خفته اند این مهربان همسایگان…
درد دارد، تنم تیر می کشد و مرا به فریاد میخواند.
این که سیاستورزی افتاده است دست یک مشت اپورتونیست؛ و دردآورتر این که همینها
بدنة اصلی روشنفکریِ ایران معاصر را تشکیل میدهند. فرصتطلبان همیشه قهر انقلابی
را به فرصتها تقلیل میدهند و لابد در مقابل هر گفتمان چپ رادیکالی با این سپر میایستند
که بایست در امر سیاسی مداخلهگری کرد؛ حتی اگر شده زیر ردای آخوندها. اما این
استدلالهای مداخلهگری و نسبیت در انتخاب و ایجاد حداقل فضا را اینچنین حق به جانب
به صورت ما پرتاب نکنید؛ چرا که چیزی جز بلاهت در آن نخوابیده است. تاریخ سیاسی از
اعمال شما شرمسار خواهد ماند و تا شما نان به نرخ روز خورهایی که گفتمانتان را
دولت تعیین میکند حضور دارید، قدرت هر سال خودش را به راحتی بازتولید خواهد کرد.
شما حامیان این کوسهها و بوزینه ها هیچ وقت ندانستید که هر قدرتی با ضعف مخالفانش
زنده می ماند و تاریخ ماندگاری جمهوری اسلامی با تاریخ زوال گفتمان مبتذل شما یکی
خواهد بود. لعنت به این گفتمان وفاداری به رخداد که اندیشیدن را از ما گرفت و
امرسیاسی را به بازیهای روز بدون هیچ تاریخ، زبان و اندیشه ای تقلیل داد. اکنون
همه شما مردان عمل خوانده می شوید و ما سالهاست که منفعلیم.
جالب آنست که همگی تان
یک استدلال دارید و پشت بلاهتتان مفتخرانه خوابیده اید و در پندارتان فکر میکنید
کنش شما هیچ نظریه ایی را برنمیتابد و شما عاملان واقعی تغییر جهانید و از تمامی
تزهای مارکس بطور وارونه و اخته ای چسبیده اید به تز یازدهم. پشت این صورت حق به
جانب شما، آن گفتمان عقیمی خوابیده است که میگوید اندیشه تمامیت خود را از فاکتهای
بیرون از خود میگیرد و همین دلیل بیراههگی شماست. اما باید فریاد برآورد:
«اندیشه صرفاً تابعی از تاریخ «واقعی»، «بیانِ» صرف معنایی که تنها در پراکسیس
اجتماعی رخ میدهد، یعنی تابع حقیقتی که بتوان از بیرون بدان محول کرد، نیست. بلکه
اندیشه تنها از آنرو با هستی ارتباط برقرار میکند که با خودش رابطه دارد، و نیز
از آن رو که بتواند در عملکردهای بالفعلاش هم منطقی را کشف کند که تاثیر و کارائی
صورت بندیهای آن را نشان میدهد، و هم عدم تعیّنی را در یابد که آن را وامیدارد
تا گامی به پیش بردارد.»(1) به معنی تک تک این کلمات دقت کنید و دوباره همان
استدلال ناقصتان را در باب انفعال اندیشه تحویل مان ندهید. اندیشه خود یک پراکسیس
است و واقعیت را از برای تاثیر و کارائی صورتبندیهایش می خواهد. چنین اندیشهای از
صورتبندیهای منطقی خود به خاطر واقعیت و همخوانی با آن، دست نمیکشد و به یکباره
خود را از محتوا خالی نمی کند(با این استدلال مضحک که بگذاریم حداقل فضاها ایجاد
شود) و از طرفی دیگر با دریافتن عدم تعیناش از دگماتیسم و تعیین عامل تکین و قطعی
تاریخی برای صورتبندی محتوایش میگریزد. ما از الگوهای روشنفکری خود آموخته ایم که
چهار سال با ترجمه نظریه پردازی کنیم و سربزنگاه(درست در لحظه انتخاباتی) همه
محتواهای تفکر را به نفع آخوندها و سیدها و مردم(صورت کاذب مردم و تعریفی گل و
گشاد از آن) نادیده بگیریم. متاسفانه این گفتمان اکنون مارکسیسم ما را دو دسته
کرده است، یا از این شبه-پسا-مارکسیست ها هستی یا تو را مارکسیسم ارتدوکس، قدیمی و
کارگری و الخ می خوانند. بس کنید! دست از حماقت بردارید! طرفداران شما چهار سال در
