رقص گروه خورشید خانوم جلوی سفارت رژیم 2010
مراسم 4 شنبه سوری ایران- کلیپهای جدید
بعد از چند روز سرماخوردگی, طبق معمول شدید. امروز کمی حالم بهتر بود و طبق معمول عادات روزانه عین یک کارمند نشستم پشت میز لبتاپم تا بلکه امروز چیزهایی بنویسم. و طبق معمول اعتیاد به دنیای مجازی و زندگی روی خط کامپیوتری ، فیسبوک را باز کردم و حال و هوای یکی از عکسهایی که چند سال پیش از زنی رهگذر گرفته بودم دلم را هوایی کرد و یک شعر و یک مقام / رتبه نوشتم تا اینکه این بغل در همین گوشهی "تیکر" نشان داد که «حسام سلامت» مقام / رتبه محسن .. را تائید علاقه زده بود. توجه ام جلب شد و مقام / رتبه را دیدم. نویسنده از دوستان من نبود آن محسنی نبود که من میشناخم و اما توجه ام در هر صورت جلب شد و مقام / رتبه را,که طولانی هم بود, خواندم. اگر شاعر باشی و اگر کمی فرم و ساختار را در مطالعه و تجربه شناخته باشی ناخودآگاه یک عادت اولیه این است که به ابتدا و انتها و در واقع آغاز پایان و بعد ساخت عمودی متن توجه میکنی و آنگاه به ساخت افقی و نهایتا محتوایی متن دقت میکنی. این گونه بود که اولین کلمه از مقام / رتبه این بود«به گا بودن وضعیت زنان». دقت کنید جوان "روشنفکر" امروزی مرد ایرانی (خاورمیانهای) که برای جبران از هم پاشیدگی شکاف به جا ماندن از سیر تاریخ تفکر، و هویت شق شده و شقه شدهاش، نیاز دارد بدون شک مغزش را از ملات گفتههای نیچه تا بدیو رانسیر , دریدا , فوکو , آدورنو و.. بچپاند، وقتی میخواهد از « زن» بنویسد اولین واژهاش «به گا رفتن زن» خواهد بود. و انتهای متن وطلانی و بسیار فاضلانهاش این جمله خواهد بود « در مقابل چنین فمنیست هایی همواره وسوسه می شوم چنین سوالی را بپرسم:"ببخشید سایز کرست تون؟"»
در واقع مشکل "روشنفکر" جوان مرد امروزی که ناگزیر و ناچار است برای در عرصه بودن و همچنان دلبری قهارانه و قدرتمندانه از «زنان» همان موجوداتی که در هر وضعیتی در ذهن او« به گا» میروند، گاهی هم از زنان و فمینیسم و ۸ مارس بنویسد، این است که فراموش میکند آن چپاندن مغز از انواع و اقسام ئئوریهای رانسیری , بدیویی , دلوزی و بنیامینی هرگز به نشانهای برای رهایی و رها شدگی از جهان سنتی و« طفولیت به تقصیر خویشتن»(تعریف کانت از روشنگری)، ذهناش نمیشود. بلکه آن چیزی که باید از آن بگریزد همان چپانده شدگی مغز از « کیر»ش میباشد. بله, همان حضرت اعظم کیر, این ابر عضو عالم بشریت که تمامی تلاش متفکران و اندیشمندان مرد به آنجا ختم شده ,که با اسطوره سازی از آن و « فالوس» نامیدناش، بلکه از این وضعیت رقت بار آویزانی و شل و ولی که هر بار باید برای یک سکس ساده و همان عمل مشعوف و لذت بخشانه ، که هرگز هم به آن دست پیدا نخواهد کرد ,از سنتیترین داروهای گیاهی تا قویترین مخدرها و ویاگراها را مصرف کرده ، بلکه بتواند بعد از تمامی این دلبریهای تئوریک یکی از صاحبان و مفعولان و فعالان این «وضعیت به گا رفته» را بگاید. مشکل اصلی برای روشنفکر مرد سنتی خاورمیانهای شق شده و شقه شده که مثل تمامی وامداران جامعهی مردسالاری تمامی ارکان و پایههای تسلط هویت مردانهی پاره پاره شده و خراش دیده شدهاش را توسط تلاش فمینیستها لرزان و برباد رفته میبیند، این است که برای ورود به این وضعیت فراموش کرده است که ابتدا باید شلوارش را در بیاورد اما این بار نه برای «گاییدن» بلکه برای رسوا شدن و آمادگی برای رسوایی و «شرم». شرم از آنچه که تاریخی از وی و هویت وی در مقابل تبعیض بنیادین و تاریخی علیه جنسی که در ابعاد همان تاریخ تفکر مذکرش آن «جنس» را به«جنسیتی» تعریف و تبیین کرده است که به اعتراف خودش« به گا» رفته است. اعتراف سنگین تر از اینکه نگاه وی به این "به گا رفتگی" هنوز نگاهی تبعیض آمیز و تحقیر آمیز است و آنچه را که رویای همیشهی «مَیل»اش مینامد نهایتا بعد از ارگاسم برایش وضعیتی اندوهگین و ناامیدی فلسفی است که باز طبق همان تفکر اسطورهی تاریخی اش مقصراش «زن» است که با «اغوا»ی مرد، وی را به چنین ورطهی هولناکی و گردابی چنین هایل افکنده است. در آوردن آن شلوار و عاری کردن خود از آن «کیر اعظم» یا همان کیر بزرگ که رویای برساختهی مردان است ,و طبیعتا , علمی و پزشکی آنقدرها هم بزرگ نیست که در رویای خودش فکر میکند, و هنوز هم نمیداند اساسا بزرگ بودنش خیلی هم اهمیتی ندارد!! این اهمیت عظیم نیز تنها مربوط به رویاهای بالینی خود مرد است و نه چیز دیگر. آری «شرم» نقطه عظیمت است برای برساختن و فکر کردن به آنچه قبل از ما وجود داشته است و اگر به فرض در تکوین آن مشارکتی نداشتهایم در تبیین و تداوم آن مشارکت هر روزه داریم. اگر به نام من مرد امروزی نبوده است بدون هیچ شک و شبههای به «کام» ناکام مرد بوده است. این ناکامی ابدی به آروزی کام یافتن همچنان این تاریخ تبعیض را ادامه میدهد. آن چه لازم است این است یک بار عریان شوی و همگان تو را همچون ابژهی بی پاسدار تاریخی از تفکر فلسفی و روانکاوی ببیند . شرم تنها چیزی بود که توانست جامعهی آلمانی را که تجربهی فاشیسم ,تبعیض نژادی (راسیسم) و یهود سوزی را از سر گذرانده بود، دوباره از نو بسازد. شرم و باورکردن به انحطاط تنها راه و نقطهی عظیمت برساختن تاریخی نوین و اندکی انسانی تر است.
صبر کنید ,خیلی هم بی انصاف نیستم به محتوای نوشته هم خواهم پرداخت .محتوای نوشتههم به جز رجز خوانی هایی که شبیه همان پهلوانهای زورخانهای با جملاتی مطنطن آوردن و اشاره به دالهای دلالت کننده به دانایی از تفکر جهان که برای مرد امروز بیشتر جایگزین همان سلولهای عضله در بازوها و رانها و گردن کلفت است، میرسد به همان گفتار سلطه گرانهی تمامی گفتمان مسلط.
یعنی قدرت مسلطی که حق این را برای ابد برای خودش قائل است ,که مورد سلطه قرار گرفته شده را حتا در صورت دست یابی یا تلاش برای گفتمان مستقل به گفتمانی «عکس العملانه » و «درون گفتمانی» از گفتمان مسلط در آورد. یعنی برایش تقسیم بندی کند که خیر و سعادت «تو»ی تحت سلطهی من در چیست . برایش تعریف کند چه چیزی برای تو خوب است و چه چیزی بد. کدام راه به سعادت تو ختم میشود و کدام راه به شقاوت تو. داستان تکراری مخالف معترض و منقد «خوب» و«بد». تقسیم بندی دوگانه و میل به تقسیم دوگانهای که حتا این را هم از اندیشههای«دریدا» نیاموحته است که این روش از بینش فکری مردانه است و این « دوگانه»ها و دوگانه سازیها (بخوان دوآلیسم غیر دیالکتیکی) یکی از ابزار سلطه در تاریخ تفکر بوده و هست. محتوای مطلب این است که «فمینیسم خوب» کدام است و« فمینیسم بد» کدام. تقمسیم بندی زنان به زنان خوب وزنان بد. فرقی ندارد در تفکر سعدی و زن خوب آن باشد که بازار نرود و زن خوب فرمان بر پارسا آن یکی. نیاموخته که این تقسیم بندی از همان میل فالوسی و یا همان کیر معمولی خودش آمده است که میل به تقسیم بندی و دوگانه سازی از چیزی را دارد که در ساخت تفکر غیر فالوس محور «دوگانهای غیر قابل تقسیم به یکان است» (اریگارای).تمام تفکر این است که بگوید که « نسرین ستوده» و «شیرین عبادی» و «مهرانگیز کار»به دلیل این که ایشان یعنی«مرد» تشخیص میدهد خوب است و هرنوع تفکر فمینیستی دیگری غیر از آنکه آنان(مردان) تشخیص میدهند بد است
این نوع تفکر همیشه هم دوگانه است. دوگانگی تفکر مردانه دست از سر تفکر مردانه بر نمیدارد. یکی از ویژگیهایش این است که یکی از طرفین این تقسیم بندی همیشه مجهول و گم و نامعین است. در این تفکر معمولا یکی از طرفین قابل تعریف است و با تعیین برخی ویژگیهای مورد نظر گفتمان مسلط از خوبها و یا بدها مابقی باقی مانده میرود در دستهی دیگر. یعنی گاهی فقط مصداقهای خوب و ویژگیهای بد برشمرده میشود اما مصداقهای خوب یا ویژگیهای بد شکل و مفهومی ندارد. سادهتر اینکه همیشه یک سو به عنوان «خود» تعریف میشود و مابقی« دیگری» سازی است. به عنوان مثال«کورد خوب» کوردی است که مثلا یا طرفدار، سلطنت طلبها و اصلاح طلبها باشد، یا طرفدار تمامیت ارضی و یا طرفدار انترناسیونالیست باشد، یا مسلمان باشد، یا شیعه باشد، یا چپ باشد، یا زبان فارسی را زبان اول و آخر خود و «میراث معنوی و مشترک»!!! بداند. یا برای کلمهی ایران اشک در چشماش جمع شود، یا پرچم ایران را فرقی هم نمیکند با نشان شیر و خورشید یا کلمهی الله، دوست بدارد. اگر غیر این موارد است نیاز بر برشمردن ویژگی ها, عناصر و شاخص ها هویتی وی نیست. بلکه او دیگری است و در آن صورت فرقی نمیکند هم از طرف اصلاح طلب، هم از طرف دموکراسی خواه، هم از طرف لیبرال و هم از طرف چپ پیشروی مثل مراد فرهاد پور تا چپ واماندهای چون کمونیست کارگری و حکمتیست و هم از طرف محافظه کاران سنتی و جریان انحرافی و خط امامی و سرانجام از طرف تمامی گفتمان سلطه « دیگری» قابل حذفی است که از میان غرایز اولیه و بنادین آدمی سهمش غریزه ی مرگ و سوژهی تخریب و مرگ خواهد بود. به قول دوست عزیز چپی که دارم و ظاهرا با شوخی میگفت « کوردی که چپ نباشد که کورد نیست».
در این تقسیم بندی هم فمینیست خوب کسی است که همچنان تایید کننده و بر شمرنده و تلاشگر آن عناصر و شاخص هایی باشند که جامعهی سرمایهداری و مردسالار به عنوان « گفتمان عکس العملانه » تعریف کرده است . مثلا زنانی که صرفا از حق طلاق و حق حضانت و حق مالکیت حرف میزنند فمینیستهای خوبی هستند, اما هر آنچه غیر از آنهاست دیگر فمینیست
بدی هستند. غافل و ناآگاه از این که بمانند همان افرادی هستند که لیست می دهند و مثل «فهرست شیندلر» توانایی قرار گرفتن در کشتی "نجات نوح پیامبر" را دارند و به عنوان« نمونههای عالی» باید تکثیر شوند. تا نژاد برتر و سالم تری از فمینیست تولید شود. غافل از اینکه نمیدانند اگر نظریههای همان فمینیستها را نیز برشکافاند، آنها نیز ریشهی همان چند عنوان « رسانهای شده» توسط گفتمان مسلط را در همان سکسیت و تبعیض جنسی و جنسیتی میبییند که جناب روشنفکر مرد در انتهای نوشتهاش اعتراف میکند که تنها «وسوسهاش دانستن سایز کورست» زنان است !!غافل از این اعتراف هولناک که خود را لو میهد که در هر گفت و گوی اینترنتی و هر سخنرانی و هر میز گرد و هر مقالهای که با زنی یا زنانی دارد ته ماجرا میخواهد بداند « سایز کورست» آن زن یا زنانی که بر آنها تمرکزکرده است چند است و شنیدن یک عدد مثل ۷۵ یا ۸۰ یا ۷۵ بی، وی را به دنیای رویاهای شق شده و شقه شدهاش میبرد و بعد در رویای « وضعیت استثنایی» بنیامینی فرو میرود و به فکر مقام / رتبه ، مقاله و یا سخنرانی بعدی مطنطن کیر محور, غایت گرا، خطی، تک ساختی و تک مرکزی اش فرو میرود.
آری دوست "روشنفکر" مرد امروزی, متفکر عزیز. راه رهایی جامعه یعنی هم من مرد و هم آن دیگری « زن» و در تعریف تو « فمینیست» ات، در عوض کردن چهار قانون نوشته یا نانوشته نیست. بلکه دقیقا از همان سکسیتی میگذارد که من مرد یاد بگیرم این کیر چپانده شده در مغزم را به همان ساحت غیر اهواری و غیر اسطورهای شورت برگرداندم و بعد هم در دیدن و مشاهده و تحلیل وضعیت زنان هویت برساخته شده از وی را در اندازههای سایز کمر و پستان و باسناش نبینیم و گاهی به یاد بیاوری که برای بعد از از اوج شهوانیت (ارگاسم)هم جایی برای حضور زن در جامعه در نظر بگیری و یاد بگیری که به حکم مرد بودن تعیین کنندهی سنجههای خیر و شر زنان نیستی و تنها زمانی به عنوان مرد میتوانی در گفتمان دیگری «به گا رفته» مشارکت جویی که از دریچهی معیارهای علیه تبعیض و فکری و ساختی وروانی و فرهنگی خود وی وارد شوی. و نه از دریچهی همان سایز کورست.
It's been 31 years that dance has been banned
in Iran . In these 31 years, the government
of Iran has tried to eliminate the presence
of women in society. The rights of women have
thus been ignored. Therefore, Khorshid Khanoom
Dance Group invitees all the women and
men to come and dance in front of the Iranian
Embassy in the capital of Canada , Ottawa .
Weltfrauentag Dance,
iranischen Botschaft
فیلمهای اعتراض لخت زنان ایرانی در استکهلم!
هفته 8 مارس/ اولین روز علیه حجاب / No To Hijab
Feminist protest
against Iran in Stockholm, Sweden, 2013 03 05
Femen iranischen Frauen
Aktivisten in Sweeden
Sinéad O'Connor "A
New Born Child
مراسم 4 شنبه سوری ایران- کلیپهای جدید
درگیری با نیروی انتظامی چهار شنبه سوری 91 در شیراز –صدرا
مراسم چهارشنبه سوري درگلسار رشت۱۳۹۱
مراسم چهارشنبه سوری با هیجان در تبریز . March 19, 2013 – YouTube
نیروهای انتظامی فرا میرسند اما مراسم همچنان ادامه داشت
مراسم چهارشنبه سوری رد اکباتان تهران . March 19, 2013 – YouTube
--مراسم بزرگداشت چهارشنبه سوری 1391 در شهر هرات –
افغانستان
صحنه ايي از مراسم چهارشنبه سوري در
ورامين
گفتگوي راديو ندا با شهروندان در ايران در مورد گراني اجناس در آستانه عيد
نوروز
کلیپ و مطالب
دریافتی
Zaxo 2011 By LavokZanok
ویلی آسترویل- برگردان: بابک پاکزاد
دوشنبه گذشته، برای حضور در کنسرتThanassis Papakonstantinou ، یکی از بهترین و
پیشرو ترین موسیقی دانان فولکلور، پنج هزار نفر به استادیوم لوانوفیو در تسالونیکی
، دومین شهر بزرگ یونان، سرازیر شدند . استادیوم جای سوزن انداختن نداشت.
تمام بلیط ها فروخته شده بود و بیش از هزار نفر پشت درهای استادیوم ماندند و
نتوانستند برای شنیدن کنسرت وارد شوند.
در دوشنبه های دیگر، چنین اجراهایی آن چنان جالب توجه نخواهد بود، تنها یک
واقعه ی دیگری است در پایتخت تپنده فرهنگی و آموزشی یونان. اما روز دوشنبه، ۱۱
فوریه، این هزاران تن فقط برای موسیقی آن جا نبودند، آن ها برای همبستگی با
کارگران Vio.Me حضور پیدا کرده بودند.
Vio.Me یک کارخانه مصالح ساختمانی است که نظیر
بسیاری از کسب و کار های دیگر در کشور، براثر بحران اقتصادی جاری تخریب و نابود
شده و کارگران اش از می ۲۰۱۱ تا کنون حقوق دریافت نکرده اند.مالکان کارخانه را رها
کرده اند، وبه نظر می رسد کارکنان آن ، نخستین کاندیداهای پیوستن به ۲۷ درصد از
جمعیت یونان باشند که هم اکنون بیکارند.اما کارگران Vio.Me راه مبارزه را برگزیدند.
آن ها اقدام به تشکیل مجمع عمومی کردند و طی مجموعه ای از نشست ها این
تصمیم را اتخاذ کردند که آن ها می خواهند کارخانه به کارش ادامه دهد و در این مسیر
از دمکراسی کارگری وکنترل افقی استفاده شود.آن ها تحرکات تازه ای را در جامعه ی
اطرافشان آغاز کردند، و طی مبارزه با مالکان غایب ، همپیمانانی یافتند، این امید
شعله ور شد که با اشغال کارخانه و در اختیار گرفتن مالکیت آن می توان زندگی را از
نو به کارخانه بازگرداند. همان طور که مبارزات بالا می گرفت ،اذهان را در سراسر
یونان و حتی سراسر جهان به خود جلب کرد.
کنسرت روز دوشنبه جهت جلب کمک های مالی،
به دنبال راهپیمایی بزرگ در مرکز شهر تسالونیکی ، برگزار شد و نشان داد تا چه سطح
وسیعی مبارزات آن ها برای احیای کارخانه، شهر را برانگیخته است.آن در حکم نقطه اوج
بیست ماه اقدام شدید و خستگی ناپذیر بود ، آن در معنای یک جشن عمومی بود: آن ها می
دانستند که روز بعد در ۱۲ فوریه، آن ها دوباره از نو کارخانه را راه اندازی خواهند
کرد.
روز بعد، صدها تن از حامیان به سوی کارخانه راهپیمایی کردند.کارگران آن جا
بودند، آماده و منتظر، و در برابر دوربین های تلویزیون و تشویق و تحسین عمومی،
ماشین ها را به کار انداختند.
بخشی از دلیل این که
Vio.Me چنین توجه و حمایت قدرتمندی را به خود جلب کرد
این است که آن نخستین پروژه صنعتی تحت کنترل کارگری در یونان پای دربند ریاضت است.
و کارگران به اقدام خویش بمثابه الگوی آن چه می توان برای نجات یونان از بحران
انجام داد می نگرند:
” با صعود میزان بیکاری به ۳۰ درصد – خسته و بیمار از وعده های سر خرمن و
مالیات های بیشتر – و با حقوق های پرداخت نشده از می ۲۰۱۱ ، کارگران Vio.Me …. عزم
اشان را برای این که طعمه شرایط بیکاری دائمی نشوند ، و به جای آن، کارخانه را در
دستان خویش گرفته و خودشان تولید را آغاز کنند ، اعلام می نمایند.”
کارخانه اکنون یک هفته است که راه اندازی
شده، اما درست مانند تمام تعاونی های تحت کنترل کارگری، گام و مرحله نخست بسیار
جدی است، این همان مرحله ای است که مستلزم بیشترین سرمایه گذاری است و به کار گیری
دمکراسی کارگری و فرایند تولید افقی با کار و زحمت درحال تعبیه و تمرین است.شما می
توانید بیشتر بیاموزید، بیانیه های همبستگی و یا موارد اهدایی خود را به www.viome.org ارسال نمایید.
کلیپ موزیک
نوروز با صدای
رعنا- رعنا
Rana Mansour - Sarab ||
رعنا منصور – سراب
جام شربت به جام زهر گفت: تو شرفیاب شو، من در خدمت مردم خواهم بود.
آزادی وقتی فهمید ” اتحاد ” آلت دست قرار گرفته، پاسپورت پناهندگی اش را
تمدید کرد.
چپ، مابین تابلوهای گردش براست، خود را گم کرده است.
در جاده سازی برای حفظ نظام همۀ تابلوها ” گردش براست ” شدند.
بعد از چند روز سرماخوردگی, طبق معمول شدید. امروز کمی حالم بهتر بود و طبق معمول عادات روزانه عین یک کارمند نشستم پشت میز لبتاپم تا بلکه امروز چیزهایی بنویسم. و طبق معمول اعتیاد به دنیای مجازی و زندگی روی خط کامپیوتری ، فیسبوک را باز کردم و حال و هوای یکی از عکسهایی که چند سال پیش از زنی رهگذر گرفته بودم دلم را هوایی کرد و یک شعر و یک مقام / رتبه نوشتم تا اینکه این بغل در همین گوشهی "تیکر" نشان داد که «حسام سلامت» مقام / رتبه محسن .. را تائید علاقه زده بود. توجه ام جلب شد و مقام / رتبه را دیدم. نویسنده از دوستان من نبود آن محسنی نبود که من میشناخم و اما توجه ام در هر صورت جلب شد و مقام / رتبه را,که طولانی هم بود, خواندم. اگر شاعر باشی و اگر کمی فرم و ساختار را در مطالعه و تجربه شناخته باشی ناخودآگاه یک عادت اولیه این است که به ابتدا و انتها و در واقع آغاز پایان و بعد ساخت عمودی متن توجه میکنی و آنگاه به ساخت افقی و نهایتا محتوایی متن دقت میکنی. این گونه بود که اولین کلمه از مقام / رتبه این بود«به گا بودن وضعیت زنان». دقت کنید جوان "روشنفکر" امروزی مرد ایرانی (خاورمیانهای) که برای جبران از هم پاشیدگی شکاف به جا ماندن از سیر تاریخ تفکر، و هویت شق شده و شقه شدهاش، نیاز دارد بدون شک مغزش را از ملات گفتههای نیچه تا بدیو رانسیر , دریدا , فوکو , آدورنو و.. بچپاند، وقتی میخواهد از « زن» بنویسد اولین واژهاش «به گا رفتن زن» خواهد بود. و انتهای متن وطلانی و بسیار فاضلانهاش این جمله خواهد بود « در مقابل چنین فمنیست هایی همواره وسوسه می شوم چنین سوالی را بپرسم:"ببخشید سایز کرست تون؟"»
در واقع مشکل "روشنفکر" جوان مرد امروزی که ناگزیر و ناچار است برای در عرصه بودن و همچنان دلبری قهارانه و قدرتمندانه از «زنان» همان موجوداتی که در هر وضعیتی در ذهن او« به گا» میروند، گاهی هم از زنان و فمینیسم و ۸ مارس بنویسد، این است که فراموش میکند آن چپاندن مغز از انواع و اقسام ئئوریهای رانسیری , بدیویی , دلوزی و بنیامینی هرگز به نشانهای برای رهایی و رها شدگی از جهان سنتی و« طفولیت به تقصیر خویشتن»(تعریف کانت از روشنگری)، ذهناش نمیشود. بلکه آن چیزی که باید از آن بگریزد همان چپانده شدگی مغز از « کیر»ش میباشد. بله, همان حضرت اعظم کیر, این ابر عضو عالم بشریت که تمامی تلاش متفکران و اندیشمندان مرد به آنجا ختم شده ,که با اسطوره سازی از آن و « فالوس» نامیدناش، بلکه از این وضعیت رقت بار آویزانی و شل و ولی که هر بار باید برای یک سکس ساده و همان عمل مشعوف و لذت بخشانه ، که هرگز هم به آن دست پیدا نخواهد کرد ,از سنتیترین داروهای گیاهی تا قویترین مخدرها و ویاگراها را مصرف کرده ، بلکه بتواند بعد از تمامی این دلبریهای تئوریک یکی از صاحبان و مفعولان و فعالان این «وضعیت به گا رفته» را بگاید. مشکل اصلی برای روشنفکر مرد سنتی خاورمیانهای شق شده و شقه شده که مثل تمامی وامداران جامعهی مردسالاری تمامی ارکان و پایههای تسلط هویت مردانهی پاره پاره شده و خراش دیده شدهاش را توسط تلاش فمینیستها لرزان و برباد رفته میبیند، این است که برای ورود به این وضعیت فراموش کرده است که ابتدا باید شلوارش را در بیاورد اما این بار نه برای «گاییدن» بلکه برای رسوا شدن و آمادگی برای رسوایی و «شرم». شرم از آنچه که تاریخی از وی و هویت وی در مقابل تبعیض بنیادین و تاریخی علیه جنسی که در ابعاد همان تاریخ تفکر مذکرش آن «جنس» را به«جنسیتی» تعریف و تبیین کرده است که به اعتراف خودش« به گا» رفته است. اعتراف سنگین تر از اینکه نگاه وی به این "به گا رفتگی" هنوز نگاهی تبعیض آمیز و تحقیر آمیز است و آنچه را که رویای همیشهی «مَیل»اش مینامد نهایتا بعد از ارگاسم برایش وضعیتی اندوهگین و ناامیدی فلسفی است که باز طبق همان تفکر اسطورهی تاریخی اش مقصراش «زن» است که با «اغوا»ی مرد، وی را به چنین ورطهی هولناکی و گردابی چنین هایل افکنده است. در آوردن آن شلوار و عاری کردن خود از آن «کیر اعظم» یا همان کیر بزرگ که رویای برساختهی مردان است ,و طبیعتا , علمی و پزشکی آنقدرها هم بزرگ نیست که در رویای خودش فکر میکند, و هنوز هم نمیداند اساسا بزرگ بودنش خیلی هم اهمیتی ندارد!! این اهمیت عظیم نیز تنها مربوط به رویاهای بالینی خود مرد است و نه چیز دیگر. آری «شرم» نقطه عظیمت است برای برساختن و فکر کردن به آنچه قبل از ما وجود داشته است و اگر به فرض در تکوین آن مشارکتی نداشتهایم در تبیین و تداوم آن مشارکت هر روزه داریم. اگر به نام من مرد امروزی نبوده است بدون هیچ شک و شبههای به «کام» ناکام مرد بوده است. این ناکامی ابدی به آروزی کام یافتن همچنان این تاریخ تبعیض را ادامه میدهد. آن چه لازم است این است یک بار عریان شوی و همگان تو را همچون ابژهی بی پاسدار تاریخی از تفکر فلسفی و روانکاوی ببیند . شرم تنها چیزی بود که توانست جامعهی آلمانی را که تجربهی فاشیسم ,تبعیض نژادی (راسیسم) و یهود سوزی را از سر گذرانده بود، دوباره از نو بسازد. شرم و باورکردن به انحطاط تنها راه و نقطهی عظیمت برساختن تاریخی نوین و اندکی انسانی تر است.
صبر کنید ,خیلی هم بی انصاف نیستم به محتوای نوشته هم خواهم پرداخت .محتوای نوشتههم به جز رجز خوانی هایی که شبیه همان پهلوانهای زورخانهای با جملاتی مطنطن آوردن و اشاره به دالهای دلالت کننده به دانایی از تفکر جهان که برای مرد امروز بیشتر جایگزین همان سلولهای عضله در بازوها و رانها و گردن کلفت است، میرسد به همان گفتار سلطه گرانهی تمامی گفتمان مسلط.
یعنی قدرت مسلطی که حق این را برای ابد برای خودش قائل است ,که مورد سلطه قرار گرفته شده را حتا در صورت دست یابی یا تلاش برای گفتمان مستقل به گفتمانی «عکس العملانه » و «درون گفتمانی» از گفتمان مسلط در آورد. یعنی برایش تقسیم بندی کند که خیر و سعادت «تو»ی تحت سلطهی من در چیست . برایش تعریف کند چه چیزی برای تو خوب است و چه چیزی بد. کدام راه به سعادت تو ختم میشود و کدام راه به شقاوت تو. داستان تکراری مخالف معترض و منقد «خوب» و«بد». تقسیم بندی دوگانه و میل به تقسیم دوگانهای که حتا این را هم از اندیشههای«دریدا» نیاموحته است که این روش از بینش فکری مردانه است و این « دوگانه»ها و دوگانه سازیها (بخوان دوآلیسم غیر دیالکتیکی) یکی از ابزار سلطه در تاریخ تفکر بوده و هست. محتوای مطلب این است که «فمینیسم خوب» کدام است و« فمینیسم بد» کدام. تقمسیم بندی زنان به زنان خوب وزنان بد. فرقی ندارد در تفکر سعدی و زن خوب آن باشد که بازار نرود و زن خوب فرمان بر پارسا آن یکی. نیاموخته که این تقسیم بندی از همان میل فالوسی و یا همان کیر معمولی خودش آمده است که میل به تقسیم بندی و دوگانه سازی از چیزی را دارد که در ساخت تفکر غیر فالوس محور «دوگانهای غیر قابل تقسیم به یکان است» (اریگارای).تمام تفکر این است که بگوید که « نسرین ستوده» و «شیرین عبادی» و «مهرانگیز کار»به دلیل این که ایشان یعنی«مرد» تشخیص میدهد خوب است و هرنوع تفکر فمینیستی دیگری غیر از آنکه آنان(مردان) تشخیص میدهند بد است
این روش از روش تقسیم بندی گفتمان تحت سلطه توسط گفتمان مسلط آنقدر روش غیر آشنا و دوری نیست. در تمامی گفتمان های سلطه یافت می شود. تقسیم بندی « سیاه پوست خوب» و «سیاه پوست بد»، «سرخ پوست خوب» و «سرخ پوست بد» و در همین کشور و همین تفکر به قول خود نویسنده به زبان فارسی « کورد خوب» «کورد بد»،« کارگر خوب» «کارگر بد» و نهایتا در این بحث « زن خوب » و « زن بد» و برای تئوریک جلوه دادنش «فمینیست خوب» و «فمینیست بد».
این نوع تفکر همیشه هم دوگانه است. دوگانگی تفکر مردانه دست از سر تفکر مردانه بر نمیدارد. یکی از ویژگیهایش این است که یکی از طرفین این تقسیم بندی همیشه مجهول و گم و نامعین است. در این تفکر معمولا یکی از طرفین قابل تعریف است و با تعیین برخی ویژگیهای مورد نظر گفتمان مسلط از خوبها و یا بدها مابقی باقی مانده میرود در دستهی دیگر. یعنی گاهی فقط مصداقهای خوب و ویژگیهای بد برشمرده میشود اما مصداقهای خوب یا ویژگیهای بد شکل و مفهومی ندارد. سادهتر اینکه همیشه یک سو به عنوان «خود» تعریف میشود و مابقی« دیگری» سازی است. به عنوان مثال«کورد خوب» کوردی است که مثلا یا طرفدار، سلطنت طلبها و اصلاح طلبها باشد، یا طرفدار تمامیت ارضی و یا طرفدار انترناسیونالیست باشد، یا مسلمان باشد، یا شیعه باشد، یا چپ باشد، یا زبان فارسی را زبان اول و آخر خود و «میراث معنوی و مشترک»!!! بداند. یا برای کلمهی ایران اشک در چشماش جمع شود، یا پرچم ایران را فرقی هم نمیکند با نشان شیر و خورشید یا کلمهی الله، دوست بدارد. اگر غیر این موارد است نیاز بر برشمردن ویژگی ها, عناصر و شاخص ها هویتی وی نیست. بلکه او دیگری است و در آن صورت فرقی نمیکند هم از طرف اصلاح طلب، هم از طرف دموکراسی خواه، هم از طرف لیبرال و هم از طرف چپ پیشروی مثل مراد فرهاد پور تا چپ واماندهای چون کمونیست کارگری و حکمتیست و هم از طرف محافظه کاران سنتی و جریان انحرافی و خط امامی و سرانجام از طرف تمامی گفتمان سلطه « دیگری» قابل حذفی است که از میان غرایز اولیه و بنادین آدمی سهمش غریزه ی مرگ و سوژهی تخریب و مرگ خواهد بود. به قول دوست عزیز چپی که دارم و ظاهرا با شوخی میگفت « کوردی که چپ نباشد که کورد نیست».
در این تقسیم بندی هم فمینیست خوب کسی است که همچنان تایید کننده و بر شمرنده و تلاشگر آن عناصر و شاخص هایی باشند که جامعهی سرمایهداری و مردسالار به عنوان « گفتمان عکس العملانه » تعریف کرده است . مثلا زنانی که صرفا از حق طلاق و حق حضانت و حق مالکیت حرف میزنند فمینیستهای خوبی هستند, اما هر آنچه غیر از آنهاست دیگر فمینیست
بدی هستند. غافل و ناآگاه از این که بمانند همان افرادی هستند که لیست می دهند و مثل «فهرست شیندلر» توانایی قرار گرفتن در کشتی "نجات نوح پیامبر" را دارند و به عنوان« نمونههای عالی» باید تکثیر شوند. تا نژاد برتر و سالم تری از فمینیست تولید شود. غافل از اینکه نمیدانند اگر نظریههای همان فمینیستها را نیز برشکافاند، آنها نیز ریشهی همان چند عنوان « رسانهای شده» توسط گفتمان مسلط را در همان سکسیت و تبعیض جنسی و جنسیتی میبییند که جناب روشنفکر مرد در انتهای نوشتهاش اعتراف میکند که تنها «وسوسهاش دانستن سایز کورست» زنان است !!غافل از این اعتراف هولناک که خود را لو میهد که در هر گفت و گوی اینترنتی و هر سخنرانی و هر میز گرد و هر مقالهای که با زنی یا زنانی دارد ته ماجرا میخواهد بداند « سایز کورست» آن زن یا زنانی که بر آنها تمرکزکرده است چند است و شنیدن یک عدد مثل ۷۵ یا ۸۰ یا ۷۵ بی، وی را به دنیای رویاهای شق شده و شقه شدهاش میبرد و بعد در رویای « وضعیت استثنایی» بنیامینی فرو میرود و به فکر مقام / رتبه ، مقاله و یا سخنرانی بعدی مطنطن کیر محور, غایت گرا، خطی، تک ساختی و تک مرکزی اش فرو میرود.
آری دوست "روشنفکر" مرد امروزی, متفکر عزیز. راه رهایی جامعه یعنی هم من مرد و هم آن دیگری « زن» و در تعریف تو « فمینیست» ات، در عوض کردن چهار قانون نوشته یا نانوشته نیست. بلکه دقیقا از همان سکسیتی میگذارد که من مرد یاد بگیرم این کیر چپانده شده در مغزم را به همان ساحت غیر اهواری و غیر اسطورهای شورت برگرداندم و بعد هم در دیدن و مشاهده و تحلیل وضعیت زنان هویت برساخته شده از وی را در اندازههای سایز کمر و پستان و باسناش نبینیم و گاهی به یاد بیاوری که برای بعد از از اوج شهوانیت (ارگاسم)هم جایی برای حضور زن در جامعه در نظر بگیری و یاد بگیری که به حکم مرد بودن تعیین کنندهی سنجههای خیر و شر زنان نیستی و تنها زمانی به عنوان مرد میتوانی در گفتمان دیگری «به گا رفته» مشارکت جویی که از دریچهی معیارهای علیه تبعیض و فکری و ساختی وروانی و فرهنگی خود وی وارد شوی. و نه از دریچهی همان سایز کورست.
۱۹ نظر:
برقص تا برقصیم ! :) اینجور مبارزات نرم ! هم باحاله ! ولی حیف که زیر پرچم شیروشمشیر بودند
با بوس های بهاری !
وحید
سلام وحید جان
فکرش را بکن، روزی در سفارتها برقصیم!
به امید جهانی بدون پرچم!
پر از بوسه و عشق...
selam veheid gerami ve rosa eziz bele bedon percham ve dolet ha zendegi vageie momken est dorud beshoma ha omidvaram piroz bashim mesoud
سلام مسعود جان
بدون پرچم یکروزی میشه...
پایدار باشید
حواستان به مذاهب باشه مذاهب بهترین اسلحه هاست، مذهب این سایت انکار همه چیز از ریشه است چیزی شبیه مذهب پوچ گرایی ترویج یاس و کثافات، نگاه کنید روزی انقلابیون کلاسیک همین ایران برای شما مظهر عشق و صداقت و پاکی و مبارزه بودند اما این سایت براحتی تمام با استناد به نوشته های یک ساواکی و بعدها ساوامایی به نام نادری به این مبارزان انگ بدترین چیزهارا میزند، انکار کسانی که هرچند اشتباهات داشته اند ولی دنیا مدیون مبارزات آنهاست و این دنیایی که از شر برده داری و خیلی چیزهای بد رها شده بخاطر مبارزات همین ها بوده بطور مثال خدماتی که مارکس به دنیا را کرد و شما با سالها مطالعه و تحقیق به آن واقف شدید را براحتی بخاطر حضور در این سایت جوگیرانه وبچگانه و از دست میدهید و مفت خورانه در هم میلولید تا فرجی شود از رفقای نامرئی رزا تا دنیایی بدون پرچم را شاهد باشید، منصور حکمت هم اپورتونیزم رو به جلو داشت و میخواست یک شبه کمونیسم را برپا کند چنان ریشه کمونیسم را از بیخ زد که دیگر کمونیسم در ایران قرن ها طول خواهد کشید تابوجود بیاید، رزا هم اپورتونیسم رو به جلو دارد نگاه کنید چطور بی تحلیل از دنیای بی پرچم سخن میگوید، فقط یک لحظه از خود سوال کنید آیا کسی در این دنیا وجود دارد که دنیای بی پرچم و بی حزب را دوست نداشته باشد؟؟؟ نه هیچکس نیست همه این دنیارا دوست دارند حتی مسلمان ها در بهشت خود چنین دنیایی را تصور کرده اند مرتجع ترین عقاید هم دنیارا بی طبقه و بی پرچم و تعاونی واشتراکی میخواهند اما ما باید باهوش باشیم و ببینیم چه ایده هایی واقعا مذهب وار به سمت و سوی این دنیای بی پرچم میروند و چه ایده هایی با تلاش جتی در این راه کشته میدهند... مشکلی ندارم با اینکه طرفدار چه ایده ای هستید اما مشکلم این هست که چرا بعضا به راحتی به چیزی ایمان میاوریم چرا شکاک نیستیم چرا منتقد نیستیم مگر قرار است بهمان جایزه بدهند چرا فوری عضو این سایت و ان حزب میشویم چرا فکر نمیکنیم چرا تحقیق و مطالعه ای نیست چرا با حرفهای بسیار بچگانه این سایت سریعا کور میشویم چرا درک نمیکنیم که حرفهای قشتگ دلیل بر درستی نیست و شاید فقط ادعا باشد
روزی انقلابیون کلاسیک همین ایران برای شما مظهر عشق و صداقت و پاکی و مبارزه بودند اما این سایت براحتی تمام با استناد به نوشته های یک ساواکی و بعدها ساوامایی به نام نادری به این مبارزان انگ بدترین چیزهارا میزند، انکار کسانی که هرچند اشتباهات داشته اند ولی دنیا مدیون مبارزات آنهاست و این دنیایی که از شر برده داری و خیلی چیزهای بد رها شده بخاطر مبارزات همین ها بوده بطور مثال خدماتی که مارکس به دنیا را کرد و شما با سالها مطالعه و تحقیق به آن واقف شدید را براحتی بخاطر حضور در این سایت جوگیرانه وبچگانه و از دست میدهید و مفت خورانه در هم میلولید تا فرجی شود از رفقای نامرئی رزا تا دنیایی بدون پرچم را شاهد باشید،
رزا: شخصیت پرستی، رهبر پرستی و ذوب شده در قهرمانان در نوشتارتان تهوع بر انگیز است.
بروید و به قبله خودتان نماز بگذارید. در جهان ما حماقت ممنوع نیست!
سلام دوستان !
ببخشید که طولانی شد اصلاً نمی دونم چه ربطی به پستت داره یعنی اول میخواستم که سر بحث رو با این مخاطب جدید باز کنم که یکهو دیدم سر از ناکجا در آورد :) (دهنم گرم شده بود)راستش رو بخواهی حیفم اومد پاکش کنم هنوزم نمی دونم چرا به عنوان نظر فرستادم :)
« حرفهای قشتگ دلیل بر درستی نیست و شاید فقط ادعا باشد»
یکی از سوالاتی که خیلی درگیرشم اینکه دقیقا حرف درست چیه ؟ یعنی یک حرف چه ویژگی باید داشته باشه تا درست باشه؟ و از همه مهمتر و جالب تر اینکه ایا ما باید به هر چیز درست عمل کنیم ؟ و همه ی کارهامون «درست » باید باشه ؟! مثلا فرض بگیریم یک حرف درست این هست که اگر ما سر یک آدم زنده رو بکنیم ! ازش خون می آید آیا ما باید به این حرف درست عمل کنیم ؟ البته ادعا کردن این که اگر سر کسی قطع بشه ازش خون می آید فقط نوعی شاید خشونت کلامی باشد - یا شایدم جواب سوال امتحان فیزیولوژی. درست بودن اصلا چیز جالبی نیست اما چیز بهتر (نه بهترین) خوب بودن هست در واقع یک عمل باید هم درست باشه و هم خوب باشه اما خوب بودن رو خیلی وقت پیش بهش رسیدم که یعنی چی یک چیزی خوبه ؟ (هورا !) جوابش در زیست شناسی تکاملی نهفته است ...آیا داشتن بال برای یک حشره خوب هست یا نه ؟ آیا چاقی برای یک دختر که می خواد جفت یابی کنه خوب هست یا نه ؟ پروانه سیاه خوبه یا پروانه سفید ؟ اما جواب اینها اگر به همین شکل مطرح بشه تقریبا غیر ممکن هست اگر حشره ای بال داشته و در کنار دریا باشه به راحتی با کوچکترین بادی توی دریا می افته و غرق می شه (البته ممکنه که به عنوان صفت چشمگیر عمل کنه و مفید باشه) ولی اگر دریا نباشه به راحتی می تونه جغرافیای زیستی اش رو گسترش بده در مورد چاقی می گن در زمان قاجار دختران چاق جذابیت بیشتری داشتند - نکته ی با مزه این هست که وفتی دخترها اکثرا لاغراند پسر ها دنبال چاق ها می گردند و وقتی همه چاق اند دنبال لاغر ها. اگر این ژنتیکی باشه احتمالا یک مکانیسم کنترلی هست - و در مورد رنگ بال اگر که پروانه توی منطقه ی سفید پوش باشه قطعا سفیدی خوبه . تا اینجا که به نسبی بودن مفهوم خوبی مربوط هست چیز تازه ای نیست و همه می دونند ! اما نکته ی مهم این هست که ما از کجا می فهمیم که در دوران قاجار چاقی دختران خوب بوده ! یا اینکه اگر ما از جناب DNA یک دختر لاغر قاجاری بپرسیم که تو خوب هستی یا نه ؟ یا اینکه بهش بگیم تو مطلوب نیستی ! اگر می تونست حتما اول یکی میزد تو گوشمون بعد بهمون می خندید !! در زیست شناسی تکاملی یک مفهوم هست به اسم شایستگی تکاملی که نشون می ده یک صفت چقدر در نسل بعدی حفظ می شه یا گسترش پیدا می کنه در واقع می گه یک صفت چقدر خوب هست و چقدر بد و مضر و در اکثر مواقع نمی شه در زمان حال درباره اش نظر قطعی داد (البته بعضی دارن سعی می کنند که با مدل های ریاضباتی و اقتصادی پیش بینی کنند- مثلاً نظریه بازیها ، معمای زندانی و ...- اونم فقط در مورد صفت های ساده ی غیر انسانی و در شرایط فوق ایده آل ! ) اما سوالی که مطرح می شه اینکه پس چرا همه موافقند که شجاعت خوبه و راستگویی خوبه و... خب جواب این سوال در لبخند جناب DNA نهفته است ! و در «اداعاهای قشنگ رزا»ی عزیز و تمایل همه مردم به جهان بدون پرچم ! و صد البته در رفتارشناسی تکاملی ! نکته ی مهم اینجاست که آسمون یک دفعه ای سوراخ نشد که ما یک دفعه ای بیفتیم وسط (اونم با «قدرتهای خارقالعاده !» -جالبه آدما خودشون از خودشون تعریف می کنند) زمین بشر مانند همه ی گونه های حیوانی و جانداران دیگر تاریخچه تکاملی دارند از موجودات اولیه (باکتری ) تا آخرین انسان نما ها تماماً در محیط متغیر زندگی کردند پسرعمو ها و دختر عموهامون (پرنده ها – خزنده ها و …) روشهای مختلفی متناسب با محیطشون کسب کردند و راهی که ما(درواقع پدر و مادر بزرگامون) مجبور شدیم طی بکنیم راه تشکیل جامعه و فرهنگی شدن بود (یک قاعده ای من همیشه توی ذهنم دارم که راهنمایی ام می کنه اینکه هیچ چیز مضر و بدی در زیست شناسی جانداران نهفته نیست چون اگر که بود تا الان دخل کل گونه رو آورده بود-انسان هم یک جاندار هست !و مشمول این قاعده- صفتهایی که به خاطر تغییر محیط مضرر میشوند به نرمی و زیرپوستی ! توسط انتخاب طبیعی حذف میشوند که بهش می گن انتخاب تکاملی تدریجی !)
ادامه در نظر بعدی :)
البته پایههای این جامعهای شدن و فرهنگی شدن مدتها قبل تر از تکامل و بوجود آمدن انسان ریخته شده بود و انسان در بستر امن و راحتی به نام جامعه بوجود آمد و به قول معروف یک میمون انسان نما تبدیل شد به انسان میمون نما و خب صد البته میراث دار تاریخچه ی تکاملی و دستاورد های تکاملی اجتماعی شدن (به عنوان شکل ابتدایی جامعه – جامعه مفهومی پیچیدهتر از اجتماع هست مثلاً همبستگی در جامعه فوق الاعاده زیادتر هست ) و آیینی شدن (به عنوان پایه ی و ریشه تکاملی فرهنگها – آیینها وقتی پیچیده میشوند و تکامل پیدا میکنند و در هم تنیده میشوند آنگاه فرهنگها کم کم و تدریجا شروع به شکلگیری می کنند) بنا به چندین دلیل تغییرات در محیط معمولاً شدید نیست (مثلا شاهدش اینکه سرعت تغییرات موجودات کم است)و این تغییرات در جامعه و گونه هایی که اجتماع حتی تشکیل میدهند خیلی کمتر هست مخصوصاً اگر که نیروی فرهنگ هم وجود داشته باشه به همین خاطر هم هست که گونه ی انسان مثل کًنه ! به این دنیا چسبیده دنیا رو آب می گیره ، زلزله می یاد، آتش سوزی می شه و … ولی آدمها زیاد عوض نشدند! از طرف دیگه ژن ها یک اخلاق بدی دارند :) که اگر جمیعا ! یک کار و احساسی رو صلاح و لازم بدونند جزء تمایلات درونی قرارش میدهند ! البته در مورد انسان و بعضی گونه های دیگر ژن ها با مم ها (ریزترین جزء فرهنگ ها)همدست میشوند و از یک طرف دیگه ما الان در آینده ی گذشته هستیم و انتخاب طبیعی فهمیده ! که چه صفاتی خوب هستند در نتیجه ما چی داریم صفات خوبی که به ارث بردیم و صد البته اینکه این صفات در جامعه و محیطی که انسان هست خوبی اش ومفید بودنش تضمین شده و این صفات مفید خودشون رو به شکل تمایلات درونی و آرزو ها نشون میدهند ( متأسفانه این چیزها به آرزو تبدیلشون کردند وگرنه زمانی اینها شرایط زندگی مون بود -البته که من نمی گم ما هرچی آرزو داریم رو انسانهای نخستین داشتند و البته قدرت جامعه و مکانیسم هایش در برآورده کردن نیاز های افرادش حیرت انگیز است می خوام بگم که مقدار زیادی از آرزوهایمان با بازگشت به جامعه برآورده خواهد شد و قسمت باقیمانده صرف رشد جامعه می شود) من گاهی وقتها یک مثالی میزنم امیدوارم واضح باشه که تمایل همه ی ما به ۴ مزه ی اصلی است و کسی از تمایل به مزه ی پنجم ! (که وجود نداره) حرف نمی زنه (نه مزه ی پنجم وجود داره و نه تمایل به مزه ی پنجم)و به نظرم این قضیه تمایلات اصلاً اتفاقی نیست و نتیجه ی دیگر آنکه تغییرات محیط کم است یعنی اکثر صفات خوب (همان تمایلات درونی) می بایست کارایی خودشون رو داشته باشند پس به نظرم به همین دلیل شجاعت صفت خوبی است (البته اینکه شجاعت چه تأثیری می زاره که انتخاب طبیعی اون رو به عنوان یک صفت خوب قبول کرده بحث مفصل تری داره و چیزهای کمی درباره ی گونه ی انسان وجود داره(تا اونجایی که من می دونم) وبیشتر مربوط به پرنده ها و حشرات هست )
سلام وحید جان
مشکل من !
نوشته: بطور مثال خدماتی که مارکس به دنیا را کرد و شما با سالها مطالعه و تحقیق به آن واقف شدید را براحتی بخاطر حضور در این سایت جوگیرانه وبچگانه و از دست میدهید و مفت خورانه در هم میلولید تا فرجی شود از رفقای نامرئی رزا تا دنیایی بدون پرچم را شاهد باشید...
رزا: اولش صفت بچگانه بودن این سایت (وبلاگ)
مگر بچه گانه بودن بد است؟
بچه ها آلوده سیستم نشدند و اغلب غریزی رفتار میکنند. بچه با داشتن (پول) شاد نمیشود. با عشق و محبت و آغوش ...
دوم: نوشته ما مفتخورانه در هم میلولیم!
رزا: من مفتخوری را در برابر کار بردگی ترجیح میدهم.
دیروز از زباله چند تا سیب برداشتم و سبزی. برای آن جمعا باید حداقل 1 ساعت کار بردگی میکردم!
صفت مفتخور اغلب از مارکسیستهای "کار" زده به عنوان توهین ابراز میشه علیه ما. چرا باید به داشتن کار مفتخر باشم؟ کار بردگی است در این سیستم. من این یک ساعت کار نکردن را زندگی کردم. اغلب مارکسیستها کار را مقدس میکنند"آنکس که کار میکند، حق زندگی دارد..."
نکته آخر هم نوشته که گویا قرار است رزا و رفقایش "رفقای نامرئی" اش، جهان را تغییر بدهند!
تمام تلاش من برای بقای خودم است، که زمان زندگی ام را از سیستم پس بگیرم. من نه رهبرم، نه گروهی دارم و نه قرار است جهان را یک تنه تغییر دهم!
رفقای من هم هر کدامشان در تناقض با سیستم هستند.
چرا این مارکسیست مجبور به هشدار علیه من و سایت است؟
در ساختار تفکر سلسله مراتبی اش من را دشمن میپندارد.
حق هم دارد. چون من بر بت هایش تمکین نکردم.
اگر من شعار میدهم، اما سعی میکنم همان را تا آنجایی که برایم مقدور است در زندگی پیاده کنم.
آیا میتوان شعار عشق و رهایی داد و دو نفر عاشق را در خانه تیمی بدلیل عشق سرکوب کرد؟
شعار رهایی داد و انظباط حزبی اعمال کرد؟ جامعه بی طبقه را فریاد کرد و کماکان آویزان رهبران و نخبگان شد و جای جای یک متن چند خطی تبلیغ سرکردگی و بردگی به رهبران و قهرمانان کرد؟
قهرمانان شما نه کاری برای من کردند و نه من خود را مدیون آنان میدانم.
خوشبختانه این عاشق کش ها بنام فدایی به قدرت نرسیدند. و ما کماکان میتوانیم در شکنجه و زندان و قتل شان همدلی کنیم.
لاجوردی ها و بقیه زندانیان سابق اما به قدرت رسیدند و کشتند.
تمام توان من شکاندن این چرخه جهنمی است. و علیه آنانی که به نام قدرت برای همه، تنها فکر و ذکرشان اما رسیدن به قدرت است با وعده ایجاد بهشت!
آیا ما میتوانیم باور کنیم استفاده از ابزار سرکوب را برای نابودی سیستم؟ انظباط نظامی گروهی را برای نابودی ارتش و قوای نظامی؟
مارکس و رهبران را نخبگان خودی را الم کنیم، و کماکان از هدف نابودی تضاد کار و سرمایه لاف بزنیم؟
سرمایه داری مناسبات سرمایه داری است.
آنجا که ما را قانع میکند، بدون مدیریت نخبگان، جامعه نابود میشود.
در حالی که به ریشه اجتماع خود نگاهی بیندازیم. در جوامع اولیه بچگانه بودن، زن بودن، پیر بودن یا جوان بودن سیاه یا سفید بودن هرگز ارزشگذاری منفی نداشته.
اینکه این وبلاگ خاری است در چشم سیستم قابل درک است. هشدار ناشناس از طیف "چپ" بدلیل این است که این طیف از اتوریته خودش محافظت میکند. اونیفورم قهرمانانش را که در بیاوری، میبینیم که آنها هم دقیقا مانند بقیه برای حسادت و رقابت سر همدیگر را بریدند و میبرند.
تنها خرد جمعی راه رهایی را مییابد.
راه را باید ساخت. راه جامعه ای بدون پرچم از پیش تعیین نشده. نه رزا و نه هیچکس دیگر و نه رفقای نامرعی اش نسخه ای ندارند!
ما در مبارزه روزمره و با عشق و همدلی با هم تنها خود را از آلودگی سیستم میرهانیم. مفتخوری ما از حلق شما نمیدزدد. ما اصولا تمام ارزش گذاری های شما را رد میکنیم. ما کودکانی هستیم که بروی قهرمانی ها بالا می آوریم!
نخبگان را به زیر میکشیم و تمامی نسخه های از پیش نوشته شده را میسوزانیم.
گوناگونی را ارج گذاشته و اینکه هر کس خارج از رابطه سلطه فضای آزاد ساخت، مانند قطب نما میتواند ما را با خود بداند.
آزادی تنها با آزادی میسر است!
نمیتوان برای رسیدن به آزادی، خواستار تمکین به ایدئولوژی بود. اعتقاد داشت. مقدس کرد...
یافت آلترناتیو برون رفت از سیستم، در فضاهای اعتقادی میسر نیست.
شهامت داشته باشیم و اشتباهات را بازگو کنیم. راه در انتظار یافتن است!
اگر این ژنتیکی باشه احتمالا یک مکانیسم کنترلی هست ...
رزا: وقتی داشتم کتاب بر آشوبیم را میخواندم. و مبارزات مدنی و رقص و متد های مقاومت در برابر قدرت و نوع دیگری از زندگی و سر کشی و شورش جوانان و ...
خلاصه کنم وجود انسانهایی که با اشکال مختلف در برابر سیستم شبیه سازی مقاومت میکنند...
احساسی که داشتم همان مکانیسم کنترلی بود.
کنترل ما بروی دست اندازی سیستم کم است. اما وجود داره و گوناگون.
بقای عشق در سیستم اینچنینی و کماکان کالایی نشدن آن. بیان آرزوی برابری، وجود همدلی و همبستگی، مهربانی، شجاعت و دوست داشتن...
تمام احساسات خوبی که در سیستم کنونی سود، اگرچه سودی ندارند و معقولانه! میبایستی حذف میشدند.
همه اینها شاید بروز نمیشند و اجازه ابراز ندارند و نوعی ارزش گذاری منفی "حماقت" میشوند.
اما بطور اتوماتیک وار، انسان را جذب میکنند.
جهانی بدون پرچم، در زمانه ی رقابت پرچم ها، شعاری جذاب و همزمان احمقانه است!
اما قلب ها با بیان آن به تپش در می آیند!
همانطور که خوبی "حماقت" است!
اما جذب میکند.
کودکان و وجودشان هورمونی را در ما ترشح میکند که انسانهای زیادی در دفاعشان حرکت میکنند. داشتن حیوانی در کنارمان، زندگی را خوشایند میکند. شنیدن گنجشکان و سمفونی بهارانه شان و دیدن شکوفه ها و گوش دادن به نبض زمین که تنفسش را تند تر میکند.
همه ی اینها را در جهان مکانیزه از یاد میبریم در دغدغه مصرف و مبارزه برای مصرف بیشتر.
پرچم های سرخ نوید تضمین مصرف بیشتر میدهند.
جهان بدون پرچم، اعلام پایان مصرف نیز هست. وقتی که در گوشت سرخ شده چشمان حیوان به ما مینگرد و در اوج ارگاسم بروی تخت یادمان می آید که انسانی در زیرمان دارد له میشود...
در جهانی که نمیخواهد به یاد بیاورد، ما کودکان راستگو، تنبیه میشویم تا فراموش کنیم! تا یاد بگیریم مصرف کنیم همدیگر را...
دهان من را هم بعد از پست میمونهایی که به فضا میروند پر خون کردند که چرا علیه خطر جنگ و اشغال نظامی نمیگویم و به یک میمون چسبیدم! وقتی قرار است میلیونها انسان با بمبهای اورانیومی قتل عام شوند!
جزع را به کل ترجیح میدهم.
راستش این دهان بسته خواهد شد ولی جهش ژنتیکی نه! اگرچه 99% اش "منفی" باید باشد!
من با خوشبینی بروی همان 1% اش حساب میکنم. ژن های "معلولی" که بقا را در محیط جدید تضمین میکند!
معلولیتی که در محیط جدید شایستگی باشد...
selam rosa jan selam vehid gerami xili az ensan ha pey bordand shoar dadean yeni emel nekerdan benaberin vegti percham kalayi shode beraye xodret ve ensan ha ro beraye teslim ve solte ve noker sefeti teshvigh mikoned mege ma merizim ke beraye an jan bedehim.pes dorud be jehani bedon percham bedone dolet ve bedon sermaye dari jehani.bedone hemeye mevared bala azadi moyeser est mesoud
سلام مسعود جان
یک چیزی که من این وسط نمی فهمم اینه که چرا شعار دادن و عمل نکردن باید «بد» یا «شرورانه»تلقی شود ؟ این تعبیر به نفع سیستم هست چون افراد دیگه نمی تونند خیال پردازی کنند و چیزهای خوب رو تکرار کنند و ارزش های انسانی و ضد سیستم رو به هم و به بچه هاشون منتثل کنند (چون مشخص هست که نمی شه در این سیستم به شعارهامون تمام و کمال رسید و بر ظبق این تعبیر حق داشتن و ابراز آرزو های خوب هم ازمون گرفته می شه )
عمل کردن یا نکردن ما (انسان های معمولی ) چه تاثیری بر دیگران داره ؟ ما که نمی خوام رئیس بشیم که زندگی دیگران دستمون باشه و عمل نکردنمون باعث از بین رفتن شانس های دیگران بشه ! البته که ما باید به توافقات و سایر پیمانهامون که خودمون می بندیم وفادار باشیم ولی در باره ی شعار ها من که لزومی نمی بینم ! خواهشا یک لحظه این حرمت و تابو ی شعارگرایی و عمل گرایی رو بزارید کنار ! ... ببینیم واقعا شعار دادن چه تاثیری داره ؟ اصلا خود شعار چیه و چرا افراد شعار می دهند؟ (گفتم که شعار دادن و عمل نکردن برای احزاب و قهرمانان و رهبر ها و ريس ها و نماینده ها و در کل هر آدم احمقی که آزادی (وعمل)ما رو می خواد از ما بگیره خیلی بده ولی در حوزه ی افرادی که فقط می خواهند درکنار دیگران در صلح و همبستگی و آزادگی زندگی کنند ) شعار در واقع بیان همون آرزوها و رویاهای انسان است شعار ها درواقع توصیف هایی است که افراد از اتوپیا دارند و اگر دقت بشه می بینید که شعار های خیلی از افراد از گروه های مختلف شبیه هم هست شعارهای قشنگ باعث ایجاد امید می شه البته باید دقت کرد که امید بدون تئوری انقلابی یا رادیکال فقط آب توی آسیاب سیستم می ریزه ...
هرکس مسئول آزادی خودش هست و البته تنبلی حق مسلم ماست ! چون این زندگی و سعادت خودمون هست نه زندگی دیگران !
البته من بیشتر از اینکه شعار بدم در حال تغییر رفتارم هستم (در کل چند سال هست که دارم مشکلات شخصیتی و رفتاریم رو اصلاح می کنم - سیستم هزاران ارزش مزخرف و بدردنخور وارد شخصیتم کرده بود که مانع زندگی سالم می شد - و هنوز که هنوزه تموم نشده که فرصت شعار دادن داشته باشم !) وخب همین شعار دادن ها ممکنه که در ناخودآگاه خودمون یا اطرافیانمون تاثیر بزاره مخصوصا که به نظرم بستر زیستی اش فراهم هست
====
سلام رزا جان
راستش نه تنها با نظرت (مخصوصا اولی ) موافقم بلکه شاید باور نکنی ولی ۶۰ -۷۰ درصدش رو موقع خوندن نظر Anti به عنوان جواب از ذهنم گذشت !
