را فلم مینویسند film افغانها
فلم سنگ صبور که بر اساس رمان به همین نام توسط خود نویسنده
آن، عتیق رحیمی، ساخته شده و عتیق رحیمی بخاطر نوشتن این رمان جایزه ادبی گنکور را
کسب کرد، از طرف دولت افغانستان به جشنواره اسکار امسال معرفی شد.
پیش از این که به این فلم بپردازم شما را فرا میخوانم به
خواندن گفتههایی از عتیق رحیمی در لابلای مصاحبههای گوناگوناش.
گفت و گو با رادیو سویدن:
"من به مسایل بسیار سیاسی
نمیپردازم. تحلیلی سیاسی ندارم در کار های خود."
گفت و گو با بخش فارسی رادیوی فرانسه:
"من همیشه از زمان میگریزم.
زمان همیشه معلق است در داستانهایم، آن چیزی که برایم مهم است موقیعت است."
در مورد این که چرا رمان سنگ صبور را به زبان فرانسوی
نوشته ایشان چنین اظهار نمودند:
"داستان سنگ صبور بخصوص بود
چون که مسایلی بسیار بخصوصی را مطرح میسازم زبان مادریام اجازه نمیداد. اجازه
میداد اما فکر میکنم محدودیتهایی ایجاد میکند در ذهن از لحاظ روانی که آدم
نمیتواند بهش بپردازد. وقتی که آدم مسایل جنسی را مطرح میسازد، مسایل بسیار
درونی را مطرح میکند، وقتی که آدم به زبان مادری خود مینویسد به نظر آدم بسیار
عجیب میاید. بیبینید فرهنگ ما در ذهن ما یک چیزی گذاشته بنام عفت کلام. وقتی به
زبان فرانسوی مینویسم همین خود سانسوری را ندارم. چرا. نمیفهمم. بسیار باید
روانی باشد."
در مورد نگرانیهای فرانسویها نسبت به امنیت سربازانشان
در افغانستان:
"در جنگ حلوا بخش نمیشود.
این که سربازها کشته میشوند تقریبا حرفهشان است. این را بعضی فرانسویها درک میکنند
و باور دارند و میفهمند اما بعضی فرانسویها گاهی خودشان این طور تحلیل میکنند
که حضورشان در افغانستان گویا یک تهاجم تلقی میشود. در حالیکه نه. برای همه روشن
است که این جنگ بین جامعه بین الملی و گروه تروریستی میباشد.
در گذشته که فرانسویها از مجاهدین پشتیبانی میکردند
جنگ برای مقاومت در برابر قشون اتحاد شوروی بود و فراموش نکنیم که آن زمان جنگ جنگ
سرد بود اما امروز ماهیت این جنگ تغییر خورده. جنگ در برابر قوای خارجی نیست که
آمده باشد افغانستان را تسخیر کند. جنگ غربیها و فرانسویها جنگی است در برابر
گروهیی بنام طالبان و القاعده. اینها هنوز هم فکر میکنم همکاری و پشتیبانی میکنند
از همان مجاهدین که همیشه با اینها همکاری کرد اند، از گروههای شمال زیادتر
دفاع میکنند."
گفت وگو به زبان انگلیسی با با جی کی فاولر از نشریهی
:The Mantle
"من فقط چند گپی را میخواهم
در مورد جنگ در افغانستان بگویم. ما درباره این خشونت و جنگ داخلی افغانستان در سال
92 پس از استیلای روسی صحبت میکردیم. و در آن زمان من تماشا میکردم که چگونه همه
داد میزدند " چرا امریکا کاری برای افغانستان نمیکند؟ چرا آنها سربازانشان
را به افغانستان نمیفرستند؟" همه این حرفها را میزدند. از مردم عادی تا
روشنفکران. آنها میگفتند:" شما این کارها را برای مردم یوگوسلاوی میکنید.
چرا برای افغانستان نه؟" و همین که امریکاییها به افغانستان آمدند، همه
گفتند، " چرا آنها در افغانستان حضور دارند!؟" (خنده به آواز بلند).
هیچگاه اینها خوشنود نیستند. هیچ گاه. این جنگ برای افغانها نیست. این جنگی است
میان انسانیت و بعضی جنبشهایی بنیادگرا."
نخیر آقای رحیمی مردم افغانستان با خوشباوریشان به ملل
متحد در روزهای نخست جنگ باور داشتند و گله از ملل متحد داشتند و اگر هم از
امریکا درخواست کمک داشتند بجا بود زیرا این امریکا بود که مجاهدین را آموزش و
پرورش داد و حتی اذهان کودکان مهاجر افغان را با کتب درسی آلوده با تبلیغات
بنیادگرایانه و جهادی زهرآگین ساخت1. شما خنده به آواز بلند را سر بدهید، اما هیچ
افغان این را نخواسته بود که امریکا بیاید و بنام جنگ با طالبان و القاعده با
پیشرفتهترین ابزار جنگی 12 سال روستاهای او را بامب باران کند و مردماش را معیوب
سازد یا بکشد و هم ویرانگران پایتختاش را در آغوش خود احاطه کند.
این که چرا آقای رحیمی سیاف، خلیلی، محقق، عبدالله،
قانونی، دوستم، فهیم، ربانی و دیگر بازماندههای احمد شاه مسعود را بنیادگرا نمی
داند که با ناتو و غرب "انسانیت" آقای رحیمی هم جبهه و هم سنگر هستند
باید برای هر دلسوز مردم افغانستان پرسش برانگیز باشد. و این هم سوال برانگیزتر که
چرا مصاحبهگر از مسیو رحیمی نمیپرسد تفاوت میان قوانین طالبان با قوانین دولت
ربانی و احمد شاه مسعود در چی و در کجا بود؟ آیا این واقیعت نیست که دولت ربانی،
مسعود و گلبدین دقیقا همان قوانین شرعی و اسلامی طالبان قرون وسطایی را وضع کرده
بودند ولی صرف بخاطر جنگ و ویرانگریهایی که در کابل راه انداختند و سبب کشتار
دهها هزار انسان شدند و صدها هزار کابلی را بیپا و بیدست و بیخانمان ساختند،
فرصت نیافتند آن قوانین ضد انسانی ناب محمدی را بطور کامل به اجرا درآرند؟ پس چرا
امروز آنها از منظر برنده گنکور بنیادگرا نیستند و مورد حمایت فرانسه و ناتو قرار
دارند و به قول ایشان امروز در جهبه انسانیت در مقابل طالبان و القاعده میجنگند؟!
القاعدهی که سیاف خود یکی از میزبانان درجه اول آن در افغانستان بوده است و حتی
بنیادگرایی سیاف الهام بخش بنیادگرایان فلیپین شده است و آنها به ستایش از او
گروهیشان را ابو سیاف نامیدهاند.2
اما فلم سنگ صبور:
فلم و رمان آن داستان زن جوانی است که در خانهی که در
جهبه جنگ واقع شده همزمان که به دو دختر خردسالاش میرسد، شوهر بیهوشاش را
پرستاری میکند. شوهر زن جنگجویی بوده که بر اثر اصابت گلوله در گردناش فلج و بیهوش
در بستر افتاده. در لابلای پرستاری زن رازهای ناگفتهی خویش را به شوهر بیهوشاش
فاش میکند.
آغاز فلم با آغاز رمان یک تفاوت بزرگی دارد و آن این که
رمان با جملهی (جایی در افغانستان یا هر جایی دیگر) شروع شده و فلم با حرکت کمره
(دوربین) روی پردهی پشت پنجره که روی آن پرده پرندگان مهاجر نقش شده شروع میشود
و همزمان با این حرکت کمره، صداهایی از رادیو افغانستان پخش میشوند. این صداها
مستنداند اما از زمانهای مختلف انتخاب شدهاند و از پی هم با مکثهای کوتاهی
میایند. با این صداها هر بار دولت جدیدی موجودیت و حاکمیتاش بر جغرافیایی
افغانستان را اعلام میکند. نخستین صدا از فروپاشی رژیم شاهی و آغاز دولت جمهوری
خبر میدهد. روی کار آمدن دولتهای بعدی این گونه مرور میشود و آخرین صدا، حاکمیت
و دولت طالبان را اعلام میکند و آن صحنه و صدا با آواز مهیب وتکان دهنده انفجاری
پایان میابد.
روشن است که اینجا موقعیت فلم به بیننده معرفی میشود و
همچنان با این شگرد فلم ساز "زمان گریز" زمان وقوع حوادث بعدی فلم را
اعلام میکند.
