۱۲ مهر، ۱۳۹۰

من هم عاقبت مجبور به اعتراف شدم/ رزا

در بهار 1387 کتابی به نام "چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش‌ها تا بهمن 1357" توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بر اساس پرونده‌های بازجویی ساواک- که تنها در دسترس ماموران وزارت اطلاعات و وابستگان به آن قرار گرفته- منتشر شد. در این کتاب که کاملا یکسویه و مغرضانه است، سعی می‌شود چریکهای فدایی خلق ایران از هر سو زیر ضرب برده شود.

رزا: چند روز پیش شب و دیروقت وارد چت روم پالتاک ایرانیان شدم که در مورد کتاب محمود نادری بحث بود و گویا هواداری از طیف این گروه از ساعت 8 شب در حال نقد کتاب بوده و من حدود 2 ساعت از این نقد را از دست دادم. بعد از حدود 15 دقیقه پس از ورود من ساعت حدود 10 شب با خواهش و تمنای مکرر مبصر اتاق و کف کردن 99% ای حضار، سخنران عاقبت راضی به رها کردن میکروفن شده و زمان اظهار نظر برای ما و مستراح رفتن سخنران اتاق اینترنتی فرا رسید.
بدلیل اینکه من کتاب 1 را خوانده بودم و وسطهای کتاب 2 هستم تقاضای شرکت در بحث کردم و 10 دقیقه اجازه صحبت دادند.
من سخنم را با تشکر از آقای نادری برای انتشار کتاب آغاز کردم. چرا که اگر این کتاب نبود چریکهای فدایی اصولا حاضر به بحث و یا نقد گذشته نمی بودند و اسطوره سازی از ابر انسان ها تا 33 سال بعدی هم ادامه می یافت. راستش سوالات نسل جدید کلا نادیده گرفته شده و یا مبارزه چریکی کماکان و فقط گویا بحث داخلی خانواده فداییان است و به کسی ربطی ندارد، و همواره با پاسخ: شما که نبودید و ما چریکیم، پس خفه!!!
همان ده سال اول ورود به خارج از کشوربا شایعه اعدام انقلابی "خود زنی، وادار به خودکشی شدن بخاطر عشق و عاشقی بدون تایید رهبری و یا کودک کشی..." در تشکیلاتهای استالینیستی گذشته روبرو شدم. مشخصا در مورد کودک کشی توسط حمید اشرف سوال کردم. آنوقتها یکی میگفت کودکان را ساواک شاه کشته، دیگری میگفت در درگیری خانه تیمی تصادفا کشته شدند. در جلسه چت پالتاک چند شب پیش از طرف سخنران اعلام شد که کودکان کشته شدند و مادر کودکان که خود با تشکل حمید اشرف فعالیت میکرده خودش هم راضی بوده که بچه ها بمیرند و بدست ساواک شاه نیفتند چون در اینصورت شکنجه میشدند. برخی از شنوندگان بحث هم موافق اعدام انقلابی کودکان بودند چون مادر کودک هم به این مرگ پر افتخار راضی بود. و گویا تا به آخر عمرش هم بر این موضع پافشاری میکرده. به هر حال این عمل کاملا در صفوف باقیماندگان و هواداران تایید و یا توجیه میشد. البته با توجه به اینکه در آلمان نیز گروههای پیرو مبارزه مسلحانه در دهه 70 فعالیت میکردند و مثلا اولریکه ماینهف به همین دلیل از کودکانش ابتدا جدا شد و بعد اقدام به مبارزه مسلحانه کرد. و چرا در ایران کودکان در خانه تیمی نگهداری شدند؟ و چرا بدست حمید اشرف کبیر کشته شدند و چراهای دیگر...
اما سوالات من در مورد اعدام خودی ها و کودکان در سازمانهای مسلح ایرانی با خشم برخی از حاضرین روبرو شد و اگر خانم ادمین گرامی اتاق نبود، مسلما الان من هم در حضورتان نبودم که این مطلب را بنویسم. البته در اتاق چت فارسی برخی از شنوندگان و حاضرین مجازی خواستار لینک کتاب "نادری" شدند و من اعلام کردم که معمولا برای نقد نوشته ای، مسئولین اتاق خود میبایستی لینک منبع را در اختیار شنوندگان بحث می گذاشتند. اما گویا توافقی بود که چون کتاب را وزارت اطلاعات رژیم اسلامی نوشته، گردانندگان به همین دلیل لینک منبع را در اتاق مجازی در اختیار شنوندگان نمیگذارند. من هم آنشب بدون سیانور بودم و از ترس شکنجه لینک کتاب را در اتاق مجازی اعلام نکردم. در حالی که اغلب وبسایتهای فارسی زبان برای نقد کتاب "منبع" را نیز در اختیار خواننده گذاشتند و من هم در زیر مطلبم به همینها لینک میدهم. من متاسفم که برخی از دوستان مردم را (دلسوزانه) از خواندن منبع منع و تنها امکان شنیدن نقد آن را فراهم میکنند. به هر حال همیشه بهتر است همه اطلاعات را در اختیار انسانها قرار داد و در نهایت افکار عمومی که بالغ است خود قضاوت کند. در جهان گلوبال کنونی حتی دولت ها نیز مجبورند اطلاعات را (با تحریف) منتقل کنند و جلوگیری از انتقال آن دیگر برایشان ممکن نیست. و چه خوب که ما نیز ابتدا اطلاعات را در اختیار مردم قرار دهیم و همزمان در نقد گفتاری 5-6 ساعته مان به تحریفات آن بپردازیم. در هر صورت بخشی از گفتارها مطابق معمول جلسات فارسی بجای جواب به سوالات عملا ترور شخصیتی سوال کننده بودند. البته اگر من دم دستشان بودم حکم 3 باراعدام انقلابی را داشتم. بعد از 10 دقیقه پخش صدای من دشنامهای جاسوس رژیم، دانشجوی سهمیه ای(بسیجی) و اینکه من هر سال به ایران میروم برای گزارش دادن و خبر چینی به رژیم و...بالا گرفت. البته من هم در جمع بالای 100 نفری اتاق چت اعلام کردم و اینجا نیزاعلام میکنم که هر کس از خارج به ایران میرود جاسوس نیست و همچنین هر کس ارز دانشجویی میگیرد مزدور نیست. البته اما اغلب پناهندگان که تقاضای تابعیت دوباره ایران را در کنار داشتن پاسپوت خارجی خود دارند، مجبورند دو عدد نام ناقابل و مشخصات دانشجوی فعال خارج نشین را لو دهند و اغلب پناهندگان (آمار شخصی) مشغول شغل ناشریف اما پولساز مزدوری میباشند.
من اما اعتراف میکنم با ویزای دانشجویی خارج شدم.اعتراف میکنم تقاضای ارز شناور و غرق شده کردم. جواب منفی بود چون زن تنها و بدون سر خر شوهر ، برادر و.. غلط میکند خارج برود! اعتراف میکنم به وزارت علوم اینجا هم درخواست کمک هزینه تحصیلی کردم. جواب منفی بود. دانشجوی خارجی باید هزینه خودش را خود و خانواده اش بدهد مگراینکه پناهنده باشد. و من اما با پیگیری بدلیل شرایط جنگی (بکش بکش بین ایرانی و عراقی) و اختلال در سیستم بانکی یک اجازه کار درتعطیلات و آخر هفته ها نصیبم شد.اعتراف میکنم زمانی که دانشجوی داخلی و پناهنده موج اول چریک مشغول کیف و حالش در تعطیلات بود من در شعبه های استکباری مک دونالد گوشت ذبح نشده سرخ کردم و به خورد ملت دادم. اعتراف میکنم که امکان گرفتن بورس تحصیلی از احزاب ( دوست یا دشمن) را داشتم اما از تنبلی و عشق به کلفتی در خانه بی نماز کافرین اینجا، از امکان بورس حزبی استفاده نکرده و آن را حتی تقبیح کردم. اعتراف میکنم بعد از فارغ شدن از دانشگاه بدلیل ترس از بازگشت اجباری به جهنم اسلام بلاخره بورس وزارت علوم استکبار جهانی را برای شروع پروژه دکترا بدلیل هوش سرشار(که جدا سر رفته بود) و تلاش شبانه روزی وبیهوشی های مکرر بروی میکروسکوپ کارل سایز ( بدون شرط بازپرداخت) این بورس دکترا که برایم مثل جایزه تخم مرغ شانسی از فرنگ بود را پذیرفتم. و البته همزمان چشم چند پناهنده مفت خورده - چریده پر مدعا ، نژادپرستان نیمه فاشیست- نیمه سکسیست، بورسیه های حزبی دولتی و پارلمانتاریست و ... در جا ترکید! وقتی پرفسورم به اداره خارجی ها اعلام کرد که این زن نامقدار خارجی در حوزه علم این کشور قابل صرفنظر نمیباشد و حق تابعیت استکبار جهانی در ایچی ثانیه به من اعلام شد، اعتراف میکنم که درجا به تمساح مسیح مصلوب این اداره که سالها بپایش برای تمدید ویزای سالیانه زار زدم تف کردم. اعتراف میکنم که ازسکته ناقص و کامل رفقا، انفجارهای بعدی رگها، گرفتگی روده و گوزپیچ مغزی و جسمی بعد از اعطای لقب" دکتر" توسط رییس، سرور، خدا و همه کاره کائنات دانشگاه بسیار در دل شاد شدم. اگرچه تاکنون این کلاه فارغ از تحصیل فقط بدرد سوزاندن دلهای حسادت خورد و کماکان در فقرم، اما اغلب بدلیل همین کاغذ پاره و همچنین داشتن یک وکیل نخبه مدت زیادی در انفرادی و عمومی هتل ها و دانشگاه اجباری سیستم استکبار جهانی نماندم. بلاخره اینور آب هنوز مد نشده که پرده گوش مخ دانشگاهی را با نوازش پاره کنند.
و. ن= وسط نوشت:
24.10.11 رزا: گویا چند زباله گندیده مطرح کردند که من بورسیه ایران هستم و گویا خودم هم در این پست نوشتم و اقرار کردم!
برای اطلاع دوستان، من بعد از اتمام تحصیل 3 سال جایزه تحصیلی برای پروژه دکترا گرفتم. این جایزه از طرف انستیتوی محل تحقیقات فوق لیسانسم بود. بورس تحصیلی گویا از احزاب و دولتها داده میشه. به هر حال این پول از طرف رژیم نبوده و انستیتو تحقیقاتی من هیچگونه رابطه سیاسی، علمی یا اقتصادی با رژیم ایران نداشته. البته میدانم که خر فهم شدن جماعت خورده- چریده اینجا حتی با این پاراگراف اضافی هم افاقه نمیکنه.  . . پدیده تبدیل سلول مغز به چربی ؟!

چند خط  زیررا برای انسانی مجازی به اسم "م. صبوری" قلمی کردم که اعلام کرد: رزا ی گرامی که دانشجوی سهمیه ای (بسیجی) بود.
M_SABOURI گرامی بدون اطلاع از اینهمه بعد از شنیدن 10 دقیقه سوالهای بو دار من در اتاق چت فورا بعنوان مبصر کمکی میکروفون را قاپیدند و با اعلام اینکه رزا دانشجوی سهمیه ای رژیم (بخوان بسیجی) است، پاک ما را ترور سنگ رو یخی کردند. راستش در همان لحظه شلیک نزدیک به کله ام سلولهای حافظه فعال شدند که ای ول! این "میم_ صبور" همان احمد صبوری باید باشد که در زیر مقاله اش نوشتیم "دزد"
آقای احمد صبوری. سپاس برای ترجمه این مقاله، اما کاش شما این مقاله را به اسم خودتان انتشار نمی دادید.شما مقاله آقای نورییل روبینی را به اسم خودتان منتشر کردید، این کار شما از نظر سیاسی و پرنسیبی درست نیست . لینک مقاله آقایروبینی:
http://www.project-syndicate.org/commentary/roubini41/Englis
آيا کاپيتاليزم محکوم به فنا است؟  / احمد صبوری
Nouriel Roubini  نوریل روبینی (Nouriel Roubini راستش نویسنده اصلی مقاله که پرفسور فارسی زبان یهودی است را من خبر نکردم و کماکان روحش از دزدی شما خبر ندارد و لطفا شاختان را بیرون بکشید و در آینه عقده هایتان را ببینید. من در عقده ای یا دزد شدن شما هیچ نقشی ندارم.

چند خط زیر هم برای انسان غیر مجازی است به اسم "انوش"که چند دقیقه ای با کودکم در دکانش بودیم و با یک دست رفیقانه پرشور کمونیستی تقریبا انگشتانم را عیبدار کرد و آنقدر از حضور یک آنارشا فمنیست، فعال زنان، آنتی فاشیست و ... در دکانش حال کرد که بدون ویاگرا و با وجود کهولت سن آنچه نباید شد و من از ترس اینهمه استقبال ملوکانه در حضور فرزندم که قبلا فکر میکرد مادرش زن معمولی باید باشد، اما کم کم برایش به رفیق مادر- اشرف یا که ملکه مادر تبدیل میشد، تمام پیشنهادات چای، شیرینی و قهوه را رد کرده و از دکان بیرون زدم تا کمی شش ها را با دود گند گازوئیل پر کنم. ( اکسیژن زیادی مضر است)
ایشان در مجازی نه "انوش" کمونیست شورایی بود و نه "انوش" چپ مستقل!
بعد از تکرار سوال من در مورد چرایی کشتن کودکان توسط رفیق کبیر حمید اشرف انوش یکباره با خشم انقلابی، نگاه سنگین استالین و جنون هیتلری، هیولای درون "مستر هایت" را آزاد و اعلام کرد: با کسی که ایران میرود تنها باید به زبان گلوله سخن گفت!  فایل صوتی اینجا را با دقت گوش کنید.
3.60 MB  هر وقت این صدا را شنیدید بدانید این "انوش شورایی" در نقش دکتر جکیل نیست بلکه شخصیت مستر هایت استالین است. البته تبدیل این شخصیتها بدلیل سمج بازی من در تکرار سوالهای بی اهمیت و بچگانه در رابطه با چرایی هفت تیر کشی رفیقانه چریکها بروی هم و متلاشی کردن دوستانه مغز همدیگر در جهت مبارزه با شاه سابق (سگ زنجیره ای امریکا) بود. اینکه اصولا ژن ناقص (بروی کروموزوم ایکس) بنده فاقد فهم تئوری مبارزه مسلحانه انسانی ورفیقانه ی هم استراتژی و هم تاکتیک است. این نفهمی من (علیرغم داشتن مدرک اثبات هوش سرشار از طرف دانشگاههای استکباری) دلیل بی اعتباری همه مدرک دارها میباشد و اغلب هم این نفهمی باعث استارت "مسترهایت" شدن این انسانهای نازنین طرفداران نظام شورایی استالینیستی است. رفقا توجه کنیم که استالین هم طرفدار سفت و سخت کشور تراز نوین شوراها بود.  و البته ائتلاف آنارشیستها با چپ مستقل و شورایی بدون حمایت از رهبری رفیق کبیر استالین بوده و با تشویق و ایجاد دادگاههای استالینیستی دراتاقهای چت اتوماتیک وار لغو شد. به همین دلیل با تکرار تشویق به اعدام انقلابی من و شانتاژ سیاسی یا ترور شخصیتی، مجبورم رفقای دیگر را از شخصیتهای دو گانه رفیق "انوش شورایی" مطلع کنم تا با شورا شورا کردن گول این رفیق مبارز با سابقه را نخورید! اگرچه شنیدم که رفقای آنتی فاشیست بدرستی "انوش" ما را با تیپا دم در گذاشتندش، اما خطر اصلی البته همان زباله های تفکر سنتی است که اپوزیسیون دولتهای استکباری و دارای رآکتور اتمی هم خوب میشناسندش و گویا بهترین راه را برای جلوگیری از تششعاتش فرستادن به سیارات دیگر تشخیص دادند.
اما به رفیق "انوش" دکتر هایت
در خصوص ایران رفتن من: اعتراف میکنم. تا 12-13 سال پیش هر سال ایران بودم و در سرزمین مادری هر تعطیلات با دل خوش جفتک میانداختم. البته با اعطای اقامت و پاسپورت اروپایی به رفقای مبارز و قدیمی و پناهندگان سیاسی و باز شدن راه سفر به ایران این عزیزان و بدلیل طلاق های فله ای در چپ مسلح و غیر مسلح سابق، بخشی از آنها که عروس پستی شان در گمرک استکبار گیر کرد با اقدامی انقلابی، به قصد تجدید فراش تصمیم به ورود قانونی به ایران کردند.از بد حادثه یکی از همین رفقای سابق پناهنده 16 که روی آلزهایمر رژیم حساب باز کرده بود با گرفتن کارت عبور و ورود به فرودگاه پر مهر تهران با شلاق، شکنجه و تجاوز روبرو میشود. ایشان در زیر شکنجه های سهمگین قصدش را که همان تجدید فراش در ایران بوده را (24 ساعت تمام نشده) لو میدهد. جلادان رژیم پس از توبه او، یکی از خواهران شهید و باد کرده روی دست رهبری را به ایشان معرفی کرده و اعلا کردند اگر پول سوسیال کفاف دهد حتی میتواند صواب کرده و تعداد بیشتری از خواهران را به عقد مبارک در آورد. ایشان اما گویا بعد از آزادی ایران را بدون انجام تکلیف شرعی به سرعت برق ترک میکنند.این رفیق مبارز در اولین فرصت دیدار با من اعلام میکنند که در زیر شکنجه های سهمگین رژیم مجبور به لو دادن اسم و ومشخصات دو عدد دانشجوی ناقابل و بی ارزش شد و بدلیل رفاقت زیاد با من و اینکه وقتش است مبارزه من با رژیم از فاز مخفی به فاز نیمه علنی تبدیل شود، ابتدا بیاد من (زنان همواره باید مقدم باشند) افتاده و افتخار لو دادن را نصیب من کردند. استدلالشان آنقدر ماتریالیستی و دیالکتیکی بود که من در جا به مارکسیسم بعنوان علم مبارزه ایمان آوردم: رفیق تو از وزارت علوم پول نمیگیری و از این بابت که ضربه کوچکتری به تو بود، پس اول اسم تو را اعلام کردم. از طرف من البته این تاکتیک مبارزاتی مسلحانه رفیق با واکنش کاملاغیر سیاسی روبرو شد. که همینجا از خودم انتقاد میکنم. شخصا متاسفم که بدلیل این موضوع ناچیز لو دادن، و متعاقبا واکنش غیر سیاسی از طرف من، نتوانستم تا کنون و با گذشت بیش از ده سال خواندن جلد اول کاپیتال را به پایان برسانم و اینگونه بود که تنها شانسم را برای آشنایی با این مغز متفکر زمان برای همیشه از دست دادم.

البته من بعد ازاعلام تئوری" انوش" رفیق "چپ مستقل" و طرفدار" شورایی" که هر کس ایران میره مزدوره، خوشحالم که با صدای بلند اعلام کنم که رفققققققا  من "رزا" بی گناهم چون به ایران نمیروم! البته نه اینکه نخواهم بروم. دلم لک زده برا چاقاله بادوم وذالذالک. واگر آن زباله من را لو نمیداد حتما ایران میرفتم.

واما این آخرین توصیه من به همصنفان دانشجو: عزیزان اسامی ما برای این "رفقا" بی ارزش ترین است. هر جا چپ ارتدوکس موج اول به تورتان خورد، یاد سرنوشت تلخ من افتاده و با سرعت و قدرت در بروید. اگر به ایران رفت و آمد کنید از نظر اینان مزدورید. اگر نکنید هم بعنوان مخالف احتمالی نظراتشان مزدورید. و ما "مزدوران ذاتی" دانش دوست، و بدنبال حقیقت:-) بواقع کودکانی هستیم که هر لحظه احتمال انفجار مغزمان در پیله های تیمی شان است.
رفقا این چند خط در دفاع از خود نبود که من سالهاست به نظرات و دادگاههای انقلابی شما شاشیده ام.  اما گاهی خوب است مستراح را با تابلو مشخص کرد که مردم استالین را یادشان نرود.

منابع سوال های بودار من در گفتگوی مجازی چند شب پیش با فارسی زبانان
صفحه 25 از بخش 8 که 84 صفحه میباشد:
حمید اشرف لحظات پیش از فرار، ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی، را با شلیک گلوله هایی به سرشان کشت؛ تا مبادا زنده گرفتار شوند و از طریق آن دو کودک 12 و 13 ساله اطلاعاتی بدست ساواک و کمیته مشترک بیفتد.

چریک‌های فدایی خلق، از نخستین کنش‌ها تا بهمن 1357، محمود نادری، جلد1
متن کاملpdf-     دانلود کتاب PDF    متن کاملzip
چریکهای فدایی خلق، جلد 2، انقلاب اسلامی و بحران در گفتمان، محمود نادری
مسلم است که قرار دادن لینک کتاب به معنی موافقت با مطالب کتاب نیست
متن کامل22MB-pdf       دانلود کتاب PDF
در مورد کتاب چریکهای فدایی خلق نوشته محمود نادری و پرسشهایی چند از نویسنده
متن کاملzip

هیچ نظری موجود نیست: