۰۱ آذر، ۱۴۰۰

گزارش علیه یک آخوندِانگل که احتمالن در کانادا پناهجو شده! + ویدئو کلیپ

 عکس آخوند حسن آقامیری

رزا: چند وقتی است که علیه کانال یوتیوب آرشیو، شکایت میشه! اغلب بدلیل کپی رایت! بعد که مسئله حل میشه یوتیوب آزاد می کنه اما محدودیت بالای 18 سال میزنه!
به تازگی  که علیه ویدئوی افشاگرانه آبان که باز همین مسئله پیش آمد، بلاخره فهمیدم یک انگل آخوند، داره "مارمولک" بازی در میاره! اگرچه برداشتن ویدئو یک یا دو روز بیشتر طول نکشید اما از دوستان خواهش می کنم اطلاعات این جاسوس رژیم را برام بفرستند. یا  در کانادا یا در کشورهای عربی باید باشه؟!
توی نت فارسی عکسهای بدون عمامه اش را یافتم و کلیپ کردم. لینک پایین
https://youtu.be/NqaE1CJB59c
 

البته آخوند حسن آقامیری براش خیلی مهم بود که ویدئو کلیپ آبان، کُلن حذف بشه! احتمالن خودش یا دوستان آشغالی اش را شناسایی کردیم  چون صحنه های سرکوب مردم،  با دور آهسته نشان داده شده، بخصوص به ویدئو کلیپ زیر بند کرده! اینجا

با اسم حسن آقامیری شکایت کرده! اسم یک آخونده که سخنرانی های تخمی در یوتیوب داره و البته خلع لباس شده و احتمالن دست خانوم بچه ها را گرفته و پناهندگی داده؟!
دیر یا زود باید فکری برای این دو زیستان بکنیم!

عکس شکایت او به کانال یوتیوب
Hasan Aghamiri (DRM Protection) #183
برای بزرگنمایی عکس روی آن کلیک کنیم.
اطلاعات اینترنتی انگل زاده:
زندگینامه حسن آقامیری و همسرش(Hasan Aghamiri)

        نام اصلی : حسن آقامیری
        متولد : 17 اسفند 1358 در تهران
        زمینه فعالیت : دین و مذهب
        پیشه : واعظ و روحانی
        مدرک تحصیلی : دروس حوزه
        سالهای فعالیت : 1380 تاکنون
        فرزندان : هانی و حلما
سید حسن آقامیری متولد 17 اسفند 1358 در تهران روحانی ، واعظ ، آخوند و روضه خوان اهل ایران است.بیوگرافی سید حسن آقامیری و همسرش و علت خلع لباس روحانیت
شهرت در اینستاگرام
از سال 1380 سخنرانی های جدی خود را آغاز کرد.
بعد از ورود رسانه های مجازی فعالیت خود را در اینستاگرام شروع کرد و پادکست های صوتی منتشر داد ، حالا او یکی از سلبریتی های مجازی با میلیون ها فالوور می باشد.


 اطلاعات زیر راجه به ویدئوکلیپی که انگل زاده حسن آقامیری در صددِ حذف آن بود که موفق نشد:

فیلمی از دبستان دخترانه ی قدس تهران (بازداشتگاه مخفی) و عکس جنایتکاران برای شناسایی
این مدرسه دخترانه قدس است آنرا شناسایی کنید... بازداشتگاه است
 زمان ما یه دبستان قدس تقاطع خیابان دانشگاه و جمهوری بود. نزدیک مسجد سجاد تقاطع فخررازی و جمهوری.

فیلمی از دبستان دخترانه ی قدس تهران (بازداشتگاه مخفی) و عکس جنایتکاران برای شناسایی
https://youtu.be/ZTlaK3chKdM

اخبار امروز:پرتاب «کوکتل مولوتوف»

 دفتر حسن نوروزی نماینده مجلس و از عاملان کشتار آبان 98 به آتش کشیده شد
دفتر نمایندگی حسن نوروزی، نایب رئیس کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس ایران که پیشتر به نقش خود در کشتار معترضان آبان 98 اذعان کرده بود، توسط افراد ناشناس به آتش کشیده شد.
حسن نوروزی، نماینده شهرستان رباط کریم اخیرا در یک مصاحبه مطبوعاتی در واکنش به برگزاری «دادگاه مردمی آبان» ضمن اذعان به نقش داشتن خود در این کشتار گفته بود: «یکی از آن‌هایی که به مردم شلیک کرد من بودم، ما کُشتیم. حالا چه کسی می‌خواهد ما را محاکمه کند.»


حمله به ساختمان کنسولگری ایران در هامبورگ آلمان
رسانه‌های آلمانی شنبه، 20 نوامبر، از حمله افراد ناشناس به ساختمان سرکنسولگری ایران در شهر هامبورگ خبر دادند.
به نقل از دویچه‌وله، ظاهرا افرادی با پرتاب «کوکتل مولوتوف» به ورودی ساختمان کنسولگری ایران خسارت وارد کرده‌اند. پلیس تحقیقات خود را درباره انگیزه‌های احتمالی این حمله آغاز کرده است.
 برای خواندن ادامه مطلب روی اینجا کلیک کنیم!


 دفتر حسن نوروزی نماینده مجلس و از عاملان کشتار آبان 98 به آتش کشیده شد

دفتر نمایندگی حسن نوروزی، نایب رئیس کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس ایران که پیشتر به نقش خود در کشتار معترضان آبان 98 اذعان کرده بود، توسط افراد ناشناس به آتش کشیده شد.
حسن نوروزی، نماینده شهرستان رباط کریم اخیرا در یک مصاحبه مطبوعاتی در واکنش به برگزاری «دادگاه مردمی آبان» ضمن اذعان به نقش داشتن خود در این کشتار گفته بود: «یکی از آن‌هایی که به مردم شلیک کرد من بودم، ما کُشتیم. حالا چه کسی می‌خواهد ما را محاکمه کند.»
درباره آتش گرفتن دفتر این نماینده مجلس ایران خبرگزاری فارس، شنبه، 20 نوامبر، در گزارشی کوتاه با نشر یک تصویر به نقل از خبرنگار خود در رباط کریم نوشت که شب گذشته توسط افراد ناشناس تابلوی دفتر حسن نوروزی نماینده رباط‌ کریم و بهارستان به آتش کشیده شده است.
 

رادیو فردا - حسن نوروزی، نماینده رباط کریم در مجلس، که پیش‌تر از کشتار معترضان در اعتراض‌های آبان ۹۸ حمایت کرده بود، گفته است صبح روز شنبه، ۲۹ آبان فردی «با پرتاب کوکتل مولوتف تابلوی دفتر» او را آتش زده است و از این ماجرا نیز فیلم‌برداری کرده است.
او همچنین بدون ارائه جزییات، گفته است فردی که روز گذشته فیلم مربوط به آتش‌ گرفتن در دفترش را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرده است، دو روز پیش از کشور خارج شده است.
خبرگزاری فارس روز شنبه ۲۹ آبان گزارش داد که تابلوی دفتر حسن نوروزی نماینده رباط‌کریم و بهارستان توسط افراد ناشناس به آتش کشیده شد. آقای نوروزی ۲۳ آبان در مصاحبه با سایت‌ دیدبان ایران در رابطه با کشتار معترضان آبان ۹۸ گفته بود: «یکی از آن‌هایی که به مردم شلیک کرد من بودم. ما کُشتیم. حالا چه کسی می‌خواهد ما را محاکمه کند؟»


حمله به ساختمان کنسولگری ایران در هامبورگ آلمان

رسانه‌های آلمانی شنبه، 20 نوامبر، از حمله افراد ناشناس به ساختمان سرکنسولگری ایران در شهر هامبورگ خبر دادند.
به نقل از دویچه‌وله، ظاهرا افرادی با پرتاب «کوکتل مولوتوف» به ورودی ساختمان کنسولگری ایران خسارت وارد کرده‌اند. پلیس تحقیقات خود را درباره انگیزه‌های احتمالی این حمله آغاز کرده است.
در همین زمینه روزنامه «بیلد» آلمان، درباره این حادثه نوشت که سرنشین یک خودروی عبوری شامگاه جمعه، 19 نوامبر، متوجه دودی شده که از درب ورودی ساختمان کنسولگری به هوا برخاسته و علاوه بر آن دو مرد را مشاهده کرده که با سرعت از آن مکان دور می‌شدند.
مقام‌های محلی احتمال داده‌اند این آتش‌سوزی در اثر پرتاب بمب آتش‌زای دست‌ساز «کوکتل مولوتوف» توسط مهاجم یا مهاجمان صورت گرفته باشد. بر اساس گزارش‌های رسانه‌های آلمانی در این حادثه به کسی آسیبی نرسیده اما با این وجود ورودی ساختمان کنسولگری خسارت دیده است.


گروهی تحت عنوان هوشیاران وطن از حمله سایبری به شرکت هواپیمایی ماهان خبر داد
گروه «‌هوشیاران وطن» در کانال تلگرام خود اعلام کرد که شرکت هواپیمایی ماهان فعالیت خود با نیروی قدس سپاه پاسداران را با نام پوششی «همره» ثبت می‌کند و مسئولیت مدیریت و هماهنگی این رابطه به عهده یکی از فرماندهان این نهاد با نام فامیلی گلپرست است.
بر اساس این گزارش در فهرست مسافران این شرکت حدود هفت هزار بار نام «آقای همره، همره» ثبت شده و گاهی صدها نفر با همان نام به طور همزمان پرواز کرده‌اند.
بر اساس این گزارش همه پروازهای «آقای همره» را یک آژانس مسافرتی ایرانی به نام «یوتاب گشت» رزرو کرده و «یوتاب گشت» به طور منظم از طرف شرکتی به نام «همره»، «همراه» یا «همراه سیر» به انتقال وجوه می‌پردازد.


فیلم سرزمین و آزادی با دوبله فارسی
https://youtu.be/FKIUeiJe7MQ
توجه: صحنه های س ک س ی توسط رژیم اسلامی سانسور شده
«دیوید» در اثر كهولت سن در آپارتمانش می میرد. در این بین دختر او پس از بررسی لوازم شخصی به جا مانده ، به تعدادی نامه و عكسهای جوانی «دیوید» دست پیدا می كند. او سالها پیش جوانی آرمان گرا و پر از شور بوده كه ...
زمین و آزادی (انگلیسی: Land and Freedom) فیلمی در ژانر درام و جنگی به کارگردانی کن لوچ است که در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به ایان هارت، روسانا پاستور، ایسیار بولائین، و فردریک پیرو اشاره کرد.
    Ken Loach
    کارگردان
    Jim Allen
 

ساعدی در تبعید

دوم آذر سالروز مرگ غلامحسین ساعدی، یکی از نام‌آوران ادبیات داستانی ایران است. هر نوشته‌ای گوشه‌ای از هستی این نویسنده را بازمی‌گوید. این نوشته نیز در این راستا می‌کوشد نگاهی داشته باشد بر زندگی او در تبعید.

 نویسنده اسد سیف

می‌گویند؛ "ساعدی قدر نبوغ خود را ندانست"، "از توان و آمادگی روحی لازم...برای مهاجرت اجباری" برخوردار نبود، "به نوشتن نه، به الکل پناه برده بود و آن را چنان مصرف می‌کرد که هم‌چون وسیله‌ای کند [که] برای خودکشی مؤثر واقع شود". " او به پاریس رفت تا بمیرد، همان کاری که هدایت کرده بود...". (امیرحسن چهل‌تن در مصاحبه با بی‌بی‌سی)

می‌گویند؛ "ساعدی هم دقّ کرد...از بس ودکا خورد کور شد...برای این‌که دقّ نکند ودکا می‌خورد...نبایست می‌رفت، اشتباه کرد..." (منصور کوشان در رمان محاق)

می‌گویند؛ ساعدی "می‌دانست که اگر همین‌طور ادامه بدهد، می‌میرد، اما باز ادامه داد. من فکر می‌کنم دستی‌دستی خودش را کشت. انگار برای مردن به این‌جا آمده بود..."(هوشنگ گلشیری در رمان آینه‌های دردار)

می‌گویند؛ مرگ او خودخواسته بود. اسماعیل جمشیدی کتابی در همین راستا منتشر کرده است با عنوان "گوهرمراد و مرگ خودخواسته".
این‌ها البته نمونه‌هایی هستند اندک به نقل از کسانی که خود را دوستدار ساعدی می‌دانند. پیش از همه‌ اما جمهوری اسلامی چنین سخنانی را جار زده و هم‌چنان می‌زند. برای نمونه می‌گوید؛ "ساعدی زندگی‌اش را با تقلید مستقیم و مشخص از صادق هدایت سپری می‌کند. تا آن‌جا که تحت تأثیر ...کارهای هدایت واقع می‌شود و همانند او تصمیم به خودکشی می‌گیرد...وی به صورت افراطی معتاد به الکل بود و همین اعتیاد عاقبت او را از پای درآورد و به گورستان برد...او در پاریس خودکشی کرد..." جمهوری اسلامی البته پا را فراتر می‌نهد، از همکاری ساعدی با ساواک نیز می‌نویسد و این‌که او "بیش از هرچیز مدیون حمایت‌های رژیم پهلوی و همکاری با اداره وزارت فرهنگ بود..."(کیهان آذر ۱۳۹۴) 

از بخش دوم سخنان کیهان‌نویسان که بگذریم، پرسش این است؛ چرا هر دو سو، نگاهی واحد را تکرار می‌کنند؟ من قصد ندارم که بگویم ما سطحی‌نگریم و یا استقلالِ فکری نداریم و تکرارگوی سخنان یاوه و تبلیغاتی جمهوری اسلامی هستیم، اما می‌خواهم این پرسش را حداقل برای خود طرح کنم که چه بنیان‌های فکری مشترکی در این فرهنگِ استوره‌ساز و مرگ‌پرور ما نهفته است که ما را از دو قطب مخالف به نتیجه‌ای مشترک می‌رساند و ذهنِ ما در آفرینش توهم نگاهی یکسان دارد؟

ساعدی در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ مجبور به ترک کشور شد و در دوم آذر ۱۳۶۴ در پاریس به علت خونریزی معده درگذشت. به بیانی دیگر او سه سال و هفت ماه در تبعید زیست. ببینیم این آدم میخواره‌ای که نه به قصدِ نجات جان، بل‌که خودکشی ایران را ترک گفته بود، در این مدت چه کرد.

"ساعدی و الفبا"

الفبا در شمار نخستین نشریاتِ ایرانیان در تبعید است. شش شماره از آن را ساعدی منتشر کرد. هفتمین شماره پس از مرگ او انتشار یافت. در تابستان ۱۳۶۱ یعنی سه ماه پس از حضور در پاریس، خبر انتشار آن اعلام شد و نخستین شماره آن در زمستان ۱۳۶۱ منتشر شد. هدف از انتشار همانا "زنده نگاه داشتن فرهنگ و هنر ایران و مبارزه با هنرزدایی و فرهنگ‌کشی رژیم ارتجاعی حاکم بر وطن" است، و "دفاع از حقوق و آزادی‌های دمکراتیک و مبارزه با خشک‌اندیشی و قشری‌گری و خودکامگی..."


الفبا حلقه ارتباطِ بسیاری از نویسندگان و روشنفکران رانده‌شده از کشور بود که در سراسر جهان تبعید ساکن شده بودند. شش شماره الفبا در کل ۱۳۸۸ صفحه است. بیش از شصت نویسنده‌ی ایرانی در آن مقاله دارند. تنی چند از این نویسندگان ساکن ایران بودند که با نام مستعار مقاله می‌نوشتند. پنج شماره از شش شماره الفبا با مقاله‌ای از ساعدی شروع می‌شود. در یک شماره سخنرای او بر مزار هدایت آمده است. با نگاه به این مقالات که هنوز تازگی خود را حفظ کرده‌اند، می‌توان چگونگی زندگی فکری و فعالیت اجتماعی ساعدی را در تبعید بازشناخت. در مقاله‌ی "فرهنگ‌کشی و هنرزدایی در جمهوری اسلامی" به نشانه‌های ارتجاع و بنیان آن‌ها از نخستین روزهای انقلاب می‌پردازد و در نطفه خفه‌شدن آزادی. از سانسور و پاک‌سازی ادارات می‌نویسد، از بستن دانشگاه‌ها و تخریب هرچیزی که نشان از فرهنگ و هنر داشت، از حجاب اجباری و سنگسار و این‌که چه باید کرد؟ در مقاله‌ی "دگردیسی و رهایی آواره‌ها"، به تبعیدیان برمی‌گردد و فرق آن را با مهاجر برمی‌شمارد. از روند استحاله تبعیدیان می‌نویسد که آن‌زمان ملموس نبود و امروز زندگی ماست. او در این مقاله از همه رانده‌شدگان می‌خواهد که فریاد برکشند و در اعتراض به رژیم جمهوری اسلامی و در بنای وطنی تازه دنیا را بلرزانند، که جز این اگر باشد، به مرگ تدریجی دچار خواهیم گشت.

در مقاله "رودررویی یا خودکشی فرهنگی" در سومین شماره الفبا به "فرهنگ‌کشی" در رژیم‌های توتالیتر می‌پردازد. او در این مقاله به ابعاد فاجعه‌ای می‌پردازد که با سرکوب و خفقانِ حاکم، گریبانگیر نسل‌های بعد خواهد شد و به آداب و رفتار آنان بدل می‌شود. او از مردم می‌طلبد که در برابر این هیولا "ایستادگی لازم است". "نباید خاموش در گوشه‌ای بنشینیم و خفه شویم".

ساعدی در سخنرانی خویش در رابطه با عید نوروز از همه پناهندگان و مردم می‌خواهد که پاسدار و حافظِ سنن و آدابِ ملی باشند و "رزم بزم‌گونه"ای از نوروز بسازند در برابر رژیم.

ساعدی در پنجمین شماره الفبا از "نمایش در حکومت نمایشی" می‌نویسد و این‌که رفتار رژیم خود می‌تواند دستمایه‌ای باشد برای انواع تئاترها. او از تئاتر به عنوان "سالار و سرداری که همیشه زنده و معترض است"، نام می‌برد و از کارورزان تئاتر می‌خواهد که با هنر خویش، رودرروی "هنر بنده‌ساز"ی که رژیم تبلیغ می‌کند، بایستند.

ساعدی و نوشتن در تبعید

انتشار "الفبا" تنها یک بخش کوچک از فعالیت‌های گسترده غلامحسین ساعدی در دوران تبعید است. داستان‌های؛ سه‌گانه، در سراچه دباغان، کلاس درس، اگر مرا بزنند، غمباد و یکی یک‌دانه از کارهای اوست در عرصه داستان کوتاه که در تبعید نوشته شده‌ و در الفبا به چاپ رسیده‌اند. سه فیلمنامه "ملّاس کریوس"، "دکتر اکبر" و "رنسانس" را نیز او در تبعید نوشته که هنوز انتشار نیافته‌اند. دو نمایشنامه‌ "اُتللو در سرزمین عجایب" و "پرده‌داران آینه‌افروز" که در همین سال‌ها نوشته شده، در یک جلد، پس از مرگ ساعدی، در پاریس انتشار یافتند. رمانِ ناتمام "کاروان سفیران خدیو مصر به دربار امیر تاتارها" نیز پس از مرگ او، توسطِ "کتاب چشم‌انداز" در۱۳۹۱ در پاریس منتشر شد. در صفحه‌ای از "دفترچه یادداشت" ساعدی هفده عنوان نمایشنامه و داستان ذکر شده که قرار بوده در فرصتی مناسب "دوباره" نوشته شوند. (الفبا شماره ۷)

در مصاحبه با "رادیو بی‌بی‌سی" می‌گوید؛ "من چندتا متن سینمایی نوشتم. بعضی‌هاش خیلی مفصله و خرج سنگینی برخواهد داشت و من فکر می‌کنم منهای فصلنامه الفبا، مدام باید بنویسم، شانزده ساعت، دوازده ساعت، چهارده ساعت، آره. حتی حاضرم در مترو بخوابم. آره، بله کارمو ادامه بدم... ساکت نشستن کار ما را خراب خواهد کرد. من باید ادامه بدم، گیرم که بمیرم".

ساعدی و کانون نویسندگان ایران در تبعید

با یورش به احزاب و سازمان‌های سیاسی و هم‌چنین نهادهای صنفی، بخش وسیعی از اعضای کانون نویسندگان ایران نیز مجبور به ترک کشور شدند. ساعدی در شمار همین افراد است. او با اعتقاد به ادامه‌ی کار وضرورتِ تشکل، در بنیان گرفتنِ کانون نویسندگان ایران در تبعید نقش به‌سزایی داشت و خود تا زمان مرگ از اعضای هیأت دبیران آن بود.

سازمان دادن سخنرانی‌ها، و برپایی جلسات فرهنگی از جمله فعالیت‌های نخستین کانون بود. تدارک نمایش "اُتللو در سرزمین عجایب" که ساعدی نویسنده آن بود و به وسیله گروه ناصر رحمانی‌نژاد برای اجرا آماده شده بود، از جمله همین فعالیت‌هاست. این اثر ابتدا در روز ۱۲ فروردین ۱۳۶۴ در پاریس و سپس لندن اجرا شد.

ساعدی و فعالیت‌های سیاسی

ساعدی اگرچه به هیچ سازمان و گروهی وابستگی نداشت، اما مقبولِ همگان بود و تا آن‌جا که در توان داشت یار و همراه آنان بود. در همین راستاست حضور او در "شورای ملی مقاومت" که با ماهنامه شورا همکاری داشت و برایشان مقاله می‌نوشت. حضور مؤثر او در مجامع ایرانیان تبعیدی از او چهره‌ای شاخص ساخته بود و به حق شاخص‌ترین چهره بود در میان تبعیدیان. هرجا که ایرانیان بودند، او نیز بود؛ سخنرانی می‌کرد، برای دیگران جلسه سخنرانی ترتیب می‌داد، مقاله می‌نوشت، نامه می‌نوشت، مصاحبه می‌کرد، در چاپ و نشر کتاب و نشریه دوستان را یاری می‌داد. و جالب این‌که چند ماه پیش از مرگ تدارک انتشار نشریه‌ای فرهنگی به زبان ترکی را در سر داشت و در این راه، در سفری به کلن، از باقر مرتضوی یاری طلبیده بود. (باقر مرتضوی، کتاب ساعدی؛ از او و در باره او)

شاید این نیز جالب باشد که ساعدی، یعنی فردی که برای خودکشی به پاریس آمده بود، پس از سال‌ها زندگی مجردی، در سال ۱۳۶۱ در این شهر با خانم بدری لنکرانی ازدواج کرد.

خلاصه این‌که؛ زندگی، رفتار، نوشته‌ها و سخنان ساعدی در دوران کوتاه زندگی او در تبعید، سراسر امید است و آرزو. امید به نابودی این رژیم و بازگشت سرفرازانه تبعیدیان به کشور در همه نوشته‌هایش به چشم می خورد. به جرئت می توان گفت؛ در میان تبعیدیان، ساعدی عاشق‌ترین آنان به زندگی بود. بارها در میان جمع دوستان اعلام داشته بود که؛ هنوز بسیار چیزها برای نوشتن در سر دارد و منتظر فرصتی‌ست تا آنها را بر کاغذ آورد.

در نوشته‌ای، با اشاره به مشکلات تبعید، می نویسد؛ "دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسنده متوسطی هستم و هیچوقت کار خوب ننوشته‌ام. ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند ولی مدام، هر شب و روز صدها سوژه ناب مغز مرا پُر می‌کند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک مرتبه موادی بیرون بریزد. علاوه بر کار ادبی برای مبارزه با رژیم حاکم نیز ساکت ننشسته‌ام. عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان هستم. و در هر امکانی که برای مبارزه هست، به هر صورتی شرکت می‌کنم، با این‌که داخل هیچ حزبی نیستم. با وجود این که احساس می‌کنم شرایط غربت طولانی خواهد بود، ولی آرزوی برگشت به وطن را مدام دارم. اگر این آرزو و امید را نداشتم، مطمئناً از زندگی صرف نظر می‌کردم".(الفبا شماره ۷)

اما چرا ساعدی تبعید برگزید؟ خود می‌گوید؛ "من به هیچ صورت نمی‌خواستم کشور خود را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروه‌های سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب می‌کرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شد... مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمه مخفی داشتم... مأموران رژیم دربه‌در دنبال من بودند. ابتدا پدرم را احضار کردند و گفتند به نفع اوست که خودش را معرفی کند، و به برادرم که جراح است، مدام تلفن می‌کردند و از من می‌پرسیدند. یکی از دوستان نزدیک مرا که بیشتر عمرش را به خاطر مبارزه با رژیم شاه در زندان گذرانده بود، دستگیر و بعد اعدام کردند و یک شب به اتاق زیر شیروانی من ریختند ولی زن همسایه قبلاً مرا خبر کرد و من از پشت بام فرار کردم... با تغییر قیافه و لباس به مخفیگاهی رفتم... شش هفت ماهی در مخفیگاه بودم...در تاریکی مطلق زندگی می‌کردم...اغلب در تاریکی می‌نوشتم. بیش از هزار صفحه داستان‌های کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می‌کردند که جای مرا پیدا کند، و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه‌ کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه گرفتم و به پاریس آمدم".(سخنرانی بر مزار هدایت)

با این تفاصیل باید پرسیده شود که چرا ما دوست داریم ادبیاتِ نویسنده‌ای به نام ساعدی را وا‌نهیم و به حاشیه که زندگی شخصی اوست، ‌بپردازیم؟ چرا حاشیه برایمان جذاب‌تر از اصل است؟ چرا تکرارگو می‌شویم و رنجِ چشم‌گشودن را از خود دریغ می‌داریم؟ چرا واقعیتِ هستی اجتماعی اشخاص را به خیال مغشوش می‌کنیم؟

به نظرم ساعدی جان عاشقی بود بی‌قرار، وجودی سراسر مبارزه که هیچ ایستایی نمی‌شناخت. خود او بر مزار صادق هدایت خطاب به حاضران گفت؛ "این آواره معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگ‌طلب خوانده‌اند، به غلط خوانده‌اند و نامیده‌اند، او زندگی را در پویایی می‌دید، به دنبال آب زندگی بود". انگار باید همین جملات ساعدی بر گور هدایت را امروز در یادبود خود ساعدی  تکرار کنیم، که تکرار متأسفانه پنداری به تاریخ و به فرهنگ ما تبدیل شده است. انگار باید سخنان او را این‌بار نه تنها از زبان او بر مزار هدایت، بل‌که خطاب به ما بشنویم؛

"این آواره معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگ‌طلب خوانده‌اند، به غلط خوانده‌اند و نامیده‌اند، او زندگی را در پویایی می‌دید، به دنبال آب زندگی بود".
   


۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

سلام رزا جان،!
عجب دنیایی است،!!
هم خیلی دوست داشتنی و بعضی مواقع لزوما بی تفاوت، وقتی کامنت ساعدی را خواندم کمی از صبر و استقامت آن روحیه گرفتم، عجب انسانهای در دیار غربت پیدا می‌شوند، از همه منافع فردي می‌گذرند و ب اندیشه های انسانی خود فکر میکنند، هر چند موفق ب ان دیدار هم نمیشوند ولی کماکان اسرار می‌ورزند!!
درود بر شما

Rosa گفت...

وقتی کامنت ساعدی را خواندم کمی از صبر و استقامت آن روحیه گرفتم، عجب انسانهای در دیار غربت پیدا می‌شوند، از همه منافع فردي می‌گذرند و ب اندیشه های انسانی خود فکر میکنند،

رزا: بله رفیق جان
حالا توده/اکثریت همش فیلم می سازند که ساعدی در غربت از فقر و وابستگی مالی به گداخونه پاریس! الکلی شد!
ساعدی تا آخرین لحظه برای آزادی نوشت...
حال هفت شب و روز کارگردانِ مواجب بگیر برایش پارسال در تهران سالروز دولتی می گیرد و فیلم تئاتر «اتللو در سرزمین عجایب» را با سانسور نمایش می دهد و وقتی بهش اعتراض می کنم، تهدید تهدید که فیلم تئاتر کپی رایت دارد!
نویسنده را فراری می دهند تا در غربت بمیرد و حال، کارها و نوشته هایش را مٌهر کپی رایت هم میزنند و سانسور شده نمایش می دهند در ناف تهران که!
در حکومت داعش ، آزادی است!
حال که گوهر مراد خریدنی نیست، شاخ و دم بریده، جعل اش می کنند.
حالم از این دوزیستان بهم می خورد...
کمونیست دوزاری حکومتی
مهرداد خامنه و همکارِ دزدش رحمانی نژاد

https://archiverosa.blogspot.com/2021/04/blog-post_7.html

بسیاری از بازیگران تئاتر از سانسور آثارشان به رژیم اسلامی معترض هستند. اما این سانسورها را چه کسانی اعمال می کنند؟ کمونیستهای در خدمتِ رژیم اسلامی!
قصابان هنر و فرهنگ در استخدام حکومتِ اسلامی.
افرادی مانند مهرداد خامنه ای در این سلاخی دستشان باز است.

Rosa گفت...

مثالی از خشونت علیه زنان

https://youtu.be/QRYJg4AHgf4

ناشناس گفت...

حالم از دوزیستان، و کمونیسم حکومتی حالم ب هم میخورد،!!
واقعأ اگر ب ریشه و مضمون این جمله و یا معنی کامنت بالا فوکوس کنیم ، دنیای از حیات ازاد و یا مفهوم واقعی زندگی اجتماعی را درک خواهی کرد،
چه شد این همه آدم های کوچک و بزرگ ادعای مبارزه با امپریالیسم و مردم ایران را قربانی کردن درک این این مسله خیلی ساده است چگونه لا آمریکا و سرمایه‌داری مبارزه میکنی ولی مردم خودت داری قهرمانی می‌کنی، این جه عقیده و مرامی است که برای منافع فردي و گروهی ، انسان‌های بدون سلاخ و پول و زدگی ب مسلخ می‌برند،

ناشناس گفت...

با پوزش
چگونه ادعادی مبارزه با آمریکا و سرمایه‌داری داری را داری؟ و از طرف دیگر مردم خودت را قربانی میکنی، شوروی سابق هم این راه رفتن آخرش چه شد، بسیاری از مردم قربانی حزب بلشویکها شد،!!
این ب اصطلاح کمونیست های دروغين ایرانی خجالت نمیکشیند،
چرا هم‌ چنان خیانت را ادامه میدهند ؟؟؟
حزب توده و اکثریتی ها با همین تفکر آخرش ب کجا رسید؟؟؟
این ب اصطلاح تازه ب دوران رسیده از سپاهیان بیشتر ب موشک‌های ایرانی می نامند، کاسه داغ تر از اش شدند ، حتا دیگر دغکاری ب انجا رسید که علنا از ادم کش بی سواد ریسی دفاع میکنند،
البته ب نظرم این جماعت کمونیست نیستند، این جماعت بی شرم طرفدار جمهوری اسلامی ایران هستن،!!!

ناشناس گفت...

با پوزش دو باره!!
این جماعت ب موشک‌های سپاهیان می نازند!!!

Rosa گفت...

به یاد غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)

https://www.tribunezamaneh.com/archives/286934

نویسنده مطلب: حسام امیری

پرویز ثابتی، رئیس امنیت داخلی ساواک، در کتاب خاطرات خود، درباره روشنفکران و نویسندگان دوران پهلوی می‌نویسد. خاطراتی که اکثرا غیر واقعی و بیشتر بازتابنده‌ی ذهن آشفته دستگاه سرکوب‌ است.

ثابتی از گلستان می‌نویسد و در انتها نبوغ او را می‌ستاید. احمدرضا احمدی را نویسنده‌ای بی‌خطر و بی‌آزار می‌خواند. تقریبا هر کس را که نقد می‌کند همچون بازجویی با انصاف در چند عبارت ضمنی او را ستایش هم می‌کند.

به جز یک نفر: غلام‌حسین ساعدی.

به او که می‌رسد دیوانه می‌شود: “غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) بود که فردی آنارشیست و بی‌بند و بار و بی‌پرنسیب بود. نوشته‌های او پر از تنفیذ از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود.”

ثابتی، ناخواسته، بهترین توصیفات را برای ساعدی به کار می‌برد. غلام‌حسین ساعدی: استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. نویسنده‌ی ازکوره‌در‌رفته‌ای که یک پروانه‌ در جوانی او را از خودکشی نجات می‌دهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن اتاق یک متری توی پاریس بمیرد.

یک چمدان مشکی توی دست پر از نامه‌های بی‌برگشت به طاهره.

یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیت‌های رایگان.



حمید نفیسی درباره او می‌نویسد که ساعدی، آواره‌ترین فیگور هنرمند تاریخ معاصر ایران‌ست، حتی آواره‌تر از شهید‌ثالث. نویسنده‌ای که همیشه در تبعید زندگی کرد.

وقتی به فارسی می‌نوشت از فشار زبان آذری/ترکی به گلویش گله می‌کرد و وقتی به فرانسه تبعید شد، از درد زبان فارسی توی استخوان‌هایش می‌نالید. از سرطان بزرگ. در مصاحبه‌ای در پاریس از او می‌پرسند چرا به زبان فرانسه نمی‌نویسد. ساعدی یک‌باره از کوره در می‌رود و با عصبانیت فریاد می‌کشد که از چه حرف می‌زنی؟ من دیگر حتی حرف زدن را فراموش کرده‌ام.

نه زیان، نه زمین، نه خانه و نه حتی یک دیوار برای مردن.

“دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفته‌ام. شلوارم پاره‌پاره است. دگمه‌هایم ریخته. لب به غذا نمی‌زنم. می‌خواهم پای دیواری بمیرم.”

پاریس بزرگ، آن شهر رویایی نویسندگان مدرن، برایش چیزی نیست جز یک کارت‌پستال.

“این‌جا از دو چیز می‌ترسم: خوابیدن و بیدار شدن.”

او یک بی‌خواب ابدی‌ست.

همچون شخصیت‌های آلن رنه، مسافری از دنیای مردگان. نویسنده‌‌ی گورستان.

“مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.”

در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد می‌شد به گورستان برود. از یک لامکان به لامکان دیگر. یک‌بار که میان گورها قدم می‌زند، می‌نشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک می‌کند. به گمانش که قبر مرده‌ای‌ست که زندگان فراموشش کرده باشند. خاک را کنار می‌زند. روی سنگ نوشته: “گوهر دختر مراد.”

از آن پس حس می‌کند که به گوهرمراد تبدیل شده. احضار ارواح. جادوگری نوشتار. یک شبح در ادبیات فارسی. نویسنده‌ای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن می‌دانست. اضطرار زندان و تبعید. یکی از دفعاتی که شکنجه می‌شود، دستش را با سیگار می‌سوزانند. همان دستی که با آن می‌نوشت. بیرون که می‌آید ناچار می‌شود با دست دیگرش بنویسد. درست همچون کافکا که با یک دست می‌نوشت و دست دیگرش را از هراس روی چشمانش می‌گذاشت.

دستانی سبک، زخمی و همیشه لرزان. همان دستانی که شاملو روزی به قرض می‌گیرد تا شعری برای ساعدی بنویسد:

“به نو کردن ماه/بر بام شدم.”

آسمان همچنان ظلمات است و آن ماه نو هنوز بر بالای بام، درخشان…

محاق

به گوهر مراد



به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.

داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.



صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.

ماه

برنیامد.

Rosa گفت...

نقد حسام امیری از سهراب شهید ثالث هم عالی است
لینک زیر:


ماتادور
درباره‌ی سینمای سهراب شهیدثالث
حسام امیری


https://www.vitascope.biz/essay/48/%D9%85%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%B1/

ناشناس گفت...

سلام و درود،!
وقتی سرم را بلند میکنم و نسيم هوای را که هر فصلی باشد ، ابتدا ب اکسیژن ،،فکر میکنم اکسیژنی که برای زنده ماندن و معنی زندگی واقعي را متوجه شدن، ان زمان بیشتر متوجه دوربر خودم میشوم که همه چیز در بطن و ریشه خود، معنی واقعی خود را دارد، آنارشیست، کله خر کینه شتری، خود رای از طرف کسی ایراد می‌شود که در رأس ساواک بوده ، هیچ کس او را دست نداشته، منطورم ساعدی بود، دنیای بزرگ را ب یک چهار دیواری کوچک ترجیح داد، این حرف کسی میزند که حدوا ۴۵ کم تر و یا بیشتر مجبور ب گفتن کرد، این حرف از روی عذاب وجدان نگفت، این حرف که او یک آنارشیست بود،
را روی سنگینی مرام انسانی که ب حیات ازاد باور داشت، می‌گوید ادم های بد شکنجه گر را دوست ندارد، ولی موقعی که یک شکنجه گر مجبور ب سخن گفتن می شود بیشتر انسان از این ادم ها متنفر میشود که چگونه‌ ما هنوز متوجه‌ این افراد نشده، و در آخر انسان خود را نكوهش میکند، که از درون باید متوجه افرادی شد که ب همه منافع فردي خود را زیر پا میگذارد،
ممنون رزا جان که زحمت کشیده و این کامنت زیر خاکی را برای ما آشکار کردی، دلم هوای تو کرده اگر نمیرم حتما پیدایت خواهم کرد
درود ب شرف همه انسانهای ازاد،

ناشناس گفت...

پرویز ساعدی بعد از ۴۵ سال گفت،
که ساعدی یک آنارشیست کله خر بود¿¿¡¿¿

Rosa گفت...

دلم هوای تو کرده اگر نمیرم حتما پیدایت خواهم کرد

رزا: رفیق جان من هم.
عمر تان برای ما دراز باد.
زندگی را باید پر از کارهای خوب کرد:)
ساعدی با اینکه پزشک شد، مطب مجانی زد!
ساواک شکمش را با میخ درید!
حجم اینهمه رذالت واقعن دیوانه کننده است...
با اینهمه ما را در اتللو در سرزمین عجایب خنداند و ما به ریش آخوند خندیدیم:)
دلقک در زبان فارسی فحش است:)
ولی در این جهان باید دلقک بود و حقیقت را گفت!
چون حقیقت بسیار سهمگین است و اینهمه رذالت تنها در فرمِ کُمدی قابل هضم!

آنچه رژیم شاه و شیخ با ساعدی کرد هم خوفناک بود.
اما شجاعتش، ما را برای ادامه شجاع می کند.
به همین خاطر الان افتاده اند به جان آثارش و با ممیزی در اختیار جوانان می گذارند چون دیدند نمی توانند حذف اش کنند.
قلبش در قلب ما به جا ماندگان می تپد.
در سمت زحمتکشانیم.
در سمت خودمان خواهیم ماند.
یادش گرامی و سبز...

ناشناس گفت...

دلقک در زبان فارسی فحش است،

ولی در زبان مشترک افرادی که همدیگر را درک میکنند، اهمیتی ندارد ،
مهم زبان مشترک، که درش حقیقت، نا گفته ها است،

در این دنیای پاسیف ۳ پزشک بود که همه هستی خود را در کف دست‌هایشان گذاشتن و از خود نام نیک ب جا گذاشتن،
شاید دیگر مثل‌ انها در تاريخ نخواهیم دید شاید هم در هر ۱۰۰ سال یکی از این فرزندان‌ خلق میشود
یادشان گرامی و سبز و اسرار بر بوجود آمدن انسانهای بی پاک هم چون چه س

Rosa گفت...

راستش پزشکان بدون مرز و پزشکان پناهجویی خیلی دیدم. متاسفانه تعدادشان زیاد نیست اینجا.
اما چون علیه دیپورت پناهجو زیاد اقدام کردند، دولتی ها را گذاشته اند که تصمیم قطعی سلامتی برای دیپورت را تائئد کنند.
اینجوری خیلی ها قبل و بعد از دیپورت خودکشی یا حتی حین دیپورت دست و پا و دهان بسته در هواپیما جان خود را از دست دادند.
اغلب پزشکان اما پاسیو هستند.
در واقع دنبال پول...
چون اغلب هم نه برای کمک بلکه برای پول ساختن این رشته تحصیلی را انتخاب کرده اند...
ساعدی البته واخدهای روانپزشکی هم برداشته بود و در حال اثبات که تاثیر جامعه روی روان آدمی بسیار مخرب و اغلب بیماری ها از فقر است...
یادش گرامی

Rosa گفت...

قرار بود زاینده‌رود پرآب شود، پرخون شد

https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=238434

Rosa گفت...

هویت یکی از جانباختگان اعتراضات اصفهان به نام احمد رحمت آبادی از اهالی روستای احمدآباد جرقویه اعلام شده است.

سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان حال دو تن از مجروحان اعتراضات را «وخیم» توصیف کرده و از بستری بودن ۱۹ مجروح در بخش چشم‌پزشکی خبر داده است.

نورالدین سلطانیان سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان به خبرگزاری مهر گفته که حال دو نفر از مصدومان اعتراضات دیروز اصفهان مناسب نیست.

او گفته از «دادن آمار مصدومان حوادث دیروز در شهر اصفهان معذوریم… بسیاری از این مصدومان سرپایی درمان و مرخص شدند… بقیه هم که بستری‌اند حال‌شان خوب است.»

این در حالیست که بر اساس گزارش‌ها دست‌کم سه تن از معترضان در اصفهان جان باخته‌اند. هویت یکی از جانباختگان احمد رحمت آبادی از اهالی روستای احمدآباد جرقویه اعلام شده است. روستای احمدآباد جرقویه از توابع بخش جرقویه علیا در ۱۶۰ کیلومتری جنوب‌شرقی شهر اصفهان است. گزارش‌ها افزوده که احمد رحمت آبادی دیروز جمعه پنجم آذرماه بر اثر ضربات نیروهای امنیتی در حوالی پل خواجو زخمی شده بود و بامداد روز شنبه ششم آذرماه جان باخته است....

Rosa گفت...

سخنرانی نویسنده مبارز و پیشرو غلامحسین ساعدی در استکهلم

https://youtu.be/jZ6uqRjVfZU



این فیلم نشاندهنده بخش کوچکی از یک سخنرانی است که در نشستی که برای بزرگداشت روز ۸ مارس (روز جهانی زن) در یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۳ (سوم ماه مارس ۱۹۸۵) از جانب "انجمن مستقل زنان ایرانی در تبعید، مقیم استکهلم" به ابتکار شاعر مبارز و پیشرو مینا اسدی برگزار شده بود ایراد گردید.

آخرین سخنرانی غلامحسین ساعدی در استکهلم

https://youtu.be/pLUnuqSynUM

Rosa گفت...

دارم از ناراحتی خل میشم. دوستم دیروز بیمارستان بوده میگه فقط تو یک ساعت ۷ ۸ نفر اومدن که چشمشون رو تخلیه کردن. یه پسر ۱۳ ساله دو تا چشمش. دلیل، اصابت ساچمه.

https://twitter.com/pheellaan/status/1464488444730781698

برادران عزیزم، هر کدوم از تیراندازا رو گرفتین کورش کنید‌.

کدوم بیمارستان؟اگراین تعداد فقط در یک ساعت و در یک بیمارستان چشمشون تخلیه شده،یعنی میشه نتیجه گرفت صدهانفر طی چند ساعت چشمشون رو از دست دادن.و این فاجعه ای هست که اگه درست باشه باید جهان بدونه و اگرنه،خبرهای ضدونقیض،اعتماد به خبرهای درست رو سخت میکنه.

بیمارستان فیض‌

پس روی آقا محمدخان قاجار راهم سفید کردند

خبری از طرف یکی از پرسنل بیمارستان شریعتی #اصفهان
مبنی بر فوت یک جوان بدون مشخصات همراهش در اثر اصابت ساچمه های زیاد و خونریزی داخلی
#ایران #اصفهان_خونین

تصاویری از جمعه سیاه #اصفهان #ایران #اعتراضات_اصفهان

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464934141414322176

این همه پارگی قرنیه چشم همزمان در اورژانس اتفاقیه؟!

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464886028007837696

خبر ارسالی در رابطه با جانباختگان و مجروحین حمله به مردم در #اصفهان از طرف کادر درمان بیمارستان کاشانی اصفهان
در زیر بخوانید(این تازه گزارش از یک بیمارستان اصفهان است) بیمارستان الزهرا و شریعتی و عیسی بن مریم و مراکزپزشکی خارج اصفهان .. #اصفهان_خونین بود

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464873233275142145

تصاویری از صورت خونین از ساچمه مردم از جمله پیرزنی سالخورده با کمری خمیده در اعتراض دیروز #اصفهان

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464592652024827913

دریافتی از خمینی شهر
«برا سلامتیش دعا کنید
از جوانان کشاوز

از اصغرآباد خمینی شهر»

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464544725927665664

در بیمارستان کاشانی حداقل دو نفر جوان کور شده اند و تعداد زیادی جوان و پیر با تفنگ پخشی از بدن هر کدامشان ۲۰ تا ۳۰ ساچمه بیرون کشیده شده است. شکستگی های سر و دست اصلا قابل آمار گرفتن نیست.

آخرین اخبار از مجروحین دیروز #اعتراضات_اصفهان
حراست بیمارستان الزهرا اصفهان دیشب مانع پذیرش مجروحین شده است و آنها تا صبح درد کشیدن و مجروحان صبح مجبور شدن برن بیمارستان کاشانی. بیمارستان عیسی بن مریم هم شکستگی ها را پذیرش نکرده است

تصویری از ال ۹۰ سوخته در بلوار آیینه خانه امروز #اصفهان

https://twitter.com/VIsfehan/status/1464532663948218372



Rosa گفت...

طبق خبرهای رسیده از دوستانم در اصفهان مردم خانه این حرامزاده را به آتش کشیدندولی در خانه نبود.
حتما درپست بعدی عکسها را منتشر می کنم.

https://twitter.com/a_raefpor/status/1464868628268998656

وقتی با چهره باز به مردم بی دفاع شلیک می کرد خیلی احساس رمبو بودن می کرد. امیدوارم مرگ بی نهایت بدی در انتظارش باشه

بر طبق اخبار منتشر شده، ساعاتی قبل سوراخ موش #مجید_قربانی توسط «سربازان گمنام تمدن ایران» دچار حریق خود خواسته شده است.

- از شانس بد #ما، حیوان مورد نظر در هنگام «حادثه» در منزل نبوده است.

— مجید قربانی، درود #ما را به خانواده بابت تربیت همچین حیوانی برسان!
Bild
Tweet zitieren
ماه‌ایزدیار
@Mahizadyaar
· 26. Nov.
Bild
مثل پنیر و در سه سوت پیدایتان میکنیم،

- پیغامم رو گرفتی، زیر ۴۰ روز بهت قول دادم حروم زاده،

مردم غیور #اصفهان، نباید اجازه بدهند این حرام لقمه #مجید_قربانی آفتاب چهل روز آینده را ببیند. twitter.com/AkbarfromHell/…


طبق گزارش هم‌وطنان اصفهانی، مردم خانه #مجید_قربانی بسیجی ای که با شات گان به سمت معترضان شلیک میکرد را آتش زدند.


این #مجید_قربانی بیشرف انگار برای شکار گوزن رفته …

آه که اگر این #مردم بی لبخند برخیزد !

روزی این گلوله ها را نشانه ای بسوی توست

سندی از تعداد آسیب دیدگان چشمی تنها در یک بیمارستان در شهر #اصفهان

https://twitter.com/Mahizadyaar/status/1465024712933838852

برای دست افسانه‌ای ابوالفضل گریه میکنی؟! بیا برای چشمان این نوجوان ذجه بزن!

یکی از پرسنل درمانی بیمارستان کاشانی #اصفهان با ارسال این تصاویر گفت:
هر دو چشمان این نوجوان ۱۵ ساله اصفهانی را ساعتی پیش تخلیه کردیم...!

داره دیوانه میشه، داد میزنه من چشامو میخوام من چشامو میخوام…

https://twitter.com/Mahizadyaar/status/1465019189656276995

Rosa گفت...

سندی دیگر از جنایات خامنه ای : تخلیه چشم یک کودک به دلیل اصابت گلوله وحوش جنایتکار خامنه ای

بر اساس گزارشهای منتشر شده، چشم یک نوجوان ۱۵ ساله که در جریان اعتراضات اصفهان هدف گلوله‌های ساچمه‌ای بسیجیان مزدور خامنه‌ای قرار گرفته و مجروح شده بود، تخلیه شده است.

بر اساس همین گزارش، این کودک در بیمارستان کاشانی بستری است و به دلیل از دست دادن چشم خود حال روحی مناسبی ندارد.

رژیمی که چشمان کودکان را به جرم مطالبه «حق آبه» توسط پدرانشان، بگیرد، قطعا به ایستگاه پایانی خود رسیده است.

https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=238552

Rosa گفت...

افشای نام و آدرس مزدوران رژیم در اصفهان

https://youtu.be/39OsMmRacbU