بینندهی که از جزییات تاریخ چند دههی اخیر افغانستان
بیخبراست و نسل جدید افغانستان هم از جمله همان بیخبران است (زیرا آنها عمدا از
آن تاریخ بیخبر نگه داشته میشوند و حتی دولت مردان امروز افغانستان مانع درج و
ثبت جنگهایی آن دههها در کتب درسی شدند) به سادگی میپذیرد که همهی حوادث و
جنایاتی که در صحنههای بعدی فلم به تصویر کشیده شدهاند مربوط به دوره سیاه
طالبان است.
در حالیکه همهی جنایات نشان داده شده در فلم و جنایات
بس بسیار شرم آورتر و ننگینتر از آن مربوط به دوره سیاه گروههای مجاهدین در سال
های 92 تا 96 بوده که اکثریت آنها هنوز با کمک و پشتیبانی غرب در دولت امروزی
افغانستان و یا به عنوان اپوزیسیون از قدرت و ثروت برخوردار هستند و سر بازماندگان
قربانیانشان حکم روایی میکنند. شاید راز زمان گریزی عتیق رحیمی که در گفت و گوها
از آن بسیار با ژستهای هنرمندانه یاد میکنند در همین نکته نهفته باشد نه در
سیاسی تحلیل نکردن ایشان. زمانی که ایشان از آن به دلخواه مجاهدین، که امروز با
خاک پاشیدن به چشمان نسل جدید خویش را دمکرات قلمداد میکنند، گریز زدهاند زمانی
است که در آن فجیعترین جنایات بر مردم کابل توسط مجاهدین روا داشته شده.
چون دول امریکا و ناتو از نخستین روز تجاوز شان بر
افغانستان، با مجاهدین یا همان گروه های سمت شمال همکاری را آغاز کردند، برای این
که توسط ملتهای خود مورد پرسش قرار نگیرند که چرا با گروههای جنایتکار مجاهدین
همکاری میکنند، همواره در پنهان کردن جرایم آنها سعی ورزیدهاند و تنها خواستهاند
که طالبان را بنیادگرا نشان دهند. در حالیکه بنیادگرایانی چون سیاف و ربانی را در
آغوش گرفتهاند. حتی احمد شاه مسعود را که در دوره اقتدارش سینمای مکروریان کابل
را به مسجد مبدل ساخت و یکی از بنیادگرایان و بازی گران اصلی کشتارهای سالهای 92
الی 96 مردم کابل بود، توسط همکار عتیق رحیمی، یعنی صدیق برمک (سازنده مشترک فلم
اسامه- سازنده پشت پرده آن فلم محسن مخملباف تواب ساز3 جمهوری اسلامی ایران بود)
دوستدار سینما به جهان معرفی کردند و وی را قهرمان خواندند!!!
نکتهی دیگری که هم در رمان و هم در فلم برایم قابل توجه
بود بازی نمودن عتیق رحیمی با یکی از نامها یا صفات الله میباشد. آن نام یا صفت
(القهار) است. القهار که هم معنی چیره دست و غالب شونده را میدهد اما همچنان به
معنی خشم کننده، انتقام جو و کینه ورز است.
این اسم الله با نظر داشت متن خشمگین قرآن4 بدرستی میان
تودههای مردم افغانسان همان انتقام جو و خشم کننده و کینه ورز ترجمه و پنداشته
شده. اما بیاید بیبینیم عتیق رحیمی چرا به این اسم پرداخته:
زن (گلشیفته فراهانی نقش او را بازی میکند) بر اساس
توصیه ملا برای بهبود بخشیدن به وضع شوهر زخمی و بیهوشاش مشغول ذکر نامهای الله
میباشد. هر روز باید یکی از اسمهای الله را بارها تکرار کند.
کودکان از زن میپرسند:" مادر
با کی حرف میزدی؟" و زن جواب میدهد:" با پدرتان." آنها چون صدای
مادرشان را هنگام القهار القهار گفتن شنیده اند از او میپرسند:" چرا پدرمان
را القهار میخوانی، آیا او قهر (خشمگین) است؟"
به باور من این جا عتیق رحیمی که همچنان با رمانهای
قبلیاش نشان داده که گرایش به صوفیگری دارد، میخواهد چهره نرمتر و ابرومندانهی
به اسلام دست و پا کند و بگوید که این برداشت کودکانهی مردم است که (القهار) را
کینه ورز و خشمگین ترجمه کردهاند. خود رحیمی( القهار) را با تاکید برای خوانندگان
غربیاش فقط چیره دست ترجمه کرده. از این کار او چندین گروه خوشنود میشوند. مثلا
بنیادگرایان حاکم بر افغانستان( که عتیق رحیمی در مصاحبه اش با نشریه ((د منتال))
آنها را در "جهبهی انسانیت" در کنار ناتو در برابر طالبان و القاعده
قرار داده). همچنان جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی از این که اسلام به شکلی
از اشکال، حالا چرا نه با صوفیگری، در غرب رخنه کند خرسند خواهند شد. و هم با نرم
جلوه دادن اسلام گرفتن سوبسیدیها(یارانهها) برای بنای مراکز و مساجد اسلامی در
شهرهای اروپایی آسانتر میشود و هم دول غربی که بدشان نمیآید که مردمشان حالا
که توانستهاند از بند کلیسا خویش را رها سازند، در بند صوفیگری بیافتند تا به
خواب خوش فرو روند و از جنایات آنها در کشورهایی چون افغانستان و عراق بازخواست
نکنند. رونق روز افزون بوداییگری و صوفیگری در غرب نمیتواند که خود بخودی باشد
و نه هم میتواند بیدلیل باشد.
در رمان و فلم رحیمی بلند گوی مسجد را به سینما و رمان
راه داده و از آن طریق با سرهم بندی کردن افسانهی محمد و خدیجه و نخستین دیدارهای
محمد با جبرییل این پندار ارتجاعی را تبلیغ میکند که موی پوشانیدن زنان در اسلام
از روی احترام گذاری به زنان است.
عجیب نیست که امروزه در کشور هلند مغازههای بزرگ زنجیرهیی
روسری مخصوص دختران مسلمان را عرضه می دارند.
مضحکتر از همه اما شاید این باشد که چنان که در بالا
خواندید او در پاسخ به این سوال که چرا رمان سنگ صبور را به زبان فرانسوی نوشت عفت
کلام در زبان مادری را بهانه آورده بود و زبان مادری و فارسی را ناتوان از بیان
مسایل جنسی خواند. من گیچ شدم که اگر این وظیفهی شاعران و نویسندگان (بخصوص
نویسندگان مقیم پاریس) نیست که اگر هم به فرض ناتواناییهای در زبان موجود است، به
رفع آن بپردازند، این کار را پس کی باید به دوش بگیرد و اصلا پس نویسنده و هنرمند
چکاره است؟
بیاید تکههایی از داستان قبلی او را که بزبان فارسی و
بقلم خویش نوشتهاند بنام (هزار خانه خواب و اختناق، چاپ انتشارات خاوران -
فرانسه) دوباره بخوانیم تا بیبینیم که او تا چی حد پای بند عفت کلام بوده و تا چی
حد براستی از زمان گریخته:
صفحه 20:
- "قوماندان ننه ات را خواهد
گایید.
منصبدار غضب آلود به من نگاه کرده و باز هم فریاد زده
است:
- قوماندان خواهرت را خواهد گایید.
صفحه 45: نه، من می دانم کی هستم. من
نامم فرهاد است. فرزند میرداد. متولد سال 1337...پدر کلانم مرید دا ملا سید مصطفی
بود.
مدت دو سال است که پدرم زن
دوم، جوانتر از مادرم، گرفته و بعد از هفت ثور(اردیبهشت) فرار کرده و رفته است
پاکستان.
امشب 24 میزان (مهر) 1358
است. چندی پیش حفیظ الله امین- شاگرد وفادار ترهکی – استاد گرانقدرش را به قتل
رسانده و خودش قدرت را گرفته است..."
همچنان در همان کتاب صفحات:
17, 26, 71 و 89
می بینیم که عتیق جان نه تنها
از ذکر دقیق زمان فرار نکردهاند بلکه از استفاده زبان اوباش هم خود داری نکردهاند
و عفت کلام را که از آن یاد میکنند در آن رمان کاملا از یاد برده بودند. خوب شاید
در آن ایام مسیو رحیمی با هرزههای پاریس و کابل زیاد نشست و برخاست داشتهاند و
یا هم داستان زیبای سنگ صبور صادق چوبک تحت تاثیر قرار شان داده بوده. به هر حال،
حالا که دیدیم عتیق جان که از استفاده واژه گاییدن آن هم به گویش تجاوزکارانه باکی
نداشتهاند، جالب است هم بدانیم ایشان هنگام نوشتن رمان سنگ صبور مانند پسرکهای
باتربیت و حرفشنو از نوشتن چی مسایلی به زبان مادری سرباز زدهاند و "عفت
کلام" در زبان مادری گنگشان ساخته. بلی ایشان بسیار به روانی میتوانند
جملات تجاوزآمیز را به فارسی بنویسند اما از نوشتن سخنان بسیار انسانی و لطیف یک
زن به زبان فارسی عاجز شدهاند.