مهمانی ها و کارناوال ها و محافل ها با ترجمه های دست و پا شکسته سر می کنند بعد
یکهو سر بزنگاه همان ترجمه ها و نظریه های ناقص را نادیده می گیرند و در امرسیاسی
آستین بالا میکشند و تمام اکتیویست های واقعی این سالها را به باد انتقاد می
کشند. استدلال آنها برای اینکه ما را منفعل بخوانند اینست: شما چه می کنید؟ اگر
منظورتان از این «چه ها» شرکت در انتخابات، برگزاری جلسات و کلاسهای خصوصی و محافل
دورهم نشینی و از این دست است، پاسخ می دهم: هیچ کار! چون اساساً پراکسیس را بدان
صورتی که درمییابید نمی دانیم. این «هیچ» همان است که از قلمروگذاری جریان مسلط
میگذرد، این هیچ وظیفه خود را حدگذاریش بر این قلمروها می داند، یک ناحیه مجاورتی
که قدرت توان شناسایی آنرا ندارد و از نابهنگامی آن احساس خطر میکند، این «هیچ»
برای آنهایی که می دانند تئوری خود پراکسیس است، یک خلا با معناست، یک ویروس، یک
آلودگی… عاملان قدرت معنی این پراکسیس برخاسته از نظریه را بهتر از شما می دانند و
در تلاش بر زدودن آنند. سایت ما منفعلان را دم معرکه انتخاباتی هک می کنند و به
پوسترها و کتابها و مجلات پراکسیس محورتان مجوز می دهند. دیگر بس کنید! از این
استدلالهای تکراری و همهگیرتان دست بردارید! اگر هم هیچگاه نفهمیدید که پراکسیس
شما فرصت طلبان را خود قدرت تعیین می کند، حداقل از به گند کشیدن اندیشة مارکسیستی
دست بردارید. وفاداری به رخداد را بارها امتحان کردید، بکیار هم بیائید به تئوری
وفادار بمانیم تا هر دو را زایل نکرده باشیم. اکنون بایست بر این سئوال پافشاری
کرد: کدام تئوری است که میتواند خود یک پراکسیس باشد؟ در فریادهایمان تاملی باید
کرد، پیش از آنکه این آتش بی رحمی که اکنون از کندة دولت جان می گیرد «نقشهایی که
ما بستیم به خون دل» را در کام خود بکشد. پیش از آنکه موزیانه خنده هایی بر لب
دشمنانمان در تلویزیونشان نقش بندد، فریاد برآریم!
(1) سیاست تفکر/ کلود
لفور
انقلاب ماییم ، هر که دریافتی جز این از انقلاب دارد ، انقلاب را به لاشه ای بدل می سازد که سرانجامش طعمه شدن برای لاشخورهاست. انقلاب از ما جدا نیست ، انقلاب بیرون ما نیست ، انقلاب درون ما نیست ، انقلاب بر سطح تن ما ایستاده است. ما پخش انقلاب و انقلاب پخش بر تن ماست ، کافی است تن را بتکانیم تا انقلاب ما با تششعات آسیب زای خویش همه را آلوده سازد.
(right click + save target as)(400 KB)
ما برای تغییر نظام سیاسی انقلاب نمی کنیم ، انقلاب ما
برای تعلیق نظام چیزهاست. تنها در خود انقلاب است که می توان ، تعلیق قدرت را
تجربه کرد. لحظه ای که فکر می کنی قدرت در دست کسی نیست و دچار این توهم می شوی که
قدرت برای اولین بار در دست توست. ما خواهان این تعلیق هستیم ، بگذارید سر کار
رفتن را تعلیق کنیم ، بگذارید قوانین کار و بیمه و مالیات را تعلیق کنیم ، بگذارید
در فضای تعلیق احساس آزادی را تجربه کنیم.
انقلاب ما برای تعویض نظام سیاسی نیست و بسیار خرسندیم
که برای نظام موجود آلترناتیوی نداریم. ما برای نظام سرمایه داری ، برای شیوه
اعمال دموکراسی ، برای حقوق بشر هیچ جایگزینی نداریم تنها بگذارید در فضای این
تعلیق قدم بگذاریم. معلق شدن در فضایی که متعلق به قانونی کلی نیست ، حس بی وزنی و
وارستگی از اشیاء ، حس کردن بی واسطه خود که تنها راه گریز از سیاه چاله های نظام
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر