زنی در آستانه اعدام
شهلا جاهد زیر تیغ انسانیت در منجلاب
نمیدانم این چه سرنوشت شومی است که دستانمان به نوشتن که میرود از «مرگ» باید بنویسیم و آنهم از منسوخترین مرگها، در مذمت چیزهایی باید بنویسیم که بشریت متمدن پشت سرگذاشته است. در مذمت سنگسار، قطعدست، شکنجهی زندانیان، اولیهترین آزادیهای بیان… گویا سوار بر «ماشین زمان» ما را و کامپیوتر و اینترنت و ماهوارهیمان را پرتاب کردهاند به قرون وسطا حرفهای که میزنیم و از حقوقی دفاع میکنیم که با سطح تکنولوژی که در اختیارداریم نمیخواند. مثل این میماند که از غار درآمدهایم و مستقیم بر ماه گام میزنیم. با چماقی در دست و پوستناشیانهکنده شدهی حیوانی بر تن پشت کیبورد نشستهام و بمب اتمی درست میکنیم.
فردا شهلا جاهد را میخواهند بردار کشند و تنها کسی که میتواند به شهلا جاهد زندگی دهد کسانی هستند که «اولیای دم» شناخته میشوند معلوم نیست کدام حقل سلیمی چنین حقی را به آنان میدهد. چطور ممکن است جان انسانی را به دست انسانهایی سپرد که نسبت به او کینه دارند این چه عدالت احمقانهیی است؟ اساسا چه ارتباط و حقی ما بین پدر و مادر و فرزندان هست که حالا بخواهند انتقام بگیرند؟ باشد میپذیریم روزی روزگاری انسانها هنوز دانش جرمشناسی نداشتند، علوم اجتماعی و روانشناسی بهوجود نیادمده بود مردمی بدوی و چادرنشین بودند و قوانینی برای جامعهی کوچک خود وضع کرده بودن. قوانین ساده و بسیط چشم در برابر چشم… اما اکنون بشر پیشرفت کرده است به حقوقی دست پیدا کرده است به دانش و علم و ساختارهای مدیریت جامعه رسیده است همانطور که در پزشکی و انفورماتیک و فضانوردی و صنعت و علوم پایه پیشرفتهای شگرفی کرده است. اما تفکری منحط و عقبمانده میخواهد قوانین آن جامعهی بدوی را بازور و فشار در جامعهی مدرن فعلی قالب کند...
تا ساعاتی دیگر انسانیت ما پای چوبه دار می رقصد
شهلا جاهد زیر تیغ انسانیت در منجلاب
نمیدانم این چه سرنوشت شومی است که دستانمان به نوشتن که میرود از «مرگ» باید بنویسیم و آنهم از منسوخترین مرگها، در مذمت چیزهایی باید بنویسیم که بشریت متمدن پشت سرگذاشته است. در مذمت سنگسار، قطعدست، شکنجهی زندانیان، اولیهترین آزادیهای بیان… گویا سوار بر «ماشین زمان» ما را و کامپیوتر و اینترنت و ماهوارهیمان را پرتاب کردهاند به قرون وسطا حرفهای که میزنیم و از حقوقی دفاع میکنیم که با سطح تکنولوژی که در اختیارداریم نمیخواند. مثل این میماند که از غار درآمدهایم و مستقیم بر ماه گام میزنیم. با چماقی در دست و پوستناشیانهکنده شدهی حیوانی بر تن پشت کیبورد نشستهام و بمب اتمی درست میکنیم.
فردا شهلا جاهد را میخواهند بردار کشند و تنها کسی که میتواند به شهلا جاهد زندگی دهد کسانی هستند که «اولیای دم» شناخته میشوند معلوم نیست کدام حقل سلیمی چنین حقی را به آنان میدهد. چطور ممکن است جان انسانی را به دست انسانهایی سپرد که نسبت به او کینه دارند این چه عدالت احمقانهیی است؟ اساسا چه ارتباط و حقی ما بین پدر و مادر و فرزندان هست که حالا بخواهند انتقام بگیرند؟ باشد میپذیریم روزی روزگاری انسانها هنوز دانش جرمشناسی نداشتند، علوم اجتماعی و روانشناسی بهوجود نیادمده بود مردمی بدوی و چادرنشین بودند و قوانینی برای جامعهی کوچک خود وضع کرده بودن. قوانین ساده و بسیط چشم در برابر چشم… اما اکنون بشر پیشرفت کرده است به حقوقی دست پیدا کرده است به دانش و علم و ساختارهای مدیریت جامعه رسیده است همانطور که در پزشکی و انفورماتیک و فضانوردی و صنعت و علوم پایه پیشرفتهای شگرفی کرده است. اما تفکری منحط و عقبمانده میخواهد قوانین آن جامعهی بدوی را بازور و فشار در جامعهی مدرن فعلی قالب کند...
تا ساعاتی دیگر انسانیت ما پای چوبه دار می رقصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر