۱۳ اسفند، ۱۳۹۳

روز جهانی زن و اسیدپاشی به زنان مائویست!



رزا: از آنجایی که چندی است که چشم راستم از کار افتاده است، چشم چپم روی اراجیف "چپ" ها زوم کرده!
 تذکر و اخطار برهان عظیمی (یک مائویست سنتی) به زنان مائویست 8 مارسی در سایت آزادی بیان (با دو بار تجدید همان مطلب اینجا در 26 فوریه و اینجا در 4 ماه مارس) را هر کس هم که تابحال نخوانده، در لینک زیر میتواند بخواند!
در بزرگداشت روز انترناسیونالیست (جهانی) پرولتری زنان- برهان عظیمی
 یاد آذر درخشان جاودان که به وقتش مردان مائویست را قلاده زد! اینک اما با مرگ زودبهنگام او،  قلاده ها شل شده و ما به وضوح صدای پارس این سگهای شکاری را میشنویم...
اما این زنان 8 مارسی رها نمیشوند تا زمانی که مردانشان با کتاب آسمانی مارکس، داعش وار بر طبق آیه و سوره  در حال کندن بال و پر زنان مومن حزبی هستند.
این اسید پاشی ها بموقع و در روز جهانی زن از طرف رفقای مذکر حزبی آیا جواب میگیرد؟
بعید میدانم!
عکس: زنان فیمن در اعتراض به سکس خانه های هامبورگ (منظورمکانهایی که مردان جنده سکس میخرند)
رزا: اولین قدم در راه رهایی زن، رهایی از سلطه ی مردان در رختخواب و حزب و سازمان است. زنان در همه جای جهان، اول مجبورند اقتدار مردان در حوزه ی خصوصی را به زیر کشند، تا بتوانند به مبارزان علیه سیستم در خیابان بپیوندند.
نمیتوان 8 مارسی بود و شعار رهایی داد، راه را نشان بقیه ی زنان داد و همزمان زیر لنگ و پاچه ی حزب دست و پا زد!
و این را حتی زنان در اسارت نیز خواهند دید! شک نکنید!
پس اول باید به این فناتیک های مائویست مانند "بحران عظیم"  یک تو دهنی محکم زد، تا زنان به شما و راهتان و شعارهای "انقلابی" تان اعتماد کنند!
دریغ که احتمال انتخاب روسری بجای توسری در همان فردای انقلاب به جهت رهنمود حزبی کماکان 100% است! همانگونه که بنی صدر بود!
انقلاب واقعی اما، نه در شعارهای پرطمطراق است و نه زیر سبیل رد کردن انتقاد رفقا، بلکه سوزاندن کارتهای حزبی و رهایی از سلطه ی ایدئولوژیک رهبران مقتدر!
راه دیگر همان آذر درخشان است. یعنی تفسیر سوره و آیه های مارکسی به نفع زنان و رفرم.
زنان انقلابی اما بروی اجساد و افکار پوسیده، امسال نیز رژه خواهند رفت تا راه رهایی را خود بسازند!
آنان از آتش جهنم داعش با سرود گذشتند.
اگرچه با اسید جهل بی چهره...
اما ما آنها را در هر کجا میتوانیم شناسایی کنیم.
اگر به دور و بر نگاهی انداخته و از پیله های سازمانی و حزبی فرا رفته، قدم به جهانی واقعی بگذاریم...
پس،  پیش بسوی رهایی، در به زیر کشیدن هرگونه اقتدار!
زمین زیر پایشان را بار دیگر بلرزانیم!
8 مارس ی دیگر در راه است...

مرتبط: مقالات رادیکال فیمینیستی در وبسایت 8 مارس (رزا: یادم است که بعد از خواندن ترجمه ی زیر، آذر درخشان صورت مترجم را بوسید! من هم از همینجا برای رفیق عزیزمترجم "ش" کلی بوسه های فیمینیستی! میفرستم)

قـدرت
آندره آ دورکین / ترجمه سپیده همراز
 * قدرت مرد قبل از هر چیز، ابراز مافوق طبیعی (متافیزیکی)  ”خود“ است، ”من هستم“ئی که به خودی خود، به طور مطلق و زیربنائی موجود است، به تزئین و توجیه احتیاج ندارد و چالش و انکار را به هیچ می گیرد. اعمال اتوریته در ذات این ”خود“ است. موجودیتش بی وقفه ادامه می یابد، حتی اگر بارها و به دلایل مختلف مورد حمله قرار گیرد. بعضی معتقدند که بعد از مرگ فیزیکی هم این ”خود“ به زندگی ادامه می دهد. این ”خود“ فقط یک حس ذهنی نیست. توسط قانون و سنت محافظت می شود، در هنر و ادبیات به عرش می رود، در تاریخ مستند می شود، و در تقسیم ثروت تائید می گردد. این ”خود“ را نمی توان ریشه کن و یا نابود کرد. هست. وجود دارد. و حتی وقتی حس ذهنی ”خود“ دچار تردید می شود، موسساتی که خود را وقف حفظش کرده اند به نجاتش می شتابند.
 برای خواندن کُل مقاله در بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.

آندره آ دورکین
ترجمه سپیده همراز
برای خواندن در منبع روی تیتر ها کلیک کنیم.
پایان بخشیدن به خشونت علیه زنان!
نویسنده: آندریا دورکین - برگردان: دیبا دلارا
 برای خواندن مقاله در بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.

 رهایی زنان به دست خود زنان عملی است.


قـدرت

آنچه در پیش دارید بخشی از کتاب پورنوگرافی اثر آندره آ دورکین است. بخش های دیگری از این کتاب و نگاهی کوتاه به زندگی پربار این فمینست فقید آمریکائی  در شماره 12 نشریه هشت مارس منتشر کرده ایم. – هشت مارس

آزادی همواره در تناسب با قدرت معنی می شود. و آن آزادی که طلبش در هر مرحله اهمیت دارد، وابسته به مضمون قدرتی است که در هر مرحله غالب و تثبیت شده است.
- آر. اج. تاونی، برابری

* قدرت مرد قبل از هر چیز، ابراز مافوق طبیعی (متافیزیکی)  ”خود“ است، ”من هستم“ئی که به خودی خود، به طور مطلق و زیربنائی موجود است، به تزئین و توجیه احتیاج ندارد و چالش و انکار را به هیچ می گیرد. اعمال اتوریته در ذات این ”خود“ است. موجودیتش بی وقفه ادامه می یابد، حتی اگر بارها و به دلایل مختلف مورد حمله قرار گیرد. بعضی معتقدند که بعد از مرگ فیزیکی هم این ”خود“ به زندگی ادامه می دهد. این ”خود“ فقط یک حس ذهنی نیست. توسط قانون و سنت محافظت می شود، در هنر و ادبیات به عرش می رود، در تاریخ مستند می شود، و در تقسیم ثروت تائید می گردد. این ”خود“ را نمی توان ریشه کن و یا نابود کرد. هست. وجود دارد. و حتی وقتی حس ذهنی ”خود“ دچار تردید می شود، موسساتی که خود را وقف حفظش کرده اند به نجاتش می شتابند.

اولین انگاره ایدئولوژی مردسالار، این است که مردان این ”خود“ را دارند؛ و زنان، چون زن اند، باید فاقد آن باشند. ”خود“ مرد بنظر متضاد میاید. از یک طرف به چیزی بند نیست و بطرزی اعجاب آور مداوم و همیشگی است و برای حفظ و تداومش به چیزی نیاز نخواهد داشت. از طرف دیگر مجاز است هر چه را که برای بقا و یا بهبودش لازم دارد از آن خود کند، حق دارد همه چیز داشته باشد و نیازهایش را به هر قیمتی ارضا کند. در واقع، این تضاد نیست، فقط یک دایره است. ”خود“ مرد، ذاتاً تصاحب گر است. در نتیجه ”خود“ مطلق در حق مطلق برای تصاحب هرچه برای حفظ خود نیاز دارد، معنی می شود. ”خود“ تغییرناپذیر مرد در واقع چیزی نیست جز یک انگلیت (پارازیتیسم) کاملا ناخودآگاه. ”خود“ اعتقاد به این است که بودن مساویست با خواستن. اعتقادی که نه منطق می پذیرد و نه قابل بررسی است. این اعتقاد را با الهام از دکارت می توان چنین بیان کرد: من می خواهم، من حق دارم داشته باشم، پس من هستم.

خود“ بطور انگل وار و با تصاحب ”خود“ کسانی که حق داشتنش را ندارند، بزرگ می شود. این حق از زمان تولد، در باور و در عمل به مرد داده شده است. و از زمان تولد، در باور و در عمل،  از زن انکار شده. ”خود“ مرد هیچ وقت زیاده از حد بزرگ نیست. حال آنکه ”خود“ زن، هر چقدر هم که کوچک باشد، همیشه زیادی بزرگ است. مرد وقتی بچه است، اولین ”خود“ را از مادرش بیرون می کشد، ”خود“ مادر برای او ذخیره شده است. او از کار و کیفیات مادر تغذیه می کند. تمامشان می کند. مادری که کم یا بیش، از خود گذشته است. ولی چه کم و چه بیش، هرچقدر هم که باشد، هیچ وقت کافی نیست، مگر اینکه زیادی کند.

به هنگام بلوغ، پسر تشویق می شود که ”تنظیمات” خائنانه و مخرب ”معمول” را انجام دهد، یعنی انگلیت خود را از مادر به زنان دیگر منتقل کند، زنانی که ”خود“های آبدارتری دارند، که البته حق داشتن شان را ندارند. مرد در طول زندگی اش هر چند بار که اراده کند، این انتقال بزرگ را به اجرا می گذارد. او کیفیات و خدماتی که احتیاج دارد، می یابد و تصاحبشان می کند. به قول ویرجینیا ولف در ”اتاقی از آن خود“، او خصوصاً از زنان، برای بزرگ کردن خویش استفاده می جوید. همیشه در وحشت است و هیچوقت به اندازه کافی بزرگ نیست. ولی با وجود این، هر چقدر هم که مرد از افول ”خود“ش وحشت داشته باشد، این ”خود“ پابرجاست. چرا که به تصاحب ادامه می دهد و تصاحب حق پابرجای مرد و ”خودِ“ پابرجای مرد است. حتی وقتی فکر و ذکرش به طرزی بیمارگونه به نیازش به بیشتر داشتن، مشغول است، در این که بودن و داشتن حق اوست، حتی لحظه ای هم تردید نمی کند.

قدرت زور
دوم: قدرت، زور جسمانی است که بر و علیه دیگرانی که کم زورترند و یا اجازه استفاده از زور به مثابه قدرت را ندارند، بکار می رود. اگر زور جسمانی بر و علیه دیگران بکار نرود، این زور، قدرت نیست (مثلا در مورد برده ای که زورش زیاد است). در نظام مردسالار، حق استفاده از زور به مثابه قدرت، مختص مردان است. دومین انگاره مرد سالاری این است که مردان از لحاظ جسمی از زنان قوی ترند، و به همین دلیل بر زنان سلطه دارند. توان جسمی زنان ناپسند است، مگر اینکه مستقیما برای ”کار زنانه“ مورد استفاده قرار گیرد. استفاده از این توان جسمی بر علیه مردان، یعنی به عنوان قدرت، ملعون و ممنوع است و به طرز فجیعی مجازات می شود.

واقعیت زور جسمی مرد به معنی مطلق کلمه، زیاد مهم نیست، آنچه مهم است ایدئولوژی ای است که آنرا تقدیس و تجلیل می کند. زور جسمی مردان بر زنان بخشا به این خاطر متحقق می شود که زنان ضعیف نگاه داشته می شوند. مردان زنانی را بعنوان همسر انتخاب می کنند که ضعیف باشند (مگر اینکه کار سنگین بخشی از وظایف زن باشد). در پرورش زنان، زور جسمانی به طور سیستماتیک تحلیل می رود و سرکوب می شود. زنان هرچه از لحاظ طبقه اقتصادی (که خود مفهومی مردانه است) بالاتر باشند، زور جسمانی شان کمتر است. زنان هرچه به قدرت نزدیک تر باشند، ضعیفترند. حتی زنانی که از لحاظ جسمی قوی هستند باید تظاهر به ضعف کنند چرا که با اینکار هم بر زنانگی خود تاکید می کنند و هم نشان می دهند که خواهان بالا رفتن از نردبان ترقی اقتصادی هستند. ناتوانی جسمی زنان یکی از اشکال زیبائی زنانه و یکی از سمبل های ثروت مردانه است. گفته می شود: طرف اینقدر پول دارد که نگذارد زنش در بیرون از خانه (یا در خانه) کار کند، مگر اینکه کار تزئینی باشد. بدین گونه است که زن ناتوان نگاه داشته می شود.

بعلاوه زنان اغلب ناقص شده اند، چه جسما و چه توسط مد و سنت. در نتیجه اگر زوری هم داشته باشند، بی معنی می شود. زور جسمی مردان، صرف نظر از قدر مطلق آن، معنی دار است. زور جسمی مردان، وقتی به عنوان قدرت بیان می شود، مثل ”خود“ مرد یک پدیده ذهنی نیست. اهمیتش خیالی نیست. قوانین و سنن حمایتش می کنند، هنر و ادبیات ستایشش می کند، تاریخ به آن بستگی دارد و تقسیم ثروت حفظش می کند. ارزش مطلق این ”خود“ اسطوره و اسرارآمیز شده تا زنان هم در مقابل افسانه و هم در مقابل واقعیتش روحیه خود را ببازند. قدرت زور جسمانی با قدرت ”خود“ ترکیب می شود، بطوری که مرد، نه تنها هست، بلکه قوی تر هم هست. مرد نه تنها تصاحب می کند، بلکه به زور تصاحب می کند.


قدرت ایجاد وحشت
سوم: قدرت، توانائی ایجاد وحشت است. استفاده از ”خود“ و زور برای ایجاد وحشت در یک طبقه از افراد، از طرف طبقه دیگری از افراد. اَعمال وحشت آور، حیطه وسیعی را در بر می گیرد، از تجاوز تا کتک تا سوء استفاده جنسی از کودکان تا جنگ تا قتل تا ناقص سازی و شکنجه، تا به بردگی کشیدن تا آدم ربائی تا حملات لفظی تا حملات فرهنگی تا تهدید به مرگ و تهدید به آزار. تهدیدهایی که همگی پشتوانه و مجوز برای عملی شدن را دارند. نمادهای وحشت بسیار معمولی و آشنایند: تفنگ، چاقو، بمب، مشت و.... ولی مهمترین آنها همان نماد پنهان وحشت است: کیر. اعمال و نمادها در ترکیبات مختلف در هم می آمیزند و نتیجتا وحشت، موضوع و نتیجه تاریخ مردانه و فرهنگ مردانه می شود. تاریخ و فرهنگی که وحشت را شکوه و قهرمانی می نامد. وحشت حتی اگر پلید باشد، عظیم و پر هیبت است. وحشت از نر تراوش می کند، جوهره اصلی و قصد واقعی اش را روشن می کند. اوست که تصمیم می گیرد چقدر وحشت ایجاد کند، برای چه وحشت ایجاد کند، برای هوسرانی یا از سر عقده. اوست که تصمیم می گیرد خشونت را تا چه حدی به کار گیرد، با ظرافت یا با تمام هیبت.

ولی افسانه وحشت پیشاپیش خودِ وحشت، حرکت می کند. و این افسانه را مردان با دقت بسیار پرورانده اند. در حماسه ها، در درام ها، تراژدی ها، کتاب های مهم، کتاب های بی ارزش، در تلویزیون، در سینما، در تاریخ مدون و در تاریخ ساختگی، مردان غول هائی هستند که زمین را غرق در خون می کنند. در افسانه، بخت یار مردان است و مردان حاملین ارزش هایند. در افسانه، زنان غنیمت جنگی اند، در جوار طلا، جواهر، قلمرو، و مواد خام. افسانه خشونت مذکر بیش از همه افسانه های بشری مورد تجلیل قرار گرفته و کاراکتر مرد از آن منتج می شود: مرد خطرناک است.

با ظهور داروینیسم اجتماعی در قرن نوزدهم و امروزه در شبه علم بیولوژی اجتماعی1، مرد- مهاجم2  پیشتاز مبارزه تکاملی است. سلطان زمین است، چرا که مهاجم ترین است و بیرحم ترین. بیولوژی مردسالار، که امروز علوم اجتماعی از آن اشباع است، در واقع ماده اصلی در پرداخت افسانه مدرن وحشت است. وحشتی که مرد، در تجلیل از خود به جلو می پاشد. او که قبلا به تقدیر، جنگجوی خدا بود، امروز بطور بیولوژیک محکوم است که با ایجاد وحشت، زنان و سایر موجودات را به اطاعت و انطباق وادارد. والا تهدید به عمل در می آید. هر آنچه وحشت کنترل نکند، مرد نابود می کند.

سومین انگاره  ایدئولوژی مردسالار، در جامعه سکولاری که در آن بیولوژی جایگزین خدا شده (هر چند که در صورت لزوم برای زنده نگاه داشتن الهیات مهجور استفاده می شود)، این است که مرد از لحاظ بیولوژیک مهاجم است. ذاتا مبارزه جوست. بطور ازلی خصومت طلب است. ژنتیکی بیرحم است. از لحاظ هورمونی پرخاشگر است. بطور اصلاح ناپذیری خشن و جنگ طلب است. از نظر آنانی که هنوز به خدا معتقدند، آنچه خدا به مرد بخشیده است، با هر معیاری  که بسنجیم، نامطلوب است، که البته این بد مزاجی خوشبختانه به یک درد می خورد و آنهم زیر سلطه بردن زنان است!

اعمال وحشت زا، سمبل های وحشت، و افسانه وحشت همه به کار پخش وحشت میایند. این وحشت یک واقعه روانشناختی به تعبیر معمول نیست، یعنی این وحشت در مغزکسی که تجربه اش می کند، ریشه ندارد، هر چند انعکاسش در آنجا بسیار شدید است. بلکه توسط اعمال بی رحمانه ای که عموما مورد قبول بوده و تشویق می شوند، ایجاد می شود. وحشت توسط شهرتِ جانْ سختِ خود نیز بازتولید می شود. گاهی نفیس است، مثل هومر، ژنه و کافکا، و گاهی شیطانی مثل هیتلر، کنت دراکولای واقعی و یا مانسون. گوشت فاسد بو می دهد، خشونت، وحشت ایجاد می کند. مردان خطرناکند، مردان ترسناکند.

قدرت نامگذاری
چهارم: مردان قدرت نامگذاری دارند، قدرتی بزرگ و والا. این قدرت نامگذاری مردان را قادر می کند تجربه را معنی کنند، ارزش ها و مرزها را تعریف کنند، قلمرو و کیفیت های همه چیز را تعیین کنند، تعیین کنند چه چیز را می شود بیان کرد و چه چیز را نمی شود. به این ترتیب است که ادراک و آگاهی را کنترل می کنند. بقول مری دالی3 که برای اولین بار متوجه این قدرت شد، «ما باید این واقعیت اساسی را درک کنیم که قدرت نامگذاری را از ما زنان دزدیده اند.» (از کتاب ”ورای خدای پدر“). مردسالاری چنان ماهرانه در زبان ادغام شده که  در هر جمله هم اعلام می شود و هم تائید. تفکر، که در وحله اول از طریق زبان تجربه می شود، سرشار از ارزش های زبانی و ادراکی است که به ویژه برای فرودست  کردن زنان بوجود آمده. مردان پارامترهای همه موضوعات را تعیین کرده اند. تمام مباحث فمینیستی، هرچقدر هم قصد و پیامدشان رادیکال باشد، باید از منطقی استفاده کنند که ساخته جامعه مردسالار است  و مردان با قدرت نامگذاری خود به آن اعتبار بخشیده اند.

تا وقتی مردان قدرت نامگذاری دارند، گذار از نظام مردانه میسر نیست. نام های اینان در جای جای زندگی بشر بگوش می رسد. همانطور که پرومته آتش را از خدایان ربود، فمینیستها هم ناچارند قدرت نام گذاری را از مردان بربایند، به این امید که از پرومته موفق تر باشند. آتش، تا وقتی متعلق به خدایان بود، جادویی می نمود. قدرت نامگذاری نیز، در دست مردان، جادویی می نماید. مرد نامگذاری می کند، نام باقی می ماند. زن نامگذاری می کند، نام ناپدید می شود. ولی این جادو نیست، توهم است. قدرت نامگذاری مردان با زورِ خالص حمایت می شود. اگر زوری پشتش نباشد، اگر به خودی خود با واقعیت اندازه گیری شود، قدرت نیست، بلکه پروسه است، پدیده ای متواضع تر. به قول مری دالی «نامگذاری قدیمی محصول دیالوگ نبود. واقعیتی که در داستان خلق آدم آمده و مورد قبول است می گوید: آدم، حیوانات و زن را نامگذاری کرد

و این حکمی است که نامگذاری را تبدیل به قدرت می کند. قدرت بر و علیه کسانی که حق نامگذاری تجاربشان را ندارند. حکمی که توسط خشونت پشتیبانی می شود. خشونتی که نام را به شیوه ای پاک نشدنی در خون و در فرهنگ مردسالار ثبت می کند. مرد فقط به این کفایت نمی کند که زن را اهریمن بنامد. او 9 میلیون زن را به جرم جادوگر بودن از بین می برد، چرا که خود زن را اهریمن نامیده است. مرد به ضعیف نامیدن زن بسنده نمی کند، او بدن زن را ناقص می کند. بدن زن را می بندد که زن نتواند آزادانه حرکت کند. از بدن زن به عنوان اسباب بازی و یا تزئین استفاده می کند. بدن زن را در قفس و تخدیر شده نگاه می دارد، چرا که خود زن را ضعیف نامیده. او در حالی که به زن تجاوز می کند، می گوید زن دلش می خواهد مورد تجاوز قرار گیرد. وقتی زن در مقابل تجاوز مقاومت کند، او باید کتکش بزند، به مرگ تهدیدش کند، به زور بربایدش، شبانه به او حمله کند و به چاقو و یا مشت توسل جوید. بعد از همه این ها باز هم می گوید زن خودش خواسته، همه شان می خواهند. زن می گوید نه، مرد می گوید منظورش آری است. مرد زن را نادان می خواند و سپس او را از تحصیل محروم می کند. به زن اجازه نمی دهد بطور جدی از مغز و بدنش استفاده کند، و سپس او را احساساتی می خواند. مرد زنانگی را تعریف می کند و اگر زن خود را با این تعریف منطبق نکند، مرد او را ناهنجار و مریض می خواند. کتکش می زند، کلتریس او را می برد، رحمش (منبع شخصیتش) را به دور می افکند، مغزش را می برد4 و تخدیرش می کند (و این قبول بیمارگونه این واقعیت است که زن فکر می کند، هرچند که فکر کردن زن، ناهنجار خوانده می شود.)

مرد ترکیبات گوناگون خصومت و خشونت را سکس می نامد. مرد، زن را کتک می زند. اگر زن، همسرش باشد، این کار را ”دلیل عشق“ می نامد و اگر زن، معشوقش باشد، ”اروتیسم“. اگر زن تمایل جنسی نشان دهد، جنده می نامدش. اگر زن او را نخواهد، به زن تجاوز می کند و بعد هم می گوید کیف کرد. اگر زن به مطالعه و یا نقاشی علاقه داشته باشد می گوید نشانه آن است که تمایلات جنسی اش سرکوب شده و او می تواند این علائق بیمارگونه زن را با یک ”گائیدن عالی“ معالجه کند. او را زن خانه دار می نامد. زنی که فقط به درد خانه می خورد. او را فقیر و کاملا وابسته نگاه می دارد تا اگر او خانه را ترک کرد با پول بخردش، سپس او را فاحشه می خواند. مرد زن را مطابق میلش نامگذاری میکند. او هر کاری خواست می کند و اسمش را هر چه دلش خواست می گذارد. او فعالانه قدرت نامگذاری را از طریق زور حفظ می کند و زور را با قدرت نامگذاری توجیه می کند. جهان متعلق به اوست چرا که او همه چیز این جهان، از جمله زن را نامگذاری کرده است. زن این زبان را  علیه خود استفاده می کند چرا که این زبان جز علیه زن به کار نمی آید.

چهارمین انگاره مردسالاری این است که مردان از آنجا که موجوداتی متفکر و خلاقند، چیزها را با سندیت نامگذاری می کنند. هر آنچه با نامگذاری مردانه مغایرت داشته باشد و یا آنرا زیر سوال ببرد، با رسوائی از میدان به در می شود. قدرت نامگذاری در سیستم مردانه یکی از اشکال زور است.


