رزا: خواندن مقاله ی زیر را توصیه میکنم.
ايت ايز ماى قلب
خودم هم همین مشکلات را در جمع های ایرانی داشته و
دارم. وقتی کودکت را "تنها" بزرگ کُنی، تازه مشکلاتت زیادتر هم هست. و
راستش در این هیر و ویر هم، هر آشغالی به خودش حق و اجازه میدهد انتقاد کند که
"بعله، تو مادر خوبی نیستی!"
در جواب باید گفت: به نوع مادری کردن در جهان مردسالار باید رید...
تعداد آماری این آشغالهای منتقد را که گرفتم، (با عذرخواهی
از کُل جامعه ی عموها)، اغلب شاکیان، بیولوژی مُذکر داشتند. البته تعجبی هم
نداشت...
بر طبق نظر غالب اینها، مُشکلات مادر/فرزندی ما، با
حضور یک کیر خر غالب "آلفا" حل میشود! راستش خسته از توضیح شرایط پیش از بلوغ، برای آنانی
که نمی فهمند و انتظار "فهم" هم ازشان نباید داشت، خسته ام میکند...
داستان ما:
اینکه کودک اعلام کرد زیر یک سقف با من نمیخواهد و
من اعلام کردم، باشد عزیزم من میروم ولی بسیار نزدیکت میمانم. شاید تو، من را برای
کاری به خود بخوانی...
کماکان هر روز میپرسم، اجازه ی ماندن دارم یا نه. و
از هر شب خوابیدن به زیر سفقی که او نفس میکشد، سپاسگذارم.
برای اغلب ما، که محصول تجاوز پدرانمان هستیم، این
کودک است که خود را باید با شرایط بزرگتر ها تطبیق دهد!
اما زمین مسطح نیست، همیشه گرد بوده و هرگز نیز مرکز
عالم نبوده...
ما "آلترناتیو" ها، به دور خورشید گرم
کودکانمان میچرخیم. در حین فرمانروایی، گوش به فرمانیم!
چمدانم را به آرامی بسته ام و میدانم که فقط احساس
وابستگی است که او، من را برمیگرداند.
هر روزی که فرمان، نه نرو امشب هم بمان را میشنوم،
نمیدانم باید شاد باشم یا نباشم.
بمانند وقتی که پستان پر شیر را پس میزنند. گیجیم!
اما
باید شادی کرد
چون
اینک قرار است سیب را گاز زد.
آیا در استقلال دندان ها، باز ما را در کنارشان
بخواهند؟
اگر عشق بماند،
دستان گرمشان را در دستانمان خواهیم داشت و نه بدلیل
وابستگی، بلکه در استقلال...
و آنگاه است که میتوان به آسودگی رفت و زمین را به
نسل دیگری واگذار کرد.
نسلی مهربانتر از خود، به این کُره ی آبی رنگ...
پس فعلن بخواب عزیزم. من تنها هر وقتی تو فرابخوانی
ام میمانم.
روزی نه چندان دور، نیاز لالایی ات به سرود آزادی
تبدیل ودستان اینک کوچکت، برای استقلال مشت میشوند.
بند ناف های عاطفی ات که بُرید، آنقدر دور خواهی
پرید که هیچکس تاب اوج ات را نخواهد داشت.
از آن بالا ها، آنوقت ما و اقتدارمان، بمانند مورچه
های کوچک زیر پا له میشوند
و سایه های
ترس که امروز احاطه ات کرده اند، به سان اشباح مُذحک کتابهای کومیک، بمانند سامبی
های مردسالار، دوباره به قبرهایشان در شب بعد از هالووین بر خواهند گشت....
اگر بتوانی خلاف جریان رودخانه ی سیستم شنا کُنی
بالای آبشار زندگی، ماهی هایی در برکه های آرام، تخم
های رهایی را پاس میدارند.
تا این چرخه ی زندگی، مبارزه، زندگی، ادامه یابد.
از کُجا میدانم؟
از کُجا اینهمه مطمئنم؟
خوب من نیز از همان برکه می آیم!
زیر بار زندگی در لجن قعر آب نرفتم.
داشتم خفه میشدم که دستی، دستم را گرفت، اگرچه مادرم
پایم را مُحکم از ترس نگهداشته بود،
با لگدی به او، خود را خلاص کردم.
وجود دارد عزیزم
فقط باید نترسی
و لگدی که به من میزنی قوی باشد!
چون من نیز، اگرچه ناخواسته، پایت را محکم گرفته ام!
و بمانند هر مادری نمیخواهم دندانهایت را ببینم!
اما کم کم وقت گاز زدن سیب است.
....
و ماهی سیاه کوچولو، مانند هزاران ماهی سیاه کوچولوی
دیگر نابالغ!
نه به برکه های دوردست، نه به هیولای مرغ ماهی
خوار...
بلکه شاید بیشتر
به این فکر میخوابد
که فردا
چگونه "اول" پایش را رها کُند!
مطالب خواندنی دسامبر 2014
نگاهی به کتاب «پیکار با تبعیض جنسیتی»
ترجمه محمدجعفر پوینده
پاکسازی جامعه از تبعیض جنسیتی / بنفشه رنجی
ترجمه محمدجعفر پوینده
پاکسازی جامعه از تبعیض جنسیتی / بنفشه رنجی
میخواهند «تاناکورا» را تعطیل کنند
سپیده جدیری
رخدادی از سپتامبر سال گذشته را به یاد میآورم
که طی آن، دو زن از اعضای گروه فمینیست
«فِمِن» در هفتهی مُد پاریس به قصد اعتراض، به
شوی لباسی یورش بردند؛ در حالیکه بالاتنهشان را لُخت کرده و رویش نوشته
بودند: «مانکن، به روسپیخانه نرو!»[1]
در این حرکت چند نکتهی «باریکتر ز مو» نهفته
است.
نخست اینکه، اعضای فِمِن در زمرهی تندروترین
نحلههای فمینیستیِ جهانِ امروز به شمار میآیند و قدرِ مسلّم، تمام واکنشها و
دیدگاههای آنها مورد قبول دیگر نحلههای فمینیستی نیست اما آنچه آنها نیز – حال
به شیوهای جنجالبرانگیزتر- در این حرکت علیه آن شوریدهاند، چیزیست که تمام
نحلههای فمینیستی در شوریدن به آن اتفاق نظر دارند و آن، استثمار شدنِ تنِ زن در
نظام پدرسالاری است. اینکه زن تحت شرایطی بدناش را به نمایش بگذارد که برای
اقتصاد، فرهنگ یا ایدئولوژیِ حاکم بر این نظام، سودآور باشد؛ یا به بیان بهتر، به
منظور هر چه سودآورتر شدن، تن به شرایطی دهد که اختیار بدناش را به تمامی از دست
او خارج کند.[2]
دوم اینکه، بر خلاف باور بسیاری از مردان و همچنین
زنان، فمینیسم حتی در افراطیترین شکلاش مخالفتی با عریان شدنِ تنِ زنان در انظار
عمومی ندارد چنانچه این عریان شدن با هدفِ فروکاستنِ تمامیتِ زن به ابژهای جنسی
صورت نگرفته باشد. میبینیم که در حرکت فوق، خود معترضان به شوی لباس، با بالاتنهای
عریان در آن شو ظاهر شدهاند؛ عریانیای که حق مالکیتِ زن بر بدناش را زیر سؤال
نمیبرد. فمینیسم فرانسوی که در مقایسه با فمینیسم انگلیسی زبان، همواره بیشتر بر
فلسفه و ادبیات تمرکز داشته است، بحث «نوشتار زنانه» را مطرح میکند که در آن
اصولا بر نوشتن با تنِ خود و از تنِ خود، از جهان زنانهی خود تاکید شده است؛ چیزی
که همواره جزء تابوهای جهان مردسالار به شمار میرفته است.[3]
در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه است که
این حق را که یک مانکن به میلِ خودش بدناش را حال، تحت شرایطِ سودآور برای
اقتصاد نظام پدرسالاری، به نمایش بگذارد، تحت عنوان «حق مالکیتِ زن بر بدناش» جمعبندی
نمیکنیم؟ یک مثالِ ساده شرحِ این موضوع را آسان میکند: شوهای لباسی را به یاد
بیاورید که در آنها از مانکنهای بینهایت لاغر و نحیفی استفاده میشود که برای
رسیدن به چنین وزن و سایزی لازم است که از تغذیهی مناسب محروم بمانند. آنها با
وجودیکه یکی از معیارهایی که باعث شده است اصولا به اشتغال در چنین صنعتی
بیندیشند میتواند شادابی چهره و اندامشان بوده باشد، حتی به قیمت از دست دادنِ
این ویژگی حاضرند خود را به سایز و وزنی دربیاورند که مقبول برگزارکنندگان شوهای
لباس آن مارکِ خاص بیفتد. صنعتِ کلانِ مُد سایز و اندامی را که خودش استاندارد
بداند تبلیغ میکند؛ حتی به قیمتِ گرسنه نگه داشتنِ مانکنهایش و به خطر انداختنِ
سلامت جسمی و روحی و شادابی چهره و اندام آنها.[4]
اما سؤال این است که چرا «آنها» با آغوش باز
به استقبال چنین خطری میروند؟ یا بهتر است بگوییم چرا از چنین وضعیتی احساس رضایت
میکنند؟
این موضوع مرا به یاد فیلم «بر باد رفته» و
احساس رضایتِ «مامی» از خدمت در خانهی «اوهارا»ها میاندازد. نظام پدرسالاری،
بسیاری از زنان را به اُبژه بودن و قربانی شدن عادتداد چنانکه نظام بردهداری،
بسیاری از بردگان را.
این را نیز باید در نظر گرفت که اگر فروکاستنِ
تمامیتِ یک انسان به اعضای سکسیترِ تناش را که شیوهایست که صنعت مُد و حتی
صنعت آرایش و زیبایی در تبلیغات خود همواره از آن بهره برده است، به تبدیل کردنِ
آن انسان به اُبژهای جنسی و به بیان دقیقتر، به قربانیِ سکسیسم، تعبیر کنیم راه
دوری نرفتهایم.
این است که در شرح نکتهی سوم، ارجاعتان میدهم
به جملهای که معترضانِ فمینیست روی بدنشان نوشته بودند: «مانکن، به روسپیخانه
نرو!» که میتواند بیان تندروانهی این دیدگاه باشد: «مانکن، قربانی نشو!»
دهههاست که فعالان حقوق زنان بخشی از
اعتراضات خود به سکسیسم را با آماج قرار دادنِ «صاحبانِ» صنعت مُد و صنایع آرایش و
زیبایی، و نَه «قربانیانِ» آنها، پیش میبرند؛ از اعتراضات معروف به Miss America Protest در سپتامبر ۱۹۶۸ گرفته که حدود ۴۰۰ فمینیست آمریکایی مقابل محل برگزاری
شوی «دختر شایستهی آمریکا» در شهر آتلانتیک تجمع کردند و طیِ حرکتی نمادین،
کلکسیونی از محصولاتِ به اصطلاح «زنانه» از جمله مژههای مصنوعی، کفشهای پاشنه
بلند، بیگودیها، اسپریهای مو، قابلمهها، تابهها، زمینشویها، لوازم آرایش،
شکمبندها، کرستهای کمر و سینهبندها را بعلاوهی نسخههایی از مجلات
کازموپالیتن[5] و پلی بوی[6] ، تحت عنوان «ابزار شکنجهی زنان» به سطل آشغال
ریختند، تا همین یورشِ سال گذشتهی اعضای گروه فِمِن به شوی لباسِ شرکتِ طراحیِ
مُدِ «نینا ریچی».
روشنفکر غربی به همان دلیل که به لقب
«روشنفکر» مفتخر شده است، حواساش جمع است که زمانی که قلم به دست میگیرد تا متنی
را به طنز یا به جد در نقد سکسیسم روی کاغذ بیاورد، از کجا وارد شود و به طور
دقیق، چه کسی یا کسانی را بزند. حواساش جمع است که «قربانی» را از آنچه هست،
قربانیتر نکند. این است که میرود سراغ بانیانِ سکسیسم، نه قربانیانِ آن.
میان شاعران، نویسندگان، هنرمندان، روزنامهنگاران
و حتی بسیاری از فعالان حقوق بشر و فعالان سیاسی ایرانی به دنبال روشنفکر با چنین
تعریفی بگردید. پر بیراه نیست اگر شرط ببندیم که هر چه بیشتر بگردید، کمتر مییابید.
بر نظام روشنفکریِ ما هنوز تفکر «کِرم از خودِ درخت است» به جای تحلیل و ریشهیابی
رفتارها و گفتارهای سکسیستیِ عامهی مردم، حاکم است. روشنفکر ایرانی حتی در پارهای
مواقع، با عامهی مردم در ساختنِ جوکهای جنسیتی و به کار بردنِ توهینهای جنسیتی
(دشنام دادن به خواهر، مادر، همسر و عمهی طرف مقابل یا جریان مخالف) همراهی میکند
به زعمِ اینکه شکافی را که میان روشنفکر و عامهی مردم به وجود آمده است، با به
کارگیریِ اصطلاحاتی «مردمی» پُر کند.
فمینیستها امروز بخش مهمی از بدنهی روشنفکری
غرب را تشکیل میدهند. به طور مثال، اگر روزنامهنگاران و روشنفکران در فرانسهی
دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، سیمون دو بووار را به خاطر انتشار «جنس دوم» آماج ناسزا و
حملات بی رحمانه قرار میدادند[7]، امروز فمینیستهایی چون هلن سیکسو، ژولیا
کریستوا و لوس ایریگاری در زمرهی متفکرانی به شمار میآیند که در فلسفهو جریان
روشنفکری فرانسه حرف اول را میزنند.
اما نگرش مسلط بر نظام روشنفکری ایرانی، حتی
هماکنون که در اواسط دههی دوم قرن بیست و یک به سر میبریم، همچنان سراسر مردانه
است و به طور معمول، آراء فمینیستها را برنمیتابد، چنانکه اگر نویسنده یا
روزنامهنگاری به خاطر برخوردِ نابرابر و جنسیتزده با زنان در آراء و متوناش، از
سوی فعالان فمینیست تذکری دریافت کند، معمولا روشنفکران ایرانی به جای پارهای
تأمل، در مقابل فمینیستها قد علم میکنند و آنها را به افراطیگری و کژفهمی متهم
میسازند.
من در پراگ زندگی میکنم. شهری که به خصوص
تابستانها به شهر کوتاهترین دامنهایی تبدیل میشود که اگر در سراسرِ همین اروپا
هم بگردید نظیرش را نمییابید. در شهری زندگی میکنم که شهر ساحلی نیست اما در فصل
گرما امکان دارد در خیابانهای اصلی و پُر تردّدش به زنی بربخورید که با لباس زیر
از خانه بیرون آمده است تا از عابر بانک پول دریافت کند. به همین سادگی. و تا
کیلومترها دور و اطرافش نیز مردی به تماشایش نایستاده است چه رسد به اینکه بخواهد
دهان به واژهای در تمنای تنِ او بگشاید. در شهری زندگی میکنم که تابستانها که
فرزندم را به پارکهای بازیِ روبازش میبرم، بارها شده است مادری را ببینم که برای
اینکه گرمازده نشود بلوزش را درمیآورد و در حالیکه تنها پوششی که بر بالاتنهاش
باقی مانده یک سینهبند است، به هُل دادنِ فرزندش روی تاب ادامه میدهد. این همه
عریانینه میتواند ارزش باشد و نه ضد ارزش، اما آنچه ارزش است احساس امنیتیست که
برای زنان این شهر و بسیاری دیگر از شهرهای اروپا در خلالِ سالها قلم زدنِ
روشنفکرِ غربی در جهت فرهنگسازی علیه سکسیسم به وجود آمده است. سکسیسم تنها بر در
و دیوارِ این شهرها، در تصاویری که زن را به اُبژهای سکسی برای تبلیغات مُد و
لوازم آرایش فروکاستهاند نفس میکشد و میان مردمانشان جایگاه چندانی ندارد.
منابع
[1] ایندیپندنت
اهداف و
دیدگاههای گروه فمن در این لینک شرح داده
شده است:
[3] یکی از علمیترین متون مرجع دربارهی نوشتار
زنانه، «خندهی مدوسا» اثر هلن سیکسو است که در آن، دو راه را پیش پای خوانندگانِ
زنِ خود میگذارد: یا بعد از خواندن این متن، انتخابشان این خواهد بود که همچنان
درون تلهی تنشان گرفتار بمانند و زبانی را به کار ببرند که به آنها اجازهی بیان
کردنِ خودشان را نمیدهد؛ یا اینکه میتوانند تنِ خود را به عنوان راهی برای بیان
به کار ببرند.
[4] سپتامبر امسال که شرکت ایتالیایی طراحی مد
«امپوریو آرمانی» در هفتهی مُد ایتالیا شوهای لباسی را با مانکنهایی بی نهایت
لاغر، رنجور و نحیف برگزار کرد، با انتقادها و اعتراضهای بسیاری مواجه شد که از
آن جمله میتوان به توییتِ «کایل رنکین» ترانهسرا اشاره کرد که نوشت: «من عاشق
طرحهای شما هستم، همیشه بودهام و خواهم بود. اما لطفا به مانکنهایتان اجازه
بدهید غذا بخورند!»
شرکتهای طراحی مُد طی سالهای گذشته به کرّات
از مانکنهای بینهایت نحیف در شوهای لباسشان استفاده کرده و با اعتراض فعالان
حقوق زنان و حقوق بشر مواجه شدهاند و تعدادی از این شرکتها به طرح ممنوعیت
استفاده از چنین مانکنهایی پیوستهاند.
[5] مجلهی آمریکایی پرفروشی که به معرفی مُدهای
لباس زنانه، لوازم آرایش، داروهای لاغری، مشاوره به زنان در حوزهی ارتباط با جنس
مخالف، بهداشت پوست و موی زنان، سلامت زنان و مواردی از این دست میپردازد:
[6] از مجلات پرفروش آمریکایی که مقالاتی مرتبط
با مُد، تصاویری از مانکنها و بازیگران به صورت برهنه، مقالاتی با موضوع روابط
جنسی، سیاست، ورزش و... را در دهها کشور جهان به زبانهای مختلف منتشر میکند:
[7] نشریهی اشپیگل در مقالهای به قلم رومن لیک
که ژانویه ۲۰۰۸ به مناسبت یکصدمین زادروز سیمون دو بووار منتشر شد اشاره میکند
که انتشار رسالهی «جنس دوم» در جامعهی
آن روز فرانسه مثل بمب صدا کرد و واکنش یکسانی را میان خوانندگان و رسانهها
برانگیخت؛ اینکه دو بووار را به هر صفتی
از «زنی که مردش ارضایش نکرده» گرفته تا «زن سرد مزاج»، «زن حشری»، «لزبین»، «ضد
مرد» و «متنفر از کودکان» ملقب کنند. فرانسوا موریاک، روزنامهنگار، نویسنده و
شاعر فرانسوی برندهی نوبل ادبیات، که یک کاتولیکِ خوب و مردی قابل احترام محسوب
میشد، از آراء دو بووار در این رساله انزجار داشت و با لحنی توهینآمیز خطاب به
پرسنل نشریهای که دو بووار از مؤسساناش بود نوشت: «حالا من همه چیز را دربارهی
واژن رئیستان میدانم.» حتی آلبر کامو، که خود به اومانیسم اعتقادی راسخ داشت،
نمیتوانست زنان فرزانه را تاب بیاورد، چیزی که دو بووار به سرعت متوجه آن میشود
و دربارهاش مینویسد: «لحن کامو هنگامیکه با من صحبت میکرد معمولا پر از گوشه و
کنایه و اغلب توهینآمیز بود.»
چگونه از سلامت جیمیل خود مطمئن شویم
هاوارد کلارک در مورد "چگونه یک انقلاب بدور از خشونت را پایه ریزی کنیم"
Howard Clark
Über das Machen einer gewaltfreien Revolution
können wir mit Leuten
zusammenarbeiten, die dem Volk die Waffen wegnehmen wollen?» Daraufhin glaubte
ein anderer, uns zu verteidigen, indem er erwiderte: «Wir hocken doch alle im
selben Zug. Der Unterschied ist nur, dass die anderen eine Station früher
aussteigen.» Sorry, Bruder: Wir sitzen keineswegs im selben Zug. Anders als wir
benutzt du das, was du als gewaltlose Mittel bezeichnest, nur solange, bis du
den Staat mit physischer Gewalt übernehmen kannst - so wie in der Vergangenheit
manche Gruppen gewaltfreie Mittel eingesetzt haben, um die Unterstützung der
Massen zu gewinnen, die sie dann in den bewaffneten Kampf zu führen hofften.
Doch gewaltfreier Anarchismus ist keine
Politik, bei der mensch einfach Halt macht, kurz bevor es zur Gewaltanwendung
kommt. Er verlangt vielmehr eine Revolution anderer Art und anderen Stils:
indem mensch sich jeglicher Macht widersetzt und sie untergräbt, indem mensch
sich jeglichen Machtverhältnissen verweigert und entzieht und indem sie/er
Verantwortung für ihr Handeln im Zusammenwirken mit anderen übernimmt.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر