رزا: از چریکها فقط اینها مانده اند! یک مُشت سانسورچی، تواب و خائن! در زیر این پُست مطالب اخیر چریکهای فدایی جمع آوری شده است. برای مطالعه ی چپ ایران هم مقاله ی زیر را از آقای زندی توصیه میکنم. دوستانی که در تلاش هستند در زیر مقاله ی فرخ نگهدار کامنت بگذارند و از ایرانند، تلاش بیهوده نکنید! فواد تابان سردبیر اخبار روز(فدایی اکثریت) شخصن در حال قیچی کردن کامنت دونی هست. رژیم اسلامی برادر ایشان (مجتبی محسنی) را در دهه ی 60 اعدام کرده و ایشان عقده اش را با به رگبار بستن اندیشه در این وبسایت خالی میکند. بدون جلیقه ی ضد گلوله، وارد نشوید! منظور حفظ آی دی میباشد:)
متاسفانه
با اينکه نزديک به سه دهه از انقلاب بهمن میگذرد و عمدهی سازمانها،
احزاب و گروههای مختلف شکل گرفته و فعال در دوران انقلاب بهمن و پس از آن
پايگاههای اينترنتی مختلف تاسيس کرده و در اختيار دارند، اما شمار
گروهها، سازمانها و احزابی که آرشيو نشريات و مطبوعههای خود را به
مثابه بخشی از تاريخ جنبش چپ ايران برای انتقال تجارب در اختيار گذاشته
باشند، اگر معادل صفر نباشد، چيزی فرای آن هم نيست.
هم
زمان با سرنگونی نظام سلطنت در ايران و استقرار حکومت جمهوری اسلامی، جنبش
چپ ايران در معرضِ فراز و نشيبهای مختلفی قرار گرفت و تجربياتی تلخ و
شيرين پشت سر نهاد. مجموعهی احزاب، سازمانها و گروههای متفاوت منسوب به
چپ انقلابی و اجتماعی، گروههای شکل گرفته در روزهای انقلاب بهمن،
سازمانها و احزاب قوام گرفته در خارج از کشور و در کوران تحولاتِ انقلابی،
گروههای شکل گرفته در زندان و ... هر يک معرفِ گرايشی از جنبش چپِ ايران
در روزهای پس از قيامِ بهمن بودهاند.
در گستردگی اين طيف همين بس که
در زمانی که برخی از اين گروه و سازمانها در تلاش سرنگونیِ حکومتِ برخاسته
از قيامِ بهمن بودند، برخی ديگر عمدهی تلاش و همت خود را متوجه تقويت
جناحهای متفاوت آن نمودند، دستهای تلاش خود را متوجه تسليح و سازماندهی
نهادهای مسلح تودهای و برخی ديگر در تلاشِ تسليح و استقرار نهادهای
متفاوت درون رژيم نوين برآمدند، برخی به جبهههای جنگ ايران و عراق
شتافتند و برخی ديگر در سوی مقابل ايستادند و نيروهای رژيم را هدفِ
گرفتند... گوشههای مختلفی از وجوه تمايز و گسترهی اين چپ با همهی
ويژگیهای آن، توسط برخی منقدين و نظريهپردازانِ چپ و البته غيرِچپ در
متون مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. آنچه که اين بررسی را حائز اهميت
میکند، همانا انتقالِ تجاربِ تاريخی جنبش چپِ ايران در دورهی مذکور و
ياری به شکلدهی به ذهنِ تاريخی است. نطفههای خجستهی جنبشِ جوان چپ در
ايران در حال رشد و نمو است و انتقال اين تجارب يقيناً به باروری اين نطفه
ياری خواهد رساند.
برای مطالعه ی بیشتر روی اینجا کلیک کنیم.
برای خواندن مقاله ها در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.
برای
خواننده بی خبر، این پرسش ساده طرح می شود این همه کینه و پرخاشگری ایرج
مصداقی علیه کیانوش توکلی برای چیست ؟ پس بشنوید ....مصداقی در همان سالهای
اولیه تاسیس ایران گلوبال زمانی که با سازمان مجاهدین خلق کار می کرد،
مقالاتشان را برایم ارسال می کرد و منهم بدون کم و کسر ؛ آن را در سایت
منتشر می کردم (آرشیو مقالات موجود است) تا اینکه روزی پس از انتشار چندین
مقاله ، شخص دیگری در نقد ایرج مصداقی مطلبی نوشت و منهم طبق ظوابط سایت آن
را منتشر نمودم از آن پس دیگر از مصداقی خبری نشد.
من گریه میکردم .همسرم و فرزندانم از عمل ایرج مصداقی مریض و افسرده بودند
من محسنِ درزی هستم ...آقای مصداقی رویِ خطِ رادیویِ شهرِ ما در سوئد آمد .
یک جلسه در یک نشستِ " انقلابیون و رادیکالها " داشت و هر چه دل تنگش
خواست گفت ... چند سال از رادیوِ شهرمان نامِ من رو به نامِ تواب و تیر خلاص زن هر
هفته جریاناتِ انقلابی به نقل از ایشون میبردند . من گریه میکردم . همسرم و
فرزندانم مریض و افسرده بودند . از رادیو آدرسِ منزلِ من داده میشد که به خانهِ من
حمله کنند به عنوانِ یک جانی ... من با گرفتنِ وکیل علیهِ نوشتهِ ایرجِ مصداقی به
.....
من یا محسن درزی «تواب»، کدام یک بایستی پوزش بخواهیم؟ایرج مصداقی
«آن که ناموخت از گذشت روزگار، هیچ ناموزد زهیچ آموزگار»
در روزگاری که امیر فطانت
منبع حقیر ساواک مدعی است عامل قهرمان شدن دانشیان و ... او بوده و از این
که آنها را به ساواک لو داده بایستی چپ ایران ممنون او باشد و همهی چپ
ایران اندازهی «قوزک پای» او نیست، عجیب نیست که محسن درزی با همراهی
کیانوش توکلی رفیق دیروز و امروزش، داستان ۸ سال پیش را دوباره تازه کرده
است و خواهان عذرخواهی است و مسئولیت کشتار زندانیان سیاسی و بیچاره کردن
«توده زندانی» را به دوش «انقلابیون زندان» میاندازد.
پیشتر هوشنگ اسدی یک نفوذی
ساواک در حزب توده و تواب شناخته شدهی زندانهای جمهوری اسلامی وظیفهی
حمایت از امیرفطانت و محسن درزی را به عهده داشت و جدیداً کیانوش توکلی
مسئولیت آن را به عهده گرفته است. چیزی که قبل از هرچیز به ضرر محسن درزی
تمام میشود، چنانچه بار قبل هم علیرغم دروغهای شاخداری که هوشنگ اسدی
تولید میکرد و مدعی بود معروفترین سینماگر ایران در حال ساخت فیلم
سینمایی از روی «داستان» محسن درزی است اوضاع به ضرر او و خانوادهاش که
قربانی اقدامات او هستند تمام شد.
از آنجایی که در روزهای اخیر
مقالهای در رابطه با فرخ نگهدار و جعلیات تاریخیاش نوشتهام و باعث بسیج
مریدان فرخ نگهدار شده است، درزی و توکلی که سابقه فعالیت در «فداییان
اکثریت» را دارند به زعم خود زمینه را مناسب دیدهاند که دوباره پا به
میدان بگذارند بلکه بتوانند حمایت «اکثریت» و یا وابستگان آن را کسب کنند.
اما تا اینجای کار از حمایت سازمان مجاهدین خلق و دستگاه «جنگ مقدس سیاسی»
آن برخوردار شدهاند! (پایین تر توضیح میدهم)
محسن درزی تواب فعال بند ۱
واحد ۳ قزلحصار که دهها شاهد در مورد اعمالی که او در زندان مرتکب شده
وجود دارند در سایت «ایران گلوبال»، منکر «تواب» بودن و شرکت در جوخهی
اعدام شده است. کیانوش توکلی که وکالت تبلیغاتی او را به عهده دارد
مدعیست که در گفتگو با درزی متوجه شده است که «هرگز» من با محسن درزی
همبند نبودهام و در گفتگو با کاوه جویا مدعیشدهام که داستان تیرخلاص
زدن محسن درزی را از یک زندانی «پیکاری» شنیدهام. ادعای او بلافاصله با
تکذیب کاوه جویا در همان سایت ایران گلوبال روبرو شد تا بر همگان روشن شود
که با چه کسی سروکار دارند و روایات او تا چه حد «صادقانه» است. درزی و
توکلی مدعی هستند که من بایستی از یک «تواب» که شهره عام و خاص است پوزش
بخواهم و نه او از مردم و قربانیان رژیم جمهوری اسلامی!
اخبار روز: شما باز بیژن جزنی و حمید اشرف را «تفسیر» کردید. این
تفسیر می تواند از سوی هر کسی به گونه ای باشد. سوال را به صورت دیگری مطرح
می کنم. کسانی را که امروز در رژیم ولایت فقیه، همچنان انقلابی، رادیکال،
کمونیست و به تعبیر شما «برانداز» مانده اند، چگونه توصیف می کنید؟ آن گونه
که در پاسخ پیشین آمده «رقت آور»؟ شما امروز با این افراد چه مناسباتی
برقرار می کنید؟
فرخ نگهدار: من بیژن را تفسیر نکردم. شما از من پرسیدید چرا فکر
می کنی که اگر بیژن و حمید بودند به همان راهی می رفتند که تو رفتی. پاسخ
گفتم: خیر. من چنین حرفی نزده ام و نمی زنم. نظر به تاثیری که بیژن در ذهن
من داشته همیشه در تصمیم گیری های حساس فکر کرده ام اگر بیژن بود چه می
کرد. یک حرف دیگر هم زدم. از رزمندگان جنبش فدایی نیمی جان باختند و نیمی
جان به در بردند. من یقین دارم که اگر آن نیمه جان باخته می ماند و این
نیمه جان بدر برده بر خاک می خفت باز هم تغییر عمده ای در در دیدگاه ها و
طرز فکرهایی که امروز چهره و هویت جریان اصلی فدایی را تعریف می کند پدید
نمی آمد. شاید تا حدود یک سال دیگر معنای این حرف من مشخص تر شود. بدنه
اصلی جریان اقلیت و بدنه اصلی جریان اکثریت در مسیر وحدت اند. البته کسانی
هم هستند که می دانم با این وحدت مخالفند و خود را بیرون از آن قرار می
دهند. موضوع اصلی اختلاف هم شعار سرنگونی است. روندهای سیاسی در کشور مسیر
دیگری را طی می کنند. در عرصه خارجی دیپلماسی هر زمان قوت بیشتری می گیرد و
در عرصه داخلی روندهای انتخاباتی و فعالیت های مدنی (مطالباتی) جای بازتری
پیدا می کنند. شعار سرنگونی را تحولات منطقه و بلوغ مردم ایران به حاشیه
رانده است. توصیه من به این عزیزان این است که خود را به حاشیه نرانند.
از : حسین حق دوست
عنوان
: مصاحبه یا فرصت از دست رفته
....اگر من به جای اخبار روز بودم از آقای نگهدار می پرسیدم شما در برخی گفته ها و
نوشته های خود قبول کرده اید که سیاست های شما در حمایت از اعدام های دوران انقلاب
غلط بوده است؛ قبول کرده اید که تشویق هوادارن سازمان به همکاری با نهادهای سرکوب
گر جمهوری اسلامی در برخی سال ها غلط بوده است (در مصاحبه با صدای آمریکا گفتید در
بخشی غلط بوده ) قبول کرده اید که در ترور شخصیت دست داشته اید (ماجرای رفیق هلیلی
رودی ) و.. خوب اگر این ها را قبول دارید ،در عرف حقوقی متهم به «مشارکت در قتل»
هستید .در کدام دموکراسی متهم به مشارکت در قتل ادعای رهبری و راهنمائی و رهنمود
دادن می کند؟
مگر مسولیت پذیری از مهم ترین مبانی دموکراسی نیست ؟
مسولیت پذیری فقط این است که بگوئیم اشتباه شد .. به همین دموکراسی های غربی نگاه کنید . چه می کنند سیاستمداران وقتی خطاهای ان ها افشا می شود؟ از سمت خود کنار می روند و دیگر ادعای رهبری و راهنماپی کردن و رهنمود دادن را نمی کنند. مگر این گونه نیست؟ شما با خظاهائی چون ...حمایت از اعدام های سیاسی و.... . چه کرده اید؟
آقای نگهدار خود شما معتقدید که اعتقاد شما به مبارزه مسلحانه زمان شاه غلط بوده؛ معتقدید که سیاست شما در حمایت از خط امام غلط بوده؛ معتقدید که هواداری شما از نظام شوروی سابق غلط بوده و.... به کسی که این همه اشتباه کرده است و باز هم ادعای رهنمود دادن و رهبری دارد چه باید گفت؟
در مصاحبه با آقای نگهدار درست بود که موارد مشخص آقای مصداقی و این گونه پرسش ها مطرح می شد . این مصاحبه فرصتی از دست رفته است هم برای اخبار روز هم برای آقای نگهدار و هم برای خوانندگان.
از : محسن صادقی عنوان : عجب!
پس به این نتیجه می رسیم که اوضاع گل و بلبل است. در میان فدائیان از اکثریتی و اقلیتی صلح و آشتی برقرار شده و قفس بیژن و حمید را شکسته اند و رها شده اند و همه هم شده اند پیرو نظر آشتی با حکومت و از براندازی و انقلاب فاصله گرفته اند. این آقای نگهدار حقیقتا استاد وارونه جلوه دادن حقایق است.
مگر مسولیت پذیری از مهم ترین مبانی دموکراسی نیست ؟
مسولیت پذیری فقط این است که بگوئیم اشتباه شد .. به همین دموکراسی های غربی نگاه کنید . چه می کنند سیاستمداران وقتی خطاهای ان ها افشا می شود؟ از سمت خود کنار می روند و دیگر ادعای رهبری و راهنماپی کردن و رهنمود دادن را نمی کنند. مگر این گونه نیست؟ شما با خظاهائی چون ...حمایت از اعدام های سیاسی و.... . چه کرده اید؟
آقای نگهدار خود شما معتقدید که اعتقاد شما به مبارزه مسلحانه زمان شاه غلط بوده؛ معتقدید که سیاست شما در حمایت از خط امام غلط بوده؛ معتقدید که هواداری شما از نظام شوروی سابق غلط بوده و.... به کسی که این همه اشتباه کرده است و باز هم ادعای رهنمود دادن و رهبری دارد چه باید گفت؟
در مصاحبه با آقای نگهدار درست بود که موارد مشخص آقای مصداقی و این گونه پرسش ها مطرح می شد . این مصاحبه فرصتی از دست رفته است هم برای اخبار روز هم برای آقای نگهدار و هم برای خوانندگان.
از : محسن صادقی عنوان : عجب!
پس به این نتیجه می رسیم که اوضاع گل و بلبل است. در میان فدائیان از اکثریتی و اقلیتی صلح و آشتی برقرار شده و قفس بیژن و حمید را شکسته اند و رها شده اند و همه هم شده اند پیرو نظر آشتی با حکومت و از براندازی و انقلاب فاصله گرفته اند. این آقای نگهدار حقیقتا استاد وارونه جلوه دادن حقایق است.
فرخ نگهدار و تاریخی سراسر جعلی/ ایرج مصداقی
چگونه جنبش فدایی، بیژن جزنی و حمید اشرف قربانی شدهاند
کتابهای ساواما در مورد چریکها برای دانلود از آرشیو اپوزیسیون
در همین بلاگ: خاطرات من از بیژن جزنی
تجربهی کنونی حاصل زحمات
پرويز قليچخانی است، که با پيگيری و تلاش ويژهی خود شماری از مسئولين و
گردانندگان سازمانها و احزاب مختلف چپ در مقاطع مختلف تاريخی پس از
انقلاب بهمن را مورد سئوال قرار داد و از آنها خواست باری ديگر نگاهی به
برخی تحولات و رويدادهای متفاوت عرصهی جنبشِ چپ ايران داشته و
گزارشگونهای از سير انشعابات و تحولات سازمانهای خود را برای ثبت در
تاريخ در اختيار گذارند، آنچه در اين مجموعه گرد آمده حاصل اين بازنگری
است، تنها چيزی که من در فاصلهی زمانی کوتاهی که در اختيار داشتم انجام
دادهام، در کنار هم گذاشتنِ مجموعهی اين گزارشات است.
میبايست پيش از آغاز مطلب به
اختصار توضيح داده باشم آنچه در سطور پائين میآيد، عمدتاً به تحولاتِ درون
چپ میپردازد و تحولاتِ اجتماعی و تجزيه و تحليلِ اين تحولات مورد نظر
نبوده است، آنچه که مد نظر بوده، همواره تحولاتِ سازمانها، احزاب و
گروههای متفاوت عرصهی چپ ايران بوده است.
اعتراف میکنم که برای بازگويی
تاريخچهی جنبش چپ ايران در سالهای پس از سرنگونیِ نظامِ سلطنت، و بخصوص
سالهای تبعيد کاری بس ناکامل ارائه دادهام، اما اميد است که اين تلاش
راهگشای انتقالِ گستردهی اين تجارب به نسلِ نوين چپ ايران باشد. اين امر
تا حدودی منوط به محدوديتهای متفاوت من و همينطور شرايط حادث است. متاسفانه
با اينکه نزديک به سه دهه از انقلاب بهمن میگذرد و عمدهی سازمانها،
احزاب و گروههای مختلف شکل گرفته و فعال در دوران انقلاب بهمن و پس از آن
پايگاههای اينترنتی مختلف تاسيس کرده و در اختيار دارند، اما شمار
گروهها، سازمانها و احزابی که آرشيو نشريات و مطبوعههای خود را به
مثابه بخشی از تاريخ جنبش چپ ايران برای انتقال تجارب در اختيار گذاشته
باشند، اگر معادل صفر نباشد، چيزی فرای آن هم نيست.
در مطلبِ کنونی کوشيدهام بر
مبنای ميزان تاثيرگذاری اجتماعی هر يک از سازمانها و احزاب گوناگون در سطح
ملی به گروهبندی هر يک از آنها پرداخته و نقاطی را که همچون نقاط عطف
تاريخ آنها در سالهای پس از انقلاب بوده است را برجسته ساخته و نظر و
روايت مسئولين آن زمان را طرح کنم. تا حد امکان و تا جايی که اصل
تاريخنگاری فراموش نشده باشد، کوشيدم نظرات و ارزيابیهای شخصی هر يک از
افراد را در رابطه با گروهها، احزاب و سازمانهای ديگر حذف و يا تعديل
کنم. اگر کسی گروهی ديگر را «اپورتونيست» و ... ناميده بود، تا جايی که به
اصل مطلب لطمهای نخورد آن را حذف کردم. از آنجا که بسياری از نقلقولها
کاملاً کپی و در متن گنجانده شدهاند، گاه به نظر میرسد که توالی جملات و
حتی اشتباهاتی دستوری در متن هست، که به قصد وفاداری به متن، آنها را
تغيير ندادهام.
قابلِ يادآوری است که با توجه
به اين که محور اصلی اين مباحث، نه مسائلی سياسی و تئوريک، بلکه عموماً
مسائلی تشکيلاتی است، کوشيدم که حتی الامکان با رعايت مسائل امنيتی به
بازگويی رويدادها بپردازم.
سازمان چريکهای فدايی خلق ايران
با سرنگونی نظام سلطنت و تغيير
رژيم در ايران، اين سازمان به مثابه وسيعترين و گستردهترين سازمان چپ
کشور که گسترهیِ اعضای نوين و هوادارانِ متشکل آن سراسر کشور را
دربرمیگرفت، فرای پاسخگويی به تحولاتِ سياسی روزمره، در مقابلِ سئوالی
مربوط به تاريخ و هويتِ خود نيز قرار گرفت. آيا سازمان چريکهای فدايی خلق
ايران، با تغيير شرايط سياسی کشور همچنان گروهی چريکی خواهد ماند، يا اينکه
به سازمان و گروهی سياسی گذار خواهد کرد؟! اين مباحثات و کنار گذاشته شدنِ
تئوری منوط بر «مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتيک»، موجبِ
شکلگيری اولين جدايی از سازمان شد. چهرههای شاخص اين گرايش، اشرف
دهقانی، محمد حرمتی پور، عبدالرحيم صبوری بودند. مهدی سامع از مسئولينِ آن
زمانِ سازمان معتقد است:
«اولين جدايي، انشعاب رفيق اشرف
دهقاني و فدايي شهيد رفيق محمد حرمتي بود. اشرف دهقاني طي يك مصاحبه به
اخراج خود از سازمان اعتراض و دلايل مخالفت خود را با رهبري وقت سازمان
اعلام داشت. آنها در خرداد 1358 تحت عنوان "چريكهاي فدايي خلق ايران"
اعلام موجوديت كردند»
جابر کليبی مسئول روابطِ خارجی «چريکهای فدايی خلق ايران» در آن دوران با شرح مفصلتری به اين انشعاب پرداخته است:
«جريان چفخا درسال 1358 تشکيل
شد و طی جزوهای تحت عنوان "مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی" مواضع سياسی خود
را در تقابل با "سازمان چريکهای فدايی خلق" (از اين پس سچفخا) اعلام نمود.
تشکيل دهندگان اوليه اين جريان عبارت بودند ازعدهای از زندانيان سياسی
سازمان چريکهای فدايی خلق که در نتيجه قيام مردم ايران در سال 1357 از
زندانها آزاد شده بودند و بخشی از نمايندگی خارج از کشور سچفخا. در جريان
تشکيل چفخا، عدهای از فعالان سياسی خارج از کشور (فعالان کنفدراسيون
جهانی دانشجويان ايرانی) که در جريان قيام به ايران بازگشته بودند نيز به
آنها پيوستند.
بخش اول، در زندان در مقابل
سياست جديد اعلام شده توسط رهبری سازمان مبنی بر رد نظرات مسعود احمدزاده
دال بر وجود "شرايط عينی انقلاب" و پذيرش نظرات بيژن جزنی در نفی "شرايط
عينی انقلاب" در ايران، موضعگيری کرده بودند. بخش دوم در عينحال که
سياست جديد سازمان را نمي پذيرفتند ولی کماکان عضو سازمان باقی مانده و
نمايندگی سازمان در خارج از کشور را به عهده داشتند و بخش سوم، کادرها و
اعضای کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايرانی که بلافاصله پس از اعلام مواضع
جديد سازمان چفخا در سال 1355، سياست جديد سازمان چفخا را به عنوان يک
سياست انحرافی و راست به نقد کشيده و در مقابل آن ايستادند»
چريکهای فدايی خلق، گروهی که
هويت سياسی خود را در ابتدا با مصاحبهی اشرف دهقانی تعريف میکرد، خود به
فاصلهی زمانی کوتاهی به بحران دچار آمده و به گروههای متعدد انشعابی
تقسيم شد. جابر کليبی در شرحی مبسوط و توضيحاتی بسيار روشنگر نگاهی به
تاريخچه و روند جدايیهای درون اين جريان دارد:
«تنها متنی که به نوعی و در يک
چارچوب کلی اهداف و مواضع چفخا را بيان میکرد جزوه "مصاحبه با رفيق اشرف
دهقانی" بود. اين مصاحبه در مقابل اعلام اخراج اشرف دهقانی از سچفخا منتشر
شده بود. بهر رو چفخا کوشيد تا در مبارزه عليه نظرات جديد سچفخا تفاوت خود
با اين جريان را بيان کند و افکار عمومی را در اين زمينه که رهبری سچفخا از
اصول اساسی مبارزه مسلحانه که در کتاب "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم
تاکتيک"، نوشتهی مسعود احمدزاده که در حقيقت پايههای تئوريک سازمان
بود، منحرف شده است و بنابراين ادامه دهنده مشی سازمان نيست، روشن سازد. در
سال 1360 اولين آثار بحران در سازمان با نقد مصاحبه با اشرف دهقانی ظاهر
گرديد و حول اين مساله دو جناح شکل گرفت. جناحی که معتقد بود اين نوشته
وظايف و شعارهای چفخا را در شرايط جديد تعيين کرده است و جناح ديگری که
مصاحبه مذکور را در تناقض با تئوری "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم
تاکتيک" ارزيابی میکرد. نقد مصاحبه سرانجام به نقد گذشته چفخا رسيد و
مخالفان مصاحبه اين گذشته را انحرافی و عدول از مبارزه مسلحانه دانستند.
بحران در چفخا چنان بود که در اثر آن، اين جريان نه تنها قادر نشد تصميماتی
را که برای "جبران انحرافات گذشته" اتخاذ کرده بود به اجرا بگذارد بلکه
در عين حال نتوانست جلسه عمومی خود را برگزار کند. تذکر اين نکته اهميت
دارد که چفخا در اين دوران فاقد اساسنامه و ضوابط تشکيلاتی است و اين امر
وضعيت تشکيلاتی سازمان را بيش از پيش در ابهام و ناروشنی قرار میداد...
مخالفان مصاحبه طرفداران آن را متهم به کارشکنی در امورسازمان بويژه
جلوگيری از اجرای برنامههای مبارزاتی از قبيل باز کردن "جبهه شمال"،
میکردند.
پس از انشعاب در سال 1360،
"سازمان چريکهای فدايی خلق ايران (ارتش رهايیبخش خلقهای ايران)" (از اين
پس چفخا- آرخا)، حيات خود را آغاز کرد که گشودن "جبهه شمال" (مبارزه
مسلحانه در شمال)، "تقويت و توسعه فعاليت چريکی شهری" و "ادامه فعاليت
مسلحانه در کردستان" اساس حرکت آن را تشکيل میداد. اين جريان عمليات
مسلحانه چشمگيری را عليه نيروهای رژيم در شمال انجام داد ولی چندی بعد،
يعنی در اسفند سال 1360 بخش شهر سازمان متحمل ضرباتی شد که بر اثر آن
تعدادی از کادرهای آن، بويژه عبدالرحيم صبوری، عضو کميته مرکزی و مسئول شهر
در درگيری با نيروهای رژيم کشته شدند. اندکی بعد، در 4 فروردين سال 1361
"ستون جنگل" نيز ضربه خورد و تنی چند از اعضای آن، بويژه فرمانده ستون،
محمد حرمتی پور، کشته شدند. اين ضربات پی در پی و سنگين که افراد برجسته و
با نفوذ سچفخا- آرخا را از ميان برداشت، تاثير گسترده و عميقی در ايجاد
نابسامانی در درون سازمان به جا گذاشت ... در اين دوران عدهای از اعضای
سازمان در کردستان از آن انشعاب کرده به کومله پيوستند. اندکی بعد جريان
ديگری به نام "هسته رزم کمونيستی" از سازمان جدا شد و فعاليت مستقل خود را
آغاز نمود. در اين ميان افراد و گروههای مختلفی از سازمان يا اخراج شدند و
يا انشعاب کردند که آمار و اسناد دقيقی در اين مورد در دست نيست.
"تصفيه شدگان" که اشرف دهقانی،
فريبرز سنجری و تني ديگر که از طرفداران مصاحبه با اشرف دهقانی را شامل
میشد، در جريان جدايی و پس از آن به شدت تضعيف شده بودند. اما، ضرباتی که
به چفخا- آرخا در شمال و مرکز وارد شد و بدنبال آن نوعی سردرگمی و انفعال
سراسر سازمان را فراگرفت، شرايط برای تقويت آن ها فراهم گشت. آنها کوشيدند
با استفاده از شرايط نابسامان در چفخا- آرخا، به مسايل مورد اختلاف، از
نظر خود، بپردازند. باين ترتيب توانستند برخی را به خود جلب کنند. اين
وضعيت چندان ادامه نيافت و بحرانهای مختلف تشکيلاتی و سياسی در جريان چفخا
نيز موجب انشعابها و اخراجها گرديد. اولين جريان که جدايی خود از چفخا
را اعلام نمود، "چريک های فدايی خلق ايران- هرمزگان" (از اين پس چفخا-
هرمزگان) بود. اين جريان که دارای پتانسيل مبارزاتی قابل توجهی در استان
هرمزگان و سيستان و بلوچستان بود و هم در زمينه سياسی و هم نظامی نفوذ
وسيعی در اين منطقه داشت، در اعلاميهای که در تاريخ تيرماه 1361 منتشر
کرده بود، "عدم رابطه تشکيلاتی و همسويی در خط مشی مبارزاتی خود را با
چريکهای فدايی خلق ايران اعلام" کرده است. همين موضع را در مورد چفخا-
آرخا نيز ذکر کرده است. چفخا مانند ساير جريانات سياسی که در کردستان مستقر
شده بودند، از بحرانی به بحران ديگر دستخوش اخراج، انشعاب و جدايیهای
فردی و گروهی گرديد که از هيچکدام اثر نوشته شدهای در دست نيست.
