رزا: امروز داشتم فکر میکردم چرا از متفاوتها خوشم
می یاد!
اصلن باید یک روزی شعارها را تغییر داد! بجای "پرولتاریای
جهان متحد شوید" باید نوشت: "متفاوتهای جهان! متحد شویم!"
راستش این روزها از دیدن موزهای هم اندازه، گوجه های
پلاستیکی، سیبزمینی های فابریکی و پیازهای خوشبو! حالت تهوع میگیرم!
نگاه های هیز روی پر و پاچه و باقی اعضای بدن، بجای
ارزیابی هنوز"سکسی" هنوز و کماکان "مقبول" بودن! نگران و
دستپاچه ام می کنند...
اینروزها در دمای 30 درجه، دریغ از یک بوی خوشایند
عرق طبیعی بدن!
افتاده ام روی زمین چمن مصنوعی.
کودک در حال شمردن
مورچه های مجازی...
تنها گرمای خورشید واقعی است....
باکتری هایی که از تولید پلاسمیدهای ویروسی سرباز
میزنند، احترام بر انگیزند!
این روزها هر گونه اختلال و خرابکاری در محیط میکرو
و مایکرو، باید انقلابی خودجوش ارزیابی شود!
زنده باد شورش متفاوت ها!
اقلیتها ی جهان،
متحد شویم!
برای خواندن کل مطلب در منبع روی تیترها کلیک کنیم.
«نغمه افشینجاه»، نقاش، طراح و گرافیست است. او فعالیت هنری خود را از
دوران دانشجویی آغاز کرد و تا امروز در قالب یک گرافیست پیشرو، کارنامه قابل تاملی
دارد. او همچنان به عنوان طراح صحنه و لباس با چند پروژه فیلم کوتاه و مجموعه تلویزیونی
همکاری داشته است. نغمه از سال ٢٠٠٦ در کانادا زندگی میکند و مدتی است در کنار
فعالیتهای هنری، به نوشتن روی آورده است. این جملهها
روایت او است از اوتیسم:
«اسمش "متین" است. پر از لبخند است و قند توی دل همهٔ ما آب میکند.
شیفتهٔ اعداد و حروف است. کلی لغت میداند. اما هنوز نمیتواند جمله بسازد. کلمهها
را به سختی سر هم میکند و دل ما را با جملههای منحصر به فردش میبرد. وقتی میخواهد
از تاب پیاده شود، میگوید "سوار زمین شیم" و پدرش که خانه نیست، میگوید
"ددی گم شده". در سه سالگی سرش توی اعداد و حروف است. ساعتها با حروف
چوبی کلمه میسازد. صدایش میکنم، سرش را بر نمیگرداند. رفته رفته ساکتتر شده
این روزها. دارد آلفابت را به سادگی از آخر به اول میچیند روی زمین.
بعد از تماس به خاطر
تاخیر گفتارش با مرکز گفتار درمانی، یک بغل فرم قطور با پست دریافت میکنم که برای
تکمیل و پس فرستادن فرمها باید بارها و بارها او را دوباره نگاه کنم؛ نحوه
نشستنش را، طرز راه رفتنش را، شیوهٔ نگاه کردنش را، تعداد تماسهای چشمیمان را. این
که همزمان با نه گفتن، سرش را به دو طرف تکان میدهد؟ زیادی آرام است؟ بیقرار
است؟ و...
او آرام است و من هر روز بیقرارتر میشوم تا رسیدن روز جلسه ارزیابی. یک
گفتار درمان با او بازی میکند و یک روانشناس مرا سوالپیچ. انگار اشخاص دیگری هم
با تخصصهای مختلف از پشت شیشهٔ جیوهای، همه چیز را زیر نظر دارند. متین شروع میکند
به خواندن کلمات دشوار روی شیشه. احساس میکنم همه به او و تواناییش در خواندن،
مثل علایم یک بیماری بدون علاج نگاه میکنند.
برای ارزیابی نهایی، چند ماه آینده باید صبر کنیم. دستم را میفشارند و میگویند "از پسرتان لذت ببرید، نتیجه هرچه باشد،
او پسر دوست داشتنی شما باقی خواهد ماند". این کلمهها مثل نیش در قلبم فرو
میروند. برای خودم خط و نشان میکشم که آن قدر در اینترنت کنکاش نکنم. باز از بیخوابی
میخزم توی اتاق کامپیوتر؛ علایم را تایپ میکنم، دگمهٔ جستوجو را فشار میدهم و
چشمهایم را میبندم.
روز موعود یک پرونده مفصل میگذارند جلویمان. هر صفحه پر از توضیحات دقیق
است از تک تک بازیهای انجام شده در جلسه ارزیابی و تحلیل موشکافانهٔ نقاط قوت و
ضعف. کلی لغات پیچیده به دامنهٔ لغاتم اضافه میشوند. به صفحه تشخیص میرسم. یک
لغت به زندگیام اضافه میشود:"اوتیسم".
خیلی زود یک کرور آدم دورم را میگیرند؛ از مددکار اجتماعی، مشاور اوتیسم
و کلی تخصص دیگر. ایمیل میزنند، تلفن میزنند و قرار میگذارند که به من یادآوری
کنند به کجاها باید ایمیل بزنم، تلفن بزنم و قرار بگذارم. باید برویم توی لیستهای
انتظار طولانی برای تراپیهای مختلف.
آن آدمها در جواب سوالهایم، دسته دسته کاغذ و فتوکپی به زندگیم اضافه میکنند
و برایم کف میزنند که با چه نظم و ترتیبی از این کاغذها مراقبت میکنم. سوالهایم
همچنان بیجواب میمانند.
جلسههای تراپی به صورت فشرده آغاز میشوند. پسرم از نظر آکادمیک، از سنش بالاتر
ارزیابی میشود و تنها باید روی مهارتهای زبانی و اجتماعیاش کار شود. از اتاق
کناری به گفتوگوهایشان گوش میدهم. هر روز چیزی شبیه این جملهها تکرار میشوند:"
بشین روی توپ. اسمت چیه؟ به دماغت دست بزن. دایرهٔ قرمز را بگذار این جا. حالا یک
توت فرنگی بخور."
خیلی زود پسرم با
تراپیست همکاری نمیکند و کم مانده کارشان به کتک کاری بکشد. در تمام مدتی که خانم
تراپیست آن جاست، متین تا جای ممکن لام تا کام حرف نمیزند و تنها گاهی به سوالهای
ساده، جوابهای پرت میدهد.غلط یا درست، تراپی را متوقف میکنم. یک کار دیگر مانده
است. میروم سراغ کمد و دسته دسته فرم و کاغذها را پاره میکنم و میچپانم توی سطل
و پسرکم را در آغوش میکشم.
حالا برای هم بیشتر وقت خواهیم داشت. پسرم آموزگار بزرگ من است. او به من
شیوه متفاوت نگاه کردن را میآموزد و هر روز مرا با حقیقتی جدا از همهمهٔ عظیم
دنیا، شگفت زده میکند. او به من آموخته است که زندگی هرگز در یک فرمول خاص نمیگنجد.
اوتیسم نوع دیگری از انسان بودن است. نوعی انسان پوست نازک با عصبهای زندهتر و
حساستر به محرکهای محیطی و فارغ از تعارفات اجتماعی و زندگی ماشینی. اوتیسم یعنی
در آغوش داشتن شازده کوچولو با احترام به سیارهاش، آتشفشان کوچکش و آبیاری گل سرخ
آسیب پذیرش در لفاف شیشهای.»
شادی بیضایی
خونه ی ما - مرجان فرساد
Marjan Farsad – Dishab
مرجان فرساد - دلم تنگه پرتقال من
Portakalım Özledim
مرجان فرساد پرتقال من زنده در مونترال
Marjan Farsad - Golhaye Abi
لالایی برای خرگوش ها
۷ نظر:
یا خدا معلوم نیست این سرمایدارها با تبلیغات روی هوش بیماران اوتیستی میخوان چه بلایی سر پرولتاریا یعنی طبقه رنجبر بیارن :ی
توی تمام بدبختی های ما همیشه پای یک نابغه در میونه :))
تمایز میان عقل و جنون به هر شکل و شدتی که در سده های میانه وجود داشت به بنیان نهادهایی به نام تیمارستان منجر شد، پس اخلاق خاص خود را آفرید، و به تمایز در سخن تبدیل شد. اهمیت پیدایش نهادها را نباید دست کم گرفت. نهادها به گونه ای قاطع ، به بنیان " اقتدار نو " یاری رسانده اند. آن ها شکل تازه ای از سرکوب را گشوده اند.
سکوت جنون
زبان روانپزشکی ، تک گویی است از سوی خرد درباره دیوانگی، و این زبان تنها بر اساس آن سکوت استوار شده است .. من نمی خواهم تاریخ آن زبان را بنویسم، بلکه می خواهم تبار آن سکوت را بشناسم " سخن روانپزشک درباره خردباوری است و در نهایت اقتدار.
درمانگاه و زندان
میشل فوکو
سلام ب
راستش این همه نهایتن به نفع اوتیسم است در زمانی که قدرت به شبیه سازی همه ی انسانها می پردازد.
اگر قرار است بیماران "دیگری" شناخته شوند و با درمان اجباری شبیه سازی شوند، شاید بهتر باشد نابغه مُهر بخورند.
اینجوری از شر شوک درمانی رها میشوند.
چیزی بنام نبوغ وجود ندارد.
نابغه تنها جهان را دیگر میبیند...
نابغه قرار نیست بلایی بر سر طبقه بیاورد...
اغلب این قدرت طبقه است که متفاوتها را ایزوله کرده و به بیمارستان و تیمارستان تحویل میدهد.
حال شاید "نابغه" شناختن آنان حفاظی شود در برابر افکار عمومی که هر تخطی از عرف و نوع زندگی را مجازات میکند!
نه شوخی کردم.
ب!
ای ول!
:)
دمت گرم رزا،
ای ول مخفف ایوالله ست. :))
ب!
ابراز تعجب بود ها!
:)
ارسال یک نظر