۱۲ مرداد، ۱۳۹۶

کلیپ ویدئویی خاطرات مسعود (زندانی دهه ی 60) از یداله خسروشاهی در زندان اوین

خاطرات مسعود از یداله خسروشاهی در زندان اوین
https://youtu.be/Gl9kqrWDm4w


شفاف سازی در مورد آرشیو رزا
شفاف سازی در مورد بلاگ+ توضیحات بیشتر در مورد چرایی فیل کردن یداله خسروشاهی (اکثریتی) از طرف "چپ" ایران
https://youtu.be/0h4Tfhmccng


پَشمِ تُخمِ یداله خسروشاهی (اکثریتی) لای دندان های عباس فرد!
در سالروز مرگ یداالله خسروشاهی بار دیگر خیانت هایش را به جنبش کارگری یاد آور میشویم/ مسعود
کلیپ ویدئویی خاطرات زندان از مسعود (زندانی دهه ی 60)

۳۴ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام درود خسته نباشید رزا جان
عالی بود در فرصت لازم نظرم را توضیع خواهم داد

ناشناس گفت...

تا رو سیه شود نتواند حقیت را دید ما وقتی شب مقوقع خواب میشود خیلی راحت سر بر بالین خود میگذاریم و راحت بدون دقدقع خواب می رویم نه مال باد اورده و نه چیزی اضافی داریم که به کسی حواله کنیم و در اخر نه دو شخصیتی و هیچ موقع وسط دو صندلی دوست نداریم بنشینیم خدا رو چی دیدی شاید یک روز چشمان به جمال عباس اغا بوخوره و بهش یاداوری کنم دادا ان کلاغی که تو بام خانه شما نشسته بود شانس اقبال تو بود که از سرخی های قزل حصار رفیق جونجونی تو بود که میخواست بهت بگه که گل کاشته و همه لو داده ،عباس اقا نوبت بچه های شما هم میرسه تا صحبح سحر وقت زیاد است،،
من با زبان شورای و اناری با شما خواهم نوشت
مسعود

Rosa گفت...

عباس فرد: یداله خسروشاهی به‌دلیل بحث و جدل با من و خصوصاً به‌واسطه‌ی رابطه‌ی عاطفی خاصی که با بهرام براتی داشت؛ برای چند یا چندین جلسه [تعداد جلسات را به‌یاد نمی‌آورم] در جلسات آموزشی‌ای شرکت کرد که از طرف «سازمان سرخ» برگزار می‌شد. [لازم به‌توضیح است‌که چپ خرده‌بورژوایی برای نادیده گرفتن سازمان سرخ و ارائه تصویری مخدوش از آن، درکنار «مشورت» و دیگر گروه‌های ضدروشن‌فکری با عنوان «خط پنج» از آن نام می‌برد]. تاآن‌جا که من می‌دانم علت وقفه در برگزاری جلسه‌ای که یداله در آن شرکت می‌کرد، امتناع کسی بود که برای آموزش به‌خانه یداله می‌رفت. وقتی از او سؤال شد که چرا از حضور در این جلسه امتناع می‌کند، پاسخ داد: برای این‌که خانه یداله امن نیست. توضیح او این بود که در کنار اطاقی که من برای آموزش می‌روم، بروبچه‌های پیکار جلسه دارند؛ در طبقه‌ی دومْ اقلیتی‌ها مشغول جروبحث هستند؛ در طبقه‌ی سوم بعضی نهادهای اکثریت جلسه می‌گیرند؛ و بالاخره داخل زیر زمین خانه یداله هم دو نفر زخمی مخفی شده‌اند که احتمالاً کومله‌ای هستند! نتیجه این‌که یداله به‌واسطه‌ی دوستی و رفاقت در حد توان و امکان خودش به‌بسیاری از جریانات کمک می‌کرد. و بالاخره نتیجه‌ای که از این رویداد می‌گیرم، این است‌که چنین آدمی را با ورچسب اکثریتی به‌سینه‌ی دیوار «خیانت» گذاشتن، فراتر از ضدیت عملی با جنبش کارگری و کمونیستی، از اساس فاشیستی است.

رزا: مسعود جان
لطفن از این سازمان سرخ! برایمان بگو وقت کردی. که کلاس عاموزشی برای تبغه کارگر می گذاشته:)
تا با سوادشان کنه:)
بدبخت طبقه و کارگر، گیر دست این توده/اکثریتی لاف زن:)

ناشناس گفت...

حتما روزا جان
اگر عمر یاری داد و زیر ماشین نرفتم حتما از رهبر عباس فرد که تواب فلسفی بود برای تو و جنبش از زندان قزل حصار صحبت خواهم کرد خیلی مسخره (سازمان سرخ)
و براتون خواهم گفت چگونگی زندگی در زندان و بیرون از زندان و براتون باز خواهم کرد که تواب فلسفی چه صیغه ی است..
مسعود

ناشناس گفت...

روزا جان یکی از رهبران بصطلاح کارگران سرخ بند یک واحد سه ناصر لک بود که یکی از توابان کیفی که از زوایه فلسفی بچه های کم سن که ما صغری میگفتیم ناصر لک با این عزیزان وارد بحث میشد و بچه ها را مسله دار میکرد و میگفت همه گروها را ضد انقلاب میگفت و یک روز ناصر با همایون ازادی ریر هشت بود پاسدارها از ناصر میپرسیدند که باید ضد انقلاب را معرغی کنید،، ناصر گفت که همه بند ض
د انقلاب هستند بعد بیشت صحبت میکنم
مسعود

ناشناس گفت...

با پوزش ضدانقلاب هستند
در فرصت مناسب بیشتر صحبت خواهیم کرد

عباس فرد کلاشو کمی بالاتر بگذارد

ناشناس گفت...

ناصر لکپور یکی از کثیفترین و نامرد ترین افراد زندانی سرخی بود ما چند تن از سرخی های دیگه مثل حسین و مهدی و اکبر داشیتم که از ناصر بهتر بودند که در مجموع از گرههای سیاسی تنفر خاصی داشتند که اگر اشتباه نکنم همگی تو انتخابات رژیم تو زندان اشتراک داشتند و از بچه های کیفی و شورشی سر موضع متنفر بودند یک اشتراک خاصی با شیوههای یدواله خسروشاهی که در خاطرات زندانم گفتم داشتند، بی جهت نیست که ناصر فرد میگه که اگر یدواله تو زندان صل اله و یا گزارشی هم داده به ما که او را در زندان میشناختیم و از خیانتهای او را به جنبش مردومی اشاره کردیم ما را اشغال خطاب میکند حداقل اینکه اشغال تو جامعه جنبه مصرفی دارد حال اینکه خود عباس و سرخی های مثل ناصر لکپور و شرکا ،، پلاستیکهای بی مصرف بودند که باد انها را در جامعه پراکنده و حتا بی محیط زیست زیان میرساند
مسعود

Rosa گفت...

مرسی از اطلاعات بیشتر
به گمانم این ها گروههایی بوده اند که اصولن در طیف چانه زدن با سرمایه داری و نه برانداختنش ...
چیزی مثل سوسیال "دمکراسی" اینطرف آب
:)

ناشناس گفت...

سلام مجدد روزا جان اگر وقتی باشه باید بتونم یک گزارش تکمیلی تهیه و بطور شفاهی ارائه بدهیم
مسعود

ناشناس گفت...

تقریباً شبیه ولی من هرچی فکر کردم یه یک نتیجه منطقی و باور واقعی که بتونم خودم راضی کنم حقیقتا روزا جان نرسیدم جرا که ما وقتی به عقب بر میگردیم باید در جنبش جهانی جنین جنبش‌های رو برو می شدیم ولی من نتوانستم خودم را راضی کنم که اگرچه اسم نشریه خودشون را ضرورت گذاشته و اون تو جامعه تبلیغات میکردند متمعنا نتوانستند تو عمل اجتماعي خودشان در جنبش‌های اجتماعی موفق باشندند ما در جنبش‌های اجتماعي وکارگری سازمان های کارگری داشتیم که ریشه‌های کارگری داشتند و موفق هم بودند ولی من هر چه تحقق کردم هیچگاه مرام نامه ی از این جماعت خلق الساعه پیدا نکردم
پیروز باشید
مسعود

Rosa گفت...

میثم و گروه كاری او، فضای جدید زندان را برای شناسایی نیروهای اصلی به كار گرفته بودند. توابین “خرده پا” به تدریج آزاد می شدند. از میان آنها، عناصر سیاسی و باسابقه را برای گزارش دهی نیاز داشت. در قزل حصار در وضعیتی كه زندانیان هر روز یك گام دیگر برای احقاق خواسته هایشان به پیش می آمدند؛ از تابستان 1363 تا بهار 1365، هر شب به اندازه 200 برگ گزارش از بند به مسئولین زندان تحویل داده می شد. گزارشات فعلی عمدتا” به برنامه زندگی افراد، تك نویسی درباره عناصر كیفی، توانایی هایی سیاسی- تئوریك آنها، قدرت سازمان گری و… می پرداخت. ناصر لك پور و حسین سحرخیز كه در زمان شاه نیز زندان بودند، در این دوره به عنوان رهبران “خط پنج” همكاری های متعفنی را با جمهوری اسلامی در ارزیابی نیروهای زندان داشتند. آنها با سیاست و نیروی سیاسی آشنا بودند و راحت تر از بسیاری “حریف” خود را در میان زندانیان “سرموضعی” شناسایی می كردند. تا جمع كردن نقاط كور امنیتی و جلوگیری از تسری اطلاعات به توابینی از تیپ رهبران “خط پنج”، اطلاعات حساسی به دست نیروهای رژیم افتاد كه در آن سال ها موجب هیچ گونه واكنشی نشد ولی سیاست گذاری های بعدی آنها را تدقیق كرد.

فضای سیاسی زندان ها، و ضرورت پاسخ به آن، عملا” چهره های بسیاری از زندانیان سیاسی را كه در دوره حاج داود به روشنی شناسایی نشده بودند، به رژیم شناساند. تفكیك زندانیان از اواخر 1363 و اوایل 1364 رنگ سیاسی تری به خود گرفت و تا كشتار 1367، چنین تفكیكی تكمیل تر شد

http://dialogt.de/meyssam_cracy/

Rosa گفت...

لیست همکاران رژیم در زندانهای رژیم اسلامی و توابان بد نام از همنشین بهار- انتشار 2004

ﻧﺎﺻﺮ لک ﭘﻮر
حسن گسگری
بهزاد نظامی
مجتبی میر حیدری
مسعود نیشابوری
محسن منشی، که میگفت من وحید افراخته دوم هستم!
محمد غفاری
اصغر مخ پله خانف!
علی مُصلحی یا اشرف چهار چشم!
هادی جمالی، با آقای هادی جمالی که عضو انجمن نقاشان هستند یکی نیستند.
ﺷﺎهﺮﺿﺎﺑﺎﺑﺎدي
زین العابدین فراهانی
فرج علاءالدینی، که افتخار میکرد من شیوه گذاشتن مَلاتها را در کپسول به بازجوها لو دادم.
اﮐﺒﺮ ﺷﺎﻧﺪﻳﺰی
احَد ستارزاده
رﺟﺐ ﻋﻠﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﻮر
ﺳﻴﺮوس لطیفی
ماله حجتي
ﻣﺮﺗﻀﯽ ﻧﻘﺎش
ﻋﻔﺖ ﺧﻠﻴﻠﻲ
ﻧﺒﯽ ﺻﺎدﻗﯽ
محمد انداز، که در وکیل آباد مشهد به او خاک انداز میگفتند
ﻏﻔﻮر ﻣﻮﺳﻮی
ﻋﻠﯽ ﺿﻴﺎء، که از جمله مجاهد شهید حمید صدیق که زندانی زمان شاه بود و بسیاری دیگر را بدون اینکه زیر فشار باشد سر قرار لُو داد!
جلال میر
هدیه ﺳﻌﺎدت ﻻﺟﻮردي
ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮ ﻣﺎهر
ﻣﺴﻌﻮد ﻳﺰدی
ﻣﺤﻤﻮد ﻣﺤﺮاﺑﯽ
زهرا ﺑﺨﺎراﺋﯽ
ﺳﻬﺮاب سُهراﺑﻲ
اﮐﺒﺮ ﺁﺷﺘﻴﺎﻧﯽ
ﻣﻴﻨﻮ حیدري
ﻧﺎدر ﻃﺤﺎن
اﺑﺮاهیم ﻗﺎﺿﯽ
اﻧﻮﺷﻪ ﻳﺰداﻧﻲ
حمید جعفری
حسن کروبه، ﮐﻪ زﻧﺪاﻧﻴﺎن ﺑﻪ او ﺧﺎک روﺑﻪ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ
احمد ﻋﺒﺪاﻝﻠﻬﯽ
ﻣﻬﺮداد ﺧﺴﺮواﻧﯽ
ولی اله ﺻﻔﻮی
حسین روحانی
وحید ﺳﺮﻳﻊ اﻝﻘﻠﻢ، ﮐﻪ از ﺟﻤﻠﻪ به کمک او بود که ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻳﺰﻩ ﮐﺮدن ﭘﺮوﻧﺪﻩ زﻧﺪاﻧﻴﺎن و رد ﮔﻴﺮی هﺎی ﺟﺪﻳﺪ ، در دﺳﺘﻮر ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. وحید ﺳﺮﻳﻊ اﻝﻘﻠﻢ را نیز مانند عموئی و... برای سخنرانی به شهرستانها هم می بردند.
سهیلا، همسر وحید ﺳﺮﻳﻊ اﻝﻘﻠﻢ
علی هاشمی
ﺟﻮاد اﮐﺜﺮﻳﺖ
ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻬﺪی ﭘﺮﺗﻮی
هادی ﭘﺮﺗﻮی
اﺛﻨﯽ ﻋﺸﺮی
ﻣﻬﺮی حیدر زادﻩ
ﻧﺎﺻﺮ ﻳﺎر احمدی
ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺰﻳﺪی
ﺳﻌﻴﺪ ﻳﺰدﻳﺎن
ﺷﻌﺒﺎن ﻋﻠﯽ اردﮐﺎﻧﯽ
ﻗﺎﺳﻢ ﻋﺎﺑﺪﻳﻨﯽ
حمید ﻣﻬﺪی ﺷﻴﺮازی - احمدﻋﻄﺎ اﻝﻠﻬﯽ - حسین ﺷﻴﺦ اﻝﺤﮑﻤﺎ - ﻣﺠﻴﺪ ﺷﻮﮐﺘﯽ -
ﻣﺴﻌﻮد اﮐﺒﺮي ، از ﺷﺎﻩُﻣﻬﺮﻩ های ﺧﺎﺋﻨﻴﻦ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ و ﺳﻴﺎﻧﻮر و ﮐﻠﺖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﮐﺮد و ﺑﺎزﺟﻮﻳﺎن در ﺑﺎرﻩ اش ﺑﺰرگ ﻧﻤﺎﺋﻲ هم ﻣﻴﮑﺮدﻧﺪ ﮐﻪ اﮔﺮ زودﺗﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺷﺎﻳﺪ حادﺛﻪ هفت ﺗﻴﺮ و هشتم ﺷﻬﺮﻳﻮر اﺗﻔﺎق ﻧﻤﯽ اﻓﺘﺎد و...

