۱۲ فروردین، ۱۳۹۴

پریود بحث سیاسی در سنگسار فرخنده دختر کابل


رزا: چند روز پیش با ایمیل "بهاران خجسته باد" از رادیو پیام کانادا و جواب من که "نوروز ما فرخنده" نیست! به بحث و گفتگو در مورد سنگساراخیر در کابل/ افغانستان دعوت شدم.
من هم بمانند لوگزامبورگ بدون اینکه بدانم چه کسانی در گفتگوی آنلاین شرکت دارند و آیا برنامه زنده پخش میشود یا نه؟
عاقبت بعد از پاسخ نگرفتن، بی خیال شده، متنی را برای باریکاد های خیابانی خودجوش آماده کردم! در ساعت شروع برنامه، چون خبری نشد، تصمیم گرفتم کمی به برنامه ی نوروزی در حال پخش رادیو پیام گوش بسپارم.
عکس از اینجا
صحبت از فرارسیدن سال بُز بود و آبگوشت بُزباش و رنگ و دنبک و رقص آبگوشتی!
 گفتم: سالی که نکوست از غذایش پیداست!
همینجا انتقاد از گوینده ی زن این امواج رادیویی که بُزهای نازنین سال بُز، ایشان را بدجوری بیاد آبگوشت و کله پاچه و بزباش انداخته، بطوری که شنونده ی علفخواری مثل من را در اینطرف آبها به استفراغ اجباری انداخت!
میان مُستراح و تمرکز روی اسکایپ که بروم یا بمانم! اسکایپ یکهویی شروع به فعال شدن کرد و "رفیق امیر" سراپا سفید ظاهر شده و اعلام برنامه ی غیر زنده کرد. سپس
خانمها: آذر ماجدی (حزب کمونیست و کارگری)، آناهیتا رحمانی (مائویست)، سیلی غفار(حزب همبستگی ملی افغانستان) معرفی شدند.
قلبم که تاپ تاپش را میشنیدم را دلداری دادم که اقلن یکی  سیمرغ که جنازه ی سوخته ی فرخنده را به خاک سپارد در گفتگو حاضر است. کشیدن تابوت فرخنده روی شانه های نحیف تنها30 زن افغانستانی از خانه تا قبرستان، آنقدردرد آور بود که  بی اختیار با خواندن این مطلب اشک ریختم.
بعد از سلامی مختصر، اسکایپ شروع کرد به  قطع و وصل کردن و اعلام شد که صدای من قابل شنیدن نیست!
با نوشتن چند کلمه ی ساری، پاردون و عذر خواهی، کامپیوتر را بسته و رفتم به سراغ نوازش حیوانات خانگی کنار تختخواب کودک. هر چهارتا خونین و همدرد.
دیشب  به فکر زنان کوبانی در جبهه ی جنگ افتادم. آیا آنان از لکه ی خون ناصواب شرمگینند؟
کودکانشان کُجایند؟.....؟ ......؟
امروزتوانستم بدقت به بحث یکساعت و نیم خانم های آنلاین دیروز و سوالهای زیادی پُخته شده ی مُجری آن گوش دهم.
در لینک زیر: ویدئوی گفتگو حدود 1.5 ساعت
گفتگوی رادیو پیام کانادا با سیلی غفار نماینده حزب همبستگی افغانستان، آذر ماجدی،  رئیس سازمان آزادی زن و آناهیتا رحمانی از سازمان زنان هشت مارس ( ايران - افغانستان) درباره قتل فجیع فرخنده در افغانستان
سیلی غفار از افغانستان است. او میخواهد ناتو و حکومت امریکایی گورشان را از افغانستان گُم کنند. او به درستی میبیند که ارتجاع خارجی، زیر بغل ارتجاع داخلی را در سقوط محتمل اش گرفته است. او از پُر بودن زندانها در دوره ی حکومت خلق و پرچم میگوید و ادامه اش چیرگی حکومت مخوف طالبان در سرزمینش... او آزادی را با سوسیالیسم میخواهد.
کشور اشغال شده به سختی فضای همبسته ی نیروهای مردمی را دارد و حکومت نیز مبارزات مدنی را تاب نمی آورد. رزا:سطح آگاهی زنان در حد پلاکارد حزبشان است. حکومت ترشیده ی ع و غ!
غفار نیز انتظار هیچگونه رفرمی ندارد. او جایی به درستی اعلام کرد:


رزا: ما هم در ایران از جنده های سیاسی در قدرت بیزاریم!
و در خارج نیز از فاحشگان حکومتی!
فریادمان به آسمان است که چرا مردممان همیشه پریود تشریف دارند!
شاید او (سیلی غفار) حق دارد و با تضعیف مردسالاران منطقه، بشود روزی در آینده از پریود و از بهار و از باروری و از زمین (مادرمان) به نیکی یاد کنیم. بتوانیم با افتخار ترشیده، جنده و فاحشه و آزاد باشیم و بشود بدون شرم از اینکه پریودیم و حامله ایم و میزاییم...گپ بزنیم. قرآن ها بسوخانیم و نوروز را با همه ی آیین هایمان، بمانند روژاوا (کردستان سوریه) جشن بگیریم...
سیلی غفار روی همبستگی زنان منطقه حساب باز کرده و به درستی نیز از اتحاد زنان و نیروهای مترقی میگوید.
من نیز از همینجا به سیمرغ افغانستان درود میفرستم و متاسفم که در کنارشان جسد سوخته ی فرخنده را کوچه به کوچه نگرداندم. من تنها توانستم، نگذارم به فراموشی سپرده شود. در زمانه ای که اپوزیسیون روی کارهای بزرگ و سیاست کلان و سد سازی زوم کرده است، جمع کردن قطره عرق های پر تلاش زنان در منطقه خرده کاری مینماید...  ما زنان همگی از جزع به کُل میرسیم. اما میرسیم...

سخنران بعدی آذر ماجدی بود. از کمونیستهای کارگری.
از آنهایی که به آوردن "به قرن 21" افغانستان، با شلیک توپ و تانک امپریالیستها همصدا شدند...البته اینها وقتی که دیدند گلوله های "هوشمند" زیاد هم هوشمندانه عمل نکرده و بمبها ی اورانیومی ناتو دقیقا و آنطور که قرار بود "روی کله ی طالبان" نیفتاده، لب ورچیده و اعلامیه هم در حمایت از "مردم بی پناه" افغانستان دادند.
لطفن دقیق نشانه بگیرید! با این بمب اندازی تان واقعن گند زدید!
کمی بیشتر به راست وسط عمامه شان را مُتلاشی میخواهیم، تا برایتان کف بزنیم!
امضا کمونیستهای کارگری!
بمبارانها البته اما ادامه داشت و تا امروز نیز کماکان ارتش اشغالگر 14 سال است که در افغانستان جاخوش کرده...
آذر ماجدی از موضع گیری "شفاف" شوهرش، منصورحکمت میگوید. تئوری سیاه- سفید، که بعد از 11 سپتامبر فورموله شد. ایشان خودش در کنار رهبری و در حال کمک به گُسترش تز سیاه-سفید بوده! پس مطلعند! چه افتخاری!
اما بروی پُشت من هنوز جای باتوم پلیس است که «دستها از افغانستان کوتاه»، تجاوز و اشغالگری ممنوع، بمباران ممنوع، «حاکمیت ارتجاع اشغالگرخارجی، لاجرم به همدستی با ارتجاع داخلی» منتهی میشود. و شد...
 و اکنون بعد از 14 سال اشغال افغانستان توسط ناتو و آلمان و انگلیس ...به سرکردگی امریکا، طالبان نیز قانونی بر سر کار است و مُرتد هم قانونی (وهم غیر قانونی)، بمانند فرخنده لت و کوب و سنگسار میشود.
قانونن اگر گرفتند مُرتد را؟
او اگر پس از 3 روز توبه نکرد در زندان، حُکمش قانونن اعدام است!
 اینهمه سوغات اشغالگران است: بجای سنگسار اعدامش کنید! جمهوری اسلامی!
خانم ماجدی اما در حال چاق کردن پیپ "کی بود کی بود، من نبودم !"
ایشان از لابلای دودی که پراکند، معلوم نشد: آلزهایمر گرفته؟  یا آنقدر دروغ گفته که خودش هم باورش شده، در خیابانها با مردم مخالف اشغال افغانستان مثل ماها کُتک خورده!
رفقایش اما احتمالن بیاد می آورند که در همان خیابانهای ضد جنگ، آنها زیر پرچم اسرائیل، بقول خودشان "تنها کشور دمکراتیک منطقه" علیه ما مُشت نشان میداده اند. اما متاسفانه حزب کمونیست کارگری بمانند آنتی دویچ های طرفدار بمباران "طالبان"، در حمایت پلیس بودند و آنروزها دست ما بهشان نرسید! اکنون نیز آنان در حال شمردن دلارها و چاق کردن چپقها، از سر شکم سیری، ملت را هم تبلیغ میکنند که 40 سال پیش در دوران خلق و پرچم وضعیت زنان بهتر بوده!
اگر"سیاه و سفید" بنگریم. بله بهتر بوده!
خوشبختانه اما ما توانایی بیش از دیدن سیاه یا سفید را داریم. به ایران خودمان که بازنگریم به 40 سال پیش،  سازمان زنان اشرف داشتیم. آزادی هم داشتیم که مینی ژوپ بپوشیم و یا با بیکینی به دریا بزنیم! بمانند حکومت پرچم و خلق اما زندانها پُر و رستاخیز و حزبش و دیکتاتورش احساس خفگی می آورد.
آزادی تملق از حکومت و آزادی نق زدن هم  بود.
شاید هم کلاغ های سوسیال دمکرات همین برایشان کافی باشد و مُردار خوار عادتی اند... عقاب آزادی اما به افق پرید و میلیونها پابرهنه را به خیابان آورد. اگرچه عقاب ارتفاعی نگرفت و اکنون بازدر قفس است، اما راستش ملت اگرچه پیر و نحیف، اما توانست کمی بالاتر از کلاغهای مجلسی را ببیند که آزادی و آزادی زن در چهار نماینده ی سلطنتی خلاصه نمیشود. آزادی واقعی بواقع وقتی مشاهده میشود که زن، تاج و عمامه و داس و چکش را با هم به زباله دان اندازد. بزاید اگر بخواهد، نزاید اگر بخواهد، بپوشد یا نپوشد....
باری از کلاه شعبده ی سوسیال دمکراسی چیزی به نفع زنان بیرون نمی آید و آنان اکنون چشم به انتخابات یونان و اسپانیا دوخته، شاید از صندوقهای رای تحمیق و توهم اروپایی، برای اینان اما، تغاری بشکند.
بگذاریم ماستشان را در شوهای تلویزیونی انگشت بزنند... برای آزادی "واقعن موجود" 40سال پیش دل بسوزانند ...
جنازه های سوخته ی جنگ افغانستان، هرگز وجدان آنان را نیازرده، چرا که آنان دیگر هورا کشیدنهای زیر پرچم اسرائیل را هرگز به یاد نخواهند آورد.
به همین سادگی.
لطفن به اسناد مراجعه کنید. بمانند سناریوی سیاه و سفید رهبری.
همه ی اسناد موجود میباشند!

بگذریم!
صحبتهای آناهیتا رحمانی بسیار پُخته و حساب شده و در رقابت با حزب رقیب. او مُختصر به اشغال افغانستان و هورا کشیدن منصور حکمت و حزبش پرداخت. آناهیتا البته موضوع را زیاد کش نداد. چرا که اینهمه نمایش رقابت انتخاباتی است، و نه طبقاتی! پس فقط حزب من بهتر، حزب تو در اشتباه. و اگر تاکتیکتان اشتباه بود: "اقلن عذرخواهی کنید!"
اما همانطور که انتظار میرفت خانم ماجدی بر صندلی رهبری حزب منصورحکمت، اصولن به یاد نمی آورد که برای ناتو و ارتش امریکا هورا کشیده باشد و شوهرشان هم بقول خود ایشان، دیگردر قید حیات نیست: "مرحوم حکمت نیست که از خودش دفاع کند". بروید اسناد آنموقع را بخوانید!
آناهیتا موضوع را کش نمیدهد. خط 3 همواره گوشت همدیگر را خورده، ولی استخوان را تف کرده است.
آناهیتا از در و دیوار بهم میبافد، روانشناسی توده هایی که در نبود "قطب سوسیالیستی" اکنون در اشغال منطقه، به زیر پرچم داعش سر می بُرند و کنیز میگیرند...
اگر اتحاد شوروی سقوط نمیکرد، اگر مائو دق مرگ نمیشد!
معلوم نیست که اشک آناهیتا بر سر جنازه ی مومیایی استالین/لنین/مائو است یا خاکستر کردن فرخنده ها؟
او بشدت غمگین صدایش گرفته و چهره ای خسته/افسرده...
حزبش "زنان جهان متحد شوید را فرمان میدهد!"
سیلی غفار اینهمه را نشنیده و از اتاق چت و بحث دور و در غیبت. او اما در تماس تلفنی از شرکت در بحث تشکر میکند. برنامه ی گفتگویی رادیو پیام کانادا در مورد سنگسار دختر کابل در بهار اینگونه به پایان میرسد.

به خودم میگویم:
صدای شلیک زنان کوبانی از اینها خیلی دور است؟!
کانتونهای مستقل زمین روژاوا را بذر پاشیده اند.
کوههای کردستان کماکان سرافرازند.
 دژخیمان داعش عقب کشیده اند.
 قبرستان دلاوران برخاک افتاده ی کوبانی، پر از لاله شده.
زنان مُسلح در بهار،
سرودخوان گیسوان خواهرانشان را میبافند.
تا نسل بعدی زنان، آگاهی را در آزادی گاز بزند.
آری
روزی ما همه با هم پریود میشویم، عاشق شده، میزاییم.
نهال تک افتاده در کنار رود خشکیده ی کابل، بروی خاکستر دستان فرخنده،  شاخه هایش را بطرف آسمان میکشد. و ما برای کودکانمان قصه ی سیمرغ میگوییم که با اشک خود نهالی را به درختی، آبیاری کرد.
در روزگاری که نرخ زن، چند افغانی بیشتر نبود!
در روزگاری که خشونت بود.
در روزگاری که برای حفظ زندگی،  مجبور شدیم بکُشیم.
در زمانه ی داعش و اشغال و ناتو....
آی
زنان جهان!  
برای دفاع از خود،
مسلح شویم!
قصابها تیغشان را شبانه تیز میکنند.
صدایشان را بشنویم!

مرتبط:
برای خواندن مطالب در منبع روی تیترها کلیک کنیم.




دوریتو می‌گوید وقتی قلب سیب باز شد، زاپاتیست دانه‌هایش را با دقت تمام برمی‌دارد، خاکی را می‌کند، دانه‌ها را می‌کارد.
دوریتو می‌گوید زاپاتیست بعد از کاشتن دانه‌ها، خاک را با خون و اشک آبیاری می‌کند و از دانه‌ها مراقبت تا رشد کنند.
   

۳ نظر:

انتیپومو گفت...

این اسم و رسم و خط افراد رو که کامل بیان میکنی اتفاق جالبی رخ خواهد داد
مجبور میشن از خودشون دفاع کنند و این دعوا و درگیری خیلی به نفع اونایی میشه که درحاشیه پیگیر مسائل سیاسی هستند.
حالا شاید بعضیها ایراد بگیرند درگیری سطحی خوب نیست باید دیالکتیکی آگاهی داد، والا ما که اخرشم ندیدیم این جدل های دیالکتیکیشون کجاست هرچی میبینیم یک مشت بیانیه های محترمانه کمونیستهای خجالتیه که بخاطر اینکه حاشیه و مشکلی براشون پیش نیاد جرات اسم اوردن از همدیگه رو ندارند و در نهایت زمانی اسم میارن که یک رفیق پیشوند کنند تا در دفاعیه طرف مقابل ازشون بخوبی یاد بشه، یعنی یک دور باطل منفعت طلبانه که هیچ بار آموزشی برای کسی نداره...

یادته گفتیم سایت نزنی بهتره چون حالت رسمی و دفتری دستکی به خودت میگیری و مردم با احتیاط بیشتری نظر خواهند داد؟ فکر کنم تاحدودی نظرم در این مورد عوض شده، جو چپ امروز نیازمند کسانی هست که این درگیری هارو بووجود بیارن تا مسائل روشن بشه، خلاصه اینکه حس میکنم سایت پتانسیل بیشتری در این مورد رو داره...

در مورد آذرخانم ماجدی اشتباه کردی، اینها دنبال گلوله های هوشمند نبودند چون متاسفانه اصولا بعضی اوقات هدف ما کمونیست‌ها وسیله‌ـمون رو هم توجیه میکنه ...

Rosa گفت...

سلام انتیپومو
راستش قرار بود خودم هم با لباس "غیر نظامی" در بحث شرکت کنم. ولی وقتی فایل جلسه رادیویی را شنیدم، خوشحال شدم که به دلایل فنی نبودم.
هر چه بیشتر دمخور اینها باشی، بیشتر شبیهشان میشی...
در مورد جدی گرفتن امثال ماها از طرف رفقای صدر حزب و...با تغییر فرم به یک سایت رسمی، شاید اینطور باشه.
آمار بلاگ این اواخر که بیشتر در مورد وقایع روز هست، اما ایده ی فشار از پایین به رهبران و "صدر" ها را توسط نظر پایینی ها تشویق کرده.
کلیپها بدون اینکه با لینک پشتیبانی بشه بالای ده هزار دیده شد و پستها هم خوب خوانده میشه و ایمیل خواننده ها و مشاوره در مورد بهتر شدن کار و انتقادها بطور مرتب مییاد. با توجه به اینکه بلاگ در هیچ لیست رسمی ای تبلیغ نمیشه و بطور کلی از طرف احزاب و سازمانها بایکوت 20 ساله است، اما خوانندگان خودش را یافته و گاهی نیز این اعتماد را بوجود آورده که ملت مقاله هایشان را بهمان بسپارند.
هنوز تعداد کسانی که از موتور جستجو می آیند، دوسوم آنهایی هست که مستقیم با آدرس.
اینهمه را نوشتم شاید روزی دستان کمکت را بدستانم بگیرم و بدانی که این تریبون بدون پشتوانه ی پروژه ای و با کار شبانه روزی و کمک فکری بسیاری مثل علف هرزی یواشکی در زیر زمین ریشه هایش را گره زده تا روزی زمین را زیر پاهای آسمانخراشهای کنونی ناگهانی بلرزاند...:)
پس هر وقت خواستی در آب یخ بپری بگو پاسورد را بفرستم :)

اما آنچه بیشتر انرژی میگیرد، مبارزه ای نفس گیر از شبیه نشدن است.
چون حتی حضور در دیالوگ با اینان پشت یک میز میتواند نهایتن به اعلام قبول مشروعیت آنها بینجامد ...
و پروسه ی حل شدن در ماتریکس که نفرت بر انگیز است...
چون من بجز کنترل غریزی هیچگونه کنترل و نظارت جمعی برویم اعمال نمیشود و ممکن است خود نیز متاسفانه روزی در مناسبات قدرت سهم بگیرم. دلیل سایت نزدن نیز قبلن همین تفکر بود.
سایت زنان 8 مارس سالها دستم بود و تجربه ی سالهای سیاهی را دارم. و آرشیو بمانند اتاقی از آن خود، من را از اصطحکاک با "صدر" و رهبری سازمانی و اجبار و کنترل خانواده ی 8 مارس رهانید و بعد از بایکوت و ایزولاسیون اجباری، نجات داد که تا باز صدایم را پیدا کنم و باز از نو شروع کنم و الان کم کم برخی از درها بروی گرایش فکری ام باز میشوند برای نشان دادن جانورانی ندیده تا آمار تماشاگران را بالا برده و تا صدایشان را نیز به تحتانی ترین لایه ها برسانند...
جریان دعوت رادیویی نیز همین بود.
چیزی مثل ظهور کمک فرمانده مارکوس در شوی تلویزیونی ایالات متحده!
حال
جنبش جیاپاس نیازی دیگر به فرماندهی ندارد و مارکوس نیز دود شد و به هوا رفت :)
پشت آن ماسک البته افراد زیادی پیپ کشیدند و پشت این ماسک رزا اما هنوز تعداد کم است.
باری هر وقت خواستی بیا و از پشت برقه ی من دنیا را ببین!
اگر بدانی که در های سلول را میتوانی هر آنگاه که بخواهی باز کنی همیشه اینکار راهت تر است و من نیز در خارج از پوششم و حجاب اصلن قابل تشخیص نیستم!
و چون خارج از آن در بین خودشان میلولم دیدن آنچه که هستند و بازگفتن آن خیلی راحت است!
رهبر 8 مارس آذر درخشان روزی بهم گفت: ببین چه کسی با چه کسی در رختخواب است. آنوقت میتوانی در مورد اعتلاف ها پیشگویی کنی!
حرفش درست بود و جدل های سیاسی نیز اغلب از قهرهایشان در رختخواب است!
حال باید "بدون جنس" باشی. تا روابط سازمانی و حزبی را بتوانی از خارج از آن بفهمیم.

Rosa گفت...

سمپاتی حتی اگر خیلی هم اندک باشد، نتایج مشاهده را دستکاری میکند.
از رختخوابها که بیرون آمده و از پنجره به داخل اتاقها نظر کنیم، فهم جریانی را که دارد اتفاق می افتد راحتتر میتوان دید.
سه زن و هر سه از گرایش مائویستی خط 3 و مجری برنامه نیز!
خوب دعوت از گوریل ماسک داری پشت نقاب میتواند از خسته کنندگی بحث بکاهد!
اما این گوریل بواقع انسانی بوده که بیش از یک دهه میانشان زندگی کرده برای شناختشان و آنان اینهمه را کمتر میدانند!
میداند که متن سخنرانی خانم رحمانی و بقیه از زیر دست و تاییدیه ی چند مرد حزبی و تشکیلاتی رد شده است تا در شوی "سمینار زنانه" اجازه ی اجرا بگیرد!
جنبش زنان اما روزی این قلاده را از گردن ها باز خواهد کرد.
حضور من در آن جمع تنها شاید نشان دادن قلاده به مردم میبود. شخصن تلاش جویدن آن را داشتم. اما جریان داستان انتری که صاحبش مُرد پیش آمد!
زنان توده به آگاهی نیاز نداشتند، آنان وقتشان کمتر از ماها است. آگاهی از قلاده ی رهبران زنانه ی کمونیستها به نظرم مُهمتر بود. آنان آنقدر در رل های نمایش حرفه ای شده اند که حتی اگر قلم بدست بگیرند، خود مردسالارانه تر مینویسند!
من شخصن فکر میکنم که مثلن شعار حکومت ترشیده ی عبداله و غنی اتفاقن نه از مائویستهای حزب همبستگی، بلکه از خود زنان حزب بیرون زده. مردانشان در برقه پوشیدن بسیار دقت میکنند!
باری
همیشه پشت پرده ی جلسات جذابتر است تا خود آن.
شاید برای همین هم هست که گاههی اغوا و وسوسه ی شرکت و نمایش گوریلی در پشت مونیتور مغلوبم میکند.
البته با وجود 3 به 1 شانسی در رقابت نداشتم. و مُجری نیز گویا خودسرانه و برای بازارگرمی من را دعوت کرده بود و با اولین مُشکل فنی بیرون انداخت! خانم غفار البته از دیدن گوریل کمیاب هیجان زده شده و گفت: بهش تیلیفون کنید. مُجری البته گفت که امکانش نیست! تلفن به افغانستان اینروزها گویا از تماس با اروپا کم هزینه تر است!
باری بگذریم
خودش شانس است که روزی آفتابی زیبا را با چنگ کشیدن به گربه های خانگی حزبی به سر نبُرد!
نوشتی: هرچی میبینیم یک مشت بیانیه های محترمانه کمونیستهای خجالتیه که بخاطر اینکه حاشیه و مشکلی براشون پیش نیاد جرات اسم اوردن از همدیگه رو ندارند ...
رزا: چون همیشه امکان به رختخواب رفتن با رقیب وجود دارد، اسم آوردن پسندیده نیست.
اغلب مقاله های انتقادی تند سازمانی نیز با اسم های یکبار مصرف نوشته میشوند!
تجربه ی 1 دهه کار مُشترک حزبی!
:)
هر وقت آمادگی داشتی سایت میزنیم!
من تمایل به قدرت مطلق گرفتنم زیاده.
نیاز به کنترل هم زیاد دارم و کسانی مثل تو میتوانند هر وقت زیادی باد شدم یک سوزن زده بترکم!
بخصوص که آمار بلاگ هم رفته به آسمان!
دستها را بالا زده،
تا مُشتی شویم!
با ع
و ه
:)