیستم اجتماعی اش مبتنی بر اقتدار باشد، که همیشه چنین است، سعی میکند انگل جامعه ای دیگر باشد تا با زحمت کمتر منابع زیستی بیشتری داشته باشد.
حاشیه:
ترجیح میدهم در کنفراسی همدیگر را ببینیم. متاسفانه آنقدر سرم شلوغه که نمیدانم چه کنفراسهائی وجود دارد و کجا. روی این باید کمی کار شود.
یکی بود، یکی نبود!
سردبیر سیاسی یک روزنامه آلمانی را پس از 17 سال خدمت، به پست سردبیری آنلاین نشریه می فرستند. طرف که بسیار هم دست راستی است و کتابهایش در راست ترین انتشاراتی آلمان که اغلب کتابهای فاشیستها را منتشر می کند، بیرون می آید، کناره گیری می کند چون او را بکنار گذاشته اند. یک کتاب بیرون می آورد «خبرنگاری خریداری شده»! این کتاب او به مزاق خیلی ها خوش می آید. چپ و راست و فاشیستها! چرا؟ چون کتاب ضد امریکایی است. او با افشاگری اش علیه دخالت سیا/امریکا دل همه را میبرد!
از همه بیشتر دل چپ ارتجاعی ایرانی را. او به درستی ادعا می کند که در جنگ ایران و عراق او از اینکه مواد بمب شیمیایی صدام را انحصارات آلمانی تحویل داده اند و این بمب تحت نظارت نظامیان امریکایی روی کله ی ایرانیان منفجر شده است. او و نظامیان و انحصار آلمانی در هتلی جشن می گیرند. او از این جنایت عکس قربانی می گیرد که به دستور از بالا (سیا) انتشار نمی یابد. او دو دهه بعد می نویسد که دو دهه قبل از این جریان ناراحت شده ولی فرمان ممنوعیت درج را فرمانبرده! ولی دو دهه بعد (وقتی بیرونش می کنند- پُست بی اهمیت سردبیری آنلاین) او می نویسد: امریکا/آلمان باید از رژیم ایران بمانند کُشتن یهودیان در دوران هیتلر عذر خواهی کند. این حرف در دل "آنتی امپریالیستها" قند آب می کند و دعوت پشت دعوت از طرف کانالهای "چپ"! 2015 سال گیجی!
چه کسانی با شیمیایی المان کُشته شدند؟ کردها- حلبچه- سردشت- گردانی از کومله...
بعد از قهرمان چپ شدن ایشان کتابهای دیگری از حجوم اسلام و تسخیر آلمان توسط اسلامیون می نویسد (همان نوع کتابهایی که قبلن هم در دوران سردبیری اش می نوشت)
از ترس اسلامی ها یک خانه (دژ محکم) ساخته و بجای سگ، کُلی غاز در زمینش ول می کند! غازها نگهبانان خوبی هستند.
او چندین بار علنن سخنچرانی کرده علیه مهاجرین و پناهجویان و آنتی فاشیستها که حریفشان را خوب می شناسند علیه او سازماندهی کرده اند. اغلب جوانان و چپ نو. او در اوج خشونت به کودک دانش آموزی که علیه گردهم آیی افرادی مثل (لوپن) شعار میداده حمله می کند و در فیسبوکش از زمین زدن یک کودک شاد است، بعدها می گوید نمی دانسته طرف بچه است و در دادگاه تبرئه می شود!
او چندین بار از وحشت سکته کرده، در مصاحبه های روی یوتیوب از ترسش می گوید. او سرطان گرفته از بمب شیمیایی صدام (اما صداش را دو دهه بعد در آورده) او 17 سال رشوه گرفته و پُشت خودش را با دو دهه سکوت بسته بوده. او اکنون در سن 56 سالگی در 13 ژانویه از پرخوری سکته کرده.
فاشیستهای آلمان عزادارند، چپهای آلمان؟ عزادارند!
تنها آنتی فاشیستها هستند که از مرگ یک انگل اجتماعی ناراحت نیستند.
ایرانیان هرگز او را فراموش نخواهند کرد بدلیل حمایتش از رژیم ایران.
صدایی از خاوران اگرچه ضعیف محکوم می کند افشاگری منتظری را در نوار پس از سه دهه. صدایی از کُردهای حلبچه/سردشت نیز محکوم می کند افشاگری را پس از دو دهه!
کسی که وقت نیاز از روی جنایت پرده برمیدارد، یک اپورتونیست است!
اینک بروی قبر او پرچم های زیادی در اهتزاز به احترام نیمه مانده اند.
پرچم سیاه را به گُه نکشیم.
آلیرتا
آلیرتا
آنتی فاشیستا!
در همبستگی و عشق به کودک/نوجوانی 15 ساله که به درستی در اعتراض به فاشیسم موجود اگرچه بر خاک افتاد و صدمه دید و عدالت ندید، اما هرگز از یاد نخواهد رفت.
به یاد رفقایی که هنوز از گاز شیمیایی در ریه شان در رنجند و کُردهایی که قربانی جنایت نظامیگری المان/امریکا/ایران... شدند.
ترجیح میدهم در کنفراسی همدیگر را ببینیم. متاسفانه آنقدر سرم شلوغه که نمیدانم چه کنفراسهائی وجود دارد و کجا. روی این باید کمی کار شود.
رزا: قدمتان خوش رفیق...
هر کدام ما یک گوشه افتاده ایم. شما و رفیق پیمان هماهنگی کنید ما جلسه را در همین خانه های اشغالی با رفقای اروپا برگزار می کنیم. دو رفیق دیگر در فرانشه هستند که به ما خواهند پیوست بعلاوه ی کُرد هایمان عده ی خوبی جمع خواهد شد.
نه برای بحث چرا که بحث و گفتگو را بطور محدود آنلاین هم می توان سازماندهی کرد.
با دوستی
بجز ژوییه/ژوئن تمام وقتها امکانپذیر است.
آنلاین هم در ایمیل می شود هماهنگی کرد. شخصن خوشحال خواهم شد دستانتان را بگرمی بفشارم...
با ع و ه
- آیا احساس بی علاقگی و یا نفرت آلمانی ها و اروپائی ها از ورود سرسام آور مهاجرین به کشوشان قابل توجیه است؟
رزا: تز توطئه امریکا علیه اروپا: جنگ افروزی در خاورمیانه. نابودی زیرساختهای عراق/سوریه در نتیجه هجوم پناهجویان به اروپا در نتیجه نابودی "دمکراسی" در اروپا در نتیجه نابودی اعتلاف اتحادیه اروپا در نتیجه نابودی رقیب امریکا یعنی پیروزی امریکا!
رزا: تز بالا احمقانه است، زیرکانه است و به نوعی بازسازی تئوریک فاشیست. انحصاات خوب اروپایی وجود ندارد. همه آنان بخصوص آلمان در نابودی و اشغال همدست هستند. بر طبق قانون سود و داشتن حداکثر سود رقابت هم دارند. نگاهی به صادرات اسلحه و شیمیایی و فروش جاسوسی الکترونیکی به دیکتاتورها (شرکت زیمنس/رژیم ایران) و... مشخص می کند که سرمایه دار یا انحصار پاکیزه وجود ندارد.
مردم آلمان بلاخره باید بروی خود بیاورند وقتی گوجه فرنگی می خرند، بجای ویتامین سی، قطره ای از خون انسانهای آنطرف آب را می خورند و از قیمت پایین خوشنودند ولی گس بودن آن همان هجوم انسان به منطقه ی امن است که حکومتهایشان نا امن کرده اند عمل/عکسالعمل!
افرادی مثل سردبیر که هر روز توییتهایش نفرت پراکنی علیه مهاجرین و "مسلمانان" و اشغال اروپا و توطئه غامریکا و عجز انحصارات آلمانی در برابر فروش زیر نظارت گاز خردل اروپایی به فرمان امریکایی است. نفرت پراکنی می کند. او دستش به خون آغشته است اما. هر کجا که پناهجویی در آتش می سوزد. نفرت پراکنی باعث ترس میشود از اعتراض کسانی که خود را به اینطرف آبها رسانده اند. که عده شان هم کم نیست. سردبیر اگرچه در دژ ایمن خود نشسته و روزانه علیه خارجی توییت می فرستد اما یکشب نیز از وحشت اسلام داعشی جا خشک کرد و مُرد!
عزرائیا را غازها بو نمی کشند!
ایده ی او اما مانده آنتی امریکا/ امپریالیسم/ و خوب بودن ذاتی انحصارات آلمان/ سرمایه دار آلمانی و تئوری های توطئه از همه رقم!
آنتی فاشیست آلمان اما حقیقت تلخ را شعار کرده:
اسلحه آلمان /پول و سرمایه آلمان، در همه جا موجبات قتل و خرابی است و بوده در کُل اعصار!
بهای ارزانی در اینجا، مرگ کارگر در آنجا.
بهای امنیت در اینجا، نا امنی در آنجا...
چندین کشته در پی تیراندازی مرگبار در مسجدی در کانادا
در پی حمله افرادی مسلح به مسجدی در کلانشهر کبک دستکم شش نفر کشته شدهاند. نخستوزیر استان کبک این رویداد را "حملهای تروریستی" خواند. گفته میشود که مأموران دو فرد مظنون را در رابطه با این حمله دستگیر کردهاند.
جهان
چندین کشته در پی تیراندازی مرگبار در مسجدی در کانادا
در پی حمله افرادی مسلح به مسجدی در کلانشهر کبک دستکم شش نفر کشته شدهاند. نخستوزیر استان کبک این رویداد را "حملهای تروریستی" خواند. گفته میشود که مأموران دو فرد مظنون را در رابطه با این حمله دستگیر کردهاند.
Kanada Tote bei Schießerei in Moschee (Reuters/M. Belanger)
خبرگزاری آلمان به نقل از شاهدان عینی گزارش داد که سه فرد مسلح شامگاه یکشنبه (۲۹ ژانویه / ۱۰ بهمن) به مسجد "مرکز فرهنگ اسلامی" در شهر کبک، مرکز استان کبک در کانادا حمله کردهاند.
این حملهی مسلحانه حدود ساعت ۸ شب به وقت محلی و در هنگامی روی داد که حدود ۴۰ نفر برای شرکت و اقامهی نماز عصر در مسجد گرد هم آمده بودند.
گزارشهای رسانهها تا کنون حاکی از آن است که دست کم شش نفر در جریان این حملهی مسلحانه کشته و چندین تن نیز زخمی شدهاند.
یک واحد ویژه ضربتی برای مقابله با حملهکنندگان وارد مسجد شد و طی عملیات خود توانست دو فرد را دستگیر کند. نشریه کانادایی "لو سولی" (Le Soleil) گزارش داد که یکی از بازداشتشدگان در هنگام دستگیری به یک قبضه مسلسل کلاشنیکف مسلح بوده است.
گفته میشود که تلاش مأموران برای بازداشت فرد سوم نیز جریان دارد و تمامی خیابانهای منطقهای که "مرکز فرهنگ اسلامی" در آن واقع است، مسدود شده و تحت کنترل قرار دارد. دیوید پوآترا، سخنگوی پلیس کبک گفت که "اوضاع تحت کنترل است. ما ساختمان را تخلیه کردهایم و مناطق اطراف را تحت نظارت داریم."
فیلیپ کیار، نخستوزیر استان کبک این رویداد را "حملهای تروریستی" خواند و همدردی خود را با قربانیان این حمله و خانوادههای آنها ابراز داشت. او شهروندان را فراخواند تا همبستگی خود را با مسلمانان و همچنین مخالفت خود را با هر گونه خشونت نشان دهند.
جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا
جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا این حمله را به شدت محکوم کرد
جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا نیز با انتشار پیامی در شبکه توئیتر از "حملهای بزدلانه" سخن گفت و آن را بهشدت محکوم کرد.
محمد یانگوئی (Yangui)، رئیس مرکز مزبور به خبرگزاری آلمان گفته که به درخواست مقامات، اجساد افرادی را که در پی این حمله مرگبار جان خود را از دست دادهاند، شناسایی کرده و هویت آنان را تأیید کند.
او همچنین تصریح کرد: «این واقعا وحشتناک است. این انسانها هر روز در کمال صلح برای عبادت به مسجد میآمدند، حال اما برخی از آنان دیگر نه به خانههایشان برخواهند گشت و نه برای عبادت به مسجد. من شوکه شدهام و زبانم از بیان آنچه حس میکنم، قاصر است.»
طبق اظهارات یانگوئی "مرکز فرهنگ اسلامی" در گذشته نیز چندین بار مورد حمله قرار گرفته است. آخرین بار در ماه ژوئن سال گذشته میلادی (۲۰۱۶) بود که افرادی ناشناس در آغاز ماه رمضان "سر بریدهی یک خوک" را با یادداشتی که روی آن "نوش جان" نوشته شده بود، جلوی در ورودی این مرکز گذاشته بودند.
کانادا به مهاجر و یا بهتر بگویم نیروی کار ارزان خیلی محتاج است، جای تعجب نیست که چنین جنایاتی را محکوم کند. سئوال این است که این مهاجران باید اسلامی باشند و یا مسیحی! ترامپ میگوید از مسیحی ها انتخاب کنید. اما ۴۰ درصد عملیات تروریستی در آمریکا توسط لاتینها صورت گرفته است و فقط ۲.۵ درصد عملیات توسط اسلامیون بوده. عملیات یهودی ها ۷ درصد بوده. در آمریکا تا وقتیکه بحران اقتصادی پیش نیامده بود کسی علیه مهاجرت حرفی نمی زد. یواش یواش بیکاری زیاد شد افتادند به جان مهاجران آمریکای لاتین. مسئله مهاجرت در آمریکا کلا مهاجرت لاتین هاست نه اسلامیون.
نظر کلی من این است که در چهارجوب سیستم نمیتواند مخالفت اهالی یک کشور را علیه مهاجرت سرزنش کرد، سیستم اقتدار مولد پاراداکس است. وضع قوانین دولتی فقط بحرانهای اقتصادی اجتماعی را برای مدت کوتاهی کاهش میدهد، بعد، روز از نو، روزی از نو.
سلام رزا،
گفتی:
قدمتان خوش رفیق...
هر کدام ما یک گوشه افتاده ایم. شما و رفیق پیمان هماهنگی کنید ما جلسه را در همین خانه های اشغالی با رفقای اروپا برگزار می کنیم. دو رفیق دیگر در فرانشه هستند که به ما خواهند پیوست بعلاوه ی کُرد هایمان عده ی خوبی جمع خواهد شد.
نه برای بحث چرا که بحث و گفتگو را بطور محدود آنلاین هم می توان سازماندهی کرد.
ممنون، با پیمان تماسی ندارم، سعی میکنم ای میلش را پیدا کنم. در بلاگش ای میلی نیست، خودم هم نمیدونم در کدام کمپانی حساب ای میل باز کنم. یک فکری خواهم کرد.
رزا گفتی:
در ضمن یادمان نرود، بجز هکتیویستها، تنها آدمهای داخل سیستم می توانند از درون سیستم افشاگری کنند و نه ما!
من فکر میکنم که:
خیلی خوب گفتی ولی معلوم نیست هکتیویستها خودشون در سیستم هستند یا نه.
در ارتباط با جنبشهای فرا طبقاتی،
از این جنبشها در آمریکا زیاد وجود دارد، مثلا در جنبشهای ضد جنگ، آخرش چون رهبری با دموکراتها بود، طرفداران اوباما زیاد شدند و نتیجه آن شد 8 سال ریاست جمهوری او. اینطور توجیه کردند که از بوشی ها و جمهوری خواهان بهترند. من به جنبشهای فراطبقاتی امروز هم، مثل جنبشهای ضد ترامپ، اعتقاد و اعتمادی ندارم. در ایران مسئله فرق میکند. در ایران هرچه سیستم محافظه کار و فاشسیسم اسلامی را زیر ضرب بگیره، مفیده. در غرب، باید مو را از ماست بیرون کشید. اگر در ایران فرهنگ لیبرالی حاکم بشود، آن موقع لازم است مو را ماست بیرون کشید. فعلا تبلیغ فرهنگ لیبرالی مفیده. البته بعضی ها این موضوع را طور دیگری بیان میکنند که به منافع گروهی آنها وابسته است. آنها میگویند ما از هر مبارزه دموکراتیک دفاع میکنیم و در آن شرکت میکنیم. بنظر من این سوء استفاده است. آنها دنبال فرهنگ لیبرال نیستند، دنبال سیاست لیبرال هستند. از فرهنگ لیبرال، هم میتواند سیاست لیبرال ارتجاعی بوجود بیاید و هم میتواند حرکت برای تشکل اجتماعی بصورت خودگردانی که چیزی انقلابی است. سیاست لیبرال همیشه علیه خودگردانی است. درک من از ازادی، حقوق نیست، خودگردانی است.
صفا جان
پیمان ایمیل درست حسابی ندارد اما من باهاش در چت نوشتاری هستم. اگر ایمیل باز کردی بنویس که برای گردهم آمدن فکری بکنیم.
در مورد سیاست لیبرال و ایران و برخی مسائل من دیشب گفتگوی یاسمین را گوش می دادم تروتسکیسته و قبلن اقلیت بود و از طریق گروههای زنان می شناسمش. مدتی کوچ کرده اند همه به بی بی سی!
سوای م. رازی تروتسکیست کارخانه دار، یاسمین با گروههای ضد رژیمی کار می کرد و البته الان یکپای صفحه 2 و برنامه های بی بی سی شده. با هم مواضعش را بد نیست بشنویم در مورد سیاست/اقتصاد و فرهنگ لیبرال.
بعدش می شه کمی گفتگو کرد.
اگر وقت کردی لینکش در زیر
با ع و ه
به امید دیدار حضوری
https://youtu.be/Q_Q25WxIfEE
با سلام به رفیق روزای عزیز : قبل از هر چیز : روشن شد برام که طرف فاشیست بوده.ولی باز میگم من نمیدونستم و ترجمه خبر فوق از صفحه ضد امپریالیستها فقط و فقط هدفش افشاگری بوده.طبعا اگر میدونستم طرف فاشیسته ترجمه نمیکردم و بیخیالش میشدم.تکرار میکنم: از مردنش نه ناراحت و نه خوشحال شدم.چرا که طرف واسم مهم نبوده و نیست.ولی اینکه فاشیستها رو دست میبردنش طبعا تهوع آوره و ناراحت کننده!!البته مبارزه ما آنارشیستها با فاشیستها سخت و سهمگین بوده و خواهد بود.البته این بدین معنی نیست که از سوسیال دموکرانها و لیبرالها و رادیکال لیبرالها خوشمون بیاد و بخواهیم باهاشون "اتحاد" و "وحدتی" را بندازیم...خیر...شخصا ازشون متنفرم و بعضا از فاشیستها(که مشخص هست سیاست و موضعشان) خطرناکترند...همانطور که دولتهای سوسیال دمرکرات آلمانی و و سوسیالیست فرانسوی با فروش اسلح و بمب و صادرات و فروش گازهای شیمیایشون باعث مرگ و میر هزاران هزار نفر درمنطقه خاور نزدیک نیز هم:همشون حفظ و باز سازی سیستم سرمایه داری (انگلی و استثمار کننده و از خود بیگانه و فتیشیستی..جنگ و خونریزی...)را رقم میزنند.
در مورد مهاجرت : حق همه هست مهاجرت کنند...با نظر رفیق روزا (تز ی که به فاشیسم می انجامه)در این مورد موافقم...اگر مشکلات اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی(بیکاری و...) در عمل به مخالفت دول امپریالیستی در قبول کردن مهاجران می انجامه ربطی به مردم فلک زده نداره و مشکل مهاجران نیست...خود بیشرمشون با جنگ و خونریزی این موج رو بیشتر دامن زده و میزنند...چشمشون کور: باید بپذیرند مهاجران را...
در مورد "تبلیغ فرهنگ لیبرالی" که صفا مطرح میکنه کاملا مخالفم.بهتره گفته بشه تبلیغ فرهنگ سوسیالیستی و آنارشیستی .ما که لیبرال نیستیم و شخصا خواهان لیبرالیسم هم نیستم. من عمیقا معتقدم : تا سرمایه داری امپریالیستی در منطقه ما و جهان غالبه در ایران لیبرالیسم هیچگاه غالب نخواهد شد.دیکتاتوری امپریالیستی (چه شاه گونه و چه اسلامیش ...) همیشه در ایران خواهد ماند.....بزبان دیگر : سرمایه داری پیرامونی در ایران حکم میکنه که دیکتاتوری برقرار بمونه....فضای باز موجب سرنگونی کلیت سیستم خواهد شد....واسه همینه ما باید امیدوار باشیم سوسیالیسم از نوع آنارشیستی رشد کنه و برقرار بشه...حتی در حیطه محدود و کوتاه مدت...و گذری.
در مورد گردهمآیی کماکان موافقم.
صفا : واسه من میتونی در بلاگ نه سخد خاص (که روزا جان درست کرده و میشه پیام و نظر گذاشت) بنویسی.تا بعد.قربانتان
سلام بر همه،
برنامه را دیدیم اما در مورد "فرهنگ لیبرالی" بحثی نشنیدم. به نولیبرالیسم پرداخته شد که بنظر من نولیبرالیسم در حقیقت محافظه کار است نه لیبرال سیاسی. بعلاوه وقتی نوشتم لیبرالیسم فکر کنم ذکر کردم منظورم فلسفه سیاسی لیبرالیسم نیست. منظورم آداب و رفتار است، مثلا پیدایش آداب و رفتارهای لیبرالی در ایران از طریق تاثیر پذیری از غرب (امپریالیسم سرمایه داری غرب اگر اینجور ترجیح میدهید، یعنی در چهارچوب ذهنیت مارکسیستی)، رشد آن در دوره شاه، مبارزه با آن در دوره جمهوری اسلامی.
پیمان، در مورد "مرکز-پیرامون"، نظریه فرنک، چون فرقی بین اقتدار بصورت سرمایه داری و اقتدار بصورت سرمایه داری امپریالیستی، قائل نیستم، دلیلی نمی بینم که در اینجا فعلا چیزی بگویم. میتوانم نقدهای مارکسیستهای دیگر را بر این نظریه مارکسیستی کپی کنم و اعصابت را خراب کنم، ولی فکر نمی کنم دنبال آن هستی. اگر واقعا دنبالش هستی، میتوانی به کتب مارکسیستی مراجعه کنی.
کلا بگویم که من مارکسیسم را در چهارچوب مطالعه ارتجاع (اقتدارگرائی) قرار داده ام. مثلا درباره آن بحثهای بی بی سی و شرکت کنندگان آن که رزا لینک کرد، آنها را از زوایه اقتدارگرایان میدیم، مرتجعین، اینکه اینها چطور دنبال ائتلاف علیه رقیب برای کسب قدرت اند و سعی میکنند با دقت فاشیسم و پوپولیسم را از هم جدا کنند تا در این جهت بکار بگیرند.
صفا: منظورم آداب و رفتار است، مثلا پیدایش آداب و رفتارهای لیبرالی در ایران از طریق تاثیر پذیری از غرب (امپریالیسم سرمایه داری غرب اگر اینجور ترجیح میدهید، یعنی در چهارچوب ذهنیت مارکسیستی)، رشد آن در دوره شاه، مبارزه با آن در دوره جمهوری اسلامی.
رزا: راستش شخصن در آن محیط بزرگ شدم (لیبرالی) و اولین روز استقلال، غذا خوردن روی زمین و خوابیدن بدون تخت را یاد رفقا دادم! :) و استفاده از کلماتی که اصلن نیاید فحش باشند و...کُلن فرار از آداب لیبرالی مدتی پانکی گذراندن و رفتارهای "ضد اجتماعی" و الان هم کمابیش غیر لیبرال!
صفا:مثلا درباره آن بحثهای بی بی سی و شرکت کنندگان آن که رزا لینک کرد، آنها را از زوایه اقتدارگرایان میدیم، مرتجعین، اینکه اینها چطور دنبال ائتلاف علیه رقیب برای کسب قدرت اند و سعی میکنند با دقت فاشیسم و پوپولیسم را از هم جدا کنند تا در این جهت بکار بگیرند.
رزا: دقیقن، اینکه اینها چطور دنبال ائتلاف علیه رقیب برای کسب قدرت اند و سعی میکنند با دقت فاشیسم و پوپولیسم را از هم جدا کنند
سعی میکنند با دقت فاشیسم و پوپولیسم را از هم جدا کنند.
فاشیسم و پوپولیسم
رزا: خیلی عالی نوشتی. انگار همگی می ترسند اگر بگویند فاشیسته، پس مجبورند مبارزه کنند! اما حالا با خیال راحت پا رو پا انداخته در حال گپ که منتظر باشیم هنوز و ببینیم حالا طرف وعده های انتخاباتی اش را به اجرا می گذاره؟ یا نه!
می دانیم که فاشیسم حکم حکومتی اش را از سوسیال دمکراسی المان گرفت. (کلارا زتکین بعنوان قدیمی ترین عضو و رئیس مجلس آلمان. حتی اگر رزا لوگزامبورک بجاش بود اعتراض می کرد یا لااقل آنروز را بجای مجلس رفتن مریض مینوشت! :)).
فاشیسم را "خلق و طبقه کارگر" انتخاب کرده بود عینهو مثل ترامپ.
من شخصن زیاد تئوریک نمی شوم.
کسی که از شکنجه دفاع می کنه، زنها را یک سوراخ می بینه، ضد خارجیه و... از اون بالای قدرت باید به زیر کشاندش . هنوز یکماهم از حکومتش نگذشته که کوکلوس کلان و موجودات قبرستانی، اینک پر انرژی از قبرهایشان برخاسته اند.
یاد فیلم زندگی برایان افتادم. مسیح بر دار صلیب خون چکان است و رفقایش در بحث و گپ و گفتگو که اعلامیه بدهند «علیه به صلیب کشیدن مسیح» و توی اعلامیه تحلیل طبقاتی حکومت رٌم را چی بنویسند!
حکومت فاشیستی روم؟
یا پوپولیست:)
--------------------------------------
رزا: پیمان جان
من چشمم باز میشه آپدیت کرده باشید فوری می خوانم. فهمیدم منبع شما "آنتی امپریالیستا" گند زدند چون با ایمیل هم همین مطلب دوبار برایم آمد و حتی یکبار در جواب من که یارو فعال فاشوها بوده و... نوشت «چه عالی!» طرفمان "فقط مارکسیسته" و ارادتمند گرامشی!
این بود که آستین بالا زدم و آماده ی اقدام:) که گویا یک لگدم هم به شما در آنور آب خورد!
خیلی خوب میشه امسال دور هم جمع شویم. فقط یکبارآشپزی "بدون اقتدار" و غذا خوردن در تعاون کافیه که زندگی ها عوض بشه! آرش هنوز تو خیابان می خوابه! برای گرد هم بودن خوبه که او هم باشه:)
با ع و ه
رزا گفتی:
خیلی خوب میشه امسال دور هم جمع شویم. فقط یکبارآشپزی "بدون اقتدار" و غذا خوردن در تعاون کافیه که زندگی ها عوض بشه! آرش هنوز تو خیابان می خوابه! برای گرد هم بودن خوبه که او هم باشه:)
چه دلیل خوبی برای جمع نشدن. سالهای خیلی خیلی پیش، در یکی از همین جمع شدنها ی تعاونی، چند شبی روی زمین خوابیدم و بیماری پوستی ای گرفتم که هنوز هم در این سن عذابم میده. بخودم گفتم، کدام یک از این دوستان تعاونی خرج دکتر من را دادند، برای دکتر که امکان مالی وجود ندلشت، تحمل کردم و محیط را عوض کردم، بهتر شد. در همان سالها پول پر کردن دندان نداشتم، مجبور بودم از ریشه در بیاورمشان تا ارزون باشه. دکتر سرمایه دار هم با بی رحمی می کند و میخواست از شر بیمار جوان بی پول خلاص شود و برود سراغ بیمه دارها و پول دارها. میگفتم بابا اینها سرمایه دارند، میگفتند نه خرده بورژوا هستند، درون خلقی اند، ضد امپریالیستند. دندان های من که رفتند، قبل از کنده شدن، میگفتند نه جانم، مرتجعند، به بدنت اعتماد کن نه تئوری ها.
گفتم نه تئوری ها، گفتی شخصا زیاد تئوریک نمی شوی
منهم یک هفت هشت ده ساله که بجای پیچیده کردن به ساده کردن فکر می کنم. مثلا به حقوق فکر کن. برای آن دیوار به دیوار کتاب وجود دارد، قانون فلان و قانون بهمان. بعد به جامعه آنارشیستی، من بیشتر تمایل دارم بگم لیبرتارین، متصوره فکر کن. اصلا کتاب قانون وجود ندارد و همه این پیچیدگی ها رفته به موزه و یا به جعبه آشغال. یک نمونه از این پیچیدگی های خودی، همان نظریات گوناگون و متضاد مارکسیستی در مورد امپریالیسم است. از این بیشتر است، نمونه های کوچکی را ذکر کردم. خودی ها میخواهند تمام این پیچیدگی ها را مثل مسائل آن برنامه بی بی سی ببرند وارد مغز توده ها کنند و انتظار دارند که آنها بلاخره تصمیم درست گرفته به حزب آنها رأی بدهند. حتی غیر حزبی ها ی بغرنج کننده هم داریم که آتوریته چی از آب درآمدند: مارکسبستهای هگلی. اساتید هگل شناس در شناخت فلسفه هگل تو سر هم می زنند، آنها میخواهند فلسفه هگل را وارد سر کارکران کنند. نمونه دیگر فلسفه است. فلسفه فلان، فلسفه بهمان. به همه اینها مشکوک شده ام. مثلا در برنامه بی بی سی که لینک کم ردی، یکی از آنها از ویکشتین حرف زد. اول پوزیتیوست بود، بعد شد نسبیت کرا. حالا باید اینرا برای طبقه کارگر توضیح داد. وقتی کارکره این تفاوت را فهمید، دو یه ردزی به گورش نمانده، دیگه وقت انقلاب نییت، بقول مائوئیستها، تضاد عمده شده نمردن. مثل رد دعوت دیدار تو جانب من:)
به من و تو میگویند ساده اندیش. شاید درست ترجمه نمی کنم، داریم مشکل و داریم بغرنج. مشکل راه حل دارد، فقط باید سخت کار کرد و انرژی بکار برد، بغرنج یعنی غیر قابل حل. با تشخیص بغرنج، میتوان از آن دوری کرد تا با بازده بهتری کار کرد و سردگمی ها را از بین برد.
ایرانی ها ضرب المثل خوبی دارند: از آب گل آلود ماهی گرفتن.
پیچیده کردن، از آب گل آلود ماهی گرفتن است. با پیچیده کردن، نخبه را بعنوان آتوریته میتوان به توده ها حقنا کرد و یا مزدی گرفت و یا کاسبی براه انداخت. اینهمه وقت، یک کتاب ساده برای توضیح بردگی مزدی در اینرنت پیدا نمی شود. مقالات خوبی از محسن حکیمی بود، آنقدر زدند تو سرش که دیگه پیدا نمیشه. همه این اطلاعات شده ملک خصوصی و وقتی رو میکنند که میخواهند خودی نشان بدهند و توده ها را برای انتخابات محتمل در آینده جذب کنند. آنارکو سندیکالیسم برای من بس است، یک چیز ساده ، در محیط کار، محیط تولید زندگی برای همه، دیدگاهی برای کندن ریشه اصلی ارتجاع.
انارکوسندیکالیسم:
برای مرجع فارسی میشود مثلا به این مقاله بسیه مشت مراجعه کرد:
آنارکوسندیکالیسم به مثابه گرایش آنارشیسم – کمونیسم مبارزه ی طبقات را در مرکز مسئله ی تغییر اجتماعی می گذارد. یک فعال آنارکوسندیکالیست عموماً یک اتحادیه یا سندیکا را شکل طبیعی برای تشکل یابی کارگران می داند و با حزب حتا اگر نام حزب طبقه ی کارگر را داشته باشد مخالفت می ورزد، چرا که دخالت احزاب و دفترهای سیاسی آن ها نتوانسته و نخواهد نتوانست به خودرهایی طبقه ی کارگر بیانجامد. تجربه ی هفتاد سال «سوسیالیسم دولتی» در شوروی، چین و تمام کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی بر این واقعیت صحه می گذارد. در ایران نیز در دو دوره ی مشخص تاریخی طبقه ی کارگر از دخالت احزاب و سازمان های سیاسی در امور تشکلات مختص کارگران بیش از آن که سودی ببرد، دچار خسران و ضرر شد. این دو دوره به تشکیل شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران به رهبری حزب توده ی ایران در سال ١۳٢۳ و تشکلاتی به نام کارگران پیشرو به دست سازمان چریک های فدائی خلق ایران در مقطع ١۳۵۷ برمی گردد. اکنون نیز شوراهای اسلامی کار و خانه ی کارگر نه فقط مدافع منافع طبقه ی کارگر نیستند، بلکه به تشکلات دولتی تبدیل شده اند و دارای اعتباری در میان کارگران نیستند. رژیم نیز از دیگر سو به اتحادیه هایی مانند سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبسرانی تهران و حومه یا سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه بی اعتنایی می کند و فعالان آنان را سرکوب می نماید.
آلبته بی عیب نیست. این شد برای کسانی که مزد میگیرند و کار دارند. ببکاران چکار کنند؟
در مورد زنها، جای خود دارد. خاک بر سر آن مردی که حاضر است دختر و زن و و خاله و مادر بزرگ و عمه و زنهای دیگر و کودکان مؤنث دنیا اسیر مردسالاران باشند.
یک نمونه از ریاکاری های نخبه گرایانه آخوندها و عبارات عربی آنهاست که ۹۹ درصد مردم ایران نمی فهمند اما جمعیت عظیمی فکر میکنند که چیزهای مهم و مقدسی میگویند. آیا متخصصین در امورات حزبی و دولتی هم در همین دسته بندی زیاکاری اند، اکثریت عظیمی از آنها، آری.
مرسی از رزا که این امکان را بوجود آورده که غلط یا درست حرفم را بزنم، شاید درست باشد و شاید کمکی کند تا از شر انشعاب در درون بشریت رها شویم.
در انتها:
پیمان گفتی:
واسه همینه ما باید امیدوار باشیم سوسیالیسم از نوع آنارشیستی رشد کنه و برقرار بشه...حتی در حیطه محدود و کوتاه مدت...و گذری.
خوشبینانه برخورد میکنم، من، نه. امیدوارم چنین نباشه. من خودم را مسئول می بینم و به ضرورت تاریخی (مارکسبستی) اصلا اهمیت نمیدهم، با عذر خواهی، بگم که آنرا ارتجاعی میدانم. امکان نداره دست به کاری بزنم که در آن جان میلیونها آدم در میان هست و آن کار در حیطه محدود و کوتاه مدت... و گذراست. با چنین چشمم اندازی، من آنارشیست نیستم. فکر نمی کنم که مامور به اثبات رساندن ماتریالیسم تاریخی مارکس و یا تئوری های والرشتاین هستم. در کشورهای پیرامونی انقلاب کنم، فدا شوم، تا تفاوت پیرامون با مرکز از بین رفته، کارگران غربی انقلاب کنند تا از شر سرمایه داری شان خلاص شوند؟ نه، اگر مارکسیسم پیدایش نمی یافت، ، در همان کشورهای مرکز، آنارکوسندیکالیستها میتواتستند کارکران غرب را به انقلاب بکشانند. آنقدر با تولید آشغالهای نظری تو سر آنارشیستها زدند که آنها تا سر به زیر گل رفتند و چند دهه ای طول کشید تا نفسی تازه کنند.
شاید بگوئی این صفا چقدر احمق و عقب افتاده است. درست، چنین چیزی ممکنه. اما من هم همان توده و یا کارگری هستم که تو قراره آگاه کنی. گفتم که، تمام تئوری های امپریالیسم مارکسبیتها را خوانده ام ولی هنوز این حرفها را می زنم و عقب افتاده ام. ببین کار را چقدر دشوار کرده اند، کار خودت را دشوار کرده ای، زحمتش هم با خودت، شاید من را با انقلابت آزاد کنی، برای من، برد برد است، در انقلاب آنچنانی شرکت نکردن، دیگران انقلاب کردن و مرا آزاد کردن. چه خوب! خودش گفت احمقم، بدرد انقلاب نمی خورم، چه خوب، بلیط مفت به بهشت کموتیسم.
چند شبی روی زمین خوابیدم و بیماری پوستی ای گرفتم که هنوز هم در این سن عذابم میده.
رزا: خانه اشغالی ما سوییت رویال هم داره و راستش اگر عکس بفرستم با ایمیل خواهی دید که از هتل 5 ستاره هم تمیزتره! قرار هم نیست کسی روی زمین بخوابه! و یا شپش بگیره:)
خانه اشغالی قبلن اتحادیه کارگری بوده و الان دوش و حمام ساختند توش بچه ها:)
من برام خیلی عجیبه چرا رفقای ایرانی اینهمه در مورد آنارشی پیشداوری دارند. ما بهترین و زیباترین ها را میسازیم کودک من البته ساختمانش را کثیف میبینه چون از بیرون پر از پوستر و پرچم و... اما داخلش عالی:)
توالتش هم از خانه ی خودم تمیزتره!
اگر بیایی یک جفت دندان مصنوعی مجانی هم دریافت خواهی کرد!
البته پیمان را اینبار رو زمین می خوابانیم دفعه پیش رو تخت دو نفره بود و آرش رو زمین. من هم یکشب رفتم بغلش دیدم از سر و رویش شپش و جورابهاش بو می داد و خروپوف هم می کرد. خلاصه یک آنارشیست ژولیده عینهو باکونین. تو خواب هم مرگ بر امپریالیست جهانخوار شعار میداد!
خلاصه کسی حاضر نبود بغلش بخوابه و تخت دو نفره را در اشغال انقلابی داشت:)
حالا بهتره برویم تو فکر بلیط لست مینت و حتی برای یک غذای دستجمعی هم که شده، دیدار ی باشد. من هم تمیزترین لباسهایم را خواهم پوشید و بجای دوچرخه با کادیلاک گروه از فرودگاه به استقبال:)
دور از شوخی، اگر ناراحتی پوستی داری و واگیر داره اول معالجه کن چون رفقا همینجوری هم رو دست و پرشان از خاریدن جای سالم نمانده.
البته نویرودرماتیس است و منتقل نمی شه! گویا بیشتر از عصبیت دوران سالها تبعید و سیبری و اردوگاههای کار اجباری کماکان باقیمانده.
باری
همین دیدار کلی می ارزد تا پیشداوری ها را به گور سپارد...
من شخصن حاضرم نیم عمر احتمالی را بدهم و در عوض رز سیاه را ببینم.
امیدوارم البته امکانش بوجود بیاید.
با عشق
و با همبستگی
لنین و لنینیسم، رهبرانِ پرولتاریای جهانی؟ نستور ماخنو
http://www.behrouzsafdari.com/?p=1796
«پرولترهای سراسرِ جهان، به ژرفای وجودتان فرو روید، حقیقت را آنجا بجویید، خودتان آن را بیافرینید! هیچجای دیگری آن را نخواهید یافت.»
زندگی کردنِ برادرانه، آزادشده از هرگونه وابستگی و انقیادِ بندهوار ــ این است تمامیِ آرمانِ آنارشیسم، آرمانی که در سرشتِ سالمِ بشر نهفته است.
رزا: زندگی خواهرانه فعلن و روزی نه چندان دور یک زندگی انسانی!
صفا جان
نوشته ی تو من را یاد روزهای "همزیستی و همکاری" با مائویستها انداخت. آنوقتها فقط تراژدی بود و اکنون کمدی.
اگرچه زخمهایم مدتی عفونی هم شدند اما اکنون با دیدن اثرشان بر روانم، خوشحالم که تجربه اش کردم. هنوز هم نمی دانم چگونه در جمعی بودم که بالای سرش پرچم 5 تن آویزان بود.
باری بگذار فقط برای آشپزی جمع شویم! من حتی امروز از دیدن عکس تعطیلات دوست سابقم سلسله مراتب را تشخیص میدهم. پسر در کنار پدر، روبرویش مادر میان دو دختر!
مسلمن ما عکس تکی خواهیم گرفت و در کنار هم می گذاریمشان و هر دفعه کسی در کنار دیگری و هر دفعه کسی نزدیکتر به کس دیگر.
تجربه ای جدید که برای من تنها در حمع های خودمان پیش آمده. این خودمان اما اغلب دیگری ها بودند که بنوعی با تارهای نامرعی به هم وصل شده بودند و هر لحظه نیز خود را رها کردند و می کنند.
نوشتی:خاک بر سر آن مردی که حاضر است دختر و زن و و خاله و مادر بزرگ و عمه و زنهای دیگر و کودکان مؤنث دنیا اسیر مردسالاران باشند.
می نویسم: تنها لعنت کافی نیست! باید ساختارها نابود شوند. اینکار عمل مستقیم می خواهد. چرا که هر روز گوش و دماغ زنی بریده می شود و کودک به حجله می برند.
شاید بگوییم که مادران همدستند. من می گویم هستند چون سگها هم برای هر لقمه نان دم می جنبانند. جایی که باید به شکار بروند!
ابتدا باید خود را از بند عاطفه رها کنیم. عاطفه جای عشق را گرفته و همه از نوعی رام شدگی زجر می کشیم. درب قفس خود را باز کنیم مردم یاد می گیرند. یاد هم نگرفتند، گور باباشون، اقلن خودمان که حالش را می بریم؟
ما کسی را از بردگی نجات نمی دهیم. اقتدار برده داری را می شکنیم. هر لحظه.
این یک انقلاب مداوم است. مثل زندگی.
هیچ زنی برای آزادی زن دوچرخه نراند! میل دوچرخه سواری بود فقط. اما اقتدار مردانه را شکاند. ما همگی با میل مان بخشی از اتوریته را که بر خودمان اعمال می شود را برمی داریم. ذهنیت مردسالار بر جامعه ی زنان سهمگین تر است تا خود اعمال اقتدار. دلایل اقتدار (ناتوانی/ بدن رنجور/ ...) از خودِ فرمان منع دوچرخه سوای مهیبتر عمل می کند. وقتی دلیل اقتدار زیر سوال برود و شک کنند، خود اولین سنگ است بر فرق کله ی مردسالاری.
شورش ما تنها یک شورش است علیه اقتداری که بر ما میرود. انقلاب وقتی است که این اقتدار ذهنی از طرف بسیاری بدون توجیه شود.
ما تنها در عمل مان قادر هستیم این ذهنیت را زیر سوال ببریم. حرف زیاد زده شده. اغلب هم علیه اعمال ما. و اغلب هم علیه اقتداری برای ایجاد اقتداری جدید تا صاحب سگ عوض شود. کمی مهربانتر شود یا ما کمی دردمان نیاید.
موضوع اصلن آزادسازی اجتماع نیست. انجام مسئولیت یا در جهت اثبات ایدئولوژی یا رستگاری.
آیا ما می توانیم رفتن زنی با دماغ بریده را به خانه جهنمی منع کنیم؟
نه!
ما تنها آلترناتیو ارائه می دهیم. ایجاد خانه های امن برای آنان که تصمیم به بازنگشتن می گیرند.
برخی هم خانه ی خشونت اما با رفاه را ترجیح می دهند و عمری دم تکان میدهند تا با شکم سیر و چشم و دل پر از این دنیا به زیر خاک روند!
جهان مثل مارپیچی پله به پله در جهت برابری بالا (یا پایین) میرود. در فضا بالا و پایین بی معنا است. اگر ما بتوانیم حتی برای نافرمانان محیط امنی بسازیم خودش کُلی کار است.
نه از سر خیر خواهی بلکه چون وقتی تنها نافرمانی، لذتی هم نداری و در تضاد هستی هر لحظه. در جمع نافرمانها عمر کوتاه را سپری کردن خوب، بهتر است. در واقع آلترناتیو من برای زندگی فقط مشمول "من" نیست. چرا که من در جمع من ها راحت تر است. انگیزه ی تلاش!
از توی این تلاشِ خود رها گردان، شاید خود رهایی ایجاد شود. شاید هم نشود؟
چه باک؟
روی قبرم بنویسید که من بیشتر زندگی کردم تا بردگی:)
سلام رزا،
در عقاید تمام ارتجاعیون و اپوزیسیون حقایقی وجود دارد که موجب می شود دیگران را جذب کنند. اگر جریانی مستقیما از هر چه بعنوان بد شناخته شده دفاع کند، همه از آن گریزان می شوند. در افکار مائویستها حقایقی وجود دارد که موجب شد به آنها جذب شوی. بعد از کسب تجربه و افتادن در تناقضات، متوجه قسمت بد و پلید مائوئیسم شدی و از آنها بریدی. این جدائی، بخشا از خوش شانسی بود و بخشا از هوشیاری و بیداری خودت. ما همه از این شوره زارها گذشته ایم. بعضی ها این شانس را نداشته اند، اگر حق با ما باشد.
باهات موافقم که دنبال نجات کسی نیستیم، دنبال نجات خودمان هستیم. برای بعضی ها این نجات روحی است، برای بعضی ها اقتصادی هم هست. چه روحی و جه اقتصادی، همه اش همانطور که گفتی در چهارچوب رهائی از اقتدار شکل واقعی و موثر پیدا میکند. آنچه که در مورد زنها گفتم شعار نبود، از کودکی به آن عمل کردم، از همان موقع که با دختر بچه ها بازی میکردم، رفتار احمقانه با آنها را نمی پسندیدم و اگر چنین رفتاری را تقلید میکردم از خودم ناراحت میشدم. در محیط زندگی من اقتداری بر زنها وجود ندارد، مگر از بیرون. زنهای محیط من همه میدانند دنیا چه خبر است و منافعشان را خوب می شناسند، لااقل زیر بار من نمی روند. حواس من هم به همه چیز جمع است.
مردهائی که به تو ظلم و اجحاف کردند و یا از تو دوستانه و یا غیر دوستانه سوء استفاده کردند، آدمهای کم وسعتی بودند. این واقعیت که دیگر در محیط تو نیستند، پیروزی توست. بعضی ها از من فاصله میگیرند، وقتی فکرش را می کنم، و به عملکرد و افکار آنها فکر میکنم، می بینم چه خوب ام.
همانطور که میدونی در "آدم شناسی" موجود در ذهن من یک مقوله وجود دارد و آن مقوله اقتدار است که از خودت قرض گرفتم - نه اینکه این واژه از توست، این واژه خیلی قدیمی ست ولی مرکز ثقل اندیشیدن برایم نبود. بقیه پلیدی ها (مردسالاری، برده داری، تعصب و بقیه)، برای من، اگر از نظریه تکامل انواع استفاده کنیم، انواع تطبیقی این اقتدارند، روشهای انگلی نه برای بقا، بلکه برای حفظ وضعیت رفاهی - مسئله بقا برای انسان حل شد. پس ما یک دسته بندی کلی داریم بنام اقتدار و گرایش به آن، بعد انواع کنکرت آنرا داریم مثل مردسالاری، در دوران ما، سرمایه داری. تکلیف امپریالیسم چه می شود؟ آنهم یک نوع دیگر است. بنظر من چون امپریالیسم در طول تاریخ وجود داشته، چیزی وابسته به اشکال معین استثمار نیروی کار نیست، بلکه بسادگی بعنوان یک آلترناتیو در هر سیستم اقتدار بصورت استثمار، شکل خاص خودش را میگیرد. در "آدم شناسی" من، مقولات ذهنی به همان اندازه مقولات عینی اهمیت دارند، برای همین، با تعاریفی از ماتریالیسم و ایده الیسم، نه ماتریالیست هستم و نه ایده الیست. حال چرا اینهمه زور می زنم؟ نه برای ابداع تئوری، بلکه برای از بین بردن تئوری ها. اگر فکرش را بکنی، این مقولات بسیار ساده هستند و در ذهن همه موجود است. من متوجه شده ام، شاید خیالاتی باشم، که بسیاری از پیچیدگی های شناختی انسان از انسان، ضرورتی ندارند. مثلا به مقاله ماخنو که لینک کردی توجه کن. این مقاله بار نظری ندارد، اما حقایقی را بصورت استدلال بیان میکند که یک خرمن تئوری نتوانست تشخیص بدهد، و یا، پنهانش کرد.
اصول لیبرتاریانیسم ساده است: مقاومت در مقابل اقتدار، ایجاد خودگردانی در امورات اجتماعی بعنوان الترناتیو. یک سلب و یک ایجاب.
چون از مقاومت در مقابل اقتدار گفتم، اینها بنظرم درست می آید:
- تنها از مقاومتی دفاع میکنم که نیت اش اقتدارگرایانه نیست.
- وقتی نیت مقاومتها اقتدارگرا یانه است، با آن مخالفت فعال نمی کنم، موافقت فعال هم نمی کنم، فقط اخطار میدهم.
- مقاومت حتما نباید شکل خاص و یا الگوی خاصی داشته باشد، چون زندگی ها متفاوت است.
- تنها مقاومتی که برای کسب اقتدار نیست انقلابی است.
- مقاومت انقلابی شکل خاص و الگوی معینی ندارد.
- کساتیکه مقاومت نمیکنند را به حال خود می گذارم.
- مجبور کردن دیگران به مقاومت، چه روحی و یا جسمی، با نفس مقاومت در مقابل اقتدار در تناقض است.
رزا،
روی زمین خوابیدنم خیلی وقت پیش بود، دوران جوانی، بعد شدم قشر "اشرافیت طبقه کارگر" و تعداد ستاره های هتل بالا رفت گرچه هرگز به ۵ نرسید. در اینجا وضع بهتره، لآقل تا حالا که وضع "سفیدها" هم خوب بوده. احتمالا خودت هم اگر اینجا بودی به نزدیکهای هتل ۵ ستاره می رسیدی. چپهای نظریه پرداز آن برنامه بی بی سی که لینک کردی در چهارچوب "اشرافیت طبقه کارگرند." لآقل اونی که استاد دانشگاه هست. یک روز وقتی که با یک نفر که میگفت انقلاب ایران بورژوا دموکراتیک است و باید با سرمایه دارهای ملی جبهه درست کرد اختلاف نظری پیدا کردم گفت دلیل این نقطه نظر من این است که شغل و کار دارم و از قشر اشرافیت طبقه کارگرم. خودش بعدا قبول کرد که حرف از اتحاد با سرمایه دارهای ملی در ایران زدن خیال بافیه و انقلاب در ایران کارگری باید باشه، اما خودش به قشر اشرافیت طبقه کارگر نپیوسته بود. مطلبی الف از دهان اشرافیتم، حرفی دروغ است، از دهان او که در قشر انقلابی پرولتر یا هست، حقیقت. نه تشکر کرد و نه عذر خواهی، آخر از کشفیات خودش بود!!از این سیلی های شخصی زیاد خورده ام.
یکدفعه بحث را عوض میکنند و به سروقیافه آدم را نگاه میکنن. شاید هم اصلا بحث اینترنتی مفید تر باشد چون با دیدن یکدیگر تمام پرونده تعصبات و عقده ها یکدفعه باز نمی شود. اینترنت باعث میشه که دیگه به سن و سال و قیافه و لباس نگاه نکنیم و به اصل قضیه بپزدازیم. بعضی وقتها با اسم مرد کامنت بنویس متوجه میشوی. من با اسم زن کامنت نوشته ام. دیدم، لآقل از دور، زن بودن هم دنیای بدی نیست. برخورد همه وقتی نقی هستم فحش است و منزوی کردن، وقتی ماندانا هستم لطافت و کوشش به نزدیکی.
اگر یکروزی دیدمت، قبل از آمدن، میروم لباس دست دوم می خرم که شبیه قشر انقلابی طبقه کارگر باشم. نمی فهمم چطور انگلس که از طبقه سرمایه دار بود آنقدر مقدس است که قوانین ماتریلیسم تاریخی در موردش صادق نیست اما یک کسی که شانس آورده و کار مزدی با درآمد پیدا کرده در افکارش ماتریالیسم تاریخی حکم میکند. وقتی اینگونه افکار را دیدم، گفتم، آقا جان، دیالکتیک پیش کش شما، فعلا همین منطق رایج در مدرسه ها برای فهم واقعیت ها کافیه، آخرش هم وقتی فکر میکنی می بینی اکثر کشفیات و اختراعات از غیر دیالکتیسین ها بوده.
گفتم برای از بین بردن تئوری ها. یاد فلسفه افتادم. فلسفه به اثبات حقایق عینی نمی رسد، کار اثبات حقایق عینی با علم آست. یک نقش مهم فلسفه، پاک کردن خرافات و افکار بی ربط به موضوع مطالعه و یا توجه است. برای همین نقش منفی مفیدی دارد. مارکس درست میگفت که فلاسفه فقط جهان را به انحا مختلف تفسیر میکنند در حالیکه مسئله بر سر تغییر آن است. ولی هوادارانش برای شستشوی مغزی دادن به این نتیجه رسیدند که دستگاه فلسفی بسازنند تا دنیا را تغییر بدهند، اسمش را گذاشتند ماتریالیسم دیالکتیک.
اگر یکروزی دیدمت، قبل از آمدن، میروم لباس دست دوم می خرم که شبیه قشر انقلابی طبقه کارگر باشم.
رزا: باید بروم کار بی مزد و مواجب امروز اما از جمله ی بالا حسابی خندیدم. پس زیباترین لباس دست چندمت را بپوش!
در مورد همکاری با مائویسم در چارچوب زنان بود. بعنوان آنارشی من زیاد به پروپاچه شان نپیچیدم و البته یکبار قطعنامه شان را روی تریبون ریز ریز کردم جلوی دوربین:) تا وقتی هم که آندرآ دورکین را ترجمه می کنند، پیوندی باریک هنوز وجود دارد.
در مورد اسم زن و چت!
روزی به دوست سازمان زنانی گفتم که از وقتی با کالاسکه هستم، همه کمکم می کنند و همیشه تو اتوبوس و قطار و...
گفت: بدلیل بردگی مجانی و تحکیم ازدیاد نسل است و آنها تو را بعنوان مادر می بینند!
حال در مورد چت هم یک سوراخ...
برعکس وقتی به اسم مرد باشی دیگر فرودست و فرادست ندارد و باید استدلال کنی! جدال مغزها!
خوبی دیدار این هست که برخی وقتها دیگر ظاهر را نمیبینی انگار طرفت همان ریختی است که باید باشد و برخی وقتها از تناقض تعجب می کنی که چگونه طرف با این افکار رهایی بخش به گردنش کروات زده و یا زنی با پاشنه میخی راه میرود!
باری از صفا خالی نیست دیدارها...
در مورد پیمان کمی قلو کردم:) تا وقت دیدار سورپرایز شوی!
البته از طیف "مرگ بر امپریالیست جهانخوار" بوده و گاهی اینهمه زیادی میزنه بیرون، بیاد جوانی! اما انسان جالبی است ...
در مورد روی زمین خوابیدن این که چیزی نیست! ما در گردهم آیی زنان، زنی را در وان حمام خواباندیم و جا نبود. به سن و سال هم نیستش بالای 60 بود و چون خروپوف می کرد سوییت رویال!
موضوع من تغییر جهان نیست دقیقتر نابودی آن است.
کودکم جهان را رنگی میبیند و ما سیاه و سفید! در نور بسیار کم مطالعه می کند و کلمات را می چشد. مثل بومیان اشیا ی بیجان زندگی دارند برایش.
جهان ما همه یکی اما ادراک ما تفاوت دارد. اگر اینطوری بنگریم دست اندازی به زمین "خنجری به قلب مادر" است.
در واقع نابودی جهان، بازگشت به رنگی دیدن آن است و تغییر ادراک خود از آن. اینروزها بجز مصرف هیچ چیز شادی آور نیست برای جماعت. پس همه به مصرف همدیگر دندان تیز کرده اند. قانون جنگل به اشتباه، چرا که حتی درنده ترین حیوانات نیز بوقت سیری نرمخو می شوند!
من از مغز مرتب کننده ی تو در عجبم!
خصلت "اشرافیت کارگری" باید باشد که نکات را شفاف و ساده می کنی!
من در وسط کوهی از کاغذ نشسته ام و به زحمت بدنبال فاکت و گفته و لینک و تاریخ تا استدلالی برای گفته ام عاقبت بیابم!
کودک امروز آدامسهای تف کرده بر زمین را شمرده و می خواهد از این پس با دوچرخه به مدرسه برود! تا نبیند دیگر...
چه چیزی اطلاعات رسیده به مغز را فیلتر کرده و بی اهمیتش می داند؟ و چرا کاسبرگ گل رز که یکی در میان فرق دارد را نمیبینیم؟
و شاید اگر ما هم فیلتر نمی کردیم، جهان زیباتر بود برایمان؟!
و من در حال یک کار بدون سود که شاید عاقبت جهانمان را تکانی بدهد و مثل یک ویروس همه را مبتلا کند تا تاریکی بد نباشد و در سیاه بشود تمام رنگها را دید؟ و کلمات را چشید و باز بو کشید مثل یک حیوان!
سلام رزا،
گفتی:
خصلت "اشرافیت کارگری" باید باشد که نکات را شفاف و ساده می کنی!
بگم که از معلمهای خوبم یاد گرفتم، از سال آخر دبستان به بعد، شش هفت تا معلم خیلی خیلی خوب داشتم. در سالهای قبل از سال آخر دبستان، معلمهای خوبی نداشتم. خیلی استثناء قائل میشدند، بیشترشان هم زن بودند!!! نمیدونم چه خبر بود، ولی به زنها متعصبم نکردند چون از کودکی زنهای خوبی در محیطم بودند. آنها شاغل بودند و تحصیل کرده و نکرده. یکی از آنها برای مدت کوچکی معلم خصوصی من بود. تحصیلات من به اندازه تحصیلات تو نیست. در بحثهایت مربوط به پیتر سینگر عنوان کردی. معلم نیستم. بعضی وقتها درس میدادم، رایگان. میان آنها، یکی جالب بود، سرقت مسلحانه کرده بود، میخواستند آماده اش کنند که وارد جامعه عادی شود.
در مورد دیدار، بیشتر فکر می کنم، گفتم که من در "فلسفه سیاسی" جزء بدبین ها هستم. در بلاگهایت خواهم بود، با اسمهای گوناگون. شاید بعضی وقتها زن بودم! ببینم میتونی روش کار توده ای کنی؟!!
بر اساس آمار اداره آگاهی آلمان شمار اعمال جزایی علیه پناهجویان در این کشور در سال ۲۰۱۶ حدود ۳ هزار و ۳۰۰ فقره بوده است. این اداره نسبت به تاسیس گروههای تروریستی راستگرایان افراطی هشدار داده است.
جهان
آمار حمله به پناهجویان در آلمان منتشر شد
بر اساس آمار اداره آگاهی آلمان شمار اعمال جزایی علیه پناهجویان در این کشور در سال ۲۰۱۶ حدود ۳ هزار و ۳۰۰ فقره بوده است. این اداره نسبت به تاسیس گروههای تروریستی راستگرایان افراطی هشدار داده است.
حمله به یک اقامتگاه در شهر ویلینگن شولینگن در ژانویه ۲۰۱۶
حمله به یک اقامتگاه در شهر ویلینگن شولینگن در ژانویه ۲۰۱۶
آمار اداره آگاهی آلمان (پلیس جنایی فدرال BKA) از شمار و شیوه اعمال خشونتآمیز علیه پناهجویان در سال ۲۰۱۵ "رکورد" محسوب شد زیرا در سالهای گذشته شمار جرایم علیه پناهجویان به مراتب کمتر بود.
اکنون "آژانس خبری پروتستان" گزارش داده است که در سال ۲۰۱۶ نیز آمار اداره آگاهی این کشور در زمینه یادشده تقریبا ثابت مانده؛ یعنی همچنان بالاست.
بر اساس این گزارش در سال گذشته میلادی ۹۷۰ بار به اقامتگاه پناهجویان در آلمان حمله شده و شمار حملههای فیزیکی به پناهجویان حدود ۲ هزار و ۴۰۰ بار بوده است.
برای مقایسه: در سال ۲۰۱۴ حدود ۲۰۰ حمله به اقامتگاههای پناهجویان ثبت شد و در سال ۲۰۱۳ شمار حملهها کمتر از ۷۰ مورد بود.
آخ سینگر!
گویا خیلی گند زده:
علیهِ خیریه
http://tarjomaan.com/vdcd.j0j2yt0fka26y.html
البته اوج حماقتش همان کُشتن بچه های با "معلولیت" است.
اره اغلب در تحقیقات چهره ی مطرح اصلاح طلبان است. که مرز اخلاقی "درد" را مطرح می کنند...
من با دیپلم ایران آمدم به بهانه تحصیل ماندم. اگر بهم پاس نمی دادند تا پرفسوری هم میرفتم! خوشبختانه اقامت گرفتم و بدبختانه زیادی درس خواندم.به درد تدریس نمی خورم دوست دارم خودم به برخی از جوابها برسم و وقتی راه حل ریاضی به کودک یاد می دهم معلمش فقط اخطار می دهد!
اینجا کُلن سیستمش فرق دارد و کاربردی است و نه تئوری.
تقریبن آموزش ذهن را کُند می کند.
بیشتر سعی می کنم قصه بگم فیساغورث/ارشمیدوس و اینکه برای چی اصلن اینهمه به درد می خوره!
خودم در کلاس پنجم یک بمب دستی تو پاگرد خانه ساختم با مخلوطی از پراکسید و هدیه کردم در یک شیشه ی لاک ناخن که بعدن روی تلویزیون دوستم از شدت فشار شکست و شیشه اش را برای همیشه لکه دار کرد! بعد ها عاشق بمب بد بو شدم. برای سینمای سفر قندهار مهمل باف که سینما خالی بشه! اما تا چندین روز خودم شدم خرچسونه!
وقتی به گذشته فکر می کنم تحقیقاتی خسته کننده و به درد نخور و تنها اوجش همینها بودند که نوشتم!
به نظرم فقط سواد آموزی کافیه و کودکان بقیه اش را خود کشف می کنند. متاسفانه سیستم اینجا مدرسه اجباریه و من همدست کودک که از ماه اقلن یکهفته مریض بنویسد:) عوضش به شغل مورد علاقه اش می پردازد که آموختن زبان است. و نقاشی و تفنن. نمی دانم چرا کارگران خواهان مدرسه همگانی شدند؟ شاید چون کودکان را از کارخانه بیرون نگهدارند اما متاسفانه مدرسه بدتر شده است از کارخانه...
در مورد کامنت با اسم زن، من راستش اگر پی نبرم زیاد گیر نمی دهم. می دانم کلیک می کنند اماهنوز کامنت نمی گذارند. برای همین بطور خصوصی فیدبک می گیرم که گاهی هم راهنمایی و برخن بعضی پُستها جمعی است. یا تشویق برای پرداختن به موضوعی خاص. نمی دانم میان جمع زنان سیاسی بوده ای؟ بهترین سالهای عمر من همین بود. از کتاب منشا خانواده تا چگونه کودک تشویق شود بروی لگن بنشیند! از تئوری مائویستی شلاق/هویح تا آنارشیستی "بلاخره خودش یکروزی" میشینه رو لگن! هیچکدام جواب نداد. حتی چند باری خودم روی لگن غزای حاجت. معجزه وقتی اتفاق افتاد که عروسک محبوب برای نشستن مورد تشویق واقع شد!
آنجا بود که بلاخره دریافتم حسادت مثل محبت کارساز است!
از آن پس غذاها دیگر نه در سطل آشغال بلکه هر کوفتی می پختم خورده میشد!
محبت مستقیم نه بلکه به دیگری! رام کردن از نوع تخصصی!
برای همین هم فکر می کنم عاطفه سختترین زنجیر بپای زن است...نه وابستگی مالی.
برای بسیاری از انسانها از دست دادن آن ، آنقدر دردناک است که جلوی حرکت رهایی بخش را می گیرد. بسیاری از زنان فقط به دلیل رفاه برنمی گردند. عاطفه دست و پایشان را بسته...
پس از نتایج این آزمایش تمام تلاشم را کردم کودک زیاد آلوده نشود تا روزی بپرد!
البته عوام اینهمه را سنگدلی معنا گذاری کردند! اما "سنگدلی" به نظرم بهتر است تا غل و زنجیر عاطفی و "پرورش گوسپند!"
نوشتی: بعضی وقتها درس میدادم، رایگان. میان آنها، یکی جالب بود، سرقت مسلحانه کرده بود، میخواستند آماده اش کنند که وارد جامعه عادی شود.
:)
اون تو ناف جامعه بود، قرار بود سیبزمینی بشه!
چند وقت پیش از یک پناهجو آموختم چگونه گوشی که باطری خالی کرده رابا اسکناس و بدون برق شارژ کنم!
هنوز نمی دانم دلیل شارژ را، اما احتیاج، مادر اختراع است وقتی کیلومترها در راهی و پریز برق هم نیست.
از این سارق بهتر درس روی آب ماندن در اعماق باید گرفت! بهترین کمک به این بچه ها دوره های علیه خشونت است، بقیه اش بیهوده است!
البته در کلاس دوم بحث سختی بود در دفاع از کودکی که با یک مگنت و نخ بهش از صندوق کلیسا سکه بیرون می آورد.اینکه چرا اول به کلیسا باید اهدا کرد تا آنها کمک مادی را مدیریت کنند و اینطوری مستقیم کمک به دست محتاجش می رسه!
استدلالی که پایه اخلاق اینروزها را می لرزاند...
کماکان کودک دزد را به کودک کار/گدا ترجیح می دهم. علاقه من البته به "مادون طبقه" ساده و شفاف بودن قیامهای حاشیه است. که صنفی ولی بشدت سیاسی است. برای همین هم برایم فرقی نمی کند شلاق زدن کارگر یا جوان آفتابه دزد "ارازل" . تا زمانی که سیستم بر مدار دزدی می چرخد تقزیبن همگی این جوانان حتی بسیار صادقتراند از دزدان حرفه ای پورشه سوار!
