نقدی بر نوشته هایی از محسن حکیمی و ناصر اصغری
مجلّه آرش شماره ی ١٠٩ (فروردین ١۳۹٢ – آوریل ۲٠١۳) ویژه نامه ای را با عنوان «مبارزه تدافعی طبقه کارگر» و سوتیتر «شرایط تبدیل آن به تهاجم و وظایف پیشروان کارگری» منتشر کرد. در این ویژه نامه پنج پرسش مطرح شده است و چند تن از فعالان جنبش کارگری و از جمله محسن حکیمی به آن ها پاسخ داده اند. ناصر اصغری در نوشته ای با عنوان «دشمن لنین نمی تواند دوست کارگران باشد» به تاریخ ١٠ نوامبر ٢٠١۳، تلاش کرده است تا پاسخ های حکیمی را بررسی کند.
برای خواندن کل مقاله در منبع اینجا بلاگ سیه مشت
.............
امّا به راستی چرا نظم غالب ستمگران و استثمارکنندگان توانسته است بیش از دو سده دوام بیاورد؟ چرا امروز آنان چنین بی شرمانه به دستاوردهای کارگری یورش می آورند؟ چرا بیش از یک سده و نیم، از کمون پاریس بدین سو، که کارگران و دیگر اقشار ستمدیده رودررو با سرمایه داران و به بهای فدای جانشان، چه در میدان های نبرد و سنگرها و چه در کارخانه ها و محلات جنگیده اند هنوز این نظم سرمایه داری ست که دست بالا را دارد؟ چرا پس از این همه نظریه پردازی ارزشمند از مارکس و باکونین گرفته تا ده ها و صدها نفر دیگر علیه نظم سرمایه داری، هنوز نوع بشر در بند و اسارت است و چشم انداز آزادی و برابری این چنین دور و دست نیافتنی می نماید؟
دو علّت اساسی برای وضعیت موجود هست. یکم این که طبقه ی سرمایه داری همچنان با استفاده از منابع عظیم مالی که دارد فقط با جنگ، کودتا، توطئه یا در بهترین حالت برگزاری انتخابات خودش را حفظ نکرده است. این طبقه دارای ارتشی بزرگ از روشنفکران، فیلسوفان، روزنامه نگاران، انواع و اقسام خبرگان، متخصصان و استادان، نهادها، تشکلات و سندیکاها ست و با استفاده از رسانه ها، کتاب ها، فیلم ها و هزاران ابزار دیگر جلوی شکل گیری هرگونه آلترناتیو انقلابی را می گیرد و برضد آن عمل می کند و اگر لازم ببیند آن را به خاک و خون می کشد. از آن جایی که این علّت موضوع نوشته ی پیشرو نیست، از بسط بیش تر آن اجتناب می کنیم. امّا علّت دوّم به جز این نیست که بیش از نیمی از این یک سده و نیم مبارزه ی کارگری جهانی در توّهمی گذشت که نامش «اردوگاه سوسیالیسم» یا «سوسیالیسم واقعاً موجود» بود که اتفاقاً حکیمی به درستی از آن به عنوان لنجزار سرمایه داری دولتی – حزبی نام می برد. امّا این لجنزار از آسمان نازل نشد و نتیجه ی یک رشته نظر و عمل بود. حکیمی نیز خوب می داند که این لنجزار چگونه پدید آمد، ولی آن جایی اشتباه می کند که نظریه ی لنین را «تحریف کامل نظریه ی مارکس و انگلس در باره ی «حزب طبقه ی کارگر» » می داند. در حالی که حزب بلشویک لنینی با برخورد مستبدانه ی مارکس در انترناسیونال اوّل و اخراج باکونین و تحمیل انشعاب به این تشکل بین المللی کارگری قرابت های فراوانی داشت. همین جا باید به این نکته اشاره کرد که ناصر اصغری در نقدگونه اش به حکیمی ادعا می کند که انترناسیونال اوّل هم یک «حزب طبقه ی کارگر» بود. اصغری ظاهراً هنوز تفاوت یک تشکل با نظرات گوناگون و گاهی متضاد و یک حزب سیاسی که دارای خط و برنامه ی واحدی ست را نفهمیده است. از قضا، زمانی که انترناسیونال اوّل با پیشدستی مارکس و هم نظران وی خواست این تشکّل را به حزب تبدیل نماید، دوران زوال و افولش آغاز شد و نهایتاً مُرد. بر این اساس است که سخن حکیمی درباره ی «نفوذ» آنارشیسم در انترناسیونال اوّل و پرودونیسم در کمون پاریس برای توجیه شکست آن ها بی پایه و اساس است و از ناآگاهی حکیمی درباره ی تاریخ هر دو حکایت می کند. حکیمی و مارکسیست ها با هر پسوندی – لنینیست، تروتسکیست یا مائوئیست – چه بخواهند و چه نخواهند، این یک واقعیت تاریخی بوده و هست که آنارشیسم باکونین، پرودون، کروپوتکین و افرادی از این دست جزئی جدایی ناپذیر از جنبش کارگری بوده، هستند و باقی خواهند ماند. مبارزه با سرمایه داری به ویژه با توجه به فجایعی که در کشورهای موسوم به بلوک شرق به وجود آمدند، نه در گذشته، نه در حال و نه در آینده ملک طلق مارکسیست ها نیست. جنبش کارگری نیز از یک توده ی بی شکل کارگر به وجود نیامده است. همه ی کارگران یکسان فکر نمی کنند. در جایی که آزادی در حد سر و دم بریده ی سرمایه داری هست، آزادی که مطلقاً در کشورهای «اردوگاه سوسیالیسم» وجود نداشت، کارگری برای دفاع از منافع طبقاتی اش عضو یک اتحادیه اصلاح طلب است، آن دیگری یک اتحادیه ی سرخ را برگزیده است و دیگری هم آنارکوسندیکالیست است. کارگری عضو یک تشکل تروتسکیستی ست، دیگری عضو تشکلی مارکسیستی ست و کارگری هم آنارشیست است. آنارشیسم نیازی به «نفوذ» در انترناسیونال نداشت، چرا که خود همچون امروز جزئی از جنبش کارگری بود که برای آزادی های سیاسی بی قید و شرط و بی حد و حصر و برچیدن طبقات و جامعه ای برابر مبارزه می کرد و می کند.
برای خواندن کل مقاله در منبع اینجا
بلاگ سیه مشت
مطالب مرتبط:
مجلّه آرش شماره ی ١٠٩ (فروردین ١۳۹٢ – آوریل ۲٠١۳) ویژه نامه ای را با عنوان «مبارزه تدافعی طبقه کارگر» و سوتیتر «شرایط تبدیل آن به تهاجم و وظایف پیشروان کارگری» منتشر کرد. در این ویژه نامه پنج پرسش مطرح شده است و چند تن از فعالان جنبش کارگری و از جمله محسن حکیمی به آن ها پاسخ داده اند. ناصر اصغری در نوشته ای با عنوان «دشمن لنین نمی تواند دوست کارگران باشد» به تاریخ ١٠ نوامبر ٢٠١۳، تلاش کرده است تا پاسخ های حکیمی را بررسی کند.
برای خواندن کل مقاله در منبع اینجا بلاگ سیه مشت
.............
امّا به راستی چرا نظم غالب ستمگران و استثمارکنندگان توانسته است بیش از دو سده دوام بیاورد؟ چرا امروز آنان چنین بی شرمانه به دستاوردهای کارگری یورش می آورند؟ چرا بیش از یک سده و نیم، از کمون پاریس بدین سو، که کارگران و دیگر اقشار ستمدیده رودررو با سرمایه داران و به بهای فدای جانشان، چه در میدان های نبرد و سنگرها و چه در کارخانه ها و محلات جنگیده اند هنوز این نظم سرمایه داری ست که دست بالا را دارد؟ چرا پس از این همه نظریه پردازی ارزشمند از مارکس و باکونین گرفته تا ده ها و صدها نفر دیگر علیه نظم سرمایه داری، هنوز نوع بشر در بند و اسارت است و چشم انداز آزادی و برابری این چنین دور و دست نیافتنی می نماید؟
دو علّت اساسی برای وضعیت موجود هست. یکم این که طبقه ی سرمایه داری همچنان با استفاده از منابع عظیم مالی که دارد فقط با جنگ، کودتا، توطئه یا در بهترین حالت برگزاری انتخابات خودش را حفظ نکرده است. این طبقه دارای ارتشی بزرگ از روشنفکران، فیلسوفان، روزنامه نگاران، انواع و اقسام خبرگان، متخصصان و استادان، نهادها، تشکلات و سندیکاها ست و با استفاده از رسانه ها، کتاب ها، فیلم ها و هزاران ابزار دیگر جلوی شکل گیری هرگونه آلترناتیو انقلابی را می گیرد و برضد آن عمل می کند و اگر لازم ببیند آن را به خاک و خون می کشد. از آن جایی که این علّت موضوع نوشته ی پیشرو نیست، از بسط بیش تر آن اجتناب می کنیم. امّا علّت دوّم به جز این نیست که بیش از نیمی از این یک سده و نیم مبارزه ی کارگری جهانی در توّهمی گذشت که نامش «اردوگاه سوسیالیسم» یا «سوسیالیسم واقعاً موجود» بود که اتفاقاً حکیمی به درستی از آن به عنوان لنجزار سرمایه داری دولتی – حزبی نام می برد. امّا این لجنزار از آسمان نازل نشد و نتیجه ی یک رشته نظر و عمل بود. حکیمی نیز خوب می داند که این لنجزار چگونه پدید آمد، ولی آن جایی اشتباه می کند که نظریه ی لنین را «تحریف کامل نظریه ی مارکس و انگلس در باره ی «حزب طبقه ی کارگر» » می داند. در حالی که حزب بلشویک لنینی با برخورد مستبدانه ی مارکس در انترناسیونال اوّل و اخراج باکونین و تحمیل انشعاب به این تشکل بین المللی کارگری قرابت های فراوانی داشت. همین جا باید به این نکته اشاره کرد که ناصر اصغری در نقدگونه اش به حکیمی ادعا می کند که انترناسیونال اوّل هم یک «حزب طبقه ی کارگر» بود. اصغری ظاهراً هنوز تفاوت یک تشکل با نظرات گوناگون و گاهی متضاد و یک حزب سیاسی که دارای خط و برنامه ی واحدی ست را نفهمیده است. از قضا، زمانی که انترناسیونال اوّل با پیشدستی مارکس و هم نظران وی خواست این تشکّل را به حزب تبدیل نماید، دوران زوال و افولش آغاز شد و نهایتاً مُرد. بر این اساس است که سخن حکیمی درباره ی «نفوذ» آنارشیسم در انترناسیونال اوّل و پرودونیسم در کمون پاریس برای توجیه شکست آن ها بی پایه و اساس است و از ناآگاهی حکیمی درباره ی تاریخ هر دو حکایت می کند. حکیمی و مارکسیست ها با هر پسوندی – لنینیست، تروتسکیست یا مائوئیست – چه بخواهند و چه نخواهند، این یک واقعیت تاریخی بوده و هست که آنارشیسم باکونین، پرودون، کروپوتکین و افرادی از این دست جزئی جدایی ناپذیر از جنبش کارگری بوده، هستند و باقی خواهند ماند. مبارزه با سرمایه داری به ویژه با توجه به فجایعی که در کشورهای موسوم به بلوک شرق به وجود آمدند، نه در گذشته، نه در حال و نه در آینده ملک طلق مارکسیست ها نیست. جنبش کارگری نیز از یک توده ی بی شکل کارگر به وجود نیامده است. همه ی کارگران یکسان فکر نمی کنند. در جایی که آزادی در حد سر و دم بریده ی سرمایه داری هست، آزادی که مطلقاً در کشورهای «اردوگاه سوسیالیسم» وجود نداشت، کارگری برای دفاع از منافع طبقاتی اش عضو یک اتحادیه اصلاح طلب است، آن دیگری یک اتحادیه ی سرخ را برگزیده است و دیگری هم آنارکوسندیکالیست است. کارگری عضو یک تشکل تروتسکیستی ست، دیگری عضو تشکلی مارکسیستی ست و کارگری هم آنارشیست است. آنارشیسم نیازی به «نفوذ» در انترناسیونال نداشت، چرا که خود همچون امروز جزئی از جنبش کارگری بود که برای آزادی های سیاسی بی قید و شرط و بی حد و حصر و برچیدن طبقات و جامعه ای برابر مبارزه می کرد و می کند.
برای خواندن کل مقاله در منبع اینجا
بلاگ سیه مشت
مطالب مرتبط:
ناصر اصغری
مبارزه ی تدافعی طبقه ی کارگر- شرایط تبدیل آن به تهاجم و وظایف پیشروان کارگری
نشریۀ آرش - محسن حکیمی
ﻣﺒﺎرزه
ﺗﺪاﻓﻌﻲ ﻃﺒﻘﻪ ﻛﺎرﮔﺮ - ArashMag.com
ويژه نامه ي جنبش كارگري- تمام مقالات این شماره با فرمات پی دی اف (3 مگا بایت)
فیلم قطار لنین را آنلاین ببینیم
"دولت
و انقلاب، به نوعی پایه
و اساس خصوصیات ضروری یک آلترناتیو برای قدرت بلشیویستی را طراحی و پایه ریزی کرد
... . بلشویک ها به جای محو کردن دولت، دلایل بی پایانی را برای توجیه اجرای آن
یافتند." [22]
آنارشیست
ها این آلترناتیو مد نظر Ferro را آنارشیسم می دانند. انقلاب روسیه نشان
می دهد که حکومت کارگری، همانطور که آنارشیست ها همواره باور داشته اند، به
معنی قدرت اقلیت است و نه خود-مدیرتی طبقه ی کارگر. بنابراین، دولت و انقلاب
لنین نشانگر ماهیت متناقض مارکسیسم است - آن ها در حالیکه مدعی طرفداری از
ایده آل های دموکراتیک/لیبرتارین هستند، ساختارهایی (نظیر حکومت های مرکز
گرا) را ترویج می کنند که این ایده آل ها را به نفع حاکمیت حزبی زیر پا می
گذارد. اما آنارشیست ها باور دارند که تنها وسیله های لیبرتارین می توانند
هدف های لیبرتارین را تضمین کنند و این وسیله های لیبرتارین بایستی که
همیشه در ساختارهای لیبرتارین اعمال شوند تا کار کنند. اعمال آن ها در
ساختارهای دولت-محور باعث عدم موفقیت خواهد شد.
"دولت
و انقلاب، به نوعی پایه
و اساس خصوصیات ضروری یک آلترناتیو برای قدرت بلشیویستی را طراحی و پایه ریزی کرد
... . بلشویک ها به جای محو کردن دولت، دلایل بی پایانی را برای توجیه اجرای آن
یافتند." [22]
آنارشیست
ها این آلترناتیو مد نظر Ferro را آنارشیسم می دانند. انقلاب روسیه نشان
می دهد که حکومت کارگری، همانطور که آنارشیست ها همواره باور داشته اند، به
معنی قدرت اقلیت است و نه خود-مدیرتی طبقه ی کارگر. بنابراین، دولت و انقلاب
لنین نشانگر ماهیت متناقض مارکسیسم است - آن ها در حالیکه مدعی طرفداری از
ایده آل های دموکراتیک/لیبرتارین هستند، ساختارهایی (نظیر حکومت های مرکز
گرا) را ترویج می کنند که این ایده آل ها را به نفع حاکمیت حزبی زیر پا می
گذارد. اما آنارشیست ها باور دارند که تنها وسیله های لیبرتارین می توانند
هدف های لیبرتارین را تضمین کنند و این وسیله های لیبرتارین بایستی که
همیشه در ساختارهای لیبرتارین اعمال شوند تا کار کنند. اعمال آن ها در
ساختارهای دولت-محور باعث عدم موفقیت خواهد شد.
۱۲ نظر:
"خود مدیریتی طبقه کارگر"؟
جمله ی بسیار مهم و کلیدی در مانیفست حزب کمونیست وجود دارد:
"طبقه ی کارگر فقط زمانی رها میشود که تمام اشکال ظلم وستم در جامعه از بین رفته باشد"(همه ی جامعه رها شده باشد).
پس سه نتیجه میگیریم:
-کمونیزم مارکس بر سر رهایی تمام جامعه است
-اینکه مارکس نیروی عملی کننده این رهایی را در طبقه ی کارگر دید هیچ ربطی به تقدس انسان های این طبقه نداشته(در قرن بیستم کمونیست ها در عمل تبدیل به شاعرانی شدند که در وصف رنج کارگر مقدس شعر میگفتند)
-اگر امر رهایی طبقه کارگر "فقط"منجر به رهایی خودش(خود مدیریتی خودش؟) میشد ظلم و ستم همچنان در جامعه وجود میداشت.
متاسفانه نقد شما بر مارکسیسم تحت تاثیر قرن بیستم و تبلیغات گسترده در ان زمان برای وارونه نشان دادن کمونیزم است.
من البته مخالفتی با انارشیسم ندارم اصلن.
مشکلم نقد شماست..شما میگید که از سیستم تاثیر نمیگیرید ولی تاثیرات تبلیغات و دروغ های سیستم در نقد شما بر کمونیزم کاملا محسوس است.
HR
در ادامه هم خاستم اضافه کنم که به نظر من کمونیزم واقعی شکل قابل پیاده سازی انارشیسم است با این تفاوت که این امر را با دست بردن "موقتی" به قدرت سیاسی عملی میبیند.
اما انارشیسم با پرهیز از قدرت و متکی نبودن به هیچ نیروی مادی خاصی میخاهد همه ی جامعه را ازاد کند.
البته با اتفاقات قرن بیستم و هر انچه که به نام کمونیزم صورت گرفت شانس کمونیست های واقعی(شورایی. نه دولتی و حزبی) را خیلی کم کرد.در دوره ای مد شد و هر ننه قمری به خودش گفت کمونیست و سازمان تاسیس کرد و رید به این جنبش.
در عوض انارشیست ها شانس بیشتری دارند چون هیچگاه مد نشد و هر ننه قمری اسم خودشو انارشیست نزاشت و گه نزد به این گرایش.البته هنوز.
HR
زیاد شد حرفام ولی یادم افتاد که خب البته انارشیسم در دهه ی 80 میلادی در موسیقی پانک(که در ان زمان هنوز زیرزمینی و غیر تجاری بود) به شدت مد شد.
گروه های انارکو پانکی همچون "black flags" نفوذ خوبی در مردم پیدا کردند و جو عملی خوبی ساختند و تا حدی هم تاثیرات مثبتی در عقب راندن ارتجاع گذاشتند.ولی خب با سرکوب پلیس و رگانیسم و تاچریسم در ان زمان موجی که راه انداختند به دیوار خورد و تمام شد.
HR
سلامHR عزیز
به نظرم خیلی هندونه در دستان طبقه نباید گذاشت. طبقه خود مفهومی مردسالارانه است. بعدش هم اغلب ایسم های منشعب از مارکس بر سر این دعوا دارند که دکتر، پرستار و معلم هم جزو این طبقه هستند و یا خرده بورژوا.
برخی هم از داخل طبقه "کارگران جدی" را فقط خطاب قرار می دهند. برخی اشرافیت کارگری را...
به نظرم اگر مسئله تولید کنندگان هستند، خوب زنان هم تولید نیروی کار میکنند:)
به نظرم خود مدیریتی را باید برای همه ی مراکز خواست. مدرسه ، بیمارستان ، دانشگاه، کارخانه...
البته که هر گروهی برای رهایی خودش تلاش میکند و هماهنگی و مبارزه ی مشترک احتمالن نتیجه بهتری میدهد.
نوشتید:متاسفانه نقد شما بر مارکسیسم تحت تاثیر قرن بیستم و تبلیغات گسترده در ان زمان برای وارونه نشان دادن کمونیزم است.
رزا: مارکسیسم به نظر من زیاد ربطی به کمونیست ندارد. کمونیست خیلی قدیمیتر است و مارکس و بقیه با توجه به دانش آن روزگاران مدل هایی را ارائه دادند.
ممکن است نقد این پست هم همانطور که نوشتید آلوده به تبلیغات آندوره باشد. البته حرف آقای حکیمی هم چرت است که دلایل شکست آندوره را نفوذ آنارشیستها نوشته.
همین الان هم تئوری های آنارشی بخشی از تئوری های رهایی بخش است و تاثیر گذار و نه نفوذی!
هر انسانی از تبلیغات سیستم تاثیر میگیرد ، برخی کمتر و برخی بیشتر. ولی رفیق مشت سیاه کمونیست را نقد نکرد بلکه مارکسیست را.
و همانطور که نوشتم ایندو یکی نیست.
سیستم دروغ زیاد میگه، اما برای دانستن چرایی سقوط اردوگاه بهتر است کمی با مردمی که در آن سیستم مخوف زندگی و کار کردند صحبت کرد.
سیستمی که از بورژوازی کپی کرد و در این کپی اصلا حق اعتراض، اعتصاب و انتقاد را حذف کرد.
از طرفی به نظرم ما مجبوریم در کنار تولید اشتراکی این حق را به گروههای انسانی بدهیم تا کلکتیوهای خود را بوجود بیاورند.
اتوریته تولید در یک کارخانه ی خود مدیریتی که تولیدش به محیط زیست صدمه میزند به تضاد با مردم آن محل و با کارگر ممکن است مواجع شود. همه ی قدرت به مردم با همه ی قدرت به طبقه فرق دارد.
به نظرم هیرارشی از بین نخواهد رفت وقتی که ما از مجموعه ای از مردم مثلا طبقه را اولویت دهیم یا گروهی دیگر را...
نوشتید: در ادامه هم خاستم اضافه کنم که به نظر من کمونیزم واقعی شکل قابل پیاده سازی انارشیسم است با این تفاوت که این امر را با دست بردن "موقتی" به قدرت سیاسی عملی میبیند.
اما انارشیسم با پرهیز از قدرت و متکی نبودن به هیچ نیروی مادی خاصی میخاهد همه ی جامعه را ازاد کند.
رزا: دست بردن "موقتی" نیست. موقتی بودن دولت سوسیالیستی را تجربه کردیم.
تسخیر قدرت سیاسی بدلیل فقدان انجمن ها و گروههای کنترل کننده حتی بدست "آنارشیستها" بسیار خطرناک است و قدرت فاسد میکند.
صرفنظر کردن از تسخیر قدرت سیاسی توسط آنارشیستها اما به ما اجازه ی شرکت در سیستم های کنترل قدرت را برای جلوگیری از ایجاد یک قدرت مطلقه میدهد.
ما نمیتوانیم هم در ریاست باشیم و هم در ارگانهای کنترل (در ریاست، دولت، حکومت، کمیته رهبری و...)
نیروی مادی ما فعلن بد نیست. روی جوانان و زنان زیادی که به صفوف مبارزه پیوستند، بیکاران و حاشیه ها(فرودستان) هم حساب کنیم.
آنها که فعلا در سیستم کار و تولید میکنند محسور جامعه مصرفی هستند. اغلب در مبارزات جاری علیه نئولیبرال غایب هستند.
شاید شکست تاریخی و مارگزیدگی شان بی تاثیر نباشد.
من عامل ذهنی را در این مورد دخیل میبینم.
بدلیل اجازه ی اعتراض، داشتن تشکل، چانه زنی برای دستمزد بیشتر و ..و ...کارگر ترجیحش فعلا همین سیستم سرمایه داری است (در کشورهای مرکز) در حاشیه البته مبارزه ی جانانه ای در جریان است.
در مورد ایران باید فراموش نکنیم که آنارشی کماکان فحش است. در مورد ایران باید دید دوستان شورایی میتوانند با نقد گذشته از کمونیست گردگیری کنند؟!
البته به نظرم بهتر است بجایش لغت دیگری بیابیم.
بسیاری از مردم این واژه را با دیکتاتوری حزب کمونیست معنا میکنند و حق هم دارند.
نوشتید:در عوض انارشیست ها شانس بیشتری دارند چون هیچگاه مد نشد و هر ننه قمری اسم خودشو انارشیست نزاشت و گه نزد به این گرایش.البته هنوز.
رزا: با حذف لغت "ننه قمر" با نظرتان موافقم:)
نوشتید:...در ان زمان موجی که راه انداختند به دیوار خورد و تمام شد.
رزا: راستش این پایان ها مطلق نیست. به نظرم بیشتر بر حسب زمان و دوره ی جدیل شکل عوض میکند.
البته شاید با آن شور و شوق اولی نباشد؟
اما بخصوص در مورد موزیک فکر میکنم نوع دیگری شده... و تمام نشده...
بله خب کمونیزم خام و تراش نخورده قدیمی تر از مارکسه ولی بعد از مارکس بود که مارکسیسم علم عملی کننده کمونیزم "غیر تخیلی" نام گرفت.
من منظورم از کمونیزم همان کمونیزم مارکس بود.
کمونیزم بدون مارکسیسم و تقسیمات طبقاتی تنها ایده ای بی پایه است.
:)
HR
در مورد موسیقی سیستم همیشه جنبش های مستقل از خودش را پس از مدتی تحت کنترل خودش در میاورد.جنبش های موسیقی متال و پانک و راک که در دهه ی 70 و 80 میلادی معضلی برای سیستم ها شده بودند الان تبدیل به یک تفریح و منبع درامدی برای سرمایه داران فستیوالی و تیشرت فروشی ها وجاذبه ای توریستی کرده اند.برای مثال کافیست فستیوال woodstock 69 را با woodstock 94 مقایسه کنید.
HR
نوشتید:ولی بعد از مارکس بود که مارکسیسم علم عملی کننده کمونیزم "غیر تخیلی" نام گرفت.
رزا: به نظرم کمونیسم قبل از مارکس واقعی تر بوده تا بعد از مارکس.
من دارم کمی مطالعه میکنم که چرا به تئوری مارکس سوسیالیسم علمی گفته میشه؟
به نظرم مزخرف میاد بخصوص که دترمینیسمی که در ماتریالیسم تاریخی است و از طرفی مارکس اصلا دانشمندانه با قضایا برخورد نمیکنه وقتی میگه فلاسفه تفسیر میکنند و ما تغییر میدهیم.
دانشمند اینو نمیگه...
البته به نظرم باید کمی بیشتر بدانم و فعلا نظر منفی ام را مینویسم.
علم و دانشمند تا حد زیادی مجبور است بدون طرفداری مشاهداتش را بگوید.
حتی اگر در تضاد با نظر اتوریته جامعه باشد. البته قدرت بدلیل سرمایه گذاری جهت دار بشدت جلوی آن را میگیرد.
مثلن دانشمندان شوروی بذر گندمی را کشت دادند که امکان رشد نداشت و فکر میکردند مثل زرافه ای که لامارک گفت، گردنش دراز شد چون درختان برگهای پایینی شان جویده شد و... نظریه تطبیقی جانوران، گیاهان و انسان... و البته خیلی ها از گرسنگی مردند...
بیشتر به نظرم مارکسیسم شبه علم است و زمانی بر طبق دانش آنزمان از مورگان، داروین و بعد ها از فروید برای علمی جلوه دادن نظراتشان استفاده کرد. البته استالین داروین را در رابطه با سیستم سرمایه داری دانست و لامارک را ترجیح داد برای شکل دادن انسان نوین و...
ولی کماکان زمین به دور خورشید میچرخد و دترمیناسیون متریالیسم تاریخی اشتباه است...
البته ترجیحا روی مقاله ای مجزا کار میکنم چون "مارکسیسم علم است" دروغ متداولی بین مردم کشورهای "حاشیه" است و البته این تئوری کار نمیکند و بعد از یک قرن مجبوریم ببینیم چرا، تا بتوان راهی یافت، تا بتوان از سرمایه داری گذر کرد...
بخصوص که سیستم همه چیز را به کالایی برای فروش تبدیل کرده. موزیک، شمایل چگوارا، انقلابی بودن و بزودی آنارشیست بودن...و به محض کالا شدن همزمان از محتوای اولیه خالی شد...
واقعا ایده یا طرح خودتان از شکل و شمایل اقتصادی دوران گذر چیست؟ اصلا چیزی به نام دوران گذر را قبول دارید؟ اصلا چیزی به نام اقتصاد قبول دارید؟ آیا طرحتان همان چیزی که باکونین گفت یعنی فدراسیون های کمون ازاد است یا دادن همه چیز به همه کس؟
لنین هیچوقت دروغ نگفت و هرآنچه در نظر داشت را انجام میداد آن چیزی که لنین آن را اقتصاد دوران گذر و یا اقتصاد سوسیالیستی میداند، انحصار دولتی سرمایه است و این چیزی جز سوسیالیسم نیست.
این مالکیت سوسیالیستی که در دست دولت پرولتری متمرکز است برای شما قابل فهم نیست و آنرا به صورت سرمایه داری دولتی میفهمید.
اصلا مشکل شما لنین و مارکس نیست مشکل شما خود کمونیزم است.
سوسیالیزم چیزی نیست جز گام بلاواسطه ای که از انحصار سرمایداری دولتی به پیش برداشته میشود درواقع سوسیالیزم چیزی نیست جز انحصار سرمایداری دولتی که بخدمت خلق گذارده شود و از این لحاظ دیگر جنبه ی انحصار سرمایداری خود را از دست داده است.
این نظریات لنین است و مکتوب است جالب اینکه همین چیزی که لنین خودش را جر داده عمل کرده و مکتوب کرده است را برمیدارند به منظور افشای لنین استفاده میکنند!
خب کارگری که خودش قدرت رو بدست اورده "باید" وسایل تولید و سرمایه را تحت تابعیت دولت دیکتاتوری پرولتاریا قرار دهد.
تمام
این سوسیالیزم است که همانطور که میبینید کاملا با آنارشیزم در همینجا نقطه تضادش شروع میشود و کاملا متفاوت با آنارشیزم شماست!
مانیفست: پرولتاریا برای این که قدم به قدم سرمایه را از دست بورژوازی بگیرد و تمامی وسایل تولید را در دست دولت متمرکز سازد از "سلطه ی" خود استفاده میکند
آنتی دورینگ: پرولتاریا حکومت دولتی را بدست میگیرد و قبل از هر چیز وسایل تولید را به مالکیت دولتی مبدل میسازد.
مجموع آثار لنین: ما در مفهوم سرمایداری دولتی با ظرافت به بحث میپردازیم و به کتب کهنه رجوع میکنیم، اما این کتب از چیز دیگری بحث میکنند موضع بحث آنها همان سرمایداری دولتی است که در سیستم سرمایه موجود است. حتی یک کتاب هم پیدا نمیشود که درباره ی سرمایداری در رژیم کمونیستی بحث کرده باشد!
می بینید چیزی کشف یا افشا نکرده اید بهتر است در این راه همراه حکمتیست های منحرف و منفعت طلب نشوید و آنارشیزم خودتان را ترویج کنید تا چیزی یاد بگیریم.
زنده باد دیکتاتوری پرولتاریا
زنده باد لنینیسم
نوشتید:لنین هیچوقت دروغ نگفت و هرآنچه در نظر داشت را انجام میداد آن چیزی که لنین آن را اقتصاد دوران گذر و یا اقتصاد سوسیالیستی میداند، انحصار دولتی سرمایه است و این چیزی جز سوسیالیسم نیست.
رزا: لنین دروغ نگفت بلکه به کسانی که دولت و انقلاب او را باور کردند، خیانت کرد.
موری بوکچین:
... در واقع، بیشتر آنچه در دولت و انقلاب به اسم "مارکسیسم" آورده شده، آنارشیسم خالص است - برای مثال، جایگزین کردن ارتش های حرفه ای با میلیشیاهای انقلابی و جایگزین کردن نهادهای پارلمانی توسط ارگان های خود-مدیریتی. آنچه در این جزوه ی لنین صحیحاً مارکسیستی است، تقاضا برای 'مرکز گرایی مطلق،' پذیرش یک بوروکراسی 'نوین' و تشخیص هویت/یکی شدن شوراها با دولت می باشد." [1]
http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_9377.html#more
اینکه این نکته در اثر لنین پنهان است به خاطر تحریف تعمدی عقاید آنارشیستی توسط شخص لنین است. به عنوان مثال، لنین در دولت و انقلاب می آورد که آنارشیست ها "در حالیکه به ترویج انهدام ماشین حکومتی می پردازند، هیچ ایده ای در مورد آنچه پرولتاریا بر سر جای آن خواهد نشاند، ندارند" و با مقایسه ی آن با دیدگاه مارکسیست ها مدعی می شود که مارکسیست ها حکومت جدیدی را "متشکل از کارگران مسلح، به سبک کمون [پاریس]" به وجود خواهند آورد. [2] برای آنارشیست ها، این دیدگاه لنین اصولا یا ناآشنایی او با تئوری و ادبیات آنارشیستی را نشان می دهد و یا تحریف تعمدی آن تئوری و ادبیات را. آنارشیست ها به طور روشن می دانند که چه چیز را "جایگزین" ماشین دولت بکنند (به عنوان مثال، فدراسیونِ کمون های متشکل از شوراهای طبقات کارگر.) ولی همانطور که George Barrett در پاسخ به این سوال می نویسد، " اگر دولت را منسوخ کنی، چه چیز را جایگزینش خواهی کرد،" این سوال "برای یک آنارشیست مثل این است که بیمار از دکتر بپرسد 'اگر بیماری مرا معالجه کنی، چه چیز را جایگزین آن خواهی کرد؟' پاسخ آنارشیست این است که دولت هیچ مقصود و وظیفه ی سودمندی را ایفا نمی کند... [دولت] مرکز عملیاتی سودجویان، کرایه گیران و تمام آن هایی است که از جامعه می گیرند و چیزی به آن برنمی گردانند. زمانی که طبقات توسط انسان هایی که خود را برای اداره کردن کارخانه ها و استفاده از زمین ها به منفعت اجتماعات آزاد خود... سازماندهی می کنند، منسوخ شوند، دولت نیز باید با آن لغو شود... . تنها چیزی که آنوقت جایگزین دولت خواهد شد، نهادهای آزاد کارگری است. زمانی که حکومت استبدادی منسوخ شود، آزادی باقی خواهد ماند، درست مثل زمانی که بیماری ریشه کن می شود و سلامتی باقی می ماند." [3]
رزا: بعدا بیشتر مینویسم، اما اگر اطلاعات بیشتری نیاز دارید در مورد اقتصاد آنارشی، لینک زیر:
آنارشیسم و ساختار جامعه ی آینده
http://rosaarchiv-sabotage.blogspot.com/2010/09/blog-post_9171.html
ارسال یک نظر