۱۶ دی، ۱۳۹۵

نفرت مارکسیسم حزبی از گورخوابان + یک روز برفی!

اگر کمکهای مالی انگلس به مارکس نبود
رزا: محسن حکیمی فعال کارگری غیر حزبی اینجا (فایل صوتی) در  مورد گورخوابان چیزی گفت.
بهرام خراسانی نیزکه مارکسیست است اینجا جواب نوشت. 

 نفرت بهرام خراسانی از گورخوابان پوشیده نیست. او ادعا دارد که اشرافیت کارگری با رهبری حزب تراز نوینش "مارکسیسم"، چاره ی درد ما است، در قرن 21!
بهرام خراسانی در اینکه مارکسیسم ربطی به مسئله ی گورخوابان ندارد (و برعکس) با فرزاد ( تروتسکیست) همدست است!
اینجا 
  خراسانی می نویسد:«مارکسیسم زنده یعنی اینکه با همین نیروهای مدرن و بخش تکنوکرات کارخانه ها پیوندی آشکار روزمره داشته باشیم، نه با واپس مانده ترین گروه های کارگری یا گورخوابها. ..
اما آیا این گورخوابها همان طبقه کارگر یا پرولتاریا هستند؟ آیا اینها به این دلیل گورخواب شده اند که "اکثریت مطلق جامعه مجبورند نیروی کار خود را به ثمن بخس بفروشند تا در ازای یک زندگیِ بخور و نمیر برای اقلیتی بس ناچیز ثروت بیکران تولید کنند"؟. آیا میتوان نشان داد که تک تک آدمهای این گروه در این یا آن سازمان اجتماعی کار بوده و استثمار شده اند؟ آیا اینها که بیشترشان معتادند، به دلیل استثمار معتاد شده اند؟ آیا اینها به راستی پرولتاریا هستند، یا لومپن پرولتاریا؟ آیا همه اینها از خانواده های کارگری بیرون آمده اند یا اینکه بورژوا زادگانی نیز در میان آنها هستند؟»
رزا: بهرام خراسانی افراد را به طبقه/ زیرطبقه تقسیم کرده و دیدگاه محسن حکیمی و بقیه را، دیدگاه «کارگران کارگاههای کوچک» میداند. دفاع از "لمپن پرولتاریا" (گورخوابان)؟ هرگز! به نظر بهرام خراسانی باید تفاوت گذاشت بین یکمشت معتاد و کارگر! او می پرسد که از کجا معلوم که بین گورخوابان بچه سرمایه دار معتاد نباشد؟ پس به زعم او اینها کارگر نیستند، هرگز هم کارگری نکرده اند!  خراسانی سَنگ رهبریت مارکسیسم و حکومت اشرافیت کارگری را به سینه میزند!  
سوال رزا از این "کُره خر": اگر کمکهای مالی انگلس به مارکس نبود،  آیا مارکس هم گورخوابی می کرد؟
آنارشی  صدای بی صدایان است: گور رژیم را کنده ایم، رهبریت مرده است! دفن شان کنیم!

اولین روز برفی
رزا: اولین جای پاها. بطرف استخر!  تمام خیابان سفید و از ماشینها خبری نیست. روی نیمکتها نوشتم.  رزا تو را دوست دارد!  می پرسد : چرا هیچوقت نمی خندی؟ می خندم!
قلب من درد  دارد. یاد برف بازی اعدامیان اهل سنت  افتاده ام.
صحنه‌هایی از برف بازی زندانیان اهل سنت اعدام شده درهواخوری زندان گوهردشت در حیاط زندان رجایی شهر در زمستان1994

بیا یک آدم برفی بسازیم.  دستان کوچکش را در برف مشت می کند. اشک از پشت عینک سیاه، مجالم نمی دهد.  طبیعت هم نمی تواند اینهمه سیاهی را بپوشاند.  دخترم از شوق اولین برف تند تند  می پرد، یکهو در برف می خوابد . کاش زمان متوقف می ماند.   در همان کودکی....
ترجمه می کنم: چرا نمی خواهید برگردید؟  پدرم از انتهاری مجنون شده است!  ترجمه ی انتهاری سخت است.   ترجمه ی این دوران سخت است.  دستان کوچکش را از زیر برف می گیرم. بیا برویم.  می پرسد: آیا آقای عابدی زنده است؟  کف دستم  هنوز از شلنگش گُر می گیرد. 
ماریا اینروزها در گورها فرزند  می زاید.  فرشته گان نئشه، برایش مواد می آورند تا فراموش کند پیغمبر ی  خواهد آمد که کودکی  را بگاید.  اینروزها برف هم نمی تواند  اینهمه سیاهی  را بپوشاند.  زنی لچکش را راست و ریست می کند.  کالاسکه را تندتر هل میدهد .  کردگار امروز زودتر به خانه می آید .
می پرسم کلاس چندمی؟  سوم! میپرسد: چند کلاس در کابل درس خوانده اید؟ می گوید  کارگری کردم!  دخترک از شرم پدرقرمز شده. می گویم: بهتر نیست که اعضای خانواده را جدا پرسش کنید؟  نگاهی به ساعتش می اندازد: وقت مشاوره که تمام شده!   برف از چاک چکمه جورابم را خیس کرده.   دستان پدر را در دستانم می گیرم. ببینید، اینجا امن است و خدایی نیست. جنازه ها را در ذهنتان به خاک بسپارید. بهار نزدیک است. طاقت بیاورید.  این قرص ها عوارض دارند.
دخترک  چشمش را به زمین دوخته.  زیر چانه اش را  می گیرم. صورتش را می بوسم.
 روزی تو ترجمه می کنی برای آنها که از مرزها گذشته اند.  باور نمی کنی؟  ببین من هم یکروزی تو بودم. ولی فرار کردم!   لبخندش  مثل گلهای یخ  بشارت بهار است.  ریشه ات را  در این خاک محکم کن.  می پرسد: اسمتان چیست؟
می گویم: زن!
فیلم  زیر ازیکسال مبارزه زنان  روژاوا
Panorama YPJ'ê 2016


مطالب دیگر:  اینجا



برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.
 مطلب زیر به آلمانی: انقلاب زنانه است
Die Revolution ist weiblich

فیلم خبری از تظاهرات 800 نفر برای آزادی زندانیان در اعتصاب غذا
راهپیمایی امروز پشتیبانی از آرش صادقی در تهران

Iran: Popular Support for Political Prisoner Arash Sadeghi in Front of Evin Prison

بامداد امروز، 13 دی 1395، صدها تن از ایرانیان در پشتیبانی از زندانی سیاسی، آرش صادقی، در برابر زندان اوین تهران راهپیمایی کردند.
آرش صادقی از 3 آبان امسال در اعتراض به بازداشت همسرش، گلرخ ابراهیمی ایرایی، و در پشتیبانی از حقوق زندانیان سیاسی ایرانی دست به اعتصاب غذا زده است و هم اکنون در آستانه ی مرگ قرار دارد.


برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.


داستانهای پنهانی در اطراف ما

 در روستاهائی رها شده در کوهستانها

یا زمینهای خالی در شهر در حال رشدند،
متحجر شده زیر پای ما از
 جوامعی که ما هیچ چیز از آنها نمیدانستیم،
در گوش ما نجوا میکنند که چیزها می توانند متفاوت باشند.
اما سیاستمداری که شما میشناسید  دارد به شما دروغ میگوید،
مدیری که شما را استخدام و اخراج میکند،
صاحبخونه ای که شما را از خانه بیرون میکند،
رئیس بانکی که صاحب خانه شماست،
استادی که مقالات شما را نمره میدهد،
پلیسی که خیابان شما را گز میکند،
خبرنگاری که شما را مطلع میگرداند،
دکتری که به شما دوا تجویز میکند،
شوهری که شما را میزند،
مادری که شما را تنبیه فیزیکی میکند،
سربازی که بخاطر شما آدم میکشد،
و مددکار اجتماعی ای که پرونده گذشته و آینده شما را درون پوشه ای در کابینه قرار میدهد،
همگی میپرسند
شما بدون ما چیکار خواهید کرد؟
آنارشی خواهد شد.
(در اینجا میبایست گفته شود: هرج و مرج-م)

برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.


