سندیکای ث.ژ.ت
فرانسه پنجاهمین کنگرۀخود را با بیش از یکهزار نفر از "نمایندگان" این
سندیکا، که از سراسر کشور شرکت کرده بودند،در ماه مارس 2013 در شهر
تولوز فرانسه برگزار نمود. تعدادی
از فعالین سندیکاییِ کشورهای دیگر جهان، ازجمله آقای محمود صالحی ازايران، به اين کنگره دعوت شده بودند. محمود صالحی درهفتم
فروردين 1392
در
سخنرانیِ خود درکنگرۀ ث.ژ.ت می گويد:
«درصورتی که کارگران و تشکلهای کارگری در مبارزۀ
خود عليه وضع موجود، تعرضی که به حقوق آنها انجام گرفته، که فراتر از مناسبات
سرمايه داری و عبور از اين نظام است فکر نکنند و برای اين امر حزب سياسیِ خود را
تشکيل ندهند، آنگاه هيچ فعاليتی سنديکائی، مبارزه برای حق اعتصاب و حق مبارزۀ
دستجمعی جايگاه واقعیِ خود را پيدا نخواهد کرد. زنده باد طبقۀ کارگر
جهانی! زنده باد طبقۀ کارگر
جهانی!»
محمود به خاطر نداشتن تجربه تاریخی به جای پی بردن
به وظایف تاریخی طبقاتی کارگران جدی تحت تاثیر بورژوازی ایران روایت بورژوایی از
مبارزه طبقاتی را به جای مبارزه طبقاتی کارگران مینشاند. جاییکه بخشی هایی از بورژوازی ایران از عدم شکل
گیری حزب و احزاب سیاسی مینالند و عدم اجماع خود را بر سر کاندیواتوری ریاست
جمهوری به عدم وجود حزب و احزاب پیوند میدهند، محمود بنا به درک وارونه خود از
احزاب، نجات کارگران را به حزب ساخته ذهن خود گره میزند.( ما در مخالفت عمیق با هر نوع اتوریته ای بر اساس "رهبری" و کاریزمای فردی و هر نوع
مکاتبی از جمله مارکسیسم، لنینسیم، تروتسکیسم، مائوئیسم، آنارشیسم، اگزیستانیالیسم
و استثمار جسمی و فکری بر مبارزه مستقل تاریخی طبقاتی کارگران پافشاری میکنیم. هدف ما رسیدن به آزادی
فردی انتزاعی و آزادی جمعی انتزاعی نیست. ما آزادی نیروی کار را در حرکت تاریخی طبقاتی یعنی
اشتراک( کمونیسم) و آنارشی( آزادی) میدانیم
وقتی محمود در کنگره ث.ژ.ت. از حزب صحبت به میان
میآورد، هر بوروکرات اتحادیه ای به سادگی و بی خبری محمود و محمودها از ته دل
میخندد. اینان به روشنی بر این
امر آگاهند که در قاره اروپا و بعد از انگلستان حزب و حزبیت و وجود کارگران در این
احزاب تاریخی 200
ساله دارد. کارگران رادیکال و جدی سالها و خصوصا از جنگ جهانی
اول علیه این احزاب جنگیده اند. هر کارگر آگاه فرانسوی صد ها نمونه از مانور های
سیاسی این احزاب را برای قربانی کردن آنان در پیشگاه سرمایه در حافظه تاریخی خود
دارند. کارگران رادیکال فرانسه
بارها و بارها همدستی این احزاب را با نظام سرمایه تحت عناوین حزب کمونیست فرانسه
و حزب سوسیالیست فرانسه بالعینه شاهد بوده اند. هیچ کارگر جدی هنوز
همکاری حزب کمونیست فرانسه را با ژنرال دوگل نماینده بورژوازی فرانسه را با رهنمود
کمینترن این "حزب انقلاب جهانی" فراموش نکرده اند.
وقتی به همین تجربه 30 سال گذشته که خود محمود بخشی از آن است مراجعه
میکنیم واقعا درشگفتیم که چگونه وی نجات کارگران را در گرو حزب میبیند. اگر آقای صالحی حتی با
تجربه سراسر ایران آشنا نباشد حداقل تجربه کردستان را پیش رو دارد. مگر ما در همان کردستان
با کمبود حزب و احزاب روبرو هستیم؟ ممکن است آقای صالحی به ما بگوید منظور من حزبی
است که از دل تشکل های کارگری موجود بیرون میآید. در این صورت نیز تجربه تاریخی علیه وی شهادت میدهد. مگر همین مزدوران مزدی
متشکل در ث.ژ.ت. پایگاه حزب کمونیست فرانسه و حزب سوسیالست فرانسه نبوده و نیستند؟
مگر همین احزاب به ویژه سوسیالیستها با تکیه بر همین تشکل های توده ای "کارگران" دهه های متمادی در کشور
های اسکاندیناوی قدرت سیاسی را در دست نداشتند. مگر همین" احزاب چپ" در طول این مدت راه برای
احزاب راست هموار نکرده اند؟
اگر در ایران امروز همه شرایط برای شکل گیری چنین
حزبی فراهم میشد، آقای صالحی با کدام دسته از این تشکل ها و "کارگران" حزب مورد نظر خود را
میساخت؟ آیا این حزب را با بخشی از دوستان صاحب کارگاه های کوچک در" کمیته هماهنگی برای کمک
به ایجاد تشکل های کارگری" ایجاد میکرد یا با تشکل های مبتکر 30 هزار امضای متمایل به
خانه کارگر؟ آیا اعضا و هواداران احزاب موجود در کردستان نیز میتوانستند در حزب
مورد نظر آقای صالحی وارد شوند؟ بنا به موضع آقای صالحی در سخنرانی وی در 31 شهریور 1391 در اتاق پالتاکی" تجارب کارگری" صاحبان کارگا های کوچک
میتوانند عضو حزب سیاسی طبقه کارگر باشند. آيا نمی دانيم که
بزرگترين هدف يک حزب سياسی ــ متعلق به هرطبقه ای که باشدــ دست يابی به قدرت
سياسی و اِعمال سلطۀ طبقاتیِ خود بر نيروی کار است،تا سهم بيشتری از ارزش
اضافیِ حاصله از جان کندن نيروی کار، يعنی کار اضافیِ او، که از خون و استخوان او
