رزا: دیروز رفیقی نوشت:
عشق واقعی یک توهم است؛ احتمالا منظورت یک علاقه همه گستر باشد.
رزا: من
همینجا توضیح بدهم که اغلب افراد بدلیل داروهای شادی آور که در رابطه با کنترل مکانیزم
زرتونین مغز داده می شود اصولن توانایی عاشق شدن را هرگز نخواهند داد و چون عشق در
سیستم کنونی سودآور نیست!
ربط عشق
با دوپامین است و کماکان مکانیزم آن مشخص نیست. داروهای شادی آور در واقع انسانها
را تبدیل به "خوک"های شاد کرده! برده های کار کُن سیستم!
عشق اما
وجود دارد و توهم هم نیست اگر قرص ها را دور ریخت و سیفون را کشید!
لینکهای
مفید اینجا
انسان شناس هلن فیشر موضوع دشواری را برگزیده - عشق - و تکامل، پایه
های زیست شیمی و اهمیت اجتماعی آن را توضیح می دهد. او با یک هشدار در مورد امکان
بروز مشکلات حاصل از سوء استفاده داروهای ضد افسردگی سخنرانی خود را پایان میدهد.
من و همکارانم آرت آرون و لوثی براون و دیگران، 37 نفر رو که دیوانهوار عاشق همدیگه بودن رو داخل اسکنر ام.آر.آی عملیاتی مغز گذاشتیم. 17 نفر از اونها از عشق خودشون راضی بودند، و 15 نفر دیگه دچار شکست عشقی شده بودند، و ما داریم آزمایش سوم خودمون رو شروع کنیم: مطالعه افرادی که بعد از گذشت 10 تا 25 سال از ازدواجشون ادعا میکنن که هنوز عاشق همدیگه هستن. بنابراین، این داستان کوتاه اون تحقیقه.
در جنگل های گواتمالا، در تیکال، معبدی وجود داره. این معبد توسط بزرگترین پادشاه خورشید، از بزرگترین شهر، از بزرگترین تمدن آمریکاییها، مایاها ساخته شده. اسمش جاسا چان کاویل بوده. او قامتی بلندتر از 6 فوت داشته. و تا 80 سالگی زندگی کرده، و زیر این مقبره در سال 720 بعد از میلاد مسیح به خاک سپرده شده. و کتیبه نویسان مایایی ادعا کردند که که او شدیدا عاشق همسرش بوده. بنابراین، به احترام همسرش معبدی روبروی معبد خودش ساخت. و هر سال در بهار و پاییز، دقیقا در زمان اعتدالین، خورشید از پشت معبدش طلوع می کنه، و معبد همسرش رو کاملا با سایه معبد خودش میپوشونه. و هنگامی که خورشید در بعد از ظهر از پشت معبد همسرش غروب میکنه، معبد خودش کاملا توسط سایه معبد همسرش پوشیده می شه. بعد از 1300 سال، این دو عاشق هنوز از آرامگاهشان همدیگر رو لمس می کنند و می بوسند.
دور تا دور دنیا مردم عاشق میشوند. برای عشق آواز می خوانند، برای عشق می رقصند، در مورد عشق شعر می سرایند و داستان می نویسند. در مورد عشق افسانه و اسطوره تعریف میکنند. برای عشق غصه می خورند، برای عشق زندگی می کنند، برای عشق می کشند، و برای عشق کشته میشوند. همان طور که والت ویتمن یک بار گفت، «اوه، من همه چیز را به خاطر تو به خطر می اندازم.» انسان شناسان شواهد عشق رو در 170 جامعه پیدا کردهاند. آنها هرگز توانسته اند جامعهای رو پیدا کنند که در اون عشق وجود نداشته باشه.
ولی عشق همیشه یک تجربه شاد نیست. در یک مطالعه در بین دانشجویان کالج، از اونها سوالات بسیاری در مورد عشق پرسیده شد، ولی دو تا از سوالها که بیشتر به چشمم اومد، این دوتا بودند، «آیا تا به حال شده کسی که خیلی دوستش داشتید شما رو رد کنه؟» و سوال دوم این بود، «آیا تا به حال شده کسی رو که خیلی شما رو دوست داشته رد کرده باشید؟» و تقریبا 95 درصد از آقایان و خانم ها جواب "بله" به هر دو سوال داده بودن. تقریبا هیچ کس جون سالم از عشق به در نمیبره.
خوب قبل از این که موضوع راجع به مغز رو شروع کنم، می خواهم چیزی رو براتون بخونم که به نظرم قدرتمندترین شعرعاشقانه روی زمینه. شعرهای عاشقانه دیگری هم وجود دارند، که البته به همین اندازه خوبن، ولی فکر نکنم که از این یکی بهتر باشن. اینو سال 1986 یه کاتاکوتل هندی ناشناس از آلاسکای جنوبی به یه تبلیغ کننده مذهبی گفته، و اینطوریه. من قبلا هیچوقت فرصت خوندنش رو نداشتم. "آتش با درد عشق تو از تن من می گذرد، درد با آتشهای عشق من به تو از وجودم می گذرد. درد عشق من برای تو، مثل جوششی در آستانه فوران است، که از آتش عشق من نسبت به تو استفاده میکند، چیزی را که به من گفتی به یاد دارم. به عشق تو نسبت به من فکر می کنم، با عشق تو نسبت به من از هم پاشیدم. درد و باز هم درد، با عشق من به کجا می روی؟ به من گفته بودند که تو از اینجا خواهی رفت. به من گفته بودند که تو مرا اینجا رها خواهی کرد. بدنم با اندوه بی حس است. چیزی را که گفتم یادت بماند، عشق من. خداحافظ، عشق من، خداحافظ." امیلی دیکنسون نوشته، «جدایی، همهی چیزیه که کافیه از جهنم بدونیم.» چند نفر در طول میلیونها سال تکامل انسانها از این موضوع رنج بردهاند؟ چند نفر در سرتاسر دنیا هم اکنون در حال رقص و شادی و خوشحالی هستند؟ عشق یکی از قویترین احساسات روی زمینه.
در نتیجه سالیان پیش تصمیم گرفتم که نگاهی به مغز بیندازم و این حس جنون آمیز رو مطالعه کنم. اولین بررسی ما راجع به آدمهایی که عاشق همدیگه بودند در سطح وسیعی در رسانهها مورد پوشش قرار گرفت، بنابراین خیلی کوتاه راجع بهش صحبت میکنم. ما در یک قسمت کوچک، نزدیک ریشه مغز که بهش ventral tegmental میگیم، فعالیتهایی پیدا کردیم. ما در بعضی از سلولها که بهشون سلولهای A 10 میگیم فعالیتهایی پیدا کردیم. سلولهایی که در واقع سازنده دوپامین که یه تحریک کننده طبیعیه هستند، و اون رو به خیلی از قسمت های مغز ترشح میکنن. در واقع این قسمت، VTA، قسمتی از سیستم پاداش دهی مغزه. اون در سطح خیلی پایینتری از پروسههای شناختی مغز عمل میکنه. و در سطحی پایینتر از احساسات. اون مربوط به قسمتیه که ما بهش هسته خزندگانی مغز میگیم، که مربوطه به نیاز و خواهش و تمنا، و انگیزه، به تمرکز و به میل داشتن. در واقع، دقیقا همون قسمت از مغز که ما اون فعالیت رو پیدا کردیم جاییه که وقتی کسی تحت هجوم کوکایین قرار میگیره، به فعالیت درمیاد.
ولی عشق خیلی بیشتر از نشئه کوکائینه -- حداقلش اینه که نشئه کوکائین از بین میره. عشق یه وسواس فکریه. عشق شما رو تسخیر خودش میکنه. و حس خود بودن رو از آدم میگیره. فرد عاشق نمیتونه جلوی خودش رو بگیره که راجع به یه نفر دیگه فکر نکنه. یه نفر توی مغزش جا خوش کرده. مثل یک شعر قرن هشتم ژاپنی که گفته، "آرزو و اشتیاق من زمانی برای توقف نداشت." عشق مهار نشدنیه. و وسواس فکری میتونه بدتر بشه وقتی کسی، از طرف عشقش رد بشه.
خب، حالا، لوثی براون و من، متخصصین مغز شناسی پروژه مون، داریم اطلاعات آدمایی رو بعد از رد شدن از طرفشون و جدایی، داخل ماشین اسکن گذاشتیم بررسی می کنیم. واقعا کار سختی هم بود، قراردادن این افراد داخل ماشین، بخاطر اینکه در وضعیت و حالت خیلی بدی قرار داشتن. (خنده حاضرین) بهرحال، ما یه سری فعالیت در سه قسمت مغز پیدا کردیم. ما فعالیتهایی رو در قسمتی از مغز، دقیقا همون قسمتی از مغز که به عشق شدید مربوط میشه پیدا کردیم. چه معاملهی بدی. میدونید، وقتی که جدایی بین دونفر پیش میاد، چیزی که فرد عاشق خیلی دوست داره انجام بده اینه که بتونه اون فرد موردنظر رو فراموش کنه، و بتونه به زندگیش ادامه بده، ولی نه، اتفاقا خیلی سختتر و بیشتر عاشقش خواهد شد. همونطور که ترنس شاعر، شاعر رومی گفته، گفته که، «هرچقدر که امیدم کمتر است، عشقم داغتر است.» و در واقع، ما الان میدونیم که چرا اینطوره. 2000 سال بعد از این شعر، ما میتونیم این رو توی مغز توضیح بدیم. که بخش پاداش دهی مغز برای خواهش و انگیزه و تمنا، برای تمرکز، فعالتر میشه وقتی که طرف نمیتونه چیزی رو که میخواد بدست بیاره. و در مورد مورد بحث ما، بزرگترین جایزه زندگی: که یک همسر و شریک مناسبه.
ما در قسمتهای دیگری از مغز هم فعالیتهایی پیدا کردیم-- در قسمتی از مغز که مربوطه به محاسبه کردن سود و ضرره. میدونید، طرف اونجا دراز کشیده، داره به عکسش نگاه میکنه، و داخل ماشین اسکنه، و داره با خودش سبک سنگین میکنه، که چه اشتباهی ازش سر زد که خراب شد. چطور و چه چیزی رو از دست داده؟ در واقع، لوثی و من یه جک راجع به این موضوع داریم. از نمایشنامه دیوید مامت، و توی این نمایشنامه دوتا کلاهبردار هست، و زنی که داره سر اون مرد کلاهبردار رو کلاه میزاره، و مرده به زن نگاه میکنه و میگه، "اوه، تو اسب بدی هستی، من روی تو شرط نمیبندم." و حقیقتا، همین قسمت از مغزه، مرکز هسته accumbens، که وقتی که طرف داره بردهها و باختههاش رو اندازه میگیره فعال میشه. همچنین این قسمت از مغز وقتی فعال میشه که کسی برای سود و زیانهای بزرگ میخواد ریسک بزرگی کنه.
و در نهایت، ما فعالیتهایی رو در قسمتی از مغز پیدا کردیم که به وابستگی شدید به فرد دیگری مربوطند. عجیب نیست که مردم در سرتاسر جهان ازش رنج میبرند و جنایتهای بر پایه احساسات خیلی زیاد اتفاق میافته. وقتی که کسی در عشق شکست میخوره، نه تنها در در عشق غرق میشه، بلکه حس وابستگی شدیدی نسبت به اون فرد پیدا میکنه. علاوه بر این، بخش پاداش دهی مغز هم داره کار خودش رو میکنه، و طرف انرژی و تمرکز خیلی شدیدی رو درون خودش حس میکنه، انگیزه خیلی شدید و میل به ریسک کردن همه چیز برای بدست آوردن بزرگترین جایزه زندگی.
خب، من از این آزمایش چه چیزی یاد گرفتم که دوست دارم به همه دنیا بگم؟ در درجه اول، من به این نتیجه رسیدم که عشق یک محرکه، یک محرک اولیه و ابتدایی برای جفت یابی. یه محرک جنسی نیست-- محرک جنسی طرف رو به سمت طیف مختلفی از شریکهای جنسی میکشونه. عشق باعث میشه طرف انرژی جفت یابیاش رو فقط روی یک نفر متمرکز کنه، حفظ کردن جفتیابی، و شروع به جفتگیری با این فرد مختص و منحصر بفرد. فکر میکنم از همه شعرهایی که راجع به عشق خوندم، اونی که همهشون رو خلاصه میکنه رو افلاطون بیشتر از 2200 سال پیش گفته. گفته، "خدای عشق در حالت نیاز زندگی میکنه. یک نیازه، یک انگیزه است. یک بی تعادلی پایدار است. مثل گرسنگی و تشنگی، و از بین بردنش تقریبا غیر ممکن." همچنین من به این نتیجه رسیدم که عشق یه نوعی از اعتیاده: یه اعتیاد کاملا عجیب و شگفتانگیز تا وقتی که اوضاع خوب پیش میره، و یه اعتیاد کاملا سهمگین و ناگوار وقتی که اوضاع خرابه و خوب پیش نمیره.
و حقیقتا، همه شاخصهای اعتیاد رو داره. کاملا روی طرفش تمرکز میکنه، بی وقفه بهش فکر میکنه، تمنا و خواهش نسبت بهش پیش میاد، و واقعیت تحریف میشه، و برای بدست آوردنش طرف حاضر میشه ریسکهای بزرگی کنه. و سه شاخصه اصلی اعتیاد رو داره. تاب و تحمل-- لازمه که بیشتر طرف رو ببینه، بیشتر و بیشتر-- و عقب نشینی، و دوباره در آخر عود کردن نیاز. دوستی دارم که به تازگی در حال فراموش کردن یه رابطه عشقی خیلی وحشتناکه، تقریبا هشت ماهه که از جداییشون گذشته، و داره کم کم حس بهتری پیدا میکنه. یه روز که داشته توی ماشینش رانندگی میکرده، یکدفعه از رادیوی ماشینش آهنگی رو میشنوه که اونو یاد عشقش میندازه. و نه تنها خواستن و تمنا یکدفعه به سراغش اومده، بلکه مجبور شده ماشین رو به کنار جاده بکشونه و گریه کنه. بنابراین، دوست دارم جامعه پزشکی حقوقی و حتی آکادمیک، سعی کنند متوجه بشن، که حقیقتا، عشق یکی از اعتیادآورترین موجودات روی زمینه.
همچنین دوست دارم به جهان بگم که حیوانات هم عاشق میشوند. هیچ حیوانی روی این سیاره وجود نداره که با هرکسی که پیش بیاد رابطه جنسی برقرار کنه. خیلی پیر، خیلی جوان، خیلی کثیف، خیلی احمق هم که باشند، این کار رو نمیکنن. مگر اینکه داخل یه قفس توی یه لابراتوار باشن -- و میدونید، اگر کسی همه عمرش رو توی یه جعبه کوچیک بگذرونه، روی این موضوع که با کی رابطه جنسی برقرار کنه زیاد سخت گیر نمیشه-- ولی من در میان صدها موجود بررسی کردم، و در همه جای دنیای وحش، حیوانها بر میگزینند. در واقع رفتارشناسان جانوران این قضیه رو میدونن. اونها در مورد رفتار برگزینددگی حیوانات بیشتر از هشت کلمه رو نام بردند: جماع انتخابی، انتخاب جفت، انتخاب همسر، انتخاب جنسی. و در واقع، سه مقاله آکادمیک هست که در اونها به این علاقه و جاذبه پرداختهاند، که ممکنه فقط برای یک ثانیه طول بکشه، ولی یک علاقه و کشش صریح و قطعیه، و همچنین دقیقا همون قسمت از مغز، قسمت سیستم پاداش دهی، یا مواد شیمیاییای که از طریق بخش پاداش دهی درگیر هستند. در واقع، من فکر میکنم جذب و علاقه حیوانات میتونه آنی و لحظهای باشه-- شما میتونید ببینید که یک فیل بصورت آنی و لحظهای میره بطرف یک فیل دیگه. و فکر میکنم که این در واقع بنیان و اساس چیزیه که بهش "عشق در نگاه اول" میگیم.
مردم معمولا از من میپرسند آیا چیزایی که راجع به عشق میدونم اون رو واسم بی مزه کرده؟ و من هم به سادگی جواب میدم، به سختی. یکی ممکنه تک تک مواد تشکیل دهنده یه کیک شکلاتی رو بدونه، و وقتی که نشسته و داره اون رو میخوره، همچنان میتونه ازش لذت ببره. و دقیقا من هم همون اشتباهاتی رو انجام میدم که دیگران هم میکنن، ولی اطلاعات من، درک و همدردی من رو برای زندگی انسانی خیلی عمیقتر کرده. در واقع، وقتی دارم توی نیویورک به کالسکههای بچهها نگاه میکنم، یک مقدار براشون متاسف میشم، و در واقع بعضی وقتا یک مقدار برای مرغی که توی ظرف شاممه متاسف میشم، وقتی که به پیچیدگی سیستم مغز فکر میکنم. جدیدترین تحقیق ما توسط همکارم، آرت آرون، بوجود اومده، که آدمهایی رو که میگن هنوز عاشق همدیگه هستند، و در یک رابطه طولانی مدت بودند رو داخل ام.آر.آی عملیاتی بزاریم. ما تا حالا پنج نفر رو داخل ماشین قرار دادیم، و حقیقتا، ما هم به همون نتیجه رسیدیم. اونها دروغ نمیگن. ناحیههای مغزیای که به عشق شدید مربوطاند، هنوز بعد از 25 سال فعال می شوند.
هنوز سوالات زیادی راجع به عشق میشه پرسید و پاسخ داد. سوالی که الان دارم روش کار میکنم، و فقط فقط میخوام خیلی کلی مطرحش کنم، اینه که چرا یه نفر عاشق شخص بخصوصی میشه، و عاشق یکی دیگه نمیشه؟ من هیچوقت این فکر به مغزم نمیرسید، ولی سایت match.com، که یک سایت قرار ملاقات گذاشتن اینترنتیه، سه سال فبل پیش من اومد و این سوال رو از من پرسید. و من بهشون گفتم، من نمیدونم. میدونم چه اتفاقی داخل مغز میافته، وقتی که کسی عاشق میشه، ولی نمیدونم چرا کسی عاشق یک نفر میشه، بجای اینکه عاشق دیگری بشه. بنابراین، من سه سال گذشته رو روی این موضوع گذروندم. و دلایل زیادی وجود داره که روانشناسها میتونن بگن، که چرا یکی عاشق یه نفر میشه، بجای اینکه عاشق یکی دیگه بشه. و ما گرایش داریم، عاشق کسی بشیم از نظر اجتماعی باهاش همسطح هستیم، و از نظر هوش همسطح هستیم، و از نظر زیبایی ظاهری و قیافه همسطح، و از نظر ازرشهای مذهبی همسطح. مطمئنا دوران کودکی نقش بازی میکنه ولی هیچکس نمیدونه چطوری. و تقریبا همه چیزایی که روانشناسها میدونن همینه. نه، اونها هیچوقت راه جور شدن دو نفر رو که با هم رابطه خوبی میسازند رو پیدا نکردند.
بنابراین، داره کم کم این به نظرم میاد که احتمالا پارامترهای بیولوژیکی آدما به سمت بعضی، بیشتر از بقیه میکشوندشون. و من یک پرسشنامه آماده کردم که ببینم تا چه حدی شخص پرسش شونده تستوسترون،دوپامین، استروژن و سرتنین انتشار میده. فکر میکنم ما انسانها چهار نوع تیپ و شخصیت رو از طریق تکامل بوجود آوردیم با توجه به نسبت مادههای شیمیایی بالا، در مغز . و روی سایت قرار ملاقاتی که ساختهام، که اسمش chemistry.com هست. یه سری سوالات رو پرسیدم که ببینم طرف تا چه حدی این مادههای شیمیایی رو از خودش بروز میده، و میبینم چه کسی، چه کسی رو برای عاشق شدن انتخاب میکنه. و 3.7 میلیون نفر در آمریکا این پرسشنامه رو پر کردند، و حدود 600,000 نفر از 33 کشور دیگه. من دارم اطلاعات رو کنار هم قرار میدم، و یه جورایی -- عشق ورزیدن همیشه جادویی و سحرانگیزه، ولی فکر میکنم که به فهم این مساله نزدیکتر خواهم شد که چرا وقتی کسی وارد یه اتاق میشه و همه آدمای اون اتاق هم درجه و هم زمینه همدیگه هستند، و از نظر هوش و زیبایی ظاهری با طرفی که وارد اتاق شده هم رده هستند، اون طرف به سمت همه اونها کشش نداره. من فکر میکنم بیولوژی درش موثره. فکر میکنم در چند سال آینده کارمون به جایی برسه که همه مکانیزمهای مغزی که باعث کشیده شدن ما نسبت به یکنفر بجای یک نفر دیگه میشه رو بفهمیم.
بنابراین، با این صحبتم رو تموم میکنم. اینها آدمهای مسنتر من هستند. فالکنر یکبار گفته، "گذشته نمرده است، حتی نگذشته است." حقیقتا، ما همراه خودمون کوله بار زیادی از گذشته رو توی مغزمون حمل میکنیم. و یه چیزی هست من رو به سمت تعقیب کردن برای فهمیدن ذات انسانی میکشونه، و این من رو یاد اون میندازه. دو زن رو در نظر بگیرید. زنها تعریف جداگانهای از صمیمیت نسبت به مردها دارن. زنها با هم از طریق صحبت کردن چهره به چهره خودمونی و صمیمی میشن. ما به سمت همدیگه میچرخیم، کاری رو میکنیم که ما بهش "خیره شدن محکم" میگیم و بعدش شروع به صحبت میکنیم. این راه صمیمی شدن توی زنهاست. فکر میکنم که این، در طول میلیونها سال در نگه داشتن بچه روبروی صورتش، گول زدنش، تنبیه و سرزنش کردنش، آموختن لغت و گفتار بهش بوجود اومده. مردها صمیمیت رو از طریق صحبت کردن از پهلو به پهلو با همدیگه بدست میارن، (خنده حاضرین) همینکه یکیشون سرش رو بالا میاره، اون یکی سرش رو برمیگردونه. (خنده حاضرین) فکر میکنم این در طول میلیونها سال ایستادن -- نشستن پشت بوتهها، و نگاه کردن جلوشون بصورت مستقیم، در حالیکه سعی میکنن که با سنگ بزنن توی سر بوفالو بوجود اومده. (خنده حاضرین) فکر میکنم در طول میلیونها سال مردها با دشمنانشون روبرو شدند، و با دوستانشون بصورت پهلو به پهلو نشستند. بنابراین جمله آخر من اینه که: عشق درون ماست. شدیدا توی مغزمون جاسازی شده. کار سخت ما اینه که همدیگه رو بفهمیم و درک کنیم.متشکرم
هلن فیشر به ما می گوید چرا عاشق می شویم، خیانت می کنیم
انسان شناس هلن فیشر موضوع دشواری را برگزیده - عشق - و تکامل، پایه
های زیست شیمی و اهمیت اجتماعی آن را توضیح می دهد. او با یک هشدار در مورد امکان
بروز مشکلات حاصل از سوء استفاده داروهای ضد افسردگی سخنرانی خود را پایان میدهد.
“عشق رمانتیک یک احساس نیست، یک محرک یا رانشگر است و در حقیقت فکر میکنم
بسیار قویتر از محرک جنسی است.”
مطالعات زیاد دیگری به همان نتایج دست یافتهاند: عشق در مقام یک
سامانهی انگیزش و پاداش در مغز عمل میکند، اگر عشق، پاداشدهی است، پس چه چیز
محرک ما است تا علیه آدمهایی که عاشق شان هستیم تقلب(خیانت) کنیم؟
فیشر میگوید، “مسئله این است که عشق رمانتیک تنها سامانهی مغزی نیست
که وقتی عاشق کسی میشویم فعال میشود. در واقع سه سامانهی مغزی مرتبط با عشق
وجود دارد.”
(۱)محرک جنسی(آمیزشی) وجود دارد، که مثل یک
“خارش عصبی غیرقابلتحمل” است و ما را وامیدارد در جستو جوی دامنهای از شرکای
جنسی باشیم که کمک میکنند ژنهایمان را منتقل کنیم. (۲)عشق
رمانتیک وجود دارد، که به ما کمک میکند بر حفظ انرژیمان روی یک شخص تمرکز کنیم.
و نهایتا (۳) یک وابستگی و تعلق وجود دارد که آرامش و امنیتی
است که ما با شریک بلندمدت احساس میکنیم تا بتوانیم با او در قالب یک تیم بچهها
را بزرگ کنیم.
با این وجود، این سه سامانهی مغزی،
شامل محرک جنسی، عشق رمانتیک، و تعلق، همواره با یک دیگر متصل و همپیوند نیستند.
فیشر میگوید، “بنابراین، امکان دارد شما احساس تعلق عمیق به یک شریک
بلندمدت داشته باشید و در همان زمان احساس عشق رمانتیک بیسر و صدا و آرام به شخصی
دیگر داشته باشید و حتی احساس گرایش جنسی به شخص سومی داشته باشید.”
فیشر میگوید، “به طور خلاصه، ما میتوانیم در یک زمان عاشق بیش از یک
نفر باشیم.”
فیشر میگوید این همان دلیل و پاسخ چرایی تقلب و خیانت بعضی آدمها
علیه شریک زندگی شان است.
به همین دلیل است که یک نفر میتواند شب را در رختخواب با اندیشیدن
به احساس عمیق تعلق به یک نفر(شریک اصلیاش)، ولی با فکر عشق رمانتیک به شخصی دیگر
بگذراند.
فیشر میگوید، “مثل این است که در عین حال که تلاش میکنی چه تصمیمی
بگیری در سرت به این فکر کنی که در جلسهی فلان کارگروه چه اتفاقی خواهد افتاد.
صادقانه بگویم فکر نمیکنم ما حیواناتی هستیم که برای شادبودن ساخته شدهایم- ما حیواناتی
هستیم که برای بازتولید یا تولیدمثل ساخته شدهایم. فکر میکنم ما شادی را پیدا میکنیم
که خودمان میسازیم.”
تمام اینها به نظر میرسد مثل یک عشق کلینیکی است، ولی فیشر میگوید
به رغم همهی این فرآیندهای زیستشناسی سرراست و غیرقابل اجتناب هنوز راز “جادوی
عشق” وجود دارد.
مدت زمان عاشقی چقدر است؟! – پژوهشی از هلن فیشر
۲۱ نظر:
من گفتم برای شناختن یک پدیده مثلاً عشق �� راه طولانی لازم است برای رسیدن به ان پدیده واقعی مرموز و جادویی راهی درازمدت و لازمه راهنمای با تجربه افرادی بی طرف که خود انتخاب واقعی عشق �� لمسی هستند هنوز به ان دست نیافتند،،
سوال ایا انسان های که در یک مجموع زندگی میکنند
و شرایطی یکسانی ندارند و عاشق �� میشوند میتوان گفت عشق �� هم طبقاتی است،، عشق �� طبقاتی ایا اصلا به درد میخورد? اگر بدرد بخورد فردی است و تکاملی ندارد،،و شاید اصلا نیازی نیست عشق �� را طبقاتي کرد، ان موقع اگر با شکست عشقی مواجع شویم کی و یا کسانی مقصر است، اینحا عشق �� گناه کار است یا فرد انتخاب کننده یا اساسا انتخاب غلط بوده و یا عشق �� ان انسان را کور کرده بود
پیروز باشید در اینده بیشتر صحبت میکنیم
عشق طبقاتی نیست بلکه فرا طبقاتی...
اما تعلق به طبقات متفاوت می تواند بهم رسیدن را دشوار کند!
:)
ساغل یولداش
اگر با شکست عشقی مواجع شویم کی و یا کسانی مقصر است؟
عشق هم هزینه دارد!
خیلی ها حاضر به مقابله و رودررویی با مشکلاتش نیستند.
از دست دادن جایگاه اجتماعی، پول و مقام و درگیری با خانواده ...
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکلها
Ho! O Saki, pass around and offer the bowl: /
For love at first appeared easy, but difficulties have occurred
فیشر میگوید، “بنابراین، امکان دارد شما احساس تعلق عمیق به یک شریک بلندمدت داشته باشید و در همان زمان احساس عشق رمانتیک بیسر و صدا و آرام به شخصی دیگر داشته باشید و حتی احساس گرایش جنسی به شخص سومی داشته باشید.”
(۱)محرک جنسی(آمیزشی) وجود دارد، که مثل یک “خارش عصبی غیرقابلتحمل” است و ما را وامیدارد در جستو جوی دامنهای از شرکای جنسی باشیم که کمک میکنند ژنهایمان را منتقل کنیم. (۲)عشق رمانتیک وجود دارد، که به ما کمک میکند بر حفظ انرژیمان روی یک شخص تمرکز کنیم. و نهایتا (۳) یک وابستگی و تعلق وجود دارد که آرامش و امنیتی است که ما با شریک بلندمدت احساس میکنیم تا بتوانیم با او در قالب یک تیم بچهها را بزرگ کنیم.
در گذشته:
عشق اول: شهوت-توستسترون
عشق دوم: رمانتیک- دوپامین
عشق سوم: وابستگی- اکسیتوسین
اکنون:
1- ویاگرا
2- سروتوتین- و قرص های شادی آور برای تحمل شماره ی (3)
در آینده:
گَله ای "خوکهای" شاد، پروار و با پُشتکار:)
گَله ای "خوکهای" شاد، پروار و با پُشتکار:)
و عاشق!
با
Oxytocin
https://www.oxytocinfactor.co/
سعدی می گوید
گفته بودی که بیائی غم دل با تو بگویم"
"چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیائی
و مثلی است جهانی که میگوید
"هر وقت تونستی به کسی آرامش ببخشی بدان عاشق شدی و .گرنه عشقی که آرامش معشوق را بگیرد خود خواهی ست"
واین نیز در ادامه بحث دیروز است... در جواب افرادی که
وجود عشق را بغلط "توهمی" بیش نمی بینند.
پیمان پایدار
سلام رزا جان
من یکم فکر کردم و خیلی زیادتر خیال پردازی کردم!
به نظرم یک جای کار فیشر ایراد داره. فکر می کنم که چیزی رو که فیشر «عشق» می داند بخشی از عشق باشه. مثلا عشق مادر به نوزاد در تعریف فیشر جایگاه خاصی نداره چون نه صمیمیت داره (چون تقریبا هیچ وقت با هم نبودند و همدیگر رو هم نمی شناسند.) و نه هوس (یعنی فکر نکنم مادری به نوزادش به چشم شهوت نگاه کنه. لااقل فکر نکنم که عمومیت داشته باشه) این یعنی دو فاکتور از سه فاکتور رو نداره. حالا عشق یک فرد باردار به جنین بمانند.
یا عشق به موجودات غیر انسانی کلا برای فیشر بی معنی هست ولی همه ی ما تجربه اش کردیم. مثلا عشق به یک غذای خاص، یک بوی خاص، یا حتی یک کالا، یک کالایی که با خاطرات خوب ما پیوند داره یا عشق به طبیعت و خیلی چیزهای دیگه که تعریف فیشر توضیحی براش نداره.
به نظرم باید «تکاملی» تر به این قضیه نگاه کرد.یعنی فکرن کنم عشق تضمینی باشه برای بزرگ کردن دو نفر.(به نظرم این حرف خیلی منطبق بر حرف های کوچه بازار هست) مثلا آدمایی که عقیم هستند آیا عاشق نمی شوند؟
به این خاطر می گم حرفش با حرف مردم یکی هست که روی تک همسری تمرکز کرده. یکجایی خونده بودم که تک همسری در بین بعضی اروپایی ها (و بعد ها آمریکایی ها) رواج داشته و در بین قبایل بدوی چندهمسری رواج بوده.(حدود ۷۸ درصد). البته داده های ضد و نقیض زیاده مثلا اندازه بیضه مردها تفاوت چندانی با بیضه نخستی های چند همسر نداره و...
این موضوعات زیاد برای خودمم روشن نیست. باید بیشتر خیال پردازی کنم :)
با عشق و همبستگی
وحید
عشق یه وسواس فکریه. عشق شما رو تسخیر خودش میکنه. و حس خود بودن رو از آدم میگیره. فرد عاشق نمیتونه جلوی خودش رو بگیره که راجع به یه نفر دیگه فکر نکنه.
خب، من از این آزمایش چه چیزی یاد گرفتم که دوست دارم به همه دنیا بگم؟ در درجه اول، من به این نتیجه رسیدم که عشق یک محرکه، یک محرک اولیه و ابتدایی برای جفت یابی. یه محرک جنسی نیست-- محرک جنسی طرف رو به سمت طیف مختلفی از شریکهای جنسی میکشونه. عشق باعث میشه طرف انرژی جفت یابیاش رو فقط روی یک نفر متمرکز کنه، حفظ کردن جفتیابی، و شروع به جفتگیری با این فرد مختص و منحصر بفرد.
همچنین دوست دارم به جهان بگم که حیوانات هم عاشق میشوند. هیچ حیوانی روی این سیاره وجود نداره که با هرکسی که پیش بیاد رابطه جنسی برقرار کنه. خیلی پیر، خیلی جوان، خیلی کثیف، خیلی احمق هم که باشند، این کار رو نمیکنن. مگر اینکه داخل یه قفس توی یه لابراتوار باشن --
(۱)محرک جنسی(آمیزشی) وجود دارد، که مثل یک “خارش عصبی غیرقابلتحمل” است و ما را وامیدارد در جستو جوی دامنهای از شرکای جنسی باشیم که کمک میکنند ژنهایمان را منتقل کنیم. (۲)عشق رمانتیک وجود دارد، که به ما کمک میکند بر حفظ انرژیمان روی یک شخص تمرکز کنیم. و نهایتا (۳) یک وابستگی و تعلق وجود دارد که آرامش و امنیتی است که ما با شریک بلندمدت احساس میکنیم تا بتوانیم با او در قالب یک تیم بچهها را بزرگ کنیم.
به نظرم باید «تکاملی» تر به این قضیه نگاه کرد.یعنی فکرن کنم عشق تضمینی باشه برای بزرگ کردن دو نفر.(به نظرم این حرف خیلی منطبق بر حرف های کوچه بازار هست) مثلا آدمایی که عقیم هستند آیا عاشق نمی شوند؟
وحید جان
من هم عاشق مغز هوشیارت هستم:)
انسان عقیم هم عاشق میشه!
تک همسری نتیجه اکسی توسین باید باشه و نه دوپامین!
خوب زنها (مادران) این هورمون را دارند.
بزرگ کردن بچه ها هزاران سال کار مادران/عمه ها/خاله ها بوده!
شاید مردها (نرها) در پروسه ی جفتگیری های طولانی مدت در طی زمان، هورمون اکسی توسین آنها بالا برود و به کودک تعلق خاطر پیدا کنند و در رابطه ی طولانی مدت بمانند؟!
در کلکتیوها و مدارس سعی زیادی میشه که نوجوانان/جوانان و پسرها را در نگهداری از نوزادان و کودکان سهیم کنند. تا نگهداری از کودک مسئولیت جامعه باشد.
اگر عشق را وسواس فکری بدانیم، پس این به عشق به طبیعت یا حیوانات تعبیر نمی شود؟
به نظرم باید مثل تاثیر کوکایین باشد که فقط فقدان آن ، انسان را متوجه آن می کند؟
آنها که جفت گیری شان را کرده اند برای تک همسری به اکسی توسین نیاز دارند.
حال دو راه هست!
کودکان را تولید اجتماع دانسته و همگی مسئولیت بگیریم ، یا به مردها آویزان شده و وفادارشان کنیم با سکس مستمر و قفس عاطفی و خانواده!
به نظرم راه حل اول مفید تر است:)
چون خانواده همیشه یک قفس است.
و چون خانواده اولین هسته ی پدرسالاری است.
چون زنان در طول تاریخ همیشه عشق را برای منافع دراز مدت سرویس حمایتی از شوهر خاک کرده اند...
با عشق
و با همبستگی
سلام عزیز جان
الان هم همونطوری که خودت نقل قول کردی فیشر می گه عشق یک جور محرک جفت یابی هست. یعنی عشق بین انسان و یک موجود دیگه ای که نمی تونه جفت انسان بشه اساسا برای فیشر عشق نیست.
به نظر من عشق آمیزه ای از یک جور غریزه مراقبت و فداکاری هست (یا دقیقتر نوعی انگیزه سالم/زنده/پایدار نگهداشتن هست). این تعریفی که من کردم می تونه همه ی چیزهای فیشر رو هم توضیح بده و مشکلاتی رو که گفتم رو هم نداره. عشقی که من می گم اگر با میل جنسی همراه بشه درست به همون چیزهایی می رسه که فیشر رسیده و چون مستقل از مسايل تولید مثلی هست می تونه عشق های دیگری رو هم مثل عشق مادری یا عشق به طبیعت (که در عمل نوعی مراقبت از طبیعت هست) رو هم توجیه کنه. و همچنین تعریف من می تونه تنفر رو هم به صورت «نوعی انگیزه سالم/زنده/پایدار نگه نداشتن» توجیه کنه. البته این تعریفی که کردم یک نظر شخصیه و دلیلی نیست که واقعا همینطور باشه و شاید خیلی مغرورانه به نظر برسه ولی به نظر من از تعریف فیشر خیلی بهتره.
اما در مورد این سوالی که نوشتی:
اگر عشق را وسواس فکری بدانیم، پس این به عشق به طبیعت یا حیوانات تعبیر نمی شود؟
ببین به نظر من عبارت « وسواس فکری » که فیشر می گه رو باید بر اساس حرفهای خود فیشر تعبیر کنیم.تا بفهمیم منظورش چی بوده. چون وسواس فکری به خودی خود یک جور بیماری محسوب می شه مثلا کسی که همش فکر می کنه شیر گاز رو باز گذاشته به یک جور وسواس فکری مبتلا هست، ولی معلومه که این فرد عاشق شیرگاز نشده!
منظور فیشر از وسواس فکری همون «خارش عصبی غیرقابل تحمل » هست که دامنه تعریفش برای تولید مثل هست(منظورم از دامنه تعریف مثل دامنه تعریف یک تابع در ریاضیات هست). به همین خاطر فکر نکنم موضوعاتی به غیر از مسائل جفت یابی مثل طبیعت در دامنه اش قرار بگیره.
در مورد هورمون ها هم باید بیشتر فکر کنم
به هرحال هر تعریفی که درست باشه و توی هر شرایطی عشق، عشق می مونه تا ما بیشتر همدیگه رو دوست داشته باشیم و همین مهمه.
:)
با عشق و همبستگی
وحید
الان هم همونطوری که خودت نقل قول کردی فیشر می گه عشق یک جور محرک جفت یابی هست. یعنی عشق بین انسان و یک موجود دیگه ای که نمی تونه جفت انسان بشه اساسا برای فیشر عشق نیست.
آره وحید جان
هلن دقیقن درباره ی عشق در میان ایستاده بروی دوپا صحبت می کنه!
و اینکه چرا در مورد انسان از 8 تا 4 سال و در موشها مثلن چند ثانیه تا چند روز!
در مصاحبه ی زیر دلیل ایجاد و تکاملش را ارائه داده:
مدت زمان عاشقی چقدر است؟! – پژوهشی از هلن فیشر
http://dl.mahanlibrary.ir/ketab/zamane_ashaghi.pdf
در مورد این پٌست که جوابی بود به رفیق عزیزی که اصولن عشق میان دو انسان را تکذیب می کنه.
در مورد تعریف تو البته هر دو وجود داره و در مورد من هم مثل تعریف تو است با اختلاف اینکه من عشق را با تعریف هلن کاملن تجربه کردم و همان 4 سال و تولید کودک بود!
البته با ایجاد کودک عشق طرف به من خاطمه یافت بطوری که از حال من می پرسید و اصلن برایش حال کودک مهم نبود!
کودک هم ساوان است و فردی با استعدادهای شگفت انگیز...
عشق من هم البته خود انسانی شگفت انگیز...
اصولن من عاشق انسانهای معمولی تاکنون نشده ام و البته انسانهای برده ی سیستم بیشتر با من عشق یکطرفه را تجربه کرده اند چون شاید من برایشان عجیب و غریب بودم.
هلن دلایل خوب و محکمی برای این عشق "انسانی" دارد.
و حتی چگونگی از سر گذراندن آن.
چیزی که مرحله ای کرده هم جالب است:
1-هوس
2-عشق
3-وفاداری
که شخص می تواند بخواهد فقط با کسی بخوابد یا فقط عاشق کسی شده روی فردی در دورترها (خارج از محیط روزمره-کشور دیگر مثلن) فیکس کند و سوم - هر روز هم با زن "شرعی" بخوابد یعنی سه زن در مغزش! آنهم همزمان سه زن را با تیپ های متفاوت دوست بدارد!
این مورد را من البته به وفور دیدم در اطرافم، چون من کیس خوبی برای مردان زن و بچه دار هستم!
آنها فکر می کنند فمینیستها "زنان آزاد" همان بازار آزادند برای اینکه یا عمل جنسی راحتتر با ما دارند و یا عاشق ما میشوند و در بستر زناشویی شان هر شب کله ی ما را روی سر خانم بچه هایشان گذاشته و در خیال با ما معاشقه می کنند! و چون دستیابی به زنان فمنیست مشکلتر است و زن خانه همیشه بدلیل وابستگی مالی آماده ی جفتگیری...
این مورد به نظرم انرژی زیادی از طرف می برد چون دو یا سه رابطه دارد که یک یا دو رابطه مخفی و سومی (خانم بچه ها) علنی!
که این در جهت تکاملی اش خطرناک است و طرف می تواند هر سه را از دست داده و انرژی اش را هم تمام کند:)
در مورد عشق به دیگر:
عشق به کودک هم وسواس فکری است تا حد اندازه گیری مدفوعش که بیمار نباشد. عشق به حیوانات نیز که در دیدار دوباره تپش قلب بالا میرود...
شخصن بوده وقتی که خود گرسنه خوابیدم تا حیوان سیر بخوابد.
علائم عشق در انسان یکی است: وسواس فکری و تپش قلب ...
برای من عشق محرک جنسی نیست فقط. اما عشق بعنوان محرک جنسی را نیز نباید نفی کرد و آن هم در همین کاتگوری قرار می گیرد.
با عشق
و با همبستگی
نتایج تحقیقات هلن فیشر،محقق و انسان شناس سرشناس در رابطه با عشق
خانم فیشر زنان و مردان با ازدواج به یکدیگر قول عشق تا هنگام مرگ میدهند.طبق گفته شما ولی معمولا بغد از ۴سال این قول به جدایی میرسد چرا؟
بله. من به مدارک جمع شده از ۵۸ کشور نگاه کردهام، در آنها دیده میشود که نیمی از کسانی که از یکدیگر جدا میشوند، اینکار را در طول چهار سال اول دوران ازدواج خود انجام میدهند و بعد از آن بهدنبال پارتنر جدید هستند.
نیاز عوض کردن پارتنر چگونه شکل میگیرد؟
در واقع باید سوال شما بر عکس باشد: « چرا ما اصولا بهمدت طولانی با هم میمانیم؟» ۹۷ درصد از جانواران پستاندار چنین تیمهای دو نفری درست نمیکنند. چرا پس انسان؟ این مسئله ساده که ما یکدیگر را بهعنوان پارتنر پیدا کرده و بههم وفادار هستیم، یک حادثه شگفتانگیز است، و دلیلش این جاذبه غریبی است که آنرا عشق مینامیم.شما در مورد پدیده عشق تحقیق میکنید، اینکار را چگونه انجام میدهید؟ ما تعدادی از زنان و مردانی را که در آنها نشانههای عاشق بودن دیده میشود توسط دستگاه MRI معاینه کردهایم، تا بفهمیم احساس عشق در کدام قسمت مغز جای دارد .
از کجا متوجه میشوید شخص واقعا عاشق است؟
در این مورد کافی است که از او بپرسم در طول روز چه مدت به معشوق خود فکر میکند. معمولا جواب حدود ۹۵ درصد از وقت روز است، خوب چون عشق همین مسخ شدن خالص است. این تمایل شدید، این جوشش، هسته اصلی عاشق بودن است. عشق بسیار سرسخت و بهندرت قابل کنترل است و بسیار به سختی میتوان به آن پایان داد. به نظر من عشق قویترین میل جهان است، بسیار قویتر از میل به سکس. کسی که از رختخواب شریک جنسی خود رانده میشود، دست به قتل او نمیزند، اما تعداد کسانی که شریک خود را بهخاطر رد کردن عشق آنها به قتل رساندهاند زیاد است، بهخصوص در مردان.
طبق نوشته شما از هر سه زن مقتول در امریکا یکی از آنها از سوی پارتنر سابق خود به قتل رسیده است.اما تعداد مردان مقتول از سوی شریک سابق آنها تنها ۴درصد است.آیا زنان هنگام شکست در عشق بیش تر مردان دست به خودکشی می زنند؟
نه، درمورد خودکشی هم تعداد مردان بیشتر است. سه چهارم کسانی که بهخاطر سرخوردگی در عشق خودکشی کردهاند، مردان هستند. زنان معمولا رابطه بهتری با خانواده و دوستان خود دارند ودر دوران بحرانی ازسوی آنها بهتر پشتیبانی میشوند. برعکس مردان معمولا وابستگی شدیدبه رابطه با آن یک شخص خاص دارندکه این میتواندنتایج خطرناکی داشته باشد. ولی البته در زنان هم خودکشی ازروی عشق دیده میشود. من از افرادتحت معاینه خودسوال کردهام که آیا حاضرند برای عشق خودبمیرند یانه. بسیاری ازآنان، بخصوص جوانان درگروه سنی حدود۲۰ سال به این سوال پاسخ مثبت دادند، فکرمیکنم خودمن نیز درآن مقطع زندگی همین پاسخ رامیداد.
در بدن افراد عاشق چه اتفاقی میافتد؟
ما به افراد مورد آزمایش خود در حالیکه در دستگاه MRI قرار داشتند، یک بار عکس معشوق خود و یکبار یک عکس غریبه نشان دادیم و عکسهای مغزی آنها را در این دو حالت مقایسه کردیم. به نظر میآید که دو ناحیه در مغز که مسئول احساس عشق هستند را شناسایی کردهایم. از علایم بارز دیگر، بالا رفتن میزان هورمون «دوپامین» (Dopamin) و «نورآدرنالین» (Noradrenalin) و پایین آمدن میزان هورمون «سروتونین» (Serotonin) در مغز است. انرژی جوشان، تحریکات خوشحالکننده گاهی تا به حد رسیدن به خلسه، عرق کردن زیاد و طپش قلب نتیجه ترشح این سوپ هورمونی است.
هومر هم به این نتیجه رسیده بود که:«نیروی عشق در آن درون بود که حتی از عاقلان نیز عقلشان را ربود».این همه دیوانگی چه معنایی دارد؟
خود من هم مدتها تصور میکردم که طبیعت در مورد عشق اغراق کرده است. الان ولی فکر میکنم که عاشق شدن برای این به وجود آمده است که توجه ما «برای تولید مثل» متوجه یک پارتنر باشد و وقت و انرژی تلف نشود.
آیا میل جنسی برای این منظور کافی است؟
نه، میل جنسی به تنهایی توجه ما را بهسوی شریکهای متعددی جلب میکند، عاشق بودن باعث تحریک این میل در رابطه با معشوق میشود. میزان بالای ترشح هورمون دوپامین باعث ترشح شدیدتر هورمون جنسی «تستسترون» هم میشود. به همین دلیل است که عشاق میل ترک اطاق خواب را ندارند.
علت این شدت احساسات چیست؟همانطور که خود در کتابتان نوشته اید موشهای صحرایی فقط برای چند ثانیه جلب یکدیگر میشوند فیل ها مدت چند روز حتی در شامپانزه ها نیز دوران عشق کوتاه است.چطور این احساس در ما تابع این حد پیش میرود که حاضر به مرگ برای دیگری هستیم؟
من تصور میکنم که راه رفتن بر روی دو پا همه چیز را در ما تغییر داد. تا قبل از اینکه نیاکان ما «که احتمالا شبیه شامپانزههای امروز بودهاند» راه رفتن روی دو پا را بیاموزند، مادهها فرزندان خود را به پشت حمل میکردند، دستانشان آزاد بود و احتیاج به نرها برای حفاظت و همراهی نداشتند. ولی از حدود ۶ تا ۷ میلیون سال قبل که انسان شروع به راه رفتن به روی دو پا کرد، مشکل آغاز شد. چرا که حالا مادهها باید فرزندان خود را بغل میگرفتند و من نمیتوانم تصور کنم که آنها می توانستند با یک دست فرزندان خود را حمل کنند و با دست دیگر به دنبال آذوقه بگردند و یا از خود دفاع کنند، پس به یک شریک برای بزرگ کردن فرزندان خود احتیاج داشتند.
و اما مردان؟
برای آنها هم تمرکز بر روی یک شریک نفع داشته است. به عهده گرفتن وظیفه محافظت از چند شریک برای آنها هم کار سختی بوده است. بچههایی که از سوی یک جفت محافظت میشدهاند، شانس بهتری برای زنده ماندن پیدا میکردند و از همانجا ارتباطهای سلولهای عصبی برای ایجاد حس عاشق بودن شکل گرفته است.
مدت زمان عاشقی چقدر است؟
طبق تحقیقات ما بین ۱۸ ماه تا سه سال. البته این مدت زمان میتواند طولانیتر هم بشود اگر در برابر رابطه عشقی موانعی وجود داشته باشند، مثلا اگر دو نفر در دو کشور مختلف زندگی کنند یا یکی از آنها متاهل باشد. این نیز از خصوصیات سیستم ترشحی دوپامین است. اگر مغز «پاداشی» دریافت نکند، این سیستم خیلی فعالتر میشود. برای بسیاری از زوجها از دست رفتن رابطه جنسی یک مشکل بزرگ است. برای همین توصیه من برای رابطههای درازمدت این است که ازداشتن مرتب سکس خودداری نکنند. ماجانوری هستیم که برای این ساخته شدهایم که مرتب با هم آمیزش داشته باشیم. انسانهایی که بهصورت قبیلهای زندگی میکنند، اکثرا روزانه بایکدیگر رابطه جنسی دارند. ترشح هورمون تستسترون، باعث بالا رفتن هورمون دوپامین هم میشود که به برقراری رابطه کمک میکند. ولی البته من زوجهایی را میشناسم که بدون این ارتباط نزدیک جنسی هم بایکدیگر زندگی میکنند. کیفیت داشتن ارتباط نزدیک کمی دست کم گرفته میشود. ما به دنبال عشق رمانتیک هستیم، که میلی ساده و یک جور دیوانگی کور است. احساس رابطه نزدیک ولی یک حس بسیار رنگارنگ مانند نقشهای یک قالی شرقی است، که پر از احترام، طنز و خاطرات مشترک است.
آیا ما واقعا اینقدر در برابر عشق بی اراده ایم؟تا چه حد آزادی انتخاب خود را داراییم؟
ماحداقل این توانایی را داریم که از عاشق شدن خود جلوگیری کنیم. تصور کنید شما تازه صاحب فرزندی شدهاید، همسر خودرادوست دارید ودرعین حال شخصی را درمحل کار خود بسیار جذاب مییابید. شما قادر هستید به خود بگویید، «نه،من خوشبخت هستم، این شخص نیز متاهل است، رابطه ما، موفق نخواهد بود.» چنین صرفنظر کردنی مشکل، ولی ممکن است. صرفنظر کردن از سکس خیلی سادهتر هم هست. من فکر میکنم ما مرتب با کسانی برخورد میکنیم که مایل هستیم با آنها رابطه جنسی داشته باشیم، و در آخر تنها دست آنها را میفشاریم.
آیا عشق و دوست داشتن و دوست بودن در کنار هم ممکن است؟
قاعدتا بله. قسمتهای مختلف مغز که مسئول احساس عشق، رابطه ، دوستی و هوس هستند، میتوانند موازی هم کار کنند. ما حتی قادریم با کسی زندگی کنیم ودرعین حال عاشق شخص دیگری شویم. این توانایی از نظر تئوری تکامل هم قابل توضیح است، چرا که این کار یک استراتژی دوبرابر به حساب میآید. در یک سو رابطه درازمدت که باعث ثبات اجتماعی میشود، از سوی دیگر پارتنر جدیدی که امکان انتقال ژنها به نسل بعدی را بیشتر میکند. واقعیت این است که حتی در رابطههای موفق نیز ، ما شبها در تخت خوابیدهایم و از خود سوال میکنیم که آیا نمیتوانستیم انتخاب بهتری داشته باشیم. این یک نیروی تخریبکننده مغز ماست.
وقتی این نیروی تخریب کننده زمانی باعث جدایی شود دردآن جدایی تقریبا به همان اندازه شادابی زمان عاشق بودن است.آیا این اشخاص را هم تحت نظر داشته اید؟در مورد آنها چه مشاهداتی داشته اید؟
در این اشخاص دو حس به شدیدترین شکل خود دیده میشود، خشم و ناامیدی. این دو احساس در دو فاز مختلف به سراغ فرد میآید. بعد از جدایی ابتدا زمان خشم یا اعتراض است، شخص سعی میکند پارتنر خود را دوباره به دست بیاورد. سیستم ترشحی دوپامین، بسیار فعال میشود، چون مغز باز هم «پاداشی» دریافت نمیکند. انرژیی که در این زمان صرف میشود بسیار زیاد است. دوباره پارتنر سابق محور همه چیز میشود و حس عشق باز هم قویتر میگردد که حتی ممکن است تبدیل به حس نفرت هم بشود. حس نفرت برای به دست آوردن دوباره پارتنر کمی عجیب به نظر میآید.
این آخرین تلاش است. هرچه باشد، اینجا یکنفر دارد بر سر آیندهی ژنهای خود مبارزه میکند. و در واقع گاهی این روش کارساز نیز هست. گاهی دو نفر دوباره به سوی هم برمیگردند وقتی یکی از آنها دیگری را تحت فشار سخت احساسی، مثلا تهدید به خودکشی قرار میدهد. ولی سوال این است که ارتباطی که با این روش دوباره بر قرار شود تا کی ادامه پیدا کند. درست است. ولی خشم و نفرت میتواند کمکی هم باشد برای اینکه شخص خود را راحتتر از پارتنر خود جدا کرده و به دنبال پارنتر جدید باشد. البته قبل از آن فاز افسردگی شدید به سر میرسد. تمام دنیا خاکستری میشود، کسی زنگ نمیزند و شخص دچار دپرسیون میشود.
زنان را هرچه مرموز تر و غریبه تر باشند بیشتر دوست دارند توصیه میکنم کمی مرموز تر بمانند و این راه موثری است که علاقه های طرف مقابل را پیش بینی و ارضا کنیم
چرا طبیعت جدایی را برای ما اینقدر مشکل کرده است؟ آیا بهتر نبود که خیلی راحتتر با نیرو و انرژی دوباره به زندگی بر میگشتیم؟ من فکر میکنم که این افسردگی هم فایدههای خودش را دارد. کسی که ترک میشود، احتیاج به کمک دارد، چرا که همیاری پارتنر او یکباره از بین رفته است. مسلما کسی که با لبان خندان به سوی دوستان برای کمک خواستن میرود، زیاد قابلباور نیست. افسردگی یک نشانه خیلی خوب برای اطرافیان است که یک مشکل بزرگ این وسط وجود دارد. در ضمن، یک افسردگی خفیف در این موقعیت میتواند کمک کند که شخص خود و اطراف خود را واقعیتر ببیند.
تجویز دارو مشکل را حل میکند؟
وقتی برای مقابله با افسردگی از دارو استفاده میشود، چرا برای مقابله با درد عشق از این روش استفاده نشود؟ البته با اینکار قادر نخواهید بود یک رابطه را نجات دهید، ولی میشود با اینکار مثلا جلوی خودکشی از سر عشق را گرفت. البته من اخطار میدهم که از این داروها به مدت زمان طولانی استفاده نشود، این داروها ترشح دوپامین و سروتونین در مغز را کم میکنند، و این در درازمدت میتواند باعث شود که شخص میل به پیدا کردن رابطه «جدید» و میل به ارتباط جنسی را از دست بدهد .
داروهایی که میل جنسی را تشدید میکنند مدتها است که ساخته شده اند.آیا زمانی علم قادر به ساختن ماده ای برای ایجاد عشق و برقراری یا تشدید ان خواهد بود؟
فرمهای مخصوصی از LSD باعث میشود که شخص راحتتر عاشق شود. اما در کل من احتمال نمیدهم که چنین دارویی درآینده واقعا ساخته شود. بایدپارامترهای مختلفی کنارهم جمع شوند که شخصی عاشق شود. زمان مناسب وتحریکات حسی مختلفی که پاسخ دادن به آنها ازدوران کودکی ما شکل گرفته است. البته من فکر می کنم مادهای ساخته خواهد شدکه میزان ترشح دوپامین و نورآدرنالین را در مغز افزایش دهد و با اینکار آمادگی مغز را برای عاشق شدن بالا ببرد.
آیا ممکن است این ماده سازی مغز بدون دارو نیز انجام گیرد؟
بله، البته. من به تمام جوانانی که دلشان میخواهد عاشق شوند توصیه میکنم، بروید به بیرون، بهسوی دنیای بیرون بروید، به دیگران نشان دهید که دنبال عشق هستید، و بازی عشق را بازی کنید. آمادهسازی مغز، بر پایه به تحرک در آوردن سیستم ترشحی دوپامین است، وقتی کسی را پیدا میکنید که فکر میکنید میتواند پارتنر شما باشد، بهتر است با او کارهای جدید، مهیج و حتی خطرناک انجام دهید. نزدیکی نیز میزان ترشح دوپامین و تستسترون را بالا میبرد، برای همین من همیشه به دانشجویان خود میگویم با کسی به رختخواب نروید که از او خوشتان نمیآید،چون ممکن است عاشقش بشوید.
آیا حلقه های دیگری برای ایجاد عشق به ذهنتان میرسد؟
همانطور که (Baudelaire) گفته است: «ما زنان را هرچه غریبهتر باشند، بیشتر دوست داریم»، من به زنان توصیه میکنم که کمی مرموز باقی بمانند. و کلا این راه موثری است که علاقههای طرف مقابل را پیشبینی و ارضا کنیم. همانطور که مردان درهیچ زمان دیگری به اندازه چندهفته اول عاشق بودن خود میل به صحبت کردن ندارند، یا زنان هیچ زمان دیگری به اندازه آن زمان با شریک خود فوتبال تماشانمیکنند. البته کارسیستم مغزی مردان دراین دوران هم با زنان متفاوت است، در مردان قسمتهایی از مغز که مربوط به تحریکات بینایی میشوند بیشتر فعال است.
و این تعجب آور نیست؟
درست است. ولی پیشزمینه تکامل در این مورد جالب است. مردان به زنانی نگاه میکنند که قابلیت زایش داشته باشند «توضیح خودم، در واقع زنان زیبا»، و زنان برای اینکه بدانند آیا پارنتر آنها میتواند از پس نگهداری از بچهها خوب بربیاید، سعی در شناختن شخصیت او دارند. اینکار به مراتب مشکلتر است و پیش از همه احتیاج به داشتن حافظهای قوی دارد. برای همین زنان مرتب بادوستان خودازاین صحبت میکنند که طرف مقابل چه گفته است، چه رفتاری داشته است و چهکار کرده است. در زنان آن قسمت از مغز که مربوط به حفظ خاطرات است بیشتر فعال میشود. توصیه من این است که از اول انتخاب درست انجام دهید، شخصی را انتخاب کنید که برایتان در درازمدت جالب باشد، به نوع خاص خودش. به طرف پارتنر خود بروید، با او صحبت کنید و به حرفهایش گوش دهید، از او سوال کنید، سعی کنید جذاب باقی بمانید و احتیاجات خود را بیان کنید. البته که با وجود همه اینها تضمینی وجود ندارد. چرا که متاسفانه واقعیت این است، ما برای این در دنیا نیستیم که خوشبخت باشیم، ما در این دنیا هستیم که تولید مثل کنیم
هلن: طبق نوشته شما از هر سه زن مقتول در امریکا یکی از آنها از سوی پارتنر سابق خود به قتل رسیده است.اما تعداد مردان مقتول از سوی شریک سابق آنها تنها ۴درصد است.آیا زنان هنگام شکست در عشق بیش تر مردان دست به خودکشی می زنند؟
نه، درمورد خودکشی هم تعداد مردان بیشتر است. سه چهارم کسانی که بهخاطر سرخوردگی در عشق خودکشی کردهاند، مردان هستند. زنان معمولا رابطه بهتری با خانواده و دوستان خود دارند ودر دوران بحرانی ازسوی آنها بهتر پشتیبانی میشوند. برعکس مردان معمولا وابستگی شدیدبه رابطه با آن یک شخص خاص دارندکه این میتواندنتایج خطرناکی داشته باشد. ولی البته در زنان هم خودکشی ازروی عشق دیده میشود.
رزا: دلیل قتل زنان بدلیل سیستم است که بر طبق مالکیت رفتارهای انسانی را ساخته و عشق را با «مالک انسان شدن» عوض کرده. زنان بدلیل عدم مالکیت تاریخی شان اغلب به فکر کُشتن بدلیل عشق نمی افتند و مردان قتل زنان را بدلیل جواب رد از زنان گرفتن، اغلب توجیه کرده اند. بهای قتل ناموسی 5 سال زندان است!
چون همان قتل غیر عمد هیجانی گفته می شود و در بسیاری از کشورها اصولن مجازاتی نذارد و کُلن دست مردان را برای قتل زنان باز گذاشته و فرهنگی نیز این قتل را توجیه می کنند...
پس بیولوژی ک دیدن مسئله کافی نیست بلکه باید دلایل را در بطن سیستم اجتماعی (سرمایه داری مردسالار/پدرسالار نیز دید
هلن: چرا طبیعت جدایی را برای ما اینقدر مشکل کرده است؟ آیا بهتر نبود که خیلی راحتتر با نیرو و انرژی دوباره به زندگی بر میگشتیم؟ من فکر میکنم که این افسردگی هم فایدههای خودش را دارد.
رزا: افسردگی یک بیماری نیست. تنها در مورد شدیدش (خودکُشی) باید دارو گرفت. افسردگی استراتژی مغز است. درون رفتن برای یافتن راه حل...
شخصن دوسال قبل از بیرون آمدن از ایران دیپرس بودم. غذایم یک وعده شیر و بیسکوییت "مادر". نتیجه: همه تلاش کردند من را خارج کنند از ایران:)
متاسفانه یک نسل بعد از خروج من، دخترکی از فامیل را زیر شوک الکتریکی هم بردند و نتیجه اش پس از یکسال قرص برنج بود. از آن واقعه 10 سال گذشته و من هر سال در این ماهها دچار خشمی هستم نابود کننده...
افسردگی دلیل دارد و با تغییر شرایط زندگی باید از سر گذراندش...
افسردگی پس از شکست عشقی تنها بدلیل شکست عشقی نیست و مجموعه دلایل دارد. باید مجموعه دلایل را یافت تا راه حل پیدا کرد. داروهای ضد افسردگی و شوک الکتریکی مبارزه با تب است با آسپرین و دلیل تب را مشخص نمی کند.
از طرفی دیگر داروهای ضد افسردگی نیز آسپرین نیستند و عوارض مهیبی بروی شخصیت انسان دارند.
انسان شیمیایی شده اینگونه به "خوک" های شاد و کارکُن تقلیل داده می شوند...
سلام رزا جان
من توی عشق و تعهد والدینی خیلی بی تجربه ام وبه همین خاطر بعضی چیزهایی که نوشتی رو نمی فهمم مثلا این جمله که نوشتی :
البته با ایجاد کودک عشق طرف به من خاطمه یافت بطوری که از حال من می پرسید و اصلن برایش حال کودک مهم نبود!
می دونم ناراحت کننده است ولی چرا باید حال کودک برایش مهم باشه؟ من فکر می کنم اون عاشق توبوده نه عاشق کودک. آیا من اشتباه می کنم؟
یا این جمله :
این مورد به نظرم انرژی زیادی از طرف می برد چون دو یا سه رابطه دارد که یک یا دو رابطه مخفی و سومی (خانم بچه ها) علنی!
که این در جهت تکاملی اش خطرناک است و طرف می تواند هر سه را از دست داده و انرژی اش را هم تمام کند:)
این جمله رو هم نمی فهمم. چرا باید برایش خطرناک باشه؟ اگر قبول کنیم که انسان چندهمسر است اون وقت چندتا زن مشکلی به لحاظ تکاملی نخواهند داشت. به این خاطر می گم که چرا برایش خطرناک باشه که چون انسان موجود اجتماعی است پس چه بخواهد و چه نخواهد از افراد جامعه محافظت می کنه چون جامعه رو می خواهد حفظ کنه چون انسان بدون جامعه زندگی سختی خواهد داشت. البته قبول دارم که حمایت از همسر سخت تر از حمایت یک فرد عادی هست ولی از اون طرف هم امتیاز بیشتری می برد وهم اینکه جامعه حداقلهای حیاتی رو برای افراد فراهم می کنه (در جامعه بدوی دارم می گم نه جوامع فعلی)
و این جمله:
عشق به کودک هم وسواس فکری است تا حد اندازه گیری مدفوعش که بیمار نباشد.
این رو هم نمی فهمم که چرا به این می گی وسواس فکری. من به این میگم مراقبت کردن. اصلا به نظر تو یا فیشر وسواس فکری یعنی چی ؟
و :
افسردگی یک بیماری نیست. تنها در مورد شدیدش (خودکُشی) باید دارو گرفت.
خودکشی هم بیماری نیست. توی کتاب سوسیوبیولوژی (ویلسن) نوشته بود خودکشی بالاترین درجه فداکاری هست. البته نمی گم خودکشی رو در جامعه رواج بدهیم ولی اینکه خودکشی رو ناشی از افسردگی یا مشکلات و ناراحتی بدونیم هم قبول ندارم.
:)
با عشق و همبستگی
البته با ایجاد کودک عشق طرف به من خاطمه یافت بطوری که از حال من می پرسید و اصلن برایش حال کودک مهم نبود!
رزا: عزیز جان
در واقع عشق من به او سرد شد احتمالن. و خاتمه یافت؟! هنوز نه! بطوری که اگر الان هم بهش بگم می خواهم ببینمت، خواهد آمد! اما «بیا بچه را ببین» هیچگونه تمایلی ندارد!
مشکل وقتی است که علاقه اینقدر گسترده شده که جنگل را دوست دارد و درخت را نمی بیند. و من برعکس ، تنها درختان نونهال را که نیاز به کمکهای اولیه برای رشد دارند. چون شاید برای من جنگل با درختانی که شانسی برای بقا ندارند زیباتر است! دو انسان متضاد که یکی خود را به درخت زنجیر می کند و دیگری کمپین کمک به جنگل راه می اندازد. سیاست خرد و سیاست کلان که البته هر دو مهم هستند، اما نه زیاد نزدیک هم:)
یکی غرق در مسئولیت فردی- دیگری اجتماعی...
این جمله رو هم نمی فهمم. چرا باید برایش خطرناک باشه؟ اگر قبول کنیم که انسان چندهمسر است اون وقت چندتا زن مشکلی به لحاظ تکاملی نخواهند داشت
رزا: این یک مورد دیگر است البته! مرد مسلمان پولدار. چون بدون توافق همسران می خواهد "خانم بچه ها" را در مالکیت داشته باشه و در کنارش یک معشوقه!
در مورد توافق به چند همسری افراد از مالکیت تهی هستند و خطر صرف انرژی نیست. چون رابطه مخفی نیست و خطر طلاق و نصف شدن ثروت و "بی آبرویی" برای فرد متدین نیست!
بطوری که من امیدوارم پدر کودکم بدون من زندگی خوبی داشته و توانسته باشد همیشه در کنار فعالیتهایش رفقای خوبی هم باشند که در دوره ی شکست محکم در آغوشش بگیرند. مثل خود من.
چون عشق واقعی است و در حسادت تنها مالکیت بر جسم مطرح است (فرای جنسیت).
در مورد اول مخفی کاری هم خطرناک است (احتمال از دست دادن خانم بچه ها، معشوق رختخوابی و عشق رمانتیک (هر سه/چند نفر) هست چون اینکار بدون توافق آنها انجام شده.
البته من خودم از حرفهای 14 سال پیش رفیقی به دوست دخترش که به زندان افتاد آنوقتها یکه خوردم. به دخترک گفت که من برایت صبر می کنم اما تو تلاش کن کسی را گیر بیاوری!
چون دخترک در بیرون هم همزمان چندین رابطه داشت و او فقط همیشه در یک رابطه بود...
به هرحال افراد گوناگون هستند و در مورد اول ریاکاری است چون فرد به دروغ رابطه هایش را نگهداشته و در مالکیت دارد و برای نگهداشتن و مخفی کاری، اگر افشا شود، ممکن است همگی را از دست بدهد (اگر زنان از وجود دیگری مطلع شوند). و انرژی صرف شده بگا می رود...
نوشتی: عشق به کودک هم وسواس فکری است تا حد اندازه گیری مدفوعش که بیمار نباشد.
رزا: وقتی فقط به یک فرد/چیزی فکر کنی و بطوری که از کارهای دیگر عاجز باشی وسواس فکری است و مشکل آفرین.
البته در مورد مادران فکر کنم این وسواس فکری "عشق مادری" معنا می شود. در مورد مادر خودم این بیمارگونه بود (برای من)و تا بعد از رفتن از خانواده، همان 14 سالگی رها شدم.
برای همین هم کودک را آنقدر مستقل گذاشتم که اکنون باید منت بکشم با من یک صبحانه بخورد! البته وقتی قبول کند یک جشن است برایم ...
من افسردگی را بیماری نمی دانم.
خودکُشی را باید بررسی کرد. چون برگشت ناپذیر است. خودم الان خوشحالم که نمردم:)
البته شوک درمانی و اجبار به دارو و خشونتهای دیگر اگر بر سرم می آوردند، مسلمن قرص برنج را که بدترین نوع مرگ بود را هم به اجبار می پذیرفتم...
نه هر روز اما تقریبن هر هفته باید به سوال کودک «دلیل زندگی» جواب بدهم . دلایلش برای رفتن بسیار منطقی و زیاد است. جواب من تقریبن یکی: بگذارحداقل یک بار عشق را تجربه کنی الان خیلی زود است!
من برای بودنش وقت می خرم. تا یکروز هم که شده بتوانم در هوایی که نفس می کشد باشم.
خودخواهی است می دانم.
و او می داند که دلیل بودن من، خود او است و اینگونه من زنجیری بپایش برای تحمل رنج...
بودن عزیز جان، بالاترین فداکاری است. و بودن تو نیز بخشی از هدف زندگی من/ما.
بودن نسلی که «هیچ» برایش نگذاشته ایم بجز یک خرابه، فداکاری است.
بمان تا شاید به اتفاق جهان گیریم
این امید پایش به «هیچ» بند است اما شاید "ناممکن ها ، ممکن شوند"...
با عشق
و با همبستگی
رزا: افسردگی یک بیماری نیست. تنها در مورد شدیدش (خودکُشی) باید دارو گرفت.
آنجا که نوشتم دارو منظورم قرص های شادی آور بر پایه سروتونین نبود!
در پژوهشهایی که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، پژوهشگران دریافتند که استامینوفن میتواند درد فیزیکی و عصبی ناشی از طردشدگی اجتماعی را چه در روابط عاشقانه و چه در دوستی یا دیگر موارد بهبود دهد.
پس اگر دلتان شکسته، حتما استامینوفن را امتحان کنید.
:)
دلتان شکسته؟ استامینوفن بخورید
https://nafiseazad.wordpress.com/2016/06/10/%d8%af%d9%84%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%b3%d8%aa%d9%87%d8%9f-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%85%db%8c%d9%86%d9%88%d9%81%d9%86-%d8%a8%d8%ae%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%af/
اخیرا، این من بودم که قلب کسی را شکستم. او دوست من بود اما گفت که میخواهد چیزی بیشتر از یک دوست باشد. من به او این شانس را دادم چرا که به نظرم لیاقتش را داشت. یک روز با هم برای صبحانه رفتیم یک بار برای ناهار و یک بار برای شام. بودن با کسی که تا آن اندازه به من اهمیت میداد احساس خوبی داشت، اما وقتی دستم را میگرفت خبری از دوپامین نبود و ضربان قلبم تغییری نمیکرد.
تلاش کردم که با مهرباتی و احترام رابطه را پایان دهم، اما گیجی و تنش در چشمهایش هویدا بود چرا که زمانیکه من داشتم از دلایلم میگفتم اعصاب پاراسمپاتیک او کار خود را آغاز کرده بودند. میتوانستم تصور کنم که ماهیچههای دستگاه گوارشش منقبض شده و ضربان قلبش کندتر میشود.
من قبلا درست همانجا بودم، جای او! میدانستم که او خوب خواهد شد… و میخواستم این را به اون بگویم اما تجربه به من آموخته بود که من آدم مناسبی برای کمک کردن نیستم.
تضاد میان سر و قلبم- اینکه میخواستم او را آرام کنم ولی میدانستم که نباید- ضربان قلبم را بالا برده بود و بدنم را به لرزه انداخته بود. پس به سادگی در آغوشش کشیدم و خداحافظی کردم با این امید که کسی دیگر کمی استامینفون (تایلنول) به او بدهد.
:)
ارسال یک نظر