ناشناس گفت...

اره رزا جان دمت گرم تا حدودی نوشته هایم به کامنت اخر نزدیک بود واقعا دستتون درد نکند حالا که ما روی حساس مساله دست گذاشتیم ببیند قضیه چقدر عمیق تر بود من تو خاطراتم به طبقه بندی بتوسط این جانیان اشاره کرده بودم بعد از قضیه عباس فرد متوجه سرخی ها شدیم و ابروی باقیمانده لومپن اتابکی او را به باد دادیم
مسعود

ناشناس گفت...

البته‌ روزا جان توابهای زیادی وجود دارد که تواین لیست نیامده امیداست که در اینده تکمیل شود تو بند ما
1.عزیز
2.همایون
3
محمد با عرض معذرت به فاطی شوله
4،حسین پیکاری

Rosa گفت...

Abbas Fard
جناب ایوانی، در همه‌ی زمینه‌ها (چه به‌عمد و چه به‌سهو) اشتباه می‌کنید: اولاً‌ـ من و ناصر لک‌پور اولین گام‌هایی را برداشتیم که سازمان سرخ نتیجه‌ی آن بود (یعنی: من و ناصر لک‌پور بنیان‌گذار تنها جریان سیاسیِ غیرخرده‌بورژوایی در تاریخ مبارزه‌ی ‌طبقاتی کارگران در ایران بوده‌ایم). دوماً‌ـ رابطه‌ی من با ناصر لک‌پور نه شخصی که اساساً خردمندانه، طبقاتی و تاریخی است. سوماً‌ـ فراموش کرده‌اید که ناصر لک‌پور هم مزه‌ی «تابوتِ حاج داود» را بیش از بسیاری از مدعیان چشید و هم طعم حبس در گاودانی را نیز تجربه کرد؛ چهارماً‌ـ لازم به‌یادآوری است‌که دوستان ناصر لک‌پور، ـ‌هم‌ـ با من دوست بودند و ـ‌هم‌ـ فامیل سببی؛ بنابراین، اگر روزِ روزگاری به‌قدرت دست یافتید و قرار را براین گذاشتید که زیر شعار «فراموش نشده و نخواهد شد» که کرشمه‌ای از شعار «نه می‌بخشید و نه فراموش می‌کنید» است، اردوگاه کار اجباری راه بیندازید و روح روباشف در رمان «ظلمت در نیمروز» را دوباره زنده کردید، لطفاً من را از قلم نیندازید. پنجماً‌ـ بهتر است‌که تحقیر و نفرت خصوصی را کنار بگذارید و بدون جستجوی امنیتی از من بپذیرید که سازمان سرخ با پیش‌بینی وقوع قتل‌عام جنایت‌کارانه‌ی رژیم (که به‌احتمال بسیار زیاد با کمک نهادهای پلیسیِ دیگر کشورها انجام گرفت) با قهرمان‌گرایی خرده بورژوایی‌ (که ‌به‌آرمان‌گرایی هم قابل تعبیر است)‌ در مقابل دشمن مسلح خداحافظی کرد تا ‌تداوم مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه را پی‌گیر باشد؛ برنامه‌ای که به‌واسطه‌ی این باور شیعیِ چپ خرده‌بورژوایی که «خون برشمشیر پیروز می‌شود»، شکست خورد و جمهوری اسلامی مقتدرتر برمسند قدرت ابقا شد.
ششماً‌ـ جای چند پرسش وجود دارد که کمی فکر در مورد آن‌ها اندکی آرامش‌بخش خواهد بود.
1ـ هدف‌گیری سینه‌ی ناصر لک‌پور در شرایطی که بوی بازگشت به‌سال 67 به‌مشام می‌رسد و لک‌پور هم حدود 30 سال است‌که در ایران زندگی می‌کند و از سیاست و سیاست‌ورزی هم به‌دور بوده است، چه دردی را از دردهای کارگران شرکت واحد، هفت‌تپه و کارگران صدها کارگاه و کارخانه‌ی دیگر دوا می‌کند که رسماً پذیرفته‌اند مزد خود را 6 بعد از انجام کار دریافت کنند؟
2ـ چطور ممکن است‌که فرد یا گروهی به‌طبقه‌ای که هنوز حضور اجتماعی سازمان‌یافته، مستقل و به‌لحاظ سیاسی مؤثری ندارد، خیانت کند. فرض کنیم که منظور از جمله‌ی «او [یعنی: ناصر لک‌پور] یکی از خائنین به طبقه کارگر... بود» جنبه‌ی استعاری دارد و می‌خواهد قبح یک حرکت را برساند؛ اما چگونه می‌توان به‌فرزندان یک طبقه هم (چه در زندان چه در بیرون از زندان) خیانت کرد؟ فرزندانی که از جنبه‌ی بیولوژیک، حضوری بین وجود لاوجود دارند؟
3ـ نوشته‌اید: «گزارشات او و دوستانش در ارزیابی از زندانیان سیاسی سرموضعی اطلاعات مهمی به دشمن منتقل می کرد تا برنامه سرکوب خود را در سال های 1362 و 1363 در زندان قزلحصار هدفمندتر پیش ببرد». چنین مسئله‌ای (یعنی: «ارزیابی از زندانیان» و نه خبرچینی ساده) ـ‌اگر برفرض محال‌ـ وجود هم داشته باشد؛ اصولاً سری، پنهانی و فوقِ امنیتی است! سؤال مشحص این است‌: شما از کجا، براساس کدام مناسبات و چگونه به‌این مسئله‌ی فوق سری پی‌بردید؟ توجه داشته باشید که روی دیگر سکه‌ی «ارزیابی از زندانیان» مرگ و زندگی آن‌هاست. جواب خیلی ساده است: یا شما از مناسبات ویژه‌ای برخوردار بودید که به‌این مسئله‌ی فوق امنیتی پی‌بردید؛ یا دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی به‌اندازه‌ی الاغ هم هوشیاری امنیتی نداشت که در این صورن نیاری هم به«ارزیابی از زندانیان» هم نمی‌داشت؛ ویا مسئله از اساس یک نظر کینه‌خواهانه شخصی است که ضمناً مدال «قهرمانی» را نیز به‌سینه‌ی نظر دهنده‌اش می‌چسباند!؟

Rosa گفت...

Mehrzad Dashtbani
ناصر لک پور، گرگین و سحرخیز هر سه تواب شدند. به همراه مهدی زرین فر و .... در اواخر سال ۶۲ حدود پانزده نفر از جمله ناصر لک پور را به قیامت بردند. لک پور بعد از مدت بسیار کوتاهی از قیامت به بند برگشت و به کارگری در زندان مشغول شد. در همان سال یعنی مدتی کوتاهی ۱۰ جلسه در دهه زجر هر شب سخنرانی طولانی داشت با نام ولایت فقه در روند تکامل اجتماعی. وی در ابتدا به اشتراکات بنیان های نظری اسلام و چپ میپردازد و نگاه مشترک ملا صدرا و هگل با مثال هایی از قرآن. وی به نظریه فسلفه اسلامی تسلط داشت و در زندان زمان شاه از منتظری آن را ورا میگیرد و به منتظری در عوض هگل می آموزد. آنها معتقد بودند که این گروه های سیاسی و چپ هستند که باعث این فضا شده اند. باید آنها را رها کرد و از زندان آزاد شد. بعد از آن وی به مشاور سیاسی حاج داود در می آید و فشار بر روی گروه های دیگر از جمله سهند بیشترمیشود. جمله های معروف " بهار پراگ " و ... از جمله آموزش های وی به او هست. در این مورد بیشتر میشود صحبت کرد.

Rosa گفت...

Pouyan Fard
با سلام: من هم خاطره و نکاتی را در مورد ناصر لکپور نوشتم. برای ادامه‌ی بحث به صفحه‌ی من (pouyan fard) مراجعه کنید.
Mahmoud Khalili
خدمت جناب عباس فرد خوشحالم که خلاصه بعد از بیش از ده سال حاضر شدید در رابطه با ناصر لک پور نظر بدهید. نمی دانم بیاد می آورید وفراموش نکرده اید که ده ، دوازده سال پیش اتاق های پالتاکی بعنوان پدیده ای نو برای بحث و فحص رونق فراوانی داشت و خود شما تقریبا" یکی از فعالین و سخنوران این اتاق های پالتاکی بودید. در آن مقطع من مطلبی منتشر کرده بودم با عنوان« به نام کارگران، خدمتگزار سرمايه داران!» که در خصوص جریان کارگران سرخ و لک پور و... بود و مورد توجه خیلی از افراد قرار گرفته بود.(البته کل این مطلب را در انتها مجزا خواهم آورد). دریکی از شبها که یدی شیشوایی صحبت می کرد شما هم پشت تریبون رفتید و نظراتتان را عنوان نمودید بلافاصله بعد از شما من وقت گرفتم و از شما در خصوص کارگران سرخ و شخص ناصر لک پور سئوال کردم شما حاضر به پاسخگویی نشدید من و عده ای از حاضرین در اتاق بارها این سئوال را تکرار کردیم شما حتی وقتی که شما مجددا" میکروفون را در اختیار گرفتید زنده یاد بهزاد کاظمی از شما خواست به پرسش من پاسخ بدهید اما شما بجای ادامه صحبتتان خدا حافظی کردید و رفتید. و اما حال این سئوال پیش می آید چه اتفاقی افتاده شمایی که چند صفحه مطلب در خصوص این جریان و افرادی مثل لک پور و مهدی زرین فر و بهزاد دوستیو سحر خیز و... باعث نشده بود شما احساس دین کنید ولی 4 خط شما را از خواب بیدار کرد که ای بابا من مدیون ناصر لک پور هستم!!! باید چماق تکفیرم را بکشم و برفرق سری بکوبم که نه سودای نام دارد و نه درد نان. حالا که مراد مرا مورد خطاب قرار داده منهم با سیریش فاسد سبزی، موسوی چی ورژیمی و رژیم چنجی و ... به جنگش می روم کی به کیه. اینجاست که مشخص می گردد تفکر چه کسی به نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی نه تنها نزدیکی بلکه همخوانی دارد.جمهوری اسلامی تلاش دارد حافظه جمعی و تاریخی مردم را با سکوت و دروغ مخدوش سازد و تاریخ نگاری را نه براساس واقعیت بلکه بر اساس جعلییات تدوین نماید اگر خیلی خوش بین باشیم شما هم با گریز از واقعیات دنبال توهمات ذهنی خود در رابطه با شخصی می روید که در دوره ای رفیق گرمابه و گلستان شما بوده و مخدوش شدن چهره او برای شما مقداری ثقیل است البته همانطور که تاکید کردم در خوشبینانه ترین حالت ولی شق دیگر قضیه همان بحران روی روانی و پاسیو شدن ناصر لک پور است که شما را به فکر انداخته از این نمد کلاهی برای خود و جریان موسوم به کارگران سرخ ابتیاع نمایید. جناب عباس فرد با یک شاهد شاید بشود مقابله کرد با صدها جفت چشم که واقعیت را دیده اند چه می کنید؟

Rosa گفت...

Mahmoud Khalili
به نام کارگران، خدمتگزار سرمايه¬داران!

مدت زيادي است که دوستان و رفقاي مختلف در خصوص جرياني بنام «کارگران سرخ» سوالاتي مطرح نموده اند، به ويژه نقش اين جريان در زندان¬هاي جمهوري اسلامي و خدماتي که به پليس نموده¬اند و نقش امروزين اين گروه تحت عناوين مختلفي که چندي است سعي در مطرح ساختن خود دارد و هر حرکت کارگري در ايران را منتسب به خود مي¬داند!
اگر بر فرض چنين امري صحت داشته باشد وظيفه هر نيروي انقلابي و آگاهي افشاي اين جريان در بين کارگران است که حرکات آنان تحت سردمداري عناصر سرسپرده به رژيم به انحراف کشيده نشود. در نوشته زير سعي شده است تا حدودي چهره واقعي اين جريان در زندان و خارج از زندان به تصوير کشيده شود با علم به اين موضوع که خود نقد و بررسي اين گروه شايد بهأدادن به اين جريان تلقي گردد، ولي وظيفه حکم مي¬کند تا نقاب¬ها کنار زده شود تا توابين و خائنين طلبکاران طبقاتي نگردند.
در سال¬هاي 1360 تا تابستان و پائيز 1363 که شرايط سرکوب خشن و گسترده لاجوردي و حاج داود رحماني حاکم بود، نيازي به حضور و اظهار وجود اين جماعت احساس نمي¬شد (در آن دوره به کارهاي به اصطلاح «فرهنگي» و کار در «کارگاه زندان» مشغول بودند. اين افراد که بعضا" در خارج از کشور هم تحصيل کرده بودند در دوره بعد از لاجوردي که به دوره «ميثم کراسي» موسوم است، سعي وافري نمودند که باخوش رقصي¬ها و شانتاژ خود کاري راکه توابين و لاجوردي¬ها و حاج داودها نتوانستند از پيش ببرند ادامه داده و باعث ريزش و در هم شکستن صفوف زندانيان گردند.
تئوريسين و مغز متفکر اين جريان "لک پور" که در جهاد و کارگاه زندان کار مي¬کرد، "سحرخيز"، "بهزاددوستي"، "اکبر" به¬همراه "مهدي زرين¬فر" در تلاش براي جلب و جذب افراد اقدام مي¬نمودند.
شيوه عملکرد آن¬ها بدين شکل بود که کارگران، کساني که از خانواده¬هاي کارگري و زحمت¬کش بودند، افراد کم سن و سالي که اطلاعات سياسي¬شان از ديگران کمتر بود و يا هر کس که بنا به دلائل شخصي کمتر با جمع جوشش داشت را شناسائي کرده و سعي در جذب و جلب نظر او مي¬کردند.
اين جريان مدعي بود که تمام گروه¬ها و جريانات، منحرف و غيرکارگري و در نتيجه ضدانقلاب هستند که تنها عده¬اي روشنفکر را گردآوري کرده¬اند و باعث ضربه به طبقه کارگر مي¬گردند. جريان و وظيفه¬اي به¬نام پيشرو از تفکرات روشنفکري نشات گرفته و معنا و مفهومي ندارد، روشنفکران کساني هستند که برشانه¬هاي طبقه کارگر سوار مي¬شوند تا به قدرت برسند، از اين رو ما براي چه در زندان بمانيم عمر و زندگي خود را فداي چه سازيم؟! ما بايد به هر شکل و شيوه و وسيله ممکنه خودمان را از زندان خلاص نموده و به هدايت طبقه کارگر بپردازيم! ؟
از اين رو هر کاري که بتواند نظر زندانبان را براي آزادي ما فراهم سازد نه تنها مباح و مجاز است بلکه واجب و لازم است، از کار در جهاد و کارگاه گرفته تا هم¬نشيني با توابين و پاسداران، نماز و روزه، گزارش دادن به پليس و غيره.
در مراحل اوليه، با برخورد احساسي و منفعلانه عده¬اي از بچه¬هاي زندان و عدم برخورد قاطع و منطقي، زمينه براي جولان اين فرقه فراهم شد ولي به سرعت احساس وظيفه و همگرايي در بين زندانيان پديد آمد و با جديت در جهت افشاي اين ترفند جديد رژيم اقدام کردند. از طرف ديگر عده¬اي از کساني که به ظاهر جلب اين فرقه شده بودند، در مدت کوتاهي به ماهيت و اهداف آن¬ها پي برده و فاصله خود را با آن¬ها زياد نمودند، از اين رو ترفندي که بدين شيوه شروع شده بود خيلي زود به بن بست رسيد. به جز همان چند نفر اوليه ثمره¬اي براي اين فرقه و رژيم نداشت. از اين رو تبليغ خود را روي توابين متمرکز ساختند و سعي در سربازگيري از بين توابين کردند که اين از چشم رژيم پوشيده نماند (با در نظرگرفتن رهنمودهاي اوليه يقينا" از طرف طيف خودشان لو رفت) و آن¬ها را در بندهاي مختلف تقسيم نموند که به يقين جهت بهره بردن از کار گزارش¬دهي و جاسوسي اين طيف در محل¬هاي جديد بود.
استفاده ابزاري از خانواده¬ها جهت ارتباط¬گيري با خانواده زندانيان مورد نظر و بعضا" کمک در امر تردد آن¬ها که وسيله نداشتند، از ديگر شيوه¬هاي رايج آنان بود. در زمينه مطالعاتي کتاب¬هاي مرجع آن¬ها "حمام روح" ملاصدرا، "قلعه حيوانات" جرج ارول، "قانون" ابن سينا و کتاب¬هاي سنت اگزوپري به همراه کتب جعفر سبحاني بود. کساني که به سمت آن¬ها کشيده مي¬شدند، الزام داشتند که دوره مطالعاتي مذکور را طي کنند.

Rosa گفت...

Mahmoud Khalili
پس از روشدن خدمات پليسي اين جماعت، تاريخ مصرف آن¬ها به پايان رسيد و عملا" در لاک خود فرو رفتند تا خدمات خود را در خارج از زندان تکميل نمايند. روابط نزديک لک¬پور و سحرخيز با ابولقاسم سرحدي¬زاده زمينه مناسبي براي اين جماعت فراهم ساخت تا بتوانند در بعضي از موارد موانع مهمي در برابر حرکات کارگري فراهم سازند.
با در نظر گرفتن سخنان سردار نقدي در همايش «کوثر» که گفته بود:
ما بايد چنان قدرتي داشته باشيم که بتوانيم با ساختن جريانات موازي جهت تمامي حرکات و اعتراضات را کنترل کنيم، به ويژه در بين دانشجويان و کارگران چرا نبايد بتوانيم عناصر شناخته شده را به خدمت بگيريم؟ کساني را که مي¬توانيم با روش¬هاي خودمان جذب کنيم، جذب کنيم. نتوانستيم با تطميع و نهايتا" با زور همه اين¬ها بايد در خدمت نظام باشند...
مي¬توان اين نزديکي و عمل¬کرد را در صحنه¬هاي مختلف مشاهده نمود از جمله انتشار نشريه¬اي به¬نام "تشکل" در خارج از کشور و ادعاي انتشار در داخل و پخش آن در شرايطي که رژيم و اياديش در پي شکار هر ورق پاره¬اي مي¬گردند!؟
رژيمي که عباس عبدي¬ها، آقا جري¬ها، عبدالله نوري¬هايش و... را براي حفظ و بقا قرباني مي¬کند به اين راحتي نه تنها کاري با اين حضرات ندارد، بلکه اجازه برگزاري اجلاس!؟ به آن¬ها مي¬دهد و به اين هم بسنده نمي¬کند اجازه انتشار نشريه (نشريه نه بلکه کتابچه) جديدي را صادر مي¬کند به نام "آواي کار" با بهترين کاغذ و بهترين چاپ! واقعا" اين¬ها فکر مي¬کنند با دسته کورها طرف هستند؟! در کشوري که بستن روزنامه¬هاي دولتي هم روزانه شده اين¬ها روزنامه چاپ مي¬کنند (با سرمايه سرحدي¬زاده)، اجلاس ترتيب مي¬دهند (با اجازه وزارت اطلاعات)، حرکات کارگري را کند مي¬کنند (با رخصت سردار نقدي¬ها) و... فرياد مي¬زنند ما مستقل هستيم!؟ و بدين شکل اظهار تاسف مي¬کنند که: اين که امروز نشريه تشکل تنها نشريه مستقل کارگري در جامعه¬امان است، نه تنها براي ما رشک برانگيز نيست، بلکه تاسف آور نيز هست. (تشکل شماره 14 اجلاس سالانه کانون)
و يا "اول اين که اساسا" وقتي قرار است فعاليت گسترده و وسيع کرد، اين کار با کار مخفي منافات دارد و در جوهره خود، کاري علني است" (همان منبع)
به راستي اين جماعت که خدمات شايان آدم فروشي آنان در زندان و خارج از زندان (به ويژه خارج از کشور) بر کسي پوشيده نيست، تا کي مي¬خواهند بر اين طبل رسوايي مستقل بکوبند؟
استقلال در چي؟ کي؟ کجا؟
بکوشيم عوامل سرمايه و جيره بگيران رژيم را تحت هر لوا و پوششي رسوا سازيم.

Rosa گفت...

Mahmoud Khalili
و اما آقای پوبان فرد من نوشته شما را در دفاع از عمو ناصر لک پورتان خواندم متاسفانه احساسات عاطفی نسبت به یک فرد نمی تواند ملاک روشنی از واقعیات در خصوص آن فرد باشد. ظاهرا" شما از فعالیت های ناصر لک پور در خارج از زندان و ارتباط تنگا تنگ او و حسین سحر خیز با سرحدی زاده(وزیر کار اوائل دهه 60) و دیگران بی اطلاع بوده اید و شناخت شما تنها بر اساس یکسال کار برای او بوده است اگر شما یک سال برای او کار کرده اید بیش از 600 زندانی بند یک واحد یک به مدت 2 سال شاهد عملکرد او بوده اند. در بخشی از نوشته تان با تردید پذیرفته اید که شاید او تواب بوده ولی با این کارش جان تعدادی از زندانیان را از مرگ نجات داده،(تواب تاکتیکی) پویان گرامی از این تعداد یک نفر را مشخص کنید که او توانسته از مرگ نجات دهد. او تمام تلاشش را بر تخریب زندانیانی داشت که در برابر سرکوب و شکنجه ایستادگی می کردند و آن تعدادی هم که دور و برش بودند هیچ زمانی در خطر اعدام نبودند چون بیشتر آنها تواب های دست چندمی بودند که مراحل آخریه ترخیص را طی می کردند مثل مشایخی و .... فروختن انسانها به رژیم و گزارشگری را نمی توان بعنوان تاکتیک به خورد انسانها داد شما که اینهمه به او نزدیکی داشته ای اگر امکان ارتباط با او را دارید از او بخواهید در این دم دم های آخر صادقانه بگوید چقدر در پیش برد اهداف جمهوری اسلامی در زندان مشارکت داشته است.

Rosa گفت...

Azar Adibi
متاسفانه آنچه که از خوندن این کامنها فهم می‌شه حداقل برای من: ۱- یادآوری و زنده کردن اختلافات شخصی‌ البته با لحنی نازیبا که بعضا اصلا به موضوع اصلی ربطی‌ هم نداره ، از جانبه بازی از کامنت نویسان است که به واقع شایسته نیست. ۲- بیان یکسری مشاهدات و برداشتهای بدون مدرک برای اثبات، از طرف برخی دیگر. ۳- اما انچه که برای من بشخصه مهم است کامنتهای آقای خلیلی است که بسیار ماهرانه از این آشفته بازار اختلافات شخصی‌ استفاده کرده و در نقش کسی‌ که ((سازمان سرخ کارگران ایران)) رو از نزدیک میشناسه نه اصلا "گویا خود ایشان یکی‌ از بنیانگذاران این سازمان"بوده است ، چرا که خود را موظف میداند دربارهٔ چند و چون آن‌ به دیگران توضیح بدهد . من بعنوان کارگری که از نزدیک با این جریان آشنا بودم فقط از شما یک سوال دارم: آقای محترم!؟ تحریف و وارونه کردن حقیقت یک "جریان کارگری" که به نوبه خود ضعفهای خودش را هم داشت، به بهانه‌ی تواب بودن چند تان از افراد آن‌ برای شخص شما که خودت رو کمونیست می‌‌نامی‌ چه حاصلی دارد؟؟؟ همین.

Rosa گفت...

Borhan Azemi
روشن است که شخصی جلوه دادن بحث مخالفین آقای عباس فرد ره به کجا کشده شده است.
حالا افرادی با نامهای مختلف ماموریت یافته اند که در ادامه راهکار ناصر لک پور از همان گزینه ایجاد توهم و شک و شبهه استفاده کنند!
درک و فهم چنان افرادی ارتباط مستقیمی از جانبگرایی شان دارد. خوب همسر و شریک زندگی بودن برخی مواقع کوری سیاسی شدید می آورد! خانم آذر ادیب متوجه منظورم شدید؟!!!!
لک پور هیچ دانم که آنچنان نشناسیدش اما عباس فرد را باید بهتر از همه بشناسید! و متاسفانه از فحاشی هایش بی بهره نبوده اید!

تاریخ را نمی توان تغییر داد. مدرک و سند چیزی مگر مشاهدات عینی-تاریخی رفقای سرموضعی که با توابی همچون ناصر لک پور سالها در زندان بوده اند نمی باشد. بحثی سیاسی دارید بفرمایید در غیر اینصورت جانبگرایی و نفی تاریخ افراد تواب و کسانی که به این نظام ضد کارگری و ضد زن آری گفتن به یک مفهوم واقعی این میباشد که از پروژه تواب سازی نظام ضد بشری جمهوری خجالت وار دفاع کردن!
استفاده طوطی وار از ترفند "شخصی کردن"(!) بحث چیز بی معنی و بدترین گزینه ای است که فرد استفاده کننده اش آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب جریخواران وازات اطلاعات می یزد و بس.
شرم هم یک گرینه انقلابی است که برخی به علت وابستگی طبقاتی غیرپرولتری از آن برخودار نیستند.

او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم!
نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم!

Rosa گفت...

Homa Alizadeh
خانم آذر اديبي، خصوصي برخورد كردن يعني به دليل دوستي و رابطه ي خانوادگي از كسي دفاع كردن كه اينهمه شاهد زنده خير از همكاري وي با رژيم و جلادانش ميدهند و شما از وي و يارانش دفاع ميكنيد. تهمتهاي جنبش سبزي و پرو غربي و ميرحسين موسوي چي كه عباس فرد به محمود وارد ميكند اما توجه شما را به نادرستي و دشمني شخصي ايشان جلب نميكند! جانبداري از كسي كه كارنامه اي رذيلانه در برخورد به زندانيان سابق دارد با اين ادعا كه من كارگرم و و سالي بكبار هم به وطن سفر ميكنم و بقيه تحريف ميكنند و مبارزات كارگري شما را ناديده ميگيرد، تنها عدم صداقت شما را ميرساند و بس. كارگر بودن هم به تنهايي كسي را انقلابي نميكند كه كارگران در خدمت رژيم هم كم نداشته ايم
Borhan Azemi
پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدر و مادر لخ والنسا و خود او هم کارگر بود!
2. August um 19:45
Mehrzad Dashtbani
Mehrzad Dashtbani
یک نکته توضیحی. در اینجا بحث بر سر ناصر لک پور و تعدادی از افراد جریان کارگران سرخ بود. این جریان تنها جریان خط ۵ نبوده است. بریدن چند نفر در رهبری این جریان بمثابه کل جریانات فکری خط ۵ و حتی افراد صدیق همین جریان که انسانی زیسته اند و با سیستم سرمایه به مبارزه برخواسته بودند ابدا نمی باشد. طبعا از بریدن این چند نفر نمیشود به جدال های نظری و ایدئولوژیک روی آورد و آن را تعمیم داد. رفقا حتما رعایت انصاف را در این مورد داشته اند.
5 · 3. August um 01:03
Azar Adibi
Azar Adibi
مهرزاد گرامی‌ بنظرام این‌چنین برخوردها نه تنها منصفانه نیست بلکه تروریستی به مفهوم زدن یک جریان فکری در لوای به میان کشیدن افراد و "بگم بگم‌های احمدی‌ نژادی است"امیدوارم روزی تحلیل‌های بجا از مناسبت اجتماعی، طبقاتی و فرهنگی‌ و... از رسایی‌ها و ضعفهای جریانات فکری و گرایشهای طبقاتی درون جنبش جایگزین اینگونه برخوردهای به نظر من تروریستی را بگیرد. گرچه این روز بسیار دور است.... اما باید امیدوار بود!Mehrzad Dashtbani

Mehrzad Dashtbani
برخوردتروریستی آذر جان منصفانه نیست برای آدمهای که احضار نظر کرده اند. برخورد احمدی نژادی و.... متأسفم.
1 · 3. August um 05:30
Azar Adibi
Azar Adibi
مهرزاد عزیز القاب خائن و مزدور اگه شما دوباره کامنت هارو بخونید به ما که اون موقع اصلا زندان نبودیم داده شده ، آیا این ترور شخصیت نیست؟ مرسی‌ از توجهت
3. August um 06:00
Mehrzad Dashtbani
Mehrzad Dashtbani
آذر جان نه شما مزدورهستید و نه خائن. من معذرت میخواهم اگر کسی این اهانت را کرده است عزیز.
1 · 3. August um 08:19
Azar Adibi
Azar Adibi
وای خواهش می‌کنم مهرزاد عزیز... چرا شما باید عذرخواهی کنید!؟

در ضمن من از هیچ کس انتظار عذرخواهی ندارم فقط امیدوارم روزی برسه که تحلیل درست جای اینگونه روش رو برای اثبات درستی نظرات و حق به جانب بودن در بحثها بگیره.

Abbas Fard
جناب آقای همایون ایوانی برای دریافت سؤالهای خود به صفحه پویان فرد مراجعه کنید. ضمنا از این به بعد پاسخ همه معارضین سازمان سرخ را صفحه پویان خواهم داد. چراکه بیم این دارم که معارضین به وقت «لزوم» نوشته هایم را خذف کنند.

Rosa گفت...

ممد کبابی( ممد آوندی) یا بازرس ژاور محمود خلیلی
http://dialogt.de/tavabin-khalili-28-07-2017/

رزا: مسعود جان
چیز مشترک حرفهای بالا اینکه یداله خسروشاهی، رهبر ارکستر خمینی ای امام تواب قهرمان همه اینها است. هم کارگری بوده و هم از اعضای خانواده ی فدایی!
بطوری که محمود خلیلی در مقاله ی بالا همه را لو داده، بجز کارگر/فدایی قهرمان، خسرو شاهی را!
همایون ایوانی (جناح چپ اکثریت) از این آب گل آلود داره ماهی می گیره! نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم رفتار گفتگوهای زندان را در کنار هواداران موسوی در سوئد "سالروز جانباختگان" گذاشتند.
ننگ بر ما که مسافر اتوبوس "آزادی" باید مجلس ترحیم کشتار دهه 60 بگذارد، آنهم با سخنرانی و افتتاحیه رضا طالبی خوابنما شده ی موسوی در حصر!
دلم برای عباس فرد سوخت با "جناح کارگری اش در برابر گرگ های سازمانی کم آورده:)
اما خوب او هم دنبال پشم یداله خسروشاهی و سازمان "سرخش" دفاع خوبی از جنبش کارگری نیست. بخصوص که گویا این تواب ناصر لک زاده یا لک پور سازمان سرخش نه یک کارگر بلکه دانشجوی فلسفه گویا بوده و تواب شده!

تنها آنارشی/شورایی/آتونومها حقیقت را می گویند چون "ملاحظات سیاسی و سازمانی" ندارند.
لیست نادر خلیلی از توابان یک نفر را تا اینجا که می دانیم از قلم انداخته و آن هم قهرمان فدایی/کارگری یداله خسرو شاهی...
مسعود جان میبینید که بهتر است به خاطرات شفاهی ادامه دهید تا وقتیکه این مسافران اتوبوس "آزادی" و اقلیتی های دروغین در حال داستانسرایی هستند.
شما نمونه درخشان مقاومت کارگر هستید و هیچگونه مُهر فدایی و چریکی هم نخوردید خوشبختانه:)
گروه کارگری عباس فرد هم یک مُشت پشم...

Rosa گفت...

ببخشید اسم نادر خلیلی (عزیز دل) را بجای محمود خلیلی (آشغال) گذاشتم!
هر دو خلیلی اما این کجا و آن کجا:)
یادی هم از مینو عزیز دل که سطل آب گُلهای سفارشی شادی صدر را روی سر رضا برومند رفیق رضا طالبی خالی کرد:)
یاد عروس هیتلر مهری هم افتادم.
کلیپ زیبایش با سخنان پر گُه جاودان شد ...

Rosa گفت...

گفتگو های زندان یا تمرین اعدام؟ مستند سازی!

http://archiverosa.blogspot.co.id/2012/07/blog-post_17.html

ناشناس گفت...

خیلیا فکر میکنند بوی کباب به مشام می‌رسد دقیقا اشتباهی رخ داده دارند خر را داخ می زنند ،رزا جان خود من دارم مثل تو تاجب میکنم چه تغییراتی بوجود امده که تند و تند افشاگری گری در مورد توابین می کنند اگر یادتون باشه ما در رابطه با مسعود فراستی و سیروس نهاوندی صحبت کردیم ۲ تواب تیر و از اعضای بالای سازمانهای چب بودند با کلی خیانت در ایران در پناه جمهوریت اسلامي ایران زندگی میکنند وتا بحال یک مو ازشان کم نیامده حالا اگر عباس فرد از مقاومت تابوت و گاودونی حاج داوود صحبت می‌کنند چطور ادعای چگونگی تشکیل سازمان سرخ بتوسط خودش با ناصر لکپور صحبت میکنه اگر ناصر تو ایران زندگی میکنه این نوع برخورد لو دادن او نیست همانطور که قبلاً تو خاطراتم در رابطه یدالله اشاره مختصر به عباس اغا کرده بودم که ما را هالو فرض میگیرد و به نامردی دورغ میگوید این یکی از خالی بندی های او است
مسعود

ناشناس گفت...

با پوزش در کامنت من خیلی ها را غلط نوشتم
۳.تعجب را غلط املایی نوشته بودم با پوزش
من متاسفم چون کامپیوتر ندارم با موبایل مینویسم
گاهی اوقات غلط مینویسم
مجددا با پوزش پدر بی پولی بسوزد
مسعود

Rosa گفت...

مسعود جان
انگیزه ی محمود خلیلی/همایون ایوانی و فداییان قلابی اقلیتی زدن پوزه ی مبارزات کارگری بود چون لک پور ضد تشکیلانی و متاسفانه بریده بود.
برای همین از همه ی توابین می نویسند جز رهبر ارکستر «خمینی ای امام» همان یداله خسروشاهی چون او از فدایی ها بود، اگرچه اکثریتی...

عباس فرد به درستی نوشت که بُریده و تواب کیفی زیاد هست و خط فکری را باید نقد کرد. و نه تعداد بریده ها و چون بُریده از تشکیلات چریکها زیاد بود و بزرگترین ضربه همان انشعاب اقلیت و اکثریت...

متاسفانه عباس فرد هم در یداله خسروشاهی چهره ی "قهرمان کارگری" میبیند و در مورد یداله خسروشاهی همه اینها، گفتگوهای زندان و کُل طیف عباس فرد و بقیه مُشترکن در برابر افشاگری از یداله مقاومت می کنند تا مبادا این بُت و قهرمان بشکند...بقول عباس فرد (مارکس هم کاپیتال را تقدیم به یک فعال کارگری کرده و پس، جنبش کارگری ایران هم به قهرمان و اسطوره مقاومت «یداله خسروشاهی» نیاز دارد...
که چرت است.

ولی واقعیت نسل ما اینکه سازمان فداییان در همدستی با رژیم بزرگترین ضربه را به چپ ایران زد. چون نه «سازمان سرخ» بلکه این فداییان بودند که از نظر کمیتی و تعداد می توانستند تاثیر گذار باشند. و ضد رژیم اسلامی قیام کنند.
حتی سربداران (اگرچه دیر) اما عملیاتی مثل آمُل داشتند. ولی اقلیت دود شد و اکثریت دست راست رژیم.
پس از کُشتن جهان و دستگیری سلطانپور میبایست فداییان برای سرنگونی سازماندهی می کردند که نکردند.
ما هم در دانش آموزی هر روز کتک می خوردیم و مسئولین پیشگام می گفتند اینها عناصر خود سر هستند! جمهوری اسلامی نیستند!

عاقبت سرکوب شدند، ولی هرگز نه خیانت و نه انشعاب نتوانست جلوی آنها را در همدستی با هم بگیرد. مثل قبیله هستند...
هنوز هم کنار فرخ نگهدار نشسته و بحث سیاسی می کنند! (شادی امین-حسن بهزاد- مصطفی مدنی و بقیه) اینها میان خود زن داده/شوهر می گیرند و هنوز در ظاهر به ما می گویند: اکثریت خیانت کرده!
از اینها چند وقت پیش دیدم یاسمین میظر در کنار نگهدار در بی بی سی!

خودتان می دانید که جنبش ما قبیله ای نیست، کسی که رفت با سیستم، برای ما مُرده...
اما چون اغلب اینها می خواهند چهره ی سیاسی آینده در ایران شوند، پس کنار کفتار هم عکس سلفی می گیرند...

بدانید که در مورد بخصوص یداله خسرو شاهی تا رنگ شورت و سوتین ما را هم در آورده و خواهند آورد.
جریان همان رو شدن دزدی مدارک تحصیلی من...رو سیاهی به ذغال:) دکترا با معدل بالا و تیغ کشی "رفقا"...

من افتخارم پابلیش کردن حقیقت است از اگرچه هزینه اش بالا...
افتخارم شما هستید و چند رفیق خوب که می دانم تا جهنم هم با هم خواهیم رفت :)
در شرایط سخت نه ایمان/ایدئولوژی بلکه دوستی و عشق اهمیت دارد.
و اینکه چه بسیارانی که اینهمه سرکوب سیستم را گذراندند و همچنان انسان ماندند.
خوشحالم که هستید.
اگر هم روزی غبار شدیم هم ، چه باک
خود فروش نشدیم:)
به خود و ملت دروغ نگفتیم
قبیله هم نبودیم.
یک قطره از جنبش عظیم جهانی علیه سیستم...

ناشناس گفت...

دقیقا رزا جان از هر زاویه اگر نگاه کنیم میبینیم که وضعیت وحشتناک شده هرکسی از زوایای منافع شخصی و گروهی نگاه به پدیده ها دارد
هر چند راه ما سخت و طاقت فرساست باید رفت و نشان داد که در کنار خوبان این مسیر میسر است ،،،،
همانطور که به خوبی گفتی ما یک قطره کوچکی از جنبش جهانی علیه سیستم ناعادلانه‌ای هستیم درود به همه کسانی که در این گذار ما را همراهی می کنند
مسعود

ناشناس گفت...

اره رزا جان کاملا دورسته من یکبار دیگر خواندم به مهمترین مسئله که خیلی اساسی بود اشاره کرده بودی
۱ کشتن تقی شهرام از گرایش انقلابی رزمندگان
۲. کشتن علی میرشکاریها و برادرش سال ۵۹ کشتن رهبران خلق ترکمان ویارانشان حدودا به ۳۲ نفر بودند
۳ از چریکهای فدای خلق عباس کاتوزیان
۴ از فداییان خلق اقلیت سعید سلطانپور ور…
رزا جان حقیت مسله میدانی چی بود همه گروهها و سازمانها به جمهوری اسلامی توهمرداشتند.
اولترا چپ ان زمان چریکهای اشرفی بودند ر اشرف جزوه ی داشت ببخشید یک گفتگوی بود خانم گرگین و اشرف خانم گرگین زن زنده یاد گلسرخی سوال میکنه که نظر شما در رابطه دولت موقت و خمینی و جمهوری اسلامی چیست? ر اشرف قطار تهران مشهد را مسال میاورد و توضیح میدهد اگر یک نفر خلاف جهت قطار حرکت کند باز هم قطار بطرف مشهد می رود.
من به مثال کاری ندارم
نو برخورد به یک سیستم جهانی سرمایهدعری و یا دولتها و وابستگی‌های دولتها و چگونگي وابستگی جهانی و عملکرد انها را رفیق نادیده میگرد و با یک مثال ساده وابستگی را توضیح میدهد
این است رزا جان وضیعت ما اگر گروههای چپ اعتقادی به سرنگونی داشتند حتما همکاری میکردند و در تلویزیون توضیح میدادند که که این سازش از بالا شکل گرفته و خمینی هیچ کاره بودند هر چند شوراها:)در کارخانه‌های شکل گرفته بودند میتوانستن با همکاری با شوراها نه دزدیدن بچه های شورا و عضو کردن در سازمان خودشان،، ان موقع وضیعت کاملا عوض میشد، همان طور که گفتم گروها توهم داشتند
پیروز باشید مسعود

ناشناس گفت...

خیلی حال کردم
عجب دنیایی است،!!
باید تاریخ درست و نگاه عمیق، و صادقانه دید،!!!

ناشناس گفت...

یک نگاهی به این سراتاسر بحث عجیب و غریب مرا به این فکر انداخت که چقدر در طی هشت سال زندان سختی کشیدیم و بعد آمدیم بیرون که این اراجیف را از زبان زندانبهای دیگر بر علیه دیگر زندانیها بشنویم و اینهمه تهمت ناروا. اگر ناصر بد بود چرا هنگام آزادی چند صد نفر بند یک منتظر خداحافظی و روبوسی با او بودند چنانچه وقتی آخر سر، صورتش که قرمز شده بود را دیدم با هم کلی خندیدیم و مانند همیشه که هیچگاه نبوغش قابل پیش بینی نبود دستانم را به گرمی زیادی فشرد و گفت با دوستان واقعی دست میدهم و نه روبوسی. چه راحت کینه و نفرت افراد موجب دروغگویی و تهمت زدن میشود. نمیتوانم بیشتر بنویسم. فقط دقایق آخر را نوشتم. اگر از اولش بنویسم از خجالت سرخ میشوید.

ناشناس گفت...

من با آقای ناصر لکپور بیش از یکسال هم اتاق بودم. ایشان دانشجوی فلسفه بودند که بعلت دستگیری در زمان شاه قادر به ادامه تحصیل نبودند. در ادامه زندگی و کار و ازدواج و فعالیت نه سیاسی بلکه راه نوین تغییر انسانها را سر لوحه قرار دادند. مساله را از مشتی سوال و جواب و تزهای بی رنگ لنینیستی تغییر دادند. به هر حال همه راهها در طول تاریخ شکست خورده بود. پس ایشان صورت مساله را عوض کردند و پرسیدند چه باید کرد که انسان به قامت والای انسان حقیقی در آید و بتواند سرنوشت خود و جامعه خود را بدست گیرد. دیگر از مشتی سوال و جواب با الفاظ و واژه های آنچنانی خبری نبود. درس یعنی تغییر انسان و بشکلی که انسان بداند چگونه فکر کند. منطقی است این راه با هیچکدام از خط های مختلف یک و دو سه و... جور در نمی آمد. ایشان توسط یک گروه کارگری اقلیت فدایی در کارخانه ای در تهران شناسایی و به رژیم گزارش داده شدند و رژیم پس از شناسایی ایشان و نفرات دیگر، عده ای را دستگیر کردند. علت این کینه توسط افراد گروه اقلیت این بود که کارگران تیم آنها بعد از مدتی از اقلیت جدا شده و به ایشان و گروهشان پیوسته بودند. مسئول گروه اقلیت در آن کارخانه بجای تفکر و اندیشه که اشکالشان در چیست، موجب دستگیری ایشان شدند. طبیعتا افراد زندانی که از همان قماش بودند تاب بر نیاوردند و بهمان رویه با ایشان برخورد کردند. از ایجاد ناراحتیهای رودررو و الفاظ بسیار زشت تا... و حتی گزارش دهی بر علیه ایشان که موجب انتقال ایشان به زیر فشار و... بود با این وصف برخورد ایشان با همه افراد حتی بعد از سال ۶۳ و آزادیهای موقت در قزلحصار بسیار عالی و همیشه پر از صمیمیت بود و لبخند. گویی که کینه و نفرت واژه های بیمعنایی بود و در وجود ایشان بیگانه. چنانچه نفر دیگری قبل از من اشاره کردند که موقع آزادی ایشان واقعا تمامی افراد برای خداحافظی و روبوسی آمدند. انگار همه خوشحال بودند که پرنده از قفس می پرد و دیگر جای ناراحتی نخواهد بود.
باری وجود مبارک ایشان را هیچگاه از یاد نخواهم برد و پروردگار را شکر میکنم که سهم خوبی در زندگی داشتم که بتوانم مظهری از عشق و عطوفت را در زندگیم دیده باشم. اگر چه بسیار مورد نامهری و بی ادبی قرار گرفتند. هرجا که هستند سلامت و موفق باشند و دعای حق پشت و پناهشان. بنده خودم اهل عرفان شرق هستم ولی واقعا فردی عارف مسلک را دیدم و با او زندگی کردم. دست حق یار و یاور ایشان.
کسانی هم که در این مجموعه بر علیه ایشان دروغ گفتند را هم از اتاق ۷ تا ۲۴ تک تک میشناسم و برایشان آرزوی سلامتی وجدان میکنم من از ایشان درس ملاصدرا و تز حرکت در حرکت بر حکت را تعلیم دیدم.