آخرين و بزرگترين جدايی در اين
جريان مربوط به بخش خارج از کشور و هواداران آن در اروپا و امريکا در سال
1364 است که ماحصل آن ايجاد جريانی به نام "پيروان جنبش نوين کمونيستی
ايران (مبارزه مسلحانه ـ هم استراتژی، هم تاکتيک)" بود. مسئول روابط خارجی
چفخا به دليل انتقادهايی که به سياست، روابط تشکيلاتی و فقدان اصول و ضوابط
کمونيستی در سازمان داشت، پس از مدتها بحث و انتقاد، سرانجام "رهبری" وضع
او را تحمل نکرد و به جای پاسخ به مسايل مطرح شده و اتخاذ شيوههای
مناسبی برای حل مسايل و مشکلات سازمان، به بهانههای واهی او را "قيچی"
کرد. منتها چون مسئول روابط خارجی سازمان بحثها و اختلافات سياسی را از
طريق "نشريه تئوريک درونی" هواداران چفخا به بحث گذاشته بود، هواداران از
ماهيت امر باخبر بودند نسبت به اقدام خودسرانه رهبری اعتراض کردند و پس از
مدتی بخش اعظم آنها با انتشار نشريهای تحت عنوان "نبرد نوين" جدايی خود
را از چفخا اعلام کردند.
در مهر ماه سال 1364"پيروان
جنبش نوين کمونيستی ايران" جزوهای به نام "ديدگاهها و مواضع ما" منتشر
ساختند که در برگيرندهی تحليل آنها از شرايط ايران، جنبش کمونيستی ايران
و جهان و نقد چفخا بود»
مهدی سامع از زمره کسانی است که در رابطه با مجموعه انشعابات مجموعهی "فدايی" اطلاعات وسيع و گستردهای ارائه میدهد:
«در "چريكهاي فدايي خلق ايران"
بر سر چگونگي مبارزه مسلحانه با رژيم خميني اختلاف نظرهايي كه وجود داشت
شدت گرفت. فدايي شهيد رفيق محمد حرمتيپور و تعدادي ديگر منجمله فدايي
شهيد رفيق رحيم صبوري معتقد بودند كه نظرات رفيق اشرف دهقاني راستروانه
است و پس از چندي به علت اين كه نميتوانند به توافق دست يابند در اين
جريان انشعاب ميشود. محمد حرمتيپور و رفقاي هم نظر او فعاليت مستقلي با
نام "چريكهاي فدايي خلق ايران - ارتش رهائيبخش خلقهاي ايران" را آغاز
كردند. اينان معتقد به مبارزه مسلحانه در روستا و توجه به مسأله دهقاني
بودند. رفيق محمد حرمتيپور همراه با تعدادي ديگر از رفقايش در جنگلهاي
مازندران مستقر شدند و پس از چند عمل نظامي طي يك درگيري با مزدوران رژيم
خميني به شهادت رسيدند. رفيق اشرف دهقاني و طرفداران او به همان صورت قبلي و
به نام "چريكهاي فدايي خلق ايران" به فعاليت ادامه دادند. در سال 60 با
وجود ضرباتي كه به هر دوي اين جريان مي خورد، اما فعاليت آنان ادامه پيدا
ميكند. اين دو جريان پس از ضربه خوردن در سال 60 عمده فعاليت خود را به
كردستان ايران (كه در آن شرايط مناطق آزاد شده بسيار داشت) منتقل ميكنند و
به فعاليت ادامه ميدهند. در سال 1361 شاخه هرمزگان "چريكهاي فدايي خلق
ايران" از آنها جدا شده و مدتي به نام "چريكهاي فدايي خلق ايران ـ هرمزگان"
فعاليت ميكردند و بعد کاملاً فعاليت آنان خاتمه يافت. از "چريكهاي فدايي
خلق ايران ـ ارتش آزاديبخش خلقهاي ايران" هم يك گروه نسبتاً بزرگ جدا شده و
به حزب كمونيست ايران پيوستند. با پيش آمدن ماجراي اشغال كويت و پس از آن،
جنگ خليج فارس، هر دوي اين جريان كه از سال 1362 در خاك كردستان عراق
مستقر بودند، آن جا را ترك كردند و براي مدتي فعاليت بيروني نداشتند.
"چريكهاي فدايي خلق ايران" طي دو سال اخير انتشار نشريه "پيام فدايي" را از
سر گرفتهاند ولي "چريكهاي فدايي خلق ايران ـ ارتش رهائي بخش خلقهاي
ايران" از آن تاريخ تاكنون در حاليكه رسماً خود را منحل نكردهاند، اما
فعاليت بيروني هم نداشتهاند»
هنوز مدت زمان زيادی از
اخراج (انشعاب) «چريکهای فدايی خلق ايران» از سازمان نگذشته بود، سازمان
فدايی در کردستان و ترکمن صحرا در مقابل رژيم مسلحانه ايستاده بود و در
نقاط ديگر کشور در تلاشِ شکلدهی به نهادهای تودهای بود، در عين اين که
هنوز حتی تاريخ و گذشتهی خود را مورد بررسیای انتقادی قرار نداده و
هنوز روشن نبود که همچنان سازمانی «سياسی ـ نظامی» است يا اينکه مقدمات
گذار به سازمانی سياسی را آماده کرده است. در تابستان 1359مقدماتِ تقسيم
بزرگ اين سازمان به دو جناح اکثريت و اقليت نهاده شد. مهدی سامع اين روند
را اين گونه به تصوير میکشد:
«در تابستان سال 1358 اولين
پلنوم سازمان تشكيل و در اين پلنوم اقليت و اكثريت از نظر عملي شكل گرفتند.
در جريان رويدادهاي سال 1358 و پس از اشغال سفارت آمريكا به وسيله
دانشجويان خط امام، جناح فرخ نگهدار، از فرصت استفاده نموده و نظرات خود
مبني بر تائيد "خط ضدامپرياليستي امام خميني" را به كرسي نشاند و بدين
ترتيب جريان اقليت در درون سازمان در مخالفت با مشي سياسي فرخ نگهدار شكل
گرفت و سرانجام در خرداد 1359 انشعاب اكثريت و اقليت به وقوع پيوست».
از گروههايی که در اين
دوران در کنار سازمان چريکهای فدايی خلق به فعاليت میپرداخت، «راه فدايی»
بود، مهرداد باباعلی از مسئولين اين گروه در معرفی «راه فدايی» و همينطور
پروسهی شکل گيری اقليت را چنين بازگو میکند:
«گروه "راه فدايی" به عنوان
بخشی از هواداران سازمان چريکهای فدايی خلق ايران که از نقطه نظرات رفيق
بيژن جزنی جانبداری میکردند نخستين بار با انتشار اولين شماره جزوهی
"راه فدايی" مورخ شهريور ماه 1358 تحت عنوان "مبارزه با انحصارطلبی مذهبی
مضمون عمدهی جنبش رهايیبخش" رسميت يافت و به طور علنی ابراز وجود کرد.
اعضای اين گروه تا قبل از انقلاب بهمن 1357 در اروپا و امريکا در چارچوب
کنفدراسيون جهانی دانشجويان و بخشاً در ارتباط با کميتهی خارج از کشور
سازمان فدائيان از آن هواداری میکردند ... در آستانهی انقلاب به ايران
بازگشتند و فعاليتهای خود را در ارتباط با سازمان و عمدتاً در چارچوب
روزنامهی "کار" و "نبرد خلق" يعنی ارگانهای سياسی و تئوريک سازمان
فدائيان ادامه دادند.
وقوف بر فقر عميق تئوريک رهبران
و کادرهای سازمان، سردرگمی و گيجی آنان و بروز گرايشاتِ فرصتطلبانهی
راست در سازمان که خود را به صورتِ دنبالهروی از رهبریِ امام خمينی و
شعار "زنده باد حاکميت خلق" نشان میداد آنان را بر آن داشت که گردهم آيند و
در مورد مسائلِ مبرم جنبش به مشورت بپردازند و بدين سان «راه فدائيان خلق»
را ادامه دهند، راهی که به گمانِ آنان با انديشههای رفيق بيژن جزنی
روشنی میيافت و نيازمند نوآمد شدن در شرايط پس از انقلاب بهمن بود. رئوس
نقطه نظرات اين جريان را در چند نکته میتوان بدين نحو خلاصه کرد:
الف) آنان
معضل عمدهی تحول اجتماعی ايران را پس از انقلاب بهمن در قدرتيابی
روحانيت حاکم و انحصارطلبی مذهبی آنان تشخيص میدادند و لزوم ايجاد
جبهههایی از مدافعين آزادیها و حقوق دمکراتيک را در مقابل اين
انحصارطلبی مذهبی در همان نخستين شمارهی نشريهی "راه فدايی" خاطر نشان
شدند. به گمانِ آنان روحانيت حاکم از موضعی واپسگرا و ارتجاعی با
امپرياليسم در تضاد قرار داشت و جرياناتِ چپ و ترقیخواه نبايد با آنان هم
صدا و همگام می شدند.
ب) آنان از
تحول سازمان فدائيان به يک حزب سياسی کارگری جانبداری میکردند و گام نخست
در اين امر را بازشناسیِ گرايشات يا فراکسيونهای سياسی ـ نظری گوناگون در
درون جنبش فدايی و پيشبرد مباحثهی علنی میدانستند و به اين اعتبار نيز
دومين شمارهی نشريهی "راه فدايی" (آبان ماه 1358) را به لزوم مبارزهی
ايدئولوژيک علنی تخصيص دادند.
ج) آنان ضمن
اين که با ايجاد يک تشکيلاتِ مستقل مخالف بودند و فعاليتهای خود را در
درون سازمان فدايی پيش میبردند، بر اين باور بودند که خطر گرايش راست در
اين سازمان که روحانيت حاکم را انقلابی و خلقی تلقی کرده، به حزب توده
نزديک میشود عمده است. آنان عليرغم مخالفت با انشعاب اقليت از اکثريت به
دليل زودرس بودنِ اين انشعاب و به دليل تنزل شعار مباحثهی علنی به
منازعات فرقههای منشعب، از همان بدو تاسيس فراکسيون اقليت در آن شرکت
کردند و خود را فراکسيونی در درون اقليت به شمار آوردند. گروه "راه فدايی"
ضمن تاکيد بر تفاوت نظرهای جدی در بارهی تحليل اقليت از حاکميت که قدرت
اصلی را نه در يد روحانيتِ حاکم، بلکه در دستِ ليبرال ها میپنداشت، به
دليل آن که اقليت در مجموع هيئت حاکمه را ضدانقلابی ارزيابی میکرد از اين
جريان در مقابلِ گرايشِ اکثريت جانبداری میکردند و طی مقالهی پيرامونِ
انشعاب (مرداد ماه 1359) خواهانِ فعاليت در سازمانِ اقليت شدند. معالوصف
پس از گذشتِ بيش از ده ماه، گرايش غالب درون اقليت حاضر به همکاری با آنان
نشد و سرانجام در 21 خرداد ماه 1360، "راه فدايی" که برخی از اعضايش توسط
دوستانِ اقليت به دليلِ تعلقِ خاطر به "راه فدايی" مورد بازخواست و "تعيين
تکليف" قرار گرفته بودند، ناگزير به تشکيلِ يک "کميتهی مبارزه"ی مستقل
گرديدند. (رجوع کنيد به "خطاب به سازمانِ چريکهای فدايی خلق ايران" راه
فدايی شماره ی 22، آبان 1360)».
انشعابات در بقايای سازمان
چريک های فدايی خلق ايران در همين حد نماند و همزمان با شروع جنگ ايران ـ
عراق روزنامهی کار (اکثريت) اسامی سه نفر از اعضا و مسئولين تشکيلات را
اعلام کرد و خبر از "اخراج" آنان از سازمان داد. مهدی سامع اين "اخراچ" و
انشعاب را به اين شکل تصوير می کند:
«با شروع جنگ ايران و عراق در
اكثريت يك انشعاب ديگر اتفاق افتاد و جرياني به نام "سازمان چريكهاي فدايي
خلق ايران (اكثريت ـ جناح چپ) از اكثريت جدا شدند و به فعاليت مستقل ادامه
دادند. اين افراد خواستار وحدت با اقليت بودند و اقليت وحدت با آنان را
نپذيرفت. اما اعلام كرد كه در صورت قبول برنامه اقليت (كه خود اقليت هم
چنين برنامهاي را نداشت) ميتوانند به سازمان اقليت بپيوندند. سرانجام
اين جريان در ديماه 1360 پس از كنگره اول اقليت، به اين سازمان پيوست.
افرادي از اكثريت ـ جناح چپ به اين ادغام تن نداده و اما بعداً به فعاليت
مستقل تشكيلاتي نيز ادامه ندادند».
"جناح چپ" خود روايتی مفصلتر از روند "وحدت" با اقليت ارائه میدهد:
«"جناح" در آستانهی تشکيل
"کنگره"ی اقليت، اساساً قادر نبود که به مثابه مجموعهای واحد و منسجم به
جوابگويی به مسائل پرداخته و پاسخگوی مشکلات باشد. تضادهای درونی "جناح
چپ" که از مدتها قبل از تشکيل "کنگره" اقليت، حدت و شدت بیسابقهای يافته
بود، عملاً امکان هيچگونه برخورد واحدی را از سوی مجموعهی "جناح" نسبت
به مصوبات "کنگره" ميسر نمیساخت. گرايش سانتريستی که از آغاز شکلگيری
"جناح چپ" در بطن اين جريان به چشم میآمد، و به علت مبانی روشن ايدئولوژيک
و راديکاليسمِ تودههای تشکيلاتی "جناح" همواره از طرح صريح تمايلاتِ
راستروانهی خويش استنکاف میجست، ديگر در شرايط متحول پس از سیام
خردادماه و پيدايش چشمانداز کاذبِ سرنگونی "قريبالوقوع" رژيم جمهوری
اسلامی، مفری برای بيان نظرات راست خويش، تحتِ پوششی "چپ" يافت.
رفقای معدودی که حتی در لحظهی
شروع جنگ ايران و عراق و اعلام سياست تسليمطلبانه و انحلالطلبانهی
"جناحِ راست اکثريت" هنوز انشعاب از اين جريان را زودهنگام و نارس ارزيابی
میکردند، افرادی که در مقطعِ پلنومِ "جناح" امکانِ راديکاليزاسيون خرده
بورژازی حاکم را بعيد نمیدانستند و بر اين اعتقاد تا مدتها بعد از وقايع
اسفندماه پافشاری مینمودند، رفقايی که حتی پس از وقايع ارديبهشتماه نيز
با طرح شعار سرنگونی رژيم خمينی مخالفت میورزيدند و آن را نمودی از چپروی
میانگاشتند، بعد از وقايع سیام خرداد ماه، به ناگاه "چپ" شدند و
نغمهای نوين ساز کردند. آنها... با صرفِ اتکا به يک ارزيابی سياسی جديد
از موقعيتِ جامعه، تناسب قوای موجود و چشمانداز آتی، اکنون مناديان نقطه
نظرات به ظاهر "چپ" و در اساس راستروانهای شده بودند، که پيش از اين از
سوی "کنگرهایهای اقليت" عنوان گرديده بود. آنها ديگر از خصلتِ پرولتری
تحول آتی حرف میزدند، دامنهی آن را به مراتب فراتر از تحولی بورژوا
دمکراتيک تبيين مینمودند، از ضرورتِ تشکيلِ دولتِ موقتِ انقلابی دادِ سخن
میدادند، استقرار "جمهوری دمکراتيکِ خلق"(!) را محتملترين آلترناتيو
سياسی جامعه قلمداد میکردند، از ائتلافِ مجاهدين و ليبرالها شکوه
میکردند و حقانيت درهم شکستنِ "شورای ملی مقاومت"، جداسازی مجاهدين از
بنیصدر و جذبِ مجاهدين به آلترناتيو چپ را موعظه میکردند. و اين همه در
زمانی صورت میگرفت که هنوز کسی از رفقای سازمانی نمیدانست که چگونه اين
رفقا به ضرورتِ سرنگونیِ رژيم «ضدامپرياليستی» خمينی نائل آمده بودند.»
(سياوش ـ چند گام به پس ـ نقدی بر کنگرهی اقليت ـ اسفند ماه 1360).
مصطفی مدنی يکی از مسئولينِ آن دورانِ "جناح چپ" اين پروسه را به نحوی متفاوت بيان میکند:
«جناح چپ» از يک طرف به ماهيت
مذهبی حکومت توجه میداد و از طرف ديگر همانند «اکثريت»، ماهيت آن را
خردهبورژائی و ضدامپرياليست ارزيابی میکرد. رهبری «جناح چپ» معتقد بود
به اين ماهيت نه از زاويه «انقلاب و ضد انقلاب» بلکه از زاويه دمکراسی بايد
نگريست.
از نگاه رهبری «جناح چپ» حکومت
خصلتی دوگانه پيدا میکرد. از يک سو خردهبورژوازی و ضدامپرياليست بود و
از سوی ديگر بدليل ماهيت مذهبی، خصلتی ارتجاعی و ضد دمکراتيک داشت. حاصل
اين دوگانگی، عملکرد دوگانه به بار میآورد. به اين عبارت که از يکسو به
اقدامات جزئی به نفع جامعه مجبور میگشت و از ديگر سو سياست سرکوب و خفقان
را در دستور میگذاشت. «جناح چپ» با اين ارزيابی، روش برخورد با حکومت را
با سياست «مبارزه و حمايت» توضيح میداد. يعنی حمايت از هرگونه اقدام به
نفع جامعه و مبارزه با عملکرد ارتجاعی. «جناح چپ» بر طبق اسنادی که انتشار
داده است، مخالف انشعاب بود ولی ظاهراً با اخراج چند تن از افراد رهبری اين
گرايش توسط کميته مرکزی اکثريت، همزمان با آغاز جنگ ايران و عراق يعنی
شهريور ماه 1359از اکثريت انشعاب کرد و پس از حدود يکسال و چند ماه حرکت
مستقل در زمستان سال 1360 با«اقليت» به وحدت رسيد.
وحدت ما با اقليت با موجوديت
اوليه جناح چپ معنی پيدا میکند. جناح چپ مخالف انشعاب بود و به هيچوجه
نمیخواست به يک تشکيلات مستقل تبديل بشود. به همين دليل هم نام «جناح چپ»
را، بعد از انشعاب همچنان حفظ کرده بود. بر اين اساس «جناح چپ» ميبايست با
يکی از سازمانهای موجود در آن زمان وحدت میکرد. با سازمانی که از نظر فکری
به آن نزديکتر باشد. آن موقع ما، هم به راه کارگر نزديک بوديم و هم به
اقليت. موضع راه کارگر در قبال جنگ ايران و عراق ما را نسبت به آن به
ترديد انداخت. آنها همانند اکثريت از جنگ ميهنی حرف میزدند، در حاليکه ما
جنگ را ارتجاعی میدانستيم. موضوعی که خود يکی از عوامل انشعاب ما از
اکثريت بود. البته مسئله نام نيز در شرايط مساوی نمیتوانست برای ما
بیتفاوت باشد.
ما به اتفاق وحدت با اقليت را
انتخاب کرديم علیرغم آنکه اين سازمان را يک جريان سکتاريست و دگم
میشناختيم. دليل وحدت برای ما اين بود که با بسياری از آنها هم نظر بوديم،
در عين حال که با نظراتی ديگر در درون اقليت سخت مخالفت داشتيم. در کنگره
نخست اقليت که در زمستان 1360 برگزار شد، مسئله اصلی موضوع وحدت با جناح چپ
بود، اما در اين کنگره، تعدادی از اعضاي رهبری و کادرهای اقليت که با ما
هم نظر بودند، استعفا کردند و از کنگره خارج شدند، بفاصله کوتاهی، چهارتن
از اعضأ مرکزی آن در اثر ضربات پليسی به قتل رسيدند، تعدادی بازداشت گشتند و
در يک انشعاب جديد نيز بسياری از کادرهای اصلی اقليت، صفوف آنرا ترک
کردند. اين وضعيت بر روی بخش وسيعی از تشکيلات ما تأثير منفی گذاشت وتعداد
زيادی از کادرهای مرکزی ما را به اين نتيجه رسانيد که بجای وحدت با مابقی
کاملاً سکتاريست اقليت، بصورت تشکيلاتی مستقل باقی بمانند و در ائتلاف با
مجاهدين خلق و شورای ملی مقاومت حرکت کنند. من شخصاً هر حرکت مستقل را برای
جناح چپ که عمده کادرهای آن فاقد تجربه عملی در شرايط مخفی بودند، بسيار
مهلک میدانستم و وحدت با اقليت را به آن ترجيح میدادم. در عين حال که
ائتلاف با شورای ملی مقاومت را زيان آور تلقی میکردم. اگر موضع امروز من
را نسبت به آن زمان سوال کنيد میگويم. وحدت ما با اقليت بعد از آن حوادث،
اشتباهی بس عظيم بود و حتی به قيمت انحلال کل تشکيلات نمیبايست صورت
میگرفت».
يدی شيشوانی از مسئولينِ آن دورانِ اقليت در بارهی اين «وحدت» معتقد است:
«درکنگره از جمله تصويب شد که
درصورت قبول خطمشی سازمان از سوی گرايش مصطفی مدنی «سازمان اکثريت جناح
چپ»،که تازه از اکثريت جدا شده بودند آنها به سازمان جذب شوند و پروسه وحدت
با آنها عملی شود. همزمان با رفتن گرايش سوسياليسم انقلابی از سازمان آنها
وارد سازمان شدند اما مصطفی و فريد با چند نفر ديگر بيشتر نبودند کلاً
هنگام پيوستن به سازمان ازهم گسيخته وپراکنده بودند. آنها هم بلافاصله به
منطقه آزاد شده کردستان آمده و درکنار توکل و مهدی قرارگرفتند.»
اما توکل، از رهبرانِ قبلی و فعلی اقليت در رابطه با «وحدت» با «جناح چپ» نظری متفاوت از ديگران ارائه میدهد:
«نخست بايد مسئله آمدن جناح چپ
اکثريت را به سازمان اقليت توضيح دهم. نيروهای تشکيلات ما شديداً نسبت به
آنها موضع داشتند. اين موضعگيری بيش از آنکه به اختلافات نظری که وجود
داشت ارتباط داشته باشد، به ماندن آنها در درون تشکيلات اکثريت، در مقطع
حساس انشعاب اقليت و اکثريت در سازمان و چرخش مصطفی مدنی به سوی اکثريت در
آن مقطع، ربط پيدا میکرد. ما مدتها تلاش کرديم، تشکيلات را قانع کنيم که
آمدن آنها به نفع اقليت است و جريان اکثريت را بيشتر منفرد خواهد ساخت.
اختلافات درونی آنها هم پس از جدا شدن از اکثريت به حدی رسيده بود که در
آستانه از همپاشيدگی بودند. تعدادی از آنها حتا قبل از کنگره به سازمان ما
پيوسته بودند. کنگره سازمان، وحدت با آنها را رد کرد، اما پذيرفت که
میتوانند به سازمان بپيوندند. گروهی از آنها آمدند و تعدادی ديگر به خارج
رفتند.»
شرح ماوقع توسط «سياوش» اما
متفاوت از ديگران است. در شرح جزئيات ارائه شده توسط او در زمانِ "وحدت"
با اقليت، جناح چپ خود به دو جناح اکثريت و اقليت تقسيم شده بود، و اکثريت
جناح با اقليت کنگره (گرايش سوسياليسم انقلابی) نزديکتر بود و نه گرايش
مستعفيون:
«مسئلهی وحدت ميان "جناح چپ" و
"اقليت" از همان بدو جدايی "جناح" از "اکثريت" مورد مذاکرهی ميان دو
سازمان بود. "جناح چپ" با ارسال سندی کتبی به رفقای مرکزيت "اقليت" در همان
هفتههای آغازين انشعاب از "اکثريت" رفرميست و سازشکار تنظيم شد، تمايل
خود را نسبت به وحدتی اصولی با "اقليت" اعلام داشت. اين پيشنهاد با استقبال
رفقای مرکزيت "اقليت" مواجه شد و به سرعت به يکی از موضوعاتِ مورد
مذاکرهی ميان دو جريان مبدل گشت. در طی مذاکرات، رفقای مرکزيت اقليت که
فاقد درکی اصولی از وحدت ميان جريانات کمونيستی بودند، با استناد به
گذشتهی مشترک، علقههای مشترک و خصائل انقلابی دو جريان، ادغام هر چه
سريعتر دو جريان در يکديگر را عنوان میکردند... "جناح چپ" به رفقای
"اقليت" پيشنهاد نمود که موضوع مباحثات مربوط به وحدت ميان دو جريان بر حول
محور مبانی ايدئولوژيک تنظيم گردد... با اعتقاد به اينکه گسست قطعی از خط
راست، تنها در صورت گسستِ قطعی از مبانی فکری اين جريان ميسر و ممکن است،
به رفقای "اقليت" پيشنهاد نموديم که مباحثات پيرامون درک از مقولات زير
سازمان يابد:
1- انترناسيوناليسم پرولتری
2- مقولهی انقلاب به طور عام و انقلاب دمکراتيک به طور خاص
3- بحران در جنبش چپ
4- مبحث دوران
5- مصوبات کنگرههای20 و22 حزب کمونيست شوروی که مقولهی راه رشد غيرسرمايهداری غيرلنينی از جمله نکات آن است.
... از اين دوره به بعد روابط
ميان "جناح چپ" و "اقليت" وارد مرحلهی جديدی شد، مرحلهای که دو نيرو در
کنار روابط و همکاریهای معمول تشکيلاتی، يکديگر را نيز در جريان مباحثات
ايدئولوژيک و سياسی درونی خود قرار میدادند.... بازتاب نقطه نظرات مطروحه
از سوی "جناح چپ" و برخورد به اين نظريات در داخلِ "اقليت"، شکلگيری نقطه
نظراتی بود که پروسهی اوليهی پيدايش گرايشات کنونی درون اقليت و منشعب
از آن میباشد ("گروه مستعفی"، جريان "سوسياليسم انقلابی" و " گروه توکل")»
اما در رابطه با گروه موسوم
به «مستعفيون» نيز نظراتی متفاوت از جانب مسئولين مختلف ارائه شده است.
مهدی سامع در شرح انشعابات معتقد است:
«در مورد جدائی جريانی که در آن
موقع «مستعفيون» ناميده شدند، بايد توجه داشت که کادرها و اعضای اين جريان
نقش مهمی در شکلگيری اقليت داشتند و بنابرين جدايی آنها يک چالش جدی برای
سازمان بود. مدتی پس از 30 خرداد سال 60 آنها به اين نتيجه رسيدند که
انقلاب شکست خورده و ما با دوران رکود جنبش مواجه هستيم و بنابرين بايد
تاکتيکهای خود را بر اساس اين تحليل تعين کنيم. در هيات سياسی که شامل
حيدر، توکل، هاشم، زنده ياد منصور اسکندری و من بود نظر حيدر طرفدار ديگری
نداشت. در جريان تدارک کنگره و اندکي قبل از برگزاری کنگره که تاريخ آن را
به ياد ندارم اين جريان از سازمان استعفا دادند. آنان براي اين عمل خود هيچ
بيانيه و يا نوشته توضيحی در سطح جنبش منتشر نکردند. البته ناگفته نماند
که اين رفقا از هيچ امکاناتی نيز برخوردار نبودند و در آن شرايط بسيار سخت
اگر هم میخواستند (برای من روشن نيست که میخواستند يا نمیخواستند) بعيد
بود بتوانند به طور موثر نظر خود را منتشر کنند.
به هر حال در اولين روز کنگره
تعداد زيادی از شرکت کنندگان در کنگره خواستار دعوت از آنها به کنگره با
رعايت تمامی حقوق اعضای کنگره شدند. اين مساله پذيرفته شد و اين رفقا به
کنگره آمدند. در اينجا کسانی که مخالف شرکت آنها بودند از مساله رسميت
داشتن شرکت افراد در کنگره (که برای همه افراد شرکت کننده رایگيری میشد)
استفاده کرده و به جای رعايت ضوابط يکسان برخورد تبعيضآميز و البته بر
خلاف اصول دمکراتيک انجام دادند و به حيدر رای مخالف دادند. حيدر اکثريت
رای لازم را کسب نکرد اما بقيه رفقای اين جريان رای لازم را به دست آوردند.