قدرت تملک
پنجم: مردان قدرت تملک دارند. این قدرت از نظر تاریخی مطلق بوده است. اگر چه این قدرت در دوران برده داری و سایر دوره های سرکوب از برخی مردان، توسط مردان دیگر دریغ شده، ولی بطور کلی توسط قانون و نیروی مسلح حفظ شده است. در بسیاری از نقاط جهان، هنوز مردان، زنان و هر آنچه از زنان به بار می آید (فرزند و کار) را در تملک مطلق خود دارند و به نظر می رسد که هیچیک از ملاحظات حقوق بشری در مورد جمعیت اسیر زنان، صدق نمی کند. از 140 سال پیش در ایالات متحده حق تملک مرد بر زن در قانون تغییر کرده، ولی نص قانون، حتی وقتی بخشا روشن بینانه است، با روح آن متفاوت است. کتک زدن همسر و تجاوز به همسر، که اینجا نیز مثل همه جای دیگر رایج است، به معنی اعتقاد به تملک مرد بر همسرش است. تملکی که هر کاری را برای مرد مجاز می کند. بدن زن متعلق به مرد است، می تواند مطابق میلش با آن رفتار کند، برای تطمع جنسی، برای کتک زدن، برای بارور کردن. قدرت تملک مرد، به خاطر اهمیت تاریخی اش می تواند به راحتی از پس یک قانون ناقابل برآید. درست است، امروزه زنان آمریکائی می توانند صاحب شانه سر و لباس هایشان باشند، حقی که در قرن نوزدهم  نداشتند. اگر از خانه فرار کنند، امکان اینکه مثل قرن نوزدهم همچون برده های فراری شکار شوند کم است. در ملاء عام هم شلاق نمی خورند، هر چند که به خاطر جسارتشان ممکن است در خانه کتک بخورند. ولی این جزئیات نه مانعی برای قدرت تملک مردان است و نه مانعی برای سایر قدرت های مردانه. این قدرت، همانند سایر قدرت ها بسیار بزرگتر از تبارزات جداگانه اش است.
  
انگاره پنجم مردسالاری این است که حق تملک مرد بر زن و اولادش طبیعی است، ازلی است و با پیشرفت از بین نمی رود. آنچه مرد برای حفظ مالکیت یا کسب آن می کند هم طبیعی است. عملی است که در آئین ریشه دارد و به هیچ وجه نسبی نیست. قدرت تملک از قدرت ”خود“ی میاید که به عنوان تصاحب گر معنی شده است. اینجا مفهومِ گرفتن، ترفیع یافته. او تصاحب می کند، او نگاه می دارد. وقتی داشت، مال اوست. این رابطه بین ”خود“ تصاحب گر و مالکیت، در رابطه بین تجاوز و ازدواج کاملا منعکس است. ازدواج به مثابه یک نهاد، از تجاوز، به مثابه عملی متداول، تکامل یافته است. تجاوز، که در ابتدا به عنوان آدم دزدی تعریف می شد، به اسارت گرفتن برای ازدواج تبدیل شد. ازدواج به این معنی است که گرفتن در زمان تداوم می یابد، یعنی فقط برای استفاده فی الفور نیست، بلکه تصاحب مادام العمر، یا مالکیت، است.

قدرت پول
ششم: قدرت پول، قدرتی مشخصا مردانه است. پول سخن می گوید، ولی با صدائی مردانه. پول در دست زن، تحت الفظی است، شمرده می شود و در مقابلش چیزی با ارزشی مساوی یا کم ارزش تر خریده می شود. پول در دست مردان، زن می خرد، سکس می خرد، موقعیت می خرد، مقام، اعتبار، وجهه، فداکاری و همه جور امکانات می خرد. پول در دست مردان فقط به کار خریدن نمی آید. پول در دست مرد کیفیت میاورد، دستاورد می آورد، افتخار و احترام می آورد. در هر سطح اقتصادی معنی پول برای مرد و زن کاملا متفاوت است. وقتی مردان پول کافی بیاندوزند، حتی اگر این پول کثیف باشد، پاک می شود. زنان بخاطر موفقیت نسبت به هم کیشان مرد خود نفرین می شوند. زنان فقیرعموما پول را صرف بقا خود و فرزندانشان می کنند. مردان فقیر عموما پول را به طرز حیرت انگیزی صرف تفریح می کنند.  زنان ثروتمند پول را صرف لباس و زیور می کنند تا مقبول مردان شوند. پول آنان را از سلطه مردان رها نمی کند. مردان ثروتمند پول را صرف تفریح و پول در آوردن می کنند. پول در دست مردان به معنی ارزش و موفقیت است، در دست زنان نشان چیزی است کثیف، حرص و یا جاه طلبی غیرزنانه.

ششمین انگاره مردسالاری این است که پول بیان شایسته مردانگی است. مردان پول را برای خود نگاه می دارند. از آن به زنان و کودکان صدقه می دهند. مردان بازار را برای خود نگاه می دارند و با وجود این که همه به حقوق برابر برای کار برابر معتقدند، ولی زنان برای کار برابر مزد کمتری می گیرند. زنان شاغل با مدرک دانشگاهی بطور متوسط کمتر از مردان دیپلمه مزد می گیرند. جداسازی شغلی، حذف کامل نیروی کار از طریق تبعیض علنی در استخدام و یا از طریق حاملگی اجباری، زنان را به صورت یک طبقه فقیر و دور از پول نگاه می دارد، بطوری که قادر نیستند پول مناسبی در بیاورند و یا پول جمع کنند.

پول یک مولفه به شدت جنسی دارد. همانطور که فیلیس چسلر5  و امیلی جین گودمن6 در کتاب ”زن، پول و قدرت“ نوشتند: «تماس مرد به معنی سلطه اقتصادی است». وقتی مردی فقیر به زنی ثروتمند تجاوز می کند، در واقع تماسش به معنی شورش اقتصادی است. پول در فتوحات جنسی اساسی است و سکس در کسب ثروت پایه است. سکس از طریق تبلیغات به همه رشته های صنعتی متصل شده (با این ماشین، زنان دنبالتان می افتند، این تیکه ای را که روی کاپوت نشسته، ببینید!). در واقع قیمت اجناس به آنها بار اروتیک می دهد، هرچه قیمت جنسی بیشتر باشد، بار اروتیکش بیشتر است. در قلمرو پول، سکس و زن یک کالا هستند. دارائی به هر شکلی و به هر اندازه ای، تجلی قدرت جنسی مردانه است.

مردان مفهوم جنسی پول را در سطح وسیع و اجتماعی به اجرا می گذارند. ولی این مفهوم درونی نیز می شود و به عملکرد درونی روندهای جنسی مردانه تسری می یابد. مردان همانطور که پول می اندوزند، باید اسپرم هم بیاندوزند. مذاهب (چه در غرب و چه در شرق) خرج اسپرمی را که به کار بارور کردن نمی آید، مکروه می شمارند. چرا که ثروت که جهت سرمایه گذاری استفاده نشود، ثروت از دست رفته است. عبارت ”اقتصاد اسپرماتیک“7 که بویژه در قرن نوزدهم رایج بود، نیز بیان همین ایده در قلمرو سکولار است. مرد وقتی اسپرمش را خرج می کند، مهمترین منبع طبیعی اش را خرج کرده است، یعنی پسرش را دور ریخته. و این تفکر از بسیاری از اعتقادات دگم مذهبی و تئوری های شبه علمی هم جان سخت تر است.

یکی از معانی فعل خرج کردن (در زبان انگلیسی) ”دفع منی“ است. یکی از معانی شوهر، ”حافظ و نگاه دارنده“ است؛ معنی قدیمی آن کسی است که ”شخم می زند تا محصول درو کند“. شوهر بدین معنی، کسی است که اسپرمش را نگاه می دارد یا حفظ می کند، مگر در صورتی که به قصد حامله کردن بگاید.

در سیستم مردانه، کنترل پول، مثل کنترل دفع منی، به معنی بلوغ جنسی است. درک ارزش پول و حفظ آن، استفاده از پول برای تولید ثروت به معنای تطابق با ارزش های بلوغ مردانه از نظر اقتصادی است، درست بدین معنا که درک ارزش اسپرم و حفظ آن، استفاده از اسپرم برای تولید ثروت  به معنای تطابق با ارزش های بلوغ مردانه از نظر جنسی است. پسر پول و اسپرمش را خرج زنان می کند. مرد، اسپرم و زنش را برای تولید ثروت مورد استفاده قرار می دهد. پسر خرج می کند، مرد تولید می کند. خرج کردن، به ارزش گذاری ناپخته بر خشنودی فوری اشاره دارد. تولید، به تعهد پایدار به خودداری و کنترل بر دیگران اشاره دارد. کنترل بر خود و بر دیگران هر دو برای استمرار مردسالاری ضروری اند. تملک بر زن و بارور کردن او در ازدواج و یا یکی از اشکال همخوابگی (هرچقدر هم غیر رسمی باشد) نشان مهار کامل ولخرجی است. اولین گواهِ تثبیت بی برو برگرد مردانگی است. نشان بلوغ مردانه است، نشان تسویه حساب با دوگانگی نابالغ جوانی است. جوانی ای که هنوز بوی شیر می دهد و هنوز به اروتیسم زنانه آلوده است، اروتیسمی که در آن کیر نقش محوری ندارد.

تعهد به پول ادامه منطقی و اجتماعی تعهد به ابراز مردانگی به مثابه یک کیفیت پرخاشگر و بزرگی طلب است. هر چند مردان فقیر و محروم به منظور بقا به دنبال پول می دوند، اما تمام مردان، از جمله مردان فقیر و محروم، به دنبال پول می دوند، چرا که پول بیان مردانگی و قدرت بر زنان و علیه زنان است. از زنی هم سطح خود بی پول تر بودن خجالت آور است، چرا که این گونه تلقی می شود که این زن، مردانگی بیشتری دارد. سایر قدرت های مردانه، مانند قدرت ایجاد وحشت (خشونت) یا قدرت نام گذاری (بدنام کردن) باید به میدان بیایند که این کمبود را جبران کنند.

قدرت سکس
هفتم: مردان قدرت سکس دارند. البته تظاهر می کنند که برعکس است. می گویند این قدرت در دست زنان است و زنان را مترادف سکس می دانند. شهوانی بودن زن، حتی اگر در یک تجربه وحشتناک از سوی مرد به زن تحمیل شود، خصلت تعیین کننده زن محسوب می شود. این نظر که توسط وقیح ترین مبلغانش به سطح مسخره ترین جزئیات تقلیل یافته، می گوید زنان قدرت سکس دارند چرا که ”شق شدن‘8 غیر ارادی است. ظاهرا زن باعث شق شدن است، بنابراین مرد ناتوان است و زن قدرتمند. مرد به یک محرک عکس العمل نشان می دهد و خود نقشی در آن ندارد. این عکس العمل در ذاتش است. هر کاری بکند به خاطر تحریکی است که در زن نهفته است. ولی این بحث، حتی در این سطح تقلیل گرایانه که زن باعث شق شدن می شود، پس زن قدرتمند است، خام گوئی عامدانه و توجیهی محیلانه است.

مرد، از طریق تک تک موسسات و نهادهایش زن را وادار می کند که خود را با تعریف بی نهایت مسخره مرد از زن بعنوان یک کالای جنسی تطبیق دهد. او بدن زن را چه در مجموع و چه در اجزايش بت می کند. او زن را از تمام قلمروهای ابراز وجود که با تعریف مردانه جنسیتی و تعریف مردانه مادری مطابقت نداشته باشند، تبعید می کند. او را مجبور می کند تبدیل به چیزی شود که باعث شق شدن می شود، و وقتی هم تحریک شد، خود را بی قدرت و فرومانده می خواند. ولی وقتی زن با آن چیز تطابق ندارد، وقتی از آن چیز بیشتر و یا کمتر است، خشم مرد بسیار شدید و هولناک است.

ولی با بررسی منطقی تر قدرت سکس، یعنی با بررسی آن  خارج از محدوده تجربه مردانه، می توان دید که قدرت سکس در عمل، رفتار، فرهنگ و خواص در سیطره بی قید و شرط مرد است. این قدرت قلمرو مقدس و رسوخ ناپذیر مرد است. سکس، کلمه ای که می تواند چنین فراگیر و مهیج باشد، چنان تحقیر شده که معنایش به دخول آلت مردانه تقلیل یافته است. سکس که بطور عامیانه ”کردن“ گفته می شود، صرفا به عملی اطلاق می شود که مرد با آلت تناسلی اش می کند. گائیدن – چپاندن کیر – معنی پنهان و جادوئی ”کردن“ است. علت وجودی سکس است. تجربه توسعه طلبانه ای که طی آن مرد قدرت جنسی اش را تحقق می بخشد. گائیدن در عمل، تحقق تصرف است، و در عین حال تملک، تصاحب، زور. گائیدن عمل تسخیر است در عرصه رابطه خصوصی، بیان قدرت بدن علیه بدن، قدرت فرد علیه چیز. ”سکس کردن“ یعنی دخول آلت مردانه و بدنبال آن چپاندن، یا گائیدن. زن کرده می شود. مرد می کند و با کردن، قدرت سکس را به اجرا می گذارد، قدرت مردانگی را. لازمه گائیدن این است که مرد کسی را که از او ضعیف تر است، بکند و این ارزش گذاری چنان ریشه دار است و چنان بعنوان بخشی از این عمل شناخته شده که کسی که گائیده می شود، حتی اگر از لحاظ کالبدشناسی زن نباشد، در حین عمل انگ زنانگی می خورد. در سیستم مردانه، سکس، کیر است، کیر قدرت جنسی است و استفاده از آن در عمل گائیدن مترادف است با مردانگی....

قدرت جنسی مرد تار و پود فرهنگ را می سازد. همه جا منعکس است. تجلیل از تجاوز در داستان، شعر و علم، بیان قدرت جنسی مرد، بعنوان یک مطلق فرهنگی است. فتح زن که در گائیدن تحقق می پذیرد، به تملک در آوردن زن و استفاده از زن بعنوان یک چیز، در واقع سناریویی است که بی وقفه و همه جا در فرهنگ تکرار می شود، حتی اگر مستقیما به گائیدن اشاره ای نشود. گائیدن مرد را بزرگ می کند. بقول ولف، زن آئینه مرد است. مرد با کوچک کردن زن به هنگام استفاده از او، اندازه اش دو برابر می شود. در فرهنگ او یک غول است، غولی که با فتح (مستقیم یا غیر مستقیم) زن بزرگ می شود. زن همواره آئینه مرد است و همانطور که ولف گفت:«آئینه ها در تمام اعمال خشونت بار و قهرمانانه ضروری اند». در فرهنگ، قدرت جنسی مرد، تم اصلی اوست. در فرهنگ، مرد از زن برای تشریح تم خود استفاده می کند.

قدرت جنسی، خصوصیت مرد نیز هست. این قدرت، ذاتی اوست، چرا که او همان است که هرچه می خواهد تصاحب می کند. هر چند این مسئله بخصوص در مورد تصاحب زنان با استفاده از آلت تناسلی اش صادق است، ولی بطور عام بعنوان تصاحب گر زمین و پول نیز صادق است. قدرت جنسی مرد خصوصیتی است که ماهیت او را نمایان می کند.

هفتمین انگاره مردسالاری این است که قدرت جنسی بی هیچ شبهه ای از آلت تناسلی مرد سرچشمه می گیرد. مردانگی در عمل و بصورت خام در فعل سکس با تعریف مردانه، و نیز در تمام اعمال تصاحب گرانه، همان قدرت جنسی است که خود را تحقق می بخشد و به ذاتش نیز وفادار است. این ریای مردانه که زنان قدرت سکس دارند (یعنی باعث شق شدن می شوند)، به این درد می خورد که مردان را از قبول مسئولیت در قبال عواقب اعمالشان تبرئه کند و این، بخصوص در مورد فتوحات جنسی صادق است. هرچه باشد، بیشتر اوقات، بدن های مورد استفاده قرار گرفته، زنده می مانند! اغلب حرف می زنند، فریاد می کشند یا گریه می کنند. این روزها دیده می شود که با کمال وقاحت شکایت هم می کنند و کار را به پیگرد قانونی می کشانند! ”خودت تحریکم کردی“ حربه ظالمانه ایست که فرد و اجتماع را به سکوت وا می دارد. سکوتی که مطلوب ترین محیط را برای استمرار سلطه فراهم می کند.

* تم اصلی پورنوگرافی به مثابه یک ژانر (نوع/سبک)، قدرت مرد است، یعنی ماهیت این قدرت، ابعادش، به کار گیری اش و مفهومش. قدرت مردانه را که در پورنوگرافی و از طریق پورنوگرافی عرضه می شود، می توان در خصوصیات جداگانه ای که با ظرافت در هم تنیده شده اند و همدیگر را تقویت می کنند باز یافت، یعنی قدرت ”خود“، قدرت جسمی بر و علیه دیگر، قدرت ایجاد وحشت، قدرت نامیدن، قدرت تملک، قدرت پول و قدرت سکس. این خصوصیاتِ قدرت مردانه، در محتوا و تولید پورنوگرافی نهادینه اند. شیوه ها و ابزار پورنوگرافی، شیوه ها و ابزار قدرت مردانه است. همنوائی و ارتباط متقابل ارزشهای نفرت بار که مردان در ارتباط با زنان آنها را ارزش هائی معمولی و خنثی می دانند، پورنوگرافی را به عنوان یک پیام، یک چیز و یک تجربه، مشخص می کند. این خصوصیات قدرت مردانه در فرم و محتوای پورنوگرافی تجسم می یابند....

قدرت مرد علت وجودی پورنوگرافی است. تحقیر زن وسیله دستیابی به این قدرت است.

پا نویس ها
1 sociobiology
2 man-the-aggressor
3 Mary Dolly
4 lobotomize
5 Phyllis Chesler
6 Emily Jane Goodman
7 Spermatic economy
8 erection

پایان بخشیدن به خشونت علیه زنان!

