۲۸ مرداد، ۱۳۹۴

بحثهای اسهالی رادیو بی بی سی با شکنجه گر/ شده و مراسم شیرینی خوران آخوندی در پشت دوربین



رزا: بعد از اجبار به دیدن فیلم های آشتی کنان پشت دوربین سیستم در زیر:
رو در رو - قسمت دوم: رودرویی شادی امین و حسن یوسفی اشکوری درباره کنفرانس برلین
در دومین قسمت برنامه رو‌در‌رو، که 12 مارچ از شبکه تلویزیونی من‌و‌تو پخش شد، آرام به سراغ دو تن از نقش آفرينان كنفرانس برلين رفته و برای نخستين بار پس از ١٤ سال، آن‌ها را رو در روی هم قرار می‌دهد. يكی از آنها، سخنران كنفرانس بوده که در بازگشت، بازداشت و زندانی شده است. ديگری از معترضان بوده كه توسط پليس آلمان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و پس از كنفرانس، با سيلی از حملات و تهمت‌های بی نسبت رو به رو شده است. «عدالت برای ایران» مشاور و تهیه‌کننده مشترک این برنامه است.

پرگار: ساواک - بخش اول
پرگار: ساواک - بخش دوم
احمد فراستی از رهبران عملیاتی اداره سوم ساواک، عرفان قانعی‌فرد تاریخ‌نگار، سعید شاهسوندی، زندانی سیاسی هم در دوره پهلوی دوم و هم در جمهوری اسلامی و مصطفی مدنی که او هم زندان سیاسی در پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است.

بررسی برنامه پرگار بی بی سی ساواک در گفتگو با احمد فراستی_رو دست 52
سخنان کم سابفه و جذاب احمد فراستی رهبر عملیات ساواک در مورد حضورش در پرگار بی بی سی...در این مصاحبه بسیار شنیدنی جناب فراستی بابت ناهمگونی مهمانهای برنامه ابراز ناراحتی می کنند، ایشان می فرماید نبایستی ایشان را به عنوان کارمند رسمی دولتی که بیش از 190 کشور جهان قبول داشتند در کنار دو تن تروریست مجاهد و فدایی قرار می دادند...برنامه رو دست کاری از امید دانا

رزا: بله ، پس از دیدن با دقت اینهمه، باید به چه نتیجه ای رسید؟ آنها در صدد هستند تا آخرین سد های «شک» را نیز بشکنند... همه چیز نرمال است. گروهی مزدور و تواب در حال چکمه لیسی اربابان. شاه هم فکر میکرد با تصویر پابوسی اش، عاقبت همه را کون لیس خواهد کرد.
 آنان که علیه دیکتاتورقیام کردند چه کردند؟ از شدت نفرت کون قذافی را هم دریدند! شاه را هم همان میکردند!
کسی نمیگوید مستحقش نبود! خمینی و خامنه ای هم.
چرخه ی خشونت و نفرت سهمناک است.
سهمناکتر از اینهمه اما، این است که شبیه اینها شد. توجیهشان کرد و با اینها همنوا شد. «بد و بدتر» کرد و به «بد» قانع شد. بمانند گوسفندی، پیوسته بدنبال چوپان وعلف تازه رفت.
اما همیشه و کماکان گوسفندانی وجود دارند که از زیر چوب چوپان در بروند و بخت خود را بجویند، حتی در زمانه ای که خوکها در حکومتند. این صحنه ها تکرار «مزرعه ی حیواناتند» با بازیگری انسانهای واقعی، در پشت دوربینهای جهت دار...
کار ما کسب قدرت سیاسی و حفظ آن به هر قیمتی بمانند بلشویکها نیست...
ما مزرعه را نشان کرده ایم. نابودی واقعی سیستم. و تمام ساختارهایش.
سهمی از شیرینی؟
نه!
قنادی را نشان کرده ایم!
خمیرمان را هر روزچنگ میزنیم. زمان پُختنش را شکمهای گرسنه تعیین میکنند.
اشغالگران قنادی ها!

«بزرگترین وظیفه‌ی انسانی و تاریخی ستمدیدگان، آن است که خود را و نیز ستمگران خود را – از چرخه‌ی ستم- رها سازند
کتاب «آموزش ستمدیدگان» (پائولو فریره)
لینک دسترسی به نسخه «پی دی اف»

 مرتبط: فروغ اسدپور: وقتی وجدان اسهال می گیرد 

رزا: من برخلاف فروغ اسدپور همبستگی ای با توابین سیستم ندارم.
 اگرچه در همدردی عظیم انسانی با همه ی شکنجه شدگان شریکم.
احساس همدردی، حتی با دست بریده ی شکنجه گر ساواک!
کُون دریده ی قزافی...
اگرچه که خود کرده را تدبیری نیست و هر حکومت، شدت خشونت اپوزیسیونش را خود تعیین میکند.
عکس دست بریده ی ساواک در انقلاب 57.
دستگاه شکنجه ی ساواک "آپولو" ، ما وارثان موزه ی عبرت، نسل سوخته ی جنگ و تعزیر در اوین....
بله! البته که
فروغ اسدپور میتواند در میز گرد "توافق و تفاهم" و جلسه ی آشتی کنان بعدی بی بی سی بعنوان وکیل "بیشتر آزار دیده ها"، شاهسوندی و مدنی و بقیه شرکت کند.  ما اما در ساختن تریبونهای خود اقدام میکنیم.
باید هر چه بیشتر به کُت و شلوار فاشیستهایی که قانون را اجرا میکنند شاشید!
قانون ممنوعیت کمونیسم، سوسیالیسم، یهودی، بهایی، ارمنی، سنی، شیعه، کُرد، ترک...
جنبش انقلابی اصولن چه مذاکره ای با عوامل اجرای قانون دیکتاتور دارد؟
عامل امنیتی!
کتاب را آزاد میکردید، زبانها را نمی بُریدید، نمیزدید، نمیکُشتید ..
نه کونی دریده میشد در بهار عربی، نه دستی بر سر نیزه میرفت در انقلاب ایرانی...
دیروز کتابخوانی شلاق داشت، امروز تعزیر دارد!
برای بیرون آمدن از چرخه ی خشونت، نمایش دوستی "قصاب و گاو" راه بجایی نمیبرد!
ماچ و روبوسی"قهرمان کنفرانس برلین" و آخوند بی عمامه، عکس سلفی شکنجه گر و شکنجه شده، کوکلوس کلان و کاکاسیاه، یهودی و فاشیست....
ویتنامی سوخته از ناپالم در آغوش پرزیدنت امریکا!
نامه مسعود رجوی به رهبری. مینی ژوپ نوه/ نتیجه/نبیره ی امام!
آزادی یواشکی بتول، فاعزه و فاطی، مسیح و معصومه
حجاب برترهیلاری کلینتون، کروات روحانی، پاپیون ظریف....

Hallelujah 
تلویزیون را نابود کنیم!
منبر را بسوزانیم!
به خیابانها بازگردیم!
نمایش را به هم بزنیم!

برای خواندن ادامه مطلب در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.

مرتبط: فروغ اسدپور:وقتی وجدان اسهال می گیرد
.....
نه تنها این، که مجری برنامه ی پرگار خود نیز از ذوق پراتیک «بحث آزاد و برابر» به ورطه ی دفاع از استدلال های شکنجه گر می افتد تا حرفه ای بودن خویش را ثابت کند و اجازه ندهد طرفین دعوا پایشان را از «کنتکست» بحث بیرون تر بگذارند. وقتی که یکی از زندانیان سابق- مصطفی مدنی– به اعتراض در برابر استدلال مسئول ساواک که مدعی آن است که برای حفظ امنیت کشور مجبور به اعمال شکنجه — فقط کابل به کف پای «تروریست ها» میزدیم– بوده اند از او می پرسد که چرا شماری از نویسندگان، هنرمندان و فعالین فرهنگی در زندان بودند، مجری برنامه ی پرگار به میان حرف او می دود که آنها زندان بودند اما آیا (…)، مصطفی مدنی هم به میان پرسش مجری می دود و میگوید که بله شکنجه هم میشدند، شلاق هم میخوردند. مجری برنامه، با خونسردی وصف ناپذیری مقوله ی زندان را از مقوله ی شکنجه جدا میکند. تو گویی حبس هنرمندان در زندان، گویی سلب آزادی قلم و بیان از افرادی که اصولا کارشان با قلم و بیان است، گویا به اسارت در آوردن انرژی و نیروهای درونی افراد انسانی و محدود کردن جسمانی و روحی شان شکنجه محسوب نمی شود. شکنجه در این معنا فقط شلاق زدن به کف پای زندانی است و نظایر آن. امان از تجربه گرایی خام و حرفه گرایی کور کننده.

