۱۰ خرداد، ۱۳۹۱

فیسبوک را به خانه های تیمی تبدیل کنیم! + وب نگاشته ها.

واقعیت- سازماندهی- واقعیت
اگرچه به تجربه دیده ایم که فراخوانهای اینترنتی نیز همانند بیانیه های سیاسی به جز موارد استثنا تقریبا هیچ گاه باعث خلق حرکتی نشده اند اما جستجوی دلایل ناکامی چنین فراخوانهایی با مورد توجه قرار دادن استثناها به نظر می رسد که ما را به سمت نقاط روشنی سوق دهد. بر اين اساس اگر رابطه ی "ورودی(واقعیت)-سازماندهی-خروجی(واقعیت)" رابطه ی هدف باشد، به نظر مي رسد که با ایجاد تغییراتی در سطح  "ورودی(مجازی)" و بکارگیری عامل "سازماندهی"، بتوان فراخوانهای ناکام اینترنتی را به فراخوانهایی برای رسیدن به "خروجی(واقعیت)" بدل کرد.

در نوشته "به مارکس برگردیم(اينجا)" بحث را با محوریت خلق شبکه های اجتماعی حقیقی آغاز کردیم و در مسیر زمینه چینی برای ملموس تر کردن ضرورت وجود این شبکه ها دست به دامان مثالهایی شدیم. در مثال اول در رابطه با "خودکشی نهال سحابی" به این نتیجه رسیدیم که به نظر می رسد گروههای سیاسی مخالف حکومت ایران در چنان سطح نازلی از عمل و برنامه سیاسی و اجتماعی فرو افتاده اند که جز بیانیه دادن کار دیگری از دستشان بر نمی آید آنچنان که حتی خودکشی یک فرد را نیز دستمایه ی صدور بیانیه علیه یک نظام حکومتی قرار می دهند! پیرامون همین مثال گریزی نیز به انقلابهای مصر و تونس زدیم تا ضمن برجسته کردن یکی از اساسی ترین چالشهای پیش رو در مسیر هر گونه تغییر و تحول در ایران_ یعنی خلق "شبکه های اجتماعی حقیقی"_ بطور ضمنی نشان دهیم که مقصود از بی عملی گروههای سیاسی اپوزیسیون چیست! شاید بد نباشد در اینجا نقل قولی از لوکلزیو (برنده نوبل ادبیات 2008) را نیز برای روشن تر شدن بیشتر مقصود خود بیان کنم. او می گوید: " یادم می آید در هیجده سالگی سرمقاله های سارتر و موریاک را در هفته نامه اکسپرس می خواندم. آن سرمقاله ها راه را نشان می دادند. آیا امروز هم کسی باور دارد که یک سرمقاله بتواند مساله ای را در زندگی ما حل کند؟ ... نویسندگان امروز اگر بتوانند ناتوانی سیاسیشان را بیان کنند باید خیلی خوشحال باشند". مساله ی ناامید کننده در رابطه با اپوزیسیون ایران نیز همین است که هم به جای قرار داشتن در "سطح کنش" که سطح تکاپو برای یافتن و ارائه راه حلهای عبور از موانع است، از سر ناتوانی به نازل ترین "سطح واکنش" که سطح دست و پا زدن برای ابراز وجود از هر طریق ممکن است، سقوط کرده است و هم اینکه به جای عیان کردن ناتوانیهای خود و تلاش در جهت برطرف کردن آنها در حال کوبیدن بر طبلی است که صدای تکراریش حتی از دور هم خوش نیست!
برای خواندن کل مقاله ها در منبع بروی تیتر آنها کلیک کنیم.


Anarchism in Action: Methods, Tactics, Skills, and Ideas
Second Edition (draft)
Complied and Edited by
Shawn Ewald
Download and Distribute This Book


برای خواندن وب نوشته ها دنباله اینجا را کلیک کنیم.

برای خواندن کل مقاله ها در منبع بروی تیتر آنها کلیک کنیم.


جهان زن ـ سمانه مرادیانی، شاعر و مترجم جوان و نویسنده وبلاگ قربان-گاه، خودکشی کرد سمانه مرادیانی، شاعر و مترجم، متولد سال ۱۳۶۶ در تبریز، دررشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شده بود و دانشجوی سرگردان حقوق بود که تصمیم به تغییر رشته به فلسفه می‌گیرد. سمانه در آخرین روزهای اردیبهشت امسال ۱۳۹۱ در ایران، دست به خودکشی می‌زند و در تبریز به خاک سپرده می‌شود. وی نویسنده وبلاگ قربان-گاه بود...



