يكي ديگر از ژانرهاي تفكر و عمل زنانه كه در راديكاليزه كردن
جهان امروز نقش مهمي داشته و ميتواند همچنان داشته باشد جريان آناركوفمينيسم
است:
واژهي anarchism برگرفته از anarchos واژهي يوناني به معناي بدون حاكم، بدون قانونگذار است و
آنارشيسم به معناي دولتستيزي و آنارشي به معني بيدولتي و بيقانوني. اين واژه
دلالتگر اين است كه هيچ شخصي نبايد بر انسان ديگري فرمان براند و سلطه يابد به
كمك اجبار يا تهديد اجبار ؛ اجراي آزادي و شرافت و شأن انساني در گرو اجراي اصل
فوق است. آناركوفمينيسم يكي از راديكالترين مواضع در اين زمان در تاريخ جهان است.
مواضع واقعي براي آزادي ذهن انساني از هرگونه سلطه و آزادي بدن انسان از سلطهي
مالكيت، آزادي از غلوزنجيرها و محدوديتهاي حكومت. مواضع آنارشيستي براي يك نظم
اجتماعي مبتني است بر گروههاي آزاد افراد براي هدف توليد ثروت اجتماعي واقعي،
نظمي كه براي هر موجود انساني دستيابي آزاد به زمين و بهرهمندي كامل از ضروريات
زندگي مطابق اميال فرد را تضمين ميكند. فمينيست آنارشيست زني است كه تأكيد ميكند
فرودستي زنان ريشه در يك سيستم كهنهي روابط جنسي و فاميلي/خانوادگي دارد و همچنين
تأكيد ميكند بر ابعاد هم اقتصادي و هم روانشناختي وابستگي؛ كسي كه معتقد است
استقلال شخصي عنصر ضروري برابري جنسي است و اين كه حقوق سياسي و قانوني نميتوانند
در خودشان چنين برابرياي را تأمين كنند. بهجز اما گلدمن، فمينيستهاي آنارشيست
از سوي تاريخنويسان عمدتاً فراموش شده يا ناديده گرفته شدهاند. نخستين گروههاي
آناركوفمينيستي انگليسي در سال 1977 پديدار شدند كه به سرعت رشد يافتند و با بولتنها
و روزنامههايشان و نيز با دو كنفرانس ملي و تعدادي كنفرانس ناحيهاي به يك شبكهي
ملي و بينالمللي تبديل شدند. اين جريان، نقد از جنبش فمينيستي را ارتقا داد.
فمينيستهاي آنارشيست ادعا ميكردند بسياري از اصول اوليه جنبش فمينيستي به دست
فراموشي سپرده شده است از جمله، فقدان رهبري، مركزيتزدايي، فدراليسم و فقدان
انواع دگم (جزمانديشي). اين جريان با مخالفتهاي بسياري روبهرو شد، نهتنها از
سوي فمينيستهاي ماركسيست و رفورميست بلكه همچنين از سوي جنبش آنارشيستي سنتي تحت
سلطهمردان كه به فمنيستهاي آنارشيست به عنوان نوعي تهديد براي مواضع خود برخورد
ميكردند. (نقل از فرهنگ فمينيستي آمازونها)
برای خواندن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنیم.
برای خواندن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنیم.
تاكنون اين نوع فمينيسم از اما گلدمن در موج اول تاكنون بر
خلاف فمينيسم ليبرال و ماركسيستي سنتي، به هيچوجه سيستمي نشده است و كليهي
فعاليتهاياش در جهت ساختن جهاني بر عليه و موازي هيرارشي موجود است. آنارشيستها
با نقد ريشهاي از انواع مالكيت و از انواع دولت آلترناتيوهاي راديكالي در اقتصاد
و سياست ارائه دادهاند. از ايجاد تعاونيهاي سوسياليستي و بدون مالكيت توليد تا
ايجاد جوامع كوچك خودگردان و اختيارگرا و نافي اقتدارگرايي و غيره؛ سوسياليسم آنان
از نوع غيرحزبي و غيردولتي و غيرسلسلهمراتبي است.
فمينيسم شالودهشكن كه از تمام ساختارهاي تثبيتشدهي انديشهاي
و تجربي زندگي تا كنون ساختارشكني كرده و عناصري را به تدريج انتخاب ميكند، به
كار ميبندد، ترك ميكند، انتخابي جديد، اجرايي جديد و باز . . . در محدودهي هيچ
ساختار قلمروسازي نميماند از جمله در پارادايم مليتگرايي (ناسيوناليسم). اين
موضوع براي زنان كشورهاي چندقومي وضعيت دشواري به وجود ميآورد. عليرغم اين
موقعيت سخت و متناقضگونه كه زنان در آنِ واحد در معرض ستم قومي از جانب قوم مسلط
و نيز در معرض ستم مردسالاري قوم خود قرار دارند، آنان به ياري راديكاليسم شالودهشكنانهي
خود، راهحلهاي آلترناتيوي خلق كردهاند. زنان از طريق تجارب و نظريههاي
مبارزاتي درون اقوام به حاشيه رانده شده به اين دريافت رسيدهاند كه سركوب مدرن و
غيرمدرن از سويي سبب خيزش مسائل قومي شده است ـ مثلاً در ايران بر اثر سركوب
طولاني قوم فارس ما شاهد برآمد جنبشهاي كردي، آذري، تركمني، بلوچي و غيره هستيم ـ
و از سوي ديگر احزاب و نيروهاي خواهان قدرت حاكميت درون اين اقوام ـ عمدتاً مردانه
ـ خواست مليتگرايي و تشكيل دولت ـ ملت از نوع خودي را به مردم عادي، زحمتكشان و
زنان خود تحميل ميكنند ـ نمونهي دولت كردي در عراق ـ يعني آيندهاي را پيش روي
آنان قرار ميدهند كه از همان شروع ـ با توجه به بنبستهاي تجربهشدهي مليتگرايي
طي قرون ـ پايان خود را در آينهي تاريخ نشان ميدهد. جنبشهاي زنان درون اين
اقوام كه ناسيوناليسم خودي را در كنار مردسالاري خودي به اندازهي ناسيوناليسم و
مردسالاري اقوام مسلط نفي ميكنند به پارادايمهاي راديكال و تازهاي ميرسند: حل
عميق مسئلهي قوميت و جنسيت با اصلاح و تعديل ساختارهاي ملي، طبقاتي و مردسالاري
ميسر نيست. بنابراين سيستمهاي پارلماني و دولتها و حكومتهاي ملي خودي و غيرخودي
را دور ميزنند و همسو با زنان و مردان دگرگون خواه ساير اقوام در راه خلق نظمها،
ارزشها، معيارها و زندگيهاي نو و بديل گام برميدارند . . .
خلاف معيارهاي مسلط بودن بخشي از مبارزهطلبي فكري و عملي
زنان در زندگي بوده است، چون معيارهاي مسلط مردانه بازتوليدكنندهي نظامهاي موجود
بودهاند. زنان همجنسخواه در درون جنبش همجنسگرايي چند دههي اخير بخش
راديكالي را تشكيل دادهاند كه هم جامعهي دگرجنسخواه اجباري و تحميي حاكم را به
زير سئوال بردهاند و هم ماچوئيسم دروني جنبش همجنسگرايي را.
علاوه بر اين، زنان همجنسخواه با نفي و رد كامل مسئلهي
جنسيت (gender)
و عبور از آن جنبش فمينيستي را هم راديكاليزه كردهاند. آنان از پارادايم جنسيتگرايي
حتي از نوع زنانهي آن ساختشكني كرده و چشماندازهاي تازهاي براي مسئلهي هويت و
آينده فراجنسيتي انسان امروز گشودهاند. در دههي 70ميلادي جنبش همجنسگرايي بر
عليه سيستم بود و ادعاي حقطلبي برابر و به رسميت شناخته شدن داشت. اكنون بخشهايي
از آن (مشابه جنبش زنان و سبزها) جذب سيستم سرمايهداري شدهاند؛ مثل بخشي كه وارد
پارلمانهاي انگليس، سوئد، ايتاليا و . . . شده يا خود را به عنوان خانواده ثبت
كردهاند و دولت به آنها بچه ميدهد يا آن بخش كه در امريكا به كلينتون رأي داد و
غيره. امروزه بخش اكثريت جنبش حالت جمعي و گروهي خود را از دست داده و بيشتر حالت
انفرادي پيدا كرده و پولسازي (commercial) بر كنسرتها و لباسها و آرايشهاي آنان حاكم شده است؛ به نوعي
سلطهي منطق كالاوارگي و مصرفشدگي سرمايهداري! همچنين بازتوليد نقشهاي جنسيتي
زنانه ـ مردانهي سنتي و كليشهاي بين زوجهاي همجنسگرا عموميت بيشتري دارد.
اعتراض به اين وضعيت و خواست بازگشت به حالت گروهي، سياسي و راديكال جنبش و ايفاي
نقشهاي فراجنسيتي از سوي زنان و مردان شالودهشكن اين جنبش كه خواهان نفي همهي
معيارهاي زيست سرمايهداري در زندگي همجنسگرايان هستند بار ديگر جنبش را
راديكاليزه ميكند. زنان لزبين مانند ساير فمينيستهاي طرفدار تفاوتهاي غيرسلسلهمراتبي
در برابر پرسشي كه با هراس ناشي از همسان شدن در شرايط تحقق نظريهها و اعمال
راديكال همراه است چنين پاسخ ميدهند: در صورت فراروي از كليشههاي جنسيتي و
معيارهاي سرمايهداري براي زندگي و عبور از تفاوتهاي سلسلهمراتبي موجود، ميتوان
تفاوتهاي غيرهيرارشيكي را آفريد كه به تنوع، غنا و زيبايي زندگي ميافزايد و اين
تفاوتها در مورد تكتك افراد صادق است و توسط خودشان ابداع ميشود. فقط در صورت
رسيدن به چنين تفاوتهايي است كه آزادي ممكن ميشود.
نقد فمينيسم پساساختگرا و پسااستعماري به موج اول و موج دوم
فمينيستي به لحاظ سلطهي ديدگاههاي غربمحوري، عقلمحوري و دولتمحوري: در مورد
فمينيسم حقوق برابرخواه موج اول ميتوان گفت كه آنان خواست برابري قانوني با مردان
را درون ساختارهاي موجود ميخواستهاند و فمينيسم «تفاوت»خواه موج دوم نيز با
معكوس كردن دوقطبي مردانگي/زنانگي، در بخش عمده موفق به خروج از اين ساختار سلسلهمراتبي
نشدهاند و مركزيت معنايي جديدي ايجاد كردهاند. به اين ترتيب و در مجموع اين دو
موج از فمينيسم موفق به ساختارشكني نشده و ساختارگرا باقي ماندهاند.
و اما در مورد نقد فمينيستهاي ضداستعماري از ديدگاههاي غربمحوري
اين امواج: فقدان نقدهاي پايهاي به عملكرد سرمايهداري استعماري و راسيست غربي
سبب انتقادهاي جدي از سوي فمينيستهاي سياهپوست و رنگينپوست، شرقي و زنان كارگر
و روستايي و گروههاي در حاشيه به جريانهاي مسلط فمينيستي در غرب شد كه عمدتاً
متكي بر زنان طبقات متوسط و بالاي سفيدپوست بودند. اين وضعيت دور تازهاي از
مبارزات ضدسرمايهداري مردسالار استعماري غربي را هم در غرب و هم در شرق ايجاد
كرد.
جنبش سياتل 99 را شايد بتوان نقطه شروع مبارزات ضدجهانيسازي (anti
globalization) دانست كه تا
كنون ادامه داشته است و زنان در گروههاي مختلف فمينيستي، سوسياليستي، آنارشيستي،
سبز، صلحطلب، بشردوست و غيره نقش مهمي در آن داشته و تأثير مهمي بر دريافت مسئلهي
ارتباط مدرنيته، سرمايهداري، استعمارگرايي نو و جنسيت گذاشتهاند. نقد همزمان
روشنفكران غربي و شرقي از عملكرد جهاني سرمايهداري استعماري جديد تحت نام پروژهي
ليبراليسم نو سبب جهاني شدن مبارزات ضدجهانيسازي شد. در آسيا فعالان زن هندي تا
كنون بيشتر مطرح بودهاند. «آرانداتيروي» نويسنده و «وندانا شيوا» اقتصاددان
فمينيست از چهرههاي شاخص اين جنبشاند.
آرانداتيروي بحث رسانههاي آلترناتيو را در برابر رسانههاي
شركتي (corporate)
و وندانا شيوا بحث اقتصاد آلترتانيو را در برابر اقتصاد سرمايهداري ـ او در
روستاهاي هند جنبش تعاونيهاي روستايي زنان را به راه انداخته است ـ مطرح كردهاند.
زنان شرقي و بهويژه كشورهاي عربي و خاورميانه، علاوه بر اينها، در درون اين جنبش
به نقد تاثيرات زيان بار بنياد گرايي ديني بر وضعيت زنان نيز پرداخته اند. زنان در
بيشتر سرزمين ها در درون جنبش مخالفان
جهانيسازي علاوه بر نقد و واسازي ساختارهاي سلسلهمراتبي مردسالار و سرمايهداري
موجود به آفرينش زندگيهاي نو نيز پرداختهاند و از اينرو در كنار ايجاد تعاونيهاي
زنان براي اقتصاد آلترناتيو، در راه آفرينش سينماي آلترناتيو، ادبيات آلترناتيو،
سياست آلترناتيو (سياست تغيير زندگي به جاي سياست تغيير دولت)، اخلاقيات
آلترناتيو، روابط شخصي آلترناتيو و غيره گام برداشتهاند . . . ساختارها به پايان خود رسيدهاند
...راههاي آفرينش دنياهاي نو ادامه دارند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر