“Blue Girl”
Dear
@FIFAcom @fatma_samoura
this young #Iranian woman set herself on fire
because she's banned from watching football in the stadium. How long
will you be silent about such injustice? @sjogran @chris_sutton73
@mPinoe @Cristiano @Cseger9 @L8schelin (BTW,
this is the right photo)
«کسی که گذشته را کنترل کند آینده را کنترل میکند، و کسی که حال را کنترل کند گذشته را کنترل میکند.»
رزا: گویا
دختر آبی سه روز پیش فوت کرد ولی مطبوعات ایران امروز خبر مرگ او را می دهند! خبرنگارِ روزنامه ی شهروند به تکاپو افتاده که
دختر آبی همین امروز مُرده!
اسمش سارا بود؟ سحر بود؟ دختری با بیمار دو قطبی بود؟ یا سه قطبی؟ بدلیل حجاب اجباری خودسوزی کرد؟ یا عشق اش به فوتبال؟ 22 ساله بود یا 30 ساله؟ طرفدار تیم آبی ها بود؟ یا قرمزها؟ می خواست پلیس شود؟ یا مترجم زبان انگلیسی بود؟ زندانی قرچک بود؟ یا قرار بود کهریزکی شود؟ از شهر قم بود؟ یا تهران؟
تنها شعله های آتش، حقیقی به نظر میرسند! و آژیر اوژانس!
خبر رسمی را می خوانیم:
عصر دوشنبه ۱۱ شهریور، گزارش خودسوزی دختری در مقابل
یکی از دادسرهای تهران به اورژانس اعلام شد. با اعزام تیمهای امدادی به محل، مشخص شد این زن
پس از خروج از دادسرا، در حالی که فریاد میکشید و
به روند دادرسی خود اعتراض داشت، با ریختن بنزین خودش را آتش زده است.
پس، دختری خود را جلوی یکی از دادسرا های تهران به آتش می کشد! دختری را جلوی دادسرایی به آتش کشیدند! دختران را به آتش می کشند! خودسوزی اعلام می شود و اینکه روانی بوده است.
سالها پیش بود که پچ پچ خاله هایم را شنیدم: گویا اسمش
هما دارابی بود؟
دیوانه شده بود؟ برای اعتراض به حجابِ اجباری خودسوزی کرد؟ گفتند از کار اخراج شده بود! اسمش را دو دهه بعد دوباره شنیدم. واقعی بود! علیه حجاب بود...
امروز به دخترک گفتم: زنانِ ایران حق رفتن به ورزشگاه ها را ندارند. دوچرخه هم حرام است! و خیلی چیزهای دیگر!
گفتم دختران از این نداشتن ها، خود را به آتش انداختند و خیلی ها هم زندان اند! گفت: مثل
«امیلی دیویسون»
چهارم ژوئیه سال ۱۹۱۳ نقطه عطفی در تاریخ مبارزات زنان برای کسب حق رأی بود.
در این روز امیلی دیویسون در جریان یک مسابقه اسبدوانی خود را جلوی یکی از اسبان اصطبل دربار انداخت. هدف او از این حرکت جلب توجه افکار عمومی به مبارزات زنان بود.
گفتم اسمش
سحر بود. و ما هم بیش از این چیزی نمی دانیم! برایم غمگین شد. برای خودم بغض کردم.که در برده داری نوجوانیم گذشت. هر سال که برمیگشتم، درمیافتم که خانواده یک قرن به عقب برگشته اند! دنیای من در فقر و آزادی. مال آنان رفاه و بندگی!
باید تاریخمان را بنویسیم. گذشته مان را پس بگیریم تا آینده را تغییر دهیم.
نگذاریم مثل درخت قطع مان کنند، آتش زده ، تا خاکستر شویم.
امیدم به مادر و خواهر و دوستانِ سحر است که قصه اش را نگهدارند. نگذارند که زنان و تاریخشان محو شود.
همیشه از قم و آن آبِ شور اش و آنهمه آخوند و زنهای پوشیده اش بدم می آمد.
سحر همان گُلی بود که در شوره زار رویید، ارتجاع چشم دیدنِ اش را نداشت. پدرش جانباز کردستان است
جانباز سال 61! سال 61 در
کردستان! جانباز! پدرش می گوید که سحر (سارا) روانی بوده و دورانِ دانشگاه هم یکبار خودکُشی کرده و مادرش توی چای اش یواشکی دوا می ریخته!
می گویند مراسم شب 7 را نه در قم بلکه در روستای پدری برگذار می کنند:
مراسم شب هفت دختر آبی:
پنجشنبه 21 شهریور / ساعت 10 صبح / روستای سلم SALM / از توابع شهرستان کیار / 42 کیلومتری شهرکرد واقع در استان چهارمحال و بختیاری
آری دوستان، عشق را نمی توان دفن کرد، به بند کشید یا به آتش انداخت....
عشق را اما می توان فراموش کرد.
سحر «امیلی دیویسون» ایران است.
فراموشش نکنیم!
مصاحبه با پدر:
• شما میدانستید که سارا قصد رفتن به استادیوم را دارد؟
نه، به هیچ عنوان خبر نداشتم.
من اگر میدانستم جلوی او را میگرفتم و هیچ وقت اجازه نمیدادم به استادیوم برود. در خانواده ما فقط سارا بود که به فوتبال علاقه داشت، حتی پسرهایم هم سرشان به کار و درس گرم بود و زیاد به فوتبال توجه نمیکردند، ولی
سارا عاشق فوتبال بود.
• چرا؟
چون جرم است. اصلا درست نیست که دختر به استادیوم برود و من حتما با دلیل منطقی جلوی او را میگرفتم. نه عقاید من قبول میکند، نه عرف جامعه که یک دختر بین آن همه مرد در استادیوم برود، ولی متاسفانه سارا بدون اطلاع ما به آنجا رفته بود.
دختر آبی سه روز پیش از دنیا رفته بود؛ خاکسپاری بدون خانواده به دلیل مسائل امنیتی
«محرمانه/صرفا جهت اطلاع/غیر قابل انتشار
۲- برخی کانونهای رسانه ای و امنیتی خارجی با تمرکز بر این رخداد، تلاش گسترده ای را برای تبدیل نمودن نحوه فوت وی به جریانی اجتماعی و اعتراضی آغاز کرده اند.
لازم است همکاران محترم، بویژه رسانه های مکتوب که روز چهارشنبه(فردا) منتشر می شوندبا هوشیاری و درایت بیشتر از پرداختن به موضوع و بزرگنمایی آن و
استفاده از الفاظی چون "دختر آبی" و... جدا خودداری نمایند.»
غروب سحر؛ موج واکنش به مرگ "دختر آبی"
سحر خدایاری درگذشت... خبر شامگاه دوشنبه ۱۸ شهریور منتشر شد اما روز بعد، یک دوست خانوادگی به رسانهها گفت
دختر عاشق فوتبال سه روز قبل از دنیا رفت و بی سر و صدا در گورستان "بهشت فاطمه" قم دفن شد. همین منبع افزوده که خانواده سحر را از مصاحبه و مجلس ترحیم منع کرده و از "سوءاستفاده عوامل داخلی و خارجی" ترساندهاند: «به آنها گفتهاند دخترشان به اندازه کافی هزینه روی دست مملکت گذاشته است.»
منبع خبر رسمی اما بیمارستان سوانح و سوختگی مطهری است که سحر در آن بستری بود. در شبکههای اجتماعی مینویسند به مقامات بیمارستان گوشزد شده بود که
تنها پس از پایان خاکسپاری اجازه اعلام خبر را دارند. حراست بیمارستان هم در روزهای قبل خبرنگاران را راه نداده و گفته بود موضوع امنیتی است.
خواهر سحر، زمانی که او در بیمارستان سوانح و سوختگی مطهری تهران بستری بود، به "رکنا" گفته بود،
خواهرش به دلیل ورود به استادیوم آزادی برای دیدن بازی استقلال و العین در اسفند گذشته بازداشت و به زندان ورامین منتقل شد. او پس از آزادی به قید وثیقه هنگام مراجعه به دادسرای تهران متوجه میشود که شش ماه حکم زندان گرفته اما "در اعتراض به این حکم" خود را در آنجا به آتش میکشد و بالاخره بعد از چند روز جان میسپارد.
«او خود را آتش زد تا از زندان رهایی یابد.»
.
Freelance reporter/activist
Sepideh Qoliyan has been sentenced to
18 years imprisonment (must serve 7 subject to appeal) for covering workers' rights protests in Ahvaz, #Iran. Her charges include "propaganda against the state" and "publishing falsehoods." #PressFreedom
برای خواندن کل مطلب در منبع روی تیتر ها کلیک کنیم.
ادامه ی مطلب در همین بلاگ
اینجا