بعد
از انقلاب اکتبر، بلشویک ها نه تنها موفق به معرفی کردن عقاید مطرح شده در
اثر لنین نشدند، بلکه دقیقا برعکس آن عقاید را معرفی نمودند. همانطور که
یک تاریخ نویس در باب این مسئله می نویسد:
"محسوب
کردن 'دولت و انقلاب' به عنوان مبین فلسفه ی سیاسی لنین - آنطورکه معمولا
کمونیست ها و همچنین غیر کمونیست ها آن را محسوب می کنند - اشتباهی فاحش
است. مباحث او برای آنارشیسم آرمان شهری در حقیقت هیچگاه تبدیل به یک سیاست
رسمی نشد. لنینیسم سال 1917 ... در عرض کمتر از چند سال با شکست مواجه شد؛
این لنینیسم دوباره زنده شده ی سال های 1902 بود که به عنوان بنیان توسعه ی
سیاسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (USSR) مستولی گشت." [4]
Daniels حتی در جمله فوق نیز با بلشویک ها با مدارا رفتار می کند. در واقع، "در عرض کمتر از چند سال"
نبود که عهد و پیمان های 1917 با شکست روبرو شد. در بعضی موارد، این اتفاق
تنها در عرض چند ساعت روی داد. در برخی دیگر، تنها چند ماه. با اینحال،
حق تا حدودی با Daniels است. در واقع، بعد از سال 1921 بود که تمام امیدها و
آروزهای نجات انقلاب روسیه به طور کامل پایان یافتند.
به طور خلاصه، اگر دولت و انقلاب
را مانیفست بلشویسم محسوب کنیم، پس هیچکدام از آن وعده ها، با وجود به
قدرت رسیدن بلشویک ها، عملی نشد. بنابراین، از آنجاییکه بلشویک ها پس از به
دست گرفتن قدرت هیچ توجهی به دولت و انقلاب
لنین نکردند، این اثر نمی تواند در ارزیابی ایدئولوژی بلشویستی به کار
آید. در حالیکه لنین و پیروانش به سرودن حماسه های رزمی در توصیف حکومت
شوروی ("عالی ترین و کامل ترین سیستم دموکراسی") مشغولند، آن ها با رد کردن
ایده های دموکراتیک به نفع قدرت حزبی (و دیکتاتوری حزبی)، سریعا ایده های
دموکراتیک آن را تبدیل به افسانه کردند، و چه افسانه ی زشت و کریهی! اگر
نگاهی به اقدامات بلشویک ها پس از انقلاب اکتبر بیندازیم، ناچارا به این
نتیجه خواهیم رسید که دولت و انقلاب
لنین هیچ ارتباطی با سیاست های بلشویکی ندارد و تصویر کاذبی را از آنچه
لنینیست ها خواستارش هستند، ارائه می دهد. بنابراین، ما بایستی شعار و
واقعیت را در کنار یکدیگر به مقایسه بگذاریم.
برای
این کار، ما نیازمند خلاصه کردن ایده های مطرح شده در این اثر لنین هستیم.
علاوه بر این، لازم است تا آنچه که بلشویک ها انجام داده اند، و انجام می
دهند، را با صراحت بیان کنیم. و در نهایت، باید ببینیم که منطقی که این
اقدامات را توجیه می کند قابلیت دفاع از خود در برابر انتقاد را دارد یا
خیر.
پس بنابراین، سوال این است که ایده های مطرح شده ی لنین در دولت و انقلاب شامل چه چیزهایی بود؟ Camillo Berneri، آنارشیست ایتالیایی، در اواسط دهه ی 30 ایده های مطرح شده در این اثر را اینگونه خلاصه کرد:
"پروگرام
لنینیستی سال 1917 شامل این موارد بود: از میان برداشتن پلیس و ارتش
دائمی، لغو بوروکراسی حرفه ای، انتخابات آزاد برای تمام جایگاه های عمومی و
اداره جات، قابلیت فسخ تمامی کارکنان رسمی، برابری حقوق بوروکراتیک با
حقوق کارگران، بیشینه کردن دموکراسی، رقابت مسالمت آمیز بین حزب های داخل
مرزهای شوروی، [و] لغو حکم اعدام." [5]
همانطور که Berneri ادامه می دهد، "هیچکدام از این موارد به عمل در نیامده اند."