Anonymous - Happy New Year 2017 - Anonymous New Year Message
در بالا شادباش ناشناسان و پیام آنان در کلیپ خبری 
در زیر خبر جانباختن دو آنارشیست (بریگاد بین الملل) رژاوا در آزادسازی شهر منیج از حکومت اسلامی داعش
Minbic şehidi Michael Israel: Enternasyonalizm sadece dışarıdan yardım etmek değil


Rojava - Teaser (FR/EN)
ROJAVA est le premier film de Matthieu Delmas, tourné au Kurdistan syrien et irakien pendant l'été 2016.
Infos & crowdfunding :
Le Groupuscule präsentiert
ROJAVA, le film
Let us give a voice to the men and women fighting ISIS. Let us take part in the first feature documentary filmed in Rojava.



برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.

اسلام به عنوان مجموعه ای از اعمال، چیزی بیش از حمله به غیرمسلمانان برای کسب اسرای زن به عنوان غنیمت، بازتوریع زنان اسیر و بردگان بین جنگجویان و تنظیم ازدواج های چندهمسری نبوده است.
بنابراین مسایل جنسی هرگز موضوعی حاشیه ای در احکام اسلامی نیست. این مذهب بیش از هر مذهب دیگری بدون قوانین تنظیم کننده زندگی جنسی و زناشویی قابل تصور نیست.
خواننده باید در ذهن داشته باشد که نتیجه فوق فقط درباره اسلام در طول زندگی محمد صادق است. البته بعد از تاسیس امپراتوری عرب، اسلام ابعاد بیشتری به خود می گیرد و پیچیده تر می شود. به هر حال، این نتیجه در تقابل با این ادعای فمینیست های مسلمان است که می گویند اسلام در طول زندگی محمد عدالت و آزادی برای زنان به ارمغان آورد یا حداقل وضعیت آنان را بهتر کرد. برعکس، با انکار فرشتگان مونث و توانایی شفاعت آنان، اسلام مقام جنس مونث را پایین آورد. حتی بدتر، وقتی محمد به مدینه رفت، برده داری و تسخیر زنان غیرمسلمان را به عنوان غنیمت مشروع ساخت.
یک استراتژی فمینیسم اسلامی برای دفاع از ادعاهای خود انکار دل بخواهی بخش های زن ستیز در منابع اسلامی است. چون آنها نمی توانند همین کار را با آیات قرآن انجام دهند، پس سعی می کنند که آنرا تفسیر دوباره کنند تا برای یک ذهن مدرن پذیرفتنی تر به نظر آیند. با وجود این، هر دو استراتژی ناکارآمد است. اگر زنان حق تفسیر متون مقدس را دارند پس افراطیون مسلمان هم این حق را دارند و مطمئن باشید که آنها بهتر می توانند این آیات را با منافع و علایق خود تطبیق دهند. علاوه بر این اگر چنین بخش عظیمی از منابع اسلامی غیرمعتبر باشد، پس اصلا اعتبار کل اسلام زیر سئوال می رود. بدون معتبر دانستن این منابع، مسلمانان اصلا نمی توانند بدانند که چگونه دعا کنندو  نماز بخوانند و مراسم مذهبی انجام دهند، چگونه ازدواج کنند و غیره. در حالیکه زنان مسلمان در مذهب شان کاملا وابسته به این منابع هستند، نمی توانند گزینشی بخش های نامطلوب را انکار کنند. اسلام کاملا بر انقیاد زنان استوارو بازتوزیع زنان به عنوان کنیز و اسیر استوار گشته است. حتی یکتاپرستی محتوای بیشتری از جز انکار فرشتگان مونث و قدرت شفاعتشان ندارد. این تحلیل تایید می کند که اهداف فمینیستی در تضاد با این مذهب قرار دارد. جهل و تجاهل هرگز به ما کمکی نمی کند. پس دست از تظاهر به این بردارید که اسلام مخالفتی با حقوق زنان ندارد!



تنها دلقک آلپو نیز در سوریه جانباخت
یادش گرامی

Er wurde grade mal 24 Jahre alt. Der Sozialarbeiter Anas al-Basha blieb in Aleppo, um den Kindern der bombardierten Stadt zu helfen. Als Clown von Aleppo hat er traumatisierte Kinder zum Lachen gebracht, gestern kam er bei einem Luftangriff ums Leben. Vor zwei Monaten hatte erst er seine Frau geheiratet. Welches Leid, in einer Stadt, wo Bomben Tag für Tag fallen und für Leid und Elend sorgen. Verletzte Kinder können nicht mehr versorgt werden, Mütter und Väter, die um ihre getöteten Kinder weinen und Kinder, die entweder ein Elternteil verloren haben oder sogar beide. Jeden Tag werden hier Gräueltaten verübt.
Der letzte Clown Aleppos … Anas al-Basha, mit ihm lachten die belagerten Kinder in Aleppo …
Er starb nun auch bei einem Bombardement … 29.11.2016″, steht auf der Facebook-Seite der syrischen

فیلم زیر در مورد حمله به بازار کریسمس برلین/آلمان با کامیون در 22 دسامبر ماه پیش است. گفته اند 13 نفر جان خود را در این حمله تروریستی داعش از دست داده اند اما بجز راننده ی کامیون که لهستانی بوده و تروریستی که او را کُشته و خود نیز در روز بعد در ایتالیا به قتل رسیده، از جسد و خون و زخمی این حادثه در بین مردم اصلن خبری نیست! 

Berlin Truck Attack Garbology - My Summary
  
Privat Detektiv untersucht Berliner Weihnachtsmarkt nach "LKW-Anschlag"
 سوالهای بودار خبرنگار از مسئولین در رابطه با حمله ی تروریستی برلین/آلمان
Ungereimtheiten bei Terroranschlag in Berlin: RT Deutsch hakt bei Regierungspressekonferenz nach

۲۳ نظر:

AntiPoMO گفت...

این یارو مارکسیست از نوع ایرانی اش است بیسواد الدنگ بزمجه هنوز نمیداند کار رابطه ی مستقیم با سیستم و سیاست دارد؟
هنوز نمیداند اگر سربازی نرویم کاری در کارخانه به ما نمیدهند؟
نمیداند اگر ستاره دار شویم یعنی سابقه دار شده ایم و مارا اگر داخل گونی و سربه نیست نکنند و شانس بیاوریم زنده بمانیم به کارگری هم نمیپذیرند؟
بیشعور هنوز نمیداند پرولتاریای مارکس محرومین بودند نه مفت خوران خارجه نشین سربازی رفته که برای ما تز مارکسیستی در میکنند؟
بیشرف تو چطور پاسپورت گرفتی از کشور خارج شدی مگر به جز خایه مالی و نوکری سیستم این امر میسر است؟
نفهم هنوز نمیداند مارکسیسم برای حل معضل بیکاری است نه طرد بیکارها؟

این یارو را نمیشناسم ولی با امثال اینها خیلی بحث کرده ام کثافت های کودن فاشیست زاده ای هستند که به مارکسیسم رنگ لعاب صنعتی و شیک و باکلاس میدهند، خیلی وقت است که اینهارا فقط فحش میدهم اینها حتی کشاورزان و روستایی هارا هم قبول ندارند چه برسد به گورخوابها و بیکارها

زنده باد دیکتاتوری رنجبران و محرومین و کارگران حقیقی برعلیه ضدگورخواب ها
گورخوابهایی که مارکسیست های کثیف ایرانی برای اولین بار است که اسمش را میشنوند کثافت هایی که چون اسم گورخواب هارا از راست ها و لیبرالها شنیدند هنگ کرده اند و به جای اینکه فکر کنند چرا مارکسیسمشان پایگاهی در ایران ندارد تا خودشان افشاگری میکردند، حالا لج کرده اند و به جای افشای این فاجعه، سرپوش میگذارند و گورخوابهارا طرد میکنند!!!
اینها همان هایی هستند که از مال کارتن خوابها در مقالات تخمیشان بالا میروند ولی چون خودشان تابحال کلمه گورخواب را نشنیده بودند و برای اولین بار سمت راست نظام اینهارا افشا کرد مجبورند اینبار به جای بالا رفتن، طردشان کنند.
مردک قلم به مزد بیگانه با درد و رنج محرومان برو گمشو ببین که چراااااااااااااااااا هیچ پایگاهی در نزد همان کارگران صنعتی و غیرلمپن پرولتاریا ندارید!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

"آیا میتوان نشان داد که تک تک آدمهای این گروه در این یا آن سازمان اجتماعی کار بوده و استثمار شده اند؟ آیا اینها که بیشترشان معتادند، به دلیل استثمار معتاد شده اند؟ آیا اینها به راستی پرولتاریا هستند، یا لومپن پرولتاریا؟ آیا همه اینها از خانواده های کارگری بیرون آمده اند یا اینکه بورژوا زادگانی نیز در میان آنها هستند؟"

ایا میتوان "نشان" داد که "تک تک" آدمهای این گروه...