با عشق و همبستگی با همه ی مردمی که آرزو های خوبی توی ذهنشون دارند
سلام دوستان
من هم نظرم را اینجا میگذارم شاید بتواند تجربه ی من هم اینجا کمک کننده باشد. در جامعه سرمایه داری و یا در کشورهایی که سوسیالیست را پشت سر گذاشتند، همه چیز به مسائل اقتصادی کاهش پیدا کرده و میکند. چیزی که ما فراموش میکنیم عشق به انسان های دیگر و عشق به حیوانات و محیط زیست است. این تنها به شکل علائق شخصی نیمتواند باشد چرا که هر قدمی که ما در زندگی مان بر می داریم میتواند بر روی زندگی انسانهای دیگر و همینطور حیوانات که خود از حق و حقوقی برخوردار هستند و یا محیط زیستمان دارد. این است که شعار نمی تواند کافی باشد. البته از هیچ کس انتظار نمی رود که از امروز به فردا تمام زندگی اش را تغییر دهد ولی ما میتوانیم قدم به قدم در شکل زندگی مان تغییراتی ایجاد کنیم. حال چرا عملکرد های ما مهم هستند من سعی میکنم با عنوان یک مثال تشریح کنم: مثلا وقتی که ما گوشت میخوریم فکر نمی کنیم که با این شکل تغذیه نه تنها حق و حقوق یک حیوان را لگد مال کرده ایم بلکه باعث فقر و گرسنگی بیشتر در دنیا میشویم. برای تولید یک کیلو گوشت ما به ۱۵ هزار لیترآب نیاز داریم، حالا در روی این کره ی زمین چقدر از انسانها حتی آب آشامیدنی ندارند.
بیش از یک میلیارد نفر در گرسنگی بسر می برند
بیش از 8،8 میلیون در سال از گرسنگی می میرند
هر یک دقیقه 11 کودک در جهان از گرسنگی می میرند
چرا که ما گوشت مصرف میکنیم. دلایلی که مصرف گوشت را رد میکند مانند:
مصرف زیست آناتول برای ماشین
تهیه خوراک حیوانات از غلات
شرط بندی بر روی مواد غذایی،
مصرف زیست آناتول برای ماشین و
تهیه خوراک حیوانات از غلات
دلایلی برای افزایش قیمت مواد غذایی میباشند. وقتی مواد غذایی گران شوند، انسان ها قدرت خرید را از دست می دهند و در نتیجه فقر و گرسنگی در دنیا حاکم میشود. این فقط یک مثال بود که چرا ما نباید فقط شعار بدهیم بلکه باید عمل هم کنیم. من به آزادی معتقدم و نمی خواهم به کسی یاد بدهم که چه چیز درست و یا نادرست است. این فقط یک تکان کوچکی برای به جلو رفتن است. ما اگر کنجکاو نباشیم نمیتوانیم جوابی برای سوال هایمان پیدا کنیم. و اگر فقط شعار بدهیم کم کم به مرور زمان انگیزه هایمان را برای فردایی بهتر به باد فراموشی خواهیم سپرد. چرا که شعار دادن ما را تا مقطعی از زمان شارژ میکند ولی بعد چه؟
این آقایی هم که بر علیه رزا اینجا کامنت گذاشته، اینجور آدم ها فقط منفی گرایی میکنند و بدلیل وابستگی خودشان و اینکه نمیخواهند خود را از شر این زنجیرها رها کنند و یا نمیتوانند، شروع میکنند به این و آن پریدند و انتقادهای بی سر وته کردن. هر کسی که تعصبی نداشته باشد، میبیند که احزاب و گروه های م.ل در دنیا بجز خیانت کار دیگری نکرده اند. شکست کشورهای سوسیالیستی تحت رهبری پرولتاریا گند زده به تمامی دنیا. بنابراین خوب که قبل از اینکه به دیگران انتقاد کنند به خودشان در آینه نگاهی بیاندازند.
نه به مذهب، نه به دولت و حزب، نه به پرچم
سلام سارا جان
شاید منظورم رو بد گفتم من نگفتم که ما شعار بدیم و عمل نکنیم در واقع می خواستم این دو مفهوم رو از هم جدا کنم یعنی ، اینکه ما به شعار هامون عمل می کنیم یا نه ربطی به اینکه باید شعار بدیم یانه نداره ! شعار نتیجه ی منفرد و واحد خودش رو به تنهایی می زاره و عمل هم تاثیر خودش رو جداگانه می زاره (البته من اینطوری فکر می کنم)
و اگر فقط شعار بدهیم کم کم به مرور زمان انگیزه هایمان را برای فردایی بهتر به باد فراموشی خواهیم سپرد. چرا که شعار دادن ما را تا مقطعی از زمان شارژ میکند ولی بعد چه؟
می دونی من سعی کردم در نوشته ی اولم همین رو نشون بدم که این انگیزه ها بعد از تکامل انسان بوجود نیومدند (یعنی انسان ها نیومدند کنار هم بشینند و تصمیم بگیرند که «انگیزه » درست کنند ! ) و قبل تر از اینکه انسان تکامل پیدا کنه سایر انسان نما ها این ویژگی رو داشتند در واقع این انگیزه ها پایه های جامعه ای رو تشکیل می دادند / دهند که انسان در اون مدل جامعه به وجود آمد (عشق و دوستی با حیوانات هم جزء همین ویژگی های «حیوانی » ! و ابتدایی و پایه ای انسان است ( انسانی که به گفته ی خیلی از زیست شناسان «موجودی است اجتماعی» و جمع گرا ! و وابسته به جامعه البته اکثر موجودات جدید! ( موجوداتی که در چند میلیون سال اخیر تکامل یافته اند) به نوعی درجاتی از «اجتماعی شدن » رو نشون می دهند) و اساس جامعه رو تشکیل می ده ) و بعضا این انگیزهها خیلی قوی هستند و شاید نشه منشاء مستقیمی با ژن ها براشون پیدا کرد (چون برآیندی از اثرات ژن ها است – رفتار شناسان شدیداً روی این موضوع دارند کار می کنند) ولی کاملاً غریزی و خودی ! (یعنی وابسته به ذات)بودنشون مشهود هست پس با تولد هر کودکی این انگیزهها در کودک بازتولید میشوند به یک دلیل ساده اونم اینکه انتخاب طبیعی به کندی یک ژن را حذف میکند(مفهوم تکامل تدریجی)(یا به طریقی اثرش رو مهار می کنه ) تازه اون هم اگر ممکن باشه چون گاهی وقتها یک ژن که حذف بشه موجود اصلاً به دنیا نمی یاد که بخواهد اون تغییر رو به بچه هاش برسونه و از طرفی تغییرات فرهنگی نسبت به تغییرات ژنتیکی فوق سریع هستند مثلاً ببین چند هزار سال هست که زنها یا مرد ها رو به خاطر عاشق شدن سنگسار میکنند و اونم در چه شرایطی عاشق می شه در شرایطی که مهد کودک ها رو تفکیک جنسیتی میکنند ! این نشون می ده که طبیعت کار خودش رو می کنه و انگیزهها (در اینجا عشق) رو بازتولید می کنه و از همه مهمتر ابرازش می کنه ! یعنی می خوام بگم که تا زمانی که انسان ، انسان باشد این انگیزهها اگر که طبیعی باشد از بین نخواهد رفت
البته منم فقط از چیزهایی که می دونستم نتیجهگیری کردم و گرنه منم نمی دونم جوابها چی هستند!
موفق باشی سارای عزیز
Hero dog saves another dog after getting hit in the highway
http://youtu.be/kTg5VGbzTq8
selam vehid gerami selam sara eziz men ba mezmon sohbet haye shoma ha extelafi nedaram hemegi piroz bashid moxles shoma her ched rosa jan nist hesteam mesoud
سلام دوستان
رزا جان من این فیلم قبلا دیدم و خیلی غم انگیز است.
وحید عزیز با توجه به تجاربی که ما از چپ ها ی ایران داریم، من که خیلی مراقبم اگر قرار باشه شعار بدهم چرا که مردم دل پری از این کمونیست های م.ل. دارند. بعدا کلی ازم انرژی گرفته میشود، بنابراین سعی میکنم تمام نیرویی که در بدنم دارم بزارم برای خودسازی. من هم که همه چیز را نمیدونم پس اول باید اطلاعات کسب کنم بعد عمل کنم و این مابین در وبلاگم بذارم شاید کسی از آن دور و اطراف رد شد و خواند و من هم توانسته باشم از این طریق کمی کمکی به دیگران کرده و اطلاع رسانی کرده باشم.
ممنون از کامنتت
مسعود عزیز ممنون از توجهت.
پیروز باشی
آره عزیزم سارا جان
ببین 4 آوریل برای آمنه از تونس میتوان کاری کرد؟
علیاء هم از مصر پناهنده سوئد شد....
ارسال یک نظر