البته این مسئله زیر سلطه ی استالینیست ها بود و در نتیجه اکثر لنینیست ها
در این مورد با Berneri هم رای خواهند بود. با اینحال، آنچه لنینیست ها
علاقه ای به اشاره ی آن ندارند این است که در 7 ماه دوره ی حکومت بلشویک ها
قبل از آغاز جنگ داخلی (به عبارت دیگر، از نوامبر 1917 تا مه 1918)
هیچکدام از این موارد وجود خارجی نداشتند. از اینرو و برای نشان دادن ماهیت
"واقعی" بلشویسم، فخر فروشی در مورد اثری که حتی در زمانی که نویسنده اش
در جایگاه قدرت بود و قدرت اجرای مفاد آن را داشت، اما هیچگاه به اجرا
درنیامد، کاملا عجیب به نظر می رسد. همچنین، اگر دولت و انقلاب خصوصیات یک "حکومت کارگری" را تشریح می کند، بنابراین، با آغاز مه 1918، روسیه دارای چنین حکومتی نبود.
برای
اینکه صحت خلاصه ی Berneri در مورد ایده های مطرح شده در اثر لنین ثابت
شود، ما نیازمند نقل قول مستقیم از خود لنین هستیم. مسلم است که این اثر
دفاعیه ی گسترده ای از تفاسیر لنین از تئوری مارکس در مورد حکومت است. از
آنجاییکه این اثر تلاشی است برای دگرگون کردن ارتدکسی مارکسیستی، طبیعی است
که اغلب با نقل قول هایی از مارکس و انگلس و همچنین تلاش متعاقب لنین برای
فهرست کردن آن ها برای مباحث خود، مواجه خواهیم شد. از سوی دیگر، لازم است
که مغالطه های پهلوان پنبه ی فراوانی که لنین در مورد آنارشیسم بر خواننده
ی خود تحمیل می کند را نادیده بگیریم. ما به طور ساده و واضح به فهرست
کردن نکات کلیدی مباحث لنین در مورد "حکومت کارگری" و اینکه کارگران چگونه
آن را کنترل خواهند کرد، بسنده می کنیم:
1) با قرار دادن کمون پاریس به عنوان مدل پیش الگو، لنین خواستار لغو "پارلمانتاریسم" از طریق تغییر " نهادهای نمایندگی از 'دکان های یاوه گویی' محض به نهادهای کاری" بود. این اقدام از طریق از میان برداشتن " تقسیم کار اجتماعی بین قانونگذار و قوه ی مجریه" صورت خواهد گرفت. [6]
2) " تمام کارکنان اداری، بدون استثناء، انتخاب شده و مشمول فراخوانی، در هر زمانی،" بوده و همچنین "مستقیما جوابگوی انتخاب کنندگان خود باشند." [7]
3) اینکه "معرفی بلافاصله ی کنترل و نظارت توسط همه، تا همه برای مدتی تبدیل به 'بوروکرات' شوند و در نتیجه، هیچکس نتواند تبدیل به 'بوروکرات' شود." دموکراسی کارگری "گام های فوری برای از بین بردن بوروکراسی از ریشه ... برای لغو تمام و کمال بوروکراسی خواهد برداشت" چرا که "ذات بوروکراسی" در تبدیل شدنِ کارکنان اداری "به افراد دارای امتیازات ویژه ی جدا از توده ی مردم و برتر از توده ی مردم" نهفته است. [8]
4) "نهادهای ویژه ی افراد مسلح" جدای از مردم نباید که وجود داشته باشند، چرا که "از آنجاییکه اکثریت مردم خود ستمگران را سرکوب می کنند، یک 'نیروه ی ویژه' دیگر لازم نیست." با استفاده از الگوی کمون پاریس، لنین پیشنهاد کرد که این به معنی "لغو ارتش دائمی "توسط " توده های مسلح مردمی" است. [9]
5) حکومت جدید (کارگری) " نهاد خشونت برای سرکوب ... طبقه ی استمارگر، یعنی بورژوازی، خواهد بود. کارگران نیازمند دولت هستند تا فقط بر مقاومت استثمارگران" که "اقلیتی ناچیز" که همان "زمین داران و کاپیتالیست ها هستند، غلبه کنند." این اقدام شاهد "گسترش وسیع دموکراسی ... برای فقیر، دموکراسی برای مردم، خواهد بود" در حالیکه همزمان، "یک سری محدودیت بر آزادی های ستمگران، استثمارگران و کاپیتالیست ها" تحمیل خواهد کرد. "مقاومت آنان بایستی با زور در هم شکسته شود: مسلم است که هرجا سرکوب هست، خشونت هم هست، هیچ آزادی ای نیست، هیچ دموکراسی ای نیست." [10]
این زمانی اجرا خواهد شد که حکومت بورژوای کنونی در هم شکسته شده است. این همان "دیکتاتوری پرولتاریا" و "معرفی دموکراسی تمام و کمال برای مردم"
خواهد بود. [11] با اینحال، ایده های کلیدی کابردی در مورد اینکه این
"شبه-دولت" شبیه چه خواهد بود، در این پنج نکته نهفته است. لنین این موارد
را کلیت بخشید و آن ها را در هر کشوری معتبر به حساب آورد.
ماده
ی اول، ایجاد "نهادهای کاری"، ترکیب نهادهای قانونگذار و مجریه است. اولین
نهاد تشکیل شده توسط انقلاب بلشویکی "شوارای کمیساریای خلق" یا
سونارکم (Council of People's Commissars) بود. این خود دولتی جدا از و
مافوق کمیته ی اجرایی مرکزی (Central Executive Committee) کنگره ی شوراها
بود که به نوبه ی خود جدا از و مافوق کمیته ی ملی شوراها بود. CEC نهادی
مجریه، انتخاب شده توسط کنگره ی شوراها بود، اما شوراها خود هیچگاه تبدیل
به "نهادهای کاری" نشدند. وعده و پیمان دولت و انقلاب یک شب هم نپایید.
با
اینحال بایستی تاکید شود که بلوشیک ها کاملا بر این امر واقف بودند که
شوراها قدرت خود را به این نهاد انتقال داده بودند، چراکه کمیته ی مرکزی
حزب در نوامبر 1917 می آورد، " نپذیرفتن
دولتی کاملا بلشویکی بدون خیانت به شعار قدرت به شوراها غیرممکن است، چرا
که اکثریت غریب به اتفاق دومین کنگره ی سراسری شوراهای روسیه... قدرت را به
این دولت تحویل دادند." [12] درست چهار روز بعد از تصرف قدرت
توسط بلشویک ها بود که سونارکم با صدور یک فرمان، قدرت قانونگذاری را به
صورت یکجانبه در دست گرفت. در کمون پاریس، نمایندگان مردم قدرت اجرایی را
در دست داشتند. با اینحال، لنین برعکس این را به پیش برده و قدرت اجرایی او
قدرت قانونگذاری را از نمایندگان مردم ربایید. همانطور که Neil Harding در
باب این مسئله می نویسد، "این به
طور مشخص، یک کودتای بلشویکی بود که تقدم دولت (و حزب) بر شوراها و ارگان
های اجرایی آن ها را روشن ساخت. بلشویک ها بیشتر و بیشتر بر انتصاب
کمیسرهای تام الاختیار از بالا تکیه کردند." [13] این تمرکز قدرت در دست کمیته های اجرایی در تمام مراحل سلسله مراتب شوروی صورت گرفت.
حال
می رسیم به موضوع انتخاب و قابلیت فراخوانی نمایندگان. این مسئله با آنکه
دوام نسبتا بیشتری در مقایسه با موضوع قبل داشت، با اینحال تنها به مدت 5
ماه طول کشید. با آغاز مارچ 1918، بلشویک ها کمپین سیستماتیکی را بر عیله
اصول انتخاباتی در محل های کار، ارتش و حتی شوراها آغاز کردند. با آغاز
آوریل 1918، لنین مبحث انتصاب تک مدیری از بالا که "دارای قدرت های دیکتاتوری"
باشد را پیش می کشید. در ارتش، تروتسکی پایان دوره ی فرماندهان و افسران
انتخابی را برای نصب افسران و فرماندهان انتصابی اعلام کرد. بلشویک ها از
برگزاری انتخابات سرباز می زدند چرا که "می ترسیدند که حزب های اپوزیسیون حمایت مردمی به دست آورند." زمانیکه انتخابات برگزار می شدند، " نیروهای مسلح بلشویکی اغلب نتایج این انتخابات را" در استان های مختلف "بر هم می زدند." علاوه بر این، بلشویک ها " زمانی که دیگر نمی توانستند روی اکثریت آراء حساب کنند،" "شوراهای محلی را" با نمایندگان نهادهای تحت کنترل خود "پر کردند."
[14] این نوع پر کردن شوراها توسط نمایندگان خودی حتی در سطح ملی و در
زمان پنجمین کنگره ی شوراها نیز صورت گرفت. این هم از وعده ی لنین در مورد
رقابت بین حزب های درون شوراها! و در مورد فراخوانی نمایندگان، بلشویک ها
تنها زمانی از این فراخوانی نمایندگان حمایت می کردند که نماینده ی
فراخوانده شده از اعضای اپوزیسیون بود و نه از بلشویک ها.
مورد
بعد، از بین بردن بوروکراسی است. حکومت جدید دارای بوروکراسی نوینی بود و
به زودی سیستم مرکزگرایی حول پیرامون آن پدیدار شد. به جای کم کردن
بلافاصله ی اندازه و قدرت آن، بوروکراسی "با
سرعت زیادی رشد کرد. از کنترل بر روی این بوروکراسی نوین تا حدی به
این دلیل کاسته شد که هیچ اپوزیسیون واقعی ای وجود نداشت. بیگانگی بین
'مردم' و 'کارکنان اداری،' که سیستم شورایی بایستی آن را لغو می کرد، دگر
بار بازگشته بود. با آغاز سال 1918، شکایت ها و گلایه ها در مورد 'فزونی
بوروکراتیکی،' نبود ارتباط با رای دهندگان، و بوروکرات های جدید کارگری،
بلندتر و بلندتر شد." [15] بنابراین، بوروکراسی دولتی بلافاصله
با تصرف قدرت توسط بلشویک ها آغاز شد، بخصوص که کارکردهای دولت، حال در
کنار تصمیم گیری های سیاسی، شامل تصمیم گیری های اقتصادی نیز می شد.
اینک به جای "محو شدن،" حکومت بزرگتر و بزرگتر شد:
"دستگاه
سیاسی حکومت قبلی 'در هم کوبیده' شده بود، اما به جای آن، سیستم
بوروکراتیک و مرکزگرایی با سرعت سرسام آوری پدیدار شد. پس از انتقال دولت
به مسکو در مارچ 1918، دولت به توسعه ی خود ادامه دارد ... با توسعه ی
کارکرد دولت، بوروکراسی نیز توسعه یافت، و با آغاز آگوست 1918، تقریبا یک
سوم جمعیت کارگر مسکو در اداره جات استخدام شده بودند. افزایش شدید شمار
مستخدمان ... بین اوایل تا اواسط سال 1918 صورت گرفت، و بعد از آن، بر خلاف
کمپین های متعدد برای کاهش این رقم، این میزان یکنواخت باقی ماند..." [16]
آنارشیست
ها تاکید می کنند که این مسئله یکی از وجوه ذاتی سیستم های مرکزگرا است.
بنابراین، آغاز این بوروکراسی گواهی بر صحت پیش بینی آنارشیست ها بود که
مرکزگرایی باعث از نو خلق کردن بوروکراسی ها خواهد شد. به هر حال، تشکیلاتی
برای گردآوری، تلفیق و ارائه ی اطلاعاتی که نهادهای مرکزی بر اساس آن ها
تصمیم گیری می کردند، لازم بود. در نهایت، این مجموعه نهادهای دائمی که در
واقع تحت کنترل یک سیستم اداری انتخاب نشده و غیر قابل کنترل بود، تبدیل به
قدرت واقعی در دولت می شود. در نتیجه، یکی از اثرات جانبی مرگزگرایی
بلشویک ها ایجاد بوروکراسی بود و این بوروکراسی به زودی تبدیل به یک قدرت
واقعی شد (که در نهایت مبنای اجتماعی ظهور استالین را فراهم آورد). این
امری دور از انتظار نیست، چراکه دولت "طبقه ای دارای امتیازات ویژه و جدای از مردم بوده" و "خواهان گسترش قدرت خود، برای تبدیل شدن به قدرتی ماورای کنترل مردمی، برای تحمیل سیاست ها خود و دادن اولویت به گروه های نفوذ، است." [17]
حال می رسیم به مورد چهارم، از میان برداشتن ارتش دائمی و متوقف کردن " نیروهای ویژه مسلح" توسط " توده های مسلح مردم."
این پیمان نیز در عرض کمتر از دو ماه شکسته شد. در روز بیستم دسامبر 1917،
شورای کمیساریای خلق (سونارکم) فرمان تشکیل سرویس پلیس (مخفی) سیاسی، "کمیسیون فوق العاده برای مبارزه با ضد انقلاب" را
صادر کرد. این نیروی فوق العاده "چکا" نام داشت. با اینکه این سازمان در
ابتدا نهادی کوچک بود، با گذشت زمان، چکا در سال 1918 در اندازه و فعالیت
خود رشد سرسام آوری داشت. طولی نکشید که چکا، که خود بدون شک یک " نیروی ویژه ی مسلح" بود و کوچکترین شباهتی به " توده ی مسلح مردمی" نداشت، تبدیل به ابزاری کلیدی برای حاکمیت بلشویک ها شد. به عبارت دیگر، وعده ی لنین در دولت و انقلاب دو ماه هم طول نکشید و در عرض کمتر از شش ماه، بلشویک ها دارای گروه مقتدری از "مردان مسلح"
برای تحمیل اراده ی خود بودند. البته مسئله به اینجا ختم نمی شود. علاوه
بر ایجاد پلیس مخفی (چکا)، بلشویک ها در همان شش ماه نخست به دست گیری
قدرت، تغییری اساسی در ارتش دادند. در طی سال 1917، سربازان و دریانوردان
(توسط تشویق بلشویک ها و دیگر گروه های انقلابی) کمیته های متشکل از افسران
منتخب خود را تشکیل داده بودند. با اینحال، با آغاز مارچ 1918، تروتسکی
این کمیته ها را به سادگی با صدور فرمانی لغو کرده و افسران انتصابی خود
(که اغلب افسران سابق طرفدار تزار بودند) را جایگزین آنان کرد. به این
ترتیب، ارتش سرخ از میلیشیاهای کارگری (به عبارت دیگر، توده های مسلح
مردمی) تبدیل به "تشکیلات ویژه"ی جدا از مردم شد.
بنابراین، به جای از میان برداشتن " نیروهای ویژه"ی
مافوق مردم، بلشویک ها با ایجاد سرویس پلیس سیاسی (چکا) و همچنین ارتش
دائمی (که انتخابات در آن ها توسط صدور فرمان لغو شوده بود)، درست مخالف آن
را انجام دادند. در واقع، چکا و ارتش سرخ نیروهایی ویژه، حرفه ای و مسلح
جدای از توده ی مردم و غیر مسئول در برابر آنان بودند. در حقیقت، چکا و
ارتش سرخ مکررا برای سرکوب اعتصابات کارگری و شورش های طبقات کارگری مورد
استفاده قرار می گرفتند و بدین سان، بی پایه و اساس بودن ادعای لنین که
"حکومت کارگری" تنها یک ابزار خشونت برای سرکوب استثمارگران خواهد
بود را اثبات کرد. با از دست دادن حمایت مردمی، بلشویک ها خشونت "حکومت
کارگری" را بر علیه خود کارگران (و صد البته، کشاورزان) به کار بردند.
زمانی که بلشویک ها در انتخابات شورایی شکست خوردند، آن ها این شوراها را
به زور منحل کردند. بلشویک ها پاسخ اعتصابات کارگری و اعتراضات طبقات کارگر
را با توسل به خشونت دولتی دادند (در مطالب بعد با جزئیات بیشتری به مسئله
ی اعتراضات طبقات کارگر و واکنش بلشویک ها خواهیم پرداخت). در نتیجه، بر
خلاف این ادعا که حکومت جدید "کارگری" تنها به سرکوب استثمارگران خواهد
پرداخت، حقیقت این بود که حکومت هر آنکه که با قدرت بلشویک ها مخالف می کرد
(که کارگران و کشاورزان هم شامل آن بودند) را سرکوب می کرد. اگر همانطور
که لنین تاکید می کرد "هرجا سرکوب هست، خشونت هم هست، هیچ آزادی ای نیست، هیچ دموکراسی ای نیست،"
بنابراین، زمانی که حکومت "کارگری" طبقه ی کارگر را سرکوب می کند، آزادی و
یا دموکراسی طبقه ی کارگر هم نمی توانست وجود داشته باشد.
همانطور که واضح است، بعد از 6 ماه اول حاکمیت توسط بلشویک ها، هیچکدام از پارامترهای ترویج شده ی لنین در دولت و انقلاب
در روسیه ی "انقلابی" محقق نشده بود. بعضی از وعده ها به سرعت شکسته شدند
(بعضی ها در عرض یک شب). بعضی ها از وعده ها هم دوام بیشتری داشت. با
اینحال، لنینیست ها ممکن است اعتراض کرده و بگویند که بسیاری از وجوه
بلوشیک ها در واقع منعکس کننده ی دولت و انقلاب
لنین بود. به عنوان مثال، فرمان دموکراتیزه کردن نیروهای مسلح در اواخر
دسامبر 1917 صادر شد. با اینحال، بایستی یادآور شویم که صدور این
فرمان تنها به منظور تصدیق دست آوردهای انقلابی موجود توسط پرسنل های نظامی
بود. بلشویک ها همچنین فرمان دیگری را در مورد کنترل کارگری تصویب کردند
که باز هم به منظور صحه گذاشتن بر دست آوردهای موجود اجتماعات محلی صورت
گرفت.
با
اینحال، صدور این فرمان ها نمی تواند گواه ماهیت دموکراتیک بلشویسم باشد.
چرا که اکثر دولت ها در صورت مواجه شدن با یک جنبش انقلابی، بر فاکت ها و
دست آوردهای موجود (حداقل تا وقتی که زمان برای خنثی و نابودن کردن آن ها
مناسب باشد) صحه گذاشته و به آن ها "اعتبار قانونی" می بخشند. به عنوان
مثال، دولت موقتی که پس از انقلاب فوریه تشکیل شد نیز به دست آوردهای
انقلابی کارگران اعتبار قانونی بخشید (به عنوان مثال، قانونی کردن شوراها،
کمیته های کارخانه ای، اتحادیه ها، اعتصابات و غیره). سوال مهم این است که
آیا بلشویک ها بعد از تحکیم قدرت نیز به حمایت و تشویق این دست آوردهای
انقلابی دست زدند؟ پاسخ این سوال مبرهن است. نه! در واقع می توان گفت که
بلشویک ها توانستند آنچه که دولت موقت قادر به انجام آن نبود را با موفقیت
تمام به پیش ببرند، یعنی انهدام ارگان های خود-مدیرتی مردمی که توسط توده
های انقلابی ایجاد شده بودند. بنابراین، مسئله ی مهم این نیست که بلشویک ها
دست آوردهای مردمی را به رسمیت شناختند، بلکه آنچه مهم است این است که
تحمل آنان برای اعمال آنچه طرفداران بلشویک ها مدعی اند اصول واقعی آن
هاست، دوام چندانی نداشت. و حتی مهم تر از آن، رهبران بلشویک ها لغو این
اصول را به هیچ وجه باعث صدمه رساندن به ذات "کمونیستی" رژیم نمی دانستند.
تاکید ما بر این دوره ی بخصوص دلیل خاصی دارد. این دوره ی بخصوص قبل از
وقوع جنگ داخلی بزرگ بود و در نتیجه، سیاست های اعمال شده ماهیت و جوهره
ی واقعی بلشویسم را نمایان می سازد. این دوره از اهمیت خاصی برخوردار است،
چراکه اکثر لنینیست ها بروز جنگ داخلی را به عنوان علت عدم موفقیت لنین در
برآوردن پیمان های خود سرزنش می کنند. اما واقعیت این است که بروز جنگ
داخلی دلیل این خیانت ها نبود،
چرا که جنگ داخلی هنوز شروع نشده بود. تمام این وعده ها و پیمان ها ماه ها
قبل از وقوع جنگ داخلی شکسته شدند. طولی نکشید که "تمام قدرت به شوراها"
تبدیل به "تمام قدرت به بلشویک ها" شد. البته لازم به ذکر است که "قدرت
به بلشویک ها" از همان ابتدا هدف اصلی لنین بوده است و در نتیجه، ما او را
در حال تکرار این ایده در سال 1917 می یابیم (که در مطالب آینده به طور
مفصل به بحث و گفتگو در مورد آن خواهیم پرداخت).
با در نظر داشتن این مسئله، یادآور نشدن حزب و نقش آن در دولت و انقلاب از اهمیت بسیار ویژه ای برخوردار است. نظر به اینکه لنین همیشه اهمیت ویژه ای برای حزب قائل بود، نبود آن در دولت و انقلاب
نگران کننده به نظر می رسد. و حتی زمانی که اشاره ای در این اثر به حزب می
شود، این امر به روشی مبهم صورت می گیرد. به عنوان مثال، لنین می آورد، "با تعلیم و آموزش حزب کارگری، مارکسیسم ونگارد (حزب پیشگام) پرولتاریا را آموزش می دهد که قادر به تصرف قدرت و هدایت تمام مردم به سوی سوسیالیسم [و] جهت دادن و سازماندهی ساختار نوین است." روشن نیست که آیا این ونگارد است که قدرت را تصرف می کند و یا تمامیت پرولتاریا. لنین ادامه می دهد، "سازماندهی ونگارد ستمدیدگان به عنوان طبقه ی حاکم به منظور له کردن ستمگران."
[18] بر اساس پراکتیس های بلشویک ها پس از به دست گرفتن قدرت، واضح است که
حزب ونگارد قدرت را تصرف می کند و نه تمامیت طبقه ی کارگر.
بنابراین و با نظر به پوزیسیون روشن لنین در سال 1917، عجیب به نظر می رسد که Tony Cliff لنینیست اصرار دارد که "اولا، لنین از پرولتاریا، از طبقه، سخن گفت که قدرت را تصرف می کند، نه از حزب بلشویک." [19] یقینا عنوان یکی از معروفترین مقالات قبل از اکتبر لنین به نام " آیا بلشویک ها توان به دست گرفتن قدرت دولتی را دارند؟" (?
Can the Bolsheviks Retain State Power -- به علاوه ی فراخوان های متعدد
لنین برای بلشویک ها به منظور تصرف قدرت) بایستی این مسئله را برای Cliff و
دیگر لنینیست ها آشکار می ساخت؟ اما مثل اینکه اینگونه به نظر نمی رسد!
لنینیست
های امروزی هنوز هم ما را تشویق به خواندن دولت و انقلاب لنین کرده، آن را
بزرگترین و بهترین مقدمه برای درک معنای حقیقی لنینیسم می دانند. به عنوان
مثال، Tony Cliff دولت و انقلاب را " آرمان واقعی لنین" معرفی می کند و ادامه می دهد که "پیام [آن] ... که راهنمای اولین انقلاب پرولتاریای پیروز بود، بارها در دوران جنگ داخلی نقض شد."
این چه نوع "راهنما" یا "پیام" خوبی است که در شرایطی که مخصوصا برای آن
طراحی شده، به کار نمی آید؟ درست مثل این می ماند که بگویی چه چتر زیبایی
داری، حیف که فقط زمانی کار می کند که باران نمی بارد! علاوه بر این، Cliff
در واقع در اشتباه محض است. بلشویک ها خود آن "راهنما" را مدت ها قبل
از آغاز جنگ داخلی (یا به نقل قول از Cliff،قبل از زمانی که " نیروهای پیروز چکسلواکی... در ژوئن 1918 بزرگترین خطر برای جماهیر شوروی بود") " نقض" کردند. [20] همچنین، اکثر سیاست های اقتصادی اعمال شده توسط بلشویک ها ریشه در همین کتاب و دیگر اثرات لنین از سال 1917 داشت.
نتیجه گیری Samuel Farber مارکسیست در باب این مسئله بسیار مناسب به نظر می رسد. همانگونه که او می نویسد، "خود
این مسئله که سونارکمی به عنوان نهادی جدا از CEC [کمیته ی مرکزی
اجرایی] شوراها ایجاد شده بود، به روشنی گواه این است که علی رغم دولت و انقلاب لنین، تفکیک نهادهای بالایی جناح های مجریه و قانونگذار دولت در سیستم جدید شوروی به همان وضعیت باقی ماند." این مسئله به این معنی است که "دولت و انقلاب نقش قاطعی را به عنوان منبع اتخاذ چارچوب سیاست های 'لنینیسم در قدرت' ایفا نکرد." به هر حال، "بلشویک
ها بلافاصله بعد از انقلاب، قدرت مجریه ای را ... جدا از نهاد مقننه دایر
کردند ... در نتیجه، به نظر می رسد که بعضی از بخش های چپ معاصر، اهمیتی که
دولت و انقلاب
برای حکومت لنینیستی داشته است را زیاد برآورد می کنند. من معتقدم که این
اثر... بهتر است به عنوان یک دیدگاه اجتماعی-سیاسی دور، اما بدون شک صادق،
درک شود ... نه به عنوان یک بیانیه ی پروگراماتیک سیاسی، چه رسد به راهنمای
آکسیون، در زمان بلافاصله ی تصرف موفقیت آمیز قدرت." [21]
این تنها یک روش نگاه کردن به این مسئله است. روش دیگر این است که این "دیدگاه اجتماعی-سیاسی" که به گونه ای طراحی شده که همچون یک "راهنمای آکسیون"
به نظر آید که بلافاصله هم کنار گذاشته شد، در بدترین حالت، فریب و نیرنگی
بیش نیست، و در بهترین حالت، توجیه تئوریکی برای تصرف قدرت در مواجهه با
دگمای مارکسیسم ارتدکس است. دلیل لنین از نوشتن دولت و انقلاب هرچه که بود،
یک چیز را نمی توان انکار کرد، و اینکه این اثر هیچگاه، حتی در زمانی که
نویسنده اش از جایگاه و قدرت اعمال آن برخوردار بود، به کار بسته و اعمال
نشد. بنابراین عجیب است که لنینیست های امروزی ما را اینچنین تشویق به
خواندن این اثر و درک آنچه "لنینیسم حقیقتا می خواهد،" می کنند. به خصوص که
شمار بسیار معدودی از وعده های آن اعمال شدند (به عبارت دیگر، به رسمیت
شناختن فاکت ها و دست آوردهای موجود) که هیچکدام هم بیشتر از شش ماه پس از به دست گرفتن قدرت دوام نیاوردند.
طبیعی
است که در دفاع از لنینیسم، این اعتراض را خواهیم شنید که مسئول دانستن
لنین برای عدم موفقیت اجرای عملی ایده هایش بی انصافی است. اینکه جنگ داخلی
(که شوروی در آن مورد حمله ی ارتش های متعددی قرار گرفته بود) و بحران
اقتصادی به این معنی است که رویدادهای عینی باعث جلوگیری از اجرای عملی
ایده های دموکراتیک لنین شد. این استدلال دارای عیب های ریشه ای است. نخست،
همانطور که در سطور بالا یادآور شدیم، سیاست های غیر دموکراتیک بلشویک ها
مدت ها قبل از آغاز جنگ داخلی شروع شد (به عبارت دیگر، سختی های دوران جنگ
داخلی دلیل عدم موفقیت اجرای ایده های لنین نبود). ثانیا، لنین خود به
تمسخر آن هایی دست می زد که مدعی بودند انقلاب نمی تواند در چنین شرایط
سختی به وجود آید. بنابراین، سرزنش کردن جنگ داخلی به عنوان علت
ناموفقیت بلشویک ها در اجرای ایده های لنین به این معنی است که ایده
های او مناسب انقلاب و شرایط انقلابی نبوده اند (اینجا لازم به یادآوری است
که رهبران بلشویک ها با حمایت از دیکتاتوری حزبی بر این مسئله صحه گذاشتند
که عقاید لنین مناسب انقلاب نبود).
لنین در هیچ مقطعی در دولت و انقلاب خاطر
نشان نمی سازد که این ایده ها در دوران انقلاب روسیه غیرممکن و یا غیر
قابل اجرا هستند، بلکه بر عکس! با توجه به اینکه مارکسیست ها ادعا می کنند
که ایجاد "دیکتاتوری پرولتاریا" برای دفاع از انقلاب در برابر کاپیتالیست
ها ضروری است، عجیب به نظر می رسد که یکی از عمده ترین اثرات تئوریک لنین
در مورد این نوع رژیم (دیکتاتوری پرولتاری) غیرممکن و غیرقابل اجرا در
شرایطی است که دقیقا برای کارکرد در آن شرایط طراحی شده است.
روی هم رفته، بحث و گفتگو در مورد دولت و انقلاب
لنین، بدون خاطر نشان شدن عدم موفقیت بلشویک ها به اجرای ایده های آن (و
در واقع، اجرای عکس آن) نشانگر عدم صداقت مارکسیست های استاندارد است.
علاوه بر این، این اثر نشان دهنده ی این مسئله است که ایده های لیبرتارینی
که لنین در این اثر خود به کار برده است نمی توانند در چارچوب دولت-محور
مارکسیسم استاندارد بزیند. همانطور که Marc Ferro، تاریخدان، می نویسد:
"دولت و انقلاب،
به نوعی پایه و اساس خصوصیات ضروری یک آلترناتیو برای قدرت بلشیویستی را
طراحی و پایه ریزی کرد ... . بلشویک ها به جای محو کردن دولت، دلایل بی
پایانی را برای توجیه اجرای آن یافتند." [22]
آنارشیست
ها این آلترناتیو مد نظر Ferro را آنارشیسم می دانند. انقلاب روسیه نشان
می دهد که حکومت کارگری، همانطور که آنارشیست ها همواره باور داشته اند، به
معنی قدرت اقلیت است و نه خود-مدیرتی طبقه ی کارگر. بنابراین، دولت و انقلاب
لنین نشانگر ماهیت متناقض مارکسیسم است - آن ها در حالیکه مدعی طرفداری از
ایده آل های دموکراتیک/لیبرتارین هستند، ساختارهایی (نظیر حکومت های مرکز
گرا) را ترویج می کنند که این ایده آل ها را به نفع حاکمیت حزبی زیر پا می
گذارد. اما آنارشیست ها باور دارند که تنها وسیله های لیبرتارین می توانند
هدف های لیبرتارین را تضمین کنند و این وسیله های لیبرتارین بایستی که
همیشه در ساختارهای لیبرتارین اعمال شوند تا کار کنند. اعمال آن ها در
ساختارهای دولت-محور باعث عدم موفقیت خواهد شد.
مراجع: اینجا