۰۸ مرداد، ۱۳۹۷

لینک دانلود کتاب کالیبان و ساحره | سیلویا فدریچی | ترجمه مهدی صابری

“با جنگجو ها بجنگید، اما در جنگ ‌شان وارد نشوید” 
(Fight The Fighters Not Their Wars)

لینک دانلود کتاب کالیبان و ساحره | سیلویا فدریچی | ترجمه مهدی صابری
 لینک جدید با کیفیت بهتر اینجا
و اینجا

اینجا  و اینجا (مدیافایر-30 مگابایت)

🌸❤️با تشکر زیاد از به اشتراک گذاشتن و زحمت اسکن و همه چی...
همه چیز
برای همه...

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب و نویسنده اش    اینجا
 برای خواندن در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.
شکار ساحره‌ها از سر گرفته شده. مبارزه برای امور مشترک: سیلویا فدریچی

 پیکر بی‌جان اکسانا شاچکو، از پایه‌گذاران جنبش مدافع حقوق زنان، موسوم به «فمن»، در آپارتمانش در پاریس پیدا شد

کتابخانه آرشیو رزا- از فوکو تا نگری! از رزا تا اوجلان! جدید

 

 هنر بنکسی/ شهرام تابع محمدی

یک تلاش مدنی موفق؛ پناهجوی افغان اخراج نشد

آنارشیسم و بوم‌شناسی / موری بوکچین

مقالات خواندنی: برای خواندن در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.



امید در سراشیبی

  جامعه ایران به کدام سو می‌رود؟ هرج‌و‌مرج یا همبستگی
  زمزمه فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی از جمع نخبگان تا کوی و برزن، همه‌جا شنیده می‌شود. وقوع یک انقلاب نزد افکار عمومی چندان محتمل نیست و دلایل هم روشن است: فقدان ایدئولوژی تدوین شده‌ی بدیل و غیبت نیروها و رهبران سیاسی کنش‌گر در داخل. به همین دلیل است که بعضی تحلیل‌گران وضعیت را با فروپاشی شوروی قیاس می‌کنند. اگر چه سیاست ایران در ۴۰ سال اخیر متاثر از رژیم‌های مطلق‌گرای دیگر نظیر شوروی‌ است اما به نظر نمی‌رسد وضعیت عینی جامعه به وضعیت جامعه روسیه در ابتدای دهه ۹۰ میلادی شباهت‌های عمده داشته باشد. این درست است که خیزش دی ماه هنوز بسیار جوان است و داده‌های آماری و میدانی و تحلیل‌های بسیط و حجیم اندکی درباره آن وجود دارد و در چنین اوضاعی، منطق قیاسی مفید فایده است؛ اما شاید نمونه‌های دیگری هم برای قیاس وجود داشته باشد. این نوشته پیشنهاد می‌کند به جای تمرکز بر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به مثابه یکی از گزینه‌های قابل پیش‌بینی برای ایران، روی انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان بحث شود.یک مقاله ی خوب اینجا  و در همین بلاگ اینجا

امید در سراشیبی

جامعه ایران به کدام سو می‌رود؟ هرج‌و‌مرج یا همبستگی؟
 زمزمه فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی از جمع نخبگان تا کوی و برزن، همه‌جا شنیده می‌شود. وقوع یک انقلاب نزد افکار عمومی چندان محتمل نیست و دلایل هم روشن است: فقدان ایدئولوژی تدوین شده‌ی بدیل و غیبت نیروها و رهبران سیاسی کنش‌گر در داخل. به همین دلیل است که بعضی تحلیل‌گران وضعیت را با فروپاشی شوروی قیاس می‌کنند. اگر چه سیاست ایران در ۴۰ سال اخیر متاثر از رژیم‌های مطلق‌گرای دیگر نظیر شوروی‌ است اما به نظر نمی‌رسد وضعیت عینی جامعه به وضعیت جامعه روسیه در ابتدای دهه ۹۰ میلادی شباهت‌های عمده داشته باشد. این درست است که خیزش دی ماه هنوز بسیار جوان است و داده‌های آماری و میدانی و تحلیل‌های بسیط و حجیم اندکی درباره آن وجود دارد و در چنین اوضاعی، منطق قیاسی مفید فایده است؛ اما شاید نمونه‌های دیگری هم برای قیاس وجود داشته باشد. این نوشته پیشنهاد می‌کند به جای تمرکز بر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به مثابه یکی از گزینه‌های قابل پیش‌بینی برای ایران، روی انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان بحث شود.
نارضایتی و مخالفت با قدرت مستقر فراگیر است. سمت و سوی جنبش اعتراضی کدام است؟ (عکس: صحنه‌ای از تظاهرات اعتراضی در دی‌ماه ۱۳۹۶)
نارضایتی و مخالفت با رژیم فراگیر است. سمت و سوی جنبش اعتراضی کدام است؟ (عکس: صحنه‌ای از تظاهرات اعتراضی در دی‌ماه ۱۳۹۶)

ما و روسیه

هدف این نوشته این نیست که از عقل، ابزاری برای پیش‌گویی آینده بسازد. طرح بعضی شباهت‌ها در وضعیت‌ها و واقعیت‌های تاریخی خیزش دی‌ماه و آن‌چه در مجارستان سال ۱۹۵۶ اتفاق افتاد، می‌تواند برای آینده جامعه مفید باشد. هدف نگارنده طرح گزینه‌ای ممکن است نه پیش‌بینی آن.
اما پیش از آن‌که به سراغ مجارستان برویم، بد نیست اندکی به فروپاشی شوروی بپردازیم. دلایل آشکاری چون فشار غرب بر شوروی و باتلاق افغانستان بعضی را بر آن می‌دارد که فشارهای دونالد ترامپ و حضور ایران در سوریه را به آن رویدادها تشبیه کنند. البته بحران اقتصادی هم مزید بر علت است. اما تغییر در روسیه شوروی از بالا اعمال شد و سپس با ناآرامی‌های توده‌ای شدت و سرعت گرفت. این در حالی‌ست که در ایران شاهد خیزش خودانگیخته توده‌ای بودیم و تا به حال هم نه تنها عقب‌نشینی طبقه حاکم را شاهد نبوده‌ایم که  رژیم پلیسی شدت و حدت گرفته. گورباچف، مطبوعات و هنرها را آزاد کرد، انتقاد از مسئولان را رواج داد، به قصد جذب سرمایه‌گذار خارجی اصلاحات اقتصادی اعمال کرد، وعده کالاهای مصرفی بیشتر داد، نیروهای شوروی را از افغانستان بیرون کشید و در نهایت با پیشنهاد خلع سلاح هسته‌ای، به جنگ سرد پایان داد. جامعه توده‌ای روسیه که ۳۰ سال تحت حکومت ارعاب و ۴۰ سال زیر یوغ توتالیتاریسم نفس کشیده بود، همه فعالیت در عرصه عمومی را از یاد برده بود و رمقی نداشت. روسیه با بحران نیروی کار مواجه بود و کارگرانی که ۷۰ سال پیش یکی از نیروهای اصلی انقلاب ‌بودند، رغبتی به حضور در خیابان و فعالیت مدنی-سیاسی از خود نشان نمی‌دادند.
در ایران شاهد پویایی خودجوش جمعیت‌ها در اقشار مختلفیم. کشاورزی که از تریبون خودِ نظام به هوشمندانه‌ترین وجهی برای اعلام اعتراضش استفاده می‌کند، آن دهقان صد سال پیش جامعه ایران نیست. نه تنها از تغییر مایوس نیست که با تمام نیرو خواستش به تغییر را ابراز می‌کند. کارگران به همین منوال و در نهایت هر گروهی که به معترضان عینی می‌پیوندد، با تکیه بر ابتکار میدانی و در لحظه، توجه همگان را به سوی خود جلب می‌کند. جامعه کنونی ایران آماده تحرک است و نه الزاما تحرک انقلابی. هر زمان که بتواند از عرصه عمومی برای بیان اعتراض و مخالفت خود استفاده کند، فرصت را از دست نمی‌دهد؛ می‌خواهد یک اعتصاب سرریز کرده به خیابان باشد یا مراسم تشییع جنازه فلان چهره. جامعه روسیه چنین تحرکی از خود نشان نمی‌داد و تظاهرات‌های توده‌ای تنها در سال آخر چشمگیر بود. در واقع اجازه بالا برای دموکراتیزاسیون بود که توده‌ها را برای قیام شیر کرد. در ایران خواست تغییر از پایین است و از بالا با شدیدترین مقاومت‌ها مواجه می‌شود. مردمانی که تحت شرایط استبدادی به توده‌ها تنزل کرده‌اند، امروز برای اعاده حیثیت از نام «مردم» می کوشند. گروه‌ها و اصناف مختلف در عرصه عمومی حضور یافته‌اند و مواردی چون پیوستن مردم رهگذر به اعتراضات، نظیر آن چه در پی اعتصاب در بازار تهران رخ داد، نشانه‌هایی از همبستگی میدانی بروز می‌دهد که زنگ خطری‌ست برای حاکمیت.
مسائل سیاسی روسیه در کنار معضلات جمهوری‌هایی که به آن ضمیمه شده بودند و اقمار، سیاسون را به جایی کشاند که ناچار شدند به سوی اقتصاد سرمایه‌داری میل کنند و به بازار جهانی بپیوندند. دین ارتودوکس مسیحی و تمایلات ملی‌گرایانه که از جانب روشنفکران آن زمان به شدت تبلیغ می‌شد، بازگشت و به عبارتی روسیه تزاری احیا شد. اقمار و جمهوری‌ها دلایل کافی برای رها کردن روسیه داشتند و بحران در سطح نخبگان سیاسی، زمینه را فراهم کرده بود.
اگر چه ایران با شرکت در جنگ ننگین سوریه و یمن و حضور در عراق و لبنان مشخصه‌های امپریالیسم توتالیتر را از خود نشان داده اما در نهایت ضعیف‌تر از آنی‌ست که با روسیه قیاس شود. روسیه شوروی نه یک رژیم کمونیستی که یک امپریالیست توتالیتر بود.

انقلاب برق‌آسا

مرگ استالین و قرائت «گزاره محرمانه» توسط خروشچف در کنگره بیستم (۱۴ تا ۲۵ فوریه ۱۹۵۶) که متنش طی چند مرحله و با تاخیر به اقمار شوروی رسید، ناآرامی‌هایی ایجاد کرد. انتقاد صریح خروشچف از استالین در اقمار طور دیگری فهمیده شد. در روسیه جامعه می‌دانست که استالین‌زدایی ممکن است آغاز شده باشد اما استالینیسم‌زدایی، نه. در اقمار پایان هر دو را استنباط کردند و توده‌ها سر به طغیان برداشتند. ابتدا لهستان شلوغ شد و بعد مجارستان. ماه اکتبر دوباره آبستن حوادث شد و مردم مجسمه استالین را در یکی از میادین اصلی بوداپست پایین کشیدند. سپس دانشجویان که یک بیانیه ۱۶ ماده‌ای آماده کرده بودند، برای تسخیر رادیو هجوم می‌برند و در درگیری با نیروهای امنیتی رادیو، اولین سلاح‌ها به دست مردم می‌افتد. ارتش برای سرکوب شورشیان فرستاده می‌شود اما ظرف ۲۴ ساعت با مردم اعلام همبستگی می‌کند. دولت ظرف چند روز سرنگون می‌شود و شوراهای مردمی از هر گوشه و کنار سربرمی‌اورند و تا عالی‌ترین سطوح یعنی دولت را از میان خود انتخاب می‌کنند. آرنت می‌گوید هیچ انقلابی به این سرعت به اهدافش نرسیده بود.
کمونیست‌های واقعی که میانه خوبی با مسکو نداشتند، انقلاب را تهییج کردند و پیش بردند اما پس از آن، با اقبال عمومی مواجه نشدند. مردم اقتصاد سوسیالیستی را رد نکردند بلکه شق تمامیت‌خواه و مطلق‌گرای سیاسی را پس زدند. آن ها یک سوسیال دموکراسی می‌خواستند و کمونیسم بازنده بازی بود. اما حذف آن‌ها سبب ترور و سهم‌خواهی پساانقلابی نشد. خطای لنین تکرار نشد. لنین چون دید بلشویک‌ها در نزد شوراهای تشکیل شده پس از اکتبر ۱۹۱۷ محبوبیت چندانی ندارد، از ۱۹۲۱ روبسپیروار دست به سرکوب و تثبیت قدرت زد.
انقلاب مجارستان ۱۲ روز فرصت حیات داشت. مسکو که وضعیت را قرمز می‌دید، ارتش سرخ را برای سرکوب انقلاب فرستاد. اگر دیر می‌جنبیدند بقیه اقمار و ای بسا خود روسیه هم درگیر آشوب می‌شد. نمایش قدرت عینی مردم از پایین‌ترین سطوح تا عالی‌ترین مراتب عمر کوتاهی داشت اما برای سرکوب این قدرت زمان بیشتری لازم بود. ارتش سرخ با تمام قوا در ۳ هفته توانست انقلاب را شکست دهد و حکومت پلیسی دیگری بر راس بنشاند. اما راهپیمایی عظیم زنان سیاه‌پوش در سالگرد انقلاب، ثابت کرد آتش زیرخاکستر به این راحتی خاموش نمی‌شود. زنان به کودکانشان شمع‌هایی دادند که در مدرسه به یاد کشتگان انقلاب روشن کنند و رژیم نتوانست جلوی این مراسم آیینی را بگیرد.
اقمار از سال ۴۹ توتالیتر شدند. روسیه روندهای تاریخی خود را به شکلی مصنوعی به اقمار تحمیل می‌کرد تا همان نتایج را بگیرد اما از نیروی تاریخ غافل بود. ابتدا نیروی پلیس را راه‌اندازی می‌کردند تا دیگر نهادهای سیاسی از زهدانش زاده شوند. احزاب را برقرار می‌گذاشتند تا از درونش یک حزب قوی سربرآورد و دیکتاتوری حزبی راه بیندازند. مرحله بعدی استحاله دیکتاتوری حزبی به دیکتاتوری توتالیتر بود.  پس مجارستان در آستانه انقلاب نه هیچ حزبی داشت و نه هیچ نهاد مدنی. آن‌چه بود دولت بود و پلیس.
جامعه کنونی ایران در چنین وضعی به سر می‌برد. عرصه عمومی از سال ۱۳۸۸ به این سو تنگ‌تر و تنگ‌تر شده و ساده‌ترین نهادهای حافظ آزادی‌های مدنی یا تعطیل شده‌اند یا مثل مطبوعات و اتاق اصناف، از درون پاک‌سازی و متلاشی شده‌اند. بدیهی‌ست که نیرو و رهبر سیاسی در چنین جامعه‌ای وجود ندارد چون به انحای مختلف تطمیع، سرکوب یا معدوم شده.
قیام مجارستان را دانشجویان، روشن‌فکران و اصناف پیش‌رو رهبری کردند و این رهبری بدون هیچ برنامه‌ریزی قبلی بود. هیچ ایدئولوژی بدیلی وجود نداشت و همه غافلگیر شده بودند. اما گفته یک دانشجو که «نان نداشتیم بخوریم اما آن‌چه می‌خواستیم آزادی بود» همه چیز را روشن می‌کند. آرنت می‌گوید خواست آزادی برای مردم مجارستان آن‌چنان محرز بود که لازم نبود بر زبانش بیاورند. هیچ حزب انقلابی رادیکالی وجود نداشت و هیچ محافظه‌کاری نبود که با انقلاب مخالف باشد. فقط پلیس مخفی بود که از رژیم دفاع می‌کرد. لازم به ذکر است که روس‌های شوروی به هر کجا پا می‌گذاشتند، ارتش را تضعیف می‌کردند و به جایش نیروی پلیس را هر روز تقویت می‌کردند. از همین روی پیوستن ارتش به مردم تقریبا بلافاصله بود.

توده یا مزدور؟

همین‌جا می‌توانیم نقبی به ایران بزنیم. قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی سپاه پاسداران در ایران، یادآور تاکتیک‌های روس‌هاست. جنگ ایران و عراق نطفه تشکیل سپاه را بست و دیدیم که در دوران پس از جنگ، نهادهای سیاسی و اقتصادی چگونه از درون سپاه بیرون آمدند. پس می‌توانیم بگوییم در روز حادثه، تنها نیروی پشتیبان حکومت، سپاه خواهد بود. همین حالا هم آن‌ها برای قبضه کردن حوزه سیاست، دندان تیز کرده‌اند. اما در این صورت این سوال پیش روی ما قرار می‌گیرد که آیا مخالفان تغییر رژیم جزو توده‌ها نیستند وصرفا از سپاهیانند؟ آیا در این وضعیت محتمل است که مردم ایران هم همان یک‌رنگی و همبستگی و وحدت کلمه مردم مجارستان را در نشان دهند؟
آن طور که اعتصاب در بازار نشان داد، دهک‌های متوسط جامعه به دهک‌های پایین‌تری پیوستند که در دی ماه اعتراض را آغاز کرده بودند. در یک جامعه طبقاتی به احتمال فراوان نمی‌توانستیم شاهد هم‌گرایی طبقه متوسط و تهی‌دستان ظرف تنها چند ماه باشیم. جنگ برای تغییر رژیم در یک جامعه طبقاتی مبتنی بر منافع و کشمکش طبقاتی‌ست. در یک جامعه توده‌ای، صحبت از منافع نیست که از منابع است و آن منابع را هم یک مرجع تقسیم می‌کند: طبقه حاکم. پس سرعت ریزش حامیان وضع کنونی به سوی مخالفان نظام، به سرعت کاهش منابع و رانت بستگی دارد. اعتصاب در بازار دقیقا نشانه همین موضوع است و خواست توزیع مجدد منابع که پیش‌تر توسط دهک‌های پایینی جامعه طرح شده بود. بازاریان درواقع باید از سیاست‌های دولت روحانی منتفع می‌شدند و می‌توان گفت تا اندازه‌ای شده‌اند. امروز کمبود منابع و ارز مورد نیاز برای تجارت، یکی از واقعیت‌های اقتصادی ایران است و بدیهی‌ست که دهک‌های میانی را به هول و ولا انداخته باشد. علاوه بر این‌ها مخالفان تغییر رژیم را نباید به عنوان حامیان رژیم در نظر آورد. دغدغه‌های متفاوتی از جمله نوعی محافظه‌کاری صدانقلابی غیر ابدئولوژیک می‌تواند در این موضوع دخیل باشد. به محض این‌که منابع به گروه‌ها نرسد، ریزش خواهند کرد و در نهایت همگی رو در روی طبقه جاکم و پلسش قرار خواهند گرفت.
می‌توان انتظار داشت که  مرفهان در خانه بنشینند تا رژیم تغییر کند و ببینند چه پیش می‌آید.  با وجود اینکه گرانی و معضلات اقتصادی در فهرست مطالبات جدی مردم قرار گرفته، به نظر نمی‌رسد تمایلی برای انتقام‌کشی از مرفهان وجود داشته باشد. همه تقصیرها به گردن حکومت انداخته می‌شود.  به خصوص که اکنون آشکار شدن فسادهای گسترده و انباشت ثروت توسط مسولان حکومتی مورد توجه افکار عمومی‌ست. درواقع باید گفت چیزی موسوم به «طبقه سرمایه‌دار» مورد هجوم نیست بلکه طبقه‌ حاکم که گویی به تبعیت از روسیه کنونی یک سرمایه‌داری اولیگارشی نصفه و نیمه برای خودش ترتیب داده، هدف حملات اعتراضی‌ست.
انقلاب مجارستان نمونه عینی ابطال نظریه‌های انقلابی کلاسیک است. گر چه لوکزامبورگ بسیار پیش‌تر، از انقلاب خودانگیخته سخن به میان آورده بود اما هیچ جامعه‌ای نتوانسته بود این نظریه را به عمل تبدیل کند. گذشته از این مورد، انقلاب‌های کلاسیک یا با راهبری نخبگان به مردمان و توده‌ها سرایت کردند یا «انقلاب از بالا» بودند. مانند آن‌چه پهلوی دوم زیر عنوان «انقلاب سفید» در ایران عملی کرد. انقلاب در مجارستان دیدگاه گذشته‌محور را با چالش مواجه کرد و به آینده نگریست. به این معنا که  سال‌ها کار تشکیلاتی و تئوری‌بافی و فشار بر حاکمیت که به یک قیام سراسری و سقوط رژیم ختم می‌شود، جایش را به قیام در ابتدا و سپس کنش انقلابی برای تأسیس آزادی داد. هانا آرنت هم نظریه انقلابی‌اش را همین طور تدوین کرده. انقلاب برای او لحظه سقوط یک رژیم نیست بلکه آن لحظه‌ای‌ست که ساختار جدید اجتماعی و سیاسی، آزادی را بنیان می‌گذارد و نهادهای قدرتمند قانونی برای حفظ آن تاسیس می‌کند. در انقلاب مجارستان هیچ حرفی از ماتریالیسم تاریخی مارکس و «قرارداد اجتماعی» روسو در میان نبود. می‌توان ادعا کرد عوامل آشکار و ذهنی سیاسی- اجتماعی نبود که انقلاب را رقم زد بلکه عوامل نهان و عینی اقتصادی-اجتماعی آن را باعث شد این مؤلفه‌های عینی عبارت بودند بحران اقتصادی و فقدان هر گونه آزادی اجتماعی. این دو مؤلفه در ایران امروز هم قابل لمس است. در حالی که معترضان بر روی این عوامل عینی تکیه دارند، مخالفان تغییر رژیم نگرانی‌های ایدئولوژیک دارند و دلواپس اضمحلال نهاد دین در جامعه‌اند. البته اعضای ارشد سپاه پاسداران و قوه قضاییه به عنوان دو نهاد ارعاب و سرکوب، جزئی از طبقه حاکمند و نباید آن‌ها را با مخالف تغییر رژیم یکی دانست.

از پس‌روی تا پیش‌روی

آبراهامیان در بررسی جامعه ایران در قرن ۱۸، به این نتیجه می‌رسد که طبقه احتماعی آشکار-ذهنی سیاسی و اجتماعی در ایران وجود نداشت و سبب اصلی هم فقدان نهادهای سیاسی و اجتماعی لازم برای شکل‌گیری این نوع از طبقه است. اما می‌گوید که طبقه نهان-عینی اقتصادی و اجتماعی  مثل هر جامعه دیگری ناگزیر وجود داشت. اگر چه جامعه ایران در قرن ۲۰ توانست به سوی طبقه نوع اول میل کند، اما می‌توان ادعا کرد که جامعه امروز که ۴۰ سال زیر سلطه استبداد دینی نفس کشیده، ناگزیر بعضی مشخصه‌های گذشته دور خود را بازآفرینی کرده و دوباره به سمت یک جامعه توده‌ای گراییده. با این اوصاف می‌توان نتیجه گرفت که  گروه‌های اجتماعی با مطالبات عینی و اقتصادی خود، با یک تفکر ایدئولوژیک درگیر شده اند و هر لحظه آن را به عقب می‌رانند. ایران در آستانه یک انقلاب اجتماعی قرار دارد و بحث به حوزه  سیاست محدود نمی‌شود. خواست بازتوزیع منابع امروز خواسته‌ای آشکار است. اگر حاکمیت مطلق‌گرا در توزیع منابع موفق باشد، می‌تواند ایدئولوژی‌های رقیب و مخالف را ساکت کند. رژیم جمهوری اسلامی امروز چنین توانی ندارد و از همین روست که جامعه به تحرک افتاده. به گفته آرنت نظام‌های توتالیتر از درک واقعیت عاجرند و تنها بر ایدئولوژی اصرار می‌ورزند. مثلا  یک نماینده مجلس  برحسب کارآیی و برش سیاسی‌اش مقبول یا مطرود نیست بلکه پایبندی او به ایدئولوژی حاکم تکلیف را معین می‌کند. اصلاح‌ناپذیری این دسته از نظام‌های سیاسی هم به این مربوط است که مشکل، رسیدن به تفاهم نیست بلکه توافق بر سر واقعیت است. ناتوانی رژیم جمهوری اسلامی در درک واقعیت، امروز موضوعی عیان است. از طرف دیگر ایدئولوژی حاکم، مشروعیت خود را نزد اکثریت از دست داده. بسیاری از مخالفان تغییر رژیم نه به آن سفت و سختی که رژیم می‌خواهد به مذهب پایبندند و نه با جایگزینی مدنیت با شریعت مخالفتی دارند. اگر پای این مخالف به محکمه‌های فاسد رژیم باز شود، آیا همچنان بر موضع خود پافشاری خواهد کرد؟ گمان نگارنده این است که خیر. او همین امروز، الکل مصرف می‌کنند، به میهمانی‌های مختلط دعوت می‌شوند و با خروج از ایران، حجاب از سر می‌گیرند. به مجرد این‌که رسیدن منابع به او متوقف شوند، همین نیازهای عینی روزمره را به پایبندی به یک ایدئولوژی ترجیح خواهند داد.
بحران اقتصادی و کمبود منابع مسایل را عینی می‌کند. به گونه‌ای که دیگر تظاهر به شریعت امتیاز اجتماعی نخواهد بود و عوایدی برای فرد متظاهر دربرنخواهد داشت. جریان برق که هر روز در ایران قطع می‌شود، با آیه‌الکرسی و دعای ندبه بازنمی‌گردد. پس در یک کلام می‌توان ادعا کرد که مخالفت مخالفان عینی نیست. تصور آن‌ها از انقلاب بروز یک هرج و مرج غیرقابل کنترل است و کشتار و ترور. اما این در حالی‌ست که انقلاب‌های قرن ۲۱، انقلاب‌های رنگی و نرم بوده‌اند و نمونه بهار عربی را جز در مورد نادری مثل تونس، به سختی می‌توان با تئوری‌های انقلابی تطبیق داد. ما بیشتر شاهد جنگ‌های داخلی و قومی قبیله‌ای در نتیجه تضعیف حاکمیت مرکزی بوده‌ایم. مخالفان هم جزوی از همین توده‌ها هستند که عاقبت رو در روی طبقه حاکم قرار خواهند گرفت.
انقلاب در مجارستان با حداقل تلفات همراه بود. تنها افسران بلندپایه و مقصر در کشتارها و تصفیه‌ها به دست رژیم انقلابی اعدام شدند نه هر افسری که به چنگشان می‌افتاد. این در حالی‌ست که ارتش سرخ بیش از ۲هزار نفر را اعدام و ۵۰ هزار نفر را زندان و ۴۰ هزار نفر را تبعید کرد. خشونت همواره از جانب حاکمیت‌ها اعمال می‌شود و این مخالف‌خوانی‌ها با انقلاب در مفهوم اعم خودش، نعل واوونه زدن و ژست صلح‌طلبی‌ست.

درس‌های مجارستان

خواست مردم مجارستان معلوم و مشخص بود: نیروی روس باید خارج و انتخابات آزاد برگزار شود. اما عوامل سیاسی و اقتصادی که مردم را به این دو خواست مشخص رسانده بود: شباهت‌هایی با وضعیت کنونی ایران دارد.
روس‌ها برای این‌که سلطه خود را بر اقمار مسلط کنند، اقتصاد کشور را فلج می‌کردند و بعد با داعیه‌های حمایتی، ایدئولوژی مقبولشان را به جامعه تحمیل می‌کردند. مجارستان هم با کمبود کالاهای مصرفی مواجه بود و هم بی‌کاری و تورم. دیکتاتور مجارستان، راگوشی، نه تنها از عهده بحران اقتصادی برنمی‌آمد و توان عقلانی کردن اقتصاد را نداشت، بلکه هر چه بیشتر بر نظارت دولتی می‌افزود. در ایران هم به عینه چنین است و تصمیمات اقتصادی بعد از بحران ارزی اخیر، شاهدی بر این مدعاست. راگوشی آن‌قدر دیر عقب‌نشینی کرد که سقوطش مسجل شد و حتی نفر بعدی یعنی ناگی هم نتوانست اوضاع را کنترل کند و انقلاب وقوع یافت. در یک نظام توتالیتر، هر چقدر هم که دادن امتیاز عقلانی باشد، رژیم از آن اجتناب می‌کند. تصور کنید اگر پس از وقوع خیزش دی ماه، رئیس قوه قضاییه عزل می‌شد، امروز در کدام موضع ایستاده بودیم؟ در موضعی به مراتب کمتر تهاجمی نسبت به امروز.
سیاست فشار در داخل و مصالحه‌جویی در خارج که با کمک جواد ظریف در ایران پیاده شد، تجربه سیاسی مجارستان و کل جماهیر شوروی هم بود. هیچ امکان قانونی منع قدرت در این کشورها وجود نداشت. فساد، سیستماتیک بود. ماموران امنیتی و پلس مخفی از بین جانیان و غیراجتماعی‌ها انتخاب می‌شدند. به طوری که پلیس مخفی مجارستان متشکل از فاشیست‌های مجار بود. دوگانه و چندگانه کردن مقامات هم از تکنیک‌ها روس‌ها بود که در مجارستان پیاده‌سازی شد. در ایران هم چنین است؛ به خصوص در پست‌های امنیتی شاهد نهادهای موازی هستیم.
دیکتاتورها می‌کوشیدند همه ارتباطات خصوصی و عمومی مردم را مسدود کنند تا جامعه اتمیزه شود و هم‌بستگی طبقاتی به وجود نیاید. توتالیتاریسم حساب ویژه‌ای روی تربیت ایدئولوژیک نسل جوان باز می‌کرد و دانشجویان را به شدت تحت مراقبت داشت ولی درست همین دانشجویان بودند که سردم‌داران انقلاب شدند. حتی فرزندان مسولین بین این انقلابیون بودند. روشن‌فکرانی که از تصفیه‌ها جان سالم به در برده بودند، در کنار دانشجویان جامعه را هدایت کردند و اصناف‌ در عمل امور را به پیش بردند. شوراهای کارگری امور اقتصادی را می‌گرداندند. پس از سرکوب انقلاب هم با این شوراها مماشات شد تا ثابت شود توتالیتاریسم تنها در یک حوزه حاضر است کوتاه بیاید و آن افتصاد است. در عوض روشن‌فکران به شدیدترین وجهی سرکوب و اعدام شدند. مردم مجارستان ظرف کمتر از دو هفته نشان دادند هیچ ایدئولوژی‌ای جای تجربه سیاسی را نمی‌گیرد. تشکیل شوراها که اولین کارکردشان کنترل هرج‌ومرج و سپس سامان‌دهی دیگر امور کشور بود، نمایان‌گر قدرت اولیه مردم بودند. قیام ملی در مجارستان منجر به جنگ داخلی نشد. تلفات در حداقل بود و تخریب اموال عمومی و خصوصی و غارت اتفاق نیافتاد. این تجسد خودانگیختگی برآمده از عمل و نه منافع ایدئولوژیک بود که جایگاه ویژه‌ای به انقلاب مجارستان می‌بخشد. هیجانات پیش آمده، حوزه عمل را تقویت کرد و مردم مجارستان از این آزمون سربلند بیرون آمدند.
گفت‌و‌گو در معابر عمومی ایران آغاز شده. میتینگی برگزار نمی‌شود اما هر کجا که جمعیتی حضور داشته باشد، حرف از آخر و عاقبت این رژیم و کشور است. آرنت می‌نویسد حرف زدن خشک و خالی طلسم دیکتاتوری را شکست. او معتقد است اشتبداد بیش از آن‌که حوزه عمل را تنگ کند، اندیشه را جامد می‌کند و اگر بخواهیم واقعیتی را که تجربه می‌کنیم، به تاریخ تبدیل کنیم، باید گفت‌و‌گو کنیم. جامعه ایران پس از سکونی طولانی به جنبش درآمده و حالا بیش از آ‌ن‌که انتقاد از رژیم کارساز باشد، نگاه به آینده و پاسخ دادن به این پرسش که «چه باید کرد؟» در اولویت است. تجربه مجارستان در روز عمل می‌تواند بسیار الهام‌بخش باشد.
منابع:
  • هانا آرنت، انقلاب مجارستان، مقاومت مردمی علیه توتالیتاریسم، ترجمه کیومرث خاجوی‌ها، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
  • هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی.
  • هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، نشر ثالث.
  • بوریس کاگارلیتسکی، میراث‌خواران شوروی، ترجمه شهریار خواجیان، نشر کتاب آمه.
  • یرواند آبراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی.

آنارشیسم و بوم‌شناسی / موری بوکچین

ترجمه: مرتضی حیدری
pdf دریافت نسخه آکروبات
یک جامعه‌ی آنارشیست، اکنون نه تنها به یک آرمانِ دور، بلکه به یک پیش‌شرط برای تمرینِ اصولِ زیست­بومی تبدیل شده است. پیامِ کلیدی زیست­بوم را اینچنین می‌توان صورت‌بندی کرد: اگر از تنوع عالمِ طبیعت بکاهیم، وحدت و کلیت آن را فرو کاهیده‌ایم؛ نیروهای پایدارساز و هماهنگ‌ساز را نابود کرده‌ایم؛ و بسیار مهم‌تر، در مسیر ِپیش‌رفتِ عالمِ طبیعت، یک پس‌رویِ مطلق باب کرده‌ایم که در نهایت ممکن است محیط زیست را به مکانی نامناسب برای شکل‌های پیشرفته‌ی حیات درآورد. پیام احیاگرِ زیستبوم را نیز اینچنین می‌توان صورت‌بندی کرد: اگر می‌خواهیم وحدت و پایایی ِعالم طبیعت به‌پیش رود، اگر می‌خواهیم هم‌آهنگش کنیم، باید تنوع را حفظ کنیم و آن را بالا ببریم. یقیناً تنوعِ صرف در خودش یک هدفِ تهی است. تنوع در طبیعت به‌شکلی خودجوش پدید می‌آید. ظرفیت‌های ظهور یک گونه‌ی جدید با جدیتِ اقلیمی‌اش آزموده می‌شود، با توانایی‌اش در کنترل شکارچی، و با ظرفیت برقراری و توسیع جایگاهش. با اینحال گونه‌ای که در گسترشِ جایگاهش در محیط زیست موفق می‌شود، موقعیت زیستبومی را به مثابه‌ی یک کل توسعه می‌دهد. به قول اریک گوتکیند[۱]، «محیط زیست را می‌گستراند»، هم برای خودش و هم برای گونه‌هایی که با آنها وارد رابطه‌ای متعادل می‌شود.
چگونه این مفاهیم در نظریه‌ی اجتماعی به‌کار گرفته می‌شوند؟ برای خواننده‌های بسیاری همین بس که از آنجا که انسان بخشی از طبیعت است، یک محیطِ طبیعیِ در-حال-گسترش اساسِ پیشرفت اجتماعی را انعطاف‌پذیر و میسر می‌سازد. اما پاسخ به این سوال بسیار ژرف‌تر از گمانِ بسیاری از بوم‌شناس‌ها و آزادیخواه‌ها است. دوباره باز می‌گردم به اصلِ زیستبومیِ تمامیت و تعادل به مثابه‌ی فراوردی از تنوع. نظر به این اصل، نخستین گام جهتِ یافتن پاسخ در پاراگرافی است از «فلسفه‌ی آنارشیسم» به قلمِ هربرت رید. در ارائه‌ی «میزانِ پیشرفت»، رید مشاهده می‌کند: «پیشرفت را درجه‌ی گوناگونی در یک جامعه تعیین می‌کند. اگر فرد یک واحد[۲] باشد در یک جمعِ همباز، زندگی‌اش محدود و یک‌نواخت و مکانیکی خواهد بود. اگر فرد یک واحد باشد در تنهایی، در صورتِ وجودِ فضا و بالقوه‌گی برای کنشِ مستقل، آنگاه ممکن است بیشتر در معرض حادثه یا شانس قرار بگیرد، اما دست کم می‌تواند ببالد و خودش را بیان کند. او می‌تواند پرورده[۳] شود—پرورده در تنها معنای واقعی کلمه—می‌تواند در آگاهیِ به سرزندگی و توان و شادی پرورده ‌شود.»
اندیشه‌ی رید، متاسفانه، به تمامی پرورده نشد، اما نقطه عظیمتِ جذابی را به ما نشان می‌دهد. آنچه نخست در ما حادث می‌شود این است که هم بوم‌شناس و هم آنارشیست اهمیتی سخت برای خودجوشی قائل‌اند. بوم‌شناس، آنجا که بیش از یک کاردان است، ایده‌ی «قدرت بر طبیعت» را رد می‌کند. در عوض، از جهت‌یابیِ مسیرش در یک موقعیت زیستبومی می‌گوید، از مدیریت یک اکوسیستم می‌گوید تا از بازسازی آن. آنارشیست، به‌نوبه‌ی خود، در قالبِ خودجوشیِ اجتماعی، در قالبِ بالقوه‌گی‌های جامعه و بشریت، در قالبِ آزادسازی از بند محدودیت به سودِ خلاقیت مردم سخن می‌گوید. هر یک به نوبه‌ی خود، به قدرت به مثابه‌ی بازدارنده، به مثابه‌ی نیرویی می‎نگرد که بالقوه‌گیِ خلاقِ وضعِ طبیعی و اجتماعی را محدود می‌سازد. هدف آنها حکمروایی بر یک قلمرو نیست، بلکه آزادسازیِ آن است. آنها بینش و خرد و دانش را وسیله‌ای برای تحققِ بالقوه‌گی‌های یک وضعیت، به‌مثابه‌ی آسان‌سازیِ تدبیرِ منطقِ یک وضعیت می‌دانند، نه به‌مثابه‌ی جایگزین‌سازیِ بالقوه‌گی‌هایش با ایده‌های متصور یا تحریفِ ترقی با اصول جزمی.
برگردیم به هربرت رید آنجا که پیشرفت را درجه‌ی گوناگونی در یک جامعه تعیین می‌کند. بوم‌شناس در سخن رانی از پیشرفت‌های زیست‌شناسی از ترم ِهرم ِزیستمانی[۴] بهره می‌گیرد؛ آنارشیست، از کلمه‌ی فردیت[۵]برای دلالت بر پیشرفت‌های اجتماعی. فراسوی رید، خواهیم دید که هم برای بوم‌شناس و هم برای آنارشیست یک وحدت همیشه-فزاینده بواسطه‌ی رشدِ گوناگونی حاصل می‌شود. یک تمامیتِ در-حال-گسترش بواسطه‌ی گوناگون‌سازی[۶] و غنی‌سازی ِاجزایش خلق می‌شود.
همانطور که بوم‌شناس به دنبالِ گسترشِ دامنه‌ی یک اکوسیستم و ترویجِ یک کنش-و-واکنشِ آزاد میان گونه‌ها است، آنارشیست هم به‌دنبال گستردگی دامنه‌ی تجربه‌ی اجتماعی است و شکوفایی را از تمامیِ قید و بندها آزاد می‌سازد. آنارشیسم تنها یک جامعه‌ی بی‌دولت نیست، بلکه یک جامعه‌ی هماهنگ است که انسان را در معرضِ محرک‌هایی قرار می‌دهد که هم زندگی شهری و هم زندگی زراعتی برایش به ارمغان می‌آورند؛ در معرضِ فعالیت فیزیکی و فعالیت ذهنی، در معرضِ حِسّانیتِ سرکوب‌نشده و معنویتِ خودگردان، در معرضِ همبستگی جمعی (کُمونی) و بالندگیِ فردی، در معرضِ منحصر-به-فردی منطقه‌ای و برادریِ جهانی، در معرض خودجوشی و خود-چیرگی، در معرضِ پاکسازی و حذفِ مشقت و ترفیعِ پیشه‌وری و صنعتگری. در جامعه‌ی روان‌پاره‌ی ما، این اهداف گردنیامدنی هستند، در واقع آنها را به شدت متضاد می‌دانیم. اینها به‌خاطرِ لجستیکِ جامعه‌ی امروز است که همچون دوگانه‌‌هایی به‌نظر می‌رسند—به‌خاطرِ جدایی شهر از روستا و تخصصی کردنِ کار و اتمیزه‌کردنِ بشر—و این باور که این دوگانه‌ها می‌توانند بی هیچ ایده‌ی همه‌گیر از ساختار فیزیکی  از یک جامعه‌ی آنارشیست منحل شوند، پوچ و بی‌اساس است. با خواندن نوشتارهای پتر کروپوتکین[۷] و اخبار ناکجاآبادِ ویلیام موریس[۸] ایده‌هایی چند خواهیم داشت از اینکه چنین جامعه‌ای چگونه خواهد بود. اما این آثار جز چشم‌اندازی آنی برای ما فراهم نمی‌کنند. آنها پیشرفت‌های تکنولوژی و یاریگری‌های ناشی از پیشرفت زیستبومی را به حساب نمی‌آورند. اینجا نقطه‌ی شروع بحث درباره‌ی «نوشتار آرمانشهری» نیست، اما راهنمایی‌های مشخصی ارائه می‌شود، و در ارائه‌ی این راهنمایی‌ها، نه تنها اصرار دارم که بر فرضیه‌های روشن زیستبومی تاکید کنم که از آنها پشتیبانی می‌کنند، بلکه بر فرضیه‌های انسان‌باورانه هم تاکید خواهد شد.
یک جامعه‌ی آنارشیستی نه تنها باید در برقراری یک اساسِ پایا برای هماهنگ سازی بشر و طبیعت جامعه‌ای پراکنده‌مرکز[۹] باشد، بلکه باید ابعاد جدیدی به هماهنگ‌سازی انسان‌ها باهمدیگر اضافه کند. یونانی‌ها، که اغلب یادآورشان می‌شود، وحشت‌ می‌کردند از شهری که اندازه و جمعیت‌اش روابط رو-در-رو و خودمانیِ شهروندانش را غیرممکن می‌ساخت. امروزه اما واضح است که کاهش ابعادِ کمونته[۱۰] ضروری است—تا حدودی برای حل مسائل آلودگی و حمل و نقل، و تا حدودی جهت خلق کمونته‌های واقعی. از یک نظر، ما بایستی بشریت را انسانی کنیم. نقش ابزارهای الکترونیکی از قبیل تلفن و تلگراف و رادیو و گیرنده‌های تلویزیون در میانجی‌گری‌شان میان مردم بایستی تا جایی که امکان دارد کاهش یابد. در اتخاذ تصمیم‌های جمعی—مجلسِ شهروندان آتنی‌ها مدلی برای اتخاذ تصمیم‌های اجتماعی بود—اینکه تمامی اعضای کمونته باید فرصت آموختن کامل این مهم را داشته باشند که مجلس قانونگذاری را هر کس مورد خطاب قرار دهد. آنها باید در موقعیتی قرار گیرند که همه‌ی دیدگاه‌های او را جذب کنند و بیان‌اش را بررسی کنند و انگیزه‌ها و ایده‌هایش را در یک مواجهه‌ی مستقیم شخصی و بواسطه‌ی بحث رو-در-رو سبک سنگین کنند.
کمونته‌های کوچکِ ما باید از نظر اقتصادی متعادل گردند، تا حدودی به این خاطر که بتوانند از مواد خامِ محلی و منابع انرژی بیشترین استفاده را ببرند و تا حدودی به این خاطر که محرک‌های اقتصادی و کشاورزی را افزایش دهند، محرک‌‎هایی که افراد در معرض‌شان قرار خواهند گرفت. عضوی از یک کمونته که مثلاً گرایشی به مهندسی دارد باید تشویق شود دستانش را گِلی کند؛ اندیشمند باید ترغیب شود توان بدنی‌اش را به‌کار گیرد؛ یک کشاورزِ «مادرزاد» باید با طرزِ کارِ، بمثل، یک ماشین غلتک‌دار آشنا شود. برای جداسازی مهندس از خاک و اندیشمند از بیل و کشاورز از بُنه‌گاه صنعتی[۱۱]، درجه‌ای از فوق‌تخصص‌ورزی[۱۲] شغلی را ترقی می‌دهد که به معیاری خطرناک برای کنترل اجتماعی توسطِ متخصصان منجر می‌شود. آنچه حائز اهمیتی برابر است تخصصِ شغلی و حرفه‌‌ای است که جامعه را از دست‌یابی به یک هدف حیاتی باز می‌دارد: انسانی کردن طبیعت به‌واسطه‌ی کاردان و بومی‌گردانی[۱۳] جامعه به‌واسطه‌ی زیست‌شناس.
من می‌پذیرم که یک کمونته‌ی آنارشیستی به‌روشنی می‌تواند به یک اکوسیستمِ تعریف‌پذیر نزدیک شود—یک اکوسیستمّ متنوع و متعادل و هماهنگ. اما این موضوع جای بحث دارد که آیا چنین اکوسیستمی پیکربندی یک واحد شهری را به دست می‌دهد با مرکزی جداگانه، آنچنان که در دولت‌شهر[۱۴] یونان یا کمونِ قرون‌وسطایی می‌بینیم، یا آنچنانکه گونکیند طرح می‌کند، جامعه از کمونته‌های کاملاً پراکنده‌ی تشکیل می‌شود بی یک مرکز متمایز. در هر صورت، مقیاس زیستبومی برای هر یک از این کمونته‌ها را کوچکترین اکوسیستمی تعیین می‌کرد که توانایی پشتیبانی از جمعیتی محدود را داشت.
یک کمونته‌ی نسبتاً خودکفا، که شیوه‌ی زندگی‌اش مشخصاً وابسته به محیط زیست‌اش است، وجهه‌ای نو برای روابطِ اندام‌وار[۱۵]به دست می‌دهد که آن را حفظ می‌کند. در نهایت، تلاش برای تحقق خودکفایی، در نظر من، کارگرتر از تقسیم‌بندیِ گزافه‌آمیزِ ملی است از کار، که امروزه می‌بینیم. هرچند بی‌شک نسخه‌برداری‌های زیادی از اندک امکاناتِ صنعتی از یک کمونته به کمونته‌ی دیگر وجود خواهد داشت، اما آشنایی هر گروه با محیط زیستِ محلی و ریشه‌های زیستبومی‌اش، بهره‌وریِ هوشمندانه‌تر و مهربانانه‌تر از محیط‌ زیست را تسهیل می‌سازد. من می‌پذیرم که، جدای از ایجاد محلی‌گری[۱۶]، خودکفاییِ نسبی ماتریسی نو برای بالندگی فردی و گروهی[۱۷] به‌وجود می‌آورد—یک یکپارچگی با پیرامون که به کمونته جان می‌بخشد.
چرخش مسئولیت‌های مدنی و شغلی و حرفه‌ای حواس را در هستیِ فرد به انگیزش وا می‌دارد و ابعاد جدیدی در خودپروری خلق و پرداخت می‌کند. در یک جامعه‌ی کامل می‌توانیم امیدوار به خلق آدم‌های کامل باشیم؛ در یک جامعه‌ی شکل‌گرفته، امیدوار به خلق آدم‌های شکل‌گرفته. در دنیای غرب، مردم آتن، با وجود تمامی کمبودها و محدودیت‌هایشان، نخستین کسانی بودند که ایده‌ای از این کمال را به ما دادند. هامفری کیتو[۱۸] به ما می‌گوید «دولت‌شهر برای آماتورها بوجود آمد. آرمانش این بود که هر شهروندی (بیش و کم بنابر دمکراتیک و جرگه‌سالار[۱۹] بودنِ دولت‌شهر) باید نقشش را در همه‌ی فعالیت‌های متعدد ایفا کند—آرمانی که مشخصاً از مفهوم هومری آرِت[۲۰] (هم‌ریشه با اریستوس و اریا، آنچنانکه در آریستوکراسی. م.) به مثابه‌ی برتریِ همه‌جانبه و فعالیتِ همه‌جانبه به ما رسیده است که اشاره دارد به توجه و بزرگ‌داشتِ تمامیت یا یکپارچگیِ زندگی و بیزاریِ ناشی از تخصص‌‌ورزی[۲۱]. به تحقیرِ بهره‌وری اشاره دارد—یا آرمانی بسیار برتر از بهره‌وری؛ کارایی‌یی که نه در بخشی از زندگی، بلکه در خود زندگی حاضر است.» یک جامعه‌ی آنارشیست، با وجود اینکه یقیناً بیشتر بلندپروازی می‌کند، به سختی می‌تواند امیدوار باشد که به وضعیتِ ذهنیِ پایین‌تری دست یابد.
اگر کمونته‌ی زیست‌بومی عملاً موفق بوده باشد، زندگی اجتماعی توسعه‌ای اثرپذیر از تنوعِ (عالم) طبیعی و بشری به دست خواهد داد و با یک تمامیتِ هماهنگ و متعادل گِرد می‌آید. از کمونته تا منطقه به تمامیِ قاره، ما شاهدِ گوناگونیِ گروه‌های بشری و اکوسیستم‌ها هستیم که هر یک بالقوه‌گی‌های منحصر-به-فردش را می‌پروراند و اعضای کمونته را در معرضِ طیفِ وسیعی از محرک‌های اقتصادی و فرهنگی و رفتاری قرار می‌دهد. قرارگرفتن در این محدوده‌ی تعریف‌شده تنوعی هیجان‌انگیز و اغلب دراماتیک از اَشکالِ گروهی خواهد بود—اینجا متوجه سازگاری‌های معماری و صنعتی از اکوسیستم‌های نیمه‌خشک و آنجا متوجه مرغزارها، جایی دیگر متوجه سازگاری‌ نواحیِ بیشه‌زار. ما شاهد یک کنش-و-واکنش میانِ فرد و گروه خواهیم بود، میانِ کمونته و محیط زیست و میانِ بشریت و طبیعت. آزاد از هر برنامه‌ی ستمگرانه، از سرکوب‌ها و ناامنی‌های فلج‌کننده، از تحمل مشقت و نیازهای کذب، از محدودیت‌های قدرت و تکرارگریِ بی‌خردانه‌ و بی‌اختیار، افراد نهایتاً، برای نخستین بار در تاریخ، در موقعیتی قرار خواهند گرفت که بالقوه‌گی‌هایشان را به عنوان اعضای کمونته‌ی بشری و عالم طبیعت خواهند شناخت.



این نوشتار ترجمه‌ای ست از
Biehl, Janet. ed., (1999). Anarchism and Ecology. In The Murray Bookchin Reader (pp. 20-24). Montreal: Black Rose Books.
تصویر برگرفته از: فراخوانی در سایت آنارشیست نیوز

[۱] Eric Gutkind
[۲] unit
[۳] develop
[۴] Biotic pyramid
[۵] Individuation
[۶] diversification
[۷] Peter Kropotkin
[۸] William Morris’s News from Nowhere
[۹] decentralized
[۱۰] community
[۱۱] Industrial plant
[۱۲] overspecialization
[۱۳] naturalization
[۱۴] polis
[۱۵] organic
[۱۶] provincialism
[۱۷] communal
[۱۸] H. D. F. Kitto
[۱۹] oligarchy
[۲۰] arete
[۲۱] specialization

 

۹ نظر:

ناشناس گفت...

سلام درود
بررسی یک روی داد تاریخی و اجتماعی و سیاسی نه بر پایه ایدلوژی است و نه نگاه دولتی استوار است،،
دوران های اجتماعی و یا جایگاه ویژه تاریخی از نگاه اکثر مردوم عوام منطقی و دیالکتیکی نیست،، برای روش شدن بحث مثالی برایتان فقط اشاره کوتا خواهم آورد ۹۰ درصد مردوم بدبخت شوروی سابق نمی دانند چه چیزی بعد از ۱۹۱۷ اتفاق افتاد، مثالی بعدی کمی شما عزیزان را روشن و روشنتر شدن فتنه کمک خواهد کرد،،، ۹۹ درصد مردوم شوروی سابق میگویند که این جاکش گورپاجف بود که کمونیسم را نابود کرد،
بیچاره این مردوم هیچ گناهی ندارند چرا یک لقمه نان و یک سر پناهی برای زندگی داشتن هر چند از آزادی خبری نبود ولی تمام مسائل شخصی تا حودوی آزاد بود

ناشناس گفت...

الان دیگه چشم دیگه اینجا رو نمی بینه
در رابطه با مجارستان بوداپست صحبت اساسی خواهیم کرد اگر زنده بودیم،

ناشناس گفت...

هیچ رویدادی کپی برداری و از پیش تعیین شده نیست، همانطور سرمایه‌گذاری و سرمایهداری جهانی هم اشتباهات خودش را داره. بطور مشخص هم هیچ الگوی دو بار تکرار نمیشه. در مواردی اگر رفتارهای مشابه از نظر شکل اتفاق می‌افتد ار مضمون و محتوا حرکت دیگری خواهد کرد سرمایه جهانی در مقاطع حساسی از بحران ها با کمک توده های ذلیل و ناتوان مسیر خود را عوض میکند امروز هیچ قانونی که ب نفع تورها باشد وجود ندارد خود قانون هم در تمام دنیا یعنی تسلیم است،، حالا اگر زمان حرکت تغییر مجارستان آن زمان را بخواهیم بررسی کنیم، و مشابه های حزبی و سازمانی را به عنوان الگو با رفتارهای اجتماعی و دولتی و رهبری اخر زمانی ایدلوژی جمهوری اسلامی استفاده یا تحلیل کنیم اشتباه فاحشی گرفتار خواهیم شد اشتباه اول مردوم ایران با مجارستان تفاوت از زمین تا ارش اعلا است
۲- پروسه دولت و شکل گیری ان کاملا متفاوت با هم است مردوم ایران در ۱۰۰ سال تاریخ معاصر بطور فعال و کامل در هیچ نهادی های اجتماعی و انسانی نقشی نداشتن بر عکس در بوداپست و بطور کلی در مجارستان میزان تحصیل و فعالیت های اجتماعی و میزان تحصیلات دانشگاهیان و کارخاهای صنعتی بسیار فعال بودند در حالی در ایران ۷۰ درصد مردوم فعال در کشاورزی و حاشیه نشینی گذران میکردند و میکنند این میزان مقایسه با مجارستان خیلی متفاوت است،
در آخر مردوم ایران پژمرده، ناتوان و نا امید در حالی که مردوم مجارستان بشاشت از ایران بگذریم که در حال حاضر راست ها سر کارند.

ناشناس گفت...

خیلی نوشتم ولی ناپدید شد
تازگی ها حرف های یک در صدی ها برای خیلی ها خوش نیست تلخی کون خیار برای آشنا غیر آشنا ندارد مخالف همیشه مخالف است، نگاه ایدئولوژیک یکی برای همه،،، همه برای یکی قربانیهای زیادی داد،
اره داشتم می گفتم تحلیل ما ایرونی ها وقتی کسی و یا کسانی مستقیم و یا غیرمستقیم حرفی را میزند که با حیاجان درونی ما سازگاری دارد،زود غش میکنیم.سحبت از انقلاب مارها بود و مقایسه زور چپون دردی را دعوا نمیکنه، بقول روسها کهنه تاس، کهنه حمام این نشد تحلیل اگر در حرکتهای انقلابی دانشجوی بوداپست حرفی را زد نشد ملاک عمل اجتماعی تودهها یکی، فریاد زد آزادی از نان برای ما واجب تر است،
واقعا ما چرا هر روزه از واقعیت و حقیقت دورتر و دورتر میشم اشکال اساسی کجا است؟
من نمی دانم با تبلیغ حرکتهای فردی و غش کردن ب طرف آن است قهرمان پروری و ایدلوژی نیست اگر نیست پس چیست؟

ناشناس گفت...

zendegi her chand sakht bashed ama lezat khodsho dared.


peykar bijan oksana shachko beraye man kabus ve vehshat

bod baver konid intour nemimand

ناشناس گفت...

سلام رزا جان
لینک فایل اصلاح شده کتاب:‌
https://ufile.io/23svm
از کتاب انگلیسی بخش کتابنامه رو اضافه کردم و بعضی از عکسهای چاپ فارسی سانسور شده بود که توی آخر کتاب همه ۷۴ عکس کتاب رو از نسخه انگلیسی برداشتم و بهش اضافه کردم و یکسری از صفحات که ناخوانا بود رو هم اصلاح کردم و حجمش هم یکخورده کمترش کردم. امیدوارم کیفیتش خیلی پایین نیومده باشه.
با عشق و همبستگی

Rosa گفت...

مرسی عزیز جانم
اره برخی صفحه ها مشکل داشت. دست و پنجولت درد نکنه.
با بوسه
عشق
و با همبستگی

Rosa گفت...

خیلی نوشتم ولی ناپدید شد

رفیق عزیز
اگر در هرزنامه اتوماتیک رفته می شود کامنت را هنوز نجات داد.
متاسفم

ناشناس گفت...

merci xaste nebashid


merci be shoma