با زبان بیزبانی میگوید مزدورم لیست و نشانی میخواهم تا مشخص کنمشان!

لمپن پرولتاریا هم شما مزدورانی هستید که برای تفتیش، تحریف میکنید و کلمه ی جدیدی به نام بورژوازاده ساخته اید.

صفا گفت...

تا آنجا که میدانم گورخوابها در تعریف مارکسیستی لمپن پرولتاریا هستند. مسئله این است که برخورد ما با گورخوابهای مارکس (لمپن پرولتاریا) چگونه باید باشد. جامعه اقتدارگرا گورخواب (لمپن پرولتاریا) بوجود می آورد، تکلیف ما با چنین جامعه ای چیست؟ دولت مارکسیستی لیبرال = سوسیال دموکرات، و یا مارکسیستی - استالینی؟

صفا گفت...

بهرام خراسانی از دو نوع مارکسیسم میگوید یکی مارکسیسم مرده است و دیگری مارکسیسم خودش که هست مارکسیسم زنده. او در مقاله اش مارکسیسم زنده را چنین تعریف میکند:

"مارکسیسم زنده یعنی اینکه با همین نیروهای مدرن و بخش تکنوکرات کارخانه ها پیوندی آشکار روزمره داشته باشیم، نه با واپس مانده ترین گروه های کارگری یا گورخوابها."

چرا چنین چیزی میگوید، عقلش را از دست داده است؟ خیر. این خوانشی از ماتریالیسم تاریخی مارکس است، این کنه مارکسیسم حزبی، به عبارت دیگر، سوسیالیسم دولتی است. از اینرو، بهرام خراسانی در اصل و اساس از مارکسیسم تخطی نکرده است، چون مارکسیسم تفاسیر گوناگون از مارکس است. او نه تنها خیالاتی نیست بلکه افکارش در عینیات وجود داشت و دارد: در کمپ چپ، ریاست لنین و بعد استالین، در کمپ راست، احزاب مارکسیستی در پارلمانها.

Rosa گفت...

ممنون رفقا
من راستش رد پای اندیشه ی خراسانی را در بسیاری از متن های مارکسیستی می بینم و تهوع بر انگیز است. آنها پدیده ی اعتیاد و فقر را ذاتی میدانند و نه نتیجه ی سیستم موجود. هنوز صحبت از کارگر زاده و بورژوا زاده می کنند!
در حالی که پایگاه طبقاتی با تولد تعیین نمیشه. رفقای آنارشی در تمام گروههای کمک رسانی هستند ولی مارکسی های اینجا کروات زده هر روز به سیستم خدمت می کنند و اغلب ریاست سندیکاها را دارند. از خود یکدرصدی ها تهوع انگیز تر هستند بدلیل تحمیق مردم و ایجاد نفرت.در شورش جوانان در لندن که فروشگاهها را غارت کردند آنان پشت سیستم را گرفتند که جوانان ارازل و اوباش بودند. این متن های سورناک، اشعار تخمی هم که بخش چپ در مورد گورخوابها نوشته اند را فقط حمایت الکی باید گفت.
همانطور که دولت سوسیالیستی به سیبری فرستاد و هیتلر به کوره آدمسوزی، آنان نیز همین برنامه را اجرا خواهند کرد و البته به اسم سوسیالیسم!
تا همین الان نیز جوانان پانک را ارازل می دانند و ما را سنگ پران به بانک ها.
فقط یک نظر به قیافه های اتوکشیده شان کافی است بردگی شان را به سیستم دید. تمام میکروفونها را هم اشغال کرده اند مورد ایرانی تریبونی را نمی شناسم که دست اینها نباشد در خارج.
انگلهای سیستم.
مثل شپش از خون مردم می مکندو ته مانده ی سفره ی پورژوازی را می خورند.
برای آنان حتی خود انسان گورخواب مهم نیست. در سوسیالیسم آنان کار اجباری و مداوا وجود ندارد.
هر کس که کار می کند، حق زندگی دارد_ از سرودشان در اول ماه مه!
مرگ بر بردگی
و کار
....

صفا گفت...

مرسی رزا،

مارکسیستهای حزبی، چه لنینی و چه پارلمانتاریست و راست، فقط گورخوابها و یا لمپن پرولتاریا را تحقیر نمی کنن، من و تو را هم تحقیر میکنن.

من و تو جز خرده بورژوا ها هستیم و آنها پرولتاریای صنعت کار و پیشرفته اند، هر چند صنعت خیلی از ما از لحاظ تکنیکی از آنها، از لحاظ علمی و فنی، پیشرفته تر است. وقتی می بینند که من و تو هم کارگر هستیم و مزد بگیریم، یا به ما میگویند که افکار خرده بورژوا داریم و یا میگویند که جز قشر اشرافیت طبقه کارگریم. بدبختی آنها در این است که کاستی ها و شکستهای نظری و عملی خود را به گردن اقشار دیگر طبقه کارگر می اندازند. آخرش، این رقبای دیگر بورژوا نیستند که آنها را شکست داده اند، ما خرده بورژواها و از قشر اشرافیت طبقه کارگر و لمپن ها هستیم که به طبقه و در واقع به رئسای حزبی پشت کرده ایم.

اگر تحقیر نکنند نمیتوانند روابط سلسله مراتبی حزبی اکثرا مردانه درست کنند، روابطی که در آن نخبگان "تئوری" (باید گفت فرضیات شکست خورده نه تئوری) در راس هستند و در تخت سلطنت "علم" (بگو شبه علم) نشسته اند و رده های بالا بر رده های پائین تر، به ترتیب، مثل سایر سازمانها و نهادهای اقتدارگرایانه، و امروزه عمدتا بورژوا، بر هم دیکتاتوری میکنند. گله آنها از ما آنارشیستها این است که دیکتاتوری سلسله مراتبی حزبی را نمی پذیریم.

Rosa گفت...

صفا جان
در سیستم موجود تنها برای بردگان "کار" موجود است. اغلب بیکاران و زندانیان سیستم را بنگریم نه از "ضریب هوشی" پایین برخوردارند و نه بیکار یا ارازل. آمار خودشان از زندانهای بخصوص امریکا، بسیاری جزو هوشمندان هستند. شخصن به ضریب هوشی که خود ایجاد سلسله مراتبی جدید است باور ندارم.
من خود دانشمند حوزه ی مغز و محقق هستم. در بالاترین رتبه ی سلسله مراتب سیستم.بدلیل بیکاری اجباری در سیستم نمی توانم کار بیابم. "رفقای" مارکسیست من شب و روز به بیگاری برای سیستم مشغولند و از نظر آنان چون من آنارشی هستم، نمی خواهم کار کنم!
آنان هیچکدام بجز کارگری و حمالی برای سیستم هیچ هنری نمی دانند. از امکان فراگیری حرفه ای یا کسب دانش استفاده نکرده و هنرشان پول ساختن است. در جلسات اغلب حضور دارند. تیپ های سوسیال دمکرات... آنان بدلیل خر کاری برای سیستم خود را پرولتاریا دانسته و امثال من/ما را خرده بورژوا و فرزندانشان را جوانان بیکار و ارازل و اوباش!
آنان همواره به خود بدلیل "کار داشتن" مدال هم می دهند. آنان "کارگر" زاده اند و در صدد قدرت گیری در سلسله مراتب. همه ی قدرت به دست کارگران!
هر کس که کار میکند، حق زندگی دارد؟!
آنارشی برنامه ای برای آینده نیست. آنارشی یعنی از همکنون آزادی و یا ایجاد شرایط علیه کار از خود بیگانه...
اگر مبنا برای داشتن امکانات را بمانند آنان کار بگذاریم، یعنی سوسیالیسم و یعنی هر کس به اندازه ی کار و نه بر حسب نیاز، بیشتر از دو سوم جامعه حق زیستن ندارند و تنها بردگان سیستم برای بقیه تعیین تکلیف خواهند کرد. آنان که امروز به هر خفتی تن می دهند.
آنارشی ایده ی رهایی انسان است و نه فقط آنانی که ارزش اضافی تولید می کنند.
من از کار زیاد گاهی وقت رسیدن به امورات خود را ندارم. هیچ گونه ارزش اضافی خرید/فروشی از کار من تولید نمی شود و هیچ گونه دادو ستدی یا کار با دستمزد و در برابر دریافت پول. کار من و امثال رفقای آنارشی اصولن در سیستم پرداخت شدنی نیست. رفقایی که در مترو ها غذا پخش می کنند و در کلکتیوها کار می کنند و یا مثل من در خیریه ترجمه یا کمک به پناهجویان و یا مدارس...
برای آنان فقط محدود به کسانی کمک می کنند که رای میدهند (حزبی-سندیکایی) در مورد طیف سوسیال دمکرات. و طیف رادیکالش تنها به پناهجویانی که در اکسیونها فعال شرکت می کنند!
از نظر آنان کار ما نیکی کردن و در دجله انداختن و مادر ترزا است!
بقیه وقتشان را پول میسازند و آنارشی ما به نظرشان احمقانه و بی فایده و تولیدی نیست. (پرودکتیو نیست) برای آنها تنها انسانی کمک می شود که حق رای داشته باشد و فعال در اکسیونهای اینها تا نبردبام صعودشان در سیستم کنونی باشند.
تهوع بر انگیزند چون نوع ارزش گذاری آنان بروی انسان و زندگی دقیقن با سیستم ارزشی سیستم کنونی همخوانی دارد.
حق زندگی فقط برای انسانی که سرمایه سیاسی برای آنان ایجاد میکنند تا آنان در جلوی تظاهرات پناهجویان بدرخشند و رهبری بلامنازعه طبقه و همواره بلندگوی صدای بی صدایان را دودستی همان صفوف اول داشته باشند.

Rosa گفت...


آنارشی اما بدست دادن بلندگوها به بیصدایان است. کمک به بی صدایان تا باز شان انسانی خود را بیابند و با خرد جمعی راه رهایی شان را بسازند.
همدلی/همبستگی و کمک متقابل.
نه حذف و ایجاد سلسله مراتب جدید حتی در "طبقه ی رهایی بخش" پرولتاریا. بحث های کاذب که آیا لمپن پرولتاریا/خرده بورژوا و...
از نظر من شخصن یک تار موی پرفسور "بورژوا زاده" من می ارزد به صدها پرولتاریا ی برده که صبح زود بلند می شود برای 8 ساعت کار بردگی. زنش را گاییده و فرزندانش را سرکوفت زده، نان خور دستان پینه بسته اش. و عقده ی استثمارش را در خانه بر سر دیگران خالی کرده.
سیستم خواهد ماند اگر "طبقه" بردگی یکدرصدی ها را کند. در خانه سلسله مراتب سیستم را بازتولید کند...
بقای سیستم بدلیل اکثریتی است که خود تن به بردگی داده. ته بدلیل اقلیتی بمانند ما که آزادیم. و تن به کار از خود بیگانه نمی دهیم و یا جوانان بیکار و "ارازل..."
زندگی تکرار نخواهد شد. فقط یکبار است.
انسانها باید بتوانند آنجور که دوست دارند زندگی شان را بگذرانند. و باید جامعه ای داشت که اگر جوانی فقط بخواهد بخورد/بخوابد/ حشیش بکشد/سکس کند/کار نکند/ شعر بگوید/مسافرت برود با یک کوله پشتی بروی دوشش هم بتواند.
در همچنین جامعه ای و برای ایجاد آن، من حاضرم بمانند اکنون در 24 ساعت حتی 48 ساعت فعالیت و کار کنم. تا دخترکم بتواند رها باشد خوش باشد و من نیز از یکساعت شستن توالت مدرسه بدون پول و بدون از خود بیگانگی زندگی کنم.
آنارشی یعنی ایجاد امکان برای اتفاق عشق است.
عشق در آزادی میسر است.
آزادی با کار اجباری و بردگی در تناقض است.
اینک هر آنچه می گذرد عاطفه و دادوستد است. خانواده و زنجیرهای روابط قومی/خویشی...
کار و استثمار بقیه چون از استثمار دیگری نانشان را می خورند. "سگ شدن" زن، چون امکان و اجازه ی اعتلا نداشته و بردگی کودکانی که بدون عشق و بر طبق عادت و بدلیل تجاوز به این دنیا پرتاب شده اند.
این جهان بردگی باید سرنگون شود و بجای عاطفه (پدر/مادر/فرزند...) تمامی و خصوصی ترین مناسبات باید بر طبق عشق بازنوشته شود.
میروم دستان زنی را بفشارم تا برای زنده ماندن برای دوستی ، برای زنده ماندن هدفی بیابد.
پشت سرم خیلی از سوسیالیستها که با انرژی از گاییدن و تحقیر دیگری، خود را برای 8 ساعت استثمار آماده می کنند.
و زیر لب سرود : آنکس که کار می کند، حق زندگی دارد می خوانند....
بردگانی که تنها ارزشی که تولید می کنند "ارزش اضافی" است!
مرگ بر کار!
زنده باد زندگی:)

Rosa گفت...

باهوش‌تر از رئیست نباش!
نسیم روشنایی

https://www.radiozamaneh.com/316982

تیزهوش بودن همیشه به عنوان نقطه قوت عمل نمی‌کند به ویژه اگر شاغل یا در جست‌وجوی کار باشید. برخی کارفرمایان به استخدام افرادی مبادرت می‌کنند که بدون چون و چرا وظایف کاری را بپذیرند و به همان شیوه‌ای که به آنان در آغاز آموزش داده می‌شود کار را انجام دهند. مخالفت با انجام کارها به شیوه معمول، خلاقیت و انتقاد کردن گاهی اوقات به این قیمت تمام می‌شود که با کارفرما بحث کنید و شاید بحث‌تان بالا بگیرد و کارتان را از دست بدهید.


براساس یافته‌های پژوهشی که موسسه استعدادهای درخشان بزرگسالان (IHBV) بر روی افراد بیکار تیزهوش در هلند انجام داده است، احتمالا حدود یک‌سوم افراد تیزهوش و باهوش بیکارند. تعریف دقیق تیزهوش چندان ساده نیست اما این موسسه تحقیقی معیار افراد تیزهوش را افرادی که ضریب هوشی‌ بالای ۱۳۰ دارند در نظر گرفته است.
داشتن مهارت بیش از حد و بی‌حوصله شدن

برخی از افراد به علت داشتن مهارت‌های بسیار برای یک شغل به دشواری می‌توانند کار مناسبی پیدا کنند. برخی از کارفرماها نیز از اینکه چنین کارمندانی را به کارگمارند تمایلی نشان نمی‌دهند زیرا می‌ترسند کارمند توانا و کارآمدشان سریع حوصله‌اش سربرود و دنبال کار تازه‌ای باشد.

در پژوهش (IHBV) که ۱۷۴ بیکار تیزهوش در آن شرکت داشتند، شرکت‌کنندگان «تیزهوشی» را عاملی مهم در بیکار شدن و بیکار ماندن‌شان دانسته‌اند. طبق این پژوهش یکی از دلایلی که افراد تیزهوش شغل‌شان را از دست می‌دهند این است که سریع‌تر از دیگران حوصله‌شان از انجام وظایف تعریف شده سر می‌رود.
گران بودن

اگرچه همیشه افراد تیزهوش باتجربه و تحصیلات بالا نیستند. افراد با هوش متوسط نیز قادرند به درجات بالای تحصیلی برسند. به هر روی، فردی که تحصیلات بالا و تجربه بسیاری دارد در نگاه بسیاری از کارفرمایان کارمند گرانی است. زیرا او هم دستمزد بیشتری طلب می‌کند و هم از نظر قانونی حق دارد دستمزد بالاتری درخواست کند. در شرایط اقتصادی موجود که بسیاری از کارفرماها به جست‌وجوی کارگران و کارمندان ارزان قیمت در بازار کار هستند، استخدام افرادی که حقوق بیشتری می‌طلبند به نفع کارفرما نیست.
....

Rosa گفت...

آنارشی خشمگین در بخش نهانی اینترنت
:)
با تشکر مخصوص از عزیزی نازنین
با عشق
و با همبستگی

https://proxy1.zn.kindlyfire.me/165kWKb9MiDmwL1GirpbkPqBZZmV4ZvhN6/



Rosa گفت...

یکی از صد تا هم نیستند و با این‌همه هستند

و معلوم نیست چرا اغلب‌شان اسپانیایی

انگار که در اسپانیا فهمیده نمی‌شوند

آنارشیست‌ها



همه‌چیز بر سرشان آمده

سیلی‌ها و سنگ‌پاره‌ها

چنان سخت داد کشیده‌اند

که هنوز هم می‌توانند داد بکشند

دل‌هاشان در پیش

و رؤیاهاشان در میان

و روح‌شان یکسره سوده‌ از

ایده‌های ناباب



یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

اغلب‌شان بچه‌هایی زاده از هیچ یا از بس ناچیز

که هرگز دیده نمی‌شوند مگر وقتی که از آن‌ها می‌ترسند

آنارشیست‌ها



صد و ده بار مرده‌اند

به خاطر هیچ‌ و به خاطر چه؟

با عشق در مُشت

که بر میز می‌کوبد یا بر هیچ

با حالتی سمج

که خون‌ریزی راه می‌اندازد

چنان سخت کوبیده‌اند

که هنوز هم می‌توانند بکوبند



یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

و اگر پای لگد و تیپا به میان آید

فراموش نکنید که به خیابان می‌ریزند

آنارشیست‌ها



پرچمی سیاه دارند

نیم‌افراشته بر فرازِ امید

و ملانکولی

تا با خود داشته باشند

چاقوهایی برای بریدنِ

نان و دوستی

و سلاح‌هایی زنگ‌زده

برای فراموش نکردن



یکی از صد تا هم نیستند و بااین‌همه هستند

و بازو به بازوی هم حلقه کرده اند

شادان، و ازهمین رو همیشه ایستاده‌اند

آنارشیست‌ها

http://www.behrouzsafdari.com/?p=1729

صفا گفت...

ممنون رزا،

استثمار نیروی کار مولد ثروت و قدرت برای حاکمین است و هیچ کس بدون کارمزدی نمیتواند بقا پیدا کند مگر اینکه بتواند سرمایه دار بشود که ایتهم کار ساده ای نیست. کار مزدی داشتن ننگ نیست، وقتی ننگ است که مزد بگیر به خودش افنخار کند، یعنی به بردگی اش. مدتهای زیادی است که پی بردم که از رئیس نباید باهوش تر بود و کلا باید در سر کار تا حدی که داشتن کار بخطر نیافتد تنبل بود. برده های سیاه پوست جنوب آمریکا، جز عده قلیلی، عمدا تنبلی میکردند و این اربابان سفید پوست را زجر میداد.

سر کار رقابت وجود دارد. منهم همیشه از رقابت با همکارانم فرار کردم و این رفتار ها را تقبیح کرده ام، کار احمقانه ای است. الکی و فقط با کتاب خونی آنارشیست-کمونیست نشده ام. اصلا باهوش نیستم و نمی خواهم که باشم.

رقابت در میان کمونیستها را مارکسیستها مد کردن. بگذار مارکسیتها برای رسیدن به ریاست حزبشان رقابت کنند، همه شان فکر می کنند که یه پا لنین اند و آرزوی لنین بودن در سر می پرورانند.

Rosa گفت...

سلام صفا جان
من هم تمام عمر بیگاری کردم. اما «یا باستا»
دیگر بس است!
اواخر عمرم آنگونه که می خواهم زندگی می کنم!
کار در برابر خدمات! کودک بهترین مدرسه میرود با کار من. بیش از این خود را برای دریافت کالا/خدمات نخواهم فروخت. سیستم آنقدر اضافه تولید دارد اینجایی که من هستم، که می توان زنده ماند. اینگونه زمان می ماند برای تفکر. و پاشنه ی آشیل سیستم،انسانهایی است که برای کسب کالا، بردگی نمی کنند و یا بدلیل انتقال سرمایه و تولید به آنطرف آبها، بیکار اجباری.جنبش بیکاری عاقبت راهش را برای انهدام سیستم کنونی خواهد یافت.آنانی که در اول ماه مه ها حضور ندارند. آنان هیچ نمی خواهند(نه برای دستمزد بیشتر، چانه میزنند و نه قانون کار بهتر). آنان کلکتیوهای تعمیر مجانی ساخته اند در برابر هدیه. کلکتیوهای کشاورزی که ازدیاد تولید را مجانی پخش و پزشکانی که از راس هرم به پایین آمده و در بیماستانهای ورشکسته یونان مجانی معالجه می کنند. جنبش کمک متقابل وجود دارد و اگرچه در نطفه بود اما متولد شده.... ما درخواستی از سیستم نداریم. می خواهیم نباشد! ما در کنار زامبی هایی که هر زمستان، لباس نو می کنند، دست دوم پخش می کنیم. تولید بس است و تا کره ی ماه را بافته ایم. بجای زیر خاک کردن اینهمه به اسم زباله، آن را تعمیر کرده و استفاده می کنیم. زمین را دیگر نمیتوان دوشید. پستانش بدون شیر است!
باید بتوان از زباله هایی که داریم استفاده کرد تا جلوی تولید در کارخانه ها را گرفت (کشور چین) تا انسان در آنطرف آبها ، از شدت استثمار حتی روزی 18 ساعت، خودکشی نشود. کالاهای جدید را بهتر است تحریم کنیم. تولید بس است. برای زنده ماندن نسل بشر بروی این کره ی خاکی، باید تجدید نظر کنیم. ما با اجناس دست چندم و بدون ماشین و لباس نو نیز می توانیم زنده بمانیم!
باید ارزشهای جدید را وارد فرهنگمان کنیم. کالاهای استفاده شده از حیوانات را تحریم کنیم. در فرهنگ ما باید بررسی کنیم که کار کودکان در کجا اتفاق می افتد و انحصارات بدنام را بایکوت کنیم. بدنام ها را استفاده نکنیم. تجملات و الماس از افریقا...
باید بتوانیم همزمان بیگاری خود را به اسم کار به حداقل برسانیم.
انسان قرن بیستم باشیم با فرهنگ نوین.
اولین قدم بیرون کردن تلویزیونها است.
که فکر را از بمباران کالا، آزاد می کند.
من آن دستانی را دوست می دارم که دوچرخه ام را هر روز از مرگ نجات میدهد و نه آن آدم را که وعده ی خرید ماشین می دهد. می خواهم از کسی فرزند بزایم که گُل اهدایی اش را خود کاشته و نه بزرگترین دسته گل اینترنتی...
فهم اینهمه برای بسیاری سخت است چون اینهمه معمول و ما در اقلیت...
جهان ما اما زندگی و جهان آنان مُرده! سکس در برابر موبایل و کودک در برابر تامین زندگی...عشق برای آنان معامله است...
زندگی شان مکیدن زندگی دیگران...
دیشب کودک داستان «ممو» را برایم خواند. از مردان خاکستری خواند که از وقت زندگی و زمان صرفه جویی شده ی دیگران زنده اند. چیزی شبیه بانک که از پول ذخیره ی دیگران. اینک بجای پول زمان.
وقت گفتگو اصولن زمان از دست داده نیست. بازدید بیمار و یا قدم زدن و یا محبت و یا خواندن و یا دوستی... اینهمه زندگی است که میتوان آن را در پای چرخ تولید تباه کرد و کالا خرید و یا بجای آن کالا های موجود را باز مورد استفاده قرار داد و یک چند ساعتی خود را از فروش نیروی کار رهانید، تا مغز نفسی بکشد و در آزادی تخیل کند!
باید بتوان بندهایی که ما را به سیستم بردگی وابسته کرده است را بتدریج باز کرد تا عاقبت رها شد.
نیازهای کاذب را یافت و در خود کُشت. شاد بود بدون رفتن به خرید و آوردن کالایی جدید...
ابراز عشق کرد بدون سینه ریز!
زیبا بود بدون شیک!
تغییر جهان همیشه با تغییر ارزشها شروع می شود...


پ.ن: بخشی از مطلب به خاطراتی قدیمی ربط دارد که فردی از من پرسید چرا پدر همیشه غایب فرزندم را دوست دارم! و من گفتم: چون مبارز بود/است! من همواره از فکر آزادی او از بند عاطفه ی پدری و زندگی آزادش، دلشادم.
عشق نیز همواره بهترین ها برای دیگری را خواهان است.
نفرت اما در معامله و بخصوص وقتی کسی ضرر دیده!
برای آنان که در گُه زندگیشان دست و پا زده و ارتزاق می کنند، اینهمه غیر قابل فهم است!
برای آنان عشق تنها کلمه ای بدون معنی خواهد ماند...

صفا گفت...

ممنون رزا، به نظر می رسد که هر نوع مبارزه و مقاومت علیه ارتجاع مفید است بشرطی که خودش اقتدارگرا نباشد. آدمها در شرایط متفاوتی قرار دارند و بدینجهت تفاوت در انواع مقاومت و مبارزه شکل میگیرد. مثلا مبارزه و مقاومت علیه زورگویی مذهبی در ایران،بشرطی که با هدف اقتدار صورت نگیرد، در جهت پرورش جامعه آنارشیستی، کمونیستی و فمنیستی است، اعمال مرتجعین حاکم نشان میدهد که اینرا خوب میدانند.

Rosa گفت...

اين مرغ من هستم
سلام. آيا تابحال چيكن برگر با پنجاه درصد تخفيف خورده ايد؟ براى من ذره ذره از آن نان و مرغى كه از گلو پايين ميرود غم انگيز و ناراحت كننده است. چيكن برگر با پنجاه درصد تخفيف چيزى است كه به كارگران فروشگاه ها تعلق ميگيرد اگر در آن فروشگاه كار كنند. يعنى شما ديگر لازم نيست پول دستمزد درست كردن آن غذا را بدهيد، زيرا كه خودتان آن را درست مىكنيد، اما بايد پول مواد مصرف شده را بدهيد، يعنى ارزش كارى كه شما انجام ميدهيد برابر است با صد گرم مرغ يخ زده ى كارخانه اى به اضافه دو لايه نان، هيچ گرم كاهو و مقدارى سس. صبح ها در پمپ بنزان به عنوان صبحانه چيكن برگر براى خودم درست مىكنم و مىخورم. وقتى بر سر فريزر مىرم تا آن تكه مرغ را بردارم و براى خودم غذا درست كنم، آن لحظه كه تكه مرغ يخ زده كه هشتاد و هشت درصدش مرغ نيست و معلوم نيست چيست را در دست دارم به آن فكر مىكنم كه اين مرغ من هستم. با اين تفاوت كه مرغ كارى نبايد بكند، فقط كافى است در فر قرار بگيرد و پخته شود، اگر كه از قبل از يخ زده شدن پخته نشده باشد. نمىدانم، شايد دارم مقدارى زيادش مىكنم. شايد بايد از اين مزايا خوشحال باشم، خوشحال از اينكه بابت يك چيكن برگر بايد نصف آن چيز كه ديگران مىپردازند بپردازمند. اما چيكن برگر چيزى نيست كه حتى دوستش بدارم، صرفاً تنها انتخابى است كه در زندگى ام دارم. اين حتى شايد غم انگيز تر باشد. اين كه فقط چيكن برگر بتوانيد بخوريد. حال بياييد براى من بگوييد كه چيكن برگر مگر چهاش است. اما من اهميت نمىدهم شما چه بگوييد. حتى اگر بياييد و بگوييد خوردن يك عدد چيكن برگر در هفته باعث ميشود هيچوقت نميريد. واقعاً برايم مهم نخواهد بود و ذره اى از اين نفرت به اين چيكن برگر صاحب مرده كاسته نخواهد شد.
عجيب است. كه تمام فكرم اين است. تمام آنچه در اين دنيا به آن فكر مىكنم. چيكن برگر با پنجاه درصد تخفيف در روز يك شنبه ى يك زمستان سرد و كيرى، ساعت شش و بيست دقيقه در يك پمپ بنزين. خوردن آن چيكن برگر تنها تغييرى است كه من ميتوانم در اين جهان ايجاد كنم. راستش توقعى هم ندارم كه بخواهم «تغييرى» در اين جهان ايجاد كنم. زيرا هيچ چيز براى عرضه هم حتى ندارم. فقط مىخواهم جايگاهم را برايتان بگويم. ارزش انسانى ام را. يا به قول معروف ارزشى كه كاپيتاليسم رويم گذاشته است :)))))))))).
راستش را بخواهيد حتى ناراضى هم نيستم، هيچ چيز نيستم، فقط هستم، حتى هست هم نيستم :))))) چه مىگويم؟ بهتر است شايد قطعه شعرى بسرايم تا وصف حال مارا شرحى دهد، تا درين بحران مارا جلايى دهد =))
نمىدانم، نمىدانم، حتى اين افكار ارزش به زبان آوردن را هم ندارند كه بخواهم با كسى درميان بگذارمشان. براى همين است كه دوباره اينجا چيزى مىنويسم، در زمانى كه ميتوانيد يك عكس از چيكن برگرتان در اينستاگرام بگذاريد و خوشحالى كنيد. حتى براى چيكن برگرتان اموجى هم هست در چند رنگ مختلف. يعنى حتى لازم نيست زير عكستان چيزى بنويسيد. عجيب است كه اين ها را من مىگويم، زيرا من دارم درسِ خر كردن مردم از راه تصوير و متن را مىخوانم. درس دروغ گويى به آدم هايى كه مىدانند دارى دروغ مىگويى اما اهميتى نمىدهند و دست آخر حرفت را باور هم مىكنند. زيرا كه همه مان خسته شده ايم از بس ورزش نكرده ايم :))))))))))
اميدوارم رئيس پمپ بنزين در دوربين هاى مداربسته ببيند كه من همش سرم در موبايل ام است تا من را اخراج كند. اما حتى او هم اهميتى نمىدهد. هيچ كس ديگر اهميتى به هيچ چيز نمىدهد، اما با اين حال همه ناراحت هستند. در صورتى كه در فايت كلاب نشان مىداد كه اگر ديگر اهميت ندهيد خوشحال خواهيد شد. شايد هم برداشتِ صدمن يه غازىِ ناب محمدىِ خودم باشد اين پيام.
مشكل چيكن برگر با پنجاه درصد تخفيف اين است كه شما حتى وقت خوردنش را هم نداريد. زيرا كه وسطش بايد به الكلى هايى كه ساعت هفت صبح مىآيند و برايت داستان هايى سرهم مىكنند تا مشروبشان را بخرند مشروب بفروشانى. اما نمىدانند كه هيچ داستانى نبايد براى من تعريف كنن، نمىدانند وظيفه ى من اين است كه به آن ها چيز بفروشانم. حتى اگر صد بار هم بى آيند و مشروب بخرند. هيچ چيز را نبايد به من توضيح دهند، تا وقتى كه به اندازه كافى پول همراهشان باشد.
يعنى از آن پنجاه درصدى كه كمتر بابت آن چيكن برگر مىدهيد، بيست درصد اش براى زمانى است كه نداريد براى خوردنش صرف كنيد و سى درصد ارزش كارى تان. يعنى اگر بخواهيم يك حساب همينجورى بكنيم، ارزش من در اين جهان تقريباً برابر است با گذر زمان. حال ممكن است شما بگوييد زمان با ارزش ترين چيز تر اين هستى است، اما گه نخوريد.
زمستان من را ناراحت مىكند، و من نمىدانم چرا، شايد به اين خاطر است كه وقتى بيران مىروى سرد است؟ :))))))))))))))))))))))))) نمىدانم، بد است ديگر، شما هم كه براى هر چيزى دليل مىخواهيد. يك بار هم نشده بگوييد چشم.
http://35652.blogspot.co.id/2016/01/blog-post_30.html

صفا گفت...

با اینکه جوانه روحیه خسته ای داره، حوصله اش از دنیا سر رفته. من هم وقتی جوان بودم در وضع او بودم اما روحیه داشتم و با اینکه آشغال میخوردم و حالا کار دستم داده، همش بفکر این بودم که چطوری با صرفه جوئی برای خودم وقت تولید کنم تا نوعی که ارتجاع میخواد زندگی نکنم و کاری که ارتجاع میخواد را نکنم. فکر میکنم که موفق بودم و دستاوردهای زیادی علیه آنها، لااقل در حد خودم، داشته ام. با مجموعه ای از کار های شغلی سخت، کار گروهی، خانه داری و بچه داری، مطالعه، میتینگ و تظاهرات تونستم بقا پیدا کنم و کارم را پیش ببرم و البته معلوم نیست فردا چطور باشه، اما فکر کنم مثل چامسکی تا آن اخر با روحیه خواهم بود. نمی بینید که عصبی شده اند و همشون دارند برای جنگ آماده می شوند و دیوانه ها را یکی بعد از دیگری پاسبان برده های مزدی میکنند؟ تعداد زیادی از پاهاشون قطع شده است، می دانند و می بینند که از لحاظ تاریخی ورشکست شده اند، دیگه تظاهر کردن به علم و منطق و فلسه فریب نمیده و ماهیت مافیائی و گانگستری آنها رو شده و باید به هر چه کثافت در درونشان هست روی بیاورند. شاید واقعا هم آخر کار همشونه، البته مهم نیست که هست یا نه، مهم اینکه که ما دنبال آخر کار اونهائیم. دیروز دولتهای مارکسیستی فرو ریخت و از دست سوسیالیسم دولتی و کمونیسم دروغین خلاص شدیم، آشکار است که حالا نوبت دولتهای دموکراتیک پلوتکراتها و مردم فریب است. بگذار همدیگر را پاره کنند، ما مثل گربه ها باید کمین کنیم و منظر فرصت بشینیم، گول نخوریم، وارد دعواهای آنها نشویم و هر آشوبی را انقلاب فرض نکنیم، هر چند خوبه که با احتیاط در مقاومتها شرکت کنیم و با استثمار شده ها و سرکوب شده ها باشیم. اگر تشکیلات ندارید و تشکیلات درست و حسابی پیدا نمی شه، دنبال آن نگردید، تکی هم برای مدتی یک تشکیلات هستید، ولی تغییر جو فرصتهای طلائی برای خود بودن و انسان بودن و با هم بودن فراهم خواهد کرد. جو جهان رو به ارتجاع پیش میره، ولی مقاومتی عظیم علیه آن در حال شکل گیری است، احتمالا دوره ای سیاه خواهیم داشت که سپری خواهد شد. کلید سلامت ذهن هم مبارزه با ارتجاع است و هم در هر سطحی از زندگی لذت بردن. انقلاب و زندگی با هم فرق ندارند، سالم زندگی کردن راه انقلاب را روشن میکند چون علیه آلودگی هائی ست که ارتجاع بوجود می آورد. آنها میخواهند عقده ای بشویم، افسرده بشویم، به همدیگر بپریم. باید راه عکس آنرا رفت. از کسانیکه که راه برگشت ندارند دوری کنید، شاید روزی برگردند ولی از مزاحمتشان دور باشید، میلیونها آنارشیست-کمونیست-فمنیست وجود دارد که با روحیه است و خود را به ارتجاع روزمرگی نفروخته.

صفا گفت...

ارتجاع چیه؟ خیلی چیزها، اینطور فرض کنیم: مجموعه ای از شرایط و عقایدی که موجب میشود سهم ما در تعیین سرنوشت زندگی اجتماعی امان به دیگران سپرده شود و در نتیجه دیگران برای وضعیت زندگی ما تصمیم بگیرند. خروج از وضع ارتجاعی، آزادی است. ارتجاع اساسا روحیه اقتدارطلبی در جامعه است چون چنین روحیه ای همیشه بدون استثنا ساقط کننده فعالیت آزاد و آگاهانه شخص و یا اشخاص دیگر است. برای همین، فمنیسم و آنارشیسم و کمونیسم به عقل جور در می آید.

صفا گفت...

وجود سلسله مراتب در احزاب، احزاب را ارتجاعی میکند چون نافی حق تعیین سرنوشت اجتماعی توده هاست . هر نوع حزب و تشکلی سلسله مراتبی، چه در دولت و چه در اپوزیسیون، ارتجاعی است. بجای کوشش در بوجود آوردن احزاب، باید بدنبال بوجود آوردن تشکلات خودگردان بود.

Rosa گفت...

مارکسیسم برای حل معضل بیکاری است نه طرد بیکارها؟

رزا: جمله بالا از آنتی در همان اولین کامنت من را به خود مشغول کرده. اینکه در ابتدای انقلاب اکتبر با ایده های جدید مثل شیرخوارگاهها یا آشپزخانه های عمومی، خواستند که کارهای خسته کننده ی خانگی را عمومی کنند. متاسفانه با آوردن کارفرماها و طرح نپ دوباره جامعه بازگشت به مناسبات ارتجاعی گذشته کرد و زنان در دوره ی استالین دیگر هم ماشین جوجه کشی شدند و بدون حق سقط جنین و هم کار خانگی و تازه کار اجباری در کارخانه ها و در کالخوزها و سر زمین کشاورزی اضافه شد. در خانه های جمعی آتونوم و آنارشی البته کار خانگی و خسته کننده چرخشی/نوبتی انجام میشه و هر کس هم برطبق شانسش بیرون کار می گیره به صندوق خانه بر حسب در آمدش کمک می کنه و مثل خانوار بزرگ. به نظرم تقسیم کار اصولن باید از دل توافقهای جمعی بوجود بیاید و نه از بالا و بوروکراتیک.
آنارشی قرار نیست به همه کار بده. قراره همه را بیکار کنه! یعنی مرحله ای کار کردن رسمی را از میان بردارد. از ابتدا هم جنبش کارگری خواهان کم شدن ساعت کار بود و نه اضافه شدن دستمزد. یعنی بتوان با روزی 8 ساعت کار، حداقل زندگی را داشت. حال در چین سه ماه تابستان را هم کودکان مدرسه مجبورند برای دورههای کارآموزی یا بهانه های دیگر در تولید اجتماعی کار کنند، تا مجانی مدرسه بروند. یا میدان سرخ را جارو کنند در مسکو تا بیکار نباشند. در شوروی همه کار داشتند. اما کار اجباری بود و از بالا سازماندهی شده. و از خود بیگانه تا حداقل رفاه را داشته باشند. سرمایه داری غیر دولتی اما موج بیکاری و لی بخشی که کار دارد و نسبتن خوب زندگی میکند

Rosa گفت...

برای همین الان همه درخواست «کار» دارند و نه کم شدن ساعت کار!
من کار مونتاژ یکنواخت زیاد کردم. فکر میکنم که بخش بزرگی را میتوان اتوماتیک کرد و اصولن تولید را به حداقل رساند و روی کشاورزی بیشتر نیرو گذاشت. از تولید تکنیکی اصولن کم کرد. کشاورزی سنتی و ارگانیک را زیاد کرد. تا هم مشکل بیکاری کم بشه و هم زباله تولید نشه و از تولیدات تا کنونی بازاستفاده بشه و روی تعمیر وسایل کار بشه. وسایلی که اکنون تولید میشه را نمی توان تعمیر کرد چون مثلن کامپیوترت خراب بشه هزینه تعمیر بالاتر است تا یک دستگاه جدید بخری. یا تعمیر کفش و بقیه... چون سیستم روی فروش هر چه بیشتر کالا زوم کرده. یعنی استفاده مواد خام که برای فوق تولید کالا بکار میره. و اینطوری چون مواد خام زمین نامحدود نیست، بزودی ما خود در زباله تولیدات غرق میشویم و میان زباله زندگی خواهیم کرد. همه هم ترجیحن دنبال کار و اضافه کاری هستند برای دستمزد بیشتر تا بتوانند کالای بیشتری بخرند. جالبه که کم کم اغلب زنان که از بخش تولید به کنار گذاشته شده اند، تعمیرات چی خوبی از آب در آمده اند! چون پول خرید وسایل جدید نیست و نیاز باعث میشه که خود دست و آستین بالا بزنند. و جدن تعمیر از تولید مونتاژ لذتبخش تر است!
مارکسیسم سازماندهی و یا بازسازماندهی کار فهمیده میشه. ولی آنارشی دگرگونی کار. بازتجدید تقسیم کار و کم کردن کار اجباری اجتماعی برای ایجاد وقت و زمان برای کار خلاق و شادی بخش.مثل ساخت مجانی یک آلاچیق در مدرسه. یا بیل زدن زمین کشاورزی و کارهای جالبی که برای کشاورز خسته کننده و برای کارمند جالب و ورزش محسوب میشه و یا برعکسش.
اصولن انسان مخالف بیکاری نبوده هرگز بلکه در صدد کم کردن ساعت کار اجباری و تا بتواند کار اختیاری و مورد علاقه اش را انجام دهد. برای من رسیدن به بیکاری مطلق. یعنی رهایی از کار اجباری اجتماعی. یا حداقل کردن آن. و ارزشگذاری دوباره بروی کارهای بدون مزد. مثل کلکتیوهای زندگی که بردن کودکان به استخر و بازسازی زندگی وقتی کار به حساب نمی آید چون ارزش اضافی تولید نمی کند (کار خانگی) و غیر جنسیتی کردن کار. عوض کردن مادر با خاله و عموها که در کمونها انجام میشه و یا در مُدل خانوارهای بزرگتر که خود من در آن بزرگ شدم و اصلن حتی چند سالی پدر و مادرم نبودند و جمعی (گله ای) بودیم.
در مورد تاخت و تاز جدید ارتجاع
من هم احساسم همین است. ابرهای تیره ای در حرکتند که باید منتظر سیل شد و اگر پیشاپیش کانالهایی نکنیم برای منحرف کردن مسیرش، بسیاری را با خود خواهد برد. مهم تدبیر قبل از واقعه است. زنده ماندن برای خرابکاری. جهت دادن جریان سیل و کم کردن هزینه و قربانی. اگرنه جلوی آن را نمی توان گرفت. بحران سیستم عمیق است و با آوردن هیتلر هم و میلیتاریزه کردن زندگی هم نمی توانند بمانند. رودروی آنان بخشی بزرگ از بیکاران قرار دارند که بخوبی با کارکرد سیستم آشنا و می توانیم ضربات مُهلکی از داخل خود سیستم به آن وارد کنیم.
نباید از فروریختن "نظم" بترسیم. من شخصن فکر می کنم خیلی ها اگر فعال نباشند، اما در مقابل ما نیز نیستند. منتظر توده نباید بود. آنان معتاد کالاها شده اند. هدف نابودی تولید کاذب باید باشد. قطع هروئین!

Rosa گفت...

چرا؟
چون آدمها به دو گروه تقسیم شده اند مصرف کننده/فروشنده
برای مصرف کننده قیمت اهمیت دارد. تولید ارزان (چین). اهمیتی ندارد ارزان بودن به قیمت نابودی انسان تمام شده. مصرف کننده فقط قیمت را می بیند. کالاها بوی خون می دهند و مصرف کننده شامه ای ندارد.تولید کننده نیز مجبور به تولید است و چون خود معتاد هروئین (کالای تولیدی).
چرخه ای معیوب که باید چوب لای چرخش گذاشت!
انتظاری از تولید کنندگان هروئین/ کالا نیست. آنان حتی خود درجه ی اعتیاد بالاتری دارند بدلیل کیفیت نامرغوب!
اغلب چماق بدست با سازماندهی سندیکایی حامی نظم موجود «تولید کنندگان». آنان که محل کار دارند، هروئینشان می رسد.
میان ما سرنگونی طلبها! بخشی در تقلا برای ورود به چرخه و ایجاد امکان مصرف برای همه و گسترده تر کردن(سوسیال دمکراسی). پذیرش افراد بیشتری به صف تولید کنندگان (مصرف کنندگان).
بخشی هم امثال من که به تصادف روزگار از حوزه مصرف دور افتاده و ترک اعتیاد اجباری!
غیر مصرف کننده! ضد مصرف! ضد تولید! که علاقه ای به بازجذب به سیستم را ندارد.
من شخصن می توانم در کنار جامعه ی معتادین به کالا زندگی کنم و جزایر امن نیز موجود است. اما اگر فرصتی برای نابودی سیکل معیوبش داشته باشم نیز ترجیحن کار را یکسره کردن انرژی کمتری می گیرد تا هر روزه توضیح بد بودن خرید «کالای با خون دیگران» تولید شده به جماعت!
بقول پرفسوری دوست داشتنی «گاوها به پودر پروتئین همنوعانشان معتاد شده اند! کاه و یونجه دیگر بهشان مزه نمی دهد!»
حکایت "طبقه کارگر" است. برای دستمزد بیشتر می جنگد. برای پایین آمدن قیمتها و بالا رفتن سطح زندگی...مصرف
سیستم نان و بازی را در اختیار دارد. بخشی را با پودر پروتئین بخشی دیگر پروار کرده. بهشان فاشو کارگر "سفید پوست" هم می گویند. اما عجیب است که همه شان هم سفید نیستند. آیا آنان نا آگاهانه به هم طبقه ای های خود خیانت می کنند؟
نه! آنان برای حق مصرف خود مبارزه می کنند. یونجه به مذاغشان نمی آید و به پودر پروتئین سیستم معتاد. متاسفانه ما اکنون با آنان مواجه هستیم. آنان پیگیر ترین حامی سیستم و نظم کنونی می باشند. بخوبی آگاهند که باید بیشتر بخواهند اما در مبارزه برای مطالباتشان خط قرمز را رد نکنند. از میان ما کسی توهمی به کارگر بودن آنان ندارد. آنان تولید کننده هستند. در اکثریتند. بخوبی در احزاب و سندیکاها متشکل و بشدت راسیست و ضد انسان.
و بار دیگر ما نه با خود سران سیستم بلکه رباتهای مصرف کننده آنان طرف هستیم!
ترسناک این است که بسیار شبیه ما هستند و با زبان "طبقه" حرف می زنند. اما مثل ما یونجه خور نیستند. شکمشان بر آمده و بدون ماشین اینطرف/آنطرف نمی کشند. خیلی در تئوری وارد اما وقت عمل ...شناسایی شان سخت نیست. مُشکل رد شدن از آنان است چرا که دقیقن میان ما و یکدرصدی ها قرار دارند.

Rosa گفت...

زندگی پس از کار/ نینا پاور، جو لیتلر و بریگاد بی‌ثبات‌کاران

http://mindmotor.biz/Mind/?p=4228#more-4228

صفا گفت...

سلام رزا، در ایدئولوژی آلمانی و در دستنوشته های اولیه اش، مارکس فقط به کار داوطلبانه اعتقاد دارد و معتقد است که در جامعه کمونیستی کار دیگر کار نیست. مارکسیستهای اوایل قرن بیستم اصلا از وجود دستنوشتهای اولیه مارکس بی خیر بودند. درک مارکسیتهای "شرق" با دیدگاه مارکس به کار متفاوت است. خیلی از مارکسیستها تا همین اواخر اصلا از مقوله "بیگانگی کار" مارکس بی خبر بودند. تازگی ها همان مارکسیستهای حزبی بی اطلاع، طوطی وار حرف از بیگانگی کار میزنند ولی نمیتوانند در سیستم دگماتیکی خود جایش بدهند، اگر جابش بدهند، در تناقض می افتند.