همین ترامپ خودمان که مالیات هم نداده می گه از خلا قانونی استفاده کرده! راست می گوید، کافی است قانون را خوب بدانی یا استفاده از وکلا، دزدی در روز روشن بجای منفی بلکه هوش و زیرکی "پرزیدنت" را میرساند! او را چگونه باید به جامعه ی "عادی" بازگرداند!
نوشتم "دوره های علیه خشونت" هم بی فایده است، باید سیستم را درست کرد و یا بنیادهای بد آنرا بیرون انداخت، ولی فکر کنم در طول راه نابود شد.
خشونت مثل دزدی هست، جزئی از سیستمه و تحمیل میشه. غیر خشونت، آخر میشه مثل کار گاندی و یا لوتر کینگ، موفقیت محدود دارد. مخالف خشونتم اما آنرا مطلقا رد نمی کنم. اگر پیشنهاد کنم، حتما خودم را در صف اول قرار میدم، وگرنه پیشنهاد نمی کنم. دوست ندارم بگم رژیم سرنگون کنید تا ما بیائیم و بنام پرولتاریا حکومت کنیم. سیستم خرابه و سیستم باید بره.
نوشتی:
ابتدا باید خود را از بند عاطفه رها کنیم. عاطفه جای عشق را گرفته و همه از نوعی رام شدگی زجر می کشیم. درب قفس خود را باز کنیم مردم یاد می گیرند. یاد هم نگرفتند، گور باباشون، اقلن خودمان که حالش را می بریم؟
با باز کردن درب قفس صد درصد موافقم اما متوجه شده ام که زنها دفاعی اند و از مرد ها می ترسند و سرزنششان اصلا نمی کنم. زیاد فرق عشق و عاطفه را نمی فهمم. با خودم اینطور معامله کردم که عاطفه بدون عقل و عقل بدون عاطفه، هم بیماری هست و هم مضر. یک توازنی بین این دو را در پیش می گیرم. هر کدام به آن یکی اخطارهای خوبی میدهد.
پیمان که نیست، پشت سرش حرف بزنم که خیلی بده، امیدورام ببخشه، نوشته:
سرمایه داری پیرامونی در ایران حکم میکنه که دیکتاتوری برقرار بمونه
در این دیدگاه عقل بر انسان حاکمیت مطلق دارد. "حکم" بیرون از واقعیت زیستی آدم فرض شده. جمله اساسا مارکسیستی هست و دقیقا به همین علت از مارکسیسم دوری کردم. بنظر من فقط مردمی که شستشوی مغزی می شوند ناآگاه هستند و نمیدانند چکار میکنند و حکمی از بیرون بر آنها عمل میکند و بنظر یک عده می اید که جامعه خودبخود و بدون اراده تغییر پیدا میکند. شستشوی مغزی عامدانه و با برنامه است، برای همین "حکم" سرمایه داری بسیار واقعی، انسانی و زنده و ملموس و کار آدمهاست. اگر میگفت سرمایه داران پیرامونی، به قسمت "پیرامونی" اش کاری ندارم، برایم مشکلی نبود - با مستقل کردن قانون "طبیعت" در شناخت اسان در حال فاصله گرفتنم. صاحبان اقتدار، سرمایه دار، مرد های ضد زن و نژاد پرستان هم عاشق می شوند و هم اگر عاطفه با عشق فرق دارد و عشق نوعی از آن نیست، عاطفه دارند، اما محدود به محیط خودشان و در چهارچوب اقتداری که دارند. البته مریض روانی در هر رده از جامعه وجود دارد. گفتم "انسانی"، منظورم "موجود" در جامعه ما است نه دوست داشتنی. میتوان جامعه حیوانی ای دید که در درون آن نفرت و سلطه و تسلط وجود ندارد. مثلا اسب ها. جامعه اسب ها، جامعه اسبی، جامعه ای است که در آن خشونت و تسلط وجود ندارد و اسبی است. منظورم از انسانی، موجود در جامعه انسان است، نه دارای عشق و عاطفه و عقل یا درست و منطقی و دوست داشتنی.
زیاد فرق عشق و عاطفه را نمی فهمم.
رزا: عاطفه وقتی است که بچه و مادر یا پدر، زن/شوهر ... را حمایت می کنی. عشق اما انتخاب است و بیشتر رهایی از آنهایی که بدلیل وابستگی عاطفی/ ژنتیکی بهشون جوری گره خورده ای!
عشق تمام وابستگی ها را نفی می کند. وقتی که کودک می پرد و لب بروی لبهایی می گذارد که گاهی عاطفه آن را نفی می کند.
گاهی عشق تو را می کشاند به روژاوا:)
مکانی بیگانه اما یکجوری هم آشنا!
مکان عشق سمت راست مغز! مکان عاطفه/عقل سمت چپ.
عشق در هر دو مکان/جنون:)
رزا،
مثالاهایت در چهارچوب روابط خانوادگی است، جز مورد رژوا. در این چهارچوب مرد سالاری می نی من اقتدار است. در مورد رژوا، تعریف ات از عشق در حقیقت به معنای "درک علمی" باید باشد تا وابستگی ها نفی بشوند. از دور فایده ندارد. با تعریف خودت، قاعدتا با بودن واقعی در میان زنان رژوا،همراه با فرزندت ، میتوانی عشق را انتخاب کنی. کار من ساده تر ست، عشق و عاطفه را جدا نمی کنم، میگویم اگر معقول باشد، با آن رابطه خوب و بد برقرار میکنم. در برخورد به بد، عشق و عاطفه را بکار نمی برم. نقطه عکس عشق اگر نفرت باشد و نقطه عکس عاطفه، بی تفاوتی، نمی گویم نفرت آور است و یا بی تفاوتم، میگویم احساس خوبی نمیدهد، احساس بد دارم. این با مبارزه با نفرت در تطابق است. در مبارزه با تعصب ناشی از محیط محدود خانواده و یا قبیله و یا کشور هم در تطابق است، که تو میگویی عاطفه است. بدینجت با خودم در آرامش قرار میگیرم. فکر میکنم کماکان در چهارچوب مدرن هستم نه پسامدرن.
خانواده مردسالاری است اما فقط محدود به آن نیست و بدتر از آن است. در خانواده، زنها هم ستم میکنند، مثل سلسله مراتب سایر اشکال اقتدار، فقط مرد معمولا در رأس هرم است، پادشاه. مثال ظلم زن در خانواده حاکمیت ملکه است. برای همین گفتم می نی مم آن مردسالاری است. بعضی وقتها که پادشاهی وجود ندارد، اقتدار توسط مادر ظلم میکند. در چهارچوب فکری من، اقتدار نه جنسیت دارد ونه ملیت و نژادو نه نوع مشخصی از استثمار است. اقتدار بیماری تطبیق پذیری هست و مرد سالاری از آن آمده.
با تعریف خودت، قاعدتا با بودن واقعی در میان زنان رژوا،همراه با فرزندت ، میتوانی عشق را انتخاب کنی.
رزا: چرا فقط تو رژاوا؟!
سلام،
چون رژاوا دور از دسترس است ،اما خانواده نه. با تعریف ات، اگر خودت را و کودک ات را به رژاوا نزدیک کنی، معیار "انتخاب" دخیل می شود، در غیر اینصورت، "انتخاب" به عنوان معیار واقعی بنظر نمی آید. این کارت مترادف می شود با درک علمی چون متکی به تجربیات ملموس است و "عشق" بندش به واقعیت قطع نیست. صد ها عکس و گزارش ضد نقیض کمکی نمی کند چون قضاوتهای همراه با پیش فرض و اندیشه های مجردند. آخر سر، برای عشق واقعی، عشق با تعریف خودت، باید هستی خودت را در واقعیت آن قرار دهی. حتی مثل زنان احزاب کمونیستی رفتن و سر زدن کافی نیست، باید در هستی آنها مدتی بمانی، مثل خیلی از محققین.
ایده ی خوبی است هستی در هستی...
ولی راستش سالهاست همه ی بندهای عاطفی بریده شده و تنها یک بند کت و کلفت مانده!
کودک چند سالی محتاجم است. اگر "بیمار" نبود با او پیش خواهرانم بودیم.
من هر روز حتی میدانم هوای آنجا چند درجه است. قلبم موزون با آنان می تپد. و گاهی از بردن آرزوی «دست بر شانه شان نهادن» در گور، غمگین می شوم.
برخی از رفقا رفته اند و در برگشت سمینار می گذارند.
برق نگاهشان پر امید است.
عشق کدام است؟
راه رفتن آموختن یا به کوه زدن؟
کاش بذری در آن کوهها کاشته بودم.
از قبیله ام دور افتاده، در غربت بویشان می کشم.
بهارشان نزدیک است
اینجا زمستان...
اما پیشنهاد من این است که به رژاوا نروی، صبور باش، از دستت کاری بر نمی آید. در همانجا که هستی، خوبی زیاد است، خودت میدانی. انقلاب برای زندگی است نه زندگی برای انقلاب، عکس آنچه که به ما در جوانی میگفتند و از مذهب به عاریت گرفته بودند. شاید اشتباه میکنم، من به انقلاب غیر انقلابیون معتقدم، انقلاب فقط آدمهای آگاه، نه شجاع و قهرمان - چیزی کاملا عکس فرهنگ اقتدار. آنها میخواهند قهرمان داشته باشیم تا با گرفتن آنها ما را مایوس کنند. ما قهرمانی نمی سازیم که مایوس شویم.
ارسال یک نظر