((...ﮔﺎﻫﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﻠﯿﺲ ﻫﺎ ﮐﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ. اﻣﺎ ﻧﻪ. ﺟﻮاب ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﮐﻪ ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮف ﻫﻢ ﻣﯽ زﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﮐﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ و ﺻﺪاي ﺧﻮدﺷﺎن را ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺻﺪاي ﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺜﻪ ي ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎن آﻧﻘﺪرﺿﻌﯿﻒ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻮش ﺷﺎن ﻧﻤﯽ رﺳﺪ، ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺻﺪاي ﺧﻮدم ﮐﻪ ﮐﻞ ﺟﺜﻪ ام اﻧﺪازه ي ﯾﮏ ﺑﻨﺪ اﻧﮕﺸﺖ ﭘﻠﯿﺲ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ زﺑﺎن ﻣﺎن را ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ، اﯾﻦ ﻣﺮدﻣﺎن دو ﭘﺎ ﭼﻘﺪر زﺑﺎن ﻧﻔﻬﻢ اﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺮدﻣﺎن دﯾﮕﺮ ﻫﻢ زﺑﺎن ﻧﻔﻬﻢ اﻧﺪ. ﻣﺜﻼً ﻫﻤﺎن ﭼﻬﺎرﭘﺎﻫﺎي ﻗﻼده ﺑﻪ ﮔﺮدن. روزي ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﺎن ﭼﻬﺎرﭘﺎﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻠﯿﺲ ﻫﺎ دوﺳﺖ اﺳﺖ ﺟﻠﻮي در ﺳﻠﻮل اﯾﺴﺘﺎده ﺑﻮد و ﻣﺎ را ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻫﺮ ﭼﻪ در ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﯿﺮه ﺷﺪم و داد زدم و از او ﮐﺎﻏﺬ و ﺧﻮدﮐﺎر ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻫﯿﭻ واﮐﻨﺸﯽ ﻧﺸﺎن ﻧﺪاد. ﺑﻌﺪ رو ﮐﺮد ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از ﭘﻠﯿﺲ ﻫﺎ و ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ ﻫﻤﻪ ي ﺷﺎن از ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺮده اﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺪت ﻫﺎﺳﺖ اﯾﻨﻄﻮر ﺑﯽ ﺣﺮﮐﺖ و ﺑﯽ ﺳﺮ و ﺻﺪا ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ي اﯾﻨﻬﺎ را در ﺑﺮﮔﻪ ي دﻓﺎﻋﯿﺎﺗﻢ ﺧﻮاﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ. ﺣﺘﯽ اﮔﺮ ﺷﺪه ﻣﺪﻓﻮع ﻫﻤﻪ ﻣﺎن را ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ و ﺑﺎ ﻣﺪﻓﻮع و ﺷﺎش دﻓﺎﻋﯿﺎﺗﻢ را روي دﯾﻮار ﺳﻠﻮل ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ. ﻣﺠﺒﻮر ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻢ دﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ي اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ را ﺑﮑﻨﻢ. آﺧﺮ ﻣﺮدﻫﺎي ﻣﺎ ﺑﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﻫﺰارﺗﺎ ﺗﺨﻢ ﻫﻢ دارﻧﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﻏﯿﺮت اﻧﺪ. آﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ زود ﺑﻪ اﯾﻦ وﺿﻊ ﻋﺎدت ﮐﺮده اﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ زن ﻫﺎﯾﻤﺎن ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر.))


 چهره ی سرد و خشک سمانه مرادیانی بهترین نمایش این پارادکس بود. مرگ در چشمان و صورت زنده اش حیات مستمر داشت. صورتش سفت و بی حرکت همچون سنگ بود؛ نه خنده ای نه گریه ای، نه شادی و نه ناراحتی، نه حتی بهت و ماتمی که در سیمای غالب آدم های بدبین نمودار است. پیکر او نیز همچون صورتش خود می توانست یک اثر هنری مینیمال به حساب بیاید. حین راه رفتن نه کش و قوس های اغواگرانه ی زنانه را داشت و نه طنازی های ملوس و ظریف روشنفکرانه. هیچ احساسی را القا نمی کرد.
-چه چیز می تواند رانه ها را برانگیزد؟ سوای فانتزی و خیال، کدام ارگان مادی، چه در بدن و چه در جامعه، می تواند حیات را به پیکرمان روانه کند؟ راه باز کردن مسیرهای تنگ و مسدود شده ی بدن کدام است؟ رگ های تنگ شده به خاطر استنشاق زیاده از حد سیگار، انسداد روده به خاطر بدغذایی و بی غذایی، زخم ها و التهاب های عصبی معده، ضعف قلب به خاطر غلظت خونی که به آن رجوع می کند ... . راه درمان چیست؟ دارو؛ امپرازول برای گسستن دست اسیدهای اضافی از دیواره ی معده، نورتریپتیلین برای خفه کردن تنش های عصبی معده و روده و احیای گوارش به شیوه ی معمول، کلیدینیوم برای باز کردن تنگه های مسدود شده ی روده و ریدن به شیوه ی معمول، فلوکستین برای خواب و آرامش به شیوه ی معمول، پرانول برای تنفس به شیوه ی معمول، سیلدنافیل برای ارگاسم به شیوه ی معمول، سیگار برای تفکر به شیوه ی معمول، الکل برای خندیدن به شیوه ی معمول و فقر برای زیستن به شیوه ی معمول و... .
بدن موجودیت زنده ی خود را در قبال پرداخت چه هزینه ای می تواند به دست بیاورد؟ چه واسطه ای می تواند میان اندام های فرعی بدن پیوندی «ارگانیک» و زنده برقرار سازد به نحوی که هر عضو هم زمان هم برای خود و هم سایر اندام ها «کار» کند؟ علم پزشکی ما را به این راه رهنمون نمی سازد زیرا برای معضلات هر یک از این اندام های فرعی راهکارهایی جزئی و فرعی ارائه می دهد: برای زخم معده داروی خاص آن، برای سر درد داروی خاص آن، برای بی خوابی، برای مشکلات تنفسی و... . داروهای مخصوص بدان ها را تجویز می کند. برای تنهایی...؟
بدن برای «حیات» خود نیازمند عنصری است که وحدت را به آن بازمی گرداند؛ لحظه ی تولد لحظه ی به هم پیوستن اندام ها با ابزار واقعی و نه خیالی است. در این لحظه پیری و جوانی و زنانگی و مردانگی و... وجود ندارد، تنها امر معنادار تولد و زایش است.

لینک دسترسی به نسخه پی دی اف کتاب

برای دانلود کتاب، ابتدا روی لینک زیر راست کلیک کرده و سپس بر گزینه save link as کلیک کنید و فایل را ذخیره نمایید.





چگونه می توان قلب اقتصادی تبادل مالی بانکها که عملا دلال حکومت هستند دلال کابینه میلیاردرها ی حکومت هستند را فلج کرد و از کار انداخت؟ در خیابان ولی عصر حد فاصل میدان تجریش و پارک وی حد اقل ۴۰ بانک و موسسه ی مالی شناسایی شده اند که گردش مالی حکومتیان را تسهیل می کند. آیا می توان در حرکتی برنامه ریزی شده بانک ها را تخریب و تعطیل کرد؟



۸ نظر:

Reza گفت...

این کتاب آموزش ستمدیدگان خیلی جالبه. من این کتیب رو سال 63 در زندان خوندم. بعذ از یک دوره سرکوب وحشتناک، جمهوری اسلامی مجبور شده بود حاجی داود رو ببره و یک فضای به قول خودشون لیبرالی ایجاد کنندو یک نمایشگاه کتاب گذاشته بودند که این کتاب و کتابی از ارنست مندل و یه سری کتابهای جالب دیگه هم برای فروش گذاشته بودند. اون موقع این کتاب با ترجمه یکی دیگه به اسم فرهنگ سکوت ترجمه شده بود(ترجمه زمان شاه بود). این ترجمه جدیدش است که سال فکر کنم 68-69 انجام شد.

reza گفت...

هیچ چیز نوستالوژیک تر این نیست که "فرد" در حالی که داره به ساندویچ هات داگ با سوس مایونزش گاز میزنه، ذهنش هنوز پیش بیلی است که سر جالیز جا گذاشته، این وصف الحال "روشنفکر" دهه 40و 50 ایران است. در رابطه با این کتاب عزاداران بیل اما من این داستان رو نخوندم ولی احتمالا یه چیزی تو مایه همون چوب به دستان ورزیل باید باشه. منظورم داستانش نیست، فلسفه علامحسین خان در داستان رو میگم. میدونی اینها نویسندگان عصر عبور از فئودالیسم به سرمایه داری هستند اما چون این پروسه شکل کلاسیک را طی نکرد( یعنی نه با اتکا به سرمایه داری ملی ایران) به همین دلیل فضای فکری روشنفکران بورژوای ایران که همراه با رنگ باختن ایده های بورژوازی ملی ( جبهه ملی و شرکا) بود، از یک سو به دوری از آرمانگرایی ملی جناح راست و رو آوردن به چپ یا به قولی مارکسیسم بود،از طرفی مرثیه خواندن شرمگینانه بر مزار فئودالیسم و اسطوره های عصر فئودالیته. این یک واکنش از ناتوانی در مقابل آنچه خود این روشنفکران سرمایه داری وابسته یا سگ زنجیری مینامیدند بود.درادبیات ساعدی و دولت آبادی و... در سینما امثال کیمیایی با ساختن سفر سنگ، خاک و مغولها ؛ در ژرنالیسم سیاسی هم حضراتی مثل جلال آل احمد و در عرصه مبارزه تشکیلاتی- سیاسی هم که چریک فدایی بازتاب همین دوره هستند.در آن بحث که در رابطه با قضیه قتل عبدلله پنجه شاهی پیش آمد من یک مقدار اشاره کردم. این بحث طولانی است و جنبه های مختلفی دارد اما اگر بخواهم در یک کلام دهه 40-50 رو به تصویر بکشم باید بگم دهه آخرین تلاش بورژوازی ملی ناتوان و به بن بست رسیده که از یکسو در غالب مارکسیسم و از سوی دیگر با متوسل شدن به فرهنگ، سنن و استوره های فثودالی و گاها پیشا فئودالی قصد عرض اندام داشت اما از اواسط دهه 50 به کما رفت و با اتفاقات 57 به بن بست کامل رسید و شروع دهه 60 مراسم خاکسپاریش بود. بورژوا کونیستهای ایرانی سال 60 مردند. از آن موقع تا الان اینهایی که میبینی در واقع "مرده است که میرود"

Rosa گفت...

سلام رضا جان
راستش فیلم ها سفر سنگ و...
کلا باید بپرم داخل فضای آن دوران.
روزی از دوستی پرسیدم چرا مارکسیستهای ایران موزیک کلاسیک گوش میدهند، گفت چون مارکسیست هستند!
اغلب هم از عکسهای مبارزین آندوره، مد ژنده پوشی و خلقی بود. مارکس اما بشدت بورژوایی میپوشید...
اغلب هم عاشق دستان پینه بسته، البته پرولتاریا اشرافیت کارگریست و آن را با بدن ورزیده کله گنده و نگاهی متفکر و اتوریته مردانه تصویر کشیدند. حال شاید زحمتکشان و خلق و ستم دیدگان و محرومان منظور بوده؟
تفاوتهای زیادی بین چپ اینور آب با آنور در مورد مارکس و مارکسیسم موجود است...
به نظرم بیشتر مشکلات، وقت بومی کردن مارکس بوجود آمد.
مسیح هم اینجا بلوند و چشم آبی ست و تو افریقا سیاهه!
اینکه چگونه روشنفکر مارکسیست ما بیلش را جا گذاشته سر جالیز و...راستش به استالین باید برگردد؟
یکجوری مدل خان - دولت و رعیت- طبقه.
روابط بین زن و مرد هم در خانه های تیمی اصلا به همان ناموس داری و خانواده مقدس اردوگاهی میزند.
آیا چریک همجنس گرا و یا لزبین و... وجود داشته در ایران؟
البته ضدیت مارکس/ انگلس با همجنس گرایان پایه تئوریک سرکوب استالینیستی را تحکیم کرد. مقاله خوبی اینجاست
http://rosaanarchi.blogspot.com/2010/04/blog-post.html

که گویا اما سوسیالیستهای غیر مارکسی قبل از مارکس کم طرفدار همجنسگرایی نبودند.
راستش تحلیل طبقاتی چرایی نوستالژیک چپ حاشیه را زیاد نگرفتم.
به نظرم روبنا هم نقش فعالی داشته.
مثلا مذهبی/فرهنگی و...
بازگشت و حسرت به روابط و مناسبات قبل از سرمایه داری اینور آب مارکسیستی نیست، اما به دلایلی که کماکان مجهول است برای من، اغلب روشنفکران مارکسیست ایرانی آندوره آلوده اش بودند.
اینکه اغلب هم یا موزیک کلاسیک گوش میدهند در حالی که مارکس جایی خواهان دفن آن بود. البته توده ای ها چس ناله های سنتی شجریان را مارکسی و حکمتیستها رپ اقتدارگرای ضد زن/ ضدهمجنس گرا نجفی.
کلا فداییان قلعه الموتی ربطشان به مارکس برایم کماکان مجهول است. سوسیال دمکراتهای حکمتی بیشتر از مارکس وام گرفتند. تناقض مائویستابا مارکس وقتی است که مجسمه مسیح همجنسگرایان را تصور کنیم!
نوشتی:هیچ چیز نوستالوژیک تر این نیست که "فرد" در حالی که داره به ساندویچ هات داگ با سوس مایونزش گاز میزنه، ذهنش هنوز پیش بیلی است که سر جالیز جا گذاشته.
به نظرم تعجبی نداره وقتی لاشه به دندان بکشیم، تا به دوره نیاندرتال هم میشه پرت شد D:
مقاله مونتاژ در همین پست
بیشتر نظرم را جلب کرد. گویا مدل ژاپن در مقابل فوردیسم داره جلو میزنه...
...

Rosa گفت...

راستی در مورد زندان
داشتم فکر میکردم تو زندان کتاب چه حالی میده؟
تونی نگری یکجایی مردسالارانه گفت: فقط در زندان میشه خوند و فهمید. بدون زن الکل و ووو
مقاله نیلوفر فعلا مشغولم کرده.
http://www.iran-women-solidarity.net/spip.php?article2433

reza گفت...

وقتی آدم بخواد 3 دهه تاریخ زندگی اجتماعی،سیاسی و فرهنگی یک کشور رو در یک پاراگراف 10 خطی توضیح بده قطعا به جای رشنگری اگر اعتشاش کری نکنه و بخواد صادقانه رفتار کنه در بهترین حالت داره سوال ایجاد میکنه. من این رو میفهمم اما همین سوال ایجاد کردن کمک میکنه که آدم بیشتر خودش رو توضیح بده و همین خوبه. فقط همین. والا میشه مثل این دوست گمنام ما که گاهی سری به اینجا میزنه و فضای اینجا رو همراه با شخصیت خودش نامطبوع میکنه رفتار کرد. یعنی تهمت زدن، فحاشی و همین چیزها که خودت دیدی. اما در رابطه با این یارو تونی نگری که میخواد بدون زن( یا هر بخش از انسانها) بخونه و بفهمه در واقع نفهمیده چرا داره میخونه و چی را میخواد بفهمه.

Rosa گفت...

آنارشیسم راه پرسیدن سئوالات مناسب است بدون اینکه به دنبال انحصار در پاسخ درست باشد
D:

ناشناس گفت...

salam salam ber xoban salam be shomaha migean sen eger az 50 bogozered diger kari nemishe kerd yeni shexsiyet insan shekl migire man dosti dashteam ke DR REVAN PEZESHK BOD migofd ke insan ha ta 80 salegi yad migire elbete in zem,ani doroste ke insan 180 sal uomr kone men exiren ketebi az uojalan rehber bkk xandam xili jaleb bod in ketab dar turkiye terfdaran ziyadi dare hododan 1000.000 insan xande esme ketaba aternativ modernite demokratik heyat insan mohteviyat darvage benoie defaiat xodesh ast ebteda az xodesh mige ke man 6 sal oloum siaci xodam dar in 6 sal fegat xozebelat borjvazi ra dar zehnam rixteam in insan eger yadetuon bashe ta hede pigenber zuohour kered bed che serie evez shod pes insan ha gabele tegyir ast.omid ast ke dar ayende pishter dar in mozuo diyalok dashte bashim moxles shoma ha rosa jan reza jan piruoz bashid mesuod

Rosa گفت...

سلام مسعود جان
راستش بیشتر از اوجلان خودسوزی زنان جوان حزبش پس از ربودن اوجلان دردناک بود.
اوایل که خارج آمدم دست بوسی از رهبر اوجلان از طرف هواداراش بسیار باعث تعجبم بود، اینکه همین جوانان برای ربودنش خودسوزی کنند را پیشبینی نمیکردم. البته خودم در اعتراض به دستگیری و ربودن غیر انسانی و توطئه گرانه اش بد جوری کتک خوردم!
گویا در زندان بقول برخی از دوستان، مخ استالینیستش تکان خورده و این باعث شادمانی است. اقلا جلوی خودسوزی هوادارانش گرفته شده.

آیا کتابش به فارسی ترجمه شده؟
در مورد تغییر راستش فکر میکنم فقط مرگ میتونه جلوی تغییر را بگیره...