من و تعداد ديگری از شرکت کنندگان در کنگره به شدت به اين نحوه برخورد
مخالفت کرديم. يادم میآيد که حماد شيبانی خيلی عصبانی شده بود و رئوف کعبی
و زندهيادان محسن شانهچي(رئيس کنگره)، نظام (يدالله گلمژده) و منوچهر
کلانتری هم به اين نحوه برخورد اعتراض داشتند.
کسانی که به طور فعال برای حذف
مستعفيون از کنگره تلاش میکردند تا جايی که من به ياد دارم توکل، رحيم و
زندهيادان کاظم(محمدرضا بهکيش)، هادی(احمد غلاميانلنگرودی) و بابک(محمود
محمودی) بودند. نظر هاشم را يادم نيست و خوب است که روايت خود را از اين
رويداد بنويسد.
پس از اين رایگيری، مستعفيون
کنگره را ترک کردند و بدين ترتيب جدايی شکل نهايی به خود گرفت. اين رويداد
در زمستان سال 1360 اتفاق افتاد و بعيد میدانم که بخش تدارکات امکاناتی در
اختيار آنها گذاشته باشند. تا نظر خودشان چه باشد».
يدی شيشوانی از رهبران
کنونیِ "سازمان اتحاد فدائيان کمونيست" و از مسئولينِ وقتِ اقليت در رابطه
با رفقای موسوم به "مستعفيون" گزارشی مشابه مهدی سامع ارائه میدهد و
میگويد:
«قضيه خروج رفيق حيدر و همراهان
وی که بعد ها در فرانسه نشريه اتحاد کار را منتشر کردند و پس از تحولاتی
درونی با بخشی از شورايعالی و فدائيان خلق کشتگر متحد شده و سازمان اتحاد
کار را تشکيل دادند نيز از اين امر مستثنی نيست در آن موقع اختلاف رفقا اگر
از اختلافهای شخصی و تشکيلاتی بگذريم بيشتر حول تحليل از اردوگاه شوروی و
مخالفت با تاکتيکهای سازمان ناشی ميشد . مثلا تشکيل جوخههای رزمی و يا
تئوری کشاکش انقلاب و ضد انقلاب را قبول نداشتند ودرعينحال هم ناتوان از
ادامه بحث نظری بودند و هم نميخواستند حتی فرصت ندادند تودههای
تشکيلات از نظرات آنها آگاه شوند.
درکنگره اول حتی شرکتکنندگان
درکنگره هم دقيقاً نميدانستند که اختلاف اصلی اينها در مرکزيت موقت سازمان
بر سر چيست. از اين رو قطعنامهای پيشنهاد و تصويب کردند که کار کنگره
متوقف شود و اين رفقا برای توضيح مواضع خود به کنگره بيايند و اين تصميم
عملی شد معهذا توضيحات رفقا قانع کننده نبود برغم برخی پيشنهادات مثبت
شروطی را پيشنهاد کردند که نشان ميداد تصميم به خروج قطعی گرفتهاند. فکر
ميکنم اوايل 61 بود که رفيق پرويز آمد به کردستان و ترتيب خروج رفقای اين
گرايش را عمدتاً حيدر/ رسول/ صمد ازطريق کردستان فراهم کرد. بعد از مدتی
حيدر نشريهای بنام کار تئوريک را در پاريس منتشر کرد. بعد از چندی پرويز،
رسول، قادر و طيفور و نسرين به آن پيوستند دراين مقطع يکی از رفقاي کميته
کردستان بنام کاک سيدعطا از سازمان استعفا داده بود که با پيوستن ايشان به
رفقا حيدر و... سازمان اتحاد کار شکل گرفت، اما درروند فعاليت اختلاف بين
آنها بروز کرد عدهای ازجمله طيفور و قادر و رسول جدا شدند. تا بالاخره با
اتحاد با برخی از افراد کشتگر و بخشی از شورای عالی مصطفی، حماد و فريد و
غيره سازمان اتحاد فدائيان خلق را بوجود آوردند».
روايت توکل از اين «استعفا» و جدايی به نحوی ديگر است، او معتقد است که اين جدايی "انشعاب" نبوده است:
«در اواسط سال 60، چهارتن از
اعضای سازمان استعفا دادند که به مستعفيون معروف شدند.. انشعابی هم در کار
نبود. اين رفقا در استعفانامه خود دليل کنارهگيریشان را اختلاف با مواضع
سازمان و مبارزه ايدئولوژيک علنی اعلام کردند. اما از آنجائی که در ميان
آنها اعضای مرکزيت موقت نيزحضور داشتند و کنگره سازمان قرار بود 2 ماه ديگر
تشکيل شود، استعفاها پذيرفته نشد، تا کنگره تصميمگيری کند. البته،
مسائلی که کنگره میبايستی در مورد آنها تصميمگيری نمايد، در تشکيلات به
بحث گذاشته شده بودند. اختلافات هم تا حد زيادی روشن شده بودند. اختلاف با
مستعفيون به ويژه در مورد اوضاع سياسی داخلی، تاکتيکها، مسائل
بينالمللی، از جمله شوروی و ضوابط عضوگيری، روشن شده بود. از اين رو وقتی
که کنگره تشکيل شد، تصميم گرفت که با ارسال نامهای از آنها بخواهد که در
کنگره حضور يابند و علت استعفا را توضيح دهند. کنگره پس از حضور آنها
قطعنامهای صادر کرد. بخشی از آن را در زير میخوانيد:
".....پس از حضور اعضای مستعفی در کنگره و بحث و گفتگو پيرامون مسائل مورد اختلاف، مضمون نشست را آنها به اين نحو پيشنهاد میکردند:
الف- اين نشست تنها به مثابه يک پلنوم وسيع قلمداد شده و تنها بر سر برنامه سياسی سه ماه سازمان تصميمگيری نمايد.
ب- اساسنامه سازمان به نحوی تنظيم شود که معيار عضوگيری همان معيارهای گذشته باشد.
ج - بر سرمسائل انقلاب جهانی، عصر، و انترناسيوناليسم پرولتری موضعگيری و تصميمگيری نشود.
د- زمان نشست
بعدی بمثابه کنگره تعيين تکليف از هم اکنون مشخص شود و با اين تذکر که اين
مدت نبايد طولانی بوده و حدود سه ماه باشد، آنان طرح خود را به عنوان طرح
سازش ارائه دادند.
کميته مرکزی موقت سازمان نيز
طرحی برای دستور جلسه ارائه داده بود که بغير از مدت سه ماه و اساسنامه با
طرح اعضای مستعفی منطبق بود. طرح کميته مرکزی موقت سازمان با توجه به اينکه
ماهيت نظرات و ادعاهای اين افراد پيرامون مسائل مورد اختلاف و از جمله
مبارزه ايدئولوژيک علنی مشخص شده بود توسط شرکتکنندگان تصويب و عليرغم
خواست شرکتکنندگان مبنی بر ادامه حضور آنان در کنگره با اين وجود آنان
کنگره را ترک کردند.
از اين رو کنگره تصميم خود را در مورد اين افراد به شرح زير اعلام میدارد:
1- اعضای مستعفی که دارای
تمايلات رفرميستی بوده و پس از انشعاب مدام تلاش میکردند مواضع رفرميستی
خود را درون سازمان رسوخ دهند و در اين اواخر با پيچشهای تند موجود بکلی
از مواضع ايدئولوژيک ـ سياسی سازمان عدول کرده بودند، در کنگره نيز نشان
دادند که به هيچ روی حاضر نيستند که درگير يک مبارزه ايدئولوژيک اصولی
شوند، پيش از آنکه در يک مباحثه همهجانبه درگير شوند کوشيدند مبارزه
ايدئولوژيک ـ اصولی را با ابزار استعفا و کنارهگيری از مبارزه به تخريب
بکشانند.
2- عمل آنان از لحاظ اصولی ناموجه و فاقد پرنسيپهای مبارزاتی بوده و ناشی از رويکرد انفعالي، خستگی مأيوسانه از مبارزه بوده است.
3- اين اقدام يک نوع
تشکيلاتشکنی و پشتپا زدن به تعهد مبارزاتی محسوب میگردد. و نتيجهی آن
عبارت است از رسوخ بیپرنسيپی در مبارزه درونی و عدم اعتقاد به کار
انقلابی.
4- بنابه دلائل ذکر شده کنگره اين افراد را به عنوان عناصر فرصتطلب و سازمانشکن از صفوف سازمان طرد مينمايد."»
پرويز نويدی يکی از «مستعفيون» شرحی مفصل از روند اين جدايی ارائه داده است:
«در سال 1360 با تشديد سرکوب
حکومت و تظاهرات و در گيریهای مجاهدين، فضای جامعه مختنق گشته و اعدام
فعالان مجاهدين پس از 30 خرداد ابعاد بیسابقهای به خود گرفت.
مجاهدين پس از انفجار دفتر حزب
جمهوری اسلامی در 7 تير، وارد درگيری مسلحانه با حکومت شدند. متاثر از چنين
فضائی، گرايش به قهر در درون "اقليت" تقويت شد. به ويژه بعد از اعدام رفيق
سعيد سلطانپور در 31 خرداد همان سال بحث بکارگيری تاکتيک مسلحانه در درون
اقليت مطرح شد. اين مساله با مخالفت تعدادی از کادرها از جمله رفقا حيدر
تبريزی و رسول آذرنوش، 2 عضو از هيئت سياسی 3 نفره مواجه شد. بحث تاکتيک
مسلحانه به کميته مرکزی سازمان اقليت کشيده شد و در آنجا به تصويب رسيد و
تدارک آن در دستور قرار گرفت. رفقای مخالف خواهان علنی کردن اختلاف شده و
تقاضای مبارزه ايدئولوژيک علنی در سطح جنبش را نمودند. اکثريت کميته مرکزی
از تن دادن به مبارزه ايدئولوژيک علنی که زمانی پرچم اقليت در برابر اکثريت
بود و يکی از پرنسيبهای سازمان چريکهای فدائی خلق ايران اقليت شناخته
می شد، سر باز زد و آن را به بعد از برگزاری کنگره موکول نمود. همين امر
باعث استعفای برخی از رفقا از مسئوليتهايشان گرديد. در ابتدا رسول آذرنوش
و پس از آن حيدر تبريزی و تعداد ديگری از اعضا استعفا داده و در کنگره
شرکت نکردند. من در آن زمان مسئول شاخه کردستان اقليت بودم و هنوز اطلاع
دقيقی از کم و کيف اين استعفاها نداشتم. بعد از بازگشت به تهران برای شرکت
در کنگره، در جريان دقيق اين وقايع قرار گرفته و به عنوان اعتراض از شرکت
در کنگره خودداری کردم و طی نامهای به کميته مرکزی، اين خواسته ها را در
ميان نهادم:
1- اعضای مستعفی، استعفای خود را پس بگيرند.
2-اين نشست کنگره تلقی نشود. به عنوان پلنوم وسيع در نظر گرفته شود.
3- مسائل مورد اختلافی که به استعفای برخی از رفقا منجرشده در اين نشست مورد بررسی قرار گرفته و راجع به آن ها تصميم گرفته شود.
4- زمان تشکيل کنگره و نحوه سازماندهی و تدارک عملی و نظری آن در اين پلنوم مشخص شود.
در پاسخ به اين نامه گفته شد که
چون فرصتی برای تشکيل جلسه کميته مرکزی نيست، اين نامه در ابتدای جلسه
خوانده خواهد شد و نشست در باره اش تصميم خواهد گرفت.
روز بعد هيئتی از طرف نشست با
ما تماس گرفت و اعلام کردند که با پس گرفتن استعفاها موافقيم و از شما
میخواهيم در جلسه شرکت کنيد تا در باره وضعيت حقوقی جلسه که کنگره هست يا
نه مشترکاً تصميمگيری کنيم.
ما موافقت کرده در جلسه شرکت
کرديم. اما نشست در همان ابتدا تصميم گرفت خود را کنگره بنامد. ما هم به
ناگزير نشست را ترک کرديم، بعد از کنگره، در گزارشی که سازمان اقليت منتشر
کرد ما را به عنوان مستعفيون معرفی نمود.»
پرويز نويدی در ادامه به تداوم کار گروه مذکور می پردازد و پروسهی شکل گيری تشکيلاتی گرايش متبوع خود را بيان میکند:
«در سال 1362 برابر با 1983
کادرهای جدا شده از اقليت در خارج کشور، بعد از انتشار سه شماره کار
تئوريک، که مواضع سياسی نظری اين جمع را بيان میکرد و با پيوستن برخی
کادرهای اقليت در کردستان و خارج کشور، سازمان آزادی کار ايران(فدائی) را
تشکيل دادند و با انتشار نشريه کار به عنوان ارگان مرکزی سازمان، فعاليت
خود را ادامه دادند. در کردستان نيز تشکيلاتی با نام کميته کردستان سازمان
آزادی کارايران (فدائی) ايجاد شد.»
از ديگر گروهبندیهايی که
طی "کنگره" اقليت شکل گرفت، فراکسيون موسوم به "سوسياليسم انقلابی" بود که
افراد منسوب به اين گرايش به فاصلهی کمی از اين سازمان جدا شدند. در
رابطه با اين گرايش نيز نظراتِ متفاوتی ارائه شد. مهدی سامع مشروح اين
واقعه را بدين ترتيب بيان کرد:
«در کنگره سازمان دو جبههبندی
در مقابل هم شکل گرفت. يک طرف ائتلاف 4 نظر بود که مصوبات کنگره بر اساس
توافق اين 4 نظر با دو سوم آرا و يا در مواردی کمی بيشتر رسميت میيافت.
طرف ديگر جريانی قرار داشت که خودش را سوسياليسم انقلابی میناميد و
تقريباً يک سوم شرکتکنندگان در کنگره از اين نظر حمايت میکردند. رهبری
تئوريک اين گرايش را رحيم که در آن زمان خود را مارکسيست انقلابی میدانست و
به رحيم تئوريک معروف بود به عهده داشت. رحيم از نفوذ تشکيلاتی چندانی
برخوردار نبود و تنها حمايت چند تن از کادرهای قديمی سازمان مثل هاشم و
زندهيادان کاظم(محمدرضا بهکيش) و بابک(محمود محمودی) از او سبب شده بود
که چنين وزنی در کنگره پيدا کند. البته اين کادرها هم به طور کامل و در همه
زمينهها با او هم نظر نبودند اما به هر حال در کنگره در يک جبهه قرار
داشتند.
در جريان رای گيری برای
انتخابات کميته مرکزی که حداقل رای برای انتخاب دو سوم رای شرکت کنندگان
بود و قرار بود 7 نفر انتخاب شوند، هيچيک از اعضای اين جريان انتخاب نشدند.
حتی تعدادی از افراد همين گرايش به رحيم رای ندادند. کسانی که انتخاب شدند
هادی، توکل، نظام و من بودند. کنگره همچنين زنده ياد منصور اسکندری را که
قبل از برگزاری کنگره دستگير شده بود را به اتفاق آرا به عضويت کميته مرکزی
انتخاب کرد. کنگره تصويب کرد که اعضای منتخب با برگماری خود را تکميل
کنند.
ما 4 نفر تصميم گرفتيم که بر
اساس آرا کسب شده زنده يادان محسن شانهچی، کاظم(محمدرضا بهکيش) و هاشم
را به کميته مرکزی اضافه کنيم و بعد 7 نفر کميته مرکزی رحيم، مستوره
احمدزاده و احمد عطاالهی(که پس از دستگيری با بازجوها همکاری کرد و تواب شد
اما بازهم اعدام شد) را به مشاور کميته مرکزی برگمار کرديم.
قرار بر اين بود که سازمان بر
طبق مصوبات کنگره حرکت کنند و گرايش سوسياليسم انقلابی هم حق ارايه علنی
نظرات خود را داشته باشد. در همين زمان تعدادی مقاله منتشر شد.
اما بلافاصله پس از کنگره اول
زنده ياد محسن شانهچی دستگير و به فاصله کوتاهی به شهادت رسيد و در اسفند
همان سال ضربههای سختی به سازمان وارد شد که آن هادی، نظام و کاظم از
اعضای کميته مرکزی و تعدادی ديگر از کادرهای سازمان به شهادت رسيدند. من پس
از جلسات کميته مرکزی که پس از کنگره برگزار شد به مسئوليت کردستان انتخاب
شدم و در اسفند ماه که ضربات به سازمان وارد شد در کردستان بودم. قرار بود
هم شاخه کردستان تقويت شود و هم بخش روابط خارجی تقويت شود. پس از ضربات
وارد شده بر سازمان از کميته مرکزی سه نفر همراه با دو مشاور آن باقی مانده
بودند. توکل، هاشم و من از کميته مرکزی و رحيم و مستوره از مشاوران آن.
ضربات پس از کنگره تضاد بين
توکل و هاشم را تشديد کرد. توکل طی نامهای از من خواست که برای جلسه
اضطراری کميته مرکزی به تهران بروم و من در حالی که در کردستان کارهای
زيادی بايد انجام می دادم در ارديبهشت سال 1361 در جلسه کميته مرکزی در
تهران شرکت کردم. مستوره در اين جلسه شرکت می کرد اما به ياد نمی آورم که
رحيم در اين جلسه شرکت داشته باشد. خوبست که توکل، هاشم و مستوره در اين
شرکت يا عدم شرکت رحيم اگر چيزی به خاطر دارند بگويند. چرا که رحيم تئوريسن
جريان سوسياليسم انقلابی بود. اين جلسه بسيار پر تشنج بود. توکل تصميم
داشت که هاشم را از دور خارج کند و هاشم هم که نظرات خوبی برای دفاع از
سازمان در مقابل ضربات داشت جا به جا وارد بازی برنامه ريزی شده توکل
میشد. من پيشنهاد کردم که بر اساس شرايط اضطراری کميته مرکزی و کادرها و
فعالان سازمان که زير ضرب هستند به کردستان منتقل شوند. کميته مرکزی در
کردستان به سر و سامان دادن امور بپردازد و تا انجا که میتواند با انتقال
افراد به کردستان و سازماندهی جديد برای برگزاری يک نشست فوق العاده برای
بررسی اختلافات و تعيين تکليف با آن تلاش کند. اين پيشنهاد پذيرفته شد و
قرار شد که با جديت به اجرا در آيد.
من به کردستان برگشتم و کم کم
ديگران هم به کردستان می آمدند. من به توکل و هاشم گفته بودم که بخش
کردستان سازمان با وجود تعداد زيادی از پيشمرگان که عضو سازمان نيستند و در
تشکيلات نظامی سازمان که يک تشکيلات دمکراتيک و غيرايدئولوژيک بود فعاليت
میکنند بايد خيلی صبورانه و با مسئوليت برخورد کرد و از آنها خواسته بودم
که به طور مستقيم در امور اين تشکيلات دخالت نکنند و از مسير تشکيلاتی با
تشکيلات کردستان رابطه داشته باشند.
در همين زمان و در حالی که
پروسه انتقال به کردستان هنوز به پايان نرسيده بود من برای حل و فصل مسائل
جنوب کردستان با تعدادی از مسئولان شاخه کردستان از منطفه بوکان راهی منطقه
سنندج شديم و اين حرکت(کردها میگويند جوله) يک ماه طول کشيد.
وقتي برگشتم ديدم همهی
توصيهها ناديده گرفته شده و توکل يک نفره تصميم به اخراج هاشم گرفته و
هاشم هم از مقر مرکزی سازمان به يکی از روستاهای مجاور آن رفته و برای خودش
ارتباطات جديدی ايجاد کرده است.
توکل به من گفت که اگر هاشم
اخراج نمیشد اين جا درگيری پيش میآمد و من گفتم بايد با هاشم صحبت کنم و
نظر بدهم. پيش هاشم رفتم و گفتم آيا برای تفاهم و رفتن به مسير سازماندهی
يک نشست فوقالعاده آمادگی داری؟ به هاشم گفتم که اگر اينجا بودم
نمیگذاشتم چنين شود و راهی برای سازش و تفاهم پيدا میکردم. هاشم در جواب
طی توضيحاتی گفت قبل از هر جوابی بايد حرکت توکل را محکوم کني تا من بعد
تصميم بگيرم. من پيشنهاد هاشم را نپذيرفتم. اما بعدها به اين نتيجه رسيدم
که پيشنهاد هاشم هم عادلانه بود و هم درست. من بايد طی نامهای به کميته
مرکزی ضمن محکوم کردن اقدام توکل از آنها میخواستم که برای تصميم درست همه
انرژی در جهت برگزاری نشست فوقالعاده به کار گرفته شود هرچند که با توجه
به توان و ظرفيت آن زمان ما و به خصوص برخوردهای توکل و با توجه به
رويدادهايی که بعداً اتفاق افتاد بعيد میدانم که نتيجه بهتری عايد میشد
اما به هر حال بايد من پيشنهاد هاشم را میپذيرفتم و آن را با پيشنهاد خودم
تلفيق میکردم و يکجا ارايه می دادم.»
گزارشِ "سياوش" از جناحِ چپ تصويری تا حدودی روشنتر از گرايش مذکور ارائه میدهد.
«در نشستِ مشترکِ کميتهی
مرکزی "اقليت" و نمايندگانِ "جناحِ چپ" که در دی ماه 60 و به منظور حلِ
عملیِ مسئلهی وحدت برپا گرديد، نظراتِ اکثريتِ "جناحِ چپ" پيرامون
"کنگره" و مصوباتِ آن، توسط نمايندگانِ "جناح" عنوان شد. همچنين اين امر
نيز تصريح گرديد که مصوباتِ "کنگره" با خط سياسیِ "جناح" مغاير بوده و از
اين رو مورد تائيد اکثريتِ "جناح چپ" نمیباشد. ... از سوی رفقای "اقليت"
نيز گزارش شفاهی در بارهی نقطه نظراتِ موجود در "کنگره" عنوان گرديد. بر
طبق اين گزارش "گرايشی" در درون "کنگره" با طرح نقطه نظرات خويش و ارائهی
برخی پيشنهادات، پيدايش صف بندی نوينی را در درون "اقليت" اعلام می
نمايد. "اقليت" همچنين اظهار میکند که هيچ کدام از دو نظر موجود در درونِ
"جناحِ چپ" با نظراتِ موجود در اقليت کاملاً منطبق نمیباشد، ليکن چنين
میتوان گفت که نظراتِ اکثريتِ "جناح چپ" در کليتی مشابه با نظراتِ اقليتِ
"کنگره" و نظراتِ اقليتِ "جناح چپ" در کليتی مشابه با نظراتِ اکثريتِ
"کنگره" میباشد.».
که در سطور بعد روشن میشود
که منظور از اقليتِ "کنگره" همانا گرايشِ سوسياليسم انقلابی است. يدی
شيشوانی در توصيف اين گرايش به نکاتِ جديدتری اشاره دارد:
«درهمان کنگره اول اقليت در
سال60 گرايشی به رهبری الف ـ رحيم شکل گرفت که بعدها بنام گرايش سوسياليسم
انقلابی معروف شد .اين گرايش به مرحله انقلاب سوسياليستی تأکيد داشت و با
توجه به نقدهائی که به مواضع سازمان داشت توانست درکنگره توجه اعضای شرکت
کننده درکنگره را که از کارکرد رهبری ناراضی بوده به مواضع سازمان انتقاد
داشتند به سمت خود جلب کند برخی از مواضع اين گرايش تا سی درصد و شايد
بيشتر آرای کنگره را بخود اختصاص داد. اما از يک طرف رهبری اين جريان بسيار
ضعيف و فاقد توان سازماندهی و ادامه مبارزه بود و از طرف ديگر مناسبات
بسته درونی و فضای سرکوب امکان ادامه مباحثات نظری و گسترش اين گرايش را
نداد حتی بنا به تصويب کنگره نمايندهای هم در کميته مرکزی داشتند. اما
طولی نکشيد اختلافات از مسير نظری خارج شد کميته مرکزی با متهم کردن آنها
به ايجاد روابط محفلی با هم ديگر آنها را تحت فشار گذاشت. درنتيجه درجريان
تشديد بحران مجدد درسازمان تنها چندماه بعد از کنگره دراسفند 60 اکثريتی از
اعضای کميته مرکزی و بخشی از کادرهای گرداننده سازمان ضربه خورده و شهيد و
يا دستگير شدند، رفقا کاظم بهکيش و علی از وابستهگان اين گرايش بودند که
بعدها کميته مرکزی علت عمده اين ضربه را متوجه محفلبازی و ارتباطات و
بینظميهای اين گرايش نسبت داد بعد از آن خود رحيم که تئوريسين اين گرايش
بود رفت خارج و کلاًا ازمبارزه سياسی دست کشيد و به کارتحقيقی پرداخت و
هاشم هم که خود را متعلق به اين گرايش ميدانست اوايل سال 61 رفت کردستان و
سپس عازم خارج شد. درخارج از کشور بخشی از اينها که به ترتسکی گرايش داشتند
با تراب ثالث و ديگران درپاريس نشريهای بنام سوسياليزم و انقلاب منتشر
کردند که سپس متوقف شد و کلاً پراکنده شدند».
هاشم که خود از اعضای اين
گرايش در اين مقطع زمانی بوده است، وارد جزئيات نشده و در کليتی عمومی خطوط
نظری اين گرايش را تصوير میکند.
«گرايش سوسياليزم انقلابی» گرايشی بود که بر سر چند نکته اساسی با جريان غالب بر «اقليت» اختلاف و تمايز داشت:
نخستين و اصلیترين «اختلاف» بر
سر «مبارزهی ايدئولوژيکِ علنی» بعنوان يک «پرنسيب» بود. چرا که ارزيابی
ما اين بود: جنبش چپ پراکنده و فاقد خط و برنامه است. «سازمان چريکهای
فدايی خلق ايران» اين اقبال نصيباش شده است که «محور» و سازمانگر
مبارزهاي شود که در آن چپها بر سر مسائل مبرم و وظايف خويش مباحثه و
مجادلهی نظری کنند تا گرايشات روشن شده و شکل بگيرند. «اکثريت» از اين
وظيفهی تاريخی فرار کرد چرا که او با داشتن حزب توده و اردوگاهاش نيازی
بدان نداشت. «اقليت» اما به رغم طرح آن، در انشعاب از اکثريت، بعداٌ از آن
واهمه داشت.
اختلاف دوم که بسيار حياتی بود،
مسئله «تشکيلات»ی بود. يعنی ساختار علنی و ضربه پذير تشکيلات (بويژه
هواداران که مطلقاٌ علنی بودند) زير هجوم کميتهها و سپاه اسلام قرار
گرفته بود، ميبايست سريعاً تغيير میکرد. ابتدا در «کميته مرکزی» سپس
خطاب به اعضا، مطلبی نوشتم که در آن ضرورت عقب نشينی به کردستان و تشکيل
اجلاسی فوری را برای آن، طرح کردم. آن را تا توانستند پخش نکردند. درگوشی
اما میگفتند: «ترسيدهاند» و توکل در پاسخ نوشت: «کمونيستها آخرين کسانی
هستند که سنگرها را ترک میکنند». (از منتخب آثار لنين)
تمايز يا اختلاف سوم که اختلافی
اساسی و کليدی بود، عطف توجه جدی به جنبش کارگری و سوسياليستی بود! ما به
«روشنفکران خرده بورژوا» بدبين بوديم و معتقد بوديم بدون بُرشِ قطعی از
پوپوليزم و بدون داشتن يک «روش کار سوسياليستی» نمیتوانيم به رشد و
توسعهی جنبش کارگری و سوسياليستی ياری برسانيم.
اختلاف چهارم: در بسياری جهات با استالينيزم مسئله داشتيم. پاسخ گرايش غالب، انگ «تروتسکيزم» بود.
اختلاف پنجم: تمايلات غالب
(سامع ـ توکل) به سمت «شورای ملی مقاومت» و چشم انداز زنده کردن «مجاهد و
فدايی...» بود. ما به «کميتههای کارخانه» فکر میکرديم و اصولاٌ مخالف
کسب قدرت به هر قيمت و وسيله بوديم.
... اين ها همه در حد يک گرايش
بود و به همين جهت اسم خودمان را «گرايش» گذاشتيم. متأسفانه اکثر رفقای ما
که در موقعيتهای حساس و پر خطر تشکيلات بودند (چاپ و پخش) با اولين
ضربهها از پای در آمدند»،
اما توکل می گويد که اين گروه از ابتدا تصميم به انشعاب داشته است و پس از انشعاب هم هر يک به دنبال کار و زندگیِ خود رفته است.
«در کنگره سازمان گرايشی خود را
نشان داد که تمايلات ترتسکيستی داشت. به جز چند نفر که اعضای ثابت آن را
تشکيل میدادند، در برخی قطعنامههای پيشنهادیشان، تعداد ديگری هم به
آنها رای دادند، اما به اين گرايش تعلق نداشتند. با اين وجود، هيچ يک از
قطعنامههای پيشنهادی آنها تصويب نشد و هيچ يک از اعضای اين گرايش نيز به
عضويت کميته مرکزی انتخاب نشدند. کنگره، تنها به 5 تن به عنوان اعضای کميته
مرکزی رای داد، اما اين حق را به کميته مرکزی داد که از طريق برگماری،
تعداد اعضای خود را افزايش دهد. با وجود اين که ما از ترتسکيسم شناخت
داشتيم و می دانستيم که اين گرايش در هر تشکيلاتی که شکل میگيرد، فوراً
تحت عنوان حق گرايش، يک فراکسيون تشکيل میدهد و بعد هم انشعاب میکند، اما
با اين وجود تعدادی از آنها را به عضويت کميته مرکزی انتخاب کرديم. خود من
فکر میکردم که بهتر است آنها به کميته مرکزی آورده شوند، تا شايد بتوانيم
جلو انشعاب را بگيريم. بنابراين 2 تن از آنها، هاشم و کاظم را به عضويت
کميته مرکزی انتخاب کرديم. رحيم به عنوان عضو علیالبدل کميته مرکزی و
عطاءالهی هم به عنوان مشاور در کار چاپ.
بعد هم اشتباه ديگر، دو مسوليت
مهم امنيتی و چاپ مخفی سازمان در شرايط سرکوب و يورش رژيم، به رفيق کاظم و
عنصری که بعداً خيانت کرد، عطاءالهی واگذار گرديد. اما آنها تصميم خود را
برای انشعاب گرفته بودند. هنوز 2 ماهی از کنگره نگذشته بود که اعلاميهشان
را هم برای انشعاب آماده کرده بودند. از چاپ ارگان سازمان خودداری نمودند و
گفتند که رفقا مسئله دارند. بنابراين نمیتوانند نشريه کار را چاپ کنند.
در بخش چاپ و توزيع يک هرج و مرج تام و تمام ايجاد کرده بودند. ضربه اسفند
ماه 1360 هم از درون همين بخش به سازمان وارد آمد.
عطاءاللهي دستگير شد، چاپخانه و مراکز توزيع و تعدادی از اعضای مرکزيت و کادرهای سازمان را لو داد.
سرانجام در اوائل سال61 ،
انشعاب کردند. اعلاميهای دادند به اسم "گرايش سوسياليسم انقلابی". اين هم
اولين و آخرين اطلاعيهای بود که من از آنها ديدم. بعد هم هر کدامشان
رفتند دنبال کار و زندگی خودشان.»
اما بحران حتی پس از
برگزاری کنگرهی اقليت و استعفا و انشعاباتِ گونهگون هنوز از اين سازمان
رخت برنبست. اين بار بحران و انشعاب در کردستان رخ داد و مسئول شاخهی
کردستان از اين سازمان جدا شد. توکل در اين زمينه درست مثلِ مورد
«مستعفيون» معتقد است که انشعابی صورت نگرفته است:
«در مورد مهدی سامع، ما انشعابی
نداشتيم. مهدی سامع مسئول تشکيلات کردستان بود. در تشکيلات کردستان يک
دستهبندی ميان پيشمرگان شکل گرفته بود. هرج و مرج و رقابتهای ناسالم
باعث گرديد که 11 تن از پيشمرگان سازمان در يک عمليات، در درگيری با
نيروهاي جمهوری اسلامی، جان خود را از دست بدهند. اين مسئله بحران را در
تشکيلات کردستان به نهايت رساند. تمام پيشمرگان يکی از مقرهای سازمان در
اعتراض به مهدی سامع ، مقر را ترک کردند و رفتند. وضعيت دشواری پيش آمده
بود. وی ديگر نمی توانست به خاطر اشتباهاتی که در اداره تشکيلات داشت، در
مسئوليتهای خود باقی بماند. خود وی اين اشتباهات را نمی پذيرفت. کميته
مرکزی به خاطر اين اشتباهات وی را از عضويت کميته مرکزی و مسئوليت شاخه
کردستان بر کنار کرد. قرار شد وی تا برگزاری کنگره مسئوليتی نداشته باشد و
کنگره در مورد وی تصميم نهائی را بگيرد. اما وی اين تصميم را نپذيرفت و به
اتفاق يک عضو ديگر سازمان زينت ميرهاشمی تشکيلات را ترک کرد و به مجاهدين
خلق پيوست. بعد از اين بود که کميته مرکزی حکم اخراج وی را صادر کرد».
روايتِ يدی شيشوانی از اين واقعه اما متفاوت از توکل است:
«بعد از ضربه سال 60 مهدی سامع و
توکل که از کميته مرکزی باقي مانده بودند به کردستان منطقه آزاد رفته
بودند. مهدی سامع که مسئول کميته کردستان هم بود بتدريج با توکل اختلاف
پيدا کرد و آشکارا ميگفت که طرفدار مجاهدين است و اتحاد عمل و غيره با
آنها را تبليغ و تشويق ميکرد. درسال 61 پلنوم وسيع سازمان که درآن همه
مسئولين سازمان از جمله خود من تشکيل شد قرار شد کنگره تا چند ماه ديگر
برگزار شود اما باقيمانده کميته مرکزی خواستند که کميته مرکزی تا برگزاری
کنگره موقتاٌ ترميم شود که بنا براين با نظر توکل و مهدی، حسين زهری که قبل
از آن مسئول خارج کشور شده بود و در پاريس اقامت داشت و امور مالی و غيره
را در دست داشت، بعلاوه مستوره احمدزاده، به کميته مرکزی انتصاب شدند. با
انتصاب اينها و آمدن مصطفی مدنی، توکل تقويت شد و بتدريج محفلبازی و
اختلافات تشديد شد. انتقادات به کميته کردستان با مسئوليت مهدی بالا گرفت
ودرهمين زمان دريک عملياتِ نابرابر نزديک به 20 نفر، تعداد دقيق يادم نيست،
از کادرهای نظامی و پيشمرگه درمواجه با نيروی ارتش و سپاه شهيد شدند که
اين امر چنين وانمود شد که مهدی سامع بدون حساب و کتاب و صرفاٌ برای
نشاندادن عملکرد کميته کردستان باعث اين ضربه بوده و در نتيجه تشديد
اختلاف، بالاخره مهدی سامع هم تحت عنوان معروف عناصر نفوذی بورژوازی به
همراه چند تن از هوادارانش درکردستان، اخراج شدند و بعد از سرگردانی و
بالاخره با ايجاد مقری به کمک مجاهدين، سازمان چريکهای پيرو هويت را تشکيل
دادند که ادعا داشتند طرفدار نظرات بيژن هستند».
و بالاخره مهدی سامع که خود از چهرههای اصلی اين انشعاب است بدين سان به بازگويی مفصل آن می پردازد:
«پس از جدايی هاشم، مساله ترميم
کميته مرکزی و تشکيل يک نشست وسيع مهمترين مساله بود و اين در حالی بود که
از شاخه کردستان همچون پشت جبهه هم استفاده میشد. کسانی که به کردستان
آمده بودند يکباره با يک تجمع از نيروهای سازمان مواجه می شدند و هرکسی
میخواست به نوعی نظراتش را در اين تجمع پيش ببرد. من نسبت به اين که هر
کسی به نوعی در شاخه کردستان محفل ايجاد میکرد هشدار داده بودم. به هرحال
از کميته مرکزی من و توکل مانده بوديم و از مشاوران کميته مرکزی مستوره. ما
اول مستوره را وارد کميته مرکزی کرديم و بعد حسين زهری را. همچنين زينت
ميرهاشمی، زنده يادان نفيسه ناصری(نسترن) و اشرف بهکيش را به مشاوران کميته
مرکزی انتخاب کرديم. اين اقدام اعتراض زيادی را بر انگيخت. من معتقد بودم
که ترميم کميته مرکزی درست بوده و ما تا برگزاری نشست وسيع که برای سه ماه
آينده برنامهريزی کرده بوديم ناچار بوديم اين کار را بکنيم و به خصوص اين
که کنگره هم در مورد ترميم کميته مرکزی در هنگامی که تعداد کافی راي
نياورده بودند به کميته مرکزی منتخب اختيار داده بود. در مورد افراد هم
بيشترين اعتراض روی حسين زهری بود. بعضی از افراد هم میگفتند که بايد از
تشکيلات نظرخواهی میشد. مدافع حسين زهری(بهرام) که بيشترين اعتراض در مورد
او بود، توکل بود، و علت آن هم اين بود که همه امکانات تدارکاتي سازمان و
به ويژه ارتباط مسايل مالی در خارج که قبلاً همه اينها در مسئوليت هادی
بود، پس از ضربات در اختيار حسين زهری قرار گرفته بود. توکل توضيح میداد
که اين انتخاب تا نشست وسيع است و پس از آن تصميم جمعی خواهيم گرفت.
در اين زمان شاخه کردستان بسيار
فعال بود و چندين عمليات مهم انجام داد که در آن تعدادی از کادرهای برجسته
سازمان در بخش کردستان به شهادت رسيدند. سازمان روي اين عمليات بسيار
تبليغ میکرد و پس از ضربات اسفند سال 1360 دوباره سازمان جان گرفته بود.
روزنامه کار هم در تهران منتشر میشد. توکل تمام تلاشش اين بود که تهران را
تقويت کند. نظر من اين بود که بايد همه افرادی که زير ضرب هستند به
کردستان منتقل شوند و پس از آن که کاملاً از نظر امنيتی سازمان چک شد،
مساله سازماندهی در تهران مورد توجه قرار گيرد. سرانجام نشست وسيع تحت
عنوان «پلنوم وسيع» برگزار شد. اين نشست بسيار پر تشنج بود. مهمترين اشکال
اين نشست اين بود که به جزئيات میپرداخت. بسياری میخواستند خرده حسابهای
گذشته را تصفيه کنند. موضوع شاخه کردستان در اين نشست و اين که اين شاخه
«پرولتری» نيست و گرايش «ليبرالی» در آن مسلط است از مسائل داغ اين نشست
بود. تعدادی از رفقای شرکت کننده عجله داشتند که شاخه کردستان که بسياری از
نيروهايش تازه وارد سياست شده بودند را به حزب تبديل کنند. بحث در مورد
اين نشست زياد است. اما به هر حال اکثريت شرکت کنندگان از تصميمات کميته
مرکزی با اين شرط که به زودی برای تدارک کنگره سازماندهی شود پشتيبانی
کردند.
پس از اين نشست کميته کردستان
برای اجرای تصميمات نشست وسيع تشکيل جلسه داد و بر طبق اين تصميمات قرار
بود به نيروهای پيشمرگ سازمان آموزش کمونيستی داده شوند و به قول رفقايی که
به دنبال حزبسازی بودند «پرولتری» شوند. کميته کردستان تصميم گرفت که
دورهای از آموزش در دستور کار قرار گيرد. در شاخه کردستان نيروهای خوب و
صادقی بودند اما متاسفانه بسياری از کادرهای سازمان که از جاهای ديگر آمده
بودند با محفلسازی در اين نيروها به تشديد تضادها میپرداختند و بر بحران
دامن میزدند. کميته کردستان همراه با کميته نظامی کردستان تصميم گرفت که
به مناسبت 19 بهمن چند عمليات در کردستان انجام گيرد. سه عمليات توسط کميته
کردستان طراحي شد و واحدهای پيشمرگ راهی منطقه عمليات شدند. فقط يکی از
اين سه عمليات توانست صورت گيرد. عمليات در ابتدا موفقيتآميز بود و ضربه
هم نداشت. اما پس از اجرای عمليات فرمانده دسته تصميم میگيرد که برای جمع
آوری وسائل باقی مانده از نيروهای رژيم، به عمليات ادامه دهد. اين زمان
اضافه سبب میشود که رژيم نيروهای زيادی را وارد صحنه کند که متاسفانه منجر
به شهادت 11 تن از پيشمرگان سازمان و فرمانده دسته زنده ياد مسعود رحمتی
میشود. جسد شهدا به دست نيروهای رژيم میافتد. پس از اين عمليات برای
کسانی که مترصد بهانهگيری بودند فرصت مناسبی پيش میآيد. برای ما مهم بود
که جسدها را تحويل بگيريم و از طريق کدخدای يکی از روستاها وارد معامله با
رژيم شديم و به ازای هر جسد يکی از نيروهای رژيم که در زندان سازمان بود
را معاوضه کرديم. يک يا دونفر هم اضافه داديم که يکی از آن افراد اکنون
ساکن آلمان است.
به هرحال پس از اين معاوضه و
انجام مراسم خاکسپاری، توکل بخشی از تشکيلات را به شدت عليه من تحريک کرد.
در آن شرايط من برای اين که يک فاجعه پيش نيايد از مسئوليت کميته کردستان
استعفا دادم... حال ديگر توکل به آرزوی خود رسيده بود و می خواست تشکيلات
پيشمرگه را کمونيستی کند... اما توکل به همين هم قناعت نکرد و در خرداد سال
62 جلسه کميته مرکزی برای تصميمگيری در مورد من را تشکيل داد. در اين
جلسه من، توکل، حسين زهری، مستوره و بدون حضور مشاوران کميته مرکزی و طی 15
دقيقه حکم اخراج از پيش تنظيم شده را به دست من داد.
پس از اين حکم جمعی از کادرها و
پيشمرگان سازمان در اعتراض به اين اخراج غير قانونی و بيشتر شبه کودتايی
بود که بعدها توکل آن را انکار کرد، از اقليت جدا شدند... من و رفقايم در
آن زمان از تمامي حقوق حقة خود گذشت كرديم....»
مهدی سامع پس از اين تحولات
به همراه رفقا و هم نظران خود به "شورای ملی مقاومت" پيوست و سازمان
چريکهای فدايی خلق ايران (پيرو برنامهی هويت) را تشکيل داد. او خود در
مورد اين پروسه چنين میگويد:
«در مورد نظر پيرامون شورای ملی
مقاومت هم خود توكل به خوبی ميداند كه در ابتداي تشكيل شوراي ملي مقاومت
ايران خود وي نيز از طرفداران پيوستن به شورا بود و اصرار داشت كه من براي
مذاكره با مجاهدين به پاريس بروم؛ كه من در هيأت سياسي به علت عدم انسجام
سازمان اين مسأله را نپذيرفتم. در آن زمان زنده يادان منصور اسکندری، محسن
شانهچی و نظام (يدالله گل مژده) هم نظر مثبت داشتند و تنها نقطه چالش
آنها وجود بنیصدر در شورا بود. در آن زمان در کميته مرکزی و هيات سياسی
فقط هاشم، هادی و کاظم به طور قاطع مخالف طی مسير مذاکره برای پيوستن به
شورا بودند. در همان زمان، سازمان ما، راه كارگر و جناح چپ اكثريت نامهاي
به سازمان مجاهدين نوشتند كه گرايش عمومي اين سه جريان را نشان ميداد.
اين نامه در نشريات آن زمان در خارج از کشور به چاپ رسيده است. بعد از آن
هم، سازمان ما و حزب دموكرات كردستان ايران، نامهاي مشترك در تاريخ 29
مرداد 1360 براي سازمان مجاهدين خلق ايران نوشتيم، كه مسعود رجوي در تاريخ
18 شهريور همان سال به اين نامه پاسخ داد. مدتي پس از اين پاسخ، حزب
دموكرات كردستان ايران به شوراي ملي مقاومت ايران پيوست. متن نامه مسعود
رجوی هم در کنگره سازمان قرائت شد.
مصوبات کنگره سازمان هم که
مصوباتی بر اساس سازش 4 نظر بود به هيچ وجه توجيه کننده نظرات بعدی توکل که
به ميل خود آن را نقض میکرد نبود. به هر حال پس از اخراج من و جدايی
تعدادی از کادرها و پيشمرگان سازمان، ما مدتی بدون هرگونه امکانات به سر
برديم. هدف ما اين بود که برای آينده برنامه ريزی کنيم و بدين ترتيب
جريانی به نام سازمان چريکهای فدايی خلق ايران (پيرو برنامه هويت) شکل
گرفت که پس از چند سال و با روشن شدن خطوط فکری ما «پيرو برنامه هويت» را
از نام خود حذف کرديم»
از ديگر گزارشاتِ دريافتی کسی به جز مهدی سامع به اين مقطع از تاريخِ اقليت اشارهای ندارد.
از ديگر نقاط عطف در تاريخِ
سازمان اقليت، مسئلهی درگيری درون گروهی و کشتار شماری از فدائيان خلق
توسط نيروهای همين سازمان است، يدی شيشوانی که در زمرهی شاهدان و ناظران
اين کشتار است، اين گونه به شرح ماوقع نشسته است:
«بعد از اخراج مهدی سامع اما
بحران فروکش نکرد به همراه بدتر شدن وضعيت در داخل کشور که با ضربات متعددی
توام بود و به همراه عقب نشينی از کردستان ايران به کردستان عراق،
اختلافات و دستهبندیها ادامه يافت تا درآستانه کنگره دوم اين دسته
بنديها شديد شد. بخشی از کادرها و مسئولين داخل نيز به کردستان آمدند تا
کنگره برگزار شد و تاخير در برگزاری کنگره و نبود فضای باز و علنی، مباحثات
به دستهبنديها دامن زد. تلاش رفقای تازه وارد از جمله خود بنده برای
پايان دادن به اين دستهبنديها به جائي نرسيد. در راس دستهبنديها در يک
طرف توکل، مستوره و حسين زهری و درطرف ديگر مصطفی مدنی، حماد شيبانی و فريد
که بصورتی اختلافات سياسی خود را بيان ميکردند. ناگفته نماند که چند ماه
قبل از فاجعه 4 بهمن کتابی نوشته بودم تحت عنوان انقلاب ايران و وظايف
پرولتاريا که منتظر انتشار آن بودم! اما توکل با انتشار آن مخالفت ميکرد و
پايداری من بر روی پرنسيب مبارزه نظری علنی که از مصوبات کنگره بود باعث
شد تا در يک جلسه توکل، حسين زهری و مستوره احمدزاده، مرا اخراج کردند. اين
سياست اخراج و تهديد تا 4 بهمن ادامه يافت. من در اين مقطع اخراجی بودم.
ولی اين اختلافات، بالاخره در روز 4 بهمن به يک فاجعه منجر شد».
مصطفی مدنی که خود سرِ ديگرِ درگيری چهارم بهمن بوده است، در اين رابطه به تفصيل میگويد:
«به پارهای از کردههای قبل
از 4 بهمن نگاه کنيم: رهبری اقليت در کردستان هر روز بحران جديدی ميآفريد.
از دو نفر رهبری باقی مانده اقليت هيچکدام تحمل ديگری را نداشتند. يکی به
کمک دو نفر انتصابی، دومی را اخراج کرد و تشکيلات را تا حد انهدام با بحران
روبرو ساخت. رهبری جديد يک روز عليه حزب دمکرات و قطع رابطه کامل با آن
برمیخاست و يک روز عليه راهکارگر و اعمال سياست بايکوت در قبال آن.
بگونهای که هيچ کس اجازه حتی ديدار دوستانه با رفقای خود در اردوگاه راه
کارگر را نداشت. در خارج از کشور هر روز خبر حمله و هجوم نيروهای اقليت به
ميز کتاب ديگر جريانات سياسی، گوش را کر میکرد. بخصوص از ضرب و شتم در
سيته يونيورسيته پاريس، نيز با افتخار صحبت میشد.
در کردستان در داخل تشکيلات،
«کلاه بوقی» برای هر عضو مخالف اين جنجالها از پيش آماده بود واگر کارساز
نمیافتاد اخراج، قطعی میشد. در پارهای موارد تهديدهای جدی با اسلحه را
هم ديده بوديم. علیرغم اين من به همه اينها آنچه را که هرگز جز در سينه
نگفتهام اضافه میکنم:
4 بهمن ادامه فقط اين رفتار
نبايد بحساب بيايد. از نظر من دلارهای کلانی که دستگاه امنيتی صدام دور از
چشم اعضأ تشکيلات در اختيار رهبری اقليت قرار میداد و اسلحههائی که
مخفيانه در بازار سياه به دلار مبدل میگشت، عامل اصلی جسارت شوم رهبری
برای دستور تيراندازی روی دوستان خويش بود. رهبری بیدسترسی به اين
«گنجينه» قدرت بخش، هرگز جسارت چنين تصميم مهيبی را نمیتوانست داشته باشد.
اين روش همه دولتهائی بود که بجای ملت به يک نيروی خارجی متکی بودند. آيا
آن رهبریای که به نيروی درونی خويش و توان تودههای تشکيلات اتکأ داشته
باشد، دستور تير روی دوست را به مخيله خويش راه خواهد داد؟ نه! مطلقا نه!
اين «نه» عامل گناه مرا نيز در
ايجاد چنين فاجعهای فراهم آورد. من شايد از معدود افرادی بودم که
میتوانستم جلوی اين فاجعه را بگيرم ولی نگرفتم، چون هرگز باور نداشتم که
اسلحههای تهديد کننده، بالاخره روزی شليک خواهند گشت! بهترين راه جلوگيری
ترک کردن اين تشکيلات بود. قبل از چهارم بهمن خيلی از دوستان مدام به من
میگفتند، بهتر است استعفا بدهيم و برويم چون اينجا دارند عليه ما
سازماندهی نظامی میکنند. پاسخ من اين بود که کسی به خود شليک نمیکند. اگر
اينجا خونی از دماغ کسی بريزد، اول از همه اقليت مرده است. باور من ولی
حقيقت نبود. راست اين بود که اقليت، با تدارک 4 بهمن به دست خويش اقدام به
خودکشی کرد و به نقش سياسی خود برای هميشه پايان داد.
با تشديد شرايط سرکوب و ضربات
سختی که از بعد از 30 خرداد سال 1360 بر تشکيلات اقليت وارد آمده بود، اين
سازمان رهبری خود را به کردستان منتقل کرد. از کل رهبری اقليت فقط دو نفر
باقی مانده بودند. اين دو، تا برگزاری کنگره سازمانی، دو تن ديگر را انتصاب
کردند. اين کنگره اما بدليل اختلافات داخلی هرگز برگزار نشد. در کردستان
اکثر کادرهای تشکيلات با سياستهای رهبری به مخالفت برخاستند. رهبری به
اخراج پياپی مخالفين پرداخت. مخالفين در مقابل اين اخراجها ايستادند و
خواستار برگزاری کنگره شدند. طبق اسنادی که تمامی نيروهای سياسی در کردستان
انتشار دادند، نيروهای مخالف رهبری اقليت، در چهارم بهمن ماه 1364، بمنظور
تحصن عليه اين اخراجها و فشار برای برگزاری کنگره به محل دفتر رهبری اقليت
که يک فرستنده راديوئی نيز در آن قرار داشت، در يکی از دهات کردستان عراق
بنام «گاپيلون» آمدند. اما رهبری اقليت با اين ادعا که مخالفين بمنظور
تسخير راديو به اين محل آمدهاند، دستور تيراندازی بسوی آنها را صادر کرد
که در نتيجه تيراندازی متقابل، پنج تن از نيروهای اقليت در اين درگيری کشته
شدند. از آنجا که اين محل بعنوان منطقه آزاد، تحت تسلط «اتحاديه ميهنی
کردستان عراق» قرار داشت. «اتحاديه ميهنی» به برگزاری يک کميسيون تحقيقات
به منظور بررسی دلائل اين درگيری اقدام نمود و از تمامی نيروهای سياسی
ايرانی در کردستان عراق برای شرکت درآن دعوت بعمل آورد. کميسيون با ترکيب
دو نماينده از طرف هر حزب يا سازمان سياسی برگزار شد که عبارت بودند از:
اتحاديه ميهنی کردستان عراق، حزب دمکرات کردستان ايران، حزب کمونيست ايران ـ
کومله، راه کارگر، چريکهای فدائی، دفتر ماموستا عزالدين حسينی. کميسون
تحقيق بعداز 5 روز بررسی به اتفاق آرأ، رأی بر محکوميت رهبری اقليت صادر
کرد. تمامی سازمانهای سياسی عضو کميسيون نيز مستقلاٌ اطلاعيههائی با همين
مضمون منتشر نمودند.
اما، توکل در رابطه با چهارم بهمن میگويد:
«وقتی که ما در سال 1364 درحال
تدارک کنگره دوم بوديم و مسائل برنامهای و اساسنامهای در تشکيلات مورد
بحث بود، آنها مواضعی را مطرح کردند که با موازين ايدئولوژيک ـ سياسی و
تشکيلاتی کمونيستی هيچ سازگاری نداشت. من همان موقع در نوشتهای
مواضعشان را نقد کردم و گفتم که آنها از نظر سياسی، رفرميستاند و به
لحاظ شيوه و سبک کار، آنارشيست. آنها با برخی از عناصر ناراضی در تشکيلات
کردستان مناسبات محفلی و مافوق تشکيلاتی برقرار کرده بودند. قرار ما اين
بود که در اسفندماه کنگره سازمان را تشکيل دهيم. در گزارش به تشکيلات هم آن
را مطرح کرده بوديم. رفقائی که قرار بود از داخل به کردستان بيايند، آمده
بودند. وقتی که آنها ديدند جز همين چند نفری که در کردستان هستند، کسی با
آنها نيست و درکنگره در اقليت محض قرار میگيرند، دست به يک ماجراجوئی تاسف
بار زدند. در 4 بهمن 1364 از کميته کردستان پيامی از طريق بیسيم به کميته
راديو ارسال میشود که اين افراد به اتفاق گروهی از پيشمرگان مسلح به قصد
تسخير مقر راديو حرکت کردهاند و قبل از ترک مقر آنتن بیسيم را نيز قطع
کردهاند که امکان ارتباط و خبردهی نباشد. رفقای کميته کردستان، پس از وصل
مجدد آنتن، موفق میشوند که اين پيام را برسانند. کميته راديو در يک نشست
اضطراری تصميم میگيرد که نيروهای مسلح حفاظت از راديو اجازه ورود مسلح به
هيچ فردی را به مقر ندهند. چنانچه کسی میخواهد وارد مقر شود، اسلحه خود
را در روابط عمومی تحويل میدهد و سپس وارد مقر راديو میشود. اما آنها نه
تنها از دادن اسلحه خودداری میکنند، بلکه رفيقی که از آنها میخواهد اسلحه
خود را تحويل دهند به گلوله بسته میشود. نيروهای مسلح حفاظت از راديو
متقابلا به آنها شليک میکنند. در نتيجه اين واقعه تاسف بار 3 تن از رفقای
راديو و 2 تن از آنها جان خود را از دست میدهند. آنها سپس انشعاب کردند و
نام "سازمان چريکهای فدائی خلق ايران ـ شورای عالی" را بر خود نهادند و
بعد هم به سازمان ديگری پيوستند.»
پس از حادثه چهارم بهمن، اقليت
به دو قسمت منشعب گشت که يکی بنام همان اقليت و ديگری بنام شورای عالی به
فعاليت سياسی ادامه دادند. اقليت بفاصله کمتر از يکسال پس از واقعه 4 بهمن
دچار دو انشعاب پياپی ديگر شد که دو گروه با يک اسم مشترک يعنی همان اقليت و
گروه سوم بنام «هسته اقليت» فعاليت جديدی را آغاز کردند. «شورای عالی» بعد
از سالها فعاليت با سازمان فدائی به وحدت رسيد.
همان طور که يدی شيشوانی و
ديگر اعضای پيشين اقليت در گزارشهای خود اطلاع میدهند، در پی اين
انشعابات و جدايیها، توکل سازمان "فدائيان اقليت، مستوره احمدزاده
"هستهی اقليت" و حسين زهری "سازمان چريکهای فدايی خلق ايران" را بنا
نهاده و به فعاليتهای خود ادامه دادند. از ديگر گروه و سازمانهايی که پس
از اين انشعاباتِ متوالی پايهگذاری شدند، "سازمان اتحاد فدائيان کمونيست"
بود. يدی شيشوانی در بابِ اين جريان می گويد:
«سازمان اتحاد فدائيان کمونيست
از هيچکدام از گروههائی که در پروسه انشعابات و پاشيدگيهای اقليت بوجود
آمدند، منشعب نشد... عدهای از اعضا و کادرهای کمونيست سازمان به اين
نتيجه رسيدند که برای بازسازی تشکيلات خود و در پاسخ منطقی به نيازهای
مبارزاتی پيش روی، ضروريست که چهارچوبهای نظری و تشکيلاتی گذشته را در
تمامی ابعاد برنامهای وسبک کاری مورد بررسی و نقد قرار بدهند... اين
اقدامات از اواخر دهه شصت با برگزاری سمينارها و جلسات متعدد آغاز شد و
همزمان نشريهاي تحت عنوان «به پيش» منتشر شد. تا سال 75 مجموعا 9 نشست
عمومی برگزار گرديد همراه آن مباحث علنی در «به پيش» منتشرشد. واين اقدامات
به همراه مبارزه مشترک شرکتکنندگان دراين پروسه انجام میگرفت. سرانجام
در نشست نهم تصميم گرفته شد تا از آن پس تحت نام سازمان اتحاد فدائيان
کمونيست به فعاليت خود تداوم بخشيم. نشريه کار نيز تحت عنوان کار کمونيستی
منتشر شود و نشريه به پيش منعکس کننده نظرات و مباحثات تئوريک باشد ...».
اما، پس از انشعاب
اوليهی اقليت و اکثريت، سازمان اکثريت نيز با تحولاتی روبرو شد. مهدی
سامع در گزارش مفصل خود از انشعابات سازمانِ چريکهای فدايی خلق ايران، اين
انشعاب در اکثريت را بدين سان تصوير می کند
«در سال 1360 در جريان اكثريت
نيز يك انشعاب اتفاق ميافتد. در آذرماه 1360 عدهاي از اكثريت به علت
مخالفت با وحدت اكثريت با حزب توده از اكثريت جدا شدند. بعد از 30 خرداد
1360، جريان اكثريت به طور كامل از جمهوري اسلامي حمايت و حتي اقدامات
سركوبگرانه جمهوري اسلامي عليه نيروهاي انقلابي را تائيد ميكرد... جناح
فرخ نگهدار مصمم بود كه آخرين گام را در جهت ادغام در حزب توده بردارد ولي
با موانع بسيار روبرو ميشد. در اين رابطه در آذر 1360 عدهاي از اكثريت
جدا شدند ولي نام خود را تغيير نداده و خود را مدافعان بيانيه 16 آذر
ميناميدند. علي كشتگر، زنده يادان: هيبتالله معينی (همايون)، بهروز
سليمانی، مهرداد پاکزاد و... شناخته شدهترين فرد از جداشدگان بود. جناح
فرخ نگهدار و حزب توده به شدت به جداشدگان حمله نمودند و آنها را عمال
امپرياليسم كه ميخواهند مانع شكوفايي جمهوري اسلامي شوند اعلام كردند. پس
از اعلام بيانيه "16 آذر" جناح علي كشتگر فعاليت مستقل خود را تحت نام
«سازمان فدائيان خلق ايران اکثريت» (پيرو کنگره)، آغاز كرد و پس از ضربات
رژيم به حزب توده، عمده افراد اين جريان به اروپا آمدند. پس از اين انشعاب،
جناح فرخ نگهدار خط وحدت با حزب توده را پيگيري نمود كه با ضربه به حزب
توده، اين مسأله موقتاً متوقف شد و اکثر مسئولين اصلي اكثريت به اتحاد
شوروي سابق رفتند... جناح علي كشتگر «سازمان فدائيان خلق ايران» (پيرو
کنگره)، پس از آمدن به اروپا، ابتدا پسوند (اكثريت) را از نام خود برداشتند
و در ابتدا سياست راديكالي در پيش گرفتند، اما به تدريج به اين در و آن در
زدند... اين جريان در خرداد 1368 با "سازمان آزادي كار ايران (فدايي)"
وحدت كرد و "سازمان فدايي" را به وجود آوردند. اما اين وحدت ديري نپاييد و
در اسفند 1368 دوباره انشعاب كردند. علي كشتگر و بعضي از دوستان قديمش
دوباره "سازمان فدائيان خلق ايران" را اعلام كردند و در تير ماه 1371 در
نشريه شماره 80 خودشان به نام "فدايي" مقالهاي تحت عنوان "توضيح در مورد
نشريه فدايي و سازمان" منتشر كردند كه رسماً خود را منحل اعلام كردند.»
اما علی کشتگر در اين زمينه نظرات را خود را بدين نحو بيان کرد:
«ما با حزب توده و تفکر
تودهای که چپ را دنبالهرو و زائده اتحاد شوروی میخواست مخالف بوديم و
بر آن بوديم که چپ ايران بايد مستقل از قطبهای شوروی و چين، جريانی ملی و
قائم به ذات باشد و منافع ملی ايران و دموکراسی را بر هر امر ديگری مقدم
بدارد.
ما میگفتيم فلسفه پيدايش جنبش
فدائی آن بود که جامعه ايران پس از شکست استراتژی حزب توده به چپ مستقل که
مردم آن را از خود بدانند و به آن اعتماد کنند نيازداشت. تفکر تودهای که
منافع شوروی را بر منافع ملی ايران مقدم میدانست و جريان تودهای را به
ستون پنجم شوروی در ايران تبديل کرده بود از۲۸ مرداد ۳۲ به بعد بيش از پيش
در ايران بی اعتبار شده بود. تولد جنبش فدائی خود حاصل منطقی نقد و نفی
تفکر تودهای در ايران بود. در حالی که اکثريت کادرهای رهبری سازمان
اکثريت از نقد مشی چريکی و نقد چپرویهای فدائيان (که همه ما در آن سهيم
بوديم) به صحت تفکر تودهای رسيده بودند و بر آن بودند که سازمان فدائی
بايد با قبول مبانی انديشگی و «تاريخ پرافتخار» حزب توده به اين جريان
بپيوندد! ضمنا حزب کمونيست شوروی نيز از طريق ماموران خود مدام براي وحدت
سازمان و حزب توده فشار میآورد و اين نيز خود از دلايل تسليم اکثريت
کادرهای رهبری سازمان اکثريت به تفکر تودهای بود. به هر حال مهمترين علت
انشعاب همينها بود.
از فردای ۱۶ آذر۶۱ جريان ما که
نام سازمان فدائيان خلق را برگزيد و البته حزب توده و سازمان اکثريت آن را
جناح کشتگر میناميدند (وما هم تا اندازهای به همين نام معروف شديم)، در
پی وحدت با گروههای جدا شده از سازمان و ساير جرياناتی بود که خواهان
استقلال چپ از حزب توده و شوروی بودند. وحدت با سازمان اتحاد کار که خود
بخشی از جريان اقليت بود (۱۹ سال پيش) بخشی از اين پروژه عمومی وحدت با
همه چپهای مستقل از اردوگاه بود. اما در جريان مباحث وحدت متوجه شدم که
تفکر اردوگاهی حزب توده در جريان اتحاد کار به شدت رخنه دارد و آنچه اين
جريان را از حزب توده جدا میکرد نه اين تفکر بلکه صرفاٌ خط مشی سياسی
متفاوت از حزب توده در قبال جمهوری اسلامی و علائق عاطفی به گذشته سازمان
چريکهای فدائی خلق بود.»
چندی نگذشت که علی کشتگر
"وحدت" با "سازمان اتحاد کار" را نيز زير پا گذاشت و از اين مجموعه جدا شد،
اين بار کشتگر در بيانيهای به تاريخ 28 آذر 1368 که در کيهان لندن
انتشار داد، مسئولين سازمان مذکور را به رابطه با مسئولين رژيم بعث عراق
متهم نمود و دليل جدايی خود را استنکاف از رابطه گيری با رژيم بعثی عراق و
مسئولين "مخابرات" عراق خواند:
«معروف است که در سياست برای
شکست دشمن میتوان با شيطان هم متحد شد. اين عبارت تاکنون توجيهگر بسياری
از زشتترين و غيرانسانی ترين اقدامات بوده است. با تکيه به اين روايت
میتوان با وجدان راحت توسل و تشبث به هر وسيلهای را توجيه کرد. با همين
تفکر بود که استالين با هيتلر بر سر تقسيم لهستان و سرزمينهای بالت پيمان
محرمانه بست و امروز پنجاه سال پس از اين حادثه تاريخ روشنتر از هر زمان
عواقب آن را بر ملا کرده است. با همين ديدگاه بود که کمونيستهای جهان سوم
از جمله خود ما براي ضربه زدن به «دشمن اصلي» با ستمگرترين حکومتهاي زمانه
«بيعت» کردند. و درست با همين ديدگاه است که کميته مرکزی سازمان ما (مقصود
اکثريت کميته مرکزی است) مدتی است در تلاش رابطه گرفتن با حکومت عراق است.
ايجاد مناسبات ميان سازمان ما و
سازمان امنيت عراق (اداره استخبارات عراق) هيچ مفهومی به جز درغلتيدن به
زشتترين اصل ماکياوليستی «هدف وسيله را توجيه میکند» ندارد... حالا ديگر
پرسش من اين است که چرا کميته مرکزی کوشيده است مرا که تا اين حد با سياست
فوق مخالفت کردهام مجبور کند مامور مذاکره با عراق و مستقيماً مسئول
پيشبرد اين سياست باشم؟ چرا کميته مرکزی با اصرار عجيبی مرا بر سر دو راهی
اجرای اين سياست يا پذيرش تنبيه سازمانی قرار داده است؟ تا کی میتوان پشت
اعتبار و هويت جنبش فدائی پنهان شد و به اين روشها ادامه داد؟ بايد برای
نيروهای سازمان و مردم روشن شود که چه کسانی میخواهند اين رابطه را برقرار
کنند؟ چه کساني هنوز پيش از آن که حتی رابطهای برقرار شده باشد، خواهان
خودداری ارگان سازمان از برخورد تند با سياستهای ضدمردمی و کشورگشايانهی
عراق هستند. يک نقطه روشن در تاريخ جنبش فدائی اين است که در گذشته هرگز
تسليم اينگونه روابط نشده و همواره سلامت برخورد و استقلال خويش را حفظ
کرده است. بايد بر نيروهای سازمان و جنبش روشن باشد که چه کسانی با اين
پيشينه درخشان جنبش فدائی بازی میکنند.
چرا رفقای کميتهی مرکزی که
اکثريت آنان با اين رابطه موافق هستند، خودشان داوطلب تنظيم مناسبات سازمان
با عراق نيستند و میخواهند پشت نام ديگران پنهان شوند؟ آيا اين رويه
اخلاقی و انسانی است که از من مخالف اين سياست خواسته شود که يا ماموريت
مذاکره با ادارهی استخبارات عراق را بپذيرم و يا به اتهام نقض
اساسنامهي سازمان تنبيه شوم؟ آيا سازمانگرايی سالم، دموکراتيک کارآ و
اخلاقی ايجاب نمیکرد که در اين مسالهي به شدت مورد اختلاف، خود رفقای
طرفدار اين سياست، اجرای آن را بر عهده بگيرند؟ آيا اين روشها ادامهی
همان تفکرات کهنه و شکست خوردهای نيست که به بهانهي تبعيت اقليت از
اکثريت هويت و شخصيت سياسی و انسانی افراد را به بازی میگيرد؟»
پرويز نويدی در رابطه با
فرآيند وحدت و انشعابات بعدی در "سازمان فدايی" و نکاتِ طرح شده در
بيانيهی علی کشتگر نکاتی را اضافه میکند:
«پيشتر گفتم که پس از انشعاب 16
آذر، انشعابيون، به نام سازمان فدائيان خلق ايران ـ اکثريت فعاليت
ميکردند. در سال 1384 اين جريان طی اطلاعيهای کلمه اکثريت را از نام خود
حذف کرد و نشريه مرکزی خود را با نام نشريه فدائی در خارج کشور منتشر
نمود.
مواضع منتشر شده در اين نشريه
بيانگر بازبينی و فاصلهگيری از خط مشی حمايتگرانه گذشته بود. پس از
چندين ديدار و گفتگوی نزديک بين مسئولان سازمان فدائيان خلق ايران و سازمان
آزادی کار ايران (فدائی)، دو جريان دريافتند که به لحاظ سياسی ـ نظری
اشتراکات زيادی دارند. مهمترين مانع برای آغاز پروسه وحدت، مشی حمايتگرانه
گذشته سازمان فدائيان خلق ايران بود، که اين جريان در پلنوم ششم خود با
انتقاد از خود اين مانع را برداشت و راه وحدت را هموار نمود.
مباحث وحدت از همان ابتدا در يک
نشريه به صورت علني منتشر میشد. اين مباحث که نزديک دو سال به درازا کشيد
با تغيير و تحولات در اردوگاه سوسياليستی همزمان شد و موضوعات جديدی از
قبيل درک از سوسياليزم و رابطه آن با دموکراسی و آزادیهای سياسی وارد
مباحث تدارک کنگره گرديد و صفبندیهای جديدی را به وجود آورد.
بالاخره قرار شد در صورت تصويب
مبانی وحدت در کنگره سازمان فدائيان خلق ايران و نشست عمومی سازمان آزادی
کار(فدائی)، کنگره مشترک وحدت برگزار شود. اين دو جلسه در خرداد ماه
1368برگزار شد و پس از تصويب مبانی وحدت، کنگره مشترک با شعار "پيروز باد
وحدت دو سازمان در راه وحدت صفوف جنبش چپ ايران" شروع به کار کرد.
در اين کنگره مبانی وحدت، اوضاع
سياسی ايران و وظايف ما، تزهائی در باره اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی
ايران، اساسنامه و برخی قطعنامههای مربوط به تقويت تشکيلات داخل و گسترش
مبارزه در ايران، مورد بحث و بررسی و تصويب قرار گرفت. در تحليل از اوضاع
ايران و وظايف ما بر امر دموکراسی و آزادیهای سياسی به عنوان مهمترين
خواست مردم ايران و موضوع مرکزی تبليغ و ترويج سازمان جديد و همچنين بر
ضرورت تلاش برای تامين اتحاد تمام نيروهای مترقی و آزاديخواه در مبارزه
عليه رژيم جمهوری اسلامی تاکيد گرديد و در مباحث مربوط به اساسنامه بر
ضرورت مبارزه ايدوئولوژيک علنی بدون قيد و شرط، به عنوان ضامن حيات
دموکراتيک درونی و به مثابه اصل خدشه ناپذير مورد تاکيد قرار گرفت.
کنگره نام سازمان فدائی را برای سازمان جديد و نام اتحاد کار را برای نشريه آن، برگزيد»
پرويز نويدی در تداوم بحث، به انشعاب کشتگر بدون اشاره به شخص او نيز اشاره میکند:
«مرحله دوم کنگره در اواخر بهمن
ماه سال 1368 برگزار گرديد. در اين کنگره صفبندی جديدی شکل گرفته بود.
مهم ترين دستور کار کنگره برنامه بود که حول آن دو ديدگاه سياسی متفاوت
نسبت به مسائل در برابر هم قرار گرفته بودند. بالاخره يکی از برنامهها با
6/53 در صد آراء به تصويب رسيد. برنامه ديگر 1/39 در صد رای آورد. مدافعان
اين برنامه که در اقليت قرار گرفته بودند در رابطه با مناسبات اقليت و
اکثريت قطعنامهای پيشنهاد دادند که حول سه بند آن توافق شد. اين مفاد
چنين بود:
*- انتشار نشريه تئوريک ماهيانه باحضور نماينده اقليت درهيئت تحريريه آن
*- مقالات نشريه مرکزی با امضا فردی منتشر شود. در مورد سرمقالهها هيئت تحريريه تصميم بگيرد که با نام باشد يا بینام.
*- اختصاص حداقل يک سوم صفحات نشريه مرکزی به نظرات اقليت.
اما بند چهارم آن مربوط به
تبعيت اقليت از اکثريت بود. در اين بند تاکيد شده بود که هرآينه اقليت با
نظرات اکثريت مخالفت جدی داشت، اجرای نظر اکثريت برای اقليت الزام آور
نباشد. اکثريت کنگره اين بند را مغاير اصل "اختلاف در نظر و وحدت در عمل
دانست" و آن را نپذيرفت. پس از اين، گرايش اقليت کنگره، اعلام کرد که قادر
به فعاليت مشترک در يک تشکيلات نيستند و از سازمان جدا شدند. بدين ترتيب
بعد از حدود 8 ماه فعاليت مشترک بخش اقليت سازمان جدا شد و با همان نام
سازمان فدائيان خلق ايران که پس از وحدت منحل شده بود، به فعاليت خود ادامه
دادند. اما پس از حدود يکسال فعاليت و انتشار 7 شماره نشريه، اين جريان
خود را منحل نمود.»
پرويز نويدی در ادامه به تلاشهايی که در جهت "وحدت" صورت گرفته اشاره دارد و شمهای از اين روند را بازگو میکند:
«پس از کنگره اول سازمان
کارگران انقلابی ايران(راه کارگر) بتاريخ مهرماه سال1370 برابر اکتبر
1991که تلاش برای وحدت با سازمان فدائی ـ ايران و سازمان چريکهای فدائی خلق
ايران ـ مشهور به شورايعالی ـ را تصويب کرده بود، پروسه مباحث وحدت بين
اين3جريان شروع شد. اين مباحث که نزديک به2 سال به درازا کشيد، منجر به
انتشار 4 شماره "بولتن مباحث مشترک" و 6 نشست هيئت نمايندگی و يک کنفرانس
وسيع از اعضای سه جريان شد.
هيئت نمايندگی سه جريان در
چهارمين نشست خود، حول پلاتفرمی به توافق رسيد که بعداً به تصويب کميته
مرکزی سه جريان هم، رسيد. قرار شد اين پلاتفرم برای انتشار در سطح جنبش
تدقيق شود. متاسفانه راه کارگر با پيشنهادهای متعدد و تعبيرات يکجانبه
توافق را زير سئوال برد. تا آنجا که در کنفرانس مشترک مسئولان راه کارگر
پذيرش توافقنامه را از جانب خود يک اشتباه دانستند و اعلام کردند که از نظر
آنان بي اعتبار است.
بعد از اين انصراف، دو جريان
ديگر يعنی سازمان فدائی ـ ايران و سازمان چريکهای فدائی خلق ايران به تاريخ
مهر 1372 برابر اکتبر 1993 طي اطلاعيهای در باره وحدت چنين نوشتند:
"در پي روند وحدت طی دو سال
گذشته بين سه جريان (سازمان کارگران انقلابي ايران ـ راه کارگر، سازمان
چريکهای فدائی خلق ايران و سازمان فدائی ـ ايران) و عليرغم امضاء پلاتفرم
مشترک توسط رهبری سه جريان، سازمان راه کارگر اخيراً با برگزاری کنفرانسی
تصميم به خروج از اين روند گرفته و انصراف خود را از وحدت با دو جريان ديگر
اعلام داشته است. ما ضمن ابراز تاسف از تصميم اکثريت کنفرانس راه کارگر،
و با تاکيد مجدد بر اين امر که وحدت سه جريان بر مبنای پلاتفرم توافق شده،
عليرغم اختلافات موجود میتوانست به صورت يک سازمان واحد جامه عمل بپوشد،
اراده خود را در پيشبرد روند وحدت و رساندن آن به سرانجام قطعي اعلام
ميداريم."
سرانجام کنگره وحدت بين سازمان
فدائي-ايران و سازمان چريکهای فدائی خلق ايران در فروردين ماه سال 1373
برگزار گرديد ودراين کنگره وحدت، سازمان جديدی با نام سازمان اتحاد فدائيان
خلق ايران را ايجاد کردند. براي نشريه نيز نام "اتحاد کار" را برگزيدند.»
متاسفانه در مجموعه گزارش
های ارائه شده، گزارشی از مسئولين و گردانندگان سازمان فدائيان خلق ايران ـ
اکثريت در اختيار نداشتم و نتوانستم روايت آنان را از انشعابات سازمان
چريکهای فدايی خلق ايران و اين آخرين انشعاب در مجموعهی اکثريت نقل کنم.
تهيهی کروکی از انشعابات
درون جنبش فدايی بدون استفاده از کروکی پيش از اين تهيه شده توسط مهدی
سامع، امکان پذير نبود. ( من تنها در آن تغييراتی جزئی از نظر شکلی داده ام
و همين)
کروکی انشعابات و وحدتهای چريکهای فدايی خلق از بعد از انقلاب
حزب تودهی ايران
تلاشهايی که برای تماس با
مسئولين و رهبران کنونی "حزب تودهی ايران" و به ويژه آقای ملکی انجام شده
بود پاسخی در خور نيافت و به رغم وعدههايی که ايشان داده بودند، گزارشی
از ايشان و ديگر مراجعی که ايشان ارجاع دادند، دريافت نشد. همزمان تماسهای
با مسئولين گروه "راه توده" نيز نتيجهای نداشت و قادر به دريافت روايت
اين افراد از انشعابات و تحولات حزب توده در سالهای پس از انقلاب بهمن،
دستگيری رهبران اين حزب و "مهاجرت" مجدد آنان نشديم. از ميان انشعابات و
گروههای جدا شده از اين حزب، تنها محمد آزادگر مشاور سابق کميتهی مرکزی و
از مسئولينِ کنونی «جنبش فدرال ـ دمکرات آذربايجان» و محسن حيدريان از
مسئولينِ «حزبِ دمکراتيک مردم ايران» به دعوت ما پاسخ گفتند. محسن حيدريان
چنين گفت:
«... حدود 36 سال پس از خليل
ملکی، سومين جدايی بزرگ تاريخی از حزب توده ايران درسال 1363 شکل گرفت که
با اعلام موجوديت حزب دموکراتيک مردم ايران، تلاش تازهاي درجهت ايجاد يک
جريان سوسيال دموکراتيک اصلاح طلب باسيمای انسانی پا به عرصه حيات گذارد.
اين دورانی بود که شکست سياسی حزب توده و مشی دفاع قاطع از "خط امام" در
سالهای اول انقلاب و مهاجرت هزاران تودهای به شوروی سابق و اروپا و سرهم
بندی کردن پلنوم هيجدهم حزب در دسامبر ۱۹۸۳، رهبری حزب تمام و کمال به دست
تعدادی از سرسپردگان به شوروی قرار گرفته بود. از هيأت اجرائيه پنج نفری که
در اين پلنوم به حزب تحميل شد، چهار تن از آنها به طور قطع از سرسپردگان و
عوامل شوروی بودند. اما شروع جنبش اعتراضی درون حزب، با دروان رکود و
تباهی برژنف ـ چرننکو مصادف بود. گورباچف هنوز روی کار نيامده و پس از آن
نيز مدتی طول کشيد تا خطوط اصلي سياست و سمتگيري او آشکار و درک شود. به
اين ترتيب، معترضين که در آن زمان ابتدا مخالفان يا "جنبش تودهايهاي
مبارز" ناميده ميشدند، به مصاف رهبري حزبي رفته بودند که هنوز پشتاش به
ابرقدرت شوروي گرم بود. اما بسياري از همراهان و همرزماني که منتقد مشي
دفاع قاطع از "خط امام" و نيز نبود دمکراسي درون حزبي براي نقد مشي حزب و
همچنين تحميل عناصر فرقه دمکرات آذربايجان مقيم باکو به رهبري شوروي ساخته
حزب بودند، با ذهنيتي ساده لوحي همچنان اتحاد شوروي را "دژ پرولتارياي
پيروز جهان" ميدانستند. از اين رو طرح و نقد مقولههاي کليدي مانند
«انترناسيوناليسم پرولتري» که بسياري با تعصب از آن دفاع ميکردند،
بينهايت دشوار بود. اين هنگامي بود که رهبري حزب در يک جنگ تبليغاتي و
ايدئولوژيك عليه منتقدان و مخالفان که "دشمن طبقاتي" و «ضدشوروي» ناميده
ميشدند، به راه انداخته بود. اين اوضاع، تاسيس و تدوين انديشه و راه و
روشي تازه را با دشواريهاي بسيار و صرف انرژي و زمان طاقت فرسا روبرو
ميکرد.
انتشار جزوه "نامه به رفقا" را
ميتوان نطفهبندي اوليه جدايي از حزب توده دانست. در اين نامه که نويسنده
اصلي آن بابک اميرخسروي بود و به تائيد شادروانان ايرج اسکندري وفريدون
آذرنور و نيز فرهاد فرجاد رسيد، سياستهاي رهبري حزب در ايران، فقدان
دمکراسي درون حزبي، و بطور سرپوشيده مشي وابستگي به شوري به نقد و نظر
آزمايي نهاده شد. انتشار "نامه به رفقا" در حقيقت آغازگر روندي شد که به
انشعاب بزرگي در حزب توده ايران منجر گرديد و سرآغاز شکلگيري حزب دمکراتيک
مردم ايران گرديد. پس از نشر «نامه به رفقا» کار نسبتا گسترده نظري و
تأليفي آغاز شد.
نگاهي به انتشارات آنزمان ما
مانند نشريه پژواک، که برلين مرکز آن بود، راه اراني، که ادامه دهنده پژواک
بود و سپس دوران نخست راه آزادي، که در پاريس منتشر مي شد، به وضوح دلايل و
چگونگي شکل گيري و قواميابي حزب دمکراتيک مردم ايران را باز مينماياند.
در اين نشريات بازبيني ريشهاي تجربه حزب توده ايران در همه پهنههاي
سياسي، سازماني و فکري و بويژه «انترناسيوناليسم پرولتري» و نيز مفهوم
دمکراسي و خوديابي بدون ترديد جاي نحست را دارد. اين نشريات، با اينکه از
منظر امروز در مواردي راديکال و تند بنظر ميايند، اما نشان از پيدايش يک
فرهنگ سياسي و رويکرد تازهاي به بينش چپ و نيز مسايل ايران دارند. تمايز
پايهاي نويسندگان اين نشريات نه فقط با حزب توده بلکه با ساير سازمانها و
گروههاي چپ آنزمان مثل انواع گرايشات فدايي، راه کارگر و خط سوم و ديگران
را نيز ميتوان بروشني در اين نشريات ملاحظه کرد... تجربه آن سالها از اين
جهت نيز مهم و پربار بود که وقتي انسان با عقل و درايت و نيز همه رگ و ريشه
و احساس خود، به انحطاط گذشته پي ميبرد، نيروي تازه و سرشاري را در درون
خود کشف ميکند و ميکوشد همه ظرفيت و توان خود در راه روشنگري بکار گيرد.
به عبارت ديگر در ما انرژي و فکر آزاد شدهاي بيدار شده بود که با پويايي
تازهاي بدون اينکه به دنبال نسخه حاضر و آماده و کپيه برداري باشيم،
همزمان هم به نقد شفاف گذشته ميشتافتيم و هم نسبت به فرهنگ و رفتار و
انديشه حاکم بر چپ ايران رويکردي انتقادي را دنبال ميکرديم. ما در اينراه
براستي نه فقط از سوي حزب توده بلکه ديگر سازمانهاي چپ نيز زير فشار، تهمت و
بدگماني قرار داشتيم. نوشتههاي ما در آن سالها که نه از دوم خرداد اثري
بود و نه لنينيسم و انقلاب اکتبر زير سوال رفته بود، نشان ميدهد که ما
مهمترين مسايل ايران مانند نسبت آزادي با عدالت اجتماعي، نسبت اقوام و مسله
ملي، راه مسالمتآميز و اصلاحطلبي در ايران، خشونت سياسي، امکانات و راه
تحول ايران را با نگرشي باز و تازه مورد کنکاش و نظرآزمايي قرار ميداديم.
اما تحول آرام حزب دمکراتيک مردم ايران به يک حزب آزاديخواه و عدالتجو،
اصلاح طلب، نه فقط از سوي عوامل بيروني، بلکه از درون نيز با چالشها و در
مواردي با تنشها و جدلهاي سخت و گاهي با کناره گيري همرزمان ما همراه بوده
است.
با تاسيس حزب دموکراتيک مردم
ايران شالوده و نمونه يک حزب چپ آزاديخواه و ملي پيريزي شد. تشکيلاتي که
از درون بحثها و تلاشهاي ما زاده شد، نمونه و سرمشق جالبي از امکان
برپايي دموکراسي شفاف درون حزبي و شناسائي کامل حق دگرانديش براي بيان آزاد
نظر خود در داخل و بيرون از حزب و امکان شکوفا شدن لياقتهاي فردي و نفي
هرگونه اتوريته بود. در اسناد آنزمان اين حزب ميتوان بروشني شاهد تلاش
تازهاي درجهت ايجاد يک جريان سوسيال دموکراتيک اصلاح طلب باسيماي
انساني بود. همه آنچه ما در آن سالها گفتيم و نوشتيم، درست و خالي از عيب و
نقص نيست. اما تمايز اين حرکت با ديگران نقد ريشهاي گذشته و توان تاسيس و
تدوين انديشه و راه و روشي تازه است»
محمد آزادگر در مورد حزب توده و دلايل جدايی از اين "حزب" چنين گفت:
«حزب توده ايران منافع ديپلماسی
دولت اتحاد شوروی را به منافع زحمتکشان ايران ترجيح می داد. حزب توده
اساساً تحليل خود از جامعه ايران را از شعبه بين المللی حزب کمونيست اتحاد
شوروی ميگرفت. شعبه بين الملل ح.ک.ا.ش توجيهگر ديپلماسی دولت ا. ش بود.
وابستگی و عدم استقلال چنان در
هستی و ساخت حزب توده ريشه دوانده بود که عالیترين ارگان رهبری اين حزب،
نه تنها در اتخاذ خط مشیها و تدوين برنامهها وموضع گيریهای داخلی
وجهانی خود؛ بلکه در امور تشکيلاتی و برگماريهای درونی خود نيز
مسلوبالاراده بود و در هيچ زمينه اساسی بدون کسب تکليف از شعبه بينالمللی
ح.ک.ا.ش قادر به اتخاذ تصميم نبود؛ در واقع، حزب توده و بالاترين ارگان
تصميم گيری آن در مقابل اين شعبه پاسخگو بود ولاغير!
... حزب توده معتقد بود پس از
انقلاب 1357 تضاد عمده در جامعه ميان خلق و امپرياليسم (آمريکا) است.
بنابراين مبارزه عليه آمريکا اولويت مطلق دارد و پافشاری برمطالبات
دموکراتيک يک عمل انقلابي نمايانه وچپگرايانه است که مبارزه ضد
امپرياليستی را از اولويت میاندازد و مألاً به سود امپرياليسم تمام مي
شود. بر پايه چنين تحليلی، حزب توده مبارزات طبقات واقشار گوناگون مردم
برای دموکراسی را تخطئه کرد، تعرضات رژيم اسلامی به آزادیهای دموکراتيک در
سطح جامعه را يا مسکوت گذاشت يا توجيه کرد... تحليل حزب توده از حکومت
اسلامی وابسته به تحليل شوروی و تابعی از ديپلماسی آن کشور يعنی بنيادهای
تئوريک «انقلابات ملي» و«راه رشد غر سرمايه داری» بود.
براين اساس حزب توده استراتژی
خود را تشکيل جبهه متحدی ازکليه پيروان «خط امام» واصول پنجگانهای به
عنوان پلاتفرم آن جعل نمود که کوچکترين مشابهتی به واقعيت خط امام نداشتند
وچون اصول خط امام در حقيقت چيزی جز اصول ولايت فقيه نبود، استراتژی حزب
توده متحد کردن کليه طرفداران ولايت فقيه ـ يعنی مرتجعترين و
ضددموکراتترين عناصر ـ دربرابر کل جامعه بود. حزب توده سياست اتحاد بي قيد
و شرط با ارتجاع طبقاتی ـ مذهبی حاکم ومبارزه با نيروهای انقلابی ودموکرات
را با قاطعيت تمام پيگيری کرد.
حزب توده به مقتضای مشی
حمايتگری خود، قانون اساسی جمهوری اسلامی را تکيهگاه خود قرار داده و
فعاليت درچهارچوب قانون را به عنوان تنها شيوه عمده بقا و فعاليت خود
برگزيد. تلاش برای کسب مشروعيت قانونی، مشروعيت از ديدگاه حکام اسلامی، حزب
توده را به تائيد قوانين ارتجاعی وضددموکراتيک موجود و انطباق خود با اين
قوانين ومعيارها وضوابط حکومتي واداشت»
سازمان پيکار در راه آزادي طبقهي کارگر ايران
متاسفانه قادر به گرفتنِ گزارشي
از مسئولين سابق سازمانِ پيکار نشديم. از همين رو به پايگاه اينترنتي
انديشه و پيکار مراجعه کرديم و بخشي از اطلاعات مورد نياز را از قلمِ
بازماندگان اين سازمان از آن پايگاه بازگو ميکنيم:
«نظرات و عملکرد سازمان مجاهدين
م ـ ل از سال 52 تا 57، در تابستان 1357 مورد بررسي شورايي از نمايندگان
واحدهاي پايه، سازمان با حضور مرکزيت قرار گرفت و در جمعبندي انتقادات و
درسهايي که از اين دوره گرفته شد، اقدامات خشونت آميزي که طي قريب 5 سال،
در جريان تغيير ايدئولوژي سازمان و پس از آن در رابطه با اعضا انجام شده و
نيز رفتاري که در روابط با ديگر سازمانهاي مبارز جنبش (سازمان چريکهاي
فدايي خلق) رخ داده بود مورد انتقاد قرار گرفت و از چند تن از اعضاي سازمان
که جانشان را در نتيجهي اين برخوردها از دست داده بودند اعادهي حيثيت
گرديد و شورا آنان را شهداي جنبش انقلابي خواند. کنار گذاشتنِ مشي
مسلحانهي جدا از تودهي چريکي مورد تاکيد قرار گرفت و رهبري نيز که در
راس آن محمد تقي شهرام قرار داشت تغيير يافت... اکثريت شوراي مزبور و
بدنهي اصلي سازمان در تشکلي باقي ماندند که نام خود را به سازمان پيکار
در راه آزادي طبقهي کارگر اعلام کرد. اما دو جمع کوچک يکي نبرد براي
آزادي طبقهي کارگر و ديگري اتحاد در راه آرمان طبقهي کارگر از نظر
تشکيلاتي راهي جداگانه پيش گرفتند. بايد گفت که اختلاف اين دو گروه با
يکديگر و هر دو با پيکار، عموماً اختلافات اصولي و تئوريک نبوده، بيشتر
جنبهي تاکتيکي داشت...
سازمان پيکار از ابتداي روي کار
آمدنِ رژيم جمهوري اسلامي معتقد بود که يک قدرت دوگانه بر سرکار است يعني
ترکيبي از بورژوازي ليبرال به رهبري مهدي بازرگان، و خرده بورژوازي به
رهبري خمينيست و برخورد دوگانهاي ميطلبد. با توجه به سطح تکامل جنبش در
آن زمان و نقاط قوت و ضعف نيروهاي چپ، چه به طور کلي و چه به طور مشخص
ميتوان گواهي داد که پيکار هيچ وقت به حمايت از رژيم نپرداخت و به جمهوري
اسلامي راي نداد ... حادثهي اشغال سفارت امريکا توسط دانشجويان طرفدار
خميني را از ابتدا با ترديد نگريست و هرگز آن را تائيد نکرد... جنگ ايران و
عراق را که در پائيز 59 شروع شد به ضرر تودههاي دو کشور و جنگي ارتجاعي
بين دو رژيم ارتجاعي ارزيابي کرد و آن را تحريم نمود و در تبليغ عليه جنگ
کوشيد و تعدادی از اعضايش به همين دليل اعدام شدند... اين سازمان در
تابستان 1360 هنگامي که اختلاف بين دو بخش از هيئت حاکمه يعني حزب جمهوري
اسلامي از يک طرف و بنيصدر و جريانات ليبرال از سوي ديگر شدت گرفته بود...
از نظر تاکتيکي (و برخورد به تضادهاي درون هيئت حاکمه) دچار اختلاف نظر
دروني شد و سرکوب شديد خرداد 60 و ماههاي بعد از آن هم مجالي براي بحث و
يافتن راه حلي جهت اختلافات دروني که موارد متعدد ديگري را نيز شامل ميشد
باقي نگذاشت. در اين سال صدها تن از اعضا و هواداران اين سازمان دستگير و
اعدام شدند و در بهمن همان سال، رهبري سازمان نيز ضربه خورد. ... کوشش برخي
از اعضا و هواداران اين سازمان براي بازسازي تشکيلات و حتي براي ايجاد
محافل و تجمعات خود به موفقيت نينجاميد.»
سازمان رزمندگان آزادي طبقهي کارگر
يونس پارسا بناب در «تاريخ صد ساله احزاب و سازمانهای سياسی ايران» در رابطه با سازمان رزمندگان میگويد:
«بانيان رزمندگان تعدادی از
روشنفکران مارکسيست ايراتی بودند که از اواسط دهه 50 در تشکلی مخفی فعاليت
تئوريک و سياسی در رابطه با کارگران و دانشجويان میکردند و با خط چريکی
مسلحانه مخالف بوده و در حيطه جنبش جهانی کمونيستی نيز از اتحاد جماهير
شوروی شديداً انتقاد میکردند. با اينکه اين سازمان در مقايسه با
سازمانهای مارکسيستی بزرگ چون چريکهای فدايی خلق و پيکار، سابقه تشکيلاتی
طولانی نداشت ولی در جريان عمر کوتاه خود توانست محفلها و نيروهای
مارکسيستی متعدد، از جمله "پيکار خلق"، "کميتهی نبرد" بخشی از "مبارزين
آزادی خلق" و "اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقهی کارگر" را در خود ادغام
ساخته و جوانان زيادی را به سوی خود جلب کند... سازمان رزمندگان با اينکه
در زمستان 1359، به يک سازمان نسبتاً بزرگ مارکسيستی تبديل شده بود ولی در
دورهی پرتنش اسفند 1359 تا خرداد 1360 از يک طرف دچار تفرقه و پراکندگی
درونی گشت و از طرف ديگر بعد از آغاز تهاجم نيروهای امنيتی رژيم در
تابستان، مثل سازمان پيکار مورد يورش قرار گرفته و عملاً سرکوب شد».
بهزاد مالکي از مسئولان سابق اين سازمان اين پروسه را بدين سان بازگو کرده است:
«سازمان رزمندگان آزادي طبقه
کارگر» درسال 56 از بهم پيوستن چند محفل روشنفکري ـ کارگري وتني چند از
فعالين محافل مختلف«سياسيکار» که تازه اززندان شاه آزاد شده بودند، تشکيل
شد و در بحرانهاي عمومي سال 57 اعلام موجوديت کرد. و تا سال 60 کمابيش به
گسترش و فعاليتهاي خود ادامه داد. اما بدنبال وقوع جنگ ايران و عراق، بر سر
موضعگيري نسبت به آن دچار دوگانگي گرديد. و اقليتي از آنها، با اظهار
تمايل به شوروي و دفاع از جنگ عادلانه و مواضع ضدامپرياليستي رژيم از آنها
جدا گرديدند و پروسه نزديکي با حزب توده را آغاز کردند ولي در بحبوبهي
سرکوبهاي سال 60 ـ 61 اين امر به سرانجام نرسيد وآنها در انشعابهاي فدائيان
حل گرديدند و تني از رهبران آنها بخارج گريختند.
اکثريت سازمان با انتشار چند
شماره از نشريهي رزمندگان مواضع رسمي خود را نسبت به جنگ تصحيح نمودند
ولي در مقابل شدت بحران داخلي دوام نياورده و با اوج گيري سرکوب راه
عقبنشيني در پيش گرفتند. پروسهي تجزيه اجتناب ناپذير مينمود. برخي از
اعضا و کادرهاي رزمندگان در نزديکي با محفل سهند «اتحاد مبارزان» وارد
پروسهي تشکيل حزب کمونيست ايران شدند. اما متاسفانه در جريان ضربات وارده
به پايههاي کومله در تهران اغلب آنها دستگير و بعداً اعدام شدند.
بقاياي سازمان به محافل چندي
تبديل گرديدند که بعضاً در ارتباط با سازمان پيکار قرار داشته و يا به گروه
رزم انقلابي منشعب از سازمان وحدت انقلابي پيوستند… رضا قريشي لنگرودي از
رهبران برجستهي اين سازمان در جريان اين ارتباطات لو رفته و در سال 67
اعدام گرديد.
آخرين بقاياي رزمندگان به رهبري
داريوش کاهدپور از زندانيان سابق و از رهبران سياسي و تئوريک رزمندگان به
کردستان گريختند و در آنجا به انتشار دوبارهي نشريهي رزمندگان پرداختند
ولي با دستگيري و اعدام داريوش، در سال 67 فعاليت رزمندگان در ايران به
پايان رسيد. انتشار نشريهي اينترنتي و سايت رزمندگان بر روي اينترنت
آخرين نشانههاي حضور اين نام در جنبش چپ ميباشد»
راه کارگر
اين گروه در سال 1357 در
زندانهای رژيم سلطنتی، از تعدادی از جوانان و اعضای سابق چريکهای فدايی
خلق که به نفی ضرورت مبارزهی مسلحانه رسيده بودند شکل گرفت. در ماههای
پس از قيام بهمن آنها اقدام به انتشار جزواتی مختلف در زمينههای سياسی
کردند و رسماً در تيرماه 1358 به عنوان گروه اعلام موجوديت کرد. از نقاط
برجستهی تاريخ راه کارگر طرح سلسله مقالات "فاشيسم، کابوس يا واقعيت"
بود، که با روشنبينی به امکان استقرار فاشيسم اشاره داشت. يونس پارسابناب
در جلد دوم "تاريخ صد ساله احزاب و ..." در رابطه با اين جريان میگويد:
«با اين همه راه کارگر نيز در
پائيز 1360 بخاطر مقاومت در مقابل يورش پاسداران از نظر تشکيلاتی مثل اکثر
سازمانهای چپ از هم پاشيد. در تهاجم رژيم که تا آخر پائيز 1360 به طول
انجاميد، دهها تن از اعضای فعال و کادرهای ورزيده اين سازمان چون عليرضا
شکوهی، حسين قاضی فرهادی، حيدر زاغی، محمدصادق رياحی، جعفر رياحی، حسين
پوررودسری، اميرحسين حاج محسن، عليرضا تشيد و مهدی خسروشاهی بعد از دستگيری
و حبس در سالهای پرتنش 1362ـ1360 و سپس در کشتارهای تابستان 1367
(فاجعهی ملی) در زندانهای رژيم جمهوری اسلامی اعدام گشتند. با دستگيری و
اعدام اين مبارزين عمر سازمان راه کارگر نيز در ايران به پايان رسيد... و
بنا بر اطلاعات موجود سازمان راه کارگر تنها سازمانی در درون جنبش چپ ـ
مارکسيستی ايران در دوران اوج خفقان و ديکتاتوری ولايت فقيه بود که در
آخرين شماره نشريهاش تشکيلات خود را منحل اعلام کرد تا فشار پليس سياسی و
نيروهای انتظامی را تا حد امکان بر روی اعضا و فعالين خود کاهش دهد».
راه کارگر در سالهای پس از
خروج از ايران اولين شمارهی نشريهی خود را در تابستان 1362 منتشر کرد، و
مدتی بعد نام خود را به "سازمان کارگران انقلابی ايران" تغيير داد.
در ميان پيوستگان به "راه
کارگر" محمد آزادگر از جداشدگان حزب توده است. او پس از پيوستن به "راه
کارگر" و چند سالی حضور در صفوف اين "سازمان" از آنها جدا شد و اکنون در
صفوفِ "جنبش فدرال ـ دمکرات" آذربايجان به فعاليت ادامه میدهد. وی اين
پروسه را چنين توضيح میدهد:
«جدايی از حزب توده رويگرداندن
وفاصله گرفتن از شوروی پروسه بسيار سخت وعذابآوری بود. اين پروسه را تنها
کسانی ميتوانند درک کنند که با يک جريان سياسی پيوند عميق عاطفی وسياسی
داشته باشند.
پروسه جدايی از حزب و پيوستن به
راه کارگر حدود 2سالی طول کشيد. تجربه 3 سال زندگی در ا.ج.ش (اتحاد جماهير
شوروی) خود کافی بود که آدم با سوسياليسم روسی برای هميشه وداع گويد.
همان اوايل ورود به شوروی هر
آدم منصف و با وجدانی متوجه ناهنجاريهای جامعه شوروی ميشد. البته کار
درکارخانهها و رفت آمد و رابطه با شهروندان شوروی و تودهايها و
فرقهای قديمی چشم ما را به واقعيت سوسياليسم واقعاً موجود باز کرد.
با شرکت در پلنوم 18در آذرماه
1362 (پس ازيورش دوم به حزب توده در تابستان 62) که توسط شورویها در
چکسلواکی برگزار شد اختلافات ما (3 عضومشاور ک.م :محمد آزادگر؛حسين انور
حقيقی وسعيد مهراقدم وبخشی از کادرهای حزب در مينسک و باکو) با حزب و
شورويها بالا گرفت. دغلبازیهای علی خاوری و مداخله شورویها درپلنوم 18
تهوعآور بود.
پس از پلنوم 18 تشکيلات حزب در
باکو و مينسک و ترکمنستان دو شقه شد: مخالفان و موافقان رهبری. اوايل مسايل
مورد اختلاف بظاهر تشکيلاتی بود ولی در اعماق رويگرداندن ازسوسياليسم
واقعاً موجود و وابستگی حزب توده به شوروی بود.
پس از پلنوم 18 تلاش ما اين بود که از شوروی خارج شويم. ليکن خارج شدن از شوروی مطلقاً کار آسانی نبود.
بعد از نامه نگاریهای فروان
به شعبه بينالمللی حزب کمونيست ا.ج.ش.س و ملاقات با مسئولين صليب سرخ در
آذربايجان و بلاروس و مسکو برای خروج از شوروی ؛ بالاخره با مسئول شعبه
بينالمللی ح.ک.ا.ش ــ مسئول بخش ايران ومنطقه ــ درمسکو ملاقات کرديم. در
اين ملاقات ما 3 عضو مشاور ک.م، در دفتر کميته مرکزی حزب کمونيست شرکت
داشتيم. مسئول شعبه به فارسی سليس صحبت ميکرد. ما انتقادات تند و تيزی عليه
رهبری وقت حزب توده واينکه اينها انقلابی نيستند و... و در آخر گفتيم که
بخاطر فعاليت سياسي عليه رژيم ايران ما ميخواهيم به کشورهای غربی برويم و
از شما خواهش ميکنيم که کار ما را راه بياندازيد. مسئول شعبه در پاسخ گفت:
اينهايی که شما در باره خاوری و اينها ميگوئيد تماما درست است وما صد بار
بيشتر از شما از ضعفها و بيلياقتیهايشان اطلاع داريم. ما ميخواهيم حزب
را از اين وضعيت بحرانی نجات دهيم. ميخواهيم برای حزب يک کفرانس ملی ترتيب
دهيم. تا وجهه قابل قبولی پيدا کند. شما بياييد يک ليستی که خودتان تشخيص
ميدهيد مناسباند بما بدهيد و هرکسی را هم که میخواهيد نباشد بما بگوييد
تا کنفرانس ملي موافق ميل شما برگزار شود. اما شما نبايد صحبت از خارج شدن
از شوروی وغرب رفتن بکنيد. اگر مصمم باشيد که از شوروی خارج شويد وبه غرب
برويد ديگر شما دوست ما نيستيد ودر مقابل ما هستيد. ما توضيح داديم که شما
محظوراتي داريد و نمیشود در اينجا فعاليت عليه رژيم کرد. مسئول شعبه با
عصبانيت و اخم وتخم و بدون خداحافظی از ما جدا شد.
دراوايل يولی 1985 نگهدار به ما
در باکو پيام داد که ميخواهد با ما درباره مسايل ومشکلات پيش آمده ميان ما
وحزب صحبت کنيم. ما (2عضو مشاور) و دو ـ سه نفر ازکادرهای حزب با نگهدار
ملاقات کرديم. البته به نظر من اين ملاقات را شورويها توصيه کرده بودند. ما
پس از کلي صحبت دررابطه با مشی غلط حزب بعداز انقلاب و بیکفايتی رهبری
حزب و صدها عيب و ايرادی که به نظر ما حزب داشت صحبت کرديم. نگهدار درنهايت
پرسيد مشکل اصلی چيست و اشکال اساسی شما به حزب چيست؟ که در جواب گفته شد:
وابستگی حزب به شورویها و مسلوب اراده بودن حزب! من دقيق يادم است که
نگهدار گفت شما با اين مواضع و ديدگاه ديگر تودهای نيستيد و بيشتر به خط
راه کارگر نزديک هستيد.
بالاخره پس از کشمکشهای زياد درزمستان 64 از شوروی خارج شديم.
همان اوايل آمدن به آلمان با محمدرضا شالگونی تماس گرفته وملاقات کردم.
ما از همان اول حساب خودمان را
با تودهایهايی که میخواستند حزب را اصلاح کنند و حزب توده را رفرمپذير
میدانستند و يا ميخواستند حزب را بازسازی و نوسازی کنند جدا کرديم و ضمنا
نخواستيم دکاني در مقابل دکان حزب توده علم کنيم. لذا نام خودمان را «گروه
منشعب از حزب توده» گذاشتيم.
نامه مردم ارگان مرکزی حزب توده
ايران درشماره 108 دوره هشتم سال سوم 5 تير ماه 1365 قطعنامه پلنوم نوزده
ک.م درباره اخراج بابک؛ فريدون، فرهاد، محمد، حسين، سعيد راکه در کنفرانس
ملي حزب نيز تصويب شده بود منتشر کرد. يونی 1986 بيانيهای در نقد و
مرزبندی با حزب توده و وابستگی آن به اتحاد شوروی خطاب به کادرها واعضای
صادق و انقلابی حزب توده انتشار داديم و در مقدمه آن بيانيه نزديکی به راه
کارگر را اعلام کرديم. و اواخر سال 1366 بطور گروهی به راه کارگر پيوستيم.
گروه منشعب از حزب توده که به
راه کارگر پيوست شامل تمامی اعضا کميته مرکزی فرقه دموکرات آذربايجان ــ
کميته ايالتی حزب توده در آذربايجان که در خارج از کشور بودند: محمد
آزادگر،حسين انورحقيقی، سعيد مهراقدم، حميلا نيسگيلی، سيف حاتملوئی و
همچنين مسئول اروميه ع.انورحقيقی، هانيه قورخماز از تشکيلات تبريز، اسد سيف
کادرغيربومی حزب در آذربايجان، ناهيد نصرت واحمد خوشبخت از تشکيلات تهران و
بهنام باوندپور از سازمان کرمانشاه ودهها کادر وعضودر سوئد وآلمان و...
بودند.
البته طی سالها و مقاطع مختلف
اکثريت آنهايی که به راه کارگر پيوسته بودند از راه کارگر جدا شدند. اينک
تعداد اندکی از آن جماعت در راه کارگر ماندهاند؛ مثلا حميلا و تعداد
انگشتشماری در سوئد وجاهای ديگر هنوز با راه کارگراند.»
درطی اين سالها، چنان که پيشتر
گفته شد، راه کارگر با "راه فدايی" وحدت کرد، اما اين وحدت به نتيجهای
نرسيده و به جدايی مجدد انجاميد. مهرداد باباعلی از مسئولينِ وقتِ "راه
فدايی" در بابِ وحدت با "راه کارگر" و سپس جدايی از اين جريان شرح مبسوطی
داده است:
«عمده ی اعضا و هواداران گروه
راه فدايی از تابستان سال 1361 به بعد به تدريج از کشور خارج شدند. در
تيرماه 1363 پس از چند ماه مذاکره با سازمان راه کارگر اين دو جريان بر
مبنای يک رشته اسناد که متضمن نقاط اشتراک و افتراق آنان بود متحد شدند، و
خطاب به ديگر نيروهای چپ نيز بيانيهای برای وحدت ارائه دادند. متن کامل
اين اسناد در ضميمهی نشريهی راه کارگر شماره 4 با عنوان "جمع بندی
مباحثات وحدت" به طور علنی انتشار يافت.
نقاط اصلی وحدت اين دو جريان را
قبل از هر چيز در تحليل مشترک آنان از مضمون قدرت دولتی برخاسته از انقلاب
به عنوان يک دولت مذهبی بناپارتيست و نقش عمدهی آن در ممانعت از تکامل
اجتماعی جامعهی ايران بايد جستجو کرد... سرانجام و مهمتر از همه اين که
ضمن طرح نکات اشتراک، نکات افتراق خود را با صدای بلند اعلام میداشتند و
وجود گرايشات سياسی گوناگون درون يک سازمان سوسياليستی را نه تنها مردود
نمیدانستند بلکه آزادی انتقاد و علنی بودنِ مباحثات را قاعدهی زندگی
درونی چنين سازمانی میپنداشتند. از زمرهی مهمترين اختلافات، بايد از
انتقاد شديد گروه راه فدايی از مشی استالين و "دولتهای منحط کارگری" نام
برد که در "جمع بندی مباحثات وحدت" به تفصيل آمده بود. در حالی که رهبران
راه کارگر عميقاً با چنين برداشتی مخالف بودند.
متاسفانه عليرغم تعهد علنی
رهبران و نمايندگان وقتِ سازمانِ راه کارگر به حق آزادی انتقاد و علنی
بودنِ مباحثات، با بروز اولين مباحثات جدی پيرامون طرح اساسنامهی جديد
سازمان در زمينهی حق گرايشات سياسی و علنيت مباحثات، رسالهی مهرداد
باباعلی از مسئولين پيشين راه فدايی و يکی از اعضای کميتهی مرکزی راه
کارگر در خصوص اين موضوع در دی ماه 1367 مورد سانسور دفتر سياسی واقع شد که
اختيار تصميم گيری بلامنازع در همهی امور تشکيلاتی را داشت. پس از اعلام
عدم تبعيت باباعلی از چنين تصميمی در تاريخ 13 دی ماه 1367، اکثريت دفتر
سياسی و سپس کميتهی مرکزی به اتفاق آرا به اخراج وی از مرکزيت رای دادند و
عضويتش را در سازمان به حالت تعليق درآوردند.
دفتر سياسی راه کارگر مصمم بود
برای خنثی کردن تاثير اين واقعه بحران مزبور را به عوامل "غيرخودی" منتسب
کند، و در مقابل آن صفوف يکپارچهی "راه کارگریهای اصيل" را به نمايش
گذارد تا از "فروپاشی تشکيلات" ممانعت به عمل آورد. به رغم آن که برخی از
اعضای دفتر سياسی و کميتهی مرکزی در اجرای اين نمايش وحدت ناگزير از عدم
ابراز عقايد مستقل و مخالف خود شدند، نارضايتی گسترده در ميان فعالين، اعضا
و هواداران تشکيلات راه کارگر از "بی حقوقی تشکيلاتی" سبب شد که در مدتی
کمتر از دو ماه حدود يک سوم نيروهای تشکيلاتی در خارج از کشور و سپس در
کردستان با اين اعتراض اوليه ابراز همبستگی کنند و مغضوب دفتر سياسی قرار
گيرند که از اخراج فلهای آنان خودداری نکرد. در 19 بهمن 1367 اطلاعيهای
از جانب باباعلی و غلام (يکی از کادرها و فعالين راه کارگر که هيچگونه
سابقهی فعاليتی نيز با راه فدايی نداشت) انتشار يافت که در آن لزوم تدارک
کنفرانسی برای رسيدگی به اين نارضايتی عمومی اعلام میشد... برگزاری
کنفرانس معترضين به روشنی مويد آن بود که "اخراجيون" به اعضای گروه راه
فدايی محدود نشده، انشعابی بود که از جانب اکثريت دفتر سياسی راه کارگر به
تشکيلات راه کارگر تحميل شده بود. در ميان "اخراجيون" نيز هيچگونه اشتراک
نظر سياسی ـ تئوريک جدی به جز اتفاق نظر بر سر "بی حقوقی تشکيلاتی" وجود
نداشت و به همين دليل نيز پس از کنفرانس جريان جديدی نتوانست پديد آيد. در
طيف ناراضيان مزبور، راقم اين سطور از گرايش سياسی مدونی دفاع میکرد که
جوهر آن پيشتر نيز در "جمعبندی مباحثات وحدت" انعکاس يافته بود. رئوس
اختلافات اين گرايش را با ديدگاه اکثريت دفتر سياسی در سه نکته میتوان
خلاصه کرد:
الف) پذيرش گرايشات متعدد سياسی ـ نظری در يک سازمان و آزادی انتقاد و مباحثهی علنی در در آن
ب) انتقاد آشکار و صريح از مشی
استالين و نيز دفاع از ايدهی لزوم يک انقلاب سياسی عليه "دولتهای منحط
کارگری" و حمايت از جنبشهای اعتراضی در مجارستان 1956، چکسلواکی 1968 و
لهستان در دههی 70
ج) تاکيد بر خصلت دمکراتيک انقلاب ايران
اگرچه ناراضيان به دليل عدم
اتفاق نظر و بالاخص فقدان آزادی سياسی درون سازمانی برای تعميق مباحثات
قادر به ايجاد تجمع جديدی نشدند، اما تلاش و پيامشان برای تشکيلات راه
کارگر بیثمر نبود. برگزاری کنگرههای سازمانی، انتخاب رهبری و نيز انتقاد
از سياست اخراجها و تلاش برای اعادهی حيثيت از سازمان با انتقاد از
چنين رفتاری و ايجاد کميسيونی برای تماس با اعضای اخراجی چهارده سال پس از
واقعه جملگی در اين راستا بود. معالوصف تا کنون هيچ انتقاد علنی از جانب
اين سازمان و مسئولين وقتِ آن دربارهی ايراد افترائات و نيز اتهامات
دروغين به باباعلی از جانب "دبيرخانهی کميتهی مرکزی" در نشريه راه
کارگر شمارهی 59 صورت نگرفته است. در آن شمارهی نظريهی مزبور
دبيرخانه به دروغ مدعی شده بود که باباعلی در بارهی مشخصات اعضای
کميتـهی مرکزی اطلاعات میدهد و از "تلفن تحت کنترل رژيم" با داخل تماس
میگيرد! تصحيح و پوزشخواهی در باره اين اتهامات دروغين و ساير افترائات
مشابه همچنان بر عهدهی مسئولين وقت آن سازمان است.»
روبن مارکاريان از مسئولين راه
کارگر به شرح پروسهی وحدت با راه فدايی و سپس جدايیها میپردازد. وی
انتقادات مطرح بر نحوهی عمل "سازمان" خود در سالهای گذشته وارد میداند و
چنين میگويد:
«سازمان ما پس از عبور از
سرکوبهای سال شصت تا شصت و دو و تثبيت نسبی تشکيلاتی پيشنهادی را برای
وحدت بخشی از طيف چپ انقلابی ارائه کرد. در اين پيشنهاد مطرح شده بود که
کليه جرياناتی که به سرنگونی رژيم جمهوری اسلامي، ايجاد يک دولت کارگری به
عنوان آلترناتيو رژيم جمهوری اسلامی اعتقاد داشته و سازماندهی طبقه کارگر و
زحمتکشان را برای نيل به اين هدف وظيفه اصلی خود میدانند... میتوانند
همگرائی برای ايجاد اتحاد را شروع کنند. رفقای راه فدائی و ر. هاشم از
گرايش سوسيالسم انقلابی از اين پيشنهاد استقبال کرده و مذاکرات برای وحدت
سازمانی شروع و به نتيجه رسيده و پس از آن ادغام سازمانی رفقای راه فدائی و
ر. هاشم در سازمان ما انجام پذيرفت. اين رفقا در دوره حضور خود در سازمان
ما که چهار سال به طول انجاميد رابطه بسيار صمميانهای با ما داشته و به
طور موثردر فعاليتهای سازمانی شرکت کردند.
اما واقعيت اين بود که ما در آن هنگام از ساختار و مناسبات عقبمانده و غيردمکراتيک تشکيلاتی رنج می برديم. علل آن به اختصار چنين بود:
اولاً"سنتهای تشکيلاتی دوره
مبارزه مسلحانه دهه چهل و پنجاه ومتعاقب آن فعاليت نيمه مخفی و مخفی بعدی
هم چنان حاکم بود (لازم به يادآوری است که کادرهای اصلی سازمان ما از ميان
فعالين اين جنبش بودند). ميدانيم که الزامات کار مخفی بسياری از موازين
دمکراسی درون سازمانی را محدود میسازد...
ثانيا" تئوری تشکيلاتی سوسيالسم اردوگاهی در اين ميان در تقويت سنتهای ياد شده در بالا سهم خود را داشت...
ثالثا" علاوه بر دو مورد فوق
چون بخش اصلی تشکيلات سازمان در آن دوره در داخل قرار داشته و تشکيلاتهای
سازمانی ضربات مهمی خورده بودند رهبری سازمان بخاطر هراس از ضربهپذيری
بيشتر آنها و يا حذف و عدم مشارکت آنها در تصميمگيريهای سازمانی قادر به
برداشتن گامهای جسارت آميز برای دمکراتيزه کردن حيات سازمانی نبود.
انشعاب رفقای راه فدائی از
سازمان ما از اختلافات تشکيلاتی شروع شد. نقطه آغاز اين اختلاف بر سر نگرش
به چگونگی علنيت مباحثات ايدئولوژيک سازمانی بود. اما اختلافات شروع شده به
اين عرصه محدود نمانده و در مدت زمان کوتاهی به طور ضربتی به عرصههای
ديگر تشکيلاتی نظير سانتراليسم دمکراتيک، فراخواندن کنگره... نيز گسترش
يافته و بر پايه زمينهای که در بالا توضيح داده شد به يک بحران تمام عيار
تشکيلاتی منجر شد که در آن رفقای راه فدائی تنها بخش کوچکی از معترضين را
تشکيل میدادند و بدين ترتيب بخشی از رفقای سازمان ـ که از فعالين با سابقه
سازمان بودند- نيز به عنوان اعتراض همراه با رفقای راه فدائی از سازمان
جدا شدند.
اين مختصر جای پرداختن به
جزئيات تکوين اين بحران و اشتباهات دو سوی بحران که سرانجام به انشعاب
انجاميد ـ و اکنون قريب بيست سال از آن سپری شده است ـ نيست. کميته مرکزی
سازمان ما مسئوليت کامل اين بحران را به عهده گرفت و اولين کنگره سازمان را
از جمله برای دمکراتيزه کردن حيات سازمانی فراخوند. اين تحول همراه بود با
دوره فروپاشی سوسياليسم موجود که به نوبه خود ضرورت بازنگری همه جانبه در
همه جوانب تئوری سوسياليسم و از جمله تئوری و الگوی حزبی را به يک الزام
غيرقابل اجتناب مبدل ساخته بود.
... اما تنها نقد عمومی الگوی
تشکيلاتی کافی نبود. سازمان ما خود را موظف میديد که با اشتباهات خود به
طور مشخص برخورد کند و فرهنگ جديدی را جايگزين فرهنگ معمول چپ (فرهنگ
فرقهاي و تکفيرآميز) در باره نحوه برخورد با منشعبين کند. در دو کنگره
سازمان ما از نحوه برخورد با رفقای انشعابی انتقاد به عمل آمد. بار دوم
کنگره از همه اين رفقا دعوت کرد تا به سازمان برگردند. کنگره همچنين هيائی
را تعيين کرد تا با تک تک اين رفقا تماس گرفته و با طرح انتقاد از خود
سازمان، از آنها بخواهد که چنانچه مايل هستند دوباره به سازمان برگردند.
تجربه ناموفق اين وحدت موجب آن
نشد که سازمان ما از ايده اتحاد نيروهای رزمنده کمونيست و سوسياليست دست
بردارد. پيکار موثر برای بديل سوسياليستی در ايران نياز به غلبه بر
پراکندگی اين نيروها و آرايش همه نيروهای حزبی و طبقاتی اردوی کار در برابر
استبداد و سرمايه دارد. سازمان ما در طی ساليان گذشته از پروژه اتحاد بزرگ
هواداران سوسياليسم دفاع و برای عملی ساختن آن تلاش کرده و میکند. در
جريان تلاش عملی در اين راستا که منجر به ايجاد " اتحاد چپ کارگری ايران"
شد ما از بخشی از رفقای انشعابی که در آن هنگام تحت عنوان "سازمان کارگران
انقلابی ايران (اتحادکارگران)" فعاليت میکردند دعوت به همکاری کرديم و اين
رفقا تا چند مجمع عمومی اتحاد چپ با ما و ساير نيروهای تشکيل دهنده اتحاد
چپ همکاری داشتند. اين فرهنگ يکی از الزامات ايجاد فرهنگ و روحيهای است که
غلبه بر پراکندگی در ميان نيروهای چپ انقلابی را زمينهسازی میکند. هم
اکنون نيز در راستای همين طرح، ما همکاری صميمانهای با بخشی از فعالين چپ ـ
از جمله برخی از رفقای سابق راه فدائی ـ که به اين طيف تعلق دارند داشته و
اميدواريم که اين همکاريها زمينه ساز وحدتهای فشردهتر و اصولی آينده
باشد.»
سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ايران (کومله)
اين "سازمان" در کردستان ايران
معرف بزرگترين و به گمان من موثرترين جريان متشکل چپ در سالهای پس از
سرنگونی نظام سلطنت بود، با آغاز سرکوبهای گستردهی حکومتی در مناطق
مختلف ايران برخی از گروههايی که نزديکیهای ايدئولوژيک و سياسی بيشتری
با کومله داشتند به کردستان رو آوردند و در پناه کومله قرار گرفتند. گروه
"اتحاد مبارزان کمونيست" يکی از اين گروهها بود که به کردستان رفت و طی
پروسهای به اتفاق کومله اقدام به تشکيل "حزب کمونيست ايران" کردند. اين
"حزب" در سالهای بعد با انشعابات و جدايیهای بيشماری روبرو شد. در سطور
پائين خواهم کوشيد شمهای از انشعابات و همينطور نظرات برخی از اعضای هر
يک از گرايشهای انشعابی را در رابطه با اين تحولات بازگو کنم.
پس از تشکيل "حزب کمونيست
ايران" اولين انشعاب از اين حزب در خارج از کردستان و در اروپا صورت پذيرفت
و "حزب کمونيست کارگری" حاصل آن بود. ابراهيم عليزاده دبيرکل کنونی "حزب
کمونيست ايران" در مورد اين انشعاب چنين گفته است:
«نخستين انشعاب در حزب ما در
سال 1991، که طی آن جريان "کمونيزم کارگری" از حزب کمونيست ايران جدا شد،
ريشه در دو واقعيت کم و بيش متفاوت داشت: اول، موقعيت عمومی حزب کمونيست
ايران. دوم، موقعيت ويژه کومله در آن مقطع.
اول، حزب کمونيست ايران عليرغم
برنامه و استراتژی روشن و عليرغم جانفشانيهايی که در طول حياتش تا مقطع
جدايی صورت گرفت، اساساً به دليل شرايط سخت سياسی و اجتماعی ايران در دهه
60 شمسی نتوانست بافت تشکيلاتی خود را با مضمون فعاليتش هماهنگ کند و به
صورت حزب دربرگيرنده انقلابيون کمونيستی که عمدتاً از طبقه متوسط جامعه
برخاسته بودند، به حيات خود ادامه ميداد. بخشی از رهبری حزب بجای اينکه
موانع بر سر راه کارگری شدن و اجتماعی شدن حزب را در بيرون از مرزهای
تشکيلاتی جستجو کند و روشن کند که در دل اختناق سياسی حاکم بر جامعه چگونه
ميتوان بر اين موانع غلبه کرد، اين ناکامی را ناشی از وجود گرايشات
غيرکارگری در فعاليت عملی حزب ميدانست و فکر ميکرد که با تصفيه و تزکيه حزب
و ايجاد يک حزب باصطلاح " يک بنی" ميتواند بر اين ناکامی غلبه کند. البته
چون تصفيه تشکيلاتی به شکل اساسنامهايی آن کار آسانی نبود، راه ميانبری
را انتخاب کردند. آنها مسئوليتهای خود را رها کردند و به جای اينکه در مقام
پاسخگو به کنگره آتی حزب باشند، طرفداران خود را که اکثريت اعضای حزب و
رهبری بودند از حزب خارج کردند.
دوم، در آن مقطع بخش علني و
نيروي پيشمرگ کومله در کردستان عراق در شرايط بسيار دشواری قرار داشت.
فعاليت نظامی کومله که در واقع بخش عمده پراتيک سياسی وی را تشکيل ميداد
تحت فشار قرار گرفته بود. نيروهای کومله در پشت مرزها در اردوگاههای نظامی
منزوی از جامعه جمع شده بودند. بارها از جانب دولتهای ايران و عراق بمباران
شدند و يکبار هم بعثیها مقرهای مرکزی کومله را هدف بمبهای شيميايی قرار
دادند. شهرها و روستاهای کردستان عراق در جلو چشمان ما ويران شدند.
کشتارهای جمعی دهشتناک در کردستان عراق در همين دوره اتفاق افتادند. صلح
ايران و عراق آينده حضور ما در اين منطقه را با ابهام روبرو کرده بود. همه
اين وضعيت فضای سياسی و روحی سنگينی را بر نيروهای کومله در آن منطقه حاکم
کرده بود. رهبری وقت کومله ضرورت کاهش جدی حجم نيروهای کومله را در عراق
دريافته بود و در حال سازمان دادن يک عقب نشينی با برنامه بود، اما جريان
کمونيزم کارگری در رهبری حزب با تعجيل و اعمال فشارهای غير منطقی و باب
کردن بحثهای نامربوط، عملاً عقبنشيني را به يک هزيمت تبديل کرد. تفرقه در
صفوف کومله را در آن شرايط سخت که تشکيلات ما به همبستگی برای مقابله با
اين وضعيت دشوار نياز داشت، تشديد کرد و چون آماده نبود مسئوليتهای ناشی از
وضعيت جديد را بپذيرد، آسانترين راه يعنی انشعاب را برگزيد. کومله که تا
ديروز الگوی موفقی برای اجتماعی کردن کمونيسم در کردستان بود، اهميت و
جايگاه خود را برای آنها از دست داده بود و شرکت در جنبش کردستان نيز آن
جايگاه گذشته را در استراتژی آنها نداشت.
يکی دوسال بعد وقتی که ديدند
اوضاع به آن سمتی که پيش بينی کرده بودند نرفته است، سعی کردند در قالبهای
ديگری به منطقه بازگردند، اما ديگر نميشد آب رفته را به جوی بازگرداند و
هرگز از اعتبار و نفوذ قابل ملاحظهای برخوردار نگشتند.»
رهبران کنونی اين "حزب" پاسخی
به درخواستهای ما برای ارائهی گزارشی از اين انشعاب و "حزب" حاصل از آن
ندادند. به ناچار به اثر يونس پارسابناب مراجعه کرديم که شرح مبسوطی از
ماجرا ارائه میدهد:
«تشکيل «حزب کمونيست کارگری
ايران» طی بيانيهای از طرف ايرج آذرين، منصور حکمت، کورش مدرسی و رضا
مقدم که در تاريخ 10 آذر 1370 (اوايل دسامبر 1991) منتشر شد، اعلام گرديد.
امضا کنندگان اکثرا اعضای گرايش کارگری و فعالين سابق اتحاد مبارزان
کمونيست بودند که در تاريخ آذر 1370 در پلنوم 21 کميتهی مرکزی حزب
کمونيست ايران (کومله) به عنوان اعضای دفتر سياسی حزب کمونيست ايران از آن
حزب استعفا کردند... همانطور که قبلاً نيز به تفصيل شرح داده شد علت جدايی
و انشعاب در درون حزب کمونيست ايران (کومله) وجود گرايشی بود که هر حرکت
ملی را ارتجاعی ارزيابی کرده و از مبارزات کارگری و نه ملی در کردستان
حمايت میکرد... طرفداران «گرايش کارگری» که در آذر 1370 به ايجاد حزب
کمونيست کارگری ايران اقدام نمودند، در بيانيهها و نوشتارهای خود اعلام
کردند که حزب کمونيست ايران (کومله) که تا ديروز (1369-1362) يک حزب «ناب»
کارگری محسوب میشد، ديگر حزبی کارگری نيست و لذا بايد برای ايجاد چنين
حزبی اقدام کرد. شايان ذکر است که رهبری حزب کمونيست ايران که اکثريت را
نيز در دفتر سياسی داشت، اقدام به جدايی نمود. با اينکه اين عمل نيز «ناب» و
بدعت جديدی در تاريخ صد سالهی جنبش چپ ايران بود ولی از طرف ديگر دقيقاً
نشان میدهد که آنطور هم که موسسين حزب کمونيست کارگری ايران ادعا
میکردند يک حادثه غيرقابل اجتناب و «محصول يک شرايط تاريخی عينی و
اجتماعی» هم نبود. اگر در گذشته اقليتها در درون احزاب و سازمانها پس از
تشديد اختلافات عقيدتی و اجتماعی اقدام به انشعاب مینمودند، اين بار
اکثريت قاطع رهبری يک حزب بدون توجه به وضع کادرها و اعضای بدنهی حزب که
در شرايط سختی در کردستان قرار داشتند، بار سفر خويش را بست تا در خارج از
ايران به ايجاد و رشد «حزب کمونيستی و کارگری» بپردازد.» (تاريخ صد ساله
احزاب و سازمان های سياسی ايران- يونس پارسابناب)
اعضای سابق "اتحاد مبارزان
کمونيست" تشکيل دهندگان اصلیِ "حزب کمونيست کارگری" بودند که در جريان
انشعاب خود بخشی از اعضای کومه له نيز با آنها همراه شدند. پس از مرگ منصور
حکمت، "حزب کمونيست کارگری" تا کنون با چند انشعاب مواجه شده است. در
ابتدا «حزب کمونيست کارگری ـ حکمتيست" از اين "حزب جدا شد، متاسفانه در اين
زمينه نيز مسئولين اين "حزب" جديد گزارش و يا شرحی برای تهيهی اين مطلب
به ما ندادند. درنتيجه برای شرح اين انشعاب مجددا به اثر يونس پارسابناب
مراجعه کرديم که به کوتاهی به اين انشعاب پرداخته است:
«... روند چرخش به راست و دوری
تدريجی از مواضع مارکسيستی در حزب کمونيست کارگری پس از واقعهی
اسرارآميزِ 11 سپتامبر 2001 تشديد پيدا کرد. در نشريه «انترناسيونال»
(شماره 73، 28 سپتامبر 2001) منصور حکمت علنا از تدارک حمله نظامی آمريکا
به افغانستان استقبال کرده و جنبش ضدجنگ در آمريکا و اروپا را (که عليه جنگ
در افغانستان داشت نضج میگرفت) مورد انتقاد قرار داد. حمايـت حزب کمونيست
کارگری از حمله نظامی امريکا به افغانستان در ماههای آخر سال 1380
(2001) همراه با اتخاذ مواضع مبهم و طرح تئوریهای «ناب» چپ و راست در همان
دوره از سوی رهبر حزب نشان داد که اين حزب دوباره آبستنِ بحران شده و
انشعاب در آن قريب الوقوع است. ولی مرگِ نابهنگام منصور حکمت بدون ترديد از
وقوع احتمالی اين انشعاب برای مدتها جلوگيری کرد.
در خرداد 1381، منصور حکمت رهبر
کميته مرکزی حزب بخاطر ابتلا به مرض سرطان درگذشت. حکمت نفوذ عظيمی در بين
کادرهای رهبری اعضای حزب داشت. حکمت که در سالهای اول دهه 1350 در موقع
تحصيل اقتصاد در لندن به انديشههای مارکسيستی روی آورده بود، در جريان
بيست و شش سال (1380-1355) نقش بزرگی در پيدايش و رشد سازمان «اتحاد
مبارزان کمونيست» در سال 1358 و سپس در ايجاد «حزب کمونيست ايران» در سال
1362 و «حزب کمونيست کارگری ايران» در سال 1370 ايفا کرد. بدون ترديد مرگ
نابهنگام او در سرنوشت و آينده حزب کمونيست کارگری ايران تاثير بزرگی گذاشت
و همانطور که قبلاً اشاره رفت برای مدتی از وقوع انشعاب که شرايط آن در
درون حزب در سال های 1381-1379 رشد يافته بود جلوگيری کرد.
بعد از مرگ حکمت، با شيوع
تئوریهای ناب و مبهم و رواج زيگزاگها و به چپ و راست زدنها معلوم گشت
که دوباره حزب کمونيست کارگری در سراشيب انشعاب قرار گرفته است. در تابستان
1383، بخشی از کادرهای رهبری حزب تحت رهبری کورش مدرسی طی اعلاميهای از
کمونيست کارگری انشعاب (کناره گيری) کرده و تشکيل «حزب کمونيست کارگری
ايران ـ حکمتيست» را اعلام کرد.
حزب کمونيست کارگری نيز تحت
رهبری حميد تقوايی در بيانيهای انشعاب «بخشی از اعضای کميته مرکزی حزب»
را اعلام کرد. و بدين ترتيب از سال 1383 به اين سو جنبش چپ شاهد فعاليت دو
حزب (حزب کمونيست کارگری و حزب کمونيست کارگری ـ حکمتيست) شد، که در واقع
هيچ نوع تفاوتی از نظر ايدئولوژيکی با هم ديگر نداشتند.» (تاريخ صد ساله
احزاب و سازمان های سياسی ايران ـ يونس پارسابناب، ص؟)
آقای کورش مدرسی رهبر "حزب"
حکمتيست در پاسخ درخواست ما برای ارائهی گزارشی از روند تحولات و
انشعابات، متن سخنرانی 45 صفحهای خود در "انجمن مارکس ـ حکمت لندن" به
تاريخ 8 مرداد 1384 (30 ژوئيهی 2005) را برای ما ارسال کرد. آقای حميد
تقوايی رهبر جناح ديگر "حزب" پاسخی به درخواست ما نداد. چون متن آقای کورش
مدرسی عملاً از معدود "پاسخ"هايی است که به درخواست ما داده شد، در اينجا
گوشههايی از اين "پاسخ" را برای اشاره به روند تحولات درون اين جريان
میآورم. ايشان در اين سخنرانی "رهبری جديد حزب کمونيست کارگری" ، يعنی
گروه منسوب به آقای حميد تقوايی را "يک جريان بورژوايی و راست" مینامد.
متن اين سخنرانی که به نظر میرسد برای هواداران حزبی انجام شده است، اشاره
ای به گرايشات درونی "حزب کمونيست" و سپس "حزب کمونيست کارگری" است:
«... در اين اوضاع حزب کمونيست
ايران در سال ١٩٨٨ (١٣٦٧) به کنگره سوم خود نزديک ميشد. اشاره کردم که
کنگره اول يا کنگره موسس حزب در واقع کنگره اعلام پيروزی مارکسيسم انقلابی
در چپ و در همان حال مجلس ترحيم رسمی مارکسيسم انقلابی هم بود. کنگره دوم
کنگره طرح کمونيسم کارگری و کنگره سوم کنگره باز شدن رسمی شکافها در حزب
کمونيست ايران بود. کنگره سوم حزب در اوج برو و بيای گورباچف و قبل از
فروريختن ديوار برلين برگزار شد... البته يک گرايش سوم هم در حزب کمونيست
ايران وجود داشت. اين گرايش انعکاس شکست عمومیتر کمونيسم اردوگاهی در
مقابل الگوهای سوسيال دمکراسی بود. با مهاجرت بخش قابل توجهی از فعالين چپ
ايران به اسکانديناوی که در اين دوره مهد دولت رفاه سوسيال دمکراسی بود،
مهاجرت از کمپ چپ افراطی به کمپ مخالف راديکاليسم، به کمپ ليبراليسم،
قانونگرائی و سوسيال دمکراسی شروع شد. در حزب کمونيست ايران اين رگه بيشتر
خود را در سطح عملی و در خارج کشور نشان ميداد... با اين صف بندی، حزب
کمونيست ايران وارد کنگره سوم خود شد. در کنگره سوم منصور حکمت بقول خودش
ايده همه با هم را کنار گذاشت. او به اين نتيجه رسيد که ادامه حرف زدن
کمونيسم کارگری از جانب گرايشهاي ديگر نه ممکن است و نه درست. به اين
نتيجه رسيد که کمونيسم کارگري يک اقليت کوچک در حزب کمونيست ايران است و
اگر بخواهد تاثير درستی بر اوضاع داشته باشد بايد بدواً به همين عنوان،
يعنی يک اقليت کوچک با خط روشن، خود را از بقيه متمايز کند... کنگره سوم
جائي بود که منصور حکمت تصميم گرفت که حساب خود را از کل اين دو اردو جدا
کند و برعکس روال تا آن زمان کانديد هيچ پست اجرائي حزب نشود. کمونيسم
کارگری به عنوان يکی از
گرايشهای درونی حزب کمونيست ايران رسماً خود را متمايز کرد و از بقيه
فاصله گرفت. کانون کمونيسم کارگری از منصور حکمت، ايرج آذرين و رضا مقدم
تشکيل میشد... جنگ اول خليج، به قدرت رسيدن ناسيوناليسم کرد در کردستان
عراق، اعتماد به نفس جديدی به ناسيوناليسم کرد و امکان تعرض مجدد به ما در
حزب کمونيست را به اين سنت داد و اين تير آخر به زندگي حزب کمونيست را شليک
کرد. يکی از نتايج جنگ اول خليج، يعنی حمله دولت آمريکا و متحديناش به
عراق در سال ۹۲ احيای ناسيوناليسم کرد بود که به نوبه خود اين ناسيوناليسم
در حزب کمونيست ايران را نيز به يک تعرض مجدد به کمونيسم کارگری سوق داد.
حزب کمونيست هم شاهد تلاطمات جدیای شد که منجر به جدائی ما از اين حزب و
تشکيل حزب کمونيست کارگری گرديد... تعرض سياسی ناسيوناليسم کرد با بازگشت
به مفاهيم و ارزشها و متد پوپوليستی عقب مانده سال ۵۷ و آغشته به تحريکات
شخصی عليه منصور حکمت و اعضای کانون کمونيسم کارگری همراه بود. در اين مقطع
منصور حکمت تصميم گرفت که حزب کمونيست ايران را ترک کند. خواسته يا
ناخواسته همه ما با اين تصميم منصور حکمت روبرو شديم. من و ايرج آذرين در
همان وقت تصميم به تاسی از منصور حکمت گرفتيم و رضا مقدم چندی بعد در پلنوم
۲۰ کميته مرکزی در اين مورد تصميم خود را گرفت...»
تماس با مسئولين شناخته شدهی
"حزب کمونيست کارگری" برای ارائهی گزارشی از روند اين انشعابات،
نتيجهای نداشت. آقای علی جوادی در پاسخ به اين درخواست به ارسال
بيانيهی انشعابِ خود و شماری ديگر از اعضای اين "حزب" و تشکيل "حزب"
جديدی اکتفا کرد:
«حزب اتحاد کمونيسم کارگری در ماه مه ۲۰۰۷ پس از جدايی بخشی از رهبری و کادرهای حزب کمونيست کارگری ايران تشکيل شد.
جدايی ما از حزب کمونيست کارگری
امری صرفا درونی و اختلافی بر سر مسائل تشکيلاتی نبود. اختلاف اساسی ما بر
سر چگونگى پاسخگويی به امر سازماندهى و رهبرى جنبش تودههای مردم برای
سرنگونی رژيم اسلامی، به ميدان کشيدن وسيع طبقه کارگر با پرچم کمونيسم
کارگری و تبديل کمونيسم کارگرى به حزب رهبران کمونيست طبقه کارگر است.
اختلاف ما بر سر سازماندهی و پيشروی همه جانبه امر انقلاب کارگرى و رفع
موانع اين انقلاب است. اختلاف ما بر سر ساختن يک حزب تمام عيار سياسى مدرن و
باز مارکسيستى است که بتواند نيروى عظيمى را بخود جذب کند و سنن و روشهاى
چپ راديکال را تماما کنار بگذارد. اختلاف ما بر سر پيشروى کمونيسم کارگرى و
نقد مارکسيستى در متن تحولات جاری در ايران است. اختلاف ما بر سر چگونگی
تبديل کمونيسم کارگرى به حزب محبوب مردم و بسيج آنها به زير پرچم رهائىبخش
کمونيسم کارگرى است.
در حال حاضر حزب کمونيست کارگری
ظرف مناسبی برای پيشبرد اهداف و سياستهای ما که در پلاتفرم حزب رهبر ـ حزب
سازمانده اعلام کردهايم، نيست. ما بر اين نظريم که کمونيسم کارگری برای
پيروزی نيازمند ساختن يک حزب کمونيستی ـ کارگری بر مبنای سياستها و سنن
منصور حکمت است، حزبی که بتواند امر سازماندهی و رهبری جنبش طبقه کارگر و
جنبش اعتراضی بخشهای هر چه وسيعتری از مردم را به پيش برد. ايجاد حزب
کمونيستی رهبر، سازمانده، آن هدفی است که در مقابل ما قرار دارد و تلاشهای
مصرانه و قاطعانه ما را طلب ميکند.»
"حزب کمونيست ايران" پس از چندی
با انشعابی جديد مواجه شد و عده ای از کادرها و اعضای رهبری اين "حزب" به
اين نتيجه دست يافتند که تشکيل "حزب کمونيست" خطا بوده و میبايست به ظرف
سازمانی پيشين خود، يعنی «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ايران» بازگشت
کنند. از مسئولين و فعالان شناخته شدهی اين گرايش میتوان به دبيرکل
پيشينِ اين "حزب" آقای عبداله مهتدی، و اعضای کادر رهبری اين جريان آقايان
عمر ايلخانیزاده و رضا کعبی اشاره داشت. ابراهيم عليزاده دبيرکل کنونی حزب
کمونيست ايران در مورد انشعاب اخير چنين گفت:
«انشعاب دوم از کومله و از حزب
کمونيست ايران در تابستان سال 2000 اتفاق افتاد. اقليتی حدود 20 در صد از
اعضا و پيشمرگان کومله با اين انشعاب همراهی کردند. "اصلاحات دوم خردادی"
در رژيم جمهوری اسلامی سرآغاز بروز اختلافات در رهبری کومله و حزب کمونيست
ايران بود. ميدانيم که در آن مقطع کم نبودند جريانات ديگری هم که شرمگينانه
و يا صريح به پيشرفتهاي اين پروژه دلخوش کرده بودند. بخشی از رهبری حزب و
کومله هم افق و دورنمای سرنگونی جمهوری اسلامی بوسيله يک انقلاب تودهای و
کارگری را در سطح سراسری از دست داده بود، اما در مقابل کومله را در
کردستان در موقعيتی ميديد که گويا ميتواند از اين فرصت بهرهمند شود و
براي ادامه فعاليت خود از رژيم امتيازاتی بگيرد. از اين رو نقشه خلاص کردن
گريبان خود از فعاليت سراسری و کار در قالب يک تشکيلات کردستانی را طرح
ريزی کردند. اما اين نقشه در عمل و پس از آنکه آنها راه بدون بازگشتی را در
مسير انشعاب پيموده بودند با دو مشکل روبرو شد:
اول اينکه، راديکاليسم جامعه
کردستان مجال سازشهای سريع را نميداد. اين کار تنها ميتوانست بتدريج صورت
بگيرد. به علاوه راديکاليسم صفوف کومله هم اين چرخش سياسی را به سادگی هضم
نميکرد.
دوم اينکه، پروژه اصلاحات رژيم
زودتر از آنچه که تصور ميشد خود به بنبست رسيد و نتوانست بهرهای به آن
کسانی برساند که برايش کيسه گشادی دوخته بودند. بعدها و در سالهای بعد از
انشعاب اين خط سعی کرد که انسجام خود را در اتکا به تجربه کردستان عراق و
پيداشدن افق دخالت آمريکا به دست آورد. وقتي که اين افق هم کور شد، دچار
تشتتي گرديد که اکنون شاهد آن هستيم.»
عمر ايلخانی زاده از مسئولين و
افراد شاخصِ "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ايران ـ کومله"، گروهی که
مورد اشارهی ابراهيم عليزاده قرار گرفته، معتقد است که "حزب کمونيست"
هيچگاه مقبوليتی نزد مردم کردستان نداشته و اين "حزب" از اقبال تودهای به
کومله سوده برده است. ايشان در اين باب چنين گفت:
«حزب کمونيست ايران از بدو
تأسيس تاکنون، هيچگاه موجوديتی غير از کومله نبوده است. اين حزب در اوج
خود به جز پايه اجتماعي کومله در کردستان نتوانست در هيچ نقطه ديگر ايران
وزني سياسی و معنايی مبارزاتی و اجتماعی پيدا کند. در کردستان نيز عليرغم
نفوذ و محبوبيت کومله، مردم حزب کمونيست را نپذيرفتند و روی خوش به آن نشان
ندادند. طی سالها کسی به جز عملکردهای کومله اثری از اين حزب نديد، لذا
رفته رفته با ديده انتقاد به اين اتحاد کومله نگريستند و حتی بدبينی نسبت
به حزب کمونيست در ميان مردم رواج پيدا کرد و همين به نقطه تمرکز برای
آژيتاسيون مخالفين چپ و کومله برعليه ما تبديل شد. اين واقعيت که حزب
کمونيست بدون کومله اسمی بیمسما و موجوديتی ناپيدا بود، بر کار و اتوريته
کومله در کردستان نيز تأثير منفی مینهاد. به ويژه ظهور کمونيسم کارگری و
مضرات نظری و تئوريک آن اين حزب را پاک از چشم مردم انداخت. به نظر ما
نگهداشتن اين اسم و قواره حزبی به هر قيمت و کار کردن در اين چهارچوب
تشکيلاتی به زيان نفوذ گرايش اجتماعی چپ تمام ميشد و نيز ديديم که کومله را
تا حالت احتضار برد. لذا ما خواهان ترک قالب حزب کمونيست و کارکردن تحت
نام کومله بوديم.
از نظر ما حزب کمونيست ايران،
به ويژه پس از ظهور کمونيسم کارگری، در مورد مسئله ملی ديدگاهی کاملاً
انحرافی و در تعارض با واقعيت جنبش کردستان و مبارزات اين مردم برای رهايی
ملی و مغاير با عملکرد و سياستهای پيشين کومله را پيش ميبرد و تبليغ
مينمود که اين هم به نوبه خود زيان بزرگی برای کومله و چپ در کردستان بود.
از سوی ديگر از بعد از جدايی جريان کمونيسم کارگری تاکنون نيز، حزب
کمونيست ايران به يک بازبينی فکری و نظری نپرداخته است. ما با اين سياستهای
فرقهای و سکتی همخوانی نداشتيم. و معقول نبود بيش از اين با اين سياسها
سازش کنيم. لازم است بگويم در آنزمان پيشنهاد ما به رفقا اين بود که همانند
دو فراکسيون با نظرات متفاوت به مدت 6 ماه تا يکسال باهم بمانيم. در مورد
اصليترين مسائل مورد اختلاف، بحث علني و رو به جنبش راه بياندازيم تا اعضا و
هواداران بتوانند تصميم سياسی آگاهانه بگيرند. رفقا قبول نکردند و ما راهی
جز جدايی پيش پا نداشتيم.»
حزب رنجبران ايران
اين حزب که خود حاصل بحران و
انشعابات متعدد از حزب توده در سالهای پس از کودتای بيست و هشتم مرداد
بود، در پی سرنگونی نظام سلطنت به ايران بازگشت. اين حزب در مقابله با روند
تحولاتِ داخل کشور به بحران مبتلا شده و به انشعاب دچار آمد. مجيد زربخش
از مسئولين اين حزب در آن دوران چنين می گويد:
«مدتها پيش ازانشعاب، انتقاد به
خط مشی و سياستهای حزب، بويژه در برخورد به حاکميت جمهوری اسلامی، درميان
اعضا و کادرها درسطوح مختلف مشهود بود. در نيمه سال 1359 پلنوم پنجم کميته
مرکزی، سندی را به تصويب رساند که درآن ازجمله انحرافات حزب درزمينه خط
مشی مورد ارزيابی قرارگرفته بود. اين سند عملکرد دوساله حزب رامورد انتقاد
قرارداد، به بررسی يورش حاکمين عليه دمکراسی و دستاوردهای انقلاب پرداخت و
تصريح نمود که رويدادهای دوسالة پس از انقلاب و" کارنامة سياه
حاکميت"،"چهرهی واقعی مستبدين مکتبي را بيشترنمايان نموده است". سند
سرانجام نتيجه میگيرد که " تضاد عمده"، تضاد با قدرت سياسی حاکم است.
سند پلنوم کميته مرکزی وسپس سند
فشرده دفترسياسی دراين ارتباط، بهرغم نارسائیها دريافتن ريشه اشتباهات
وانحرافات، برای نخستين بار امکان و زمينهی مساعدی برای انتقاد جدی و
گسترده از سياست وعملکرد حزب ورهبری را بوجود آورد ودرعين حال به اعتماد
مطلق اعضا حزب به رهبران پايان داد.
درشهريور ماه 1360، برزمينة
همين جدائی ازگذشته و راسترویهای آن و با توجه به تشديد سرکوب وموج
دستگيریها واعدامها و گسترش روحيه مقاومت و مقابله با آن، همچنين تحت
تأثير درگيريهای مسلحانه مجاهدين، دفتر سياسی مبارزه مسلحانه را وظيفه اصلی
حزب معين کرد. در اين اجلاس سه منطقه در مازندران، جنوب (کوههای قشقائی) و
کردستان برای اقدام به مبارزه مسلحانه تعيين شد.
پس از نشست بعدی دفترسياسی
درمهرماه 1360، اعضای"کميته دائم دفترسياسی" که رهبری حزب را دردست داشتند،
برای سازماندهی و پيشبرد فعاليت مناطق پراکنده شدند.
در فاصلهی شش ماههی شهريور
تا اسفند1360، وقوع رويدادهائی مهم، ضرورت تغييراتی متناسب با شرائط بوجود
آمده را اجتناب ناپذير نمود. درفاصلهی شش ماه نامبرده، چاپخانه حزب
شناسائی شد و چند تن از رفقا دستگير و اعدام شدند. تجربهی مبارزهی
مسلحانه حزب درگرگان با دادن تلفات به شکست انجاميد و اردوی مسلحانه در
جنوب (در مناطق قشقائی) درپی نفوذ پاسداران و يورش آنها به منطقه ناچار از
عقب نشيني شد. در سطح جامعه نيز فضای خفقان بر کشورحاکم گرديد، مقاومتهای
پراکندهای که در برابر حاکميت وجود داشت، بتدريج، بموازات تشديد و گسترش
سرکوب، فروکش کرد. درچنين شرايطی چهار نفر از اعضای کميته دائم که در مناطق
مختلف پراکنده بودند، در تهران گرد هم آمدند و بدنبال آن اجلاس کميته
دائم، با غيبت يکنفر که در کردستان بود، برگزار شد.
در اين نشست با توجه به تحولات
بزرگ نامبرده وارزيابی ازاوضاع و شرائط موجود، دوسند يکی سياسی و ديگری
تشکيلاتی تهيه گرديد و با اعضای کميته مرکزی و دفتر سياسی به بحث گذاشته
شد. اين سندها پس از منظور داشتن تصحيحات لازم و نظرات اعضاي کميته مرکزی و
دفتر سياسی، ازسوی اکثريت بزرگ اين دو ارگان به تصويب رسيد. سند سياسی
تصويب شده ـ که به سند اسفند ماه موسوم گرديد ـ ضمن اشاره به لزوم داشتن
نيروی مسلح درمناطقی چون کردستان، وظيفه اساسی حزب را، حفظ نيروهای خود و
کار سياسی در ميان تودهها ارزيابی کرد که ميبايستی با توجه به قانونمندی
کار در شرائط اختناق، با ديدی طولانی و کار بی سر و صدا انجام گيرد.
مدتی پس از ارسال اين سند به
رفقای کردستان و انتشار آن دردرون حزب، عضو غايب کميته دائم که در عين حال
دبير اول حزب بود، با ارسال نامهای خطاب به اعضای کميته مرکزی، مصوبات
اسفندماه را "غير قانونی" و اقدام به برگزاری نشست کميته دائم را"غصب قدرت"
و" کودتا" خواند و همه را به شورش عليه آن فرا خواند. افزون بر اين با
ارسال نامه از طريق روابط خصوصی و مستقل از کانالهاي ارتباطي حزبي، به
افرادي که به آنها نزديک بود، از آنها خواسته بود با مراجعه به اعضا و
کادرهای حزب در تهران و شهرستانها اين "شورش" را سازمان دهند، حزب را از
دست "کودتاچيان" خارج سازند و به همه اعلام کنند که مرکز حزب از اين پس، نه
تهران، بلکه کردستان است.
اين فرمان" شورش" با توجه به
دستهبندیهای تا آن زمان نامرئی و با توجه به گرايشها و صفبندی بر روی
دو خط مشی مبارزه مسلحانه يا کار سياسی، در زمانی کوتاه به ايجاد هرج و مرج
و گسيختگی در صفوف حزب منتهی گرديد. تلاش برای "يارگيری" و نتيجتاً گسترش
تماس ها و ارتباطات، در شرايط محدوديت امکان ديدارها و زندگی مخفی و نيمه
مخفی و زير ضربه قرار داشتن طرفين اختلاف، افزايش بيش از پيش رفت و آمدها،
در حالی که بسياری تحت پيگرد بودند، بازتاب اين هرج و مرج و از پيامدهای
اين شوراندن، درآن شرايط حساس و پرمخاطره بود.
وضعيت بوجود آمده، آسيبپذيری
حزب را تشديد کرد و به عاملی مؤثر در وارد آمدن ضربه و تلفات بعدی تبديل
گرديد. شرايط پر تنش روياروئی دو جبهه بیاعتمادیها را بيش از پيش دامن
زد، به اختلافات ديرينه ولی سرپوش نهاده شده امکان تظاهر و تعميق داد،
صفبنديها را هر روز خصمانهتر نمود و يگانگی حزب را بگونهی غير قابل
بازگشتی از بين برد.
در چنين شرايطی تدابير تشکيلاتي
پيشبينی شده در سند اسفند ماه، از جمله جابجائی کادرها، انتقال تدريجی
اعضای کميته مرکزی به کردستان و کمک به تدارک و برگزاری کنگرهی حزب درآن
منطقه که در دستور کار" رهبری جاری" قرار داشت، نه فقط غير قابل اجرا، بلکه
عملاً غير ممکن و منتفی شد. با تکامل جريان انشعاب و رويدادهای آن و با
ايجاد دوپارچگی ديگر، هيچگونه زمينهای برای باهم ماندن در زير يک سقف و
گرد آمدن در نشست مشترک و در يک حزب باقی نمانده بود. چگونگی رشد اختلافات و
سير حوادث نشان داد که ريشهی اختلاف بسی فراتر از اختلاف بر سر خط مشی و
يارهای رفتارها و اقدامهای نادرست است. ريشه اختلاف و انشعاب در حزب
رنجبران، و بلکه در تمامی سازمانها ی مشابه، را بايد در مجموعهی سيستم
حاکم بر اين سازمانها، در نوع مناسبات، در سبک کار، در سياست، تئوری، خط
مشی و چگونگی حاکم شدن خط مشی جستجوکرد. سيستم حاکم و مناسبات درونی اين
سازمانها يکی از عوامل اصلی ايجاد و رشد گرايشات ناسالم و تحميل بحران و
انشعاب به شمار میرود. ما همه از بالا تا پائين، صرفنظر از سهم خود در
حاکم کردن اين سيستم و مناسبات، در عين حال در اسارت اين سيستم قرار
داشتهايم. در اين سيستم، بنام سانتراليزم دمکراتيک، غالباً يک مرکزيت
غلبه دارد که در ظاهري دمکراتيک ولی در واقع بشيوهاي بوروکراتيک و تحميلی
عمل میکند. دراين مناسبات تودهی سازمانی نمیتوانست از رهبری، از
خصائل، از کم کيف کار آن، از توانائی و ناتوانايیهای آن شناختی درست و
واقعی داشته باشد. در درون رهبری نيز از يک سو" يارگيريها " و ايجاد
فراکسيونهای نامرئی و پنهانی جريان داشت واز سوی ديگر "برای حفظ وحدت"
ظاهراً به اختلافنظرها با گذشت و" انعطاف" برخورد میشد. باتشديد اختلاف و
ناسازگاری در درون رهبری ناگهان بخشی از رهبری عليه بخش ديگر ادعانامه
صادر میکرد، "حقايق" بيرون ريخته میشد و با ايجاد دوپارچگی دوستان و
رفقای قديمی بدترين اتهامات و ناسزاها را نثار يکديگر میساختند و انشعاب
به تشکيلات تحميل ميگرديد.
با توجه به همين واقعيات، من
در همان دوران تلاطم و گسترش دامنهی انشعاب تأکيد داشتم که: بدون گسست از
مناسبات، نرمها و موازينی که اينگونه دبير اولها و رهبران را پرورش
میدهد و توليد و بازتوليد میکند و بدون استقرار موازين و مناسبات
دمکراتيک بجای روابط کهنه، بی ترديد فقط گذشته را تکرار خواهيم کرد.
با وجود همهی اينها، نمیتوان شرايط پس از انقلاب را در بروز اختلاف درونی و تشديد آن ناديده گرفت.
انقلاب بهمن ماه بزرگترين
رويداد و بزرگترين جنبش تودهای در تاريخ کشور ما بود. اين انقلاب اما، با
همان سرعتی که گسترش يافت و به پيروزی رسيد با همان سرعت به دست حاکميت
مرتجع، به بزرگترين فاجعهي تاريخ کشور ما تبديل شد. اين تحول انقلاب،
علاوه بر پرسشهای متعدد و غالباً بیپاسخی که در آن زمان مطرح ساخت،
بسياری از تصورات و باورهای ما را فروريخت، و اين محدود به حزب رنجبران
نبود. حزب رنجبران با اينکه از نيمه سال 1359 سياست خود را در قبال حاکميت
تغيير داد، معهذا مشکلات ذهنی و عملی ناشی از دنبالهروی از حاکمان را تا
مدتها با خود حمل میکرد. بسياری از اعضای حزب در پی يافتن مسئولان اين
دنبالهروی و در پي يافتن ريشههای دنبالهروی در پنداشتهها نظری و در
باورهای سياسی و ايدئولوژيک خود بودند. همهي اينها آن زمين مساعدي بود
که میتوانست دانههای تشديد اختلاف را بگونهای که رخ داد و يا
بگونهای ديگر بارور سازد»
کاک ابراهيم از رهبران آن زمانِ حزب رنجبران، اما بسيار مختصر به اين انشعاب میپردازد:
«در حزب رنجبران ايران، بنا به
تصميم کميتهی دائم دفترسياسی در مشورت با رفقای دفترسياسی و برخی از اعضای
کميته مرکزی در اسفند ١٣٦٠ تصميم گرفته شد که روی دوپا (مبارزه مسلحانه و
حفظ تشکيلات برپايه کارتودهای) حرکت کنيم و درکردستان کنگره دوم حزب
راتشکيل دهيم. کميته موقت رهبری در داخل هم انتخاب شد تا هم درحفظ تشکيلات و
هم درگسيل رهبری، کادرها و اعضاء به کردستان اقدام کند. اما هنوز مرکب اين
تصميمات خشک نشده بود، اين کميته مطرح ساخت که حفظ تشکيلات و کارتودهای
عمده است و از پياده کردن تصميمات سرباز زد (نفی مرکزيت دموکراتيک). تلاش
مسئوولين بخش کردستان در پياده کردن تصميمات حزبی دفتر دائم به جائی نرسيد و
در زمستان ٦١ کار به انشعاب کشيده شد».
حزب کمونيست کارگران و دهقانان ايران (توفان)
اين "حزب" نيز حاصل يکی از
انشعاباتِ متعدد از حزب توده در سالهای پس از کودتای بيست و هشتم مرداد در
خارج از کشور بود. آقای جفرودی از فعالين پيشين اين گرايش در ابتدا توضيح
میدهد که تا پيش از دستگيری و زندانی شدن (اواخر آذر 1349) عضو "هيئت
مرکزی سازمان [مارکسيستی لنينيستی توفان]" بوده است. اما پس از آزادی به
رغم ارتباط مستقيم با رهبری سازمان حاضر به عضويت مجدد نشده است. وی اشاره
میکند که در نتيجه اطلاعات ايشان نه حاصل شرکت در مباحث و دسترسی به اسناد
درونی تشکيلاتی، بلکه حاصل گفتگو با رهبران وقت بوده است. روايت وی چنين
است:
«دوره دوم نشريه توفان درفوريه
1964منتشر شد. انتشاردهندگان آن جمع کوچکی ازکمونيستهای ايرانی مقيم خارج
(درشهر مونيخ) بودند که هم زمان با انشعاب در جنبش کمونيستی، اعلام جدائی
از حزب توده ايران کرده و از خط مشی جهانی حزب کمونيست چين حمايت و
پشتيبانی میکنند. درنخستين شمارههاي اين نشريه مطالب و نوشتهها
درچارچوب دفاع از مبارزات ملی و دموکراتيک و شخصيتهای کمونيست و ملی ..
دفاع از مبارزات خلقهای تحت ستم امپرياليسم و ارتجاع وابسته، افشاء گری
عليه رژيم شاه وسرسپردگی رژيم به امپرياليستها بود.
انتشار نشريه توفان بطور منظم
هرپانزده روز يکبار صورت میگرفت و در ميان دانشجويان خارج از کشور توزيع
میشد و به تعدادی معدود براي ايران ارسال میگرديد. خصلت نمادين اين گروه
کوجک دفاع از مارکسيسم ـ لنينيسم درمقابله با خط مشی رويزيونيستی احزاب
کمونيستی گذشته و تحت رهبری حزب کمونيست اتحاد شوروی (منجمله رهبری حزب
توده)، دفاع از خط و مشی رهبری حزب کمونيست چين درباره مسائل انقلاب و
تحولات انقلابی درمقياس کشورهای سه قاره و رهبری انقلاب، پيگيری و دفاع از
اصول و مبانی مارکسيسم ـ لنينيسم بود... درنخستين شمارههاي اين نشريه (10
الی 12 شماره) مطالب نوشتهها باعقايد و نظريات گروه همگامی نداشت
ازاينرو مطالعه و تجديدنظر در سياست نشريه آغاز میشود. همزمان دردستگاه
رهبری حزب توده اختلافات برسر مسائل بينالمللی و خطمشی جنبش کمونيستی
وسمتگيریها شدت میگيرد و به جدائی سه تن از رفقا (قاسمی و فروتن از
رهبری و عباس سغائی از مشاورين حزب) پايان میيابد. اعلام جدائی و انتشار
وسيع و توزيع آن درخارج و داخل کشور از طريق نشريه توفان، زمينه همکاری
وفعاليت مشترک را فراهم میسازد. رفقای سهگانه ازهمان آغاز جدائي ازحزب
توده وآمدن آنان به غرب به سازمان انقلابی حزب توده درخارج پيوستند، و رفيق
فروتن نيز برای عضويت درهيئت اجرائيه اين سازمان انتخاب شد. سازمان
انقلابی، باوجود اينکه اکثريت عناصر وفادار به مارکسيسم ـ لنيينيسم و
انقلابي را درخود جای داد، ليکن، رهبری اين سازمان از همان آغاز فعاليت
تشکيلاتی به خط مشی ولونتاريستی وآوانتوريستی روی کرد. از اين رو نه به حزب
و نه به برنامه و خط و مشی و يا موازين تشکيلاتی اعتقادی نداشت... طبيعی
است که رفقای سهگانه، با درک آن سکتاريسم ويا تيولداری، نمیتوانستند با
آن موافقت و يا همکاری کنند. با جدائي رفقا فروتن و قاسمی از سازمان
انقلابی، امکان و گسترش فعاليت مشترک با گروه مارکسيست ــ لنينيست توفان
بيش از پيش فراهم شد. زمينه بحث و مطالعه درباره برنامه و خطمشی طرح گرديد
و پس از مدتی کوتاه، طرحی با عنوان: "وظايف مبرم مارکسيستها ــ لنينيستهاي
ايران" ارائه گرديد وهمزمان با نام سازمان مارکسيستی ـ لنينيستی توفان به
حيات وفعاليت خود ادامه داد. ( اکتبر يا نوامبر 1966 )... طی دو الی سه سال
فعاليت اوليه سازمان مارکسيستی ـ لنينيستی توفان، عمدتاً درخارج و به صورت
محدود درداخل جريان داشت، اهداف سازمان در نزد محافل کمونيستهای درون کشور
قابل پذيرش و در برون کشور در کنار ساير جريانات چپ مطرح بود. به ظاهر
فعاليت تشکيلاتی درخارج منسجمتر شد. و افراد بيشتری به عضويت سازمان
درآمدند. تغييراتی
دررهبری سازمان ايجاد شد. افراد جديدی به عضويت هيئت رهبری درآمدند.
تاثيرگذاری دو عضو باتجربه (فروتن و قاسمی) نقش قاطعی درپيشبرد اهداف
سازمان داشتند. اين دوعضو با تجربه جنبش کمونيستي ايران باکار مداوم خود
درزمينه مسائل تئوريک و سياسی، مجموعه اعضاء سازمان از صدر تا ذيل را تحت
الشعاع فعاليتهای فکری وعملی خويش قراردادند، غالب مقالات، نوشتههای
سياسی و تئوريک در توفان محصول کار اين دو رفيق بوده است. گرچه ارزش
نوشتهها و فعاليتهای ساير رفقا را نمیتوان ناديده گرفت و به آن ارج
نگذاشت.
ديدگاههای اين دوعضو رهبری
درباره احيای حزب طبقه کارگرايران از دومنظر کاملاً متفاوت بود. به اعتقاد
رفيق قاسمی، درشرايط کنونی، سازمان توفان يگانه سازمان مارکسيستي ـ
لنينيستی است که از مشی صحيح پيروی میکند. فعاليتهای سازمان درواقع در جهت
احيای سازمانهای حزبی است. اين امر بسيط بمعنای سازمان يعنی حرکت بسوی حزب
است. هرگونه فعاليت ايدئولوژيک، سياسی و تشکيلاتی ما درکادر وظايف حزبی
است. از اينرو او اعتقاد داشت که سازمان توفان میتواند بمثابه حزب اعلام
موجوديت کند.
به اعتقاد رفيق فروتن، پروسه
احيای حزب، پروسهئی طولانی است که درعرصه کشور صورت میگيرد. بدون ايجاد
سازمانهای حزبی دردرون کشورامکان احيای حزب ميسر نيست. ما بعنوان سازمان
مارکسيستی ـ لنينيستی بخشی از جنبش فراگير کمونيستی ايران هستيم. ما،
هيچگونه ارتباط با سازمانهای درون کشور، درميان طبقه کارگر وخواستههای
سياسی و اجتماعی آن نداريم. فعاليت ما، در خارج، در کنفدراسيون دانشجويان
صورت ميگيرد. بايد راههای نفوذ در درون کشور را مطالعه بيشتر کرد و به
ايجاد هستههای سازمانی و گسترش آن پرداخت. تا زمانی که اين هستهها قادر
باشند در پيوند با کارگران وساير قشرهای اجتماعی، به ايجاد سازمانهای حزبی
ياری رسانند.
اين دونظريه بصورت مکتوب
درتشکيلات به بحث گذاشته شد. درنتيجه اساس و پايه انشعاب از همين نقطه آغاز
شد. احمد قاسمی در فوريه 1974 درسن 57 سالگی دراثر سکته قلبی در گذشت.
طرفداران نظريه حزب دوسال بعد موجوديت حزب کارگران ودهقانان را اعلام
کردند. سازمان توفان نيزبه راه و مشی خود ادامه داد.
درسال 1359 انشعاب ديگری
درسازمان مارکسيستی ـ لنينيستی توفان صورت گرفت. موضوع اختلاف، برسر ماهيت
انقلاب، ماهيت رژيم جمهوري اسلامی وراه مبارزه بارژيم بود. فروتن و تعدادی
از رفقا از سازمان کناره گرفتند و پس از مدتی دست به انتشار نشريه "راه
آينده" زدند. فروتن درسال 1998 درسن 87 سالگی درگذشت وپس از آن، همکاران
نشريه راه آينده لزومي براي انتشار آن نديدند.»
در پايان میبايست دوباره اشاره
کنم که اين مطلب حاصل زحمات پرويز قليچخانی است که پيگيرانه تک تک اين
گزارشها را گرد آوری کرد و در اختيار من گذاشت. يادآوری اين نکته لازم است
که اين مطلب بسياری از گروهها و جرياناتی را که در جنبش چپ ايران فعال
بودند و اعضا و هواداران آنان در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه و اعدام
شدند را دربر نمیگيرد. مثلاً گروههايی همچون وحدت کمونيستی، اتحاديهی
کمونيستها. همچنين چنان که در سطور ابتدايی متذکر شدم، اين مطلب آگاهانه
به تحليل روند تحولاتِ اجتماعی، شرايط حادث شده، علل تغيير گرايشها، نگاهی
به تغيير چهرهی جهان در طی سالهای مورد بحث و ... نمیپردازد.
کلام آخر آن که قصد من، و به
گمانم قصد پرويز قليچخانی نيز، نه نتيجهگيری از مطالب و گزارشات ارائه
شده، نه اشاره به تناقضات درونی هر يک از گزارشها و نيز تناقضات آنها با
يکديگر و نه مرثيه سرايی برای جنبش چپ ايران در سالهای تبعيد بوده است.
آنچه در درجهی اول اهميت بوده و هست، انتقال تجارب سازمانهای چپ به جنبش
جوان و خجستهی چپ ايران است که در عرصهی مبارزهی اجتماعی در حال
باليدن و رشد است.
چهارشنبه 25 مهر 1386
سيامند
۲ نظر:
Salam xaste nabashid agar. Kami. Be. Agab. Bargardim. Motavajje xahim. Shod agar. Manafe shaxsi. Nabod hij. Charyan siaci hezbi gorohi vojod nadasht, agar az in jamaet soal konim. Ke zendegi ensani chegone ast hame giribach mikonand, piroz bashid
سلام عزیز
ما نیز از حضور اینها با این کمیت بدون کیفیت، گیرباج اساسی کردیم!
پایدار و سر افراز
ارسال یک نظر