رزا: منتشر کننده ی فیلمها گویا کانال افغانستانی باید باشه؟ اینجا
مایه
تعجب البته بازجویی توابین اتحادیه کمونیستها (سربداران) و چریکها از کیانوری،
طبری و بقیه جلوی دوربین است.
فیلم آخر
هم سخنرایی عمویی و حمایت کامل او از رژیم اسلامی ایران.
فیلمها
باید بعد از سال 1361-1362 باشد که در چارچوب سلسله فیلمهای اعترافات اجباری حزب
توده از صدا سیمای رژیم پخش شده و الان در روی شبکه ی یوتیوب قرار داده شده. این
فیلمها نیز در کنار "افتخارات" حزب توده جزو اسناد اپوزیسیون میباشند،
که در آرشیو قرار میدهم.
مستند سيمرغ ( ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
دوم
تصاوير آرشيوي جديد از اعترافات نمايشي
رهبري حزب توده ايران در دهه شصت.
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
سوم - بخش اول
تصاوير آرشيوي جديد از اعترافات نمايشي
رهبري حزب توده ايران در دهه شصت.
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
سوم - بخش دوم
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
چهارم
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
پنجم - بخش اول
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
پنجم - بخش دوم
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
ششم
مستند سيمرغ (ناگفتههاي حزب توده) - قسمت
اول
۱۶ نظر:
salam xaste nabashid maseieye mohem dar mosahebe todeiy ha na maseleye tavab bodan va ne xaen bodan moheme va dar axar na las zadan ba jomhori eslami matre ast ,mohm terin va asaci terin hezbe komonist iran morede behs ast shayet beraye avalin bar dar donya hezbi saxte shod ne vabeste bod ve na xaen ve bedin jehat chandin sal omer nekard ve bedast mozdorhaye bolshivik ha teror ve koshte shodan chandin nefar az bonyangozar ha be name soltan zade heydar oglou ve yoshij ke hemegi goshte shodan ve dar xakester an ha hezbe tod bevojod amad dar hali ke kianori migoyad hez komonist iran bedastor shorevi ha ve vabeste bod in ye dorogh bozorg bod zehi bisharmi,, xili ha migoyand hez tode xaen in az asas geleat ast mege eksesh mitone engelabi bashe ager bername ve amalgerd xobidashte bashe? benaberin mahiyat hezb tode engelabi nabod ,merci rosa xaste nebashid
سلام عزیز
بعدن متن شما را به فارسی برمیگردانم.
فعلن رفتم در شوک مطلبی که الان یافتم. در زیر میگذارم. معلوم نیست باز رسانه ای کردن این فیلمها که حداقل یکماهی میشه روی نت هست چه حمله ای را علیه این تریبون آرشیو رزا در پی خواهد داشت!
من از نظر احساسی بسیار از تواب مائویستی (اتحادیه کمونیستها) که در فیلم شماره ی 3 بازجوی توده ایها شده بود به اسم پدرام رهبری بدم آمد.
اگرچه توده ایها بشدت گند زدند اما از گروه پیکار محمود هنری که هژیر پلاسیده نوشته حزب کمونیست ایران است و دو اکثریتی که پلاسیده نوشته یکی 16 آذری (کشتگری) است، دیگری اکثریت و بقیه شان زیر عکس خمینی...من بشدت بدم آمد.
به نظرم جالب است که توده ایها را زیر عکس منتظری و سمت چپ نشانده اند و گویا اغلبشان را اعدام نکردند. توابهای سازمانهای دیگر را زیر عکس خمینی نشانده اند و اعدام کرده اند. فیلم سمپاتی به حزب توده بوجود میاره.
برعکس تحلیل هژیر پلاسیده، من بیشتر فکر میکنم که آش پخته اند برای گروههای دیگه و نه توده ایها!
راستی خبر جدید اینکه تروتسکی ایران مازیار رازی به برنامه ی پرگار بی بی 30 دعوت شده و آگهی پر افتخاری به مناسبت دعوتش هم در وبسایت آزادی بیان داده!
من اما منتظر رفیق لنین در بی بی 30 هستم!
پایدار باشید
Hazhir Pelaschi
هژیر پلاسیده نوشته
https://plus.google.com/wm/1/102789458409853921265/posts/KVq9HktcJUm
چندی پیش مجموعهیی از اعترافات رهبرانِ در بندِ حزب تودهی ایران از تلویزیون سراسری پخش شد. من به تازگی موفق شدم بخشی از این مجموعه را که کسی در یوتوب قرار داده بود، ببینم. (لینک در کامنت اول) دیدن این مجموعه به راستی جانکاه بود. دیدن افرادی درهمشکسته، گیج و مستاصل که در گذر از شکنجهگاهها، علیه خودشان، آرمانشان و حزبشان حرف میزنند. اکنون البته برای همه آشکار است که این دست «اعتراف»ها در چه وضعیتی و با کدام ابزار گرفته شده است و اعتبار آن چقدر است و تا چه اندازه کسانی که در این «میزگرد» حضور دارند، به میل خود چنین حرف میزنند. رد تازیانه چون شبحی روی صورت شرکتکنندهگان و در کلماتشان آشکار است. اما گذشته از اینها نکاتی در حاشیهی این مجموعه وجود دارد که بد نیست آنها را روشن کرد:
اول: کسانی که این مجموعه را پخش کردهاند به مخاطبان نگفتهاند که این مجموعه در واقع حاصل تلفیق دو مجموعه از اعترافگیریهاست. قسمت اول، دوم و سوم نسخهی منتشر شده از این مجموعه مربوط به شهریور ۱۳۶۲ و چند ماه بعد از ضربهی دوم در اردیبهشت همان سال به حزب تودهی ایران است و بنابراین کسانی که در این «میزگرد» شرکت کردهاند، مستقیم از شکنجهگاه به مکان «مقدس» اعتراف آورده شدهاند. بخش چهارم و پنجم (بخش ششم در نسخهی موجود تکرار بخش چهارم است) به جلسات اعترافگیریای مربوط میشود که از آبان سال ۱۳۶۶ اجرا و ضبط آنها آغاز و در ۴۳ جلسهی سه ساعته برگزار شد. این بار بر خلاف سال ۶۲ تنها ۲۷ جلسه به «بررسی عملکرد حزب توده» اختصاص داشت و ۱۶ جلسه به «بررسی» عملکرد احزاب دیگر چپ با حضور چند نفر از کادرهای بریدهی آنها گذشت. جلساتِ مربوط به سال ۶۶ هرگز پخش نشده است. بنابراین وقتی امیر تاجیک، مدیر شبکهی مستند سیما به خبرگزاری مهر میگوید: «پس از اعلام خاطرهی رهبر معظم انقلاب از اعترافات سران حزب توده در دیدار ۲۰ تیرماه، جمعی از دانشجویان کشور سریعن با ادارهی کل آرشیو سازمان تماس گرفتند و جستجو برای یافتن تصاویر مورد اشاره آغاز شد. در همین راستا تعدادی نوار از نشستهای حزب توده که توسط رهبران آن اداره میشد، تهیه و کار تبدیل منابع به صورت دیجیتال آغاز شد.» و در ضمن از «تلاشهای» سعید انبارلویی، مدیر کل آرشیو سازمان صدا و سیما و «همکاران» او تقدیر و تشکر میکند، با وقاحت تمام دروغ میگوید و میخواهد رد حضور نهادهای امنیتی و وزارت اطلاعات را در تهیه و پخش این برنامه پاک کند. به همین دلیل ساده که اساسن صدا و سیما و ادارهی آرشیوِ آن، فیلم جلسات اعترافگیری سال ۱۳۶۶ را هرگز در اختیار نداشته است و باید آن را از «برادران زحمتکش» وزارت اطلاعات آن بگیرد.
دوم: کسانی که این مجموعه را پخش کردهاند به مخاطبان نگفتهاند که جلسات برگزار شده در سال ۶۶ طرحی بود که برخی از رهبرانِ در بند حزب توده (بنا به نوشتهی بعضی منابع علی گلاویژ، حسین جودت و غلامحسن قائمپناه) بعد از اجرای حکم اعدام انوشیروان ابراهیمی، عضو هیات دبیران و مسئول کمیتهی ایالتی آذربایجان در ۲۳ شهریور ۱۳۶۶، به حاج ناصر نوری، رییس بازپرسی شعبهی ۵، شعبهیی که مسئولیت رسیدگی به حزب توده و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) را بر عهده داشت، دادند تا به گمان خودشان جلوی اجرای احکام اعدام را بگیرند. بخش بزرگی از رهبرانِ در بند حزب، از آن جمله بعضی از کسانی که به زور کابل و «تعزیر» در «میزگرد»های سال ۶۲ شرکت کرده بودند، حاضر نشدند در این جلسات شرکت کنند. به همین دلیل است که در قسمت چهارم نسخهی موجود و از دقیقهی ۴۷:۲۵ به بعد عباس خرسند، عضو مشاور کمیته مرکزی و از مسئولان سازمان مخفی، بخشهایی از برگهی بازجویی محمد پورهرمزان، احمدعلی رصدی و انوشیروان ابراهیمی را میخواند. در این دوران پورهرمزان و رصدی در زندانند اما حاضر نشدهاند در این جلسات شرکت کنند و در یک تراژدی تمام عیار ابراهیمی تنها چند ماه پیش از اینکه بازجوییهایش در جلسات اعترافگیری توسط همرزم سابقش خوانده شود، اعدام شده است.
سوم: کسانی که این مجموعه را پخش کردهاند به مخاطبان نگفتهاند که تراژدی اینجا پایان نمییابد. نقش هولناک گردانندهی قسمت چهارم و پنجم جلسات در سرگذشت و سرنوشت کسانی که در این جلسات شرکت کردهاند، قابل توجه است. مجری این جلسات کسی نیست غیر از *حاج ناصر نوری*، رییس بازپرسی شعبهی پنج که شکنجه و بازجویی اعضای حزب توده و سازمان فداییان اکثریت را هدایت کرده و در آن شرکت داشته است. در واقع جلسات سال ۶۶ با کارگردانی و صحنهگردانی شخص شخیص شکنجهگر و با حضور شکنجهشدهگان برگزار میشود. تنها چند ماه بعد از اتمام اجرا و ضبط این جلسات، حاج ناصر به عنوان «کارشناس» پرونده در دادگاههای چند دقیقهیی تابستان ۶۷ حضور دارد و در کشتار اعضای حزب توده و فداییان اکثریت، از جمله برخی شرکتکنندهگان در این جلسات که آنها را در خلال جلسه «دوستان» میخواند، نقش اساسی ایفا میکند. ماجرا اما هنوز تمام نشده است. او با زنده ماندهها هم کار دارد. بعد از کشتارها، ضبط و انتشار «خاطرات» نورالدین کیانوری و مریم فیروز را با مشارکت *عبدالله شهبازی*، معاون سازمان جوانان حزب توده و توابی که هنوز هم با نهادهای امنیتی رابطه دارد، کارگردانی میکند و مدتی مدیریت انتشارات ابوریحان را به همراه تعدادی دیگر از بازجویان بر عهده میگیرد، انتشاراتی که محمدمهدی پرتوی، مسئول سابق سازمان مخفی و نظامی حزب توده یکی از کارمندان غیررسمی آن است. انتشارات ابوریحان که به حزب توده نزدیک بود، بعد از ضربه به حزب توده مصادره و به بنیاد مستضعفان واگذار شد و مدیریت آن از سوی این بنیاد در اختیار موسسهی در راه نور به ریاست حاج ناصر نوری قرار گرفت.
چهارم: کسانی که این مجموعه را پخش کردهاند به مخاطبان نگفتهاند که از مجموع پانزده نفری که در «میزگرد»های سال ۶۲ و قسمتهای اول و دوم و سوم مجموعهی موجود میبینیم تنها چهار نفر یعنی محمدعلی عمویی، محمدمهدی پرتوی، نورالدین کیانوری و فریدون فمتفرشی سالها بعد از زندان آزاد شدند. شاهرخ جهانگیری کمتر از شش ماه بعد از برگزاری این «میزگرد» در ۷ اسفند ۱۳۶۲ تیرباران شد. گاگیک آوانسیان و رضا شلتوکی، اولی در فروردین ۱۳۶۴ و دومی در آبان همان سال بر اثر صدمات ناشی از شکنجه و عدم رسیدگی مسئولان زندان به بیماریشان در زندان درگذشتند. منوچهر بهزادی، احمدعلی رصدیاعتماد، عباس حجری بجستانی، حسین جودت، فرجالله میزانی (جوانشیر)، مهدی کیهان، محمد پورهرمزان و غلامحسن قائمپناه همگی در جریان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ اعدام شدند. جلادان روانه شده به زندانها حتا به قائمپناه که به شهادت برخی از زندانیان تودهیی تا آن درجه سقوط کرد که همرزمان خودش را با کابل شکنجه کند، هم رحم نکردند. در میان آن کسانی که آنها را در بخش کوچکی از جلسات سال ۶۶، در قسمت چهارم و پنجم نسخهی موجود میبینیم علاوه بر بهزادی، جودت، کیهان و قائمپناه، علی گلاویژ نیز، تنها چند ماه بعد از اینکه نطق غرایی در مورد وضعیت خوب زندانهای ایران در این جلسات انجام داد، در تابستان ۶۷ اعدام شد. دیگرانی که ما میبینیم احسان طبری، کیانوری، محمدمهدی پرتوی، محمدهادی پرتوی، محمد معزز و عباس خرسند همگی از اعضای رهبری حزب توده زنده ماندند و به مرور و در سالهای بعد آزاد شدند. آن بخشی از اعضای احزاب دیگر که ما آنها را میبینیم، یعنی بیژن شیروانی از اعضای رهبری سازمان فداییان خلق ایران (پیرو بیانیهی ۱۶ آذر)، ماشاالله خاکسار عضو سازمان فداییان خلق ایران_اکثریت، علیاصغر اکباتانی عضو رهبری حزب رنجبران ایران و پدرام رهبری و غلامعلی کاشانی از اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران زنده ماندند و در سالهای بعد آزاد شدند. غیر از محمود هنری، از اعضای حزب کمونیست ایران که او را تنها در یک تصویر کوتاه میبینیم. هنری در تابستان ۶۷ یکی از اولین زندانیان چپی بود که اعدام شد. فرد دیگری هم در مجموعهی در دسترس از این بخشِ جلساتِ پخش شده حضور دارد که ما او را نمیبینیم.
دستان «توانا»ی سانسورچیهای واحد مستند سیما با مشاورهی نیروهای امنیتی ناظر و مجری پخش این مجموعه، یکی از شرکتکنندهگان در سیمنار را فقط در چند نمای جمعی و از دور نشان میدهند تا شناسایی او ممکن نباشد. او اما که در این چند نما میان اکباتانی و رهبری نشسته است کسی نیست غیر از *مسعود فراستی*، تواب آن روزگار از حزب رنجبران و منتقد سینمای ساکن تلویزیون در این روزگار.
پنجم: کسانی که این مجموعه را پخش کردهاند به مخاطبان نگفتهاند که چرا این مجموعه را دوباره و در این زمان پخش میکنند. پیش از خاطرهگویی رهبر جمهوری اسلامی در تیر ماه ۱۳۹۴، مجلهی رمز عبور در اردیبهشت امسال یک پرونده ویژهی حزب توده شامل مصاحبه با دو شکنجهگر و بازجوی سابق و فعلی وزارت اطلاعات و بخشی از برگههای بازجویی محمدعلی عمویی منتشر کرده بود و انتشار ویژهنامهی خبرگزاری فارس در مورد حزب توده از اردیبهشت ۹۴ آغاز شد و تا خرداد امسال ادامه داشت.
به نظر میرسد خاطرهگویی خامنهیی هم بخشی از یک پروژهی امنیتی باشد. اما کدام پروژه؟ احتمالن دمدستیترین پاسخی که میتوان به این پرسش داد این است که قصد حکومت از مجموعهی این تحرکات حمله به «چپ» است اما چنین نیست یا فقط این نیست. جمهوری اسلامی اطمینان دارد که تبلیغات سیاسی _ ایدئولوژیکش در مورد برخی از نیروهای مخالف مانند سازمان مجاهدین خلق، تقریبن تمامی احزاب کورد و مانند آنها چنان کارساز بوده است که هر «اعتراف» پخش شدهیی از پیش پذیرفته میشود. نه تنها عموم مردم تبلیغات جمهوری اسلامی را در مورد این احزاب و سازمانها پذیرفتهاند و آن را تکرار میکنند بلکه خیل عظیم فعالان سیاسی و «فعالان حقوق بشر» و روزنامهنگاران و مانند آن هم اغلب به طور دائم همان مهملات را میگویند و مینویسند. در مورد حزب توده اما چنین نیست. اغلب انتقادات موجود به حزب توده به ویژه در میان فعالان چپ، به همکاری و همراهی این حزب با جمهوری اسلامی از مقطع سرنگونی رژیم شاه تا سال ۶۲ مربوط میشود. پخش این اعترافات هرچند میتواند در میان عموم مردم موثر باشد اما در ضمن میتواند در میان فعالان پیشگفته و نیز در میان نسل جدید چپ در ایران اثر عکس بگذارد چنان که مثلن پخش اعترافات زندانیان «جنبش سبز» اثر عکس میگذاشت. در عین حال اگر بنا به زدن چپ بود، وزارت اطلاعات میتوانست مجموعهیی از اعترافات فعالان نسل جدید چپ را که در بازداشتهای سال ۱۳۸۶ و ۱۳۸۸ ضبط شده و هرگز پخش نشده است، پخش کند اما میبینیم که چنین نکرده است. به نظر ماجرای تمرکز چند ماههی نهادهای امنیتی و بازوهای تبلیغاتیاش روی حزب تودهی ایران بزرگتر از این حرفهاست
SALAM MOJEDED NEMIDONAM TONESTAM NEZARAM DER RABTE BA MOSAHEB HAD AGAL DAR RABETE TODEYI HA BEGAM FERAMOSH NESHE ZAMANI KE ENGELAB SHOD DODEIYA KAMELAN BE OZA MOSALAT BODAN HEMYE HERAKAT RA RESAD MIKARDAN MESLE CHAB HA VE MOJAHIDIN GIJ NEBODAN,HATMAN XABER DARI CHOZVEHAYE DARONI AGELIYAT RA CHEGONE HEZBEDODE CHAB KARD HENOZ ENSHAB NESHODE BOD AGALIAT HENOZ AZ AKSARIYAT CHODA NESHODE BOD GOYA YEKI AZ AZAYE BALAYE AKSARIYAT DOST DOXTERI AZ TODEYI HA DASTE PESERE VEGTI MIRE DOSH BEGIRE DOXTERE TODEYI MIRE CHOZVEYE DAXILI KE NEZARAT AGELIYATI BODE RA KOPI MIGIRE VE ONO ALANI MIKONE HAL MONASEBAT BEBIN? BAVERKONI INCHA MOBAREZEYEW TEBAGATI NAM GOZASHTEAN VAGEAN MESGERE NIST,,DAR ZEMN FERAMOSH NESHE CHANTAN AZ TODEYI HA KE TO ZENDAN BA MA BODAN HAZRE BE MOSAHEBE NESHODAN VE PISHTER NEZARE SHAXSI BOD,,,,, AMA MIM RAZI GOYA AZ GAFELE AGAB MANDE DARE SEBGAT MIGIRE BICHARE TEBEGEYE KAREGER KE REHBERESHON IN HA BASHAND.....AMA LELIN TO ROSIYE SEFID NAZDIKI MINISK GOFD AGE LAZM BASHE BERAYE SOLH HATA DAMAN MIPOSHIM VE MOZAKERE MIKONIM VA IN KARO KARD AMA DAMAN NEPOSHID ......MERCI ROSA TESHEKOR BERAYE TAYP DASTO PANJE DARD NEKONE
سلام مجدد
نمیدانم تونستم نظرم در رابطهبا مصاحبه حداقل در رابطه با توده ایها را بگم. فراموش نشه زمانی که انقلاب شد توده ایها کاملن به اوضاع مسلط بودند و همه ی حرکات را رصد میکردند، مثل چپها و مجاهدین گیج نبودند. حتمن خبر داری جزوه های درونی اقلیت را چگونه حزب توده چاپ کرد. هنوز انشعاب نشده بود، اقلیت هنوز از اکثریت جدا نشده بود، گویا یکی از اعضای بالای اکثریت دوست دختری از توده ایها داشت، پسره وقتی میره دوش بگیره، دختره توده ای میره جزوه های داخلی که نظرات اقلیت بوده را کپی میگیره و آنرا علنی میکنه. حالا مناسبت ببین؟
اینها را مناسبات طبقاتی نام گذاشتند! واقعن مسخره نیست؟ در ضمن فراموش نشه چند تا از توده ایها که توی زندان با ما بودند حاضر به مصاحبه نشدند و بیشتر نظر شخصی بود.
اما م. رازی گویا از قافله عقب مانده و داره سبقت میگیره. بیچاره طبقه ی کارگر که رهبرشون اینها باشند... اما لنین تو روسیه سفید نزدیک مینسک گفت: اگر لازم باشه برای صلح حتی دامن میپوشیم و مبارزه میکنیم. و اینکار را کرد اما دامن نپوشید...
مرسی رزا...
------------------
سلام عزیز
لنین بسیار سکسیست بوده که اوج تحقیر را در برابر آلمانی ها دامن پوشیدن در برابر آلمان اعلام کرد. البته در مصاحبهمیز گردان بی بی سی هم این حرف لنین را از ارزشهای صلح طلبانه و بالای لنین اعلام کرد و م. رازی هیچی نگفت...
کُلن لنین با پول آلمانها به قدرت رسید و اخیرن فیلمی هم از روی علنی شدن مدارک مالی بین بلشویکها و حکومت آلمان ساخته شد به اسم «قطار لنین»
باری حیله های سیستم...
با دوستی
dorste an gatare marof ke kamelan polop shode bod merci xili lotf mikoni zahmat mikeshi mamnon
من هیچ سرم به حزب توده یا جریانات سیاسی رسمی چپ و غیر چپ فارسی زبان نمیخوره،
این اعترافات را در یوتوب دیدم و نظریاتی که زیر آنها نوشته شده را خوانده ام، اکانت یوتوب ندارم و نمیتوانام آنجا چیزی بنویسم و در بلاگ شما نیز این ویدیوها منتشر و به این جمله ختم شده است :
که مشخص است به قصد لجن مال کردن همان حزب تودهای است، که میدانیم چه خیانتهایی به انقلاب کرده است،
اما چیزی که برای من مهم است و در تمام موضع گیریهای این چنینی نادیده گرفته میشوند اینجاست که
۱- هر کس که معتقد یا منتظر یک جنبش ، انقلاب بدون کم و کاست یا بدون خطا و اشتباه باشد، ابسلوت گرا و پرفکتسیونیستی بیش نیست، که یا خودش در فانتزیهای مدینه فاضلهای زندگی میکند، و یا باورهای تئوریک (اگر داشته باشد) فانتزیهای ایدالیستی بیش نیستند که شخص را تبدیل به یک مذهبی غیر دینی (مذهبی بودن فقط دین دار بودن نیست) میکند که انسان را همچون ادیان یک موجود نیک سرشت (آسمانی) میداند که گویی نیک بودن و خوب بودن ذات انسان میباشد.
۲-هر کس که اینگونه میاندیشد در نتیجه این را هم نمیتواند دریافت کند که جامعه انسانی (به عنوان بغرنجترین ماده) حاصل تکامل تاریخی بشریت است که خود حاصل آزمون و خطای نیاکان بشر به عنوان جامعه دیروز است که برای بشر معاصر به ارث رسیده است و ما امروز میتوانیم از نقد آنها به خود مدرن یا مترقی بگوییم، برای مثال بدون سیر تکاملی ساختار خانواده و نقد اتوریته مرد سالارانه امروز شما یک انارشو فمنیست نبودید، مگر اینکه خود را فارغ از زمان و مکان بدانید و باور داشته باشید که بدون استناد به اینکه در کجای تاریخ قرار داریم آنارشیست یا کمونیست از مادر متولد میشویم!!
۳-اینکه اعترافات تلوزیونی را به عنوان "افتخارات" دیگری از حزب توده تیتر بزنیم نیز خود از جمله نمونههای بالا است،کدام از شماها که فعالیت سیاسی را با وبلاگ نویسی خلط کرده اید ، اصلا شکنجه را غیر از روی کاغذ و طریقه نوشتن آن، میدانید یعنی چی؟ شکنجه زیر دست بازجو که نه تنها زندگی خودت که حتی زندگی عزیزانتان زیر دست اربابان او است، و مشخص بازجو یعنی : خدای که مردن یا ماندن را در دست دارد یعنی چی؟
اصلا میدانید التماس کردن به شکنجه گر، نه برای توقف شکنجه، برای اینکه لطف کند و شما را بکشد یعنی چی؟
هنوز جای سفت نشاشیده اید که میتوانید خود را با کسانی که روح و جسم و شخصیتشان خرد شده است مقایسه کنید و به خودتان افتخار کنید که در فانتزیهایتان "رادیکال" هستید،
۴- در آخر اینکه امروز (تاریخا) در جایی قرار داریم که از خود خدا میریم داخل و از مارکس و لنین و باکونین در میآییم بیرون ثمره مطالعه همون ترجمههای پور هرمزانها و طبریها است، که توانستیم بخوانیم که بدانیم، که بتوانیم نقد کنیم و پشت کامپیوتر (همان روی کاغذ به شکل کلاسیک آن) بی عیب و نقص ترین!!!ها را بگوییم ، چون کنتور که نمیندازه، و به آزمون نیز گذاشته نمیشود که بفهمیم یه من ماست چه قدر کره میده.
۵-نه تودهای هستم، نه فدایی، پیکاری، نمیدونم کارگری ، شورایی، اناری، یا هر کدوم از این سکت هایی که برای خودتون انتخاب کرده یا در آن خود را کتگوری بندی میکنید،
اما این را میدانم که رفقایی بوده اند که دست به مداخله گری برای تغییر واقعیت زدند و به همین خاطر خطاهای بسیاری مرتکب شدند تا امروز را با تمام پیروزیها و شکستهایش داشته باشیم، تا به راحتی بتوانیم به بها و تاوانی که برای آرمانهایشان پرداخت کردند "نقد" کنیم و همه را غلط و دیکتاتور و چنین و چنان بدانیم و آنچه همه خوبان دارند را یکجا در خود ببینیم و همه تاریخ تئوریک پراتیک که به آزمون و خطا گذشته شدهاش و از فیلتر رد شدهاش را برایمان باقی گذاشته اند را بپنداریم گوئی از ابتدا همچون وحی وجود داشته یا در ناخودآگاه همه دنکیشوتهای اینترنتی لاجرم از بدو خلقت موجود میباشد
این جمله در کامنت بالا جا افتاده است
.....و در بلاگ شما نیز این ویدیوها منتشر و به این جمله ختم شده است :
این فیلمها نیز در کنار "افتخارات" حزب توده جزو اسناد اپوزیسیون میباشند، که در آرشیو قرار میدهم.
ممنون از کامنت
میتوانست بسیار تاثیر گذار باشد اگر من هم شاید بمانند شما مدیون ترجمه های رفقای اردوگاه "سوسیالیستی" البته پس از اجازه و تصویب کمینترن میبودم.
بدشانسی اینکه من از "خواندن زیاد" اینگونه ترجمه های دست چندم آنارشیست نشدم. فمینیست هم با خواندن مطالب و شرح مبارزات زنان نشدم.
متاسفانه/خوشبختانه زنان اصولن نزده شورشگرند! مکر اینکه بال و پرشان را تا ته قیچی کنند!
در مورد شکنجه و... کاملن حق دارید. همه تقریبن بریدند و تواب شدند. تیر خلاص زده و لو دادند. اصولن نه در زمان شاه و نه اکنون کسی سر موضعی نخواهید یافت!
باری
افتخارات حزب توده جلوی دوربین رفتن نبوده. بزرگترین افتخاراتش همراه با فدائیان اکثریت: به سلاح سنگین مجهز کردن سپاه پاسداران بوده!
البته رژیم اسلامی بدلیل دگماتیسمی که داشت، اینها را به بازی نگرفت و گویا بجز چند توده ای، بقیه را اعدام کرد.
من هم موافقم چیزهایی را که در مورد مبارزه و تکامل و غیره نوشتید. ولی نسل من مبارزه ای راستش از توده ای ها ندید. اینها را اشتباهی بجای دشمن گرفتند و برخی را در بهت و تعجب خود اعدام کردند.
آنها هم که باقی ماندند اکنون جزو ساختارهای رژیم هستند.
آنروزها هم در مدرسه از اینها میترسیدیم. با رژیم بودند. بعد هم که برخیشان اعدام شدند. بقیه دوباره آمدند خارج، قبل از سقوط شوروی اغلب آلمان شرقی بودند. متاسفانه شوروی سقوط کرد، اینها هم هجوم آوردند به غرب. اینجا هم بطور شفاف از رژیم حمایت میکنند. چون بلاخره اسلامی ها را ضد امپریالیست میدانند. در مورد مواضعشان در مورد زنان بسیار ارتجاعی هستند. تنها یک حجاب کم دارند. مردانشان هم اینجا زیادند و اغلب طلاق داده و دنبال دختران جوان سبز تازه از ایران آمده تا با استفاده از سابقه ی زندان و شکنجه و شلاق شاید بتوانند رختخوابشان را پر کنند.
به نظرم بریدن سیاسی اینها بریدن از انسانیت بوده برای برخی.
من فکر میکنم اگر عمویی و بقیه که افتخارشان را حمایت از رژیم اسلامی میگذارند، چرا ما نباید اینهمه را از "افتخارات" شان بدانیم ؟
بهتر نیست به افتخاراتشان افتخار کنیم؟
من که شخصن بهم کمکی نشد از هیچ نظر از این گروههای حامی رژیم.
اما من هم افتخار میکنم به افتخار آنان برای مبارزه شان برای تحکیم رژیم!
راستش
هیچکدام از اینها نه شخصی نه دوستی و نه ترجمه ی کتاب ... من را در مبارزه کمکی که نکردند هیچ بلکه دقیقن مقابل من و عقاید من هستند. در هر جمعی هم اینها باشند من نیستم.
اگر شما اما مدیونشانید، میتوانید در دفاعشان تجربیات شخصی تان را بنویسید تا همینجا رسانه ای کنم.
در یوتیوب هم کافی است که یک ایمیل جیمیل باز کنید. وقتی رفتید در ایمیلتان سمت راست روی آکانت سرویسهای گوگل کلیک کنید و علامت یوتیوب را بیابید. اینطوری میتوانید کامنت بگذارید.
در مورد شکنجه البته درست میگویید. باید شرایطشان را در نظز گرفت. اما من نمیدانم دلم برای دوستانم بسوزد که تقریبن فلج شدند و قپانی یا دلم برای توابی که لو داد؟ برای همین که تواب هم زندانی شده و توابهای اکثریت و توده هم کماکان حمایت از رژیم اسلامی را جزو افتخاراتشان میدانند و کماکان به رژیم رای داده و در مسیر سفارت کار میکنند. پس ترجیحن حمایت ازشان دست شما را میبوسد. و شاید شما بتوانید بگویید افتخارات این گروه برای این نسل چی بوده؟
موفق باشید!
تمام بنیان منطقی کامنت قبلی بر همان نکتهای استوار است که شما نیز موافقید (سیر تکاملی که تا به امروز طی شده)
و با استناد به همان اصل است که باقی ۴ نکته تبدیل به دفاع (کور یا باندی) از سابقه و تاریخ باقی مانده از جنبش چپ فارسی زبان نمیشود،
بلکه با استناد به واقعیاتی که تاریخا پشت سر قرار دارد (قابل نقد و قابل دفاع) امروزی را که بلد شدید "آنارشیست" شوید حاصل پیوندهای ابژکتیو و انضمامی با واقعیات مبارزات جوامع بشری است، که سوسیالیسم "اردوگاه" را در پراتیک , تجربه عینی کردند (که حاصل خون مبارزین سوسیالیست {آنارشیست و کمونیست} آغشته است که یا به دست اردوگاه شرق یا اردوگاه غرب تاوان دادند)،
اینکه شاید من "مدیون" آنها باشم ولی شما نیستید : پیشنهاد میدهم با کلمات بازی نکنیم، و یکراست سراغ اصل مطلب میروم،
یا در ایران متولد شده اید که تا همین ۷ سال پیش تنها ۲ ترجمه فارسی آنارشیستی موجود بود و باقی ترجمههای نیم بند همین "اردوگاهی`ها بود، پس در نتیجه مخالفشان نیز که باشیم همین مخالفت را نیز از آموختن از خودشان فرا گرفته ایم. نقدشان هم که میکنیم همین نقد را از آزمون و خطایی که به آن دست زدند به دست آورده ایم ، در غیر اینصورت خودمان باید همین اشتباهات را ( تاریخا ) میکردیم یا بکنیم تا رزا آنارشیستهای دیگری که همه چی را از همه بهتر بلدند به عدم تحمل جسمی و روحی ما زیر شکنجه (چیزی که اصلا نمیدانند چیست) نمک بپاشند،
{نا گفته نماند آنهایی را که امروز رای میدهند را منظورم نیست، اما بسیاری دیگر جان عزیزشان را در راهی گذاشتند که امروز میتوانیم بیرون گود اینترنت بشینیم و لنگش کنهای انقلابی سر دهیم}
و یا در خارج از ایران متولد شده اید و زبان فارسی زبان دوم هست، که در نتیجه پرنسیب آنارشیستی ندارید اگر تجربهای را که فرادستانه امکان این را داشتید که آن تجربه را نداشته باشید به نقد بکشید آنهم نه نقد مثبت، نقد منفی و تخریبی،
این چه جایگاهی است که برای خودتان قائل هستید که زمان و مکانی را که اصلا در آن حضور نداشته و شرایط فرودستانه اجتماعی آنرا لمس نکرده اید (عدم آگاهی تئوریک ، علمی جوامع پیرامونی به دلیل مونوپلیزه شدن همان آگاهی در جوامع مرکز) را به بعد انتقاد (آنهم تخریبی منفی) بگیرید و همانطور که در کامنت قبل گفتم اثباتی ما را مطمئن کنید که آنچه همه خوبان دارند را شما یکجا دارید، اینرا روی کاغذ نه تنها شما همه چپ بیمار فارسی زبان "بلد" است که ثابت کند، از خود من آنارشیست تر و انقلابی تر خود من هستم دوباره، کنتور که نمیندازه.
آنموقع که شما مدرسه بودید نشان از این دارد که همچون همه فارسی زبانان "سیاسی" دیگر در ایران متولد شده اید و متولد ناف اتونم زنترومهای آنارشیستی اروپا نیستید، در نتیجه این مدرسه اگر دوران راهنمایی و دبیرستان باشد، که بسیار تبریک که در آن سنّ برای خودتان یه پا اما گلد من و سیمون دبووار و آنجلا دیویس بوده اید و قاعدتاً چون در دهه ۶۰ "اینترنت" هم موجود نبوده قطعاً فعالیت سیاسی در اجتماع میکردید (همچون اما و سیمون و آنجلا) چون امروزه فعل فعالیت به میمنت اینترنت جور دیگری کاربرد دارد ، همه برا خودمون یه پا اسپارتاکوس و ژاندارک هستیم،
سوای تبریک انتقادی هم دارم که چنین انارشو فمنیستی در دهه ۶۰ چرا جنبش چپ فارسی را از آنچه همه خوبان دارند تو تنها داری ، مصتفیض نکردی و مسیر تاریخ را تغییر ندادی؟ میدونی که داستان دکتر پوست و کچلی خودش
[بالا هم گفتم با باقی ماندههای امروزشان کار ندارم}
کمک شخصی یا دوستی یا ... به من نکردند!!
اصلا نمیفهمم کمک یعنی چی؟ غیر از اینکه عدهای جانشان را کفّ دست گذاشتند و رژیمی را سرنگون کردند سپس اشتباه کردند و رژیمی دیگر را تأیید کردند، و ما امروز با رد پائی که در دشت بدون آدرس و نشانی سیاست از آنها باقی مانده ، معنی انقلابی و ضدّ انقلابی را تمیز داده ایم؟ و کمی بهتر و نه قطعاً حتما صحیح ، متوانیم فعالیت سیاسی کنیم،
اگر این کمک نیست، پس باش تا صبح دولتت بدمد، قبلان گفتم آن کس که منتظر تمیزترین و بی عیبترین جنبش است، تنها تفاوتی که با منتظرین منجی دارد این جاست که فانتزیهای ذهنیش بهشتی و فرشتهای نیست،
من از نسل سابق و قدیمی چپ فارسی دفاع نمیکنم، که نیاز باشد دست مرا ببوسد، اما اینرا خوب میدانم که اگر خواستم به امثال عمویی گیر بدم، اول ۲۷ سال زندان را تجربه میکنم بعد گیر میدهم،
سلام دوباره
خوب گویا قلمتان خوب است و اینکه من نوشتم ذ«ما را با اینها کاری نیست» بجر "شر" رساندن قبول ندارید!
پس بد نیست کمی بیشتر بنویسید که چگونه من و نسل من به اینها بدهکارند!
مطمئنن من متنتان را در صفحه ی اول برای گفتگو قرار میدهم. من بموقع در بگیر ببندها ایران را ترک گفتم و پرشان به من نگرفت. اینجا هم از همان بدو ورود سیاسی شده و در زندگی با کلکتیوها آتونوم و سپس آنارشیست شدم. فمنیست قبلن بودم. شاید چون دور و برم زنان زیادی از اتحاد ملی بودند. اوایل کتابهای فارسی اینجا ورق زدم از فارسی زبانان دانشگاه اما زبان فارسی سیاسی بلد نبودم. پس کتابهای سیاسی و کُلن مطالعه را خارج از کشور آغازیدم. اگر قرار است بدهکار کسی باشم، مدیون جنبشهای اینجا هستم و به درستی یاد گرفتم که انسانها را در زمان حال بشناسم. دستان پینه ای، زندان و شکنجه و غیر هیچگونه ارزشگذاری برایم نیست. حال 30 سال و یا 40 سال...
آنان که اکنون در خیابانند و از جامعه ی مصرفی فاصله گرفته اند و در جنبشهای جاری فعالند همگی رفقای من محسوب میشوند.
آنان که از قطار تغییر مناسبات جاری پیاده شدند انتخابشان را کرده اند یا بعد از 30 سال زندان و یا بیشتر. نه من و نه کسی بهشان مدیون است و نه اگر از خودشان بپرسید و یکجو صداقت داشته باشند و مذهبی نباشند، نمیخواهند که ما برایشان آشورا تاسوعا بگیریم. کُلن چیزی به اسم اتوریته ی سنی/مبارزاتی/ جنسی/طبقاتی ... را قبول ندارم. فدایی چریک خلق و...
ما یکبار بدنیا آمده و خود بر طبق اختیار محدود محیطی انتخاب میکنیم چگونه بزییم.
ممکن است کله پا شویم و نشویم. نه خلق مدیون است نه افراد.
من شخصن نمیتوانم جور دیگری زندگی کنم و تا زمانی هم که بتوانم برده ی سیستم نمیشوم. اگر هم روزی انرژی دیگر نباشد و در مناسبات سیستم حل شوم،شده ام. انتظاری هم ندارم به پاس زندان/مبارزه... احترام بگذارند وقتی که به خودم خائن شدم.
دیدگاه من و شما به زندگی و مبارزه فرق دارد و بخصوص که من هیچگونه هیرارشی نمیپذیرم. حال میخواهد افراد این حزب کتاب و یا تجربیاتی را منتقل کنند. آنها هم از ذخیره ی بدون صاحب بشر استفاده کرده اند. چون دانش انحصار پذیر نیست.
نوشتید: اصلا نمیفهمم کمک یعنی چی؟ غیر از اینکه عدهای جانشان را کفّ دست گذاشتند و رژیمی را سرنگون کردند سپس اشتباه کردند و رژیمی دیگر را تأیید کردند، و ما امروز با رد پائی که در دشت بدون آدرس و نشانی سیاست از آنها باقی مانده ، معنی انقلابی و ضدّ انقلابی را تمیز داده ایم؟ و کمی بهتر و نه قطعاً حتما صحیح ، متوانیم فعالیت سیاسی کنیم،
میگویم : هر نسل مسائل و مُشکلات خود را دارد و در پی یافتن پرسش های سوالات خود است.
بخصوص که ندانمکاری نسل پیش از من پایه ی دیکتاتوری سیاهتری را محکم کرد. و اکنون ما مجبوریم حتی برای بیرون رفتن از خانه برای انتخاب لباس زیرمان هم بجنگیم.
مسخره اینکه انگار تازه ما به حماقت آنان بدهکار هم هستیم!
انقلاب و ضد انقلاب هم که نوشتید معنی ای ندارد.
انقلاب یک پروسه است که از هم اکنون شروع میشود. آنچه که شما تجربه کردید احتمالن شورش بود. آنهم از طرف بسیاری که سعی در تغییر قدرت به نفع خود انجام دادند.
ما در زندگی شخصی خود شورشیدیم. جنگ قدرت را نباید با لغو قدرت اشتباه گرفت. شاه از قیام مردم فرار کرد. خمینی جایش را گرفت. اپوزیسیون فکر کرد قدرت را تقسیم میکند و نکرد. عده ای در رژیم اسلامی حل شدند و عده ای فرار کردند. من هم به هیچ کدام نپیوستم. اگر شاید سنم بیشتر میبود ، در جنگ قدرت شرکت میکردم. ولی شانس آوردم.
من بدون احترام، مدیون بودن و سن گرایی گیر خواهم داد. چون اصولن دانش و تجربه را خصوصی و ملک یک عده نمیدانم. همه ی آنچه که میدانیم از همه ی دیگران و نسلهای مختلف گرفته ایم. اگر قرار باشد باید دست و پای حوا را بوسید که دندانش را در سیب آگاهی فرو کرد!
گویا برای شما هنوز جان به کف نهادن و فدایی و... مطرح است.
اما راستش این است که برخی بجر این جان دادن برای تغییر نمیتوانستند. چون زندگی کردن در مناسبات سیستم هم توانایی بردگی و برده شدن میخواهد. همیشه عده ای هستند که مثل ژن ها جهش یافته و میخواهند راه دیگری بسازند و ایده ی زندگی بهتری را دارند. گاهی بهتر میشود و گاهه هم نه.
آیا دانشمند میتواند آزمایش نکند؟ فعال سیاسی/اجتماعی و غیره هم همینگونه است.
من هم خواهان تغییر مناسبات اجتماعی هستم. برای مطالبات خود به خیابان میروم. اگر هم هزینه دادم، برای تغییر زندگی خودم میبوده. خوشبختانه عده ی زیادی مطالباتشان با مطالبات من همخوانی دارد. پس دست همدیگر را گرفته ایم. برخی به بخشی از خواسته ها رسیده و یا بی خیال میشوند و افراد دیگری به قطار تغییر سوار میشوند و زندگی جریان خواهد داشت.
آنها که مدتی با ما بوده اند مدتی زندگی کرده اند در حرکت. اگر فرو روند هم رفته اند. دانش و تجربه ی آنان در اختیار جمع در حرکت خواهد ماند همانطور که آنها از دانش و تجربه ی دیگران استفاده کرده اند.
کسی به کسی مدیون نیست.
حتی اگر در زندان پودر هم میشدند! خوب، مدتی در مبارزه زندگی کرده اند. خیلی ها هستند که این اوج را هرگز تجربه نکرده ند. مبارزه را برای خودش کرده و چون غیر از این نمیتوانسته.
مبارزه بده بستان نیست و یا معامله.
اگر ادعا شود برای من 27 سال زندان رفته من خواهم گفت که بی خود... هر فرد/طبقه/ ستمدیده باید خود برای مطالباتش برخیزد.
بقیه اش جنگ قدرت است و ادعای نمایندگی تا به اسم من/نسل آینده/طبقه کارگر/ خلق/ مردم جایگاه خود را در سلسله مراتب سیستم ارتقا دهد.
خوب اینها نتوانستند. باختند و در سیستم موجود حل شدند.
و ما باید بدانیم که زیر اونیفرم "مبارزه" شان اکنون یک عبا تنشان است.
اگرچه 27 سال زندان!
اما از تلاش برای تغییر دست کشیده اند. مُهره ی سیستم شده اند. حتی بهتر است گفت، از مهره های معمولی بردگان در سیستم موجود بدلیل تجربه شان خطرناکتر هم هستند.
از اینها به همین دلیل باید کیلومترها فاصله گرفت...
یا من نمیتوانم منظورم را برسانم یا میخ آهنین در سنگ فرو نمیرود، شما خیال دریافتن بحث را ندارید
نکاتی که خودتان اشاره کردید در باره زندگی خارج از کشور تون دلیل بر تأیید بخشی از صحبت قبلی من است ، دال بر اینکه آنچه که "اگاهی" یا "سواد" سیاسی میدانید که با استناد بر آن این جایگاه هیراشیک (متناقض با مخالفتتان با هیراشی) را برای خود قائل هستید که پراتیک دیگران را نقد کنید (البته با توجه به سابقه بلاگ شما لجن مال کردن و نه نقد) آن هم دیگرانی که فرادستی امنیت / رفاه زندگی در اروپا را نداشتند، و با هر چه میدانستند، هر چیز که بودند و داشتند (غلط یا صحیح قابل بحث است) تن به دریای مبارزهای زدند که رسما یا مرگ یا پیروزی بود ( نه مثل اروپا و قرتی بازیهای جوجه آنتی فاشیستها )
این انتخاب آنها حد اقل برای من قابل احترام و ستودنی است (نقد {نه تخریبی} خطاها و اشتباهات جای خود را دارد اما لجن مال کردن میراثی که باقی مانده را راستها بهتر از شما انجام میدهند)
گوئی برای من جان بر کفّ و فدایی گری معنی دارد،
نقدهای آنتی قهرمان سازی و نقدهای آنتی ایدالیستی علیه احساسات شهادت طلبانه جای خود را دارد و اینجا وارد آن نمیشوم،
اما معلوم است که برایم معنی دارد ، کاش در نسل من هم فدایی و پیکاریی و سربدرانیهای داشتیم که قدشان از سقف روزمرگی اتاقهایمان در جلسات اسکایپی بلند تر بود، تا در صفوفشان با هم دست به آزمون و خطا میزدیم هم برای خودمان هم برای آینده گانمان،من و شما و امثال ما چه گلی به سر وضعیت موجود زدیم، چه مداخله گری تاثیر گذاری (حتی اشتباه) در واقعیت جاری انجام داده ایم که این جایگاه را برای خود قائل هستیم که حمید قاتل بود یا خسرو تروریست بود، یا دیگران چنین و چنان،
در کامنت اول به شکل دیگری گفتم که اگر خودمان تا زمانی که پراتیکی از خود به جا نگذاشته ایم، تا دیگران مو را از ماستمان بیرون بکشند، اورد ناشتا دادن دیگران را نمیتوان فهمید یعنی چی!! الان این شما آن دیگران هستید برای کسانی که هرچی بودند را به عمل گذاشتند (البته گور بابای امثال نگهدار ها)
من مثل شما به روابط هیراشیک و اتوریته نویسنده و مترجم و زندان رفته پایبند نیستم!
با کلمت چرا بازی میکنیم، کامنت قبلی گفتم اصلا وارد این بازی نشیم،
اتفاقا که هیراشی و اتوریته نهفته در ادبیات فرادستانه شما را به رویتان آوردم، که با دسترسی که به اطلاعات جامع تر به دلیل امنیت / رفاه در اجتماعی که آنجا دانشجو شدید (امکانات فرادستانه / پریویلیج) در (قاعدتاً بعد از دهه ۸۰ میلادی در اروپا) یک خط کش دستتان گرفته اید، و این بد بود، اون قاتل بود، آن یکی دیکتاتور بود، دیگری اتوریتر بود، و ...
آنهم سازمانهایی در ده ۶۰ / ۷۰ میلادی در ایران که همه غیر از چند نفر تئوریسین نوک هرم باقی جوانی بودند که برای تغییر وضعیت و نه برای جنگ قدرت با زندگیشان قمار کردند،
برای من هم ۳۰ سال زندان بودن خ یا ز اهمیت تعیین جایگاه به عنوان امر دهنده یا لیدر را ندارد، اما کامنت قبلی گویا شفاف نبود، برای شفافیت :
با وجود نقدی {نه تخریبی} که به رفقای نسل قبل دارم (بحث باز است) اما بخواهم آنگونه که شما هیستریک از بنیان نفی میکنید "نقد" کنم در یک مثال انتزاعی (زیرا شدنی نیست) به دهه ۵۰ میلادی در ایران باز میگردم(البته قطعاً نه با دانستههای ۲۰۱۵ ام) و در مبارزات علیه شاه شرکت، یا در آینده به مبارزات علیه جمهوری اسلامی میپیوستم و با پراتیکی که از خودم به جا میگذشتم ، سپس زبانم را یه متر و نیم دراز میکردم به فدایی و پیکاری و دیگران بند میکردم،
بعد از ۳۰ سال زندان در دوران شاه، یا تا تابستان ۶۷ در دوران خمینی زندان میخوابیدم ، بعد از اینکه تواب نشدم، بعد از اینکه از انسانیتم نبریدم یا انشعاب نکردم، بعد از اینکه بر اهریمن تنهایی (دپرسیون بعد از تجاوز،شکنجه، سکوت و رازداری که جز خودت هیچ کس نمیداند چه کردهای و همان هیچ کس {اجتماع} اگر بفهمد چپی عصبانیت جنگ و اسلام و انقلاب شکست خرده و آزادی نداشته را و،،،از تو و رفقایت طلبکار است) فاتح شدم، بعد از اینکه خیلی چیزهایی که در مخیّله شما نیز جایی ندارد را پست سر گذاشتم ، به همه آنها میگویم برید جلو بوق بزنید،
اما اینجا جای آن است که به جای همه آنها به شما بگویم که با فانتزی رادیکالیسم انقلابی در وبلاگت خوش باش، چون تاریخ را تا به امروز آنها که اشتباه کردند ساخته اند و بعد از این هم آنها میسازند که ایندگنی چون شما آنها را "نقد" میکنند و در دنیای فانتزی مغزشان "اگر آنجا بودم" !! کار دیگری میکردم را تصور (رویا پردازی ) میکنند
مُشکل شما چیست؟
چرا از اینهمه افتخارات توده و اکثریت نمینویسید؟
نسل من قربانی جنگ قدرت آنها است که حتی جرات ک گفتن نیست، مبادا کمونیست خوانده شود!
من تا چند بار تا حد مرگ رفتن، اجازه ی انتقاد دارم؟
یا شاید ابتدا باید چند فقره تجاوز شوم؟ تا اجازه ی انتقاد بگیرم؟!
آیا هرگز هیچکدام از احزاب و سازمانهای هیرارشیکال مسئولیت فردی و جمعی خود را در تحکیم پایه های دیکتاتوری موجود قبول کرده اند؟
نه!
آنها همان مظلومان حسینی هستند. تا بگوییم چرا نزده رقصیدید، یا رژیمی و جاسوست میکنند و یا فرنگ نشین بی غم!
باز هم میگویم. من اصلن همان هستم که شما میگویید. چیزی از من واقعی کم نمیشود. چون من خودم میدانم چه هستم. و نیازی نمیبینم تصویر شما را (از خود) تغییر دهم.
اما شما لطف کنید در این مورد مشخص، افتخارات توده و اکثریت را برای کسانی که در این تریبون مطالب من را میخوانند، لیست کنید.
متاسفانه این تاریخ "پر افتخار" را اینک ما در حال تجربه ایم و تا زمانی که پُشت زندان/شکنجه/شلاق قایم شوند و بزرگداشت بگیرند، همین تاریخ باز هم تکرار میشود.
پس
تاریخی داعشی را که اینان ساخته اند، ما روزانه تجربه میکنیم!
خودشان هم به دست داعش "ضد امپریالیستی" اعدام و شکنجه شدند.
لطف کنید به نقد ما زیاد خشمگین نشوید و شما به نهضت ادامه دهید!
ما هم مسلمن از راه خودمان تلاش میکنیم شرایط زندگی مان را با زایش ایده های بهتر و فاصله گرفتن از مناسبات قدرت و کسب آن تغییر دهیم.
در این مکان برای قهرمانان شما اشکی ریخته نخواهد شد.
زندگی به مرگ "مقدسشان" خواهد خندید....
چهره ی قهرمانان تخریب میشود.
چرا که هر انسانی مجبور است سرنوشت خود را بدست بگیرد.
پس مرگ بر خدایان
قهرمانان
رهبران و ساختارهایشان
حال
چه برسد به رهبرانی که حتی در چارچوبهای انسانی نیز رحمی به انسان نداشتند. با عینک ایدئولوژی حتی توان دیدن چهره ی کریه استبداد را نداشته که هیچ، حتی آنرا فرشته نیز قلمداد کردند.
و اینهمه از افتخاراتشان بود.
ما از آنها هرگز به نیکی یاد نخواهیم کرد.
آنها از خود استبداد خطرناکترند چرا که آنها استبداد را تئوریزه کرده و در کادوی زیبا به خور نسلها دادند.
سیستم داعش اما به پاس اعمالشان گردن زد.
استالین هم همین کرد و این چرخه ادامه خواهد داشت.
آیا باید بر سر دو نیم شده ی تروتسکی گریست؟
بروید اگر آنوقتها جوان بودید، اعلامیه های اکثریت و توده را بجای گیر دادن به ماهایی که آن اعلامیه ها را زندگی کردند، در آورده و بازخوانی کنید.
این شاید کمکی باشد تا بفهمید چرا ما اشکی برای پدرانتان نداریم...
چرا کماکان از آنها فاصله میگیریم.
و به کودکانمان نیز اینهمه را انتقال میدهیم.
در اردوگاههای نازی یهودیان بندرت شورشیدند! دلیل اصلی آن وجود خاخامها در بین زندانیان بود....
ارسال یک نظر