برای نمونه پارهی آنچه را
او جرات نکرده به فارسی بنویسد من اینجا از متن انگلیسی (چاپ لندن – انتشارات چتو
و وندوز2010 ) به فارسی بگردانیدهام و اینجا میاورم تا خود قضاوت کنید:
صفحه 126:
(همین که زنی را تصاحب کردید،
هیولا میگردید." پاها اش را از هم میگشاید. "اگر گاهی تو دوباره زنده
شوی، باری باز بتوانی رو پاهایت بایستی، آیا هنوز هم همان هیولای میباشی که
بودی؟" مکثی، در حالیکه حرکت افکاراش را پی میگیرد. "گمان نکنم. من
خودم را متقاعد ساختیم که تو توسط همهی آنچه من به تو میگویم دگرگون خواهی شد.
مرا شنیده میروی، به من گوش داده میروی، سنجیده میروی..." خویش را نزدیکتر
به او میکشد. "هان، تو دگرگون میشوی، تو مرا دوست میداشته باشی. با من
چنانی معاشقه میکنی که من میخواهم معاشقه شود. زیرا تو حالا پی به خیلی چیزهای
نو بردی. در بارهی من، درباره خویش. اسرارم را میدانی. از حالا تو حامل آن
اسراری." گلویش را میبوسد. "اسرارم را محترم میشماری. و من جسمات را
محترم میشمارم. " دستاش را در میان پاهای او میلغزاند و نرهاش را میمالاند.
"هیچوقت این طور لمساش نکردهام...بودنهات را!" میخندد. "هنوز
هم میتوانی...؟" دستاش را در تنبان مرد داخل میکند. دست دیگرش در بین رانهای
خودش میافتد. ریش، با گذر ملایم لبان زن از لای آنها، به نرمی بر دهان نیمه باز
کشانده میشود. با تنفس همهنگام همدم هم میشوند. "رویا این حال را میپرورانیدم...از
همیشه. در حال پرماسیدن خودم، کیر شخت را در دستانم تصور میکردم." اندک اندک
تنگتر میشود درنگ اندر میان دمهای زن، نوایشان میشتابد، تندتر از دمهای
مرد. دست میان رانها آهسته آهسته نوازش میکند، سپس بسرعت، بشدت... تنفساش دمادم
ناهنجارتر و نا هنجارتر میشود. جیغی ، نالههایی. دیگرباره باز، خاموشی.)
اما باز
نفهمیدم که این عفت کلام آقای عفیف چی شد و کجا رفت که ایشان یکباره فلم سنگ صبور
را بر اساس همان رمان به زبان مادری خویش ساختند و برای این که از شهرت گلشیفتهی
فراهانی استفاده کرده باشد با او همکار شد به این بهانه که گویا هنرپیشه افغان
سراغ نداشته. شاید هم مسیو رحیمی بینندگان و خوانندگان را احمق پنداشتهاند و فکر
کردهاند که مردم گلشیفته را نویسنده و سازنده آن دیلوگها میشمارند که هنگام ساخت
فلم از دوباره "عفت کلام" را فراموش کردهاند. گلشیفتهی که با آن همه
وسواس و دقت که به زیبا نشان دادن وی شده هیچ هم به زنی رنج
و ستم دیده که باید رول بازی میکرد شباهت ندارد و در سراسر فلم شاداب و سرحال
بنظر میاید و از بس خویش را کلافه کرده که به لهجه افغانی دیلوگهایش را اجرا کند
هم بازی از دستاش رفته و هم دیالوگها را ناشیانه و نامفهوم اجرا کرده. این که از
بازی و افغانی گپ زدن وی در رسانههای چون بی بی سی تمجید به عمل آمده، رازیست از
گونه رازهای که سبب شهکار جلوه دادن فلمهای مانند فلم (جدایی نادر از سیمین) میشوند.
اگر رحیمی کتاباش را به
زبان فارسی مینوشت، دسترسی مخفیانهی دختران و زنان افغان به آن کتاب, شانس و
امکان بیشتری میداشت و شاید هم سبب بحث و گفت و گو و اندیشههای میان دختران
افغان در مکاتب و خانهها میشد، اما با نظر داشت محدودیتهای شدید حاکم در جامعه
افغانستان دسترسی دختران افغان به این فلم بعید و ناممکن به نظر میرسد و به همین
خاطر هم بیجاست که نویسنده و فلمساز آن بنام خدمت به زنان جلوه فروشی کند.
شاید عتیق رحیمی برای آن
تحریف و دستبرد تاریخی آغاز فلم، پس از آنکه کلاهگگاش را جابجا کرد، ساختار
سینمایی را بهانه بیاورد. اما من فکر میکنم که نویسندگان و فلمسازان مانند او، خالد
حسینی، صدیق برمک، محسن مخملباف تواب ساز سبز پاریسی و بهمن قبادی و...، به تنهایی
خالق اثار که تحت نامهایشان بیرون میایند نیستند و نکات اساسی در اثارشان دیکته و
گنجانیده میشوند. دلیلی که برای این باورم دارم اینست که اینها با شهرتهای میان
تهی پوقانه (بادکنک) مانند سر زبانها میافتند و هم با تمام شدن تاریخ مصرفشان
نامهای شان زود از یادها میروند و هم این که هیچ خالق واقعی یک اثر حاضر نمیشود
که با هر پراخت، آغاز یا وسط یا آخر اثراش را دگرگون کند، همان طور که هیچ مادری
حاضر نمیشود که فرزنداش را برای حضور در محافل مختلف مطابق سلیقهی هر محفل زیر
تیغ جراحی پلاستیک ببرد.
برپا
1 و2: کتاب
I is for infidel: From holy war to holy terror: 18 years inside Afghanistan , Cathy Gannon
A woman among warlords, Malalai Joya
و همچنان سخنرانیهای ملالی جویا و کیتی گننون موجود روی
انترنت
3: کتاب راه کن از قندهار میگذرد
نوشته بصیر نصیبی و همچنان دیگر مقالات وی در نشریه و سایت سینمای آزاد
4: برای نمونه میتوان آیههای 13 تا 18 سوره 40 قرآن را
در نظر گرفت
رزا: با تشکر از نویسنده عزیز برپا برای فرستادن مطلب. امید از این نقدها بیشتر نوشته شده و در اختیار وبلاگهای آزاد قرار گیرد.
مطالب مرتبط:
سنگ صبور- فیلم کامل
سوزان فیروز رپر زن در کابل از رنج و سختی اش در
ایران میخواند
Afghan New Song 2012 by Soosan Firooz
( Rap
۸ نظر:
نقد زیبایی بود از برپای عزیز...
حکومت و خدایی حتی در هنر و فیلم!!
با اجازه شما را اد کردم.
رزا
رزا جان معمولا اجازه رو قبل از انجام کاری میکیرند نه بعدش. LoL
شوخی کردم.
اجازه ما هم دست شماست...
باعث افتخاره..
وب شما هم از قبل لینکِ لینکدونی ما بود:-)
خودتون هم لینک دل ما!
رضا جان
اول اد کردم بعدش یاد تعارف ایرانی افتادم!
-----------------------
عیار جان
دیدم اول شما پیشقدم شدید، بعد من دستبکار!
من هم در بلاگفا بودم چند سال پیش و ناگهانی حذف شدم.
بهتر است اشعارتان را در بلاگ دیگری هم نسخه پشتیبان بگیرید چون من کریتیکال مایند را و بقیه رفقای بلاگفایی را که اد کردم متاسفانه حذف شدند!
محکم کاری خوبه که اقلا شما را از دست ندهیم...
از دل و قلوه هم مرسی، اما دارم میرم در مایه های وگان!
پایدار باشید :-)
لطف کردین
جدای از شوخی ؛ من هم دوست دارم همراه کاروان وگانیسم باشم... و میشم یواش یواش
راجع به وبلاگ هم خودم تو فکرش بودم , شما که گفتین مصمم تر شدم , حتما یه کاریش می کنم...
چون بلاگفا و پرشین بلاگ و ... کلا از نظر من برای نشر آثار خوب نیست خصوصا برای من که پاکنویس اشعار رو جای دیگه ای هم ندارم...
مرسی از راهنماییتون
ممنونم از رزای عزیز برای نشر نوشته ام. همچنان عیار گرامی تشکر از حسن نظرتان
برپا
برپا جان
من از شما ممنونم و امید که بزودی با نوشته های دیگرتان آشنا شوم.
چون سرعت آپدیت بلاگ بالا است، تیتر نقد فیلم را در بالا قرار دادم که دیده شود.
تا بزودی
رزا
ارسال یک نظر