مکيده می شود، به خود اختصاص دهد؟آقای صالحی! اگر می توانستيد به مثابه کارگر و حتی يک انسان
آزاده، اين حقيقت طبقاتی را درک کنيد که کارگران نمی توانند مانند طبقات ديگر
به کسب قدرت و به سلطۀ طبقاتی عليه ديگران بيانديشند؛ بلکه بايستی رأساً در راستای
آزادی و اشتراک گام بردارند، آنگاه ديگر متوجه می شديد که ماهيت تمامیِ احزاب
سياسی، بورژوائی است. بنابراين، درک اينکه سخن
گفتن از حزب، دفاع بلاواسطه از موضع سرمايه (اين يا آن جناح) است، نيازی به قلمفرسائی نداشت! این واقعیت را امروز مردم در سراسر دنیا حتی در
مهد دموکراسی جهانی در هر انتخاباتی عملا به نمایش میگذارند.(تاکید از ماست)
آقای صالحی صحبت های خود را با شعار "زنده باد طبقه کارگر
جهانی"
به
پایان میرساند. بايد از آقای صالحی پرسيد
که وی به چه مناسبتی نيروی کار پراکنده ای که درسراسر جهان هنوز خود خويشتن را به
عنوان طبقه به رسميت نمی شناسند و اکثريت قريب به اتفاق آنها بصورت مزدوران
مزدی زيست می کنند و بی وقفه درخدمت انباشت سرمايه اند و نيروی کار خود را به همين
خاطر به نازل ترين قيمت ممکن می فروشند، و نيروی کار بسياری ازآنها به همين قيمت
نازل هم خريداری ندارد (ارتش ذخيرۀ سرمايه)، و نيز طبق گزارش های خود
رسانه های بورژوازی خيل عظيمی ازآنها در آسیا، آفريقا و اروپا بصورت برده کار می
کنند و...، او چگونه از "طبقۀ کارگر جهانی" و کدام "حقوق" آنها سخن می گويد و به چه
دليل اين بردگان جديد را "طبقۀ کارگر" می نامد، و آنگاه براساس
حضور چنين "طبقه"ی دارای حقوقی برای خود و
"وظيفه"ای به عنوان "به عرصۀ عمل درآوردن
اتحاد بين کارگران جهان" قائل است، تا برای آنها احقاق "حقوق" نمايد؟! وی "جنبش کارگری"ی مورد ادعای خود را
درکجا می بيند، که سرنخ و "رهبری"ی آن را در سنديکای ث.ژ.ت جستجو می کند؟! آيا امامزاده ای که او به آن دخيل بسته، اهل شفادادن هست؟! تاريخچه، رَوَندِ حرکت و
عملکرد ث.ژ.ت چه انگيزه ای را در آقای صالحی ايجاد کرده؛ که
در سال گذشته، بطور سطحی تنها به عدم حضور بدنۀ سنديکا در جلسۀ آن معترض بود، ولی
با اين همه آنجا را مکان مناسبی برای ايجاد "اتحاد کارگری" شناخته؟! نشاندن مزدوران مزدی به
جای طبقه کارگر حاصل کار پسامارکسیست ها و شبه مارکسیستها برای تحلیل بردن استقلال
طبقاتی کارگران در جنبش های اجتماعی است.
برای خواندن ادامه مطلب روی اینجا کلیک کنیم.
رزا: با تشکر از ارسال مقاله
هرکارگر در ستیز طبقاتی با سرمایه، به تجربۀ نسل
های پیشین طبقۀ خود درسطح جهانی و ملی نیاز دارد، تا نه برای تکرار آنها، بلکه
برای آموختن و اجتناب از اشتباهات گذشته، ازآنها بهره برگیرد. اينک اندکی دقيق تر به تاريخچه و عملکردِ یکی از "رادیکال ترین" تشکلات قرن گذشته در
فرانسه، که چند سروگردن بالاتر از اتحادیه های کارگری ایستاد، می پردازيم و درعين
حال پروسۀ ادغام این تشکل را در نظام سرمایه تحت شرایط اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسیِ
مشخص نشان خواهیم داد. این تشکل "کنفدراسیون عمومی
زحمتکشان"
نام
دارد که در میان فعالین سیاسی به ث.ژ.ت مشهور گردیده است. ث.ژ.ت در پايان قرن نوزدهم
توسط کارگران رادیکال آنارشیست بنیان نهاده شد.
در فرانسه تا سال 1884 تشکیل اتحادیه و هر نوع
تشکل کارگـری ممنوع بود. در آن سال به شرطی با تشکیل اتحادیه موافقت شد که بصورت فدراتیو عمل
نکند و لیست اعضای خود را مستقیماً در اختیار شهرداری (دولت محلی) قرار دهد. باید در
این جا تاکید کنیم که قبل از سیادت و سلطه کامل سرمایه در فرانسه، خود این کشور به
صورت فدراتیو اداره میشد، اما پس از سلطه کامل قدرت سرمایه شکل اداری این جامعه
نیز به تبع تمرکز سرمایه به صورت متمرکز درآمد. ما در اینجا به خاطر طولانی نشدن مطلب به تاریخ
اَشکال اولیۀ تشکل یابی کارگران فرانسه (کارگاه های کار و کارگاه های ملی)،
که اولی ازسوی کارگران و دومی از طرف دولت در دورۀ امپراتوری فرانسه شکل گرفت، نمی
پردازیم. درآن دوران، درصورت
اعتصاب، پلیس بی رحمانه همراه نیروهای امنیتی مخفی به تظاهرات و اعتصابات کارگران
و خطوط پیکت حمله می کردند. درصورت عدم موفقیت پلیس، ارتش مستقیماً دخالت می نمود. درسال 1891،
دوازده کارگر در درگیری با پلیس کشته شدند. در سال 1900 اعتصابیون به دستور
الکساندر میلراند وزیر سوسیالیست فرانسه به گلوله بسته شدند. در سال 1907 و 1908 شش کارگر ساختمانی به ضرب
گلوله کشته شدند. وزارت داخله درآن زمان یک
بریگاد سیاسی ویژه برای سرکوب و جاسوسی علیه اعضای ث.ژ.ت سازمان داده بود. زمانی که در سال 1906 تعداد 200.000
کارگر
برای روز کار هشت ساعته دست به اعتصاب زدند، دولت با اعزام 50.000 نیرو 700 کارگر اعتصابی را دستگیر
نمود.
ث.ژ.ت برخلاف اتحادیه های
کارگری، که وظیفۀ خود را تنها دفاع ازحقوق اعضای خود تعریف می کنند، هدف خود را
ازهمان ابتدا تغییر انقلابی جامعه، ایجاد مالکیت اجتماعی وکنترل کارگری اعلام نمود. این سندیکا برخلاف تکیه
به رهبران، براساس خودمختاری کامل محلی شکل گرفت. در همان حال، این تشکل
برخلاف شیوۀ پارلمانتاریستی بورژوایی اتحادیه های کارگری، در پراتیک روزانه ،اعضای
خود را به عمل مستقیم تشویق نمود. در آن دوران عمل مستقیم و
شکل سازمانی فدراتیو اساس سندیکالیسم انقلابی را تشکیل می داد.
این سندیکا که در سال 1895 تأسیس یافت و از همان
ابتدا برای حفظ استقلال خود به مرزبندی صریح با احزاب سیاسی چپ پرداخت. در فاصلۀ بین سال های 1904 تا 1912 تعداد اعضای سندیکا از 150.000 به 600.000 نفر رسید. این تعداد درآن مقطع
تاریخی 55%
نیروی
کار فرانسه را تشکیل می داد.
امیل پوگه از سال 1901 به عنوان جانشین دبیر اول
آن، که نفوذ زیادی در میان کارگران داشت،
این سمت گیری را در پراتیک این سندیکا چنین فرموله کرد: طبقۀ کارگر به جای تسلیم شدن به اتوریته باید با
عمل مستقیم به خودآزادی برسد. عمل مستقیم درحقیقت جوهر اصلی انقلاب اجتماعی و اعتصاب عمومی انقلابی
را تشکیل می داد. در همان حال، ث.ژ.ت از مبارزه برای تبلیغ به منظور بهترشدن شرایط
کار و افزایش دستمزدها غافل نماند.
به لحاط تشکیلاتی یا سازمانی، ث.ژ.ت به سندیکاها و خانۀ کارگر متکی بود. این تشکل کارگری هر دو
سال يک بار کنگرۀ خود را داشت و سندیکاهای محلی می توانستند نمایندگان خود را به
آن بفرستند، اما در این رابطه شرکت و ارسال نمایندگان اجباری نبود و هر سندیکایی
آزادانه در این مورد تصمیم می گرفت. این سندیکا حق عضویت بسیار ناچیزی از اعضای خود می گرفت و هیچ مبلغی
را برخلاف اتحادیه ها به عنوان بودجه اعتصاب ذخیره نمی کرد. از همه مهمتر، برخلاف امروز، به کارمند و فعالین
حرفه ای حقوق بگیر نیازی نداشت. خانۀ کارگر محل هایی برای آموزش و تبادل فرهنگی بین کارگران عمل می
کرد. وجود این مراکز به زمانی
برمی گردد که کارگران طرفدار ث.ژ.ت در طی شورشی علیه بنگاه
های کاریابی، این مراکز را تصرف و به جای آن ها خانه های کارگر را نشاندند. تا سال 1902 عملاً سندیکاهای محلی و
خانۀ کارگر به بخش جدایی ناپذیر ث.ژ.ت تبدیل شدند.
ث.ژ.ت در ابتدای شروع جنگ
جهانی اول 600.000
عضو
داشت. در درون این سندیکا چند
سال مانده به جنگ، عده ای از سندیکالیست های قدیمی تحت تأثیر سوسیالیست ها و احزاب
سیاسیِ آن روز تحت این عنوان که شکل سازمانی فدراتیو محدودیت هایی را ایجاد می
کند، شروع به نق زدن کردند. روشنفکران و احزاب سیاسی، که این تشکل را مانعی برسر راه گسترش خود
می دیدند، برای تصرف آن از بیرون و درون بسیج شدند. این دسته از فعالین سندیکا به تدریج شروع به
متمرکزکردن شعبه های مختلف سندیکا نمودند. این حرکت احزاب سیاسی و روشنفکران در این زمینه از
حمایت کامل بورژوازی فرانسه برخوردار بود زیرا بورژوازی فرانسه می توانست راحت تر
و بطور مستقیم و از بالای سر توده های کارگر با "رهبران" وارد بده و بستان شده و
دخالت توده های کارگر را در سرنوشت سندیکا مسدود سازد. متمرکزشدن فعالیت های ث.ژ.ت و کم رنگ شدن تأثیرگذاری اعضای آن در چند سال آینده نتایج مثبتش را
به بورژوازی فرانسه نشان داد. طرفداران تمرکز و بکارگیریِ شیوه های پارلمانتاریستی در سندیکا با
شروع جنگ با شرکت در کمیته های دولتی برای بسیج کارگران برای جنگ درعمل در سندیکا
شکاف ایجاد کردند. در این مقطع این دسته از
کارگران با ترک مواضع قبلی خود عملاً به مزدوران مزدی سرمایه تبدیل شده و مستقیماً
در خدمت سرمایه قرار گرفتند.علیرغم این ها، مخالفت با جنگ ازسوی کارگران رادیکال و مبارزقبل و
بعد از جنگ در درون و خارج از ث.ژ.ت ادامه یافت. جنگ و تمرکزگرایی و به
دنبال آن حاکم شدن بوروکراتیسم و سیستم "نمایندگی" در سندیکا بطورکلی اساس
سندیکالیستی را کاملاً دگرگون کردند. این تحوّلات در درون سندیکا زمینه را برای تسلط حزب کمونیست فرانسه
برآن درآینده هموار نمود، بطوری که در سال 1920 ث.ژ.ت عملاً دو شقه شد. بخشی از این تشکل به زاییدۀ سوسیال دموکراسی فرانسه و بخشی دیگر به
زاییدۀ حزب کمونیست فرانسه تبدیل شدند. این امر تنها محدود به فرانسه نماند و در سایر کشورهای اروپایی نیز
همین امر در اتحادیه های کارگری اروپا تکرار گردید.
تا قبل از جنگ جهانی اول تنها 10% از نیروی کار فرانسه در
اتحادیه ها متشکل بود. ث.ژ.ت با تأکید بر عمل مستقیم و خودمختاری محلی بطور مؤثر قادر به بسیج
کارگران غیراتحادیه ای شد. مثلاً در آن زمان در صنعت فلز تنها 3% از کارگران در اتحادیه متشکل بودند. ث.ژ.ت اعتصاب بزرگ رنو را در سال 1913 سازمان داد. در همان سال 137 اعتصاب در فرانسه به وقوع
پیوست. این یکی از ویژگی های
نیروی کار فرانسه است که در زمان اعتصاب دور اتحادیه حلقه می زنند اما در شرایط
عادی از آن دور می شوند. کارگران فرانسه برخلاف سایر کارگران در اروپا به جای همبستگی و عمل
جمعی ادامه دار بیشتر به یک انفجار کوتاه مدت انقلابی عادت دارند.
با نزدیک شدن جنگ، فشار بر روی ث.ژ.ت بیشتر گردید. اعتصابات کارگری در سال 1906 به اوج خود رسید. در آن سال تعداد اعتصابات
کارگری به 1306
فقره
رسید. در همان حال با نزدیک شدن
بحران اقتصادی، کارفرمایان برای حمله به معیشت کارگران وارد همکاری رسمی و جدی تری
شدند. کشتار کارگران در ویلنوو
سنت جرج در سال 1908
خشم
کارگران را برانگیخت. آلفونسه مررحیم دبیر
میانه رو سندیکای فلز با اعلام اینکه کارگران غیرمتشکل قادرند مبارزه جویی ناگهانی
از خود نشان دهند، زبان به گلایه گشود. این امر ثابت کرد که کارگران
غیر متشکل و منفرد هدف آسانی برای ضدحملۀ کارفرمایان هستند. لاتاپی یکی از اعضای این سندیکا به صراحت گفت "من اجازه نمی دهم کارگران
به سلاخی فرستاده شوند." روشنفکران و روزنامه نگاران که مقامات بالای جنبش
را اشغال کرده بودند، رفتاری همراه با بی اعتنایی به اعضای انقلابی سندیکاهای خود
داشتند. امیل پوژه گفت که "حتی شکست، ذخیره ای در
حافظۀ کارگران برای انتقام است. عمل مستقیم و فعالیت پیشتاز در بین بعضی از اعضای ث.ژ.ت چنان به فیتیش تبدیل شده است که به اکثریت تودۀ
اعضا بی اعتنایی می کنند." با وجود این به خاطر شکل سازمانی مستقل سندیکا
افرادی نظیر پوژه نمی توانستند نفوذ خود را در سندیکا گسترش دهند. حتی فدراسیون میانه روی
نظیر راه آهن، رادیکالیزه می شدند، تا جایی که در سال 1910 علیرغم خواست رهبری
رفرمیستی خود دست به اعتصاب زدند. در سال 1912، بخشی از اعضای ث.ژ.ت. قطعنامه ای را به میدان
کشیدند که طبق آن این سندیکا در حزب سوسیالیست فرانسه ادغام شود. در این کنگره 1057 نفر علیه قطعنامه و 35 نفر به نفع قطعنامه رای دادند. در همین کنگره ث.ژ.ت بر موضع ضدجنگ خود مجدداً تأکید نمود. جنبش سندیکایی فرانسه همیشه در مخالفت با جنگ و
نیروهای نظامی تداعی میشد. حیثیت ارتش فرانسه برای بدنام کردن کاپیتان یهودی به نام آلفرد
دریفوس به جرم جاسوسی، چپ فرانسه را به خشم آورد. بکارگیری سربازان به عنوان اعتصاب شکن و استفاده
از آنها برای حمله به اعتصابات، خشم کارگران را نسبت به ارتش برانگیخت. روز اول مه 1911 کارگران در یک تظاهرات
بزرگ با سوزاندن کارت خدمت نظام اجباری مخالفت خود را با ارتش اعلام کردند. اما زمانی که جنگ نزدیک
شد، ث.ژ.ت قادر نشد جلو آن را بگیرد. تنها 2% از کارگران جدی و رادیکال با سربازی اجباری مخالفت کردند، ولی
میلیونها مزدور مزدی و حتی سندیکالیست های مشهور در جنگ شرکت کردند. وقتی دولت از ث.ژ.ت دعوت نمود که علیه توسعه طلبی آلمان در
سازماندهی جنگ شرکت کنند، اعضای ارشد سندیکا در این جهت به دولت کمک کردند. اینجا باید به ارزیابیِ
نادرست آنارشیستهای مشهوری همچون کروپوتکین از باقیماندگان انجمن بین المللی
کارگران همراه 15 تن دیگر از آنارشیست های
مشهور اشاره کرد. در آن زمان کروپتکین به
جای محکوم کردن جنگ سرمایه داران در اروپا تنها علیه سیاست توسعه طلبانه آلمان
موضع گرفت. همین مساله چه در بین
اتحادیه ث.ژ.ت. و چه در میان آنارشیستهای دنیا سرگیجی به وجود آورد. این موضع به بورژوازی
کشور های اروپایی کمک نمود تا با علم کردن دفاع از کشور و منفعت ملی میلیونها
کارگر اروپایی را به میدان های سلاخ خانه جنگ بفرستند. در آن زمان امما گلدمن علیه کروپتکین موضع گرفت و
به خاطر مخالفت با جنگ و فعالیت هایش در این جهت به دو سال زندان در آمریکا محکوم
شد.
در سال های اول جنگ، ث.ژ.ت نفوذ خود را در بین کارگران از دست داد، تا جایی که فقط 49.000 نفر بدان حق عضویت پرداخت
کردند. در سالهای آخر جنگ در
آوریل 1917
کارگران
فلز دست به اعتصاب زدند. در این مدت که ث.ژ.ت توسط افراد رفرمیستی
نظیر لئون ژوهاکس رهبری می شد، کارگران به شکل وسیعی به جبهه ها فرستاده می شدند. آن دسته از کارگران مخالف
جنگ که از کانال خارج از ث.ژ.ت خود را علیه جنگ متشکل
می کردند، دستگیر و زندانی می شدند. دولت در ماه های ژوئن و نوامبر 1917 کارگران جدّی و رادیکال
مخالف جنگ را به زور به جبهۀ غربی می فرستاد تا در آنجا سلاخی شوند. وقتی آنارشیست مشهور
کلویس آندریو نامۀ اعزام به جبهه را دریافت کرد، 200.000 کارگر و حتی معدنچیان
میانه رو دست از کار کشیدند. در چنین شرایطی جناح ضدجنگ ث.ژ.ت عملاً مجبور بود به دنبال کارگران راه برود. کارگران رادیکال و بانفوذ در جنبش ضدجنگ در ماه مه
1918 کمیتۀ دفاع سندیکالیست ها
علیه سیاست رهبری رفرمیستی را تشکیل دادند. در این سال کارگران بطور وسیع در بخش صنایع جنگی
دست به اعتصاب زدند. در جریان درگیری با پلیس،
اغلب کارگران دستگیر شده به جبهه ها فرستاده شدند. کارگران در مخالفت با جنگ در منطقۀ سنت اتیننه ،
خانۀ کارگر را در مخالفت با سیاست های جنگی رهبری ث.ژ.ت اشغال کردند.
پس از متارکۀ جنگ در نوامبر 1918،
تعداد اعضای ث.ژ.ت به 1.200.000 نفر در 1919 و 1.600.000 در سال 1920 رسید. در سال 1918، 499 اعتصاب روی داد که در
آنها 176.000
کارگر
شرکت داشتند. این رقم در سال 1920 به 1831 اعتصاب افزایش یافت که
درآن 1031.000
کارگر
شرکت کردند. در فاصلۀ بین 1918 تا 1920 جناح رفرمیستی ث.ژ.ت با شرکت در کمیته های جنگی دولت تحت تأثیر سیاست
های حزب سوسیالیست فرانسه و جناح ضدجنگ اغلب تحت تأثیر طرفداران بلشویسم قرار
گرفتند. برخلاف اسپانیا در فرانسه
جناح چپ ث.ژ.ت سرانجام خود را با لنینیسم تداعی نمود. می توان به طور قطعی گفت
که دیگر ازسال1920
سازماندهی
فدراتیو با شعبه های خودمختار جای خود را به تمرکزگرایی و بوروکراتیسم کامل داد. (منبع: 1895-1921: The CGT,
France, Jack Ray. Libcom.org)
علیرغم تلاش کارگران جدی و رادیکال، بعد از سال 1920 با وجود اعتصابات متعدد و
شکل گیری نمایندگان کارخانه خارج از سازمان ث.ژ.ت همۀ این حرکات توسط رهبری این جریان کنترل و نهایتاً به شکست
کشانده شد.
از آن زمان تا حال ث.ژ.ت دست در دست بورژوازی فرانسه در سرکوب و عقیم ساختن تلاش کارگران
فرانسه انجام وظیفه کرده است. اعتصابات عمومی 1936 و 1968
و
همکاری ث.ژ.ت، حزب کمونیست فرانسه و بورژوازی، نمونه هایی
تاریخی هستند که تاکنون صدها مقاله و کتاب در این زمینه نوشته شده است.
ث.ژ.ت در دوران جنگ سرد تا
زمان فروپاشی "نظام شوروی" یکی از به اصطلاح
معتبرترین "سندیکاهای سرخ" بود، اما با فروپاشی
شوروی و اقمار آن این سندیکا هرچه بیشتر به اتحادیه های کارگری اروپایی تحت نفوذ
سوسیال دموکرات ها نزدیک شد. این امر از دهۀ هفتاد قرن بیستم شروع گردیده بود. تقریباً از سال 1974 حتی رادیکال های راست به
تدریج یا آن را ترک کرده و یا به رهبری راست آن کاملاً تمکین کردند. امروز ث.ژ.ت نظیر هر تشکل علنی
دیگری چیزی جز جمع مزدوران مزدی سرمایه درخدمت مناسبات سرمایه نیست.
اینجا، پس از نشان دادن تاریخچۀ ث.ژ.ت، با مثال های مشخص به اقدامات سال های اخیر این
سندیکا علیه کارگران می پردازیم.
در چهلمین کنگرۀ ث.ژ.ت که از 7 تا 11 دسامبر2009 به طول انجامید، آقای
برنارد ثیبالت برای سوّمین بار به ریاست این سندیکا انتخاب گردید. تمام تلاش این کنگره بر
این بود که به نوعی رابطۀ نزدیک رهبری این سندیکا با سارکوزی را لاپوشانی سازد. در این کنگره قرار بود
رئیس اتحادیۀ کنفدراسیون دموکراتیک کار فرانسه فرانکو شیراک حضور یافته و سخنرانی
نماید، اما بخاطر نارضایتیِ بخشی از اعضای سندیکا و احتمال حوادث ناگوار، از این
کار صرف نظر شد. آقای برنارد در این باره
گفت:
"احتمال زیاد داشت که حضور وی به اقلیتی از نمایندگان این امکان را
فراهم سازد که به وی توهین کنند."
(France: CGT congress
confirms orientation to Sarkozy by Anthony Torres and Alex Lantier. January 9,
2010)
در مجلۀ هفتگی ماریان در مقاله ای با عنوان: "چرا سارکوزی برنارد
ثیبالت را می خواهد؟"
می
خوانیم: «رابطه بین سارکوزی و
برنارد در زمان "رفرم" برق و گاز دولتی در دوران
خصوصی سازی ها شروع شد. در آن زمان سارکوزی به عنوان وزیر دارایی وقت با تهدید به علنی کردن
حیف و میل دارایی های اعضای ث.ژ.ت توسط مدیریت کمیته
بودجه اجتماعی با برنارد به یک معامله دست زد که با کنترل و جلوگیری از اعتصابات
در برق و گاز این کشور برق و گاز بخشاً خصوصی شود. هرچند سارکوزی بعد از گرفتن قدرت در سالهای بعد به
عهد خود وفا نکرد و صنایع برق و گاز را کاملاً در اختیار بخش خصوصی قرار داد.
ث.ژ.ت و برنارد همین کار را
در پائیز 2007
در
اعتصاب کارگران راه آهن تکرار کردند. در این سال سارکوزی برای حمله به دستمزد دوران بازنشستگی کارگران راه
آهن بار دیگر وارد معامله با ث.ژ.ت شد. در جریان این اعتصاب
دانشجویان تصمیم گرفتند ایستگاه های راه آهن را به اشغال خود درآورند. ث.ژ.ت این کار را محکوم نمود و از اولیور بسانسنتو سخنگوی سندیکای راه
آهن خواست که اجازه ندهد این امر به یک مشکل سیاسی تبدیل شود.»
باز در همان مجلۀ هفتگی در مقاله ای به نام "وقتی سارکوزی به ث.ژ.ت می پیوندد" می خوانیم: «وزیر کار خاویر دارکوس،
رئیس ث.ژ.ت را انسانی مسئول، قابل اتکا، و زرنگ می داند.» باز همانجا یکی از دوستان
نزدیک وزیر کار فرانسه می گوید: «کارکردن با ث.ژ.ت یک خوشحالی غیرقابل وصف است. ث.ژ.ت برای خاموش کردن و فرونشاندن مخالفت کارگران در شرایط بحران
اقتصادی بسیار ارزشمند بوده است." یکی از مشاورین سارکوزی توضیح می دهد درحالی که
صدها و هزاران کارگر اخراج شدند " این پائیز معجزه آسایی بوده است... نه کارفرمایی ربوده شده، نه دانشجویی به خیابان
آمده و نه تظاهراتی در میان بوده... ساکوزی و برنارد نارضایی را تحت کنترل درآورده اند."
6 مارس 2013، ث.ژ.ت حمایت خود را برای کم کردن هزینه های خودروسازی
رنو اعلام نمود. بنا به توافق سرمایه های
بزرگ در خودروسازی و این سندیکا هزاران کارگر در این بخش و قطعات سازی و تایرسازی
مشاغل خود را از دست خواهند داد. رنو تصمیم دارد تا سال 2016، 17% نیروی کار خود را اخراج سازد. با این کار شرکت رنو سالانه 500 میلیون دلار از هزینه های خود خواهد کاست.(Renault Gains Union
Backing to Eliminate 7500 Positions.)
اکنون با چند سؤال اساسی از آقای محمود صالحی،
موضوع را کمی بازتر کنيم:
ـ شما که فعاليت علنی می کنيد و علناً، آن هم در ث.ژ.ت و مصاحبۀ خود با رادیو فرانسه و کارگر تی وی،
شعار تحزب کارگران را می دهيد، چرا از تحزب مورد نظر خود چيزی نگفتيد و روشن
نکرديد فرقش با تحزب های صد سال و دويست سال اخير درکجاست؟
ـ آيا خود ث.ژ.ت پايۀ توده ایِ کارگریِ حزب کمونيست فرانسه و حزب سوسياليست فرانسه
نيست؟ که هست! و اين هرسه نيز وابسته به
قدرت دولتیِ فرانسه هستند يا نيستند؟ اگر هست، پس با خانۀ کارگریها چه فرقی دارد؟
آيا کس يا کسانی که امکان حضور شما را در
کنگره ث.ژ.ت. فراهم کردند، اعضای احزاب"چپ" فرانسته نیستند که در فساد سرمايه و حرکت شخصيت
يافتۀسرمايه شريکند؟ آیا اینان ماهیتا چه
فرقی با شوراهای اسلامی، خانه کارگر، حزب اسلامی کار و انجمن های صنفی در ایران
دارند؟
آقای محمود صالحی! برای خود مبارزه کردن و مطرح شدن، و برای اهداف
طبقۀ کارگر مبارزه کردن، فرق بنیادی وجود
دارد! برای خود مبارزه کردن می
شود همان اسانلو، که ما ازهمان ابتدا مسيرش را مطرح کرديم، و چپ ها، يعنی مارکسيست
ـ لنينيست ها ما را سانسور کردند. ما همان زمان که چپ ها از
هر طرف تلاش میکردند از اسانلو رهبر کارگران ایران بسازند و برای تداعی شدن با وی
با همدیگر مسابقه گذاشته بودند ارتباط و کمک مالی 50000 تومانی کروبی و ارتباطات
وی را با کارگزاران، مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و جلسات وی را با سردار
قالیباف و سردار طلایی و عباس عبدی و ثقفی و حسن صادقی روشن ساختیم. مبارزه برای خود، دانش مبارزۀ تاريخی ـ طبقاتی نمی
خواهد؛ فقط اراده گرایی می خواهد. ولی مبارزه برای طبقه وهمکاران، دانش مبارزۀ طبقاتی ـ جهانی لازم
دارد؛ يعنی شناخت از سرمايه، يعنی شناخت از سرمايۀ شخصيت يافته و حرکت احزاب را
تجزيه و تحليل کردن و مهمتر از همه، بنيادِ شکل گيریِ آنها در شيوۀ توليد مشخص (شيوۀ توليد سرمايه داری)،
يعنی در زمان و مکان مشخص میطلبد. البته مزدور مزدی، يعنی بردۀ جديد، تا تجربه کسب کند و مثل شما به يک
کارگر راديکال تبديل شود، زمان می بَرَد. ولی چنانچه تجربۀ ملی ـ جهانی به آنها منتقل شود و
اين انتقال گسترش يابد، مسلماً زمان به جلو افتاده، نيروی کار ضعيف تر نمی گردد. پس شعارهای توخالیِ شما
در ث.ژ.ت، گويای هيچ چيز جديدی نبود، و از مسائل اساسیِ
کارگران ايران و جهان صحبتی نکرديد و تابع برنامۀ ازپيش تعيين شدۀ احزاب چپ؛ يعنی
همان بوروکراسیِ ث.ژ.ت شديد و خود نمی دانستيد که همانجا که شعار تحزب
می دهيد، مارکسيست ها، لنينيست ها، تروتسکيست ها، آنارشيست ها، اومانيست ها و
اگزيستانسياليست ها و تماماً پيشاهنگان فرهنگ آموخته سرمایه حضور داشتند، که ث.ژ.ت را محاصره کرده بودند. از سال 1832 تا امروز، که شاهد خودکشی
های کارگران فرانسه و اسپانيا و ديگر جاهای اروپا ــ که قرار بود انقلاب جهانی
کنندــ هستيم، تمام احزاب فعال بوده اند. نگفتيد شما حزبی که می خواهيد در ايران بسازيد،
چگونه حزبی است! مگر به اندازۀ خط های
اتوبوس تهران و جهان حزب نداريم؟ آيا خط 1 تا 5 با احزاب گوناگون يادتان رفته؟ و امروز چقدر کميته و حزب داريم؟
آيا نمی دانيم که بزرگترين هدف يک حزب سياسی ــ متعلق به هرطبقه ای که باشدــ دست
يابی به قدرت سياسی و اِعمال سلطۀ طبقاتیِ خود بر نيروی کار است،تا سهم
بيشتری از ارزش اضافیِ حاصله از جان کندنِ نيروی کار، يعنی کار اضافیِ او، که از
خون و استخوان و انرژیِ او مکيده می شود، به خود اختصاص دهد؟آقای صالحی! اگر می توانستيد به مثابه کارگر و حتی يک انسان
آزاده، اين حقيقت طبقاتی را درک کنيد که کارگران نمی توانند مانند طبقات ديگر
به کسب قدرت و به سلطۀ طبقاتی عليه ديگران بيانديشند؛ بلکه بايستی رأساً در راستای
آزادی و اشتراک گام بردارند، آنگاه ديگر متوجه می شديد که ماهيت تمامیِ احزاب
سياسی، بورژوائی است. بنابراين، درک اينکه سخن
گفتن از حزب، دفاع بلاواسطه از موضع سرمايه (اين يا آن جناح ) است، نيازی به قلمفرسائی نداشت!
این بار که به درستی از راديو فرانسه خود را
نمايندۀ کل کارگران معرفی نکرديد و گفتيد از طرف چند کارگر کردستان به جلسه آمده
ايد، خودش يک قدم به جلو است، ولی، آقای صالحی! شما در حد همان کارگران کردستان هم صحبت نکرديد و
در چارچوب همان سنديکا و سنديکاليسمی که خود به آن معترض بوديد، حرف زديد! اين همان ماسک زدن کالا
ها برای بازار است . اين همان بُرد بُردِ سرمايه است، که شما صالحی ها
و اسانلوها بُردی نداريد؛ مگرآنکه درخدمت روشنگریِ تاريخی ـ جهانی مبارزه با قانون
ارزش باشيد! برای طبقۀ کارگر نه درحد
طبقۀ مزدورماندن، نه درحد کالای ويژه ماندن، و نه اينکه مبارزه برای دستمزد در
چارچوب ديالکتيک عملی بی ارتباط با نابودیِ سيستم باشد! شما در همين چارچوب اراده گرایی و مطرح شدن مبارزه
میکنید. ولی داشتن شناخت از
مبارزه تاريخی ـ جهانی فرق دارد. بنا به گفته و اعتراف همين مارکسيست های راست، راديکال و جدّی، همۀ
احزاب چپ همپای احزاب راست سرمايه در نابودی و تضعيف حرکت طبقۀ کارگر ملی ـ جهانی
شريک بوده اند و مبارزه شان نه تنها ربطی به مبارزه روزمره و مبارزه تاریخی طبقاتی کارگران نداشته بلکه
کاملا در جهت عکس آن بوده است. برای نمونه حزب کمونیست ایتالیا زمانیکه کارگران فیات در سال 1919 در میلان باریگارد های
سرخ برپا کردند"کمونیستها" از ترس کارگران کنگره خود
را به سیسیل منتقل نمودند. مارکسيست های ارتدوکس، که خود را به مارکس نزديک می دانند، يعنی به
نوعی مثل او می خواهند همکاران فکریِ کارگران جدّی باشند، تمام اينها را مثل واژۀ
کلی "احزاب چپ"،
مثل واژۀ کلیِ "مارکسيست ها"ی رنگارنگ را روشنگری
کرده اند. اين دسته از مارکسیست ها
ديگر نمايندگان و سخنگويان سرمايه نيستند، پادو سرمايه نيستند، جيره خوار سرمايه
نيستند. خوب، شما از کدام يک
ازاينها حمايت می کنيد؟
مثل احزاب راست و چپ از بحران صحبت کرديد. چرا علت بحران را نگفتيد؟! نمی دانستيد، يا نخواستيد
بگویيد! اين چه بحرانی است که از
مديران تا ردۀ بالا در تمام شعب سرمايۀ صنعتی (نرخ استثمار)،
سرمايۀ بازرگانی ـ تجاری (سوداگر)، سرمايۀ مالی (انگلی)، سهم و حقوق و پاداش، و
بطورکلی درآمد میلیونی و ميلياردی را دارند، که بطور نمونه يک سرمايه دار سويسی
برای اينکه منافعش درمقابل سرمايۀ انگلی به خطر افتاده، رفراندوم را پيشنهاد می
کند، و مردم را بسيج می کند و کارگران از اين "بحران" بیکاری و فقر و خودکشی
نصيبشان می شود. فقر ملی مال مزدوران است،
ثروت ملی مال سرمايه داران، مديران و دولتها! پس چطور ماشين چاپ اسکناس برای کارگران نيست؟ چطور
همه چيز سر جايش است، ولی کارگران جدّی و راديکال حتی در همين اروپا سر به نيست می
شوند؟ (1)
آقای محمود صالحی! می دانی که در چارچوب بوروکراسیِ سرمايه صحبت
کردن، حرفهای سرمايه را تکرارکردن و مثل چپها ( مکتبی ها- ایدئولوژی) شعار دادن یعنی عمل نکردن ، هنر نيست! بعضی بحرانها در ماهيت
متضاد سرمايه است، که همان کار لازم و کار اضافی از تقسيم کار برای قانون ارزش،
برای ارزش اضافی و قدرت جابجایی سرمايه در زمان و مکان و محدوديت های ماهویِ آن
است، و بعضی بحرانها دست ساخت خود سرمايه برای سرکوب و بيشتردوشيدنِ مزدوران و
سرکوب و نابودیِ کارگران راديکال چپ و جدّی است. در حالیکه سرمایه همیشه و تاریخا کارگران جدی و
رادیکال را سرکوب و نابود میکند کارگران معترض راست را برای حفظ تداوم منفعت خود
تقویت میکند. سرمايه انباشت ميلياردی
به شکل کازينویی، مافيایی دارد، طبقۀ مزدوران مزدی (که اصطلاحاً طبقۀ کارگر ناميده می شود) در زير قيمت نيروی کار در
حداقل ممکن گذران می کنند و اضطراب آنهایی که سرِ کارند با بيکاران (ارتش ذخيرۀ سرمايه) هيچ فرقی ندارد! شما از کدام بحران حرف می
زنيد؟در جمع بوروکراسیِ سنديکاهای احزاب دزد شريک قدرت سرمايه و درخدمت سرمايه... مگر دزدیِ وزير خزانۀ
سوسياليست ها با دزدیِ سارکوزی فرقی داشت؟ مگر با دزدیِ دارودستۀ حکومتيان ايران فرقی
دارد؟ شما از کدام بحران حرف می زنيد؟ بحران کارگران ايران، يا بحران سرمايه داران
ايران و جهان؟ شما چيزی برای روشنگری نداشتيد و تشويق دوستانِ ايرانیِ پادوی سرمايه و شريک درقدرت سوسياليست
های حکومتی و بوروکراسیِ نابودکنندۀ نيروی کار فرانسه، و تشويق دوستان ث.ژ.ت فرانسویِ شما، برای مبارک گفتن چرخش به راست شما بوده؛ همين و بس!
آقای محمود صالحی ها! به ياد داشته باشيد که کارگران راديکال چپ و جدّی
در طول تاريخ نظام سرمايه نه به بنيان های سرمايه؛ بلکه به شيوۀ توليد سرمايه
معترض و از حالت اعتراض، يکی به شورش پاريس در سال 1871منتهی شد، که کارگران پاريس و بخشی از کارگران
ليون درآن شرکت داشتند و سرانجام به وسيلۀ روشنفکران خرده بورژوا مصادره و دنباله
رو روشنفکران سوسياليست شده، مجبور به عقب نشينی شدند، که تمام جهان سرمايه و
ارتجاعِ اشراف آن زمان برعليه شان بود، به شدت سرکوب شدند؛و سرمايه برای غلبه و
چيرگی و يکدستی و سلطۀ مطلق به گسترش و توسعۀ خود ادامه داد. دوّم: قيام اکتبر کارگران، که نيز ديالکتيک عملیِ آن از اتحاديه های تحت
سلطۀ چپ و راست به شوراها ــ که آن نيز به دنبالۀ روشنفکران چپ و راست و سلطۀ آنها
انجاميد و نيز آخری، کميتۀ کارخانه، که فقط خالصاً ازکارگران کارخانه بدون
نمايندگی؛ بلکه به شکل جمع جدّیِ آزادانه و اشتراکی و کنترل و مديريت کارخانه
انجاميد، که به وسيلۀ حزب بلشويک کاملاً سرکوب شد و نابود گشت، که آثارش را امروز
بعد از 90 سال و طی همين مدت نتيجه
اش که ما باشيم، می بينيم! پس کارگران جدّی شکست نخورده اند. اگر در فرانسه در يک شهر بود، در قيام اکتبر
پترزبورگ و مسکو و تقريباً تمام کارگران يک کشور شرکت داشتند، اما نه به مثابه طبقۀ
برای خود، که به تمرکز سرمايه در روسيه و جهان و به حکومت های توتاليتر در
شوروی سابق و آمريکا و آلمان و ايتاليا و ديگر ديکتاتورهای جهان انجاميد. نتيجۀ قيام کارگران اين
بود. قدرت سرمايه، که پوياییِ
خود را درحين محدوديت به پيش می بَرَد، درعين حال دوبار پايه هایش به وسيلۀ شورش و
قيام لرزيد، ولی طبقۀ کارگر درمقابل طبقۀ سرمايه شکل نگرفت، و سرمايه توانست با
سلطه به حيات خود ادامه دهد. پس اگر در هر کشوری با جغرافيای معيّن، برای مقدمۀ نابودیِ کالای
ويژه، طبقۀ کارگربه شکل آزاد واشتراکی شکل نگيرد و به طبقۀ جهانی ـ تاريخی،
وآنگاه کارگران کشورهای مختلف به شکل يک طبقۀ جهانی درنيايد، يقيناً مثل شورش پاريس
و قيام اکتبر عقب خواهند نشست و به مراتب ضعيف تر از امروز تحت سلطۀ سرمايه
درخواهند آمد.
آقای صالحی! ما تجربۀ سالهای 1320 و 1332 را نداشتيم و در57 خواستيم در "شورای انقلاب" نماينده داشته باشيم، که
کارگران بخش های ديگر صنعت چنين خواستی را نداشتند، که اين شعارهم وارداتیِ چپ
بود، نه خود ما در صنعت مادرِ کشور! پس تجربه گرایی نه، بلکه
آموزش از تاريخ، یعنی شناخت از تجربۀ ملی ـ جهانی، امری اجتناب ناپذير و حتمی است. و اين را بازاَنديشگونۀ
تجربه( تئوری)،
که حاصلش شناخت طبقاتی و دانش مبارزۀ طبقاتی میباشد، درخدمت انديشه سازی و نه
تکرار انديشه و بازگوکردن آن که بنا به شرايط عينی و ذهنی یعنی محل دباغیِ مزدوران مزدی انجام می گيرد، جایی که
فقط کسانی می توانند وارد شوند که نيروی کارشان و تمام هستی شان به فروش رفته
باشد، يعنی محل توليد، يعنی محل قانون ارزش برای توليد ارزش اضافیِ مطلق و نسبی،
که پيوند ناگسستنیِ ملی ـ جهانی دارند میباشد. حالا شما
که کار علنی میکنید و از محل کار بیرونید و کارگران رادیکالی مانند رضا
شهابی ها که زیرتیغ مرگ و شکنجه میباشند دچار محدودیت های فراوانی هستند. ما که تمام
فعالیتمان مخفی بود، بهای گزاف تاريخی
پرداختيم و حاصلش شما شديد: قرارداد موقت و سفيد امضا! که امنيت شغلیِ ما امروز برای طبقه مزدور ایران يک رؤيا است؛ چه رسد
به جنگ طبقاتی!؟
جمعی ازکارگرانِ خواهانِ نابودیِ
کالای ويژه بهنام نيروی کار
آوريل 2013
(1)بی.بی. سی. در خبر 14 مارس 2013 گزارش نمود که
آقای اندریا اورسل مدیر جدید بانک سرمایه گذاری یو. بی. اس. در سال 2012 ، 26 میلیون
دلار به عنوان خیرمقدم از بانک در همان سال دریافت نمود. وی
یکی از مدیران سابق بانک آمریکایی مریل لینچ بود. این در حالی است که همان سال و امسال
مجموعا 10000 نفر از کارکنان این بانک قرار است
مشاغل خود را از دست بدهند.
باز بنا به گزارش بی.بی.سی. توماس
میندر صاحب یک شرکت مسواک سازی و نماینده پارلمان این کشور که محصولات خود را به
شرکت هوایی سویس ایر میفروخت، پس از اعلام ورشکستگی ایرباس برای محدود ساختن پاداش
و درآمد مدیران رده بالای شرکت ها با شعار غارت سوداگران لایحه ای را به پارلمان
این کشور تقدیم نمود. این سرمایه دار و سیاستمدار سویسی با
مراجعه به سهامداران شرکتها و بسیج مردم این کشور محدود ساختن درآمد مدیران رده
بالای شرکت ها را به همه پرسی وسیع تبدیل کرد. در این همه پرسی 68% مردم
سویس از طرح این سرمایه دار و سیاستمدار پشتیبانی کردند. ناگفته
نماند دانیال واسلا مدیر ارشد شرکت داروسازی نوارتیس قرار بود 78 میلیون
دلار پس از ترک این شرکت دریافت دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر