۱۳ آبان، ۱۳۹۲

مصاحبه با دیوید گرابر (آنارشیست) در مورد کتابش به اسم «بدهکاری»


دیوید گرابر، آنارشیست، فعال جنبش اشغال




David Graeber bei Maybritt Illner - 24.05.2012
David Graeber - Anarchist - Warum uns Schulden versklaven


رزا: دیوید گرابراستاد دانشگاهه. نه مثل شهرزاد مجاب های مارکسیست. دیوید گرابرکرسی دانشگاه یل/ امریکا را از دست داد، آن هم به خاطر حمایت از دانشجویانش. 
شهرزاد مجاب البته با انداختن شنل دکترای افتخاری شیرین عبادی/ تورنتو کانادا، توانست جهشی خانم پرفسور هم بشود!
 بگذریم که اغلب مارکسیستها دستمال کش سیستم هستند...

دیوید گرابریک کتاب نوشته که نظریات آدام اسمیت را رد کرده در مورد کشف پول. اسم کتابش «بدهکاری» است، 5000 سال اول. 
دیشب دیدم ترجمه فارسی از مقاله دیوید گرابر شده. خانم الاهه بقراط یک مقاله ازش ترجمه کرده که در زیر میگذارم.
یا تو همین بلاگ بخوانیم اینجا

رزا: من هم کلیپ مورد علاقه ام را از روی یوتیوب برای خوانندگان بلاگ ترجمه آزاد کردم. دیشب خوابالو ترجمه کردم و وقت ادیت نداشتم. اگر جایی نامفهومه و یا سوالی بود برام بنویسید، تحقیق کرده و حتما جواب میدم.
گرابر نوشته بدهکاری به پول ربط داره و پول هم اینجوری بوجود نیامده، مثلا اینکه میگویند (آدام اسمیت) برای مبادله ی بین روستاییان. گرابر آنتروپولژیست است و می گه: 
Schulden, die ersten 5000 Jahre

گرابرمیگه: بدهکاری ها را نمیپردازیم!
و میگه:
ادعا میشود که پول اینطوری بوجود آمد که مرغ دار نمی خواسته با مثلا مقداری گندم مرغش را معامله کنه، میگویند با اختراع پول مشکل این معامله بین روستاییان حل شده... اما هرگز اینطوری نبوده  بلکه معامله پولی اغلب غریبه ها  بوده.
چون بین روستاییان معامله بوده (نسیه) و میشده بعدا، مرغ ها را با چیز دیگری عوض کنند. یعنی از همدیگرجنس نسیه می خریدند و بعدا با جنسی مطلوب می پرداختند. یعنی اینطوری از هم وام گرفتند، وام گرفتن 2000 سال قدیمی تر است تا معامله با پول. از نظر تاریخی تولید سکه برای پرداخت دستمزد سربازان بوده. کشورهای کوچک علیه همدیگر وارد جنگ شدند، پس جنگجویان حرفه ای و سرباز مزدور و ارتش آنها بوجود آمد. در واقع پول اختراع شد برای پرداختن مواجب سربازان. در واقع تولد پول با شروع این جنگهای منطقه ای همزمان بود. تولید پول فیزیکی (سکه) با تکنولوژی جنگی همزمان بوده  و این یکی از رمز های تاریخ اقتصاد  است. اگر آدام اسمیت حق داشت و آنطور که گفت، پول یکهو بوجود آمده، بدلیل نیاز به آن (به پول) در معاملات روزانه بین مردم، اگر طلا و نقره بدون دخالت دولتها ابتدا از میان خود مردم (بین مردم) به عنوان وسیله ی معامله انتخاب شده، پس چرا پادشاهان مالیات را از مردم با پول گرفتند؟ چرا پادشاهان پول را با نقش خود بیرون دادند (سکه زدند) و پخش کردند و بعدش هم بعنوان مالیات از مردم بازپس گرفتند؟ پادشاهان دستور استخراج معادن طلا و نقره را دادند، نقش خود را بروی سکه زدند و هر آنقدر که خواستند از آن (سکه) برای خود ذخیره کردند. البته با هدف اینکه به اندازه کافی سکه ذخیره کنند و سربازان و لشکریان خود را با پول بپردازند (با سکه). این برایشان مفید بود (برای خان ها و پادشاهان). مشکل اصلی که وجود داشت این بود که سربازان شان را تامین کنند. اگر 5 هزار نفر در منطقه ای باشند که خیمه بزنند، مسلما تمام مواد غذایی اطراف خود را مصرف خواهند کرد (خواهند خورد)، پس نیاز به ارتشی (ارتش دوم) هست که خدمات غذایی را به ارتش خیمه زده برساند، و یا راه دیگر ( تاکتیک) هوشمندانه ای که پادشاهان داشتند : سرباز را نمیتوان با وام استخدام کرد (به نسیه گرفت) اما میشود آنها (سربازان) را با پول و سکه خرید.
و اینچنین بود که پادشاه سکه را با تصویر حک شده ی خود تولید کرد. (سکه زد)
پس به هر سربازی یک سکه داد (برای اجیر کردنش). در قلمروش هم به مردم  گفت که هرکسی باید سکه ای را به من برگرداند (بعنوان مالیات). و اینطوری مردم هم شکم ارتش را سیر کردند. در مقابل این خدمات روستاییان، سکه از سربازان گرفتند و بعد هم سکه را بعنوان مالیات به پادشاه باز پرداخت کردند.
 رزا: گرابر اینجوری توی سر تزهای آدام اسمیت زده!
گرابر در اصل میگه:
بدهکاری ها را مجبور نیستیم که بپردازیم.

برای خواندن ادامه مطلب روی اینجا کلیک کنیم.





معنی سود بر وام یعنی بدلیل ریسک ی که دارنده ی پول میکند (بانک). پس سود و پرداخت آن بدلیل ریسک بانک و دارنده ی پول (وام دهنده) است. حال اگر بانک ریسکی نکرد، پس دادن سود هم بی معنی است.
یک بدهکاری در واقع "قول" باز پرداخت پول است. این "قول" مثل بقیه ی ارزشهای اخلاقی دیگر میباشد. پرداخت بدهی (به بانک) در جامعه کنونی ما، اما از ارزشهای مطلق هستند. پرداخت بدهی را اما میتوان (و باید) بر سرش چک و چانه زد. معامله کرد و ارزش اخلاقی مطلق ندانست. بدهکاری را با پول مادی میتوان محاسبه کرد. اما در واقع به زور طرف بدهکار را مجبور به پرداختش کردند. در جامعه کنونی اغلب ارزشهای اخلاقی در سایه ی ارزش اخلاقی باز پرداخت بدهی (پول) به هر قیمتی شده، قرار دارد. اگرچه سیاستمداران برای انتخاب شدن، هزار و یک قول میدهند و بعد از انتخاب شدن بر سر قولشان نیستند و زیرش میزنند. سیاستمدار میگوید بدهی دولت بالا است و قولش را در مورد سرمایه گذاری در آموزش و پرورش نمیتواند اجرا کند. چرا ما در اینمورد (سیاستمدار بدقول) میپذیریم و این دلیل را قبول میکنیم اما بدقولی فرد بدهکار در مورد نتوانستن باز پرداخت و بازگرداندن وام از بانک برایش (برای بدهکار) عقوبت و زندان دارد؟
من همیشه گفته ام:کمونیسم بین بانکدارها وجود دارد و یا بین افراد فرودست (افراد و موسسات با قدرت مساوی معامله میکنند و در ناتوانی پرداخت همکارانشان همواره حسن تفاهم دارند). بین یک بانکدار و فرد فرودست اما تفاهمی وجود ندارد.
در جامعه کنونی بانک میتواند اعلام ورشکستگی کند و بانکدار تمام بدهی هایش را تحت پوشش ورشکستگی ندهد. فرد فرودست اما نه. فرودست بیخانمان میشود بدلیل بدهکاری. یک موسسه مالی اما خیابان خواب نمیشود و دولت فوری قایق نجات برایش میفرستد. یعنی بدهکاری میان افراد برابر (سرمایه دارها) قابل معامله و چشم پوشی است. به محض اینکه بدهی فرودستی در مقابل فرادستی باشد، اما فوری به خشونت و زور می انجامد و معامله نمیشود بر سر بدهی و تلاشی برای راه حل یافتن وچگونگی پرداخت بدهی، نمیشود .
و جالب اینکه فرودست هم موافق مجازات است، چرا که پرداخت بدهی یک وظیفه ی مقدس است!
برعکس آن بازپرداخت سرمایه دار به فرودست (مثل حقوق پرداخت نشده از طرف صاحبکار) قابل معامله است.

دیوید گرابر میگه:
پدرش در جنگ داخلی اسپانیا و در زمان انقلاب اسپانیا در بارسلونا بوده ولی آنارشیست نبوده اما خودش (دیوید گرابر ) آنارشیست است.
میگه پدرش تجربیات زیادی در خودگردانی در اسپانیا پیدا کرده. میگه اغلب مردم فکر بدی راجع به آنارشیستها ندارند و البته آنارشیسم را مثل مغز سوختن میدانند. چگونه ممکن است اجرا شود و کار کند.
میگه: آنارشی اما یک واقع بینی سیاسی و یک موضع سیاسی است و نه دیوانگی . میگه: من اما اکتیو و فعال نبودم بلکه آنارشیست فیلسوف بودم. اما افتادم در منطقه ای که دولت و حکومت مرده بود و دیگر وجود نداشتند. میگه من در ماداگاسکا بودم. ما اعتقاد داریم به پلیس نیازمندیم تا مردم همدیگر را نکشند، اما تجربه من: این اتفاق بدون وجود نیروی امنیتی نمی افتد (کشتار یکدیگر). مردم به همدیگر یاری میکردند. مسخره اینکه تصورات ما و پیشبینی های ما و اینکه مردم در فقدان ساختارها چه رفتاری میکنند، اغلب غلط در میاید.
میگه:
اغلب ساختارها اصولا بی خود هستند. بدردنخورند و نیازی بهشان نیست.
من از جنبش سیاتل 1999 اکتیویست شدم. از تدریس دانشگاه خلاص شده و به خیابان آمدم و دیدم نوشته اند: قوانین جنگی در  خیابانهای سیاتل!
بسیاری از آنارشیستها در خیابان بودند. پس من هم همراهشان شدم. جنبش اشغال هم بخشی از انقلاب جهانی 2011 است.
انقلاب فرانسه، اوضاع را در دانمارک تغییر داد. هر انقلابی در واقع یک انقلاب جهانی است. مثل 1848 یا 1968 که تاثیراتش را عمیقا روی جامعه گذاشت. و من فکر میکنم 2011 نیز مانند دو انقلاب دیگر (بدون تغییر قدرت حکومتی) اما تاثیرات عمیق خود را در جهان آینده مانند کمون پاریس و انقلاب دهه ی 70 خواهد گذاشت. دمکراسی مستقیم و اینکه، الان جنبشهای دمکراتیک و مدنی غیر متمرکز هستند و مثل برزیل و ترکیه در مقابل انهدام و سرکوب، جای دیگر تمرکز کرده و از جایی دیگر سر باز کردند. (جنبش سیال و شبکه ای).
میگه: تا سال 2007 استاد دانشگاه یل (آمریکا) بودم.

میگه:
از اتحادیه دانشجویان و بهترین دانشجوی من را از دانشگاه اخراج کردند و قرارداد تدریس من را بدلیل حمایت من از او (دانشجوی فعال اتحادیه)  در دانشگاه یل (آمریکا) تمدید نکردند. کرسی پرفسوری را هم از من گرفتند.
در کتابش نوشته بدهکاری مردم را برده ی سیستم کرده.
سوال ازش: یک مخترع برای ساختن اختراعش مجبور به وام گرفتن از بانک است. اگر وام گرفتن برده میکند، پس چکار کنیم؟
جواب: امکانات زیادی برای گرفتن وام است، بدون پرداخت سود بر وام دریافتی. بانکهای اسلامی هم در ابتدا بدون سود درست شدند. اما عملی نشد، چون بقیه اینکار را نمی کنند. اما کماکان اینکار عملی است، پول قرض کردن بدون بهره.
یعنی معامله ی شراکت بجای وام.
یعنی اگر کسی به پروژه ای کمک کند، بخشی از سود و نتیجه آن را از آن خود کند، بجای پرداخت سود در برابر وام.  و یا بانکهای خلقی و... بانکهای کارگری قرن 19 و آزمایشهای زیادی بودند که به زور در سیستم ادغام شدند.
سوال: نظرتان راجع به وام های کوچک (میکرو کردیت) چیست؟ برای مقابله با فقر..

جواب: اینطور که معلوم شد، در اینمورد زیاد غلو شده بود. در واقع پولهایی داده شد. گفتند (هند) اگر که کمونیست نشوید، خدماتی می گیرید، آموزش و کمک زندگی میگیرید ... فرزندانتان هم مجبور نیستند کارگر شوند. بسیاری از مردم هم همراهی کردند در این معامله فعال شدند.
جنبشهای مختلفی هم بود برای سهم گرفتن، اقلیتها و جنبش زنان. بلاخره مشخص شد که سیستم برای همه کیسه را شل نمیکند. نمیتواند بکند. سیستم بحران دار شد. یک بحران اقتصادی. بیکاری، فاجعه اقتصادی. یکهو در دهه ی 80 تجدید تقسیم ثروت شد، بدون هماهنگی و تناسب با تولید و حقوق (دستمزد) وخدمات اجتماعی.
 مثلا در امریکا هر فردی وامی گرفت و جایی سرمایه کرد. هر فردی از سیستم سرمایه (نان) خودش را پخت. میکرو کردیت (وامهای کوچک) در واقع بخشی از سیستم است. گفته شد که بایدهمگی مشکلات را حل کند، اما نکرد، چرا که بدلیل اینکه همه درش شرکت کردند، کمتر عملی شد.
 وامهای کوچک جنایتکارانه بود. خودکشی های دستجمعی را در هند موجب شد. و در بنگلادش ... خانواده (زنان بدهکار) خودکشی کردند چرا که خانه حلبی آبادی شان را هم از دست دادند، وقتی آنها نتوانستند که وام پرداختی را بازگردانند.

مانند دوران قرون وسطی و گذشته باید تمام بدهکاری مردم را بخشید. برای شروع جدید. و این بطور مداوم در گذشته انجام شده تا بحران بگذرد.
مثلا بعد از هر 7 سال در دین یهود، که سال زابات است.
شبات (در عبری שבת به معنی شنبه) 

مثلا موقعیت کنونی یونان...
مثلا آلمان که کشور صادر کننده است و کشورهای وارد کننده (یونان و...) به آلمان بدهکارند. اگر آلمان بدهکار را نبخشد، خوب وارد کننده (یونان) هم نمیتواند در دراز مدت از صادر کننده (آلمان) بخرد...
...
در امریکا بدهکاری ها بدهکاری های جنگی میباشند.
بدهکاری در واقع نیاز است. بدهکاری ستون برقراری و ثبات سیستم مالی است. دلارهایی که دست بدست میشوند، بدهکاری جنگی هستند و بدون آن پولی نخواهد بود.
سوال: شما چی؟ بدهکارید خودتون؟
جواب:
من خودم بدهکاری ندارم. از خانواده کارگری می آیم که حتی کارت کردیت هم نداریم. من کتابم را از نقطه نظر( پرسپکتیو) کسی نوشتم که خارج از مناسبات بدهکاری قرار دارد. خود من هم وام تحصیلی ام را پرداختم و بعد از آن هم بدهکاری ندارم.
من تمام مدت سعی کردم بدهکاری ام را برای وام دانشگاه بپردازم و الان هم نمیخواهم جوانان مثل من رنج ببرند، برای بازپرداخت وام دانشگاه.(بیشتر جوانان جنبش اشغال مقروض وام دانشگاه هستند.)
آموزش باید مجانی باشد. هر خانواده امریکایی 40% درآمدش را برای بدهکاری مالی خانه و غیره به بانک میپردازد.
بیشتر پول صرف پرداخت کارمندانی میشود که در واقع هیچکاری نمیکنند و تولیدی هم ندارند.
اشکال اصلی هم در ادغام حکومت (دولت) و بخش اقتصاد (بانکها و سرمایه داران) است.
اینجوری قانون را نیزآنها به نفع خود تغییر میدهند.
در واقع ما این قدرت را به بانکها داده ایم که دادن وام را به افراد، خودشان انتخاب کنند. ما اصلا اطلاعی نداریم که بانکها چگونه کار میکنند و بر چه مبنایی وام میدهند. 95% پول وام از پول بانک بزرگ امریکا است که این بانک هم بی رویه  دارد پول چاپ میکند. در واقع ما مونوپول و انحصار بی پشتوانه ی چاپ اسکناس ساختیم.
 و تنها افراد معدودی قدرت تولید پول را دارند. ما این قدرت را به آنها دادیم تا نیازهای مردم را برطرف کنند. اگر نمی کنند، من هم نمیدانم چرا ما باید پایبند پرداخت بدهکاری و سر قول بازپرداخت وام بانکی خود بمانیم.
پس
بدهکاریمان را به بانکها پرداخت نکنیم.
آنارشیست بودن یک هویت نیست، بلکه آنچه است که انسان انجام میدهد.
انسانها اغلب غیر معقولانه رفتار میکنند، چون تحت فشار قدرت از بالا قرار دارند.
 با انسان بالغ مانند کودکان رفتار کن، آنها هم بچگانه میشوند. ...
پلیس را برداریم منحل کنیم، میبینیم، آنطور هم که خیال میکردیم، اغتشاش نمیشود.
در واقع این سیستم موقعیتهای خشونت را خودش تولید میکند. و این هم بدلیل  داشتن نیروی انتظامی و پلیس است.
مثلا در آمریکا کتابی را میخواهی از کتابخانه قرض بگیری، اما کارت دانشجویی نداری. پلیس میگیرد و خشونت فیزیکی بر تو اعمال میکند. ( پلیس اغلب اما پلیس در درگیری های بین آدمها غیبش زده.)
رزا: پلیس برای نظارت حفظ مالکیت خصوصی اصولا درست شده...
دیوید گرابر میگه:


آنارشیستها در تلاش ایجاد ساختارهایی هستند که بدون این سرکوب و ارعاب کار کنند.
آنارشیسم و عمل آنارشیستی چیست؟ همین کاری که ما الان میکنیم. پشت میزی نشستیم. صحبت میکنیم. عملی که برایش مجبور به خشونت نیستیم. انسانهایی که موافقت جمعی میکنند. بدون وکیل و دادگاه مشکلاتشان را حل میکنند. بدون استفاده از پلیس و اینطوری شما آنارشیست هستید.
نمیتوان انسانهایی را که خود شکنجه میکنند و یا موافق شکنجه و... هستند برای نابودی آن شکنجه استخدام کرد.
همیشه انسانهایی وجود خواهند داشت که کارهای جنایتکارانه انجام دهند.
اما درجامعه ی آنارشیستی آنها دارای قدرت و ارتش نخواهند بود.
 آدمهای بد همیشه وجود خواهند داشت.
 اما در آنارشی آنها قدرت ساختاری ندارند.
تا زمانی که ساختارهای قدرت باشد، هیرارشی قدرت را نگه میدارد. اجیر کننده/ اجیر شونده
همیشه کسانی هستند که میخواهند رئیس باشند.
 در جایی که انسان بتواند آزادانه انتخاب کند، بیشتر انسانها زیردست نبودن را انتخاب میکنند. و رئیس ها تنها میمانند.
بدون خشونت دولتی دستمزد حداقلی وجود نخواهد داشت. انسانها اغلب بدلیل فرودستی بسیاری از کارها را انجام میدهند.
هسته اصلی آنارشیسم مقاومت علیه سیستم اجبار و بروکراسی است.  همچنین باور داشتن به رفتار عقلانی و معقول مردم در جایی که آنها این امکان و این آزادی انتخاب را داشته باشند.
در واقع بسیاری از ساختارها که قرار است از رفتار غیر انسانی آدمها جلوگیری کنند، خود باعث بازتولید خشونت می باشند.  جایی که رقابت و سودجویی نباشد، و ساختارها آن را بازتولید نکنند، بیشتر رفتارهای مردم بر پایه ی همکاری طبیعی و انسانی است.
عکس حرکت دستها برای اعلام نظر (موافق- مخالف...) در مجمع عمومی بیش از 1000 نفری (جنبش اشغال)، جایی که وقت تصمیم گیری و بحث نیست ولی جمع میخواهد نظر جمع را بداند. در اینجا از حرکت دست استفاده میکنند برای نظر پرسی.
 دیوید گرابر میگه:

حرکت دستها و منشا آن از جنبش فمینیستی و جنبش صلح در دهه ی 70 یا پایان آن میباشد که در جنبش اشغال (وال استریت)  از آن استفاده شد.
یک سازمان اعتراضی جهت دار (مثل اشغال)، اقلیت را خفه نمیکند بلکه چون خواهان همکاری اقلیت هم هست در واقع بر روی دیالوگ مشترک کار میکند. تا اقلیت را جذب کند. و اگر هم اقلیت را جذب نکرد، در پروسه حرکت و گفتگو پیشنهادهای و ایده های دیگری را به بحث بگذارد، تا بسشترین انسانها را همراه کند. یعنی:
بجای رای گیری، بحث و گفتگو کردن، تا زمانی که جمع و گروه ایده ای را بیابد که تحقق آن ایده، نظر همکاری همگی را جلب کند. یعنی:
ایده ای که اکثریت قبول داشته باشد و کسی هم سرسختانه مخالفش نباشد.
و برای دیالوگ در جمع های بزرگ (جنبش اشغال مراکز اقتصادی و بانکها، وال استریت) ما از زبان دستهایمان برای ابراز نظر در نشستها و جلساتمان استفاده کردیم.

فیلم زیر به زبان آلمانی
چرا بدهکاری ما را برده سیستم کرده.
David Graeber - Anarchist - Warum uns Schulden versklaven - Philosophie 13.10.2013


به احتمال زیاد تو نیز یک آنارشیست هستی...٬ برگردان از الهه بقراط


 بخش بزرگی از رفتارهای ضداجتماعی که سبب می‌شوند ما به این بیندیشیم که به ارتش، پلیس، زندان و دولت‌ها نیازمندیم تا زندگی ما را کنترل کنند، بر پایه بی‌عدالتی‌های سیستماتیک بروز می‌کند که اتفاقا به وسیله همان ارتش، همان پلیس، همان زندان‌ها و همان دولت‌ها به وجود می‌آیند. هر بار که شما به جای تصمیم گرفتن به عنوان یک فرد، با یافتن توافق‌ و یا گوش دادن به دیگران، بر تفاوت‌های خود با آنها غلبه می‌کنید، شما یک آنارشیست هستید! هر بار که شما چیزی را با دوستانتان تقسیم می‌کنید، و یا با همدیگر تصمیم می‌گیرید، شما یک آنارشیست هستید! 


دیوید گرابر
برگردان از الاهه بقراط
شاید شما هم جایی شنیده باشید که آنارشیست‌ها ظاهرا کیستند و چه اعتقادی دارند. احتمالا همه آن چیزی که شنیده‌اید، مزخرف است. زیرا خیلی‌ها فکر می‌کنند آنارشیست‌ها طرفدار خشونت، هرج و مرج و ویرانی و علیه هر شکلی از نظم و سازمان‌یافتگی هستند، یا اینکه نیهیلیست‌های دیوانه‌ای هستند که می‌خواهند همه چیز را از بین ببرند. همه اینها به شدت غلط است. آنارشیست‌ها خیلی ساده به این اعتقاد دارند که انسان‌ها می‌توانند مناسبات خوبی با یکدیگر برقرار کنند بدون آنکه لازم باشد کسی آنها را به آن مجبور کند. آنارشیسم در واقع یک ایده بسیار ساده است. اما صاحبان ثروت و قدرت از دیرباز آن را به شدت خطرناک قلمداد می‌کنند.
به زبان ساده، آنارشیسم بر دو فرض بنیادین قرار دارد:
یکی اینکه، انسان‌ها در یک شرایط معمولی آنقدر خردمند و نجیب هستند که آنها را به حال خودشان گذاشت تا خود و جامعه خویش را سازماندهی کنند بدون آنکه لازم باشد به آنها گفت چگونه.
دیگر اینکه، قدرت فاسد می‌کند.
در آنارشیسم موضوع بیش از هر چیز بر سر این است که آن شهامتی را ایجاد کرد که به وسیله آن بتوان آنچه را دور و بر ما روی می‌دهد، واقعا جدی گرفت و بر روی آنها به طور مداوم و تا به آخر تأمل کرد. ممکن است عجیب به نظر آید اما در بسیاری از نکات تعیین کننده، شاید شما نیز احتمالا آنارشیست باشید حتا اگر آن را ندانید. به چند نمونه در زندگی روزانه نگاهی می‌افکنیم:
نمونه یک: شما در صف یک اتوبوس که پر از مسافر است ایستاده‌اید. آیا منتظر می‌مانید تا نوبت شما برسد، و دیگران را هُل نمی‌دهید، اگرچه تا چشم کار می‌کند از هیچ پلیس و مأموری خبری نیست؟
اگر پاسخ شما «بله» است، شما مانند یک آنارشیست رفتار کرده‌اید! اصل اساسی آنارشیستی چیزی جز خودسازماندهی نیست: انسان‌ها حتما نباید با یک مجازات تهدید شوند تا به توافق‌های خردمندانه در مناسبات با یکدیگر برسند و یا به شایستگی و احترام با یکدیگر برخورد کنند.
همه انسان‌ها فکر می‌کنند در این موقعیت هستند که عاقلانه رفتار کنند. اگر شما فکر می‌کنید که ما به قوانین و نهادهای حقوقی نیاز داریم، تنها به این دلیل است که نمی‌خواهید باور کنید که بقیه انسان‌ها نیز خود را در همان موقعیت می‌بینند! اما، آیا همه این انسان‌ها درست همان گونه که شما درباره آنها فکر می‌کنید، راجع به شما فکر نمی‌کنند؟
آنارشیست‌ها این گونه استدلال می‌کنند که بخش بزرگی از رفتارهای ضداجتماعی که سبب می‌شوند ما به این بیندیشیم که به ارتش، پلیس، زندان و دولت‌ها نیازمندیم تا زندگی ما را کنترل کنند، بر پایه بی‌عدالتی‌های سیستماتیک بروز می‌کند که اتفاقا در وهله نخست به وسیله همان ارتش، همان پلیس، همان زندان‌ها و همان دولت‌ها به وجود می‌آیند.
انسان‌ها عادت کرده‌اند که اگر با آنها طوری رفتار شود که انگار عقیده‌شان هیچ اهمیتی ندارد، خشمگین و بدبین می‌شوند و حتا دست به کارهای خشونت‌آمیز بزنند، چیزی که تا حدی به درستی به دارندگان قدرت این امکان را می‌دهد که ادعا کنند عقاید این انسان‌ها اعتباری ندارد. اما اگر این انسان‌ها دریابند که عقاید آنها به اندازه عقاید دیگر انسان‌ها اعتبار دارد، آنگاه به طرز عجیبی معقول و منطقی می‌شوند.
خلاصه اینکه، آنارشیست‌ها معتقدند بیش از هر چیز این قدرت و تأثیرات قدرت است که انسان‌ها را بی‌فکر و بی مسئولیت به بار می‌آورد.
نمونه دو: آیا شما عضو یک کلوپ، یک باشگاه ورزشی یا سازمان‌هایی هستید که داوطلبانه تشکیل شده‌اند و در آنها تصمیمات نه از بالا بلکه بر اساس دمکراسی از پایین گرفته می‌شود؟
بله؟ در این صورت به سازمانی تعلق دارید که بر اساس اصول آنارشیستی عمل می‌کند!
یک اصل اساسی دیگر آنارشیستی تعلق داوطلبانه است. در واقع، خیلی ساده، در آنارشیسم مسئله بر سر این است که اصول حقیقی دمکراسی را در زندگی روزانه پیاده کرد. البته با این تفاوت که آنارشیست‌ها به جامعه‌ای اعتقاد دارند که در آن همه چیز بر اساس این اصول سازماندهی می‌شود و در آن همه گروه‌ها با موافقت داوطلبانه اعضا تأسیس شده‌اند. به این ترتیب اشکال سازمانی پایگانی [هیرارشی] و نظامی، که به وسیله یک سلسله فرمان از بالا به پایین شکل می‌گیرد، مانند ارتش، دستگاه اداری یا شرکت‌های بزرگ دیگر ضرورتی ندارند.
شاید شما باور نمی‌کنید که چنین دنیایی ممکن باشد. اما هر بار وقتی که شما بر اساس یک همگرایی و نه تهدید به یک توافق دست می‌یابید، هر بار که شما پیمان‌های داوطلبانه با کسی می‌بندید یا با او توافق می‌کنید و یا به یک نتیجه مشترک می‌رسید، به طوری که در روند آن بر مشکلات و یا نیازمندی‌های دیگران آگاهی می‌یابید، شما یک آنارشیست هستید، حتا اگر هنوز بر آن آگاهی ندارید.
آنارشیسم همان چیزیست که انسان‌ها، وقتی به آنها اجازه داده شود، آنچه را انجام بدهند که دلشان می‌خواهد و همان چیزیست که بتوانند با انسان‌های آزاد دیگری وارد همکاری شوند که بر آن مسئولیت متقابلی که با خود چنین آزادی‌ای را می‌آورد، آگاه هستند. این، ما را به یک نکته تعیین کننده دیگر می‌رساند: در حالی که انسان‌ها، هنگامی که با دیگران به طور برابر روبرو می‌شوند، می‌توانند خردمند و با ملاحظه باشند، اما در طبیعت آنهاست که به محض اینکه یکی بر دیگران قدرت مسلط می‌یابد، این موقعیت [برابر] را از دست بدهند. اگر انسان‌ها به قدرت مجهز شوند، آنگاه از آن تقریبا بدون استثناء به این یا آن شکل سوء استفاده خواهند کرد.
نمونه سه: آیا گمان می‌کنید بیشتر سیاستمداران آدم‌های خودخواه و از خودراضی هستند که فقط به فکر ترقی خودشانند و منافع عموم برایشان هیچ اهمیتی ندارد؟
اگر پاسخ‌تان بله است، پس، از انتقاد آنارشیستی به جامعه امروزی، دست کم به طور کلی، حمایت می‌کنید. آنارشیست‌ها معتقدند که قدرت فاسد می‌کند و کسانی که در تمام زندگی برای قدرت تلاش می‌کنند، آخرین کسانی هستند که باید در سپردن این قدرت به آنها اعتماد کرد!
آنارشیست‌ها معتقدند نظام اقتصادی کنونی انسان‌ها را بیشتر برای خودپسندی و بی‌رحمی آنها پاداش می‌دهد تا برای رفتار درست و مشفقانه آنها. بسیاری از انسان‌ها به این سخن باور دارند. تفاوت در این است که بسیاری فکر می‌کنند نمی‌توان کاری علیه آن کرد، یا، آن گونه که نوچه‌های قدرتمندان مانند ترجیع‌بند همواره تکرار می‌کنند، هر کاری اوضاع را خراب‌تر از آنچه هست خواهد کرد.
اما اگر هیچ کدام از اینها درست نباشد، چه؟
آیا دلیلی وجود دارد که توضیح داد چرا ما چنین فکر می‌کنیم؟ بیشتر پیش‌بینی‌ها درباره یک دنیای بدون دولت‌های ملی و یا بدون سرمایه‌داری با بررسی‌های دقیق نشان می‌دهد که همگی از اساس غلط بوده‌اند. جوامع بسیاری بدون دولت وجود داشته‌اند. در بسیاری از نقاط جهان انسانی‌هایی هستند که همین امروز خارج از کنترل دولت‌ها زندگی می‌کنند، بدون آنکه همدیگر را از بین ببرند. آنها مانند خیلی از انسان‌های دیگر خیلی ساده زندگی خودشان را می‌کنند. وقتی در این تأمل می‌شود که چگونه می‌توان این را در یک جامعه پیچیدهِ شهریِ فنی پیاده کرد آنگاه با سلسله‌ای از پرسش برخورد می‌کنیم که برایشان پاسخی نداریم چرا که کمتر کسی درباره‌‌اش می‌پرسد. آنارشیست‌ها فکر می‌کنند درست همین پرسش‌ها را باید مطرح کرد.
نمونه چهار: واقعا شما به آنچه برای فرزندانتان تعریف می‌کنید (یا والدین شما برای شما تعریف کردند) باور دارید؟
«موضوع سر این نیست که چه کسی شروع کرد»، «یک بی‌عدالتی، بی‌عدالتی دیگر را از بین نمی‌برد»، «وسایل‌ات را مرتب کن»، «آنچه را بر خود نمی‌پسندی، بر دیگری مپسند»، «به آدم‌ها برای اینکه مثل تو نیستند، بدی نکن». شاید ما باید سرانجام تصمیم بگیریم که وقتی به فرزندانمان می‌گوییم چه چیز خوب است و چه چیز بد، بدانیم که آیا می‌خواهیم به آنها دروغ بگوییم؟ یا اینکه آماده هستیم خود مطالبات خویش را جدی بگیریم. اگر واقعا درباره این آموزش‌های اخلاقی بالا به طور جدی اندیشه کنیم، آنگاه خیلی زود از آنارشیسم سر درخواهیم آورد.
مثلا به این یکی توجه کنید: «یک بی‌عدالتی، بی‌عدالتی دیگر را از بین نمی‌برد». اگر واقعا این حرف را جدی بگیریم، آنگاه تقریبا همه جنگ‌ها و همه سیستم حقوق کیفری پا در هوا خواهند شد. عین همین درباره تقسیم کردن وجود دارد.
مرتب به بچه‌ها می‌گوییم که آنها باید یاد بگیرند به نیاز دیگران توجه کنند و چیزی را که دارند تقسیم کنند و همدیگر را متقابلا حمایت کنند. ولی بعد که پا به دنیای واقعی می‌گذاریم این تصور را داریم که همه انسان‌ها به طور طبیعی خودخواه و در حال مسابقه دادن با یکدیگر هستند. یک آنارشیست در اینجا به این نکته توجه خواهد داد که آنچه ما به بچه‌هایمان می‌گوییم، درست است! در عمل هر دستاورد بزرگ در تاریخ بشریت و هر کشف و هر آنچه زندگی ما را به یک زندگی خوب تبدیل می‌کند، بر اساس همکاری و تعاون و کمک متقابل بنا شده است. بسیاری از انسان‌ها امروز برای دوستان و خویشان خویش بیشتر پول خرج می‌کنند تا برای خود. به احتمال زیاد همیشه افرادی وجود خواهند داشت که فکر می‌کنند همیشه در حال رقابت و مبارزه با همنوعان خود هستند. ولی با این همه دلیلی وجود ندارد که چرا باید جامعه را به چنین رفتاری تشویق کرد یا حتا انسان‌ها را تحریک کرد که بر سر نیازهای اساسی خود با یکدیگر مبارزه کنند.
نمونه پنج: آیا فکر می‌کنید که انسان‌ها از اساس در وجود خود فاسد و بد هستند یا گروه‌های معینی (زنان، رنگین پوستان، انسان‌های متوسط که نه پولدارند و نه دانش‌آموخته) حقیرند و باید توسط کسانی که بالاتر از آنها هستند، حکومت شوند؟
اگر پاسخ شما «بله» است، پس شما واقعا یک آنارشیست نیستید. اما اگر پاسخ شما «نه» است، پس نود درصد با اصول آنارشیستی مطابقت دارید و احتمالا بر اساس همان اصول نیز زندگی می‌کنید. هر بار که شما با یک انسان دیگر با ملاحظه و احترام برخورد می‌کنید، یک آنارشیست هستید. هر بار که شما به جای تصمیم گرفتن به عنوان یک فرد، با یافتن توافق‌های خوب و یا گوش دادن به دیگران، بر تفاوت‌های خود با آنها غلبه می‌کنید، شما یک آنارشیست هستید. هر بار که شما در موقعیتی قرار داشتید که می‌توانستید با زیر فشار قرار دادن کسی، خودتان به جای او تصمیم بگیرید ولی به جای این کار، با خردمندی و عدالت به همان شخص رجوع دادید، شما یک آنارشیست هستید. هم چنین هر بار که شما چیزی را با دوستانتان تقسیم می‌کنید، و یا با همدیگر تصمیم می‌گیرید چه کسی ظرف‌ها را بشوید و یا عادلانه رفتار می‌کنید، شما یک آنارشیست هستید.
حالا ممکن است شما بگویید همه اینها خوب و قشنگ است برای اینکه بتوان در یک گروه کوچک با همدیگر کنار آمد. اداره یک شهر یا یک کشور اما موضوع دیگریست. البته شما تا اندازه‌ای حق دارید. حتا اگر بتوان جامعه را غیرمتمرکز کرد و قدرت را تا جایی که ممکن است به انجمن‌های کوچک سپرد، باز هم چیزهایی وجود دارد که می‌باید آنها را در سطوح بالاتری هماهنگ کرد: از برنامه پرواز هواپیماها تا تصمیم درباره اهداف تحقیقات پزشکی. اما تنها به این دلیل که چیزی پیچیده است، به این معنا نیست که نمی‌توان آن را بر اساس تصمیم مشترک پیش برد.
آنارشیست‌ها ایده‌ها و دیدگاه‌های مختلفی درباره خودگردانی جوامع پیچیده تدوین کرده‌اند که توضیح آنها در این مقاله نمی‌گنجد. در اینجا به دو اشاره بسنده می‌کنیم: نخست اینکه، انسان‌های بسیاری وقت زیادی را صرف کردند تا مدل‌هایی برای یک جامعه واقعا دمکراتیک و سالم ارائه دهند. دیگر اینکه، هیچ آنارشیستی ادعا نمی‌کند که یک طرح بی عیب و نقص دارد. ما مطلقا نمی‌خواهیم یک جامعه قالبی و از پیش آماده شده تحمیل کنیم. در حقیقت ما خود نیز حتا به بخش کوچکی از مشکلاتی که بر سر راه ما برای رسیدن به جامعه‌ای که در آن تصمیمات به طور مشترک به وسیله همه شهروندان گرفته ‌شود، آگاه نیستیم. با این همه مطمئن هستیم تا زمانی که ما به اصول خود که چیزی جز احترام و انسانیت نیست، وفادار بمانیم، ابتکارات بشری می‌تواند همه این مشکلات را از میان بردارد.
*دیوید گرابر، مردم شناس 52 ساله آمریکایی، پژوهشگر و استاد دانشگاه در لندن، از بیش از سه دهه پیش یک آنارشیست شناخته شده است.
منبع:
http://faszinationmensch.com/2013/09/20/mit-hoher-wahrscheinlichkeit-bist-auch-du-ein-anarchist/


فیلم جدید به زبان انگلیسی

Yes Lab Creative Activism with David Graeber, part 1


David Graeber: On Bureaucratic Technologies & the Future as Dream-Time

The twentieth century produced a very clear sense of what the future was to be, but we now seem unable to imagine any sort of redemptive future. How did this happen? One reason is the replacement of what might be called poetic technologies with bureaucratic technologies. Another is the terminal perturbations of capitalism, which is increasingly unable to envision any future at all.

David Graeber likes to say that he had three goals for 2011: to promote his new book, Debt: The First 5000 Years (Melville House), learn to drive, and launch a worldwide revolution. He's done well on the first, failed the second, and the third may be on the way, in the form of the Occupy Wall Street movement that Graeber helped initiate. He teaches anthropology at Goldsmiths, University of London, and is also the author of Towards an Anthropological Theory of Value, Lost People: Magic and the Legacy of Slavery in Madagascar, Fragments of an Anarchist Anthropology, and Direct Action: An Ethnography, among other books.

David Graeber gave this talk in the School of Visual Arts theater on 19 January 2012 at 7.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من هر روز به بلاگت سر میزنم رزا. چه جوری میشه در یک جامعه ی انارشیستی انارشیست موندنشو حفظ کرد؟؟.چون به هر حال این هم یک مدل دیکتاتوری است یعنی دیکتاتوری انارشیست ها حاکم میشه که سرمایه دار ها و بقیه اشغالا نتونن این جامعه رو دوباره به حالت قبلی خودش برگردونند. یه سوال دیگه هم داشتم.ایا پیروزی انارشیسم در یک تک کشور عملی میشه؟ در حالی که بقیه کشور ها ارتش دارند و هر لحظه ممکنه حمله کنند تا وضع برگرده به حالت اول.یا اینکه فقط با انتر ناسیونال انارشیستی میشه پیروز شد؟

Rosa گفت...

تاریخچه ی زاپاتیستها

http://rosaanarchi.blogspot.de/2013/10/blog-post.html

سلام ناشناس:)
سوالهای خوبی کردی. آنارشیستها سوالهای خوب میکنند و بعضی مواقع هم میتونند جوابهای خوبی هم پیدا کنند.
شاید لینک بالا کمکی برای یافتن جواب باشه.
اگر بشه در سیستم سرمایه داری روحیه آنارشی را حفظ کرد. بصورت یک فرد، احتمالا باید بشه مناطقی را هم آزاد کرد. و اگر بشه همدلی و همبستگی جهانی را با این مناطق و مردمش داشت، آنوقت امکان حمله ارتش های مخاصم هم کم میشه؟!
تجربه شخصی من اینه که میشه نطفه های جامعه انسانی با تئوری های آنارشی را زد. میشه فضاهای آزاد داشت و میشه بصورت فرد آنارشی را زندگی کرد.
من امروز از پول استفاده نکردم. از زباله غذا داشتم. و زیر بار زور نرفتم.
من یک روز آنارشی داشتم. میشه در ابعاد کوچک جمع های روستایی و خودگردان آنارشی داشت. برای ایجاد جوامع بزرگتر باید دید بقیه جاها چکار میکنند. ما در جهان گلوبال شانس مان زیادتر شده و دانش کل جهان را میتوانیم بکار بگیریم.
ولی اولش باید خوب فکر کنیم. زیاد زندگی کنیم و عمیقا عاشق باشیم.
شاید اینطوری هم نشه.
و موفق نشویم.
ولی راستش اگر بشه خیلی عالی میشه.
البته فاجعه است دیکتاتوری آنارشیستی بشه.
باید مکانیسمی پیدا کنیم که هر جمعی بتونه راهشو از ما جدا کنه. و همیشه از دورانی که با ما گذرانده به خوبی یاد کنه. نباید انسانها را مجبور کرد با ما باشند.
چون آنارشی قبل از مبارزه برای بقای خود، مبارزه برای آزادی هست.
حتی آزادی آنهایی که جامعه ی رقابتی را در مقابل جامعه ی همیاری انتخاب میکنند...
به هر حال ما مجبوریم راهمان را بسازیم و این طول میکشه، در مقایسه با آنهایی که راهی را میجورند و پیدا میکنند...
با عشق و همبستگی
رزا