نویسنده: آندریا دورکین - برگردان: دیبا دلارا
اول از همه، دوست دارم از همه‌ی شما که حامی زنان بي‌پناه و بي‌كس بوديد، تشكر كنم. این زنان در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که در آن کسی به این که در خانه‌ی همسایه‌اش چه اتفاقی دارد می‌افتد، اهمیتی نمی‌دهد. از شما به خاطر کمکی که به زنان نیازمند می‌کنید ممنونم.
وقتی از ضرب و شتم حرف می‌زنیم منظور بلایی نیست که بر سر معدودی از زنان می‌آید، بلکه نیمی از زنان متأهل در آمریکا آن را تجربه کرده و می‌کنند. عجیب است بفهمیم جایی که در آن یک زن در معرض بیشترین خطرات قرار دارد، در واقع خانه‌ی اوست. ٤٠٠٠ زن در آمریکا هر ساله در خانه‌های خود، نه به دست غریبه‌ها‌ی متجاوز بلکه به دست مردانی کشته می‌شوند که به نظر می‌رسید، عاشق آنان بوده‌اند. این‌که کجای عمل ضرب و شتم زنان "نرمال" است و این که چرا این عمل در چشم شوهران و اغلب خود زنان، همسایگان و خانواده‌ی آنان یک عمل بسیار زشت و وحشیانه نیست نیازمند یک بررسی عمیق است. وقتی می‌گویم ضرب و شتم زنان "نرمال" است منظورم این است که بیان کننده‌ی رفتارها و عقایدی است که مردم از جمله زنان درباره‌ی زنان دارند. هم‌چنین مبین وجود رابطه‌ی قدرت بین زن و مرد است که نه تنها امری عادی بلکه رابطه‌ای صحیح قلمداد می‌شود که قدرت و به نوعی سلطه‌ی مردان بر زندگی زنان، به خصوص زنانی که با آن‌ها ازدواج کرده‌اند و با آن‌ها زندگی می‌کنند و رابطه‌ای "صمیمی" دارند، در آن امری شایسته است. من دورانی را به یاد دارم که وقتی زنی کتک خورده و تا سر حد مرگ شکنجه شده بود و از کسی کمک می‌خواست، اصلا به رسمیت شناخته نمی‌شد. آن عده از شما که به یاد می‌آورید، دوباره آن را یادآوری کنید و شمایی که اصلا این موضوع را نمی‌دانید، سعی کنید آن را تصور کنید: «تقصیر خودش بود؛ حقش بود؛ خودش بود که کار را به این‌جا کشاند و اگر زن بدی نبود این طور نمی‌شد». تا آن‌جا که آن زن می‌دانست این اتفاق در این دنیا فقط برای او افتاده بود و رفتاری این چنینی از سوی شوهر فقط مختص او بود. کتک خوردن زنان چیزی نبود که در موردش صحبت شود و موجودیت اجتماعی یابد، بلکه کابوسی خصوصی و پنهانی برای زنانی بود که جایی برای کمک گرفتن نداشتند. اگر هم زمانی طلب کمک می‌کردند به آن‌ها گفته می‌شد: «تقصیر خودت است. به خودت رجوع کن. ببین چه کار اشتباهی کردی. آن را درست انجام بده. البته که شوهرت عصبانی می‌شود، چون لباس‌ها را خوب نشستی. او تمام روز به سختی کار می‌کند. خب خیلی ناراحت است. الان دوران رکود است. البته که وقتی شب به خانه می‌آید دوست ندارد نخود‌ها در آن سمت بشقاب باشند. خب حالا ممکن است کمی از کوره در برود ولی یادت نرود که فشار زیادی روی دوش او است».
می‌خواهم یادآوری کنم که ضرب و شتم را تجربه کردن یعنی چه؟ زیرا نسبت به این فجایع داریم بی‌اعتنا می‌شویم.
ضرب و شتمی که من از آن حرف می‌زنم یعنی به باد کتک گرفته شدن؛ بارها و بارها. کتک و درد‌هایی که گاهی اوقات با کبودی‌های روی بدن خود را نشان می‌دهند و گاهی هم هیچ اثری از آن‌ها نیست. این کتک خوردن‌ها گاهی اوقات از دست مردانی است که خیلی خوب می‌دانند کجا و چگونه بزنند. آن‌ها این مهارت را با کتک زدن مکرر زنان به دست آورده و می‌آورند. بعضی از این مردان که در خانه زنان را کتک می‌زنند پلیس هستند و به خوبی یاد گرفته‌اند کجای بدن انسان به درد، حساس‌تر است. بعضی‌ها هم دکتر هستند و به خوبی می‌دانند که برای ضربه زدن به کلیه و طحال باید کجا را هدف بگیرند.
ضرب و شتم حتی بیش از این‌ها است. ضرب و شتم به معنای اسارت هم هست. تنها جای مشابهی که زنان می‌توانند این چنین مورد ضرب و شتم قرار بگیرند، زندان است. جایی که آنان را به طور سیستماتیک مورد آسیب روانی و فیزیکی و شکنجه قرار می‌دهند. تقریبا هر اطلاعاتی که ما اکنون برای کمک به زندانیانی که به دلیل سرکوب سیاسی شکنجه شده‌اند، داریم در نتیجه‌ی مطالعه بر روی زنان کتک خورده و آسیب‌های وارده بر آنان بوده است، چرا که شرایط این زنان در خانه تقریبا عین شرایط یک زندانی در بند و شکنجه است. سوال این است که چرا باید یک زن در خانه هم‌چون یک زندانی و اسیر باشد، و در کابوسی به سر برد که راهی برای بیرون رفتن از آن نتواند پیدا کند؟
دلایل زیادی وجود دارد: برخی از این دلایل اقتصادی، برخی اجتماعی و برخی هم به خاطر وجود همسایگانی است که گوش خود را بر شنیدن فریاد‌ها و ضجه‌های این زنان می‌بندند. دلیل بسیاری از آن‌ها نیز ترس از مردی است که دارد زن را کتک می‌زند: «هی! تو که نمی‌خواهی آن مرد به سراغت بیاید. پس بهتر است اصلا ندانی که چه اتفاقی دارد برای زن می‌افتد».
 قبل از به وجود آمدن جنبشِ زنان کتک خورده، زمانی هم که زن برای کمک به سمت اطرافیان می‌رفت نه تنها خود زن را مقصر می‌دانستند بلکه وانمود می‌کردند که هیچ اتفاقی نیفتاده است. گویی مطمئنا زن دچار سوء تفاهم، سوء تعبیر و اشتباهی وحشتناک شده است؛ و این اشتباه وحشتناک این نبوده که این زن با مردی زندگی می‌کرده که او را آزار می‌داده بلکه این بوده که زن درباره‌ي اوضاع شکایت می‌کرده است.
وقتی مورد ضرب و شتم قرار می‌گیری، پس از دوره‌ای از لحاظ فیزیکی شکنجه می‌شوی. اغراق نمی‌کنم. در این‌جا منظورم فقط این نیست که تو به طور خیلی خیلی وحشتناکی آسیب می‌بینی. این هم نیست که این یک اتفاق خیلی بدی است، هرچند که هست. منظور بیشتر این است که مردانی که کتک می‌زنند به طور جدی و از روی عمد زنان را شکنجه می‌کنند. شکنجه فیزیکی می‌کنند. گاهی اوقات شدتی که به خرج می‌دهند چنان از روی بی‌وجدانی است که حتی تصورش هم غیر قبل باور و دردناک است: مثلا زن را با تخته چوبی بزرگ، یا چاقو و چوب بیس‌بال مورد ضرب و جرح قرار می‌دهند. گاهی اوقات هم زن به رختخواب بسته شده و مورد شکنجه قرار می‌گیرد و اسمش را سکس می‌گذارند. اغلب زن عمدا از خواب محروم می‌شود، دقیقا مثل شرایطی که اگر در زندان بود، در آن قرار می‌گرفت.
در حقیقت مرد هم‌زمان بدن زن و زندگی زن را مورد حمله قرار می‌دهد تا دیگر نتواند به زندگی ادامه دهد. تأثیرات مخرب ناشی از محرومیت از خواب روی زندانیانی که شکنجه می‌شوند، هیچ تفاوتی با همان تأثیرات روی زنان کتک خورده ندارد.
زمانی‌که که بدنت مال خودت نیست و کس دیگری خود را مالک آن می‌داند، به نحوی که خواب شب هم نداشته باشی آن وقت در یک رفاه شاهانه و پر زرق و برق زندگی کردن چه اهمیتی دارد؟ درک و فهم تو دچار اختلال می‌شود. زمانی‌که از اطرافیان کمک می‌خواهی آن‌ها در عوض به تو می‌گویند، دچار اختلال در فهم و رفتار شده‌ای. تو می‌گویی: "خب، راستش من نخوابیده‌ام."
بعضی از این دست بی‌خوابی دادن‌ها هدف‌مند است: مثلا یک زن ٢٠ دقیقه می‌خوابد، باز هم ٢٠ دقیقه دیگر و باز هم ٢٠ دقیقه و بین هر یک از این دفعات، خواب او با نوعی آزار و اذیت مختل می‌شود. این اتفاق می‌تواند هفته‌ها و ماه‌ها ادامه داشته باشد. 
قدرت آن مردی که کتک می‌زند در مشت او، در پول و مقام اجتماعی او و البته در نامعقولی آشکار او هم است. قدرت او در این حقیقت نهفته است که زنی که در حال کتک خوردن است، نمی‌تواند پیش‌بینی کند که مرد بعد از آن چه بلایی قرار است بر سرش و یا بر سر فرد دیگر از جمله بچه، سگ یا گربه و یا هرکسی یا چیزی که زن آن را دوست دارد، بیاورد.
زن نمی‌داند که مرد بعد از کتک زدن قرار است چه کار دیگری انجام دهد. آن زن چه سکوت کند و چه مقابله، در هر صورت آزار می‌بیند. وقتی در جهانی که قانون‌هایش برایت قابل درک نیستند، زندگی کنی، در نهایت ذهنیت تو به نابودی کشانده می‌شود. هیچ آدمی نمی‌تواند در شرایطی زندگی کند که در معرض نفرتی غیرمعقول از سوی فردی قرار داشته باشد که در زندگی شخصی او حضور دارد. زندگی کردن در جامعه‌ای که هر روز در خیابان‌هایش با تبعیض رو برو می‌شوی به اندازه‌ی کافی سخت است. این‌که به دلیل رنگ پوست، یا داشتن معشوقه‌ای که از جنس مخالف خودت نیست، در معرض ضرب و شتم قرار بگیری به حد کافی سخت هست. ولی وقتی که در فضای خصوصیِ خانه‌ي خود نیز آزار ببینی، آن هم وقتی ندانی چرا، چه وقت و چطور، و تنها چیز که می‌دانی این است که اگر امروز تو را آزار ندهد فردا می‌دهد، این چیزها دیوانه‌ات می‌کند و تازه این جاست که می‌گویند: "آها! دیدید؟ این زن دیوانه بود."
زبان قاصر از ابراز شدت ترسی است که این زنان تجربه می‌کنند. ترس از تهدیدی که همه چیز است. مرد کنترل تمام دنیای یک زن را در دست دارد. این ترس مرتبط با جزء جزء زندگی او است. تنبیهی است برای هر چیزی و در هر لحظه‌ای، و بنابراین یکی در اقیانوس ترس زندگی می‌کند. یکی شنا می‌کند، شنا می‌کند، شنا می‌کند و با خود فکر می‌کند «اگر همین طور شنا کنم چی می‌شه؟ کِی این دست و پا زدن‌ها تمام می‌شود؟ خدایا، کمکم کن، بگذار تا بمیرم!». این چیزی است که بر سر زنان کتک خورده‌ای که از این وضعیت فرار نکرده‌اند، می‌آید. آنان آرزوی مرگ می‌کنند چرا که مرگ بهتر است و با آن به آرامش می‌رسند؛ و احتمالا هم بهتر است. در کتک خوردن حس حقارت شدیدی وجود دارد. در این که مثل یک انسان عادی نمی‌تواند با عزت نفس مقاومت کرده و سر پای خود بایستد: یکی می‌گوید که این فرد حتما خطا کرده در غیر این صورت این بلاها سرش نمی‌آمد. همیشه و همیشه به زن گفته شده که خود او مسئول رفتار مردان اطرافش با او است. بنابراین زن باور دارد زمانی که این بلا سرش می‌آید «تقصیر من است. خودم کردم.» حال هر ایدئولوژی که دارد، فمینیست است یا به شدت مذهبی، فرقی ندارد.
آزار دهنده‌تر از احساس حقارت احساس شرمی است که زن با خود حمل می‌کند. منظورم شرمی است که فقط یک زندانی می‌تواند احساسش کند. زمانی که تو را مجبور به کاری می‌کنند که احساس پست بودن می‌کنی. این که از دستورات کسی اطاعت کنی، تنها به این دلیل که او می‌خواهد و تو از او ترس داری. آن موقع است که تو چنان بی‌حرمتی نسبت به خود را تجربه می‌کنی که دیگر خودی برای حرمت داشتن نمی‌بینی. این‌ها همه در خانه و محفل خصوصی تو اتفاق می‌افتد.  
این‌ها همه نه به خاطر حمله‌ي نازی‌ها یا غارت‌گری مغول‌ها و اشغال سرزمین تو بلکه در زمانی که با فرد مورد نظرت هستی و او برایت اهمیت دارد رخ می‌دهد؛ کسی که دوستش داری؛ کسی که شاید تصمیم گرفته‌اید با هم بچه‌دار شوید؛ شاید قبل از آن احساس می‌کردی که می‌خواهی با او دوست شوی ولی به خاطر این که رابطه‌ای نزدیک‌تر می‌خواستی، اکنون با او هستی و او برایت مهم است و بخشا هم فکر می‌کنی، تو برای او مهم هستی.
استاندارد نامتوازنی برای عشق ورزیدن و ارزش دادن به زن وجود دارد. ما یک استاندارد دوگانه داریم: یک مرد می‌تواند شدت عشق خود به یک زن را با خشونت نشان دهد. او حسودی می‌کند یعنی این که تو برایش اهمیت داری. از طرفی یک زن باید عشق خود را با تحمل و طاقتش نسبت به خشونت مرد نشان دهد. این که چقدر می‌تواند آزار ببیند، چقدر می‌تواند تحمل کند و چقدر آمادگی دارد.
در طول تمام این سال‌ها من در مورد ضرب و شتم زنان فکر کرده و با زنانی که تجربه‌اش کرده‌اند صحبت کرده‌ام. به این نتیجه رسیده‌ام که ما زنان در یک مورد قابل سرزنش هستیم: مسیحیان آن را گناه غرور می‌نامند. آن هم این است که به باور ما زنان، همه چیز را به خاطر عشق می‌توان تحمل کرد. بنابراین به دلیل همین غرور همواره تحمل می‌کنیم. ما نمی‌توانیم این طور ادامه دهیم. ما نباید این طور ادامه دهیم. ما نباید سنگینی چنین چیزی را بر دوش خود اندازیم. ما نباید بار همه‌ی عشق‌های دنیا را با خود حمل کنیم به نحوی که خود را برای زندگی فرد دیگری یا برای اثباتِ زنِ خوبی بودن، و این‌که در عشق صادق و با وفا هستیم، فنا کنیم. بگوییم «ما سزاوار این برخورد نبودیم. ببین، هنوز پیش اوییم. با این که او کار وحشتناکی در حق ما کرده ولی هنوز این‌جاییم و دوستش داریم». ایدئولوژی رومانتیک موجود می‌گوید که استفاده از زور راهی برای ابراز احساساتِ شدیدِ مرد به زن است. یعنی مردی که زنی را مورد حمله قرار می‌دهد، نشان دهنده‌ی علاقه‌ی شدید خود به آن زن است. اغلب ما این ایدئولوژی را از راه‌های مختلفی یاد گرفته‌ایم. بعضی از طریق مذهب، بعضی فرهنگ رایج و بعضی از ما هم فیلم‌هایی مثل «بر باد رفته» را چهار هزار بار دیده‌ایم! در واقع، معیار اندازه‌گیریِ علاقه‌ي مرد به زن را شدت زور و خشونت او بر زن در نظر می‌گیریم. هرچند وقتی زنی در نتیجه‌ی این رفتار‌ها خونین و مالین روانه‌ی بیمارستان می‌شود می‌گوییم: «آن‌قدرها هم رومانتیک نبود».
نه مسلما نبود. از اولش و در زمانی که به نظر می‌رسید «این مرد واقعا خواهان آن زن است» هم نبود. در روابط جنسی و عاشقانه یک حس مالکیت ضمنی، هدف‌مند و سیستماتیکِ مرد بر زن وجود دارد. تمایلات جنسی می‌تواند بیان آن باشد و در قالب کنترل بدن زن خود را نشان دهد. شوهری که همسر خود را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد به مثابه‌ی یک شکنجه‌گر یا قاتل است و تنها فرقش این است که اسمش "شوهر" است. بنابرین زن اجازه بدگویی و شکایت از شوهر را حتی زمانی که به او حمله‌ور شده است، ندارد. وقتی هم که شاهد کتک خوردن یک زن به دست شوهرش هستیم، اکثرمان روی خود را بر می‌گردانیم و دور می‌شویم. البته به این معنا نیست که پیش خود چیزی هم نمی‌گوییم: چرا می‌گوییم. لقب‌های بد بکار می‌بریم، ولی خطاب به آن زن و نه به مرد.
گفتن این که مرد زن را کتک می‌زند تا سلطه‌اش را بر زن بیان کرده و او را کنترل کند کار سختی نیست. این‌ها در حرف آسان است. اما من از شما می‌خواهم به معنای واقعی این حرف فکر کنید. ما از کسانی حرف می‌زنیم که با هم زندگی می‌کنند. در باره‌ی تقریبا ٢٤ ساعت در روز حرف می‌زنیم. ما داریم از بدن یک زن حرف می‌زنیم. از کنترل شدن تمام حرکات بدن او حرف می‌زنیم. از کنترل چگونه لباس پوشیدن و راه رفتن، این که خمیر دندان را از وسط فشار می‌دهد یا از ته و از این که چقدر دستمال توالت استفاده می‌کند، حرف می‌زنیم. در روابط خصوصی، از کنترل همه‌ گونه رفتاری که در حالت عادی هر شخص باید خود درباره‌اش تصمیم بگیرد، حرف می‌زنیم.  
زندگی برای زنانی که کتک می‌خورند مانند زندگی کردن در شرایط حکومت نظامی است. پلیس حکومت نظامی در این‌جا شوهر است.
هر فرد بالغی خودش تصمیم می‌گیرد که با چه کسی دوست شود یا حرف بزند، چه کتابی را بخواند و چه فیلمی را تماشا کند. هر فرد بالغی در شرایط عادی این حق را دارد که تنهایی به دیدن فیلم مورد علاقه‌اش که ممکن است همسرش به آن علاقه نداشته باشد، برود. ولی بیشتر زنان این حد کوچک از آزادی را هم تجربه نمی‌کنند. دلیلش هم تنها این نیست که ما زنان از قدم زدن در تاریکی وحشت داریم زیرا در بیرون از خانه مردانی غریبه هستند و چون ما با آن‌ها ازدواج نکرده‌ایم، از وجود آن‌ها احساس امنیت نمی‌کنیم. هرچند که برای این کارمان و حسی که داریم هم به اندازه کافی دلیل هست. وقتی سیاست‌مداران از سلطه‌ی مردان حرف می‌زنند ما از آن در اشکال وسیعی حرف می‌زنیم: شیوه‌های ستم بر زنان، فقر زنانه و معنای آن در زندگی زنان. اما به خاطر داشته باشید زمانی که از ضرب و شتم حرف می‌زنیم منظور تمام جنبه‌های زندگی انسان در هر روز و هر لحظه است. معضلات پیش روی آزادی بشر هیچ‌گاه از نقطه نظر زندگی زنان مورد بررسی قرار نگرفته است. توماس جفرسون این جنبه از مشکل آزادی را در نظر نگرفت. قانون اساسی ما نیز به این مسأله اشاره نکرده است. وقتی قانون اساسی نوشته شد، زنان بخشی از اموال مردان بودند. بیشتر زنان و مردان آفریقایی ‌ـ آمریکایی برده بودند. در جهان هیچ دولتی نیست به این تفکر استناد کند که می‌گوید: «اگر یک زن رها نباشد، هیچ کس رها نیست». هیچ یک از علوم سیاسی در جهان تا به حال به طور جدی مسأله‌ی زنان و کودکان را به عنوان ابتدایی‌ترین مسأله قابل بررسی در رهایی بشریت در نظر نگرفته است. زیرا این‌ها کسانی‌اند که آزادی نداشته‌اند.
بسیاری از ما وقتی از شدت و حدت خشونت مردان بر زنان حرف می‌زنیم جدی گرفته نمی‌شویم، زیرا گمان می‌کنند ما این داستان‌ها را از خود در می‌آوریم و واقعیت ندارد. در صورتی‌که اغراقی در کار نیست.
دیگر ما می‌دانیم از هر دو زن یکی مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد اما با این وجود تنها می‌توانیم در بعضی شهرها ثابت کنیم که از هر بیست و پنج زن یکی مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد، در نتیجه این طور می‌گوییم: «از هر بیست و پنج زن یک زن». هر چه که بگوییم از طرف مقامات دولتی و اجتماعی پذیرفته نمی‌شود، آن‌ها می‌گویند: «چنین اتفاقاتی نمی‌افتد». وقتی جنبش زنان برای اولین بار در مورد زنانی که کتک می‌خورند حرف زد، مجریان قانون، اف بی آی و جامعه‌شناسانی که اخیرا با کمک هزینه‌های دریافتی راجع به خشونت علیه زنان تحقیق کرده‌اند به ما گفتند: «چنین اتفاقاتی نمی‌افتد». بله! حالا آن‌ها کشف کردند که این چیزها اتفاق می‌افتد. اکنون هم وزارت دادگستری آمریکا این موضوع را پی‌گیر شده است. من به یاد کتاب دل مارتین سال ١٩٧٦ به نام «زنان کتک خورده» (چاپ سان فرانسیسکو) افتادم که در این زمینه پیش قدم بود. او در این کتاب نمونه‌های تصادفی از آمار ضرب و شتم زنان در شهر‌های مختلف آمریکا، که در آن‌ها بیشترین خشونت‌های وارده بر زنان توسط آشنایان صورت می‌گیرد، را تهیه کرده است. این خشونت شامل ضرب و شتمی است که بیش از قبل شدت می‌یابد، آزار جنسی و قتل. ما درست می‌گفتیم. به یک دلیل ساده درست می‌گفتیم: ما پای صحبت کسانی نشسته بودیم که خود ضرب و شتم را تجربه کرده بودند، ما به صحبت زنان گوش دادیم و آن‌ها را باور کردیم. می‌دانیم که وقتی موقعیت ترس را ببینی و بار‌ها بشنوی ممکن نیست که فکر کنی ساخته‌ی ذهن تک تک این زنان است بلکه احتمال این است که ویژگی‌های سیستماتیکی از این ترس وجود دارد که ما باید آن‌ها را مورد بررسی قرار داده و درک کنیم. زمانی که ما از تجاوز به زنان حرف می‌زنیم، خطاب به ما می‌گویند که چنین چیزی واقعیت ندارد. اگر هم اتفاق افتاده باشد حتما توسط یک قاتل روانی بوده است. در هر صورت این اتفاق‌ها چشم‌گیر نیستند. این ادعاها در حالی است که در آمریکا از هر سه زن یک زن قبل از سن بلوغ مورد سوء استفاده جنسی قرار می‌گیرد. بنابران ما تجربیات زنان را داریم و آن‌ها را جدی می‌گیریم.
تاریخ هم هست که اتفاقا نظر یا یک ادعای شخصی نیست. زنان به طور قانونی جز اموال محسوب می‌شدند. ما با استناد به قانون جزو دارایی و اموال بودیم. زنان سفیدپوست در آمریکا به طور قانونی ملک محسوب می‌شدند. زنان سفیدپوستی که در آن زمان در کشور‌های نژادپرست برترین گروه زنان قلم‌داد می‌شدند و در میان زنان دارای بالاترین مقام بودند هم متعلق به مردانی بودند که صاحب آنان بودند. زنان صاحب لباس تن خود نبودند و سرپرستی کودکان‌شان نیز در شرایط مرگ شوهر به مرد دیگری سپرده می‌شد. آمیزش جنسی حق مسلم ازدواج محسوب می‌شد.
زن اگر ازدواج کرده بود، فقط بخشی از اموال محسوب نمی‌شد. برده‌داری یک پدیده‌ی حیاتی در این کشور بود، و تجربیات زندگی زناشویی زنان آفریقایی - آمریکایی متفاوت (و بسیار دردناک) بود، زیرا برده‌داران هم مردان و هم زنان را به بردگی می‌گرفتند و صاحب می‌شدند. اما اگر از آن‌چه که تجربه "بهنجار" می‌نامیم – تجربه‌ی زنان سفیدپوست - استفاده کنیم به خوبی می‌بینیم که از لحاظ تجربی و فرضی زنان به مثابه‌ی طبقه - از جمله زنان برده - جسم آن‌ها نه تنها از بیرون (نه تنها به مثابه‌ی یک شیئ هم‌چون اشیاء و اموالِ دیگرِ مرد. م) بلکه از درون نیز تحت مالکیت بود. حق نزدیکی جنسی با ما نیز جزیی از این حق مالکیت است. فرزندان ما نیز جزئی از اموال همان مردی بودند که صاحب ما بود.
با وجود تغییر نسبی شرایط، دلیل این‌که من هنوز بازگویی این موضوع را مهم می‌دانم این است که قوانین مرتبط با تجاوز در روابط زناشویی چندان تغییری نکرده است. وقتی زنی به وسیله‌ی ازدواج به تملک در می‌آمد حق بی‌قید و شرط نزدیکی جنسی به مرد تعلق داشت، چرا که شوهر صاحب زن بود. در نتیجه هر کاری که آن مرد با زنش می‌کرد هرگز تجاوز و زور محسوب نمی‌شد، زیرا سکس و تنبیه زن که "تربیت کردن" نامیده می‌شد، حق قانونی مرد بود.
زمانی‌که هم که ما موضع می‌گیریم و می‌گوییم: «وقتی زنی را وادار به داشتن رابطه‌ی جنسی در زندگی زناشویی می‌کنید، اسم آن تجاوز است» بدین معنی است که شما نمی‌توانید زن را در ازدواج تصاحب کنید. شما صاحب بدن او نیستید. نه مالک درون و نه بیرون بدن زن هستید. این یک موضع سیاسی ضروری است که ما باید علیه‌ی انقیادی که شوهران بر زنان دارند به کار بگیریم، علیه حق و حسی که می‌گوید: «من حق دارم هر کاری که دوست داشته باشم با زنم انجام دهم پس شما دخالت نکنید و مخل آسایش من نشوید. من این حق را دارم که به او آسیب هم بزنم، دقیقا مثل ماشین سواری‌ام که حق دارم به دیوار بکوبمش چون مال من است. این به شما چه ربطی دارد؟».
 در گذشته منشأ این طرز تفکر در قانونِ حاکم بود. اکنون موضوع تا حدودی تغییر کرده است، اما نه به اندازه‌ي کافی. با مروری به فرهنگ رایج بین مردان و آن‌چه که درباره‌ی زنان می‌گویند همچنین با شنیدن داستان زنانی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند، می‌توانیم بگوییم زمانی که مردان با زنان رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کنند، یک حس محق بودن، برتری و مالکیت دارند که مأورای آن چیزی است که هر انسان بزرگ‌سالی به خود حق می‌دهد درباره‌ی انسان بزرگ‌سال دیگر احساس کند.
این جنبش (جنبش زنان- م) باید موضع بگیرد و بگوید که مردان حق جنسی بر بدن زنان ندارند. این جنبش وقتی زنانی را می‌بیند که صدمه دیده‌اند و به سمت آن‌ها می‌آیند، در عین حال که می‌گوید: «کاملا غیرمنطقی و دیوانگی است، چرا این اتفاقات می‌افتد؟ چه چیزی این مرد را دیوانه کرده است؟»، باید متوجه این حقیقت باشند که بخشی از آن‌چه او را دیوانه کرده، این است که او رابطه‌ی جنسی با این زن داشته و از این منظر زن متعلق به اوست. اگر می‌خواهید در این قضیه دخالت کنید، مسئولیت ریسک آن با خودتان است. اگر فکر کنید که می‌توانید برای مقابله با ضرب و شتم کاری کنید، بدون این‌که به این فرض عام و رایج در این مورد توجه کنید: این‌که "مرد حق تملک سکس را بر زنان دارد"، اشتباه بزرگی مرتکب شده‌اید. مردان دلایل تاریخی طولانی برای وجود چنین حسی در خود دارند و واقعا فکر می‌کنند، درست است. ما در صدد تغییر آن هستیم و این به معنای روبرو شدن با تعارضات اجتماعی زیادی است. مردان زیادی عصبانی هستند. زنان زیادی ترس دارند. اما این وضع تغییر خواهد کرد. باید تغییر کند. در غیر این صورت مردان هم‌چنان به خشونت و ضرب و شتم زنان ادامه خواهند داد، زیرا به این باور ادامه می‌دهند که این حق را دارند، حق خدادادی و بی قید و شرط، که مالک زن باشند، چون با او رابطه‌ی جنسی داشته‌اند.
زنان کتک خورده و ستم دیده فرار می‌کنند و بر می‌گردند. آن‌ها پا به فرار می‌گذارند و دوباره بر می‌گردند. دوباره فرار می‌کنند و باز برمی‌گردند. قبلا جایی برای پناه دادن به آن‌ها وجود نداشت. هر کس که می‌خواست به یک زن ضرب و شتم دیده کمک کند باید خود را برای مقابله با عصبانیت مرد آماده می‌کرد. از آن‌جا که اکنون برخی حمایت‌های دولتی در ایجاد سرپناه برای این زنان وجود دارد، می‌شود گفت که دولت به نوعی بین مرد و کسی که قصد کمک به زنان را دارد می‌ایستد، اما نه بین مرد و زن.
می‌خواهم درباره‌ی تجربه‌ی فرار کردن توضیح بیشتری بدهم تا معنای حقیقی فرار کردن و تصمیم به بازگشت دوباره به خانه را برای شما روشن کنم. بیشتر زنان بر این باورند که خانه‌ای را که پس از ازدواج در آن زندگی می‌کنند، تمیز و نگه‌داری می‌کنند و آن را با وسایل زیبا می‌آرایند، خانه‌شان است. آنان این باور احمقانه را دارند و این جای تعجب دارد که انسان تا چه حد نیاز به داشتن یک خانه برای زندگی کردن دارد. بنا بر این یک زن، "یک خانه‌دار"، خانه را اداره می‌کند. جایی که خودش، همسرش و فرزندانش با هم زندگی می‌کنند. ممکن است آن زن "کار" کند یا نکند.
در این برهه از تحولات اجتماعی، ما درباره‌ی تجربیات زیادی حرف می‌زنیم که در حال تغییر هستند. این جنبه‌ی خوبش است. جنبه‌ی سختش این است که چگونگی و مسیر این تغییرات را دنبال کنیم تا بفهمیم در اطراف‌مان چه می‌گذرد. مسلم است که زن کار می‌کند. همیشه مشغول کار کردن است. ممکن هست که در بیرون خانه هم کار مزدی کند. در هر صورت او گمان می‌کند که خانه‌ای دارد؛ و وقتی فرار می‌کند به نقطه‌ای رسیده است که تصمیم می‌گیرد، می‌فهمد و باور دارد که دیگر حتی یک ثانیه هم نمی‌تواند در آن خانه بماند. شاید فرار او از خانه به دلیل خشونتی باشد آن‌قدر شدید که او دیگر تاب ماندن ندارد. ممکن است هنگام فرار خیلی آسیب دیده باشد. شاید هم در نتیجه مدتی فکر کردن در خلوت و آرامش خود و رسیدن به نقطه‌ی "من آن قدر قوی هستم که فرار کنم" باشد، هرچند اکثر زنان در لحظه‌ی اوج بی‌چارگی، با یقین به این که شوهر قصد حمله به فرزندان یا کشتن زن را دارد فرار می‌کنند. اما بعد از فرار حتی با وجود جنبش زنان کتک خورده، هنوز مکانی برای این زنان در این کشور وجود ندارد.
من اهل شهر بزرگ نیویورک هستم. دو سال پیش، ٢٥٠٠٠٠ تماس تلفنی در این مورد که زنی در حال کتک خوردن است، توسط پلیس دریافت شد. فقط تماس تلفنی و فقط به پلیس. در آن زمان ٤٢٩ تخت برای زنان کتک خورده وجود داشت. وضعیت شهرهای دیگر هم بهتر از این نیست.
در نظر بگیرید او فرار کرده، محتاج و عاجز و احتمالا صدمه دیده است. ممکن است بچه داشته باشد. ممکن است پولی داشته باشد یا نداشته باشد. اما حتی اگر پولی هم داشته باشد احتمالا نمی‌تواند به آن دسترسی داشته باشد. پول ممکن است در بانک باشد ولی در مدت 24 ساعت، دیگر مال او نیست. آن مرد نه درمانده است و نه در حال خونریزی. پس خوب می‌داند که چه کار دارد می‌کند. زن بیرون است و مردان زیادی هم در خیابان هستند. او بسیار آسیب‌پذیر است و پولی نیز ندارد. این مردان از طریقی به دنبالش می‌آیند تا او را ببرند، تا با او لاس بزنند، دنبالش می‌آیند تا به او کمک کنند، که معمولا یعنی معامله چیزی که زن نیاز دارد با چیزی که آن‌ها می‌خواهند.
زمانی که زن خانه‌ای را که فکر می‌کرده داشته، ترک می‌کند، پا به سرزمینی پر از شکارچی می‌گذارد. شکارچیانی که از آمدن او خوشحال هستند، چرا که او را آسیب‌پذیر می‌بینند. در این لحظه است که زن یاد خانه‌اش می‌افتد؛ و این که حق دارد خانه داشته باشد. حتی ممکن است از دست مردی که او را کتک زده و خانه‌اش را از او گرفته عصبانی شود. ممکن است به نحوی در ذهنش توجیهی بیابد تا خانه‌اش را که فکر می‌کند حق اوست باز پس بگیرد. اما در این جامعه هیچ راه روشن و مشخصی برای این‌که او قدمی در این زمینه بر دارد، نیست. او نمی‌تواند به دادگاه برود و بگوید: "ببینید، من خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردم را خود ساخته‌ام و دوست دارم در آن زندگی کنم. من پرده‌های آن خانه را خریدم و کف آن را تمیز کردم. من بودم که غذا می‌پختم".
او ناگهان بی‌خانمان شده است. قدرت، میل و حس محق بودن در آن خانه، اغلب دلیلی است که خیلی اوقات یک زن را بر می‌گرداند تا در جهت توافق با کتک زننده تلاش کند. او مجبور است بگوید: "ببخشید که از خانه رفتم". او مجبور است بگوید: "اشتباه از من بود؛ ولی هیچ منظوری نداشتم". او مجبور است بگوید: "حق با تو بود"؛ و اگر آن زن بتواند طوری این حرف‌ها را بزند که قانع‌کننده باشد و در ضمن مرد نیز بخواهد که او برگردد - به هر دلیلی- زن سپس می‌تواند خانه داشته باشد.
اما چه بر سر آن زن خواهد آمد؟ او به طور واقعی سر افکندگی و حقارت را تجربه می‌کند: "زانو می‌زنم، به پایت می‌افتم، خواهش می‌کنم من را بپذیر!"، "التماست می‌کنم من را برگردان!". معنای حقیقی این حرف‌ها گاهی این است: "بگذار به خانه برگردم. من احتیاج به جایی برای زندگی دارم و تو بهترین شانس من هستی، لطفا مرا بپذیر!". ما زنانی را دیده‌ایم که تنها به خاطر به دست آوردن غذایی برای کودکان‌شان وارد معاملاتی می‌شوند که در آن هیچ‌گونه امنیت بدنی و جانی ندارند. این تنها معاملات پولی و اقتصادی نیست، بلکه نکته این است که ما حق داریم خانه‌ای داشته باشیم، نداریم؟  
چه زمانی در زندگی یک زنِ بزرگ‌سال فرا می‌رسد که این جامعه بگوید: یک زن بدون داشتن مردی در زندگی‌اش حق داشتن خانه‌ای برای خود دارد. این حق یک زن است که در وقار و امنیت زندگی کند.
مشکل ضرب و شتم بدون درک حق مسلم زنان برای داشتن خانه از بین نخواهد رفت. ما بی‌خانمان هستیم، مگر این‌که برای داشتن خانه با مردی در رابطه باشیم. منظورم این نیست که ما نباید با مردان وارد رابطه شویم؛ منظورم این است که برقراری رابطه با مردان باید در آزادی واقعی و به خاطر خود رابطه باشد و نه از سر نیاز. زمانی که زنی از ضرب و شتم فرار می‌کند، پی می‌برد که تمام مدت می‌خواسته است که آزار ببیند. ممکن است این شوکه کننده‌ترین خبری باشد که در زندگی‌اش شنیده است. حتی امروزه هم بعید نیست که به تراپیست رجوع کند که به او بگوید به این دلیل این کارها را کرده تا صدمه ببیند. کشیش و خاخام هم ممکن است همین را به او بگویند. دکتر خانوادگی‌اش هم ممکن است همین را بگوید. زن امیدوار است که حد اقل در پناه‌گاه‌ها یک نفر نظری متفاوت داشته باشد، ولی آن‌جا هم از این موارد هست.
این یک ایدئولوژی فراگیر درباره‌ی زنان است: یعنی آن‌چه که ما را از دیگران متمایز می‌کند، این است که ما تمایل به جلب توجه بی‌رحمانه از طرف مردان داریم، و ما این حس و توجه را در مردان تحریک می‌کنیم، چون که به دنبال درد هستیم. فلسفه‌ای اصولی در این مورد وجود دارد که می‌گوید زنان اساسا خود آزار هستند، این خودآزاری جنسی است و بخشا به این معنا است که وقتی مردان ما را می‌آزارند، در واقع متفاوت از آزاری است که مردی بخواهد مرد دیگری را ربوده و آزار دهد. هیچ‌کس نمی‌گوید زمانی که مردی یک مرد دیگر را آزار می‌دهد، مرد صدمه دیده از آن لذت می‌برد یا برایش تجربه‌ای جنسی بوده است. هیچ‌کس نمی‌گوید که: "چیزی در ذات او تمایل به این تجربه دارد، در غیر این صورت چطور می‌توانست به طرز احمقانه‌ای در میخانه آن حرف‌ها را به آن مرد بزند؟"
مهم نیست مردان چگونه تحریک به خشونت می‌شوند، هیچ‌کس نمی‌گوید تحریک خشونت در طبیعت مردان است. مهم نیست که ما در جامعه چقدر موارد خشونت مرد بر مرد را می‌بینیم، هیچ‌کس نمی‌گوید "خدایا چگونه ممکن است این مردان نه تنها دوست دارند، دیگران را کتک بزنند بلکه دوست دارند کتک هم بخورند؟" اما در مورد زنان مسأله فرق دارد. آنان هر وقت کتک بخورند یک تحلیل از پیش نوشته شده برایش وجود دارد: ما خودمان می‌خواستیم.
این تحلیل بخشا ما را درجه دوم می‌کند زیرا به این معنی است که برای زنان استاندارد متفاوتی در تعیین این که چه چیزی برایشان مناسب است، وجود دارد. استاندارد متفاوتی از شأن و منزلت وجود دارد. برای مثال تصور کنید زن و مردی باهم ازدواج می‌کنند و زن برای اولین بار کتک می‌خورد - نه برای چهار و یا دهمین بار- و به خانواده‌اش پناه می‌برد "او مرا کتک زد". آیا اطرافیانش به او می‌گویند که "ترکش کن چون که حقوق تو را نقض کرده است؟" بعید است. در عوض به او می‌گویند که این وظیفه و طبیعت تو است که مراقب او باشی و در ضمن درد این برخورد‌ها را تحمل کنی. این نصیحت بدی است. چرا که آن زن باید در اولین باری که خشونت می‌بیند آن مرد را ترک کند.
این‌جا مسأله بر سر حقوق انسانی است. اگر زن را به چشم یک انسان ببینید، باید از خود بپرسید: راه درست و مناسب و محترمانه برای رفتار با این شخص توسط شخص دیگر چیست؟ وقتی ما از فمینیست‌ها به طور مشخص این سوال را می‌پرسیم، به ما جواب می‌دهند که ما به واقعیت‌های مربوط به جنسیت توجهی نداریم. راستش ما خیلی هم به مسائل مربوط به جنسیت توجه می‌کنیم. به همین دلیل است که مسائلی چون تجاوز و ضرب و شتم را می‌بینیم و در تلاشیم تا کاری در این زمینه انجام دهیم چون این‌ها، جنایتی علیه بشریت هستند که به دلیل تبعیض جنسی پدید می‌آیند. تبعیضی که علیه زنان است. این‌ها نشانه‌ی نفرت از زن است که سزاوار ما نیست و ما مسبب آن نیستیم و هیچ‌کس حق ندارد این‌گونه با ما رفتار کند. ما زنان این نفرت را در خود درونی می‌کنیم و برای بهترین در دوم بودن تقلا می‌کنیم چرا که می‌دانیم نمی‌توانیم کیفیت واقعی روزانه داشته باشیم. ما سعی می‌کنیم جلوی تلفات‌مان را بگیریم و توافقی را ترتیب دهیم و هر کاری بتوانیم انجام می‌دهیم. اما زنان هم‌چنان مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند.
فعالینی که در جنبش زنان کتک خورده هستند، فمینیست‌ها، به نظرات ما در مورد تجاوز در ازدواج، سکس همراه با خشونت مردان با همسران‌شان و سوء‌استفاده‌ی عاطفی که با این خشونت همراه است، توجه چندانی نشان نمی‌دهند. به عقیده‌ی من زمانی که زنی مورد بی‌رحمی، شکنجه، ضرب و شتم و ارعاب قرار می‌گیرد و سپس مرد با او آمیزش جنسی دارد، این امر تجاوز محسوب می‌شود. زن در یک موقعیت مستمرِ اجبار قرار دارد.
این‌که این خشونت درست قبل از سکس نبوده، دلیل بر این نیست که آزادانه و با انتخاب زن صورت گرفته است. در چنین وضعیتی حرف از آزادی و رضایت خاطر طنزی مزخرف است.
زمانی که زن در شرایطی زندگی می‌کند که آب و نان او، درد و ترس و تهدید و خشونت است، مسلما هیچ آزادی در کار نیست. می‌خواهم دست از برخورد‌های متمدنانه با همین کسانی که ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، برداریم و دیگر فکر نکنیم که باید چیزی را به مردان ثابت کنیم. این مردان هستند که باید به ما ثابت کنند، می‌توانند به زندگی ما احترام بگذارند. تا زمانی که خشونت ادامه دارد، زنانی که مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند، مورد تجاوز هم قرار می‌گیرند. به عقیده‌ی من این "حقیقت" است و می‌خواهم که آن را به حاشیه نرانیم، در غیر این صورت درباره‌ی آن چه که بر سر زنان می‌آید دروغ می‌گوییم؛ هم‌چنین این فرض ناگفته را محکم‌تر می‌کند که می‌گوید خشونت در سکس ممکن است مهم نباشد، اما ضرب و شتم چیز دیگری است. ضرب و شتم چیز متفاوت دیگری نیست. مالکیت چیزی است که این‌ها را به هم مرتبط می‌سازد.
٢٠ سال پیش، در سال ١٩٧٢، من فرار کردم (منظورم از خانه‌ای که در آن کتک می‌خوردم، نیست. چون از آن‌جا خیلی وقت قبل فرار کرده بودم و هنوز هم شوهر قاتلی را می‌بینم که هر زمانی که به مرحله‌ی مهمی از زندگی رسیده‌ام، آماده است تا مرا به باد کتک بگیرد). من در نیمه شب به کشور دیگری فرار کردم. اگر این کار را نکرده بودم، زنده نمی‌ماندم. تحقیقات اخیر نشان داده است که زنان خشونت دیده‌ای که از خانه فرار کرده و در بیرون به سر می‌برند در مقایسه با زمانی که در همان خانه به سر می‌برند، بیشتر در معرض خطر کشته شدن قرار دارند. اگر در زندگی چیزی برای برد و باخت نباشد، این چنین است. فرار معنایی جز ادامه‌ي زندگی در شرایطی که همیشه کسی در پی آزار تو است، ندارد؛ و تنها زمانی می‌توانی آرام بگیری که آن مرد زن دیگری را برای آزار دادن پیدا کرده باشد. در این هم آرامش چندانی نیست.
ما با فرد ضرب و شتم کننده باید چه کار کنیم؟ این یک سوال ضروری است. زنی را از زیر دست آن‌ها نجات می‌دهیم ولی زن دیگری را پیدا می‌کنند. راه حل‌های فردی برای این مشکل وجود ندارد، هرچند نجات هر یک زن هم خودش به نوعی پیروزی است. نکته‌ای که می‌خواهم روشن کنم این است که فرار زن همیشه فقط بخشی از راه‌حل است. زنانی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند، معمولا گرفتار می‌مانند. منظورم تنها گرفتاری به ترس نیست؛ که البته هست. تنها این نیست که گرفتار کابوس‌های شبانه می‌شویم؛ که این هم هست. تنها این نیست که گریزی به گذشته می‌زنیم که در آن گویی همه چیز دوباره دارد به طور واقعی اتفاق می‌افتد؛ که البته این هم هست. منظورم این است که آن مرد هنوز هست. در جایی زندگی می‌کند. او در حال آزار کسی است. اگر این طور نباشد تصادفی است. دلیلش هم هرچه که باشد ربطی به عدالت ندارد. تو ممکن است موفق به ترک آن مرد شده باشی، ولی هیچ دادخواهی برای آن‌چه به سر تو آمده، صورت نگرفته است. تو ممکن است در رفته باشی، ولی آزادی به دست نیاورده‌ای چرا که آن مرد هنوز آن بیرون است.  
من از خودم می‌پرسم که آزادی برای یک زنِ کتک خورده چیست؟ اول از همه کتک نخوردن است. یعنی هر چیزی که تو را از کتک خوردن نجات می‌دهد. این یک آزادی فوق العاده است: این‌که در طول یک روز هیچ کس تو را نزند. دو روز سپری می‌شود و کسی تو را کتک نزده است. یک هفته گذشته و هیچ کس تو را آزار نداده و این برایت باور کردنی نیست. اما زمانی می‌رسد که تو می‌خواهی در خیابان قدم بزنی و نمی‌دانی که آیا با آن مرد روبرو می‌شوی یا خیر. آیا تو آزادی؟ خیر نیستی. ما تا وقتی ندانیم آزادی برای زنانی که کتک خورده‌اند چیست نمی‌توانیم از این که آزادی برای زنان چه معنایی دارد به طور کلی حرف بزنیم. به عقیده‌ي من این یعنی هر زنی که کتک خورده یا می‌خورد در جامعه باید دارای حق مالکیت تام بر بدن خود باشد.   
زنان باید بتوانند یکسری مرز‌هایی را مشخص کنند و دیگران نیز قانونا به احترام گذاشتن به آن مرزها فرا خوانده شوند. در صورت عدم احترام هم باید مجازات شوند. بدون هیچ استثنا و بهانه‌ای. امنیت حق زنان است، در زندگی واقعی. خیلی امور باید تغییر کند تا امنیت برقرار شود. تمامی فرضیات مرتبط با فرودستی زنان باید تغییر کند.
زنان آزاد نخواهند شد مگر آن که دیگر به چشم کالا به آنان نگاه نشود که این شامل کالای جنسی نیز هست. ما انسان هستیم. ما مرکز زندگی خود هستیم. ما کالا و مفعول نیستیم که مردان بر ما حاکم شوند. ما هرگز آزاد نخواهیم شد مگر آن که باور به عادی بودن خشونت بر زنان را از بین ببریم. خشونت امری عادی نیست. هیچ انسانی حق کنترل انسان دیگر از طریق خشونت را ندارد. ما دیگر نمی‌توانیم به پذیرفتن خشونت به عنوان روشی برای تداوم زندگی ادامه دهیم. این شامل هر دو، قربانی و جلاد می‌شود. زنان هرگز آزاد نخواهند شد، مگر آن‌که تمامی ‌مؤسساتی که خشونت و آزار رساندن به زنان را ترویج می‌کنند از میان برداشته شوند. این شامل استفاده از پورنوگرافی توسط مردان هم می‌شود، چیزی که آزار دیدن زنان را به شکل یک سرگرمی جنسی به نمایش در آورده است و شامل بهره‌کشی از زنان در تن‌فروشی می‌شود، به طوری که مردان را محق به کرایه دادن بدن زنان در هر زمان برای ارضای جنسی خود می‌کند؛ شامل آزار جنسی کودکان هم می‌شود و اکنون هم مدل حاکمی از روابط زن ـ مرد است.
ما باید با برخورد جنسی با کودکان در جامعه مقابله کنیم. همان طور که زنان شورش کرده‌اند و به امید داشتن نوعی برابری اجتماعی هستند ـ علی‌رغم این‌که فکر می‌کنیم موفق نبوده است ـ مردان هم به دنبال ابژه‌های جنسی بوده‌اند که مطابق با الگوهای جنسی مبتنی بر نابرابری باشد. سوال این است که آیا مردان می‌توانند به طور برابر رابطه‌ي جنسی برقرار کنند؟ جواب احتمالا خیر می‌باشد. اگر جواب خیر است، یا باید مردان تغییر کنند یا این که ما زنان باید از رسیدن به برابری دست بر داریم. به نظرم ما هیچ وقت نباید از دست یافتن به برابری صرف‌نظر کنیم.
چیز دیگری که باید تغییر کند مردمی هستند که تا کنون صدای جیغ و فریاد زنان را نمی‌شنیدند. آنان باید شروع به شنیدن آن کنند. آنانی که کبودی‌های بدن زنان ایستاده رو برویشان را نمی‌بینند باید چشم‌هایشان را باز کنند. این مردم باید کاری درباره‌ی این چیزها که می‌بینند و می‌شنوند، بکنند.
به معنای اجتماعی و حقوقی "حریم خصوصی" بیندیشید، مفهومی که در آن خانه‌ی یک مرد هم‌چون مقر حاکمیت‌اش است. اکثر اوقات حریم خصوصی برای مردان قدرت کنترل زنان و کودکان است. ما زنان نیاز به بحث و مشاجره برای رسیدن به برابری داریم و نه برای حفظ حریم خصوصی. شما حاضرینی که با مسأله‌ی حمایت از حق انتخاب سقط جنین درگیر بوده‌اید، در مورد نقش "حریم خصوصی" به عنوان پایه‌ي بحث‌ها برای گرفتن حق‌مان بر بدن خود بیندیشید. زمانی که برای حفظ "حریم خصوصی" مبارزه می‌کنیم، با مردان در حفظ حریم خصوصی‌شان در خانه که زنان و کودکان را در آن می‌آزارند، تبانی می‌کنیم. ما باید با یک استدلال و استراتژی دیگری به مطالبه‌ی حق سقط جنین بپردازیم.
من می‌دانم خیلی از شما با من موافق نیستید ـ به حق انتخاب گرایش ندارید - اما نکته‌ی من به طور کلی این است که هر موضوعی باید از دریچه‌ي رابطه‌ای که با سلطه‌ي مرد بر زن و فرزندان دارد، مورد بررسی قرار بگیرد. این‌که آیا تسلط قدرت مردان بر زنان و کودکان در خانه را تقویت می‌کند یا خیر؟
زنان قوی هم قربانی ضرب و شتم مردان می‌شوند؛ همان طور که زنان با هوش، ضعیف و احمق. نمی‌توان ادعا کرد که قربانی شدن زنان با شخصیت آن‌ها ارتباط دارد. ما حق داریم که در برابر ناعدالتی‌ها ایستادگی کنیم و این یک مبارزه‌ي سیاسی است.
اگر ما با مسائلی که سبب برتری قدرت اقتصادی و اجتماعی مردان بر زنان می‌شود مقابله نکنیم، قادر به متوقف کردن ضرب و شتم نخواهیم بود. ممکن است بتوانیم از یک زن صدمه دیده حمایت کنیم و همین‌طور یکی دیگر پس از آن، ولی نمی‌توانیم جلوی کتک خوردن را به طور کلی بگیریم؛ و مطمئنم هر کس از شما هم که این زنان زخم خورده را دیده است، ترجیح می‌دهد این گونه آسیب دیدن‌ها را متوقف کند تا این‌که تنها از زنانی که یکی پس از دیگری مورد آزار قرار می‌گیرند، حمایت کند.  
می‌خواهم توان خود را که صرف تحمل رنج و درد می‌کنیم، ـ دردی که اتفاقا در زنان بسیار گسترده شده است - در راستای پی‌گیری تغییرات سیاسی به کار بگیریم. می‌خواهم تمام دغدغه‌هایی که داریم ـ از این که در جامعه با ما هم‌چون فردی بی‌گانه رفتار شده است، از این‌که چون تسلیم نشده‌ایم ما را به انزوا کشانده‌اند - را به طور سیاسی به کار بگیریم.
در نهایت می‌خواهم بگویم که آشکار کردن جنگی که علیه‌ی زنان در جریان است امری ضروری است. چرا که در صورت مخفی ماندن این جنگ، ما قادر به مقابله با آن نخواهیم بود و همین‌طور هر زنی نیز در نتیجه‌ي مخفی بودن آن خود را در این درد و رنج تنها می‌بیند. او هیچ راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت را نداشته و نمی‌تواند خود را باز یابد. اما با ایستادن در کنار یکدیگر و با دیدن رابطه بین انواع مختلف خشونت به زنان و در استثماری که خشونتش چندان عریان نیست، می‌توانیم علیه قدرت عاملین این ضرب و شتم‌ها، سیستم قانونی که هم‌چنان از او حمایت می‌کند و علیه جامعه‌ای که به آنان امتیاز برتری بر ما را می‌دهد، مقابله کنیم. زنان باید برنده شوند. ما باید برنده شویم. زندگی ما در خطر است. فرار بدون وجود آزادی، بسیار ناراحت کننده است. اما از فرار نکردن خیلی بهتر است. احساس خوشبختی که یک زن کتک خورده که دیگر می‌تواند یک زندگی جدا و برای فرد خودش داشته باشد و برای زندگی‌اش تصمیم بگیرد - از بزرگ تا کوچک ـ و همین‌طور لذت بردنش در تعیین سرنوشت خویش، بسیار منقلب کننده است.    
من از شما برای هر قدمی که در زندگی‌تان برای کمک به زنان کتک خورده برداشته‌اید سپاسگزارم. من از طرف زنان بسیاری، از صمیم قلب از شما سپاسگزارم.

* Ronet Bachman, U. S. Department of Justice, Bureau of Justice Statistics, Violence Against Women: A National Crime Victimization Survey Report (Washington, D. C.: January 1994).
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 34

۶ نظر:

ناشناس گفت...

ba salam omidvaram hamishe xob sar hal bashi omid ast dobare salamati xod ra bedast avarid, haman tuor ke midani hemeye edoloji ha fana pezi hastand,piroz bashid

Rosa گفت...

mer30
shoma niez
ostevar
paydar

xoshbaxtane 1 cheshmam ok hast
va felan edame midaham
ba doostie

ناشناس گفت...

با درود رزای عزیز
گرچه این روزها با شدت گرفتن اعدامها و اعدام سامان و سامانها چندان دل و دماغی ندارم ولی از خواندن پست شکا کلی خوشحال شدم و با درست کردن نام «بحران عظیم» کلی خندیدم. روز جهانی زن را به شما و دیگرزنان زحمت کش و آگاه شادباش می گویم.
تندرست و پرتوان باشید
مصی

Rosa گفت...

ممنون مصی جان
در خیابانهای 8 مارسی فردا
مرگ جانهای جوان را پرچم کنیم برای تغییر
یادشان جاودان
قلبشان در قلب ما همواره میزند عزیز
همیشه زندگی جریان دارد
حتی
پس از آنها و پس از ما
غم را از دل جوانت بیرون کن
فردا
روز ما است
و ما اعدام شدنی نیستیم...
اندیشه
اعدام نمیشود
از کالبد ما درختانی خواهند رویید برای بازی کودکان فردا
و اشک ما روزی
زمین را از هر چه بد است
میروبد
در عزای انسانها
فردا
زمین را میلرزانیم
بهار نزدیک است
به صدای شکفتن ها گوش بسپار
با عشق
و با همبستگی

ناشناس گفت...

بهی نهایت ممنونم از این پیام زیبا و امید‌بخش

Rosa گفت...

mer30
2
u r welcome
:)