مصطفی مدنی در میانه ی «بحث دمکراتیک و متمدنانه» اش (او هم واقعا بر این نظر است که حضور همزمان وی و سرشکنجه گر سابق احمد فراستی در یک میز گرد «خنثا» عملی دمکراتیک و متمدنانه است) میگوید که ما دنبال آزادی بودیم و دلیلی برای شکنجه ی ما وجود نداشت. سرشکنجه گر سابق، فراستی، با تمسخر میپرسد پش شما کمونیست نیستید؟ مدنی هم دست و پایش را گم میکند و جویده جویده میگوید که من سوسیالیست ام و فراستی هم برای قربانی سابق شکنجه روشن میکند که بین سوسیالیست و کمونیست تفاوت هست. ارشادات و راهنمایی های تئوریک سرشکنجه گر سابق البته با دخالت مجری برنامه قطع میشود.
مجری برنامه در این میان به نحوی خستگی ناپذیر ترازوی عدالت و انصاف را با معیارهای خبرنگاری در عصر پست مدرنیسم، نبود چیزی به نام حقیقت ابژکتیو، بالا و پایین میبرد تا مبادا به وظایف حرفه ای خود خیانت کند. بنا به همین اعتقاد است که لابد رو به مدنی کرده و میگوید: «ولی آقای مدنی آزادی خواهی یک چیزه و شیوه ای که شما بکار میبرید یک چیز دیگر. آقای فراستی میگوید به این دلیل مجبور به توسل به شکنجه میشدند که میخواستند عملیات خطرناک طرف مقابل را خنثا کنند».
جناب سرشکنجه گر حالا نه فقط توانسته است تعاریف «جهانشمول» از منافع ملی و امنیت یک قلمرو سیاسی ارائه کند، نه فقط توانسته است فرق سوسیالیست و کمونیست را به زندانی سابق و قربانی دستگاه ساواک «بفهماند»، نه فقط توانسته است نشان بدهد که شکنجه آن ضربات بیخطر شلاق بر پای زندانی نیست بلکه آن چیزی است که کمونیست ها انجام میدادند، نه فقط به اصطلاح مورخی را به مانند وکیل مدافع خویش در اختیار دارد که مجری برنامه را نیز در سمت خود دارد. همه ی این ها به کنار، دستگاه ساواک در این میان یک بار دیگر از زبان «شخصیت یابی سوبژکتیو»اش در قالب احمد فراستی موفق شده است که دو قربانی سابق خود را تحقیر کند و شلاق بزند. این بار در مقابل نگاه جمعیت تماشاچی آنها را بر تخت محاکمه ی تاریخی و سیاسی و اخلاقی دراز کرده و شلاق شان میزند. به بینندگان این برنامه «حالی میکند» که در کشور ساواک، کمونیسم اصولا ممنوع بود و کتاب خواندن نیز. بنابراین باید از همان ابتدا کسی را که خرمگس میخواند و به گونه ای محتوم خرابکاری را یاد میگرفت حبس و محدود میکردند. مجری برنامه البته آنقدر درگیر دقت در ضوابط کار حرفه ای خویش است که یادش میرود از سرشکنجه گر سابق بپرسد که مگر خرمگس هم در فهرست ادبیات کمونیستی جای میگیرد؟ یادش میرود که به شیوه ی پست مدرن ها از «ذات گرایی» و «غایت گرایی» نهفته در مدعاهای سرشکنجه گر انتقاد کند که چرا هر کس خرمگس میخواند به ناگزیر باید به تروریست، خرابکار و ضد امنیت ملی تغییر ماهیت میداد؟
برای خواندن ادامه مطلب در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.



فروغ اسدپور:وقتی وجدان اسهال می گیرد


در کشورهای اسکاندیناوی سازمانی هست به نام سازمان حمایت از زندانیان (سیاسی) و قربانیان خشونت حکومتی. (گاه پیش می آید که) اگر سازمان های شهرداری که وظیفه شان «فعال کردن» نیروی کار و فربه کردن فهرست کارآفرینی خودشان و دولت است بخواهند این قربانیان شکنجه را به پرس و جوهای متعارف بسیار سختگیرانه و پراهانت در ساختمان شهرداری فرابخوانند، این نهاد غیردولتی در مقابل شهرداری و قوانین سخت گیرانه ی آن تا جایی که زورش برسد ایستادگی میکند. همراه زندانی سابق و قربانی خشونت حکومتی (که خشونت و ارعاب به کار رفته در مورد او ربط مستقیمی به این کشورها ندارد)، فرد متخصصی را به شهرداری میفرستد تا در مقابل زورگویی و ارعاب و دستور های از بالای آنان، طرف زندانی سابق را بگیرد و حتی به جای او حرف بزند و به بیانی «سخنگو و تریبون» او بشود. زیرا که کارکنان شهرداری این کشورها (به این دلیل که دارای قدرت اند) و زندانی سابق حکومت های ضددمکراتیک (به سبب آسیب های وارد شده به این اشخاص) در یک مقام و جایگاه نیستند. یعنی رویکرد اخلاقی و حقوقی حکم میکند که «وکیل» ای برای طرف «پیشتر آزار دیده» در نظر گرفته شود.برنامه ی پرگار بی بی سی فارسی، نه تنها وکیل مدافعی– فیلسوف اخلاق و فیلسوف سیاسی و یک «ضد» مورخ در برابر نوع سرسپرده به قدرت اش– را برای قربانیان شکنجه به همراه شان دعوت نمیکند که دو طرف رابطه ی شکنجه، یعنی مقام قدرتمند ساواک و قربانی سابق شکنجه را به نحوی «برابر» به گفتگو با هم وامی دارد.

نه تنها این، که برای ساواک، برای طرف صاحب قدرت، وکیل مدافعی در قالب به اصطلاح «مورخی بیطرف» دعوت میکند تا به نفع دستگاه قدرت ساواک رای صادر کند. به این هم بسنده نمی شود. تعریف شکنجه از زبان شکنجه گر ارائه میشود و شکنجه شدگان باید با تعریف ارائه شده از سوی او کلنجار بروند و تلاش در جرح و تعدیل آن کنند. دنیای وارونه ای است.

مجری برنامه ی پرگار دو زندانی سیاسی سابق و قربانی حکومت شاهنشاهی را در مقابل یکی از روسا و سازمان دهندگان سازمان ساواک و یک به اصطلاح مورخ می نشاند تا به شکلی «برابر و دمکراتیک»، بی هیچ میانجی منطقی و تاریخی، با هم گفتگو کنند. فرد مسئول ساواک از همان ابتدا با «توپ پر» وارد «بحث برابر» میشود و معیارهای «جهانشمول»ی مبتنی بر حقوق مسلم حاکمیت سیاسی را پیش می کشد و شکنجه را به سبک و سیاق دلخواسته اش تعریف و سپس از دیدگاه امنیتی (به لحاظ سیاسی و اخلاقی) تمجید و توجیهش میکند. میگوید که شکنجه مشروعیت اش را از امنیت ملی میگیرد. به صراحت از شعار «مامورم و معذور» دفاع میکند. اعلام میکند که کمونیست بودن در دوره ی جکومت شاه اتهام سنگینی بود که بین سه تا ده سال مجازات زندان میداشت. او سپس می افزاید که در کشور ما که کشوری اسلامی و دینی بود کمونیسم اصولا جرم محسوب میشد . بنابراین از آن ثانیه ای که شخصی «خرمگس» و بعد کتابهای دیگر میخواند و سپس نیز آنها را تکثیر میکند در حال ارتکاب جرم و عمل غیرقانونی است. در ادامه ی گفتگوی «ازاد و برابر» هم به استدلال زندانیان سیاسی سابق که میگویند آنها جز خواست آزادی عمل سیاسی و آزادی اندیشه و قلم چیز دیگری نمی خواسته اند حمله میکند. شعار دیکتاتوری پرولتاریا را پیش می کشد و می پرسد که آیا طرفداران این شعار واقعا میتوانند خواستار آزادی باشند؟ سپس نیز با لحنی که یادآور لحن عطاءالله مهاجرانی در یکی دیگر از بحث های پرگار (با محمدرضا شالگونی) است می افزاید که شکنجه کاری است که مثلا کلیسای سده های میانه و رژیم استالین (و آخوندها) کرده اند ولی ما چنین نکردیم. ما در نود و نه درصد از موارد فقط شلاق می زدیم. ساواک هنوز زنده است آن سوی میز نشسته است و قربانیان سابق را هنوز محاکمه میکند. هنوز به ریشخندشان می گیرد و برایشان حکم صادر میکند.

نه تنها این، که مجری برنامه ی پرگار خود نیز از ذوق پراتیک «بحث آزاد و برابر» به ورطه ی دفاع از استدلال های شکنجه گر می افتد تا حرفه ای بودن خویش را ثابت کند و اجازه ندهد طرفین دعوا پایشان را از «کنتکست» بحث بیرون تر بگذارند. وقتی که یکی از زندانیان سابق- مصطفی مدنی– به اعتراض در برابر استدلال مسئول ساواک که مدعی آن است که برای حفظ امنیت کشور مجبور به اعمال شکنجه — فقط کابل به کف پای «تروریست ها» میزدیم– بوده اند از او می پرسد که چرا شماری از نویسندگان، هنرمندان و فعالین فرهنگی در زندان بودند، مجری برنامه ی پرگار به میان حرف او می دود که آنها زندان بودند اما آیا (…)، مصطفی مدنی هم به میان پرسش مجری می دود و میگوید که بله شکنجه هم میشدند، شلاق هم میخوردند. مجری برنامه، با خونسردی وصف ناپذیری مقوله ی زندان را از مقوله ی شکنجه جدا میکند. تو گویی حبس هنرمندان در زندان، گویی سلب آزادی قلم و بیان از افرادی که اصولا کارشان با قلم و بیان است، گویا به اسارت در آوردن انرژی و نیروهای درونی افراد انسانی و محدود کردن جسمانی و روحی شان شکنجه محسوب نمی شود. شکنجه در این معنا فقط شلاق زدن به کف پای زندانی است و نظایر آن. امان از تجربه گرایی خام و حرفه گرایی کور کننده.

مصطفی مدنی در میانه ی «بحث دمکراتیک و متمدنانه» اش (او هم واقعا بر این نظر است که حضور همزمان وی و سرشکنجه گر سابق احمد فراستی در یک میز گرد «خنثا» عملی دمکراتیک و متمدنانه است) میگوید که ما دنبال آزادی بودیم و دلیلی برای شکنجه ی ما وجود نداشت. سرشکنجه گر سابق، فراستی، با تمسخر میپرسد پش شما کمونیست نیستید؟ مدنی هم دست و پایش را گم میکند و جویده جویده میگوید که من سوسیالیست ام و فراستی هم برای قربانی سابق شکنجه روشن میکند که بین سوسیالیست و کمونیست تفاوت هست. ارشادات و راهنمایی های تئوریک سرشکنجه گر سابق البته با دخالت مجری برنامه قطع میشود.

مجری برنامه در این میان به نحوی خستگی ناپذیر ترازوی عدالت و انصاف را با معیارهای خبرنگاری در عصر پست مدرنیسم، نبود چیزی به نام حقیقت ابژکتیو، بالا و پایین میبرد تا مبادا به وظایف حرفه ای خود خیانت کند. بنا به همین اعتقاد است که لابد رو به مدنی کرده و میگوید: «ولی آقای مدنی آزادی خواهی یک چیزه و شیوه ای که شما بکار میبرید یک چیز دیگر. آقای فراستی میگوید به این دلیل مجبور به توسل به شکنجه میشدند که میخواستند عملیات خطرناک طرف مقابل را خنثا کنند».

جناب سرشکنجه گر حالا نه فقط توانسته است تعاریف «جهانشمول» از منافع ملی و امنیت یک قلمرو سیاسی ارائه کند، نه فقط توانسته است فرق سوسیالیست و کمونیست را به زندانی سابق و قربانی دستگاه ساواک «بفهماند»، نه فقط توانسته است نشان بدهد که شکنجه آن ضربات بیخطر شلاق بر پای زندانی نیست بلکه آن چیزی است که کمونیست ها انجام میدادند، نه فقط به اصطلاح مورخی را به مانند وکیل مدافع خویش در اختیار دارد که مجری برنامه را نیز در سمت خود دارد. همه ی این ها به کنار، دستگاه ساواک در این میان یک بار دیگر از زبان «شخصیت یابی سوبژکتیو»اش در قالب احمد فراستی موفق شده است که دو قربانی سابق خود را تحقیر کند و شلاق بزند. این بار در مقابل نگاه جمعیت تماشاچی آنها را بر تخت محاکمه ی تاریخی و سیاسی و اخلاقی دراز کرده و شلاق شان میزند. به بینندگان این برنامه «حالی میکند» که در کشور ساواک، کمونیسم اصولا ممنوع بود و کتاب خواندن نیز. بنابراین باید از همان ابتدا کسی را که خرمگس میخواند و به گونه ای محتوم خرابکاری را یاد میگرفت حبس و محدود میکردند. مجری برنامه البته آنقدر درگیر دقت در ضوابط کار حرفه ای خویش است که یادش میرود از سرشکنجه گر سابق بپرسد که مگر خرمگس هم در فهرست ادبیات کمونیستی جای میگیرد؟ یادش میرود که به شیوه ی پست مدرن ها از «ذات گرایی» و «غایت گرایی» نهفته در مدعاهای سرشکنجه گر انتقاد کند که چرا هر کس خرمگس میخواند به ناگزیر باید به تروریست، خرابکار و ضد امنیت ملی تغییر ماهیت میداد؟

مورخ عالیمقام نیز در این میان از خدمات شاهانه ی بنیان گزار ساواک تقدیر به عمل میاورد. او که واژه ی «شادروان» را به مانند نقل و نبات پیشوند نام روسای ساواک می کند، با تمسخر و اهانت ی «بیطرفانه» که واقعا شایسته ی مقام «مورخ» است در محکومیت ادعاهای مخالفان شاه و قربانیان ساواک «فاکت» میاورد، از مخالفان رژیم شاه بعنوان خرابکار و اخلال گر و غیره نام میبرد و هیچ جایی برای تردید به بی طرفی «علمی» اش بافی نمی گذارد. از «فریاد وامصیبتا»ی مخالفان حرف میزند و این که باید روایت طرف مقابل یعنی ساواک را نیز پذیرفت و شنید و بعنوان آدم بیطرف متوجه این نکته بود که کدام طرف ابتدا خشونت ورزی کرد. نتیجه گیری او این است که در باره ی ساواک افسانه پردازی شده است و واقعیت های ناگفته ی بسیاری هنوز باید بیان شود. جای عباس میلانی فقط خالی بود که همین حرفها را با تفرعن آکادمیک اش بیان کند.

در قسمت دوم این مصاحبه و گفتگوی سراپا نابرابر و ظالمانه، همه ی طرفین (به جز شاهسوندی که بیش از مدنی بر نابرابری وضعیت گفتگو آگاه است و تن به وسوسه ی دمکرات بازی بی بی سی نمی سپارد) حول این نتیجه گیزی به توافق می رسند که شکنجه های شاه بهتر از شکنجه های آخوند بوده است.

هیچ دور نمی نماید که برنامه ی پرگار و نظایر آن، روزی در همین نزدیکی ها حاج داوود رحمانی سرشکنجه گر زندان قزلحصار را یک سوی میز «گفتگوی برابر و دمکراتیک» بنشانند و فروغ اسدپور را نیز یک سوی میز و از آنها بخواهند که در مقامی برابر با یکدیگر به گفتگو بپردازند. حاج داوود احتمالا با همان لحن پرتمسخر احمد فراستی، فروغ را با عتاب و خطاب به تروریسم و خرمگس خوانی و اقدام علیه منافع ملی متهم خواهد کرد. با پیش کشیدن بحث گولاک های شوروی خواهد گفت که باید خدا را روزی صد هزار بار شکرگزار باشم که تنبیهات پررافت نظام اسلامی را آزموده ام که شکنجه همان است که «رفقا»ی من در شوروی انجام میداده اند. حاج داوود معیارهای شکنجه و امنیت ملی را پیشاپیش تعیین خواهد کرد و خبرنگار پرکار نیز با همان لبخند ملیح متمدنانه از من خواهد خواست تا به ادعانامه ی تنظیم شده ی حاج داوود پاسخ بدهم و پایم را نیز از چارچوب های گفتمانی تعیین شده از سوی جاج داوود بیرون نگذارم. اگرچه هر کسی به این بازی نازیبنده تن ندهد.
ز نگاه و ز سخن عاری
شب‌نهادانی از قعرِ قرون آمده‌اند
آری
که دلِ پُرتپشِ نور اندیشان را
وصله‌ی چکمه‌ی خود می‌خواهند،
و چو بر خاک در افکندندت
باور دارند
که سعادت با ایشان به جهان آمده است.
باشد! باشد!
من هراسم نیست،
چون سرانجامِ پُراز نکبتِ هر تیره‌روانی را
که جنایت را چون مذهبِ حق موعظه فرماید می‌دانم چیست
خوب می‌دانم چیست.
شاملو




موسیقی این فیلم توسط"دیمتری شوستاکوویج"یکی از بزرگترین اهنگسازان جهان ساخته شده است.
Овод


خرمگس اجتماعی - کسی که نطریات و روال جامعه را نقد کرده و مانند خرمگسی، اسب کرخت جامعه را وادار به حرکت کند. سقراط اولین کسی بود که خود را خرمگس اجتماع نامید.
فرمت کتاب : PDF
تعداد صفحات : ۲۸۳ صفحه
حجم فایل : ۲۳۱۰ کیلوبایت
پسورد فایل : www.pars-pdf.com

خرمگس
نویسنده : ليليان اتل وينيچ
خلاصه کتاب
این کتاب در سال ۱۸۹۷ در انگلستان و آمریکا منتشر شد. وینیچ در این کتاب سیمای انسان‌هایی را مجسم کرده‌است که برای کسب آزادی, استقلال و حقوق اجتماعی خود دست به مبارزه می‌زنند و در این راه از مرگ نیز هراسی ندارند. «عشق» در این کتاب مقامی ارجمند دارد.نقش اصلی این کتاب آرتور برتن است که یک انگلیسی مقیم در ایتالیا در زمان سلطهٔ اطریشی ها بر این کشور است، او پس از شکست عشقی خود دست به یک ماجراجویی بزرگ می‌زند و بعدها دوباره به ایتالیا بازمیگردد و در یک گروه انقلابی به کار مشغول می‌شود

اتل لیلیان وینیچ در خانوادهٔ جرج بول یکی از دانشمندان برجستهٔ انگلیسی در ۱۱ مه ۱۸۶۴ دیده به جهان گشود. پدر وی پروفسور ریاضیات بود ، مادرش دربارهٔ مسائل اجتماعی مقالاتی می‌نوشت..او به تحصیل فلسفه ، ادبیات ، زبانشناسی و موسیقی پرداخت.در این میان ، موسیقی بیش از همه نظر او را جلب می‌کرد.در سال ۱۸۹۳ ، ترجمهٔ آثار کاشین،گوگول ، داستایوسفکی ، شچدرین، اوسپنسکی و گروهی دیگر از نویسندگان روس را آغاز کرد. پس از آن،نخستین رمان خود، خرمگس را به چاپ رساند.سه سال پس از انتشار خرمگس، رمان دیگر وی به نام جک دیموند چاپ شد. اتل در کتاب اخیر خود نیز ریاکاری و قساوت خادمان کلیسا را برملا و رسوا می سازد.
 

هیچ نظری موجود نیست: